💜سخنان ، کتابها و ویدیوهای اوشو💜 کانال دیگر : https://t.me/sufianehh
🔻یک تمثیل باستانی:
یک شیطان جوان دوان دوان نزد اربابش میآید. با لرزش و هیجان به شیطان پیر میگوید، "باید فوراًکاری انجام شود، زیرا روی زمین یک مرد حقیقت را یافته است! و وقتی مردم حقیقت را بدانند، چه بر سر شغل ما میآید؟" .
پیرمرد خندید و گفت، "بنشین و استراحت کن و نگران نباش. ما مراقب همه چیز هستیم. مردم ما به آنجا رسیده اند." ولی او گفت، "من الان از آنجا میآیم ولی حتی یک شیطان هم در آنجا ندیدم."
پیرمرد گفت، "کشیشها مردم من هستند.
آنان مردی را که حقیقت را یافته احاطه کرده اند. اینک آنان واسطه بین آن مرد و توده ها هستند. آنان معابدی برپا خواهند کرد، متون مقدسی خواهند نوشت؛ آنان همه چیز را تفسیر و منحرف خواهند کرد. آنان از مردم خواهند خواست که پرستش و نیایش کنند. و در تمام این جنجال ها، حقیقت گم خواهد شد. این روش قدیم من است که همیشه موفق بوده است."
کشیشهایی که نماینده ی دین هستند دوستان دین نیستند. بزرگترین دشمنان آن هستند، زیرا دین نیازی به واسطه ندارد: بین تو و جهانهستی یک ارتباط مستقیم و بی واسطه وجود دارد. تنها چیزی که نیاز است بیاموزی این است که زبان جهان هستی را یاد بگیری. تو زبان انسان را می دانی ولی این زبان جهانهستی نیست.
جهان هستی فقط یک زبان میداند: و آن سکوت است. اگر تو نیز بتوانی ساکت باشی قادر به درک حقیقت خواهی بود، خواهی توانست معنی زندگی و اهمیت هرآنچه را که هست درک کنی. و هیچکس وجود ندارد که بتواند حقیقت را برایت تفسیر کند. هرکسی باید حقیقت را برای خودش بیابد. هیچکس نمیتواند این کار را از طرف تو انجام دهد. ولی این کاری است که کشیشها در طول قرن ِ ها انجام داده اند. آنان همچون یک دیوار چین بین تو و جهانهستی ایستاده اند.
اگر مردم شروع کنند به نزدیک شدن به واقعیت، بدون اینکه کسی آنان را رهبری کند، بدون اینکه کسی به آنان بگوید چه چیز خوب است و چه چیز بد، بدون اینکه کسی به آنان نقشه ای بدهد که از آن پیروی کنند، میلیون ِ ها انسان قادر خواهند بود تا جهانهستی را درک کنند __ زیرا حتی تپش قلب ما نیز همان قلب کائنات است، زندگی ما نیز بخشی از حیات فراگیر در کائنات است.
ما غریبه نیستم، از مکانی دیگر نیامده ایم؛ ما در درون جهانهستی رشد میکنیم. ما بخشی از آن هستیم، یک بخش اساسی از آن فقط باید به قدر کافی ساکت باشیم تا بتوانیم چیزی را که نمیتوان با واژه ادا کرد بشنویم: موسیقی هستی را، سرور عظیم آن را، ضیافت مدام جهان هستی را.
زمانی که اینها شروع کردند به نفوذ در قلب ما، تحول رخ خواهد داد. و این تنها راهی است که انسان بادیانت میشود نه با رفتن به کلیساها که ساخته بشر هستند، نه با خواندن متون مذهبی که محصول بشر هستند...
#اُشو
#مافیای_روح
@oshowords
عنکبوت برای به دام انداختن مگس و دیگر حشرات تار و تله میبافد ولی در آن تاری که بافته نمینشیند و اعلام نمیکند که “ای حشرات بیایید و گرفتار شوید تا من شما را بخورم!” آیا اینگونه مگسی در تار او میافتد؟
وقتی عنکبوت تارهایش را میبافد به مگسها میگوید،“بیایید مگسها، قدری چای بنوشید، صبحانه بخورید…. گاهی اینجا سر بزنید، بیایید قدری با هم باشیم! بیایید تا همنشینی نیکان(محفلی عارفانه) داشته باشیم و قدری بحث کنیم!” آنوقت است که مگسها به دام میافتند. و وقتی به تله افتادند، افتادهاند...!
شبکهی عنکبوتی نظریات و عقاید مذهبی نیز همینگونه اند. آنها اطراف شما را فراگرفته، اگر گرفتار آنها بشوید در رنج و مصیبت پژمرده خواهید شد. عنکبوتها خون شما را میمکند.
این عنکبوتها معلمان مذهبی شما شدهاند. پاندیتها (عالمان مذهبی) و کشیشان شما هستند. آنان کسانی هستند که زندگی شما را کارگردانی میکنند! آنان شما را به راهها و طریقتهایی دعوت میکنند و راه راست را به شما نشان میدهند.(مانند همان عنکبوت)
البته آنها خودشان هیچ راهی را نمیشناسند. آنان که خودشان هیچ تجربهای از نور و حقیقت نداشتهاند در مورد روح و خدا صحبت میکنند. سخنانی توخالی، سخنانی دروغین. در سخنان آنان نه زندگی و نشاط هست و نه قلبی در آنها میتپد.
💜اوشو
@oshowords
✳️ نور
گاهی در سکوت بنشینید و بيشتر و بيشتر احساس كنيد كه پر از نور هستيد. اين راهی است كه میتوانيد به منبع اصلیتان نزديك و نزديكتر شويد.
هرگاه چشمان خود را میبنديد، احساس كنيد كه نور تمام وجودتان را فرا گرفته و در آن جاری است. ابتدا اين فقط تصور است، ولی همين تصور میتواند بسيار خلاق باشد.
تصور كنيد كه شعلهای در دلتان افروخته شده است و شما را پر از نور میكند؛ تا میتوانيد اين نور را با شدت بيشتری تصور كنيد. پس از مدتی نه تنها شما، كه ديگران نيز اين نور را در وجودتان احساس میكنند. اين حق طبيعی هر يك از شماست، ولی بايد آنرا طلب كنيد. گنجی نهان است كه اگر به جست و جويش نباشيد، همانطور پنهان باقی میماند.
هرگاه نوری میبينيد، عميقا از درون احساس احترام كنيد؛ حتی هر نور عادی، همانند چراغی كه روشن است و پرتوافكنی میكند.
شبهنگام ستارگان را در آسمان تماشا كنيد و بكوشيد با آنها ارتباط بگيريد. هنگام طلوع خورشيد، به آن بنگريد و حس كنيد كه خورشيد درونی شما نيز طلوع میكند. هرگاه نوری میبينيد بیدرنگ بكوشيد با اين نور ارتباط برقرار كنيد.
#اشو
@oshowords
...
آیا خودت را در حالت گدایی مشاهده کردهای؟!
تو همواره به چشمان مردم نگاه میکنی تا صورت خودت را ببینی ــ تو با چهرهی خودت آشنا نیستی. گدایی میکنی: “چیزی در مورد من بگویید: بگویید که من زیبا هستم! بگویید که من دوستداشتنی هستم؛ بگویید که من جذاب هستم! چیزی در مورد من بگویید!” آیا خودت را در حالت گدایی مشاهده کردهای: “چیزی در مورد بدن من بگویید، در مورد ذهن من، در مورد ادراک من ـــ چیزی بگویید!”
و سپس وقتی کسی چیزی میگوید، بیدرنگ آن را میقاپی! و اگر کسی چیزی بگوید که تو را درهم بشکند و شوکه کند، خشمگین میشوی.
اگر کسی چیزی بر خلاف میل تو گفته باشد، تصویر تو را مخدوش کرده است. اگر چیزی دلخواه تو گفته باشد، کمک میکند تا چهرهات را قدری بیشتر آرایش کنی، تزیینات بیشتری به تو میدهد و تو خوشحال میشوی. اگر مردم برای تو کف بزنند، خوشحال میشوی. چرا؟
زیرا تو خودت را نمیشناسی. برای همین است که جویای نظرات دیگران هستی.
تو همواره از مردم میپرسی: “من کیستم؟ به من بگویید!” و باید به نظرات آنان متکی باشی. و نکتهی جالب در این است که همان مردم خودشان هم نمیدانند که کیستند! گدایانی که از همدیگر گدایی میکنند! آنان نیز آمدهاند تا از تو گدایی کنند، پس یک فریب دوجانبه وجود دارد.
با زنی برخورد میکنی، میگویی: “شما چقدر زیبا و چقدر الهی هستید!” و آن زن میگوید: “بله، من هم هرگز مردی به خوشتیپی شما ندیدهام!” این یک فریبکاری دوجانبه است. شاید آن را عشق بخوانی ـــ ولی یک فریب دوطرفه است. هر دو مشتاق یک هویت مشخص در مورد خودشان هستند. و هر دو از این طریق خواستههای یکدیگر را برآورده میکنند. اوضاع خوب پیش میرود ــ تا اینکه روزی یکی از شما تصمیم بگیرد که دیگر کافی است و شروع کند به رهاکردن این فریبکاری. آنوقت ماهعسل تمام است… و آنوقت حقیقت ازدواج شروع میشود. آنگاه اوضاع زشت میشود. آنوقت فکر میکنی “این زن مرا فریب داد.” یا “این مرد مرا فریب داد.”
بهیاد بسپار: هیچکس قادر نیست تو را فریب بدهد مگر اینکه آماده باشی تا فریب بخوری. هیچکس هرگز کسی را فریب نداده است ـــ مگر اینکه آمادهی فریبخوردن باشی؛ مگر اینکه منتظر باشی کسی تو را فریب بدهد.
نمیتوانی کسی که خودش را شناخته است فریب بدهی، زیرا هیچ راهی وجود ندارد. اگر چیزی در موردش بگویی، خواهد خندید و میگوید: “نگرانش نباش ــ من پیشاپیش میدانم که کی هستم، من به آنچه که هستم واقفم. میتوانی از این موضوع بگذری و آنچه را باید بگویی بگویی. نگران من نباش ـــ من خودم میدانم که کی هستم.”
وقتی که در زندگی درونی خودت غنی باشی، جویای ثروت بیرونی نیستی، جویای قدرت دنیوی نیستی.
