🖋️🌿شعرم دهان تو را بوسید
گل کرد و خوش شکفت
تا عطر توگرفته
بپیچیده در خیال
آنگاه بلند گفت:
آری ،یک بوسه می تواند
🖋️🌿کولی به رقص امد نگاهی کرد
چرخید و راز الود وردی خواند
«دلداده را بینم که می آید
با ترس در چشمان
تا دور دست دور
دیدم نگاهی کرد
آه بلندی، سینه اش بی تاب»
آهسته چشمک زد
کولی لبش را پیش می آورد
لبخندگنگی گوشه ی لبها
آهسته پچ پچ کرد
مرد رها مرد است
از دامنش بر مهره وردی خواند
اهسته دست آورد
این مهره ی مار است
بردار وباخود مهربان تر باش
در زیر لب با خویش چیزی گفت
چشمان راز آلود برقی زد
آنگه نگاهی کرد تا دور دست دور
افسوس ،
می بینم هر سو می رود باخویش
درد فراقی تازه افتاده است
یک ماه می بینم در خانه ی تاریک
یک داس می بینم درختی غان
فصل درو رفته است
کولی به دستش تابها می داد
باورد خود می رفت
گویی که باور داشت
از هرچه باخود می شدش تکرار
در رقص دست و لحن ان گفتار
وان چشم های فتنه ی مکار
#ایـــــــــرج_جــــــــمــشــیـدی_بـیـنـا
شبتان مملو از عشق وآرامش❣
🖋️🌿شب شکوهش را
قمار می کرد
بر طاس تاریکی
وبر شانه های خواب می ریخت
شٕکوه هایش را
به حجله می بردند
ستارگان ماه را
وهفت قلم ارایش
سرمی کشید
از پشت کوه
عروس آفتاب
چادری بود سرانداز شهر
صبح،
غوغا به خیابان باز می گشت
خورشید آمده بود
دلهره هایش را
با شادی می کشت شهر
در بزم روز تازه
هنوز پلک نگشودی بودی
در رختخواب چرک خیال
واز خمیازه های صبح
دلشوره بر آینه می ریخت
ساعت قفل کرده بود
عقربه هایش را
بر ساعت همیشگی
پیش از ان زنگ بلند بیداری
تا تن به اجبار رفتن بسپاری
در بوق ممتد این استبداد
وشانه های دیکتاتور پیراهنت را
مالش دهی که بر اشکوب کمد
زار می زند
فقط یک لبخند می توانست
رهایی بخش باشد
از این احتضار
#ایـــــــــرج_جــــــــمــشــیـدی_بـیـنـا
شبتان ستاره باران❣
🖋️🌿صبح تاس ریخت
چشم باز کرد آفتاب
تا کشید دست و اوج کوه ناز کرد
دامنی فشاند
ولب تکان
سایه رفت وروشنی فراز کرد
بوسه زد به افتخار
بر نهال تازه رسته
بر نگاه بختیار گل
تا غبار غم تکاند از خیال شهر
جنبشی گرفت و سازکرد
کوچه های شهر زیر گام نور
تا سکوت برگرفت از میان خانه ها
روز تازه ای نوید داد
دست انتظار را
پر از امید تا دراز کرد
گام زد میان خنده های کودکان
لب به خنده باز کرد
دامن خیال رابه مهر شست
گفت سخت اگر چه زندگی است
صبر کن که رنگ تازه می زند امید
بر قطار انتظار
در میان شهر
شال عشق باز کن
بر دوچشم شادیش نماز کن
#ایـــــــــرج_جــــــــمــشــیـدی_بـیـنـا
روزتان مملو از آرامش وزیبایی ها❣
💠
✨ داستان ✨
مدتی بود در کافه یک دانشگاه کار میکردم و شب را هم همانجا میخوابیدم.
دخترهای زیادی میآمدند و میرفتند؛ اما انقدر درگیر فکرم بودم که فرصت نمیکردم ببینمشان.
اما این یکی فرق داشت. وقتی بدون اینکه منو را نگاه کند سفارش "لته آیریش کرم "داد، یعنی فرق داشت!
همان همیشگی من را میخواست
همیشگی ام به وقت تنهایی!
تا سرم را بالا بیاورم رفت و کنار پنجره نشست و کتاب کوچکی از کیفش در آورد و مشغول خواندن شد.
موهای تاب خوردهاش را از فرق باز کرده بود و اصلاً هم مقنعهاش را نگذاشته بود پشت گوش!
ساده بود، ساده شبیه زنهایی که در داستانهای محمود دولت آبادی دل میبرند!
باید چشمانش را میدیدم؛ اما سرش را بالا نمیآورد.
همه را صدا میکردم قهوه شان را ببرند؛ اما قهوه این یکی را خودم بردم، داشت شاملو میخواند و
بدون اینکه سرش بالا بیاورد تشکر کرد.
اما نه!
باید چشمانش را میدیدم
گفتم ببخشید خانوم؟
سرش را بالا آورد و منتظر بود چیزی بگویم اما
اما چشمان قهوه ای روشن و سبزه ی صورتش همراه با مژههایی که با تاخیر بازو بسته میشدند فرمان سکوت را به گلویم دوخت، طوری که آب دهانم هم پایین نرفت.
خجالت کشید و سرش پایین انداخت و من هم برگشتم و در بین راه پایم به میز خورد و سینی به صندلی تا لو برود چقدر دست و پایم را گم کرده ام.
از فردا یک تخته سياه گذاشتم گوشهای از کافه و شعرهای شاملو را مینوشتم!
هميشه میایستاد و با دقت شعرها را میخواند و به ذوقم لبخند میزد.
چند بار خواستم بگویم من را چه به شاملو دختر جان؟!
