رفع تحریمها مقدم بر پیمانها
بیایید منفیبافی را کنار بگذاریم و از خبر پیوستن ایران به گروه کشورهای موسوم به «بریکس» از صمیم قلب خوشحال باشیم. اینکه ظرف مدت زمانی کوتاه به دو پیمان بزرگ «شانگهای» و «بریکس» پیوستهایم جای خوشحالی دارد اما سوال این است که آیا از این پیوستنها، آبی برای زندگی و کسبوکارمان گرم میشود؟
بدون شک هر تلاشی از سوی تصمیمگیران برای گسترش روابط با دیگر کشورها برای اقتصاد سودمند است و قطعا میتواند رفاه جامعه را افزایش دهد اما آیا ما توان بهرهبرداری از این فرصتها را داریم؟
برای فهم بهتر موضوع به یک اتفاق مثبت دیگر اشاره میکنم که همه در جریان آن هستیم. این روزها اخبار جذابی از احتمال میزبانی برخی تیمهای ایرانی از تیمهای بزرگ آسیایی به گوش میرشد و اگر میزبانی ایران قطعی شود، بازیکنان بزرگی نظیر کریس رونالدو، کریم بنزما، نیمار داسیلوا و دهها ستاره دیگر که اخیرا به تیمهای عربی پیوستهاند باید در کشور ما بازی کنند. اما خبر بد این است که باشگاههای ما فاقد زیر ساختهای ضروری از جمله VAR و زمین چمن مناسب هستند و در نتیجه این احتمال وجود دارد که فدراسیون فوتبال آسیا، میزبانی را از ایران بگیرد و باشگاههای ایرانی ناچار شوند در کشورهای دیگر با رقبای خود دیدار کنند. به این ترتیب یک فرصت بزرگ که میتواند نگاه میلیونها عاشق فوتبال را به ایران جلب و برایمان فرصتهای زیادی ایجاد کند، تبدیل به یک حسرت بزرگ میشود.
پیوستن ایران به «سازمان همکاری شانگهای» و گروه «بریکس» دقیقا شبیه راهیافتن باشگاههای ایرانی به رقابت باشگاههای آسیایی است. ابتدا خوشحالمان میکند اما بعد به حسرتی بزرگ تبدیل میشود.
تحریم طولانیمدت که تبدیل به یک تعادل نحس در کشور شده و منافع گروههای زیادی را تقویت کرده، اجازه نمیدهد حتی با یک کشور متوسط همسایه مبادله داشته باشیم آنوقت همگروهی با کشورهای عضو سازمان همکاری شانگهای یا گروه بریکس چه منافعی برایمان دارد؟
برای اینکه تجارت به درستی کار کند، باید مقدماتی فراهم شود. نیاز اصلی تجارت، روابط بینالملل خوب است که ما مدتهاست نداریم. هیچ کشوری در دنیا وجود ندارد که ما با آن کشور رابطه درست به لحاظ دیپلماسی داشته باشیم. روابط ما حتی با همسایگان بر پایه قواعد دیپلماتیک نیست.
شخصا زمانی از پیوستن ایران به پیمان شانگهای یا هر گروه بریکس خوشحال میشوم که پیش از آن، اخبار مثبتی از مذاکرات برای رفع تحریمها شنیده باشم و زمانی دل به چنین اخباری میبندم که همزمان، نسیم آزادسازی اقتصادی را در داخل کشور احساس کنم و صدای پای بهبود در سیاستگذاری اقتصادی را بشنوم.
نکته قابل توجه این است که پیوستن ایران به گروه بریکس منوط به رفع تحریمها عنوان شده و حضور ایران در این گروه بدون برطرف کردن چالشها با غرب امکانپذیر نیست. اما وقتی تصمیمگیران کشور تحریم را نعمت میدانند، وقتی عامدانه از مزایای تجارت آزاد چشمپوشی میکنند، وقتی دلبسته خودکفایی هستند، وقتی اقتصاد را به تازیانه قیمتگذاری تعزیر میکنند و...، چطور میتوانیم از پیوستن به پیمانهای سیاسی و اقتصادی خوشحال باشیم و اگر پیوستیم، چه چیزی عایدمان میشود؟
حتی اگر روزی اعلام کنند که ایران را در گروه 7 پذیرفتهاند، آیا بدون رفع تحریمها قادر به تجارت خواهیم بود؟
سرمقاله روزنامه دنیای اقتصاد
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
رنج راهاندازی(1)
چرا راهاندازی کسبوکار در ایران سخت است؟
من همهجور کار راهاندازی کردهام؛ از مغازه اسباببازیفروشی تا استارتآپ و زندگیام پستیها و بلندیهای زیادی داشته است اما راهاندازی «پایانه صادراتی گلشنآرای ارم» برایم فراتر از رنج بوده است.
اوایل دهه 90 رئیس اتاق بازرگانی کرمان بودم و همزمان به عنوان نایبرئیس اتاق بازرگانی ایران فعالیت میکردم. آن روزها نهادهای امنیتی هشدار دادند که جنوب استان کرمان به دلیل تداوم خشکسالی و کاهش شدید سرمایهگذاری بهشدت مستعد ناامنی و تشنج است و نهادهای سیاسی و اقتصادی باید برای ایجاد تحرک در منطقه کارهای اساسی کنند. مسوولان سیاسی استان از اتاق بازرگانی کرمان خواستند طرحی تهیه کند که بر اساس آن همه نهادها برای بهبود شرایط منطقه کمک کنند. پس از مطالعات اولیه به این نتیجه رسیدیم که با توجه به تنگنای آب، کمبود زمین مناسب و مساله نگرانکننده فرسایش خاک، بهترین گزینه، توسعه محصولات گلخانهای است. مطالعه ما نشان داد هر هکتار گلخانه، برای 12 تا 16 نفر کار ایجاد میکند و ما فکر کردیم با راهاندازی پایانه صادراتی محصولات کشاورزی، دست کم برای 60 هزار نفر شغل ایجاد میشود. برآورد اولیه ما از سرمایهگذاری و راهاندازی این پایانه نزدیک به 10 میلیون دلار بود که 12 میلیارد تومان آن دوره میشد. با وجودیکه همه نهادهای دولتی قول همکاری دادند و در عین حال که همه میدانستند گروهی که قصد راه اندازی پایانه را دارد، صرفا دنبال کسب منفعت نیست، اما کار آنطور که فکر میکردیم پیش نرفت:
🔹حدود یک سالونیم در مسیر کرمان-تهران رفتوآمد داشتیم تا مجوز زمین بگیریم.
🔹پرونده دوبار به هیات دولت رفت و هر دو بار به دلیل نقص بیجا و بیمورد برگشت خورد.
🔹 50 هکتار زمین درخواستی به 5 هکتار تقلیل یافت.
🔹یک سال زمان صرف شد تا فقط مجوز بگیریم.
🔹در سال 1393 کار را شروع کردیم اما با تغییر قیمت دلار از هزار تومان به سه هزار و 200 تومان هزینههای ما دست کم سه برابر شد.
🔹با یک شرکت هلندی برای ساخت و خرید خط بستهبندی محصولات کشاورزی به ارزش 5/1 میلیون یورو قراردادی تنظیم کردیم.
🔹شش ماه طول کشید تا موفق شدیم از صندوق توسعه ملی، در اوایل سال 1394 اعتبار تسهیلات دریافت کنیم.
🔹 22 کانتینر ماشینآلات سفارش دادهشده، اواخر بهمن سال 1396 به بندرعباس رسید.
🔹در ماه اسفند 1396 مدارک مربوط به ترخیص ماشینآلات را به اداره گمرک تحویل دادیم، اما در اواخر اسفند اعلام کردند که به خاطر ایام نوروز، اجازه حمل به کانتینرهای باری و کالا را نمیدهند.
🔹سال 1397 از سر رسید و دوباره دلار با شوک مواجه شد و به بیش از پنج هزار تومان رسید.
🔹 رونمایی از دلار 4200 تومانی، شوک بسیار بزرگی به ما وارد کرد.
🔹درهای گمرک را کاملاً بستند. خیلی دوندگی کردیم و بارها توضیح دادیم که پول همه این ماشینآلات از صندوق توسعه ملی پرداخت شده و همه کارهای ترخیص آن نیز به پایان رسیده، اما مسوولان گمرک میگفتند تنها کالاهای واردشده با دلار 4200 تومان را ترخیص خواهند کرد.
🔹بابت این بلاتکلیفی هر ماه بیش از 50 میلیون تومان به شرکت «مرسکلاین» جریمه پرداخت میکردیم.
🔹شرکت هلندی که ماشینآلات را ارسال کرده بود، مدام فشار میآورد که اتمام موعد نصب نزدیک است و از آن به بعد مسوولیتی برای خود قائل نیست.
🔹هشت ماه تمام دوندگی کردیم تا در نهایت در ماه آذر گفتند برای ترخیص ماشینآلات باید از نو گشایش اعتبار کنیم و فرمها با اطلاعات جدید بهروز شود.
🔹وقتی برای گشایش اعتبار مراجعه کردیم، با مشکل جدید مواجه شدیم. گفتند، محل ارزی که دریافت کردید، صندوق توسعه ملی است و در فرمهای جدید باید عنوان شود چون سامانه با عنوان قدیمی جواب نمیدهد.
🔹 سه ماه دوندگی کردیم تا سرانجام در اسفند سال 1397 قبول کردند گزینه صندوق توسعه ملی را در فرمهایشان بگنجانند تا بتوانیم گشایش اعتبار کنیم.
🔹در اوایل سال 1398 موفق به گشایش اعتبار مجدد قانون جدید شدیم.
🔹اواخر سال 1397 و اوایل سال 1398 به خاطر مشکلات زیادی که گریبان ما را گرفت، عملاً کار متوقف شد. پشیمان شده بودیم اما کاری از دستمان بر نمیآمد.
🔹بعد از گشایش اعتبار و آماده شدن برای ترخیص، اعلام کردند که چهار کانتینر از 22 کانتینر موجود مربوط به دستگاههای «لیفتراک» است و با توجه به اینکه در داخل، کالای مشابه آن ساخته میشود، اجازه ترخیص نمیدهیم.
🔹ما همچنان ماهی 50 میلیون تومان به شرکت مرسکلاین جریمه پرداخت میکردیم و این شرکت هم فشار میآورد که به خاطر تحریمها نمیتواند در آبهای ایران بماند و باید هرچه زودتر، بار خود را خالی کنید.
🔹به خاطر تحریمها مسیرهای نقل و انتقال پول هم کاملا بسته شد.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
ادامه در پست بعدی
تولد آقای آزادیخواه
دیروز تولد 72 سالگی دکتر غنینژاد بود. اقتصاددان آزادیخواهی که نقش بسیار مهمی در آشنایی نسل ما با اقتصاد آزاد دارد. غنینژاد آزادانه میاندیشد، آزادانه زندگی میکند و آزادانه سخن میگوید.
یکی از افتخارات زندگیام آشنایی با دکتر موسی غنینژاد و همسر گرامیشان، خانم مهشید معیری است. سالهای طولانی بود که از طریق نوشتهها و کتابها با اندیشه دکتر غنینژاد آشنا بودم. اینروزها اما به واسطه رفت وآمدی که با ایشان دارم، مستقیم از محضرشان بهره میبرم. دکتر غنینژاد و خانم معیری بینهایت دوستداشتنی و قابل احترامند. هر دو انسانهای با اخلاقی هستند که عمر خود را صرف دفاع از آزادی و ترویج عقلانیت کردهاند.
مرحوم مهدی آگاه که ایشان هم جزو انسانهای نیک روزگار بود، در زمره علاقهمندان دکتر غنینژاد بودند و به خاطر دارم سالها پیش به من گفتند؛ مدتهاست غنینژاد را رصد میکنم و منتظرم یکجا خطا کند یا یکجا لغزشی داشته باشد اما هرگز کوچکترین خطایی در اظهارات و رفتارش ندیدهام.
برای دکتر غنینژاد عزیز و مهشید خانم گرامی، آرزوی سلامتی و عمر طولانی دارم.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
دوستان خدا را رها نکنید
خدا رحمت کند همه درگذشتگان را؛ مرحوم پدرم همیشه تأکید داشتند که دروغگو دشمن خداست و من همیشه در این فکر بودم که دروغ، چگونه آدم را مقابل خدا قرار میدهد. در مدرسه و مسجد و رسانه همواره در مذمت دروغگویی سخن گفته میشود و هیچ آیین و مذهبی نیست که دروغگویی را تأیید کرده باشد.
یکی دیگر از نقلقولهای پر تکرار درباره دروغ، دعای معروف کوروش کبیر بود که از خدا میخواهد سرزمیناش را از دروغ و خشکسالی دور نگه دارد و من همیشه از خودم میپرسیدم دروغ چه ربطی به خشکسالی دارد؟
خشکسالی باعث خشکیدن چشمهها و رودها میشود، گیاهان و درختان را از بین میبرد و حیات را از زندگی انسان دور میکند اما دروغ چه میکند که بزرگان این سرزمین آن را همسنگ خشکسالی دانستهاند؟
دروغ پایه و اساس ناپاكيهاست، کار خشکسالی خشکاندن حیات است و کار دروغ، رویاندن پلیدیها. خشکسالی هرآنچه خوبی است را میخشکاند و دروغ، بذر بي اعتمادي میکارد. اما با وجود این همه توصیه اخلاقی، چرا دروغ همچنان میان مردم شایع است و افراد از آن پرهیز نمیکنند؟
اغلب آدمها انتظار دروغ شنیدن ندارند و فکر میکنند، فرد دروغگو حقیقت را میگوید اما دروغ، ادعای نادرستی است که جای حقیقت را میگیرد و فرقی نمیکند درباره چه چیز یا چه کسی باشد.دروغها گاهی جهت سود و زیان را عوض میکنند یا جای حق و باطل را تغییر میدهند. اما دروغهایی هم هستند که نه به کسی زیان میرسانند و نه جای حق و باطل را عوض میکنند، دروغهایی که آدمها درباره وضعیت خود یا داراییهای خود میگویند، از این جنس به شمار میروند. مثلا برخی تحقیقات نشان داده که مردان درباره خود دروغ میگویند تا دیگران را تحتتأثیر تواناییهای نداشته خود قرار دهند؛ در حالی که زنان بیشتر درباره وضعیت خود دروغ میگویند چون دوست دارند ديده شوند.
گاهی آدمها دروغ میگویند تا موضوعی را به سود خود تغییر دهند اما گاهی دروغ میگویند تا مثلا به دیگران نفع برسانند. در هر صورت ما دروغ میگوییم چون فكر ميكنيم كه از این کار نفع میبریم حال آنکه در گذر زمان هيچ دروغي نيست كه برملا نشود و نتيجهای جز بیاعتمادي به همراه نداشته باشد.
برخی دروغگویی را محصول بیثباتی سیاسی، نابرابری و استبدادزدگی تاریخی جامعه ایران میدانند. برخی هم معتقدند دروغگویی یک رفتار روانی است و مغز انسان از دید تکاملی ترجیح میدهد راست بگوید اما در شرایط اجتماعی و روانی خاص، ناچار به دروغگویی میشود.
