💜سخنان ، کتابها و ویدیوهای اوشو💜 کانال دیگر : https://t.me/sufianehh
✳️ داستان پلنگ و بز
چند روز پیش یکی از تمثیلهای راماکریشنا را میخواندم. عاشقش هستم. هر بار که به آن برمیخورم بارها و بارها آن را میخوانم
این تمثیل تمامی داستان مرشد است، در نقش عامل تسهیلکننده ...
داستان این است:
یک پلنگ ماده در حال زاییدن نوزاد خود از دنیا رفت و آن پلنگ نوزاد توسط بزها بزرگ شد. البته آن پلنگ خودش را نیز یک بز باور کرده بود!
ساده و طبیعی بود که او با بزها بزرگ شده و با بزها زندگی میکرد باور کند که خودش یک بز است. او یک گیاهخوار ماند
و علفها را میجوید و میخورد.
او هیچ مفهومی از خودش نداشت.
حتی در خواب هم نمیدید که یک پلنگ باشد.
ولی او یک پلنگ بود!
سپس چنین اتفاق افتاد که پلنگی پیر نزدیک این گله از بزها رسید و نمیتوانست چشمانش را باور کند. پلنگی جوان در میان بزها راه میرفت؛ پلنگ حتی مانند بزها راه میرفت!
آن پلنگ پیر با زحمت آن پلنگ جوان را دستگیر کرد. زیرا گرفتن او مشکل بود ــ
او فرار میکرد و جیغ میکشید و میترسید. پلنگ جوان هراسان و لرزان بود.
تمام بزها فرار کرده بودند و او نیز سعی داشت همراه آنان فرار کند، ولی آن پلنگ پیر او را گرفتار کرد و با خود به سمت دریاچه کشاند. پلنگ جوان نمیخواست برود
او درست همانگونه مقاومت میکرد که شما در برابر من مقاومت میکنید!
او بهترین تلاشش را کرد تا نرود.
او تا حد مرگ میترسید.
گریه و زاری میکرد.
ولی پلنگ پیر به او اجازه نمی داد.
بااین وجود پلنگ پیر او را کشانکشان تا نزدیک دریاچه برد.
دریاچه مانند آینه ساکت بود.
او با زور پلنگ جوان را وادار کرد تا به آب نگاه کند.
او دید، با چشمانی اشکآلود ــ
منظره روشن نبود ولی او دید که درست مانند آن پلنگ پیر است.
اشکها ناپدید شدند
و یک احساس تازه برخواست.
آن بز شروع کرد به ناپدید شدن در ذهن
او دیگر یک بز نبود
ولی او اشراق خودش را باور نداشت
هنوز بدنش قدری لرزان بود.
او میترسید.
فکر میکرد:
”شاید تخیل میکنم. چگونه یک بز ناگهان به یک پلنگ تبدیل میشود؟
ممکن نیست، هرگز قبلاً رخ نداده است!
هرگز چنین اتفاقی نیفتاده است.”
او چشمان خودش را باور نداشت
ولی اینک نخستین جرقه
نخستین اشعه نور وارد وجودش شده بود.
او واقعاً مانند قبل نبود.
هرگز نمیتوانست مانند قبل باشد.
پلنگ پیر او را به غار خودش برد.
اینک او خیلی مقاومت نداشت.
خیلی اکراه نداشت، خیلی نمیترسید. رفتهرفته شجاعتر میشد.
شهامت بیشتری پیدا میکرد.
وقتی به سمت غار میرفت شروع میکرد مانند پلنگ راه رفتن.
پلنگ پیر قدری گوشت به او داد تا بخورد. برای یک گیاهخوار سخت بود، تقریباً غیرممکن بود، حالش را به هم میزد،
ولی پلنگ پیر گوش نمیداد.
او را وادار به خوردن کرد.
وقتی که دماغ پلنگ جوان نزدیک گوشت رسید، اتفاقی افتاد:
از آن بو، چیزی عمیق در وجودش چیزی که خفته بود بیدار شد.
او به سمت آن گوشت جذب شد و شروع کرد به خوردن. وقتی که گوشت را چشید، غرشی از درونش برخواست ...
در آن غرش، آن بز ناپدید گشت.
آن پلنگ در زیبایی و شکوه خود در آنجا بود.
تمام روند همین است.
یک پلنگ پیر مورد نیاز است.
مشکل این است:
پلنگ پیر اینجاست و هر چقدر هم که جاخالی بدهید، به اینجا و آنجا بروید و جا خالی کنید، ممکن نیست.
شما اکراه دارید
آوردن شما نزدیک دریاچه کار سختی است. ولی من شما را خواهم آورد.
شما تمام عمرتان علف خوردهاید.
شما بوی گوشت را کاملاً ازیاد بردهاید.
ولی من شما را وادار به خوردن می کنم. وقتی که آن مزه وجود داشته باشد.
آن غرش برخواهد خواست.
در آن انفجار آن بز ناپدید شده و یک بودا متولد خواهد شد.
پس نیازی نیست که نگران باشی من بوداهای زیاد را از کجا پیدا میکنم؟
آنها را تولید میکنم ... !
#اشو
📗یوگا ابتدا تا انتها
👤برگردان محسن خاتمی
@oshowords
ذهن بحث میکند و
نتیجه نمیگیرد. در حالی که
دل سکوت میکند، و به نتیجه
میرسد.
این حقیقت، یکی از اسرار
پیچیدهی زندگی است...
#اشو
@oshowords
مراقبه شکنجه دادن خودت با
شیوه ها و تکنیکهای مختلف نیست.
مراقبه بازی کردن و بازیگوشی
است. هر زمان که احساس
آرامش میکنید و بدون تنش
هستید، با ایده مراقبه بازی کنید.
فقط ساکت باشید و در مرکز
خودتان باشید.و روزی اتفاقی
خواهد افتاد، اگر نیفتاد هم
خوب است.
#اشو
@oshowords
✳️اشو عزیز:
تفاوت انسان دنیوی و انسان معنوی در چیست؟
✳️ پاسخ :
یکی از اصلی ترین تفاوتها این است که:
انسان دنیوی احتکارگر است.
این تفاوتی است که میان انسان و خدا وجود دارد. انسان دنیوی حتی اگر هم چیزی بدهد تنها برای پس گرفتن و بیشتر گرفتن میدهد
نه از روی بخششی بی قید و شرط
او همیشه به منفعت فکر میکند.
بخشیدن او نه از روی لذت، بلکه از روی نیازمندی اش است، انسان دنیوی انسانی است که از درون فقیر است. بخشش او معامله است، عشق نیست.
سهیم شدن نیست.
منظور از انسان دنیوی همین است ...
حال انسان معنوی کیست؟
انسانی که لذت بخشیدن را میشناسد.
انسانی که بی هیچ دلیلی ارزانی میدارد و بدون هیچ تبعیضی میدهد
او نمیگوید:
من به تو میبخشم چون تو خوب هستی و به تو نمیبخشم چون بد هستی.
اگر فرق بگذاری آنگاه باز هم چیزی از تجارت و معامله وارد شده است.
خداوند به سادگی به گناهکار و قدیس میدهـد، بـه همه به طور یکسان میبخشد.
هنگامی که ابرهایش میبارند تنها بر انسانهای با فضیلت نمی بارند، هنگامی که خورشیدش طلوع میکند تنها برخوبان نمی تابد بلکه بر همه می تابد.
پس روحیه سهیم شدن را در خودت جذب کن.
بگذار این سبک زندگی تو باشد.
من این را نیایش میخوانم.
این معنویت و نیایش واقعی است.
توانایی بخشیدن بدون ایده پس گرفتن توانایی بخشیدن بی قید و شرط
توانایی دادن از روی پری و فراوانی ات
نه بخاطر محاسبه گری
چنین انسانی را انسانی معنوی میخوانم ...
#اوشو
@oshowords
ادامه
👇
بودا نخستین فیزیکدان کوانتومی است. آلبرت اینشتن پس از بیستوپنج قرن او را دنبال کرد، ولی هر دو به یک زبان سخن میگویند. و من باز هم میگویم که بودا یک دانشمند است؛ زبان او همان زبان فیزیک معاصر است؛ او بیستوپنج قرن جلوتر از زمان خودش آمد.