اینها را مینویسم تا چند لحظه بيشتر بایستی تا بیشتر ببینمت و دل از دلم برود!
شعرهای شاملو به منوی کافه هم کشید و کم کم به در و دیوار و روی میز و...
دیگر کافه بوی شاملو را میداد!
همه مشتری مداری میکردنند من هم دختر رویایم مداری!
داشتم عاشقش میشدم و یادم رفته بود که باید تا یک ماه دیگر برگردم به شهرستان و پول هایی که در این مدت جمع کردهام خرج عمل مادرم کنم. داشتم میشدم که نه، عاشق شده بودم و یادم رفت اصلا من را چه به این حرفها؟ یادم رفته بود باید آرزوهایم را با مشکلات زندگی طاق بزنم
این یک ماه روئیایی هم با تمام روزهایی که میآمد و کنار پنجره مینشست و لته آیریش میخورد تمام شد!
و برای همیشه دل بریدم از بوسههایی که اتفاق نیفتاد!
مدتی بعد شنیدم بعد از رفتنم مثل قبل می آمده و مینشسته کنار پنجره و قهوهاش را بدون اینکه لب بزند رها میکرده و میرفته.
یک ترم بعد هم دانشگاهش را کلا عوض کرده بود.
عشق همین است
آدم ها میروند تا بمانند...
گاهی به آغوش یار
و گاهی از آغوش یار...
👤علی سلطانی
🪻🪴🪻
🪻🪴🪻
#رقص_کودکان
زیباست ...🥰
ما ..
فاتحان شهرهای رفته بر بادیم ..!
با صدایی ناتوانتر ..
زآنکه بیرونید از سینه ..
راویان قصههای رفته از یادیم ...
کس به چیزی یا پشیزی ..
برنگیرد سکه هامان را ...
گویی از شاهی ست بیگانه ..!
یا ز میری دودمانش منقرض گشته ..!
گاه گه بیدار میخواهیم شد ..
زین خواب جادویی ..
همچو خواب همگنان غار ..
چشم میمالیم و میگوییم:
آنک، طرفه قصر زرنگار ...
صبح شیرینکار ...
لیک ..
بی مرگ است دقیانوس ..
وای، وای، افسوس ...!!
#مهدی_اخوان_ثالث
#پیروز_آزاد_وشادکام_باشید
الا یا ایها الساقی اَدر کاساً و ناولها
کهعشقآساننموداولولیافتادمشکلها
بهبوینافهایکاخر صبا زانطُّره بگشاید
ز تاب جَعد مشکینش چه خون افتاد در دل ها
مرادرمنزلجانانچهامنعیشچونهردم
جرسفریادمیدارد کهبربندید مِحملها
بهمیسجادهرنگینکنگرتپیرمُغانگوید
کهسالک بیخبرنبود زراهورسم منزلها
شبِتاریکوبیمموجوگردابیچنینهایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
همهکارمزخودکامیبهبدنامیکشیدآخر
نهانکیماندآنرازیکزاوسازندمحفلها
حضوری گِرهمیخواهی از او غایب مشو حافظ
متی ما تلق منتِهوی دع الدنیا واَهمِلها
🎥 ڪلیپ : تصویرے
🎞 ترانه : الایاایهاالساقی
✍ شاعر : حضرتحافظ
📖 دیواناشعار : غزلنمره۱
🎼 آهنگساز : استاد جلالذوالفنون
🎙 اجراء : استاد شهرامناظری
@National_caffe💞🐬
🦆قو
قو تنها پرندهایاست كه يک بار عاشق میشود و برای هميشه پای عشقش مینشیند،
و توی تمام زندگی هر كاری برای راحتی عشقش انجام میدهد.
قو تنها پرندهایاست كه زمان مرگش را میداند که كي هست!
قو يک هفته مانده به مرگش به جايی میرود كه برای اولين بار عشقش يعنی جفتش را ديده و عاشقش شدهاست؛
در آنجا میماند تا زمان مرگش فرا برسد
و يک روز مانده به مرگش يک آوازی برای عشقش از خودش سر میدهد و میخواند كه بهترين و زيباترين آواز ميان پرندههاست.
و بعد سرش را روی بالهایش میگذارد و میمیرد.
#دکتر_رشید_کاکاوند
📕۶ سپتامبر #روز_کتاب_خواندن است. این روز بیشتر در آمریکا برگزار میشود اما در همه جای جهان بهانه خوبی است برای کتاب خواندن. علاوه بر این، ماه سپتامبر #ماه_خواندن_یک_کتاب_جدید است.
Читать полностью…ایران سروی است که در برابر طوفان «حوادث روزگار» خم میشود، اما نمیشکند. ققنوسی است که همواره پس از تاخت و تازها و ویرانگریهای گسترده از خاکستر خویش برخاسته و به حیات فرهنگی خود ادامه داده است.
#ریچارد_فرای، ایرانشناس بزرگ
کانال #تاریخ_تلخ
چند روز پیش سالگرد رئیسعلی دلواری از دلیران تنگستان بود. پهلوان رسول خادم ضمن انتشار تصاویری از او نوشت:
«میگویند ؛”رئیسعلی دلواری” شبهای تفنگش را زیرِ سرش میگذاشت و میخوابید …
کارِ درستی میکرد! چون او هم به خوبی دریافته بود که دشمن اصلی او و مردم این سرزمین، انگلیسیها نیستند. بلکه خائنینی هستند که در ظاهر در کنارِ او و سایر میهن دوستان و مردم این سرزمین زندگی میکنند ولی هر جا و هر لحظهای که لازم باشد، ایران و خاک و ناموس و منافع مردش را برای حفظ زور و زر خودشان به پشیزی میفروشند …!