اقتصاددانان هم معتقدند در صورتی که هزینه اقتصادی رفتار درست بالا باشد، افراد از انجام آن سر باز میزنند. بنابراین در جامعهای که هزینه راست گفتن از هزینه دروغ گفتن بیشتر باشد اکثریت مردم دروغگو میشوند.
اما تکلیف ما چیست؟ قطعا هیچچیز بهتر از راستگویی نیست حتی اگر زیان کوتاهمدت داشتهباشد. افرادی که به راستگویی بها میدهند، گزینههای خوبی برای دوستی هستند؛ رهایشان نکنید.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
به همین سادگی
هر روز در رسانهها اخبار حذف آدمها از نظام اداری و نظام تصمیمگیری را مشاهده میکنیم. فکر نمیکنم هیچ ساختار سیاسی به اندازه حکومت ایران، نیروهای اثرگذارش را حذف یا زمینه مهاجرت آنها را فراهم کرده باشد.
فکرش را بکنید؛ «بچههای مردم» که اغلب تحصیلکرده و پر تلاشند، هرگز قادر به ایجاد کسب و کار برای خود نمیشوند و راهی به نظام اداری و ساختار تصمیمگیری پیدا نمیکنند. اگر احیانا اشتباهی صورت گرفت و شمار اندکی از آنها موفق شدند کسب و کاری دست و پا کنند، از چرخه اقتصادی کشور کنار گذاشته میشوند و به جای آنها آقازادهها و اقوام و خویشان سیاستمداران رشته کار را در دست میگیرند.
انگار عدهای کشور را «تیول» خود میدانند که به خود حق خود میدهند هرکاری دلشان میخواهد انجام دهند. این برخوردها در نهایت منجر به ناامیدی و سرخوردگی جوانان میشود که یا مهاجرت آنها را در پی دارد یا آنها را گوشهگیر و عزلت نشین میکند.
همین یکی دو روز گذشته، حجم وسیعی از اخبار به حذف سرمایههای انسانی کشور اختصاص داده شده است. چند روزنامه ظرف دو روز گذشته در صفحه اول خود از پایان همکاری عادل فردوسیپور با صدا و سیما خبر دادهاند. چند پایگاه خبری نوشتهاند که خانم هنگامه قاضیانی پس از حواشی زیادی که برایش به وجود آوردهاند، برای همیشه از بازیگری خداحافظی کردهاست. چند روز پیش حتی اجازه ندادند وریا غفوری از فوتبال خداحافظی کند.
در مقابل، رسانهها تصویر مدیرعامل یک سازمان بزرگ را منتشر کردهاند که برای همسرش حکم مدیرکلی امضا میکند. یا در خبرها میخوانیم که پسر جوان یک سردار نظامی عضو هیأت مدیره یک شرکت بزرگ فولادسازی میشود. آنطرف میشنویم که یک مدیرکل راه و شهرسازی پسرش را در یک شرکت زیر مجموعه دولت استخدام کرده و در پاسخ به پرسشی درباره استخدام پسرش در یکی از شرکتهای زیر مجموعه دولت، خطاب به خبرنگار میگوید: «از لج تو هم شده، پسرم را جای بهتر هم میبرم».
تازه اینها قسمت روشن ماجراست که خبرنگاران موفق شدهاند کشف کنند اگر نه آقازادههای زیادی هستند که سکان بخشهای تاریک اقتصاد را در دست گرفتهاند و تا امروز کسی متوجه حضور آنها نشده و باز هم نخواهد شد.
آنها که به هر دلیلی نخبگان را از نظام اداری حذف میکنند یا مانع کسب و کار و فعالیت افراد میشوند، به کشور خیانت میکنند و به نظام تصمیمگیری کشور لطمه جدی میزنند.
در علم اقتصاد از «موجودی سرمایه» که لازمه رشد اقتصادی پایدار است، زیاد سخن گفته میشود. موجودی سرمایه را میتوان مجموع ارزش ساختمان و تاسیسات و ماشینآلات و تجهیزاتی دانست که در فرآیند تولید نقش داشته و مورد استفاده قرار میگیرند. در دنیای کسبوکار مدرن که محیطی پویا و رقابتی است، داشتن نیروی انسانی توانمند یکی از بزرگترین مزیتها محسوب میشود. اگر این تعریف را مبنا قرار دهیم، متوجه میشویم در چند دهه گذشته در کشور ما برخورد نیروی سیاسی با نیروی انسانی هیچگاه متناسب با این تعریف نبوده است. در نتیجه نظام اداری و ساختار تصمیمگیری در کشور از نیروهای خلاق تهی شده است.
در نهایت اینکه برخورد نامناسب حکومت با سرمایه انسانی یک بعد ماجراست اما تراژدی جایی اتفاق میافتد که سیاستمداران به جای نخبهگرایی به «نوچهپروری» و «حامیپروری» رو میآورند و ضمن اینکه فرهنگ «چاپلوسی» را فراگیر میکنند، منابع کشور را صرف آنها میکنند و به جای بهرهگیری از نیروی انسانی کارآمد به استخدام نیروهای ناکارآمد و حامیان ابله رو میآورند و به همین سادگی پایههای نظام اداری و تصمیمگیری کشور را سست میکنند.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
گمشدهای به نام مهربانی
حلقه گمشده اینروزهای ما، مهربانی است. وقتی فکر میکنم میبینم مهربانیهای کوچک، توی اتاقهای قدیمی و پشت دیوارهای مخروبه و زیر بلوکهای سیمانی مدفون شده و انگار هیچکس به آن دسترسی ندارد.
انگار مهربانی، با شکل جدید شهرها و خانهها بیگانه است یا از دیوارهای بدون پیچک بدش میآید. یا میترسد از درهای کنترلدار وارد شود.
یادش به خیر. در مدرسه، مهربانی را تکهتکه میکردیم و با هم میخوردیم. گاهی مهربانی دستی میشد و سرمان را نوازش میکرد. گاهی به شکل کشمش، گاهی به شکل پسته و گاهی به شکل بادام. دبستان كه میرفتم مادرم مهربانی را در جیب هایم میریخت. مهربانی گاهی شور بود، گاهی شیرین و گاهی با تکه نخی زیر دندان جویده میشد. مهربانی گاهی نان تازهای بود که همسایه به مادرم میداد. گاهی یک گاز از ساندویچ برادر بود و گاهی میگفتند اگر دست همکلاسی زمین خوردهات را بگیری و از زمین بلندش کنی مهربانی كردهای. مهربانی آنروزها شبیه كمك كردن به كوچكترها بود، برای سوار شدن به سرويس مدرسه و گاهی كيف سنگين همكلاسی را به دوش كشيدن.
معلممان میگفت مهربانی، گاهی قرض دادن کتاب به همکلاسی است. پدرم میگفت مهربانی یعنی کمک کردن به پیرزن همسایه و خواهرم اگر میخواست مهربانی کند، تکهای از پرتقال پوست کردهاش را به من هم میداد.
یادش به خیر. بلوتوث نبود که مهربانی را گوشی به گوشی منتقل کنیم اما حرفهای خوب، گوش به گوش میرسید. ایمیل نبود که مهربانی را به فامیل دورمان برساند اما نامه بود و از همه مهمتر، دستی که به قلم برود و پاکتی که به مقصد برسد. یادش به خیر، تلگرام نبود اما شب نشینی بود. اینستاگرام نبود اما آلبومهای خانوادگی بود. واتساپ نبود اما محبتهای یواشکی بود. عشقهای دزدکی و نگاههای تصادفی. مهربانی آن روزها رابطه بود. رسیدن دست به دست. رسیدن بو به بینی. تپش قلب و حس خوشایند عشق.
مهربانی اما اينروزها رفته و عشق را هم با خودش برده. در خيابان خيس نشانی از مهربانی نيست. در چهار راه ازدحام گم شده و میگويند با كاميون ضايعات ساختمان از شهر خارج شدهاست. عده ای هم میگويند مهربانی نرفته؛ همين جاست. پشت ديوارهای گلی، زير آوار خاطرات.
کاش میشد مهربانی را دوباره دعوت كرد. سر ميز شام. پشت دكه بانك. روي صندلی عقب تاكسی. كاش میشد مهربانی را از زیر این همه آوار بیرون کشید. میشود آیا؟
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
درباره پلمب واحدهای صنفی
همیشه کار کردن در ایران دشوار بوده اما کسب و کارها اعم از خرد و کلان، در شش سال گذشته گرفتار انواع مشکلات شدهاند و ضمن اینکه روز به روز ضعیفتر میشوند، چشمانداز روشنی پیش روی خود نمیبینند.
در چنین شرایطی، تنشها و نااطمینانیهای داخلی هم به زمین کسب و کارها کشیده شدهاند و در عین حال از ناحیه بیثباتی اقتصاد کلان، رکود و تورم نیز از میزان مصرف کاسته و خلاصه اینکه کسب و کارها در شرایطی قرار دارند که از همه نظر در چند دهه گذشته بیسابقه است.
فشار سنگینی که این روزها به کسبه و بازاریان وارد آمده به حدی است که خیلی از آنها ناچار شدهاند کسب و کار خود را رها کنند. به تعبیری، این فشارها حتی از زمان جنگ هم شدیدتر است. در چنین فضایی کار کردن بسیار مشکل است.
در کنار این همه گرفتاریها تنش شدید درباره پوشش خانمها نیز به زمین کسب و کارها کشیده شده و هرکس بدون توجه به مقام و مسوولیتی که دارد به خود اجازه میدهد کسب و کارهای مردم را تعطیل کند. ظاهرا برخی از مقامات فکر میکنند مغازهدار و تاجر و سرمایهگذار هم کارمند دولت هستند که هر چه بگویند باید عمل شود.
سوالم از آقایان این است که تا امروز یک سوپر مارکت کوچک را اداره کردهاید؟ تا امروز پشت دخلی نشستهاید؟ میدانید این روزها که اقتصاد از بیثباتی رنج میبرد و جامعه مستعد تنشهای تازه است، اداره یک فروشگاه کوچک چقدر سخت است؟ میدانید تأمین سرمایه برای یک کارگاه کوچک چقدر سخت است؟ چطور به خودتان اجازه میدهید کسب و کار مردم را تعطیل کنید؟
اگر با وجود اتفاقات تأسفبار و پر هزینهای که سال گذشته رخ داد، همچنان اصرار دارید که خانمها مطابق میل شما لباس بپوشند، چرا از کسبه میخواهید دستورات شما را اجرا کنند؟ این بازی برای کسب و کارها دو سر باخت است؛ اگر به حرف حکومت گوش کند و تذکر حجاب بدهد، مردم تحریمش میکنند و اگر بگوید به من ربطی ندارد، حکومت تعطیلش میکند. این یک بازی غیر منصفانه است که در هر شکل، اهالی کسب و کار بازنده آن خواهند بود.
گذشته از همه اینها، پلمب واحدهای صنفی به خاطر حجاب، مغایر با قانون اساسی است.
اصل چهل و ششم قانون اساسی میگوید هیچکس نمیتواند امکان کسب و کار را از دیگری سلب کند. شما اگر با پوشش فردی مشکل دارید، قانونی تصویب کنید و مجریان را موظف کنید که آن را اجرا کنند. یا قانون اساسی را تغییر دهید. این که امام جمعهای رأسا دستور به تعطیلی فروشگاهها بدهد، نه تنها خلاف قانون است که فلسفه وجودی قوه قضائیه و نیروی انتظامی را هم زیر سوال میبرد.
نکته تأسفبار این است که در چند دهه گذشته، بازاریان اگر مشکلی پیدا میکردند، برای حل مسأله خدمت علما و روحانیون معظم میرسیدند، چه اتفاقی رخ داده که روحانیون برای تنبیه و تعزیر بازاریان به مجمتعهای تجاری میروند و حکم تعطیلی کسب و کارها را میدهند؟
امیدوارم ساختار سیاسی متوجه وخامت اوضاع شود و در منازعات خود با بخشهایی از جامعه، پای کسب و کارها را به میان نکشد.
چرا باید فروشگاهها یا رستورانها را به خاطر پوشش خانمها تعطیل کنند؟ آیا قانونی وجود دارد که چنین اجازهای بدهد؟
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
به یاد مادر
از فاطمه خانم عادلی دستخطی به یادگار مانده که نشان میدهد چقدر اخلاقمدار بودند. دستخطی روی کفن ایشان به یادگار مانده که در آن به خانمی که پس از فوت قرار است ایشان را غسل دهد سلام میدهد و از او تشکر میکند و برای ایشان هدیه میگذارد.
این دستخط کوتاه را که دیدم، یاد دیالوگ بسیار معروف فیلم «مادر» افتادم. آنجا که مادر در حال وداع اخر میگوید:
«یه بشقاب بکش بذار کنار مادر، غلامرضا نصف شب گشنه ش میشه. تنگم آب کن واسه جلال الدین، برای محمد ابراهیم زیر سیگاری بذار. مراقب باش ماه منیر حکما قرصشو بخوره. بی خوابی نزنه به سرش. ببین دادشتون هم چی می خواد مهیا کنین، سر شب بخوابین بچهها که بتونین صبح زود پاشین،فردا خیلی کار دارین.»
این یعنی مادر. این یعنی مادر ایرانی. مادری که قبل از مرگ همه کارها را مرتب میکند و نگران قرص دختر و زیرسیگاری پسر است.
مادر ما هم همینگونه بود. نمیخواهم با گفتن چند جمله تکراری، از کنار ویژگیهای این زن عبور کنم، چون بینهایت مهربان و به غایت، صبور و پرتلاش بود و زندگی به او آموخته بود که باید در برابر دردها صبور باشد و مهربان.
اعتقادش خالص بود و هر آنچه را پذیرفته بود، بی کم و کاست اجرا میکرد. مذهبی بود اما به همان اندازه، اخلاقگرا. دوست نداشت برای کسی مزاحمت ایجاد کند. صدایی از خانهاش بلند نمیشد که برای دیگری زحمت ایجاد کند.
با این حال از زمانه خود بسیار جلوتر بود. پیش میرفت و خط میشکست. در پوشش، مطیع اعتقاد خود بود و از دولتی و حکومتی نمیترسید. چه زمان پهلوی و چه پس از آن، بنا به باورهايش عمل مي كرد. در جوانی، زمانی که حتی مردان توان راندن خودرو نداشتند، گواهینامه گرفت و اوایل دهه 50 در خیابانهای کرمان رانندگی کرد.
فاطمهخانم، دختر حاجقاسم عادلي که یکی از تجار و خیرین بزرگ کرمان بود، حالا میان ما نیست و من حس میکنم دوباره بیمادر شدم، یکبار زمانی که در يازده سالگی مادر از دست دادم و یک بار در 60 سالگی که این یکی مادر را از دست دادم.
روح همه مادران مهربان شاد و یادشان گرامی.