روانشناسها پی بردهاند که وقتی مردم شروع میکنند به ناتوانشدن از نظر جنسی، نمادهای جنسی مردانه را انتخاب میکنند. مردان ناتوان چیزی را پیدا میکنند تا جایگزین نیروی جنسی آنان باشد. شاید سعی کند بزرگترین اتوموبیل دنیا را داشته باشد ـــ این یک نماد اندام جنسی مردانه است. او میخواهد قدرتمندترین اتوموبیل دنیا را داشته باشد ـــ اینک قدرت خودش از بین رفته و انرژی جنسی او دیگر وجود ندارد؛ پس به دنبال یک جایگزین است. وقتی اتوموبیلش را با آخرین شتاب میراند، احساس خوبی پیدا میکند ـــ گویی که با زنی معاشقه میکند. همان سرعت به او قدرت میبخشد. او با اتوموبیل پرقدرتش هویت پیدا میکند.
روانشناسها این پدیده را برای سالها مطالعه کردهاند که افرادی که عقدهی حقارت خاصی دارند، همیشه جاهطلب و قدرتطلب میشوند. در واقع بطور معمول هیچکس وارد سیاست نمیشود مگر اینکه عمیقاً دچار عقدهی حقارت باشد. سیاستمداران در اساس افرادی با عقدهی حقارت شدید هستند. آنان باید به نوعی برتری خود را اثبات کنند، وگرنه قادر نیستند با عقدهی حقارتشان زندگی کنند.
آنچه سعی دارم بگویم این است: هرآنچه که در درون کسر دارید، سعی میکنید چیزی را در بیرون جایگزین آن کنید. اگر چیزی را در زندگی درونی خود کسر ندارید، برای خودتان کفایت میکنید. و فقط آنوقت است که زیبا هستید. و فقط آنوقت است که حقیقتاً وجود دارید.پایان
#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۳/۴
مترجم: م.خاتمی / آذر ۱۴۰۲
@oshowords
بودا گفت:
“مردم در کوری خود، چنان به اموال دنیوی و شهوات نفسانی خود میچسبند که تمام عمرشان را فدای اینها میکنند. آنان مانند کودکی هستند که سعی دارد قطرهای عسل را از روی لبهی چاقو بخورد. آن مقدار بههیچوجه اشتهای او را سیراب نمیکند، ولی او با این کار لبهایش را زخمی خواهد کرد.”
هیچ چیز در این دنیا کافی نیست تا خواستههای تو را ارضاء کند، تا اشتهای تو را سیراب کند. این دنیا دنیایی از رویاهاست ــ هیچ چیز ارضاء کننده نیست؛ فقط واقعیت میتواند تو را ارضاء کند.
آیا مشاهده کردهای؟ گاهی شب احساس گرسنگی میکنی و در خواب سراغ یخچال میروی و تا میتوانی میخوری. البته، بهنوعی کمک میکند ـــ خواب را مختل نمیکند؛ وگرنه گرسنگی اجازه نمیدهد که بخوابی و باید بیدار شوی. حالا رویا یک جایگزین خلق میکند، به خواب ادامه میدهی و احساس میکنی “بقدر کافی خوردهام.” بدن را فریب دادهای!
رویا یک فریب دهنده است. در بامداد تعجب میکنی ــ هنوز هم گرسنه هستی ـــ زیرا در رویا، سورچرانی برابر با روزهداری است! هم پرخوری و هم روزهداری در خواب یکی هستند، زیرا رویا غیرواقعیست. گرسنگی نمیتواند برطرف شود. برای رفع تشنگی نیاز به آب واقعی هست. برای ارضاشدن در زندگی واقعی، نیاز به واقعیت هست.
بودا میگوید: تو همواره این خطر را میپذیری که خودت را زخمی کنی، ولی هیچ رضایتی از این زندگی حاصل نخواهد شد. شاید در اینجا و آنجا قطرهای عسل چشیده باشی ـــ شیرین است ولی بسیار خطرناک؛ و ارضاءکننده نیست. و آن عسل روی لبهی تیز چاقو قرار دارد؛ هر لحظه این خطر هست که زبانت را زخمی کنی.
به مردمان سالخورده نگاه کن:
چیزی جز زخمها پیدا نمیکنی؛ تمام وجودشان چیزی جز زخم نیست ـــ جراحت و جراحت و جراحت. وقتی کسی میمیرد، هیچ گلی را در وجودش شکوفا نمیبینی؛ فقط زخمهای متعفن را میبینی. اگر کسی واقعاً زندگی کرده باشد و توسط رویاها و خواستههای توهمّیاش فریب نخورده باشد، هرچه بیشتر پیر شود، زیباتر میشود. و در وقت مرگ در عالیترین وضعیت خود قرار دارد.
گاهی با پیرمردی یا پیرزنی برخورد میکنید که سالخوردگی او از تمام جوانیش زیباتر است. آنگاه در برابر او تعظیم کن زیرا او یک زندگی واقعی را زندگی کرده است؛ یک زندگی درونمحور که حول رشد درونی او سپری شده است.
اگر زندگی در واقعیت سپری شده باشد، آنوقت زیباتر و زیباتر خواهی شد؛ وقار و شکوهی در تو پدیدار میشود؛ چیزی از ناشناختهها در تو هویدا میشود ـــ منزلگاهی برای جاودانگی و ابدیت خواهی شد. باید که چنین باشد، زیرا زندگی یک تکامل است.
اگر دیگر جوان نیستی و زشت شدهای، این فقط نشان میدهد که در جوانی از چاقوهای بسیاری عسل چشیدهای ـــ زخمی شدهای. اینک از این زخمهای سرطانی رنج میبری. سالخوردگی یک رنج بزرگ میشود. و مرگ بسیار بهندرت زیباست، زیرا مردم بسیار به ندرت زندگیِ واقعی داشتهاند.
اگر شخصی واقعاً زندگی کرده باشد ـــ مانند مشعلی که از هر دو سو فروزان است ـــ آنگاه مرگ او یک پدیدهی بسیار بزرگ و کاملاً زیباست. وقتی در حال مردن است زندگیاش را فروزان میبینی، در اوج خودش و در حد نهایی. در آخرین لحظه او یک شعله خواهد شد؛ تمام زندگیاش در آن لحظه یک عطر فشرده خواهد شد و یک درخشندگی عظیم در وجودش برمیخیزد. قبل از اینکه برود، از خودش خاطرهای برجا خواهد گذاشت.
این چیزی است که وقتی بودا دنیا را ترک کرد اتفاق افتاد؛ همان چیزی که وقتی ماهاویرا دنیا را ترک کرد اتفاق افتاد. ما آنان را فراموش نکردهایم، نه اینکه چون آنان سیاستمداران یا قدرتمندان بزرگی بودند ـــ آنان کسی نبودند، ولی ما نمیتوانیم آنان را فراموش کنیم. از یادبردن آنان غیرممکن است. تا جایی که به تاریخ مربوط میشود، آنان هیچ کاری نکردند. ما میتوانیم تقریباً آنان را از تاریخ حذف کنیم، میتوانیم آنان را در تاریخ نادیده بگیریم ـــ هیچ چیزی گم نخواهد شد. در واقع، آنان هرگز در جریان اصلی تاریخ وجود نداشتهاند؛ در حاشیه قرار داشتند، ولی فراموش کردن آنان غیرممکن است. خودِ همان آخرین لحظات آنان روی زمین شکوه بزرگی برای بشریت برجا گذاشت. آخرین درخشش آنان، امکانات و توانهای بالقوهی بینهایتِ ما را به خودمان نشان داد.
#اشو
📚«آموزش فراسو»
تفسیر اشو از ۴۲ سوترای بودا
جلد ۳/۴
مترجم: م.خاتمی / آذر ۱۴۰۲
@oshowords
ادامه
در مورد ویلیام جیمز شنیدهام ـــ یکی از مهمترین روانشناسهایی که آمریکا به دنیا پیشکش کرده است. او در رستورانی نشسته بود و با دوستش در مورد شرطیشدگی conditioning صحبت میکرد. این موضوع در تمام دنیا شایع شده بود زیرا روانشناس روس، پاولف Pavlov، به تازگی واکنش شرطیشدگی را کشف کرده بود: که اگر انسان عمیقاً شرطی شود، مانند یک ماشین عمل میکند.
و پاولف پدر روانشناسی روسیه شد و کمونیستها در تمام این شصت سال از مفاهیم او پیروی کردهاند.
ویلیام جیمز با دوستش صحبت میکرد ولی دوستش آماده نبود تا به آسانی این فکر را بپذیرد ـــ برایش تازگی داشت.
در همان وقت یک سرباز بازنشسته با یک سطل تخممرغ در دستش از خیابان عبور میکرد. ویلیام جیمز برای اینکه به دوستش نشان دهد، فریاد زد: “خبردار!” و آن سرباز بیچاره به حالت خبردار ایستاد و سطل از دستش افتاد و تمام تخممرغها شکست و از بین رفت. او بسیار عصبانی شد و فریاد زد: “کی این کار را کرد؟
ویلیام جیمز گفت: “ولی ما نگفتیم که تو باید پیروی کنی!”
مرد گفت: “دیگر موضوع پیروی نیست، این طبیعت من شده است: خبردار یعنی خبردار! من ۲۵ سال در ارتش بودم: خبردار یعنی خبردار! هیچ چیز دیگر معنی نمیدهد. و موضوع این نیست که من تصمیم بگیرم که پیروی کنم یا نه؛ این کار برایم خارج از اراده و اتوماتیک شده است.”
این کاری است که تمام جوامع و تمام ادیان سازمانیافته با مردم کردهاند: شما را به موجوداتی شرطیشده و ماشینی تبدیل ساختهاند. و این توسط روند سرکوب انجام گرفته است ـــ هرآنچه را که برای ساختار قدرت خطرناک است سرکوب کنید.
دلیل اینکه مسیح مصلوب شده، سقراط مسموم شد و منصور حلاج کشته شد همین است: این مردم عصیانگری را با خودشان آورده بودند؛ آنان دیگران را از قیدهایشان، از بردگی ذهنهایشان آزاد میساختند. اینها به مردم میگفتند که هوشمند باشند، فردیت داشته باشند، نوری فراراه خویشتن باشند.
این پیام تمامی بیداران است:
نوری فراراه خود باشید: از نور خودتان پیروی کنید؛ از هوشمندی خود پیروی کنید. به حرف صاحبان منافع گوش ندهید، زیرا آنان برای اهداف خودشان کار میکنند؛ آنها هیچ علاقه و توجهی به رفاه و آسایش شما ندارند.پایان
#اشو
📚«تائو: دروازهی طلایی»
جلد اول
مترجم: م.خاتمی / تیرماه ۱۴۰۳
@oshowords
✳️ سوءاستفاده از قدرت
بودا میگوید:
سوءاستفادهنکردن از قدرت دشوار است.
دشوار است زیرا از همان ابتدا فقط کسانی میخواهند از قدرتشان سوءاستفاده کنند که به کسب قدرت علاقمند هستند.