با همهیِ این هوشیاری، آخر سر هم هنگامِ شبیخون به قوای انگلیسی، از سویِ فردی نفوذی به نام “غلامحسین تنگکی”،از پشت سر هدف گلوله قرار گرفت و در سن ۳۳ سالگی ، شهید وطن شد.
دوازدهم شهریور سالروز پاکباختگی و جانبازی “رئیسعلی دلواری” است. یاد او و تمامیِ پاکباختگان راه عزت و آزادی این سرزمین همیشه پاینده باد.
تاریخِ دلیران تنگستان همیشه زنده است …»
-
🪻همینقدر زیبا و پر از عشق !❤️❤️
بدون هیچ توضیحی ؛ ببینیم تلاشها و استرس ها؛ انرژی و امیدی که این پدر و مادر برای موفقیت دخترشون صرف میکنن توی المپیک فرانسه💎
✍️🌺درود پگاهتان نیک وبه فرجام روزتان دلنشین آدینه ای زیبا وشیرین در جمع خانواده ودوستان داشته باشید
انسان موجودی جمع گراست ویکی از مزیت های جمع ها کاستن از تنش های روانی ،سرگرم شدن وآموختن از جمع هاست .بنا به ضرورت حضور در جمع باعث همدلی و وفاق ونزدیکی بیشتر وکاستن از درد ورنج یکدیگر شریک شدن در اوقات خوش هم و یا کاستن از دردها والامی است که فرد به تنهایی از عهده ی انها برنمی آید. اما جمع ها علیرغم این نکات مناسب گاه به دلیل حسادت ها، کم توجهی به حالات روحی همدیگر و یا تقابل ها وتضادهای ناشی از لاپوشانی واقعیت هاونگفته ها به تنش وخصومت کشیده می شوند واثر نامطلوب بر رفتار اجتماعی افراد می گذارند واین همه بدلیل ندیدن ورعایت نکردن حقوق یک دیگر وتکیه بر عصبیت ،سوتفاهم ها وجهل وخرد ناپذیری است.مراقب رفتار خود در جمع وتاثیر ان بر دیگران باشیم وجمع ها را به محیط دوستانه و شاد وجایی برای فراگرفتن از همدیگر تبدیل کنیم دست از رقابت ها چشم وهم چشمی های تاسف بار وجاهلانه برداریم ویادمان باشد زندگی بسیار زود خیلی از فرصت ها را از ما خواهد گرفت بخصوص فرصت با هم بودن را!
🖋️🌿نه یک بوسه گرفت از لب نه من از چشم شهلایش
همیشه بین ما مرزی است در حس وتمنایش
اشارت های او از دور هم کافی است زیرا من
چنان غرقم که او در وادی شعر و نواهایش
🖋️🌿هنر عشق همین است که زیبا باشد
عشق در خاطر ودر دیده به هر جا باشد
لیله العشق تو ای دلشده می دانی چیست
ان شب وصل که دل غرق تمنا باشد
🖋️🌿نت ها وصدا ها
ذهنم پر است از هجمه ی حروف
ونقاشی کلمات در بی وزنی شعری
که بر لبان تو تکرار می شود
وسپید می شود سکوت
بر پرده خیالم
جهانم شعری است
که نوشته نمی سود
وجان تویی که در حروف نمی گنجی
از زخمهی کلمات سرگیجه می گیرم
وان جسم اثیری را
باد می برد
ومن از هزاره ی خواب
بر گیسوی بجا مانده ات بیدار می شوم
ونت ها دوباره می نوازند
🖋️🌿تو پرنده نیستی
که عاشقانه بنویسی
انگشتانت چاقوی سلاخی است
در ذبح واژه ها
هر پسین دلداده ای را
بر کمرکش قویی می بندی
که تنها اقیانوسی را پارو می زند
وغرق می شود
در آوازی که آخرین نت زندگی است
شاید یک روز زندگی را هم به مسلخ بردی
با طناب دار اخرین زندانی
#ایرج_جمشیدی_بینا
✍️📒 بشر رنج میبرد و این فقط بهمعنای دردکشیدن نیست. رنج چیزی بیش از درد است. انسان با اَشکال گوناگونی از دردهای روانی درگیر میشود، افکار و هیجانات سخت و دشوار، خاطرات ناخوشایند، احساسات و امیال ناخواسته. انسانها به این مسائل میاندیشند، در مورد آنها نگران و آزردهخاطر میشوند، گاهی نیز از آنها میترسند. آنها با آنکه میدانند ممکن است در روابط انسانی آسیب ببینند، همچنان با هم دوستی میکنند و به یکدیگر عشق میورزند. با اینکه میدانند روزی خواهند مُرد، همواره به آینده امید میبندند. ممکن است در مسیر حرکت خود به پوچی برسند، اما به آرمانهایی معتقدند. انسانها گاهی اوقات کاملاً زنده، حاضر و پایبند هستند. کتاب از ذهنت بیرون بیا و زندگی کن دربارهٔ حرکت از رنج بهسوی درآغوشکشیدن زندگی است، بهجای اینکه صبر کنید تا در نبرد با افکار و احساسات درونیتان پیروز شوید و آنگاه زندگیکردن را شروع کنید. موضوع این کتاب زیستن در زمان حال و زندگیکردن همراه با گذشتهٔ خود و در کنار خاطرات، ترسها و غمها (و نه زندگیکردن در گذشته و یا در خاطرات) است.
📖 از ذهنت بیرون بیا و زندگی کن
نویسنده: استیون هیز
دلفریبان نباتی
همه زیور بستند
دلبر ماست که با
حُسنِ خداداد آمد
💌حافظ
و تمام زیبایی
اشتباه چاپی!