پ ن: وظیفه خود میدانم از همه دوستان، همکاران، آشنایان و بستگانی که لطف کردند و به شیوههای گوناگون با ما ابراز همدردی کردند تشکر کنم. یک تشکر ویژه هم از شما عزیزان عضو کانال دارم که لطف کردید و پیام همدردی گذاشتید. امیدوارم هرگز غم نبینید.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
چرا باید فیلم برادران لیلا را دید؟
دیدن فیلم «برادران لیلا» به کارگردانی «سعید روستایی» برای سیاستگذاران عرصه اقتصاد و دیپلماسی درسهای بسیار دارد. همچنین اقتصاددانان هم باید این فیلم را ببینند چرا که جزو معدود فیلمهای ایرانی است که آثار اجتماعی سیاستهای غلط اقتصادی و «دیپلماسی تهاجمی» یک دهه گذشته را به خوبی به تصویر کشیده است.
فیلم به شدت نمادین است و به گونهای ساخته شده که میشود از آن برداشتهای سیاسی هم داشت. اما من از نمادهای فیلم عبور میکنم و بهطور خاص روی جنبه اقتصادیاش متمرکز میشوم.
شرایط اقتصادی کشور به گونهای است که بخش قابل توجهی از افراد فاقد شغل هستند و چشماندازی هم برای پایان دوره بیکاری خود ندارند. بخش دیگری هم که شاغل هستند، درآمدشان کفاف حداقلهای زندگی را نمیدهد. بخش دیگری از جامعه هم که بیکار نیستند و فعلاً وضعیت بدی ندارند، در ترس دائم برای از دست دادن قدرت خرید خود در آینده هستند. همه اینها را میتوان در فیلم برادران لیلا به وضوح دید و به همین دلیل معتقدم، این فیلم کلکسیونی از دردها و زخمهای اقتصادی جامعه امروز ایران است.
لیلا که در بخش اداری یک مجتمع تجاری کار میکند و برادر بزرگترش که نگهبان و نظافتچی توالتهای همین مجتمع است، مطلع میشوند که قرار است مغازهای در محل توالت عمومیهای این پاساژ احداث شود. آنها تلاش میکنند تا برادران خود را متقاعد به پیشخرید غرفه در دست احداث کنند. خانواده لیلا به معنای واقعی غرق در بحران اقتصادی است؛ پرویز از طریق نظافت توالت عمومیهای مجتمع زندگی را میگذراند و فردی همیشه بدهکار است. منوچهر گرفتار فعالیتهای کلاهبرداری شده و همه داراییهایش را از دست داده است، علیرضا که در یک کارخانه کار میکرده، به تازگی بیکار شده و فرهاد هم مسافرکشی میکند. لیلا امیدوار است برادرانش را متقاعد به خرید مغازه کند و تصورش این است که با این کار میتواند خانواده خود را از بدبختی نجات دهد. اما پدر خانواده که به سنتهای خانوادگی خود وفادار است، وضعیت بحرانی فرزندان خود را درک نمیکند و تصمیم میگیرد برای به دست آوردن عنوان «بزرگ خاندان» سکههای پساندازش را به جای کمک به فرزندانش، در یک مراسم عروسی به نوه پسرعمویش اهدا کند. این تصمیم که با چند دروغ مصلحتی همراه است، او را در برابر فرزندانش قرار میدهد.
سالهای طولانی است که اقتصاددانان درباره آثار زیانبار رویکردهای سیاسی و دیپلماسی کشور سخن میگویند و نسبت به سیاستهایی که هر روز مردم بیشتری را در تله فقر گرفتار میکند هشدار میدهند. متهم اصلی این وضعیت، سیاستمدارانی هستند که بر تنور تنشهای داخلی و بینالمللی میدمند و هر روز خانوادههای بیشتری را در موقعیت خانواده لیلا قرار میدهند.
وقایع تلخی که در خانواده لیلا میبینیم، قطعاً در خیلی از خانوادههای ایرانی هم تجربه شده است. پدرانی که حق خود میدانند آنطور که میخواهند درباره پسانداز خود تصمیم گیرند اما در برابر استیصال فرزندان بیکار و بیپول خود قرار میگیرند. فرزندانی که قربانی سیاستهای غلط اقتصادی و دیپلماسی تهاجمی شدهاند. نسلی که از زمان تولد، ناچار به تحمل تورم بوده و سالهای کمی طعم رشد اقتصاد را چشیده است. نسلی که درآمد سرانهاش مدام رو به کاهش است و هر روز بیشتر از دیروز در تله فقر دستوپا میزند. از این جهت فیلم برادران لیلا اثری منحصربهفرد و خاص است که آثار اجتماعی سیاستهای غلط اقتصادی را به شکلی واقعی به تصویر کشیده است. نقدهای زیادی بر این فیلم نوشته شده است؛ برخی فیلم را سیاهنمایی علیه خانواده میدانند، برخی آن را سیاسی توصیف میکنند و برخی آن را اثری ضعیفتر از دیگر ساختههای کارگردان میدانند. در مقابل، برخی به استقبال فیلم رفتهاند و آن را بازتابی از وضعیت امروز جامعه ایران تلقی کردهاند. هرچه هست، فیلم برادران لیلا را میتوان آینه تمامنمای سیاستگذاری غلط اقتصادی در جامعه امروز ایران دانست.
یکی از نقدهایی که درباره فیلم برادران لیلا نوشته شده این است که وضعیت خانواده و اقتصاد کشور را با اغراق به تصویر کشیده است. من منتقد سینما نیستم اما اقتصاد هم مثل ادبیات و سینما نیست که دستش برای اغراق در توصیف وضعیتهای مختلف باز باشد؛ اقتصاد با شاخصها سر و کار دارد و شاخصها میگویند در سالهای گذشته تورم وارد کانال 40 و 50 درصدی شده و رشد اقتصاد ناچیز بوده است. در نتیجه به طور پیوسته رفاه جامعه و پسانداز ملی از دست رفته و درآمد سرانه ایرانیان در سطحی پایینتر از کشورهایی مثل مراکش و تونس و بولیوی قرار گرفته است.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
خطر امیدواری
از دیروز که در نوشته –سال درد و تنهایی- از سال 1401 بد گفتم و کمی درد دل کردم ، دهها تماس رسمی و غیر رسمی داشتم. کلی پیام و کامنت هم برایم ارسال شد. خیلیها نگرانم شدند و احوالم را پرسیدند، بعضیها نوشته را سیاه نمایی خواندند و اعتراض کردند و خیلیها خواستند مثل گذشته امیدوارانه بنویسم. اکنون اجازه میخواهم در باره این دلنوشته کمی توضیح بدهم.
همه آنها که به نوعی با نظرات من آشنا هستند میدانند که آدمی مثبت اندیش و امیدوار هستم. در ماههای گذشته هم پا به پای موجهترین جریانهای اقتصادی و اجتماعی به عنوان یک «اکتیویست» سعی کردم دو نقش را ایفا کنم:
جنس پرسشهایی که این روزها مطرح میشود متفاوت از قبل است. خیلیها سوالشان این است که به کدام سو میرویم؟ آینده چه میشود؟ وضع چه خواهد شد؟ مشخص است که همه از نااطمینانی رنج میبریم و شخصاً از اینکه کسب و کارها گره خورده و چشمانداز مثبتی پیش روی ما وجود ندارد، احساس یأس و ناامیدی میکنم، اما ناچارم به خاطر مردم خویشتنداری کنم و از گفتن عمق دیدگاهها و برداشتهایم خودداری کنم.
این وضعیت، آدمهایی مثل من را در شرایط متناقضی قرار داده است. اگر نسبت به آینده خوشبین باشم و این خوشبینی را به جامعه تزریق کنم، هر روز با طیف گستردهای از مردم مواجه میشوم که من را ملامت میکنند که چرا سیگنال غیرواقعی میدهم؟ اگر کمی از خوشبینی فاصله بگیرم و آینده را مبهم ببینم، حتی نزدیکان و مدیران خودم احساس یأس و ناامیدی میکنند و روی کار آنها نیز اثر منفی میگذارد.
اگر به مجموعه نظراتی که در ماههای گذشته مطرح شده نگاه کنید، متوجه میشوید کلیدواژه اصلی همه صحبتهای من امید بوده است. به نظر من هیچ اقدامی در کشور به اندازه بازسازی امید و بازگرداندن اعتماد به جامعه اهمیت ندارد. رنگ باختن امید و از بین رفتن اعتماد عواقب زیانباری برای کشور دارد اما متاسفانه سیاستمداران ما از این مقوله غافلند. آنچه در حال حاضر اثر تعیین کننده در همه زمینهها دارد، نگرانی مردم نسبت به آینده است. بیافق بودن و بیاعتمادی و یأس جامعه منجر به نااطمینانی میشود و نااطمینانی میتواند منجر به توقف سرمایهگذاری شود و این توقف نیز نتایج نگرانکنندهای مثل تشدید رکود، تشدید بیکاری و افزایش فقر را به دنبال خواهد داشت.
اگر نااطمینانی را جدی نگیریم ،از ناامیدی خنجری میسازیم بینهایت تیز و خطرناک.
یاد دو شخصیت «اندی» و «رد » در فیلم «رستگاری در شاوشنک» میافتم که در دیالوگی درخشان امید و ناامیدی را بهتر از همه ما تعریف میکنند:
➖اندی: یادت باشه امید چیز خوبیه، شاید بشه گفت بهترین چیزهاست و چیزهای خوب هیچ وقت نمیمیرند.
➖رد: یه چیزی بهت بگم رفیق. امید چیز خطرناکیه. امید میتونه یه آدمو دیوونه کنه.
☑️ محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
سال درد و تنهایی
در حالی وارد هفتمین دهه زندگیام میشوم که یک سال بسیار سخت را پشت سرگذاشتهام.
آخرین سال از ششمین دهه زندگیام خیلی سخت گذشت. هم در زندگی اجتماعی عذاب دیدم، هم در زندگی شخصی سختی کشیدم و هم در کسب و کار متحمل سختیهای زیادی شدم.
سال 1401 سال اشک و آه بود و زخمهای تازه و تسکین دهندههای قوی هم نتوانستند قدری از دردهای جدید را کاهش دهند. سال 1401 باعث شد برخی باورهایم رنگ ببازد و برخی اعتقادهایم قویتر شود.
در سال 1401 با مسائلی مواجه شدم که آرزو میکنم کاش هیچوقت به چشم نمیدیدم و به گوش نمیشنیدم. ضربههای سنگینی که به امید و اعتماد جامعه ایرانی وارد آمد، تا سالها غیرقابل ترمیم است. دیگر نه حکومت، حکومت قدیم خواهد بود و نه مردم، مردم قدیم. بخش بزرگی از مردم اعتمادشان را به میزان زیادی از دست دادهاند و اگر چارهاندیشی نشود، میتواند شکافهای موجود را عمیقتر و عمیقتر کند.
در محیط کوچکتر زندگی شخصی و کسب و کار هم اتفاقات تلخی را شاهد بودم. همیشه شمار اتفاقات مثبت اطرافم به مراتب بیشتر از اتفاقات منفی بود اما در سال 1401 شمار اتفاقات بد، برتری عددی قابل توجهی پیدا کرد. بعضیها بیمعرفتی کردند، بعضیها بیوفایی نشان دادند، بعضیها بزرگواری کردند و بعضیها مثل همیشه کنارم بودند. در کسب و کار، سال 1401 بدترین سال چهار دهه گذشته بود که قصد دارم در نوشتهای جداگانه به شرح آن بپردازم.
مجموع اتفاقات سال 1401 از من آدمی متفاوت از گذشته ساخته و ناچارم درباره برخی مسائل، تصمیمهای جدی بگیرم. امروز برای دوستان واقعی ارزش بیشتری قائل هستم، تصمیم گرفتهام در زمینه مسائل اجتماعی نقشآفرینی ببشتری داشته باشم و قطعا وقت بیشتری برای صلح، خانواده و دوستان خواهم گذاشت.
کمی درباره آینده
این روزها خیلیها میپرسند «آینده چه میشود؟»
دوستانی که شناخت شخصی نسبت به من دارند میدانند در زندگی و کسب و کارم همیشه خوشبین بودهام اما متأسفانه در حال حاضر نگاه مثبتاندیش محکوم به شکست است و من هم به خاطر هزینههای سنگینی که متحمل شدهام، ترجیح میدهم سناریوی خوشبینانه را در ذهن خودم محفوظ نگه دارم.
وقتی از من میپرسند سال آینده را چطور میبینی؟ معمولا طفره میروم اما پیش خودم میگویم؛ فکر که عوض نشده، سیاستمدار هم تغییر نکرده، تصمیمگیر هم که همان است، روش و اجرا هم بهتر نشده، بنابراین به نظر میرسد در سال 1402 همان مشکلات سال 1401 ادامه پیدا کند، با این تفاوت که مشکلات عمیقتر میشود.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
شانههایی برای گریه کردن
شانه مردم این روزها گرانیگاه اصلی تصمیمهای غلط در دیپلماسی و اقتصاد است. هر تصمیمی در کشور ما به جای اینکه رفاه مردم را در نظر بگیرد، سختی کشیدن مردم را مدنظر قرار میدهد.
انگار مردم ما لایق رفاه نیستند که از تریبونها مدام درباره قدسی بودن ریاضت سخن میگویند. اگر تحمل خوب است، چرا سیاستمداران تحمل نمیکنند و چرا سنگینی بار را روی دوش مردم میاندازند؟
میخواهند بگویند تحریمهای غرب بیاثر است اما تحریم را از طریق سیاستگذاری درست خنثی نمیکنند. میخواهند بگویند تحریمهای آمریکا نمیتواند ما را از پا بیندازد اما راستش را بخواهید آنها را از پا نینداخته اما ما را زمینگیر کرده است.
یک مقام ارشد دولت دوازدهم نقل میکرد که در سال 1398 به مقامات وزارت امور خارجه گفته بودند دو سال زمان دارد تا مجدداً پرونده هستهای را به سرانجام برساند. به این معنی که تشدید فشار به مردم بیش از این زمان به صلاح نیست و جامعه دیگر تاب و توان تحمل فشار بیشتر را ندارد. در زمستان 1399 برجام داشت به سرانجام میرسید اما مصوبه مجلس شورای اسلامی این اجازه را نداد و مانع امضای مجدد آن شد. هیچکس نپرسید نمایندگان مجلس چرا در برابر برجام ایستادند و مانع توافقی شدند که به سود مردم است.
از آن زمان تا امروز جامعه چقدر از رفاه خود را از دست داده است؟ چقدر تورم به جامعه تحمیل شده و مردم چقدر آزادی انتخاب خود را از دست دادهاند؟ همه اینها شاید ریشه در عدم استقلال وزارت امور خارجه دارد و اینکه ماموریت این دستگاه، توسعه روابط بینالملل نیست و در اغلب مواقع، کارمندان این وزارتخانه حقوق میگیرند که روابط مردم را با جهان محدود کنند تا اینکه روابط ما را با دیگر کشورها تسهیل کنند.
در چند دهه گذشته خیلی کم پیش آمده که سیاست خارجی در خدمت اقتصاد قرار گیرد، به همین دلیل هر سال که میگذرد، بازارهای خود را از دست میدهیم و بازار تازهای هم به دست نمیآوریم.
در اقتصاد هم بار اصلی روی شانههای مردم است. مالیات را مردم میدهند اما نهادها و سازمانها از پرداخت آن طفره میروند. درآمد مردم را نصف تورم افزایش میدهند اما بودجه حامیان را 10 درصد بیشتر از تورم تصویب میکنند.
