^ بسم الله الرحمن الرحیم ^ • به چنل قصر رمان خوش آمدید 💜 @novelmaan • گپ قصر رمان: @novelmaan_comments • تبلیغات: @tablighat_novelmaan • ارتباط با ادمین: @fatpiv
نام رمان: #در_آغوشت_پناهم_ده
نویسنده: #سارا_فرد
ژانر: #عاشقانه
خلاصه:
نگاهش روی قرمزی رژ لبم که نشست لبخند زد:
نگفتم بی رحم باش، گفتم بی پروا باش...
نگفتم که کمر به قتل من ببند..
گفتم یکم طناز باش...
#جدید🤍
╭๛•ᑕᕼᑎᏞ : •@novelmaan •
╰❥•━━━━━━━━━━━━━━━
والپیپر پنج بُعدی متحرک که هوش از سرت میبره🤯💵
@wallpaper 🦋
نام رمان: #بغض_پر_عصیان
نویسنده: #يگانه_علیزاده
ژانر: #عاشقانه #پلیسی
خلاصه:
جلو آمد، مرا میان خودش و دیوار پشت
سرمان حبس کرد و با صدای آرام و شورانگیزی
لب زد :
_ تو این دلبریا رو از کجا میاری آخه؟!
شانه ای باال انداختم و مظلوم گفتم :
نِمدونم بخدا!
در حالی که با احتیاط زیر گلویم را می بوسید،
سری با استیصال تکاند و گفت :
شاید دلیل فوت منم، لوندیای زنم باشه!-
امیررررر!
╭๛•ᑕᕼᑎᏞ : •@novelmaan •
╰❥•━━━━━━━━━━━━━━━
یه دیالوگی بود میگفت:
اگه پیشِ کسی گریه کردی و باز هم تو رو آدم قوی دونست،
اگه پیشِ کسی خشمگین شدی و باز هم تورو آدم مهربونی دونست، رهاش نکن!
به همین قشنگی...
اشتباهِ تو فقط به دام انداختنِ کبوتر نبود!
تو گندم را بیاعتبار کردی...
نام رمان: #شعله_دار
نویسنده: #لیلا_زمانی ( #روژان_69 )
ژانر: #عاشقانه
خلاصه:
قدم زنان.. شاید هم کشان کشان ..کوچه های تنگ محله را پشت سر گذاشتم و مقابل دروازه ی حیاط ایستادم ..تحمل خستگی چشمم از سر شب بیداری های این چند روزه و تحمل خستگی پاهایم از سر پیاده روی از ایستگاه تا خانه به کنار ..دیگر طاقت صدایی که از سر ضعف و گرسنگی از معده ام بلند شده بود را نداشتم ..برنامه ی چند ساعت آینده را در
ذهنم چیدم ..اول خوردن یک دل سیر غذا و دوم یک چشم سیر خوابیدن .. کلید انداختم و در را باز کردم ..توی این گرما نصف روز درس خواندن چیزی کمتر از کوه کندن نبود ..به لطف آفتابی که با بیرحمی به تمام پهنای زمین می تابید از سروصورتم عرق می بارید.. کفش هایم را پشت در خانه از پاهایم بیرون کشیدم و با برداشتن چند قدم به جلو پله ها را آرام آرام و یکی یکی بالا رفتم و در همان حال داد زدم: مامان مریمی کجایی ؟
╭๛•ᑕᕼᑎᏞ : •@novelmaan •
╰❥•━━━━━━━━━━━━━━━
نام رمان: #شاهزاده_های_کاغذی
نویسنده: #مریم_حسینی
ژانر: #عاشقانه #طنز #راز_آلود
خلاصه:
قبل از شروع باید بگم که اتفاقات این داستان خیلی به سرعت پیش نمیرن و برای افرادی که دنبال رمان های کوتاه و متنهای مختصر هستند چنین داستانی شاید جالب نباشه … یکی از ژانر های رمان طنز هست اما این داستان فراز و نشیب
های خودشو داره و نمیشد که کلاً طنز بنویسمش پس برای اتفاقات جالب رمان
کمی صبور باشید … به مرور زمان داستان پخته تر و جذاب تر میشه
این رمان در سه فصل نوشته شده و هر فصل اتفاقات هیجان انگیز و غیرقابل پیشبینی زیادی داره و فصل اول در واقع پایه ی اتفاقاتی هست که قراره درادامه ی داستان بیفته …
امیدوارم با نظراتتون از این رمان استقبال کنید تا فصلهای بعد در سایت گذاشته بشن …
اینو هم باید بگم که اول داستان شاید اونطور که دوست دارین جالب نباشه ولی اینو همه خوب میدونید که همه ی ماجراهای هیجان انگیز یک شروع آروم داره و مطمئن باشید که از خوندن ادامه ی ...
╭๛•ᑕᕼᑎᏞ : •@novelmaan •
╰❥•━━━━━━━━━━━━━━━
این جمله از یونگ رو خوندم،
خیلی بهم آرامش داد:
بگذار سقوط کنی؛
اگر قرار است سقوط کنی
آنکه خواهی شد،
تو را خواهد گرفت،
خودتون رو بسپارید
به ورژن قوی بعدی تون...!