وقتی شخصی میمیرد، بدنش از بین میرود، بخش مادّی ناپدید میشود، ولی آن بخش غیرمادّی، یک ارتعاش است. و آن ارتعاش آزاد میشود، منتشر میشود. حالا، هر کجا که یک زهدان مناسب و آماده برای این ارتعاش وجود داشته باشد، وارد آن زهدان میشود. هیچ self “خود”ی وارد نمیشود، نیاز به هیچ چیز مادّی نیست؛ این فقط یک فشار و یک انتقال انرژی است. یک خانه قابل زیستن نبوده، زندگی در آن بدن، دیگر امکان نداشته. ولی آن خواستههای قدیمی، آن شهوت برای زندگی ـــ واژهی بودا “تانها” tanha است: شهوت برای زندگی ـــ آن خواستهی شدید، زنده و سوزان است. بنابراین همان «خواسته» جهش را [به بدنی دیگر] انجام میدهد.
حالا به فیزیک معاصر گوش بدهید. آنان میگویند مادّه وجود ندارد. آیا این دیوار محکم را در پشت سر من میبینید؟ نمیتوانید از میان آن عبور کنید؛ اگر سعی کنید آسیب خواهید دید. ولی فیزیک مدرن میگوید که این دیوار چیزی نیست، جسمی ندارد. این دیوار فقط انرژی خالص است که با چنان سرعت بالایی حرکت میکند که خودِ این حرکت این توهم و این دروغ را برای شما خلق میکند که در ظاهر یک دیوار محکم و مادّی است.
گاهی یک پنکه سقفی را دیدهاید که با سرعت حرکت میکند: پرّههای آن دیده نمیشوند. فقط سه پرّه وجود دارد ولی چنان با سرعت حرکت میکنند که مانند یک دایره، یک صفحه بهنظر میرسد؛ فاصله بین پرّهها را نمیتوانید ببینید.
حالا اگر سرعت چرخش این پرّهها با شتاب چرخش الکترونها ـــ که بسیار بالا است ـــ مساوی باشد، آنوقت میتوانید روی آن پرّههای پنکهی سقفی بنشینید و سقوط نخواهید کرد! میتوانید مانند من که روی این صندلی نشستهام آنجا بنشینید و حرکتی احساس نخواهید کرد، زیرا حرکت بسیار بسیار سریع است.
دقیقاً همین چیز در این صندلی و در زمین کف پای شما نیز اتفاق میافتد. این یک کف از سنگ مرمر نیست، این فقط ظاهرش است؛ بلکه ذرّات انرژی چنان سریع حرکت میکنند که همان چرخش آنان و سرعت آنها توهم مادّه را برای شما ایجاد میکند. مادّه وجود ندارد، فقط انرژی خالص وجود دارد. علم معاصر میگوید مادّه وجود ندارد، فقط انرژیِ غیرمادّی وجود دارد.
بهاین دلیل میگویم که بودا بسیار علمی سخن میگوید. او در مورد خدا صحبت نمیکند، ولی در مورد بیخودِی غیرمادّی صحبت میکند. درست همانطور که علم معاصر مفهوم مادّه را از فیزیک حذف کرده، بودا نیز مفهوم “خود” را از متافیزیک خودش حذف کرده است.
خود self و مادّه substance به هم مربوط هستند. باور اینکه این دیوار غیرمادّی است دشوار است و بههمین ترتیب باور اینکه در شما یک خود وجود ندارد هم دشوار است.
حالا چند نکته دیگر که موضوع را روشنتر میکند: نمیگویم که شما دقیقاً آن را خواهید فهمید، ولی موضوع را روشنتر خواهد کرد:
تو راه میروی، در حال راهرفتن هستی؛ برای پیادهروی بامدادی رفتهای. خودِ این زبان که میگوید “در حال راهرفتن هستی،” مشکلزا است: در خود زبان ما مشکل ایجاد میکند. لحظهای که بگویی شخصی در حال راهرفتن است، ما فرض میگیریم که کسی هست که راه میرود: راهرونده walker. سپس میپرسیم: اگر راهروندهای وجود نداشته باشد، راهرفتن walking چگونه ممکن هست؟!
بودا میگوید راهرونده وجود ندارد، فقط راهرفتن هست. زندگی از «اشیاء» تشکلی نشده است. بودا میگوید زندگی از «وقایع» تشکیل شده. و این دقیقاً همان چیزی است که علم معاصر میگوید: فقط روندها ــ وقایع ـــ وجود دارند و نه اشیاء.
حتی گفتن اینکه زندگی وجود دارد هم درست نیست. فقط هزاران هزار روندهای زنده وجود دارند. زندگی یک مفهوم است. چیزی چون زندگی وجود ندارد. این دوگانگی توسط زبان ایجاد شده.
تو راه میروی ـــ بودا میگوید فقط راهرفتن وجود دارد. تو فکر میکنی ـــ بودا میگوید فقط فکرکردن وجود دارد و نه فکرکننده.
فکرکننده فقط توسط زبان ایجاد شده. چون ما از زبانی استفاده میکنیم که ریشه در دوگانگی دارد، هر چیزی را به دو تا تقسیم میکند.
#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۱/۴
مترجم: م.خاتمی / پاییز ۱۴۰۲
@oshowords
بهیاد داشته باش که تو در بدن هستی، ولی بدن نیستی؛ بگذار این یک هشیاری مدام در تو باشد. تو در بدن زندگی میکنی، و بدن منزلگاهی زیباست.
بدن زیباست، بدن را باید زندگی کرد، بدن باید مورد عشق قرار بگیرد. بدن هدیهای بزرگ از سوی جهانِ هستی است.
حتی برای یک لحظه هم با بدن مخالف نباشید، و برای یک لحظه هم فکر نکنید که شما بدن هستید. شما بسیار بزرگتر هستید. از بدن بعنوان یک تختهپَرِش استفاده کنید؛ پرشی بسوی عمقِ آگاهی.
#اشو
@oshowords
✳️ مسافر ...
فکرِ داشتن یک زندگی پایدار در این ساحل ، ساحل زمان ، احمقانه است .
اگر قدری هوشمند باشی اگر قدری آگاه باشی و بتوانی ببینی که در اطرافت چه میگذرد .
تو روزی اینجا نبودی و روزی دیگر اینجا نخواهی بود. چگونه میتوانی در اینجا خانهای بسازی؟
میتوانی در اینجا اقامت کنی، مانند کسی که شبی را در کارونسرا اقامت دارد، وقتی صبح شود، باید بروی .آری ... ،
میتوانی در اینجا خیمهای برپا کنی ولی نمیتوانی یک خانه بسازی میتوانی پناهگاهی داشته باشی ولی نباید به آن وابسته شوی ، نباید آن را "مال من" بخوانی، لحظهای که هر چیزی را “مال من" بخوانی ، در حماقت سقوط کردهای..
#اشو
@oshowords
اگر به نظرات دیگران متکی باشی بیچاره میشوی زیرا یک نفر ممکن است تو را یک قدیس بخواند و دیگری تو را یک گناهکار بخواند.
در دنیا ارزشها و معیارهای متفاوتی وجود دارد، اخلاقیات متنوعی در دنیا وجود دارد.
شاید همسایهات یک مسیحی باشد و تو یک جین باشی. حالا یک مسیحی با شراب خوردن هیچ مشکلی ندارد؛ در واقع، خودِ مسیح دوست داشت شراب بنوشد. ولی یک جین نمیتواند متصور شود، حتی در خواب هم نمیتواند ببیند که ماهاویرا شراب بنوشد. این غیرممکن است، حتی تصورش ناممکن است. ولی برای یک مسیحی بزرگترین معجزهی مسیح این بود که آب را به شراب تبدیل کرد. اگر ماهاویرا در آن حوالی بود بیدرنگ آن معجزه را برعکس میکرد و شراب را به آب تبدیل میکرد!
حالا اگر گاهگاهی قدری شراب بنوشی، آیا یک گناهکار هستی یا یک قدیس؟!
مردمان مختلف، چیزهای مختلفی میگویند.
در آشرام ماهاتما گاندی حتی نوشیدن چای ممنوع بود؛ چه رسد به شراب! چای، چای بیچاره، چای معصوم، ممنوع بود! و تمام راهبان بودایی در طول قرنها همگی چای مینوشیدند. در واقع آنان فکر میکنند که نوشیدن چای به مراقبه کمک میکند و شاید ذرهای حقیقت در آن باشد زیرا چای تو را بیدار نگه میدارد.