این تفکر چاره کار را در حل مساله نمیبیند اما حاضر است کرامت مردم را با سهمیهبندی و کوپنی کردن اقتصاد خدشهدار کند. خلاصه اینکه در همه زمینهها سنگینی بار روی شانه مردم است. این شانهها باید آزاد باشند و برای رشد و توسعه کشور به کار افتند اما سنگینی همه کارهای غلط نظام حکمرانی روی دوش مردم قرار گرفته است.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
روسیه تحریمها را کماثر کرد، چرا ما نمیتوانیم؟
دهه 90 در ذهن جامعه ایران با تحریمهای اقتصادی، رکود و تورم و نااطمینانی و اعتراض معنی و مفهوم پیدا میکند. ما این دهه را با تحریمهای دشوار آغاز کردیم و با تحریمهای دشوارتر به پایان رساندیم که همچنان هم ادامه دارد. در این میان جامعه ما به واسطه برجام و رفع تحریمها دو یا سه سال فرصت تنفس پیدا کرد اما پس از آن دوباره فضای نفس کشیدنمان بسته شد تا امروز که دیگر دچار تنگی نفس شدهایم. در حالی که مردم نقشی در شکلگیری تحریمهای اقتصادی ندارند اما نظام حکمرانی بار اصلی را روی دوش آنها گذاشته و آحاد جامعه ناچارند هزینه سنگینی بابت تصمیمهایی بپردازند که میتواند و باید به گونهای دیگر باشد. موضوع این نیست که سیاست هستهای شدن ایران خطاست یا خطا نیست؛ موضوع این است که سیاستگذاری برای مغلوبه کردن جنگ اقتصادی و بیاثر کردن تحریمها اشتباه است.
شکی نیست که یکی از اهداف اصلی اعمال تحریمها علیه ایران، ایجاد زمینه برای فشار به جامعه از طریق دشوار کردن زندگی و کسبوکار افراد است. یعنی تحریمکننده تلاش میکند مردم تحت فشار را علیه حکومت مستقر تحریک کند تا میزان نارضایتی افزایش پیدا کند و فروپاشی سیاسی اتفاق بیفتد. پس به صورت ساده میتوان گفت هدف تحریمها فروپاشی اقتصادی است برای اینکه به فروپاشی سیاسی منجر شود. تا امروز کشورهای زیادی در تله تحریم گرفتار شدهاند و نتایج مختلفی از این سیاست به دست آمده اما عجیب است که تحریمها درباره برخی کشورها نظیر ایران جواب میدهد اما درباره برخی کشورها مثل روسیه کماثر است.
سوال این است که روسیه چگونه توانست تحریمها را کماثر کند؟ کلید حل مساله را باید در حکمرانی خوب(نسبت به حکمرانی ایران)، سیاستگذاری درست اقتصادی و انتصابهای شایسته مقامات اقتصادی روسیه دانست. نکته مهمتر این است که روسیه سنگینی تحریمها را روی دوش مردم نگذاشت و از طریق سیاستگذاری صحیح موفق شد تحریمها را کماثر کند. قطعاً این اتفاق رخ نمیداد اگر اقتصاددانان شایسته به کار گمارده نمیشدند و راهحلها علمی نبود.
برخلاف روسیه، سیاستهای اقتصادی اعمالشده در ایران به منظور کاهش اثر تحریمها و انتصاب مدیران به صورت پیوسته همراه با خطا بوده و در نتیجه رنج مردم را مضاعف کرده است. با وقوع تحریمها از سال ۱۳۹۰ به بعد، وضعیت متغیرهای اصلی اقتصاد کشور هم در مقایسه با وضعیت مطلوب و هم نسبت به وضعیت قبل از تحریم، بسیار بدتر شده است. بهطور مثال جامعه ایران تنها در یک دهه گذشته با چند بحران بزرگ ارزی مواجه شده که هر کدام به تنهایی شوکهای سنگینی به رفاه جامعه وارد کردهاند. در این مدت اندازه اقتصاد ایران نهتنها افزایش نیافته بلکه کوچکتر هم شده است. موجودی سرمایه و درآمد افراد هم بهطور مستمر کاهش یافته و به این ترتیب رفاه جامعه به میزان زیادی از دست رفته و درآمد سرانه ایرانیان در سطحی پایینتر از کشورهایی مثل مراکش و تونس و بولیوی قرار گرفته است.
کشورهای تحریمکننده برای اینکه با ابزارهایی نظیر تحریم کشورها را به زانو درآورند، از باهوشترین و تحصیلکردهترین نیروهای خود بهره میبرند. آمریکا جمعی از بهترین و باهوشترین جوانان خود را مسوول طراحی تحریمها میکند اما در کشور ما افرادی که باید در شطرنج تحریم بازی کنند، به اندازه مهندسان طراحی تحریمها باهوش نیستند. ضعف دیپلماسی ایران مشهود است و باهوشترین جوانان ما کشور را ترک میکنند و افرادی که در مقام سیاستگذاری قرار است آثار تحریم را خنثی کنند، نه قاعده بازی را بلدند و نه قدرت مغلوبه کردن جنگ اقتصادی را دارند. این موضوع درباره روسیه صادق نیست و ولادیمیر پوتین از بهترین و باهوشترین مدیران برای خنثی کردن تحریمها بهره میبرد. ما که در مسائل امنیتی و نظامی و بینالمللی مقلد و همراه روسیه و چین هستیم چرا در حکمرانی اقتصادی از این کشورها تقلید نمیکنیم؟
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
رفاه از دست رفته ناشی از تحریم
دهه 90 در ذهن جامعه ایران با تحریمهای اقتصادی معنی و مفهوم پیدا میکند. ما این دهه را با تحریمهای دشوار آغاز کردیم و با تحریمهای دشوارتر به پایان رساندیم. در این میان جامعه ما به واسطه برجام و رفع تحریمها دو یا سه سال فرصت تنفس پیدا کرد اما پس از آن دوباره فضای نفس کشیدنمان بسته شد تا امروز که دچار تنگی نفس شدهایم.
تحقیق جامع و کاملی درباره اینکه میزان رفاه از دست رفته جامعه ایران در اثر تحریمهای اقتصادی در دهه 90 چقدر بوده وجود ندارد اما صحبت کردن درباره ناکامیهای این دهه خیلی نیاز به ارقام و اعداد ندارد و واضح است که انزوای ایران به میزان بسیار زیادی هم درآمدمان را کاهش داده و هم سفرهمان را کوچک کرده است.
اکنون که در محافل سیاسی و اقتصادی درباره دهه 90 زیاد سخن گفته میشود، به عنوان یک تاجر بخش خصوصی از تصمیمگیران سیاست خارجی سه پرسش مطرح میکنم:
1- شما روی صبر و تحمل جامعه ایران حساب باز کردهاید. یعنی آورده ما برای تحقق منافع، رؤیاها و آرمانهای شما صبر و تحمل است اما شما برای ما چه کردهاید؟ آورده شما چیست؟ در این مسیر چه زیانی متحمل شدهاید؟ مگر نه این است که بخشی از این ساختار، از انزوای ایران در جامعه بینالملل و تشدید تحریمهای اقتصادی سود میبرد؟
2- قطعا روزی میرسد که جامعه ایران به محاسبه رفاه از دست رفته ناشی از انزوای ایران میپردازد که آن روز قطعا برای گروههای سیاسی و سیاستمدارانی که از این میزان صبر و تحمل جامعه سوء استفاده کردهاند، روز خوبی نخواهد بود. سوال این است برای آن روز چقدر آمادگی دارید؟ چه پاسخی برای آن روز دارید؟ به نسلهای آینده چه پاسخی میدهید؟
3- به نظر میرسد مهمترین ابزاری که در دست دارید و همیشه به آن افتخار میکنید، صبر و تحمل جامعه و به زعم شما «ایستادگی» مردم در برابر فشار تحریمهای اقتصادی است. فرض کنیم میان ما و شما هیچ شکافی وجود ندارد و به شما اعتماد کافی داریم، سوال این است که تا چه زمانی قرار است این بار روی دوش ما بماند؟
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
خوشههای انسانیت
پیرمرد فقیر وارد ساندویچی میشود و به فروشنده میگوید: اگر زحمتی نیست میخوام ازتون کمی نان بخرم. زن فروشنده پاسخ میدهد: اینجا نانوایی نیست، ما با نونهامون ساندویچ درست میکنیم. پیرمرد میگوید میدونم خانم؛ برای یک پیرزن میخوام که دندان نداره. گرسنهشه.
زن فروشنده میگوید: براش ساندویچ بخر،ساندویچهای خوبی داریم.
پیرمرد پاسخ میدهد: خیلی دلم میخواد اما راستش 10 سنت بیشتر پول ندارم.
زن دوباره میگوید: با 10 سنت حتی نمیتونی نان بخری، ما نان 15 سنتی داریم.
مالک ساندویچی خطاب به زن فروشنده میگوید: یه تکه نون بهش بده.
زن یک بسته نان روی میز میگذارد و به پیرمرد میگوید: قیمت این نان 15 سنت است.
پیرمرد خطاب به زن میگوید: حالا نمیشه به اندازه 10 سنت ازش ببُرید؟
زن فروشنده اختیاری ندارد و مالک ساندویچی میگوید: همهشو بده بهش.
پیرمرد به مالک ساندویچی میگوید: نه آقا؛ ما به اندازه 10 سنت نان میخواهیم.
مالک ساندویچی میگوید: اشکالی نداره، نون مال دیروز است و همان 10 سنت کافی است. دو نوه پیرمرد، با حسرت چشمشان به آبنباتهای گوشه فروشگاه میافتد و هر کدام یکی برمیدارند. پیرمرد از زن فروشنده میپرسد: اون آبنباتها یک سنت است؟
و زن فروشنده با شرمندگی میگوید: نه؛ دو تاشون یک سنت است.
پیرمرد یک سنت میدهد و به اتفاق نوههایش خوشحال از فروشگاه خارج میشوند.
یک راننده کامیون به زن فروشنده میگوید: این آبنباتها که گرونترند. تو که به من گفتی قیمت آبنبات 5 سنت است پس چرا دو تاشو یک سنت فروختی؟
و فروشنده با تندی پاسخ میدهد به توچه مربوطه؟
همان راننده و دوستش که غذایشان را تمام کردهاند قصد دارند از ساندویچی خارج شوند و نفری پنج سنت روی میز میگذارند و خداحافظی میکنند.
زن فروشنده که میداند آنها پول غذایشان را دادهاند میگوید: صبر کن ببینیم پس این پولهای برای چیست؟
دو راننده در حالی که دارند خارج میشوند، میگویند به توچه مربوطه؟
بارها این صحنه از فیلم «خوشههای خشم» به کارگردانی جان فورد را دیدهام. صادقانه بگویم، هیچ وقت فرصت نکردهام فیلم را به طور کامل ببینم اما سکانسی که اشاره کردم، همیشه اشکم را در میآورد.
این سکانس سرشار از انسانیت است. سرشار از نوعدوستی و خیرخواهی و محبت به افراد نیازمندی که غنی از کرامت و بزرگیاند. زنجیرهای از خوبیها که از پیرمرد فقیر شروع میشود و با مالک ساندویچی و زن فروشنده ادامه پیدا میکند و دو راننده کامیون آن را به اوج میرسانند.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
ادامه از پست قبلی
رنج راهاندازی(2)
چرا راهاندازی کسبوکار در ایران سخت است؟
🔹در حالی که هنوز ماشینآلات ما در گمرک مانده بود و کار ما هنوز آغاز نشده بود، صندوق توسعه ملی از ما طلب اقساط کرد و در نهایت، از اواخر سال 1399 حسابهای ما به دلیل بدعهدی، مسدود شد.
🔹هم با تحریمهای اقتصادی دستوپنجه نرم میکردیم، هم ماهانه به شرکت مرسکلاین جریمه میپرداختیم، هم صندوق توسعه ملی حسابهایمان را مسدود کرده بود و هم با دومین شوک ارزی مواجه شدیم. از همه بدتر اینکه با دستور صندوق توسعه ملی، حساب 20 شرکتی که اعضای هیاتمدیره پایانه صادراتی گلشنآرای ارم در آن حضور داشتند، مسدود شده بود.
🔹 مسدودی حسابهای بانکی، کوهی از مشکلات برای ما ایجاد کرد و ما واقعاً نمیدانستیم چطور این همه مشکل را حل کنیم. اعتبارمان خدشهدار شده بود و همه زندگیمان تحتالشعاع این مساله قرار داشت. حتی حسابهای مربوط به بنیاد خیریه را که هر کدام از ما عضو بودیم هم مسدود کرده بودند.
🔹بعد از رفع گرفتاری، به شرکت هلندی پیام دادیم که ماشینآلات ترخیص شده و آماده نصب هستند. به ما اطلاع دادند که باید 140 هزار دلار بابت 10 درصد حقالزحمه نصب و راهاندازی ماشینآلات، به حسابشان واریز کنیم.
🔹امکان انتقال پول وجود نداشت و بانکها با ما کار نمیکردند به همین دلیل نمیتوانستیم پول را به حساب شرکت هلندی واریز کنیم. دهها راه و مسیر را امتحان کردیم اما نتوانستیم پول را انتقال دهیم و حتی اعلام کردیم که میتوانیم پول را به صورت دستی به شرکت تحویل دهیم اما آنها نپذیرفتند.
🔹به معنای واقعی سردرگم بودیم؛ اگر ماشینآلات را خودمان باز میکردیم، گارانتی باطل میشد و اگر باز نمیکردیم، کارمان زمین میماند.
🔹نمایندگان ما هر روز کیف و چمدان به دست از این کشور به آن کشور و از این شهر به آن شهر رفتند تا به نوعی پول را به حساب شرکت هلندی منتقل کنند اما شرکت هلندی نمیپذیرفت و تاکید داشت که حتماً باید از یک حساب مشخص، پول واریز شود.
🔹 بعد از چهار ماه موفق شدیم شرایط را برای واریز پول به حساب شرکت هلندی فراهم کنیم اما شرکت هلندی نپذیرفت و به صراحت اعلام کرد که به دلیل تحریمها نمیتوانیم با ایرانیها کار کنیم. معنیاش این بود که آنها نمیتوانستند و نمیخواستند تکنسینهای خود را به ایران بفرستند که خط تولید را برایمان راهاندازی کند.
🔹پیش خودمان فکر کردیم، خب نیامدند که نیامدند، خودمان ماشینآلات را راهاندازی میکنیم. اما موضوع این بود که ماشینآلات کُد داشتند و همه کدها دست شرکت هلندی بود.
🔹از تابستان 1398 تا اوایل سال 1400 بیش از 20 راهحل مختلف را آزمودیم تا شاید بتوانیم ماشینآلات را راهاندازی و نصب کنیم اما به هر دری زدیم، موفق نشدیم.
🔹به این نتیجه رسیدیم که ماشینآلات را به یکی از کشورهای منطقه ببریم و راهاندازی کنیم و بعد به ایران بازگردانیم اما شرکت هلندی اعلام کرد، این ماشینآلات برای ایران ساخته شده و تنها در ایران قابلیت نصب و راهاندازی دارد و در هیچ کشور دیگری به غیر از ایران برای راهاندازی آن اقدام نمیکند.
