💜سخنان ، کتابها و ویدیوهای اوشو💜 کانال دیگر : https://t.me/sufianehh
اشوی محبوب! آیا میتوانید رابطه بین «زندگیِ خودانگیخته با هشیاری» و «ذهنِ شرطیشده» را شرح دهید؟ فرد چگونه میتواند مطمئن شود که چیزی جزء طبیعت اوست و شرطیشدگیِ ذهن نیست؟پاسخ
:
اگر تردید داری، شرطیشدگی است.
اگر تردیدی وجود ندارد، هشیاری است.
این یک معیار بسیار ساده است.
💜اشو
📚«از مرگ به جاودانگی»
مترجم: م.خاتمی / اردیبهشت ۱۴۰۳
@oshowords
به دنیا کمک کنید تا بهتر شود. دنیا را درست همانطور که یافتید ترک نکنید ـــ آن را قدری بهتر کنید، آن را قدری زیباتر کنید.
بگذارید ترانههای بیشتری باشد، جشنهای بیشتری وجود داشته باشد؛ بگذارید جنگهای کمتری باشند، سیاستمدارانِ جنگافروز کمتری وجود داشته باشند؛ بگذارید عشق بیشتر و نفرت کمتری در دنیا باشد.
#اشو
📚«آموزش فراسو»
@oshowords
اگر چیزی در اطرافت تو را
آزار میدهد، دلیلش را در
درونت پیدا کن، دلیلش تو هستی،
تو ....
انتظاری داشتهای
خواستهای داشتهای
یا شرطی گذاشتهای.
#اشو
@oshowords
ذهن معادل زمان است
وآگاهی معادل ابدیت است.
ذهن از یک لحظه به لحظه
دیگر، و به صورت افقی حرکت میکند
درست مثل یک قطار که گذشته و آینده واگنهای مختلف آن هستند.
آگاهی پدیده عمودی است از گذشته نمیآید و به آینده نیز ارتباطی ندارد.
در این لحظه ، آگاهی بصورت
عمودی در ابدیت صعود میکند.
#اشو
ما ز بالاییم
و بالا می رویم
#مولانا
@oshowords
....
زندگی را دوست بدار، نترس. تو به این جهان تعلق داری؛ اینجا خانهی تو است، در اینجا بیگانه نیستی. آسوده باش ـــ احساس غربت و گناه نکن و نترس.
آن خدای عهد عتیق را فراموش کن. آن خدا مرده است ــــ آن خدا همراه با کسانی که عهد عتیق را نوشتند مرده است؛ آن شکل از خدا ناپدید شده است.
اگر روند رشد انجیل را تماشا کنی تعجب خواهی کرد: نخست، خدا بسیار بیرحم است؛ خدای ابراهیم و موسی بسیار بیرحم است. این نخستین دیدگاه انسان از خدا است ـــ بسیار ابتدایی و بیرحم. او میگوید: “من خدای حسودی هستم، بسیار انتقام گیرنده هستم. اگر از من اطاعت نکنید در جهنم عذاب خواهید دید.”
یک خدای “منتقم”؟
خدا و انتقامگیری؟!
این هیچ ربطی به خداوند ندارد. این فکرِ همان مردمی است که این خدا را خلق کردهاند؛ این چیزی را در مورد مردمی نشان میدهد که چنین خدایی را آفریده بودند. آنان میبایست مردمانی بسیار انتقامگیر و بسیار خشمگین و تهاجمی بوده باشند. این یک مفهوم ابتدایی از خدا است.
سپس، آهستهآهسته خدا دیگر آنقدرها انتقامگیرنده نیست. فقط یک خدا میشود، خدای عادل ـــ نه انتقام گیرنده، بلکه عادل. و تا زمانی که خدا به مسیح میرسد به عشق تبدیل میشود ـــ نه فقط عادل است، بلکه عاشق هست.
در انجیل، خدا از سه مرحله بین عهد عتیق و عهد جدید عبور میکند: ابتدا انتقامگیرنده و خشن است. سپس عادل است و سپس عشق است و عاشق.
در آینده، یک بینش جدید از خداوند باید به آگاهی انسان نفوذ کند: خدای غیرشخصی؛ خدایی که یک فرد مانند انسان نیست. دنیا پر از الوهیت است، ولی خدایی وجود ندارد.
این مفهوم جدیدی است که من برای شما میآورم: دنیا پر از خداگونگی است، از کوهها تا ستارگان، ولی یک خدای شخصی وجود ندارد. کسی نیست که شما را مجازات کند ـــ مفهوم مجازات ساختهی کشیشان است تا از شما بهرهکشی کنند، تا شما را بترسانند.
یادتان باشد؛ مکانیسم چنین هست:
اگر بخواهی از کسی بهرهکشی کنی، او را بترسان؛ بگذار وحشت وارد روحش شود، بگذار از ترس بلرزد و اینگونه، او هرگز انسان آزادی نخواهد بود. وقتی که ترس وارد روحت شود، نمیتوانی انسان آزادی باشی. آنگاه همیشه میترسی کاری بکنی که میخواهی بکنی ولی برای آن مجازاتی وجود دارد. و سپس کارهایی میکنی که هرگز نمیخواهی بکنی، فقط برای اینکه پاداشی بگیری.
شنیدهام: شش دوست برای شکار رفته بودند. یکی از آنها باید تمام کارهای آشپزی را انجام میداد. او در اتاقک مخصوص میماند، تمام کارهای مربوط به تهیه خوراک برای بقیه را انجام میداد و البته از تفریحات روزانه محروم بود. این تا زمانی ادامه داشت که یکی از افراد گروه در مورد خوراک شکایت میکرد. آنگاه کسی که شکایت کرده بود مجبور بود که وظیفهی آشپزی را خودش انجام دهد
وقتی نوبت قرعهکشی رسید، هیجان زیادی وجود داشت که چه کسی چنین وظیفهای را برعهده خواهد گرفت. سپس قرعه به نام جو افتاد. او دو روز تمام کار کرد و عرق ریخت. روز سوم فکر کرد که دارد دیوانه میشود. آن پنج نفر دیگر خوش بودند، شکار میکردند و تفریح میکردند و او در یک اتاقک کوچک و داغ محبوس بود. پس جو تصمیم گرفت که یک وضعیت اضطراری نیاز به یک راه حل فوری دارد. پس مقداری مدفوع حیوانات را در سوپ آن روز ریخت و خوب بههم زد تا کاملاً حل شد
آن شب روی میز شام سوپ پیاز قهوهای بود. سام قاشقی از آن را خورد. همانطور که آن را به لبش زد و آن مایع بدمزه را چشید ناگهان گفت “خدای من! مزهی مدفوع میدهد….” سپس ناگهان یادش آمد که جزای این حرفش چیست و ادامه دارد “…. مزهی مدفوع میدهد ولی من خوشم آمد!”
این چیزی است که برای شما رخ میدهد: ترس از جهنم…. مزهی مدفوع میدهد ولی میگویید: “خوشم آمد!”
شهامت داشته باش و تمام این چیزهای بیمعنی را رها کن. جهنمی وجود ندارد؛ بهشتی وجود ندارد؛ تو بهشت و جهنم خودت را خلق میکنی. هیچکس وجود ندارد که تو را مجازات کند یا به تو پاداش بدهد. این افکار بچگانه در مورد خدا را فراموش کن ــــ که اگر بچهی خوبی باشی، پدرت با اسباببازی میآید، و اگر بد باشی، آنوقت از نهار یا شام محروم خواهی شد و در حمام زندانی میشوی و یا اتفاقی بدی برایت خواهد افتاد. تو آزاد هستی.
