💜سخنان ، کتابها و ویدیوهای اوشو💜 کانال دیگر : https://t.me/sufianehh
کمی برای خودتان وقت بگذارید..
#اوشو
@oshowords
«هرگز شادی و رقص را از یاد نبر»
'برتراند راسل' برای نخستین بار به یک جامعهی بومی اصیل رفت. شبی با ماه تمام در آسمان….
وقتی طبلها و زنگها به صدا درآمدند و بومیان شروع به رقصیدن کردند، فکری به ذهن راسل رسید: “انسان متمدن چه چیزهایی از دست داده است! ما به اسم تمدن چه داریم؟ ما طبل نمیزنیم، از زنگها استفاده نمیکنیم؛ هیچ ظرفیتی برای رقصیدن باقی نمانده است. پاهای انسان رقصیدن را از یاد برده است.”
راسل نوشت: “آن شب، زیر مهتاب کامل، با دیدن مردمان قبیله که برهنه زیر درختی میرقصیدند، این سوال در قلب من برخاست که ما به نام پیشرفت چه به دست آوردهایم؟” و همچنین نوشت “اگر من به لندن بازگردم و در میدانِ ترافالگار برقصم، بیدرنگ موجب هراس و وحشت خواهم شد: مردم فکر میکنند که من دیوانه شدهام!”
#اشو
📚«مرگ مقدس است»
@oshowords
✳️ هوشیاری
اگر حضور افکار را حس کنی، ازدحام آنرا
می توانی این را نیز احساس کنی که:
آنها مال تو نیستند
ازدحام نزد تو آمده است، آن به دور تو جمع شده است، اما آن به تو تعلق ندارد
و اگر این را بتوان احساس کرد که هیچ فکری مال من نیست، فقط آنگاه است که می توانی ذهن را بیندازی.
اگر آنها مال تو باشند، از آنها دفاع می کنی
و همین احساس که :
این فکر مال من است، وابستگی است آنگاه من در درونم ریشه می دهم، آنگاه خاک زراعی می شوم و فکر می تواند در من ریشه کند
اگر هرچیزی که بتوانم ببینم مال من نیست از ریشه کنده می شود ، و من دیگر به آن وابسته نیستم
احساس"مال من" وابستگی ایجاد می کند.
تو می توانی به خاطر افکارت مبارزه کنی ، تو حتی می توانی به خاطر افکارت شهید شوی، یا می توانی یک قاتل شوی، یک آدم کش به خاطر افکارت،
و افکار مال تو نیستند .
هوشیاری مال توست ،
اما افکار مال تو نیستند .
و چرا این کمک خواهد کرد ؟
زیرا اگر بتوانی ببینی که افکار مال تو نیستند، آنگاه هیچ چیز مال تو نیست، زیرا فکر ریشه ی همه است.
خانه مال من است و اموال و دارایی مال من است و خانواده مال من است – اینها چیزهای بیرونی هستند .
در عمق افکار مال من هستند.
تنها اگر افکار مال من باشند تمام این چیزها می توانند مال من باشند .
اگر افکار مال من نباشند ، آنگاه هیچ چیز مهم نیست.
زیرا این نیز خود یک فکر است که:
تو همسر من هستی ، یا شوهر من هستی. (این نیز یک فکر است)
و اگر فکر از اساس و پایه مال من نیست،
شوهر می تواند مال من باشد ؟
یا همسر چگونه می تواند مال من باشد ؟
اگرافکار ریشه کن شود، کل جهان ریشه کن می شود.
آنگاه می توانی در جهان زندگی کنی ولی در آن زندگی نکنی.
💜 اوشو
@oshowords
کتاب صد حکایت برای ده هزار بودا
( خاطرات مادام جیوتی از اشو )
تقدیم به علاقمندان اوشو
ترجمه حامد مهری
@oshowords
✳️ تفاوت عشق و شهوت
🔶در عشق، دیگری مهمّ است؛
در شهوت تو مهمّ هستی.
🔶در شهوت تو فكر میكنی دیگری را وسیلهی خوشحالی خودت قرار دهی؛ در عشق تو فكر میكنی كه خودت چگونه وسیله شوی.
🔶در شهوت تو دیگری را فدا میكنی؛ در عشق، خودت را فدا میكنی.
🔶عشق یعنی بخشیدن و دادن؛ شهوت یعنی گرفتن و بهدست آوردن.
🔶عشق یك تسلیم است؛ شهوت یك تهاجم است.
💜اشو
@oshowords
✳️ کمالگرایی
پرسش نخست:
من به تازگی کمک شدهام و کشف کردهام که هیچکس کامل نیست و از تخیلاتِ انسانِ کامل بیرون آمدهام. اینک با احساسات خودم که عشق و نفرت نسبت یک فرد است تنها ماندهام؛ و زندگی با این دو احساس شدید و متضاد را در خودم مشکل میبینم. کاری باید کرد؟پاسخ
اشو
:
پرابو مایا! نخستین چیزی که باید به یاد داشته باشی این است که مفهوم کاملبودن ریشهی تمام عصبیتها و روانپریشیها است. بشریت به سبب همین فکر کمالگرایی سالم نبوده است. انسان بیجهت رنج بسیار برده است. این واژهی “کمال” را از واژگان خودت پاک کن.
“کمال” یعنی تو مشغول خلق تنش در زندگیات هستی بین آنچه که هست و آنچه که باید باشد. و این تنش چیزی است که اسکیزوفرنی یا شکاف شخصیت را خلق میکند.
تو دوپاره میشوی؛ دیگر یکی نیستی، دو تا میشوی. و دیگر هرگز باز نخواهی بود، زیرا پایانی برای تخیلات تو نیست. همیشه میتوانی اوضاع بهتری را متصور شوی. هر کجا که باشی، همیشه میتوانی هدفی را در جایی در افق و دوردست داشته باشی. و کسی هرگز به افق دست پیدا نکرده است.
اینگونه همیشه ناکام خواهی ماند ـــ نه اینکه زندگی امکان برآورده شدن خواستههایت را نمیدهد؛ زندگی تماماً طرفدار و خواهان برآورده کردن خواستههای تو است. ولی تو به سبب تخیلات خودت ناکام باقی میمانی. زندگی آماده است تا تمام نیازهای تو را همین حالا برآورده کند ـــ ولی فکر تو از کمال مانع میشود. آنگاه نمیتوانی عشق بورزی، نمیتوانی زندگی کنی، نمیتوانی آواز بخوانی و برقصی. تمام جشن و سرور از زندگیات ناپدید میشود؛ فردی آسیبدیده و روانپریش خواهی شد.
و این چیزی است که همیشه در طول قرون توسط اخلاقگراها و مردمان بهاصطلاح مذهبی آموزش داده شده. انسان در طول هزاران سال شرطی شده تا روانپریش باشد.
خوشی وقتی هست که تو خودت را همانگونه که هستی بپذیری. خوشی و شادمانی عملکردِ پذیرشِ تمامِ خودت است.
“کمالگرایی” یعنی تو خودت را مردود میسازی. و یادت باشد، وقتی خودت را مردود کنی، طبیعاً دیگران را نیز مردود میکنی. فرد کمالگرا نسبت به خودش سختگیر است و به دیگران نیز سخت میگیرد. او نمیتواند آسوده باشد و نمیتواند اجازه بدهد که دیگران آسوده باشند. برای او رهاشدگی غیرممکن است، و او هر کسی را که یک زندگی آسوده داشته باشد سرزنش خواهد کرد.
از ماهی دریا تا انسان، روند تکاملی وجود داشته. ولی از انسان تا یک بودا، از انسان تا یک مسیح، از انسان تا یک کبیر، دیگر تکامل نیست؛ یک انقلاب است. من آن را انقلاب میخوانم؛ تنها انقلاب است. تو تا زمانی که هشیار نشوی، تا زمینه را آماده نسازی یک بودا نخواهی شد. این مانند روند پیرشدن نیست.
هر فرد جوان پیر خواهد شد، ولی هر انسانی یک بودا نخواهد شد. تو باید این را انتخاب کنی، باید برایش کار کنی، باید در جستجوی آن برآیی. یک تلاش آگاهانه و عامدانه از سوی تو مورد نیاز است ـــ تنها در اینصورت امکانی وجود دارد.
تکامل، غیرقابل اجتناب است، نوعی منطق سخت و غیرقابل انعطاف در موردش وجود دارد. انقلاب، هیچ منطقی در خود ندارد؛ یک جهش شاعرانه است؛ جهشی از یک بُعد به بُعدی دیگر.
تکامل، روندی افقی است،
انقلاب، روندی عمودی است: در سایر حیطههای وجود رسوخ میکند.
#اشو
📚«انقلاب»
تفسیر اشو از سرودههای کبیر
@oshowords
...
🔶لحظهای که خودت را بپذیری، باز میشوی. البته آسیبپذیر میشوی، اما دریافتکننده میشوی.
لحظهای که خودت را بپذیری، آنگاه نیازی به آینده نیست، زیرا نیازی نیست چیزی را بهتر کنی. آنگاه همهچیز خوب است، آنچه که هست خوب است. در همین تجربه است که زندگی رنگی جدید به خودش میگیرد، یک موسیقی تازه برمیخیزد.
اگر خودت را انکار کنی، در اساس کائنات را انکار کردهای، خداوند را انکار کردهای.
اگر خودت را بپذیری خداوند را پذیرفتهای. آنگاه کار دیگری جز لذت بردن و جشنگرفتن وجود ندارد. دیگر شکایتی باقی نمیماند؛ انزجاری نیست؛ احساس سپاسگزاری داری. آنگاه زندگی خوب است و مرگ خوب است، و شادی خوب است و اندوه خوب است؛ آنگاه بودن با معشوق خوب است و تنهابودن خوب است. آنگاه هر اتفاقی بیفتد خوب است، زیرا توسط خداوند اتفاق میافتد.
ولی تو برای قرنها شرطی شدهای که خودت را نپذیری. تمام فرهنگهای دنیا ذهن انسان را مسموم ساختهاند، زیرا همگی بر یک چیز تاکید دارند: “خودت را بهتر کن!” تمام آنها در شما ایجاد تشویش و اضطراب کردهاند ـــ تشویش و نگرانی حالت پر تنشی هست بین آنچه که هستی و آنی که باید باشی. اگر این “باید” در زندگی وجود داشته باشد، مردم محکوم هستند که در نگرانی و اضطراب باقی بمانند. اگر یک آرمانی وجود داشته باشد که باید آن را محقق کنی، چگونه میتوانی آسوده باشی؟ چگونه میتوانی در وطن (در وجود) ریشه داشته باشی؟ غیرممکن است بتوانی هر چیزی را با تمامیت زندگی کنی، زیرا ذهن مشتاق آینده است. و آن آینده هرگز نمیآید ـــ نمیتواند بیاید؛ همان طبیعت خواستهی تو آن را ناممکن میسازد. وقتی که بیاید تو شروع میکنی به تخیلات دیگر، چیزهای دیگری را طلب خواهی کرد.
همیشه میتوانی اوضاع بهتری را متصور شوی. و میتوانی همیشه در تنش و نگرانی و اضطراب باقی بمانی ـــ بشریت قرنهاست که اینگونه زندگی میکند. فقط بسیار بهندرت فردی از این دام گریخته است. این فرد یک بودا، یک مسیح خوانده میشود. انسـان بیـدار کسـی اسـت کـه از تلـهی جامعـه بیـرون زده باشـد، کسـی که آن را دیـده اسـت ـــ که این فقط مسخره است: تو نمیتوانی خودت را بهتر کنی.
و من نمیگویم که بهترشدن اتفاق نمیافتد ـــ این را یادت باشد. ولی تو نمیتوانی خودت را بهتر کنی. وقتی از بهترسازی خودت دست برداشتی، آنگاه زندگی تو را بهتر خواهد ساخت. در آن آسودگی، در آن پذیرش، زندگی شروع به نوازش تو خواهد کرد، شروع میکند در تو جاریشدن. و وقتی تو شکایت و انزجاری نداشته باشی، شکوفا خواهی شد و رشد میکنی.
💜اشو
📚«انقلاب»
تفسیر اشو از سرودههای کبیر
از ۱۱ تا ۲۰ فوریه ۱۹۷۸
در حال ترجمه: م.خاتمی / تیرماه ۱۴۰۳
@oshowords
✳️ به یاد داشته باشید:
ناتوانان همیشه در حال جنگند.
آنها از ضعف خودشان می ترسند.
آنها می دانند که ضعیفند.
آنها نمی توانند از عهده تسلیم شدن برآیند.
تنها مردمان قدرتمندند که می توانند چنین کنند.
این تجربه من است.
هر وقت یک آدم قوی پیش من می آید
آماده پریدن است و هر وقت ترسوی ضعیفی می آید؛ فکر می کند و فکر می کند و باز هم فکر می کند!!
و دنبال یافتن توجیه ها و تفسیر هاست ...
شما همیشه می توانید تفسیرهایی پیدا کنید، ذهن در این کار خیلی متخصص است.
ذهن برای دست و پا کردن دروغ در مورد شما و دیگران خیلی خیلی ماهر است.
اما برای درک حقیقت بسیار ناکارآمد!
#کتاب_راز_سکوت
#اشو
@oshowords
تا زمانی که برای نجات خود ،
به بیرون از خودت تکیه کنی ،
بارها و بارها زمین میخوری .
این قانون هستی است ،که با
شکستهای مکرر به تو بفهماند
که باید دست از گدایی بکشید
چون تو خود پادشاه هستی،
خودت را کشف کن.
#اشو
@oshowords
✳️ صوفیان
صوفیان به کسانی معروفند که چشم دل دارند ...
منصور حلاج می گوید:
من خدایم را با چشم دل دیدم
من از او پرسیدم:
تو کیستی؟
و او پاسخ داد: تو
این نکته را به یاد داشته باشید:
صوفی گری راه عشق است.
صوفی گری رقصان تر، پر آهنگ تر و
پر سرورتر از ذن است.
به این دلیل است که در کشورهایی که صوفی گری در آنها وجود داشته بهترین و زیباترین شعرهای جهان سروده شده است.
زبان فارسی خیلی شاعرانه است.
این زبان بزرگترین شاعران دنیا را آفریده است.
این زبان ؛ زبان بسیار شاعرانه ای شده است. زبانی بسیار با نشاط شده است.
چون در این زبان خدا بعنوان معشوق در نظر گرفته شده است.
به این نکته هم باید خوب توجه کرد:
برای پیروان ذن خدایی وجود ندارد.
هدف آگاهی است.
ذن از بینش گوتام بودا ريشه گرفته است و صوفی گری از عشق به خداوند.
برای صوفی، وجودی غیر از خدا وجود ندارد. او خدا را تنفس میکند.
میخورد و مینوشد.
مثل ماهیای که در اقیانوس زندگی میکند، او نیز در خدا میزید.
صوفی چطور سرمست نباشد؟!
از راه رفتن و نشستن اش معلوم است که او مست است.
تصادفی نیست که شراب استعارهای مهم در تصوف است.
عمر خیام یک صوفی بود که غربیها او را به خوبی نشناختند، به خاطر ترجمههایی که از رباعیات او شده بود؛ به خصوص ترجمههای فیتزجرالد که هر واژه را تحتاللفظی ترجمه کرده است.
در حالی که آنها همگی استعارهاند.
وقتی خیام از زن سخن میگوید،
منظورش خداوند است.
صوفیان خدا را همچون معشوقهای میپندارند نه همچون مرد.
هندوها نیز خدا را زن تصور میکنند
ولی مادر میپندارند.
صوفیان زن را معشوق خویش میپندارند.
زمانی که زن مادرت باشد، رابطهات بر مبنای احترام است نه عشق.
این نوع رابطه سرشار از احترام و تکریم است
اما زمانی که زن معشوقهات باشد، رابطهای کاملا متفاوت است ...
صوفیان تنها انسانهای روی زمین هستند که شجاعت معشوقه نامیدن خدا را دارند.
همچنین زمانی که صوفیان از شراب سخن میگویند در واقع منظورشان همان عشق خدا است، که اگر آمادهی پذیرش و دریافت هدیه باشی، در تو جاری میشود.
اگر در حالتی از آسودگی و آسان گیری باشی، بیشک و تردید میآید.
اگر عشق نیاید، نشانگر این است که درهای وجودت بسته است.
اگر شخصی زیستن با مرشد و پیر را بیاموزد، در واقع باز کردن درهای وجودش را آموخته است. مسئله، مسئلهی آموختن دانش نیست، در واقع آموختنِ بودنی متفاوت است.
وجودی باز و پذیرا نه بسته و مدافع ...
#کتاب_آواز_سکوت
@oshowords
زندگی با مردمان آزاد بسیار زیباست. زیرا زندگی با زندانیان یعنی زندانیبودنِ خودِ شخص.
آیا مشاهده کردهاید؟ یک زندانبان انسانی آزاد نیست، نمیتواند آزاد باشد. یک زندانبان بیشتر از زندانیان در زندان است!
اگر مردمان زیادی را به زندان انداخته باشی، چگونه میتوانی آزاد باشی؟ آن زندانیکردن تحمیلی در وجود تو نیز منعکس است؛ خودت یک زندانی میشوی. هرگز زندان را به هیچکس تحمیل نکن. آزادی بده و خودت آزاد خواهی بود.
#اﺷﻮ
📚«آموزش فراسو»
@oshowords
✳️ تنهایی
تنهایی؛ طبیعت خودتان است
تنهایی به مثابه گل نیلوفری است که در قلب شما شکوفا می شود.
تنهایی پدیده ای مثبت و سازنده است. تنهایی شادی ای است که چون شما فضای خودتان را دارید و واقعا خودتان هستید.
مدیتیشن یعنی:
شاد بودن هنگامی که تنها هستید...
هنگامی که انسان چنین قابلیتی را در وجود خویش کشف کند و دیگر برای شاد بودن وابستگی ای به کسی چیزی یا شرایط خاصی نداشته باشد، احساس زنده بودن خواهد کرد.
این شادی چیزی است که متعلق به شماست و ارتباطی با روز، شب، جوانی، پیری، سلامتی یا بیماری ندارد.
حتی پس از مرگ نیز این شادی از آن ماست زیرا آن چیزی نیست که به واسطه دنیای بیرونی به وجود آمده باشد.
این شادی کیفیتی است که از درون شما می جوشد.
این شادی ماهیت طبیعی خود شماست.
سفر درونی سفری است به سوی تنهایی محض، در این سفر هیچ کس دیگری نمی تواند شما را همراهی کند.
شما هرگز نمی توانید هسته مرکزی وجود خود را با کس دیگری سهیم باشد، حتی عزیزترین فرد در زندگی تان....
هنگامی که شما به درون می روید تمام ارتباط خود با دنیای بیرون را قطع می کنید. در واقع در این زمان دنیای بیرون برای شما نا پدید می شود.
عارفان حقیقی جهان را تنها یک سراب خوانده اند، نه به این علت که واقعا وجود ندارد بلکه به این دلیل که برای مراقبه کنندگانی که به دنیای درون سفر می کنند دنیای بیرون محو و ناپدید می شود.
سکوت دنیای درون به اندازه ای ژرف و عمیق است که هیچ سر و صدایی نمي تواند به آن نفوذ کند.
تنهایی، مدیتیشنی عمیق است که ورود به آن واقعا شهامت و جرأت می طلبد.
ولی از همین تنهایی است که سرور پدیدار می شود و از همین تنهایی است که خداوند درک و تجربه می شود.
هیچ راه دیگری وجود ندارد و هرگز وجود نداشته است.
تنهایی خود را جشن بگیرید،
فضای پاک و خالص درون خود را جشن بگیرید و به این صورت نوایی بسیار خوشایند از قلب شما برخواهد خاست. این نوا، نوایی آگاهی و مدیتیشن است.
آواز پرنده ای است که در دوردست می خواند. هنگامی که این پرنده می خواند منظورش شخص خاصی نیست او می خواند زیرا قلبش مالامال از آواز است؛
ابر می بارد، زیرا پر است از باران گلبرگ های گلها باز می شوند و هوا را عطرآگین می کنند زیرا آکنده از بوی خوشند.
ولی هرگز منظور آنها شخص خاصی نیست.
اجازه دهید تنهایی شما به یک رقص تبدیل شود.
#اشو
@oshowords
✳️ اشو عزیز!
چرا رشد دردناک است؟
✳️ پاسخ
:
رشد به این سبب دردناک است که تو در زندگی از هزار و یک درد پرهیز کردهای. با پرهیز کردن از دردها نمیتوانی آنها را نابود کنی ـــ آنها فقط انباشته میشوند.
تو به فروخوردنِ دردها ادامه میدهی: اما آنها در سیستم تو باقی میمانند. برای همین است که رشد دردناک است ـــ وقتی تصمیم میگیری که رشد کنی، باید با تمام دردهای سرکوبشدهی خودت روبهرو شوی. نمیتوانی فقط آنها را دور بزنی.
شیوهای که در آن بزرگ شدهاید غلط است. متاسفانه تاکنون حتی یک جامعه در روی زمین وجود نداشته که دردها را سرکوب نکرده باشد. تمام جوامع بر سرکوب تاکید دارند و به آن تکیه زدهاند. آنها دو چیز را سرکوب میکنند: یکی درد است و دیگری، لذّت.
و آنها لذت را هم به سبب درد سرکوب میکنند. استدلالشان این است که اگر خیلی خوشحال نباشی، هرگز هم خیلی بدحال نخواهی شد؛ اگر لذت از بین برود، هرگز عمیقاً درد نخواهی کشید!
این جوامع برای پرهیز از درد، از لذت نیز پرهیز کردهاند. برای پرهیز از مرگ، از زندگی هم پرهیز کردهاند.
درد و لذت باهم رشد میکنند ـــ اگر بخواهی یک زندگی پر از شعف داشته باشی، باید دردهای بسیاری را هم بپذیری. اگر خواهان قلّههای هیمالیا هستی، پس باید آن پرتگاهها را هم داشته باشی. ولی هیچ اشکالی در آن درّهها نیست؛ فقط رویکرد تو باید متفاوت باشد.
میتوانی از هر دو، لذت ببری ـــ قله زیباست، درّه هم زیباست. و لحظاتی هست که فرد باید از قله لذت ببرد و لحظاتی هست که باید در دره آسوده باشد.
قله نورانی است، گفتگویی با آسمان است. دره تاریک است، ولی هرگاه بخواهی استراحت کنی، باید به تاریکی دره حرکت کنی. اگر بخواهی اوجها را داشته باشی باید در درهها ریشه داشته باشی ـــ هرچه ریشههایت عمیقتر فرو بروند، درخت تو بیشتر به آسمان رشد خواهد کرد. درخت نمیتواند بدون ریشه رشد کند و ریشهها باید عمیقاً در زمین فرو بروند.
درد و لذت بخشهای ذاتی از زندگی هستند. مردم چنان از درد وحشت دارند که آن را سرکوب میکنند، از هر موقعیتی که دردآور باشد دوری میکنند، پیوسته جاخالی میدهند. و عاقبت با این واقعیت برخورد میکنند که اگر واقعاً بخواهی از درد پرهیز کنی، مجبور هستی که از لذت هم دوری کنی.
برای همین است که راهبان شما از لذتهای زندگی پرهیز میکنند، از لذت وحشت دارند. در واقع، آنان فقط از تمام امکانها برای درد دوری میکنند. آنان میدانند که اگر از لذت پرهیز کنی، آنگاه بطور طبیعی دردهای بزرگ امکان ندارد؛ درد فقط بعنوان سایهای از لذت میآید. آنگاه در یک زمین هموار راه میروی ـــ هرگز به سمت قلهها نمیروی و هرگز در درهها سقوط نمیکنی. آنگاه فقط مُردهای هستی که حرکت میکند، اما دیگر زنده نیستی.
زندگی بین این دو قطب [درد و لذت] جریان دارد. و این تنش بین درد و لذت تو را قادر میسازد که یک موسیقی عالی خلق کنی؛ موسیقی فقط در این تنش وجود دارد. این قطبیت را که از بین ببری، راکد و گنگ میشوی و زنگزده میشوی ـــ هیچ معنایی در زندگی نخواهی داشت و هرگز شکوه آن را نخواهی شناخت؛ زندگی را از کف خواهی داد.
انسانی که بخواهد زندگی را بشناسد و آن را زندگی کند باید مرگ را بپذیرد و آن را در آغوش بگیرد. مرگ و زندگی باهم هستند، دو جنبه از یک پدیده هستند.
برای همین رشدکردن دردناک است. باید از میان آن دردهایی که از آنها پرهیز کرده بودی رد بشوی. این آزرده میکند. باید از تمام آن زخمهایی که به نوعی ترتیب داده بودی که به آنها نگاه نکنی، عبور کنی. ولی هرچه عمیقتر وارد آن زخمها بشوی، ظرفیت تو برای ورود به لذت هم عمیقتر میشود. اگر بتوانی تا حد نهایی وارد درد شوی، قادر هستی که بهشت را لمس کنی.
شنیدهام: مردی نزد یک مرشد ذن رفت و پرسید، “چطور باید از سرما و گرما پرهیز کنیم؟”
منظور او بطور تمثیل این است: “چطور باید از درد و لذت پرهیز کرد؟” این روش ذن است برای بیان درد و لذت: سرما و گرما.
مرشد پاسخ داد: “سرد باش و داغ باش.”
برای پرهیز از درد، باید درد را پذیرفت؛ بطور اجتناب ناپذیر و طبیعی.
درد، درد است ـــ یک واقعیت دردناک ساده است. ولی رنجبردن همیشه و فقط در صورت پرهیز از درد رخ میدهد: یعنی که زندگی نباید دردناک باشد!
رنج یعنی انکار یک واقعیت ساده که زندگی و طبیعیبودن پدیدههای آن نباید دردناک باشد.
#اشو
📚«انقلاب»
تفسیر اشو از سرودههای کبیر
مترجم: م.خاتمی خرداد ۱۴۰۳
@oshowords
«زندگی نام دیگر خداوند است»
#اشو
#کتاب_راز
@oshowords
✳️ سرزنشگری
فقط یک فرد کاملاً ناهشیار از سرزنشکردن لذت میبرد.
روانشناسی سرزنشگری چیست؟
بیشتر مردم دنیا گرفتار سرزنشگری هستند.
از منظر روانشناختی این یعنی چه؟ روانشناسی آن روشن و بسیار ساده است:
هر فرد این جایگاه را برای نفْسِ خود میخواهد که “من بزرگترین هستم!”
اما ثابت کردن اینکه من از همه بزرگتر هستم دشوار است زیرا هرکس دیگر هم میخواهد همین را ثابت کند!
و همگی آنها تلاش دارند که یک چیز را ثابت کنند که خودشان بزرگترین هستند!
پس ذهن، یک راهکار آسان را پیدا میکند: میگوید: شاید سخت باشد که ثابت کنم من بزرگترین هستم، ولی اثبات اینکه هیچکس از من بزرگتر نیست آسان است!
به یاد داشته باش که همیشه اثبات چیزی بطور مثبت بسیار دشوار است.
ولی یک جملهی منفی بسیار آسان است.
روانشناسی سرزنشگری یک راهکار روانی ارزان است؛ تو ثابت میکنی که نابغه هستی! و هزینهای هم ندارد؛ ابداً بها ندارد.
نیازی نیست جایی بروی تا چیزی بیاموزی. نیاز به خردمند شدن نیست.
برای اثبات درستی و بزرگی خود، تنها کافیست به بهانهای دیگران را حقیر و کوچک بشماری. برای همین است که همه در سرزنشگری مهارت دارند!
حالت سرزنشگری همیشه در انسان فعال است. به همین دلیل، مردم را در همه جا میبینی که از سرزنشگری لذت میبرند.
تمام حالتهای احساسی دیگر هر چند گاهی پیش میآیند، ولی حالت سرزنشگری هر روز، از صبح تا شب به این مردم دست میدهد!
خودت را مشاهده کن؛
وقتی کسی مورد سرزنش قرار میگیرد تو فوری گوشهایت را تیز میکنی و شروع میکنی به شنیدن! اگر کسی بیاد و بگوید زن همسایه با مردی فرار کرده است، چقدر توجهت جلب میشود!
در آن لحظه توجه تو چنان متمرکز میشود که تمام امور دنیا را فراموش میکنی.
شروع میکنی به کندوکاو کردن
سؤال میکنی:
“قدری بیشتر بگو، بعدش چه شد؟
کمی بیشتر توضیح بده، لطفاً مختصر نگو!
به کجا فرار کردند؟
قبل از رفتن تمام داستان را بگو.
بنشین و یک چای بنوش!
برایش فرش قرمز پهن میکنی ...!
هرکجا که بفهمی سرزنشی رخ میدهد از آن لذت میبری. تو از این لذت میبری که فرد دیگری خوار و کوچک شده و در این کوچکشدنِ او، تو در درونت احساس میکنی که بزرگتر شدهای!
برای همین است که اگر یک گدا در خیابان پوست موز زیر پایش برود و زمین بخورد زیاد لذتی ندارد، تا اینکه یک امپراتور با پوست موز بلغزد و به زمین بخورد!
اگر یک امپراتور بلغزد و زمین بخورد، توجه کن که چقدر خوشحال میشوی!
وقتی در اخبار میشنوی که نخستوزیر یا رییسجمهور برای کارهای غیرقانونی دستگیر شده است، چگونه لذت سرزنشگری منتشر میشود. نکته در چیست؟
چرا همه باید به این توجه کنند؟
اگر نخستوزیر عاشق زنی بشود، کافیست، گویی که واقعهای نادر رخ داده است.
توجه زیادی منتشر میگردد،
مردم بسیار مشتاق میشوند ...
این یک چیز را در مورد درونِ تو میگوید، فقط به یک چیز اشاره میکند:
که تو منتظر کسی بودی تا دستگیر شود،
در جایی به زمین بخورد، منتظر پایی بودی که روی پوست موز بلغزد و او روی زمین دراز بشود! این خواستِ همیشگی تو بوده که دیگری تحقیر شود تا تو احساس بزرگی کنی!
برای همین است که مردم برای حذف کردن کسی که برای چهار یا پنج سال در مسند قدرت نشسته، مشتاق و هیجانزده هستند: “خیلی طولانی شده:
این مرد باید سقوط کند!”
آنگاه چیزهای پیشپاافتاده بزرگنمایی شده و در اطراف منتشر میشوند.
و مردم آماده هستند که اینها را باور کنند.
آیا متوجه نکتهای عجیب شدهاید؟
اگر کسی را تحسین کنید،
هیچکس آماده نیست آن را بشنود.
اگر بگویی: “فلانی را ببینید، فرد بزرگی شده است.” آنان خواهند گفت:
هیچ بزرگیای در او وجود ندارد.
تمامش فریب است.
حقهای در کار هست.
فقط صبر کن، قدری تامل کن:
وقتی دستگیر شد خواهی دانست!
ما از این ساقط شدنها زیاد دیدهایم!
ولی اگر کسی بگوید که فلانی دزد است و یا فریبکار است و یا رشوه گرفته، هرگز آن را انکار نمیکنی! بیدرنگ قبول میکنی،
گویی که پیشاپیش آن را میدانستی ...
ما این را پذیرفتهایم که “بجز ما، مردمِ دیگر همگی بد هستند. برخی افشا شدهاند و برخی دیگر هنوز افشا نشده و به زمانش افشا خواهند شد.
ولی بجز ما تمام مردم بد هستند!”
این باور، پیشفرض ماست.
و هرچه که این پیشفرض و باور را حمایت کند، بیدرنگ با آن موافق هستیم،
زیرا این نفْسمان را بسیار راضی میکند.
این سرزنشگری است که نفْس را باد میکند. برای همین است که مردم بسیار با اکراه کسی را تحسین میکنند ـــ با بیمیلیِ بسیار؛ گویی کسی آنان را مجبور کرده باشد.
آنان معمولاً وقتی این کار را میکنند که از این تحسینکردن، چیزی عایدشان بشود.
برای همین است که در سطح از او تجلیل میکنند ولی در زیر انتقام میگیرند ...
📗«مرگ مقدس است»
تفسیری بر کتاب “بمیر، ای یوگی! بمیر
@oshowords
✳️ نفس
اگر نفْسی نداشته باشی مهم نیست که کسی به تو بگوید احمق و یا بگوید نابغه. مطلقاً اهمیتی نخواهد داشت... زیرا این انتخاب دیگران است. اما تو میدانی که کیستی و متکی به نظرات دیگران نیستی.
نفس، وابسته به دیگران است.
نفس، تو را بردهی جامعهای میکند که در آن زندگی میکنی.
معمولاً مردم فکر میکنند که نفسشان چیزی بسیار با ارزش است. ولی نفس چیزی جز بردگی آنان نیست.
انسان فقط وقتی موجودی مستقل، آزاد و فردیتیافته میشود که نفس را رها کرده باشد، زمانی که فقط یک موجود ساکت باشد، بدون فکری از "من" ــ فقط یک سکوت خالص......
و اگر در این سکوت به درون نگاه کنی، هیچ "من" در آن نخواهی یافت، بدون منیت، بدون خود... فقط یک فضای خالص.
این فضای خالص، بُعد روحانی شماست.
این فضای خالص، اشراق شماست.
این فضای خالص، شعفِ غایی شماست.
و نفس از تمام این چیزها جلوگیری میکند.
نفس، شما را یک گدا میسازد، در حالی که شما امپراطورِ یک امپراطوری عظیم هستید. البته این امپراطوری به بیرون تعلق ندارد، در درون وجود شماست، ولی گسترهی آن همچون خود کائنات وسیع و پهناور است.
نفس، شما را محبوس و زندانی میکند. آن را تغذیه نکن... و این را میگویم زیرا میدانم که این امکان برای همه هست که نفس را تغذیه نکنند و وارد آسمان باز شوند.
#اشو
📚«یوگا، ابتدا و انتها»
مترجم: م.خاتمی
@oshowords
✳️ بهشت و جهنم
زندگی کن، عاشق زندگی باش. و بگذار دیگران هم در کنار تو آزادانه زندگی کنند. از این فرصت زندگی تا حد امکان لذت ببر، هرچه تمامتر از آن لذت ببر و از این نوع تجربهی زندگی، رشد خواهی کرد.
اینگونه بلوغ برایت رخ میدهد؛ پخته میشوی و رایحهای را با خودت حمل میکنی. آن «رایحه» همان بهشت است.
هیچکس به بهشت نمیرود ـــ آنان که به بهشت میروند، باید بهشت خودشان را در قلبهایشان حمل کنند.
هیچکس به جهنم نمیرود ـــ آنان که به جهنم میروند مجبورند که جهنمشان را در قلبهایشان حمل کنند.
شنیدهام: مردی بسیار ثروتمند از دنیا رفت؛ او یک سیاستمدار بسیار بیرحم، جاهطلب و پر قدرت بود. تمام شهر برای مشایعت او رفتند. البته مردم واقعاً خوشحال بودند که این مصیبت از آنان دور شده بود و این موجود فاسد دیگر زنده نبود ـــ انبوه مردم در آنجا بسیار بود. در این میان که جمعیت به آرامی به سوی قبرستان در حرکت بود، یک کامیون حامل سوخت، چوب و ذغال بطور تصادفی در میان انبوه جمعیت گرفتار شد و در همان جهت آهسته شروع کرد به دنبال کردن جسد این مرد منفور.
مردم شروع کردند به خندیدن. یکی گفت: “این خیلی زیاد است. ما میدانیم که او به جهنم میرود، ولی نمیدانستیم که مجبور است که سوخت آنجا را هم همراه خود ببرد!”
ولی چنین اتفاق میافتد؛ باید سوخت خودت را همراه ببری. انسان جهنمی کسی است که همیشه در رنج و ترس از تنبیه به سر میبرد. و فراموش نکن که از هر آنچه که بترسی برایت اتفاق خواهد افتاد ـــ زیرا وقتی بترسی، مدام در موردش فکر میکنی: کاری میکنی که اتفاق بیفتد.
#اشو
📚«انقلاب»
تفسیر اشو از سرودههای کبیر / از ۱۱ تا ۲۰ فوریه ۱۹۷۸
مترجم: م.خاتمی / تیرماه ۱۴۰۳
@oshowords
✳️ آیا بعد از مرگ به یک بدن دیگر بازمی گردید؟
@oshowords
✳️ عملِ خیر
مردم مذهبی معمولاً میگویند: “اخلاق را پرورش دهید!”
بودا میگوید: آگاهی را پرورش بدهید.
مردم مذهبی معمولاً میگویند: “عمل نیک انجام بدهید.”
بودا میگوید: “ساکت و آرام باشید، عمل نیک خودش انجام میشود.”
عملِ خیر، سکوت و آرامش تو را دنبال میکند، مانند سایه که تو را دنبال میکند. و تا وقتی که ساکت نباشی، هیچ راهی برای عمل نیک وجود ندارد. میتوانی کار خیر انجام دهی ولی اگر به سکوت نرسیده باشی، فقط عمل خطا رخ خواهد داد.
کسی که سعی میکند خوب باشد خطرناک است زیرا خوبی او مرکزیت ندارد، سطحی است، از درونش نمیجوشد. خوبی او تحمیلی است؛ او سعی میکند کار خوب انجام دهد؛ کار خوب او طبیعی و خودانگیخته نیست. مانند سایه نیست؛ همراه با تلاش است، خشن است.
این کاری است که موعظهگرها و کشیشان انجام میدهند: به مسجد یا کلیسا برو، آنجا هستند: فریاد میزنند و سرزنش میکنند، آمادهاند تا شما را به جهنم پرتاب کنند، اگر به آنان گوش بدهید و از آنان پیروی کنید، آمادهاند تا بهشت را به شما پاداش بدهند! البته نمیتوانید از آنها پیروی کنید زیرا آنچه طلب میکنند، غیرممکن است و دلیل غیرممکن بودن آن این است که آنان راه خوببودن را به شما نشان نمیدهند؛ فقط میگویند: “خوب باش!”
راهِ خوب بودن، هیچ ربطی به خوببودن ندارد. راه خوببودن به هشیاری و به مرکزیتداشتن مربوط است. خوببودن هیچ ربطی به شخصیت تو ندارد. یک انسان واقعاً خوب ابداً شخصیت ندارد؛ بدون شخصیت است.
و وقتی میگویم “بدون شخصیت” منظورم این است که در اطراف خود زرهپوش و نقاب ندارد. او نه خوب است و نه بد. او فقط هست ـــ هشیار، آگاه و مسئول. اگر اتفاقی بیفتد او پاسخ میدهد؛ ولی بطور مستقیم پاسخ میدهد؛ از اکنون و اینجا پاسخ میدهد؛ پاسخ او به گذشته [شرطیشدگیها] ربطی ندارد.
“شخصیت” یعنی آن وجدانی که توسط کشیشان و جامعه بر تو تحمیل شده است. وجدان یک زندان است برای آگاهی تو.
بودا انقلابی را وارد دنیای دیانت کرد: بزرگترین انقلاب را آورد. انقلاب او چنین بود: او روی آگاهی تاکید داشت و نه روی وجدان. البته شخصیت [یک شخصیت حقیقی] بطور خودکار وارد میشود، ولی همچون سایه به دنبال آگاهی میآید. تو نباید آن را حمل کنی، دیگر یک بارِ سنگین نیست. آیا هرگز مشاهده کردهای؟ سایهی تو همواره تو را تعقیب میکند، باری بر دوش تو نیست و نیازی نداری از آن مراقبت کنی. نیاز نداری به آن فکر کنی؛ حتی اگر به آن فکر هم نکنی، وجود دارد. نمیتوانی آن را از دست بدهی.
بودا میگوید: شخصیت فقط وقتی واقعی است که نتوانی آن را از دست بدهی. اگر بترسی که آن را از دست میدهی؛ آنگاه وجدان است و نه آگاهی.
💜اوشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۴/۴
مترجم: م.خاتمی / بهمنماه ۱۴۰۲
@oshowords
✳️ پرسش:
چرا نمیتوانیم خودمان و دیگران را آنگونه که هستیم بپذیریم؟
✳️ پاسخ
:
زیرا شما برای ردکردن شرطی شدهاید نه برای پذیرفتن. شما برای انکار و “نه” گفتن شرطی شدهاید. شما هنوز “آری” گفتن را نشناختهاید. شما برای سرزنشکردن شرطی شدهاید.
شما سرزنش شدهاید و همین کار را با دیگران انجام میدهید. شما پیوسته خودتان را نیز سرزنش میکنید و البته با دیگران هم همینکار را میکنید.
والدین تو به تو گفتهاند: “اشتباه میکنی، این درست نیست، هرگز نباید چنین کاری میکردی.” و هزاران بار این را تکرار کردهاند. و تو یک پیام را دریافت کردهای: که همینگونه که هستی مورد پذیرش نیستی، تو بخاطر وجود خودت دوست داشته نشدهای. اگر خواستههای آنان را برآورده کنی، تو را دوست خواهند داشت؛ عشق آنان یک معامله است. اگر مانند سایه از آنان پیروی کنی، تو را تحسین و تایید میکنند. اگر قدری آزاد بشوی و سعی کنی فردیت خود را داشته باشی، با تو مخالفت میکنند ــ نگاهشان، رفتارشان و همهچیز تغییر میکند. و کودک بسیار ناتوان است ـــ فقط برای زندهماندن باید که سیاستمدارانه رفتار کند، باید هرآنچه را که پدرومادر میگویند بپذیرد.
سپس جامعه وجود دارد، سپس نهاد آموزش و پرورش وجود دارد. و رفتهرفته عمیقتر و عمیقتر در آن خرابی فرو میروی، و هر کسی آنجاست تا تو را مجبور کند که از او پیروی کنی. سپس کشیشان و سیاستمداران هستند، تمام به اصطلاح مُصلحان جامعه هستند! و همگی آنان میخواهند که از آنان اطاعت کنی و همگی آنان تو را آموزش دادهاند. ذهن شما یک ذهن شرطیشده است. برای همین نمیتوانید خود را و دیگران را آنگونه که هستید بپذیرید.
ولی امکانی وجود دارد. اگر این را درک کنی ـــ که این فقط یک شرطیشدگی است ـــ میتوانی همینحالا، تمیز و پاک از آن بیرون بزنی!
با آن شرطیشدگیها هویت نگیر؛ این تنها راه است. فکر نکن که این تو هستی؛ فقط بهیاد بسپار که این جامعه است که توسط تو صحبت میکند. این را وجدان خودت نخوان، این وجدان تو نیست. فقط یک وجدان تقلبی است که توسط جامعه خلق شده. این یک حقّه است، حقهای بسیار خطرناک...
جامعه مفاهیم خودش را در تو قرار داده و این مفاهیم همچون وجدان تو عمل میکنند. در واقع، این شرطیشدگیها اجازه نمیدهند که وجدان فطری و واقعی تو به سطح بیاید و آشکار شود؛ اجازه نمیدهند که آگاهی و معرفت خودت بالا بیاید و زمام امور زندگی تو را به دست گیرد.
جامعه بسیار به سیاست آلوده است: در بیرون، پلیس و قاضی را کار گذاشته؛ و در درون یک وجدان را در تو جاسازی کرده. این وجدان یک پلیس درونی است، یک قاضی درونی! و حتی با این ترتیبات هم راضی نیست! در بالای اینها یک خدا را کار گذاشته: یک اَبَرپلیس؛ یک ضابطِ اعلا! و این خدا دایماً تو را میپاید! و تو را هرگز به حال خودت آزاد و رها نمیگذارد!
بنابراین، اینها را دور بینداز ـــ به اینها نچسب. این باورها توسط دیگران به تو داده شده؛ چنان زود و در ابتدای کودکی به تو داده شده که نمیتوانی به یاد بیاوری، ولی این یک ترتیبات سیاسی است. این دیانت نیست!
دیانت یک شرطیزدایی است. خودِ روند دیانت یک شرطیزدایی است تا تو را از تمام شرطیشدگیها آزاد کند و به تو اجازه دهد هرآنچه که هدف از خلقت تو بوده برآورده سازی، اجازه دهد که به مقصد خودت برسی.
این شرطیشدگیها را دور بریز ــ یک عصیانگر واقعی چنین میکند. و این فقط بیرون زدن از جامعه نیست ـــ این کمکی نخواهد کرد زیرا کجا خواهی رفت؟ بعنوان مثال اگر یک هیپی بشوی و از جامعه بیرون بزنی، یک جامعهی جایگزین خواهی ساخت و دوباره مقرراتی وجود خواهند داشت و دوباره شرطیشدگیهای دیگری وجود خواهند داشت.
اگر در یک جامعهی معمولی و سنّتی زندگی کنی، از مردها انتظار نمیرود که موهای بلند داشته باشند. اگر در میان هیپیها زندگی کنی، از تو انتظار نمیرود که موهای کوتاه داشته باشی. ولی این همان است، تفاوتی نیست. این همان مقررات است که سروته شده است!
پس نمیتوانی بیرون از جامعه زندگی کنی. این بارها آزمایش شده است؛ کسانی که از یک جامعه بیرون میزنند، جامعهی جدیدی را تاسیس میکنند و دوباره سنّتهای دیگری را جایگزین میکنند.
اما میتوانی به نوعی بسیار ظریف از جامعه بیرون بزنی، نه از راههای زمخت!
راه ظریف این است که در درون از لایههای شرطیشدگی خلاص بشوی و آنها را دور بریزی. فقط باید به یاد داشته باشی که اینک بقدر کافی بالغ شدهای؛ نیازی نیست نگران این باشی که دیگران چه میگویند؛ باید خودت باشی. و لذت ببر، شروع کن از این آزادی لذتبردن؛ و سپس قادر خواهی بود که به دیگران نیز آزادی ببخشی.
و اگر بخواهی آزادیت رشد کند، نیاز داری که اطرافیان تو هم آزاد باشند، زیرا آزادی فقط با مردمان آزاد رونق مییابد.
#اشو
#آموزش_فراسو جلد ۱/۴
مترجم: م.خاتمی / شهریور ۱۴۰۲
@oshowords
✳️ فقر و دیانت
هرگاه جامعه ای بسیار ثروتمند میشود و در رفاه است، فقط آنوقت است که نیاز به دیانت احساس میشود. یک کشور فقیر هر چقدر هم که تظاهر به دیانت کند، نمیتواند با دیانت شود. هرگز چنین نبوده است و نمیتواند باشد.
من نمیگویم که انسان فقیر نمیتواند بادیانت شود. افراد میتواند استثناء باشند، ولی جوامع فقیر نمیتوانند بادیانت باشند. دیانت یک نیازِ سطح بالا است، یک اشرافیت در سطحی متعالی است.
مانند این است که گرسنه هستی، در آن لحظه چه کسی به فکر شنیدن یک موسیقی زیباست؟ وقتی گرسنه هستی به نان نیاز داری و نه موسیقی. وقتی گرسنه باشی بتهوون کار نمیکند، موزارت بی معنی است. وقتی گرسنه و برهنه هستی با شکسپیر، گوته و کالیداس چه میتوانی بکنی؟ هیچ معنایی برایت ندارند.
اما وقتی نیازهای اساسی برآورده شده اند، بدن سالم است، اطراف تو محیطی بهداشتی است، خانه ای خوب، پوشاک خوب، خوراک خوب و مغذی داری، ناگهان احساس میکنی که به چیزی از دنیای زیبایی ها نیاز داری. به موسیقی، هنر، شعر.... به پیکاسو و ون گوگ علاقمند میشوی و به پابلو نرودا، و هزاران در باز میشوند.
وقتی نیازهای زیباشناختی تو نیز ارضاء شدند، ولی حوصله ات از بتهوون و موزارت هم سر رفت، ناگهان دری دیگر باز میشود، درِ بودا، دری به فراسو.... دری به مراقبه
اینها نیازی بالاتر است، وقتی تمام نیازهای پایین تر ارضاء شده باشند، آنوقت نیاز معنوی برمی خیزد.
💜اشو
@oshowords
اگر میخواهيد از ذهن دور شويد، بايد ابتدا از قلب عبور كنيد.
باید بیشتر احساس کنید تا بتوانید کمتر فکر کنید؛ آنگاه افکار نمیتوانند شما را براحتی مشغول کنند و بیازارند.
#اشو
@oshowords
فراموش نکنید که گرچه شما نمیتوانید افکارتان را متوقف کنید اما میتوانید با افکارتان یکی نشوید!
تا زمانی که با افکارتان یکی
باشید، اگر کسی نظر مخالفی با شما داشته باشد، شما آن مخالفت را حمله به خودتان تلقی میکنید.
#اشو
@oshowords
✳️ پرسش: چرا ما نمیتوانیم یکدیگر را بهحال خود بگذاریم؟
✳️ پاسخ
:
زیرا ما خودمان نیستیم، چطور اجازه دهیم که دیگران خودشان باشند؟ تو فقط همانقدر میتوانی به دیگران اجازه دهی خودشان باشند که خودت، خودت باشی! بیشتر از این نمیتوانی اجازه بدهی، این را به یاد بسپار.
اگر تو آزاد نباشی، نمیتوانی به هیچکس اجازه بدهی که آزاد باشد. اگر سرکوب شده باشی، اجازهی بیان به دیگران نخواهی داد. هر چه که هستی، همان را بر دیگران تحمیل میکنی. تو میخواهی همه درست مانند تصویر خودت باشند. این یک احساس بسیار نفسانی به تو میدهد ـــ که همه از تو تقلید میکنند، همه نسخهی کاربنی از تو هستند. و این به تو احساس راحتی میبخشد ـــ که همه همینطور هستند! اگر کسی آزاد باشد و تو آزاد نباشی، از این مقایسه بسیار ناراحت خواهی شد. سرکوب اینگونه در طول اعصار شکل گرفته و همیشگی شده.
والدین تو توسط والدین خودشان سرکوب شدهاند و فرزندان خودشان را سرکوب میکنند و این فرزندان، نسل بعدی را سرکوب خواهند کرد. و این یک زنجیره است، و شکستن آن بسیار دشوار است. فقط بهندرت کسی بقدر کافی شهامت پیدا میکند و فردیت پیدا میکند تا از این زنجیر بیرون بزند.
بیرونزدن از این زنجیر یعنی بیرونزدن از دنیا. آنوقت دیگر توسط هیچکس شرطی نشدهای، و آنوقت هرگز کسی را شرطی نخواهی کرد. آنوقت در آزادی زندگی میکنی و به دیگران آزادی میدهی.
ولی تو فقط میتوانی آن را ببخشی که داشته باشی. تو احساس عمیقِ بودن را نداری؛ چگونه میتوانی به دیگران اجازه بدهی خودشان باشند؟
تو پیوسته ابزارها و راههایی را پیدا میکنی تا آزادی دیگران را نابود کند، چگونه بر آنان چیره شوی، چگونه مالک شوی، چگونه فرمان بدهی و چگونه اطاعت را به دیگران تحمیل کنی. تو در آرامش و آسایش نیستی، هنوز به وطن نرسیدهای. تو رضایت پیدا نکردهای، پس نمیتوانی به دیگران اجازه بدهی که رضایت داشته باشند. تو مانند یک درختِ نازا هستی ــ نمیتوانی به سایر درختان اجازه دهی که میوه داشته باشند؛ زیرا این تو را بسیار آزار میدهد.
میپرسی: چرا ما نمیتوانیم یکدیگر را بهحال خود بگذاریم؟
زیرا تو حقیقتاً هنوز وجود نداری [هنوز به خودت نیامدهای]. پس از همان ابتدا شروع کن. نخست، باش! نخست به خودت اجازه بده که باشی؛ سپس قادر هستی به دیگران نیز اجازه دهی که خودشان باشند.
شما خودتان نیستید. شما هویت ندارید، هنوز وجود پیدا نکردهاید. شما فقط یک رویا هستید، و آن هم یک رویای بسیار درهموبرهم! شما هنوز به یکپارچگی دست نیافته و یگانه نشدهاید. شما روی دیگران میپرید، هر کسی را که بتوانید زیرِ سلطهی خود میبرید ـــ فرندانتان، همسرتان، مادر، پدر، دوستان ـــ هر کس که در دسترس باشد، روی او میپرید و آزادی او را لِه میکنید. هر وقت آزادی دیگری را سلب کردید، احساس راحتی میکنید؛ حالا خطری وجود ندارد.
اگر واقعاً بخواهید به دیگران آزادی بدهید، باید از خانهی خود شروع کنید. همهچیز از خانه آغاز میشود.
آزاد باش، یک وجود بشو. از این آزادی عظیم که زندگی به تو بخشیده لذت ببر.
از هیچ مقرراتی پیروی نکن. فقط از یک چیز پیروی کن: و آن هشیاریِ تو است. و بگذار در هر لحظه، آن هشیاری تصمیم بگیرد که چه باید کرد.
نیازی نیست که توسط حافظه و دانش و تجربهی گذشته عمل کنی. فقط با یک هشیاری تازه، دستنخورده و باکره عمل کن. و آنوقت خواهی دید که آزادبودن چقدر زیباست؛ و آنوقت خواهی دید که زندگی با مردمان آزاد چقدر زیباست. زیرا زندگی با زندانیان یعنی زندانیبودنِ خودِ شخص.
آیا مشاهده کردهاید؟ یک زندانبان انسانی آزاد نیست، نمیتواند آزاد باشد. یک زندانبان بیشتر از زندانیان در زندان است.
اگر مردمان زیادی را به زندان انداخته باشی، چگونه میتوانی آزاد باشی؟ آن زندانیکردنِ تحمیلی در وجود تو نیز منعکس است؛ خودت یک زندانی میشوی. هرگز زندان را به هیچکس تحمیل نکن. آزادی بده و خودت آزاد خواهی بود.
خودت آزاد باش و قادر خواهی بود آزادی بیشتری را اجازه بدهی. اینها با هم عمل میکنند.
#اﺷﻮ
📚«آموزش فراسو»
جلد ۱/۴
مترجم: م.خاتمی / شهریور ۱۴۰۲
@oshowords
✳️ پرسشها
« چرا این، چرا آن؟ »
اگر «چرا» داری، به مراقبه نیاز داری.
زیرا بدون مدیتیشن، «چرا» از بین نمیرود.
تمام پرسشها از جانب اضطراب و نگرانیهاست.
اگر هستی را در تمامیت پذیرفته باشی
اگر در درون ساکت باشی،
در آرامش باشی،
مسرور باشی،
نمیپرسی... و پاسخ نزد کسانی میآید که پرسش کردن را متوقف کرده باشند.
زمانی که پرسشها ناپدید شده باشند، ذهنت از بین رفته باشد و تمامیتِ درون و سلامتی بدست آمده باشد، به پاسخ نهایی دست خواهی یافت.
پاسخ نهایی در کلمات نیست.
وجودین است؛
زندگیاش میکنی، آن میشوی ...
#اشو
@oshowords
✳️ دغدغه فهمیدن
اگر اقدام به درخواست از ديگرى يا اطلاع گرفتن از ديگرى كردهايد، گدايى نكنيد. فهميدن يك چيز است، گدايى كردنِ اطلاعات، چيزى ديگر است.
جستجویتان هميشه بايد ادامه پيدا كند. هر چه كه شنيدهايد و فهميدهايد هم بايد مورد تحقيق و تأمل شما واقع شوند، بدون تحقيق، آنها را باور نكنيد، در غير اين صورت گدايى است.
از من سؤالى میکنید، من پاسخى میدهم... اگر براى گدايى آمده باشيد، جواب را در كيف خود مىگذاريد و همچون گنجى حفظش مىكنيد، ديگر مراقبهگر نيستيد بلكه گدا هستيد.
آنچه من گفتهام بايد مسئلهى مورد جستجوى شما شود. بايد تحقيقتان را شتاب بدهد، بايد كنجكاوى شما را تحريك كند و برانگيزد. اين جواب بايد شما را در مشكلى بزرگتر بيندازد، بىقرارتان كند و مسائلى جديد در شما مطرح كند، ابعادی جديد، تا اين كه در مسير جديدى از كشف قرار بگيريد. آن وقت از من صدقه نگرفتهايد، آنچه كه گفته بودم را درك كردهايد و اگر اين موضوع در درك خودتان به شما كمك كند، گدايى نيست.
پس پيش برويد تا دريابيد و بفهميد. پيش برويد تا تحقيق كنيد. شما تنها جوينده نيستيد، عدهى زياد ديگرى هم هستند. بسيارى جستجو كردهاند، بسيارى به ادراکاتی دست يافتهاند. تلاش كنيد كه دريابيد ــ آنچه را كه براى بعضى افراد اتفاق افتاده و همينطور آنچه كه اتفاق نيفتاده ــ تلاش كنيد و همه را بفهميد. ولى در حين فهميدن اينها، از تلاش براى فهم خودتان باز نايستيد.
تصور نكنيد درك ديگران منجر به درك خودتان مىشود. به تجربههاى ديگران ايمان نياوريد، كوركورانه باورشان نكنيد. بلكه، هر چيزى را به موضوعی برای مراقبه [ژرفنگری] تبديل كنيد. در اين صورت، سفر معنویتان ادامه مىيابد. در اين صورت گدايى نكردهايد ــ اين تلاش شما است. اين تلاشتان است كه شما را به فهم و تجربه مىرساند.
#اشو
#تانترا جلد ۲
مترجم: بهروز قنبری ـ اشرف عديلی
@oshowords
...
سعی کنید این سوترا از بودا را کاملاً درک کنید:
“اگر یک بدکاره با دیدن شما که نیکی را تمرین میکنید، بیاید و از روی بدخواهی و دشمنی به شما توهین کند، باید صبورانه آن را طاقت آورید و از او خشمگین نشوید. زیرا آن بدکاره با توهین به شما به خودش اهانت میکند.”
همیشه اتفاق میافتد ـــ اگر انسان خوبی باشید، افراد زیادی را خواهید یافت که از شما خشمگین هستند. زیرا همان خوبیِ شما در آنان احساس گناه خلق میکند ــ آنان آنقدرها خوب نیستند.
خوبیِ شما نوعی مقایسه خلق میکند. برای مردم، بسیار دشوار است که انسان نکوکار را ببخشند. آنان همیشه میتوانند انسان بدکارهای را ببخشند، ولی بخشیدن یک انسان نیک برای آنان بسیار دشوار است. بنابراین قرنهاست که آنان با یک مسیح، با یک سقراط، با یک بودا مخالفت میکنند. چرا این اتفاق میافتد. میتوانی این را در زندگی مشاهده کنی.
زمانی در یک دانشگاه تدریس میکردم و یک منشی در آنجا بود که در میان تمام کارکنان آنجا بهترین بود و بسیار صداقت داشت. روزی به من گفت: “من دچار مشکل هستم. تمام کارکنان با من مخالف هستند. میگویند: «تو چرا اینقدر کار میکنی؟ وقتی ما کار نمیکنیم، تو هم نباید کار کنی. فقط دو ساعت کار کافیست ـــ فقط برو و پوشهها را اینجا و آنجا جابجا کن، نیازی نیست کار دیگری بکنی!»”
میز کار او همیشه تمیز بود، هیچ پوشهای در آنجا انبار نشده بود و میز سایر کارکنان همیشه پر از پوشهها و پروندهها بود. البته که آنان از او خشمگین بودند، زیرا حضور این مرد یک مقایسه را ایجاد میکرد؛ اگر او میتواند، چرا ما نمیتوانیم؟
انسان نیک هرگز دوستداشتنی نیست زیرا [وجود او] تولید مقایسه میکند. یک مسیح باید که مصلوب شود، زیرا اگر این مقدار معصومیت ممکن هست، پس چرا شما معصوم نیستید؟ این تولید یک زخم عمیق در نفْس دیگران میکند. باید این مرد را نابود کنید؛ فقط با کشتن او راضی خواهید شد. باید سقراط را مسموم کنید، زیر او مردی بسیار راستگو بود. چرا شما نمیتوانید راستگو باشید؟ دروغهای شما توسط حقیقت این مرد آشکار میشود. واقعیت این مرد، اصالت او، به شما احساس قلابیبودن میدهد. این مرد خطرناک است. گویی در سرزمین کورها مردی که چشم دارد آمده باشد.
* یک مرد مالیخولیایی زمانی نزد من آمد و گفت: “زن من باید مشکلی داشته باشد!”
گفتم: “چه اشکالی دارد؟ او کاملاً سالم بهنظر میرسد.”
گفت: “باید مشکلی وجود داشته باشد. زیرا او هرگز نزد پزشک نمیرود!”
اگر با مردم بیمار زندگی کنی، سالم بودن خطرناک است. اگر با مردم دیوانه زندگی کنی، آنوقت عاقلبودن خطرناک است.
اگر یک بدکاره با دیدن شما که نیکی را تمرین میکنید، بیاید و از روی بدخواهی و دشمنی به شما توهین کند….
...باید صبورانه آن را طاقت آورید…