و مراقبهی بوداییان چنان است که میل به خوابیدن پیدا میکنی: ساعتها نشستن در یک وضعیت!…. فقط آزمایش کن! پس از ده دقیقه شروع میکنی به چُرتزدن. پس از یک ساعت بیدارماندن غیرممکن است!
بنابراین چای کمک میکرد. در واقع، چای کشف بوداییان بود. یکی از بزرگترین مرشدان ذن، 'بودیدارما' چای را کشف کرد. این نام از یک صومعه گرفته شده: “تا” Ta، نام صومعهای بود که بودیدارما در چین در آنجا زندگی میکرد.
آن صومعه بالای یک تپه قرار داشت که نام آن تپه “تا” بود. در زبان چینی “تا” را میتوان به دو صورت تلفظ کرد: یا آن را “تا Ta” تلفظ میکنند و یا “چا Cha” ـــ برای همین در زبان هندی “چای Chai” خوانده میشود و در زبان ماراتی “چا Cha” و در زبان انگلیسی “تی Tea”. ولی بهرحال بودیدارما مرشد بزرگِ ذن چای را کشف کرد.
و در طول قرون در صومعههای کاتولیک شراب تولید میشد. شاید تعجب کنید که بهترین شرابها توسط راهبان و راهبههای کاتولیک درست میشد. کهنهترین شرابها فقط در سردابهای صومعههای باستانی در اروپا وجود دارند: کهنهترین و بهترین. تولید شراب در صومعه؟ اینها چه نوع صومعههایی هستند؟! چه کسی تصمیم میگیرد؟
و مراقبهی بودایی یعنی هشیار ماندن و چای موادی شیمیایی دارد که به بیدارماندن کمک میکند: نوعی محرک است.
حالا، یک روز شاید یک بودیدارمای دیگر بیاید و بگوید ”سیگارکشیدن خوب است،” زیرا تنباکو هم دارای نیکوتین است که یک محرک شیمیایی است. اگر چای بتواند به مراقبه کمک کند، تنباکو هم میتواند.
بنابراین سیگارکشیدن هنوز منتظر بودیدارما است تا ظاهر شود! آنوقت بیشتر قادر خواهید بود تا سیگار بکشید و احساس زهد و تقوا کنید! هرچه بیشتر سیگار بکشید، مقدستر خواهید بود...!
و تصادفی نیست که شراب بخشی از خلاقیت در صومعهها شد. زیرا مسیح میگوید، نیایش یعنی غرق شدن در خداوند.
طریقت مسیح عشق است؛
طریقت بودا مراقبه است؛
بنابراین بودا هرگز با شراب موافق نخواهد بود ولی با چای موافق خواهد بود. مسیح با شراب موافق بود زیرا شراب طعمی از گمشدنِ تمام میدهد، از غرق شدن، از نفْس بیرون آمدن و فراموش کردن نفس و تمام نگرانیهای آن. بنابراین شراب یک مزه و یک لمحه از ناشناخته به تو میدهد.
ولی چه کسی تصمیم میگیرد که کدام درست میگوید و کدام اشتباه؟ تمام اینها فقط نظرات و معیارهای دیگران هستند و تو در نبود آگاهی دائما با این نظریات و با این مسائل درگیر هستی.....
[هنر عمل کردن بر اساس وجود خودت را بیاموز. نگران انتقادها نباش و به تحسینهای دیگران علاقمند نباش.]
#اشو
📚«دامّا پادا / راه حق»
تفسیر سخنان بودا جلد دوم
@oshowords
طریقت عشق به راهی ظریف منتهی میشود.
این لطیفترین راه مانند یک گل است؛ راهی زنانه است ـــ دریافتکنندگی، حساسیت و بیعملی است؛ فقط بودن.
همانطور که غنچه در برابر خورشید باز میشود، سالک در برابر الوهیت باز میشود. در واقع گفتن همین هم درست نیست ــــ بلکه او اجازه میدهد تا الوهیت او را باز کند؛ مانع نمیشود؛ فقط همین.
در بامداد وقتی که خورشید طلوع میکند غنچه به خورشید اجازه میدهد تا او را باز کند. او هیچ مقاومتی ندارد. او فقط هست: آسوده و آماده ــ اشعههای آفتاب وارد میشوند و در سکوت او را باز میکنند.
سالک نیز به الوهیت اجازه میدهد تا او را باز کند. او یک گل آفتابگردان است ـــ همیشه رو به خورشید دارد: همیشه آمادهی چرخیدن است، آماده متحولشدن است. او هیچ فکری ندارد که امور باید چگونه باشد.
دریافتکننده بشو، یک زهدان بشو. طریقت عشق، زنانه است. هر کسی که آن را دنبال کند، مرد یا زن، باید زنانه شود.
طریقتِ عشق تهاجمی نیست، یک جستار فعال نیست؛ طریقت عشق یک دریافتکنندگیِ منفعلانه است. سالک مانند یک زن صبر میکند؛ منتظر معشوق میماند. او زهدانی است که از الوهیت باردار میشود.
#اشو
📚«انقلاب»
@oshowords
این است معنی عشق :
آنچه برخود نمیپسندی،
بر دیگران مپسند .
آنچه برای خود میخواهی،
برای دیگران هم بخواه ،آنچه
نمیخواهی برایت پیش آید
برای دیگران مخواه...
به خویشتن بعنوان مركز
هستی بیندیش.در حقیقت،
دیگران را "دیگران" نپندار ،
فقط تو وجود داری ،
و همین زندگی تو ،در دیگران
هم هست همین ترانه منتظر
است تا نواخته شود .
همین پافشاری برای رسیدن
به الوهیت ،در همه جا هست
"همین طلب، همین خواست ،
همین تپش قلب،و همین
جذبه در همه وجود دارد"
#اشو
@oshowords
✳️ تلاش و تقلا
تمام تلاشها و تقّلاهای انسان برای شدن(پول دار شدن_ مومن شدن_ موفق شدن_ بهتر شدن_ آرام شدن و....) را میتوان همانقدر غیر ضروری خواند که رنگ زدن گلسرخ را با رنگ قرمز...!
تلاش برای معنوی شدن به هر وسیلهای(یوگا_ نماز_ عبادت_ سفرهای زیارتی و معنوی و....) یعنی گذاشتن پا برای یک مار...!
ابداً نیازی نیست، غیرضروری است. سعی نکن برای مار پا بگذاری. فکر میکنی بسیار مهربان هستی، ولی آن مار را نابود میکنی، آن را خواهی کُشت. مار نیازی به پا ندارد.
انسان نمیتواند تلاش کند تا طبیعی باشد، زیرا همین تلاش کردن غیر طبیعی است.
در طریق عشق، تلاش و تقلّا و تمرین برای چیزی وجود ندارد. نیاز به هیچ وضعیت یوگا، هیچ مراسم مذهبی نیست؛ بلکه فقط نیاز به یک قلب معصوم است که از تمام دانشها (باورها و عقاید مورثی) و تمام مراسم وام گرفته شده سبکبار باشد.
دیدن این، یعنی توقفِ تلاش.
وقتی از هرگونه آرزو برای بودنِ فردی غیر از اینکه هستیم خالی شویم، پیشاپیش همانی هستیم که آرزو داشتیم. هرآنچه که مذاهب به دنبال آن بودهاند، پیشاپیش در فیض داده شده است.
فقط یک چیز مورد نیاز است، فیضی برای دیدن آن فیض. در طریق عشق، فرد فقط آسوده میشود. فیض دریافت میکند. از این تلاش نکردن یک شرافت عظیم برمیخیزد.
آرامش عظیم باکتا(طبیعی) جوینده و عاشق مخلص را فرامی گیرد. فرد تماماً زیبا میشود و چیزی از فراسو به درون او رسوخ میکند.
#اشو
@oshowords
✳️ تعادل
هميشه اين قانون طلايی را در نظر داشته باشيد كه «تعادل را از كف ندهيد». وجود نامتعادل، محكوم به زوال است. زندگی به اين وجود اجازهی دوام نمیدهد.
هرچه متعادلتر باشيد، موهبتهای فراوانتری از زندگی دريافت میكنيد و هرچه تعادل در شما كمتر باشد، از اين موهبتها بیبهره خواهيد ماند.
تنها تعادل است كه باقی میماند و حفظ اين تعادل، از مشكلترين كارهاست؛ زيرا به خرد بسياری نياز دارد.
لبخند میتواند برای هميشه بر لبان شما باقی بماند. در حالی كه خنده اين طور نيست و به همين دليل است كه بوداها هميشه در حال لبخندزدن هستند، نه خنديدن. يك بودا خوب میداند چگونه تعادلش را حفظ كند.
عشق بورزيد، از اين عشق تغذيه شويد و ديگران را تغذيه كنيد. احساس شادی و سرور كنيد، ولی هشیاریتان را از كف ندهيد. در غير اينصورت، دير يا زود شادیتان رو به زوال خواهد رفت...
هرگز بيش از اندازه به هم نزديك نشويد. هميشه اندكی فاصله ميان خود و ديگران باقی بگذاريد. هنر پايدار كردن رابطهها، در همين است.
#اشو
@oshowords
زندگی را دوست بدار،
نترس.
تو به این جهان تعلق داری؛
اینجا خانهی تو است،
در اینجا بیگانه نیستی.
آسوده باش.
#اشو
📗انقلاب
@oshowords
کسی که با قصد و هدف زندگی میکند، پیوسته در پریشانی است.
کسی که انتظار و توقع دارد به ناگزیر آشفته و پریشان خواهد بود زیرا هستی از تو اطاعت نمیکند.
اما اگر بی قصد و بی هدف زندگی کنی اگر بی توقع باشی، به شکل معجزه آسایی رویاهایت محقق می شوند...
#اشو
@oshowords
با چشمانت
فقط نگاه کن
نه تفسیر.
نگاه کنی،
مسرور خواهی بود،
تفسیر کنی ،
در رنج خواهی بود.
#اوشو
@oshowords
✳️ تقلید
شاگردی که شیفته استادش بود تصمیم گرفت تمام حرکات و سکنات استادش را زیر نظر بگیرد.
فکر میکرد اگر کارهای او را بکند فرزانگی او را هم به دست خواهد آورد.
استاد فقط لباس سفید میپوشید،
شاگرد هم فقط لباس سفید پوشید.
استاد گیاهخوار بود.
شاگرد هم خوردن گوشت را کنار گذاشت و فقط گیاه خورد. استاد بسیار ریاضت میکشید و شاگرد تصمیم گرفت ریاضت بکشد و برای همین هم روی بستری از کاه میخوابید.
مدتی گذشت.
استاد متوجه تغییر رفتار شاگردش شد.
به سراغ او رفت تا ببیند چه خبر است.
شاگرد گفت: دارم مراحل تشرف را میگذرانم.
سفیدی لباسم نشانهی سادگی و جستجو است. گیاهخواری جسمم را پاک میکند.
ریاضت موجب میشود که فقط به معنویت فکر کنم.
استاد خندید و او را به دشتی برد که اسبی سفید از آن می گذشت. بعد گفت:
تمام این مدت فقط به بیرون نگاه کردهای در حالی که در دیار معرفت امور ظاهری هیچ اهمیتی ندارد.
آن حیوان را آنجا میبینی؟
او هم موی سفید دارد.
فقط گیاه میخورد و در اصطبلی روی کاه میخوابد. فکر میکنی اهل معنویت است یا روزی استادی واقعی خواهد شد؟
شما با تقلید از دیگران هوشِ خود را از دست
می دهید. اگر می خواهید باهوش باقی بمانید باید تقلید از دیگران را کنار بگذارید.
هوش به هنگام نسخه برداری و تقلید از دیگران از بین می رود و در آن لحظه که فکر می کنید چگونه
می توان مانند دیگری شد، استعدادِ ذاتی و هوشِ خود را از دست داده و احمق می شوید.
شما هرگز با تقلید از دیگران خوشحال، شفاف و درخشان نمی شوید. بلکه برعکس آن شفافیت و بصیرتِ خود را نیز از دست می دهید.
زیرا چشمانِ دیگری را قرض گرفته اید.
ولی چگونه می توانید از طریق چشمان دیگری نگاه کنید؟ شما برای دیدن راه و ادامه زندگی به چشم ها پاها و قلبِ خود نیاز دارید ...
#اوشو
#کتاب_تائوئیزم_جلد_اول
@oshowords
خداوند شخص نيست، شايد بتوان او را انرژى ناميد. بدين مفهوم كه هيچگونه وجه تمايزى براى افراد قائل نمىشود؛ هر آنچه در مورد هر فرد واقع مىگردد عادلانه است.
به عنوان مثال، درختى كه در كنار رودى قرار دارد، خوراك خود را از عبور جريان آب دريافت مىكند. درخت، گل و ميوه مىدهد، رشد مىكند و قوى مىشود. در حالى كه درختى كه به درون همان رود بيفتد، توسط جريان آب، از آنجا برده مىشود. در چنين وضعى رودخانه هيچ كدام از دو درخت را متفاوت نمىداند. نه در تغذيهى درخت اول و نه در از بين بردن درخت دوم.
رودخانه فقط جريان دارد. رود جريانى از انرژى است، فرد نيست. اشتباهى كه هميشه مرتكب شدهايم، در نظر گرفتن خداوند به منزلهى شخص است. بدين ترتيب، تمامى تفكراتمان راجع به خداوند بر محور فرد بودن او دور خواهد زد.
مىگوييم خيلى مهربان است، مىگوييم خيلى بخشنده است، مىگوييم هميشه ما را مورد لطف قرار مىدهد. اينها توقعات و آرزوهاى ما هستند كه به خداوند نسبت مىدهيم.
گرچه مىتوانيم توقعاتمان را به شخصى نسبت دهيم و در صورتى كه تحقق نيافتند، شخص را مسئول آنها بدانيم، اما نمىتوانيم اين كار را با انرژى انجام دهيم. به اين ترتيب، زمانى كه با انرژى همچون فرد رفتار كنيم، از موضوع پرت شدهايم، زيرا در رؤياها غرق گشتهايم.
در برخورد با انرژى، نتايج به طور كلى متفاوت خواهد بود. به عنوان مثال، به دليل وجود نيروى جاذبه قادريد روى زمين راه برويد، اما نيروى جاذبه به مفهوم اجبار در راه رفتن نيست. به اشتباه تصور نكنيد که اگر راه نرويد، جاذبه وجود ندارد. و در صورتى كه به طرزى غلط گام برداريد، احتمال زمين خوردن و شكستگى پاهايتان وجود دارد. اين حادثه نيز به سبب نيروى جاذبه است؛ ولى نمىتوانيد متعرض شخصى شويد، زيرا اصلاً شخصى براى سرزنش كردن وجود ندارد.
جاذبه، جريانى از انرژى است. اگر مىخواهيد با اين نيرو سر و كار داشته باشيد، مجبوريد قوانينش را رعايت كنيد. در حالى كه اين نيرو به هيچ وجه در رابطه با چگونگى رفتارش با شما فكرى نمىكند.
انرژى خداوند در مورد هيچكس تمايز قائل نمىشود. خداوند در رابطه با چگونگى رفتارش با شما فكر نمىكند؛ او قوانين هميشگى خود را دارد و اين قوانين جاودان، معنویت هستند. معنویت به معنى قوانين رفتار اوست. در صورتى كه با تشخيص، ادراك و منطبق با او برخورد كنيد ــ نه به واسطهى خودش، بلكه به جهت عملكرد خودتان ــ مورد لطف قرارتان مىدهد. اگر برخلاف اين قوانين حركت كنيد، نسبت به شما بىلطف مىشود. در واقع در چنين شرايطى خداوند خالى از لطف نيست، بلكه آنچه پيش مىآيد نتيجهى عمل خودتان است.
بدين ترتيب، تصور خداوند به عنوان شخص، اشتباه خواهد بود و توقع داشتن از خداوند بىمعنى مىشود. در صورتى كه بخواهيد انرژى الهى برايتان برکت و فيض داشته باشد، شما هم بايد فعاليتى انجام دهيد؛ از اين رو، دعا بدون فعاليتهاى معنوى مفهومى نخواهد داشت. عبادت بدونِ تعمق نيز بىمعنى خواهد بود.