🔹شرایط برای ما خیلی سخت شده بود و در نهایت تصمیم گرفتیم از متخصصان داخلی برای راهاندازی خط تولید بهره بگیریم که اغلب توان راهاندازی داشتند اما مسوولیت بعد از آن را نمیپذیرفتند چون شرکت هلندی کد راهاندازی ماشینآلات را در اختیار داشت و هر زمان که میخواست، میتوانست خط تولید را متوقف کند.
🔹یکی از متخصصان شرکت هلندی حاضر شد مخفیانه با نماینده ما قهوهای بخورد و کمی راهنماییمان کند اما آنقدر ترسیده بود که حتی حاضر نشد تلفنی با ما صحبتی داشته باشد. این فرد در یکی از کشورها نمایندگی شرکت هلندی را داشت و توافق کردیم که مخفیانه با او قرار بگذاریم.
🔹سه روز با او مذاکره کردیم و در نهایت متقاعد شد که مخفیانه به ایران سفر کند و خط تولید ما را راهاندازی کند. او در بهمن 1401 به ایران سفر کرد و چند هفته بعد خط تولید جنجالی راهاندازی شد.
🔹این پروژه قرار بود با 12 میلیارد تومان سرمایه به سرانجام برسد اما به دلیل تورم این مقدار سرمایه فقط صرف محوطهسازی شد. برآورد ما این بود که پایانه صادراتی، تا سال 1395 راهاندازی شود. اما آنقدر گرفتار اخذ مجوز و طی مسیرهای پیچیده شدیم که نفهمیدیم چطور این همه سال گذشت و تا امروز بیش از 10 برابر برآوردهای اولیه، هزینه کردهایم.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
جنگ شهرها
مردم ایران هم این روزها شبیه مردم ایلام در سالهای جنگ هستند.
ایلام یکی از شهرهایی بود که از جنگ آسیبهای زیادی دید. هواپیماهای عراقی بارها و بارها به این شهر حمله کردند و توپخانههای مستقر در شهرهای مرزی عراق، مدام روی این شهر گلوله میریختند. دست کم در پنج دوره خاص، شدت حملات به ایلام و چند شهر دیگر به حدی بود که سازمان ملل از حکومت عراق خواست این حملههای وحشیانه را متوقف کند. در تاریخ جنگ تحمیلی، به این حملات که با هدف در هم شکستن روحیه مردم صورت میگرفت، «جنگ شهرها» میگویند.
در جریان این حملات، شهرهای دزفول، مسجد سلیمان، تهران، دهلران، اندیمشک، تبریز، هویزه، بانه، ایلام و سنندج بیشتر از همه آسیب دیدند که منجر به مهاجرت گسترده مردم این شهرها نیز شد. اما به نظرم زخمی که «جنگ شهرها» روی دل مردم ایلام گذاشت، با بقیه شهرها تفاوتهای زیادی داشت. به این دلیل که مردم این شهر در طول جنگ، کمتر از دیگر شهرها مهاجرت کردند و تخریب شهرشان را به چشم دیدند.
ایلام شهری محصور در کوههای مرتفع است و خانه و کاشانه مردم در پایین کوهها قرار دارد. اهالی شهر از بمباران و موشکباران به کوههای اطراف شهر پناه میبردند و از آن بالا میدیدند که بمبها چگونه شهر و خانههایشان را ویران میکند. تصور اینکه در ارتفاعات بنشینی و با چشم خودت ویران شدن شهرت را ببینی بسیار سخت است.
نخستین بار این داستان غمانگیز را دوستی شریف برایم تعریف کرد و گفت که همشهریانش که حاضر به مهاجرت نشده بودند، در دامنه کوه مینشستند و بمبها و موشکهای ریخته شده روی شهرشان را رصد میکردند.
مردم ایران هم این روزها شبیه مردم ایلام در سالهای جنگ هستند؛ به ارتفاعات پناه بردهاند و از آن بالا یکی یکی موشکها و راکتها را میبینند که روی خانه و کاشانهشان فرود میآید.
خرابیهایی که این روزها از ناحیه سیاستمداران به زندگی و کسب و کار مردم وارد میشود، کم از راکتها و موشکهای عراقی در «جنگ شهرها» نیست و ما هم مثل اهالی ایلام آن بالا نشستهایم و خراب شدنها را به چشم میبینیم.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
برای کودکانی که هرگز به دنیا نمیآیند
🔹وقتی آوار زلزله روی سر افراد فرو میریزد، یا زمانیکه کشتی به صخره میخورد یا وقتی اتوبوسی چپ میکند، پدرها و مادرها حتی اگر خودشان آسیب دیده باشند، اولویت را به نجات کودکان میدهند. بعد از کودکان معمولا زنان در اولویت امداد رسانی و نجات قرار میگیرند و بعد شاید مردان. گروههای امداد نیز وقتی سر میرسند، ابتدا کودکان و زنان را نجات میدهند و بعد سراغ مردان میروند. تا جایی که میدانم، در اغلب بحرانها و سوانح، باور عمومی همین است؛ شاید به این دلیل که فکر میکنیم زنان و کودکان آسیبپذیرتر از مردان هستند و نجات جانشان در اولویت است. البته که این دلیل در جای خودش قابل احترام است اما بهتر است به گونهای دیگر به موضوع نگاه کنیم؛ اینکه کودکان متعلق به آینده هستند و نجات جانشان در اولویت قرار دارد؛ همینطور زنان که میتوانند آینده را بسازند. بدون کودکان آینده قابل تصور نیست و اگر قرار است خانوادهای در کار نباشد، مردان چرا این همه رنج را تحمل کنند؟
اما آیا ما همیشه و همهجا کودکان و زنان را در اولویت قرار میدهیم؟
🔹پنج سال پیش همینجا نوشتم که ما داریم حق فرزندان خود را می خوریم تا رفاه بیشتری داشته باشیم. در حالی که پدران ما بسیار کار کردند و برای فرزندان خود ثروت آفریدند و رفاه ایجاد کردند اما ما داریم برعکس عمل میکنیم. منابعی که در حال حاضر دولت توزیع میکند و ما مصرف میکنیم، سهم ما نیست و متعلق به نسلهای آینده است. ما مدتهاست سهم خود را مصرف کردهایم و امروز با میانداری دولت داریم دست در جیب فرزندان خود میکنیم.
🔹راستش این همه ماجرا نیست و فاجعه بدتر را تصمیمگیران کشور رقم میزنند. هر تصمیم آنها که تورم را افزایش میدهد، از سرمایهگذاری میکاهد، بیکاری را عمق میبخشد و منجر به فقیرتر شدن بیشتر مردم میشود، ظلم و ستم مضاعف در حق جوانانی است که توان تشکیل خانواده و داشتن فرزند از آنها گرفته شده است.
🔹هر سیاست غطلی که دسترسی به شغل را دشوارتر میکند، قیمت مسکن را بالا میبرد و از حجم سفرهها میکاهد، دهها زوج جوان را از داشتن کودک منصرف میکند. بنابراین هر سیاست غلط در حوزه اقتصاد، در حقیقت یک تصمیم فاجعهبار در زمینه جمعیت است چون میتواند افراد را از تشکیل خانواده یا داشتن فرزند منصرف کند یا خانوادههای زیادی را دچار فروپاشی کند.
به این ترتیب تصمیمگیران کشور فقط مدیون ما و فرزندانمان نیستند؛ مدیون کودکانی که هرگز متولد نخواهند نشد نیز هستند.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
اتاق ایران و چالشهای پیشرو
🔹 دولت سیزدهم زمانی روی کار آمد که اقتصاد کشور با مجموعهای از ابرچالشها مواجه بود. سه سال قبل از روی کار آمدن این دولت، معادلات اقتصاد ایران به واسطه خروج یکجانبه آمریکا از برجام بههم ریخت و دستاوردهایی که به واسطه دیپلماسی بهدست آمده بود، به یکباره از دست رفت. در نتیجه زمانی که دولت سیزدهم عهدهدار کشور شد، مشکلات زیادی برای اداره اقتصاد کشور پیشروی خود دید که در کمتر کشوری بهصورت همزمان رخ داده است.
🔹 دولت سیزدهم که پشتیبانی و اعتماد کانونهای اصلی قدرت را با خود داشته و دارد، درحالیکه میتوانست از طریق دیپلماسی و احیای مذاکرات، به اقتصاد کشور جانی تازه بخشد، بر اساس باورهایی که داشت مسیری متفاوت را در پیش گرفت. مقامات دولت بارها اعلام کردند که مسیر اقتصاد را از دیپلماسی جدا نگه میدارند و نمیگذارند فرآیند مذاکره با غرب روی اقتصاد کشور اثرگذار باشد. متاسفانه این راهبرد تا امروز نتیجه چندانی نداشته ولی اوضاع اقتصادی کشور پیچیدهتر و بحرانیتر شده است. در این مدت اقتصاددانان به کرات گفتهاند که دهها تصمیم بانک مرکزی برای جلوگیری از شوکهای اقتصادی نمیتواند به اندازه یک تصمیم وزارت امورخارجه برای بهبود اقتصاد مفید باشد و امروز که دولت سیزدهم مذاکرات مفیدی با کشورهای منطقه و بهویژه عربستان سعودی داشته است، میتوانیم صحت این ادعا را تایید کنیم.
🔹 اکنون دو سال از انتخاب سیدابراهیم رئیسی بهعنوان هشتمین رئیسجمهوری اسلامی میگذرد و دولت به اندازه کافی، آمال و آرزوهای سیاسی و اقتصادی خود را به آزمون و خطا گذاشته است. همه آنها که دستی بر آتش سیاست و اقتصاد دارند، میدانند که سیاستگذاری اقتصادی برای عبور از وضع موجود، شرط لازم است؛ اما شرط کافی نیست. شرط کافی برای پایان دادن به این وضعیت، «اراده سیاسی» است. حال که رابطه با کشورهای عربی همسایه با وجود همه تنشهایی که در سالهای گذشته شاهد بودهایم با اراده سیاسی حل شده، این انتظار در فعالان اقتصادی جان گرفته است که با همان اراده سیاسی، گره از دیگر مشکلات پیش روی فعالان اقتصادی گشوده شود.
🔹 اگر چنین شرایطی مهیا شود، بهطور قطع اتاق بازرگانی تازهنفس میتواند کمک بزرگی برای تنشزدایی و تحکیم روابط اقتصادی با کشورهایی باشد که تا دیروز در زمره دشمنان ما بهحساب میآمدند. خوشبختانه انتخاب رئیس و هیأترئیسه جدید برای اتاق ایران با گشایشهای مثبت در دیپلماسی همزمان شده و ظرفیت جدیدی ایجاد کرده است که اگر به درستی بهکار گرفته شود، میتواند برای کشور منشأ خیر فراوان باشد. برای اینکه از چنین ظرفیتی به درستی استفاده شود، بخش خصوصی و دولت باید همگرایی بیشتری داشته باشند. بهطور مشخص این همگرایی میتواند زمینهساز بهبود فضای کسبوکارها، هموار کردن مسیر صادرات و گشودن بند و بستهای رشد اقتصادی کشور باشد. با این شرایط به گمانم در حال حاضر هیچ ماموریتی برای اتاق ایران مهمتر از احیای دیپلماسی اقتصادی برای دستیافتن به رشد اقتصادی نیست.
🔹 تورم فزاینده باعث شده است تقاضای داخلی به میزان زیادی کاهش پیدا کند، تنها راه تحریک تقاضا- بهگونهایکه چرخ کارخانهها دوباره به کار افتد- تسهیل تجارت خارجی و تکیه بر تقاضای خارجی یعنی روآوردن به صادرات است. اگر میخواهیم در صادرات موفق شویم و میخواهیم اقتصادی درونزا و بروننگر داشته باشیم باید روابط خود را با کشورهای منطقه بازسازی کنیم. متاسفانه تورم، اقتصاد ایران را به کارخانه تولید نابرابری تبدیل کرده و هر روز سفره مردم را کوچکتر میکند. بهطور قطع دولت سیزدهم علاقه ندارد نام خود را با شکستن رکوردهای بیسابقه در رکود و تورم در تاریخ اقتصاد کشور ثبت کند. تردیدی نیست که دولت باید تلاش کند تا در دو سال آینده، روابط تخریبشده ایران را با جامعه جهانی بهبود بخشد که در این صورت میشود از ظرفیتهای عظیم بخش خصوصی برای مذاکره و رایزنی بهره برد.
🔹موضوع دیگری که اتاق باید جدیتر از گذشته در دستور کار قرار دهد، تقویت نوآوری و کمک به تسهیل فعالیت استارتآپها و بنگاههای نوظهور است. در ماههای گذشته فیلترینگ و محدودیتهای بیسابقه اینترنت، شوک بزرگی به بنگاههای فعال در این حوزه وارد آورد اما تشکلهای بخش خصوصی آنطور که شایسته بود، به دفاع از این بخش برنخاستند. اتاق ایران تنها نماینده بخش سنتی اقتصاد کشور نیست و باید مدافع بخشهای نوآور و تازهتاسیس هم باشد.
🔹 در انتها ضمن آرزوی موفقیت برای هیاترئیسه جدید، توصیه جدی به دوستانم این است که در مسیر پیشرو وارد مناسبات ناسالم نشوند و هرگز بر اصول علم اقتصاد چشم نبندند و مدافع سیاستهایی باشند که تضمینکننده فعالیت سالم و رشد اقتصاد کشور است.
سرمقاله امروز دنیای اقتصاد
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
آیا سال 1402 برای پسته سال خوبی است؟
🔹 پسته ایران از سال 1397 به این سو روزهای خوبی را پشت سر نگذاشته؛ نه محصول خوبی داشتهایم و نه صادراتمان خوب بوده. مصرف داخلی هم به طور مداوم کاهش یافته است اما شاید سال 1402 سالی متفاوت باشد.
در پنج سال گذشته حداکثر محصول برداشت شده در کشور 150 هزار تن بوده اما گاهی برداشت محصول به 40 تا 50 هزار تن نیز رسیده که عدد پایینی است.
🔹 اما خبر خوب این است که امسال محصول خوبی داریم.
هرچند انجمن ملی پسته هنوز نتیجه برآوردهایش را اعلام نکرده اما احتمالا امسال بیش از 200 هزار تن پسته برداشت خواهد شد.
بر اساس پیشبینی اتحادیه جهانی خشکبار، امسال بیش از یک میلیون و 20 هزار تن پسته در جهان برداشت میشود. سهم آمریکا حدود 600 هزار تن است. ایران 200 هزار تن محصول خواهد داشت و دیگر کشورها از جمله ترکیه، سوریه و اسپانیا حدود ٢٢٠ هزار تن برداشت میکنند. ظاهرا 200 هزار تن محصول از سال گذشته باقی مانده که در مجموع، کل پسته امسال حدود یک میلیون و 220 هزار تن خواهد بود.
