oshowords | Unsorted

Telegram-канал oshowords - 💙سخنان اوشو💙

15505

💜سخنان ، کتابها و ویدیوهای اوشو💜 کانال دیگر : https://t.me/sufianehh

Subscribe to a channel

💙سخنان اوشو💙

✳️ سکس (قسمت اول)

شما در مورد سکس، عشق و مهر صحبت کرده‌اید.
من سکس بدون عشق را شناخته‌ام؛ و عشق رمانتیک را که بر اساس خواسته‌های ارضاء‌نشده است شناخته‌ام. ولی عشق واقعی بدون سکس چیست؟ مهر چیست؟

پاسخ:
انسان سه لایه دارد:
بدن، ذهن و روح.

پس هر کاری که انجام دهی، می‌توانی در سه لایه انجام بدهی. هر عمل می‌تواند فقط در سطح بدن باشد، یا از ذهن باشد؛ یا که از روح باشد. هر عملی از سوی تو می‌تواند سه ویژگی داشته باشد.

سکس همان عشق است که در سطح بدن است؛ عشق رومانتیک همان سکس است که توسط ذهن انجام شده؛ مهر توسط روح صورت می‌گیرد. ولی در هر سه مورد، انرژی همان است: با عمیق‌ترشدن، کیفیت عوض می‌شود، ولی انرژی یکی است.

اگر عشق خودت را فقط توسط بدن زندگی کنی، یک زندگی عاشقانه‌ی بسیار فقیرانه خواهی داشت؛ زیرا بسیار سطحی زندگی می‌کنی.

سکس، فقط در سطح بدن، حتی سکس هم نیست: شهوت حیوانی است؛ قدری زشت و وقیح و موهن می‌شود، زیرا هیچ عمقی در آن وجود ندارد. آنگاه فقط یک تخلیه‌ی فیزیکیِ انرژی بیش نیست. شاید کمک کند قدری کمتر تنش داشته باشی؛ ولی فقط برای داشتنِ تنش کمتر، مقدار زیادی انرژی بسیار ارزشمند حیاتی را هدر می‌دهی.

اگر این انرژی بتواند به عشق تبدیل شود، آن را تلف نخواهی کرد. با همان عمل می‌توانی چیزی هم به دست بیاوری.

در سطح بدن فقط اتلاف انرژی هست ـــ سکس فقط تخلیه و از دست دادن انرژی است. سکس یک سوپاپ اطمینان در بدن هست: وقتی انرژی خیلی زیاد شود و ندانی با آن چه کنی؛ آن را به بیرون پرتاب می‌کنی. احساس آسودگی می‌کنی زیرا از انرژی خالی شده‌ای. نوعی استراحت می‌آید، زیرا انرژیِ بی‌قرار بیرون ریخته شده ـــ ولی از قبل فقیرتر شده‌ای، خالی‌تر از پیش هستی.

و این بارها و بارها اتفاق می‌افتد. آنگاه تمام زندگی‌ات می‌شود فقط یک دوره از جمع‌آوری انرژی توسط خوراک و تنفّس و ورزش و سپس پرتاب آن به بیرون! این به‌نظر مسخره می‌آید. اول می‌خوری و نفَس می‌کشی و تولید انرژی می‌کنی و سپس نگران این هستی که با آن چه کنی! ـــ‌ آنوقت آن را به بیرون پرتاب می‌کنی: این بی‌معنی و مسخره است. پس خیلی زود سکس چیزی بی‌معنی می‌شود.

و کسی که فقط سکس را در سطح بدن شناخته باشد و بُعد عمیق‌تر عشق را نشناخته باشد، فردی مکانیکی می‌شود. سکس او فقط یک تکرار دوباره و دوباره از همان عمل است.

* کشاورزی در روزنامه یک آگهی پیدا کرده بود در مورد یک “سوپرخروس”!
نوشته بود: ”با پانصد دلار ما زادوولد مرغ‌هایتان را تضمین می‌کنیم!”
کشاورز برای خرید آن خروس چکی را امضا کرد و فرستاد. کامیونی رسید و درهای عقب آن باز شدند و راننده قفسی بزرگ را بیرون کشید که دورتادور قفس با سه رنگ قرمز و سفید و آبی نوشته شده بود: “سوپرخروس!”
به‌محضی که کشاورز در قفس را باز کرد، آن “سوپرخروس” بیرون پرید و فریاد زد “مرغدانی کجاست؟”
کشاورز که حیرت‌ کرده بود با انگشت پله‌ها را نشان داد و “سوپرخروس” گرانقیمت به سرعت از پله‌ها بالا رفته و در مرغدانی گم شد! پانزده‌دقیقه بعد “سوپرخروس” پیروزمندانه بیرون آمد.

کشاورز گفت “حیرت‌انگیز بود؛ من تاکنون چنین چیزی در عمرم ندیده بودم. حالا بنشین و این ظرف گندم تازه را بخور.” “سوپرخروس” گفت “نه، نه. آیا اردک هم داری؟ من عاشق اردک‌ها هم هستم!”
کشاورز سعی کرد تا این “سوپرخروس” قدری استراحت کند، زیرا می‌دانست که بزودی خسته و فرسوده خواهد شد ـــ هرچه باشد پانصددلار برای او پرداخت کرده بود!
پانزده دقیقه بعد “سوپرخروس” از نهر کوچکی که کشاورز اردک‌هایش را نگه می‌داشت و با اکراه آدرس آن را به او داده بود بازگشت.

حالا کشاورز واقعاً از رفتار “سوپرخروس” خشمگین شده بود ولی درعوض “سوپرخروس” به او گفت “باید بوقلمون هم داشته باشی. کجا پیدایشان کنم؟”
کشاورز چنان خشمگین بود که بازوانش را در هوا نشانه رفت و از آنجا دور شد. از گوشه‌ی چشم دید که “سوپرخروس” در آن جهت به سمت لانه‌ی بوقلمون‌ها می‌رود.

یک ساعت بعد کشاورز نگاهی به آسمان انداخت و دید که لاشخورهایی در مرزعه‌‌اش در هوا چرخ می‌زنند. او با فحش و ناسزا به آنجا رفت و دید که خروس پانصددلاری‌اش با پاهای رو به هوا به‌پشت روی زمین افتاده و مرده است. درست وقتی که کشاورز می‌خواست پای او را بگیرد، “سوپرخروس” یک چشم خودش را باز کرد و آهسته گفت “بروکنار، دور شو! آنها دارند نزدیک‌تر می‌شوند!!!”

مردی که زندگی را در سطح سکس و بدن زندگی می‌کند چیزی جز یک “سوپرخروس” نیست. او زندگی می‌کند و می‌میرد و فقط یک کار می‌کند و هرچیز دیگر حول این مرکز جریان دارد.

و این یک زندگی بیهوده است، و تغذیه‌کننده نیست. در این سطح، سکس تغذیه‌کننده نیست و بلکه نابودکننده است. تازمانیکه سکس به عشق تبدیل نشود هیچ انرژی خلاقانه‌ای در آن نیست.

ادامه دارد...

#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۲/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / پاییز ۱۴۰۲
@oshowords

Читать полностью…

💙سخنان اوشو💙

استادان تقلبی برده خواسته های شما را هستند آنها میگویند اگر مراقبه (مدیتیشن) کنید، ثروتمند میشوید موفق میشوید این كاملاً مزخرف است.
مهاریشی ماهش یوگی به مردم میگوید اگر" مراقبه کنید سالم می مانید ثروتمند میشوید موفق میشوید مشهور میشوید در هر زمینه ای که کار کنید صد در صدر خواهید بود..
این چیزی است که شما میخواهید، پس میگویید خوب پس مراقبه کردن مشکل زیادی ندارد پانزده دقیقه صبح، پانزده دقیقه عصر ... " فقط نیم ساعت از دست رفته و تمام موفقیت مال شماست این موفق ترین فرمول برای موفقیت است - و شما میخواهید موفق شوید. شما میخواهید هزار و یک خواسته برآورده شود.
حالا، استادان تقلبی میگویند: هرچه میخواهید از طریق مراقبه خواهید گرفت. بعد از آن برای شما اسکناس خواهد بارید. در مراقبه عمیق بخواهید و این اتفاق فقط خواهد افتاد. این زبان خواسته شماست.

حقیقت دقیقاً برعکس است.
اگر از من بپرسید اگر واقعاً مراقبه کنید، شما در زندگی شکست خواهید خورد شکست کامل اگر موفق باشید حتی آن موفقیت نیز از بین خواهد رفت چون مراقبه شما را آنقدر آرام بدون خشونت ،مهربان غیررقابتی و خالی از ایگو خواهد کرد که چه کسی به موفقیت اهمیت میدهد؟ مراقبه شما را آنقدر شاد خواهد کرد که دیگر چه کسی میخواهد نگران فردا باشد؟ چه کسی میخواهد امروز را برای فردا به خطر بیاندازد؟

قطعا که مراقبه شما را از درون ثروتمند میکند،
قطعا که مراقبه شما را از درون ثروتمند میکند از درون سرشار از وجد و سرور خواهید شد، اما از بیرون؟ نمیتوان تضمین کرد که ثروتمند شوید موفق شوید همیشه سالم باشید که هیچوقت بیمار نمی شوید. همه اینها مزخرف محض است

ماهاریشی رامانا از سرطان مرد
راماکریشنا پارامهانسا از سرطان مرد
میتوانید بزرگتر از این مراقبه کننده ها پیدا کنید؟ جی کریشنامورتی از بیماریهای زیادی رنج میبرد؛ او تقریباً بیست سال است که از سردرد شدید رنج میبرد سردرد آنقدر شدید است که گاهی میخواهد سرش را به دیوار بکوبد میتوانید بزرگتر از او مراقبه کننده ای پیدا کنید؟ میتوانید بودای زنده ای بزرگتر از او پیدا کنید؟ اگر جی. کریشنامورتی از سردرد رنج میبرد اگر رامانا مهاریشی از سرطان میمیرد اگر راماکریشنا از سرطان میمیرد فکر میکنید مراقبه به شما سلامتی خواهد داد؟ بله به نوعی شما را سالمتر و کامل تر خواهد کرد اما فقط از جنبه درونی عميقاً شما کامل خواهید شد، سلامت روحانی شما تضمین است. رامانا با سرطان میمیرد اما چشمانش پر از شادی است. او در حالی میمیرد که می خندد این سلامت واقعی است. بدن او در درد شدید است، اما او فقط یک مشاهده گر است مدیتیشن اینگونه عمل خواهد کرد.

أشو
📗داماپادا راه بودا جلد 9
@oshowords

Читать полностью…

💙سخنان اوشو💙

✳️پرسش سوم:
شما در مورد سکس، عشق و مهر صحبت کرده‌اید.
من سکس بدون عشق را شناخته‌ام؛ و عشق رمانتیک را که بر اساس خواسته‌های ارضاء‌نشده است شناخته‌ام. ولی عشق واقعی بدون سکس چیست؟ مهر چیست؟

✳️پاسخ:
انسان سه لایه دارد:
بدن، ذهن و روح.