نام رمان: #فقط_به_خاطر_تو
نویسنده: #شیلا_نظری
ژانر: #عاشقانه
خلاصه:
خدای من عجب كاری كردم. ای کاش به حرف مامان گوش نميدادم. آخه خياطی به چه دردم ميخوره. بهتره باتاكسی برگردم چون فكركنم با اين آفتاب، اگه بخوام تاخونه پياده برم مخم آب شده.
منتظرتاكسی ايستادم. بااينكه ازخونه تاکلاس خياطی راه زيادی نبود ولی بخاطرگرمای هوا مجبور شدم با
تاكسی برگردم. وقتی هم به راننده گفتم لطفاً نگه دارين نگاه غضب آلودی بهم کرد و درحاليكه پولم روپس ميداد گفت: آخه آبجی يه وجب راه كه كرايه نميخواد.
- نخيرآقا اينطوری درست نيست، شما پول يه کورس روبرداريد
╭๛•ᑕᕼᑎᏞ : •@novelmaan •
╰❥•━━━━━━━━━━━━━━━
نام رمان: #سیب_خونین (جلد سوم)
نویسنده: #EL
ژانر: #عاشقانه #فانتزی
خلاصه:
عطر تنش بوی بهشت رو میده.
اون قلب ایستاده یخ زدهام رو به تپش آورد.
صداش روحمرو نوازش میکنه.
با شنیدن اسمش از خود بیخود میشم.
بدون اون توی شلوغ ترین جمع هم بازم تنهام.
میخوام دوباره این سم رو که بهش عشق میگن رو دوباره بچشم.
با اینکه این سم یه بار من رو به کشتن داد،
اما مشتاقانه میخوام بازم براش بمیرم.
چون زندگی من بدون این سم تفاوتی با مرگ نداره
╭๛•ᑕᕼᑎᏞ : •@novelmaan •
╰❥•━━━━━━━━━━━━━━━
نام رمان: #سیب_خونین (جلد دوم)
نویسنده: #EL
ژانر: #فانتزی #ترسناک #خون_آشامی #گرگینه_ای
خلاصه:
چشمهای سفیدم درون آشفتهٔ من رو رسوا میکنه. این موهبت شیطانی هر روز مثل نفرین شکنجهم میده. فرشتهٔ مرگ همهٔ دوستهام رو بهجز من خودش میبره. زندگی برام یک شکنجه تدریجی شده. توی عمیقترین بخش چاه زندگیم گیر افتادم. دیگه تاریکی زندگیم به انتهای خودش رسیده و توی اون اسیر شدم. بلند فریاد میزنم. شاید کسی صدام رو بشنوه.
╭๛•ᑕᕼᑎᏞ : •@novelmaan •
╰❥•━━━━━━━━━━━━━━━
نام رمان: #سیب_خونین (جلد اول)
نویسنده: #EL
ژانر: #فانتزی #ترسناک #خون_آشامی #گرگینه
خلاصه:
آلما یک کالبدشکاف ترکیهایه که سروکارش با جنازههاس. اون هر روز با جنازههای ترسناک و نیمهسوخته و تیکهپارههای زیادی روبهرو میشد، اما یک روز یه محمولهٔ سری از طرف ارتش برای سردخونهای که اون کار میکنه، میفرستن، محمولهای که توش یه انسان نبود، بلکه توش یه خونآشام بود. قضیهٔ خونآشامها توی زندگیش به اینجا ختم نمیشه. مدتی نمیگذره که آلما یه حقایقی در مورد خودش که از قضا به خونآشامها ربط داره، میفهمه و…
╭๛•ᑕᕼᑎᏞ : •@novelmaan •
╰❥•━━━━━━━━━━━━━━━
نام رمان: #زندگی_غیر_مشترک
نویسنده: #سروناز_روحی
ژانر: #عاشقانه
خلاصه:
میرهوشنگ وارسته بزرگ خاندان وارسته پس از مرگش شوک بزرگی به دو پسرش که بیست سال است با هم اختلاف دارند و قهرند وارد میکند. او در وصیت نامه اش نوشته که ونداد و بلوط با هم ازدواج کنند تا به یمن این پیوند مبارک و آسمانی اختلافات کهنه دور ریخته شود و کینه ها پاک شوند. وصلت صورت میگیرد اما...
╭๛•ᑕᕼᑎᏞ : •@novelmaan •
╰❥•━━━━━━━━━━━━━━━
تو نمیدانی، تو نمیدانی آدمها چقدر میتوانند بد باشند، تا وقتی که آن روی سکهشان را به تو نشان میدهند و بدون مراعات و نقاب، با تو رفتار میکنند. آنوقت است که تو هاج و واج میمانی از درندهی بیانصافی که درون وجود آدمهاست!
تو نمیدانی، تو نمیدانی عمیقترین ضربهها را در تاریکی جهانت از کجا خوردی، تا وقتی که نور میتابد و میفهمی درست از همانجایی زخمی شدی، که به آن پناه میبردی!!!
"نرگس صرافیان طوفان "🌱✨