molanay_gan | Unsorted

Telegram-канал molanay_gan - 🌼مولانای جان🌼

4414

امشب همه شب نشسته اندر حزنم فردا بروم مناره را کارد زنم خشم آلودست اگرچه با ماست صنم در چاه رسیده‌ام ولی بی‌رسنم #مولانا 🌼❤با ما همراه باشید ❤🌼

Subscribe to a channel

🌼مولانای جان🌼

شد گه ترجیع و دلم می‌جهد
دلبر من داد سخن می‌دهد

این بخورد جام دگر آرمش
بارد و هشیار بنگذارمش

از عدمش من بخریدم به زر
بی می و بی‌مایده کی دارمش؟

شیره و شیرین بدهم رایگان
لیک چو انگور نیفشارمش

همچو سر خویش همی پوشمش
همچو سر خویش همی خارمش

روح منست و فرج روح من
دشمن و بیگانه نینگارمش

چون زنم او را؟! که ز مهر و ز عشق
گفتن گستاخ نمی‌یارمش

گر برمد کبکبهٔ چار طبع
من عوض و نایب هر چارمش

من به سفر یار و قلاووزمش
من به سحر ساقی و خمارمش

تا چه کند لکلکهٔ زر و سیم
که تو بگویی که: « گرفتارمش »

او چو ز گفتار ببندد دهن
از جهت ترجمه گفتارمش

ور دل او گرم شود از ملال
مروحه و باد سبکسارمش

ور بسوی غیب نظر خواهد او
آینهٔ دیدهٔ دیدارمش

ور به زمین آید چون بوتراب
جمله زمین لاله و گل کارمش

ور بسوی روضهٔ جانها رود
یاسمن و سبزه و گلزارمش

#بند۳
#مولانا

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

گر ندید آن شادجان این گلستان را شاد چیست

گر نه لطف او بود پس عیش را بنیاد چیست

گر خرابات ازل از تاب رویش پر نگشت

پس هزاران صومعه در محو جان آباد چیست

جان ما با عشق او گر نی ز یک جا رسته‌اند

جان بااقبال ما با عشق او همزاد چیست

گر نه پرتوهای آن رخسار داد حسن داد

پس به دیوان سرای عاشقان بیداد چیست

ساکنان آب و گل گر عشق ما را محرمند

پس درون گنبد دل غلغله و فریاد چیست

گر نه آتش می‌زند آتش رخی در جان نهان

پس دماغ عاشقان پرآتش و پرباد چیست

گر نه آتش رنگ گشتی جان‌ها در لامکان

صد هزاران مشعله همچون شب میلاد چیست

گر نه تقصیر است از جان در فدا گشتن در او

لطف نقد اولین و وعده و میعاد چیست

گر نه شمس الدین تبریزی قباد جان‌ها است

صد هزاران جان قدسی هر دمش منقاد چیست

#مولانا

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼


امروز مستان را نگر در مست ما آویخته
افکنده عقل و عافیت و اندر بلا آویخته

گفتم که ای مستانِ جان،
مِی‌ خورده از دستانِ جان
ای صدهزاران جان و دل اندر شما آویخته

