تکنوکراتی برای همه فصول
هنوز 10 ساله نشده که پدرش فوت میکند و ناچار میشوند او و برادر کوچکش را به «پرورشگاه صنعتی کرمان» بسپارند.
دو برادر به قدری تلاش میکنند که تحصیلات وكار را ادامه میدهند. یکی از آنها مهندسی نفت میخواند و دیگری در شركت افست مشغول به كار میشود.
آنکه مهندسی نفت خوانده، در پالایشگاه آبادان مشغول به کار میشود. اما در جریان ملی شدن صنعت نفت ایران، از کار بیکار میشود و به تهران میرود و در یک کارخانه مشغول به کار میشود.
مدتی بعد بورسیهای به او تعلق میگیرد تا برای احداث تأسیساتی مانند سردخانه و نیازهای تأسیساتی شیلات در خارج از کشور آموزش ببیند. حدود دو سال در کشورهای دانمارک، فنلاند و سوئد – دورههای مهندسی در تأسیسات شیلات را میبیند و در بازگشت به ایران، راهی بندرعباس میشود تا مسئولیت اداره کارخانهای را بر عهده گیرد. در همین روزگار است که محمود صنعتی ، قهرمان این فصل از کتاب تلاشگران کرمان متولد میشود.
به دنیا که میآید،پدرش به مدیرعاملی «کارخانه کنسرو بندرعباس» منصوب میشود و به این ترتیب همه اعضای خانواده به بندرعباس مهاجرت میکنند.
به سن مدرسه که میرسد، دوره ابتدایی را در دبستان «نایبند» پشت سر میگذارد و آنقدر درس میخواند که پس از دیپلم، وارد دانشکده پلیتکنیک میشود. دانشجوی نخبهای است، بنابراین به مدت چهار ماه به انگلستان میفرستندش تا کارآموزی کند.
و چون جزو نفرات اول دانشکده است، بهصورت امریهای به سازمان گسترش و نوسازی صنایع اعزام میشود تا سربازیاش را به پایان برساند. در سال 1356 از سوی این سازمان در پروژهای به نام «بافت بلوچ» بهعنوان مدیر پروژه به ایرانشهر آغاز به کار میکند. کارخانه که راه میافتد، از سیستان و بلوچستان به کرمان بازمیگردد و در آغاز با کمک یکی از بستگانش کارخانه نساجی کوچکی تأسیس میکند.
آن روزها حمید میرزاده استاندار کرمان است و حسین مرعشی،معاون سیاسیاش.
به او میگویند استانداری در حال بررسی و تأسیس یک کارخانه نساجی بزرگ در کرمان است و از او میخواهند پروژه را تعریف و طراحی کند.
حالا استانداری کرمان «مجتمع تعاونی صنعتی شهید باهنر» را تأسیس کرده و سخت دنبال سپردن کار به فردی کاردان است. به این ترتیب مدیرعاملی این مجتمع را به او میسپارند. مرد سخت کوش داستان ما از آن روز، دهها پروژه صنعتی را در کرمان راهاندازی کرده است.
جزو مؤسسان «لاستیک کرمان» و «لاستیک سیرجان» بوده و شرکت«کنسانتره آب گریپفروت جیرفت» را راهاندازی کرده، طرح «کرکبافت» هم جزو یادگارهای اوست.
در راهاندازی کارخانه «گلباف» ناکام میماند اما جزو افرادی است که خیریۀ «مولیالموحدین» کرمان را راهاندازی کردهاند اما از همه مهمتر اینکه یکی از مؤسسان شرکت هواپیمایی «ماهان ایر» نیز هست.
هواپیمایی ماهان برای خودش داستانهای جالبی دارد که بخشی از آن در کتاب تلاشگران پیشرفت کرمان گفته شده اما ضرورت دارد آقای صنعتی يا ديگر عزيزان موسس، قسمتهای ناگفتهاش را هم روزی برای همه تعریف كنند.
سال ١٣٨١ همراه باگروهی از كارآفرينان موفق كرمان به عضويت هيأت نمايندگان اتاق كرمان در می آيد و نايب رئيس اتاق میشود. حضورش در اتاق کرمان سه دوره ادامه پیدا میکند اما از همه اینهامهمتر این که محمود صنعتی، همچنان یکی از افرادی است که چراغ پرورشگاه صنعتی کرمان را روش نگه داشته است. پرورشگاهی که دست کم 100 سال قدمت دارد و بزرگانی مثل مرحوم علیاکبر صنعتی و مرحوم همایون صنعتی در آن ایفای نقش کردهاند و امروز محمود صنعتی ادامه دهنده راه آنهاست.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
وضعیت بیصاحاب
چرا هیچکس «وضع موجود» را گردن نمیگیرد؟
برای جامعهای که در یک قرن گذشته همواره با نااطمینانی و فرازوفرودهای بیقاعده در همه چیز مواجه بوده، «وضع موجود» هیچوقت خوب نبوده و همواره درباره آن بد گفته شده است.