اگر قدری قدرت و اختیاراتی داری، مراقب باش. حتی اختیارات کوچک نیز مردم را فاسد میکند. شاید فقط یک پاسبان باشی که در چهارراهی ایستادهای، ولی اگر فرصتی پیدا کنی، از آن قدرت سوءاستفاده خواهی کرد؛ خودت را نشان خواهی داد.
* ملّانصرالدین یک پاسبان بود و زنی را در حال تخلف رانندگی دستگیر کرد. ملّا دفترچهی جریمهاش را برداشت و شروع به نوشتن کرد. زن گفت: “صبر کن! من شهردار را میشناسم. نگران نباش!” ولی ملا به نوشتن ادامه داد و اعتنایی نکرد. زن گفت: “هیچ میدانی که من استاندار را هم میشناسم!” باز هم ملّا اعتنا نکرد و به نوشتن جریمه ادامه داد.
زن گفت: “گوش بده؛ چکار میکنی. من حتی ایندیرا گاندی [نخستوزیر] را هم میشناسم!”
در اینجا ملّا گفت: “ببین خانم! آیا تو ملانصرالدین را میشناسی؟”
زن گفت: “نه؛ اسمش را هم نشنیدهام.”
نصرالدین گفت: “اسم من ملانصرالدین است و تا وقتی ملانصرالدین را نشناسی، هیچ فایدهای ندارد!”
وقتی که اختیاراتی داری، آنوقت به سمت زورگویی و فساد تمایل پیدا میکنی…. بسیار آسان است…. نه؟
میتوانی این را در همهجا مشاهده کنی. میتوانی کنار پنجرهی یک ایستگاه قطار بایستی و مسئول رزرو بلیط را ببینی که چگونه کار میکند ـــ میتوانی ببینی که او هیچ کاری ندارد که انجام دهد. او فقط دفترهایش را ورق میزند. او میخواهد که در کار خودش تاخیر داشته باشد. میخواهد به تو نشان بدهد که او صاحب اختیار است. میگوید: “صبر کن!” او نمیتواند این فرصت «نه گفتن» به تو را از دست بدهد!
در خودت نیز تماشا کن.
پسرت میآید و میگوید: “پدر، من بروم بازی کنم؟” میگویی: “نه!” و تو خوب میدانی و آن پسر هم خوب میداند که اجازه خواهی داد. آنوقت پسر شروع میکند به عربدهزدن و پریدن و جیغ زدن و میگوید: “میخواهم بروم بازی کنم.” آنوقت میگویی: “باشد، برو!” و تو این را میدانی، بارها در گذشته اتفاق افتاده است. و رفتن بیرون و بازی کردن هیچ اشکالی ندارد. پس چرا «نه» گفتی؟!
اگر قدرت داشته باشی، میخواهی آن را نشان بدهی. ولی آنوقت آن پسر هم قدرتی دارد: شروع میکند به بالاپایین پریدن و جیغ زدن و او خوب میداند که دردسر ایجاد میکند و همسایگان او را میشنوند و مردم در مورد تو فکر بد خواهند کرد، پس میگویی: “باشد، برو!”
این را در تمام برخوردهای انسانی خواهید دید ـــ مردم قدرت خودشان را در همهجا نشان میدهند: یا به دیگران زور میگویند و یا توسط زورگویان مورد ستم واقع میشوند.
و اگر کسی به تو زور بگوید، تو بیدرنگ فردی ضعیفتر از خودت را در جایی خواهی یافت تا انتقام بگیری.
اگر رییس تو در اداره به تو زور بگوید، تو بهخانه میروی و به زنت زور میگویی. و اگر او زنی آگاه و فهمیده نباشد، او نیز صبر میکند تا فرزندنش از مدرسه بیاید و به آن کودک زور میگوید. و آن کودک هم به اتاقش میرود و اسباببازیهایش را خُرد میکند، زیرا این تنها چیزی است که او میتواند به آن زور بگوید. او میتواند قدرتش را به عروسکهایش نشان بدهد.
این روند همیشه ادامه دارد. تمام بازی بهنظر همین است. سیاستبازی واقعی همین است. و بیرونزدن از ذهن سیاسی معنای این سوترا است: “سوءاستفادهنکردن از قدرت دشوار است.”
پس هرگاه قدرتی داشته باشی…. و هر کسی یک قدرتی در اختیار دارد. نمیتوانی هیچکس را پیدا کنی که هیچ قدرتی نداشته باشد؛ حتی آخرین فرد هم قدرتی دارد؛ حتی او نیز سگی دارد که میتواند به آن لگد بزند. هر کسی در جایی یک قدرتی دارد. پس همه در سیاست زندگی میکنند. شاید عضو هیچ حزب سیاسی نباشی؛ معنیاش این نیست که تو سیاسی نیستی. اگر از قدرت خود سوءاستفاده کنی، سیاسی هستی. اگر از قدرت خود سوءاستفاده نکنی؛ آنوقت غیرسیاسی هستی.
بیشتر هشیار باش که از قدرت خودت سوءاستفاده نکنی. این یک نور جدیدی به تو خواهد بخشید ـــ یک عملکرد جدید ـــ و تو را آرام و متمرکز میسازد. این به تو آرامش و راحتی خیال میبخشد.
#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۲/۴
مترجم: م.خاتمی / پاییز ۱۴۰۲
@oshowords
راه بودا به معنی متعارف واژه، یک دین نیست؛ زیرا هیچ سیستمِ باورداشت ندارد، هیچ باور جزمی و کتاب دینی ندارد. خدا، روح و هیچ وضعیتی مانند موکشا Moksha را باور ندارد. راه بودا یک ناباوریِ عظیم است ـــ و بااینحال یک دین است.
راه بودا منحصربهفرد است: در تاریخ آگاهی بشر و پس از آن، هرگز چیزی مانند آن رخ نداده. بودا تماماً منحصربهفرد و غیرقابل مقایسه است.
بودا میگوید خدا چیزی نیست جز یک جستار برای امنیت، برای ایمنبودن؛ جستاری برای پناهگاه. تو خدا را باور داری، نه بهاین سبب که خدا وجود دارد و نه به این دلیل که شناختی از آن داری؛ تو خدا را باور داری زیرا بدون این باور احساس ناتوانی و عجز میکنی. حتی اگر خدایی هم نباشد، تو پیوسته آن را اختراع میکنی. این وسوسه از ناتوانی و ضعف تو میآید؛ یک فرافکنی است.
انسان احساس میکند که بسیار محدود است، بسیار ناتوان است و تقریباً قربانی اوضاع و شرایط حاکم است ـــ نمیداند از کجا آمده و بهکجا خواهد رفت و نمیداند که چرا وجود دارد. اگر خدا نباشد، برای یک انسان معمولی بسیار دشوار است که هیچ معنایی در زندگیاش داشته باشد. ذهن معمولی بدون باور به خدا، آشفته و دیوانه میشود.
خدا یک شمعک است ـــ به تو کمک میکند، به تو تسلیت میبخشد، به تو راحتی میدهد. می گوید “نگران نباش، خدای متعال کاملاً میداند که تو چرا اینجا هستی. او خالق است، میداند که چرا دنیا را خلق کرده. شاید تو ندانی ولی آن پدر میداند، و میتوانی به او اعتماد کنی!” این یک تسلیت عظیم است.
خودِ مفهوم خدا یک احساس راحتی به تو میدهد ـــ که تو تنها نیستی، کسی مراقب اوضاع هست؛ که این کائنات یک اغتشاش و آشفتگی نیست؛ یک هرجومرج نیست. کسی بر اوضاع حاکم است، پادشاهی مطلق هست که بر تمام جزییات کوچک نظارت دارد ــ حتی یک برگ درخت هم بدون خواست او حرکت نمیکند. همهچیز طبق نقشه پیش میرود. تو بخشی از یک تقدیر بزرگ هستی. شاید معنی آن برایت شناخته نشده باشد، ولی معنایی وجود دارد ـــ چون خدا وجود دارد!
خدا یک راحتی عظیم را میآورد: انسان احساس میکند که دنیا چیزی تصادفی نیست؛ یک معنا و تقدیر و اهمیت خاصی در زیر وجود دارد. مفهوم خدا احساسی از تقدیر و سرنوشت را با خود میآورد.
بودا میگوید: صرفاً باور به خدا نشان میدهد که انسان نمیداند چرا اینجا هست. این نشان میدهد که انسان ناتوان است. این فقط نشان میدهد که هیچ معنایی در دسترس انسان نیست.
انسان با خلق مفهوم خدا میتواند به یک معنا باور داشته باشد و میتواند با این فکر که کسی از دنیا مراقبت میکند، زندگی خود را بیهوده سپری کند.
فقط فکر کن: در یک سفر هوایی نشستهای و کسی میآید و میگوید “خلبانی وجود ندارد. خلبان نیست!” ناگهان وحشتی فراگیر میشود: “خلبان نیست؟!” نبودِ خلبان یعنی سقوط و مرگ حتمی مسافران. سپس کسی میآید و میگوید “باور کنید که خلبانی هست ـــ فقط قابل دیدن نیست. شاید نتوانیم خلبان را ببینیم، ولی هست؛ وگرنه این مکانیسم زیبا چطور فعالیت میکند؟ فقط فکر کنید: همهچیز بخوبی پیش میرود؛ باید خلبانی وجود داشته باشد! شاید ما قادر به دیدن او نیستیم، شاید چشمان ما بسته باشد؛ ولی خلبان وجود دارد. وگرنه، چطور ممکن است؟ این هواپیما از زمین برخاسته، و بخوبی پرواز میکند؛ موتورها خوب کار میکنند؛ همهچیز اثبات میکند که یک خلبان وجود دارد.”
اگر کسی اینگونه اثبات کند، میتوانی بار دیگر در صندلی خود آسوده شوی: چشمانت را میبندی و دوباره بهخواب میروی.
بودا میگوید: آن خلبان وجود ندارد ـــ یک اختراع انسانی است. انسان خدا را به صورت خودش خلق کرده است. خدا آفرینش انسان است: یک اکتشاف نیست، یک اختراع است. بنابراین خدا یک حقیقت نیست ــ بزرگترین دروغ موجود است.
برای همین است که میگوید بودیسم به معنی متعارف کلمه، یک دین نیست. یک دینِ بیخدا است ـــ میتوانی تصورش را بکنی؟
وقتی دانشوران غربی برای نخستین بار با بودیسم آشنا شدند، شوکه شده بودند: نمیتوانستند باور کنند که دینی وجود دارد که بدون خدا است! آنان فقط یهودیت، مسیحیت و اسلام را شناخته بودند. در مقایسه با بودیسم، این سه دین بسیار نابالغ هستند.
بودیسم دین بالغشده است.
