#هنگام_گذر_تو
در گذر تو ازین باغ
انارها. خندیدند
وبانگاه تو
گونه سیبهااز شرم قرمز شد
تو بی توجه از کنار پرتقالها رد شدی
اخم کردند، ابرو بالا انداختند
وگس شدند
درختان بادام به تقلید چشمان تو
بر دادند
مگر در گامهای تو چه بود
که درختان
به زیر پای تو فرشهای
هزار رنگ از برگ خویش گستردند
خزان به نقاشی باغ نشست
توکدام فرشته بودی
که باغ هم برتو عاشق بود...
#ایـــــــــرج_جــــــــمــشــیـدی_بـیـنـا
درودها دوستان جان عصرتان مملو از شادیها
❣🕊💚
#پیری _زودرس
بی سببی پیر می شویم
اگر آغوش عشق نباشد
اگر رنگین کمان آزادی را
جستجو نکنیم
اگر شبانه تنهایی رابغل کنیم
وخوابمان را با شب قسمت کنیم
اگر کبوتر ذهن از ما بگریزد
در بیاد اوردن
شیرین ترین لحظاتی
که باهم داشتیم
اگر همیشه گزمه های تاریکی
صبح رابه شلاق ببندند
وراه هوا را سد کنند
بی تردیدی نه تنها پیر می شویم
که زودتر از انچه باید می میریم🌹🌹🌹🌺
#ایـــــــــرج_جــــــــمــشــیـدی_بـیـنـا
#اینک_از_فراسوی_زمان
تو را میخوانم
بعیدِ فاصله از میان میرود
وتو با غنچه ای از لبخند
وشعری بر لب میرسی
با هودجی قبراق
سر بر فرمان عشق
گویی سلطانی بر اریکه
گام فراپیش مینهی
تو رامیخوانم
گویی بال گشوده ای
وزمین را در زیر پر داری
نگاهت سر هر سخنی است
با هزار زبان
عشق را به تفسیر مینشیند
افرینش
در وجود تو معنی می یابد
سرخوش، پرمعنا
ودرخت عشق
در تو سر برمیدارد
پر از شاخ وبرگ
پر از غنچه های شادمانی❣❣🦋🦋🕊
#ایـــــــــرج_جــــــــمــشــیـدی_بـیـنـا
تورم، اسکناسها را به زباله تبدیل کرد
مردم ونزوئلا کیسه های پول را به محل های دفن زباله و خیابان ها می اندازند.
اکنون 1 دلار در حال حاضر 262 هزار بولیوار ونزوئلا ارزش دارد.
مردم برای پرداخت هر چیزی باید قبض های خود را وزن کنند.
@iraninternational_tv
✍️پنهان نمودی خویش را تا باز پیدایت کنم
پنهان منم پیدا تویی بگذاشتی این خویش را
حالا منم در کیش تو،پنهان نموده خویش را
برخیز و پیدایم بکن تا یافتی هم کیش را
#ایرج_جمشیدی_بینا
#معرفی_کتاب
در این مجموعه ۱۸داستان کوتاه با موضوعات فرهنگی و اجتماعی، سعی بر نقد عادات و تفکرات غلط و به دور از اندیشه مردم و همچنین مسئولانی که شایستگی حکومت را ندارند و بی عدالتی ها و اختلافات طبقاتی تأسف بار دارد.