#مولانا

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

خدایا مطربان را انگبین ده

برای ضرب دست آهنین ده

چو دست و پای وقف عشق کردند

تو همشان دست و پای راستین ده

چو پر کردند گوش ما ز پیغام

توشان صد چشم بخت شاه بین ده

کبوتروار نالانند در عشق

توشان از لطف خود برج حصین ده

ز مدح و آفرینت هوش‌ها را

چو خوش کردند همشان آفرین ده

جگرها را ز نغمه آب دادند

ز کوثرشان تو هم ماء معین ده

خمش کردم کریما حاجتت نیست

که گویندت چنان بخش و چنین ده


#مولانا

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

وقتی مرورت میکنم صد بار عاشق میشوم
حتی برای مرگ هم با تو موافق میشوم

دلتنگی شب های من در من طلوعی تازه ای
پیراهن عشقی که بر تنهایی ام اندازه ای

دلواپسی های مرا از من بگیر ای عشق
دیوانگی های مرا گردن بگیر ای عشق

من از دلم دیوانگی را پس نمیگیرم
از چشم هایت زندگی را پس نمیگیرم

در آرزویم رد چشمان تو پیدا میشود
وقتی نباشی زندگی روز مبادا میشود

در آتش چشمان تو خاموش کردم خویش را
در انتظار بودنت آغوش کردم خویش را

#علی_صفری

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

گرچه باشند آن دو زلف مشکبار از هم جدا
نیستند اما به وقت گیر و دار از هم جدا

مستی و مخموری از هم گرچه دور افتاده‌اند
نیست در چشم تو مستی و خمار از هم جدا

لرزد از بیم جدایی استخوانم بند بند
هر کجا بینم فلک سازد دو یار از هم جدا

نشأه و می را نماید با کمال اتحاد
از نگاهی چشم شور روزگار از هم جدا

یک دل صد پاره آید عارفان را در نظر
گرچه باشد برگ برگ لاله‌زار از هم جدا

سر به یک جا می گذارد این دو راه مختلف
می‌نماید گر به صورت زلف یار از هم جدا

متحد گردند با هم چشم چون بر هم نهند
هست اگر جان‌های روشن چون شرار از هم جدا

از دل روشن، علایق را شود پیوند سست
ماه می‌سازد کتان را پود و تار از هم جدا

چند باشیم از حجاب عشق و استغنای حسن
در ته یک پیرهن، ما و نگار از هم جدا؟

آشنایی‌های ظاهر پرد‌هٔ بیگانگی است
آب و روغن هست در یک جویبار از هم جدا

غافلی از پشت و روی کار صائب ورنه نیست
چون گل رعنا خزان و نوبهار از هم جدا


#صائب‌تبریزی

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

گفتم رخ تو گفت به گل می‌ماند
گفتم لب تو گفت به مُل می‌ماند

گفتم قد من گفت به پیش گل و مل
ز اینسان که خم آورده به پل می‌ماند


از شعرم خلقی به‌هم انگیخته‌ام
خوب و بدشان به‌هم درآمیخته‌ام

خود گوشه گرفته‌ام تماشا را کآب
در خوابگه مورچگان ریخته‌ام



#نیما_یوشیج    

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

ابلیس آنگونه که در تصور تست نیست
او زخم خورده عشق است

به خاطر عشقی که به حق داشت
از سجده غیر سر پیچید

در عشق ثبات قدم از آن بیشتر ممکن نیست
    به آدم سجده نکرد
خود را رانده درگاه ساخت

چرا که عشق به او اجازه نمی داد
به هیچ درگاه دیگر سر فرود آورد.