بودیسم دینی است برای یک ذهن بالغ؛ بودیسم ابداً بچگانه نیست ـــ هیچ خواست بچگانهای را مجاز نمیداند و از آن حمایت نمیکند. بودیسم بسیار بیرحم است. بگذارید تکرار کنم: تاکنون هرگز مردی به مهربانی بودا وجود نداشته است؛ ولی دین او بیرحم است.
در واقع بودا مهربانی خودش را در این بیرحمی نشان میدهد. او به تو اجازه نمیدهد به هیچ دروغی بچسبی. دروغ هرچقدر هم که تسلیبخش باشد، بازهم یک دروغ است.
#اشو
📚«آموزش فراسو»
تفسیر اشو از ۴۲ سوترای بودا
جلد ۳/۴
مترجم: م.خاتمی / آذر ۱۴۰۲
@oshowords
✳️ دعا
بودا میگوید که یک دامّا وجود دارد، یک قانون طبیعی، که غیرمادّی است.
او نمیگوید معنوی یا روحی است؛ فقط میگوید که غیرمادی است. اما این دامّا چیست؟ این چه قانونی هست؟ اگر مفهوم لائوتزو از تائو را درک کنید، آسان خواهد بود.
در جهان باید قانونی وجود داشته باشد که همهچیز را نگه داشته است. فصلهایی که تغییر میکنند، ستارگانِ درحال حرکت…. تمامی کائنات به نرمی پیش میرود؛ باید یک قانون مشخص وجود داشته باشد.
تفاوت را باید درک کرد.
یهودیان، مسیحیان، محمدیان، هندوها این قانون را “خدا” میخوانند؛ آنها آن را شخصی میکنند. بودا حاضر نیست چنین کاری کند. او میگوید خدا را بصورت یک شخص درآوردن، تمام زیبایی آن را از بین میبرد، زیرا این یک نگرش “شبیهانسان” است که باور دارد انسان اشرف مخلوقات و مرکز ثقل جهان است.
انسان می پندارد که خدا درست مانند انسان است ـــ میلیونها بار بزرگتر و بیشتر از انسان، ولی بااینحال شبیه انسان است!
بودا میگوید خدا یک شخص نیست. برای همین است که او هرگز از واژهی “خدا” استفاده نکرد. او میگوید دامّا، قانون. خدا یک شخص نیست بلکه فقط یک نیرو است. طبیعت آن بیشتر شبیه قانون است تا یک شخص.
برای همین است که در بودیسم دعاکردن وجود ندارد. نمیتوانی نزد یک قانون دعا کنی، بیفایده خواهد بود.
بعنوان مثال نمیتوانی نزد قانون جاذبه دعا کنی، میتوانی؟! بیمعنی خواهد بود. تو فقط میتوانی از قانون پیروی کنی، و میتوانی با قانون در یک هماهنگی شادمان زندگی کنی. یا، میتوانی از قانون سرپیچی کنی و رنج ببری.
اگر برخلاف قانون جاذبه رفتار کنی، شاید چند استخوان خودت را بشکنی. اگر از قانون جاذبه پیروی کنی، میتوانی از آن شکستگیها پرهیز کنی ـــ ولی فایده دعاکردن چیست؟ نشستن در برابر نماد خدا ودعاکردن نزد خدا: “من به سفر میروم، لطفاً به من کمک کن!” این مسخره است.
بودا میگوید که کائنات براساس یک قانون اداره میشود نه تحت مدیریت یک شخص.
نگرش بودا علمی است. زیرا او معتقد است که یک شخص میتواند جانبداری کند ولی قانون نمیتواند چنین کند. میتوانی نزد خدا دعا کنی و او را ترغیب کنی، و در نتیجه خدا میتواند متعصب شود ـــ یک شخص همیشه قادر است که جانبداری کند، متعصب شود.
و این چیزی است که تمام مذاهب میگویند ـــ که اگر دعا کنی، او تو را نجات میدهد! اگر دعا کنی، رنج نخواهی برد! اگر دعا نکنی به آتش جهنم پرتاب خواهی شد!
اینگونه فکرکردن در مورد خدا بسیار انسانی؛ ولی بسیار غیرعلمی است. این یعنی که خدا عاشق چاپلوسی و تملق شماست و دعاهای شما را دوست دارد!
پس اگر یک دعاکننده باشی و مرتب به کلیسا و معبد بروی و گیتا و انجیل و قرآن را بخوانی؛ آنوقت خدا به تو کمک میکند؛ وگرنه از تو بسیار ناراحت خواهد بود. اگر بگویی “من خدا را باور ندارم،” از تو خشمگین خواهد شد!
بودا میگوید این تفکری احمقانه است. خدا یک شخص نیست. نمیتوانی او را ناراحت کنی و نمیتوانی تملق او را بگویی. نمیتوانی او را طبق دلخواه خودت متقاعد کنی.
چه خدا را باور داشته باشی و چه نداشته باشی، اهمیتی ندارد. یک قانون ورای باورهای تو وجود دارد. اگر از آن پیروی کنی، خوشبخت هستی. اگر پیروی نکنی بدبخت میشوی.
زیباییِ مفهوم “قانون” را نگاه کنید: آنوقت تمام موضوع، داشتنِ انضباط است و نه دعاکردن.
قانون را درک کنید و با آن هماهنگ باشید؛ در تضاد با آن رفتار نکنید؛ همین. نیازی به معبد و مسجد و دعاکردن نیست. فقط از ادراک خودتان پیروی کنید.
بودا میگوید هرگاه احساس رنج و عذاب میکنید، این فقط نشانهای است که بر خلاف قانون رفتار کردهاید؛ از قانون اطاعت نکردهاید.
هرگاه در رنج هستی، فقط یک چیز را درک کن: موقعیت خودت را مشاهده کن، نظارت کن؛ آن را وارسی کن ـــ باید در جایی خلاف قانون عمل کرده باشی.
و بودا میگوید چنین نیست که قانون تو را مجازات کرده است؛ نه، این هم احمقانه است.
یک قانون چگونه میتواند تو را تنبیه کند؟ این تو هستی که در مخالفت با قانون خودت را تنبیه کردهای. و اگر همراه با قانون باشی، چنین نیست که قانون به تو پاداش داده باشد ـــ قانون چگونه میتواند به کسی پاداش بدهد؟ اگر طبق قانون رفتار کنی، به خودت پاداش دادهای. تمام مسئولیت با خودت است ــ اطاعت کن یا اطاعت نکن.
اگر از قانون اطاعت کنی در بهشت زندگی میکنی. اگر اطاعت نکنی، در جهنم زندگی میکنی. جهنم وضعیت ذهنی تو است وقتی که با قانون مخالفت کنی؛ و بهشت نیز وضعیت ذهن تو است وقتی که با قانون در هماهنگی بودهای.
بودا میگوید کسی که قانون را فهمیده باشد هیچ تعصبی در دلش ندارد. این یک کلام انقلابی است. نمیتوانید با چنین کلامی در بیانات هیچکسِ دیگر برخورد کنید. این بسیار انقلابی است.
#اشو
📚«آموزش فراسو»
مترجم: م.خاتمی / شهریور ۱۴۰۲
@oshowords
بودا میگوید:
”وقتی به اشراق برسی، آنگاه خِرد را خواهی یافت.”
خرد را نمیتوان در میان متون معنوی پیدا کرد؛ خرد یک تجربه است. خرد دانش نیست، اطلاعات نیست. نمیتوانی آن را از دیگران جمعآوری کنی، نمیتوانی آن را قرض بگیری. خرد اطلاعات زیاد نیست. نمیتوانی آن را از متون معنوی بیاموزی.
فقط یک راه برای خردمندشدن وجود دارد و آن ورود به یک تجربهی زنده از زندگی است.
بودا چیزی میگوید ـــ آن را میشنوی؛ من چیزی میگویم، آن را میشنوی؛ ولی با شنیدن اینها خردمند نخواهی شد. اینها به دانش تبدیل میشوند.
میتوانی آنها را تکرار کنی، حتی میتوانی بهتر از قبل تکرارشان کنی. میتوانی در تکرار کردن بسیار ماهر و کارآمد شوی. حتی میتوانی با زبان بهتری آنها را تکرار کنی، ولی تجربهای از آن نداری.
تو خودت هرگز آن شراب را مزه نکردهای. فقط دیدهای که مستها تلوتلو میخوردند و در جوی آب میافتند! تو فقط یک مست را تماشا کردهای که چگونه حرکت میکند و چگونه دست وپا میزند ولی آن تجربه را نشناختهای. باید خودت مست بشوی: راه دیگری وجود ندارد.
میتوانی رفتار هزاران مست را تماشا کنی و تمام اطلاعات را در موردشان جمعآوری کنی، ولی این از بیرون خواهد بود ولی «تجربه» چیزی درونی است. این یک تجربهی بیرونی است و تو بعنوان یک تماشاچی آن را بهدست آوردهای. ولی تجربه با دیدن از بیرون کسب نمیشود، فقط با بودن بهدست میآید.
امروزه دنیای مدرن بسیار وسواس دیدن را دارد؛ یک دنیای تماشاگر شده است.
مردم ساعتها در سالنهای سینما مینشینند، فقط تماشا میکنند و هیچ کار دیگری نمیکنند. در غرب مردم به صندلیهای خودشان چسبانده شدهاند: شش ساعت و حتی هشت ساعت و فقط تلویزیون را تماشا میکنند. [و یا امروزهتر مردم ساعتها به تماشای صفحهی تلفن همراهشان مشغولند.] در آنجا آوازهخوانها و رقصندهها را میبینی و افراد را در حال معاشقه ـــ برای همین است که پورنوگرافی بسیار شایع شده است ـــ ولی تو فقط یک تماشاچی هستی.
انسان معاصر کاذبترین انسانی است که تاکنون روی زمین زندگی کرده است؛ و کذب او در این است که میپندارد فقط با دیدن و تماشاگر بودن میتواند بداند!
مردم ساعتها مینشینند و مسابقات هاکی یا والیبال یا کریکت را تماشا میکنند ـــ ساعتهای بسیار. پس چه وقت خودت بازی خواهی کرد؟ چه وقت خودت کسی را دوست خواهی داشت؟ چه وقت خودت خواهی رقصید و آواز خواهی خواند و خواهی بود؟
این یک زندگی بسیار وامگرفتهشده است. کسی برایت میرقصد؛ شاید لذت ببری؛ ولی چطور میتوانی بدون اینکه برقصی زیبایی رقص را بشناسی؟ این چیزی درونی است.
سلوک یک روند دوبارهزادهشدن است. نیاز به یک مرشد هست. ولی شروع نکن به جمعآوری دانش از مرشد؛ اشارات و راهنمایی از او بگیر و وارد تجربهی خودت بشو.