حوصلهام سر رفته بود، رفتم سراغ مطالعه قانون اساسی، پس از خوندن
چند ماده، متوجه اشتباهات تایپی بسیاری در این قانون شدم!!!
چند مورد از این اشتباهات رو با هم بببنیم:
اصل ۲۳: تفتیش عقاید ممنوع است!!
اصل ۲۴: نشریات و مطبوعات در بیان مطالب آزادند!!
اصل ٢٥: هر نوع شنود، تجسس و سانسور ممنوع است!!
اصل ۲۷: تشکیل اجتماعات و راهپیماییها بدون حمل سلاح آزاد است!!
اصل ۳۰: آموزش و پرورش تا پایان دورۀ متوسطه رایگان است!!
اصل ۳۲: هیچکس را نمیتوان دستگیر کرد مگر به حکم قانون و در صورت بازداشت ظرف ۲۴ ساعت دلایل باید به صورت کتبی به وی ابلاغ شود!!
اصل ۳۶: حکم به مجازات تنها باید از طریق دادگاه صالح و به موجب قانون باشد!!
اصل ۳۸: هرگونه شکنجه برای گرفتن اقرار ممنوع است!!
اصل ۴۹: دولت موظف است ثروتهای ناشی از ربا، غصب، رشوه، اختلاس... را گرفته و به صاحب حق رد کند!!
کتاب رو بستم و رفتم تو فکر...
چطور ممکنه اینهمه اشتباه تایپی رو کسی موقع چاپ متوجه نشده باشه...
چرا انقلابها شکست می خورند؟
✍️ رضا احمدی
♦ تجربه تاریخی این فرضیه را به اثبات رسانده که معمولاً انقلابها محکوم به شکست هستند، زیرا پس از چندی آنها در مسیر نامقدر چرخه شوم و معیوب قرار می گیرند و در شاخص های چون اجرای، مبارزه با فقر، فساد و تبعیض، دستگاه قضایی مستقل از قدرت، حقوق مالکیت، آزادی بیان، نظام پاسخگو، انتخابات آزاد و... کارنامه قابل قابل ندارد. چند نمونه:
♦ قهرمانی که دیکتاتور شد
رابرت موگابه ده سال در زندان رژیم آپارتاید بود. او پس از آزادی به مبارزهء مسلحانه پیوست. پس از حکومت سفید پوستان در 1980زیمبایوه تاسیس شد.
رژیم جدید از شعارهای انقلابی دست برداشت و همان راه نهادهای استعماری و استثماری را در پیش گرفت. موگابه همپیمان خود جاشوآ انکومو را حذف کرد و باکشتن بیست هزار نفر قدرت را قبضه نمود. مجلس را منحل و حکومت تک حزبی را بوجود آورد و همه منتقدین را نابود ساخت. او با مهندسی انتخابات پیروزی 97 در صدی برای خود رقم زد. سیاست ها و خط مشی موگابه زمبیا را در ورطه سقوط قر داد و اقتصاد زیمبابوه را دچار ابر تورم ساخت.
♦جمهوری دموکراتیک خلق
هایله سلاسی آخرین امپراطور اتیوپی، صاحب «فرهء ایزدی»، از اعقاب سلیمان و داوود، نبی، که خود را تجسم خداوند بر روی زمین، میدانست. او طی کودتایی. در سال 1974 سرنگون شد. سرهنگ منگیستو هایله ماریام رهبر حزب کارگران رئیسجمهور دموکراتیک خلق اتیوپی شد. رژیم جدید اراضی شهر و روستایی را به نفع خلق، ملی کرد.
انقلابیون، در ابتدای انقلاب تمامی کارهای رژیم گذشته را محکوم می کردند، آنان رانندگی نمی کردند، کت و شلوازر نمی پوشیدند. کسانی که کروات می بستند را مجرم می دانستند. هر چیزی که رنگ و بوی آراستگی داشت به عنوان بخشی از نظام سابق تحقیر می شد.
هنگامیکه طعم قدرت و ثروت را لمس کردند کم کم شعارهای حمایت از خلق و تساوی را به فراموشی سپردند. و راه و روش سلاسی را در پیش گرفتند. و امور آهسته و آرام تغییر کرد. توجه به مادیات رونق گرفت. پوشیدن لباس های غربی از بهترین خیاط های اروپا. در بین انقلابیون رونق گرفت و بهترین ماشین ها ، خانه، ویسکی، شامپاین از آن انقلابیون شده بود.
♦منادیان جامعه بی طبقه، که به قدرت و ثروت رسیده بودند، کاخ نشین شدند، رهبر انقلاب در هیئت امپراتور خود را می دید و به ثروت اندوزی برای خود و اطرافیانش مشغول بود.
♦ روزنامه نگار آزادیخواه.
ژوزف موبوتو سهسهسكو،. پس از طي تحصيلات به روزنامه نگاري پرداخت و در 1950 به نهضت آزاديبخش كنگو به رهبری پاتريس لومومبا پیوست. او در مذاكرات استقلال كنگو شركت داشت. او به فرماندهی ارتش كنگو رسيد. پاتريس لومومبا، قهرمان ملي و باني استقلال كنگو را دستگير و به نيروهاي شورشی، موسي چومبه تحويل داد تا او را تيرباران كنند و در سال 1960م در سي سالگي به نخستوزيري رسید.
موبوتو، در 25 نوامبر 1965م عليه رئيس جمهور كودتا نمود و. خودكامگی را در پيش گرفت. اختيارات مجلس را محدود و پست نخست وزير را حذف نمود. و كل اختيارات كشور را قبضه کرد و طی فرمانی اعلام كرد فقط اعضاي حزب او، حق انتخاب شدن براي مجلس را خواهند داشت.