📕 نرخ ها روز بِروز بالاتر میره
👤 #عزیز_نسین
✍️🌺درود پگاهتان دلنشین بر حریری از شادمانی وعشق صبح تان طلوع نیکی و کامیابی هرروزتان سرشار از شادی های بی پایان.حضور ما در این جهان شاید تصادفی باشد اما این ما هستیم که به ان معنا می بخشیم.انسان تنها موجودی است که می تواند علیرغم تمام ضعفها و ناتوانی هایش بر هستی اثر بگذارد وسرنوشت را تغییر دهد.پس تفاله ی هستی نباشیم و نقش خود را بر این پرده تا انجا که می توانیم معقول ومقبول حک کنیم و با درایت ودانش و مهربانی وعشق به انسان وهستی خاطره ای زیبا از خود بجا بگذاریم.بی رحمی وشقاوتی که امروز در جای جای زمین برانسان ها می رود،نسل کشی ها وجنگ ها ناشی از بازمانده ی خوی حیوانی انسانی است که علیرغم همه ی ادعا ها به بلوغ نرسیده ودر ارتجاع فکری وجعل خویش توهمات انسانی تاریخ گذشته را به اجرا می گذارند.ترس از پذیرش تغییرات جهانی و ناتوانی در مقابل درک عظمت پیشرفت های شگفت انسانی و بازماندن در تفکرات ماقبل تمدن انسانی جهنمی از اکراین تا غزه وخاومیانه و سایر نقاط جهان برمحور شرارت وتروریسم ساخته است که شاید ده ها برای برون رفت از آن وتبعاتش طول بکشد. پاسداری ازصلح وحقوق بشر و پایان دادن به جنگ ها وخصومت ها تنها راه نجات بشر از این گرداب هولناک است
🖋️🌿صبح است وخروس عشق در آواز است
از نغمه ی شوق روح در پرواز است
لبخند قشنگ تا به لب ها داری
از دیدنت ای عزیز دل هم ساز است
🖋️🌿صبح دم وقت همان است که با بوسه ی ناز
خواب شیرین سحر را بسپاری به خیال
🖋️🌿باد بهاری بیقرار چشمهایت
با شاخه های بید در رقص است
گلهای باغ از دامن مهتاب می ریزد
کوکو سر هرشاخه در بزم است
ابر پریشان در هواخواهی
با ماه در بازی
با نم نم باران
افشا کند رازی
اینجا کسی را خواب با خود برد
وآنجا کسی در فکر همبازی
شطرنج قلبم اسب می راند
تا قلعه های حاکم بازی
سیب نگاهت می شود عریان
از پشت ابر و فکر جمازی
لیلا کجاها خواب می رانی
بر محمل بی پیکر این عشق وطنازی
حالا بهار وصبح در راه است
تا موکبت را از چه می سازی
وقتی غزل خود چشمهایت شد
شاعر شدی
در نغز پردازی
سودا تو را پر می دهد گاهی
تا دور دست و قصه پردازی
حالا بیا خوابم بکن تعبیر
از گوشه ی لب در همان بازی
بر گونه هایت می دود گرما
از حس شوق و فکر طنازی
دست بلند ودامن خرما
افشا کند این چشم هر رازی
شاعر:#ایرج_جمشیدی_بینا
اجر:#ن_نصرالله_زاده
✍️📔اگر دو برادر همسان را به مدت سه سال هر روز به بدترین شکل کتک بزنند و به اولی بگویید کتک خوردنش جزئی از یک تمرین ورزشی است و به دومی هیچ دلیلی برای کتک خوردنش ارائه ندهید، برادر اول بعد از سه سال به ورزشکاری قوی و با اعتماد به نفس بالا و برادر دوم به انسانی حقیر و سرشار از عقدهها و کینهها تبدیل میشود.
کتک خوردن و رنج برای هر دو یکسان است، اما تفاوت در حکمتی است که میتواند به رنج کشیدن «معنا» بخشد. یکی به امید روزهای بهتر رنج میکشد و دیگری با هر ضربه خرُدتر و حقیرتر میشود.
اینکه چگونه با سختیها و مشقتهای زندگی کنار بیاییم و به آنها واکنش نشان دهیم، نهایتا محصول یک «تصمیم شخصی» است.
میتوانیم تصمیم بگیریم به سختیها و مصائب اجتنابناپذیر زندگی از منظر «معنا و حکمت» نگاه کنیم تا در پسِ هر ضربه روحی و هر لطمه جسمی تنومندتر، مقاومتر و آگاهتر بیرون بیاییم یا اینکه تصمیم بگیریم در بهترین حالت یک «قربانی منفعل» با حیاتی پر از غم باشیم.