پس هر کاری که انجام دهی، می‌توانی در سه لایه انجام بدهی. هر عمل می‌تواند فقط در سطح بدن باشد، یا از ذهن باشد؛ یا که از روح باشد. هر عملی از سوی تو می‌تواند سه ویژگی داشته باشد.

سکس همان عشق است که در سطح بدن است؛ عشق رومانتیک همان سکس است که توسط ذهن انجام شده؛ مهر توسط روح صورت می‌گیرد. ولی در هر سه مورد، انرژی همان است: با عمیق‌ترشدن، کیفیت عوض می‌شود، ولی انرژی یکی است.

اگر عشق خودت را فقط توسط بدن زندگی کنی، یک زندگی عاشقانه‌ی بسیار فقیرانه خواهی داشت؛ زیرا بسیار سطحی زندگی می‌کنی.

سکس، فقط در سطح بدن، حتی سکس هم نیست: شهوت حیوانی است؛ قدری زشت و وقیح و موهن می‌شود، زیرا هیچ عمقی در آن وجود ندارد. آنگاه فقط یک تخلیه‌ی فیزیکیِ انرژی بیش نیست. شاید کمک کند قدری کمتر تنش داشته باشی؛ ولی فقط برای داشتنِ تنش کمتر، مقدار زیادی انرژی بسیار ارزشمند حیاتی را هدر می‌دهی.

اگر این انرژی بتواند به عشق تبدیل شود، آن را تلف نخواهی کرد. با همان عمل می‌توانی چیزی هم به دست بیاوری.

در سطح بدن فقط اتلاف انرژی هست ـــ سکس فقط تخلیه و از دست دادن انرژی است. سکس یک سوپاپ اطمینان در بدن هست: وقتی انرژی خیلی زیاد شود و ندانی با آن چه کنی؛ آن را به بیرون پرتاب می‌کنی. احساس آسودگی می‌کنی زیرا از انرژی خالی شده‌ای. نوعی استراحت می‌آید، زیرا انرژیِ بی‌قرار بیرون ریخته شده ـــ ولی از قبل فقیرتر شده‌ای، خالی‌تر از پیش هستی.

و این بارها و بارها اتفاق می‌افتد. آنگاه تمام زندگی‌ات می‌شود فقط یک دوره از جمع‌آوری انرژی توسط خوراک و تنفّس و ورزش و سپس پرتاب آن به بیرون! این به‌نظر مسخره می‌آید. اول می‌خوری و نفَس می‌کشی و تولید انرژی می‌کنی و سپس نگران این هستی که با آن چه کنی! ـــ‌ آنوقت آن را به بیرون پرتاب می‌کنی: این بی‌معنی و مسخره است. پس خیلی زود سکس چیزی بی‌معنی می‌شود.

و کسی که فقط سکس را در سطح بدن شناخته باشد و بُعد عمیق‌تر عشق را نشناخته باشد، فردی مکانیکی می‌شود. سکس او فقط یک تکرار دوباره و دوباره از همان عمل است.

* کشاورزی در روزنامه یک آگهی پیدا کرده بود در مورد یک “سوپرخروس”!
نوشته بود: ”با پانصد دلار ما زادوولد مرغ‌هایتان را تضمین می‌کنیم!”
کشاورز برای خرید آن خروس چکی را امضا کرد و فرستاد. کامیونی رسید و درهای عقب آن باز شدند و راننده قفسی بزرگ را بیرون کشید که دورتادور قفس با سه رنگ قرمز و سفید و آبی نوشته شده بود: “سوپرخروس!”
به‌محضی که کشاورز در قفس را باز کرد، آن “سوپرخروس” بیرون پرید و فریاد زد “مرغدانی کجاست؟”
کشاورز که حیرت‌ کرده بود با انگشت پله‌ها را نشان داد و “سوپرخروس” گرانقیمت به سرعت از پله‌ها بالا رفته و در مرغدانی گم شد! پانزده‌دقیقه بعد “سوپرخروس” پیروزمندانه بیرون آمد.

کشاورز گفت “حیرت‌انگیز بود؛ من تاکنون چنین چیزی در عمرم ندیده بودم. حالا بنشین و این ظرف گندم تازه را بخور.” “سوپرخروس” گفت “نه، نه. آیا اردک هم داری؟ من عاشق اردک‌ها هم هستم!”
کشاورز سعی کرد تا این “سوپرخروس” قدری استراحت کند، زیرا می‌دانست که بزودی خسته و فرسوده خواهد شد ـــ هرچه باشد پانصددلار برای او پرداخت کرده بود!
پانزده دقیقه بعد “سوپرخروس” از نهر کوچکی که کشاورز اردک‌هایش را نگه می‌داشت و با اکراه آدرس آن را به او داده بود بازگشت.

حالا کشاورز واقعاً از رفتار “سوپرخروس” خشمگین شده بود ولی درعوض “سوپرخروس” به او گفت “باید بوقلمون هم داشته باشی. کجا پیدایشان کنم؟”
کشاورز چنان خشمگین بود که بازوانش را در هوا نشانه رفت و از آنجا دور شد. از گوشه‌ی چشم دید که “سوپرخروس” در آن جهت به سمت لانه‌ی بوقلمون‌ها می‌رود.

یک ساعت بعد کشاورز نگاهی به آسمان انداخت و دید که لاشخورهایی در مرزعه‌‌اش در هوا چرخ می‌زنند. او با فحش و ناسزا به آنجا رفت و دید که خروس پانصددلاری‌اش با پاهای رو به هوا به‌پشت روی زمین افتاده و مرده است. درست وقتی که کشاورز می‌خواست پای او را بگیرد، “سوپرخروس” یک چشم خودش را باز کرد و آهسته گفت “بروکنار، دور شو! آنها دارند نزدیک‌تر می‌شوند!!!”

مردی که زندگی را در سطح سکس و بدن زندگی می‌کند چیزی جز یک “سوپرخروس” نیست. او زندگی می‌کند و می‌میرد و فقط یک کار می‌کند و هرچیز دیگر حول این مرکز جریان دارد.

و این یک زندگی بیهوده است، و تغذیه‌کننده نیست. در این سطح، سکس تغذیه‌کننده نیست و بلکه نابودکننده است. تازمانیکه سکس به عشق تبدیل نشود هیچ انرژی خلاقانه‌ای در آن نیست.

#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۲/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / پاییز ۱۴۰۲
@oshowords

Читать полностью…

💙سخنان اوشو💙

✳️ انسان و حیوان

زندگی، حاضرآماده داده نشده است ـــ دست‌کم به بشریت داده نشده است. شرافت انسان به همین است، و خطر نیز در همین.

تمام حیوانات بصورت حاضرآماده زاده می‌شوند، از پیش برنامه‌ریزیش‌شده‌اند. تمام زندگیشان یک تجلی و پرورش تدریجی از چیزی است که در نهادشان کارگذاشته شده.

حیوانات نیازی ندارند که آگاهانه زندگی کنند؛ زندگیشان ناهشیارانه است، مکانیکی است. نمی‌تواند یک زندگی خوب باشد، نمی‌تواند یک زندگی بد باشد؛ فقط همانی است که هست. نمی‌توانی یک درخت را یک گناهکار یا یک قدیس بخوانی؛ و نمی‌توانی یک ببر یا گربه را با فضیلت و یا خبیث و بدکاره بخوانی. تا جایی که به موجودات پایین‌تر از انسان مربوط می‌شود، این کلمات و صفات بی‌معنی هستند. ولی در رابطه با انسان این صفات بسیار بااهمیت می‌شوند.

انسان یک موقعیت خاص دارد. مانند تمام حیوانات دیگر به دنیا می‌آید، با یک تفاوت ـــ تفاوتی که واقعاً متفاوت است!

درک این تفاوت بسیار باارزش است، زیرا فرد ممکن است از آن پرهیز کند و دوری‌کردن از درک این تفاوت یعنی دوری کردن از زندگی واقعی انسان.

هرگونه امکانی هست که انسان نسبت به این تفاوت غفلت بورزد، زیرا به‌یاد نیاوردن آن درظاهر آسان‌تر و راحت‌تر است. یادآوری این تفاوت به‌معنی پذیرش یک چالش بزرگ است: چالشی برای ماجراجویی به درون ناشناخته، وارد شدن به آنچه که از قبل برنامه‌نویسی نشده است.

خداگونگی یک امکان نیست که در درون انسان کار گذاشته شده باشد؛ بلکه یک فرصت باز است: می‌تواند رخ بدهد، می‌تواند رخ ندهد. تمامش بستگی به فرد دارد ـــ چگونه زندگی کنی، چقدر آگاهی وارد زندگی خودت بکنی، چقدر غیرمکانیکی بشوی.

میلیون‌ها انسان ابداً نمی‌خواهند به این بُعد وجودِ خود یادآوری شوند؛ برای همین است که با بودا، مسیح یا سقراط مخالفت می‌ورزند. این افراد ــ بودا،‌ مسیح، سقراط ـــ به شما سیخونک می‌زنند، به شما اجازه نمی‌دهند که در راحتی بخوابید. آنان این نکته را بارها و بارها به یاد شما می‌آورند که این راه درست زندگی نیست، که شما زندگی را از دست می‌دهید؛ این زندگی انسانی نیست که زندگی می‌کنید؛ یک زندگی حیوانی است. و حتی گاهی می‌توانید به سطح پایین‌تر از حیوان سقوط کنید.

هیچ حیوانی نمی‌تواند یک چنگیزخان یا آدلف هیتلر یا ژوزف استالین بشود، زیرا حیوانات قدرت انتخاب ندارند. آنان نه می‌‌توانند بودا شوند و نه می‌توانند چنگیزخان شوند. آنان هرچه که هستند باقی می‌مانند، نمی‌توانند به جای دیگری حرکت کنند.

زندگی حیوانات از پیش مشخص است؛ آنها فقط مسیر تعیین‌شده را طی می‌کنند. زندگی آنها مانند یک فیلم است: وقتی برای نخستین بار آن را ببینی، بسیار علاقمند هستی، کنجکاو هستی که بعدش چه اتفاقی می‌افتد! ولی در واقع هیچ اتفاقی رخ نخواهد داد ــ آن فیلم از پیش برنامه‌نویسی شده است. بار دوم چندان علاقه‌ای نخواهی داشت زیرا می‌دانی که بعدش چه خواهد شد. بار سوم حوصله‌ات سر می‌رود! و اگر مجبور شوی برای چهارمین بار آن را ببینی، ‌عصیان خواهی کرد؛ و اگر مجبور باشی برای پنجمین بار آن را ببینی، دیوانه خواهی شد! همان فیلم! زیرا می‌دانی که همه‌چیز سرِ جای خودش است و هیچ اتفاقی نخواهد افتاد؛ فیلم تنها یک روند مشخص را تکرار می‌کند.