♦ انقلاب فرهنگی
موبوتو انقلاب فرهنگی را آغاز کرد تا با فرهنگ غربی مبارزه کندو در این راستا مردم کنگو را به خويشتنِ خويش باز گرداند. او شیر خشک به كودكان را منع نمود و دستور داد كه مردم به پيروي از قبايل جنگلي كنگو، به بچههاي خود، كرم ساقه درختان را بخورانند. و... این انقلاب فرهنگی جز هرج و مرج در چیزی در پی نداشت.
♦سپس موبوتو معادن الماس را در انحصار گرفت و ثروت خود را در بانکهای سویس ذخیره نمود و جزیره های تفریحی خریداری کرد. و...او به همان راهی که حاکمان گذشته کنگو رفتند، حرکت می کرد.
♦این تجربه ها در قرن بیستم در کشورهای چون شوروی، چین، کره شمالی، کوبا، سودان ، عراق، لیبی آنگولا، یمن، سیرالئون، .و ...تکرار شد. که نتیجه ای جز باز تولید همان نهاد و روش های پیشین به همراه نداشته است.
♦جمع بندی
چون نهاد های سیاسی و اقتصادی تکثرگرا در این جوامع وجود نداشت تا مانع تمرکز ثروت و قدرت در دست گروه های اندک سالار شود، نیروهای جدید با استفاده از امکانات اقتصادی، برای افزایش نامتناسب قدرت سیاسی شان بهره می بردند. در غیبت نهادهای سیاسی فراگیر، چرخه های شوم به باز تولید و تداوم نهادهای استعمار و استثماری پیشین مشغولند. انقلابها معمولاً جز تغییر حاکمان چیز جدیدی به ارمغان نخواهد آورد، حاکمان جدیدراه و روش رژیم پیشین را ادامه خواهند داد. / نسیم تاریخ
#شکست_انقلابها
melimazhabi.com
✅mellimazzhabi
🖋️🌿بر سینه ماه می کشد نقش
آهی که کشیده است دریا
تنهایی واین غم همیشه
تا کی و کجا بیفتد از پا
🖋️🌿میان باد و بوران کرد تصویر
نگاه عاشقت صبحی به مرداد
دلم پر می زد و می کرد تعجیل
برای دیدنت با شوق وفریاد
🖋️🌿پاگشا دلم به گردش
و هوای دلگشا
نقش می زند خیال را
می روم ببینمش
اگر چه سخت
بسته درب و روی برکشیده
می زند به پرده نقش
هم به نغمه بر کشیده ساز
خوش ترنمی است دلربا
🖋️🌿باد وکولی شعر
وصله ها می زدند
به مهر
ان به پیراهنی
واین بر بند
آخر کار برلبی لبخند
هر دو دلخوش به وصل هم
پابند
#ایـــــــــرج_جــــــــمــشــیـدی_بـیـنـا
صبحتان بر مدار عشق ودوستی شاد باشید❣
@zhuanchannel
من فیلسوفم اما موتورسیکلت تعمیر میکنم!
دکتر متیو بی. کرافورد، دکترای فلسفه از دانشگاه شیکاگو و تعمیرکار موتورسیکلت
پولهای مچاله ته جیبم در تعمیرگاه موتورسیکلت در مقایسه با حقوقی که در شغل قبلیام می گرفتم، حس بسیار متفاوتی دارد.
پس از اخذ مدرک دکتری در رشته فلسفه از دانشگاه شیکاگو، مدیر اندیشکده (اتاقفکر) واشنگتن شدم. آن روزها همیشه واقعاً خسته بودم و صادقانه بگویم نمیتوانستم هیچ دلیل منطقیای برای حقوقی که میگرفتم پیدا کنم.
این سوال همواره در ذهنم بود که اینجا چه محصول ملموس و چه خدمت مفیدی برای کسی انجام میدهم؟. این حس بیفایدگی واقعاً برایم تحقیرآمیز بود.
حقوق خوبی داشتم ولی در حقیقت احساس میکردم این حقوق نوعی جبران خسارت است.
سرانجام بعد از پنج ماه این کار را کنار گذاشتم تا تعمیرگاه موتورسیکلتم را باز کنم.
شاید این جابهجایی به خاطر این بود که من واقعاً برای کار دفتری ساخته نشده بودم، اما آنچه بدون شک میتوانم بگویم این است که در این اتفاق هیچ چیز غیرمعمولی برایم رخ نداده .
من قصه زندگی خودم را برایتان میگویم، نه به این خاطر که فکر میکنم زندگی خارقالعادهای داشتهام. برعکس، دلیل بازگو کردنش این است که گمان میکنم زندگیای کاملاً عادی دارم.
هنگام انجام کارهای دستی، همیشه احساس میکردم این کارها، در مقایسه با مشاغلی که کارهای دانشی نام گرفتهاند واجد معنای عمیقتری از عاملیت و کاراییاند. (برداشته شده از آوانگارد)
پشت میزنشینها هر روز صبح سر کارشان میروند و روی همان صندلی همیشگی مینشینند و به مانیتور و در و دیوار اتاقشان چشم میدوزند.
همه چیز یکنواخت است: رایانهشان، کاغذهایشان، و پنجرهای که به دیوار ساختمان روبهرو باز میشود. گاهی احساس میکنند جز این صحنه تکراری رابطهای با دنیای واقعی ندارند؛ آنها همان کسانی هستند که از دبیرستان به دانشگاه و سپس به این اتاقک و میز و صندلی هدایت شدهاند.
تا اینجا تفاوتی با نویسنده این کتاب و اغلب کارمندان اداری یا دانشگاهیِ دیگر ندارند.