وقتی من در مورد مراقبه صحبت میکنم. شما میتوانید دو کار بکنید: میتواند هرچه را در مورد مراقبه میگویم جمعآوری کنید و رویهم قرار دهید. میتوانید دربارهی مراقبه، فردی بسیار دانشور و دانشمند بشوید ــ زیرا من هر روز از ابعاد متفاوت و به روشهای گوناگون در مورد مراقبه صحبت میکنم. میتوانید همهی اینها را گردآوری کنید و یک درجهی دکترا از هر دانشگاهی بگیرید. ولی این شما را خردمند نخواهد ساخت، مگر اینکه مراقبه کنید.
پس هرچه میگویم را در زندگی آزمایش کنید. تا وقتی که اینجا هستم وقت را برای جمعآوری دانش هدر ندهید. این کار را بدون من هم میتوانید انجام دهید، این را در یک کتابخانه هم میتوان انجام داد.
تا وقتی که اینجا هستم، جهش کنید، یک جهش کوانتونی به خرد داشته باشید. این چیزهایی را که به شما میگویم تجربه کنید.
#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۲/۴
مترجم: م.خاتمی / پاییز ۱۴۰۲
@oshowords
همۀ عرفای جهان در این نکته توافق کامل دارند:
شما همان کسی هستید که در جستجویش هستید.
جوینده مورد جستجو است.
🔹تیر همان هدف است...
مشاهده کننده، همان مشاهده شونده است.
دوگانگی بین مشاهده کننده و مشاهده شونده ناپدید میشود.
شما یکی میشوید.
بیننده و دیده شده یکی میشود.
این یکی شدن، بزرگترین وجد و خلسه ای است که برای آگاهی انسان ممکن است.
این مرتفع ترین قله و عمیقترین عمق است.
هرچیز دیگری نه تنها دروغین بلکه قطعاً مضر است.
چونکه شما را دور میکند،
به شما خدایی برای پرستش میدهد که در آسمان است؛
درحالیکه خدای شما در درون شماست.
پرستش شونده، پرستنده است.
شما معبد هستید و
شما نیازی ندارید به هیچ جایی بروید.
شما فقط باید در سکوت، آرامش و سکونی عمیق، بنشینید؛
و آنچه را که توسط هزاران مایل سرگردانی،
یاد گرفتن صدها متن مقدس و انجام بسیاری تشریفات و مراسم معنوی نمیتوانید بیابید،
خواهید یافت.
آن به هیچ مراسمی، به هیچ متن مقدسی و هیچ معبدی نیاز ندارد.
آن به سادگی آنجاست.
آن نباید اتفاق بیفتد.
آن واقعیت ذاتی شماست.
هستی شماست.
آن فقط باید کشف شود.
یا شاید کشف شده است.
شاید در رحم مادر آنرا میدانستید.
آن نه ماه سکوت عمیق...
چگونه میتوانید از دانستن آن اجتناب کنید؟
اما همچنانکه وارد جهان میشوید،
جهان مملو از جذابیت و چالش است
و شما شروع به دویدن به دنبال این چیز و آن چیز میکنید؛ و کم کم ...
یک حافظۀ خیلی مبهم و تار در جایی در درونتان باقی میماند؛
اما شما نمیتوانید آنرا دریابید،
نمیدانید کجا آنرا تجربه کردهاید؛
اما یک چیز قطعی است:
تا چیزی از آنرا نشناخته باشید، نمیتوانید در جستجوی آن باشید.
بدون دانستن چیزی از آن، ایدۀ جستجوی آن شکل نمیگیرد.
شما آنرا چشیدهاید و آن هنوز در عمیقترین بخشهای آگاهیتان باقی مانده است.
این تنها امید است؛
که روزی شما به ندای کوچک و ساکن درونیتان گوش خواهید داد.
خسته از همۀ سرگردانیها و اکتشافات، فقط یک امید هست:
شما در سکوت خواهید نشست.
شما هر کاری را که باید کرد، کردهاید.
حال بدون انجام هیچ کاری خواهید نشست.
شما خستهاید.
مطلقاً خستهاید.
آرام خواهید گرفت؛
و در آن آرامش، بزرگترین شگفتی هستی روی میدهد:
آنچه را که اینهمه مدت به دنبالش بودید، مییابید.
# اشو
@oshowords
بودا گفت:
“به آسمان نگاه کن و به زمین و آنها ناپایداربودنشان را به تو یادآوری خواهند کرد. به دنیا نگاه کن و ناپایداریاش را به تو یادآور خواهد شد.”
نگاه کن.
تو نگاه نمیکنی،
هرگز نگاه نمیکنی.
قبل از اینکه نگاه کنی، فکری داری. هرگز در خلوص و بدون تعصب نگاه نمیکنی. همیشه تعصبی را با خود حمل میکنی، همیشه نظراتی داری، ایدئولوژی داری، متون مذهبی را داری ـــ تجربهی خودت یا دیگران را داری؛ ولی همیشه چیزی را در ذهن حمل میکنی. هرگز با واقعیت برهنه نیستی. و بودا میگوید: به آسمان نگاه کن و به زمین … منظورش این است که با چشمان برهنه نگاه کن، بدون پوششی از مفاهیم و تجربههای قرض گرفته شده یا هر پوشش دیگر.
آیا هرگز یک چشمِ برهنه دیدهای؟ تا جایی که بشریت مربوط میشود، برخورد با یک چشم برهنه بسیار نادر است. تمام چشمها بسیار لباس پوشیده هستند! کسی چشمان مسیحی دارد، دیگری چشمانی هندو دارد، دیگری چشمانی محمدی دارد. و اینها با هم تفاوت هم دارند.
وقتی یک محمدی کتاب گیتا را میخواند هرگز همان چیزی را نمیخواند که یک هندو میخواند. وقتی یک پیرو جین کتاب گیتا را میخواند چیزی دیگر را میخواند. یک هندو میتواند انجیل را بخواند، ولی هرگز همان چیزی را نمیخواند که یک مسیحی میخواند. انجیل یکی است. این تفاوت از کجا میآید. تفاوت باید از چشمها آمده باشد، باید از ذهن آمده باشد.
آیا هرگز یک صفحه کتاب خواندهای که در آن ذهنت را وارد نکرده باشی، بدون اینکه آن را با ذهنت، با گذشتهات آلوده کرده باشی؟ آیا هرگز به چیزی در زندگیات بدون تفسیرکردن آن نگاه کردهای؟ اگر نه، پس تو ابداً نگاه نکردهای. آنگاه تو چشمان واقعی نداری، فقط آن دو سوراخ را داری و نه چشمهایی!
چشمها باید دریافتکننده باشند و نه تهاجمی. وقتی فکر خاصی در چشمانت داشته باشی، تهاجمی میشوند: بیدرنگ خودش را بر چیزها تحمیل میکند. وقتی چشمانی خالی و برهنه داشته باشی: بدون لباس؛ نه مسیحی، نه محمدی، نه هندو، نه کمونیست و…. فقط نگاهی خالص و معصوم ـــ معصومیت ازلی ـــ معصوم همچون چشمان یک حیوان یا یک کودک تازه متولد شده…. یک نوزاد به اطراف نگاه میکند ـــ هیچ فکری ندارد که چی به چی هست: چه چیز زشت است و چه چیز زیباست، هیچ مفهومی حمل نمیکند. باید به چنین معصومیتی دست پیدا کرد. فقط آنوقت قادر هستی ببینی که بودا چه میگوید.
👇
«تمام موجودات در برابر خشونت بهلرزه میافتند.»
تمام موجودات یعنی درختان، پرندگان، حیوانات، انسانها…
ما چنان حیلهگر هستیم که میگوییم انسان اشرف مخلوقات است؛ حیوانات برای لذتهای او آفریده شدهاند، درختان برای او خلق شدهاند.
ما نهتنها بین انسان و سایر حیوانات و سایر سطوح هستی تمایز ایجاد میکنیم، بلکه در میان انسانها نیز تمایز و تفاوتهایی خلق میکنیم.
برای نمونه آدلف هیتلر فکر میکرد که آلمانیها، بویژه نژاد نوردیک، توسط خداوند آفریده شدهاند تا بر تمام دنیا تسلط داشته باشند. تمام نژادهای دیگر پایینتر از آریاییها هستند! پس اگر نپذیرند و تسلیم نشوند، میتوانند نابود شوند!
یهودیان همیشه فکر کردهاند که مردمان برگزیده هستند. هندوها همیشه پنداشتهاند که آنان زاهدترین مردمان هستند؛ مردمانِ خودِ خدا هستند! خداوند همیشه در خانوادههای هندو زاده میشود، نه در هیچ کجای دیگر. هندوها همیشه فکر کردهاند که این کشور، تنها کشور مقدس در دنیاست. ولی این حماق مخصوص هندوها نیست؛ همه اینگونه فکر میکنند.
محمدیها فکر میکنند که خداوند در قرآن، آخرین احکام واقعی دینی را به محمد داده است. حالا دیگر به هیچ مرشدی نیاز نیست، به هیچ بودا [به هیچ فرد بیداری] نیازی نیست! قرآن نقطهی پایانی است؛ تکامل با قرآن متوقف شده است! و محمدیان این امتیاز و مسئولیت را دارند که تمام بشریت را به آیین محمدی درآورند! و اگر مردم مقاومت کنند باید بخاطر رستگاری خودشان کشته شوند!
مسیحیان نیز چنین هستند، زیرا مسیحِ آنان تنها پسر خداوند است. و دیگران کیستند؟ حرامزاده؟ فقط مسیح تنها پسر خداوند است و فقط توسط مسیح میتوانی به بهشت برسی ــ نه توسط بودا، نه توسط کریشنا و یا زرتشت! نه، مسیح تنها راه است، تنها حقیقت است!
پس ما نهتنها در حیوانات و درختان سلسلهمراتب ساختهایم، بلکه سعی داریم در میان انسانها هم سلسلهمراتب ایجاد کنیم.
تمام انسانها مانند هم هستند. آری، تفاوتهای سطحی وجود دارند ــ که خوب است. اگر این تفاوتهای سطحی از بین بروند زمین بسیار کسالتآور خواهد شد. اینها زندگی را بیشتر مسحورکننده میکند؛ به زندگی تنوع و رنگ میبخشد. اینها از زندگی یک باغ درست میکنند، پر از رنگها و عطرهای متفاوت. تفاوتهای جزیی زیبا هستند، باید آنها را گرامی داشت، نباید نابود شوند. انسان نباید به یک نوع خاص از بشریت تبدیل شود. این تفاوتها ـــ یهودیان و هندوها و محمدیها و مسیحیان ـــ زیبا هستند. تفاوت بین چینیها و ژاپنیها و آلمانها و انگلیسیها و فرانسویان و ایتالیاییها زیباست، ولی اینها چیزهای سطحی هستند.
