💜سخنان ، کتابها و ویدیوهای اوشو💜 کانال دیگر : https://t.me/sufianehh
🛜سؤال:
اُشو، ممکن است لطفاً تفاوت بین «توکل (اعتماد) به جهان هستی» و «باور به سرنوشت» را توضیح دهید؟
🛜 جواب :
تفاوت بین «توکل» و «باور به سرنوشت» بسیار ظریف است. از ظاهر امر به نظر میرسد دقیقاً یکی باشند، اما در واقع کاملاً ضدِ هماند.
باور به سرنوشت یک تسلّی است. تو فقیر هستی و میبینی دیگران روزبهروز ثروتمندتر میشوند — پس نیاز به دلداری داری. تو هر کاری میکنی و آن را با صداقت، راستی و پایبندی به اخلاقیات انجام میدهی؛ هرگز از روش نادرست استفاده نمیکنی، ولی باز هم موفق نمیشوی. در عین حال میبینی دیگران با دروغ، حیله، تظاهر، بیاخلاقی و حتی جرم و جنایت به موفقیت، ثروت و قدرت میرسند. این را چگونه میتوان را توضیح داد؟
این مسئله جدیدی نیست. از آغاز تاریخ انسان را سردرگم کرده است. پس بشر مجبور بود ایدهای برای تسلّی خود خلق کند: «جبر»، «قسمت»، «سرنوشت»، «خدا» — همه چیز در خطوط کف دست یا پیشانی نوشته شده، همهچیز در برج فلکی تولدت از پیش مقدّر است و تو کاری از دستت ساخته نیست. نیروهایی که زندگیات را رقم زدهاند بسیار بزرگاند؛ بنابراین بهتر است شکستت را به پای سرنوشت بنویسی، زیرا دردش کمتر از این است که شکست را قبول کنی، چه کاری میتوانم در برابر ستارگان انجام دهم؟ تو مثل بازیگری هستی که کاملاً آماده روی صحنه میرود. او نمیتواند چیزی را تغییر دهد…حتی در یک نمایش ممکن است چیزی را عوض کنی، چون «نمایش» است. اما در زندگی گویی نمیدانی چه چیز در سرنوشتت نوشته شده، پس هرچه رخ دهد، حتماً از قبل در تقدیرت نوشته شده است».
باور به سرنوشت فقط یک تسلّی است تا نتوانیم شکست خود را واقعاً شکست بدانیم. ما نمیتوانیم شکستمان را بپذیریم، چون ارزشهای اخلاقیمان زیر سؤال میرود: «ما راستگو بودیم، اخلاقی بودیم، از راه درست رفتیم و با این حال شکست خوردیم؛ اما دیگری با حیله و دروغ موفق شد.» کل سیستم اخلاقی میگوید حقیقت و درستی در نهایت پیروز است، اما در زندگی واقعی میبینیم که راستگوها در حال باختناند و بیاخلاقها دارند پیش میروند.
این پیامبران و کشیشان بودند که این ایده را به بشریت خوراندند که: «تو نباید شکستت را گردن بگیری؛بلکه سرنوشتت این چنین بوده. انها میگویند که موفقیت دیگران هم سرنوشت آنهاست؛ ربطی به بی اخلاقی شان ندارد. شاید تو هم در زندگیهای بعدی ات نتیجهٔ بهتری بگیری و آن دیگری بدبخت باشد.» این دفاع منطقیِ به ظاهر زیبایی بود برای حفظ ارزشهای اخلاقی؛ اما همهاش مزخرف محض است. حقیقت این است که آن شخص به خاطر دروغ گویی و بی اخلاقی اش موفق شده، نه به خاطر سرنوشت یا جبر «زمانه» جهان هستی تو را چون لوحی پاک به دنیا میآورد. هیچ سرنوشتی بر آن نوشته نشده است؛ هیچ چیز از قبل مقدّر نیست.
پس باور به سرنوشت «بردگی» توست حالی که جهان هستی به تو یک «آزادی بزرگ» تقدیم کرده چه آزادی یعنی این تویی که تصمیم میگیری شود. جبر و سرنوشت فرضیهات دروغین هستند. یادت باشد «توکل» چیز دیگری است.
توکل باور به سرنوشت نیست.
توکل یعنی «هر اتفاقی که بیافتد بازهم من بخشی از این جهان هستی ،هستم و جهان هستی نمیتواند علیه خودش باشد اگر گاهی چنین به نظر نمی رسد این قطعا سوتفاهم من است.»(...) توکل نتیجه مراقبه عمیق است. باور به سرنوشت نتیجهٔ شکست است، فقط یک تسلی برای ذهن.. بنابراین آنها کاملاً متفاوت اند.
- أشو، «ورای روشن بینی»
ترجمه ashvan.asl
@oshowords
حماقت همیشه سایهای دارد که بیرحمی است.
انسان هرچه هوشمندتر باشد، کمتر بیرحم است. انسانِ واقعا هوشمند نمیتواند هیچ بیرحمیای داشته باشد، غیرممکن است. او فقط میتواند مهر و شفقت داشته باشد.
انسان احمق باید بیرحم باشد، زیرا این تنها راهی است که او فکر میکند بتواند پیروز شود. انسان هوشمند خواهشی برای پیروز شدن ندارد، انسان هوشمند پیشاپیش در هوشمندی خودش پیروز است. انسان هوشمند پیشاپیش در هوشمندی خودش برتر هست، نیازی ندارد که برای آن به رقابت بپردازد.
انسان احمق باید پیوسته در رقابت باشد. و چون احمق است نمیتواند به هوشمندی خودش تکیه کند، باید به چیز دیگری تکیه کند، بنابراین بیرحم میشود؛ حیلهگر، فریبکار و دورو میشود.
به نظر من «حماقت» تنها گناه است و هر چیز دیگر محصول جانبی آن است. و «هوشمندی» تنها فضیلت است و هرآنچه که ما بعنوان فضیلت شناختهایم، مانند سایه آن را دنبال میکند.
#اشو
@oshowords
* منطقه دچار خشکسالی شده بود و کشیش کلیسا یک دعای مخصوص برای باران را ترتیب داده بود. باران چنان زیاد و باشدت بارید که سیل جاری شد.