اما متیو کرافورد استاد فلسفهای است که بعد از کار اداری روزمرهاش پا به دنیای تازهای میگذارد؛ به تعمیرگاه موتورسیکلت خودش پناه میبرد و مشغول تعمیر موتورهای فرسوده میشود.
او از تجربه فلسفیاش در انجام کارهای یدی حرف میزند و ما را به سفری برای کشف کار معنادار و لذتبخش می برد. (برداشته شده از ترجمان)
کتاب دکتر کرافورد نکات مهم و جالبی و بسیار متنوعی دارد اما سه آموزه کلیدی که ما میخواهیم آن را برجسته کنیم چنین است:
نگذارید جامعه برای شما تعیین تکلیف کند.
در طول زمان برای ما جا افتاده است که کارهای اداری (یقه سفیدها) شرافت بیشتری دارند. در صورتی که مشاغل یدی، مانند مکانیکی، لولهکشی، و نجاری، نوعی از کار را ارائه میدهند که از نظر فکری جذاب، خلاقانه و با پاداش شخصی است، برخلاف تصور عموم که چنین کاری را پست یا بیاهمیت میداند.
کار کردن ذاتا ارزشمند است.
کرافورد این ایده را به چالش میکشد که کار صرفاً وسیلهای برای رسیدن به هدف بیرونی است، مانند دریافت حقوق. او استدلال میکند که کار باید از طریق احساس عاملیت شخصی، ارتباط با نتایج ملموس کار و فرصت به کارگیری مهارت معنابخش باشد.
کار باید تعالیبخش باشد.
کرافورد بر ارزش کاری تأکید میکند که به افراد امکان میدهد عمیقاً درگیر شوند، با آن ارتباط برقرار کنند، در آن غرق شوند، از آن لذت ببرند و عاملانه و فعالانه کار کنند، مسوولیت نتایج را بر عهده بگیرند و به دستاوردهای خود افتخار کنند.
معنای کتاب فیلسوفی در تعمیرگاه برای من و شما چیست؟
ما بخش مهمی از زندگیمان را صرف کار میکنیم حدودا یک سوم
. بنابراین اگر کار ما فقط منجر به دریافت حقوق شود، بهگونهای که پس از آن با پولی که به دست میآوریم زندگی کنیم به عبارت دیگر ما در حال خودفروشی مدرن هستیم. چه باید کرد؟
حتیالامکان به مشاغلی بپردازیم که ارزش واقعی تولید میکنند به گونهای که علاوه بر آنکه جیب ما را پر میکنند قلب و روح ما را نیز پر کنند. در صورتی که دست ما برای پیدا کردن شغل دلخواه بسته است اما راه پیش روی ما بسته نیست:
۱. جنبههای خلاقانه به کارمان اضافه کنیم؛ مانند راننده تاکسی که کل کابین داخل تاکسی را پر کرده بود از نوشتههای الهامبخش.
۲. کاری را که دوست داریم به شغلمان اضافه کنیم مانند فروشنده لاستیک ماشینی که اطراف و درون مغازهاش را پر کرده بود از گلدانهای زیبا.
۳. در کنار کار اصلیمان ارزشهای معنادار خلق کنیم مانند آرایشگری که روانشناسی خوانده بود و همیشه پادکستهای خوب در آرایشگاه پخش میکرد و حتی گاهی هم مشاوره میداد.
این ما هستیم که به زندگی و کارمان معنا میبخشیم.
گاهنامه مدیر
🖋️🌿جهان بجز از عشق چیست بگو
هزار جدول مازی که راه گم کرده است
🖋️🌿خیال تازه شعرم چه می شد جاودان می شد
تو را پاییز می خواندم به فصلش داستان می شد
🖋️🌿حالا که تو رفته ای هوا طوفانی ست
سیل امد واوضاع زمین بحرانی ست
خشکیده لبان انتظار از حسرت
اصلا تو بگو که این چه سرگردانی ست
🖋️🌿 پیراهن ماه را می تکاند
آرزوهای دور ودرازش
روسری از سر برمی دارد
تا موهایش افشان شود
خواب رهایی دیده است
سازی که می نوازد
وعشق از سرشانه هایش می ریزد
گلهای سرخ سینه اش
سینه سرخهایی که آواز کرده اند
آزادی را
وتاریخی که می نویسد ....
🖋️🌿از حرم ت پرکشیده ازادی
ودستان تو را
این طایفه ی ابابیل
از پشت بسته اند
🖋️🌿انگور شهریور نگاهت
بر کوزه ی جان
شراب می شود
حالا بپرس
از مستی خیال ما
در فصل بعد ازین
#ایـــــــــرج_جــــــــمــشــیـدی_بـیـنـا
شبتان ماه وقشنگ وشاد❣
✍️🌺درود روز بخیر وشادی هفته ای با نشاط داشته باشید.افسردگی به انسان
فرصت اندیشیدن نمیدهد!
بنابرین برای نادان نگه داشتن انسان؛
باید اندوهگینش کرد...