حیوانات مانند فیلم هستند ــ پیشاپیش ساخته شده‌اند و هرآنچه را که در درونشان کارگذاشته شده اجرا می‌کنند.

انسان در دنیای انتخاب زندگی می‌کند؛ بنابراین باید تصمیم بگیرد که چه نوع زندگی را مایل است زندگی کند. او می‌تواند به زیر حیوانات سقوط کند، می‌تواند از فرشتگان بالاتر برود. می‌تواند زندگی تصادفی داشته باشد یا می‌تواند جهت‌دار و با تصمیم زندگی کند.

روح انسان توسط قدرت تصمیم‌گیری او متجلی می‌شود. اگر یک زندگی تصادفی داشته باشی، مانند قطعه‌چوبی شناور در آب، بدون روح زندگی می‌کنی؛ زندگی‌ات خیلی یک زندگی نیست؛ شِبهِ زندگی است؛ ولَرم است؛ شدتی ندارد؛ شعله‌ای ندارد، نوری ندارد. نمی‌توانی حقیقت را تجربه کنی.

داشتن یک زندگی تصادفی و شناختن حقیقت امکان ندارد. فرد باید چنان تصمیم گیرنده باشد، چنان متعهد باشد، چنان آگاهانه درگیر زندگی باشد، چنان شدیداً‌ ماجراجو باشد که هر لحظه همه چیزش در مخاطره باشد.

انسان باید خلاق باشد ــ نه فقط برنامه‌ها را تکرار کند، بلکه آفریننده باشد.

....

#اشو
📚«دامّا پادا / طریق حق»
جلد ۴
مترجم: م.خاتمی / پاییز ۱۴۰۰
@oshowords

Читать полностью…

💙سخنان اوشو💙

✳️اشو عزیز:
زندگیِ ما چه خواهد شد؟ اهداف ما، آرزوهای ما، وابستگی و اعتقادات ما چه خواهد شد؟
سرانجاممان چه خواهد شد؟

✳️زندگی تمام چیزهایی را که برایت مهم جلوه میدهد را یکی یکی از تو میگیرد.
و تو با چنگ و دندان و زحمت یکی یکی آنها را بدست آوردی و به آنها میبالی.
اما زندگی برای وابستگی های تو اصلاً ارزشی قائل نیست.
زندگی به عقایدِ احمقانه یِ شما اهمیت نمیدهد.
زندگی برای اهداف، رویاها و تخیلاتِ تو
زندگی برای باورها، اعتقادات و تمناهای تو نقشه ای دارد.
یا رها میکنی تمامی چیزهای این جهانی را،  یا زندگی کاری میکند تا خودت تقدیمش کنی.
هستند کسانی که تمام تلاششان را میکنند تا نگه دارند محصولاتشان را.
همان چیزهایی که به آن مفتخرند و از آنها به خود میبالند.
زندگی می‌ستاند تک تک شان را.
هر چه بیشتر وابسته باشی بیشتر درد میکشی.
هر چه بیشتر بخواهی بیشتر باید ستیز کنی. درد بکشی و رنج ببری.
خواسته ها دروازه یِ جهنم اند.
عزیزانِ من:
بخاطر داشته باشید:
هیچ کس خام نرفته است.
زندگی نمیگذارد خام بیایی و خام بروی
تو را میپزد و نرم میکند.
با زندگی نمیتوانی دست و پنجه نرم کنی.
تو جزئی و برای کل نمیتوانی تصمیم بگیری.
این کل است که برایت تصمیم میگیرد.

تو فقط یک کار میتوانی انجام دهی:
تسلیم بودن.
رها کردن و لذت بردن.
پذیرش رویدادها.
بی واکنش بودن.
انعطاف پذیری و  نرم بودن.
تمامِ جهانِ هستی به این شکل است.
فقط تو متفاوت هستی!

میپرسی چرا؟
چون صدای سرت را بت کردی.
چون صدای سرت اربابت شده.
چون افکارت را جدی گرفتی.
چون میخواهی بگی هستی.
چون  خودت را فکر میپنداری.
چون از ارتعاش زندگی محروم شده ای.
چون سخره ای از اندیشه ها شده ای.
چون خود را با نقشها یکی میپنداری.
چون سخت و سفت و شکننده شده ای.
چون چسبیده ای به صدای سرت و ولش نمیکنی.
رها کن!
رها کن و به شیوه آبها زندگی کن.
مانند آبها انعطاف پذیر باش
آب را زندگی کن.
آب که شدی زندگی میکنی.
آب که شدی جاری میشوی.
آب شو تا او بیاید.

#اشو
@oshowords

Читать полностью…

💙سخنان اوشو💙

✳️«آموزش دیدن در انضباطی که فراسوی انضباط است.»

بودا می‌گوید انضباطی وجود دارد که یک انضباط نیست.

معمولاً ما در مورد انضباط اینطور فکر می‌کنیم که گویی فرد دیگری سعی دارد ما را منضبط سازد. انضباط یک معنای ضمنی زشت دارد ـــ گویی که تحت نظارت هستی که درست رفتار کنی، گویی که فقط باید اطاعت کنی. در این حالت، آن مرکز که تو را منضبط می‌کند در خارج از تو قرار گرفته.

بودا می‌گوید این انضباط نیست، این تسلیم‌شدن به بردگی است. آزاد باشید: هیچ نیازی نیست که توسط منبعی خارج از خود منضبط شوید. فقط مسئول کارهایتان بشوید، تا هر کاری که انجام می‌دهید آن را با نظم خاصی انجام دهید؛ یک ترتیب مشخص در آن باشد؛ تا وجودتان یک آشفتگی و پریشانی نباشد.

پس دو نوع انضباط وجود دارد: یکی آن است که از بیرون به شما تحمیل شده. این کاری است که سیاستمداران انجام می‌دهند؛ کشیشان و والدین پیوسته انجامش می‌دهند. و دوم آن انضباطی است که می‌تواند در درون شما برانگیخته شود ـــ این فقط توسط مرشدان می‌تواند انجام شود. البته آنان هیچ انضباطی را بر شما تحمیل نمی‌کنند، بلکه فقط شما را بیشتر هشیار می‌سازند تا بتوانید انضباط خاص خودتان را پیدا کنید.

مردم نزد من می‌آیند و می‌پرسند: “چرا شما به ما انضباط خاصی نمی‌دهید؟ که چه بخوریم و چه نخوریم! چه وقت به خواب برویم و چه وقت از خواب بیدار شویم!” من چنین انضباط‌هایی به شما نمی‌دهم، زیرا هر انضباطی که از بیرون بیاید، مخرّب است.

من فقط یک انضباط به شما می‌دهم ـــ آنچه که بودا آن را انضباط فراسو، انضباط ماورایی می‌خواند. من فقط یک انضباط به شما می‌دهم و آن هشیاربودن است.

اگر هشیار باشید در ساعت درست از خواب بیدار می‌شوید. وقتی بدن استراحت کرده باشد از خواب بیدار می‌شوید. وقتی هشیار باشید فقط خوراک‌هایی را می‌خورید که مورد نیاز بدنتان هستند؛ چیزهایی را می‌خورید که برای شما کمترین ضرر را داشته باشند؛ چیزهایی را می‌خورید که اساسشان خشونت نباشد.

هشیاری عامل تعیین‌کننده‌ی رفتار و اعمال شما خواهد بود. وگرنه به شما تحمیل می‌شود که اطاعت کنید، ولی در عمق وجودتان یک فرد بی‌نظم و سرکش باقی خواهید ماند.

* داستانی از جنگ جهانی دوم شنیده‌ام:
یک گروهبان و یک سرباز وظیفه برای لگدزدن به یک سرهنگ در یک دادگاه نظامی محاکمه می‌شدند. وقتی افسر قاضی دلیل این کار را پرسید، گروهبان گفت “خب قربان، سرهنگ از سر پیچ می‌آمد و چکمه‌های اسب‌سواری خود را پوشیده بود و من از ورزشگاه می‌آمدم با یک دم‌پایی روباز. و سر پیچ که رسیدم سرهنگ با چکمه‌هایش پایم را لگد کرد. من ترسیده بودم و درد آنقدر زیاد بود که من قبل از اینکه تشخیص دهم او کیست، به او لگد زدم، قربان!”
قاضی گفت: “که اینطور! و تو چی سرباز؟ تو چرا لگد زدی؟”
سرباز وظیفه گفت: “من دیدم که گروهبان به سرهنگ لگد زد، قربان. پس با خودم فکر کردم که جنگ باید تمام شده باشد؛ پس من هم لگدی به او زدم!”

هرگاه کسی انضباطی را بر تو تحمیل کند، در عمق وجود احساس بیزاری و نفرت داری و با آن مخالف هستی. شاید تسلیم آن شوی، ولی همیشه با اکراه تسلیم آن می‌شوی. و باید هم چنین باشد، زیرا عمیق‌ترین خواست در انسان برای آزادی است، برای موکشا mokshas.

جستار انسان برای آزادی است. در طول قرن‌ها، برای هزاران سال و در زندگانی‌های بسیار ما همیشه جویای این بودیم که چگونه آزاد باشیم. پس هرگاه کسی بیاید و چیزی را بر شما تحمیل کند ـــ حتی اگر برای خیر و صلاح خودتان باشد ـــ شما مقاومت می‌کنید. این با طبیعت انسان مخالف است؛ با تقدیر انسان مخالف است.

بودا می‌گوید نیازی نیست که مطیع هیچکس دیگر باشی؛ باید هشیاری خودت را پیدا کنی ـــ از آن اطاعت کن. هشیار باش! هشیاری، تنها کتاب مقدس است. هشیار باش ـــ این تنها مرشد است. هشیار باش ـــ و هیچ چیز هرگز به‌خطا نخواهد رفت.

«هشیاری» انضباط را مانند سایه‌ی خودش می‌آورد. و آنوقت انضباط زیبا است؛ آنگاه مانند بردگی نیست، و همچون یک هماهنگی است. آنگاه چنین نیست که یک تحمیل باشد، آنگاه یک شکوفایی از وجود خودت است.

#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۲/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / پاییز ۱۴۰۲
@oshowords

Читать полностью…

💙سخنان اوشو💙

خشم، اندوه فعال است.
و اندوه، خشم غیر فعال،
و اینها دو چیز نیستند.

رفتار خودت را مشاهده کن،
چه وقت خودت را غمگین می‌یابی؟

فقط در مواقعی خودت را غمگین می‌یابی که، نمی‌توانی خشمگین باشی.

#اشو
@oshowords

Читать полностью…

💙سخنان اوشو💙

✳️پرسش :
آیا انسان می‌تواند در وضعیت اشراق یا بی‌ذهنی در دنیا زندگی و فعالیت کند؟
آیا انسان روشن‌ضمیر در دنیا خودکفا است؟

✳️پاسخ:
وضعیت اشراق، وضعیت انفرادی نیست. شخصی در آن وجود ندارد.