🔹 حال که ابر و باد و مه خورشید و فلک دست به دست هم دادهاند تا ایران پسته بیشتری داشته باشد، آیادر صادرات هم شرايط بهتر خواهد بود؟
به گمانم نه؛ چون شرایط برای حضور در بازارهای جهانی از همیشه سختتر است.
در حال حاضر صنعت پسته ایران چندتهدید بزرگ پیش رو دارد:
تهدید اول مربوط به بخش کشاورزی این صنعت است که به خاطر ساختار خردهمالکی، از بهرهوری پایین رنج میبرد، در نتیجه راندمان تولید پسته در هکتار در کشور ما پایین است. آب همیشه از مشکلات اساسی ما بوده و در سالهای گذشته، فرونشست زمین هم به آن اضافه شده است. در فرآوری پسته، شرایط بهتری داریم؛ ماشین آلاتی که در این صنعت به کار رفته، تقریبا به روز و مدرن است.
🔹 اما خبر بد اینکه در صادرات، مشکلات نگرانکنندهای داریم.
از یک سو قیمت تمام شده محصول ما از قیمت تمام شده محصول آمریکا بسیار بالاتر است و از سوی دیگر، تحریم هستیم اما آنها دست بالاتر را دارند و آزادانه تجارت میکنند و بازارهای ما را تحت کنترل خود میگیرند.
تحریمها مشکلات زیادی برای صادرکنندگان ایجاد کرده و رسما تجار ایرانی را به حاشیه رانده است. به سختی مذاکره میکنیم، به سختی میفروشیم و به سختی ارز ناشی از صادرات را به کشور باز میگردانیم. اعتباری برایمان نمانده و کسی برای تجارت با ما ریسک نمیکند. در چنین شرایطی، سیاستگذار هم هرجا که بتواند ضربه مهلکی وارد میآورد. این ضربه یا به صورت مستقیم از طریق سیاستگذاری، به سوی صادرکننده حواله میشود یا به صورت غیر مستقیم و از طریق شوکهای اقتصادی وارد میآید. در نتیجه صادر کننده ایرانی در بازارهای جهانی باید در جنگی نابرابر شرکت کند و در داخل هم به خاطر نوسان نرخ ارز و تغییرات مکرر سیاستها و قوانین و بیثباتی اقتصادکلان قادر به برنامهریزی نیست و در نتیجه روز به روز اثرگذاریاش کمتر و بنیهاش ضعیفتر میشود.
در کنار این مشکلات، آلودگی به سموم هم خطری جدی برای پسته ایران است.
🔹 قانون جدیدی تحت عنوان پروتکل 67 قرار است در اتحادیه اروپا اجرایی شود که بر اساس آن، اگر باقيمانده سموم محصولات کشاورزی بیش از حد استاندارد این اتحادیه باشد، مرجوعی در کار نخواهد بود و تنها راه، معدوم کردن محصولات است. ظاهرا اتحادیه اروپا به این جمعبندی رسیده که اگرچه هنوز مشكل افلاتوكسين بطور كامل حل نشده اماقابل مدیریت است چون با «سورت» مجدد میتوان درصد آن را به حد مجاز رساند اما برای باقيمانده سموم راهی وجود ندارد و تنها راه، معدوم کردن محصولات است. اتحاديه اروپا هم به خاطر درصد بالای محمولههای برگشتی به دليل آلودگی افلاتوكسين به ايران تذكر جدی داده و هم اجرای پروتكل جديد در مورد باقيمانده سموم را با جدیت دنبال میكند. بدون شک اجرای این استانداردها برای پسته ایران مشکلات جدی ایجاد کرده و بازارهای باقیمانده را از ما میگیرد.
🔹 به این ترتیب با وجود افزایش قابل توجه میزان تولید، سال 1402 برای صادركنندگان پسته ایران سال دشواری خواهد بود. چون افزایش محصول پسته، به اندازهای نیست که بنیه مالی تضعیف شده کشاورزان و باغداران را تقویت کند و زیان مالی صادرکندگان را بهبود بخشد.
🔹 در نتیجه انتظار از سیاستگذار این است که با تغییر مداوم رویهها و قوانین، آینده را غیرقابل پیشبینی نکند و ثبات را به اقتصاد بازگرداند. مهم است به گونهای سیاستگذاری شود که هم هدف سیاستگذار در زمینه بازگشت ارز به کشور محقق شود و هم صادرکننده واقعی بتواند مأموریتاش را به درستی انجام دهد.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
نشانههایی از نفوذ اندیشه چپ به قانون اساسی
بحثهایی که درباره نفوذ اندیشه چپ به اصول اقتصادی قانون اساسی مطرح شده، دریچهای جدید برای بحث و گفتوگو پیرامون «ریشههای وضع موجود» گشوده است. به طور مشخص درباره دو اصل 43 و 44 قانون اساسی زیاد اظهار نظر میشود؛ عدهای معتقدند این دو اصل باعث شدهاند اقتصاد ایران دولتی و ناکارآمد شود اما عدهای هم اصولا قائل به سوسیالیستی بودن اصل 43 قانون اساسی نیستند و درباره اصل 44 هم معتقدند سیاستهایی که از سوی رهبری ابلاغ شد، درجه سوسیالیستی بودن این اصل را کاهش داد.
اصل 43 چه میگوید؟
اصل 43 قانون اساسی، تامین نیازهای اساسی شامل مسکن، خوراک، پوشاک، بهداشت، درمان، آموزش و پرورش و امکانات لازم برای تشکیل خانواده برای همه را بر عهده دولت میگذارد.
مشکل اصلی همینجاست که دولت وظیفه خود میداند کالاهایی را برای جامعه تأمین کند که در خیلی از کشورها، خود مردم برای خود تأمین میکنند. کالاهایی مثل خوراک و پوشاک و مسکن در زمره «کالاهای خصوصی» هستند و صحیح نیست که حکومتها وعده تأمین آن را بدهند چون هیچ حکومتی قادر به تأمین کالای خصوصی نیست. به واسطه همین اصل 43 است که دولتها حتی کالاهای خصوصی را «کالای عمومی» میپندارند و تأمین آن را وظیفه خود میدانند. اما کالای عمومی چیست و چرا مداخله دولت در عرضه کالای خصوصی زیانبار است؟ کالای عمومی کالایی است که همه از مصرف آن منتفع میشوند و نمیتوان مصرف آن را به افرادی خاص محدود کرد. مهمترین کالای عمومی، امنیت و حقوق مالکیت است اما میتوان از زیرساختها، آموزش و پرورش، بهداشت، هوای پاک، صلح، دیپلماسی، سیاستگذاری صحیح اقتصادی و... به عنوان مصادیق کالای عمومی یاد کرد که به نوعی دولت وظیفه تهیه آنها را بر عهده دارد.
در مقابل، کالای خصوصی کالایی است که اگر به فردی تعلق گیرد دیگران از استفاده از آن محروم میشوند. مثلاً زیرساخت جاده و راه، کالای عمومی محسوب میشود و معمولاً عرضه آن بر عهده دولت است اما اتوبوس و خودرو کالای خصوصی است. بهداشت کالای عمومی است اما درمان کالای خصوصی است.
با این مرزبندی ما دو نوع زندگی داریم. زندگی عمومی و زندگی خصوصی. در زندگی عمومی از کالاهای عمومی مثل چراغ راهنما، بهداشت عمومی، علائم راهنمایی و رانندگی، آسفالت خیابان، روشنایی معابر و... استفاده میکنیم تا کار کنیم و درآمدی به دست آوریم و به وسیله آن بتوانیم برای زندگی خصوصی خود کالای مورد نیاز را تهیه کنیم.
اما از آنجا که نهاد دولت در ایران مداخلهگر است، خود را متولی تهیه و توزیع همه نوع کالا میداند و بنابراین از مسوولیت تامین روشنایی شب و احداث دستشویی بینراهی تا تهیه و توزیع گوجه و خیار را بر عهده میگیرد. اما در هیچکدام توفیقی به دست نمیآورد. چون اصولاً تامین این همه کالا برای میلیونها آدم نه ممکن و نه عاقلانه است.
در حال حاضر خیلی از کشورها برای ایجاد رفاه سراغ تامین کالای عمومی میروند، چراکه فراهم آوردن کالای خصوصی مثل غذا و پوشاک که آحاد جامعه از آن راضی باشند اصولاً کاری غیرممکن است اما دولت میتواند کاری کند که امنیت، آموزش، بهداشت، آب آشامیدنی و... برای همه فراهم باشد.
اصولاً اقتصادی درست کار میکند که مناسباتش مبتنی بر بازار آزاد تنظیم شود و بخش خصوصی و کارآفرینان هم در آن انگیزه لازم برای تولید و عرضه کالای خصوصی را داشته باشند. اما در کشور ما هم دولت و هم نهادهای حاکمیتی بنگاهداری میکنند و در عین حال دولت به شدت در اقتصاد مداخله میکند و این نارساییها باعث میشود انگیزه فعالیت از بخش خصوصی گرفته شود.
اصل 44 قانون اساسی چه میگوید؟
مطابق اصل 44 قانون اساسی، نظام اقتصادی کشور بر پایه سه بخش دولتی، تعاونی و خصوصی استوار است. این اصل همه بخشهای مهم، اساسی و زیربنایی اقتصاد کشور را در اختیار دولت قرار داده و نقش بخش خصوصی را تنها در تکمیل فعالیتهای اقتصادی دولتی و تعاونی تعریف کرده است. یعنی در قانون اساسی، شأن بخش خصوصی در حد پیمانکار و مقاطعه کار در نظر گرفته شده است.
در اوایل دهه 1380 مجمع تشخیص مصلحت نظام تلاش کرد تعریفی جدید از اصل 44 ارائه کند که با موافقت رهبری مواجه شد و ایشان مصوبهای در همین زمینه ابلاغ کردند. هدف این بود که بخش خصوصی از زیر سایه دو بخش دیگر خارج شود اما متأسفانه دولتها ابلاغیه اصل 44 را منحرف کردند و خروجی ابلاغیه، قدرت گرفتن بخش جدیدی در اقتصاد ایران شد که به آن «شبه دولتی» و «خصولتی» میگویند.
بنابراین خوب است تعارف را کنار بگذاریم و درباره بدیهیات بحث نکنیم؛ قانون اساسی ما تحت تأثیر اندیشه چپ قرار دارد و منویات این قانون اجازه نمیدهد بخش خصوصی موتور محرک توسعه کشور قرار گیرد.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
دفن شدن زیر زمین
یکی دو ماه پس از اعتراضهای اجتماعی سال 1401 با یکی از دوستان بحثی مفصل درباره آینده جامعه و اقتصاد ایران داشتیم. آن روز تلقی ما این بود که بخش کوچکی از سیاستمداران که فرمان قدرت را در اختیار دارند، هرگز حاضر نمیشوند پیام تحولات جامعه را بشنوند. پیشبینی این بود که با این روند، به احتمال زیاد بخش بزرگی از جامعه که در چند دهه گذشته انتخابها و کنشهایش سیاسی نبوده، به سمت سرخوردگی بیشتر میرود و امورات خود را جدا از دستورات رسمی و بایستههای سیاسی پیش میبرد.
اساتید سرشناس در این زمینه پیشبینیهای دقیقی داشتند. ابراهیم فیاض احتمال افزایش خودکشی را پیشبینی کرد، علینقی مشایخی تشدید مهاجرت و مسعود نیلی سرخوردگی جوانان را متحمل دانستند و محمدمهدی بهکیش از احتمال زیرزمینی شدن سیاست سخن گفت. محمد فاضلی و عباس عبدی هم درباره تشدید شکاف میان حاکمیت و مردم ابراز نگرانی کردند.
اکنون به نظر میرسد همه آن پیشبینیها به شکلی در حال محقق شدن است. جوانان سرخورده، ناامید و بیانگیزه شدهاند، مهاجرت به اوج رسیده، پیرمردها دوست دارند زودتر از دنیا بروند و جوانان سرخورده، ناامید از اصلاح و ترمیم خرابیها، مسیر خود را از سیاستهای رسمی جدا کردهاند.
این روزها آنچه در خیابانهای رسمی میبینیم در کوچههای غیر رسمی مشاهده نمیکنیم. همانها که در محیطهای رسمی، مبادی برخی آداب و بایستههای سیاسی و مذهبی هستند، در کوچهها و پسکوچهها، زندگی دیگری دارند و به شکلی دیگر سخن میگویند.
قبلا آدمها دو نوع زندگی داشتند که یکی رسمی بود و دیگری غیر رسمی. یعنی در محیطهای رسمی و اداری سعی میکردند حداقل استانداردهای حکومتی را رعایت کنند اما در زندگی شخصی، رویههای مورد علاقه خود را دنبال میکردند. یعنی زندگی روز و شبشان کاملا متفاوت بود.
این رویه چند دهه ادامه داشت اما امروز مخفیکاریهای فردی به مخفیکاریهای جمعی تبدیل شده است. یعنی اگر تا دیروز آدمها زندگی شخصی خود را از چشمان حکومت دور نگه میداشتند، امروز فعالیتهای گروهی و اجتماعی خود را از چشم حکومت دور نگه میدارند.
نمونه این اتفاق را در موسیقی به وضوح مشاهده میکنیم. محدودیتهای زیاد باعث شکلگیری موسیقی زیرزمینی شد و آثار تولید شده به طرق مختلف به گوش مردم رسید. بعدها جوانانی که سالها در بازار غیر رسمی فعالیت میکردند، ویدئوها و کلیپهای زیادی در داخل کشور تولید کردند که از طریق دهها شبکه ماهوارهای پخش شد. وزارت ارشاد که حیطه نظارت خود را هر روز محدود میدید، به دادن مجوز رسمی برای انتشار آلبوم و برگزاری کنسرت بسنده کرد اما همین محدودیت هم دیگر کاربرد ندارد و این روزها در اغلب ساختمانهای بزرگ که سالن اجتماعات دارند، کنسرتهایی برگزار میشود که دور از چشم ناظران ارشاد است. بنابراین امروز دیگر کاری از دست سیاستگذار این حوزه برنمیآید و جوانان علاقهمند هم، زیر زمین بازاری تشکیل دادهاند که دست مقام رسمی به آن نمیرسد. این روند کمکم به سینما و تئاتر کشیده شده و شنیدهام؛ گروههای زیر زمینی موسیقی و تئاتر تشکیل شده و مثل دهه 20 و 30 انجمنهای مخفی هنری و سیاسی در حال شکلگیری است.
یکی از دوستان دعوتنامه یک گروه تئاتر زیرزمینی را نشانم داد که قرار است در سالن اجتماعات یکی از ساختمانهای مسکونی نمایشنامهای را اجرا کنند.
دیگری هم درباره برگزاری یک کنسرت به شیوهای مشابه برایم نوشت.
پیش از این کالاهای ممنوعه مثل مشروبات الکلی و مواد مخدر، بازار زیرزمینی داشت اما امروز فعالیتهای عادی هنری و گعدههای سیاسی و اجتماعی هم دور از چشم حکومت برگزار میشود. تاریخ به ما میگوید که این اتفاقات نشانه خوبی برای حکمرانی نیست. در شوروی، پیش از آنکه همه چیز به هم بریزد، بازارهای غیر رسمی زیادی شکل گرفته بودند. بازارهایی که در واکنش به محدودیتها و ممنوعیتها به وجود آمده بودند و حکومت مرکزی هرچه تلاش کرد موفق به برچیدن آنها نشد.