اين مطلب را به وضوح درك كنيد:
در دعا كردن، میخواهید بر خداوند تأثير بگذاريد؛ طلب مىكنيد، اصرار مىكنيد، متوقع هستيد، تقاضا مىكنيد...
به هنگام مراقبه، بر خودتان تأثير مىگذاريد.
به هنگام عبادت مىخواهيد بر خداوند تأثير كنيد؛ اما در تلاش معنوى (خودشناسی)، خودتان را تحت تأثير قرار مىدهيد.
كوشش براى ارتقاء معنوى، يعنى به صورتى خود را دگرگون كنيد كه با معنويات در تضاد نباشيد. زمانى كه رود جريان دارد، جريان، شما را از جا نمىكند. در عين حال، وقتى كه در ساحل باشيد، نه تنها آب رودخانه ريشههايتان را از جا نمىكند بلكه باعث تقويت آنها مىگردد.
لحظهاى كه متوجه شويم خداوند شخص نيست، آگاهى ما از معنویت تغيير خواهد كرد.
📚«تانترا»
جلد ۲
@oshowords
زندگی ما چنین است، رویایی
از میلیونها شکل، رویایی از میلیونها نام و میلیونها هویت، ما این میشویم و آن میگردیم، زاده میشویم، زندگی میکنیم،
عشق میورزیم و هزار و یک
کار انجام میدهیم و میمیریم
و در واقع همه اینها فقط شکل است؛ شکلهای تهی ،سایههای خالی. چیز واقعی، شعله زندگی است.
شعله سپید زندگی برای
شناخت آن شعله شخص باید تمام شکلها را از چشمانش بزداید، چشمها باید کاملا پاک و خالی شوند.بنابراین تاکید ذن بر خالی شدن است،
اگرمیخواهی بدانی، خالی شو. اگر میخواهی بشناسی، هیچ شو اگر میخواهی بشناسی در هیچی ناپدید شو .
تنها در آن هیچی است که
میتوانی شعله سپید زندگانی را
ببینی، تمام شکلها نابود شده
درختان دیگر درخت نیستند،
انسانها دیگر انسان نیستند و
پرندگان دیگر پرنده نیستند.
فقط یک زندگی هست،
یک زندگی بی نهایت.
ولی برای شناخت این زندگی
بینهایت، شخص باید از زندگی در شکلها دست بردارد...
#اشو
@oshowords
✳️ تناسخ
پرسش :
بودا در مورد زندگانیهای دیگر و تناسخ صحبت میکند. این چگونه با واقعیتهای علمی سازگار است؟ پس از مرگ چه باقی میماند؟ تناسخ چیست؟ بخشی از
پاسخ
:
این موضوعی بسیار پیچیده است. برای درک آن باید بسیار ساکت و هشیار باشید، زیرا برخلاف تمام الگوهایی است که با آنها شرطی شدهاید.
بدن شما یک کیسه از پوست است. پوست شما محدودهی شما را تعریف میکند؛ مشخص میکند که شما و دنیا کجا قرار دارید. پوست یک سرحد و علامتگذاری در اطراف شماست. پوست، شما را از دنیا محافظت میکند، شما را از دنیا جدا میکند و به شما اجازه میدهد روزنههایی داشته باشید تا وارد دنیاشوید یا به دنیا اجازه میدهد که وارد شما شود. اگر پوست وجود نداشت، شما قادر به زندگی نبودید؛ مرزهای خود و تمام آنچه که در اطرافتان است را از دست میدادید. ولی شما پوست خود نیستید
و پوست پیوسته در تغییر است. درست مانند مار که پیوسته و بارها و بارها از پوست قدیم خودش بیرون میآید. شما نیز بارها و بارها از پوست خود بیرون میآیید. اگر از فیزیولوژیستها بپرسید، خواهند گفت “اگر انسان قرار باشد هفتاد سال زندگی کند، آنوقت تقریباً ده بار پوست خود را کاملاً عوض میکند.” ولی این روندی بسیار آهسته است، پس هرگز از آن آگاه نمیشوید. پوست به تغییر ادامه میدهد و شما بازهم فکر میکنید که این بدن همان بدن است. این همان بدن نیست، یک تسلسل مستمر از بدن است
وقتی در زهدان مادر بودی، روز اول فقط یک سلول کوچک بودی که با چشم معمولی دیده نمیشدی. در آن زمان این پوست تو بود، بدنت بود. سپس شروع به رشد کردی. پس از ۹ ماه متولد شدی ـــ آنوقت یک بدن کاملاً متفاوت داشتی. اگر ناگهان با عکسی از خودت در اولین روز تولدت برخورد کنی، قادر نیستی تشخیص بدهی که این خودت هستی. بسیار تغییر کردهای. ولی بازهم فکر میکنی که همان هستی! به نوعی همان هستی زیرا تو همان تسلسل و پیوستار هستی. و به نوعی همان نیستی زیرا پیوسته در تغییر بودهای
نفْس ego نیز به نوعی درست مانند پوست است. پوست تو بدنت را در یک الگو، یک تعریف مشخص و یک محدوده نگه میدارد. نفْس نیز محتوای ذهن تو را در یک محدوده نگه میدارد. نفْس، یک پوست درونی است تا بدانی که تو در این دنیا کیستی؛ وگرنه گم خواهی شد ـــ نخواهی دانست که کی به کی است؛ چه کسی من است و چه کسی دیگری است
مفهومِ خود، من، نفْس یک تعریف به تو میدهد، یک تعریف کاربردی: تو را به وضوح از دیگران مجزا میکند. ولی آن هم یک پوست است، یک پوست بسیار لطیف، که تمام محتویات ذهن را در خود جا داده است ـــ خاطراتت، گذشتهات، خواستههایت، نقشههایت، آیندهات، عشق، نفرت، خشم، اندوه، شادمانی….. تمام اینها را در یک کیسه نگه میدارد. ولی تو این نفْس هم نیستی؛ زیرا این هم پیوسته در تغییر است و بیشتر از پوست بدنی در تغییر است؛ هرلحظه در تغییر است.
بودا از تمثیل شعله استفاده میکند.... آیا جنگلی را دیدهاید که آتش گرفته باشد؟ اگر تماشا کرده باشید این پدیده را خواهید دید. درختی که در آتش میسوزد، آتش را به درخت دیگر میرساند. شعله هیچ مادّهای از خود ندارد و فقط یک شعله است؛ انرژی خالص است، یک انرژی کوانتومی، مقدار خاصی از انرژی ـــ و از یک درخت به درخت دیگر میپرد و آن درخت دیگر هم آتش میگیرد
یا، میتوانی مشعلی خاموش را به یک مشعل روشن نزدیک کنی؛ چه اتفاقی میافتد؟ شعله از مشعل روشن به مشعل خاموش میرسد. این یک جهش کوانتومی است، یک پَرِش است. شعلهی خالص به سمت مشعل دیگر میجهد و یک تسلسل دیگر را شروع میکند
یا، اگر یک رادیو را روشن کنید، ناگهان شروع میکنید به شنیدن امواج خاصی که از یک ایستگاه رادیویی پخش شده و به اینجا رسیده است. فقط نیاز به یک گیرنده هست. وقتی گیرندهای وجود داشته باشد، امواجی که از لندن یا مسکو یا پکن منتشر شده را میتوانید در اینجا دریافت کنید. هیچ مادهای دریافت نشده، فقط امواجی که از پکن به اینجا جهش کرده…. فقط امواج، نه هیچ چیزِ مادهای. نمیتوانی آنها را در دست بگیری، نمیتوانی آنها را ببینی، ولی وجود دارند و رادیو یا تلویزیون شما آنها را میگیرد
بودا میگوید وقتی شخصی بمیرد دوباره زاده میشود. او میگوید وقتی شخصی میمیرد، تمام خواستههای انباشتهشده، تمام خاطرات انباشتهشده، تمام سانسکاراها، کارماهای او درست مانند امواج انرژی به یک زهدان جدید میجهد. این یک جهش و پرش است. واژهی دقیق آن در فیزیک وجود دارد: آن را “جهش کوانتومی” میگویند: “یک جهش از انرژی خالص بدون هیچگونه مادّهای در آن.”
ادامه👇
عاشق شو ور نه روزی
کارِ جهان سرآید
ناخوانده نقشِ مقصود
از کارگاهِ هستی
#حافظ
@sufianehh
✳️چرا با دادن یک اسم یا یک نظریه به یک موجود، من احساس بهتری دارم؟
✳️پاسخ
:
نفْس انسان همیشه وقتی به واقعیتی برمیخورد که نمیتواند آن را توضیح دهد، احساس حقارت میکند.
هرگاه یک نفْس انسانی با واقعیتی روبهرو میشود که نمیتواند نامی به آن بدهد و جهل خودش را تشخیص دهد، بسیار آزرده میشود. برای همین است که مردم روی چیزها برچسب میزنند. آنان علاقهای به خود آن چیزها ندارند؛ بیشتر به برچسبزدن علاقه دارند.
وقتی به یک گُل برخورد میکنند و زیبایی آن را نمیبینند، عطر آن را نمیبویند، به پیام آن نگاه نمیکنند؛ شروع میکنند به یافتن سابقه و تیرهی آن گیاه و اینکه نام آن چیست! گل در واقع نامی ندارد. اگر از آن گل سوال کنی؛ نمیتواند هیچ نامی به تو بدهد. کارت شناسایی ندارد، پاسپورت ندارد؛ هیچ هویتی ندارد. فقط وجود دارد؛ و تمام نامها توسط انسان داده شدهاند. و انسان پیوسته مشغول نامدادن است، از زمان گذشته تاکنون.
انسان هر کجا پا میگذارد، نخستین کاری که میکند نامگذاری و برچسبزدن است است. انسان این وسواس را دارد: لحظهای که کسی را میبینی، سوال میکنی: “اسم شما چیست؟ دین شما چیست؟ اهل کدام کشور هستید؟”
ولی آیا تمام این چیزها برای شناخت کسی که روبروی تو ایستاده کمکی خواهد کرد؟
چه تفاوتی دارد که اسم او رابرت باشد یا رام یا رحیم؟ هیچ تفاوتی ندارد. ولی [برای طبقهبندیکردنِ او] آسانتر است ـــ اگر اسم کسی رحیم باشد، میدانی که او محمدی است. و اگر تو یک هندو باشی، حالا تضادی شروع میشود. حالا میتوانی از این مرد دوری کنی: ارزشی ندارد: خطرناک است. حالا میتوانی مراقب بمانی: “او یک محمدی است: باید خنجری پنهان کرده باشد و شاید تو را بکشد!” یا اگر نام او رام باشد، خیلی خوشحال میشوی: “پس او یک هندو است ــ و نه فقط یک هندو، باید مذهبی هم باشد، چون اسمش رام است!” حالا خوشوقت هستی؛ ناگهان مانعی وجود ندارد؛ مایلی با این مرد صحبت کنی؛ میخواهی کمی نزدیکتر شوی: آمادهای تا خودت را برای او باز کنی. با برچسبگذاری، دانستن اینکه او کیست، کمک میکند تا قدری در مورد واقعیتِ نامشخص، روشنتر شوی. ولی واقعیت نامشخص باقی میماند.
* زمانی در سفر بودم و در کوپهی من فقط یک مسافر دیگر بود. او پرسید که اسم من چیست. یک اسم به او دادم. سپس پس از چند دقیقه، گفتم: “متاسفم؛ آن اسم من نبود.” اسمی دیگر به او دادم! حالا او خیلی مشکوک شده بود! من همان فرد بودم، ولی او خیلی مشکوک شد. وقتی مامور قطار آمد به او گفت که مایل است تا کوپهی خودش را عوض کند! به او گفت: “این چه نوع مردی است؟ چند دقیقه قبل اسمش چیزی بود و حالا میگوید که متاسف است و اسمش چیز دیگری است! آیا دیوانه است؟ و خوابیدن در اینجا در وقت شب با این مرد خطرناک است!”
وقتی کوپه را ترک میکرد، به او گفتم: “متاسفم، همان اولی درست بود!”
او بدون اینکه چیزی بگوید فقط فرار کرد!
اسمها، طبقهبندیها، برچسبها… ذهن با اینها بسیار خوشحال است. اگر کسی از تو بپرسد که “اسم تو چیست؟” و بگویی: “نمیدانم، چون بدون نام به دنیا آمدم،” اگر کسی از تو سوال کند که اهل کدام کشور هستی و بگویی: “نمیدانم، زیرا زمین یکی است [مرزبندیها بیمعنی هستند]،” آنوقت او احساس ناراحتی و نگرانی میکند......
شما نامگذاری میکنید زیرا به برچسبزدن و طبقهبندی کردن دیگران عادت کردهاید. نسبت به کاری که میکنید هشیار شوید تا آن عادتها از بین بروند!
💜اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۴/۴
مترجم: م.خاتمی / بهمن ماه ۱۴۰۲
@oshowords
صداقت تو،
عشق تو،
شفقت تو،
اینها باید از وجود درونی تو بیایند، نه از آموزهها و متون مقدس.
#اشو
@oshowords
به تاریکی نمی شود برچسب چسباند ،
زیرا وجود ندارد.
فقط باید چراغی بیاوری و نقاب را از چهره تاریکی برداری.
این در مورد فکرهایت نیز صدق می کند.
با آنها درگیر نشو .
تلاشی که برای رهایی از فکر ها می کنی،
خود از فکری نشأت می گیرد.
افکارت رابشناس ،
آنها را ببین ،
نسبت به آنها آگاه باش ،
آنگاه آنها بدون زحمت فروکش می کنند.
نظارت بر خود،
سرانجام به تخلیة نفس می انجامد،
و وقتی نفْس تخلیه شد،
هستی در آن می گنجد.
💜اشو
@oshowords
✳️ مرشد عزیز!
چرا هیچکس دوست ندارد مورد انتقاد قرار بگیرد و بااین حال همه دوست دارند از دیگران انتقاد کنند؟
✳️ خلاصهی
پاسخ
:
نفْس ego بسیار حساس و شکننده است و بسیار از انتقاد وحشت دارد. نفس به نظریات دیگران وابسته است؛ هیچ واقعیتی از خودش ندارد. نفس یک نهاد واقعی نیست، چیزی محکم و اساسی نیست ـــ فقط مجموعهای از نظرات دیگران است.
کسی میگوید “تو زیبا هستی،” و تو آن را جمع میکنی. دیگری میگوید “تو باهوش هستی،” و این را هم جمع میکنی. و دیگری میگوید ”من هرگز شخصی به منحصربهفردی تو ندیدهام،” و تو این را هم جمع میکنی. و سپس یک روز شخصی میآید و میگوید “تو حالم را به هم میزنی!” حالا چگونه میتوانی انتقاد را بپذیری؟ این برخلاف تصویری است که از خودت خلق کردهای. پس انتقام میگیری: با چنگ و دندان میجنگی. سپس دیگری میآید و میگوید “تو زشت هستی،” و دیگری میگوید “چقدر احمق هستی!”
و میلیونها انسان در دنیا هستند و همگی نظرات خودشان را دارند: سلیقههای خودشان را دارند. بنابراین، نفس تو یک لحاف چهلتکه میشود، یک پدیدهی بسیار متضاد.
یک بخش میگوید “تو باهوش هستی،” و بخش دیگر میگوید “ساکت شو! دهان گُندهات را ببند! تو فقط یک احمق هستی و نه چیز دیگر!” بنابراین مردم در وضعیت گیجی به سر میبرند. نمیدانند کیستند، آیا باهوش هستند یا ابله؟ زشت هستند یا زیبا؟ خوب هستند یا بد؟ قدیس هستند یا گناهکار؟
وقتی کسی که از تو انتقاد کند بسیار میترسی زیرا او لحاف چهلتکهی تو را به سطح میآورد. این انتقاد او نیست که تو با آن مخالف هستی؛ تو با این مخالف هستی که او مشکلاتت را به سطح آورده است، مشکلاتی که تو به نوعی در درونت آنها را سرکوب کردهای.
او تو را از آن مشکلات باخبر میکند؛ و هیچکس مایل نیست از مشکلاتش باخبر شود؛ زیرا آنوقت مشکلات میخواهند حل شوند و این کاری بسیار پیچیده و طاقتفرسا است. حل کردن مشکلات نیاز به جرات و شهامت دارد.