ولی من نمیگویم که تو نمیتوانی برای خودت جهنم خلق کنی ـــ میتوانی.
نکتهی اساسی باید درک شود؛ چه بخواهی بهشت خلق کنی و چه جهنم، در اساس یکی است.
عشق بورز، شاد باش، جشن بگیر و بهشت را خواهی آفرید ــــ زیرا هرچه که هستی، اگر شاد و مسرور باشی، این خوشی و شادی خودت را سهیم خواهی شد. فقط آنچه را که هستی میتوانی سهیم شوی ـــ وقتی سهیم شوی، به خودت بازمیگردد. این یک قانون است.
هرآنچه را که به سمت زندگی پرتاب کنی، به خودت بازمیگردد.👇
@oshowords
✳️ دیانت حقیقی، یک دیدگاه فراعلمی است.
تو با مطالعهی بذر و شکافتن و تحلیلکردنِ یک بذر نمیتوانی چیزی از آن گُل بشناسی. میتوانی برای هزاران سال آن بذر را تحلیل کنی، اما هرگز به رنگهای گل سرخ و نیلوفر و عطر آنان نخواهی رسید. هرگز نخواهی دانست که آن عطر در آن بذر پنهان بوده. تحلیلکردن و شکافتن بذر نمیتواند آن عطر را به مشام تو برساند.
مطالعهی رفتار موشها و سپس به کاربستن آن دانش روی انسان، فقط این را میگوید که انسان چیزی جز نوعی حیوان نیست، شاید قدری پیچیدهتر، ولی نه چیزی بیش از آن!
درک واقعی از انسان فقط با مطالعهی بوداها، مسیحها، کریشناها ـــ والاترینها ــ ممکن است و نه با مطالعهی موشها.
با مطالعهی قلههاست که خواهی دانست دقیقاً کی هستی؛ نه با پایینترین مخرجِ مشترکها، بلکه با والاترین تجلیات انسانی.
وقتی یک بودا را مطالعه میکنی، اشتیاقی عظیم در تو برمیخیزد تا به آن قلهها دست پیدا کنی. وقتی موشها را مطالعه میکنی، دیگر اشتیاقی وجود ندارد. در واقع، فقط از آنچه که هستی احساس رضایت پیدا میکنی. در واقع بسیار راضی هستی که قدری از موشها بهتری، قدری پیچیدهتر و باهوشتر هستی! تو احساس رضایت پیدا میکنی، اما دیانت ناپدید میگردد.
دیانت در اشتیاق تو برای رسیدن به قلهها، برای دستیابی به اوجهای غایی، برای بهفعلدرآوردن توانهای بالقوهی تو، زندگی میکند.
دیانت یعنی علمِ خودشکوفایی.
#اشو
📚«دامّا پادا: راه حق»
جلد نهم
مترجم: م.خاتمی / خردادماه ۱۴۰۰
@oshowords
✳️ آموزش و پرورش
تمام اساس ساختار نظام آموزش ما نادرست است. زیرا خروجی این آموزش فقط میتواند رقابت، جاهطلبی و مسابقه باشد که طبیعتاً دنیایی پر از تضاد، جدالها و مبارزات جاهطلبانه خلق میکند.
و این کودکان فردا بزرگ میشوند و خواهند جنگید. آنان در پوششِ جمعیت، جامعه، فرقه یا یک ملّت خواهند جنگید؛ زیرا باید از همه جلوتر باشند.
#اشو
📚«انقلاب در آموزشوپرورش»
گردآوری سخنان Osho اشو
بین سالهای۱۹۶۷ تا ۱۹۶۹
مترجم: م.خاتمی / تابستان ۱۴۰۲
@oshowords
....
✳️ آموزش و پرورش
تمام نظام تعلیموتربیت ما بر محور جاهطلبی استوار است.
در این نظام چه چیزی به ما آموزش داده میشود؟ جاهطلبی را به ما آموزش میدهند. به ما مسابقهای را آموزش میدهند که باید در آن از همه جلو بزنیم!
ما حتی در یک کودک خردسال در مهدکودک نیز این تشویش را خلق میکنیم که باید در کلاس، شاگرد اول بشود! در دنیا هیچ تشویشی بزرگتر از این وجود ندارد. تنها نگرانی این است که از همه پیشی بگیریم و همه را پشتسر بگذاریم.
کودک خردسال که به مدرسه میرود پر از نگرانی است. اگر شاگرد اول بشود پاداش میگیرد؛ اما اگر اول نشود تحقیر میگردد. اگر در امتحانات رفوزه شود مورد اهانت و تحقیر قرار میگیرد؛ اگر موفق شود توسط آموزگاران و والدین تشویق شده و پاداش میگیرد. ما رقابت را در او خلق میکنیم.
رقابت نوعی تب است. وقتی تب دارید انرژی افزایش پیدا میکند. میتوانید تندتر بدوید، میتوانید سریعتر دشنام بدهید، میتوانید کارهایی بکنید که بطور معمول قادر نیستید انجام بدهید. در تب نوعی از شدت و سرعت وجود دارد.
و تمام سیستم آموزشی ما بر اساس این تبِ جلوترزدن از بقیه استوار شده. بنابراین نفْسِ کودکان برانگیخته میشود؛ آنان مشتاق “اولشدن” میشوند. آنان سخت کار میکنند، با تمام قوا. ولی برای چه؟ فقط برای اینکه رقابتی برای اولشدن وجود دارد. این تبِ رقابت گریبانگیر کودکان میشود. حتی پس از اینکه از حیطهی آموزش بیرون بیایند، این تب پابرجا خواهد ماند.
آنان میخواهند خانههای بزرگتر بسازند، مغازههای بزرگتر داشته باشند و به مقامات بالاتر برسند. از یک کارمند جزء میخواهند به مدیریت اجرایی برسند؛ از یک مدیر اداره میخواهند به مدیریت کل برسند؛ از یک معاون وزیر میخواهند به مقام وزارت برسند. کسی میخواهد رییسجمهور کشور شود و یا چیزی دیگر...
بنابراین یک نوع مسابقهی جنونآمیز برای کسیشدن و یا چیزی بودن در تمام زندگیشان جریان دارد. و در این مسابقهی دیوانهوار تمام آرامش، انرژی و قابلیت زندگی آنان از بین میرود.
در آخر چه دستاوردی دارند؟
در انتها آنان بههیچ کجا نمیرسند. به هرکجا که برسند، فردی را جلوتر از خودشان مییابند. و تا وقتی که کسی از آنان جلوتر باشد، آرامش نخواهند داشت. تاکنون هیچکس در دنیا نبوده که این تجربه را داشته باشد که از همه برتر است؛ همیشه کسی هست که از او جلوتر باشد.
دنیا بزرگ است و ما در یک دایره ایستادهایم. در یک دایره چه کسی جلوتر و چه کسی عقبتر است؟ هر کسی از دیگری جلوتر است. و آنوقت این مسابقه ادامه دارد و ادامه دارد.
تاکنون هیچکس در دنیا از همه جلوتر نبوده است. ولی ما هنوز هم به کودکان میآموزیم که شاگرد اول شوند؛ ما دیوانگی را آموزش میدهیم. آنان تمام عمرشان را در این مسابقه به هدر خواهند داد.
تمام نظام آموزشی ما بر اساس حسادت و غبطه است. ما همیشه به مردم میگوییم “غبطهنخورید، خشن و حسود نباشید،” ولی تمام نظام پرورشی ما در حسادت ریشه دارد. ما یک کودک را نشان میدهیم و به بقیه میگوییم “ببینید او چقدر باهوش است و شما چقدر نفهم و خنگ هستید. مانند او باشید!” بنابراین غبطهخوردن و حسادت را به آنان میآموزیم.
