امشب همه شب نشسته اندر حزنم فردا بروم مناره را کارد زنم خشم آلودست اگرچه با ماست صنم در چاه رسیدهام ولی بیرسنم #مولانا 🌼❤با ما همراه باشید ❤🌼
خوش اومدی به سرزمین عشق و رویا
اینجا کلیپها و متنها،
شبیه یه قصه عاشقانهاند 📜🪄♥️
هر لحظه با ما، یه تیکه از دلتو مرور کن
@Love_eshqh @Love_eshqh
(وعدهی فردا)
تا سر به پای آن بت رعنا گذاشتیم
پا بر فراز طارم اعلیٰ گذاشتیم
قانع به فیض خشک لبیهای ساحلیم
گوهر به تنگ چشمی دریا گذاشتیم
شب رفت و شکوههای دلم ناشنیده ماند
این آرزو به وعدهی فردا گذاشتیم
دیگر ز بی قراری ایام ، ایمنیم
با این قرارها که به مینا گذاشتیم
بر آستان اهل نظر ، جا گرفتهایم
تا دست رد به سینهی دنیا گذاشتیم
ماییم و یوسف دل و زندان زندگی
مصر عزیر را ، به زلیخا گذاشتیم
جز خارخار عشق که در دل خلیده است
هر گل که داشت رنگ تمنا گذاشتیم
در وصف آن غزال ، غزلهای آبدار
مجنونصفت به سینهی صحرا گذاشتیم
#خلیل_الله_خلیلی
┄✨❊🌼❊✨┄
(راز دل)
هر جا که ما ، بدون ریا ، پا گذاشتیم
گویی که پا به دیدهی اعدا گذاشتیم
آزادگی نگر که : به غفلتسرای عمر
دل را نبستهایم و بر آن پا گذاشتیم
یک عمر ، در کشاکش دنیا و آرزو ـ
بودیم و پا ، به روی تمنا گذاشتیم
شیرین نگشت کام دل از فتنهی رقیب
بر کامشان ، اگرچه که حلوا گذاشتیم
وقت معامله، دل خود را به نزد دوست
بی واهمه ، ودیعه به سودا گذاشتیم
بس طبع مرده را به دمی زنده کردهایم
حتی مسیح را ، ز نفس ، جا گذاشتیم
غم ها که دیدهایم در این روزگار شوم
ردّی از آن به صورت و سیما گذاشتیم
گشتیم چون ملول ز شهر و دیار خویش
گهگاه ، پا به دامن صحرا گذاشتیم
از خاکیان بجز غم و محنت ندیدهایم
"تا روی خود ، به عالم بالا گذاشتیم" ۱
سر خم نکردهایم چو در نزد ظالمان
سر را ، به زیر افسر دنیا گذاشتیم
بی بال و پر شدیم اگرچه به روزگار
با جهد ، پا به منزل عنقا گذاشتیم
با همت و تلاش ، پی درک مبهمات
پا از ثریٰ ، به سوی ثریا گذاشتیم
نقشی ز زندگانی خود را در این غزل
مسطورهای ، برای تماشا گذاشتیم
چون مَحرمی نبود که گوییم راز دل
ناچار ، راز دل ، به معما گذاشتیم
(ساقی) چو نیست دلبر و دلدار، لاجرم
دل را ، به پای ساغر و صهبا گذاشتیم .
#سیدمحمدرضاشمس (ساقی)
┄✨❊🌼❊✨┄
و گفت:
هر که عاشق شد خدای را یافت
و هر که خدای را یافت
خود را فراموش کرد.
#تذکرةالاولیاء_عطار
┄✨❊🌼❊✨┄
.
خستهام از در قفس بودن ولی پَر داشتن
آسمانی اینچنین دلتنگ بر سر داشتن
سالها در گوشهای تنها رهایم کردهاند
خانهای متروک و سردم خسته از در داشتن
قصهی یوسف برای من فقط یک درس داشت
گاه باید بر حذر بود از برادر داشتن
حال احمد شاهِ قاجارم برایم مدتی ست
هیچ معنایی ندارد کاخ و کشور داشتن
سرنوشت اینگونه میخواهد مرا، پس چاره چیست؟
حسرت پرواز را تا روزِ آخر داشتن
#علی_اکبر_آغاسیان
┄✨❊🌼❊✨┄
رسید باد صبا تازه کرد جان مرا
نهفته داد به من بوی دلستان مرا
بخفت نرگس و فریاد کم کن، ای بلبل
کنون که خواب گرفته است ناتوان مرا
صبا سواد چمن زا چو نسخه کرد بر آب
به گل نمود که بنگر خط روان مرا
مرا گذر به گلستان بس است، لیک چه سود
که سوی من گذری نیست گلستان مرا
گمان همی بردم کز فراق او بزیم
غم نهفته یقین می کند گمان مرا
نشان نماند ز نقشم، کجاست عارض او
که در کشد قلم این نقش بی نشان مرا
فغان من ز کجا بشنود به گوش آن شوخ
که خود نمی شنود گوش من فغان مرا
پرید جانب او مرغ روح و با من گفت
که من شدم، تو نگهدار آشیان مرا
خوش آن دمی که در آید سپیده دم ز درم
پر از ستاره و مه ساخت خانمان مرا
سرم برید و به دستم نهاد و راه نمود
که خیز و زو سر خود گیر و بخش جان مرا
نهاد بر لب من لب، نماند جای سخن
که مهر کرد به انگشتری دهان مرا
رو، ای صبا و بگو سرو رفته را، باز آی
به نوبهار بدل کن یکی خزان مرا
اسیر زلف ویم با خودم ببر، ای باد
وگرنه زاغ برد با تو استخوان مرا
ز رفتن تو به جان آمدم، نمی دانم
که رفتنت ز کجا خاست بهر جان مرا
دل شکسته خسرو به جانب تو شتافت
غریب نیست، نگهدار میهمان مرا
#امیرخسرو_دهلوی
#صبح_بخير
ماندهام در حسرت دیدار، اما بگذریم
بار دیگر میکنم تکرار اما بگذریم
این مسافر را گمانم بردهای دیگر ز یاد
گرچه دارم میشوم انکار اما بگذریم
دیگر از دوری تو کمکم،کم آوردم عزیز
گرچه دارم میکنم اقرار اما بگذریم
بین ما جز عشق هرگز صحبتی دیگر نبود
گشتهای همصحبت اغیار اما بگذریم
گفته بودم دوستتدارم ولی این جمله هم
عاقبت شد بر گلویم دار اما بگذریم
رفتهای اما برایت بیقراری میکنم
گفتهای دست از سرم بردار اما بگذریم
این غزل را از سر دلتنگیِ خود گفتهام
گرچه گویی میکنم اصرار اما بگذریم
ختم قرآن کردهام شاید که برگردی، ولی
عشقت آخر شد عذاب النار اما بگذریم
کار من پیش ستمهایت سکوت و گریه بود
میکنی با عاشقت پیکار اما بگذریم
اخمهایت هم به جانم مینشیند بی وفا
گرچه دائم میدهیم آزار اما بگذریم
با صدایت میشدم در خواب، لیکن بعدِ تو
میشوم با گریهام بیدار اما بگذریم
گفته بودی مومنی بر عشق من اما دریغ
کردهای از عشقم استغفار اما بگذریم
این جفا هرگز روا با چون منی شیدا نبود
دود گشتم چون نخی سیگار اما بگذریم
#مرتضی_شاکری
┄✨❊🌼❊✨┄
چشمت خوش است و بر اثر خواب خوشتر است
طعم دهانت از شکر ناب خوشتر است
زنهار از آن تبسم شیرین که میکنی
کز خندهٔ شکوفهٔ سیراب خوشتر است
شمعی به پیش روی تو گفتم که برکنم
حاجت به شمع نیست که مهتاب خوشتر است
دوش آرزوی خواب خوشم بود یک زمان
امشب نظر به روی تو از خواب خوشتر است
در خوابگاهِ عاشقِ سر بر کنارِ دوست
کیمخت خارپشت ز سنجاب خوشتر است
زان سوی بحر آتش اگر خوانیم به لطف
رفتن به روی آتشم از آب خوشتر است
ز آب روان و سبزه و صحرا و لالهزار
با من مگو که چشم در احباب خوشتر است
زهرم مده به دستِ رقیبانِ تندخوی
از دست خود بده که ز جُلّاب خوشتر است
سعدی دگر به گوشهٔ وحدت نمیرود
خلوت خوش است و صحبت اصحاب خوشتر است
هر باب از این کتاب نگارین که برکنی
همچون بهشت گویی از آن باب خوشترست
✍سعدی
┄✨❊🌼❊✨┄
من از یادِ تو نادانسته هم بیرون نیارم رفت
که می ترسم کنی دانسته از خاطر فراموشم
به راه بیخودیها آمد و رفتِ خوشی دارم
که تا میآرَدَم با خود ، نگاهش میبَرَد هوشم
#فیاض_لاهیجی
┄✨❊🌼❊✨┄
دریا نبودم امّا توفان سرشت من بود
گرداب خویش گشتن در سرنوشت من بود
چون موج در تلاطم، در ورطه زندهبودن
هم سرنوشت من بود، هم در سرشت من بود
تعلیق اگر چه سخت است، امّا گریختم من
از خویشتن که با خود برزخ بهشت من بود
تنها نه خود در افلاک، بر خاک هم همیشه
از میوههای ممنوع، عصیان خورشت من بود
ناچار ساختم با هر دو که عقل و عشقم
چون پّر و پای و طاووس، زیبا و زشت من بود
جز سرنوشت محتوم، در وی ندیدم آری
در پیری و جوانی آیینه، خشت من بود
خونم اگر نبارید، شعـر تری نرویید
در دیمزار عمرم این کار و کشت من بود
#استاد_حسین_منزوی
┄✨❊🌼❊✨┄
دیوانه شدم خواب ز دیوانه خطا است
دیوانه چه داند کهره خواب کجاست
زیرا که خدا نخفت و پاکست ز خواب
مجنون خدا بدان هم از خواب جداست
#حضرت_مولانا
┄✨❊🌼❊✨┄
سایه - یاد آر
63
ما قصه ی دل جز به بر یار نبردیم
و ز یار شکایت سوی اغیار نبردیم
معلوم نشد صدق دل و سر محبت
تا این سر سودازده بر دار نبردیم
ما را چه غم سود و زیان است که هرگز
سودای تو را برسر بازار نبردیم
با حسن فروشان بهل این گرمی بازار
ما یوسف خود را به خریدارنبردیم
ای دوست که آنصبح دل افروز خوشت باد
یاد آر که ما جان ز شب تار نبردیم
سرسبزی آن خرمن گل باد اگر چند
از باغ تو جز سرزنش خار نبردیم
بی رنگی ام از چشم تو انداخت اگر نه
کی خون دلی بود که در کار نبردیم
تا روشنی چشم و دل سایه از آن روست
از آینه ای منت دیدار نبردیم
#هوشنگ_ابتهاج
┄✨❊🌼❊✨┄
عشق و شادابی و
نور و نفس و شور و امید
همه را بهر تو بر دوش کشیده ست بهار
چشمِ بیدار بر این تلخی ایّام ببند
خواب هایی شکرین بهر تو دیده ست بهار !