ابلیس پیشوای عاشقان بود
سرآهنگ موحدان بود

#منصورحلاج

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

فلک، ای دوست، ز بس بی‌حد و بی‌مر گردد
بد و نیک و غم و شادی همه آخر گردد

ز قفای من و تو، گرد جهان را بسیار
دی و اسفند مه و بهمن و آذر گردد

ماه چون شب شود، از جای به جایی حیران
پی کیخسرو و دارا و سکندر گردد

این سبک خنگ بی‌آسایش بی‌پا تازد
وین گران کشتی بی‌رهبر و لنگر گردد

من و تو روزی از پای در افتیم، ولیک
تا بود روز و شب، این گنبد اخضر گردد

روز بگذشته خیال است که از نو آید
فرصت رفته محال است که از سر گردد

کشتزار دل تو کوش که تا سبز شود
پیش از آن کاین رخ گلنار معصفر گردد

زندگی جز نفسی نیست، غنیمت شمرش
نیست امید که همواره نفس بر گردد

چرخ بر گرد تو دانی که چه سان می‌گردد
همچو شهباز که بر گرد کبوتر گردد

اندرین نیمه ره، این دیو تو را آخر کار
سر بپیچاند و خود بر ره دیگر گردد

خوش مکن دل که نکشتست نسیمت ای شمع
بس نسیم فرح‌انگیز که صرصر گردد

تیره آن چشم که بر ظلمت و پستی بیند
مرده آن روح که فرمانبر پیکر گردد

گر دو صد عمر شود پرده‌نشین در معدن
خصلت سنگ سیه نیست که گوهر گردد

نه هر آن را که لقب بوذر و سلمان باشد
راست کردار چو سلمان و چو بوذر گردد

هر نفس کز تو برآید، چو نکو در نگری
آز تو بیشتر و عمر تو کمتر گردد

علم سرمایهٔ هستی است، نه گنج زر و مال
روح باید که از این راه توانگر گردد

نخورد هیچ توانگر غم درویش و فقیر
مگر آن روز که خود مفلس و مضطر گردد

قیمت بحر در آن لحظه بداند ماهی
که به دام ستم انداخته در بر گردد

گاه باشد که دو صد خانه کند خاکستر
خسک خشک چو هم‌صحبت اخگر گردد

کرک‌سان لاشه‌خورانند ز بس تیره‌دلی
طوطیان را خورش آن به که ز شکر گردد

نه هر آن کو قدمی رفت به مقصد برسید
نه هر آنکو خبری گفت پیمبر گردد

تشنهٔ سوخته در خواب ببیند که همی
به لب دجله و پیرامُن کوثر گردد

آنچنان کن که به نیکیت مکافات دهند
چو گه داوری و نوبت کیفر گردد

مرو آزاد، چو در دام تو صیدی باشد
مشو ایمن چو دلی از تو مکدّر گردد

توشهٔ بخل میندوز که دود است و غبار
سوزن کینه مپرتاب که خنجر گردد

نه هر آن غنچه که بشکفت گل سرخ شود
نه هر آن شاخه که بررست صنوبر گردد

ز درازا و ز پهنا چه همی پرسی از آن
که چو پرگار به یک خطّ مدوّر گردد

عقل استاد و معلم برود پاک از سر
تا که بی‌عقل و هُشی صاحب مشعر گردد

جور مرغان کشد آن مرز که پرچینه بود
سنگ طفلان خورد آن شاخ که برور گردد

روسبی از کم و بیش آنچه کند گرد، همه
صرف، گلگونه و عطر و زر و زیور گردد

گر که کار آگهی، از بهر دلی کاری کن
تا که کار دل تو نیز میسر گردد

رهنوردی که به امّید رهی می‌پوید
تیره‌رایی است گر از نیمهٔ ره برگردد

هیچ درزی نپسندد که بدین بیهدگی
دلق را آستر از دیبهٔ ششتر گردد

چرخ گوش تو بپیچاند اگر سر پیچی
خون چو آلوده شود، پاک به نشتر گردد