ما در ذهن این کودکان چه چیزی خلق میکنیم؟ زهر حسادت را در آنان میریزیم. ما به این کودکان عشق نمیدهیم. و این زهر در رگهای او و در ذهن برای تمام عمر جریان پیدا میکند.
کودک همیشه میخواهد از همه جلوتر باشد ـــ و تمام شوخی آن در اینجاست که هیچکس هرگز از همه جلوتر نبوده و در این جلوبودن هیچ شادی و خوشی وجود ندارد.
خوشی و لذت چه ربطی به جلوتربودن از دیگران دارد؟ آرامش چه ربطی میتواند با جلوتراز دیگران بودن داشته باشد؟
نه، این در اساس، آموزشِ نادرست است.
این جاهطلبی، و این سیستم آموزشی که حول جاهطلبی بنا شده، اشتباه است. اگر بخواهیم دنیای تازهای بسازیم باید این مرکز را تغییر دهیم و یک مرکز جدید خلق کنیم.
این مرکز جدید چه میتواند باشد؟
مایلم به شما بگویم که جاهطلبی نمیتواند و نباید مرکزی برای تعلیموتربیت باشد.
مرکز آموزش و یادگیری باید عشق باشد.
اما منظورم از عشق چیست؟
اگر بخواهیم موسیقی یاد بگیریم و اگر در این تلاش ما برای آموختن موسیقی سعی کنیم که نگذاریم کسی در موسیقی از ما جلوتر باشد…آیا میتوانیم در چنین عجله و تب، موسیقی یاد بگیریم؟ اگر وارد این مسابقه برای جلوزدن از بقیه باشیم تا کسی به ما اهانت نکند و کسی اثبات نکند که ما ناموفق هستیم و کسی نیستیم، آیا میتوانیم موسیقی یاد بگیریم؟ و آیا این عشق به موسیقی است یا عشق به نفْس؟
برای آموختن، تواضع ضرورت دارد. نظام آموزشی ما نفْس را پرورش میدهد، نه تواضع را.
#اشو
📚«انقلاب در آموزشوپرورش»
گردآوری سخنان Osho اشو
بین سالهای۱۹۶۷ تا ۱۹۶۹
مترجم: م.خاتمی / تابستان ۱۴۰۲
@oshowords
* یک تاجر بزرگ در کنیسا مشغول دعا کردن نزد خدا بود که به او کمک کند تا یک معاملهی پنجاههزار دلاری را به سرانجام برساند. درست در همین وقت یک مرد فقیر وارد شد و شروع کرد به درخواست دو دلار از خداوند.
تاجر با خشم دو اسکناس یک دلاری از جیبش بیرون آورد و مرد فقیر را به سمت درکشاند و در گوش او زمزمه کرد: “بیا احمق، این را بگیر و از اینجا برو بیرون. فقط مزاحم او نشو که حواسش از معاملهی من پرت نشود!
فقیر و غنی، جاهل و دانشآلوده، مشهور و گمنام، همگی در یک قایق قرار دارند. چه دو دلار از خدا بخواهی یا پنجاههزار دلار، هیچ فرقی ندارد. با خواستهای نزد خداوند رفتن یعنی اینکه ابداً نزد او نرفتهای، زیرا تنها پل «بیخواهشی» است که سبب دیدار میشود.
داشتن خواسته فقط ایجاد دیواری است بین تو و آن تمامیت.
لحظهای که چیزی را میخواهی، در واقع میگویی: ”من از آن تمامیت خردمندتر هستم.” میگویی: “تو نمیدانی چه باید کرد و من آمدهام به تو توصیه کنم!” تو به آن تمامیت میگویی: “اوضاع اینگونه که هستند درست نیست: باید طبق میل من باشد!”
نیایش، درست عکسِ خواسته است.
نیایش یعنی: “اوضاع اینگونه که هست مطلقاً کامل است، باید همینگونه باشد. بنابراین من چیزی جز یک شکرگزاری عمیق ندارم.” نیایش واقعی تعظیم در برابر جهانِ هستی است با یک سپاسگزاری عظیم؛ زیرا هرآنچه که هست، همانطور که هست، در کاملترین وضعیت ممکن هست.
یک قلب شاکر میداند که کائنات در هر لحظه کامل است: از کامل به کاملتر حرکت میکند. دنیا از نقص به کمال حرکت نمیکند؛ این را به خاطر بسپار: دنیا از کامل به کاملتر حرکت میکند. این است ادراک یک قلب نیایشگر است. ولی ما پر از خواستهها هستیم.
اگر به کنیسا یا کلیسا یا معبد بروی، همان نوع مردم را با همان ذهنیت خواهی یافت، هیچ تفاوتی وجود ندارد. آنان با همان ذهنیت به بازار میروند و با همان ذهنیت به پرستشگاهها میروند. و تو چگونه میتوانی با همان ذهنیتی که در بازار عمل میکند وارد عبادتگاه بشوی؟ بازار یک تیمارستان است! باید یک زبان تازه بیاموزی.
ولی مردم همان نوع حماقت را همواره تکرار میکنند. حتی نمیتوانی آنان را در خوابی که هستند تکان بدهی، به آنان شوک وارد کنی؛ زیرا بسیار خشمگین میشوند.
مردم همواره در دنیاهای کوچک خودشان، در مفاهیم و در تعصبات خودشان زندگی میکنند. آنان در هر موقعیتی یکسان عمل میکنند. آنان در معبد نیز با همان زبان بازار سخن میگویند. آنان در عشق هم همیشه با ذهنیت تجاری عمل میکنند.
تمام بوداها (روشنضمیران) کوشش کردهاند تا شما را از ذهنهایتان بیرون بکشند.
#اشو
📚«دامّا پادا / طریق حق»
جلد ۶
@oshowords
.....
هرگز بخشی از یک فرقه نباشید، هرگز عضوی از هیچ سازمانِ مذهبی و سیاسی نباشید، شما به واسطهی این چیزها و تعصبات مربوط به آن از بشریت [از انسانیت] جدا میشوید.
حتی هرگز بخشی از هیچ کشوری نباشید. میدانم که مشکلات عملی وجود دارند ـــ باید پاسپورت خود را نگه دارید. من نمیگویم که آن را به رودخانه پرتاب کنید. ولی به یاد داشته باشید که این فقط یک وسیلهی کاربردی است. بخشی از هیچ کشوری نباشید ــ هندوستان یا آمریکا یا فرانسه... هرگز مرزهای سیاسی را واقعی نپندارید. فکر نکنید که یک مسیحی یا یک هندو یا یک محمدی هستید. برای موارد کاربردی و عملی این چیزها اشکالی ندارند، ولی بهیاد داشته باشید که در عمق وجود به اینها تعهدی نداشته باشید و همیشه به وجود درونی خودتان متعهد بمانید.
این یک ضرورت است، یکی از اساسیترین نکات که باید همیشه به یاد بماند؛ وگرنه بشریت بسیار رنج خواهد برد.
جهل انسان مانند وبا منتشر میشود، اتفاقات [ناشی از تعصبات] مانند بیماریهای عفونی شایع میشوند و وقتی که شایع شدند، مانند آتش پخش میشوند و غیرقابل کنترل میگردند. شما مستعد دریافت این بیماریها هستید : ذهن شما تمایل به تقلید دارد؛ پس مراقب باشید.
