آخرین روزهای سال ۱۴۰۲
به بهانه ی تولدم در اول فروردین
خوشتر از ایام عشق، ایام نیست
بامداد عاشقان را شام نیست
به خودم میبالم که در جمع شما هستم
شماهایی که بدون هیچ توقع و اما و اگری ، یک سال دیگر ، برای حل مشکلات این مردم بی پناه با قدرت ایستادید و نان تان را در عشق فرو کردید و خوردید .
با وجود دوری و سختیِ راه به نصيرآباد آمدید و عشق تدریس کردید
اتاق کوچک و بی امکانات دفتر را مطب کردید و مشاوره روانشناسی و پزشکی دادید
درب خانه تان را باز گذاشتید تا مردم وسایل اهدایی شان را بیاورند
وقتی ننه جان برای رفتن به ملاقات پسرش در زندان، پول نداشت، هزینه آزادی او را پرداختید
هزینه های درمان را واریز کردید، حتی درمان آقا بهروز با آنکه میدانستید زنده نمیماند
جهیزیه و سیسمونی دادید و لباس دامادی بر تن فرزندانی کردید که شاید نامش را هم نمیدانستید
هر ماه اقساط وامی را پرداخت کردید که مباحناز خانم برای درمان دخترش گرفته و یا انار خانم برای رهن خانه
قربانی کردید و نذری دادید و نپرسیدید چه کسی خورد؟ کارتن خوابها؟ بچه های کار؟ خانمهای سرپرست خانواده؟
سقف شدید برای خانواده های بی خانمان
نمیدانم آن زمان که پریسا از من تلویزیون خواست تا خواهر و برادرهای یتیمش سرگرم شوند ، صدای او را چگونه شنیدید که به هفته نرسیده تلویزیون در خانه آنها بود
وقتی مرتضی کوچولو نتوانست غذا بخورد، تا هزینه های درمانش را ندادید غذا از گلویتان پایین نرفت
آخر پری زاده اید یا انسان؟
جنس قلبتان از چیست؟
اندازه ی دلتان چقدر است که بیش از ۷۰۰ نفر زن و مرد و کودک بی بضاعت را در خود جای داده ؟
به یقین میدانید " شما مالک ابدی آنچه بخشیده اید، هستید "
اثرات کارهایی که میکنید، صد سال پس از شما هم ، در جهان باقیست
وجودتان زمین را جای زیباتری برای زندگی میکند
قلبم به مهر تک تک شما گرم است و با این دلگرمی تمام تلاشم را میکنم که رسالتم را به درستی انجام دهم تا بتوانم با آرامش به چشمهای حضرت دوست نگاه کنم
از اعتمادی که در تمامی این سالها به من داشته اید صمیمانه سپاسگذارم
امیدوارم امانتدار خوبی باشم و اگر وقفه ای در انجام وظایفم پیش آمد، مرا با همان قلب دریاییتان ببخشید
دوستدار شما
موسس و مدیر گروه همیاران نان و عشق
#مریم _ مظفری _پور
سال نو مبارک
تشکر کاملا شخصی از
مرجان کشاورزی عزیز
سایه جان کلاهی
و طاهره جان بشیر
که سالیانِ سال است که برای روشن ماندن چراغ دفتر نان و عشق از هیچ تلاشی فروگذار نبوده اند. قدردانتان هستم .
@nan_o_eshgh
بابا
خیلی وقت است که ننوشته ام
حتی دلم برای نوشتن تنگ هم، نشده
پیشترها ، قلم و کاغذ من را به سوی خود میکشیدند.
این روزها آنقدر سرم شلوغ است که وقت برای انجام کارهایم ندارم چه برسد به نوشتن
شاید اینهم از اثرات بالا رفتن سنم است مثل موهای سفید لابه لای ابروانم
خدا بیامرز پدرم میگفت : تا وقتی "عشق" تو نوشته هات باشه، یعنی هنوز جوونی مثل من ....
کاش از او پرسیده بودم اگر نتوانم بنویسم چه معنی دارد
با خودم فکر میکنم آخرین بار که دست به قلم برده ام ، کی بود؟
آنقدر دور که نمیتوانم به یاد بیاورمش .
پس همان است، همان چیزی که احساس میکنم از زندگیم کم شده. جای خالی نوشتن و جای خالی ها چه آزار دهنده اند
مثل جای خالی بابا
جای خالی بابا خیلی بزرگِ
مثل خودِ بابا ، مثل دستهایش، مثل شکمش ، مثل قلبش
آنقدر بزرگ که با هیچ چیز پر نمیشود، حتی با یادش
اگر من مُرده بودم، تا حالا بابا صد تا شعر برایم گفته بود، شعرهایی که مطمئنم نمیتوانست تا آخرش بخواند، مثل شعرهایی که برای مادربزرگ مینوشت و همیشه وسط خواندنش میگریست.