دیو را بر در دل دیدم و زان می‌ترسم
که ز ما بی‌خبر این مُلک مسخّر گردد

دعوت نفس پذیرفتی و رفتی یک بار
بیم آن است که این وعده مکرّر گردد

پاکی آموز به چشم و دل خود، گر خواهی
که سراپای وجود تو مطهّر گردد

هر که شاگردی سوداگر گیتی نکند
هرگز آگاه نه از نفع و نه از ضر گردد

دامن اوست پر از لؤلؤ و مرجان، پروین
که بی‌اندیشه در این بحر شناور گردد

#پروین_اعتصامی

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

در پند و نصائح

دلا زبان ادب جز به آفرین مگشای
درین بساط هنر چشم عیب بین مگشای

همه درون و برون نقش خانه ی ازلی است
به غیر دیده ی عبرت بر آن و این مگشای

تو کیستی که شوی نقش بند رد و قبول
زبان شکر و شکایت به کفر و دین مگشای

در معامله بر راهبان دیر مبند
متاع حجره نشینان اربعین مگشای

بگرد چشم تو بستند پرده های مژه
که دیده جز به نظرهای راستین مگشای

تو را معامله اینجا به نفس خویشتن است
به غیر بیهده سر بند مهر و کین مگشای

به تنگنای جهان جا گرفته ای زنهار
درین مشیمه لب و چشم چون جنین مگشای

عروس حجله ی اقبال می دهند تو را
درین منصه به جز چشم شرمگین مگشای

گره گشای تأمل به دست خود داری
تو را که گفت که صد عقده ی متین مگشای

بروب صد ره و غیر از پی دلیل مرو
بکوب صد در و غیر از در یقین مگشای

اگر هوای صریر در فلک داری
صماخ همت والا بهر طنین مگشای

فروغ دل بود از حال خویشتن غماز
شب است از کمر این نعل آتشین مگشای

تو شیر بیشه و نفس محیل، روبا هست
چو صید پیشه ازو غیر پوستین مگشای

ز لشکر مژه چشم تو در محاصره است
بلا به مدخل این حصن تا حصین مگشای

فرشته را ز سرشت بشر بلغزد پای
نظر به مجمع بحرین ماء و طین مگشای

نظر که جلوه ی روحانیان باو دادند
برین غلوله ی خاکی به خون عجین مگشای

به دلو چاه طبیعت که خاک بر سر آن
کمند کنگر نه طارم برین مگشای

به لوح هستی خود بین که چون نگاشته اند
نظر به لوحه ی صورت گران چین مگشای

پری رخان به کمین دل تو منتظرند
بلاست در نظر اهرمن، بکین مگشای

نظر به غیر جلال ازل قران مفگن
نظاره جز به جمال ابد قرین مگشای

نظر به شاهد دنیا بود جنابت چشم
نقاب چهره ازین لعبت لعین مگشای

بخلد نفس پرستان جلوه گاه خیال
نطاق غلمان جلباب حور عین مگشای

شراب عیش جهان نیست جز غساله ی دهر
لب نشاط برین تلخ پارگین مگشای

بنان نازک خود بر سنان خار مزن
به دستیاری لذت تربخبین مگشای

به نوش خانه ی گیتی جهان جهان نیش است
در سراچه ی زنبور انگبین مگشای

ز بی وفائی گل بلبلان به فریاد اند
بخار دل نه و نرگش به یاسمین مگشای

بسوز و داغ دل خود به همنفس منمای
بمیر و راز غم خود به همنشین مگشای

بخوابگاه هوس تن مده به نطع سمور
بزی چو لاله برین آتش دفین مگشای

ز صوت زه نکنی شیر خفته را بیدار
خدنگ فتنه به بازی درین عرین مگشای

زبان درست کن و راز سینه بیرون ده
خزانه جز به کف خازن امین مگشای

رخ دوا ز عقاقیر سوی یزدان کن