فردیت را در خود پرورش دهید، آگاهی خودتان را توسعه دهید و سپس کمتر و کمتر در چنگال شیطان خواهید بود. شیطان یعنی ذهنِ جمعی، شیطان یعنی خوابزدگی عمومی، ناهشیاری شایع و مشترک در جامعه.
#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۱/۴
مترجم: م.خاتمی / شهریور ۱۴۰۲
@oshowords
هر آنچه کائنات
به شما میدهد بپذیر
اگر مقاومت نکنید، بین شما و انرژی در حال حرکت اطراف شما جدایی به وجود نمیآید.
بنابرین ناگهان با آن هماهنگ میشوید آنقدر که متوجه میشوید آنجا نیستید، فقط انرژی متحرک وجود دارد.
یاد بگیرید با هر اتفاقی
که میافتد همکاری کنید.
با کلِ خدا مخالفت نکن، بتدریج انرژی عظیم جدیدی را احساس خواهید کرد که با همگام شدن با کل به وجود میآید.
زیرا در مقاومت، انرژی را از
بین میبرید.این کل جهان
بینی شرقی است:
بپذیرید و مقاومت نکنید،
تسلیم شوید و نجنگید.
سعی نکنید برنده باشید،
سعی نکنید اول باشید.
#اشو
@oshowords
....
✳️ انتخاب و یکپارچگی
بسیاری از مردم انتخاب میکنند که انتخاب نکنند؛ آنان یک زندگی شناورگونه دارند ـــ هرچه شد، شده است! آنان انتخابی ندارند، زیرا لحظهای که انتخاب کنند، همین سبب تشویش میشود.
آیا مشاهده کردهاید که هرگاه مجبور به انتخاب هستید بسیار دلواپس میشوید؟ شاید یک تصمیم بسیار معمولی باشد. یک جفت کفش میخرید و نمیتوانید تصمیم بگیرید کدام کفش را انتخاب کنید، و مضطرب میشوید. حالا این بسیار بیاهمیت است ولی باز هم تنش خواهید داشت.
اضطراب ربطی به تصمیمهای بزرگ ندارد، بلکه به خودِ تصمیم مربوط میشود. زیرا تو دو نفر هستی [بخشی از پدر و بخشی از مادر] ـــ هرگاه تصمیمی بگیری، هر دو بخش تو سعی دارند تا مسلط باشند. مادرت سعی دارد مسلط باشد، پدرت سعی دارد مسلط باشد. و البته تو خوب میدانی که آنان هرگز در مورد چیزی توافق نداشتند؛ در وجود تو نیز توافق نخواهند داشت! مادرت میگوید این جفت کفش خوب است؛ پدرت میگوید به او گوش نده، او احمق است؛ این یک جفت کفش مناسب تو است.
انرژیِ مردانهی تو چیزی میگوید و انرژی زنانهات چیز دیگری میگوید. انرژی زنانهی تو نگرشی متفاوت دارد؛ او به زیبایی آن کفش، به شکل و رنگ ظاهر آن کفش توجه دارد. انرژی مردانه نگرشی دیگر دارد: به دنبال دوام کفش، قیمت آن و قدرت آن است ـــ آیا این کفش شکل قدرتمندی دارد که وقتی با آن در خیابان راه میروی نفْس مردانهی تو را نشان بدهد!
هر چیز که نفْس مردانه انتخاب میکند باید به نوعی نماد مردانگی در آن باشد. نفْس مردانه اتوموبیلی با سرعت زیاد را انتخاب میکند ـــ نماد مردانه: شتاب و قدرت و نفوذ. شما همیشه مردان ناتوانی را پیدا میکنید که در اتوموبیلهایی با نماد مردانه سوار هستند. هرچه ناتوانتر باشند یک اتوموبیل پرقدرتتر انتخاب میکنند. باید جبران کنند.
نفْس مردانه همیشه چیزهایی انتخاب میکند که نفْس مردانه را ارضاء کند: “من قدرتمند هستم!” این معیار اساسی است.
و نفْس زنانه چیزی را انتخاب میکند که نوع دیگری از قدرت را دارد ـــ “من زیبا هستم.” بنابراین، این دو هرگز توافق ندارند.
اگر مادرت چیزی بخرد، پدرت حتماً با آن مخالف خواهد بود. این دو برای توافق با هم ساخته نشدهاند، بینشهای آنان متفاوت است.
* ملانصرالدین دختران زیادی را آزمایش کرده بود ولی مادرش آنان را رد میکرد. پس او نزد من آمد و گفت: “لطفاً کمک کنید. من هر دختری را انتخاب میکنم مادرم چنان سلطهگر و خشن است که بیدرنگ او را رد میکند. من خسته شدم. آیا باید تمام عمرم مجرّد باقی بمانم؟”
به او گفتم: “یک کاری بکن: دختری را انتخاب کن که با سلیقهی مادرت همخوانی داشته باشد. فقط آنوقت او رضایت میدهد.”
او عاقبت دختری را پیدا کرد و خیلی خوشحال بود. به من گفت: “او مثل مادرم راه میرود، مثل مادرم لباس میپوشد، همان رنگها را دوست دارد، همان خوراکها را میپزد. امیدوارم از این دختر خوشش بیاید.”
گفتم: “پس برو!” و مادرش آن دختر را خیلی پسندید. ولی ملاً نزد من آمد و خیلی غمگین بود و پرسیدم که چرا غمگین است؟
او گفت: “بهنظر میرسد که من باید تا آخر عمر مجرد بمانم!”
گفتم: “چه شده؟ مادرت او را نپسندید؟”
او گفت: “مادرم خیلی از آن دختر خوشش آمد؛ ولی پدرم؟! او مخالف است. حالا این غیرممکن است! پدرم میگوید: «این دختر درست مانند مادرت است. یکی کافیست!» و من کلافه شدهام.”
این دو قطبیت در شما اساس تشویشهای شما هستند و تمام تلاش یک بودا، یک مرشد این است که به شما کمک کند تا به ورای این دوگانگی بروید.
#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۱/۴
مترجم: م.خاتمی / مهر ۱۴۰۲
@oshowords
تو میتوانی یک انسان اخلاقی، یک فرد خوب باشی؛ ولی با خوببودن لزوماً نمیتوانی انسان بادیانتی باشی.
انسان بادیانت [انسانی که به لحاظ درونی در حال رشد است] فقط نسبت به دیگران خوب نیست، فقط اخلاقی نیست ـــ بلکه شروع کرده به مراقبهگونزیستن.
تفاوت بین یک انسان خوب و یک انسان بادیانت این است که انسان خوب فقط توسط عقل زندگی میکند: فکر میکند، تامل میکند، سعی دارد با تفکر راههایی پیدا کند و به این احساس میرسد که: “چون من وجود دارم، همچنانکه من حقِ وجود دارم، دیگران هم حق دارند که وجود داشته باشند؛ همانقدر که من دوست دارم آزاد باشم، دیگران نیز آزادی را دوست دارند.” این نظر عقلانی اوست. در مورد اینها فکر میکند. او انسان بادیانتی نیست؛ او فقط یک انسان بسیار هوشمند است، اما درکی از ناشناختههای زندگی ندارد. او فقط با شناختهها در زندگی مرتبط است. ولی هنوز به فراسوی خوب و بد نرفته است.
یک 'برتراند راسل' انسان خوبی است، انسانی اخلاقی است؛ ولی بادیانت نیست. هرآنچه را که به فکرش خوب میرسد، عمل میکند. ولی خوبی برای او بعنوان یک منطق و یک استنتاج آمده است ـــ نتیجهگیری تفکرات اوست.