#فریدون_مشیری
┄✨❊🌼❊✨┄
در رهت گَردِ ملامت شده دردی دارم
تو غباری ز من و من ز تو گَردی دارم
مگر از مهر تو پیدا شودم دلگرمی
که ز بیمهری خوبان، دل سردی دارم
نکند درد مرا چاره مسیحانَفسی
نالهی زارم از آن است که دردی دارم
دید در وادیِ سوزم تنِ تنها و نگفت
بیدلی، سوختهای، بادیهگردی دارم
رنگ و بویی ز مِیِ عشق ندارد اغیار
من اگر هیچ ندارم، رخ زردی دارم
«آصفی!» محنتِ عشق است نصیبم شب و روز
نه غمِ خواب و نه اندیشهی خوردی دارم
#آصفی_هروی
┄✨❊🌼❊✨┄
ࡅߺ߲ܝߊܨ ࡅߺ߳❟
بر خاطر آزاده غباری ز کسم نیست
سرو چمنم شکوه ای از خار و خسم نیست
از کوی تو بی ناله و فریاد گذشتم
چون قافله عمر نوای جرسم نیست
صیاد ز پیش آید و گرگ اجل از پی
آن صید ضعیفم که ره پیش و پسم نیست
از تنگدلی پاس دل تنگ ندارم
چندان کشم اندوه که اندوه کسم نیست
#رهیمعیری
┄✨❊🌼❊✨┄
تا کی گریزی از اجل در ارغوان و ارغنون
نک کش کشانت می برند انا الیه راجعون
تا کی زنی بر خانهها تو قفل با دندانهها
تا چند چینی دانهها دام اجل کردت زبون
شد اسب و زین نقره گین بر مرکب چوبین نشین
زین بر جنازه نه ببین دستان این دنیای دون
برکن قبا و پیرهن تسلیم شو اندر کفن
بیرون شو از باغ و چمن ساکن شو اندر خاک و خون
دزدیده چشمک می زدی همراز خوبان می شدی
دستک زنان می آمدی کو یک نشان ز آنها کنون
ای کرده بر پاکان زنخ امروز بستندت زنخ
فرزند و اهل و خانهات از خانه کردندت برون
کو عشرت شبهای تو کو شکرین لبهای تو
کو آن نفس کز زیرکی بر ماه می خواندی فسون
کو صرفه و استیزهات بر نان و بر نان ریزهات
کو طوق و کو آویزهات ای در شکافی سرنگون
کو آن فضولیهای تو کو آن ملولیهای تو
کو آن نغولیهای تو در فعل و مکر ای ذوفنون
این باغ من آن خان من این آن من آن آن من
ای هر منت هفتاد من اکنون کهی از تو فزون
کو آن دم دولت زدن بر این و آن سبلت زدن
کو حملهها و مشت تو وان سرخ گشتن از جنون
هرگز شبی تا روز تو در توبه و در سوز تو
نابوده مهراندوز تو از خالق ریب المنون
امروز ضربتها خوری وز رفته حسرتها خوری
زان اعتقاد سرسری زان دین سست بیسکون
زان سست بودن در وفا بیگانه بودن با خدا
زان ماجرا با انبیا کاین چون بود ای خواجه چون
چون آینه باش ای عمو خوش بیزبان افسانه گو
زیرا که مستی کم شود چون ماجرا گردد شجون
#مولانا
┄✨❊🌼❊✨┄
تلخترین جملهای که در تاریخ ادیان خواندهام این است:
«ایلوئی ایلوئی لِما سبقتنی؟»
خدای من، خدای من، چرا رهایم کردی؟
┄✨❊🌼❊✨┄
وضع ما، در گردش دنیا چه فرقی می کند
زندگی یا مرگ، بعد از ما چه فرقی می کند
ماهیان روی خاک و ماهیان روی آب
وقت مُردن، ساحل و دریا چه فرقی می کند
سهم ما از خاک وقتی مستطیلی بیش نیست
جای ما اینجاست یا آنجا، چه فرقی می کند؟
یاد شیرین تو بر من زندگی را تلخ کرد
تلخ و شیرین جهان اما چه فرقی می کند
هیچ کس هم صحبت تنهایی یک مرد نیست
خانه ی من با خیابان ها چه فرقی می کند...