آها.... دارد یک چیزهایی دستگیرم میشود، آخرین نوشته ام یک و سال و اندی پیش بود، وقتی در راه بیمارستان، در حال رانندگی برای بابا خواندمش
او در حالیکه مثل همیشه تظاهر به خوب بودن حالش میکرد به اتوبان زل زده بود و گوش میکرد بعد خندید و گفت: پدرسوخته این جملات رو از کجا میاری؟ ..... جمله ی اولت رو حذف کن که خواننده به فکر بره....کلمه کاش رو پاک کن به جاش بذار اگر ...... حقا که دختر خودمی ....
دلم میخواهد باز هم بنویسم
به طمع اینکه هر کس نوشته ام را بخواند بگوید :
حقا که دختر احمد مظفری هستی
#مریم_مظفری_پور
@nan_o_eshgh
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
او که هرگز نتوان یافت همانندش را
مادرم بعد تو هی حال مرا میپرسد
مادرم تاب ندارد غم فرزندش را
قلب من موقع اهدا به تو ایراد نداشت
مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را
عشق با اینکه مرا تجزیه کرده ست به تو
به تو اصرار نکرده ست فرایندش را
دختر کوچولوی من با دیدن کادویی که براش فرستاده بودین بال درآورده بود
Читать полностью…محمد جان که سالهاست تحت پوشش نان و عشق بوده ...
قبولی او در دانشگاه خستگی رو از یادمون برد
پخش چهار پک جهیزیه به عزیزان تحت پوشش
این وسایل از بین اهدایی های شما جدا شده و مقداریش هم خریداری کردم
دعای پر مهرتون رو بدرقه راه بچه هامون کنید .
این فیلم
از عاشقی یکی از عزیزان خیر تهیه شده
از روز جشن آرزوهای بچههای نان و عشق
اسفند سال ۱۴۰۱
پخش پکهای پوشاک و ارزاق برای ۷۰۰ نفر تحت پوشش نان و عشق
به همت و از عاشقی جناب آقای حسین ریگی
کارگردان و مستند ساز
گفت که با بال و پری من پروبالت ندهم
در هوس بال و پرش بی پر و پرکنده شدم
وقتی برای بستن دفتر نان و عشق به آنجا رفاه بودم . کارمندان دفتر سورپرایزم کردن و برام تولد گرفتن❤️❤️
Читать полностью…امروز . ۱۷ اسفند ۱۴۰۲ ، آخرین پخش نان و عشق و جشن عید بچه ها
Читать полностью…وقتی آسنا کوچولو برای اینکه از اتاقم بیرون نره دلبری میکنه
Читать полностью…🌹 عزیزانِ همیشه همراهم 🌹
سلام
در تاریخ ۱۷ اسفند ، آخرین پخش ارزاق و البسه برای شب عید ، در سال ۱۴۰۲ را داریم .
مبلغ درنظر گرفته شده برای هر نفر
جهت تهیه روغن و ..... شکلات و .... و لباس
حداقل ۴۰۰ تومان است .
و ما در حال حاضر ۷۰۰ نفر تحت پوشش نان و عشق داریم .
دستهای مهربانتان در دستهای قدرتمند خدا
۶۰۳۷ ۶۹۷۶ ۰۴۲۷ ۹۸۹۰
بانک صادرات
مریم مظفری پور کرمانشاهی
پسرم هر ماه برای چکاب با هزینه های شما به دکتر میره
Читать полностью…برگزاری جلسات مشاوره روانشناسی رایگان توسط یاور همیشگی نان و عشق . دکتر علیرضا مرتضوی عزیز
Читать полностью…دخترم درباره زندگینامه استاد محمد رضا شجریان توضیح میده
Читать полностью…دفتر جدید مبارک همگی باشه همراهان همیشگی ام
/channel/nan_o_eshgh
صبح
دست و رویم را شستم
در آیینه لبخندم را تنظیم کردم
گفتم :
مریم مظفری امروز آخرین روزِ زندگیِ توست
شب هنگام که میخواهی از این دنیا بروی
حسرتی به دل نداشته باشی!
کاش گفته بودم و کاش نگفته بودمی برایت نمانده باشد.....
هر آنچه از دستت بر می آید برای ایجاد حالِ خوب ، در خودت و دیگران انجام بده که زندگی کوتاه ست ....
رژ قرمز روی لبخندم مالیدم
و از خانه بیرون آمدم
شب هنگام
وقتی به حساب خودم رسیدگی میکردم
تنها حسرتی که به دلم بود
دلتنگیِ دیدار بود
دلتنگی برای تمام عزیزانم
حتی برای دخترم که دیشب دیدمش
مقابل آئینه رفتم
لبخندِ صبح، به خنده تبدیل شد
گفتم :
آدم خوبی بودی فردا بهتر باش
رژ لبم را پاک کردم
دخترم از در آمد
تا میتوانستم بوسیدمش .......
#مريم _مظفری _پور
/channel/nan_o_eshgh
باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی
سال ۱۴۰۱ عجب روزهایی به ما گذشت ، روزهایی پر از خشم و درد و خبرهایی که تحملش کار هر کسی نبود.
اوضاع مردم سرزمینم از لحاظ اقتصادی و روحی و جسمی ، هر روز بدتر میشد ، همه اقشار زیر فشار بودند و معلوم است که اوضاع قشر کم برخوردار ، چندین برابر بد و بدتر میشد و عجب آنکه عاشقانه های بی دریغ شما ، هر روز بیشتر و بیشتر میشد.
تجربه اش را داشته ام. میشناسمتان. از زمان کرونا و زلزله و سیل و .... هیچ چیز نتوانست در برابر عشق بی حد و حصر وجودتان ، قد علم کند و من به پشتوانه ی همین عشق ، معجزه ها به چشم دیدم.
در سرما و گرما برای تدریس و مداوا و دادن مشاوره روانشناسی به دفتر نصیرآباد آمدید و آیه عشق خواندید.
یک روز از نان و عشق فیلم ساختید و به جای گرفتن هزینه اش حامی بچه ها شدید تا عاشقی را ترویج دهید.
روز دیگر ، آقا حبیب الله و آقا داوود را از زندان به آغوش خانواده هایشان برگرداندید.
هزینه ی درمان و تحصیل و رهن و اجاره خانه و حتی باشگاه را پرداخت کردید.
پدر زن و مادر زن شدید و به دخترانتان جهیزیه و سیسمونی دادید.
یک روز قربانی کردید و نذری دادید ، حتی به کارتن خوابها و کودکان کار و ....
میوه های باغتان را به دفتر فرستادید.
با درد طاها جانم که با ایدز به دنیا آمده ، گریستید و با خنده مائده جانم بعد از درمان اگزمای شدیدش ، خندیدید.
بساط اردو و شادمانی بچه ها را فراهم کردید ....
کدامش را بگویم ؟
برآورده کردن آروزی این بچه های بدون پشتوانه را یا خرید کارِ دستِ خانمهای سرپرست خانواده آنهم به چندین برابر قیمت!
کجایند آنهایی که دم از بدی مردم میزنند؟
بیایند و ببینند که شماها، چه زیبا، واژهی عشق را معنا کرده اید.
میبخشید بدون آنکه کسی از شما تشکر کند.
معامله تان با حضرت دوست است و چشم امیدتان به کرم و قدرتش،
" باور دارید که مالک ابدیِ آنچه بخشیده اید، هستید نه آنچه دارید "
از اینکه به من اعتماد دارید و عاشقانه هایتان را به من میسپارید صمیمانه سپاسگزارم
و به عهدم با خدا ، برای امانتداری و کمک به مردم ، تا پایِ جان ، پایبندم. اگر گاهی وقفه ای در انجام وظایفم افتاده با همان دلِ مهربانتان مرا ببخشید.
دوستتان دارم و به دوستی با شما افتخار میکنم.
عزیزان همیشه همراهم
سال نو مبارک
تشکر شخصی از :
استاد مرجان کشاورزی عزیزم ، که بعلاوه تهیه لوازم های مورد نیاز بچه ها ، زحمت دریافت و ارسال اهدایی های شما به دفتر نصیرآباد را میکشد، با لبخند دلنشینی که حتی از پشت تلفن هم قابل روئیت است.
سایه جان کلاهی ، که در میان اینهمه غوغا و مشغله همیشه برای هماهنگی کلاسها وقت دارد و من هر چه صبر کردم تا گله ای از او بشنوم بی نتیجه بود.
طاهره جان بشیر ، که وقتی حرفِ بچه ها به میان می آید ، خستگی را از یاد میبرد و تمام قد کنارشان میماند.
مطلب تویی
طالب تویی
هم منتها هم مبتدا
مدیر و موسس گروه همیاران نان و عشق
#مریم_مظفری_پور
@nan_o_eshgh
فیلم همایش روز بیستم دیماه سال ۱۴۰۱
به همت و عاشقی جناب آقای حمید بازاری کارگردان و فیلم ساز
دیدن تیاتر کودکان در روز جهانی معلول به دعوت و زحمت استاد حسین نصری عزیز
تنت سلامت استاد جان