🎗(شعر معاصر داستانک فلسفه موسیقی عکس و نقاشی) ارتباط با ما @Aeasthetics @abasathatami @naabn https://t.me/joinchat/AAAAADwOsc3R6tb9dmhPvg
سعدی یک خیابان کوچک است
حافظ یک پل است
فردوسی یک میدان است
جلال آل احمد یک بزرگراه است
ما بزرگانمان را سر راه گذاشته ام .
#علیرضا_لبش
▶️183
برنده !
در وجود یک آدم بد ،
خوبی ها را می جوید
و روی همین قسمت کار می کند ؛
بازنده!
در وجود یک انسان خوب
بدی ها را می جوید؛
از این رو ، به سختی می تواند
با دیگران همکاری کند .
Awiner
Seeks for the goodness
in bad man,
and works with that part of him ;
A loser
looks only for the badness in good man,
and therefore find it hard
to work with anyone.
#سیدنی_جی_هریس
Harris, Sydney.J
📗برندگان و بازندگان/ص ۸۴
ترجمه ی مینو پرنیانی و پروین مصطفوی
▶️181
خیانت
به تازگی زنی غریبه را به خواب دیدم
که مرا با خود به اتاقی نا آشنا بُرد
ثانیه ای بعد ما هر دو آن جا دراز کشیده بودیم :
دو جوان که گویی از فرط خستگی مُرده اند
و اکنون بدل به کاغذ شده اند .
#گونتر_گراس
📕حلزون ها به زمان می بازند/ ص ۴۴/ترجمه خسرو کیان راد
▶️179
همیشه آنکه میرود؛
کمی از ما را با خود میبَرد..
#یدالله_رویایی
▶️177
چه خوش است آن رفیقی که میان گفتوگوها
غم و بغض و خستگی را پس ِ خندهات ببیند
#باقر_دیلمی
▶️175
جعبه سیاه
موبایل را
توی جیب پیراهنش گذاشته
کنار قلبش
قلب را
توی سینه اش
کنار دست هایش
ساعت دیواری را برداشته از روی دیوار
قاب عکس را از توی چمدان قدیمی
و بعد سال ها
هر دوِ شان را باهم روبهرو کرده
حالا روی مبل نشسته و به دوربین نگاه می کند
تلویزیون را روشن می کند
پلیس دارد مردم را از محل حادثه دور می کند
بلند می شود
ساعت ها در اتاق قدم می زند
ساعت ها فیلم ساعت ها را می بیند
ساعت ها به ساعتش فکر می کند
ساعت مچی اش را بر می دارد
باتری اش را در می آورد
کتاب هایش را از توی کتابخانه در می آورد
کتابخانه می خوابد
لباس هایش را از توی کمد بر می دارد
کمد می خوابد
از توی جاکفشی ...
تلویزیون را خاموش می کند
فردا صبح
تلویزیون
خبر سقوط هواپیمایی را پخش می کند
از ساختمانی دوازده طبقه
که در جعبه سیاهش
قلبی پیدا کرده اند .
#مهدی_اشرفی
📘اتاق پرو/صص ۳۱،۳۲،۳۳ و ۳۴
▶️171
☕️همراه با شعر معاصر
خاورمیانه را
به تقلید چشمان شرقی ِتو ساخته اند
پرالتهاب
اندوهگین
خسته
زیبا...
#نزار_قبانی
▶️169
☕️شعر معاصر ایران وجهان
طلا فروش ها
هر روز
تکه ای از آرزوهای مادر را
می فروختند به ديگران
.
.
.
.
پدر
کلاغی در به در بود...
#علی_اسداللهی
📔از الف تا ی/ص ۵۵
▶️166
گوشه ی بلیت هواپیما می نویسم
"دوستت دارم به جایی دور رفته است"
و عاشق مردی می شوم
که در بیلبوردی بزرگ
با تلفن همراهش دیگر تنها نیست ...
کشوری شده ام
که جمعیتش را فراموش کرده است
من در خاور دور دست هایت
من در خاور نزدیک ِ پلک هایت
من در خاورمیانه ی قلبت
تروریستی ناشی بودم
که تنها دکمه های کوچکی را منهدم کرد
و با صدای انفجار
پیراهن تو به گروگان رفت
پیراهن دیگری می پوشم
و از این شعر بیرون می روم
#الهام_گردی
📘عطر زنی در آسانسور/ص ۸
▶️164
سخت است
خوابیدن ، برخاستن
و دست در آغوش بودن
با لاشه ی کسی
که سالهاست او را کشته ای .
#هنگامه_هویدا
📙فرار از پله های اضطراری /ص ۶۹
▶️162
ساعت گوشی ام
که تنظیم شده بر روی هفت صبح
زنگ می خورد
اين آیا بیداری نیست
که با من تماس گرفته است ؟
جواب می دهم
آن سوی خط زنی ست
مشغول گردگیری اهواز
مشغول شستن آب های آلوده خلیج
و هر چه می کند آلودگی ها ی صوتی
از صورت خیابان پاک نمیشود
آن سوی خط مردی ست
با چند ساعت تأخیر
با چشم ها و دهان به تعویق افتاده
مردی که معتقد است سازمان ملل باید تمام اعضایش را
به سازمان اهدای عضو هدیه کند
و از کنار ِ هم چیدن تکه های بریده روزنامه ها
خبرهای جدید می سازد
و آن سوی خط منم
که از تمام خطوط بیزارم
خطوط گسترده ی تلفن
خط مشی سیاسی
خط چشم ها و خط لب ...
ما فقط مشغول خط خطی کردن زندگی هستیم.
#ارسلان_جوانبخت
📔قسمتی که دیده نمی شود /ص ۱۶ و۱۷
▶️159
آدمی که همیشه هست؛ دیگر دیده نمیشود!
#عباس_معروفی
▶️157
شب بود
ما به میخانه پناه بردیم
تو نشسته بودی کنار کلکین
پیاله ات خالی بود از خوشه های انگور
و پُر بودی از زیبایی
و ذره های زیبایی ات در هوا پیچیده بود.
نه تنها من حیرانت بودم
که چشم آن طرف پیشخوان نيز
نگاهان ِ پوسترهای بر دیوار نيز
نه تنها من حیرانت بودم
نت هایی که از اتاق دیگر می آمدند نيز
بلند شدی
پیاله ها تکان خوردند
بیدار شدند همه مردانی که باری به این کافه آمده بودند
(تکه ای از ما برای همیشه در میخانه باقی ماند)
با تو
جملگی به اتاق دیگر شدیم
آن جا که قلمرو نتها بود
و نتها حسرت ما بودند جوانی تو را
نت ها زبان ما شدند خواستن تو را
بیرون دروازه شب بود
ما به زیبایی تو پناه بردیم.
#الیاس_علوی
📙حدود /ص۱۰
▶️184
فوبیا
من از عباس پالیزدار می ترسم البته از خیلی ها می ترسم !
من از بعضی آدمها خیلی میترسم !
دکتر پویان، متخصص اعصاب و روان، به جای گرفتن شرح حال شفاهی، از بیمار ۴۰ سالهاش خواست طی پیامی کتبی، دقیقا توضیح بدهد از چه کسانی میترسد.
بیمارش دچار آنتروپوفوبیا
(انسان هراسی) شده بود.
بیمار به او چنین نوشت:
آقای دکتر پویان!
روانپزشک مهربان من!
من از بعضی آدم ها خیلی میترسم. نمی گویم که آنها آدم های بدی هستند... نه! ممکن است مشکل از خودم باشد. اگر مشکل نداشتم که به شما مراجعه نمی کردم. یک وقت فکر نکنید قصد توهین به کسی را دارم. خودم بیمارم و به من گفتید که حق دارم در مورد فوبیای خودم به شما توضیح بدهم. این هایی که از آنها میترسم با بعضیهای شان دوست صمیمی هستم. خواهش میکنم از
ترس های من با کسی صحبت نکنید.
بله... بگذارید بگویم از چه کسانی میترسم.
من کارگرها را خیلی دوست دارم ولی از کارگرهای کارواش که به زور میخواهند به ماشین من واکس و پولیش بزنند میترسم.
از کارگرهایی هم که اسبابکشی میکنند میترسم مخصوصا وقتی که پول طبقات را میگیرند و وسایلم را با آسانسور جابه جا میکنند.
من از خانم های جوانی که در ملا عام سیگار میکشند و یکدستی رانندگی میکنند می ترسم.
از خانم های روشنفکری که مهریه شان را به اجرا میگذارند هم میترسم.
من از اساتید دانشگاه که بعد از ۷۵ سالگی شرکت دانش بنیان میزنند و همین طور از آنهایی که بیشتر از یک انگشتر عقیق دارند میترسم (مخصوصا از تحصیل
کرده های خارج).
هم از قضات میترسم و هم از وکلا میترسم.
از مشاورین املاک هم میترسم. هیچ توضیحی هم ندارم.
من از آخوندهای بیش از حد اصلاح طلب می ترسم... مخصوصا از آنهایی که در عکس پروفایل شان عمامه نمی گذارند.
من از همهی کسانی که شدیدا مخالف استکبار جهانی هستند ولی گوشی آیفون دارند میترسم.
از حضراتی که نگران تاثیر بد ماهواره روی مردم هستند ولی خودشان ماهواره دارند هم میترسم.
از کسانی که میگویند اگر جیب و سفرهی مردم پر باشد همه مشکلات حل میشود میترسم.
از افراد غیر پزشک که از طب جایگزین پول در میآورند مخصوصا هامیوپاتی و انرژی درمانی خیلی میترسم.
از پزشکان متخصص طب سنتی بیشتر از آنها میترسم.
از خانم های چادری که زیر چادرشان لباسهای رنگارنگ جیغ و اسپورت میپوشند میترسم. اگر تاتو و گونه گذاری کرده باشند بیش از حد میترسم.
از رانندگان آژانس که به جای گفتن قیمت میپرسند «قبلا چقدر میدادی» میترسم.
از معلمهایی که در کلاس های خصوصی بهتر از مدرسه درس میدهند میترسم.
من از مداحهایی که بعد از ۱۰۰ بار تکرار یک روضه باز هم مثل ابر بهار اشک میریزند میترسم.
از ایرانی های خارج از کشور که به ما میگویند لنگش کن خیلی میترسم.
از مشاورین خانواده (مخصوصا طلاق دادهها و طلاق گرفته ها)، سخنرانان انگیزشی و مدرسین کارآفرینی که خودشان بیکار هستند میترسم.
از اعضای شوراهای شهر که هنوز دستگیر نشده اند میترسم.
از کاندیداهای مجلس هم که از خودشان چند میلیارد خرج میکنند و نمیدانم اگر درنیارند چه خاکی میخواهند به سرشان بریزند هم میترسم. معلوم است که اگر دربیایند به سر ما خاک میریزند، که از آن هم میترسم.
آقای دکتر پویان! روانپزشک مهربان من!
شما بگویید من با این ترسهایم چه کنم؟ قرصهایتان از اثر افتاده، نیاز
به بستری شدن دارم. کمکم کنید
#گودر_ صادقی_هشجین
(استاد فارماکولوژی دانشگاه تهران)
♦️راویژپرس
▶️182
🍇تاکستان
هر مردی که تو را پس از من ببوسد
بر لبانت
تاکستانی خواهد یافت
که من کاشته امش .
#نزار_قبانی
📔در بندر آبی چشمانت / ص ۳۱
ترجمه #احمد_پوری
▶️180
☕️شعر معاصر ایران و جهان
Truth coming out of the well, c. 1898
by Eduard Debat-Ponson
حقیقت در حال بیرون اومدن از چاه
تفسیر به کمک هوش مصنوعی (Chat GPT)
این نقاشی به این ایده ای اشاره دارد که حقیقت هر چند ممکن است برای مدتی پنهان بماند سرانجام هر چقدر هم در اعماق باشد آشکار خواهد شد
چاه نماد مکان تاریک و پنهان است ،جایی که ممکن است خالی از حقیقت نباشد بی شباهت به مُثل افلاطون نیست و انسانها باید از اعماق عادت های کهنه و مرسوم رهایی یابند
و سر بر بیاورند و نظاره گر حقیقت باشند.
▶️178
🔻داستانک
وقتی بیدار شدم، تمام تنم درد میکرد و میسوخت. چشم هایم را باز کردم و دیدم پرستاری کنار تختم ایستاده.
او گفت: آقای فوجیما، شما خیلی شانس آوردید که دو روز پیش از بمباران هیروشیما جان به در بردید. حالا در این بیمارستان در امان هستید.
با ضعف پرسیدم: من کجا هستم؟
آن زن گفت: در ناکازاکی
نوشتهی : #آلن_ا_مایر
ترجمهی : #گیتا_گرگانی
▶️176
1)
کتاب می خوانم
تو در آنی
ترانه ای می شنوم
تو در آنی
نان می خورم
در برابرم تویی
کار می کنم
می نشینی و چشم در من می دوزی
ای همیشه حاضر من
با همدیگر سخن نمی گوییم
صدای همدیگر را نمی شنویم
ای هشت سال بیوه ی من .
2)
زیباترین دریا را
هنوز نپیموده اند
زیباترین کودک
هنوز بزرگ نشده
زیباترین روزهایمان را
هنوز ندیده ایم
و زیباترین واژه ها را
هنوز برایت نگفته ام ...
#ناظم_حکمت
📔تو را دوست دارم چون نان و نمک(از مجموعهی چهار عاشقانه)/صص ۱۲۳ و ۱۲۷
▶️174
🕳شعر امروز جهان
اگر می توانی مرد باش
جنس نیستم
تا برای خرید به مغازه بروی
زیر خاکی ام
کشفم کن .
بام نیستم
تا برای هواخوری به سراغم بیایی
آسمانم
پرواز را بیاموز .
ساحل نیستم
تا روی ماسه هایش آفتاب بگیری
دریام
دل به دریا بزن .
سیگار نیستم
که بکشی و تمامم کنی
اکسیژنم
مرا نفس بکش .
روزنامه نیستم
که بخوانی و روی نیمکتی جا بگذاری
کتابم
مرا زندگی کن .
حوا نیستم
تا از بهشت بیرونت کنم
زنم
اگر می توانی مرد باش .
#صدف_درخشان
📕ریل ها دور برگردان ندارند/صص ۵۵و ۵۶
▶️172
🍁کانون شعر ِ معاصر ِ ایران
من در ذهن خود گم شده ام 👆
I lost in my own mind.
👉شیطان هم ممکن است گریه کند.
Devel may cry.
#دیوارنوشت
تهران_پونک
16 مهر 1403
▶️170
مروارید رئیسی
باز خوانی تصنیف از سوسن
▶️167
ولی خاک
تو با او مهربان باش
اگر آتش با او مهربان نبود
اگر زندگی
اگر مرگ با او مهربان نبود
اگر انسان های دیگر با او مهربان نبودند
خاک ، تو با او مهربان باش.
#رضا_براهنی
▶️165
📍شاعر وانسان معاصر کیست؟
شاعر معاصر باید بهای معاصر بودنش را با زندگی خود بپردازد،.
مجبور است خیره در چشمان قرن ِ وحشی اش بنگرد و با خون خود ، ستون فقرات خرد شده ی زمان را به هم بدوزد.
معاصر کسی است که نگاهش را به زمان خود می دوزد نه برای مشاهده روشنایی ها بلکه برای درک تمامی تاری ها و تیرگی ها
معاصر بودن یعنی مشاهده و درک نوری که در تاریکی و تیرگی های حال حاضر در پی پیوستن به ماست، اما قادر به این کار نيست.
بی دلیل نیست که معاصران نادر و کمیاب اند و به همین دلیل است معاصر بودن قبل از هر چیزی کسب و کار شجاعت است .
انسان معاصر همواره رویگسست و شکست زمان ایستاده است.
یک انسان معاصر و باهوش می تواند از دوران خویش متنفر باشد، اما به هر حال به آن تعلق دارد و نمی تواند از آن بگریزد.
توجه داشته باشید منظور از معاصر بودن صرفا به کرونولوژیک (تاریخ بندی رویدادها ) منحصر نمی شود بلکه با چیزی در زمان کرونولوژیک ارتباط می یابد که در بطن آن عمل می کند و موجب تغییر شکل آن می شود .
#جورجو_ آگامبن
📙معاصر چیست؟ صص۸، ۱۸ و۲۰
ترجمهی امیر کیان پور
▶️163
🌾اندیشه ی معاصر
هیچ چیز به اندازه ی پُر گویی، روح انسان را کدر نمی کند .
#مصطفی_ملکیان
▶️161
گاهی
فقط
یک پیراهن چهارخانه ی مردانه هم حتا می تواند خانه ی آدم باشد .
که دلتنگی هایت را در جیب هایش پنهان کنی
و دگمه هایش را
برای همیشه ببندی.
#رویا_شاه_حسین_زاده
📗صدای زنگ در آمد/۳۳
▶️160
🌾شعر معاصر
عکس از "ماه ِ کامل " با گوشی
🌾به یاد نوستا
1403/05/30
ساعت 1 بامداد
▶️158
چند شعر کوتاه
1)
آن که پیروز می شود
تمام می شود
آنکه می بازد
آغاز می شود .
2)
در پی ات به خیابان دویدم
رفته بودی
سایه ات را از پیاده رو جمع کردم
و به خانه آوردم .
3)
ستاره ای
قلبش را با من در میان گذاشت
همان ستاره که یک شب
برهنه خوابید با ما .
4)
کمال از زخم آغاز می شود
و دایره را
زخمیِ حوالی دنیا تکمیل می کند .
#محمود_فلکی
📕کوتَه سُرایی /ص ۲۴۴
▶️156
🍁شعر معاصر ایران