انسان روشن‌ضمیر فقط به این سبب روشن‌ضمیر است که وجود ندارد [او دیگر نفسانی نیست]؛ کسی نیست تا عمل کند. فعالیت‌ها ادامه دارند، ولی کسی وجود ندارد که آنها را انجام دهد. فعال‌بودن ادامه دارد، ولی کسی نیست که فعال باشد. آنگاه فعالیت خود‌به‌خود ادامه دارد: درست مانند ستارگان که حرکت می‌کنند و فصل‌ها که می‌آیند و می‌روند و خورشید که طلوع می‌کند و ماه که می‌آید و حرکت امواج و دریاها و رودخانه‌ها که در حرکت و فعالیت هستند.

انسان روشن‌ضمیر با تمامیتِ هستی یکی است؛ آن تمامیت در او فعال است. فعالیت‌هایش کامل هستند زیرا نفْسی در او وجود ندارد که آنها را مختل کند. او درست مانند یک نیِ توخالی است ـــ آن تمامیت هر نوایی را که بخواهد بخواند توسط او می‌خواند. هیچکس مانع آن نیست.

یک انسان روشن‌ضمیر یک تهیای روشن‌شده است: یک خالیِ درخشان است. او ناپدید شده است. اگر به مفهوم خداوند باور داری، اگر از این کلمه استفاده می‌کنی، آنوقت می‌توانی بگویی که خداوند از طریق او عمل می‌کند. اگر این واژه را دوست نداری، آنوقت می‌توانی بگویی که تمامیت و آن کُل از طریق او عمل می‌کند. ولی او وجود ندارد تا عمل کند.

وقتی تو عمل می‌کنی تولید تنش می‌کنی. تمام عملکردهای شما به نوعی یک تضاد با تمامیت است: یک مبارزه است؛ انگیزه وجود دارد، خواسته وجود دارد؛ جاه‌طلبی وجود دارد.

وقتی تو وجود داشته باشی، تمام بیماری‌ها وجود دارند. وقتی تو باشی، عصیبت هم هست ـــ نفْس عصبی است؛ سعی دارد تا اهداف خودش را بر تمامیت تحمیل کند ــ که غیرممکن است. نفْس می‌کوشد تا کاری را که انجامش ممکن نیست انجام دهد؛ بنابراین بیشتروبیشتر ناکام می‌شود؛ عمیق‌تر و عمیق‌تر وارد جهنم و رنج می‌شود.

انسان روشن‌ضمیر فقط اجازه می‌دهد هر اتفاقی که می‌افتد، بیفتد!

تصور این بسیار دشوار است زیرا به ذهن مربوط نمی‌شود. درک آن دشوار است زیرا تجربه‌ای از آن در ذهن وجود ندارد. فقط وقتی می‌توانی این را درک کنی که حل شده باشی [وقتی که نفْست در وجود خدایی‌ات حل شده باشد]،‌ وقتی که به اشراق رسیده باشی.


هیچ راهی برای درک یک بودا وجود ندارد، مگر اینکه یک بودا شوی ـــ زیرا این یک بُعد کاملاً متفاوت از هستی است. ما هرگز آن را نچشیده‌ایم. برای ذهن ناممکن است که آن را تصور کند، زیرا ذهن توسط انگیزه‌ها عمل می‌کند: باید خواسته‌ای باشد، هدفی باشد، باید عمل‌کننده‌ای وجود داشته باشد. ذهن می‌گوید “اگر انجام ندهی، چگونه رخ خواهد داد؟!”

ولی میلیون‌ها اتفاق رخ می‌دهند بدون اینکه هیچکس آنها را انجام داده باشد. حرکت ستارگان را چه کسی انجام می‌دهد آیا عملکرد آنها مطلقاً کامل نیست؟ چه نقصی دارند؟ چه کمبودی هست؟ چه کسی این رودخانه‌ها را با شتاب به ‌سمت اقیانوس روان می‌کند؟ چه کسی جزر و مَدّ امواج را کنترل می‌کند؟ چه کسی این هستیِ بی‌نهایت و عظیم را اداره می‌کند؟ کسی وجود ندارد. چون کسی نیست اینهمه زیباست. چون کسی نیست مطلقاً کامل است. اگر شخصی وجود داشته باشد، امکان اشتباه وجود دارد. اگر کسی باشد، آنوقت خطاها امکان دارند.
کسی وجود ندارد ـــ اینها از یک تهیا و خالی‌بودن می‌آیند.

بذرها جوانه می‌زنند: هر لحظه یک معجزه است، زیرا جهان‌هستی هر لحظه از هیچی بیرون می‌آید. هر لحظه گل‌ها از غیب شکوفا می‌شوند. هیچکس به آنها فشار نمی‌آورد و آنها را به بالا نمی‌کشاند. کسی نیست که غنچه‌ها را باز کند؛ خودشان باز می‌شوند. این چیزی است که بودا آن را “دامّا” می‌خواند: قانون، قانون غایی زندگی.

انسان روشن‌ضمیر دیگر هیچ تضادی با این قانون غایی ندارد؛ تسلیم شده است. او شناور است؛ با رودخانه جاری است. او تقریباً موجی از این رودخانه شده است؛ در جدایی زندگی نمی‌کند.

#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۲/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / پاییز ۱۴۰۲
@oshowords

Читать полностью…

💙سخنان اوشو💙

...
بودا می‌گوید:
عمل به طریقت برای قدرتمندان و ثروتمندان دشوار است.

آری، برای قدرتمند و ثروتمند بسیار دشوار است که به طریقت عمل کنند، زیرا معمولاً افراد ضعیف به معابد می‌روند. مردمان قدرتمند وارد این مکان‌ها نمی‌شوند. آنان بسیار در غرورشان غرق هستند؛ بسیار نفسانی هستند و آماده‌ی تسلیم‌شدن نیستند.

مردم فقط وقتی تسلیم می‌شوند که مطلقاً شکست خورده باشند. مردم فقط وقتی تسلیم می‌شوند که چیزی برای تسلیم‌کردن نداشته باشند. وقتی زندگی آنان را کاملاً خُرد کرده باشد، وقتی که ورشکسته شده‌ باشند، آنوقت تسلیم می‌شوند. ولی وقتی که ورشکسته‌ هستی تسلیم‌شدن چه فایده‌ای دارد؟

مردم فقط وقتی به یاد خداوند می‌افتند که چیز دیگر به نظر کمکشان نمی‌کند. آنان در یک ناتوانی عمیق به یاد خدا می‌افتند.

ولی وقتی پر از امید هستی و می‌درخشی و مرتعش هستی؛ وقتی زندگی‌ات معنایی دارد؛ وقتی توانایی و بر موج‌ها سوار هستی، وقتی بر بام دنیا ایستاده‌ای ــــ اینها لحظاتی هستند که باید الوهیت را به یاد آورد و به سمت طریقت حرکت کرد.

عمل به طریقت برای قدرتمندان و ثروتمندان دشوار است.


چرا برای افراد قدرتمند مشکل است؟ زیرا کسی که قدرتمند است فکر می‌کند “من برای خودم کفایت می‌کنم. چه نیازی به کمک خدا دارم؟”
و فرد ناتوان فکر می‌کند “من برای خودم کافی نیستم پس نیازمند هستم، پس باید از خدا درخواست کمک کنم.”
ولی فقط وقتیکه قوی هستی نیایش تو انرژی کافی را دارد تا به خداوند برسد. فقط وقتی قوی هستی امکانی هست که حیطه‌های بالاتر را لمس کنی. تو با ضعف و ناتوانی قادر به لمس حیطه‌های برتر نیستی. نیاز به قدرت درونی داری.

پس اگر احساس می‌کنی که قدرتمند هستی، به سمت طریقت حرکت کن، زیرا این لحظات مناسب و مثبت هستند؛ فرصت در همین است. وقتی احساس می‌کنی که موفق هستی، این زمانی است که به یاد بیاوری. وقتی همه‌چیز خوب پیش می‌رود، این فرصت را از دست نده ـــ حالا زمان نیایش است.
ولی این ‌به ‌نظر بی‌معنی می‌رسد، زیرا منطق ما چنین است که وقتی شاد هستیم هرگز خدا را یاد نمی‌کنیم. کاملاً غافل می‌شویم.

* از پسر خردسالی پرسیدم “آیا وقتی به رختخوابت می‌روی خدا را به یاد می‌آوری؟”
پاسخ داد “بله، هر شب.”
پرسیدم “روزها چطور؟”
گفت “در روز چه فایده دارد؟ من شب‌ها که تاریک است می‌ترسم، صبح همه چیز خوب است. چه نیازی هست؟ چرا زحمتش را بکشم؟!”

این نگرش بچه‌گانه به نظر نگرشی بسیار شایع است: وقتی بیمار هستی، ناگهان احساس می‌کنی که بسیار معنوی شده‌ای! وقتی مرگ نزدیک می‌شود و تو پیرتر و پیرتر شده‌ای و پاهایت دیگر قدرت سابق را ندارند و به لرزش افتاده‌اند، آنوقت شروع می‌کنی به یادآوری طریقت! مردم خداوند را برای سالهای پیری خود به تعویق می‌اندازند.

در هندوستان اگر فرد جوانی نزد من بیاید و من او را به سلوک مشرف کنم، یک هندی می‌آید و می‌گوید “این خوب نیست؛ او برای سالک‌شدن خیلی جوان است. سلوک برای مردمان سالخورده است!” وقتی که تقریباً‌ مُرده هستند، وقتی آماده باشند که در حیاط اسقاطی‌ها پرتاب شوند، وقتی یک پای آنان لب گور باشد، آنوقت موقع سلوک است!

مردم پیوسته سلوک را برای آخر عمرشان به تعویق می‌اندازند. به‌نظر می‌رسد که شناخت خداوند در انتهای لیست آنان قرار دارد!

آنان یک لیست خرید دارند ـــ خداوند در آخر قرار گرفته! وقتی همه‌چیز را خریده‌اند ـــ چیزهای ضروری، غیرضروری؛ مربوط یا نامربوط ـــ وقتی تمام انرژی خودشان را هدر داده‌اند؛ وقتی چیزی باقی نمانده است؛ وقتی که فقط فرسوده شده‌اند؛ آنوقت الوهیت را یاد می‌کنند.

این ‌به ‌نظر بسیار توهین‌آمیز است. این برای خداوند بسیار توهین‌آمیز است ـــ که تو فقط وقتی که پیر و ناتو‌انی لیاقت او را داری! به نظر می‌رسد که خداوند را به نوعی با مرگ مرتبط کرده‌ای و نه با زندگی. خداوند باید خودِ مرکز زندگی باشد.

و بودا می‌گوید که برای انسان دشوار است که در جوانی بادیانت باشد ــ ولی چالش در همین است. وقتی که پرقدرت هستی، رعایت و عمل به طریقت دشوار است ــ ولی چالش در همین است. وقتی ثروتمند هستی دشوار است که بادیانت باشی ـــ ولی این تنها راه برای بادیانت‌شدن است.

سلوک برای جوانان است. سانیاس برای افراد قدرتمند است. بودا یک روند تازه را در سلوک و طریقت ایجاد کرد. او مفهوم قدیمی هندو را که انسان باید در پیری سالک شود دور انداخت.

وقتی ثروتمند، قوی و جوان هستی، وقتی انرژی جاری است، وقتی آماده هستی تا کاری بکنی، وقتی برای ماجراجویی آماده هستی، وقتی که شهامت داری، وقتی که می‌توانی مخاطره کنی، وقتی که خطرات جاذبه دارند، وقتی مرگ تو را تضعیف نکرده، وقتی پر از شور و نشاط زندگی هستی؛ همینجا آن نقطه است ـــ چالش را بپذیر و وارد ناشناخته شو.

#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۲/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / پاییز ۱۴۰۲
@oshowords

Читать полностью…

💙سخنان اوشو💙

✳️تمرین به عملی که عمل نباشد…

این چیزی است که لائوتزو آن را وو-وِی Wu-wei می‌خواند: عمل در بی‌عملی.

ما معمولاً فقط اعمالی را می‌شناسیم که بتوانیم انجام دهیم. ما توسط اعمال خود احاطه شده‌ایم.

ما نمی‌دانیم که چیزهایی هستند که ورای عمل‌کردن ما هستند و بااین‌وجود اتفاق می‌افتند: تو به‌دنیا آمده‌ای؛ خودت به خودت تولد نبخشیده‌ای، فقط اتفاق افتاده است؛ و نمی‌توانست بهتر از این اتفاق بیفتد.

تو نَفَس می‌کشی ـــ ولی بعنوان یک عمل تنفّس نمی‌کنی؛ اتفاق می‌افتد. می‌توانی سعی کنی که آن را متوقف کنی و آنوقت خواهی دید که نمی‌توانی آن را متوقف کنی! حتی برای چند ثانیه هم نمی‌توانی از عمل تنفس خودت جلوگیری کنی؛ باید آسوده شوی و بگذاری که اتفاق بیفتد. نَفَس‌کشیدن همان زندگی است؛ اتفاق می‌افتد.

هرآنچه که اساسی و اصیل است اتفاق می‌افتد و هرآنچه که غیراساسی و غیراصیل است را باید انجام داد.

اگر مغازه‌ات را مدیریت نکنی، خودش اداره نمی‌شود! البته که باید کارهایی را به انجام برسانی اما باید بدانی که هرآنچه که بستگی به عمل‌کردن تو داشته باشد تصادفی است و هرآنچه که بدون تو رخ بدهد، اساسی و حقیقی است.

تمام توجه دیانتِ حقیقی به چیزها و دنیای اساسی است. تو وجود داری؛ چنین نیست که خودت عمل کرده باشی، تو فقط بدون هیچ دلیلی وجود داری. آن را کسب نکرده‌ای، بودنِ تو عملی از سوی خودت نبوده است. زندگی تو یک نعمت و یک هدیه است. تو هستی، زیرا جهانِ هستی اراده کرده که تو باشی، این اراده‌ی تو نبوده است.

این را تماشا کن، درک کن.
وقتی چنین چیز باارزشی مثل زندگی بتواند بدون دخالت و خواست تو رخ بدهد، پس چرا نگران باشی؟ پس اجازه بده بیشتر و بیشتر چنین اتفاقی در این بُعد برایت رخ بدهد. عمل‌هایت را بیشتر و بیشتر رها کن. فقط آنچه را مورد نیازت است انجام بده. خیلی زیاد نگران عمل کردن نباش. معنی سالک همین است.


انسان معمولی، کسی است که فقط وسواسِ بُعدِ عمل‌کردن را دارد. او فکر می‌کند که اگر دست به عمل نزند، هیچ اتفاقی نخواهد افتاد. این یک عمل‌کننده است.

یک سالک کسی است که می‌داند چه عمل بکند و چه عمل نکند، هرآنچه که اساسی است اتفاق خواهد افتاد.

عشق، اساسی است. زنده‌بودن اساسی است. رضایت‌داشتن و شاکربودن اساسی است. جاه‌طلبی و شتاب‌داشتن برای رسیدن به جایی و سعی در نمایش دادن و اثبات اینکه کسی هستی، اینها غیراساسی هستند.

انسان فقط در دو بُعد زندگی می‌کند: بُعد عمل‌کننده و بُعدِ غیرعمل‌کننده.

بودا می‌گوید: تمرین به عملی که عمل نباشد…
می‌گوید “تمرین کن” زیرا راه دیگری برای بیان آن نیست. واژه‌ی “تمرین کن” به‌نظر می‌رسد که یک عمل باشد؛ تناقض در همین است. او می‌گوید “عملی را انجام بده که نمی‌تواند عمل شود!” فقط کاری را بکن که اتفاق می‌افتد.

منظورش این است که اجازه بده ـــ بگذار اتفاق بیفتد؛ بگذار خداوند در عملت حضور داشته باشد. اجازه بده زندگی وجود داشته باشد، عشق وجود داشته باشد. اجازه بده که جهانِ هستی در تو نفوذ کند، در تو رسوخ کند [بگذار زندگی از طریق تو عمل کند] عامل‌بودن را ادامه نده.

و منظورش این نیست که ابداً هیچ کاری نکنی! می‌گوید روی عمل‌کردن تاکید و اصرار نداشته باش. عمل شاید لازم باشد: تو باید اتاقت را تمیز کنی. بدون انجام آن، اتاقت خودبه‌خود تمیز نخواهد شد! پس انجامش بده! ولی وسواس آن را نداشته باش. این فقط یک بخش جزیی است.

بخش عمده‌ی زندگی، بخش مرکزی آن باید مانند یک رخداد باشد: مانند رعد و برقی که در ابرهای بارانی می‌خروشد و می‌‌درخشد؛ مانند رودخانه‌ها که بدون نقشه‌ای به سمت اقیانوس می‌شتابند و در آن حل می‌شوند.

مراقبه نیز اینگونه رخ می‌دهد ـــ هیچ ربطی به عمل‌کردن تو ندارد. برای رخ‌دادنش عمل تو اساس نیست. درواقع، مراقبه فقط در آن صورت رخ می‌دهد: وقتی که هیچ کاری نمی‌کنی و فقط نشسته‌ای، وقتی که فقط حضور داری.

آن چیز واقعی نمی‌تواند تولید شود؛ همیشه اتفاق می‌افتد. فرد فقط باید حساس و باز و ‌پذیراباشد. این واقعه‌ای بسیار ظریف است. نمی‌توانی به آن چنگ بزنی. بسیار شکننده است: مانند یک گل لطیف و شکننده است. نمی‌توانی آن را بقاپی؛ اگر آن را بقاپی، آن را نابود می‌کنی؛ باید بسیار نرم باشی، باید بسیار زنانه باشی.

بودا می‌گوید: تمرین به عملی که عمل نباشد…


این پیام تمام بزرگان است، بزرگان واقعی. بزرگترین ادراک روی زمین این بوده: که ما بی‌جهت سروصدای زیاد راه می‌اندازیم.

اگر صبر کنیم، آنچه که قرار است رخ بدهد، رخ خواهد داد. در فصل مناسب، هنگام درو؛ در فصل درست، میوه‌ها می‌رسند. در فصل مناسب همه‌چیز رخ می‌دهد. اگر انسان فقط بتواند یک چیز را بیاموزد ـــ چگونه با حالتی نیایش‌گونه صبر کند ـــ نیاز به هیچ چیز دیگر نیست.


#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۲/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / پاییز ۱۴۰۲
@oshowords

Читать полностью…

💙سخنان اوشو💙

#هیپنوتیزم
@oshowords

Читать полностью…

💙سخنان اوشو💙

✳️«تنهايی»

نمی‌توانيم از خود فرار كنيم. هيچ راهی وجود ندارد. راهی برای فرار از تنهايی وجود ندارد. هرچه بيشتر بكوشيد از تنهايی فرار كنيد، احساس تنهايی بيشتری خواهيد داشت.

اگر تنهايی را بپذيريد،‌ آنرا دوست بداريد و از آن لذت ببريد، ‌خواهيد ديد كه احساس تنهایی از ميان می‌رود و اگر هم باقی بماند، زيبايی خاص خودش را خواهد يافت.

ما تنها خلق شده‌ايم و تنهايی، ‌آزادی ماست. تنهايی مقابل عشق نيست. در واقع، ‌فقط كسی كه تنهايی را پذيرفته است، می‌داند چگونه عشق بورزد.

اين تناقض عشق است؛ تنها كسی كه تنهاست، ‌می‌تواند عشق بورزد و تنها كسی كه عشق می‌ورزد، تنها می‌شود.

تنهايی و عشق با هم‌اند، پس اگر نمی‌توانيد تنها باشيد، نمی‌توانيد عاشق باشيد. در اينصورت، اين به اصطلاح عشقِ شما، فرار از خودتان است.

اگر نمی‌توانيد در تنهايی با خودتان ارتباط برقرار كنيد، چگونه می‌توانيد با ديگری رابطه داشته باشيد؟

عشقِ مصنوعی در جهان وجود دارد كه در آن انسان‌ها می‌كوشند از خودشان فرار كنند. در اين عشق، هر دو طرف می‌خواهند مأوای خود را در وجود ديگری بيابند. اما اين فقط يك فريب دو طرفه است.

تنهايی ما جزيی از وجود و فرديت ماست. از تنهايی شروع كنيد. حتی عشقتان بايد از تنهايی آغاز شود. و فقط در اينصورت، قادر خواهيد بود واقعا عشق بورزيد؛ عشق حقیقی.

#اشو
@oshowords

Читать полностью…

💙سخنان اوشو💙

✳️ پرسش:
آیا شما با علم مخالف هستید؟

✳️ پاسخ:
من با علم مخالف نیستم ــ رویکرد من در اساس علمی است. ولی علم محدودیت دارد؛ و من در جایی که علم متوقف می‌شود نمی‌ایستم؛ ادامه می‌دهم، به ورای آن می‌روم.

از علم استفاده کن، ولی توسط آن مورد استفاده قرار نگیر.

داشتن تکنولوژی برتر خوب است؛ به انسان کمک می‌کند تا از اسارت‌های بسیار آزاد شود. و من بشریتی را دوست می‌دارم که از فعالیتِ مداوم آزاد باشد، زیرا در آن وضعیت شروع می‌کنی به رشد کردن ـــ در زیباشناسی، حسّاس‌بودن، آسودگی، مراقبه. بیشتر به هنر می‌پردازی و بیشتر با معنویت سروکار داری زیرا انرژی و زمان در دسترس و در اختیارت هست.

من ابداً ضد علم نیستم. مایلم دنیا بیشتر و بیشتر علم داشته باشد تا انسان بتواند آن وضعیت برتر ــ موقعیتی که انسان فقیر نمی‌تواند آن را داشته باشد ـــ را در اختیار داشته باشد.

دیانت حقیقی، اوج تجمّل و عیش و نعمت luxury است. انسان فقیر فقط باید به فکر نان و کَرِه‌ی خود باشد ـــ باید به فکر سرپناه، پوشاک، فرزندان، داروها و…. باشد و حتی نمی‌تواند از عهده‌ی این چیزهای جزیی برآید. تمام زندگی‌اش توسط این امور پیش‌پاافتاده گرانبار است؛ فضا و زمانی برای اختصاص دادن به درون را ندارد. او حتی اگر به معبد یا کلیسا برود، برای این می‌رود تا این چیزهای مادّی را درخواست کند. دعای او نیایش واقعی نیست، از سرِ سپاسگزاری نیست؛ یک مطالبه است...

انسان فقیر این را می‌خواهد و آن را می‌طلبد ـــ و البته نمی‌توانیم او را سرزنش کنیم، نیازهای او واقعی هستند و او پیوسته زیر باری سنگین قرار دارد؛ چگونه می‌تواند چند ساعت را پیدا کند تا در سکوت آرام بنشیند؟ ذهن او مرتب مشغول فکرکردن است. باید به فکر فردای خود باشد.

من با علم مخالف نیستم. ولی علم همه‌چیز نیست. علم فقط می‌تواند پیرامون را بسازد. مرکز باید به دیانت تعلق داشته باشد. علم بیرون و ظاهر است؛ درون و داخل، دیانت است.

و من دوست دارم که انسان‌ها در هر دو سو غنی باشند: بیرون باید غنی باشد و درون باید غنی باشد. علم نمی‌تواند تو را در دنیای درون غنی سازد؛ این فقط توسط دیانت حقیقی [یعنی مراقبه و شناخت] می‌تواند انجام شود.

اگر علم به این گفته ادامه بدهد که “دنیای درون وجود ندارد”؛ آنوقت البته من با این ادعا مخالف هستم ـــ ولی این مخالفت با علم نیست، فقط مخالفت با این جملات خاص است. این عبارات احمقانه هستند زیرا افرادی که چنین چیزهایی را می‌گویند هیچ چیزی از درون را نشناخته‌اند.

'کارل مارکس' می‌گوید که دین افیون توده‌ها است ــ و او هرگز مراقبه را تجربه نکرده است. او تمام عمرش را در موزه‌ی بریتانیا هدر داد: با فکر کردن، خواندن، یادداشت‌برداری، آماده کردن کار بزرگش، “سرمایه” Das Kapital. و او چنان مشغول کوشش برای گردآوری دانش بیشتر و بیشتر بود که بارها اتفاق افتاد که در آن کتابخانه غش می‌کرد! باید او را در حالت بیهوشی به خانه‌اش می‌بردند. و تقریباً هر روز مجبور بودند او را با زور از موزه خارج کنند ــ زیرا موزه هم ساعات تعطیلی دارد و نمی‌تواند بیست‌وچهار ساعته باز بماند.

او هرگز چیزی از مراقبه نشنیده بود؛ او فقط فکرکردن و فکرکردن را می‌شناخت. ولی بااین وجود به‌نوعی حق با اوست، که مذاهب و ادیان قدیمی همچون نوعی تریاک عمل می‌کرده‌اند. آن ادیان به مردم فقیر کمک می‌کردند تا فقیر بمانند؛ به آنان کمک کرده‌اند تا همینگونه که هستند راضی بمانند و بهترین امیدها را به زندگی پس از مرگ داشته باشند. در این خصوص حق با مارکس است.

ولی اگر یک بودا، یک زرتشت،‌ یک لائوتزو را در نظر بگیریم، ‌او درست نمی‌گوید؛ حق با او نیست. و اینها انسان‌های واقعاً‌ بادیانت هستند، نه توده‌ها؛ توده‌ها هیچ چیز از دیانت نمی‌دانند.

من دوست دارم شما توسط نیوتن، ادیسون، ادینگتون، روترفورد، اینشتین غنی شوید؛ و همچنین مایلم توسط بودا، ‌کریشنا و مسیح نیز غنی شوید؛ تا در هردو بُعد ثروتمند باشید ــ در بیرون و در درون.

علم تا جایی که محدوده‌‌اش هست خوب است ولی نمی‌تواند پیش برود. نمی‌گویم که می‌تواند پیش برود و پیش نمی‌رود. نه؛ نمی‌تواند وارد درونیات شما شود. خودِ روش‌مندی علم آن را از رفتن به درون بازمی‌دارد. فقط می‌تواند به سمت بیرون برود. علم فقط می‌تواند چیزهای عینی را مطالعه کند؛ نمی‌تواند خودِ ذهنیات انسان را مورد مطالعه قرار دهد. این عملکرد دیانت است و نه علم.

جامعه نیاز به علم دارد، جامعه به دیانت نیاز دارد. و البته اگر از من بپرسی که کدام در اولویت هستند؛ می‌گویم که علم باید اولویت اول را داشته باشد. نخست بیرون، پیرامون؛ سپس درون ــ زیرا درون لطیف‌تر و ظریف‌تر است. علم می‌تواند آن فضا را برای دیانت واقعی بر روی زمین خلق کند.

#اشو
📚«دامّا پادا»
جلد ۴
مترجم: م.خاتمی / پاییز ۱۴۰۰
@oshowords

Читать полностью…

💙سخنان اوشو💙

✳️مرشد عزیز:
منظور شما از اینکه به ما میگویید مراقبه (مدیتیشن) کنیم چیست؟ برای مایی که تماماً در ذهن هستیم مراقبه چگونه میتواند رخ دهد؟

✳️پاسخ:

در سکوت استراحت کن ...
افکار میگذرند ...
نیازی نیست نگران باشی
چه می توانی بکنی ...؟
خواسته ها میآیند و میروند.
آنها را تماشا کن که میآیند و میروند.
هیچ ارزش گذاری نکن.
نگو این خوب است، این بد است!

نگو آهااا؛ این چیزی عالی و روحانی است، بسیار خوب است! کمی احساس در ستون مهره ها( اشاره به احساس حرکت انرژی در چاکراه ها) شاید مورچه ای از پشتت بالا میرود و تو فکر میکنی که کندالینی ات بیدار شده، یا فقط تخیلات....، شاید نوری در درونت ببینی، که کار سختی نیست.
میتوانی نور ببینی.
میتوانی رنگهایی ببینی.
رنگهای روان گردانی.
میتوانی چیزهای زیبایی احساس کنی.
ولی تمامش تخیلات و بازی ذهن توست.
هر چقدر هم رنگی و زیبا باشند توهمی است.

شروع نکن به گفتن اینکه مسیح، يا كريشنا يا بودا روبروی تو ایستاده است.
و اینک تو به آن بینش غایی نزدیکتر و نزدیکتر شده ای.

آگاه باش که هر چیزی که در مراقبه ات رخ میدهد فقط یک فکر است.
پس بدون هیچ انتخاب و ارزش گذاری آن را تماشا کن.

اگر بتوانی هشیارانه از هر آنچه در درون و بیرون رخ میدهد آگاه باشی و بی انتخاب بمانی، مراقبه روزی اتفاق خواهد افتاد، مراقبه چیزی نیست که تو باید انجامش بدهى.

فقط میتوانی یک کار بکنی، و آن آموختن هنر مشاهده گری و تماشا کردن است.
بدون هیچ قضاوتی ...
آنگاه یک روز فقط آسوده هستی و در آن آسودگی هشیاری خالص وجود دارد.

تمام افکار ناپدید شده اند،
تمام خواسته ها از بین رفته اند،
ذهن در جایی یافت نمیشود،
وقتی ذهن پیدا نشود آنوقت مراقبه وجود دارد. وضعیت بی ذهنی همان مراقبه است.

پس تو مرا سوءتفاهم کرده بودی،
وقتی میگویم مراقبه کن منظورم تماشا کن است. وقتی میگویم روی آواز پرندگان مراقبه کن، فقط منظورم این است که آن را تماشا کن، نمیگویم تمركز كن یا در مورد آن فکر کن، اینگونه ذهن وارد میشود.
من با تمرکز مخالف هستم و چون طرفدار تماشا کردن هستم میتوانی هر چیزی را مشاهده کنی.

میتوانی در بازار بنشینی و مردم را تماشا کنی و این مراقبه خواهد بود.
( البته این تماشاگری باید خالی از هر گونه ارزشگذاری و قضاوت باشد)
میتوانی در ایستگاه قطار بنشینی و انواع صداها را بشنوی و آنچه رخ میدهد را "فقط" تماشا کنی.

قطارهایی که می آیند و مسافرانی که پیاده میشوند و صدا زدن باربرها و دستفروشان. و سپس قطار دور میشود و سکوتی بر آن ایستگاه حاکم میشود، و تو "فقط" تماشا میکنی، هیچ کاری نمیکنی.

و آهسته آهسته شروع میکنی به آسوده شدن. تنشهایت از بین میروند.
آنگاه بینش در تو مانند غنچه ای باز میشود و به یک گل تبدیل میگردد.
عطری خوشایند و عالی آزاد می.شود.
در آن سکوت، حقیقت هست، برکت هست، سعادت هست ...

#اوشو
@oshowords

Читать полностью…

💙سخنان اوشو💙

بشریت یکی است.
من به مرزها اعتقادی ندارم
@oshowords

Читать полностью…

💙سخنان اوشو💙

✳️اهمیت خوراک
@oshowords

Читать полностью…

💙سخنان اوشو💙

✳️استادنماها

استادِ تقلبی تظاهر میکند، او یک ماسک می‌زند. او ماسکی را شما می‌خواهید بر روی صورت خود میگذارد. او انتظارات شما را برآورده می‌کند.

استاد حقیقی هیچ‌گاه انتظارات هیچ‌کس را برآورده نمی‌کند.(...) استاد تقلبی همیشه تلاش می‌کند تا انتظارات شما را برآورده کند. گاهی اوقات او به زیبایی هر چه تمام تر این کار را انجام می‌دهد. گاهی معجزاتی انجام می‌دهد که شما باور میکنید.