بیش از صد سال است که در تحلیلهای سیاسی، ستونهای اقتصادی روزنامهها، صفحات حوادث، تریبونهای انتخابات، کلاسهای دانشگاه و حتی محفلهای خانوادگی نسبت به «وضع موجود» بد گفته شده اما همزمان این پرسش نیز مطرح بوده که چه کسانی «وضع موجود» را خلق کردهاند.
از آنجا که در دهههای متمادی، »وضع موجود» همواره به «وضعیت منفی حال حاضر» اطلاق شده، معنای ماهوی این لغت نیز به تدریج دچار دگردیسی شده و امروز بیآنکه «وضع موجود» در فحوای واژگانش معنای منفی داشته باشد، تبیینکننده حالتی منفی از وضعیت حال حاضر اقتصاد و جامعه و همهچیز است.
به تبع وضعیتی که شرح داده شد، «وضع موجود» تنها وضعیتی است که در فضای سیاسی ما پدر و مادری ندارد. از آنجا که «وضع موجود» همیشه نسبت به گذشته بد است، افراد زیادی پیدا میشوند که گذشته را بهانه منت گذاشتن به مردم میکنند و میگویند:« زمان ما همه چیز نسبت به «وضع موجود» کیفیت بهتری داشت.
خیلی از سیاستمداران هم آینده را در رقابتهای انتخاباتی یا تریبونهای سیاسی، پیشفروش میکنند و میگویند: «اگر ما بیاییم، وضعیت را نسبت به وضع موجود، بهتر میکنیم» اما وقتی رای میگیرند و سکان به دستشان سپرده میشود و آینده برای آنها زمان حال میشود، «وضع موجود» را همچون کودکی نامشروع پس میزنند و آن را به دامن دیگران پرتاب میکنند.
همیشه همین بوده و همواره واکنش سیاستمداران به «وضع موجود»، یا تکذیب بوده، یا انداختن تقصیر، گردن دولتهای قبل. کمتر سیاستمداری را سراغ داریم که در قدرت حضور داشته باشد و آشفتگی وضع موجود را بپذیرد. تقریباً همه دولتها توپ ناکارآمدی وضع موجود را به زمین سوخته دولتهای قبل از خود شوت کردهاند. اما سوال این است آیا واقعاً دولتهای قبل و دولتهای قبلتر و دولتهای قبلتر، مقصر وضع موجود هستند؟
شاید اگر در سالهای گذشته این سوال مطرح میشد، اکثریتمان افراد را مقصر اصلی میدانستیم. اما امروز اکثریت جامعه دیگر به این گزاره اعتقادی ندارد. در سالهای گذشته، افراد زیادی آمده و رفتهاند و هرکس به اندازه خود برای بهبود وضعیت کشور تلاش کرده اما «وضع موجود» تغییری نکرده است. پس مشکل کجاست؟
به گمانم مشکل اصلی را باید در «ذهنیت سیاستمدار» و «حکمرانی غلط» جستوجو کرد.
میلتون فریدمن زمانی گفته بود: «من باور ندارم که راهحل مشکلات ما این باشد که صرفا افراد درستی را انتخاب کنیم. مساله مهم ایجاد یک فضای سیاسی است که در آن، انجام کار درست برای افراد نادرست به لحاظ سیاسی سودمند باشد. در صورتی که فضایی ایجاد نشود که در آن منفعت سیاسی افراد نادرست در انجام کار درست باشد، حتی افراد درست هم کار درست را انجام نخواهند داد یا اگر برای آن تلاش کنند، سریعا از کار کنار گذاشته خواهند شد.»
بنابراین تا زمانی که فکر سیاستمدار به گونهای اصلاح نشود که زمینهساز محیط سیاسی مناسب باشد، افرادی که سر کار میآیند، در بهترین حالت بعد از مدتی یا از انجام کار درست انصراف میدهند یا از چرخه تصمیمگیری کنار گذاشته میشوند چرا که ساختار ما به گونهای شکل گرفته و انگیزهها به گونهای کار میکنند که افراد در پیگیری نفع شخصی خود، نفع جامعه را کنار میگذارند.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
امیدواری در غبار
یکشنبه سوم بهمن 1400 برای دهمینبار طی دو ماه گذشته عازم جیرفت شدم بین راه در گردنههایی که از منطقه راین به جیرفت منتهی میشد، برف خوبی نشسته بود. این برف نوید سالی پر برکت را میدهد.
اما به جیرفت که رسیدیم خوشحالیها به غم و افسوس و نگرانی تبدیل شد. به گفته اهالی، برف و بارانی که میتوانست موجب خیر و برکت در جنوب استان کرمان باشد، آنقدر خرابی به بار آورده که بیش از 25 هزار نفر را بیخانمان کرده و به افراد زیادی صدمه مالی و جانی زده است. بسیاری از پلها و راهها آسیب دیده و روستاهای زیادی غرق شدهاند؛ استانداری کرمان بیش از پنج هزار میلیارد تومان خسارت برآورد کرده است.
نمیدانم این چه حکمتی است که برای مردم این منطقه، حد وسط وجود ندارد؛ یا گرفتار خشکسالی میشوند یا سیل غرقشان میکند. متأسفانه فقط این نیست؛ جیرفت در محاصره آلودگی هم قرار دارد. تاكنون چنین هوای غبارآلودهای را در هیچ جای ایران ندیده بودم. آنقدر غبار در هوا وجود داشت که نمیشد پیش پا را دید.