اما انسان بادیانت نهتنها در اندیشهی خوب است، بلکه با بودن در مرکزِ وجود، [با آگاهانهزیستن] او شروع به خوببودن میکند؛ او شروع میکند به رشدکردن در مراقبهگونبودن.... و این فقط یک وضعیتِ خوببودن نیست، اینطور نیست که فقط خوب باشی. آنوقت فقط توسط عقل خود حرکت نمیکنی، حالا شروع کردهای تا توسط شهود خودت حرکت کنی.
اینک تو فقط یک سَر نیستی، به سمت قلب متمایل شده و در آن جهت حرکت میکنی.
#اﺷﻮ
📚«آموزش فراسو»
جلد ۱/۴
مترجم: م.خاتمی / مهر ۱۴۰۲
@oshowords
هرگاه فرصتی يافتی بنشين
و هيچ كاری انجام نده.
حتی مراقبه نكن تا آرام، آرام در تو سكوت گسترش يابد، و تو را فرا گيرد.
آنگاه كه سكوت در جای ،
جای وجود تو رخنه كند،
خواهی دانست كه كيستی و
زندگی برای چيست. و در اين
شناختن خدا را خواهی شناخت.
#اشو
@oshowords
✳️اشو عزیز : با خشمی که نسبت به والدینام دارم چه کنم؟ من دوران بسیار سختی را با مادرم داشتهام و از دست او بسیار ناراحت و خشمگینام..!؟
✳️ هر کودکی از دست والدیناش خشمگین خواهد شد اگر بفهمد آنها ناآگاهانه و ناخودآگاه، چه بلایی بر سرش آوردهاند!
آنها تمام تلاشهایشان از سر خیرخواهی برای فرزندشان بوده؛ نیتشان خوب بوده اما آگاهی و خرد در کار نبوده است ...
و نیت خوب در دست افراد ناآگاه به چیزی خطرناک بدل میشود ...
آنان نه تنها نتیجهی مطلوب را بدست نمیآورند بلکه حتی ممکن است چیزی متضاد بیافرینند. بچهدار شدن آسان است ...
از عهدهی هر جانوری برمیآید.
اما پدر و مادر بودن، هنری است که باید آموخته شود، و چه کسی باید آن را به والدین شما میآموخت؟!
خشم تو طبیعی است..
طبیعی اما بیفایده.
این خشم نه تنها کمکی به آنها نمیکند بلکه به خودت نیز آسیب میرساند.
گوتام بودا جمله شگفتانگیزی دارد:
وقتی از دست کسی خشمگین میشوید،
در واقع خودتان را به خاطر گناه دیگری، مجازات میکنید!
والدین شما توسط والدین خودشان شرطی شده بودند و شما هرگز نمیتوانید مسبب اصلی این جریان را بیابید.
زیرا نسل اندر نسل منتقل شده تا به شما رسیده است.
والدینتان با شما درست همان کاری را کردهاند که بر سر خودشان آمده است.
آنها خودشان نیز قربانی بودهاند.
با دانستن این مطلب، دلتان برایشان میسوزد و دستکم میتوانید خوشحال باشید شما همان کارها را تکرار نخواهید کرد... و این چرخهی منحوس سرانجام بدست شما شکسته شده و به فرزندانتان منتقل نخواهد شد و بدین ترتیب خط پایانی بر این روند خواهید شد.
شما باید با حسی از ترحم و دلسوزی به آنها نگاه کنید. هر آن چه آنها کردند ناآگاهانه و غیر عمد بوده است.
کار دیگری از دستشان بر نمیآمده ... موجوداتی گرفتار بودهاند.
خودتان را جای والدینتان بگذارید.
آنها سخت کوشیدند و هر آن چه در توان داشتند انجام دادند.
اما آنها کوچکترین دانشی نسبت به ساز و کارهای روان شناختی نداشتهاند.
آنها به جای این که چگونه مادر و پدر بودن را بیاموزند، مسیحی یا مارکسیست بودن را آموختهاند یا این که چگونه خیاط، لولهکش یا فیلسوف باشند ...
همه این چیزها خوب است و مورد نیاز اما مهمترین چیز از قلم افتاده است.
زمانی که کسی تصمیم میگیرد بچهدار شود مهمترین آموزه برای او هنر پدر و مادر بودن است و گر نه، حیوانات نیز این کار را به خوبی و در حد کمال انجام میدهند.
پرندگان و حتی درختان نیز تولید مثل را خیلی خوب بلدند اما به دنیا آوردن فرزند یک چیز است و پدر و مادر بودن، چیزی کاملاً متفاوت.
این امر به آموزش بسیار نیاز دارد زیرا شوخی نیست.
شما دارید یک انسان خلق میکنید!
شما فقط با مبدل شدن به شخصی که من از آن سخن میگویم- میتوانید به آنها کمک کنید. شخصی که ...
بیشتر خودآگاه؛
بیشتر هشیار و بیشتر عشقورز است.
دیدن شما میتواند آنها را نیز دگرگون سازد. شاید دیدن تغییرات ناگهانی شما بتواند آنها را به فکر وادارد که «نکند ما در اشتباهیم»
راه دیگری وجود ندارد.
شما نمیتوانید با دلیل و برهان آنها را متقاعد کنید. با بحث و جدل، هیچ کس متحول نمیشود.
یگانه عامل تحول انسانها، کاریزما است. مغناطیس است و جادویی که از شخصیت نوین شما برمیخیزد.
شما اکسیری میشوید که هر آن چه را لمس کند به طلا بدل میکند.
از این رو به جای اتلاف وقت و انرژیتان بر سر خشم و جنگیدن با گذشتهای که دیگر وجود ندارد تمام انرژیتان را صرف فردیت شگفت انگیز خود کنید ...
@oshowords
ادامه
هرآنچه را که به سمت زندگی پرتاب کنی، به خودت بازمیگردد ـــ هزاران برابر به تو برمیگردد. لبخند بزن و تمام جهانِ هستی به تو لبخند میزند. فریاد بزن و جهان هستی بر سرت فریاد میزند! زیرا علّتِ ریشهای، خودت هستی؛ تمام این روند را خودت خلق میکنی. چنین نیست که جهان هستی علاقمند باشد که تو را آزار دهد؛
جهان هستی بیطرف است؛ فقط بازتاب میکند، یک آینه است. در برابر آینه میتوانی شکلک زشت درست کنی و چهرهای زشت در آینه میبینی. و میتوانی لبخند بزنی و بازتاب، آن لبخند است.
و بهیاد بسپار: پاداش و مجازات از بیرون نمیآیند: تو آنها را خلق میکنی؛ تو به آنها فرصت میدهی، تو زمینهی وقوع آنها هستی.
تو موجودی آزاد هستی ـــ ولی منظورم از آزاد بودن این نیست که تو بیمسئولیت هستی. در واقع، در آزادی، تو کاملاً مسئول هستی. هیچ خدایی مسئول تو نیست، خودت مسئول هستی.
اگر رنج میبری، یادت باشد که خودت باید آن را خلق کرده باشی. پیدا کن که چگونه آن را آفریدهای. و دلایلی خواهی یافت ـــ سعی کن دنبال دلایل آن باشی و آنها را خواهی یافت. اگر خوشبخت هستی، آن نیز همینطور: در درونت به دنبال دلایل خوشبختی خودت بگرد. و آنگاه بیشتر و بیشتر چنین موقعیتهایی را خلق میکنی که در آنها شادتر و خوشبختتر باشی.