مردی را میشناسم که کارش این بود، او به من علاقه مند شده بود و بخاطر همین پیش من اعتراف کرد. با اینکه او توسط بسیاری از مردم به عنوان روشن ضمیر پرستش می‌شد. کم‌کم از بازی کردن این نقش خسته شد. وقتی شما روشن ضمیر نیستید و باید نقش روشن ضمیر را بازی کنید این خسته‌کننده خواهد بود. مخصوصا وقتی باید چند معجزه را برنامه ریزی کنید قطعا خسته‌کننده خواهد بود. او آمد تا مرا ببیند. اشک از چشمانش جاری بود و میگفت: "مرا از پیروانم نجات بده! من کاملاً خسته و بی‌حوصله‌ام و باید کارهایی انجام دهم تا آنها را راضی نگه دارم." او به من گفت: "یک بار مجبور شدم معجزه‌ای را برنامه ریزی و اجرا کنم چون پیروانم منتظر یک معجزه بزرگ بودند تا بوسیله آن افراد بیشتری به ما بپیوندند. خود همین حضور جمعیت بیشتر به مریدان این احساس را میداد که حتما ما به حق هستیم. اگر خود و مرشد را تنها بیابند شروع میکنند به شک کردن. هیچ‌کس به هوشمندی خود اعتماد ندارد.ولی وقتی هزاران نفر را اطراف یک شخص می‌بینید، می‌گویند: "حقیقت باید که این باشد. این همه آدم که نمی‌توانند اشتباه کنند."

به یاد داشته باشید، حقیقت دقیقاً برعکس است: جمعیت های بزرگ همیشه در راه اشتباه هستند.

آن مرد به من گفت: "من مجبور شدم یک معجزه را طرح ریزی کنم. من قطاری را برای هفت دقیقه متوقف کردم." گفتم: "چطور این کار را انجام دادی؟"
ـ
او گفت: "خیلی راحت! تنها چیزی که برای یک معجزه نیاز بود رشوه دادن به سه نفر بود. یکی از آنها مسئول بررسی بلیط ها بود. من طوری این معجزه را برنامه ریزی کرده بودم که بدون بلیط سفر کنم و وقتی او می آمد تا بلیط من را بررسی کند دعوایی شکل میگرفت و من خیلی عصبانی می‌گفتم: 'من برای سوار شدن نیازی به هیچ بلیطی ندارم. من یک قدیس هستم و به ما قدیسان آزاد از همه چیز هستیم.' پس من خیلی عصبانی شدم. وقتی من عصبانی شدم، او هم عصبانی شد — او رشوه گرفته بود تا مرا از واگن به بیرون پرت کند. این درحالی بود که همه پیروان من هم شاهد همه ی این اتفاقات بودند. سپس سخنرانی کوتاهی کردم: "خیلی خوب، حالا سعی کنید قطار خود را بگیرید.
من اجازه نمیدهم حتی یک اینچ حرکت" "كند او ایستاد و به قطار خیره شد . نگهبان قطار به راننده علامت میداد تا قطار را حرکت دهد اما هیچ اتفاقی نمیافتاد. همه بخاطر این بود که هر سه نفر مسئول بررسی ،بلیط نگهبان و راننده قطار رشوه گرفته بودند همه مردم به سمت من هجوم آوردند به پای من ،افتادند، از من خواستند که آنها را ببخشم از من خواستند دوباره سوار قطار شوم و گفتند: "ما آدمهای احمقی هستیم
ما را ببخش.
نهايتا من وارد قطار شدم و بلافاصله قطار حرکت کرد. این باعث شد که هیجانات و احساسات بزرگی ایجاد شود. هزاران نفر پیروان من شدند چون من این معجزه را انجام دادم.

تمام معجزات به این صورت انجام میشود اگر میخواهید معجزه کنید میتوانید به صورت خصوصی پیش من بیایید و من به شما یاد میدهم چون این ترفندها نمی توانند عمومی تدریس شوند وقتی که یاد بگیرید همه میفهمند؛ سپس تمام رمز و راز خود را از دست میدهند تمام این ترفندها به این صورت انجام میشود و انتظارات مردم برآورده میکنند.

Читать полностью…

💙سخنان اوشو💙

خنده را نیایش خودتان بکنید بیشتر بخندید.

هیچ چیز مثل خنده انرژی‌های مسدود شده‌تان رو آزاد نمی‌کند. هیچ چیز مثل خنده شما را به معصومیت نمی‌رساند. و هیچ چیز مثل خنده شما را کودک‌وار نمی‌کند.

#اشو
@oshowords

Читать полностью…

💙سخنان اوشو💙

آیا هرگز رفتن شب را دیده‌ای‌؟

اندک شماری از مردم
به وقایعی که هر روز رخ می‌دهد توجه می‌کنند.

آیا هرگز آمدن غروب را دیده‌ای؟
نیمه شب و آواز آن را چه؟
طلوع خورشید و زیبایی آن را دیده‌ای؟

ما تقریباً
مثل نابینایان رفتار می‌کنیم.

در جهانی چنین زیبا،
در حوضچه‌های حقیرِ فلاکت خود به سر می‌بریم.

چون حوضچه آشناست،
بنابراین حتی اگر کسی بخواهد
تو را بیرون بکشد،
مبارزه می‌کنی.

تو نمی‌خواهی از فلاکت،
از رنج و محنت خود
بیرون کشیده شوی.

وگرنه به قدری
شادی و سرور در اطرافت هست که
صرفاً باید از آن آگاه باشی،
و در آن مشارکت جویی،
نه اینکه تماشاچی باشی.

مشارکت در رفتن شب،
مشارکت در آمدن غروب،
مشارکت در ستارگان،
و مشارکت در ابرها؛

مشارکت را
شیوه زندگی خود بساز،
آنگاه می‌بینی که کل هستی
به وجد و سرور و شادمانی بدل می‌شود.

هرگز نمی‌توانی
کائناتی بهتر از این را به تصور درآوری.

#اشو
@oshowords

Читать полностью…

💙سخنان اوشو💙

✳️ رویاها
@oshowords

Читать полностью…

💙سخنان اوشو💙

مرشد واقعی ، مرید خلق نمی‌کند بلکه او مرشدان دیگری خلق می‌کند.

مرشد حقیقی تورا به خودت ارجاع می‌دهد.
تمام تلاش او در جهت مستقل شدن توست نه وابستگی به او، چون قرن‌های متمادی وابسته بوده‌ایی و این وابستگی تو را به جایی راهبر نشده.
هنوز هم در تاریکی روح، سکندری می‌خوری.

#اشو
#استادنما
@oshowords

Читать полностью…

💙سخنان اوشو💙

بخاطر داشته باش:
زندگی عمر کردن نیست
بلکه رشد کردن است.

عمر کردن کاری است که
از همه حیوانات بر می آید.

اما رشد کردن هدف والای انسان است که عده معدودی میتوانند ادعایش را داشته باشند ...

#اشو
#کتاب_خرد
@oshowords

Читать полностью…

💙سخنان اوشو💙

✳️لمس شفابخش چیست؟

کافی‌ست دستان خود را روی قسمت مورد نظر بدن بیمار قرار دهید. اگر سر درد دارد، دست‌هایتان را روی سرش بگذارید، چشم‌هایتان را ببندید و جریان انرژی را احساس کنید - و در دستانتان احساس گزگز خواهید داشت.

یا اگر معده او را آزار می‌دهد، دستان خود را روی شکم او بگذارید.
محل درد باید لمس شود.
اگر بتوان آن را مستقیماً لمس کرد، نه از طریق لباس، خیلی بهتر و مؤثرتر خواهد بود.

اما بیش از یک دقیقه به محل درد دست نگذارید. اگر مدت طولانی‌تری لمس کنید، گاهی اوقات بیماری می‌تواند به سمت شما سرازیر شود.

انرژی یک ریتم است:
یک دقیقه به بیرون جریان می‌یابد
دقیقه بعد به سمت داخل جریان می‌یابد.


پس زمانی که دستان خود را روی بدن کسی می‌گذارید بازدم را انجام دهید.
با دم و بازدم همگام شوید.
هنگامی که دستان خود را روی بدن خود قرار می‌دهید، بازدم کنید و بازدم را ادامه دهید تا زمانی که احساس کنید دیگر نمی‌توانید بازدم کنید، سپس دستان خود را بردارید و دم را انجام دهید.

اگر در حالی که دست‌تان روی فرد بیمار است دم بگیرید، بیماری می‌تواند شما را تحت تاثیر قرار دهد. شاید فرد درمان شود، اما شما بیمار شوید و این بیهوده است.
فقط هنگام بازدم دستان خود را قرار دهید و در لحظه شروع به دم آنها را بردارید ...

#اوشو
@oshowords

Читать полностью…

💙سخنان اوشو💙

شوخی ، شوخی ، شوخی.
جدیت بیماری است.
جدیت را با معنویت هیچ سر و کاری نیست.
معنویت خنده، نشاط تفریح است.

........................اوشو💚

سال نو بر شما فرخنده و شاد🌺

@oshowords

Читать полностью…

💙سخنان اوشو💙

✳️ اشباح

هیچ شیح «جن» حقیقی در دنیا وجود ندارد . اما در همه ی ادیان از اشباح سخن گفته شده است. دلیلش این است که پایه ی تمام ادیان بر باور به وجودی فراتر از این جهان یعنی خدا شکل گرفته و اگر کسی جرأت کند و در وجود چنین خدایی تردید کند یا حتی لحظه ای به آن شک ببرد با سرکوب و مجازات روبه رو میشود: «حتی ذره ای تردید کفر است و کفر گناهی نابخشودنی ست !!!

داستان اشباح هم از همین جنس است و جالب هیچ شیح «جن» حقیقی در دنیا وجود ندارد اما در همه ی ادیان از اشباح سخن گفته شده است. دلیلش این است که پایه ی تمام ادیان بر باور به وجودی فراتر از این جهان یعنی خدا شکل گرفته و اگر کسی جرأت کند و در وجود چنین خدایی تردید کند یا حتی لحظه ای به آن شک ببرد با سرکوب و مجازات روبه رو میشود: «حتی ذره ای تردید کفر است و کفر گناهی نابخشود نیست!

داستان اشباح هم از همین جنس است و جالب اینکه برای کسانی که خدا را موجودی دور و دست نیافتنی میدانند اشباح اما نزدیک اند درست کنار ما در همسایگی مان شاید حتی در خانه ی خودمان ترساندن بچه ها با قصه ی خدایی که در افقی دور زندگی میکند فایده ای ندارد هیچ کودکی آن قدر احمق نیست که از موجودی غایب بترسد مگر اینکه پیام ترس به گوشش برسد و واقعا انرا تجربه کند. او با خودش میگوید: «خب باید خودم ببینم و قبلش باید بستنی رو از یخچال بردارم و بعد والدين احمق اش با این جمله او را میترسانند: «نه بستنی ها مال اشباح اند اگه برشون داری اشباح ناراحت
می شوند..

#اوشو
@oshowords

Читать полностью…

💙سخنان اوشو💙

به این سوترا از بودا توجه کنید:
“آنان که به شهوات معتاد هستند مانند کسانی هستند که مشعلی روشن در دست دارند و در جهت مخالف باد می‌دوند؛ به‌یقین دست‌هایشان می‌سوزد.”