دوستانی که کارهای ما را دنبال میکنند، حتما خاطرشان هست که از سال 1392 تلاش میکنیم در قالب شرکت «گلشن آرای ارم» پایانهای برای صادرات محصولات کشاورزی در جیرفت راهاندازی کنیم. برآورد ما این بود که مجموعه ، تا سال 1395 راهاندازی شود. اما آنقدر گرفتار اخذ مجوز و طی مسیرهای پیچیده شدیم که نفهمیدیم چطور 8 سال گذشت و تا امروز بیش از 10 برابر برآوردهای اوليه، هزینه کردهایم. تحریمها نیز باعث شد نتوانیم ماشینآلات را وارد کنیم و بورکراسی پیچیده در سازمانهای دولتی اجازه نداد ماشینآلاتی که وارد کردهایم را نصب کنیم.
از سال 97 به این سو با تمام توان درگیر تأمین مالی، واردات تکنولوژی و انتقال پول به طرف خارجی برای نصب ماشینآلات هستیم. دست کم شش ماه است هر چه تلاش میکنیم تا هزینه نصب ماشینآلات و گارانتی آنها را واریز کنیم تاكنون موفق نشدهايم. شرکت سازنده، شرکت معتبری در اروپاست که مدرنترین ماشینآلات «سورت» و بستهبندی ميوه را به ما فروخته و بیش از 90 درصد پول را هم واریز کردهایم اما از آنجا که قرار است 10 درصد باقی مانده را در زمان نصب و راهاندازی واریز کنیم، طرف خارجی اعتمادش را از دست داده و معتقد است به خاطر تحریمها قادر به واریز هزینه نیستیم.
شاید باورتان نشود، دهها راه و مسیر را انتخاب کردهایم اما نمیتوانیم پول را انتقال دهیم و حتی اعلام کردیم که میتوانیم پول را به صورت دستی به شرکت تحویل دهیم اما آنها به دليل قوانين خود، چنین روشی را نمیپذیرند. ماندهایم چه کنیم؛ اگر ماشینآلات را خودمان باز کنیم، گارانتی باطل میشود و اگر باز نکنیم، کارمان زمین میماند.
به هرحال با همه این گرفتاریها امیدواریم تا پایان امسال به هر طریق ممکن، مساله انتقال پول ماشینآلات و نصب آن را عملیاتی کنیم تا سال آینده در اردیبهشت ماه بتوانیم پایانه صادراتی را راهاندازی کنیم. ظرفیت این پایانه 70 هزار تن است و اگر راهاندازی شود میتواند پنج نتیجه مثبت داشته باشد:
🔹 اول اینکه؛ پایانه این ظرفیت را دارد که یکپنجم محصولات کشاورزی جنوب استان را با بهترین بستهبندی،آماده صادرات کند. در این منطقه حدود 300 تا 350 هزار تن محصول گلخانه اي قابل صادرات تولید می شود که این پایانه در فاز اول 70 هزار تن و در فار دوم 150 هزار تن ظرفیت بستهبندی و صادرات دارد.
🔹 دوم اینکه؛ این پایانه میتواند منجر به يك تحول اساسی در كشاورزی منطقه شود و خیلی از کشاورزان سنتی را به احداث گلخانه تشویق کند و به این ترتیب، با بهره وری بسيار بالاتر مصرف آب نيز بهینه شود.
🔹 سوم اینکه؛ پایانه منجر به اصلاح الگوی کاشت وبرداشت محصولات گلخانه ای میشود چون بر مراحل مختلف آن از جمله ميزان و كيفيت سموم نظارت خواهد كرد. از آنجا که همه مراحل زیر نظر کارشناسان دنبال خواهد شد، محصولات کشاورزی این منطقه اعتبار خود را از نظر باقیمانده سموم و فلزات در بازارهای مصرف حفظ خواهد کرد.
🔹 چهارم اینکه؛ از آنجا که پایانه صادراتی این ظرفیت را دارد که با خریداران بزرگ منطقه قرارداد قطعي تنظيم کند، تکلیف کشاورزان هم روشن ترخواهد بود که کاشت چه محصولی را در برنامه خود قرار دهند. پایانه به نوعی میتواند به كشت محصولات نظم و قاعده بدهد.
🔹 پنجمین ارمغان پایانه برای منطقه این است که به صورت مستقیم برای بیش از 200 نفر اشتغال میآفریند و به صورت غیر مستقیم برای صدها نفر دیگر کار ایجاد کند.
اگرچه جیرفت و فضای کسب وکارمان را غبار گرفته اما به آینده امیدواریم.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
دفن شادی و خاطره
«شادی» و «خاطره» دو عزیز از دست رفته جامعه ایران هستند. اولی را سیاستمداران کشتند و دفن کردند و دومی از غم درگذشت خواهرش دق کرد و مرد و جنازهاش را خانوادهها روی دست بردند و به خاک سپردند.
جامعه رکود زده ما که هر روز سفرهاش را کوچکتر میبیند، از داشتن شادی و نشاط محروم شده و زندگی برایش همراه با رضایت خاطر نیست.