مثل سنگی زیر آب از خویش می پرسم مدام
ماه پایین است یا بالا چه فرقی می کند؟
فرصت امروز هم با وعده ی فردا گذشت
بی وفا! امروز با فردا چه فرقی می کند
✍ فاضل_نظری
┄✨❊🌼❊✨┄
جانْ بی جمالِ جانان میلِ جهان ندارد
هر کس که این ندارد حقّا که آن ندارد
با هیچ کس نشانی زان دِلْسِتان ندیدم
یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد
هر شبنمی در این ره صد بحرِ آتشین است
دردا که این معما شرح و بیان ندارد
سرمنزلِ فراغت نَتْوان ز دست دادن
ای ساروان فروکَش کـاین ره کران ندارد
چنگِ خمیده قامت میخوانَدَت به عشرت
بشنو که پندِ پیران هیچت زیان ندارد
ای دل طریقِ رندی از محتسب بیاموز
مست است و در حقِ او کس این گمان ندارد
احوالِ گنجِ قارون کَایّام داد بر باد
در گوشِ دل فروخوان تا زر نهان ندارد
گر خود رقیب شمع است اسرار از او بپوشان
کان شوخِ سربریده بندِ زبان ندارد
کس در جهان ندارد یک بنده همچو حافظ
زیرا که چون تو شاهی کس در جهان ندارد
#حافظ
┄✨❊🌼❊✨┄
ایذن وئر توی گئجهسی من ده سنه دایهگلیم
ال قاتاندا سنه مشاطّه تماشایا گلیم.
سن بو آیلی گئجهده سئیره چیخان بیر سرو اول.
ایذن وئر منده دالینجا سورونوب سایه گلیم.
منه ده باخدین او شهلا گؤزوله ، من قارا گون،
جورئتیم اولمادی بیر کلمه تمنّایه گلیم.
من جهنمده ده باش یاسدیقا قویسام سنیله ،
هئچ آییلمام کی دوروب جنّت مأوایا گلیم.
ننه قارنیندا سنله ائگیز اولسایدیم اگر.
ایستهمزدیم دوغولوب بیرده بو دونیایا گلیم.
سن یاتیب جنتّی رؤیادا گؤرنده گئجهلر،
من ده جنتّده قوش اوللام ، کی او رؤیایا گلیم.
قیتیلیغ ایللر یاغیشی تک قورویوب گؤز یاشیمیز،
کوی عشقینده گرک بیرده مصّلایه گلیم.
سنده صحرایه ماراللار کیمی بیر چیخ نولوکی
منده بیر صئیده چیخانلار کیمی صحرایه گلیم.
آللاهیندان سن اگر قورخماییب اولسان ترسا،
قورخورام منده دؤنوب دین مسیحایه گلیم.
شیخ صنعان کیمی دونقوز اوتاریب ایللرجه،
سنی بیر گؤرمک اوچون معبد ترسایه گلیم.
یوخ صنم ! آنلامادیم ، آنلامادیم ، حاشا من ،
بوراخیب مسجدیمی ، سنله کلیسایه گلیم!
گل چیخاق طور تجلاّیه ، سن اول جلوهای طور،
من ده موسا کیمی اول طوره تجلاّیه گلیم.
شیردیر شهریارین شعری الینده شمشیر،
کیم ، دئیر من بئله بیر شیریله دعوایه گلیم ؟
۱۳۵۳
#شهریار
┄✨❊🌼❊✨┄
ز من در شکوه آن شوخِ بلا بودهست دانستم
رقیبان را سر جنگ از کجا بودهست دانستم
به مجلس صحبت او با رقیبان گرم بود امشب
به ایشان پیش ازین هم آشنا بودهست دانستم
در آغاز محبّت چند روزی کز وی آسودم
فریبش مانع جور و جفا بودهست دانستم
رقیبان در تماشا بودهاند از دور و من غافل
تغافلهای امروز از کجا بودهست دانستم
نشد تغییر در اطوار آن غیرآشنا پیدا
قبول التماسم از حیا بودهست دانستم
رقیبان حیلهگر، او سادهدل، من تهمتآلوده
ز من بیگانه تا غایت چرا بودهست دانستم
به مجلس باز آمد یار بعد از رفتن میلی
ازآن رفتن چه او را مدّعا بودهست دانستم
غیرآشنا!