📗: انسان در جستجوی معنا
👤: ویکتور فرانکل
َ
زندگی سرشار از زیباییهاست،
متوجه آن باشید ..
نسیم را حس کنید ..
باران را ببویید ..
به بهترین نحوی که میتوانید،
از زندگی و داشته هایتان،
لذت ببرید ..
و تا میتوانید دلی بدست آرید،
و مهربان باشید ..
من از میانِ سنگ هم ،
جوانه خواهم زد ..
و از ورایِ هبوطم، طلوعخواهم کرد
هزار دفعه اگر هم مرا زمین زنند؛
هزار دفعه قویتر،
شروع خواهم کرد
به رسمِ " رفاقت "
برایت دعاهای خوب می کنم ؛
دعا میکنم لبخندهایت از تهِ دل باشد ،
و غصه هایت سطحی و زود گذر
یاران مهربانم
شبتان نیکو
آدینه تان زیبا
لحظاتتون شاد و مملواز عشق♡
🌹♥️
#پرنده_پر_زد
به سمت افق
تهی از فکر بازگشت
کجا میرفت
پرنده خواند
وخواند
واواز تنهاییش،
از دشت گذشت.
پرنده خسته
سر فروکرده به زیر بال نشست
وقوش جلدی از دور دست دور
از اوج
چون پاره سنگی رها شده از آسمان
به سمت پرنده یورش برد
پرنده دیگر نبود
ودر میان پنجه های قضا
دوباره پرمیزد
پرنده رفته بود.
#ایـــــــــرج_جــــــــمــشــیـدی_بـیـنـا
درودها دوستان جان شبتان مملو ازآرامش❣
،
_ همیشه بر آن بودم که داد به شهریار بَرَم، اکنون او اینجاست داد از او کجا بَرَم ...
_ همهی زندگیام خوابی آشفته بود، در چنین آسیای ویرانه که از پدرانِ پدر به من رسید، جز خواب آشفته چه باید کرد؟
_ دشمن تو این سپاه نیست پادشاه،
دشمن را تو خود پروردهای.
دشمن تو پریشانی مردمان است،
ورنه از یک مشت ایشان چه میآمد؟
_ موبد: بسیار آتشکدهها که هنوز برجا است. مردمان را باید به گفتارِ گرمْ آیینِ ستیز آموخت.
زن: پر نگو موبد! در مردمان به تو باور نیست ازبسکه ستم دیدهاند.
سردار: نفرین بر سپهر! از این پیشتر زبان آن را که چنین میگفت از حلقوم بهدر میآوردیم.
زن: جز درآوردن زبان کاش شما را هنر دیگری نیز بود؟
_ پندنامه بفرست ای موبد اما اندکی نان نیز بر آن بیافزای
ما مردُمان از پند سیر آمدهایم و بر نان گرسنهایم ...
_ نان کشکینش بده و سپس به تازیانه ببند تا سخن گوید. بپُرسش ﺷﻤﺎﺭِ ﺗﺎﺯﻳﺎﻥ ﭼﻨﺪ ﺍﺳﺖ؟ ﮐﺪﺍﻡ ﺳﻮﻳﻨﺪ؟
ﭼﻪ ﺩﺭ ﺳﺮ ﺩﺍﺭﻧﺪ؟ ﺳﻮﺍﺭﻩﺍﻧﺪ ﻳﺎ ﭘﻴﺎﺩﻩ؟ ﺩﻭﺭ میشوﻧﺪ ﻳﺎ ﻧﺰﺩﻳﮏ؟ ﺩﺭ ﮐﺎﺭ گذشتناند ﻳﺎ ﻣﺎﻧﺪﻥ؟
او ﭘﻴﮏ ﺍﺳﺖ ﻳﺎ ﺧﺒﺮﭼﻴﻦ ﻳﺎ ﭘﻴﺶﺁﻫﻨﮓ؟ ﺑﭙﺮسش ﻭﻳﺮﺍﻧﻪ ﭼﺮﺍ میساﺯﻧﺪ!