می‌توانی این را ببینی:
دست‌های همه سوخته است!
ولی تو هرگز به دست‌های خودت نگاه نمی‌کنی. همیشه به دست‌های دیگران نگاه می‌کنی و می‌گویی “آری، به‌نظر می‌رسد که دست‌هایشان سوخته است ـــ ولی من زرنگ‌تر خواهم بود، زرنگ‌تر هستم: من مشعل را در دست می‌گیرم و در خلاف جهت باد می‌دوم، و نشان خواهم داد که یک استثناء هستم!”

هیچکس استثناء نیست. جهانِ هستی به هیچ استثنایی اجازه نمی‌دهد. اگر تو نیز مشعلی سوزان در دست بگیری و در خلاف جهت باد بدوی، دست‌های تو نیز خواهد سوخت. شهوت یعنی شتافتن در خلاف جهت باد. هیچکس نسوخته از آن بیرون نیامده است.

ولی مردم همیشه به همدیگر نگاه می‌کنند؛ [مردم همیشه می‌خواهند مچ دیگری را بگیرند] هیچکس به خودش نگاه نمی‌کند. لحظه‌ای که شروع کنی به نگاه‌کردن به خودت، یک سانیاسین (سالک) شده‌ای.

* خانم کانتون به شوهرش و مری، مستخدم خانه، مشکوک شده بود. وقتی مجبور شد چند روز برای مراقبت از مادر بیمارش به مسافرت برود، به پسر کوچکش هاروی گفت که مراقب پدرش و مستخدم خانه باشد.
به ‌محضی که خانم کانتون از مسافرت برگشت از پسرش پرسید: “خُب هاروی، چه خبر شد؟”
پس گفت “پاپا و مری به اتاق خواب رفتند و لباس‌هایشان را درآوردند و….”
مادرش فریاد زد “بسه، بسه. صبر می‌کنیم تا پاپا به خانه برگردد!
وقتی آقای کانتون وارد خانه شد با زن خشمگین، مستخدم که گریه می‌کرد و پسرش که گیج شده بود روبه‌رو شد.
خانم کانتون فریاد زد “هاروی، بگو که پاپا و مری باهم چه کردند؟”
هاروی کوچولو گفت “بهت که گفتم مامان، پاپا و مری به اتاق خواب رفتند و لباس‌هایشان را درآوردند.”
خانم کانتون بی‌صبرانه گفت “خب، خب، ادامه بده، بعدش چکار کردند؟”
پسرک جواب داد: “خب، مامان، همان کاری را کردند که وقتی پاپا به شیکاگو رفته بود تو و عمو جورج با هم کردید!”

همه به حماقت‌ها، خطاها و نقایص دیگران نگاه می‌کنند. هیچکس به خودش نگاه نمی‌کند. روزی که شروع کنی به خودت نگاه کنی، یک سانیاسین هستی.

روزی که شروع کنی به نگاه کردن به خودت، یک تغییر بزرگ در راه است. نخستین گام را برداشته‌ای ــ در مخالفت با شهوت و به سمت عشق؛ برخلاف خواسته و در جهت بی‌خواهشی ـــ زیرا وقتی دست‌های خودت را ببینی که بارها سوخته‌اند، درک می‌کنی که خودت زخم‌های بسیاری را حمل می‌کنی. [و پس از آن ادراک، معجزه‌ی دگرگونی رخ می‌دهد.]

نگاه‌کردن به دیگران فقط راهی است برای پرهیز از نگاه‌کردن به خود. هرگاه از کسی انتقاد می‌کنی، تماشا کن: این یک حقه‌ی ذهنی است تا خودت را ببخشی.

مردم همیشه از دیگران انتقاد می‌کنند: وقتی از تمام دنیا انتقاد کنند، احساس خیلی خوبی پیدا می‌کنند. آنان فکر می‌کنند که در مقایسه با دیگران آنان از دیگران بدتر نیستند؛ در واقع بهتر هم هستند! برای همین است که وقتی از کسی انتقاد می‌کنی، بزرگ‌نمایی می‌کنی، افراط می‌کنی، از کاه کوه می‌سازی و آن کوه را همواره بزرگتر و بزرگتر جلوه می‌دهی تا آنوقت کوه خودت خیلی کوچک به‌نظر برسد! احساس خوشحالی می‌کنی! این را متوقف کن! این کمکی به تو نمی‌کند. این بسیار خطرناک است. نباید به دیگران فکر کنید. زندگی تو مال خودت است؛ فکر کردن به دیگران هیچ فایده‌ای برای تو ندارد.

در مورد خودت فکر کن. روی خودت مراقبه کن. از کارهایی که می‌کنی بیشتر هشیار بشو.

و تنها چیزی که می‌توانی به آن تکیه کنی، هشیاری خودت است. فقط هشیاری است که می‌توانی آن را تا مرگ، و تا فراسوی مرگ همراه خود ببری ـــ نه هیچ چیز دیگر.


#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۳/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / دی ماه ۱۴۰۲
@oshowords

Читать полностью…

💙سخنان اوشو💙

یکی از دوستانم می خواست استخدام شود، به مصاحبه دعوت شده بود. اولین سوال از او این بود- که اصلا ربطی به شغل نداشت- متاهل هستی؟

و از آنجایی که دوستم سالیان درازی در کنار من بود، گفته بود: چه سوال مزخرفی می پرسید؟ ازدواج من چه ربطی به شغل و استخدام دارد؟ مدارک و سوابقم پیش چشمانتان است و شما درباره ی وضعیت تاهل ام سوال می کنید؟

مرد مصاحبه کننده گفته بود:  لطفا آرام باشید. ما افراد مجرد را به خاطر اینکه مطیع نیستند، استخدام نمی کنیم. مرد متاهل می داند چگونه مطیع باشد، زیرا برده ای بیش نیست. ما در اینجا خواهان برده ایم نه ارباب و یاغی.
ما می خواهیم کارمان رونق بگیرد و چرخ  موسسه مان بچرخد و امپراطوری کسب پول همیشه پابرجا بماند- ما نیازمند افرادی مطیع هستیم.
افراد متاهل به خوبی ثابت کرده اند که خیلی خوب و عالی برای مطیع شدن تربیت شده اند. آنها سرکش و عصیانگر نیستند. همسرانشان ، خدمت بزرگی به آنها کرده اند.

دوستم گفت: خیلی سردرگم شده و مبهوت ام.

گفتم: جامعه برای روحهای عصیانگر جایی ندارد. نقش جامعه فقط تخریب است. از همان کودکی، مطیع بودن را یاد داده اند. در مدرسه و برنامه ی آموزشی هم چیزی جز اطاعت، گنجانده نشده است.
مطیع بودن هم شیوه ی دیگر بیان این است که " تو حق فکر و تصمیم گیری نداری، موظف هستی از دستورات پیروی کنی".

#اوشو
کتاب: ناجی، جلد 1
فصل 22، گناهکاران و قدیسان: قصه ی مردم خفته.
ترجمه: Devakavido
@oshowords

Читать полностью…

💙سخنان اوشو💙

مردم نزد من می‌آیند و می‌پرسند:
"چطور اعتماد به نفس بیشتری پیدا کنم؟"
برای چه؟ فقط برای این که این «خود» قوی‌تر به نظر برسد؟ فقط برای رقابت و مبارزه با دیگران؟ برای اثبات کردن خودت؟ که تو از دیگران بهتری؟ برای چه؟!

خود را نیز از دست بده، اتکا به نفس را از دست بده؛ بگذار بروند، این‌ها بیماری هستند. تو فقط در بی‌خودی آسوده باش.

#اشو
📚«کتاب سخت نگیر»
@oshowords

Читать полностью…

💙سخنان اوشو💙

✳️اشو عزیز :
من می خواهم به دیگران کمک کنم و آنها را در مسیر روحانی قرار دهم.
لطفاً نظرتان را بیان کنید ...

هرگز سعی نکن یک خیر باشی.
خیرین مردمانی خطرناك هستند.
مردم به نام عمل خیر، سعی می کنند در امورِ دیگران دخالت کنند. تو کیستی که به دیگران کمک کنی؟ تو هنوز به خودت کمک نکرده ای.
اگر طبیبی، نخست خودت را معالجه کن!

این بارها در اطراف من رخ می دهد؛
تو به من گوش می دهی، ذهنت هر چه بیشتر اطلاعات کسب می کند و شروع می کنی به انباشتن دانش، و سپس ناگهان آرزو می کنی تا به دیگران خدمت کنی.
آنچه تو می خواهی واقعاً این است که آشغال های خودت را بر سر دیگران خالی کنی. می خواهی به دیگران کمک کنی تا روحانی شوند.

لطفاً، تا ندانسته ای من چه می گویم، سعی نکن آن را به دیگران منتقل کنی.
زیرا حرفهای مرا تحریف خواهی کرد.
راستش را بخواهی، همیشه احساس می کردم که تکرار کردن حرف های دیگران کار خوبی نیست!
دست کم همین قدر فرزانه باش!

💜اوشو
📗هنر سکوت
ترجمه محسن خاتمی
@oshowords

Читать полностью…

💙سخنان اوشو💙

✳️ رویای زندگی

زندگی بسیار اغواکننده و هیپنوتیزم‌کننده است. زندگی زیباست یک معجزه است یک دنیای جادویی…ولی جنس آن از جنس رویاهاست.

بیدارشدن در این رویای زیبا دشوار است.

وقتی یک رویای زیبا می‌بینی…شاید با مرلین مونرو همسفر شده‌ای یا چیزی شبیه این؛ و یا رییس‌جمهور آمریکا شده‌ای… وقتی یک رویای شیرین می‌بینی، چیزی که همیشه آرزویش را داشتی حالا در خواب اتفاق افتاده است؛ و سپس کسی تو را تکان می‌دهد و تو هشیار می‌شوی ـــ ولی آن رویا از دست رفته است. آزرده می‌شوی: “حالا وقتش بود؟ نمی‌توانستی قدری صبر کنی؟ من یک رویای قشنگ می‌دیدم!”

ولی رویا، رویاست؛ زیبا یا نازیبا. یک رویای زیبا نیز یک رویاست؛ بسیار بیهوده، یک اتلاف.
بودا می‌گوید: بیدارشدن از یک رویای زیبا دشوار است.

کسانی که مشتاق بیداری‌اند افرادی هستند که بودا آنان را سروتاپانا می‌خواند ـــ آنان که از ساحلِ امن گذشته و برای رسیدن به اقیانوس وارد جریان رودخانه شده‌اند، آنان که سفر معنوی خویش را شروع کرده‌اند، آنان که گامی را برای درک آنچه که واقعی است و آنچه واقعی نیست برداشته‌اند؛ آنان که از تفاوت بین رویا و واقعیت هشیار شده‌اند.

#اشو
📚آموزش فراسو
@oshowords

Читать полностью…
Subscribe to a channel