در مرکز، تمام انسانها برابر و یکسان هستند.
* دو مرد و یک زن را در یک جزیرهی دورافتاده قرار بده و این چیزی است که رخ خواهد داد:
- اگر یهودی باشند، دو مرد ورقبازی میکنند تا ببینند چه کسی زن را خواهد داشت!
- اگر انگلیسی باشند، در مورد آب و هوا صحبت میکنند و زن را نادیده میگیرند زیرا بیشتر به همدیگر علاقه دارند!
- اگر فرانسوی باشند، دو مرد مشترکاً آن زن را خواهند داشت!
- اگر ایتالیایی باشند، زن یکی از از مردان را خواهد کشت!
- اگر اسکیمو باشند، یکی زن را تصاحب خواهد کرد و سپس او را به مرد دیگر قرض میدهد!
- اگر آمریکایی باشند، هنوز هم مشغول مذاکره هستند و سعی دارند راهی منصفانه و دوستانه پیدا کنند تا مشکل را حل کنند!
این تفاوتها خوب است و زیبا؛ البته باید کمک کرد تا رشد کنند. ولی آن وجود اساسی و پایه یکسان است: نهتنها در انسانها، بلکه در تمام موجودات.
درخت یک وجود است ــ فقط بدنش با شما تفاوت دارد؛ و یک پلنگ وجودی از خود دارد ـــ فقط بدنش با شما تفاوت دارد. تفاوتهای فقط در پیرامون هستند. مرکز همیشه یکسان است، زیرا مرکز یکی است. نام آن مرکز “خداوند” است.
تمام موجودات در برابر خشونت بهلرزه میافتند. همه از مرگ وحشت دارند. همه عاشق زندگی هستند.
اگر تمام موجودات در برابر خشونت میلرزند، پس اشکالی در خشونت وجود دارد، در اساس خطا است. مخالف با طبیعت است.
ویرانگری طبیعی نیست؛ آفرینندگی طبیعی است. نه خشونت، بلکه مهربانی طبیعی است؛ نه خشونت، بلکه عشق. نه خشم طبیعی است و نه نفرت؛ زیرا اینها چیزهایی هستند که به خشونت منتهی میشوند، اینها بذرهای خشونت هستند.
عشق، مهربانی، سهیمشدن و بخشش، اینها طبیعی هستند. و طبیعیبودن یعنی بادیانتبودن.
همه از مرگ وحشت دارند.
بنابراین: نکُش. در عوض به مردم کمک کن که مرگ را بشناسند. ترس آنان به سبب جهل است. آنان از مرگ وحشت دارند زیرا مرگ بزرگترین ناشناخته است. هیچ راهی برای شناخت مرگ وجود ندارد جز اینکه بمیری.
به مردم کمک کن تا مرگ را توسط مراقبه بشناسند، زیرا این راه مردن است و بااینوجود هنوز هم زندهماندن.
#اشو
📚«دامّا پادا»
مترجم: م.خاتمی / پاییز ۱۴۰۰
@oshowords
ادامه
در لایهی نخست [یعنی بدن]، میتوانی با هر تعدادی از افراد که بخواهی سکس داشته باشی، زیرا تمایزی وجود ندارد؛ عملی حیوانی است. در وضعیت دوم، یعنی عشق، تمایز وجود دارد. عشق بسیار فردگرا و انتخابگر است. اما در وضعیت مِهر، تمام فردیتها از بین رفته است؛ جهانشمول است. تو فقط مهر هستی، عشق هستی. عشق پیوسته جاری است: هرکسی که به تو نزدیک شود از آن بهره میبرد. هرکس که جرات کند و به تو نزدیک شود، شعلهور میشود، درخششی دیگر پیدا میکند.
در مهر رابطهی بین تو و دیگری وجود ندارد: تو نیستی و دیگری نیز وجود ندارد ـــ فقط یک انرژی هست، یک انرژی عظیم از جهانِ هستی در حال رقصیدن. یک ناتاراج Nataraj وجود دارد: شیوای رقصان. انرژی عاشق خودش شده است. این بسیار شعف انگیز و شاد است. بدون هیچ دلیلی بالا آمده است و ولخرج است: چنان زیاد دارد که پیوسته آن را پخش میکند؛ یک بازی است.
سکس مانند کار است: خیلی نگران آن هستی: میخواهی انجامش بدهی و به نوعی تمام شود. مانند یک بار سنگین است.
عشق مانند یک بار سنگین نیست، لذتبخش است: آن را عزیز میداری و میچشی ـــ مانند کسی که شراب را مزه مزه میکند. عجلهای وجود ندارد تا تمام شود، مایلی در آن درنگ کنی: آهسته حرکت میکنی، بدون شتاب و صبورانه.
سکس پدیدهای گذرا و موقتی است، عشق دورهای طولانیتر دارد ـــ آهسته است و درنگ میکند. مهر جاودانه و بیزمان است. در اینجا چه کسی وجود داشته باشد و چه وجود نداشته باشد، اهمیتی ندارد. انسانی که مهربان است، مهر است. بودا که زیر درخت به تنهایی نشسته، همانقدر عشق دارد که وقتی توسط سانیاسینهایش احاطه شده. وقتی در جمعیت حرکت میکند همانقدر مهربان است که وقتی که تنهاست. اینک عشق و مهر برایش یک وضعیت شده است.
اگر بخواهی از سکس به عشق تغییر کنی، سعی کن جنسیت خودت را درک کنی: آن را تماشا کن: مکانیکیبودن آن را تماشا کن. تمام بیهودگی و مسخرهبودن آن را ببین ــــ بههیچ کجا راه نمیبرد. قدری بیشتر پالایش بشو، قدری ظریفتر باش.
بهبدن دیگری نگاه نکن، بلکه وجودش را ببین. تماشا کن، کشف کن. دیریا زود کسی را خواهی یافت که با تو سازگار باشد. حتی میتواند در اولین نگاه باشد، زیرا وقتی انرژیها سازگار باشند، جور میشوند. اگر سازگار نباشند، سازگار نیستند. میتوانی تمام زندگیات را تقلا کنی ـــ جور نمیشود! اگر سازگار باشند، فوری جور میشوند.
ازدواج سبب شده تا عشق ناپدید شود و از روی زمین محو گردد! زیرا ازدواج برای مقاصد دیگری ترتیب یافته است ـــ پول، شرایط، خانوادهها، فرزندآوری، اعتبار، طالعبینی ــــ همگی مسخره هستند. اینها هیچ ربطی به قلب دو انسان که با هم ازدواج میکنند ندارند.
بنابراین ازدواج تقریباً یک شکست بوده است؛ فقط در موارد استثنایی چنین نیست ـــ ولی این موارد نادر و استثنایی هستند؛ نمیتوانند بهحساب بیایند. ازدواج همیشه شکست خورده است زیرا دلایل آن اشتباه بوده است.
پایه و اساس ازدواج فقط میتواند عشق باشد، راه دیگری وجود ندارد. زیرا راه دیگری نیست تا پیدا کنی که طول موج تو دقیقاً با امواجِ ارتعاش دیگری همخوانی دارد و با هم مرتعش میشوند یا نه. هیچ راه دیگری برای شناخت این وجود ندارد.
طالعبینی، خانواده و اعتبار فرد دیگر هیچ کمکی نمیکنند. نه، هیچ چیز دیگر اهمیت ندارد. فقط یک چیز مهم است ــ که دو نفر با هم چنان مرتعش باشند که ارتعاشات آنان یک الگوی هماهنگ بشود. فقط ارتعاشها تعیینکننده هستند.
در دنیایی بهتر، مردم مجاز خواهند بود تا با هر تعداد از مردم دیگر بیامیزند و دیدار کنند تا در نهایت کسی را یپدا کنند که با هم دقیقاً سازگاری ارتعاشی داشته باشند ـــ کسی که ویژگیها او با تو سازگار باشد و تو را تکمیل و ارضاء کند.
عشق ممکن هست. اگر جامعه قدری سالمتر و قدری کمتر مانع باشد، عشق ممکن هست. در یک جامعهی خوب و سالم، عشق باید طبیعی باشد. در یک جامعهی بیمار و منحرف، عشق ناممکن شده است؛ فقط امکان سکس باقی مانده است. ولی مهر فقط وقتی ممکن میشود که تو تمام تلاشهایت را برای مراقبهگون شدن انجام داده باشی؛ وگرنه امکان ندارد.
من آخرین مرحله، یعنی مهر، را مقدس میخوانم. نخستین مرحله را ناسالم و بیمار میخوانم. دومین مرحله یا عشق را سالم و معمولی میخوانم ــ جامعه میتواند به دومین مرحله دست پیدا کند. فقط وقتی که جامعه در زندگی فردی دخالت میکند و سعی دارد افراد را دستکاری کند و بر آنان سلطه داشته باشد، نخستین مرحله شایع میشود.
من سومین مرحله را مقدس میخوانم زیرا شامل تمامیت وجود انسان است. این فقط با تلاش فردی ممکن است. مراقبه [هشیارانهزیستن] تو را به مهر هدایت میکند. بودا گفته است: اگر مراقبه کنی، مهر بطور خودکار طلوع میکند.پایان
#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۲/۴
مترجم: م.خاتمی / پاییز ۱۴۰۲
@oshowords
جهان هستی کتاب نمینویسد و هیچ فرمانی نمیدهد.
جهان هستی به تو نمیگوید که چه کاری بکن و چه کاری نکن.
جهان هستی مطلقا قضاوت نمیکند.
جهان هستی همانقدر به یک گناهکار مهر میورزد
که به یک قدیس مهر میورزد
برایش تفاوتی ندارد. زیرا در چشمان جهان هستی، هرآنچه که طبیعی باشد زیباست.
مردمان مذهبی کسانی را که برخلاف طبیعت عمل میکنند
مقدس میخوانند
طبیعت فقط برای آنان احساس تاسف میکند.
#اوشو
@oshowords
🔥 شما در مورد ترسهایتان اغراق کردهاید. فقط به آنها نگاه کنید، و فقط با نگاه کردن به آنها، شروع می کنند به کوچکتر شدن.
#اُشو
Emotions: Freedom from Anger, Jealousy and Fear کتاب 📚
✳️ تو هر لحظه بر سر دوراهي قرار داري: راه غمگيني و راه شادماني.
انتخاب راه به تو بستگي دارد.
روزي عارفي در حال احتضاربود و مريدانش از او درخواست كردند: " استاد! اينك زمان آن است كه راز را با ما در ميان بگذاري. در مدت پنجاه سالي كه در كنار تو بوديم هيچگاه تو را حتي لحظه اي كوتاه افسرده و غمگين نديديم. پدران و پدر بزرگهاي ما مي گفتند شما در جواني بسيار عبوس و جدي بوديد. بعدها چه پيش امد كه اينچنين شاد و خندان شديد؟ "
مرشد درپاسخ گفت: " پدران و پدربزرگهاي شما راست مي گفتند. من تا قبل از سي سالگي شخصي عبوس و جدي بودم. سپس صبحي از صبحها وقتي از خواب بيدار شدم با خود انديشيدم: من چكار دارم مي كنم؟ چرا اينهمه غمگين هستم؟ چرا انرژي هايم را اينگونه هدر مي دهم؟ از امروز براي تنوع هم كه شده بايد راه ديگري را امتحان كنم. از آنروز راه شادماني را بر گزيدم. از آنروز هر صبح پس از اينكه از خواب بيدار مي شدم از خود مي پرسيدم: امروز مي خواهي چه كني؟ آيا مي خواهي، غمگين، عبوس و ناراحت باشي يا اينكه مي خواهي خوش و خندان باشي؟ ومن هميشه راه شادماني برمي گزيدم. از آنروز بود كه شاد و خندان شدم.
"من كاملا با اين مرد، موافقم. او درست مي گويد. فقط مساله انتخاب كردن در ميان است.
پس از همين فردا راه شادماني را در پيش گير- تو به اندازه كافي جدي و عبوس بوده اي. يا اصلا مي تواني از همين حالا شروع كني. لازم نيست تا فردا منتظر باشي. كسي چه مي داند؟ شايد فردايي وجود نداشته باشد.
راه شادماني در پيش بگير و از من بشنو، آنرا دوست خواهي داشت.
#اوشو
@oshowords
سخنرانی ۱۱ ژوئن ۱۹۸۹
انسانِ واقعاً بادیانت مطلقاً از هرگونه تعصب آزاد است. ادراک فقط در «آزادی» رشد میکند. شما باید این رویکرد نسبت به زندگی را درک کنید، این بسیار اساسی است. وقتی در این رویکرد ریشه گرفتید، شروع به رشدکردن میکنید. سبزینگیهای بزرگ و شکوفایی و رضایت عظیمی در اطراف شما رخ میدهد.
تمام جوامع در مورد صلح حرف میزنند ولی با جنگ زندگی میکنند. و فقط کسانی که انرژیهایشان را سرکوب کنند میتوانند به آسانی به سربازان یک حکومت تبدیل شوند؛ مانعی وجود ندارد.
برای نمونه، فردی که سکس را سرکوب کرده باشد همیشه آمادهی جنگیدن است، همیشه در ورطهی خشونت قرار دارد. انرژی سکس او به خشونت تبدیل میشود؛ تمام تمایلات و ویژگیهای ملایمت و عشقورزی را از دست میدهد و غریزهی عشق در او منحرف گشته و به نفرت تبدیل میشود.
تا این زمان تمام جوامع در اساس جوامعی جنگطلب بوده است، همیشه آمادهی جنگیدن بودهاند؛ نمیتوانند به آزادی سکس اجازه دهند. اگر جامعهای از نظر جنسی سرکوب نشده و آزاد باشد و فرد مجاز باشد تا جنسیت خودش را به تمامی زندگی کند، آنگاه خشونت در او از بین خواهد رفت. آنگاه آماده نخواهد بود تا کارهای کاملاً احمقانهای مانند کشتن مردم بدون هیچ دلیل را انجام دهد؛ حتی تصورش هم برای او دشوار خواهد بود. او فکر خواهد کرد: “چرا؟ چرا باید بکشم؟ دلیلی وجود ندارد. فقط به این دلیل که چند دیوانهی قدرت میخواهند بر دنیا تسلط داشته باشند، ما باید قربانی آنان شویم و تمام دنیا را به آشوب بکشانیم؟”
انسانی که از نظر جنسی آزاد باشد فردی لطیف و عاشق خواهد بود؛ جنگ برایش غیرممکن میشود. تاوقتیکه سکس آزاد نباشد، جنگ نمیتواند از روی زمین ناپدید گردد.
تمام تحقیقات روانشناسی یک چیز را با قاطعیت نشان میدهد: که اسلحهها چیزی جز نماد جنسی مردانه نیستند. پس تمام جوامعی که آمادهی جنگ میشوند باید که سرکوبگر باشند.
پس هوشمندی انسان باید فلج شود؛ سکس باید سرکوب شود. هرآنچه که شما را قادر سازد که یک فرد باشید باید از شما گرفته شود.
به شما تحمیل میشود که یک مسیحی باشید، یک هندو باشید، یا یک محمدی یا یک جین، فقط به این دلیل که اگر بخشی از یک جمعیت باشید، فردیت خود را از دست میدهید، شروع میکنید به عملکردن بر اساس ذهن جمعی ـــ و ذهن جمعی یعنی پایینترین و پستترین ذهن.
ذهن جمعی توسط پایینترین هوشمندی و مخرج مشترک جامعه عمل میکند. و تودهها از افراد میانحاله تشکیل میشوند.
ذهن جمعی به سبب قرنها شرطیشدگی وجود دارد؛ وگرنه نباید چنین باشد؛ این یک مصیبت ساخت انسان است.
نیازی نیست که انسانهای بسیاری میانحاله و احمق باقی بمانند. آنها اینگونه زاده نشدهاند، اینها توسط جامعه ساخته شدهاند؛ فردیت انسان باید نابود شود، کاملاً از بین برود؛ زیرا کسانی که فردیت داشته باشند برای صاحبان قدرت خطرناک هستند؛ چون آنان فکر خواهند کرد و فقط وقتی آری میگویند که با سیاست قدرتمندان موافق باشند، درغیراینصورت نه خواهند گفت.
* در زمان جنگ جهانی دوم اتفاق افتاد. ارتش نیاز به افراد زیادی داشت و بنابراین انواع مردم فراخوانده شدند. از همه خواسته شده بود تا برای کشور، برای سرزمین مادری، برای سرزمین پدری و تمام این چیزهای بیمعنی فداکاری کنند.
یک پروفسور فلسفه نیز به ارتش فراخوانده شد.
روز اول، سرجوخه مردان تازهوارد را برای اولین تمرینات از روی لیست صدا زد و شروع کرد به فریاد زدن: “جوخه، خبردار! جوخه، خبردار! جوخه، ایست! جوخه، خبردار! جوخه، گردش به راست؛ جوخه، گردش به چپ…..”
آن پروفسور از خط خارج شد و شروع کرد به دورشدن از آنجا. سرجوخه فریاد زد، “هی؛ تو! کجا میری؟”
پروفسور جواب داد “میروم مشروبی بنوشم، وقتی تصمیمت را گرفتی برمیگردم!”
طبیعی است: فردی که «فکر» کند تمام بیمعنیبودن این را خواهد دید. چه فایده دارد؟ چرا فرد باید تمام اینها را انجام دهد؟ ولی در پشت اینها دلیلی وجود دارد: هوشمندی انسان اینگونه کشته میشود، اینگونه شما را به یک ربات، به یک ماشین تبدیل میکنند.
انسان به آهستگی به قتل میرسد، سپس مانند یک ماشین عمل میکند: “گردش به راست!” آنوقت نیازی به فکرکردن نداری، فقط به راست میپیچی! فکر نمیکنی که چرا باید بپیچی ـــ چرا وجود ندارد ـــ این سوال در تو ایجاد نمیشود. درواقع، بدن تو تقریباً مکانیکی عمل میکند: فقط دگمهای را فشار میدهی و چراغی روشن یا خاموش میشود؛ و تو شروع به عمل میکنی.
پس وقتی سرباز میشنود: “گردش به راست!” فقط به راست میچرخد بدون اینکه هیچ بداند که این کار توسط او انجام شده؛ فقط کارها بدون ارادهی شخص اتفاق میافتد.
#اشو
📚«تائو: دروازهی طلایی»
جلد اول
مترجم: م.خاتمی / تیرماه ۱۴۰۳
@oshowords
👇
به درون بچرخ، خرد آنجاست.
خرد به معنای دانش نيست. خرد يعنی بصيرت، يعنی روشنی. خرد به معنای معلومات نيست، بلكه به معنای دگرگونی است. خرد يعنی نگريستن به زندگی به شيوهای كاملاً تازه.
بياموز كه تنها باشی، بیاموز که راه فردی خود را به درون آغاز کنی و بگذار تا خرد از عمق وجودت به سطح آيد. آنگاه میتوانی در دنيا زندگی كنی اما در عين حال حتی در ميان جمع نيز تاثيرناپذير باقی خواهی ماند. تو در دنيا خواهی بود نه از دنيا.
و تو قابليت تشخيص درست از نادرست را خواهی يافت. ديگر به احكام و دستورات بيرونی تكيه نخواهی كرد. ديگر بر انجيل و .... تكيه نخواهی كرد. زیرا تو نور درونت را یافتهای، تو كتاب مقدس خودت را يافتهای. صدای خدا را از درون قلبت شنيدهای. ديگر نيازی به اطلاعات درجه دوم و دست دوم نداری. اينك تو يك خط مستقيم تماس با خدا داری.
#اشو
@oshowords
وقتی دو شخص، مستقل هستند، فقط آنگاه است که «عشق» وجود دارد.
عشق میتواند فقط بین دو «آزادی» پرواز کند.
#اشو
@oshowords
نگران نباش، از این نگران نباش که وقتی من رفته باشم چه برسر سخنان من میآید. من قبل از اینکه بذری از آن سخنان را در شما نکارم از دنیا نخواهم رفت.
این سخنان مال من نیستند! مال هیچکس نیستند. اینها از خود جهان هستی میآیند ــ من فقط یک وسیلهی نقلیه هستم.
هرکسی این توان را دارد که یک وسیلهی نقلیه شود.
بنابراین من به راهکارهای قدیمی وابسته نیستم؛ تمام آنها شکست خوردهاند. من به انسانهای زنده اتکا دارم.
و این تنها راهی است که بتوان بدون ناجی شدن، بشریت را نجات داد، بدون ایجاد طمع برای بهشت و ترس از دوزخ بتوان انسانها را نجات داد.
تنها راه نجات بشریت این است که طعمی از معنی اشراق را به آنان بچشانی، قدری از آن رایحه را ببویند، تا بتوانند که آن نامریی را احساس کنند.