#میلی_مشهدی
┄✨❊🌼❊✨┄
تو را دل دادم ای دلبر،شبت خوش باد،من رفتم
تو دانی با دل غمخور،شبت خوش باد،من رفتم
اگر وصلت بگشت از من روا دارم روا دارم
گرفتم هجرت اندر بر شبت خوش باد من رفتم
ببردی نور روز و شب بدان زلف و رخ زیبا
زهی جادو زهی دلبر شبت خوش باد من رفتم
به چهره اصل ایمانی به زلفین مایهٔ کفری
ز جور هر دو آفتگر شبت خوش باد من رفتم
میان آتش و آبم ازین معنی مرا بینی
لبان خشک و چشمِ تر شبت خوش باد من رفتم
بدان راضی شدم جانا که از حالم خبر پرسی
ازین آخر بود کمتر شبت خوش باد من رفتم
#سنایی
┄✨❊🌼❊✨┄
فعل مجهول
شـعری از « سیمین بهبهانی » با خوانش
« رشید کاکاوند »
درس امروز، قصهی غم توست...
┄✨❊🌼❊✨┄
.
ور طرّه نیفشانی، کِی شام شود صبحم؟
ور چهره نیفروزی ، کی صبح شود شامم؟
هـم حلقهی گـیسویـت ، سر رشتهی امّیدم
هـم گـوشـهی ابـرویـت ، سـرمـایـهی آرامم
#فروغى_بسطامى
#صبح_بخير
┄✨❊🌼❊✨┄
گویند: شاهِ عشق ندارد وفا، دروغ
گویند: صبح نبْوَد شامِ تو را، دروغ
گویند: بهرِ عشق تو خود را چه میکُشی؟
بعد از فنایِ جسم نباشد بقا، دروغ
گویند: اشکِ چشمِ تو در عشق بیهُدهست
چون چشم بسته گشت، نباشد لِقا، دروغ
گویند: چون ز دورِ زمانه برون شدیم
زآن سو روان نباشد این جانِ ما، دروغ
#مولوی_دیوان_شمس_غزل_۱۲۹۹
#صبح_بخير
┄✨❊🌼❊✨┄
دیده ام سوی دیار تو و در کف تو
از تو دیگر نه پیامی نه نشانی
نه به ره پرتو مهتاب امیدی
نه به دل سایه ای از راز نهانی
دشت تف کرده و بر خویش ندیده
نم نم بوسهٔ باران بهاران
جاده ای گم شده در دامن ظلمت
خالی از ضربهٔ پاهای سواران
تو به کس مهر نبندی ، مگر آن دم
که ز خود رفته ، در آغوش تو باشد
لیک چون حلقهٔ بازو بگشایی
نیک دانم که فراموش تو باشد
کیست آن کس که تو را برق نگاهش
می کشد سوخته لب در خم راهی ؟
یا در آن خلوت جادویی ِ خاموش
دستش افروخته فانوس گناهی
تو به من دل نسپردی که چو آتش
پیکرت را زعطش سوخته بودم
من که در مکتب رویایی زهره
رسم افسونگری آموخته بودم
بر تو چون ساحل آغوش گشودم
در دلم بود که دلدار تو باشم
( وای بر من که ندانستم از اول
روزی آید که دل آزار تو باشم )
بعد از این از تو دگر هیچ نخواهم
نه درودی ، نه پیامی ، نه نشانی
ره خود گیرم و ره بر تو گشایم
ز آنکه دیگر تو نه آنی ، تو نه آنی
#فروغ_فرخزاد
┄✨❊🌼❊✨┄
ای به عالم کرده پیدا راز پنهان مرا
من کیم کز چون تویی بویی رسد جان مرا
جان و دل پر درد دارم هم تو در من مینگر
چون تو پیدا کردهای این راز پنهان مرا
ز آرزوی روی تو در خون گرفتم روی از آنک
نیست جز روی تو درمان چشم گریان مرا
گرچه از سرپای کردم چون قلم در راه عشق
پا و سر پیدا نیامد این بیابان مرا
گر امید وصل تو در پی نباشد رهبرم
تا ابد ره درکشد وادی هجران مرا
چون تو میدانی که درمان من سرگشته چیست
دردم از حد شد چه میسازی تو درمان مرا
جان عطار از پریشانی است همچون زلف تو
جمع کن بر روی خود جان پریشان مرا
#عطارنیشابوری
┄✨❊🌼❊✨┄