بله هیچکس دوست ندارد مورد انتقاد قرار بگیرد. ولی طرف دیگر داستان این است که همه میخواهند از دیگران انتقاد کنند؛ زیرا این احساس خوبی به تو میدهد. اگر دیگران بد باشند، بطور نیابتی به تو احساس خوبی میدهد. اگر هر کسِ دیگر حقهباز و دورو و دروغگو و حیلهگر باشد، تو احساس خوبی داری که تو آنقدرها هم بد نیستی و آنقدرها هم دروغگو نیستی! این مقایسه تو را آسوده میکند. به تو کمک میکند دروغگو بمانی، زیرا تصور تو این است که مردم بیشتر از تو دروغ میگویند.
هر روز صبح، وقتی روزنامه را میخوانی همیشه احساس خوبی به تو میدهد ـــ در دنیا اتفاقات بسیار زیادی افتاده، خیلی چیزهای زشت، خشونتها و قتل و خودکشی و تجاوز و دزدی…. که در مقایسه با تمام اینها تو یک قدیس هستی!
برای همین است که همه دوست دارند انتقاد کنند. همه دوست دارند خطاهای دیگران را بزرگنمایی کنند.
تو سعی میکنی تا حد ممکن خطای دیگران را بزرگ کنی؛ زیرا آنوقت در مقایسه، خطاهای تو قابل اغماض هستند! و خداوند مهربان است! تو فقط خطاهای کوچکی مرتکب شدهای؛ در مقایسه با دنیا که اینهمه گناهکار در آن وجود دارد!
نفْس انسان دوست ندارد که مورد انتقاد قرار بگیرد و میخواهد از همه انتقاد کند.
از راهکارهای نفس آگاه باش: چگونه خودش را تغذیه میکند: چگونه از خودش محافظت میکند. تا وقتی که کاملاً از تمام ابزارهای فریبکارانهی نفس آگاه نشوی، هرگز قادر نخواهی شد که از آن خلاص بشوی.
و «خلاصشدن از نفس» ابتدای زندگیِ بادیانت است، شروع سلوک است. آنوقت دیگر نگران نخواهی بود که دیگران در موردت چه میگویند.
فقط به من نگاه کنید… تمام دنیا در مورد من چیزهایی میگویند. من حتی آنها را نمیخوانم. چه کسی اهمیت میدهد؟ اگر آنان از شایعات و پخش آن لذت میبرند، بگذار خوش باشند؛ آنان چیز دیگری در زندگی ندارند که با آن خوش باشند. بگذار قدری تفریح کنند. اشکالی در آن نیست. آنان نمیتوانند به من صدمه بزنند. میتوانند بدن مرا از بین ببرند ولی نمیتوانند به من صدمه بزنند. و من تصویری از خودم ندارم؛ آنان نمیتوانند آن را هم نابود کنند. و من واکنش نشان نمیدهم، عمل میکنم. عمل من از خودم سرچشمه میگیرد؛ توسط دیگران تحریک نشده است. و من مردی آزاد هستم، آزادی هستم. بر اساس خودم عمل میکنم.
هنر عمل کردن بر اساس وجود خودت را بیاموز. نگران انتقادها نباش و به تحسینهای دیگران علاقمند نباش. اگر دوست داری که توسط دیگران تحسین بشوی، آنوقت نخواهی توانست در مورد انتقادها بیتفاوت بمانی. آزاد بمان.
تحسین و انتقاد: همه مثل هم هستند.
توفیق و شکست: همه مثل هم هستند.
این است قانون ازلی و پایدار.
#اشو
📚«دامّا پادا / راه حق»
تفسیر سخنان بودا
جلد دوم
مترجم: م.خاتمی / اَمردادماه ۱۴۰۰
@oshowords
✳️ شغل
شغلت را مانند یک بازی در نظر بگیر و از آن لذت ببر. بنابراین هر چیزی میتواند یک چالش باشد- فقط به این دلیل که حتما باید کاری انجام شود به خودتان سخت نگیرید و با اکراه کار نکنید.
.
💠باید بدانید دو گزینه وجود دارد:
یا شغلی را پیدا کن که آنرا دوست داری یا هر شغلی را هر چه که باشد دوست داشته باش.
گزینه دوم بهترین انتخاب است زیرا پیدا کردن شغلی که همیشه دوست داشته باشی بسیار دشوار خواهد بود. شاید در ابتدا از آن خوشت بیاید، اما دیر یا زود از آن زده میشوی.
#اوشو
@oshowords
✳️ انسان مذهبی منفی است؛
اما یک سالک مثبت است.
انسان مذهبی، دیگری را [تقلیدوار] دنبال کرده است و برای همیشه یک دنبالکننده باقی خواهد ماند؛ اما یک سالک وارد جریان زندگی شده است، وارد جریان رودخانهی معرفت و آگاهی شده است. او نفْس خودش را انداخته است. اینک او دیگر یک دنبالهرو بودا نیست، او در آستانهی بوداشدن است. این نکته باید درک شود.
اگر سالک من باشید، معمولاً مردم میگویند که شما پیروان من هستید. اما با سالکشدن، شما در واقع بخشی از من شدهاید، دیگر یک پیرو نیستید.
قبل از سالک شدن شاید یک پیرو بودهاید. سپس تصمیم گرفتید که پیرویکردن کافی نیست، حالا آماده هستید تا با من همراه باشید و هر کجا که من بروم با من بیایید. حالا دیگر یک پیرو و دنبالهرو نیستید، بخشی از آن انرژی که من هستم هستید، با من یکی هستید.
مردم از من میپرسند “اگر ما سالک نشویم آیا به ما کمک نمیکنید؟” میگویم “من کمک خواهم کردم، این مشکلی نیست، ولی شما قادر به دریافت آن نیستید؛ زیرا شما پیوسته جدا خواهید ماند، همیشه در ساحل باقی خواهید ماند.”
رودخانه آماده است تا شما را به اقیانوس ببرد، دعوت پیشاپیش به شما داده شده، یک دعوت رسمی است، ولی شما در ساحل ایستادهاید. رودخانه چه میتواند بکند؟ رودخانه نمیتواند شما را از ساحل بقاپد! و این خوب نخواهد بود، حتی اگر ممکن هم بود! زیرا شما باید به میل خود وارد رودخانه شوید. فقط آنوقت آزادی وجود دارد.
اگر رودخانه شما را بقاپد، اگر من شما را با زور ببرم، به شما کمکی نخواهد شد. حتی میتواند شما را نابود کند، نمیتواند به شما آزادی بدهد. چگونه میتواند آن آزادی نهایی، موکشا moksha را به شما بدهد؟ از همان ابتدا یک زندان خواهد بود.
پس من شما را مانند سیلی که رودخانه را فراگرفته باشد نمیگیرم، من باید صبر کنم. شما باید نزد من بیایید، شما باید وارد رودخانه شوید، باید بخشی از این جریان رودخانه شوید.
#اشو
📚«آموزش فراسو» جلد ۱/۴
مترجم: م.خاتمی / پاییز ۱۴۰۲
@oshwords
✳️اشو عزیز:
برای رهایی از بی حوصلگی چه باید کرد؟
✳️هشيار تر بشو.
مسئله تغييردادن موقعيت ها نيست، خودت را دگرگون كن، هشيارتر باش.
اگر هشيارتر باشی قادر خواهی بود كه ببينی هر لحظه تازه است، ولی برای اين، به يك انرژی بسيار عظيم، به انرژی آگاهی نياز است.
آن زن همان زن نيست، به ياد بسپار.
اين تو هستی كه در توهم به سر می بری.
به خانه برو و بارديگر به زنت نگاه كن،
او همان زن قبلی نيست.
هيچكس نمی تواند يكسان بماند.
فقط ظاهر است كه فريب می دهد.
اين درختان همان درختان ديروز نيستند.
چگونه می توانند باشند؟
برگ های زيادی افتاده اند، برگ های تازه روييده است.
به آن درخت بادام نگاه كنيد.
چند برگ تازه در آمده است؟
هر روز برگ های كهنه می ريزند و برگ های تازه ميرويند.
ولی شما اين مقدار هشيار نيستيد.
يا كه هيچ هشياری نداشته باش،
آنوقت احساس تكرار نخواهي كرد.
يا اينكه چنان هشيار باش كه در هر تكرار چيزی تازه ببينی. اينها دو راه برای بيرون زدن از بيحوصلگی هستند.
تغييردادن چيزهای بيرونی كمكی نخواهد كرد درست مانند عوض كردن همان اثاث است در درون اتاق،
بارها و بارها.