#نیچه
پ.ن:سعی کنید اندوه را برانید وشادی را با دیگران قسمت کنید.جامعه شاد فرصت اندیشیدن دارد
🖋️🌿خیال روییده ی ابری
ببار که شاید
دوباره سبز شود
از تو امیدی
🖋️🌿حالا بهارهای رفته را می شمارم
فصل های بدون تو
پیله هایی را که شکسته اند
وقدم هایی را که برداشته ای
رفته ای وقدمی کشند ساقه ی ترد علف ها
در پاشنه ی پای من
درخت می شوم
وچه سایه ای
اما تو هم قد کشیده ای به رفتن
و کلاه کلاه قرمزی را بر داشته
و دستمال سینه ات را به مترسک داده ای
تا سرانگشتان تو را می شمارند پروانه ها
که شمعدانند در حاشیه ی انتظار
من ، جاده ی همیشگی
عصایی که اژدها نمی شود
ودرختی که سخن نمی گوید
می گذرم
تکرار چاکراه رفتن را باز کرده است
وسنگ ها گیج تر از همیشه نشانه اند
ویقین دارم
اینجا کوهکنی را خاک کرده اند
وشیرین تو دلخوش به وعده ها
هنوز هم نقاشی می کند
ترنج های کال را
وبه تناسب اندامش توجه دارد
ومن پاشنه ی آشیل مرگ را نشانه گرفته ام
با شعری که از چشمان تو کوک می شود
«خدا کند انگورها برسند»
وفصل فصل چشمان تو باشد
#ایرج_جمشیدی_بینا
✍️📒بله، جهان پر است از حماقت و سرگشتگی. قیدوبندها دارای ریشههای عمیقاند. از امید و برابری خبری نیست. برتریطلبی بسی عظیم است و به نظر میرسد که هر روز بزرگ و بزرگتر میشود. مردم میگویند که باید خوشحال باشیم که در رفاهیم. ما راحتیم اما بیشتر مردم دنیا در فقر و بدبختی به سر میبرند. سپس همین مردم خوشبخت با مسکن و افیون به خواب میروند. آنها برای سعادتمند شدن هم قرص و کپسول میخورند. حتی مردنشان هم با مصرف قرص است. از خودم میپرسم: چه وقتی آن نژاد تازه به دنیا خواهد آمد. همان قومی که معنای برابری را فهمیده باشد. نژاد آن جنگلبانان و باغدارانی که تبر بردارند و تمام درختان پیر و کرم خورده را از ریشه بیرون بیاورند تا سرانجام آفتاب بر جوانههای تازه بتابد. همان نژادی که میتواند درخت دانش را از خاری و هرزگی پاک کند.
📚 واپسین یادداشتهای سرگشاده توماس اف
✍ شل آسکیلسن 🇳🇴
تصویر:ارامگاه فریدالدین عطار
.
مانده از شب های دورادور
بر مسیر خامش جنگل
سنگچینی از اجاقی خرد
اندرو خاکستر سردی.
همچنان کاندر غبار اندوده ی اندیشه های من ملال انگیز
طرح تصویری در آن هر چیز
داستانی حاصلش دردی.
روز شیرینم که با من آتشی داشت
نقش ناهمرنگ گردیده
سرد گشته، سنگ گردیده
با دم پاییز عمر من کنایت از بهار روی زردی
همچنان که مانده از شب های دورادور
بر مسیر خامش جنگل
سنگچینی از اجاقی خرد
اندرو خاکستر سردی.
#نیما_یوشیج
#شبتان سرشار از ارامش❣️
🖋️🌿انگور شهریور نگاهت
بر کوزه ی جان
شراب می شود
دیگرمپرس
از مستی خیال ما
در فصل بعد ازین
🖋️🌿هنوز هم تفنگ مدرا را نمی داند
و نوک مگسک به زیر خال هدف
و دست بر ماشه است
جهان چه روزهای سختی دارد
وغار نشینان مدرن
جهالت شان را
برذهن تسخیری جن زدگان جدید
تزریق می کنند
ومرگ اسان تر از غذا
در این زمین پر از التهاب
و ناخوش حال تقسیم می شود
وجَنگ شادی دیوانی است
که جُنگ شادی از مرگ برپا کرده اند
وآسمان، زمین و دریا سهمی از حماقت شان دارد
وآزادی در خرناسه های اسلحه گم می شود
وهیئت درناک شهرها
در خون وپاندومی نفس می کشند
وقطاع طریقان باندهای سیاه
بر دست هایشان هر روز
نعشی از آزادی را
در چاه ویل گفتگو می ریزند
وتوسعه معنی مرگ دارد
وطلایه داران تمدن پی می شوند
تا شکارچیان ماهر قدرت
لم داده بنشینند
بر ویرانه های بجا مانده از آزشان
واختاپوس حرص وطمع
ببلعد جهان وجان های ازاده را
#ایـــــــــرج_جــــــــمــشــیـدی_بـیـنـا
شبتان مملو از عشق وآرامش❣
✍️👨تا از خیال تو روییده است
بیدی میان پنجره سرکش
بر شاخه ها کبوتر انتظار را
گنجشک های سرخوش
بیدار می کنند
تا بنویسی برگلدان
شعر یادگارت را
#ایرج_جمشیدی (بینا)
ایرانشهر چیست؟
"نام باستانی: اِرانشَتر"
#ایرانشهر از واژه ایران و شهر آمده است، شهر از شهریار میآید، به شاهان ایران شهریار میگویند، نخستن کسی که از واژه #آریایی در کتیبهاش بهره برد، #داریوش_بزرگ یکم بود و ایران را خواستگاه نژاد #آریا خواند.
همچنین در متون #زرتشت و همچنين #اوستا چنين نقل شده كه آریاییان سرزمین خود را "ایریوشَیُنِم" به معنى "سرزمين #آریايیان" ميگفتند، بعدها که دارای حکومت و پادشاهی شدند، و آن را "ایریانو خشَثرُ" به معنی "پادشاهی ایرانیان" خواندند و اصطلاح به مرور به اختصار درآمد و به ایران تبدیل شد.
نام #ایران توسط اردشیر پاپکان ساسانی و #ایرانشهر توسط شاپور اول ساسانی، و واژه #آریا توسط #داریوش_بزرگ هخامنشی به کار گرفته شد. و اشکانیان نیز نام #آریان را برای ایران به کار میبردند.
کانال #تاریخ_تلخ
آذر محبی تهرانی یا همان رامش که این نام رو داوود پیرنیا براش انتخاب میکنه، یکی از بهترین و خاصترین زنان تاریخ معاصره.