در واقع شادی و شادمانی چیزی جز رضایت از زندگی نیست و رضایت از زندگی هم در بهبود آهسته اما مستمر وضعیت اقتصاد و جایگاه افراد در جامعه خلاصه میشود.
«خاطره» هم یادآوری و بازگویی خوشیها و ناخوشیها و شادمانیهای کوچکی است که در این فرآیند، لبخند بر لب مینشاند و گاهی اشکها را سرازیر میکند.
جز این، ما جمعیتی هستیم که برای غم و غصه همیشه بهانه داریم اما کمتر پیش میآید که برای شادی بهانه داشته باشیم .
مدتهاست در تریبونهای رسمی شادی و شادمانی حذف میشود اما حتی در روزهایی که باید جشن ملی باشد یا بهانه خوبی برای شادمانی جمعی، باز اندوه بر ما حاکم میشود.
خیلی دور نیست، آن روزها که اوقات خوشی داشتیم؛ وقتی در اتاق دودی مادر نفس میکشیدیم و زیر کرسی داغ میخزیدیم. وقتی صدای قند شکستن مادر و گردو شکستن پدر، موسیقی دلخواهمان بود. وقتی سماور مسی برایمان دشتی میخواند و بخار چای لاهیجان عطر دلنوازمان بود.
وقتی کنار هم مینشستیم و بین ما هیچ مرزی نبود که فاصله بیندازد و هیچ صدایی نبود که نفرت بپراکند و هیچ نوری که تاریکی بگسترداند.
این سیاستمداران با ما چه کردند که روزهایمان را این گونه با نفرت و بدون دلخوشی و بدون خاطره پشت سر میاندازیم و شبهایمان را بدون نور چراغانی میگیریم.
به گمانم بدترین ظلمی که ما به نسل بعد از خود میکنیم، کشتن شادمانی فرزندانمان است و یکی از بدترین اتفاقات زندگیمان در این روزهای پرغبار و آلوده، خفه شدن خاطره در نطفه تنهاییهای مستمرمان است.
هیچ دلیلی وجود ندارد که نقش شادمانی و خاطره را کماهمیت جلوه دهیم. شادی و شادمانی را میتوان بیشتر کرد، همانطور که سطح بهداشت عمومی را میتوان افزایش داد.
این را باید به فهرست مطالباتمان از سیاستمداران اضافه کنیم.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
سهم رعیت
هیچ نوشته یا خطابهای بهاندازه سکانس معروف تقسیم بودجه در سریال «قهوه تلخ» اقتصاد سیاسی بودجه را در ایران توصیف نمیکند:
«داموسالملک» در حال تقسیم پول (اختصاص بودجه) بین درباریان و رعیت است و این کار را با روشی مخصوص انجام میدهد؛ کیسههای پول واقعی میان درباریان تقسیم میشود و صندوق رعیت خالی میماند. وقتی از او سوال میکنند که چرا صندوق رعیت خالی مانده؟ میگوید: «سهم رعیت را که نقدی نمیدهیم؛ حوالهشان میکنیم.»
اینکه طنز است اما مگر واقعیت بودجه غیر از این است؟ سالهای طولانی است که درآمدهای کشور بهصورت عمده، صرف اموری غیر از «تحرکبخشی به اقتصاد» و «تامین کالای عمومی» میشود.
معمولا از بودجه انتظار داریم به افزایش رشد اقتصاد و حفظ ثبات متغیرهای کلیدی آن کمک کند و در عین حال منابع مورد نیاز برای تأمین و عرضه کالای عمومی نظیر امنیت،آموزش،هوای پاک،بهداشت و... را در دسترس قرار دهد، اما موضوع این است که بودجه، محملی برای به بار نشستن شعارهای انتخاباتی و اهداف سیاسی تهیهکنندگان آن نیز هست و میبینیم نهادهای سیاسی و عقیدتی همراه و همسو با دولت سیزدهم خیلی بیشتر از نهادهایی که مأموریتشان تأمین کالای عمومی است از بودجه سهم بردهاند.
نکته مهمتر اینکه در بودجههای ما، انسان و دردهای انسانی کمتر مورد توجه سیاستگذار قرار میگیرند و در مقابل، منابع صرف امور روحانی میشود؛ به همین دلیل سهم مستقیم مردم از کیک بودجه بسیار ناچیز است و کار به گونهای پیش رفته که تامین مایحتاج ضروری شهروندان و تامین داروی بیماران خاص هم در اولویت دولتها نیست.
به احتمال زیاد ویدئوی تکاندهنده مجادله پسر نوجوان مبتلا به SMA با فرمانده نیرویانتظامی را در شبکههای اجتماعی دیدهاید؛ آنجا که پسر خوشصحبت و شجاع، دردمندانه اعتراض میکند که چرا دولت بیماران خاص را فراموش کرده و برای تامین داروی مورد نیاز آنها هیچ سهمی در نظر نگرفته است.
موضوع این است که دولت سیزدهم با شعار حمایت از فرودستان و تحقق عدالت، سکان قدرت را در دست گرفت و انتظار این بود که سهم بیشتری برای بهبود کیفیت خدماترسانی به فرودستان جامعه در نظر گیرد.
به هر حال بودجه 1401 اولین بودجه این دولت است و نشان میدهد سکانداران آن چه در سر دارندو همانطور که اشاره شد، بودجه ۱۴۰۱ هم کاملا اهداف سیاسی دارد و به طور مشخص قرار نیست مرهمی بر زخم های جامعه تحت فشار باشد.
همچنین طی سالهای اخیر، منابع قابلتوجهی از بودجه جاری در سیاهچالههایی ریخته شده که ابرچالشهای اقتصادی به وجودآوردهاند. به طور مثال در بودجه سال آینده، بیش از ۲۰۰ هزار میلیارد تومان فقط برای تأمین کسری صندوقهای بازنشستگی و تأمین منابع مورد نیاز برای پرداخت حقوق بازنشستگان پیشبینی شده است.
پیشبینی میشود طی سالهای آینده نیز مجموعه ابرچالشهای بازنشستگی، آب، محیطزیست و... فشارهای سنگینتری را به بودجه وارد کنند. در حقیقت آنچه از بودجه سالانه به عنوان سهم مردم باقی میماند، همان مشت خالی داموس الملک است که حواله رعیت میشود.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
نردبان رشد
سختی کشیدن و درد را تحمل کردن، یعنی «غلامرضا لکزاده» که از کودکی سختیهای زیادی دیده و مشقتهای فراوانی را تحمل کرده است.
در کوران شیوع آبله در اوایل دهه بیست در کرمان به دنیا میآید.
گرفتار آبله میشود و بینایی یکی از چشمهایش را از دست میهد. بعدها در حین بازی، از نورگیر بزرگی روی پشت بام همسایه، مستقیم به چاهی درون مطبخ میافتد و ساعتها بیهوش میماند.
شش سال بیشتر سن ندارد که پدرش را از دست میدهد. از دست دادن پدر ضربه سنگینی به او و خانوادهاش وارد میکند و زندگی بدون نان آور ، به قدری دشوار میگذرد که ناچار میشود برای گذران زندگی، از هفت سالگی در کنار درس و تحصیل، کار در چاپخانه را آغاز کند.
همین ورود به چاپخانه هم برای خودش داستانیست جذاب.
آن روزها در کوچه سردار واقع در بازار کرمان، کتابفروشی مشهوری به نام «گلبهار» وجود داشت که دانش آموزان، کتاب و دفتر و قلم خود را از آنجا میخریدند. «گلبهار» علاوه بر فروش کتاب و لوازمالتحریر، چاپخانه کوچکی در انتهای مغازهاش داشت که دستگاه چاپ آن قدیمی و از نوع ملخی بود. این چاپخانه قدیمی، معمولاً کارت ویزیت و اعلامیه چاپ میکرد.
غلامرضا بارها از فروشنده خواسته بود که کار دستگاه چاپ را نشانش دهد و مدیر فروشگاه، یکی دو بار نشانش داده بود.
به این ترتیب در سال 1337 با سفارش یکی از دوستان مرحوم پدرش در چاپخانهای مشغول به کار میشود که علاوه بر چاپ فرمها و اطلاعیهها، هفتهنامههای«اندیشه» به مدیریت عبدالحسین ناصرسعید و «فاتح» به مدیریت حسین فاتح را هم چاپ میکرد.
کار او در چاپخانه، حروفچینی است و مدتی بعد از روی اجبار درس را رها میکند و تمام وقتش را به این کار اختصاص میدهد. ۱۰سال به این کار ادامه میدهد تا اینکه روزی بر حسب اتفاق، یکی از همکلاسیهای قدیم را میبیند. او را به چاپخانه دعوت میکند و برایش چای میآورد. وقتی میفهمد اغلب همکلاسیهای قدیمیاش کلاس دهم را هم تمام کردهاند، احساس بدی پیدا میکند. «ریچارد تیلور» برنده جایزه نوبل اقتصاد، به این لحظه و این احساس «تلنگر» میگوید.
غلامرضا لکزاده بعد از این تلنگر، در کلاسهای شبانه ثبت نام میکند و شبها تا دیروقت درس میخواند.
روزهای خیلی سخت، آرام آرام میگذرند و سرانجام زندگی روی خوبش را به جوان سختکوش داستان ما نشان میهد اما باز هم این پایان سختیها نیست.
غلامرضا لکزاده بنا به یک اتفاق جالب، کارمند بانک میشود.
روزی یکی از همکلاسیهای قدیمیاش که کارمند بانک سپه است، به او مراجعه میکند و اطلاع میدهد که قرار است به مشهد منتقل شود و حاضر است او را به مدیر بانک معرفی کند تا شاید جایگزینش شود.
لکزاده جوان، فردای آن روز با لباس مرتب و تقاضانامهای در دست راهی بانک سپه میشود. با او مصاحبه میکنند و قبولش میکنند اما پذیرش قطعیاش منوط به مرتب کردن بایگانی بینظم بانک است. بایگانی هم در حقیقت چاهی ویل است که کارکنان بانک سپه در طول سالهای طولانی آن را پر از اسناد و مدارک قدیمی کردهاند.