ﺁﺗﺶ ﭼﺮﺍ میﺯﻧﻨﺪ! ﺳﻴﺎﻩ ﭼﺮﺍ میﭘﻮﺷﻨﺪ! ﻭ ﺍﻳﻦ ﺧﺪﺍی ﮐﻪ میگوﻳﻨﺪ ﭼﺮﺍ ﭼﻨﻴﻦ ﺧﺸﻤﮕﻴﻦ ﺍﺳﺖ؟
_ آسیابان: هرچه داریم از پادشاه است
زن آسیابان: چه میگویی مرد، ما که چیزی نداریم!
آسیابان: آن هم از پادشاه داریم ...
_ اندوه را پایانی است
مردمان باز میگردند،
ویرانهها ساخته میشود
و ساختهها از مردمان پُر
بمان و نیکبخت شو ...
#مرگ_یزدگرد 📚
#بهرام_بیضایی
.
در سیاره کوچک ما، عقاید بیش از طاعون و زلزله، موجب بلایا شده است.
.
#ولتر
#جرج_سیلوا 📷
(اعضای طالبان)
Photo by: Jorge Silva
(Original photo is color)
All rights and credit reserved to respective owner(s)
•
اگزیستانس آنزیست!
حکیم ابوالفتح عمربن ابراهیم الخیامی مشهور به «خیام» فیلسوف و ریاضیدان و منجم و شاعر ایرانی در سال ۴۳۹ هجری قمری در نیشابور زاده شد. وی در ترتیب رصد ملکشاهی و اصلاح تقویم جلالی همکاری داشت. وی اشعاری به زبان پارسی و تازی و کتابهایی نیز به هر دو زبان دارد. از آثار او در ریاضی و جبر و مقابله رساله فی شرح ما اشکل من مصادرات کتاب اقلیدس، رساله فی الاحتیال لمعرفه مقداری الذهب و الفضه فی جسم مرکب منهما، و لوازم الامکنه را میتوان نام برد.
وی به سال ۵۲۶ هجری قمری درگذشت. رباعیات او شهرت جهانی دارد.
آرند یکی و دیگری بربایند
بر هیچکسی راز همینگشایند
ما را ز قضا جز این قدر ننمایند
پیمانهی عمر ماست میپیمایند...
#خیام
زادروز سراینده چهارپارههای جهانی، شاعر انسان و آن را شادباش میگویم.
امید که ما به شناخت زیباتری از انسان خیام برسیم!
ره و رسمش جاودانه باد...
#هیچکس_تو_را
نخواهد سرود انگونه که من
هیچکس تو را
نخواهد نوازش کرد انگونه که من
هیچکس تو را نخواهد فهمید
انگونه که من قلب تو را
تو را من در کنار خویش
چون آهنگی نواخته ام زیبا ودل نشین
تو را با خود عجینم
در موسیقی لطیف دوست داشتن
تو را هیچکس نخواهد سرود
هیچکس
چون من سوناتی دلنشین
تورا هیچکس من نخواهد بود
چونانکه مرا...
#ایـــــــــرج_جــــــــمــشــیـدی_بـیـنـا
درودها دوستان جان شبتان مملو از عشق❣
#موزیک_ویدیو
قطعه "عزیز جان"
با رهبری و تنظیمِ #شهرداد_روحانی
و اجرای #سارا_روحانی☀️
دیگر نیازی به سلطه گری نیست
بشر به اندازه کافی از این مقوله آسیب دیده است
اکنون نوبت عاشقی است
باید با عشق ساخت، و بنیاد جنگ و خصومت را بر انداخت
اشو🤍
#دنیای_شاعرانه
شاعر
درزایمان شعری سخت
گاهی به سقط شعرش می نشیند
سرمی برد کلمات بسیاری را
انجا که می بیند
زبان شعر رسا نیست
شاعر جهان شعرش را
مطلوب ذهن می خواهد
تا بانگ بر دارد
انچه را نمی تواند فریاد بزند
تاشعری
از کلمات خون چکان بیافریند
شاعر تمام درد جهان را
برگرده می کشد
اوشورشی است
برهمه اعصار
تا برکشد از شلاق حرفها
برگرده سیاه شب
داد این همه مظلوم
واگویه های عاشقانه خود را
در خون می زند
وگاه خون گریه می کند
شاعر با روشنایی عهد بسته است
حتی اگر سیاه بنویسد
حتی اگر سیاه بپوشد برتن شعرش
برتن کلمات
شاعر روحش
به عشق گره خورده است
از عشق می نویسد
با انگشتانی خون چکان
روح حساس شاعر ازرده می شود
ازین همه عصیان
ازین همه جهل
شاعر پیامبر است
پیامبر عصر خویش
باخون خود می نویسد،بردار
روح بلند شاعر
پیوسته با حماسه درگیر است
شاعر دراین زمانه شاهد است
وازتبار شهیدان است
شاعر دلش به عشق وسرش
به مهر مردم خود بند است
شاعر همیشه
" مشت نمونه خروار نیست"
#ایـــــــــرج_جــــــــمــشــیـدی_بـیـنـا
🌸🕊❣
#چشمانت
آه اگر چشمان را زبان بود
ودهانی برای گفتن
هزارباره فریاد می کشیدند
تا تو را می دیدند
که خرامانی چو سرو
وافتاب چهره ات
گلگون از اشتیاق جوانی
چه کودن ذهنی
که با دیدنت
زبان به شعر نگشاید
وچونان گل نشکفد
خمار از سر می پراند
ولب به تحسین می گشاید
تاک سر به کوچه اورده
ازصدای گامهایت در کوچه
در چشمانت
چه افسونیجاری است
که مسحور تواند
رهگذران
و چه سحری درکلامت
که از شهری دل می رباید
برخاسته از خاکستر تاریخ
اسطوره ای
تا زنده کنی افسانه های کهن را
سرو سهی قامت باغ
بگذار بر شاخسارانت
جوانه های جوانمردی بروید
و کبوتران حرم
از دستانت دانه برچینند
شاید افتاب جمالت
حیات را
دوباره به این کوچه ارزانی دارد....❤️❣🕊
#ایـــــــــرج_جــــــــمــشــیـدی_بـیـنـا
میتوان
حتی به مردابی غمین
چون گل شکفت
غم ز دل بزدود
حرفی تازه گفت
میتوان گل شد عطر افشان
باشکوه خویش از مردابی سیاه
تابلویی زیبا نوشت
میتوان عامل تغییر شد در سرنوشت
#ایرج_جمشیدی_بینا
درودها دوستان جان ظهرتان مملو از شادیها ❤️❣
شرف صبح
زِ بیداری چشمان تو است،
وَر نه این قصه
ادوار فقط تکراریست.....
آفتاب هر چه کند
باز زمین غمگین است
خرم آن لحظه که
چشمی سبب بیداریست....
شاهرخ صفرنژاد
صبح قشنگتون بخیر
۲۸ اردیبهشت روز ملی بزرگداشت حکیم خیام نیشابوری
غیاثالدین ابوالفتح عمر بن ابراهیم خیام نیشابوری، دانشمند، ریاضیدان، ستارهشناس و رباعیسرای دوره سلجوقیان است. از برجستهترین کارهای خیام میتوان به اصلاح گاهشماری ایران، نقش او در حل معادلات درجه سوم، مثلث خیام-پاسکال و نیز نگارش رباعیات ماندگارش که شهره جهانی دارد، اشاره کرد.
تا دست به اتّفاق بر هم نزنیم
پایی زِ نشاط، بر سرِ غم نزنیم
خیزیم و دَمی زنیم پیش از دَمِ صبح
کاین صبح بسی دمد که ما دَم نزنیم!
✍ حکیم عمر خیّام
🗣 استاد شجریان
🍃🌸🍃 درودها
روز و آدینهیِ نو و روزِ بزرگداشتِ اندیشمندِ فرزانه، خردورزِ سترگ و دانشمندِ بزرگ، حکیم عمر خیّام نیشابوری، خجسته و فرخندهباد.❤️🙏🌸
،
آيندگان نخواهند گفت:
"روزگاری ظلمانی داشتید..."
اما خواهند پرسید:
"شاعران چرا خاموش بودند...؟"
#برتولت_برشت
ديكتاتور ها میخواهند:
شما كتاب نخوانيد..!
و هميشه در ترافيك بمانيد...
مواد و الكل بزنيد و سر موضوعات
كوچك به جان هـم بيافتيد..!
زمان و آگاهی را آرام آرام از دست
بدهـيد؛ و چيزی بزرگ در درون شما
به نام ِ" اُميد " را نابود كنند!
لطفاً كارهايی كه " ديكتاتورها "
دوست دارند انجام ندهـيد..!
👌👌✌️✌️🕊🕊👊👊🌵🌵🔥🔥🥀🥀
✍️🌺درود پگاهتان دلنشین بر حریری از شادمانی وعشق صبح تان طلوع نیکی و کامیابی هرروزتان سرشار از شادی های بی پایان.حضور ما در این جهان شاید تصادفی باشد اما این ما هستیم که به ان معنا می بخشیم.انسان تنها موجودی است که می تواند علیرغم تمام ضعفها و ناتوانی هایش بر هستی اثر بگذارد وسرنوشت را تغییر دهد.پس تفاله ی هستی نباشیم و نقش خود را بر این پرده تا انجا که می توانیم معقول ومقبول حک کنیم و با درایت ودانش و مهربانی وعشق به انسان وهستی خاطره ای زیبا از خود بجا بگذاریم.بی رحمی وشقاوتی که امروز در جای جای زمین برانسان ها می رود،نسل کشی ها وجنگ ها ناشی از بازمانده ی خوی حیوانی انسانی است که علیرغم همه ی ادعا ها به بلوغ نرسیده ودر ارتجاع فکری وجعل خویش توهمات انسانی تاریخ گذشته را به اجرا می گذارند.ترس از پذیرش تغییرات جهانی و ناتوانی در مقابل درک عظمت پیشرفت های شگفت انسانی و بازماندن در تفکرات ماقبل تمدن انسانی جهنمی از اکراین تا غزه وخاومیانه و سایر نقاط جهان برمحور شرارت وتروریسم ساخته است که شاید ده ها برای برون رفت از آن وتبعاتش طول بکشد. پاسداری ازصلح وحقوق بشر و پایان دادن به جنگ ها وخصومت ها تنها راه نجات بشر از این گرداب هولناک است
🖋️🌿صبح است وخروس عشق در آواز است
از نغمه ی شوق روح در پرواز است
لبخند قشنگ تا به لب ها داری
از دیدنت ای عزیز دل هم ساز است
🖋️🌿صبح دم وقت همان است که با بوسه ی ناز
خواب شیرین سحر را بسپاری به خیال
🖋️🌿باد بهاری بیقرار چشمهایت
با شاخه های بید در رقص است
گلهای باغ از دامن مهتاب می ریزد
کوکو سر هرشاخه در بزم است
ابر پریشان در هواخواهی
با ماه در بازی
با نم نم باران
افشا کند رازی
اینجا کسی را خواب با خود برد
وآنجا کسی در فکر همبازی
شطرنج قلبم اسب می راند
تا قلعه های حاکم بازی
سیب نگاهت می شود عریان
از پشت ابر و فکر جمازی
لیلا کجاها خواب می رانی
بر محمل بی پیکر این عشق وطنازی
حالا بهار وصبح در راه است
تا موکبت را از چه می سازی
وقتی غزل خود چشمهایت شد
شاعر شدی
در نغز پردازی
سودا تو را پر می دهد گاهی
تا دور دست و قصه پردازی
حالا بیا خوابم بکن تعبیر
از گوشه ی لب در همان بازی
بر گونه هایت می دود گرما
از حس شوق و فکر طنازی
دست بلند ودامن خرما
افشا کند این چشم هر رازی
#ایرج_جمشیدی_بینا
✍️📔اگر دو برادر همسان را به مدت سه سال هر روز به بدترین شکل کتک بزنند و به اولی بگویید کتک خوردنش جزئی از یک تمرین ورزشی است و به دومی هیچ دلیلی برای کتک خوردنش ارائه ندهید، برادر اول بعد از سه سال به ورزشکاری قوی و با اعتماد به نفس بالا و برادر دوم به انسانی حقیر و سرشار از عقدهها و کینهها تبدیل میشود.
کتک خوردن و رنج برای هر دو یکسان است، اما تفاوت در حکمتی است که میتواند به رنج کشیدن «معنا» بخشد. یکی به امید روزهای بهتر رنج میکشد و دیگری با هر ضربه خرُدتر و حقیرتر میشود.
اینکه چگونه با سختیها و مشقتهای زندگی کنار بیاییم و به آنها واکنش نشان دهیم، نهایتا محصول یک «تصمیم شخصی» است.
میتوانیم تصمیم بگیریم به سختیها و مصائب اجتنابناپذیر زندگی از منظر «معنا و حکمت» نگاه کنیم تا در پسِ هر ضربه روحی و هر لطمه جسمی تنومندتر، مقاومتر و آگاهتر بیرون بیاییم یا اینکه تصمیم بگیریم در بهترین حالت یک «قربانی منفعل» با حیاتی پر از غم باشیم.
📗: انسان در جستجوی معنا
👤: ویکتور فرانکل
°
نخستین بار گفتش: از کجایی؟
بگفت: از دارِ مُلکِ آشنایی
بگفت: آنجا به صنعت در چه کوشند؟
بگفت: اَندُه خرند و جان فروشند!
بگفتا: جانفروشی در ادب نیست
بگفت: از عشقبازان این عجب نیست
بگفت: از دل شدی عاشق بدینسان؟
بگفت: از دل تو میگویی؛ من از جان
بگفتا: عشق شیرین بر تو چون است؟
بگفت: از جان شیرینم فزون است
بگفتا: هر شبَش بینی چو مهتاب؟
بگفت: آری، چو خواب آید؛ کجا خواب؟
بگفتا: دل ز مِهرش کی کنی پاک
بگفت: آنگه که باشم خفته در خاک
#نظامی
#خسرو_و_شیرین
#مناظره_خسرو_و_فرهاد
میرزا نعمت الله خان طالبی شاعر طناز اصفهانی
حکایتی دارد شنیدنی که؛
میگه در عصر ماضی؛ در شهر بلخ لطفی نامی بودکه در بین مردم داوری می کرد ؛
من دراینجا یکی از بهترین قضاوت هایش را نقل داستان می کنم
دزد و قاضی
راویان گفتند : دزدی نابکار
رفت گِرد خانهای در شام تار
گربه آسا بر سر دیوار شد
نردۀ ایوان گرفت و دار شد
از قضا آن نرده خیلی سست بود
زود با دزد دغَل ، آمد فرود
دزد ، محکم خورد بر روی زمین
گشت خون آلود، از پا تا جبین
چونکه از آن خانه ناراضی برفت
لنگ لنگان ، تا بَرِ قاضی برفت
چون به قاضی گفت شرح حال خویش
قلب قاضی گشت از این قصّه ریش
گفت: میباید شود بالای دار
صاحب آن خانه ی بی اعتبار
آوریدش تا بپرسم کاو چرا ؟
کرده بر این دزد بیچاره جفا
پس بیاوردند صاحبخانه را
آن ز قانون نوین ، بیگانه را
چونکه قاضی خواند متن دادخواست
گفت : ای قاضی! مگو چون نارواست
نیست تقصیر من برگشته بخت
چوب آن شاید نبوده خوب و سخت
باید آن نجّار آید پای دار
چونکه او چوب بدی برده به کار
گفت قاضی: حرف او باشد درست
باید آن نجّار را ، فِی الفور جُست
گزمه ها رفتند و او را یافتند
زود سوی محکمه ، بشتافتند
مثل مرغ گیر کرده ، بین تور
در عدالتخانه بردندش به زور