امدادگران در یک قایق نجات که از آنجا میگذشتند کشیش کلیسا را دیدند که روی پشتبام خانهاش نشسته و جریان سیل را تماشا میکند. یکی از آنان فریاد زد “حقّا که دعاهایت مستجاب شدند!”
کشیش که در آنجا گرفتار شده بود با احتیاط گفت “بله، فکر کنم برای کلیسای کوچک ما بد نبود!”
گاهی دعاهای تو برآورده میشوند، نه بخاطر اینکه تو دعا کردهای، بلکه به سبب همزمانی آن با کُل که در همان جهت پیش میرفت. دعاهای تو فقط همزمان شده است.
گاهی تلاشهای تو نتیجه میدهند زیرا همزمان شدهاند. و تو فقط از روی تصادفهای همزمان، نفْس خود را بزرگ میکنی. ولی این همیشه نمیتواند اتفاق بیفتد، برای همین است که فرد احساس بدبختی میکند: یک روز موفق هستی و روز دیگر شکست خوردهای. و نمیتوانی بفهمی که چه شده، چه خبر شده؟ میگویی: “من؟ چنین فرد باهوش، فهمیده و قدرتمند و منطقی…. شکست خوردهام؟! چه شده است؟” نمیتوانی باور کنی؛ زیرا درست قبل از آن موفق بودهای!
نفْس، همیشه دچار بدفهمی، بدبختی و دردسر است ــ بینفْسی، آرامش و سُرور است.
#اشو
📚«آموزش فراسو»
@oshowords
ادامه
سپس ذهن یک فکر بسیار ظریف دارد: “من میمیرم، ولی فرزندانم زندگی میکنند؛ فرزند من نمایندهی من است. او زندگی خواهد کرد؛ و من به نوعی در عمق، در او زندگی خواهم کرد؛ من زنده خواهم بود، زیرا فرزند من امتدادی از من است!” اما این فقط سلول جنسی تو است که در فرزند تو ـــ در پسرت، در دخترت ـــ زندگی میکند. و البته پسرها مهمتر شدهاند، زیرا دختر وارد جریان زندگی مردی دیگر خواهد شد، پسر جریان زندگی تو را ادامه خواهد داد. پسر بسیار مهم شد؛ او ادامه ی تو خواهد بود. و سپس ذهن شروع میکند به وسواس سکس داشتن: دچار جنون سکس میشود.
هرگاه به مراقبه نزدیک شوی، این دو چیز اتفاق میافتند: شروع میکنی به پرخوری و شروع میکنی به پرکردن خودت با تخیلات سکسی ـــ و شروع میکنی که یک دیوانه بشوی!
باید هشیار باشی که توسط شهوات خود مختل نشوی، از آن “راه” دور نشوی و از مراقبهات فاصله نگیری.
هرآنچه که سبب مختلشدن تو است باید از آن پرهیز کنی. باید بارها و بارها انرژی را روی هستهی درونت بیاوری. باید بارها و بارها خودت را آسوده و بیتنش سازی.
#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۳/۴
مترجم: م.خاتمی / زمستان ۱۴۰۲
@oshowords
هرچیزی که تحمیل شده باشد مدت زیادی دوام نخواهد آورد، زیرا هرچه را که در عمق وجود سرکوب کرده باشید، وجود دارد. و انرژی بیشتر و بیشتری جمع میکند؛ به یک سرطان تبدیل میشود.
برابری را نمیتوان تحمیل کرد.
ولی انسانی که عاشق است خودش را برتر از دیگران یا کمتر از دیگران احساس نمیکند. این دو عقده: عقدهی خودبرتربینی و عقدهی حقارت از وجود او ناپدید میشوند. او درست مانند یک درخت یا یک ابر یا یک کوه از وجود خودش لذت میبرد.
و لحظهای که شروع کنی به لذت بردن از وجود خودت، دیگر نمیتوانی به کسی آسیب بزنی. غیرممکن است.
تو فقط وقتی میتوانی به کسی آسیب بزنی که خودت آسیب دیده باشی و آن زخمها را در درونت حمل کنی. وقتی شفا یافتی و تمامیت پیدا کردی، دیدگاهت نسبت به دیگران تغییر خواهد کرد. نمیتوانی سرزنش کنی، نمیتوانی دیگری را تحقیر کنی. عشق تو چنین اجازهای به تو نمیدهد.
#اشو
📚«از مرگ به جاودانگی»
آخرین سخنان آتشین اشو در آمریکا: از دوم آگوست تا ۱۴ سپتامبر ۱۹۸۵
مترجم: م.خاتمی / اردیبهشت ۱۴۰۳
@oshowords
...
✳️ شاهد بودن
شاهدشدن کاملاً با قاضیبودن متفاوت است.
شاهدبودن مانند یک آینه است؛
وقتی نزد آینه میروی: چه زیبا باشی و چه زشت، آینه نظر نمیدهد. فقط تو را نشان میدهد؛ همین: هرآنچه هستی ــ بدون نظر، بدون قضاوت. آینه نمیگوید “زشت هستی، برو گمشو!” یا “زیبا هستی ــ کمی بیشتر بمان. از دیدن تو و همنشینی با تو لذت میبرم!” یک شاهد یک آینه میشود، به تماشاکردن ادامه میدهد.
و معجزه این است: اگر بتوانی ذهنت را بدون اینکه یک قاضی بشوی نگاه کنی، بزودی به ورای ذهن خواهی رفت. این قضاوتهای تو است که تولید وابستگی و درگیرشدن با ذهن میکند:
چیزی را دوست داری و به آن میچسبی؛ چیزی دیگر را دوست نداری و میخواهی آن را دور کنی. درگیر میشوی، با ذهن خودت درگیر شده و با آن هویت میگیری. و تو نمیدانی که حقیقت چیست؛ نمیدانی که خیر چیست و نمیدانی زیبایی چیست. هرآنچه که میدانی قرضگرفته شده است، آنچه که میدانی چیزهایی است که جامعه به تو گفته است.
و جوامع قرنهاست که تکرار شدهاند و همیشه همان چیزها را تکرار میکنند. جامعه به روشنی نرسیده است، حتی یک جامعهی بهروشنی رسیده وجود ندارد، فقط افراد به روشنی میرسند.
میتوانی با بیشتر هشیارشدن، با بیشتر شاهدشدن به اشراق برسی. کمتر یک قاضی باش و تعجب خواهی کرد که وقتی یک شاهد بشوی و خودت را قضاوت نکنی، دیگران را نیز قضاوت نخواهی کرد. و این تو را بیشتر انسان میسازد، بیشتر مهربان میشوی و درک بیشتری خواهی داشت.
کسی که پیوسته خودش را قضاوت میکند، باید که دیگران را هم قضاوت کند. حتی بیشتر از این: او بیرحم خواهد بود و بر دیگران سخت خواهد گرفت. اگر خودش را برای چیزی سرزنش کند، دیگران را حتی بیشتر سرزنش خواهد کرد؛ همیشه به دنبال یافتن عیب در دیگران خواهد بود.
و او هرگز قادر نخواهد بود تا شکوه و عظمت وجود تو را ببیند، او بسیار به جزییات و چیزهای پیشپاافتاده و بیاهمیت توجه خواهد کرد. خیلی زیاد به رفتارهای جزیی توجه میکند. اگر یک بودا را پیدا کند که چای مینوشد، او بیشتر به چای توجه دارد تا به بودا. خواهد گفت “بودا و چای؟!”
تعجب خواهید کرد: مردمانی هستند که با نوشیدن چای مخالف هستند ــ برای نمونه، ماهاتما گاندی. در آشرام او نوشیدن چای یک گناه بود: “گناه است!” اگر کسی را حین نوشیدن چای پیدا میکردند سروصدای زیادی در این مورد برپا میشد. یک زمان او بخاطر نوشیدن چای توسط یکی از مریدانش، سه روز تمام روزه گرفت. خودش را تنبیه کرد ـــ این یک راه ظریف و حیلهگرانه است برای تنبیه کسی.
فقط فکر کن: اگر تو کاری کرده باشی و من بخاطر آن سه روز روزه بگیرم، این برای تو یک شکنجهی بزرگ خواهد بود؛ تو قادر نخواهی بود در آن سه روز بخوابی؛ این عذاب روی تو سنگینی خواهد کرد. بارها و بارها فکر خواهی کرد: “چرا آن کار را کردم؟ مرشد در حال رنج کشیدن است!”
و او [بهاصطلاح] خودش را پاکسازی میکند. چرا؟ زیرا گفته بود: “اگر من واقعاً خالص بودم، آنوقت هیچ مریدی نمیتوانست کاری اشتباه انجام بدهد. یک مرید چگونه میتواند خطا کند وقتی که مرشد مطلقاً خالص باشد؟!” محاسبات او اینگونه بود. پس او خودش را تنبیه میکرد. تنبیه خودش نوعی خودآزاری بود، ولی کار میکرد: بهتر از تنبیهکردن دیگران کار میکرد ــ زیرا مردمی که دور او جمع شده بودند او را دوست داشتند و برای همین دور او گردآمده بودند. حالا برای یک کار جزیی…. ولی او خیلی در مورد نوشیدن چای و کشیدن سیگار غوغا برپا میکرد.
#اشو
📚«دامّا پادا / طریق حق»
جلد ۵
مترجم: م.خاتمی / آذر ماه ۱۴۰۰
@oshowords
همیشه معيار چنين است:
اگر رنج می بری،
اين يعنی كه با طبيعت همنوا نيستی.
اگر رنجور هستی،
يعنی كه با جهان هستی همنوايی نداری.
پس لحظه ای كه فكر می كنی درد و رنج تو را فراگرفته، بی درنگ سعی كن فاصله ات را با طبيعت كوتاه تر كنی،
به جهان هستی نزديك تر شو
و ناگهان نور وجود خواهد داشت.
و سرور وجود خواهد داشت
و ترانه و ضيافت وجود خواهد داشت.
همنوا شدن با جهان هستی پاداش خود را در خودش دارد؛
همنوا نبودن با آن در خودش تنبيه خودش را دارد.
#اوشو
@oshowords
تو میتوانی تمام لوازمی را که فنآوری جدید
میتواند بدهد داشته باشی و هنوز هم در رنج باشی، زیرا هر روز چیزهای تازهتری ابداع میشود.
حتی اگر بتوانی
تمام دنیا را هم داشته باشی،
باز هم در رنج خواهی بود.
زیرا این ذهن
که همیشه بیشتر میخواهد،
باز هم به زیادهخواهی ادامه خواهد داد.
اگر این دنیا را داشته باشی
آن وقت ذهن شروع میکند به
صحبت دربارهی دنیای دیگر.
چگونه ماه را مالک شود،
چگونه برای آن جا نقشه بریزید؟
دیر یا زود
مردمی را خواهی دید که روی ماه خانههای ییلاقی بسازند
و آنگاه کسانی که در ماه خانهی ییلاقی نداشته باشند
رنج خواهند برد.!
#اشو/ راز/ جلد اول
@oshowords
✳️پیشگویی زیبای اوشو👌
دیر یا زود دنیا در دست کسانی خواهد بود که شایستگی دارند. این را می توانید همچون یک پیشگویی تلقی کنید.
طوری که امور حرکت می کنند مطلقا یقین است که دنیا نخست به دست دانشمندان خواهد افتاد و پس از آن از دست دانشمندان به دست عرفا خواهد رسید.
و تنها در دست عارفان است که شما خود می توانید در امان باشید.
در واقع بهشتی وجود ندارد مگر اینکه ما خودمان یکی در اینجا بسازیم.
📗مافیای روح
@oshowords
اگر اعتماد کنی، همه چیز آرام میگیرد.
هیچ چیزی به خطا نمیرود و اگر چیزی به اشتباه برود نشان میدهد که تردیدی آنجا بوده که ایجادش کرده است.
کل جهان هستی خودش را به صورت کمک ، بر شخص اعتمادگر جاری میکند.
#اوشو
@oshowords
مردم منظورشان از عشق
نوعی انحصارگرایی است نوعی تصاحب گری.
لحظهای که یک موجود زنده را تصاحب کنی،
آن را کشتهای...
@oshowords
...
✳️ ذهن
علاقهی دیانت به شناخت ذهن فقط بعنوان یک تختهپرش است. ذهن باید درک شود زیرا ما در آن گیرافتادهایم.
بگذارید مثال دیگری بزنم:
تو را به زندان انداختهاند. انسانِ بادیانت سعی دارد که ساختار آن زندان را بشناسد فقط برای اینکه راهی برای فرار از آن پیدا کند: آیا راه فاضلابی وجود دارد که بتوان از آنجا فرار کرد؟ آیا نگهبان احمقی آنجا هست که بتوان او را فریب داد؟ آیا پنجرهای هست که بتواند شکسته شود؟ آیا دیواری هست که بتوان از آن بالا رفت؟ آیا زمان مناسبی هست که نگهبانها عوض شوند و بتوان از آن لحظه استفاده شود؟ آیا زمان مناسبی هست که نگهبانها در خواب باشند؟ و آیا زندانیان دیگری هستند که علاقه داشته باشند از زندان فرار کنند، تا بتوانید با کمک همدیگر راهی برای فرار پیدا کنید؟ پس تو ساختار آن زندان را برای این درک میکنی که میخواهی از آنجا فرار کنی.
در شرق، ما نیز یک روانشناسی بسیار بااهمیت پرورش دادهایم؛ من آن را روانشناسی بوداها میخوانم. ولی تمام علاقهی آنان به این بوده که چگونه از زندان ذهن خلاص شوند، چگونه از ساختار ذهن استفاده کنند تا به فراسوی آن بروند.
اما روانشناسی مدرن مطلقاً وسواس ساختار ذهن را دارد و هدف را کاملاً از یاد برده است.
این دو تفاوت، بسیار حیاتی هستند: دیانت از درون درک میکند. البته، آنوقت چیزی کاملاً متفاوت است. اما وقتی ذهن را از بیرون مطالعه کنی، ذهن دیگری را مطالعه کردهای: هرگز ذهن خودت نیست.
اگر به آزمایشگاه روانشناسها بروی، تعجب خواهی کرد: آنان ذهن موشها را مطالعه میکنند تا ذهن انسان را درک کنند! اما ادراکی که بر اساس ذهن موشها باشد نمیتواند کمک زیادی بکند.
وقتی یک مراقبهگر ذهنش را تماشا میکند، ذهن انسان را زنده تماشا میکند: درحال تپش، تپنده. و او ذهن خودش را تماشا میکند، زیرا این نزدیکترین فاصله برای رسیدن به ذهن است.
از بیرون هرگز نمیتوانی خیلی به ذهن نزدیک شوی؛ از بیرون میتوانی استنتاج کنی، ولی این فقط یک نتیجهگیری باقی میماند. هرگز نمیتواند دانش شود، زیرا حتی موشها هم میتوانند تو را فریب بدهند، و این را یافتهاند که موشها فریب میدهند. حتی موشها نیز فقط در سطح نیستند، هستهی درونی آنها غیرقابلدسترسی باقی میماند.
چرا روانشناسها پیوسته موشها را مطالعه میکنند؟ چرا مستقیماً انسان را مطالعه نمیکنند؟
زیرا انسان بهنظر بسیار پیچیده میآید. آنان ساختارهای ابتدایی را مطالعه میکنند. مانند این است که بخواهی نظریهی اینشتین را مطالعه کنی و به یک مدرسهی ابتدایی بروی و یک کودک خردسال را مطالعه کنی؛ و سپس از آن دریافتها، یک ادراک برای اینشتین پرورش بدهی. این فقط مسخره است. ابداً درست نیست، جهت اشتباه است. هرکودکی یک اینشتین نخواهد شد. فقط یک کودک خاص به اینشتین شکوفا شده. اگر بخواهی اینشتین را درک کنی، تنها راه این است که اینشتین را درک کنی.
ولی چگونه میتوان یک اینشتین را درک کرد؟ از بیرون، او مانند هر فرد دیگری انسانی معمولی است. تمایز او و منحصربهفرد بودنش در درون است.
اگر خون او را مطالعه کنی، مانند خون هرفرد دیگر است. اگر استخوانهایش را مطالعه کنی، درست مانند استخوانهای دیگران است. حتی مغز اینشتین پس از مرگش مورد مطالعه قرار گرفت ـــ هیچ چیز مخصوصی وجود نداشت. این چیزی است که باید مورد توجه قرار بگیرد. در مغز او هیچ چیز خاصی پیدا نشد، ولی بهیقین او انسانی منحصربهفرد بود؛ این را نمیتوان انکار کرد. شاید هرگز قبلاً چنین ذهن ظریفی در روی زمین وجود نداشته است. هیچکس هرگز چنان بینشی نداشته است، ولی مغز او مانند هر مغز دیگری معمولی بود.
مغز همان ذهن نیست. مانند این است که یک روز من رفته باشم و شما وارد اتاق من شوید و اتاق را مطالعه کنید؛ و سعی کنید که دریابید که این مرد که در این اتاق زندگی میکرده چگونه انسانی بوده! ذهن یک میهمان است، مغز میزبان است. وقتی ذهن رفته باشد، مغز باقی میماند. مغز درست آن اتاقی است که عادت داشتی در آن زندگی کنی. اگر از بیرون مطالعه کنی میتوانی مغز را بشکافی، ولی فقط مغز را خواهی یافت و نه ذهن را. و مطالعهی مغز همان مطالعهی ذهن نیست.
ذهن گریزنده است، نمیتوانی آن را در دست بگیری؛ نمیتوانی آن را به درون یک لولهی آزمایشگاهی بفرستی. تنها راه شناخت ذهن از درون است، از خودِ تماشاگرِ تو.
هرچه بیشتر هشیار شوی، بیشتر میتوانی ذهنت را ـــ و عملکرد ظریف آن را مشاهده کنی. عملکرد ذهن بسیار پیچیده و زیباست.
ذهن پیچیدهترین پدیده در روی زمین است؛ ظریفترین شکوفایی آگاهی است. اگر واقعاً بخواهی تا ذهن را درک کنی، پس باید خودت را از ذهن جدا کنی و باید بیاموزی که چگونه یک شاهد بشوی.
این کار یعنی مراقبه.
#اشو
📚آموزش فراسو جلد سوم
@oshowords
اگر زندگیت نتواند به تو چیزی بیاموزد ، هیچ کتابی قادر به آموختن چیزی به تو نیست.
👤اشو
@oshowords
شما هر چه بیشتر با یک عادت مبارزه کنید، بیشتر به آن حیات دمیده اید.
عادت یک چیز مرده است، با آن مبارزه نکن، فقط آن را نگاه کن، تنها در نگاه است که عادت نیست.
💜اوشو
@oshowords
#اشو:
میگویی “من احساس بیفایدگی میکنم.”
آیا فکر میکنی که من احساس متفاوتی دارم؟!
میگویی “من دیگر نمیدانم چه باید بکنم.”
آیا فکر میکنی که من میدانم؟!
پاسخ طنز اشو
@oshowords
پرسش:
آیا هرگز عاشق شدهاید؟پاسخ
:
من همیشه عاشق هستم. اما من باید برای شما این را توضیح بدهم وگرنه شما همواره دچار سوءتفاهم با من میشوید.
دو نوع عشق وجود دارد.
یکی شیفتگی بیولوژیکی است؛ شما دچار آن میشوید و پس از آن دشوار است که از آن خارج شوید. دقیقاً مثل حفره است. سقوط آسان است، اما بیرون رفتن بسیار دشوار است مگر اینکه حفرهی دیگری به شما کمک کند. من هرگز در عشق بیولوژیک نبودهام. عشق بیولوژیک یک رابطه و وابستگی است.
و نوع دیگری از عشق وجود دارد که ارتباط و وابستگی نیست. به طور خلاصه میتوان گفت، من عشق هستم. هر کس به سمت من میآید، من تنها به او عشق میدهم. من چیز دیگری برای ارائه ندارم، و تا به حال میلیونها انسان را دوست داشتهام.
عشق بیولوژیکی دیر یا زود شما را دیوانه میکند. میتوانید به هر روانپزشک یا روانشناسی مراجعه کنید و قربانیان عشق بیولوژیکی را ببینید. خودکشی، تجاوز، قتل، هر جنایتی به دلیل عشق بیولوژیکی انجام میشود.
مراقبه (آگاهانهزیستن) کمک میکند تا عشق از حالت محدودِ بیولوژیکی رهایی یابد. بعد از آن بیشتر شبیه به یک بوی خوش است. شما آن را احساس میکنید، رابطهی بین دو قلب است. و حسادت در آن هیچ جایی ندارد. در حال حاضر خیلیها من را دوست دارند، من نیز عاشق خیلیها هستم و حسادت و احساس تملک در این نوع از عشق جایی ندارد.
از آنجا که عشق بیولوژیکی بسیار کوچک است، اگر آن را به یک نفر بدهید، نمیتوانید آن را به شخص دیگری نیز بدهید. تنها لحظهای که شما عشق هستید، به اندازهی آسمان بی نهایت هستید و میتوانید کل عالم را با عشق خود پر کنید بدون آنکه هزینهای پرداخت کنید.
بنابراین من همیشه عاشق هستم. من دوستانم را دوست دارم، دشمنانم را دوست دارم. حتی اگر کسی هم نباشد، من همچنان عشقم را پراکنده میکنم. این دقیقاً مانند نفس کشیدن برای من است.
#اشو
@oshowords
از من خواستهاید ده فرمان خودم را بگویم.
خیلی سخت است چون من علیه هر نوع فرمانی هستم،
با وجود این، فقط چون بامزه و باحال است اینها را مینویسم:
۱. از هیچ فرمانی اطاعت نکن مگر اینکه آن، فرمانی از درون باشد.
۲. هیچ خدایی به جز خود زندگی وجود ندارد.
۳. حقیقت در درون است، جای دیگری نگرد.
۴. عشق، پرستش است.
۵. خالی بودن دروازه حقیقت است. خالی بودن ابزار، مقصد، و مطلوب است.
۶. زندگی هست -- همین جا و همین حالا.
۷. زندگی کن -- کاملاً بیدار.
۸. شنا نکن -- شناور باش.
۹. هر لحظه بمیر تا بتوانی لحظه بعدی را دوباره و تازه رشد کنی.
۱۰. جستجو نکن: چون آنچه که هست، هست. توقف کن و ببین.
#اشو
@oshowords
مردم نزد من میآیند و میگویند “اشو! من چکار کنم؟ عادت به پرخوری دارم؛ نمیتوانم از پرخوری دست بردارم. تمام روز به غذا فکر میکنم.”
حالا، کسی که این را میگوید، فقط اعتراف میکند که تمام هوشمندی خودش را از دست داده است! البته غذا مورد نیاز است، ولی هدف نیست. برای زنده ماندن نیاز به خوراک داری، ولی مردمان بسیاری هستند که فقط به این خاطر زنده هستند که بیشتر و بیشتر بخورند و بخورند و بخورند!
دیگری پیوسته وسواس سکس دارد. سکس هیچ اشکالی ندارد، ولی وسواس آن را داشتن اشتباه است. نکته در این نیست که وسواس چه چیز را داشته باشی ـــ وسواسداشتن اشتباه است، زیرا آنوقت پیوسته انرژی تو را تخلیه میکند. آنوقت تو پیوسته در گرداب ساختههای خودت گرفتار میشوی و دور خودت میچرخی و میچرخی و میچرخی و انرژیات را هدر میدهی.
و یک روز ناگهان درمییابی که مرگ آمده است و تو ابداً زندگی نکردهای؛ حتی نفهمیدهای که زندگی چیست! زنده بودهای و بااینحال زندگی را نشناخته بودی. اینجا بودهای ولی بااینحال خودت را نشناختهای. چه اتلاف بزرگی! و چه زندگی نامحترمانهای! من این را کفر نسبت به خداوند میخوانم.
خوردن خوب است، سکس خوب است؛ ولی اگر دائماً مشغول آن باشی، دیوانه هستی. تعادلی وجود دارد. اگر این تعادل از بین برود آنوقت تو به پایین استاندارد انسانی سقوط کردهای.
همیشه وسوسه وجود دارد ـــ خصوصاً وقتی که شروع کنی به گامزدن در طریقت، وسوسه بزرگتر و بیشتر میشود. شاید بطور معمول چنین نباشد، ولی وقتی در طریقت گام میزنی، بدن مبارزه میکند: وسوسه اینگونه رخ میدهد.
مردمانی که برای مراقبه به اینجا میآیند، هرگز هشیار نبودهاند که وسواس خوراک را دارند. وقتی مشغول مراقبه میشوند، ناگهان یک روز، وسواس عظیمی در مورد خوراک برمیخیزد. آنان پیوسته احساس گرسنگی دارند: تعجب میکنند زیرا هرگز چنین چیزی نبوده! پس چه شده؟ از مراقبه است؟ بله، میتواند به سبب مراقبه باشد، زیرا وقتی در مراقبه حرکت میکنی، بدن احساس میکند که تو دور میشوی، از آن فاصله میگیری. پس بدن شروع میکند به وسوسهکردن تو. بدن اجازه نمیدهد که تو ارباب شوی!
بدن برای زندگانیهای بسیار زیاد ارباب بوده است؛ و تو یک برده بودهای. اکنون، ناگهان سعی داری تمام اوضاع را تغییر بدهی: سعی داری ارباب را برده کنی و برده را ارباب کنی! سعی داری روی سرت بایستی ـــ برای بدن دقیقاً اینگونه بهنظر میرسد که تو چیزها را سروتَه میسازی. بدن عصیان میکند، میجنگد، مقاومت میکند. بدن میگوید “به آسانی به تو اجازه نمیدهم!”
ذهن شروع به جنگیدن میکند! وقتی بدن شروع به جنگیدن کند، احساس میکنی که وسواس خوراک در تو برخاسته. و وقتی ذهن شروع کند به جنگیدن، وسواس عظیمی را در مورد سکس احساس میکنی.
خوراک و سکس: این دو مشکلزا خواهند شد. اینها دو شهوت اساسی و پایه هستند.
بدن با خوراک زنده است. و وقتی شروع میکنی به حرکت در مراقبه، بدن خوراک بیشتری میخواهد تا قویتر شود تا بتواند بیشتر با تو بجنگد. اینک بدن به قوت زیاد نیاز دارد، تا بتواند در برابر تهاجمی را که بر او وارد شده مقاومت کند. تلاشی که تو میکنی برای چیرگی بر آن و گرفتن اختیارات از آن، باید ازبین برود! بدن به هرگونه انرژی که ممکن باشد نیاز دارد. پس بدن به خوردن دیوانهوار میپردازد. بقای بدن به خوراک بسته است و وقتی آن بقا احساس خطر کند، بدن شروع به پرخوری میکند.
ذهن با سکس وجود دارد. چرا ذهن با سکس زنده است؟ زیرا ذهن توسط فرافکنی در آینده زنده است: ذهن یک فرافکنی در آینده است.
بگذارید برایتان توضیح دهم:
تو فرافکنی جنسیت مادر و پدر هستی. فرزندانت فرافکنی تو در آینده خواهند بود. اگر غذا نخوری خواهی مُرد. اگر سکس را رها کنی، فرزندانی از تو زاده نخواهند شد. پس دو چیز روشن است: اگر سکس را ترک کنی، تاجایی که به تو مربوط میشود، چیزی به مخاطره نمیافتد؛ با اینکار تو نخواهی مُرد. هرگز شنیده نشده که کسی با ترک کردن سکس مُرده باشد! میتوانی بخوبی زندگی کنی. فقط وقتی خواهی مُرد که غذاخوردن را ترک کنی ـــ ظرف سه ماه ـــ اگر کاملاً سالم باشی، حداکثر سه ماه از گرسنگی خواهی مُرد. ترک کردن خوراک مترادف است با مرگ تو. ترک سکس هیچ ربطی به تو ندارد. شاید هرگز فرزندانی از تو زاده نشوند؛ این برای آنان یک مرگ است ـــ مرگی قبل از اینکه زاده شوند! ـــ ولی این مرگ تو نخواهد بود.
توسط سکس نژاد زنده میماند؛ توسط خوراک، فرد زنده میماند. پس بدن فقط به خوراک علاقه دارد. ولی ذهن به سکس تمایل دارد ـــ زیرا فقط توسط سکس است که ذهن فکر میکند که نوعی جاودانگی را خواهد داشت. آنگاه ذهن شروع میکند به تخیلات در مورد آن.
👇👇
...
دیروز، پس از سخنرانی صبحگاهی، شخصی نزد من آمد؛ با من دست داد و گفت: “عالی بود، سخنرانی خیلی خوبی بود. هر چه که گفتی در مورد اشخاصی که میشناسم کاربرد دارد!”
به او گفتم این سوتراها (جملاتی کوتاه که حاوی حکمتی معنوی است) برای شخص شما کاربرد دارد [که آن را میشنوید]، نه برای کسانی که میشناسید!
این سوتراها برای شماست. فراموش نکنید. اینها چیزهای خیالی-توهمی نیستند، نظریه نیستند. اینها بسیار تجربی و عملی هستند: بودا انسان بسیار عملگرایی بود.
اگر کسی بگوید که فلانی به اشراق رسیده، نخستین واکنش شما چیست؟ تماشا کنید. خواهید گفت: “فلانی؟ آن احمق؟ او به اشراق رسیده؟ غیرممکن است!”
فقط نخستین واکنش خودت را تماشا کن. هشیار باش که چه اتفاقی در ذهنت میافتد. و بیدرنگ شروع میکنی به صحبت در مورد تمام عیوب و نقایصی که در مورد فلانی میشناسی. و تماشا کن که همچنین بزرگنمایی هم میکنی!
گاهی چنین اتفاق میافتد که اگر کسی به شما بگوید که شخصی به اشراق رسیده، یا بسیار خردمند شده، خواهید گفت: “آن مرد؟ من او را بخوبی از کودکیاش میشناسم. من او را دیده و تماشا کردهام. اشراق یکروزه اتفاق نمیافتد؛ یک روند است. این ممکن نیست.” یا موضوعی بیربط را پیش میکشید.
پذیرفتن اینکه فردی خردمند باشد دشوار است؛ زیرا با پذیرش اینکه او خردمند است شما میپذیرید که جاهل هستید ــ مشکل در اینجاست! مشکل این نیست که دیگری خردمند است، موضوع به تو مربوط میشود. وقتی میپذیری که کسی زیباست، بسیار با اکراه این را میپذیری.
با زنی در مورد زنی دیگر که زیباست صحبت کن و او از پذیرفتن آن اکراه دارد و بیدرنگ شروع میکند به سرزنش آن زن. زیرا پذیرفتن اینکه زنی زیباست یعنی پذیرش اینکه تو خیلی زیبا نیستی. یک "مقایسه" بیدرنگ ایجاد میشود ـــ آگاه باش که نفْس از طریق مقایسه زنده است.
در ذن میگویند که مردی بسیار زیبا فلوت مینواخت. شخصی در یک قهوهخانه او را تحسین میکرد که او بسیار خوب فلوت مینوازد. بیدرنگ شخص دیگری شروع کرد به سرزنشکردن آن مرد و گفت: “او یک دروغگو است، یک دزد است ـــ چطور میتواند خوب فلوت بزند؟!”
حالا، این هیچ تناقضی نیست. میتوانی یک دروغگو باشی و قشنگ فلوت بزنی. میتوانی یک دزد باشی و بازهم به زیبایی فلوت بنوازی. تضادی بین اینها نیست. ولی آن مرد فقط گفت: “او نمیتواند چون یک دزد است و یک دروغگوست! من او را میشناسم، او نمیتواند فلوت بزند!” و وقتی مردم بسیار سرزنش کنند، فریاد بزنند، خود همین فریادها وزنی را حمل میکند.
مردی که در مورد آن فلوتزن صحبت میکرد، ساکت بود. و روز بعد همین مرد با فرد دیگری صحبت میکرد و گفت: “میدانستی آن مردِ فلوتزن یک دزد است؟!” این مرد شنونده گفت: “چطور میتواند یک دزد باشد، او خیلی زیبا فلوت مینوازد!”
حالا باز هم تضادی وجود ندارد، ولی این فرد دوم بینشی کاملاً متفاوت دارد. او برای رشدکردن باز است: میگوید: “چگونه میتواند یک دزد باشد؟ من او را میشناسم، او بسیار زیبا فلوت مینوازد. چنین فرد هنرمندی نمیتواند دزد باشد؛ غیرممکن است! باور نمیکنم.”
موضوع این نیست که آن فرد یک دزد باشد یا نباشد، ولی این دو واکنش، بسیاری از چیزها را در مورد این دو نفر بیان میکند.
وقتی کسی میگوید: “مردی نیک در اینجا هست،” فقط نظاره کن، شروع نکن به سرزنشگری ـــ زیرا وقتی نیکی را سرزنش میکنی، آیندهی خودت را سرزنش میکنی. اگر به نکوهش خوبی و خرد ادامه بدهی، هرگز خوب نخواهی شد و هرگز خردمند نخواهی شد ــ زیرا هرآنچه را که سرزنش کنی، نمیتواند برای خودت اتفاق بیفتد. تو بسته خواهی شد.
حتی اگر آن فرد خوب نباشد، حتی اگر خردمند نباشد، انکارکردن عملِ خوبی نیست. آن را بپذیر. چه از دست میدهی؟ خودِ همین پذیرش که فردی میتواند نیک و خردمند باشد به تو کمک میکند که خوب و خردمند بشوی. درهای تو باز هستند، دیگر بسته نیستی. و اگر آن مرد خردمند و خوب شده است، تو چرا نتوانی؟!
حتی اگر فکر میکنی که او فردی معمولی است، او را محکوم نکن. فقط خوشحال باش، آن را بعنوان خبری خوش بپذیر: “آن مرد معمولی خردمند شده پس من نیز میتوانم خردمند شوم، زیرا من هم معمولی هستم.” چرا از آن یک نکتهی منفی بسازی؟
به این دلیل است که بودا میگوید: «بدکارهای که انسان خردمند را نکوهش میکند مانند فردی است که به آسمان تف میاندازد.»
تو به صورت خودت تف میاندازی. وقتی به آسمان تف میکنی، آسمان توسط تو آلوده نمیشود. تو هستی که با تف خودت آلوده میشوی. آن تف روی خودت خواهد افتاد. تمام تلاش تو مسخره است. آسمان، آسمان باقی میماند.
#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۱/۴
مترجم: م.خاتمی / شهریور ۱۴۰۲
@oshowords
✳️ هیچ کس شدن
اگر تو آمادهی هيچكسشدن باشی، بزرگترين میشوی.
هيچچيز باش تا همهچيز شوی. هيچكس باش تا همهكس شوی. خالی شو تا بزرگترين و برترين را در خود بشناسی.
اما به ياد داشته باش: به سبب اينكه بزرگترين شوی هيچكس نشو، زيرا آنگاه نمیتوانی هيچكس باشی. هيچكسبودن وسيلهای برای بزرگترينشدن نيست. «بزرگی» پيامد آن است، نه هدف آن، نه نهايت آن.
بزرگی، همچون رايحه است. هدف و نهايت، گل است؛ گلدادنِ آگاهیات مقصود است. رايحه، خود به خود پديد میآيد. اگر تو به دنبال رايحه بگردی گل را از دست خواهی داد و بدون گل، هيچ رايحهای وجود نخواهد داشت. اما اگر به دنبال گل بگردی، رايحه با پای خودش خواهد آمد.
اگر تو افتاده، فروتن و هيچكس باشی، دروازههای پادشاهی خداوند به رويت باز میشوند و تو ميهمان خدا میشوی. تا بالاترين نقطهی اوج زندگی عروج میكنی. اما اين يك محصول جانبی است. به پادشاهی خدا رسيدن هدف نيست. آنرا كاملا فراموش كن!
همهی اسباب و آلات فرسوده را [ذهنیتها، باورها و... را] از درون وجودت بيرون بريز و كاملا خالی شو تا آن فضای خالی، از وجودت سرشار شود، زيرا آنگاه وجودت میتواند رشد يابد و فضای رشد را در اختيار خواهد داشت. میتواند گلبرگهايش را باز كند. میتواند نيلوفری با هزاران گلبرگ شود.
آنگاه وجودت به رقص و آواز درمیآيد و زيبايی و جذابيتی فراوان در تو ايجاد میشود. تمام شكوهِ در بند شدهی تو از بند میرهد، زيرا ديگر هيچ مانعی در برابر خود ندارد. تو پهناور میشوی. زندگی، انفجار نور، انفجار عشق و انفجار شادمانی میشود.
#اشو
@oshowords
✳️اشو عزیز:
حکم مسیحیت چنین است:
همسایه ات را دوست بدار، چنانچه خودت را دوست میداری.
ولی وقتی که من خودم را دوست ندارم چگونه میتوانم دیگران را دوست بدارم؟
✳️نخستین و مهمترین چیز این است که نسبت به خودت عاشقانه رفتار کنی.
با خودت سختگیر نباش، نرم باش.
از خودت مراقبت کن.
یاد بگیر که چگونه خودت را ببخشی ــ
بارها و بارها و بارها ــ
هفت بار، هفتاد و هفت بار، هفتصد و هفتاد و هفت بار.
بیاموز که چگونه خودت را عفو کنی.
با خودت سختگیری نکن؛
با خودت ضدیت نداشته باش.
آنگاه شکوفا خواهی شد.
در این شکوفایی، گلهای دیگر را به خودت جذب خواهی کرد.
این طبیعی است.
سنگ ها، سنگ را جذب میکنند؛
گلها، گلهای دیگر را جذب میکنند.
و آنگاه رابطهای وجود خواهد داشت که وقار دارد، زیبایی دارد و در آن سعادت هست.
و اگر بتوانی چنین رابطهای را پیدا کنی، این رابطه به نیایش رشد خواهد کرد؛ عشق تو یک شعف خواهد گشت و از طریق این عشق خداوند را خواهی شناخت.
کتاب_زن
ترجمه_محسن_خاتمی
@oshowords
در دنیای درون، اقتصاد کاملاً با دنیای بیرون متفاوت است.
در بیرون، اگر سهیم شوی، از دست میدهی؛ هرآنچه را که ببخشی از تو کسر میشود. اما در دنیای درون، به هرچه که بچسبی از تو کاسته میشود؛ هرآنچه را که سهیم شوی برای همیشه به تو تعلق دارد؛ نه تنها برای همیشه مال تو است، بلکه چندین برابر میشود.
بیشتر ببخش و بیشتر خواهی داشت.
#اشو
📚«دامّا پادا»
@oshowords
کسی بودنت بسیار کوچک است.
هر چه بیشتر به سمت هیچ کس بودن بروی
بزرگ تر می شوی،
کاملا که، هیچ کس شدی،
با کل هستی یکی می شوی.
💜اشو
@oshowords
✳️ کامپیوتر
بشر امروز بيش از هر زمان ديگری میداند. او روز به روز دانش بيشتری میاندوزد. در حقيقت، تو حتی از مسيح نيز بيشتر میدانی.
اگر روزی با مسيح ملاقات كنی میتوانی چيزهای زيادی به او بياموزی. مسيح مثل تو هزار و يك چيز نمیداند. گمان نمیكنم كه مسيح بتواند در آزمون ورودی دانشگاه پذيرفته شود، غير ممكن است! اما اين به آن معنا نيست كه مسيح دانا نيست.
مسیح میداند اما به روشی كاملا متفاوت؛ تجارب او وجودش را دگرگون ساخته است. معلومات او به اندازهی معلومات تو نيست. اما او دگرگون شده و اين چيزِ واقعی است.
در واقع معلومات يعنی هيچ چيز. يك دستگاه كامپيوتر میتواند معلوماتی بسيار بيشتر از تو اندوخته باشد اما كامپيوتر هيچگاه نمیتواند يك مسيح و يا يك بودا شود.
آيا تو فكر میكنی يك دستگاه كامپيوتر بتواند روزی به روشنی برسد؟ غير ممكن است! كامپيوتر میتواند همهی چيزهای ممكن را بداند. اما كامپيوتر هميشه كامپيوتر باقی خواهد ماند و فقط چيزهايی را كه بدان بدهی تكرار خواهد كرد.
كامپيوتر نمیتواند شادمان شود ــ يك دستگاه از چه میتواند شاد باشد؟ كامپيوتر نمیتواند عاشق شود ــ يك دستگاه چگونه میتواند عاشق شود؟ شايد بتواند بگويد “من عاشق تو هستم. من تو را خیلی دوست دارم. حاضرم برای تو بميرم.” شايد بتواند چنين واژگان زيبایی را بگويد اما اينها واژگانی بيش نيستند. میتوان اين قبيل چيزها را به يك دستگاه آموخت و دستگاه میتواند به خوبی از عهدهی انجام آن برآيد و اين همان كاری است كه ميليونها نفر از مردم در حال انجام آناند: همچون يك دستگاه، همچون يك كامپيوتر عمل میكنند. كليشههايی را تكرار میكنند. واژگانی زيبا اما مرده را تكرار میكنند.
اگر بتوانی خودت ببينی، زندگیات بعدی تازه میيابد: بعد جاودانگی، خداگونگی، شادمانی، حقيقت و آزادی.
#اشو
@oshowords
آیا هرگز شده که وقتی تنها نشسته ای افکارت را مشاهده کنی ؟
آیا هرگز اراجیفی که مدام در ذهنت می گذرد را مشاهده کرده ای ؟
امیدواری که با این افکار مهمل و پوچ به کجا برسی ؟
آنها در تمام طول روز و حتی در تمام طول شب نیز ادامه دارند . افکار دایره وار در حال چرخش دائمی هستند . تمام افکار حتی کوچکترین آنها انرژی مصرف می کنند .
دانشمندان به این نتیجه رسیده اند که مقدار انرژی مصرفی برای حفر زمین در هر ساعت ، برابر است با مقدار انرژی که صرف پانزده دقیقه فکر کردن می شود !
یعنی اینکه فعالیتهای ذهنی چهار برابر فعالیتهای فیزیکی انرژی مصرف می کنند . و اینگونه انرژی چطور به مراکز دیگر جریان یابد ؟
ذهن تمام انرژی را صرف خودش خواهد کرد ...
📒 کتاب_راز_بزرگ
@oshowords
هرگز تعلق به گروهی نداشته باش
هرگز تعلق به ملتی نداشته باش
هرگز تعلق به دینی نداشته باش
هرگز تعلق نژادی نداشته باش
به تمام هستی تعلق داشته باش.
چرا خودت را محدود به چیز کوچکی کنی وقتی تمامش در دسترس است؟
#اوشو
@oshowords
هرکاری که میکنی یا نمیکنی،
چندان مهم نیست.
مهم آن است که عاشق باشی.
هوشیار و با لذت انجامش دهی.
هر کاری که میکنی، چنان آن را عزیز بدار که گویی به والاترین کار در آن لحظه دست زده ای.
👤اشو
@oshowords
تا زمانی که برای نجات خود،
به بیرون از خودت تکیه کنی،
بارها و بارها زمین می خوری.
این قانون هستی است،
که با شکست های مکرر به تو بفهماند که:
باید دست از گدایی بکشی
چون تو خود پادشاه هستی،
خودت را کشف کن.
💜اوشو
@oshowords