مرتب کردن بایگانی آشفته بانک چند هفته طول میکشد و در تمام این مدت، غلامرضا لکزاده شبها تا صبح در چاه بایگانی کار میکند و روزها به شعبه میرود و به امور روزانه بانک میپردازد. رتق و فتق چاه بایگانی که به پایان میرسد، مدیران بانک سپه سرانجام او را استخدام میکنند.
آقای لکزاده سالها گیشهدار بانک بود تا اینکه به مدیریت اعتبارات و سپس به ریاست شعبه و بعدها سرپرستی بانک در سه استان کرمان،هرمزگان و سیستان و بلوچستان رسید.
ردههای موفقیت را طی کردن و به جایی رسیدن، یعنی زندگی «غلامرضا لکزاده». او را مردم کرمان خوب میشناسند که سالهای طولانی، پشت گیشه و باجه کارشان را راه انداخته؛ نه آنکه مثل عکس فوری ناگهان پیدایش میشود و در بالاترین رده بانک پست و سمت میگیرد.
داستان زندگی غلامرضا لکزاده را در کتاب رواق زبرجد/تلاشگران پیشرفت کرمان دنبال کنید.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
میرآب ناعادل
ردپای شش خطای فاحش در وقایع اخیر اصفهان دیده میشود؛
خطای اول: بر هم زدن نظم و ساختار مالکیت آب در کشور است که در چند مرحله و با تصویب چند قانون زیانبار صورت گرفته است. بزرگترین خطا با«اصلاحات ارضی» و «ملی کردن آب» آغاز شد. اصلاحات ارضی، زمینهای بزرگ را به زمینهای کوچک تقسیم کرد و انگیزه سرمایهگذاری و بهرهوری را تضعیف کرد و قانون ملی شدن آب باعث شد سیستم مالکیت خصوصی از بین برود و نتیجه این شد که حاکمیت خصوصی آرامآرام از بین رفت.
پس از انقلاب با تصویب «قانون توزیع عادلانه آب» بر عمق و گستره خطاهای قبلی افزوده شد.
این قوانین مالکیت انحصاری منابع آب توسط دولت را تحکیم بخشیدند و مالکیت خصوصی را از بین بردند. به این ترتیب دولت مالک بلامنازع آب در ایران شد در حالی که نه میرآب عادلی بود و نه توان نظارت بر توزیع آن را داشت.
این خطا باعث شکلگیری «تراژدی منابع مشترک»شد. در ادبیات اقتصادی، منابعی مانند آب که بهصورت اشتراکی مورد بهرهبرداری قرار میگیرند، همواره در معرض تهدیدی به نام «تراژدی منابع مشترک» قرار دارند. معمولا منابع مشترک از آب شیرین گرفته تا مراتع، جنگلها و حتی ماهیان آبهای آزاد با مشکل تاراج عمومی مواجه میشوند. چون قاعده این نیست که هرکس به اندازه بهرهبرداری کند، برنده است. برنده کسی است که بیشتر بهرهبرداری کند.
خطای دوم یک خطای فکری و یک راهبرد خطا بود که به خصوص در سالهای پس از انقلاب منجر به شکلگیری ابرچالش آب و محیط زیست شد. سیاستمداران گمان کردند «عدالت» یعنی مصرف رایگان یا ارزان دولتی. این راهبرد غلط که منجر به عرضه مجانی یا بسیار ارزان آب شده، در کنار سیاستهایی که مصرف بالای انرژی را به دنبال دارد، «ابرچالش آب و محیط زیست» را به وجود آورد.
جنس خطای سوم نیز فکری است که به یک راهبرد غلط در حکمرانی اقتصادی کشور بدل شده است. سیاستمداران ما در این اندیشهاند که ایران را به کشوری مستقل و خودکفا تبدیل کنند که هرچه نیاز دارد، خودش تولید کند و ارتباط معناداری با جهان بیرون نداشته باشد. این تفکر به خصوص به حوزه کشاورزی نمود زیادی داشته و فشار بر ذخایر اندک و ارزشمند آب را تشدید کرده و وضعیت فعلی را رقم زده است.
خطای چهارم را «سیاستمداران زبل» رقم زدند که با نفوذ در دستگاههای تصمیمگیرنده و از طریق در کنترل گرفتن فرآیند سیاستگذاری، تلاش کردند انواع رانت را به سمت حوزههای انتخابیه خود هدایت کنند.
احداث کارخانههای بزرگ و نیازمند آب فراوان در اصفهان که قاعدتا باید در جوار دریا یا مناطق پرآب ساخته میشد بزرگترین خطای سیاستمداران زبل بوده است.
بنیان خطای پنجم زمانی گذاشته شد که خرید تضمینی محصولات کشاورزی در دستور کار سیاستگذار قرار گرفت. خرید تضمینی محصولات کشاورزی ضمن این که منجر به افول بهرهوری در بخش کشاورزی شد، کاشت محصولات آببر را تشویق کرد. این سیاست باعث شد کاشت محصولات سیاسی که مناسب اقلیم خشک ایران نیستند،گسترش پیدا کند.