شاید بخش عمده مشکلات ما هم ناشی از این باشد که بخش کوچکی از سیاستمداران که فرمان قدرت را در اختیار دارند، حاضر نمیشوند پیام تحولات جامعه را بشنوند.
آنها میدانند زیر پوست جامعه چه میگذرد؟
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
ترک دنیای قابها
وقتی عمرت به پایان میرسد که امیدت از دست رفته باشد. وقتی جهان برایت بیمعنی میشود که تنها یک قاب عکس برایت به یادگار بماند و مدام بنشینی و به آن قاب خیره شوی. وقتی کمرت به خاطر از دست دادن عزیزی بشکند و قلبت اینگونه داغدار شود، شاید یک سال دوام بیاوری و شاید دو سال اما سرانجام با دل سوخته، سوار اتوبوس مرگ میشوی و برای همیشه ایستگاه را ترک میکنی.
54 سال پیش برای نخستین بار او را در ایستگاه زندگی دیدم. خانمی با صورت گلانداخته و چادر گلگلی و کفشهای براق مشکی که دست پسربچهای خجالتی را در دست داشت. روز اول مهر بود و ما را در «مدرسه احمدی» کرمان ثبت نام کرده بودند؛ من کلاس اول بودم و برادر بزرگترم کلاس سوم. محمد دستم را محکم گرفته بود و ما منتظر بودیم اتوبوس مدرسه از راه برسد. خانمی که چادر گلگلی داشت، با لبخند به سمت ما آمد و دست پسرش را در دست محمد گذاشت و از ما خواست دوست باشیم و از هم مراقبت کنیم. نام پسر او هم محمد بود و پیوند ما سه نفر از آن روز تا امروز هرگز گسسته نشده است.
من و «محمد مرادی» سالهاست که رفاقت داریم. سالها همکلاس بودیم و جز همه اینها، او برادر خانم من است و آن خانم دوست داشتنی که برای همیشه سوار اتوبوس شد و از پیش ما رفت، مادر خانم من بود.
خانم «فاطمه عادلی» دیروز در حالیکه مثل سه سال گذشته چشم به عکس «امیر» دوخته بود، برای همیشه از دنیای قابهای غمگین نقل مکان کرد.
«حاج خانم» زنی بود بینهایت مهربان و به غایت، صبور و پرتلاش. زندگی به او آموخته بود که باید در برابر دردها صبور باشد اما گاهی درد، آنقدر بزرگ است که قلبت داغدار میشود و کمرت زیر بار میشکند.
از وقتی «امیر مرادی» پسر « محمد مرادی» و نوه «فاطمه عادلی» در پرواز شمارهٔ ۷۵۲ هواپیمایی اوکراین برای همیشه از میان ما رفت و در قاب عکس خانه حاج خانم آرام گرفت، حالش خوب نشد. بیشتر از سه سال بود که جز خیره شدن به قاب عکس امیر کار دیگری نداشت، همه جا نشانی از نوهاش داشت و جز او به دیگری فکر نمیکرد. زنی که داغهای زیادی دیده بود و همچنان امیدوار بود، این آخرین داغ، جگرش را سوزاند و کمرش را شکست.
روحش شاد و یادش گرامی
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
سال پر اندوه و ماتم، نفسهای آخرش را میکشد.
میرود و زیر خاطرات تلخ جامعه ایران مدفون میشود.
به سلامتی آنهایی که داغ دیدند و درد کشیدند و به احترام آنهایی که برای صلح و آزادی و وطن آزار دیدند، امیدوارم این سال بد سگال «برود که هرگز برنگردد».
هرچند امسال «عیدم همه ماتم است و ماتم همه عید» اما از صمیم قلب آرزو میکنم سال جدید برای مردم اندوهگین کشورم سرشار از شادمانی و سلامتی باشد.
سال نو مبارک
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
چه شد که به اینجا رسیدیم؟
6- محسن جلالپور/ تاجر بخش خصوصی
برخی فکر میکنند با آمدن یا رفتن آدمها، وضعیت بهتر میشود. تغییر آدمها شرط لازم برای اصلاح و بهبود است اما شرط کافی نیست. مهم، تغییر فکر و اندیشه است. از آموزگاری خسته در مدرسهای محدود و محصورشده که فقط یک کتاب کهنه و قدیمی را تدریس میکند، چه انتظاری میتوان داشت؟ شاید معلم تازهنفسی به کار گرفته شود اما مهم کتابی است که تدریس میکند، کتابی که محتوای آن منقضی شده و علمی نیست. مسوولان مدرسه برای افزایش سواد دانشآموزان معلم را تغییر میدهند، در حالی که هیچ تغییری در وضعیت دانشآموزان ایجاد نمیشود. در واقع معلم، مسوول همه این وضعیت نیست. این کتاب است که باید تغییر کند. از آن گذشته برخی از معلمهایی که خبره هستند اصلاً نمیپذیرند در این شرایط تدریس کنند. در بانک مرکزی و دیگر نهادهای اقتصادی هم چنین وضعیتی وجود دارد تا زمانی که تصمیمها جایی دیگر گرفته میشود، مدیران اقتصادی نمایشی و دکوری هستند. ما برای ارتباط با بازارهای جهانی هم به دیپلماسی خوب نیاز داریم و هم به بانکهای متصل به جهان. سالهاست با مسائل مربوط به نظام بانکی درگیریم. مساله صرفاً هم به دولت دهم، نهم و یازدهم و... برنمیگردد. از پیش از آنها هم این مسائل وجود داشت. نخست به این دلیل که ما با طرح بانکداری اسلامی خود را از بانکداری متعارف جهان جدا کردیم و نظامی خلق کردیم که نه بانکداری و نه اسلامی است.
و دیگر اینکه انباشت تجربه بشری را کنار گذاشتیم و موجودی عجیب خلق کردیم که امروز نمیدانیم کدام گوشهاش را درست کنیم. ارتباطات بانکی ما با سایر کشورها زمانی میتواند تغییر کند که پایههای بانکداری در ایران تغییر کند، به FATF متصل شویم که بتوانیم خودمان را با استانداردهای بانکداری در جهان همگام کنیم.
از همه تأسفبار تر اینکه در کشور ما علاقه قلبی به توسعه روابط با جهان وجود ندارد و نظر تصمیمگیران بر این است که لازم نیست با جهان در ارتباط باشیم. بعضی مسوولان در کشور ما سالهاست به خارج از کشور سفر نکردهاند تا از نزدیک در جریان تحولات جهان و پیشرفت کشورها قرار گیرند. توصیه من این است که تورهای تفریحی برای سیاستمداران بگذارند و آنها را به چین و عربستان و روسیه ببرند و در عین حال کره شمالی و کوبا را هم به آنها نشان دهند. طبیعی است که یک کشور مسدود، محدود و بسته نمیتواند توفیقی در اقتصاد داشته باشد. محدود کردن روابط بینالملل همان کاری را با اقتصاد ما میکند که با کره شمالی کرده است. در حال حاضر کره شمالی ارتباط سیاسی، فرهنگی و اقتصادی خود را با دنیا قطع کرده و به نوعی محصور شده است. آیا مدیران این کشور پاسخی برای نسلهای سوخته دارند؟ نسلهایی که میتوانستند رفاه بیشتری داشته باشند اما فقر بیشتر نصیبشان شد. ما نیز باید انتخاب کنیم یا میخواهیم کره شمالی جدید باشیم یا میخواهیم با دنیا ارتباط برقرار کرده و همچون اجداد و نیاکانمان با جهان مبادله کنیم. بعضاً میَشنویم که برخی میگویند به جای ارتباط با دنیا بهتر است روابط خود را صرفاً با کشورهای همسایه خود تقویت کنیم. در حالی که حتی اگر بخواهیم با 15 کشور همسایه هم ارتباط برقرار کنیم، روابط با این کشورها را بدون توجه به مناسبات بینالملل نمیتوانیم پیش ببریم. ما صرفاً در شرایطی میتوانیم از ارتباط با همسایهها استفاده کنیم که عرصه بینالملل را در نظر داشته باشیم و در فضایی که همه کشورها کار میکنند، فعالیت کنیم. در چنین شرایطی است که وجود 15 کشور مزیت است. ولی وقتی قرار است در یک فضای محدود فعالیت و مبادله کنیم این 15 کشور هم مزیت ویژهای محسوب نمیشوند.
نکنه دیگر این است که متاسفانه دولتهای ما هر روز از مبانی علمی و راهحلهای درست فاصله گرفتهاند. انگار یک هدف سیاسی به مدیران اقتصادی دولت اعلام شده و آنها باید زمین و زمان را به هم بدوزند تا این هدف را محقق کنند. معمولاً اهداف سیاسی با آنچه مورد نظر مردم است تطابقی ندارد. اینکه بخواهیم بدون ارتباط بینالمللی و با بسته شدن کشور و با محدود کردن تجارت کشور، رشد هشتدرصدی را ایجاد کنیم، سنگی بزرگ به علامت نزدن است.
منبع: هفته نامه #تجارت_فردا- شماره 493
@tejaratefarda
بری که برنگردی
مرحوم پدرم از سالهای سخت دهه 20 زیاد میگفتند؛ سالهای قحطی و بیماری و سالهای فقر و تنگدستی مردم. از روزهایی که مردم حتی نان در سفره نداشتند و هر روز عزیزانشان را به خاطر گرسنگی و بیماری از دست میدادند.
همچنین از رکود و تنگنای مالی دهه 30 که رونق از زمین و زمان رخت بربسته بود، زیاد سخن میگفتند. روایتهای دهه 40 متفاوت از قبل بود، این دهه از نظر بازاریان دههای سخت اما امیدوار کننده بود. مردم شاهد «ساختن» کشور بودند و هر روز زمینی آباد میشد و کارگاهی یا کارخانهای آغاز به کار میکرد. دهه 50 نیز اگرچه با ریسکهای سیاسی همراه بود و سرشار از خطای سیاستگذاری اقتصادی بود و نشانههای فروپاشی را با خود داشت اما رفاه مردم به واسطه افزایش درآمدهای نفت به میزان قابل توجهی افزایش یافت.
به دهه 60 رسیدیم که دوران سختی بود اما مردم همبستگی و امید زیادی داشتند. دهه 70 شبیه دهه 40، دهه سازندگی بود و دهه 80 شبیه دهه 50، دهه ریخت و پاش دلارهای نفتی شد. دهه 90 برای جامعه ایران دو نیمه متفاوت داشت؛ بزرگترین امید و اعتماد جامعه در همین دهه ایجاد شد ولی بزرگترین بیاعتمادی و ناامیدی هم در همین دهه اتفاق افتاد.
جامعه ایران همه این سالهای پر فراز و نشیب را پشت سر گذاشت تا به سال 1401 رسید؛ سالی پر از درد و زخم و اندوه. هر روز این سال به سختی گذشت و زمانه، آن روی بدش را به جامعه ایران نشان داد. چقدر بد است سالی که همه روزهایش بد باشد؛ اغلب روزهایش نفرتانگیز باشد و شمار روزهای آلودهاش از روزهای پاکیزهاش به مراتب بیشتر باشد.
به نظرم در سال 1401 مردم ایران خیلی بیشتر از نسلهای پیشین خود رنج و عذاب دیدند. قبلیها بیشتر روایتهای رنج و عذاب را میشنیدند اما جامعه ایران در سالی که رو به پایان است رنجها را به چشم دید و روایتها را هم شنید.
اکنون که در روزهای پایانی این سال نحس قرار داریم، به قول کرمانیها باید گفت: «بری که برنگردی».
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
راه باریک بخشخصوصی
مدت زمان زیادی تا انتخابات اتاقهای بازرگانی باقی نمانده و مطابق یک رسم دیرینه، فعالان بخش خصوصی در یکی از قدیمیترین انتخابات کشور شرکت میکنند تا نمایندگان خود را در بزرگترین تشکل بخش خصوصی کشور انتخاب کنند.
در طول دورانی که اتاقهای بازرگانی انتخابات برگزار میکنند، شاهد دخالت گاه و بیگاه دولتها در فرآیند انتخاب نمایندگان بخش خصوصی بودهایم اما هرچه زمان گذشته مسیر انتخاب بخش خصوصی باریکتر شده است. شواهد زیادی وجود دارد که نشان میدهد دخالتهای دولتی در این دوره از انتخابات اتاقهای بازرگانی اگر بیسابقه نباشد، دست کم کم سابقه است.
اگر به مجموعه تصمیمهایی که «شورای عالی نظارت بر اتاقهای بازرگانی» در چند ماه گذشته اتخاذ کرده نگاه کنیم، شمایلی از یک نهاد انحصاری و محدود کننده میبینیم که با عملکردش میتواند انتخاب نمایندگان شایسته برای اتاقهای بازرگانی را تحتالشعاع قرار دهد.
این اقدامات با هر نیت و مأموریتی، برای اقتصاد کشور و همچین دیرپاترین و بزرگترین تشکل بخش خصوصی عواقب نگرانکنندهای به دنبال دارد.
در حال حاضر اقتصاد ایران به واسطه تشدید تحریمها در یکی از پیچیدهترین و دشوارترین شرایط قرار دارد. بیش از یک دهه است که سرمایهگذاری متوقف شده و در مقابل، خروج سرمایه از کشور اوج گرفته است. یکی از کلیدهای حل مشکلات موجود در دست فعالان آگاه بخش خصوصی است و تصمیمهای این بخش میتواند آینده اقتصاد را تحت تأثیر قرار دهد.
دولت میتواند با بیانگیزه کردن بخش خصوصی، بر این آتش بدمد یا با تزریق انگیزه و جلب اعتماد، این روند را کند یا متوقف کند. اگر تحلیلهای کوتهبینانه و انحصار طلبانه سیاسی را کنار بگذاریم، تسخیر تشکلهای بخش خصوصی برای دولتی که در امور جاریاش درمانده، فضیلتی به همراه ندارد اما در زایل کردن انگیزه فعالان این بخش بسیار اثرگذار است.
اما سوال این است اگر اتاق بازرگانی پویا باشد چه سودی برای کشور دارد؟
اتاقهای بازرگانی با همه نقدهایی که بر عملکرد آنها وارد است، تنها رصد کننده صادق تحولات سیاستگذاری و روندهای اقتصاد کشور به شمار میروند و میتوانند نقش مهمی در تصمیمسازیهای درست اقتصادی داشته باشند و سیگنالهای مهمی از انگیزهها و ارادههای آحاد بخش خصوصی را به نظام تصمیمسازی کشور انتقال دهند.
اگر اراده تصمیمگیران بر طراحی بازی برد-برد میان همه بازیگران اقتصادی کشور باشد، محاسبهها و تحلیلهای اتاقهای بازرگانی بسیار مهم و حیاتی خواهد بود.
