● Calligraphy_Art
● Artist : #Ruhollah_Ataeyan
● Part 2
#پریشان_نویسی
پریشان نویسی سبکی جدید ، مدرن و متفاوت بر پایه خوشنویسی می باشد که توسط روح الله عطائیان در حال اجرا می باشد. در این فرم و روش نگارش بر اساس حس فی البداهه ای که از شعر یا جمله خاص به دست می آید، به صورت لحظه ای و بدون در نظر داشتن قائده خاصی اقدام به نوشتن میشود.
ابزار کار همان قلم نی، قلمهای پارویی و قلم موهای نقاشی مرکب کاغذ و بوم و رنگهای روغنی و اکرلیک می باشد. در خلق آثار پریشان نویسی بدون در نظر داشتن قوائد رایج خوشنویسی و خطوط سنتی اقدام به نگارش و بداهه نویسی میشود به طوری که قلم و قلم مو ابزار نقاشی فرمهای گرافیکی حروف هستند، در این روش با توجه به اینکه حروف فارسی قابلیتها و اشکال گرافیکی مختلفی دارند میتوان به فرمهای جدید و گوناگونی از ترکیبها و اتصالات بین حروف و کلمه رسید. سبک نگارش عطائیان پریشان نویسی است.
کانال مجله هنری ( تصاویر هنری )
ياد آنتوان به خير!
احمد زیدآبادی
سابقه و سواد و تحصيلات خاصي نداشت، با اين همه در شهر به نسبت دورافتادهشان، موقعيت اداري و سياسي به نسبت برجستهاي براي خودش دست و پا كرده بود. اينكه او چگونه پلههاي ترقي را يكي پس از ديگري طي كرده بود و ميكرد، براي فاميل و اطرافيان امري اسرارآميز مينمود. البته ميدانستند كه آدم زرنگي است، اما اين را هم ميدانستند كه زرنگي به خودي خود سبب ترقي و ارتقاي روزافزون نميشود، چون هر كدام خودشان را نيز همان اندازه زرنگ ميدانستند ولي دستشان به جايي بند نشده بود كه جاي خود، بلكه بعضا هشتشان هم در گرو نهشان بود! بدين ترتيب حدس و گمانهزني در باره علل و عوامل ترقي «او» پاياني نداشت. اين موضوع نقل هر محفل فاميلي بود و هر كدام بنا به «عقل ناقصشان» نكتهاي را پيش ميكشيدند و پيرامون آن داد سخن ميدادند. اينكه ميگويم به «عقل ناقصشان»، خداي نكرده قصد توهين و تحقير و تخفيف كسي در ميان نيست! در واقع اين وصفي است كه خودشان نسبت به عقل خودشان مطرح ميكردند و همين كه رشته كلام را به دست ميگرفتند، نخستين كلامي كه از دهان مباركشان بيرون ميزد، اين بود كه به عقل ناقص بنده...! خلاصه طبق عقل ناقص آنها، آن همه ارتقا يا محصول يك پارتي دُم كلفتِ ناشناس بود يا به خبرچيني براي بالاتريها مرتبط ميشد يا اينكه به زبان چرب و نرمش براي چاپلوسي مربوط بود. البته يكي هم بود كه موضوع را به خواست خدا ربط ميداد، اما چون او هميشه همه چيز را به خواست خدا ربط ميداد، حرفش چندان مسموع واقع نميشد. به هر حال، بازار اين بحث و گفتوگوها گرچه هميشه داغ بود و روز به روز هم داغتر ميشد، اما روي هم رفته، موضوعي حاشيهاي به حساب ميآمد. اصل و متن موضوع اين بود كه ارتقاي روزافزون موقعيت «او» براي هر كدام از اهل فاميل معنا و مفهوم خاصي داشت و بر اساس همان معنا و مفهوم هم هر كدام واكنش خاصي از خود نشان ميدادند. عدهاي آشكارا به موقعيت «او» حسادت ميكردند، عدهاي ديگر غبطه ميخوردند، عدهاي هم موقعيت او را فرصت مناسبي براي تمام فاميل جهت دسترسي به برخي امكانات ميدانستند و حرف نهاييشان اين بود كه حالا ما هم يك پارتي در اين دم و دستگاه داشته باشيم مگر بده؟ بازي اما دست حسودها بود. آنها مصمم شده بودند كه هر طور شده در يك جمع فاميلي، اگر شد به صراحت و اگر نشد با طعنه و كنايه حال «او» را بگيرند، اما از شانس بدشان «او» به ندرت در جمعهاي فاميلي حضور پيدا ميكرد. نهايتا عموي بسيار پيري در فاميل بود كه پس از استفاده از آخرين قطره عمرش، جان به جان آفرين تسليم كرد، با اين حال فرزندانش به هر كه به آنها تسليت ميداد، ميگفتند كه «عمو عمرش را به شما داد»! با مرگ عمو اما مشخص بود كه «او» مجبور است سري به خاندان متوفي بزند و همين شانس و فرصتي در اختيار حسودان فاميل گذاشت تا براي از رو بردن و طعنهباران كردنش نقشه بريزند و با يكديگر هماهنگ شوند. جملاتي كه هر كدام براي حالگيري از «او» آماده كرده و به خاطر سپرده بودند، حقا كه باريك و ظريف و نغز بود گرچه از بيادبي هم بيبهره نبود. خلاصه روز موعود فرارسيد. جمعي بزرگ از فاميل در منزل عموي تازه درگذشته جمع بودند كه يكي از بچهها نفسزنان خود را به داخل پذيرايي انداخت و فرياد زد: «رسيد!» جمع به خود تكاني دادند و هر كدام به نحوي آماده استقبال گرم يا سردِ خود از «او» شدند. او در حالي كه كت و شلواري بر هيكل درشتش پوشانده و شكمش را هم جلو داده بود، در معيت تعدادي ناشناس پا به مجلس گذاشت. اهل مجلس به صورت ناخواسته از حضور «شكوهمند» او مبهوت شدند و حتي دست و پاي خود را هم گم كردند بهطوري كه براي لحظاتي سكوتي عميق و مرموز بر مجلس حاكم شد. در آن ميان سردسته حسودان با گامهايي محكم به سمت «او» قدم برداشت و همين كه به يك قدمياش رسيد، خم شد و دست «او» را بوسيد! با اين حادثه، سكوت مجلس در هم شكست و اهل فاميل با فرياد و غوغا گِرد «او» را گرفتند تا براي تملقگويي، صفت چربتري را نثارش كنند.
بقيه وقت مجلس هم به مسابقه چاپلوسي و طرح تقاضاهايي مثل درخواست شغل براي پسران يا كمك به معافيت يا جابهجايي محل خدمت آنها، گرفتن وام يا حواله و مسائلي از اين نوع گذشت. در آخر جلسه هم رييس حسودان نطقي ايراد كرد و گفت كه مايه افتخار است كه در فاميلشان چنان گوهري درخشيده و به پست و مقامي رسيده است كه در وقت ضرورت دست فاميل را بگيرد، اما استحقاق «او» بيش از اينهاست و اگر براي سال بعد براي حضور در... داوطلب شود، تمام فاميل دربست در خدمت او خواهند بود. ياد آنتوان چخوف به خير و نيكي باد كه استاد دريدن پرده ريا و نفاق و دورنگي جماعت روزگار خويش بود!
یک زن ایرانی، «دختر شایسته» آلمان شد
🔹یک زن ایرانیالاصل به نام آپامه شونائر از برلین به عنوان «دختر شایسته آلمان» در سال 2024 انتخاب شد.
🔹این مهندس معمار 39 ساله و مادر دو فرزند در فینال این مسابقات با غلبه بر هشت رقیب خود، جایزه 25 هزار یورویی را به خود اختصاص داد.
🔹خانم شونائر که در تهران به دنیا آمده و در 6 سالگی به همراه خانوادهاش از ایران مهاجرت کرده است.
✍️🌺درود پگاهتان دل انگیز روزتان بخیر ودلنشین کامیاب بمانید
ایا تا کنون به این اندیشیده اید که اگر انسان بر زمین نمی زیست تکلیف این همه دستاورد علمی ،اقتصادی و این همه اکتشافات واختراعات انسان چه می شد و وزمین چگونه تحولات را از سر می گذراند. یادمان باشد.
این دیدگان من است که میبیند و نگاه من است که به زمین زیبایی میبخشد. گوشهای من است که میشنود و نغمهٔ شنیدههای من است که به دنیا میرسد. ذهن من است که میاندیشد و قضاوت ذهن من است که میتواند بر حقیقت نورافکنده و آن را بیابد. ارادهٔ من است که انتخاب میکند و انتخاب ارادهٔ من تنها فرمانی است که سزاوار احترام است.پس قدر این حقیقت را بدانیم ودرست زندگی کنیم واز زندگی لذت ببریم
🖋️🌿زمین معشوق بازهای سخت بی سرانجام است
اگر چه روشن است که این قصه بی آغاز وانجام است
هوسهای پلید مشتی ابله تا که در کارند و باخود قصه می بافند
هرآن چه کاشتی اسان رود بر باد که این محصول فرجام است
🖋️🌿به دندان لب می گزید
شعرم
درآن سکوت دل آزار
وقتی که چموش
چنبر زده بود چونان ماری
بدور خود عشق
ودرخت پیر
پیرهن از تن می کند
از حرص
تا ابرها سگ دوزنان
از گوشه ای به گوشه ای می دویدند
وماه در بازی گرگم به هوایشان
هربار از گوشه ای سر می کشید
خنده بر لب می ماسید
ودیواره ها ترک برمی داشتند
زمین لرزیده بود
وانتظار سقوط بیش از ایستادن بود
در نوسان پاندولی سایه ها
ودستان زخمی اش را
بر سر می برد
در کنجکاوی حفره ای
که در قلبش ایجاد شده بود
وهیچ واژه ای خلایی را
که داشت پر نمی کرد
تغاری شکسته بود وماست ریخته
در نفس شب گم می شد شهر
جای پای عطارد
رد خونی بود که برسر می کشید
وآن دشنه بدستش
هلال ماه بود
که از آسمان کنده بود
تا راست کند یکسره کارش را
وکار شعر یک سره شده بود
در پیراهنش
و مزه خون را
در دهانش مزمزه می کرد
سرابی بود به آبادی ختم نمی شد
و واژه ها یک یک می پریدند
بر آتش زمزمه کنان
سرخی تو...
و رد خون جوی باریکی بود
بر گوشه دهانش
کدام گاو ماهی...
خوابش پوزخند می زد
و حواسش با خواب کلنجار می رفت
شعر ع اش را می فروخت
در معامله ای پایاپای
وآستین شر را گرفته بود
در سر مرور می کرد
نیچه را
که از ابر انسان می گفت
ان که زمان رافراموش می کند
زندگی را فراموش می کند
واین حکمی تاریخی بود
#ایرج_جمشیدی_بینا
✍️📔بدترین بیسواد، بیسواد سیاسی است!
وی کور و کر است، درک سیاسی ندارد و نمیداند که هزینههای زندگی از قبیل قیمت نان، مسکن، دارو و درمان همگی وابسته به تصمیمات سیاسی هستند.
او حتی به جهالت سیاسی خود افتخار کرده، سینه جلو میاندازد و میگوید که: “از سیاست بیزار است”.
چنین آدم سبکمغزی نمیفهمد که بیتوجهی به سیاست است که زنــان فــاحــشه و کــودکان خــیابانــی میسازد، قتــل و غــارت را زیاد میکند و از همه بدتر بر فساد صاحبان قدرت میافزاید…
#برتولت_برشت
حس زیبا و آرامشی که کتابخانه ها به انسان می بخشند وصف ناشدنی است
ـ🇹🇯🎵🎶🎵🇮🇷 آواز بسیار زیبا و شنیدنی دولتمند خالف با شعر پر مفهوم «هر که ما را خوار کرد ...» میرسیدعلی همدانی
🔖 میرسیدعلی همدانی، عارف و دانشمند ایرانی قرن هشتم هجری، سه بیت دارد که از لحاظ محتوایی و پیام انسانی فوقالعاده است:
🔸 هر که ما را یاد کرد ایزد مَر او را یار باد!
🔸 هر که ما را خوار کرد از عمر برخوردار باد!
🔸 هر که اندر راهِ ما خاری فِکَند از دشمنی
🔸 هر گُلی کز باغِ وصلش بِشکُفد بیخار باد!
🔸 در دو عالم نیست ما را با کسی گرد و غبار
🔸 هر که ما را رنجه دارد، راحتش بسیار باد!
🔖خواننده تاجیکستان. روزوروزگارتان خوش درپناه خداوند🪷🧡🩵🧡🪷
موسس کمپانی پاناسونیک ژاپن
حرف جالبی زده:
خداوندا تو را شاکرم که به کشورم
معادن طلا و زغال سنگ و مس
و چاه های عظیم نفت و گاز ندادی
اما در عوضش نعمتی به ملت ما
ارزانی داشتی که پایانی ندارد
و آن نیروی انسانی سختکوش
و باوجدان و کارآزموده است...
✍️🌺درود صبحتان بخیر با شادی ودر آرامش روزتان بر مدار کامیابی ومسرت.ما آمده اسم تا جهان را بهتر از آنچه تحویل گرفته ایم بسازیم ،موانع را برداریم و رسالت خود را به بهترین وجهی به پایان برسانیم به همین دلیل تکیه بر خرد بازبینی ضعفهای خود و بر طرف کردن ضعفهای شخصی اولین رسالت در این بیکرانه است.تسلیم یاس نباید شد و علیرغم همه ی تنگناها بدانیم که مسیر انسان بسوی قله است جنگها بیماریها و ناملایمات سپری می شوند انچه باقی می ماند انسانی است که شوقمندانه به زندگی می اندیشد ولبخند می زند بر همه ی نادانسته هایش
🖋️🌿صبح دم باران نم نم شسته تا
دست وصورت از خیال نازنین
از صفا بر پرده برقی تازه است
روز زیبا از نگاهت اینچنین
🖋️🌿سیمرغ و قاف و پر مرغ اتشین
تااتش است روشن امید است نازنین
روزی دوباره بیاید چو کوه نور
تا برگشاید ازآن بخت این زمین
🖋️🌿به سیب گفتم
نه مرغ بسمل بودی
و نه مائده ای برای چاشت
اینگونه که سرزده آمدی
خندید
خنجر گلوی هر که گذارند
تسلیم محض زور می شود
من هم رفاقت انجیر را
پس زدم وقتی که برگ ریخت
از قامت برهنه ی شان
اما پیش از بلوغ سر زده بودند انارها
و دسته دسته کلاغها
آواز می خواندند در مرز آن جنون
ونوک می زدند خیال را
مرغان پشت پنجره
کسی به غایت یک بند
از گوش شب بریده بود
ورخت های آویزان
شمایل خرس ها را تکرار می کردند
وباد در گرگم به هوای شان
از هر دری می گفت
ملاج هندسه داغ کرده بود
و گاوهای شیرده به صف شده بودند
و خون از زیر ناخانهای بلندشان
فواره می بست
ومرگ یک انتخاب نبود
هر وعده که زمین می لرزید
عق کرده بالا آورده
بیشمار جسد ها را
و هنوز هم بودند در گوشه وکنار
که دلارهای غنیمتی را می شمردند
ولال بر برزخی که جا مانده بود
زل زده بودند
آدم دستش به حوا نمی رسید
وسیب هربار قل می خورد انفجاری بود
وآن فرشته ی تنها که برای نجات زمین آمده بود
دست وپایش را جمع می کرد
#ایرج_جمشیدی_بینا
✍️📒بیمارستانهای روانی پر از بیمارانی است که سالها زیر فشار مالی بودهاند و این تنش، ذهن و جسم آنها را از کار انداخته است.چنین برآورد کردهاند که نُه دهم بیماریهای انسان، ناشی از فشار و محنت و نکبت، زاییده از “فقر” است. فقر سبب میشود زندانها از دزدان و جنایتکاران پر شود. فقر انسانها را بهسوی اعتیاد و فساد و فحشا و خودکشی سوق میدهد. از کودکان پاک و با استعداد و باهوش، مجرم و بزهکار میسازد. باعث میشود مردم به کارهایی دست بزنند که اگر فقیر نبودند به فکرشان هم خطور نمیکرد.
“عواقب معصیتبار فقر بیانتهاست”
📕 قانون توانگری
👤#کاترین_پاندر
دربارۀ ترجمۀ فارسی کتاب «در ستایش عقل»
کتاب «در ستایش عقل: چرا دموکراسی وامدار عقلانیت است» با ترجمه و مقدمۀ یاسر میردامادی در نشر نو منتشر شده است.
یاسر میردامادی، متولد 1359، مترجم و مؤلف ایرانی است. او دارای لیسانس و فوق لیسانس الهیات اسلامی از دانشگاه فردوسی مشهد، فوق لیسانس فرهنگهای مسلمان از مؤسسۀ مطالعۀ تمدنهای مسلمان در لندن و دکترای مطالعات اسلام از دانشگاه ادینبرو اسکاتلند است.
از ترجمههای یاسر میردامادی میتوان به کتابهای «فلسفۀ دین» و «هراس از معرفت: در نقد نسبیانگاری» اشاره کرد.
از میردامادی مقالاتی هم در حوزۀ اخلاق و دین در نشریات، از جمله در مجلۀ «خردنامۀ همشهری»، منتشر شده است.
در این دنیا دو چیز بهترینند
"زندگی کردن" از سر شوق!
و
"خندیدن" از ته دل!
امروز هر دو را برایتان آرزومندم.
#تیکه_کتاب
✍اگر می توانستم یک بار دیگر به دنیا بیایم، کمتر حرف می زدم و بیشتر گوش می کردم.
دوستانم را برای صرف غذا به خانه ام دعوت می کردم حتی اگر فرش خانه ام کثیف و لکه دار و یا کاناپه ام ساییده و فرسوده شده بود.
درسالن پذیرایی ام، ذرت بوداده می خوردم و اگر کسی می خواست که آتش شومینه را روشن کند، نگران کثیفی خانه ام نمی شدم.
پای صحبت های پدربزرگم می نشستم تا خاطرات جوانی اش را برایم تعریف کند و در یک شب زیبای تابستانی، پنجره های اتاق را نمی بستم تا آرایش موهایم به هم نخورد.
شمع هایی که به شکل گل رز هستند و مدت ها روی میز جا خوش کرده اند را روشن میکردم و به نور زیبای آنها خیره می شدم. با فرزندانم بر روی چمن می نشستم بدون آنکه نگران لکه های سبزی شوم که بر روی لباسم نقش می بندند. با تماشای تلویزیون کمتر اشک می ریختم و قهقهه خنده سر می دادم و با دیدن زندگی، بیشتر می خندیدم.
هر وقت که احساس کسالت می کردم، در رختخواب می ماندم و از اینکه آن روز را کار نکردم، فکر نمی کردم که دنیا به آخر رسیده است.
اگر شانس یک بار زندگی دوباره به من داده می شد، هر دقیقه ی آنرا متوقف می کردم، آن را به دقت می دیدم، به آن حیات می دادم و هرگز آنرا پس نمی دادم..
اگر یک بار دیگر به دنیا می آمدم...
📒 #تو_توبی
#ارما_بومبک
شصت سال پیش همه چیز را میدانستم.
امروز هیچ چیز نمیدانم.
کتاب خواندن یک کشف پیشرونده است تا به نادانیات پی ببری...!
#ویل_دورانت
🎶 ترانه ى #عربی مشهورِ #یا_رایح از #رشید_طه
ای آنکه می روی، رهسپار کجایی؟ تو بازخواهی گشت
پیش از من و تو هم این کار را کرده اند و پشیمان شده اند
▪️رشید طه (۱۹۵۸ –۲۰۱۸)
خواننده، ترانه ساز و کنشگر الجزایری مقیم فرانسه بود. ملودی زیبا و خوش ریتم رایح" به گوش بسیاری از مردم جهان آشناست و به چندین زبان اجرا شده. اما رشید طه بود که این ترانه را به گوش جهانیان رساند.
"یا رایح" را سالها پیش از او، #دحمان_حراشیِ الجزایری سروده، ساخته و خوانده بود. اما رشید طه بود که این ترانه را از قهوه خانه ها و کافه های محقر مهاجران بیرون کشید و جهانی کرد. او دستی در موسیقی نداشت، تغییری هم در ترانه نداد بلکه آن را دقیقا با همان تنظیم و شیوه ی دحمان خواند. وی کارگری بود که شبها در کافه ها می خواند. صدای خش دار او ، صدای خشم و اعتراض مهاجران عرب بود.
هنگامی که موسیقی "رای" (موسیقی عامیانه ی شمال آفریقا که در زمان استعمار فرانسه، موسیقی اعتراض بود) در دهه ی ۸۰ دوباره رواج یافت و این بار نه تنها در شمال آفریقا بلکه در اروپا، طه به آن روی آورد. و این "رای" بود که رشید طه را رشید طه کرد.
🎶 #موزیک
آنچه ما را به نابودی میکشاند کسانی هستند، که برای انجام دادن کاری که ذاتاً نادرست است صادقانه، متعهدانه و با تمام وجود تلاش میکنند!
#ادوارد_دمینگ
✍️🌺درود پگاهتان دل انگیز روزتان بخیر ودلنشین کامیاب بمانید
ایا تا کنون به این اندیشیده اید که اگر انسان بر زمین نمی زیست تکلیف این همه دستاورد علمی ،اقتصادی و این همه اکتشافات واختراعات انسان چه می شد و وزمین چگونه تحولات را از سر می گذراند. یادمان باشد.
این دیدگان من است که میبیند و نگاه من است که به زمین زیبایی میبخشد. گوشهای من است که میشنود و نغمهٔ شنیدههای من است که به دنیا میرسد. ذهن من است که میاندیشد و قضاوت ذهن من است که میتواند بر حقیقت نورافکنده و آن را بیابد. ارادهٔ من است که انتخاب میکند و انتخاب ارادهٔ من تنها فرمانی است که سزاوار احترام است.پس قدر این حقیقت را بدانیم ودرست زندگی کنیم واز زندگی لذت ببریم
🖋️🌿زمین معشوق بازهای سخت بی سرانجام است
اگر چه روشن است که این قصه بی آغاز وانجام است
هوسهای پلید مشتی ابله تا که در کارند و باخود قصه می بافند
هرآن چه کاشتی اسان رود بر باد که این محصول فرجام است
🖋️🌿به دندان لب می گزید
شعرم
درآن سکوت دل آزار
وقتی که چموش
چنبر زده بود چونان ماری
بدور خود عشق
ودرخت پیر
پیرهن از تن می کند
از حرص
تا ابرها سگ دوزنان
از گوشه ای به گوشه ای می دویدند
وماه در بازی گرگم به هوایشان
هربار از گوشه ای سر می کشید
خنده بر لب می ماسید
ودیواره ها ترک برمی داشتند
زمین لرزیده بود
وانتظار سقوط بیش از ایستادن بود
در نوسان پاندولی سایه ها
ودستان زخمی اش را
بر سر می برد
در کنجکاوی حفره ای
که در قلبش ایجاد شده بود
وهیچ واژه ای خلایی را
که داشت پر نمی کرد
تغاری شکسته بود وماست ریخته
در نفس شب گم می شد شهر
جای پای عطارد
رد خونی بود که برسر می کشید
وآن دشنه بدستش
هلال ماه بود
که از آسمان کنده بود
تا راست کند یکسره کارش را
وکار شعر یک سره شده بود
در پیراهنش
و مزه خون را
در دهانش مزمزه می کرد
سرابی بود به آبادی ختم نمی شد
و واژه ها یک یک می پریدند
بر آتش زمزمه کنان
سرخی تو...
و رد خون جوی باریکی بود
بر گوشه دهانش
کدام گاو ماهی...
خوابش پوزخند می زد
و حواسش با خواب کلنجار می رفت
شعر ع اش را می فروخت
در معامله ای پایاپای
وآستین شر را گرفته بود
در سر مرور می کرد
نیچه را
که از ابر انسان می گفت
ان که زمان رافراموش می کند
زندگی را فراموش می کند
واین حکمی تاریخی بود
#ایرج_جمشیدی_بینا
✍️📔بدترین بیسواد، بیسواد سیاسی است!
وی کور و کر است، درک سیاسی ندارد و نمیداند که هزینههای زندگی از قبیل قیمت نان، مسکن، دارو و درمان همگی وابسته به تصمیمات سیاسی هستند.
او حتی به جهالت سیاسی خود افتخار کرده، سینه جلو میاندازد و میگوید که: “از سیاست بیزار است”.
چنین آدم سبکمغزی نمیفهمد که بیتوجهی به سیاست است که زنــان فــاحــشه و کــودکان خــیابانــی میسازد، قتــل و غــارت را زیاد میکند و از همه بدتر بر فساد صاحبان قدرت میافزاید…
#برتولت_برشت
حس زیبا و آرامشی که کتابخانه ها به انسان می بخشند وصف ناشدنی است
مغز اندرو منتشر شد؛
هزارتوی ذهن مردی که فجایع بسیاری را در زندگیاش به بار آورده است
کتاب «مغز اندرو» نوشته ای. ال. دکتروف با ترجمه محمدرضا ترکتتاری بیدگل منتشر شد.
به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)؛ ذهن من پر است از رؤیاها و خوابها و کارها و حرفهای آدمهایی که نمیشناسمشان. صداهای خاموش میشنوم، شبحهایی که از خوابهایم بیرون میآیند و روی دیوار میخزند، همانجا جا خوش میکنند، ماتمگرفته چنبره میزنند، از درد به خودشان میپیچند و بدون اینکه لب باز کنند فریاد میکشند و از من کمک میخواهند. داد میزنم چی از جانم میخواهید! و دوباره روی تخت میافتم تا به سقف تاریک خیره بشوم.
در «مغز اندرو»، یکی از بزرگان ادبیات آمریکا، ای. ال. دکتروف، نویسنده آثاری چون «رگتایم»، «بیلی باتگیت»، «کتاب دنیِل» و «پیشروی» ما را در سفری شگفت به هزارتوی ذهن مردی میبرد که ناخواسته فجایع بسیاری در زندگیاش به بار آورده است. این رمانِ پرتعلیق و آوانگارد با بنمایه روانشناختی و نثری شورانگیز که با ظرافت پرداخت شده شرححالی است از زمانه ما، با نگاهی طنزآمیز، موشکافانه، شکاک، بازیگوشانه و عمیق. ناقلا و تودار… این اندروی وراج و پرحرف قربانیِ زمانه خود است و بیهوده میکوشد با لفاف ضخیمی از کلمات، ایدهها، تکههای داستان و هر چیز دیگری که ذهن آشفتهاش میتواند به آن بیاویزد زخمهایش را بپوشاند. آنچه اندرو را بدل به شخصیتی جذاب و مضحک میکند این است که دیوانهوار خود را فریب میدهد و درعینحال بهطرز ترسناکی خودآگاه است: او ابله (دلقک) است، اما ابلهی نهچندان معصوم.
در بخشی از کتاب میخوانیم: «آن موقع مارتا در حومه نیو یورک زندگی میکرد، در نیوروشل محلهای با خانههای بزرگ در سبکهای معماری مختلف تودوری کوچنشینان هلندی بودند که اغلب ساخت دهههای ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ بودند و حصاری از درختان بلند کهنسال -بیشتر افراهای نروژی- خانهها را از خیابان جدا میکرد. اندرو دوید سمت ماشینش و با یک نوزاد، یک کیف لباس و دوتا کیسه سمت ماشینش و با یک آغوشی پالستیکی حاوی وسایل بچه برگشت. محکم در زد: مارتا، مارتا! شش ماهش است، هم اسم دارد هم شناسنامه. شناسنامهاش اینجاست، پیش من، خواهش میکنم در را باز کن مارتا، نیامده بودم دخترم را بگذارم پیش تو، فقط کمک میخواهم، کمکم کن! در باز شد. شوهر مارتا، مردی چهارشانه، پشت در بود. از اندرو خواست باروبندیلش را بگذارد زمین. اندرو اطاعت کرد و شوهر چهارشانه مارتا بچه را چپاند توی بغل اندرو و بهش گفت که همیشه یک پخمە بیدستوپا بودی. متأسفم که زن جوانت فوت کرده، اما احتمالاً باز یکی از آن گندکاریهایت باعث مرگش شده، یک سهلانگاری بیجا، یکی از آن آزمایشهای فکری یا حواسپرتیهای معروفت، ولی هرچی که بوده آن استعداد خدادادیات را یادمان میاندازد که ممکن نیست جایی بروی و فاجعه بار نیاوری.»
انتشارات بیدگل کتاب «مغز اندرو» نوشته ای. ال. دکتروف ترجمه محمدرضا ترک تتاری را در ۲۳۲ صفحه و شمارگان ۱۰۰۰ نسخه عرضه کرده است.
محمدرضا باهنر: اگر خدایی نکرده مشارکت کم شود تمامی موشکها، تفنگها در عرصه رسانهای، سیاسی، جنگ ترکیبی و جنگ شناختی بر علیه ما شروع به شلیک میکنند!
پ ن: چنین گفت مهتاب
خواجه محمد مهتاب در شارع نیشابور جوانی قویبنیان بدید که بر اسب نشسته و شمشیر به میان بسته و خنجر در گریبان نهاده و نیزه در دست بگرفته و سر در کلهخود فرو برده است. گفت: ای جوان، این شمشیر و نیزه با خود به کجا میبری؟ گفت: نشنیدهای که رومیان زیر بیرق صلیب، لشکر میآرایند و بر طبل جنگ میکویند؟ به غزا با ایشان روم. مهتاب گفت: اگر نروی چه شود؟ جوان گفت: کفر به نیشابور و سبزوار آید و ایمان از میان برود. مهتاب گفت: اگر کفر به نیشابور آید، چه شود؟ گفت: ستم بر تخت سلطنت بنشیند و انصاف از دلها برود و دروغ بر راست غالب آید و اغنیا بر ضعیفان رحم نیاورند و فحشا روی نماید و سفرۀ خلق از نان تهی گردد و خدای – تبارک و تعالی - روی از ما بگرداند.
مهتاب گفت: ای جوان، حمایل از میان بگشا و به خانه اندر شو، که این کفر که تو میگویی، از نیشابور نرفته است که بازآید.
✍ رضا بابایی
.✍مهدی یزدانی خرم
من نشانهها را دوست دارم چون نشانهها از اعماقِ میلها، آرزوها و رویاهای یک ملت میآیند. «هما»ی منزوی، دیریاب و رامنشدنی در ارتفاعات طالقان دیده شد. بیشک هما و سیمرغ نمادینترین پرندهگان فرهنگ ما هستند که اولی واقعیتی تاریخی دارد و دومی افسانهای. هما در ادبیات حماسی و عرفانی ایران مقامی بلند دارد و بر درفش لشگر ایران باستان شمایلاش حک بوده و در باد میوزیده. هما در همهی زمانها ناپیدا و دیریاب بوده و نشانهای به خوشی. او فٓر قدرت جمشید را با خود دارد و از مغز استخوان تغذیه میکند. در ادبیات عرفانی تغذیهی او نشانیست از استغنایاش. در این باور او شکار نمیکند و در عینحال گوشت فاسد نمیخورد بلکه با کمترین زنده و در اوج است. هرچند در ایران باستان استخوان محلِ استقرار جان بوده و مرغ استخوانخوار حاملِ جانِ رفتهگان. سالهای طولانی تراوشات ضدایرانی تلاش کردند ملت را از حافظهی سرخوشکنندهی اساطیریشان تهی کنند. اسلامگرایانِ ضد ایران و مارکسیستهای ضد وطن در این اتفاق با هم مشارکت داشتند. آنها تخریب شاهنامه، مفاهیمی چون جشنهای باستانی و هرچه را به هویت کل ایران و اقواماش مربوط میشد پیشهی خود کردند. هر که از تاریخ گفت برچسبِ «واپسگرا» و «متحجر» خورد. حضرات مارکسیست از «فرشتهی تاریخ» پل کلِه آویزان ماندند اما «هما» تخدیر بود و هرچه نشانی از وطن و فرهنگ داشت... اما در این سه روز که فیلم این مرغ اساطیری پخش شده و واکنشها را میبینم شادم که اتحاد ناخوب این دو جریان چندان موفق نبوده. قطعن هیچ پرندهای سرنوشتی را تغییر نمیدهد اما نشانهها هستند تا ناظرانشان با کمک آنها به گذشته و تاریخشان متصل شوند. فریم بالا یک همای امروزیست و آنسو همایی که سرستون تختجمشید شده. چه چیزی سعادت را به ارمغان میآورد. پاسخ اش در عکس وجود دارد «تاریخ» و تکیهزدن به فهم آن. سعادت در فهم است، در شعوری که نشانهها و نمادها برای ما میسازند. هما تاریخ ادبیات و فرهنگ و جان ماست چون نیک بنگری ملتی چون ایران هیچگاه در اوج سختی از هم نپاشید و این محتوم است. مرغی که استخوان میخورد و سالی یک تخم میگذارد و هیچکس از خلوتاش آگاه نیست روحیست تاریخی که میتوان به بهانهی او شاد شد. مانند سفرهماهی افسانهای رود راین که میگویند حافظهی برلین است و ناپیدا. پس هر ملتی به افسانههایی نیاز دارد تا خود را از نو نظاره کند و ازقضا هما در بهترین زمان خود را نشان داد. در اوج ابتذال و غمی که هزاران هزار عزیز را از وطن و در وطن دور و غریب کرده. «هما» هست و این یعنی ما تنها نیستیم...
@sorkhesiah
🔹️
🔔 کانال اندیشه و تفکر 🔔
🔴 توهم همیشگی انقلابها این است که چنانچه قدرت به دست قربانیان قدرت، که از بیعدالتیهای فعلی مبرا هستند، سپرده شود آن را عادلانه به کار خواهند برد. اما قربانیان درست به اندازۀ عذابگرانشان آلودۀ قدرت میشوند. شرّی که در قبضۀ شمشیر هست به نوک آن نیز منتقل میشود. به همین دلیل قربانیانی که به این ترتیب به قدرت رسیده و سرمست تغییرند، به همان اندازه یا بیشتر از آن، آسیب میرسانند و خیلی زود دوباره به همانجایی سقوط میکنند که پیشتر بودند.
✍ سیمون وی
📕جاذبه و رحمت
کتاب «در ستایش عقل» نوشتۀ مایکل پ. لینچ
عقلانیت و دموکراسی چه نسبتی باهم دارند و فقدان عقلانیت چطور به نابودی دموکراسی میانجامد؟ کتاب «در ستایش عقل: چرا دموکراسی وامدار عقلانیت است»، با عنوان اصلی In Praise of Reason: Why Rationality Matters for Democracy، کتابیست درباب اهمیت عقلانیت و عقلانی فکر کردن و عقلانی به جهان و کارِ جهان نگریستن و تأثیر عقلانیت بر حفظ و تداوم دموکراسی.
مایکل پ. لینچ در کتاب «در ستایش عقل»، با استدلالهای فلسفی روشن و قابل درک برای مخاطبان غیرمتخصصِ فلسفه، به خطراتی هشدار میدهد که عقلانیت را تهدید میکنند و به عواقب بیاعتنایی به عقل و عقلانی اندیشیدن و خطراتی که تضعیف عقلانیت برای دموکراسی دارد.
کتاب «در ستایش عقل» استدلالی فلسفی و نقادانه برای مقابلۀ فکری با همۀ کسانی است که عقل و عقلانیت و ضرورت آن را نفی میکنند.
آنتونی گوتلیب، نویسندۀ کتاب «رؤیای عقل»، دربارۀ اهمیت کتاب «در ستایش عقل» و سبک این کتاب میگوید: «برخی روانشناسان و فیلسوفان نقش عقل را در زندگی ما کماهمیت جلوه دادهاند. مایکل لینچ کار فوقالعادهای انجام داده است در توضیح اینکه عقل چیست و چرا هیچ بهانۀ خوبی برای کنار گذاشتن عقل، این بهترین ایدۀ روشنگری، وجود ندارد. چیزی که در مورد کتاب قابل توجه است، سبک آن است: نویسنده استدلالهای عمیق را با پرداختی همهفهم به پیش میبرد.»
همچنین ارنست سوزا، استاد فلسفۀ دانشگاه راتگرز، کتاب «در ستایش عقل» را اینگونه توصیف میکند: «عقلانیت عینی پشتیبان عقل است و به همین دلیل باید از آن پیروی کرد. چگونه موضوع میتواند از این قرار باشد و این دفاع چه پیامدهایی دارد؟ پاسخ گسترده به این پرسشها را در کتاب در ستایش عقل مییابید. این کتاب توانسته عمق فلسفی را با گسترۀ تاریخی و مضمونی ترکیب کند. دقت را فدای لفاظی نمیکند، و وضوح را با اختصار درهم میآمیزد. این کتاب در برابر جریانهای نسبیانگار در اندیشۀ فلسفی و جریانهای محافظهکار جزماندیش در اندیشۀ سیاسی میایستد. در مقابل این عده بارها و بارها باید ایستاد و مایکل لینچ این ایستادگی را استادانه انجام میدهد.»
متن اصلی کتاب «در ستایش عقل» اولین بار در سال 2012 منتشر شده است.
مروری بر کتاب «در ستایش عقل»
در جهانی زندگی میکنیم که عقلانیت دیگر، حتی میان متفکران و دانشگاهیان، اعتبار پیشین را ندارد و با کلی شک و تردید به آن نگریسته میشود. مایکل پ. لینچ اما در کتاب «در ستایش عقل»، با اتکا به استدلال و آوردن دلیل و برهان، نشان میدهد که تردیدهایی که به عقلانیت وارد شده است قابل نقد هستند و عقلانیت همچنان دارای اعتبار و اهمیت است و باید جدی گرفته شود.
لینچ در کتاب «در ستایش عقل» بر آن است که اثبات کند عقلانیت و دموکراسی و جامعۀ مدنی ملازم عقلانیت و نگرش علمی به امور هستند و در نبود عقلانیت دموکراسی هم نابود میشود چراکه خودکامگی و تعصب بهراحتی بر جامعه حاکم میشود.
کتاب «در ستایش عقل» نشان میدهد که آنچه عقلانی است، برخلاف نظریات مخالفان عقلانیت، همان چیزی نیست که کسی پیشاپیش به آن باور دارد و صرفاً رنگی از عقلانیت به آن میزند، بلکه عقلانیت در تقابل با باور کورکورانه است و میتواند از تعصب و باورها و جانبداریها و پیشداوریها و مخالفتهای کورکورانه جلوگیری کند و ما را به جریانهایی که میخواهند عقلانیت ما را تضعیف و به اطاعت کورکورانه وادارمان کنند گوشبهزنگ نگه دارد.
کتاب «در ستایش عقل» کتابی در ستایش نقادانه به جهان و وقایع جهان نگریستن و زندگی روزمرۀ خود را با عقلانیت پیش بردن است. این کتاب به ما میگوید که عقلانیت چطور بر سیاست اثر مثبت میگذارد و از نظام دموکراسی محافظت میکند و دولتها را در برابر مردم و جامعه پاسخگو نگه میدارد.
کتاب «در ستایش عقل» از مقدمه، شش فصل و یک مؤخره تشکیل شده است. فصلهای ششگانۀ کتاب «در ستایش عقل» عبارتند از: «امید و عقل»، «نه برده، نه ارباب: عقل و عاطفه»، «خواب و خیالِ محض»، «دلایل ته میکشند: سنت و عقل سلیم»، «"سنت مقدس انسانیت"» و «حقیقت و غم فراق».
دربارۀ مایکل پ. لینچ، نویسندۀ کتاب «در ستایش عقل»
مایکل پاتریک لینچ (Michael Patrick Lynch)، متولد 1966، فلسفهدان و استاد دانشگاه اهل امریکاست. او استاد فلسفۀ دانشگاه کنتیکت و مدیر مؤسسۀ علوم انسانی در این دانشگاه است.
مطالعات اولیۀ لینچ بر نظریۀ کثرتگرای حقیقت متمرکز بود. او همچنین دربارۀ ارزش حقیقت، معرفتشناسی و خصوصاً مسائل معرفتشناختی مربوط به کلانداده و دموکراسی مطالعه و تحقیق کرده است. لینچ در بحث از دموکراسی استدلالهایی را دربارۀ اهمیت فروتنی فکری در دموکراسی مطرح کرده است.
از آثار مایکل پ. لینچ میتوان به کتاب «اینترنت ما: اطلاعات زیاد و فهم کم در عصر کلانداده» اشاره کرد.
وقتی از اصالت و زیبایی حرف میزنیم منظورمون همچین چیزیه…
هورامان ۴ اسفند ۱۴۰۲ جشن پیشوازی از نوروز
شخص عصبی مثل کسی هست که از پشت یک شیشه مه به دنیا نگاه میکند، ذهن خود برای مقابله با خشم ساخته و تمام تلاشش رسیدن به آن شخصیت یا خود ایده آلی است
📕 کتاب : عصبیت ورشد آدمی
✍️ اثر : #کارن_هورنای
انتشارات آرون کتاب «دکتر ذبیح قربان؛ ابرمرد پزشکی ایران» به قلم حسینعلی رونقی را منتشر کرد.
به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، کتاب «دکتر ذبیح قربان؛ ابرمرد پزشکی ایران» به قلم حسینعلی رونقی است. این کتاب ۱۳۴ صفحهای، شامل بخشهایی از جمله؛ «شهر آباده استان فارس»، «استهبان فارس»، «حبیب الله آموزگار»، «تهران (زمان احمد شاه)»، «آموزگار در کابینه هویدا»، «اقدامات آموزگار در وزارت بهداری»، «نخست وزیری آموزگار»، «سیاست اقتصادی آموزگار»، «تغییر رئیس سازمان امنیت»، «استعفای آموزگار»، «آموزش پزشکی ذبیح قربان در کشور لبنان»، «نقش رضاخان سردار سپه»، «حاج محمد نمازی»، «سیاست و دانشگاه شیراز»، «دکتر قربان، قربانی سیاست»، «دکتر قربان در بازنشستگی»، «دکتر قربان و انقلاب سال ۱۳۵۷»، «سپاسگزاری پزشکان استان فارس از دکتر قربان»، «دکتر ذبیح قربان از نگاه شاگردان اندیشمندش»، «دکتر پرویز جواهری»، «دکتر امیر مترجمی»، «دکتر کاظم عباسیوند»، «کتر مسعود خاتمی»، «دکتر شهلا بهمرد»، «دکتر احمد صادقی»، «نگاهی به دکتر قربان»، «دکتر موسی کهننیم»، «درباره دکتر قربان»، «دکتر رالف سلیم پور»، «از طب تا کشاورزی» و «یادی از دورانی کوتاه در خدمت استادی بزرگ» مطالب خود را عرضه است.
در بخشی از پیشگفتار این کتاب آمده است: «نوشتن کتاب درباره دکتر ذبیح قربان در شرایط موجود بسیار دشوار است. زیرا شرایط ویژه فرهنگ ایران که مخلوطی از ملیگرایی ایرانی، فرهنگ اسلامی و فرقههای گوناگون آن همراه با باورهای سنتی گروهی دیگر از ایرانیان همراه با یک سونگریهای ویژه جامعه ایرانی، کار را بسیار دشوار میسازد.
از سویی دکتر قربان، بنیانگذار و سازنده دانشکده پزشکی، آموزشگاههای بهداری، پزشکیاری، بیمارستانهای گوناگون و نوگرائی پزشکی در استان فارس بوده و شاگردان و مریدان او همواره دهها بیمارستان مدرن در سراسر ایران برپا کردهاند و همه را به خاطر آموزشهای دکتر قربان دانسته اند.
دکتر قربان در طول خدمت خود از سال ۱۳۱۲ که تنها پزشک استان فارس بود و با شرایط زمان، که جنگ جهانی دوم به تازگی خاتمه پیدا کرده و وضع مالی دولت بسیار نگران کننده بود، با درایت خاص، توانست پزشکی نوین برای ایران پایه گذاری کند.
در ابتدا، با دشواریهایی فراوان توانست یک درمانگاه نوین برای مردم شیراز تهیه کند و در آن با همگامیهای سخاوتمندانه مردم شیراز کار خود را در شیراز آغاز نماید و پس از آن با پایان یافتن جنگ توانست در شرایط بسیار دشوار از موقعیت استفاده کرده، بتواند برای استان فارس یک آموزشگاه عالی بهداری پایهریزی کند که برای شهرستانها و روستاهای ایران بتواند پزشکی را به مردم محروم روستاها ارائه دهد.
پس از موفقیت این طرح و ایجاد آموزشگاه عالی بهداری نه تنها در استان فارس بلکه در بیشتر شهرستانهای ایران و روستاها افزون بر آموزشگاه عالی بهداری و تأسیس آموزشگاه پزشکیاری توانست کادر درمانی نسبتاً آموزش دیده برای روستاهای سرتاسر ایران تهیه و ارائه نماید.»
این کتاب در ۱۳۴ صفحه در نوبت چاپ اول، با قیمت ۱۵۰ هزار تومان به بازار نشر عرضه شده است.
امیر هوشنگ ابتهاج ( زاده ۶ اسفند ۱۳۰۶- ۱۹ مرداد ۱۴۰۱) متخلص به، ه.ا.سایه حافظ پژوه و شاعر معاصر ایران بود.
ایران ای سرای امید
سروده :زنده یاد استاد امیر هوشنگ ابتهاج(سایه)
آهنگساز : زنده یاد استاد محمد رضا لطفی
آواز : زنده یاد استاد محمد رضا شجریان
آلبوم : چاوش
سال انتشار : ۱۳۵۷
ایران ای سرای امید
بر بامت سپیده دمید
بنگر کزین ره پرخون
خورشیدی خجسته رسید
اگر چه دلها پرخون است
شکوه شادی افزون است
سپیده ما گلگون است، وای گلگون است
که دست دشمن در خون است
ای ایران غمت مرساد
جاویدان شکوه تو باد
راه ما، راه حق، راه بهروزی است
اتحاد، اتحاد، رمز پیروزی است
صلح و آزادی جاودانه
در همه جهان خوش باد
یادگار خون عاشقان، ای بهار
ای بهار تازه جاودان در این چمن شکفته باد
در زندگی هرکسی لحظهای هست که درمسیر اندوه و افسوس قرار میگیرد. آنوقت یک راه برای عبور وجود دارد: کتاب، کتاب و کتاب را فراموش نکن در آن لحظه شگفتانگیز!
📕 کاکتوس
✍ #هاوارد_بارکر