و خطای ششم در دهه ۸۰ صورت گرفت که در مدت زمانی کوتاه تعداد زیادی چاه در کشور حفر شد. آمارهای سازمان بازرسی نشان میدهد از سال 1384 تا سال 1392 بیش از 300 هزار حلقه چاه غیرمجاز در کشور حفر شده است، در حالی که از ابتدای انقلاب تا سال 1384 تنها 100 هزار حلقه چاه غیرمجاز شناسایی شده بود.
مواردی که شرح داده شد در کنار دیگر مواردی که از حوصله این نوشته خارج است، ابر چالشی به نام آب و محیط زیست را به وجود آوردهاند.
سالهاست درباره عواقب و عوارض این ابرچالش که نسبت به سایر ابرچالشهای اقتصاد ایران برای مردم ملموستر است، هشدار داده میشود. اینکه چرا سیاستگذار به توصیهها عمل نمیکند معمایی است که ذهن دوستداران ایران را به خود مشغول کرده است.
☑️ محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
گشت ارشاد اقتصاد
نظام قیمتگذاری بزرگترین دروغ سیستماتیک در کشور ماست. هر روز در نانوایی، سوپرمارکت، قصابی، رستوران و حتی در بیمارستان و داروخانه با انواع دروغهای ناشی از قیمتگذاری مواجه میشویم.
چرخه این دروغ سیستماتیک ساده است:
هر زمان تورم افزایش پیدا میکند، دولت بهجای اینکه تورم را کنترل کند، قیمتها را کنترل میکند و با ابزارهای کنترل و تعزیر به جنگ بازار و بازاریان میرود. مقصر سیاستمدار است اما در بازار دنبال دزد میگردد.
واضح است که سیاستگذاری نادرست اقتصادی منجر به افزایش دسته جمعی قیمت کالاها و خدمات و ایجاد التهاب در بازارها شده اما جالب است که دولت باز هم با تکیه بر ابزار فشار و تعزیرات حکومتی و بسیج به جنگ بازار برخاسته است. یعنی سیاستگذار که خود مسبب این بحران است، دارد تلاش میکند تا آثار و عواقب اشتباهات خود را با سرکوب و تنبیه بازار جبران کند و جوانان کشور را به جان بازار بیندازد.
برای دوستانی که خیلی با ابعاد سرکوب قیمت آشنا نیستند، باید بگویم اعزام بازرسان قیمت به بازارها، شبیه همان گشت ارشاد است که درباره آن حرف و حدیث زیاد شنیدهاید.
به هرحال اقدامات جدید درباره سرکوب قیمتها،آدم را یاد اقدامات حزب رستاخیز در اواسط دهه ۵۰ میاندازد.
در سال 1354 حزب رستاخیز صدها دانشجو را به عنوان تیمهای ناظر برای نظارت بر قیمتها به بازار فرستاد تا علیه محتکران مبارزه کنند. اتاقهای اصناف یا دادگاههای صنفی که زیر نظر سازمان اطلاعات و امنیت کشور فعالیت میکردند، هزار تن از دکانداران را جریمه، پروانه کسب صدها تن را لغو و حداقل 800 دکاندار را به گذراندن زندانهای طولانی محکوم کردند. این اقدامات جز نارضایتی بازاریان نتیجهای نداشت. اصناف در اجرای این اقدامات، با دولت همکاری نکردند، در نتیجه وزیر بازرگانی وقت 17 تن از رهبران برجسته آنان را از عضویت اتاق اصناف تهران، برکنار و اکثر اتاقهای اصناف را در سراسر کشور منحل کرد. فریدون مهدوی وزیر وقت بازرگانی، معاون حزب رستاخیز هم بود و بیش از هشت هزار واحد صنفی را به دادگاه کشاند و بسیاری از صاحبان صنایع را به شهرستانها تبعید کرد. چنین رفتاری باعث دور شدن و ایجاد فاصله میان بازاریان و حکومت شد.
پس از انقلاب هم یک بار در اوایل دهه ۶۰، از نیروهای کمیته برای سرکوب قیمتها و بازار استفاده شد که به دستور اکید امام خمینی، این سیاست متوقف شد.
به هر حال تاریخ بهترین معلم انسانهاست اگر به آن توجه کنند. به این روایتهای تاریخی توجه کنید:
1️⃣ در کشاکش جنگ ایران و عراق، گزارش رسید قیمت ظروف پلاستیکی که در جبههها زیاد استفاده میشود، گران شده است. دولت بلافاصله آن را مشمول قیمتگذاری دانست و تولیدکنندگان را تهدید به تعزیر و جریمه کرد. استدلال این بود که کشور به ظروف پلاستیکی نیاز دارد و این کالاها باید ارزان باشد تا همه از آن استفاده کنند. نتیجه چه شد؟ در اوج نیاز، خیلی از تولیدکنندگان ظروف پلاستیکی خط تولیدشان را تغییر دادند و به تولید عروسک رو آوردند.
2️⃣ چنین اتفاقی درباره پودر شوینده در دهه 70 رخ داد. تولیدکنندهای که سالها پودر شوینده و صابون تولید میکرد، بعد از فشارهای دولت برای قیمتگذاری و تشدید فشارهای تعزیراتی، خط تولید پودر و صابون را متوقف و خط تولید لوازم آرایش ایجاد کرد که مشمول قیمتگذاری نشود.