#اشو
📚«انقلاب»
تفسیر اشو از سرودههای کبیر / از ۱۱ تا ۲۰ فوریه ۱۹۷۸
مترجم: م.خاتمی / تیرماه ۱۴۰۳
@oshowords
✳️ تحصیلات
تحصیلات باید به مردم کمک کند باهوشتر شوند نه حفظ کننده. اکنون فقط تکرار است و تکرار.
هر چیز چرندی را باید حفظ کنی تا سر امتحان آن را روی کاغذ بالا بیاوری. هرچه بیشتر بالا بیاوری نمره بیشتری می گیری. فقط باید یک چیز را به یاد داشته باشی : دقیق حفظ کنی و چیزی را کم و زیاد نکنی ، ابداعگر نباشی ، اصیل نباشی.
اصالت کشته شده و حفظ کردن و تکرار ارزش یافته است. هوش فقط در فضایی که اصالت دارد، ارزش دارد می تواند رشد کند. هدف باید اصالت باشد نه بهره وری.
#اشو
📚 کتاب میهمان
📝 ترجمه حامد مهری
@oshowords
خودتان را همانگونه که هستید بپذیرید.و این سخت ترین چیز در جهان است،زیرا در تضاد با آموزش، تحصیلات و فرهنگ شماست.از همان ابتدا به شما گفته شد که چگونه باید باشید.
هیچ کس هرگز به شما نگفته است که شما همانطور که هستید خوب هستید.
#اوشو
@oshowords
....
✳️ آموزش و پرورش
تمام نظام تعلیموتربیت ما بر محور جاهطلبی استوار است.
در این نظام چه چیزی به ما آموزش داده میشود؟ جاهطلبی را به ما آموزش میدهند. به ما مسابقهای را آموزش میدهند که باید در آن از همه جلو بزنیم!
ما حتی در یک کودک خردسال در مهدکودک نیز این تشویش را خلق میکنیم که باید در کلاس، شاگرد اول بشود! در دنیا هیچ تشویشی بزرگتر از این وجود ندارد. تنها نگرانی این است که از همه پیشی بگیریم و همه را پشتسر بگذاریم.
کودک خردسال که به مدرسه میرود پر از نگرانی است. اگر شاگرد اول بشود پاداش میگیرد؛ اما اگر اول نشود تحقیر میگردد. اگر در امتحانات رفوزه شود مورد اهانت و تحقیر قرار میگیرد؛ اگر موفق شود توسط آموزگاران و والدین تشویق شده و پاداش میگیرد. ما رقابت را در او خلق میکنیم.
رقابت نوعی تب است. وقتی تب دارید انرژی افزایش پیدا میکند. میتوانید تندتر بدوید، میتوانید سریعتر دشنام بدهید، میتوانید کارهایی بکنید که بطور معمول قادر نیستید انجام بدهید. در تب نوعی از شدت و سرعت وجود دارد.
و تمام سیستم آموزشی ما بر اساس این تبِ جلوترزدن از بقیه استوار شده. بنابراین نفْسِ کودکان برانگیخته میشود؛ آنان مشتاق “اولشدن” میشوند. آنان سخت کار میکنند، با تمام قوا. ولی برای چه؟ فقط برای اینکه رقابتی برای اولشدن وجود دارد. این تبِ رقابت گریبانگیر کودکان میشود. حتی پس از اینکه از حیطهی آموزش بیرون بیایند، این تب پابرجا خواهد ماند.
آنان میخواهند خانههای بزرگتر بسازند، مغازههای بزرگتر داشته باشند و به مقامات بالاتر برسند. از یک کارمند جزء میخواهند به مدیریت اجرایی برسند؛ از یک مدیر اداره میخواهند به مدیریت کل برسند؛ از یک معاون وزیر میخواهند به مقام وزارت برسند. کسی میخواهد رییسجمهور کشور شود و یا چیزی دیگر...
بنابراین یک نوع مسابقهی جنونآمیز برای کسیشدن و یا چیزی بودن در تمام زندگیشان جریان دارد. و در این مسابقهی دیوانهوار تمام آرامش، انرژی و قابلیت زندگی آنان از بین میرود.
در آخر چه دستاوردی دارند؟
در انتها آنان بههیچ کجا نمیرسند. به هرکجا که برسند، فردی را جلوتر از خودشان مییابند. و تا وقتی که کسی از آنان جلوتر باشد، آرامش نخواهند داشت. تاکنون هیچکس در دنیا نبوده که این تجربه را داشته باشد که از همه برتر است؛ همیشه کسی هست که از او جلوتر باشد.
دنیا بزرگ است و ما در یک دایره ایستادهایم. در یک دایره چه کسی جلوتر و چه کسی عقبتر است؟ هر کسی از دیگری جلوتر است. و آنوقت این مسابقه ادامه دارد و ادامه دارد.
تاکنون هیچکس در دنیا از همه جلوتر نبوده است. ولی ما هنوز هم به کودکان میآموزیم که شاگرد اول شوند؛ ما دیوانگی را آموزش میدهیم. آنان تمام عمرشان را در این مسابقه به هدر خواهند داد.
تمام نظام آموزشی ما بر اساس حسادت و غبطه است. ما همیشه به مردم میگوییم “غبطهنخورید، خشن و حسود نباشید،” ولی تمام نظام پرورشی ما در حسادت ریشه دارد. ما یک کودک را نشان میدهیم و به بقیه میگوییم “ببینید او چقدر باهوش است و شما چقدر نفهم و خنگ هستید. مانند او باشید!” بنابراین غبطهخوردن و حسادت را به آنان میآموزیم.
ما در ذهن این کودکان چه چیزی خلق میکنیم؟ زهر حسادت را در آنان میریزیم. ما به این کودکان عشق نمیدهیم. و این زهر در رگهای او و در ذهن برای تمام عمر جریان پیدا میکند.
کودک همیشه میخواهد از همه جلوتر باشد ـــ و تمام شوخی آن در اینجاست که هیچکس هرگز از همه جلوتر نبوده و در این جلوبودن هیچ شادی و خوشی وجود ندارد.
خوشی و لذت چه ربطی به جلوتربودن از دیگران دارد؟ آرامش چه ربطی میتواند با جلوتراز دیگران بودن داشته باشد؟
نه، این در اساس، آموزشِ نادرست است.
این جاهطلبی، و این سیستم آموزشی که حول جاهطلبی بنا شده، اشتباه است. اگر بخواهیم دنیای تازهای بسازیم باید این مرکز را تغییر دهیم و یک مرکز جدید خلق کنیم.
این مرکز جدید چه میتواند باشد؟
مایلم به شما بگویم که جاهطلبی نمیتواند و نباید مرکزی برای تعلیموتربیت باشد.
مرکز آموزش و یادگیری باید عشق باشد.
اما منظورم از عشق چیست؟
اگر بخواهیم موسیقی یاد بگیریم و اگر در این تلاش ما برای آموختن موسیقی سعی کنیم که نگذاریم کسی در موسیقی از ما جلوتر باشد…آیا میتوانیم در چنین عجله و تب، موسیقی یاد بگیریم؟ اگر وارد این مسابقه برای جلوزدن از بقیه باشیم تا کسی به ما اهانت نکند و کسی اثبات نکند که ما ناموفق هستیم و کسی نیستیم، آیا میتوانیم موسیقی یاد بگیریم؟ و آیا این عشق به موسیقی است یا عشق به نفْس؟
برای آموختن، تواضع ضرورت دارد. نظام آموزشی ما نفْس را پرورش میدهد، نه تواضع را.