@oshowords
ادامه
تو در زندگی نگاه کردهای ولی هرگز ندیدهای که همهچیز ناپایدار است. همهچیز در حال مردن است و همهچیز در حال مضمحل شدن است و همهچیز در یک رژه بهسوی مرگ حرکت میکند. مردم در صف مرگ قرار دارند. به اطراف نگاه کن: همهچیز به سوی مرگ در شتاب است. همهچیز زودگذر، موقتی و ناپایدار است؛ بهنظر نمیرسد که هیچ چیز ارزش جاودانه داشته باشد، هیچ چیز ساکن و پایدار نیست، هیچ چیز باقی نمیماند. همهچیز فقط به تغییرکردن و تغییرکردن ادامه میدهد. یک رویا چهچیزی بیشتر از این است؟
بودا میگوید این دنیا، این دنیا که در آن زندگی میکنی و تو را احاطه کرده، دنیایی که خودت در اطراف خود خلق کردهای، چیزی جز یک رویا نیست ـــ زودگذر و موقتی است. پس در آنجا ساکن نشو، وگرنه رنج خواهی برد. زیرا هیچکس نمیتواند با چیزی موقتی رضایت پیدا کند. تا وقتی که فکر کنی آن را در دست داری، رفته است. تا زمانی که فکر کنی که مالک آن شدهای، دیگر وجود ندارد. تو برای گرفتنش مبارزه میکنی ــــ وقتی بهدستش بیاوری، ناپدید شده است.
زیبایی فرّار است؛ عشق فرّار است، جوانی فرّار، همهچیز در زندگی فرّار و زودگذر است: تو برای گرفتن سایهها میدوی. سایهها واقعی بهنظر میرسند؛ ولی وقتی به آنها برسی، سراب بودنشان را اثبات میکنند.
به آسمان نگاه کن و به زمین و آنها ناپایداربودنشان را به تو یادآوری خواهند کرد. به دنیا نگاه کن و ناپایداریاش را به تو یادآور خواهد شد.این یکی از اساسیترین اصول گوتام بودا است ـــ که فرد باید از ناپایداربودن دنیایی که ما را احاطه کرده هشیار شود. آنگاه بیدرنگ قادر خواهد بود تا درک کند که چرا بودا آن را یک رویا، سراب، مایا و توهم میخواند.
پایان
جمله یک ذات است اما متصف
جمله یک حرف و عبارت مختلف
مرد می باید که باشد شه شناس
گر ببیند شاه را در صد لباس
💜عطار
یخ، آب، بخار،
اینها همه نمود یک واقعیت
به نام H2o هستند،
اینها ۳ شکل از H2o هستند.
خدا میتواند
این میلیونها شکل را داشته باشد:
مرد، زن، زیبا، زشت، احمق، باهوش، گناهکار، قدیس.
هیچ کدام بالاتر نیست،
هیچ کدام پایینتر نیست.
با دیدن همین ، به فراسو رفتهای...
Osho💜
@oshowords
✳️ مشاجره
مردم زندگیشان را در مشاجره هدر میدهند. آنگاه اصرار میورزند.
آنوقت لجبازی آغاز میشود.
بر مناظره اصرار نکن.
آنگاه لجبازی شروع میشود که آنچه من گفتهام باید درست باشد.
زیرا نفْس در مخاطره است!
مردم بخاطر حقیقت مباحثه نمیکنند.
چه کسی با حقیقت کار دارد؟!
مباحثات به سبب نفسها رخ میدهند.
نکته واقعی این است که
حق با من است یا حق با تو هست؟
چه کسی با برحق بودن کاری دارد؟
“ولی آنچه من گفتهام درست است،
چون من گفتهام!”
این عبارت یک جوینده حقیقت نیست.
جویندهی حقیقت میگوید:
“چه باید بگویم؟
هر کجا که حقیقت باشد
من آمادهام با آن بایستم.”
در دنیا دو نوع مردم وجود دارند.
یک نوع میگوید:
“حقیقت باید در پشت من بایستد.
جایی که من هستم
جایی است که حقیقت باید باشد.
بگذار حقیقت سایه من باشد!
او از نوع مشاجرهکنندگان است.
و نوع دیگر کسانی هستند که میگویند: “بگذار من سایه حقیقت باشم.
بگذار در جایی باشم که حقیقت آنجاست.
من مطیع حقیقت هستم.
میخواهم سایهای از حقیقت باشم.
این نشان یک جوینده است.
پاهایت را بسیار هشیارانه برزمین بگذار:
در اینجا خارهای بسیاری روییده هست.
و بزرگترین بوتههای خار باورهای مذهبی هستند. مردم با این باورها درگیر و مختل میشوند و مراقبه را فراموش میکنند.
بیشتر اوقات چنین است که کسی که به نفع وجود خدا بحث میکند، فرصتی برای نیایش ندارد! بحثهای او بیفایده هستند.
اگر بحث در مورد آشپزی ادامه داشته باشد، چه وقتی شروع به پختن غذا می کنی؟
اگر در مورد آب بحث کنی، رودخانه را چه وقت پیدا خواهی کرد؟
درگیر بحثهای بیهوده نشو.
درگیر اثبات نظریات بزرگ در وداها،
در قرآن، در انجیل نشو؛
وگرنه عمرت هدر میشود.
فقط یک چیز را بیاموز
تو کیستی؟
این را بشناس
تا زمانی که وجود را نشناسی ، هیچ چیز را نشناختهای ...
📗تفسیر اشو از کتاب هندی“بمیر، ای یوگی! بمیر”
@oshowords
ادامه
یادت باشد:
سکس مرکز نیست، عشق مرکز است: سکس باید چیزی در پیرامون باشد.
آری، گاهی مایلی با دیگری در سطح بدن دیدار کنی، ولی اشتیاق بیمارگونه برای این نیست؛ یک وسواس نیست؛ فقط سهیمشدن انرژی است. آن چیز اساسی در عمق رخ میدهد. پیرامون خوب است. پیرامون که مرکزی داشته باشد خوب است؛ ولی بدون مرکز، فقط شهوت است. و بدون پیرامون، اگر فقط مرکز باشد، آنوقت عشق رمانتیک میشود.
وقتی پیرامون و مرکز هر دو با هم باشند، یک پیوند از بدن و ذهن وجود دارد. در این حالت چنین نیست که تو فقط خواهان بدن دیگری باشی، بلکه خواهان وجود او هستی ــ آنوقت عشق وجود دارد. عشق سالم است.
سکسگرایی و عشق رمانتیک بیمار و ناسالم هستند؛ نوعی عصبیت هستند زیرا در شما تولید شکاف شخصیت میکنند.
عشق هماهنگ است: فقط بدن دیگری نیست، بلکه وجودش و حضورش است که دوست داشته میشود؛ از وجود دیگری برای تخلیهی خودت استفاده نمیکنی؛ عاشق او هستی. او یک وسیله نیست بلکه برای خودش یک هدف است. عشق سالم است.
و هنوز یک عمق و لایهی عمیقتر وجود دارد که آن را مِهر compassion میخوانم. وقتی بدن، ذهن و روح دیدار کنند، آنگاه یک وحدت عظیم شدهای. یک تثلیث شدهای؛ یک تریمورتی. آنگاه هرآنچه در تو هست، از سطحیترین تا عمیقترین، در یک دیدار حضور دارند. روح تو نیز بخشی از عشق تو است.
مهر فقط توسط مراقبهی عمیق ممکن هست.
سکس بدون هیچ ادراکی و بدون هیچ مراقبهای ممکن هست.
و عشق فقط با ادراک ممکن هست.
مِهر فقط با ادراک و مراقبه ممکن است: ادراک و هشیاری. در اینجا نهتنها دیگری را درک میکنی و به او احترام میگذاری، بلکه به عمیقترین هستهی وجودت رسیدهای. با دیدن عمیقترین هستهی وجود خودت، قادر شدهای که عمیقترین هستهی وجود دیگری را نیز ببینی. اینک دیگری همچون یک بدن یا یک ذهن وجود ندارد: دیگری همچون یک روح وجود دارد. و روحها از هم جدا نیستند. روح تو و روح من یکی هستند.
وقتی دو بدن دیدار کنند، جدا هستند. وقتی دو بدن-ذهن دیدار کنند، مرزهایشان همدیگر را پوشش میدهد. وقتی دو روح باهم دیدار کنند، یکی هستند. مِهر والاترین شکل از عشق است. مهرورزی فقط برای یک فرد بیدار ممکن هست؛ برای یک مسیح، برای یک بودا، برای یک کریشنا.
در مهر، انرژی خالصترین است؛ عشق کاملاً عمیق شده است. درواقع، در مهر، عشق دیگر یک رابطه نیست، یک وضعیت است.
عشق برای بسیاری ممکن هست. قدری درک بیشتر از زندگی، قدری هشیاری بیشتر در مورد زندگی، به خیلیها کمک میکند تا عاشق باشند. ولی اگر کاملاً ناهشیار باشی، آنوقت مجبور هستی که زندگیِ فاسد سکس را زندگی کنی.
وقتی در سکسگرایی زندگی میکنی، زیاد اهمیتی نمیدهی که با چه کسی رابطه داری ـــ هر بدنی کفایت میکند: فقط نیاز به یک زن یا مرد هست: هر بدنی کفایت میکند؛ تو فقط نیازمند بدن دیگری هستی.
در عشق، هر بدنی کفایت نمیکند، بدنِ هرکسی کافی نیست. نیاز داری که او عمیقاً عاشق تو باشد، کسی که نزدیکی و هماهنگی مشخصی با تو داشته باشد، کسی که در حضورش قلب تو شروع به ترانهخوانی کند، زنگی عمیق به صدا درآید؛ کسی که در حضورش احساس برکت و سعادت کنی. فقط آنوقت است که برایت ممکن است تا با آن شخص معاشقه داشته باشی. در این حالت معاشقه فقط در یک دیدار درونی رخ میدهد. درغیراینصورت، ممکن نیست فکر کنی و حتی قابل تصور نیست که با کسی که دوستش نداشته باشی معاشقه کنی.
در وضعیتِ مهر سکس کاملاً ناپدید میشود. در وضعیت عشق، سکس باقیست ولی درجهی دوم میشود. در وضعیت سکس، جنسیت تنها چیز و مهمترین است. در دومین وضعیت ـــ در عشق ـــ سکس در مرتبهی دوم است و مانند سایهای بهدنبال میآید. شعله وجود دارد و سکس مانند دود آن است.
در مرحلهی اول، سکس، فقط دود وجود دارد؛ شعلهای وجود ندارد؛ فقط دود و دود و دود! در وضعیت دوم، شعله هست ولی بازهم قدری دود اطراف شعله را فراگرفته. آن شعله توسط دود ابرآلوده شده. در سومین وضعیت یا مهر، فقط شعله وجود دارد، بدون دود ـــ شعلهای بیدود است. خلوص مطلق بهدست آمده است.
👇
#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۲/۴
مترجم: م.خاتمی / پاییز ۱۴۰۲
@oshowords