موضوع این است که نمایندگان این تشکل بزرگ، از بخشهای مختلف تولیدی، بازرگانی، صنعتی، معدنی و ....به عضویت در این نهاد درآمدهاند، بنابراین بر خلاف آنچه تصور میشود، اعضای اتاق از یک صنف خاص نیستند و منافع مشترک صنفی ندارند. بنابراین اگر افراد شایستهای به هیأت نمایندگان اتاقها راه پیدا کنند میتوانند برای فضای کسبوکار کشور دیدبانهای خوبی باشند و برای تحکیم نهادهای مهم اقتصادی مثل رقابت و مالکیت تلاش کنند.
با این توضیح اکنون این پرسش مطرح میشود که چه کسی شایستگی پوشیدن ردای نمایندگی بخش خصوصی را دارد؟
به گمانم ماموریت اصلی اتاق، دیدهبانی فضای کسبوکار و تحکیم نهادهای مهم اقتصادی مثل رقابت و مالکیت است، نه چانهزنی برای دریافت رانت و حمایت بیشتر، بنابراین فردی که قرار است نماینده فعالان بخشخصوصی باشد اول از همه باید تکلیف خود را با دولت، اقتصاد دولتی و مسائلی نظیر حمایت، یارانه و فساد مشخص کند.
او همچنین باید معتقد به توسعه و مدافع آزادی اقتصادی و رقابت باشد، تجربه اداره بنگاه خصوصی را داشته باشد. نگاه ملی داشته و نفع بخش خصوصی را در انحصار نبیند. حمایتگرا نباشد و به رقابت فکر کند. شریک سفره دولت و سیاستمداران نشده باشد و در نهایت اینکه بسیار مهم است که این فرد، مدافع بهبود رابطه با جهان باشد.
همچنین خیلی مهم است که مهرههای اصلی و تعیینکننده اتاقهای بازرگانی، از اعتبار کافی نزد جامعه و حاکمیت برخوردار باشند تا شرایط را برای گفت وگوی سازنده مهیا کنند. اعضای شاخص اتاق باید بتوانند صدای رسای بخش خصوصی واقعی در کشور باشند؛ بخشی که دنبال کسب ثروت از طریق رانتها و امتیازها نیست. بنابراین نماینده اتاق بازرگانی باید توانایی تشخیص مطالبات سالم از مطالبات رانتجویانه را داشته باشد و اجازه ندهد صدای رانتخواهی از بخش خصوصی بلند شود.
نماینده واقعی یک تشکل بخش خصوصی اگرچه منافع فعالان این بخش را دنبال میکند اما آگاه است که برخی منافع، زیان ملی به دنبال دارند و بیشتر از همه به زیان خود بخش خصوصی تمام میشوند. بنابراین او متوجه است که نباید منافع صنفی و منطقهای را بر منافع ملی ترجیح دهد.
سرمقاله روزنامه دنیای اقتصاد
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
رمزهای اشتباه پدرها
آدمها وارد فروشگاه میشدند و اغلب با دست پر بیرون میآمدند اما یک نفر مردد، دم در ایستاده بود. مردم میآمدند و میرفتند و او همچنان ایستاده بود. یکی دوبار خواست وارد شود اما پشیمان شد و بازگشت. یک بار هم تصمیم گرفت بگذرد و برود اما باز هم نتوانست. آخرش دل به دریا زد و وارد فروشگاه شد.
میشناختمش. مردی بود زحمتکش و بینهایت محترم. شنیده بودم دستش تنگ است و درآمدش کفاف زندگیاش را نمیدهد. کارگر بود و در کارگاهی نزدیکیهای شهر از صبح تا غروب عرق میریخت و غروب به میدان ترهبار میرفت و تا ساعت 10 شب بار خالی میکرد.
قدیمها کهنه ماشینی داشت که سر راهش تا خانه، چند نفر را جا به جا میکرد اما ماشینش به خرج افتاد و دیگر نتوانست تعمیرش کند. از ماشین پیاده شدم و داخل فروشگاه رفتم.
فروشگاه شلوغ بود و پشت صندوق صف کوچکی تشکیل شده بود. حوالی قفسه مواد غذایی دیدمش. دو بسته ماکارونی، یک قوطی کنسرو، یک بسته قند و شاید یک قوطی رب گوجه فرنگی در دست داشت و در صف صندوق ایستاد. سرش پایین بود و دستانش میلرزید.
کارتش را کشید اما موجودی کافی نداشت. جیبهایش را گشت و به این بهانه که کارت دیگرش را فراموش کرده، عذرخواهی کرد و پلاستیک خریدهایش را روی میز گذاشت. به فروشنده اشاره کردم که حساب میکنم اما متوجه نشد و پیرمرد با شرمندگی از فروشگاه بیرون رفت.
چه لحظههای دردناکی بود؛ آن تنه خوردنهای دم در فروشگاه، حساب و کتاب کردن درباره اینکه چقدر در حسابم پول باقی مانده، آیا میتوانم برای خانوادهام غذایی ببرم؟ و آن شرمندگی پایان کار.
این روزها پدرهای زیادی شرمنده خود و خانودهشان میشوند و دیدن چنین صحنههایی خیلی دردناک است. پدرهای مغرور و با شرفی که حاضر به پذیرش کمک هیچکس نیستند و از صبح تا شام جان میدهند اما باز هم دست خالی به خانه میروند. روزهای سختی برای پدرهاست. دستشان را باید بوسید.
***
موتورسواری که خریدهای فراموش شده پیرمرد را دستش رساند، گفت هر چه اصرار کردم قبول نکرد، به شرطی پذیرفت که در اولین فرصت حساب و کتاب کند.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
مرد توریبنساز
«بیاض» که در 65 کیلومتری رفسنجان قرار دارد، روستای عجیبی است. هم ریشه در تاریخ دارد، هم صنعتی و کشاورزی است و هم از ظرفیت قابل توجهی برای گردشگری برخوردار است. این روستا از قدیم مسیر گذر کرمان به یزد بوده و به همین دلیل بناهای تاریخی زیادی در این منطقه ساخته شده است از جمله «قلعه بیاض»، آسیابهای این روستا و «قلعه دختر» که پیشینهاش به دوران اشکانیان بر میگردد. به اضافه اینها باید از «کارخانه پنبه» این روستا هم یاد کنیم که دست کم یک قرن قدمت دارد.
روستای بیاض انسانهای فرهیخته زیادی دارد که برخی را میشناسم و در کتاب «تلاشگران پیشرفت کرمان» درباره یک خانواده سرشناس این روستا و به خصوص سه بردار با نامهای غلامرضا، محمد علی و نعمتالله رحیمی ریاض روایتهایی آورده شده است.
ابتدا درباره مهندس نعمتالله رحیمی بیاض مینویسم که زندگیاش میتواند سرمشق جوانان باشد.
دست راست نعمتالله از همان ابتدا که به دنیا میآید در فرمان او نیست و این باعث میشود پدرش توجه ویژهای به او داشته باشد. در آن سالها کم پیش میآمد که پدران راضی به تحصیل فرزندان شوند اما پسران آقای رحیمی توفیق درس خواندن پیدا میکنند و نعمتالله در هنرستان فنی تهران دیپلم میگیرد و برای ادامه تحصیل به آلمان میرود.
تا این فرآیند تکمیل شود، پدرش دست به کارهای بزرگی میزند؛ از جمله با تعدادی از تاجران پنبه در یزد شریک میشود و کارخانهای در این شهر دایر میکند. قدم بعدی، خرید«کارخانه اقتصاد رفسنجان» است که در سال 1323 تأسیس شده بود و در زمینه آرد و پنبه فعالیت میکرد. پدر که دستبردار نیست، کارخانه سوم را هم در «امینآباد کوشکوئیه» احداث میکند. در آن ایام هنوز از پسته در این منطقه خبر چندانی نبود. اما بازار پنبه رونق داشت. پنبه را عدلبندی میکردند و با شتر به هند میفرستادند که نخ میشد و دوباره به ایران برمیگشت و با آن پارچه کرباس میبافتند. کارگاههای کرباسبافی در خانهها وجود داشت و بیشتر، زنها به کار بافت کرباس مشغول بودند.
درآلمان سختی زیادی میکشد تا اینکه در نهایت در سال 1972 موفق میشود مدرک مهندسی مکانیک خود را در رشته طراحی ماشینآلات بگیرد.
تا انقلاب 57 در آلمان میماند و در حالیکه شرایط خوبی برای ماندن دارد، به کشور بازمیگردد و به خاطر تجربهای که در ساخت انواع توربین دارد، به نهضت ساخت نیروگاه میپیوندد. این نهضت را «حسن عباسپور تهرانیفرد» مدیریت میکند که در کابینه محمد علی رجایی، وزیر نیرو است.
عباسپور با کمک جوانان تحصیلکرده مانند نعمتالله رحیمی بیاض در سال 59 و با وجود مشکلات زیاد دوران جنگ موفق میشود نیروگاههای جدیدی احداث کند. این روند با شهادت عباسپور در جریان بمبگذاری در دفتر حزب جمهوری اسلامی در تاریخ ۷ تیر ۱۳۶۰ شکل دیگری پیدا میکند.
مهندس رحیمی بیاض در وزارت نیرو همکار مستقیم شهید عباسپور است و او را مردی نیکوخصال و بسیار پرکار معرفی میکند. با این حال خودش از اینکه کار زیادی ندارد، مینالد. دکتر عباسپور در پاسخ میگوید: «شما قرار نیست کار فنی کنید. کار شما مدیریت است.»
اتفاقات دفتر حزب جمهوری اسلامی و شهادت حسن عباسپور ضربه روحی شدیدی به نعمتالله رحیمی وارد میکند، در حدی که مدتی را در هرمزگان میگذراند و بعد به اصرار پدر به بیاض باز میگردد تا کارخانه پدر را اداره کند. و بعد از آن به سازمان انرژی اتمی میرود و در بخش انرژیهای نو مشغول به کار میشود.
آدمها در مقطعی از زندگی خود خیلی اثرگذار میشوند و شاید در بقیه زندگی خود آنقدر اثرگذار نباشند. مهندس رحیمی بیاض که بیش از 12 سال در آلمان تحصیل کرده و به کار مشغول بوده، پس از انقلاب به کشور باز میگردد تا در شکلگیری نظم جدید مشارکت داشته باشد. با شروع جنگ ایدههای خوبی برای ساخت انواع توربین به وزرات نیرو میدهد تا کشور در زمینه تأمین برق دچار مشکل نشود. با وجود جنگ و تخریب خیلی از نیروگاههای کشور، همین جوانان موفق میشوند برق تولیدی کشور را در سال 1359 بیش از 10 درصد افزایش دهند.
مهندس رحیمی بیاض میگوید اگر جوانان تحصیلکرده و پرتلاش نبودند، تولید برق در کشور میتوانست به میزان قابل توجهی کاهش پیدا کند که در این صورت ضربات غیر قابل جبرانی به کشور وارد میشد. اما اعتماد دولتمردان به چنین جوانانی باعث شد این فاجعه رخ ندهد.
افسوس که این روزها روند برعکس شده و جوانان تحصیلکرده با هزاران امید و آرزو برای ساخت وطن، مسیر مهاجرت در پیش میگیرند چون دولتمردان به آنها اعتمادی ندارند.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
چرا سیاستمداران قول تأمین کالای خصوصی می دهند؟
دولت در تأمین مهمترین کالاهای عمومی مثل امنیت، دیپلماسی، آموزش، سیاستگذاری اقتصادی و حتی ایمنی جادهها ناتوان است اما تأمین کالای خصوصی مردم را هم گردن میگیرد.
اخیرا مقامات دولت سیزدهم به کرات گفتهاند که برای مسکن، معیشت مردم، خودرو و سلامت آنها برنامه کوتاه مدت داریم و حتما وضعیت در آینده نزدیک بهبود خواهد یافت. این در حالی است که هیچ کدام از وعدههای دولت مربوط به تأمین کالای عمومی نیست و ضروری است که دولت خودش را از مداخله در تولید و عرضه کالای خصوصی کنار بکشد.
مساله خیلی ساده است؛ دولتها باید زمینه لازم برای رونق کسب و کار مردم را فراهم کنند که این کار نیاز به سیاست داخلی صحیح، سیاستگذاری درست اقتصادی، دیپلماسی فعال و امنیت فراگیر دارد و در این صورت چرخ اقتصاد میچرخد و مردم کالای خصوصی مورد نیاز خودشان را تهیه و تأمین میکنند. یعنی برای خود خانه میخرند، ماشین تهیه میکنند، سفر میروند، مراقب سلامت خود هستند و غذای کافی میخورند.
اما تعریف اقتصادی کالای عمومی چیست و چرا مداخله دولت در عرضه کالای خصوصی زیانبار است؟
از نظر اقتصاددانان، کالای عمومی کالایی است که همه از مصرف آن منتفع میشوند و نمیتوان مصرف آن را به افرادی خاص محدود کرد. مهمترین کالای عمومی امنیت و حقوق مالکیت است، اما میتوان از زیرساختها، آموزش و پرورش، بهداشت، هوای پاک، صلح، دیپلماسی، سیاستگذاری صحیح اقتصادی و... به عنوان مصادیق کالای عمومی یاد کرد که به نوعی دولت وظیفه تهیه آنها را بر عهده دارد.
در مقابل، کالای خصوصی کالایی است که اگر به فردی تعلق گیرد دیگران از استفاده از آن محروم میشوند. مثلاً زیرساخت جاده و راه، کالای عمومی محسوب میشود و معمولاً عرضه آن بر عهده دولت است اما اتوبوس کالای خصوصی است.
با این تعریف، جاده کالای عمومی است اما خودرو کالای خصوصی به شمار میرود. بهداشت عمومی را میتوان کالای عمومی دانست اما سلامت کالای خصوصی است. ایجاد زمینه مساعد برای سرمایهگذاری و سیاستگذاری برای رشد اقتصاد،کالای عمومی به حساب میآید اما مسکن و خودرو کالای خصوصی است.
با این مرزبندی ما دو نوع زندگی داریم. زندگی عمومی و زندگی خصوصی. در زندگی عمومی از کالاهای عمومی مثل چراغ راهنما، بهداشت عمومی، علائم راهنمایی و رانندگی، آسفالت خیابان، روشنایی معابر و... استفاده میکنیم و برای زندگی خصوصی نیز کالای مورد نیاز خود را میخریم. مثلاً در حالی که دولت امنیت و روشنایی خیابان را تامین کرده، ما برای خرید کت و شلوار به «بابهمایون» میرویم. اینجا امنیت و روشنایی مصداق کالای عمومی را دارند و کت و شلوار و کفش، مصداق کالای خصوصی است.
از آنجا که نهاد دولت در ایران مداخلهگر است، خود را متولی تهیه و توزیع همه نوع کالا میداند و بنابراین از مسوولیت تامین روشنایی شب و احداث دستشویی بینراهی تا تهیه و توزیع گوجه و خیار را بر عهده میگیرد. طرفه آنکه در هیچکدام توفیقی به دست نمیآورد. چون اصولاً تامین این همه کالا برای میلیونها آدم ممکن نیست و هیچ دولتی جرأت نمیکند وعده تأمین آن را بدهد. دولتهایی هم که چنین وعدههایی دادهاند، یا به تاریخ پیوستهاند یا در ناکارآمدی دست و پا میزنند.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour