^ بسم الله الرحمن الرحیم ^ • به چنل قصر رمان خوش آمدید 💜 @novelmaan • گپ قصر رمان: @novelmaan_comments • تبلیغات: @tablighat_novelmaan • ارتباط با ادمین: @fatpiv
نام رمان: #به_رویا_های_کودکیت_چشمک_بزن
نویسنده: #شکیبا_پشتیبان
ژانر: #عاشقانه
خلاصه:
آیدا و آیلین دوقلوهای قصهاند. آیدا ۷ دقیقه از آیلین بزرگتره. در این رمان ماجراهایی
اتفاق میافته که زندگی شاد این دو خواهر با عشق و خودخواهی تغییر میکنه.
من همان آدمم، من کودکم با رویایی وارونه و زیبا، هر چند جوان، ولی رویایی کودکانه
و بسیار خالصانه دارم. آری من کودکم و دوست دارم بچگانگیهایم را دوشادوش حفظ کنم.
و بنگریم ماجرای این دوقلوهای زیبا را..
╭๛•ᑕᕼᑎᏞ : •@novelmaan •
╰❥•━━━━━━━━━━━━━━━
نام کتاب: #شب_عروسی_بابام
نویسنده: #عباس_پهلوان
ژانر: #تاریخی
خلاصه:
«شب عروسی بابام» جدا از این زبان محاوره، عادات و سنتهای مرسوم در نزد مردم این قشر از جامعه را هم میبینیم. از سفرۀ حضرت صغرا، و حمام رفتن دستجمعی داماد و دوستانش، تا جشن عروسیهایی که با رقص تختهحوضی همراه است و رسم پشت در حجله ایستادن زنها و از ایندست که ما همه را از چشم پسربچهای ده ـ دوازده ساله شاهد هستیم و از زبان او میشنویم.
«شب عروسی بابام»، با همۀ هیجان و شوخ و شنگی ماجراهای آن، در ضمن غمنامۀ زن ایرانی نیز هست، مادر «جمال» [راوی قصه] یکی از نمونههای آن است. زنی که «لام تا کام» چیزی نمیگوید و چنان گم و کمرنگ، که جز در یک جمله و به اشارهای گذرا، حتی در خود داستان هم دیده نمیشود. «. . . یاد روزی افتادم که تو بازار ارسیدوزا، مادرم منو گم کرده بود و داشتم از غصه میمردم.»
روی دیگر این سکۀ نارواج، «معصومه» زنبابای تازه و جوان است که دل در گروی «تقی»، آن جوان غزلخوان دارد و هنوز یاد آواز کوچهباغی خواندنهای او را بهخاطر دارد.
╭๛•ᑕᕼᑎᏞ : •@novelmaan •
╰❥•━━━━━━━━━━━━━━━
+مرد گفت:
اگه مردها وجود نداشتن،
چه کسی از شما زن ها محافظت میکرد؟
زن پاسخ داد:
در برابر کی؟؟
نام رمان: #تمام_چیزای_خطرناک
جلد پنجم مجموعه: #پادشاهاندنیایزیرزمینی
نویسنده: #جنیکا_اسنو
مترجم: #Miyu
ژانر: #اروتیک #مافیایی #بزرگسال #عاشقانه
خلاصه:
اون یه هیولا بود، یه قاتل، از اون مردایی که برادرام نمیذاشتن حتی نزدیکشون بشم.
جیو، برادر زنداداشم و رئیس کوزا نوسترا تو ساحل غربی، یه جورایی فامیل بود و خط قرمز.
شاید واسه همین بود که اینقدر بهش کشش داشتم. خشونت و مرگ انگار بهش چسبیده بودن، انگار از ته جهنم به دنیا اومده بود و از این حال و هوا کیف میکرد.
با همه اینا، من با خود شیطان رابطه شروع کردم و عاشقش شدم.
مجبور بودم همهچیز رو مخفی نگه دارم، چون میدونستم اگه برادرام بفهمن، جیو رو میکشن.
ولی وقتی فهمیدم باردارم، دیگه پنهون کردنش غیرممکن شد.
بدتر از اون، جیو و برادرام گیر یه گروه خطرناک جدید افتادن.
یه موقعیت گند که میتونست همهچیز رو به هم بریزه و همه کسایی که برام مهم بودن رو بکشه تو خودش.
╭๛•ᑕᕼᑎᏞ : •@novelmaan •
╰❥•━━━━━━━━━━━━━━━
نام رمان: #تباهکار
جلد سوم مجموعه #پادشاهاندنیایزیرزمینی
نویسنده: #جنیکا_اسنو
مترجم: #Miyu
ژانر: #اروتیک #مافیایی #بزرگسال #عاشقانه
خلاصه:
آناستازیا یه پرنسس واقعی بود، دختر یه رئیس مافیای روس.
من؟ در حدی نبودم که حتی نگاش کنم.
ولی بازم یه جور رابطه بینمون شکل گرفت. یه دوستی عجیب.
اون تنها چیز خوب و درستی بود که تو زندگی دردناک و خشنم داشتم.
تنها کسی بود که وقتی به زخم و کبودیهام نگاه میکرد، ته دلمو میدید و فکر نمیکرد من یه آشغال بیارزشم.
ولی ازش جدا شدم. پرتم کردن تو دنیای زیرزمینی پر از خشونت و مبارزه، نم «رَزورِنیه» شدم. یعنی «ویرونی».
بعد از ده سال، دیگه چیزی از انسانیت تو وجودم نمونده بود. نه احساس، نه همدلی. فقط یه هیولا بودم، تشنهی خون، با کلی جسد پشت سرم.
واسه همین دنبالش میرفتم، از پشت پنجرهی اتاقش نگاش میکردم، یواشکی میرفتم تو خونهش، بغلش میکردم وقتی خواب بود.
وقتی مجبورش کردن با یکی دیگه ازدواج کنه، کاری رو کردم که تنها راه درست بهنظر میرسید.
نصف شب برداشتم و دزدیدمش… تا وقتی بفهمه، اون فقط مال منه. همیشه و فقط مال من.
╭๛•ᑕᕼᑎᏞ : •@novelmaan •
╰❥•━━━━━━━━━━━━━━━
دنبال رمانای اروتیک، ممنوعه، صحنه دار، بدون سانسور🔞 میگشتم ولی هیچ سایتی نبود که نسخه ترجمه شدشون رو گذاشته باشه یا اگر بود پر از سانسور طوری که داستانو عوض میکرد.... تا اینکه اینجارو پیدا کردم 😍💦 @ForbiddenBooks
Читать полностью…نام رمان: #مرد_ممنوعه
نویسنده: #هدیه_نصیر_زاده
ژانر: #رازآلود #عاشقانه
در شهری که همهچیز قانونمند است و هرکس سر جای خودش قرار دارد، مردی زندگی میکند که نامش را هیچجا نمیبرند. کسی نمیداند از کجا آمده، چرا همه از او فاصله میگیرند، یا چرا هیچکس جرأت نمیکند در چشمانش نگاه کند. بعضی میگویند جنایتکار است، برخی او را قربانی میدانند، و عدهای معتقدند اصلاً وجود ندارد—فقط یک افسانه است.اما وقتی رُها، خبرنگاری جسور، تصمیم میگیرد پرده از این راز بردارد، قدم به دنیایی میگذارد که نباید واردش میشد؛ دنیایی که در آن، حقیقت از دروغ خطرناکتر است، عشق از نفرت پیچیدهتر، و نزدیک شدن به «مرد ممنوعه» میتواند به قیمت جانش تمام شود
╭๛•ᑕᕼᑎᏞ : •@novelmaan •
╰❥•━━━━━━━━━━━━━━━
از عشق مهمتر، احساس مسئولیت است.
آنکه در قبال تو احساس مسئولیت میکند؛ فراتر از عشق دوستت دارد...
نام رمان: #شاهدخت
نویسنده: #م_کمالزاده #منصوره_کمالزاده
ژانر: #عاشقانه
خلاصه:
داستان به تخت رسیدن شاهدخت زمانی آغاز می شود که وصیتی بزرگ به او می رسد. وصیت از جانب مردی که هرگز او را ندیده ولی خون او در رگ هایش جاری است.
دخترک هفده ساله ی یک شهرستان دور افتاده و کوچک، مالک یک کارخانه ی بزرگ ترمه بافی از بهترین شعب کارخانجات نساجی نقشبند می شود.
اما هنگام نشستن بر تخت سلطنت تازه بنا شده، اطرافیانش کم کم رنگ جدیدی به خود میگیرند و مردی غریبه همچون گرگی خشمگین، برای تملک دارایی خود مانند طعمه ای به او می نگرد.
در این میان تنها ناجی ای که به چشمش می آید، رادین معتمدی، مشاور مالی و امینِ خاندان نقشبند است. مردی سی و هفت ساله و جذاب که با اولین نگاه دل شاهدخت جوان و خام را به لرزه درمی آورد.
#جدید💜
╭๛•ᑕᕼᑎᏞ : •@novelmaan •
╰❥•━━━━━━━━━━━━━━━
نام رمان: #جزر_و_مد
نویسنده: #فهیمه_ام_زد
ژانر: #عاشقانه #انتقامی
خلاصه:
رمانی از جنس انتقام یا عشق؟
کدامین را بر می گزیند؟
رهایی از کینه ی مرگ پدرش یا عشقی که برای انتقام بود؟
╭๛•ᑕᕼᑎᏞ : •@novelmaan •
╰❥•━━━━━━━━━━━━━━━
نام رمان: #پرنده_کوچولو
جلد چهارم مجموعه: #پادشاهاندنیایزیرزمینی
نویسنده: #جنیکا_اسنو
مترجم: #Miyu
ژانر: #اروتیک #مافیایی #بزرگسال #عاشقانه
خلاصه:
اولینباریکدیمیتريپتروف رودیدم،داشت بابرادرش سرِازدواج باخواهرم معامله میکرد.
سر همین بایدازش بدم میومدولی وقتی جلوی پدرم روگرفت ک نزنتم،ی چیزی توقلب کوچیکم قلقلک خورد ،یه حسیک تااون موقع تجربه نکردهبودم، اون خطرناکترازهر مردی بود کتوعمرم دیده بودم،منو فقط به چشم خواهرزن کوچیک خودش میدید.
ولی اون شده بود یه ویروس تو وجودم. یه ویروس که درمان نداشت. درست وقتی همهچی داشت از هم میپاشید، برادرم تصمیم گرفت منو به یه مرد دیگه بده. منم نخواستم مهرهی بازی کسی باشم تو این مافیای لعنتیهیچ راهی نداشتم جز اینکه از خونهای که یه عمر توش بزرگ شده بودم، فرار کنم.ولیوقتی دیمیتری از زندون آزاد شد، رو بهرو شدم با همون رئیس مافیای روسی که همه ازش میترسن.
╭๛•ᑕᕼᑎᏞ : •@novelmaan •
╰❥•━━━━━━━━━━━━━━━