#اشو
📚«انقلاب در آموزشوپرورش»
گردآوری سخنان Osho اشو
بین سالهای۱۹۶۷ تا ۱۹۶۹
مترجم: م.خاتمی / تابستان ۱۴۰۲
@oshowords
آهستگی را تمرین کن.
آهسته غذا خوردن،
آهسته حرف زدن،
اهسته راه رفتن،
و آنگاه ،
آهسته آهسته به خودت نزدیکتر خواهی شد...
#اشو
@oshowords
✳️اشو جان: زندگی، چگونه باید زندگی شود؟
زندگی طوری باید زندگی شود که گویی یک آیینه است ...
به هرکس و هرچیز خوش آمد بگو
اما به هیچ کدام نچسب.
زندگی پاک و خالص، زندگی است که در آن، ذهن بـه تأثیرات و احساسات و عقاید نمیچسبد، گذشته ها گذشته و نگران چیزی که هنوز نیامده هم نباش ...
@oshowords
تو به طورعمیق اسیر چیزی
خواهی شد که اشتیاق رهایی
از آن را داری...
زیرا آزادی نفی نیست آزادی
"از چیزی نیست" یا آزادی
"برای چیزی" نیست
از همین رو، درک کن و
نجنگ، آگاهی، آزادی است.
#اوشو
@oshowords
📌برای درک بهتر مطلب ،
بهتر است به مطالب قبل و بعد در کتاب مربوط به هر پست توجه شود.
✳️ ادراک
مرشد عزیز! چرا من شما را درک نمیکنم؟پاسخ
:
رام گوپال! درککردن گامِ دوم است. نخست شنیدن است. تو مرا نمیشنوی. تو گام اول را از دست دادهای؛ آنوقت گام دوم ممکن نیست.
وقتی مرا میشنوی هزار و یک فکر در ذهنت هجوم میآورند: تو را کَر نگه میدارند. کلمات من هرگز دست نخورده و در خلوصشان به تو نمیرسند؛ تحریف میشوند، توسط افکارت، تعصباتت و نتیجهگیریهای قبلی تو رنگآمیزی میشوند.
تو توسط دانش خودت به من گوش میدهی ــ برای همین است که واقعاً مرا نمیشنوی. و هر آنچه که به تو میرسد چیزی کاملاً متفاوت است با آنچه من میگویم. من چیزی میگویم و تو چیز دیگری میشنوی؛ برای همین است که سوءتفاهم وجود دارد. برای همین مرا درک نمیکنی؛ وگرنه من از کلمات ساده استفاده میکنم.
من از زبان فنی و تخصصیِ روشنفکرانه استفاده نمیکنم؛ از زبان روزمرّه استفاده میکنم.
من هرگز از واژگان بزرگ استفاده نمیکنم ــ کلام من تا حدممکن ساده است. اگر تو درک نمیکنی فقط به این معنی است که تو به نوعی در درون کَر هستی؛ یک غوغای عظیم از کلمات و افکار و نتیجهگیریها و تئوریها و تعصبات و دانش ـــ هندو، محمدی، مسیحی، یهودی ـــ همگی در درونت جریان دارد. برای من بسیار دشوار است که راهی به تو پیدا کنم. رسیدن به تو تقریباً غیرممکن است.
موضوع درککردن نیست. اگر بتوانی یک کار بکنی، ادراک به خودیِخودش شکوفا میشود: اگر بتوانی بشنوی، اگر به من اجازه بدهی که به تو برسم، اگر بتوانی قلبت را باز کنی، اگر کَر نباشی ـــ آنوقت ادراک باید که رخ بدهد.
حقیقت وقتی به درستی شنیده شد، درک شده است. «ادراک» نیاز به تلاش دیگری ندارد؛ فقط نیاز به یک گشودهبودن و یک قلب باز دارد.
فقط یک پنجره را برای من باز کن، فقط یک پنجره کافی است، و من میتوانم درونت را بدزدم! فقط یک پنجره کفایت میکند، بگذار وارد شوم و آنوقت نفهمیدن غیرممکن است؛ سوءتفاهم ناممکن است.
{استعارهی “دزد” و “دزدی” در عرفان هند بسیار رایج است و به معنی “دلربایی” معشوق است از عاشقان. یکی از القاب بسیار رایج برای کریشنا، “دزد” است. که مشهور است همانگونه که در کودکی از کوزهی مادرش کَره میدزدید، در بزرگی هم قلب هزاران نفر را میدزدید و به “دزد بزرگ” شهرت پیدا کرده. مترجم}
حقیقت، یک روند بسیار ساده دارد: وقتی شنیده شد، فهمیده میشود؛ وقتی فهمیده شد، زندگیات را متحول میکند. اگر درست شنیده شود، هرگز نمیپرسی چگونه درک کنم. اگر درست درک شود هرگز نمیپرسی “حالا چطور زندگیام را بر اساس آن متحول کنم؟”
حقیقت دگرگون میکند؛ حقیقت رهاییبخش است.
تو همواره همان چیزهایی را میشنوی که میخواهی بشنوی! تو همیشه چیزهایی را میشنوی که ابداً گفته نشده است. و آنها را تعبیر و تفسیر میکنی و تمامش سوءتعبیر و سوءتفسیر است. و هرکاری انجام بدهی احساس ناکامی میکنی زیرا سوءتعبیرهای تو نمیتواند حقیقت را برایت بیاورد.
بودا میگوید: یک دوست پیدا کن؛ یک مرشد پیدا کن و با مرشد در ارتباط صمیمانه باش.
اما ارتباط صمیمانه چیست؟
ارتباط صمیمانه یعنی برداشتن تمام شرطها، برداشتن تمام تعصبات، معصومشدن با کسی که به مقصد رسیده است، دوباره کودکشدن در برابر کسی که بیدار شده است.
مانند یک کودک خردسال بشنو: هشیار، پر از شگفتی و حیرت؛ و حقیقت بیدرنگ به قلبت نفوذ میکند. من همچون یک پیکان به تو خواهم رسید.
آری قدری درد هم وجود خواهد داشت، ولی بسیار شیرین است… چنان شیرین که هرگز چنین شیرینی را مزه نکردهای.
وقتی حقیقت برای نخستین بار مانند پیکانی به قلبت مینشیند، تو را میکُشد ــ بعنوان یک نفْس کشته میشوی؛ این یک مصلوبشدن است، ولی بلافاصله یک رستاخیز وجود دارد. از یک سو آنگونه که تاکنون بودهای میمیری؛ از سوی دیگر دوباره زاده میشوی.
ولی شناخت نیاز به یک عشقی عظیم بین مرید و مرشد دارد. شناخت فقط وقتی ممکن است که آن رابطهی عاشقانه کامل باشد، وقتی که تعهد کامل باشد، وقتی که درگیرشدن تمامیت داشته باشد. اما اگر فقط مانند یک تماشاچی با تمام مفاهیم و فلسفههای خودت بشنوی، چیز دیگری را خواهی شنید که گفته نشده است.
موضوع فهمیدن کلام من نیست، موضوع درک حضور من است. فقط یک مرید این برکت نصیبش میشود.
رام گوپال! تو هنوز یک مرید نیستی. تو آمدهای ببینی که چه خبر است! هنوز متعهد نشدهای. تو به من گوش میدهی، ولی فاصلهات را حفظ میکنی، تا اگر اوضاع خیلی شدید شود بتوانی به آسانی فرار کنی. تو در پیرامون باقی میمانی، تو وارد حلقه نشدهای.
وارد حلقه بشو ــ من از تو دعوت میکنم. مهمان من باش، بگذار میزبان تو باشم. از من بنوش و غرق خواهی شد؛ و دگرگون خواهی شد. این یک قول است.