هركاری كه بكنی، هر طور هم كه آن ها را بچينی،
همان اثاث است.
زنان خانه داری هستند كه پيوسته در مورد اينكه لوازم خانه را كجا بگذارند و چگونه آنها را مرتب كنند فكر ميكنند.
ولی اين همان خانه است، همان اثاث است.
چقدر در اين فريب خواهی ماند؟
مردی وارد خانه اش شد و ديد دوستش مشغول بوسيدن زنش است. دوستش را به اتاق ديگر برد.
دوستش از ترس می لرزيد.
دوستی شان متزلزل خواهد شد.
شوهر به نظر عصبانی می آمد ولی نبود.
در را بست و از دوستش پرسيد:
" فقط يك چيز را به من بگو:
من مجبورم، ولی تو چرا او را می بوسيدی؟!
"من مجبورم ولی تو چرا او را می بوسيدی؟!"
رفته رفته همه چيز جا می افتد و تازگی ازبين می رود!
و شما هشياری زيادی نداريد، يا آن كيفيت از هشياری را كه بتواند تازگی را بارها و بارها پيدا كند.
براي ذهنی گنگ، همه چيز كهنه است.
برای ذهنی كاملاً زنده، هيچ چيز در اين دنيا كهنه نيست نمی تواند باشد. همه چيز پويا و در تغيير است.
هر انسان يك جريان دايم در تغيير است
همچون يك رودخانه
اشخاص چيزهای بی جان نيستند
چگونه می توانند تغيير نكنند؟
آيا خودت يكسان مانده ای؟
در اين فاصله كه صبح برای شنيدن من آمدی و وقتی به خانه رفتی، اتفاقات زيادی رخ داده است
برخی از افكار از ذهنت رفته اند و افكار ديگر وارد شده اند. بينش های تازه كسب كرده ای
نمی توانی همانطور كه آمده بودی، بروی
اين رودخانه پيوسته در جريان است
يكسان به نظر می رسد، ولی يكسان نيست.
هراکلیتوس پیر گفته است که نمی توانی
دوبار در یک رودخانه پا بگذاری
زیرا آن رودخانه هرگز مثل قبل نیست. یک چیز این است که تو خودت یکسان نمانده ای و نکته دیگر این است که آن رودخانه یکسان نمانده است.
ولی برای دیدن ،این انسان باید در اوج هشیار
به سر ببرد.
یا مانند یک بودا زندگی کن یا همچون يك
بوفالو، آنوقت بی حوصله نخواهی بود.
حالا انتخابش با خودت است.
@oshowords
یاد آوردن و ذکر خدا این است که تو خدا را در درختان، پرندگان و مردم و حیوانات ببینی.
هر کجا زندگی جاری است،
خدا را آن جا بجو، هرکجا هستی هست، خدا را در آنجا بیاب ، زیرا تنها خدا وجود دارد و نه هیچ چیز دیگر پس او را در هر کجا میتوان یافت.
او را باید در همه جا یافت.خدا را همچون یک شخص نجو، در غیر این صورت در گمراهی باقی میمانی.
#اشو
@oshowords
✳️ سوال: من به زنان دیگر بجز همسر خودم علاقمند میشوم. ولی وقتی همسرم به مردان دیگر علاقمند میشود بسیار حسود میشوم، در شعلههای ترسناک میسوزم.
✳️پاسخ : مردان همیشه برای خودشان آزادی درست کرده اند، ولی زنان را محدود کردهاند. مردان زنان را در چهار دیواری خانه زندانی کرده و خودشان همیشه آزادی داشتهاند. اما دیگر آن روزها گذشته است. حالا زن همانقدر مستقل است که تو هستی. و اگر نخواهی که در حسادت بسوزی فقط دو راه وجود دارد.
اول اینکه تو خودت از خواستهها رها بشوی. وقتی که خواستهای وجود نداشته باشد، حسادت باقی نمیماند. و راه دیگر، اگر نمیخواهی از خواستهها رها شوی، آنوقت دستکم همانقدر به دیگران امتیاز بده که خودت داری. این مقدار شهامت پیدا کن.
من مایلم شما از خواستهها آزاد شوید. اگر یک زن را شناخته باشی، تمام زنان را شناختهای.اگر یک مرد را شناخته باشی، تمام مردان را شناختهای.
(در اینجا منظور از شناخت زن و مرد، شناخت کیفیت زنانگی و مردانگی است که شناختی درونی است و هیچ ربطی به فرم و جنسیت ظاهری ندارد) آنوقت تفاوتها فقط در خطوط بیرونی(ظواهر) هستند و کسی که قادر نیست با شناخت یک زن تمام زنان را بشناسد، درک کن که او ناهشیارانه زندگی میکند.
حتی با شناخت و معاشرت با زنان بیشمار قادر به شناخت زن نخواهد بود.
او هرگز نخواهد شناخت. شناختن توسط هشیاری رخ میدهد و او ناهشیار است. او پیوسته دنبال زنان است، یکی را رها میکند تا به دنبال دیگری برود.
و البته که تو خواهی سوخت زیرا این نفْس مردانه ات را آزار میدهد. تو فکر می کنی که کاملاً خوب است که تو به زنان دیگر علاقمند شوی، مشکلی در این نیست، البته که اینها فقط حقههای نرینه هستند! "زن باید فقط با یک مرد راضی باشد!” و آن مرد تو هستی! ولی تو...؟ چطور میتوانی با یک زن راضی باشی؟ تو یک مرد هستی، برای مردان آزادی بیشتری باید وجود داشته باشد!
زن تو همانقدر آزادی و استقلال دارد که تو برای خودت میخواهی. و اگر ببینی که این درست نیست که زن تو به مردان دیگر علاقمند میشود، آنوقت علاقهی تو به زنان دیگر هم درست نیست. و آنچه تو میخواهی زنت انجام بدهد، خودت باید اول انجامش بدهی..
این خواستهها برای دنبال کردن زنان را رها کن. و من این را به تو میگویم، زنان به یقین مانند مردان هوسران نیستند. زنان یک احساس خاص برای تسلیم شدن دارند و زنان یک وفاداری، یک مرام و یک اعتقاد خاص دارند.
عشق مرد سطحی است؛ عمق ندارد؛ فقط در سطح است. در زندگی مرد، عشق تنها چیز نیست، چیزهای بسیار دیگری وجود دارند. در عشق زن، عشق همه چیز است؛ تمام سایر چیزها در درون عشق وجود دارند. در زندگی مرد ابعاد بسیار دیگری وجود دارند؛ عشق یکی از آن ابعاد است.
در زندگی زن بُعد دیگری وجود ندارد، تمام عملکردها و ابعاد زندگیش در عشق شامل هستند.
مرد پریشان است، مرد بی قرار است. شخصیت زن متعادل است، شخصیت مرد متعادل نیست.
دابوجی و همسرش برای زیارت رفته بودند. دابوجی عاشق کتاب است و همیشه کتابهایی در اطراف خود نگه میدارد. آنان وارد یک معبد شدند. میباید معبد ویشوانات در کاشی بوده باشد.
دابوجی حتی وقتی در معبد ایستاده است مشغول کتاب خواندن است. همسرش مشغول نیایش است. میتوانید رنج این زن را درک کنید؟
زن با صدای بلند گفت، “ای خدای ویشوانات! این مقدار به من لطف بفرما، وقتی من مُردم، در زندگی بعدی مرا یک زن خلق نکن، بلکه یک کتاب خلق کن، تا دست کم بتوانم تمام وقت با دابوجی باشم!”
دابوجی این را شنید. بیدرنگ به سجده افتاد و با دستهای بههم چسبیده گفت، “ای خدا... اگر دعای او را پذیرفتی، آنوقت او را یک کتاب راهنمای تلفنها خلق کن تا بتوانم هر سال او را عوض کنم!”
ذهن مرد اینچنین است، فقط بیقرار است. این بیقراری را رها کن. قدری ساکن باش. قدری آرام بگیر. قدری زندگی را درک کن. تو پیشاپیش زندگی پس از زندگی دویدهای، به کجا رسیدهای؟ و چقدر بیشتر خواهی دوید؟ چقدر بیشتر خواهی خواست؟ حالا بایست! “آن گامی که متوقف میشود به آرامش میرسد....
💜اشو
@oshowords