L
زنی که هم شعر مینویسه هم آهنگسازی میکنه و هم با صدایی خاص و جادویی آواز میخونه. رامش در تمامی سبکها از سنتی تا پاپ و جز و راک و... غیره خونده و از این نظر در صدای زنان ما یگانه هست. آهنگ لحظههای انتظار یکی از آثار کمتر شنیده شده از ایشونه که شعر و آهنگ این اثر کار خود رامش هست.
🔻امارات متحده عربی رکورد جهانی گینس برای روشن کردن بیشترین لامپ با استفاده از انرژی خورشیدی را شکست.
در این نمایش ۳ هزار لامپ که توسط دانشآموزان اماراتی ساخته شده بودند با استفاده از انرژی خورشیدی روشن شدند.
قرار است این لامپها در نهایت به دست روستاییان در فیلیپین برسد که برق ندارند.
در این برنامه درخت کهور که درخت ملی امارات است با لامپها روشن شد.
هدف از اجرای این پروژه افزایش آگاهی دانشآموزان و بزرگسالان درباره اهمیت انرژیهای تجدیدپذیر است.
@BBCPersian
📖 از ذهنت بیرون بیا و زندگی کن
نویسنده: استیون هیز
بشر رنج میبرد و این فقط بهمعنای دردکشیدن نیست. رنج چیزی بیش از درد است. انسان با اَشکال گوناگونی از دردهای روانی درگیر میشود، افکار و هیجانات سخت و دشوار، خاطرات ناخوشایند، احساسات و امیال ناخواسته. انسانها به این مسائل میاندیشند، در مورد آنها نگران و آزردهخاطر میشوند، گاهی نیز از آنها میترسند. آنها با آنکه میدانند ممکن است در روابط انسانی آسیب ببینند، همچنان با هم دوستی میکنند و به یکدیگر عشق میورزند. با اینکه میدانند روزی خواهند مُرد، همواره به آینده امید میبندند. ممکن است در مسیر حرکت خود به پوچی برسند، اما به آرمانهایی معتقدند. انسانها گاهی اوقات کاملاً زنده، حاضر و پایبند هستند. کتاب از ذهنت بیرون بیا و زندگی کن دربارهٔ حرکت از رنج بهسوی درآغوشکشیدن زندگی است، بهجای اینکه صبر کنید تا در نبرد با افکار و احساسات درونیتان پیروز شوید و آنگاه زندگیکردن را شروع کنید. موضوع این کتاب زیستن در زمان حال و زندگیکردن همراه با گذشتهٔ خود و در کنار خاطرات، ترسها و غمها (و نه زندگیکردن در گذشته و یا در خاطرات) است.
🖋️🌿اسب های تراوا
زین است
و تونل های حادثه آماده
تا مرگ راه چندانی نیست
پیاده هم می شود
این راه را رفت
🖋️🌿شهریور است وهوایت
در پس کوچه های غروب
نت های رهایی را
با انگشت های خسته می نوازند
وکشیدگی نت ها به درازنای شب های پاییزی می ماند
که لخت و بی رمق انگار
جوجه ها را می شمارند
وگربه های لوس هوس
خرناس شان به شکار
تا فصل بعدی می ماند
وپاگنده های خرابکار
هر سبزه ای رالگد کرده اند
والمامور ومعذور
که تخم این نفاق از چشم های تو آب می خورند
ما این مورچههای خرد حقیقت در صف پیاده های سبک بار می رویم بی هیچ شتابی دل خوش به وعده ها
ودر توهم گنگ خویش رستگاری را
می جوییم
شهریور این ملس سرخوش
با باد و بارش وطوفان
آغاز کرده است
وتو رفته ای و نی لبکت بر دهان باد
این سوز را که می نوازد
اندوه هزار راه نرفته است
و در خم مارپیچ جاده ها
قاصدک ها دوان دوان
که ان که خبررسان حادثه است
دستان لرزانی دارد
حالا نگاه خسته ی خرگوش های بازیگوش از سوراخ موش هایشان دو دو می زند
در انتظار وعده ی چماق وهویج
ومرگ در لابلای برگ های پاییزی خوابیده است
واین تجارتی است جهانی
که شرف را می فروشد
#ایـــــــــرج_جــــــــمــشــیـدی_بـیـنـا
نیمه شبتان قشنگ وآرام❣
🎵🎵🎵
برای کسی که موسیقی در جان اوست، همهچیز موسیقی است، هر نوع نوسانی و هر نوع تپش و ضربهای برای او موسیقی است، و او در تاریکی شب که باد سوت میزند و در روشنایی روز که آفتاب میتابد موسیقی را میجوید و میشنود.
(ژان کریستوف)
🎵🎵🎵
این عکس در سال۱۹۷۲در ایرلند گرفته شده، دختری که با سلاح نامزد زخمی خود در حال نبرد با ارتش بریتانیا ست. نامزد دختر بعد از انتقال به بیمارستان از مرگ نجات پیدا میکند ولی دختر تا لحظه مرگ نبرد میکند. زمانی که فرمانده انگلیسی متوجه می شود که با یک دختر در نبرد بود این جمله را با خود زمزمه کرد:
از ملکه ای دفاع می کنیم که به حال ما توجهی نمیکند در حالی که این دختر اینگونه به سرزمین و نامزد خود اهمیت می دهد،
سپس دستور داد کسی به جسد دختر نزدیک نشود تا ایرلندی ها جسد او را دفن کنند.
این تصویر بعنوان نماد روز زن در ایرلند انتخاب شد و بعد ها با این جمله مزین شد:
«از ارتباط با زن قوی نهراس، شاید روزی برسد که او تنها ارتش تو باشد... »
📺