کرد قاضی بد نگاهی سوی او
کز نگاهش سیخ شد هر موی او
گفت : ای نجّار ، مُردن حقّ توست
نرده میسازی چرا با چوب سست؟
گفت آن نجّار : هستم بی گناه
در قضاوت مینمایید اشتباه
چوب سست و بد کجا بردم به کار
بوده جنس نرده ، از چوب چنار
لیک وقتی نرده را ، میساختم
چون به محکم کاریاش پرداختم
ماهرویی کرد ، از آن جا عبور
جامه بر تن داشت همرنگ سمور
بس لباسش بود خوش رنگ و قشنگ
رفت از سر، هوش و از رُخ رفت، رنگ
چونکه من هم شاکیام از این عذاب
گو : بیاید او دهد ما را جواب
با نشانی ها که آن نجّار ، داد
گزمه ای آورد او را همچو باد
دید قاضی وه چه زیبا منظری ست
راستی کاو دلربا و دلبری ست
گفت: ای زیبا رخ و رنگین لباس
مایۀ اخلال در هوش و حواس
دانی از نجّار ، بُردی آبرو ؟
میخ ها را جا به جا کرده فرو
زآن لباس نو که بر تن کردهای
خلق را درگیر ، با من کردهای
در جواب او بگفت آن ماهرو :
هرچه میخواهد دل تنگت بگو
از قد و اندام و چشمان و دهان
بنده هم هستم به مثل دیگران
گر لباسم اندکی زیباتر است
پاسخش با مردمان دیگر است
رنگرز اینگونه رنگش کرده است
بیشتر از حد قشنگش کرده است
گفت آن قاضی: از این هم بگذرید
رنگرز را ، زود اینجا آورید
پس در آن دَم گزمه ها بشتافتند
رنگرز را ، در پسِ خُم یافتند
گزمهای سیلی بزد بر گوش او
جَست برق از گوش و از سر هوش او
گزمهای آنقدر گوشش را کشید
تا به نزد قاضی عادل رسید
چون سلام از رنگرز قاضی شنفت
نه جوابش داد ، با فریاد گفت:
جامه ی نسوان ملوّن میکنی؟
بنده را با دزد ، دشمن میکنی؟
هیچ میدانی طناب و چوب دار
هست بهر گردنت ، در انتظار؟
رنگرز با این سخن ، از هوش رفت
بر زمین افتاد و رنگ از روش رفت
گفت قاضی : زود بیرونش کنید
تا که بیهوش است، بر دارش زنید
گزمه ها بردند او را ، پای دار
تا بماند عدل و قانون ، پایدار
رنگرز چون روی کرسی ایستاد
گزمهای چشمش به قد او فتاد
داد زد : ای گزمگان! این نابکار
گردنش بالاتر است از چوب دار
گزمه چون اعدام را دشوار دید
بی تأمّل تا بر قاضی ، دوید
گفت: قربانت شوم، این بی تبار
کلّه اش بالاتر است از چوب دار
گفت قاضی: بردی از ما آبروی
زودتر یک فرد کوته تر ، بجوی
رنگرز پیدا نشد یک رنگ کار
یک نفر باید شود ، بالای دار
زودتر معدوم کن یک زنده را
تا که بربندیم ، این پرونده را
آری آن پرونده ، این سان بسته شد
(طالبی) بس کن که دستت خسته شد.
آهنگی که معنیشو نمیدونستیم اما خیلی باهاش خاطره داریم،حالا با ترجمش ببین و لذت ببر
#نوستالژی