سر خریطه ی گلنار و ناردین مگشای

مریض درد طلب از پی دوا شرط است
علاج خانه ی حکمت بهر انین مگشای

چو از جبین تو دانا خط درون خواند
مباش منکر و مصحف پی یمین مگشای

ز فتنه گاه عبادت ره اشارت گیر
صفیر حرف الهی بمد و لین مگشای

گر از یمین و یسارت دهند گنج مراد
پی یسار تهی دیدگان یمین مگشای

بدست تست عنان گام باد پای سخن
به جلوه گاه حرون همتت ضنین مگشای

اگر به جایزه ات ملک نیمروز دهند
نفس به مدحت آل سبکتگین مگشای

سلوک ممسک و مسرف ز اعتدال جداست
چنان مبند سر کیسه و چنین مگشای

به چند با همه گوهر شگفته روئی تو
فلکه ز ناصیه ی روزگار چین مگشای

تو باش با همه عالم کشاده پیشانی
زمانه گو گره کیسه از جبین مگشای

بروی خلق در دیده کرده ای مژه بند
نیاز خود بگشاید تو نازنین مگشای

کمان حادثه دارد فلک همیشه به زه
تو ناوک ستم خویش از کمین مگشای

زمان می گسلد تار ارغنون نشاط
درین مقام به جز ناله ی حزین مگشای

در آن دیار که سودای جانفروشان است
دکانچه ی هوس مصلحت گزین مگشای

هلاک تن مطلب، کار دل نکرده تمام
ستور گرم، بیابان دراز، زین مگشای

در آستین دلت نقد غیب مرهون است
امین شهر توئی، صره ی رهین مگشای

تو را که از دگرانست استعانت امر
زبان کذب، بایاک نستعین مگشای

رموز غیب چه از پرده میکشی فیضی
نگفتمت که در چرخ هفتمین مگشای

خلاصه ی سخنان گزیده یک سخن است
که چشم عیب و هنر برغث و سمین مگشای

درین مراسله ی راز مستمع شرطست
خط معانی دین بر معاندین مگشای

بدامن تو مباد از طمع در آویزند
کلید گنج معانی به آستین مگشای

تو مبدع سخنی، پیش چشم مختصران
صحایف خرد نکته آفرین مگشای

کمین گرم روان رهزنان غارتی اند
تو میر قافله محمل بهر زمین مگشای

ازین جداول تقویم دست و پیشانی
طلسم سر شهور و خط سنین مگشای

ز آسمان هدایت رسیده موعظتی است
لسان طعن برین آیت متین مگشای

ز موج خیز دلت اوفتاده بر ساحل
زبان خرده برین گوهر ثمین مگشای

مباد نکته برون افتد از شگاف قلم
رقوم راز به اندیشه ی رزین مگشای

نهفته اند تتق در تتق معانی راز
دفاتر خط لاهوت هان و هین مگشای

اگرچه از پی اخفای راز بسته ی غیب
بنای نظم نهادیم بر همین مگشای

به شش نصیحت مجمل سخن تمام کنیم
مگو، مساز، میار و مبر، مبین، مگشای

#فیضی_دکنی

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

شبی که می‌گذرد با تو بی‌کران خوش‌تر
که پای بند تو، وارسته از زمان خوش‌تر

برای مستی و دیوانگی، می و افیون
خوش‌اند هر دو و چشمت ز هر دو آن خوش‌تر

ز گونه و لب تو، بوسه بر کدام زنم
که خوش‌تر است از آن و این از آن خوش‌تر

ستاره و گل و آیینه و تو، جمله خوش‌اید
ولی تو از همگان میانشان خوش‌تر

خوشا جوانی‌ات از چشمه‌های روشن جان
خوشا! که جان جوان از تن جوان خوش‌تر

درآ، به چشم من ای شوکت زمینی تو
به جلوه از همه خوبان آسمان خوش‌تر

مرا صدا بزن آه! ای مرا صدا زدنت
هم از ترنم بال فرشتگان خوش‌تر

خوش است از همه با هر زبان روایت عشق
ولی روایت آن چشم مهربان خوش‌تر

ز عشق‌های جوانی، عزیزتر دارم
تو را، که گرمی خورشید در خزان خوش‌تر

#حسین_منزوی

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

گر همی‌خواهی سلامت از ضرر
چشم ز اول بند و پایان را نگر

تا عدمها ار ببینی جمله هست
هستها را بنگری محسوس پست


این ببین باری که هر کش عقل هست
روز و شب در جست و جوی نیستست

در گدایی طالب جودی که نیست
بر دکانها طالب سودی که نیست

در مزارع طالب دخلی که نیست
در مغارس طالب نخلی که نیست

در مدارس طالب علمی که نیست
در صوامع طالب حلمی که نیست

هستها را سوی پس افکنده‌اند
نیستها را طالبند و بنده‌اند

زانک کان و مخزن صنع خدا
نیست غیر نیستی در انجلا

پیش ازین رمزی بگفتستیم ازین
این و آن را تو یکی بین دو مبین

گفته شد که هر صناعت‌گر که رست
در صناعت جایگاه نیست جست

#دفتر_ششم_مثنوی_معنوی_مولوی

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

حک کردنی است آنچه بنگاشته‌ام
افگندنی است آنچه برداشته‌ام

باطل بودست آنچه پنداشته‌ام
حاصل که به هرزه عمر بگذاشته‌ام

#ابوسعید_ابوالخیر
- رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

الا ای نوگل رعنا که رشک شاخ شمشادی
نگارین نخل موزونی همایون سرو آزادی

به صید خاطرم هر لحظه صیادی کمین گیرد
کمان ابرو تو را صیدم که در صیادی استادی

چه شورانگیز پیکرها نگارد کلک مشکینت
الا ای خسرو شیرین که خود بی تیشه فرهادی

قلم شیرین و خط شیرین سخن شیرین و لب شیرین
خدا را ای شکر پاره مگر طوطی قنادی

من از شیرینی شور و نوا بیداد خواهم کرد
چنان کز شیوه شوخی و شیدایی تو بیدادی

تو خود شعری و چون سحر و پری افسانه را مانی
به افسون کدامین شعر در دام من افتادی

گر از یادم رود عالم تو از یادم نخواهی رفت
به شرط آن که گه گاهی تو هم از من کنی یادی

خوشا غلطیدن و چون اشک در پای تو افتادن
اگر روزی به رحمت بر سر خاک من استادی

جوانی ای بهار عمر ای رویای سحرآمیز
تو هم هر دولتی بودی چو گل بازیچه بادی

به پای چشمه طبع لطیفی شهریار آخر
نگارین سایه ای هم دیدی و داد سخن دادی


#شهریار

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

در شب تیره‌ی خود چشم به ماهی دارم
جز تماشای تو از دور، چه راهی دارم؟

اشتباه تو دل از «اهل نظر» بردن بود
دلربایی تو اگر، من چه گناهی دارم؟

بی سبب نیست که اینقدر شبیهیم به هم
مثل گیسوی تو، من بختِ سیاهی دارم

من حبابم شب دیدار تو ای ماهِ در آب
سخنی با تو به اندازه‌ی آهی دارم

باز صد شکر که میخانه‌ی آغوش تو هست
دست کم پیش تو ای عشق، پناهی دارم

#فاضل‌_نظری

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

🎶تصنیف «زهی عشق»

🔹همایون شجریان و گروه دستان
🔸آهنگساز: حمید متبسم
🔹کلام: مولانا
🔸آلبوم: قیژک کولی
🔹کنسرت برلین - زمستان 2008


‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

#مولانا

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

چشمه‌ای خواهم که از وی جمله را افزایش است

دلبری خواهم که از وی مرده را آسایش است

بنده بحر محیطم کز محیطی برتر است

سنگ و گوهر هر دو را از فضل او بخشایش است

باغ و طاووسند هر یک از جمالش بانصیب

زاغ را خالی ندارد گر چه بی‌آرایش است

صورت ار نقصان پذیرد نیست معنی را کمی

عاشق اندر ذوق باشد گر چه در پالایش است

بنگر اندر جان که هست او از بلندی بی‌خبر

گر چه اندر قالب او در خانه آلایش است

شمس تبریزی قدومت خانه اقبال را

صحن را افروزش است و بام را اندایش است

#مولانا

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

از چشم تو سحر مطلق آموخته‌ام
وز عشق تو شمع روح‌افروخته‌ام

از حالت من چشم بدان دوخته باد
چون چشم برخسار تو در دوخته‌ام


#مولانا
#صبح_بخير
#امروز_با_مولانا

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

تا به دامان تو ما دست تولا زده ایم
به تولای تو برهر دو جهان پا زده ایم

تا نهادیم به کوی تو صنم روی نیاز
پشت پا بر حرم و دیر و کلیسا زده ایم

در خور مستی ما رطل و خُم ساغر نیست
ما از آن باده کشانیم که دریا زده ایم

همه شب از طرف گریه مینا ، من و جام
خنده بر گردش این گنبد مینا زده ایم

نشوی غافل از اندیشه شیدایی ما
گر چه زنجیر به پای دل شیدا زده ایم

تا نهادیم سر اندر قدم پیر مغان
پای بر فرق جم و افسر دارا زده ایم

جای دیوانه چو در شهر ندادند هُمـــا
من ودل چند گهی خیمه به صحرا زده ایم


#هما_شیرازی

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

آلبوم «رفتم و بار سفر بستم» به صورت یکجا

خواننده: علیرضا قربانی
آهنگساز: علی تجویدی
تنظیم: کامبیز روشن‌روان
اشعار و ترانه‌‌ها:
اسماعیل نواب‌صفا، پرویز وکیلی، بیژن ترقی و رهی معیری

فهرست:
۱) رفتم و بار سفر بستم
۲) بگو چه کنم
۳) حق ناشناس
۴) مناجات
۵) تذرو
۶) دیدی که رسوا شد دلم

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

کُشتی مرا، اکنون بگو دیگر چه می‌خواهی؟
زین کشته‌ی بی‌آرزو دیگر چه می‌خواهی؟

در جان من دیگر نماند آن شور سرمستی
خالی ز مِی شد آن سبو، دیگر چه می‌خواهی؟


گفتی بگو، گفتم، ولی نشنیدی و در من
افسرد ذوق گفتگو، دیگر چه می‌خواهی؟

حالم چه می‌پرسی، نشسته خار در چشمم
زهراب جوشد از گلو، دیگر چه می‌خواهی؟


با اشک پروردم تو را ای گل، ولی هیهات
کان آب برگردد به جو، دیگر چه می‌خواهی؟

خون دل عاشق حلال انگاشتی، حق بود ؟
خونش حلالت باد، از او دیگر چه می‌خواهی؟

#ساعد_باقری       

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

عجب شاهکاریه استاد شهریار😍😍😍😍

#استادشهریار


‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

ساقیا برخیز و دَردِه جام را
خاک بر سر کن غمِ ایّام را

ساغرِ مِی بر کَفَم نِه تا ز بَر
بَرکِشَم این دلقِ اَزرَق‌فام را

گرچه بدنامی‌ست نزد عاقلان
ما نمی‌خواهیم ننگ و نام را

باده دَردِه چند از این بادِ غرور
خاک بر سر، نفسِ نافرجام را

دودِ آهِ سینهٔ نالانِ من
سوخت این افسردگانِ خام را

محرمِ رازِ دلِ شیدایِ خود
کس نمی‌بینم ز خاص و عام را

با دلارامی مرا خاطر خوش است
کز دلم یک باره بُرد آرام را

ننگرد دیگر به سرو اندر چمن
هرکه دید آن سروِ سیم‌اندام را

صبر کن حافظ به سختی روز و شب
عاقبت روزی بیابی کام را

#حافظ
#صبح_بخير

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

با نگاهی که شب دوش اشارت کردی
به خدا بود و نبودم همه غارت کردی

آشکارا نتوان گفت چه کردی و چه بود
آن عبارت که تو پنهان به اشارت کردی

کعبه‌ی گل همه را، کعبه‌ی دل خاصان راست
کعبه سهل است، خدا را تو زیارت کردی

دلم آتشکده‌ی عشق و ز غم ویران بود
تو بت آتشکده‌ی عشق عمارت کردی

شعر و شور و دل دیوانه و آزادگیم
همه را بسته‌ی زنجیر اسارت کردی

ابر من عابر آفاق نهان نومیدی
آشکارا تو ز امید عبارت کردی

کاش می‌شد بنویسم چه نوشتی با چشم
کاش می‌گفت عبارت چه اشارت کردی

نادر از هند نبرد، آنچه تو بردی ز دلم
که تو مهری و مهاری و مهارت کردی

دلم ایران و تو اسکندر طاییس اطوار
زدی و سوختی و کشتی و غارت کردی

#مهدی_اخوان_ثالث

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

🔻تصنیف‌های مهدی خالدی
▪️روی اول

◇آواز: سیمین غانم، ترانه حمیدی
◇تنظیم: بهروز علی‌پناهی
◇شعر: نواب صفا، رهی معیری، مهدی خالدی
◇تاریخ انتشار: ۱۳۵۷

• آمد نوبهار/شعر: نواب صفا/آواز: سیمین غانم
• به‌کنارم بنشین/شعر: رهی معیری/آواز: سیمین غانم
• بی‌قرار/شعر: ناصر شریفی/آواز: سیمین غانم


‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

ما هم بسیاریم
ما هم روزی
دور  ِهم جمع خواهیم شد
تاریکی را از همه ی کوچه ها
منها خواهیم کرد.
ما هم مثل  ِ زندگی
ضرب در ضرب
روی نومیدی ضربدر می کشیم.
ما سرانجام
آزادی را میان همه تقسیم خواهیم کرد.

حالا دستت را به من بده
از سکو بالا بیا
روی تخته ی کلاس  ِباران و بنفشه بنویس:
اینجا
هر کسی
حق دارد رویایی داشته باشد.

#سیدعلی_صالحی
📖دفتر:شازده‌کوچولو فال‌فروش میدان راه‌آهن


‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

▪️برخیز شتربانا (خاک)

▪️امیر آرام


شاعر: ادیب‌‌الممالک فراهانی
آهنگساز: امیر آرام


‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

ای پیر خردمند پگه‌تر برخیز
و آن کودک خاکبیز را بنگر تیز

پندش ده گو که نرم نرمک می‌بیز
مغز سر کیقباد و چشم پرویز


#خیام
#صبح_بخير

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی
که به دوستان یک دل سر دست برفشانی

دلم از تو چون برنجد که به وهم در نگنجد
که جواب تلخ گویی تو بدین شکردهانی

نفسی بیا و بنشین سخنی بگو و بشنو
که به تشنگی بمردم بر آب زندگانی

غم دل به کس نگویم که بگفت رنگ رویم
تو به صورتم نگه کن که سرایرم بدانی

عجبت نیاید از من سخنان سوزناکم
عجب است اگر بسوزم چو بر آتشم نشانی؟

دل عارفان ببردند و قرار پارسایان
همه شاهدان به صورت تو به صورت و معانی

نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم
همه بر سر زبانند و تو در میان جانی

اگرت به هر که دنیا بدهند حیف باشد
و گرت به هر چه عقبی بخرند رایگانی

تو نظیر من ببینی و بدیل من بگیری
عوض تو من نیابم که به هیچ کس نمانی

نه عجب کمال حسنت که به صد زبان بگویم
که هنوز پیش ذکرت خجلم ز بی زبانی

مده ای رفیق پندم که نظر بر او فکندم
تو میان ما ندانی که چه می‌رود نهانی

مزن ای عدو به تیرم که بدین قدر نمیرم
خبرش بگو که جانت بدهم به مژدگانی

بت من چه جای لیلی که بریخت خون مجنون
اگر این قمر ببینی دگر آن سمر نخوانی

دل دردمند سعدی ز محبت تو خون شد
نه به وصل می‌رسانی نه به قتل می‌رهانی

#سعدی

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…
Subscribe to a channel