#اشو
📚«دامّا پادا / راه حق »
جلد دوم
مترجم: م.خاتمی / اَمردادماه ۱۴۰۰
@oshowords
ادامه
در مورد 'چانگتزو' گفته شده که شبی خواب میبیند که یک پروانه شده است و از گلی به گل دیگر پرواز میکند و در باغچه بازی میکند.
در بامداد وقتی که بیدار شد بسیار گیج شده بود. او یک آموزگار بزرگ بود، یک مرشد بزرگ، یکی از بزرگترین بوداهایی که روی زمین زاده شدهاند. مریدان جمع شدند و به او نگاه کردند و او بسیار غمگین بود. آنان گفتند: “مرشد! شما هرگز غمگین نبودهاید. چه اتفاقی افتاده؟”
او گفت: “مشکلی هست که شما باید آن را حل کنید: من، چانگتزو دیشب خواب دیدم که یک پروانه شدهام.”
مریدان خندیدند و گفتند: “حالا که رویا تمام شده و شما بیدار هستید، چرا نگران آن باشیم؟”
چانگتزو گفت: “تمام ماجرا را بشنوید: حالا مشکلی ایجاد شده: اگر چانگتزو بتواند خواب ببیند و در خواب بتواند یک پروانه شود، چرا برعکس آن نتواند رخ بدهد؟! یک پروانه میتواند به خواب برود و در خواب ببیند که یک چانگتزو شده است. حالا کی به کی هست؟ آیا چانگتزو خواب دیده که پروانه شده؛ یا که پروانه مشغول خواب دیدن است که یک چانگتزو شده است؟! این مشکلی است که مرا غمگین کرده!”
گفته شده که هیچیک از مریدان او نتوانستند این معما را حل کنند. چطور میتوان آن را حل کرد؟ چطور تصمیم میگیرید که کی به کی هست؟ ولی اگر کسی عمیقاً مراقبهگون بود میتوانست پاسخ بدهد.
در واقع، چانگتزو این سوال را برای آن مطرح کرده بود که ببیند آیا در میان مریدانش کسی واقعاً مراقبهگون شده است یا نه.
در چنین موقعیتی، نه پروانه واقعی است و نه چانگتزو واقعی است؛ بلکه کسی که حیرت کرده، کسی که پروانه را مشاهده کرده، چانگتزو را مشاهده کرده: کسی که دیده است چانگتزو یک پروانه شده؛ کسی که دیده آن پروانه چانگتزو شده …. آن تماشاگر، آن هشیاری، آن شاهدبودن، همان تنها واقعیت است.
معنی مفهوم مایا Maya همین است ـــ که هر آنچه که میبینی غیرواقعی است؛ فقط آن «بیننده» واقعی است.
به حرکت به سوی شناخت آن بیننده ادامه بده؛ وگرنه [بدون درکی از آن بیننده، بدون شناختی از آن ماهیت جاودانه و حقیقیِ خویش] صرفاً در یک دنیای توهمی و جادویی زندگی خواهی کرد!
#اشو
📚«آموزش فراسو»جلد ۱/۴
مترجم: م.خاتمی / مهر ۱۴۰۲
@oshowords
✳️ درونِ پرآشوب
مردم هرگز به درون نگاه نمیکنند. در واقع، بطور ناخودآگاه، تردید دارند که اگر به درون نگاه کنند دیوانگی را در آنجا خواهند یافت. بهتر است نگاه نکنند؛ پرهیز کنند، ذهن را در تاریکی نگه دارند و با چیزهایی در دنیای بیرون سرگرم شوند.
مردم بدون اینکه مشغولیت خاصی داشته باشند خودشان را مشغول نگه میدارند، فقط به یک دلیل که به آنان کمک شود تا به درون نگاه نکنند. آنان با ذهنهای خودشان بیگانه شدهاند.
اگر به درون نگاه کنی، البته که در ابتدا یک آشوب خواهد بود؛ ولی اگر شروع کنی به تماشاکردن این آشوب، آهستهآهسته شروع میکند به آرام گرفتن و قادر خواهی بود تا ببینی چه چیزهایی علت هستند و چه چیزهایی معلول آن علتها هستند.
#اشو
📚«دامّا پادا / طریق حق»
تفسیر سخنان بودا جلد ۶
@oshowords
✳️اشو عزیز:
لطفا از نقش احساسات در مسیر روحانی زندگی برایمان بگویید:
پاکی احساسات مهمترين بخش سفر روحانی است.
در سفر روحانی پاکی احساسات بیشتر مورد استفاده است تا پاکی بدن و افکار .
به این دلیل که انسان بيشتر در احساساتش به سر می برد تا افکار.
گفته می شود که انسان حيوان منطقی است.
ولی اين مطلب حقيقت ندارد.
بیشتر کارهای شما تحت تاثير احساساتتان انجام می شوند تا افکارتان.
نفرت شما، عصبانيت تان، عشق تان همه و همه مربوط به احساساتتان می شود نه به افکارتان.
بيشتر فعاليتهای روزانه در زندگی از دنيای احساسات سرچشمه می گيرند نه از دنيای افکار.
شايد تا به حال به اين نکته توجه کرده باشيد که شما به انجام کاری فکر می کنيد ولی در زمان انجام آن کارِ ديگری انجام می دهید.
دليل اين امر اين است که تفاوت فاحشی بين احساسات و افکار می باشد.
مثلاً تصميم می گيريد که عصبانی نشويد چون فکر می کنيد عصبانيت بد است. ولی وقتی که عصبانيت شما را فرا می گيرد، افکارتان به کناری می روند و عصبانی می شويد.
تا زمانی که دگرگونی در دنيای احساسات اتفاق نيفتد، افکار نمی توانند به تنهايی انقلابی در زندگی شما ايجاد کنند.
به همين دليل احساسات مهمترين رکن در امور روحانی محسوب می شوند.
از ابعاد مختلفِ احساسات ، توجه شما را به چهار نکته جلب می کنم ، به شما می گويم که چگونه می شود از ميان اين چهار بعد به پاکسازی احساسات پرداخت.
🔶اولين آنها دوستی يا دوستانه بودن است.
🔶دومين بعد شفقت و محبت است.
🔶سومين آنها شادبودن
🔶و چهارمين نيز سپاسگزاری است.
اگر بتوانيد اين چهار بُعد را در زندگی روزمره تان وارد کنيد پاکی احساسات را بدست آورده ايد.
اين چهار بعد هر کدام متضاد خود را نيز به همراه دارند.
متضاد دوستی دشمنی و انزجار است.
متضاد شفقت و مهربانی ظالم بودن وحشی گری و نامهربانی است.
متضاد شاد بودن غمگينی، بدبختی، نگرانی و برانگيختگی است.
متضاد سپاسگزاری ناسپاسی است.
کسی که در زندگی و احساساتش در جهت مخالف اين چهار بعد حرکت کند دارای احساساتِ ناپاک است و شخصی که ريشه هايش در اين چهار بعد ريشه بدواند احساساتِ پاکِ کامل دارد.
شما بايد بفهميد چه چيزی بر روی احساسات شما اثر می گذارد و چه چيزی آنها را در قيد و بند قرار می دهد.
آيا به جای دوستی، دشمنی و خصومت در زندگی شما حکم فرماست؟
يعنی به جای اينکه تحت تاثير دوستی و محبت باشيد تحت تاثير دشمنی هستيد؟
آيا بيشتر انرژی خود را از دشمنی می گيريد؟
شما این صحبتها را می شنوید ، اما تجربه عمیق آن چیزِ دیگری است ...
@oshowords