3️⃣ در میانههای دهه 80 دولت به تولیدکنندگان هشدار داد که افزایش قیمت کالاها را نمیپذیرد و با متخلفان به شدت برخورد میکند. تولیدکنندگان که نتوانستند با دولت به توافق برسند، با اطلاع دولت یا از مقدار کالا کم کردند یا کیفیتش را پایین آوردند. از جمله برخی تولیدکنندگان دستمالکاغذی ناچار شدند دستمال کمتری در جعبه قرار دهند و برخی تولیدکنندگان شیر نیز ناچار شدند آب بیشتری به محصول خود اضافه کنند.
همین اتفاق در خیلی از صنایع غذایی دیگر هم رخ داد. مثلا هوای بیشتری وارد چیپس و پفک شد و بطریهای نوشیدنی را هم سر خالی کرد.
نتیجه اینکه تولیدکنندگان به کمفروشی و کاهش کیفیت رو آوردند.
4️⃣ در دهه 90 دولت به تولیدکنندگان مواد غذایی اجازه نداد قیمتها را با واقعیتهای اقتصاد کشور تنظیم کنند. تولیدکنندگان نیز ناچار شدند محصولات غذایی را بهجای عرضه در ظروف شیشهای در ظروف ساختهشده از «پت» عرضه کنند. نتیجه اینکه در سالهای پیشرو، طبیعت پر از ظروفی میشود که دوره بازیافتشان طولانی است سالهای سال قابلیت ماندگاری دارند.
☑️ محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
خاندان مجد
در کتاب «تلاشگران پیشرفت کرمان» با «محمد مجد خاندانی» گفت وگو شده که زندگی و زمانه منحصر به فردی داشته است. بیشتر افرادی که در این کتاب به معرفی آنها پرداخته شده، افراد سرشناسی هستند که هر کدام داستانهای خود را دارند اما داستان زندگی خاندان مجد و همچنین روایتهای مربوط به روستای محل سکونتشان بسیار شیرین و جذاب است.
محمد مجد خاندانی به معنای واقعی در خانوادهای معروف و ریشهدار متولد شده؛ خانوادهای که فراز و فرودهای زیادی داشته و از کوران حوداث بیشمار، جان سالم در برده است. پدربزرگش «مجدالاسلام کرمانی» از آزادیخواهان و مشروطه طلبان عصر قاجار بود. مادرش دختر «میرزا لطفعلیخان وکیلی»، حاکم کرمان بود و پدر و عمویش نیز وکیل دادگستری بودند.
پدرش همیشه سمت مردم میایستاد و بابت وکالت یا مشورت حقوقی، از فقرا و تنگدستان دستمزد نمیگرفت و عمویش «بهرام مجدزاده» چهره سرشناسی بود که وکالت «محمد مصدق» را در دادگاه نظامی بعد از کودتای 28 مرداد 1332 بر عهده گرفت.
پدرش به مرام درویشی علاقه داشت و به قدری شیفته حضرت حافظ بود که در مقطعی، از زندگی برید و به مزارش پناه برد. داستانش این است که یک روز خانواده را فرا میخواند و میگوید همه کارها را انجام دادهام و مقدمات را فراهم کردهام، سفری در پیش دارم که میروم و بر میگردم. میرود و به مدت چهار سال هیچ کس از او خبری ندارد تا اینکه برادرش ردش را در شیراز و در جوار حضرت حافظ میزند.
سراغش میرود و او را در حافظیه پیدا میکند که حجرهای اجاره کرده و در آنجا سکنی گزیده است. راضی کردنش به بازگشت،زمان زیادی میبرد اما سرانجام باز میگردد و دوباره مدیریت املاک خانوادگی را در دست میگیرد.
پدربزرگش در رفسنجان ملکی قدیمی به نام «قائمیه» داشت که بعد از فوت به دخترش رسید و امروز روستای معروفی است که خاندان مجد در آن سکونت دارند.
میگویند این روستا بیش از ۵۰۰ سال قدمت دارد و تاجری هندی که سالها پیش گذارش به این روستا افتاده، بیمار و زمینگیر میشود تا اینکه فردی به نام «قائم» به خوابش میآید و خبر از شفایش میدهد و او پس از بهبود، از جا بر میخیزد و نام این روستا را قائمیه میگذارد.
تاجر بهبود یافته ، تا این روستا را آباد نکند،آنجا را ترک نمیکند. حمامی راه میاندازد،بازار دایر میکند،کاروانسرایی میسازد و به روستا رونق می بخشد.
مشخص نیست این افسانه مربوط به کدام دوره است اما برای قائمیه چیزی عوض نشده چون اکنون هم تاجری خیرخواه هست که هوای این روستا را دارد. این تاجر معروف که همه عمرش را در کار کشاورزی در روستای «قائمیه» گذرانده و دامنه فعالیتهایش در کشاورزی معطوف به احداث باغ و تأمین آب برای شرب باغها بوده، محمد مجد خاندانی نام دارد که وصف خانوادهاش را گفتم.
روستای قائمیه سالهای طولانی است که تحت قیمومت خاندان مجد اداره میشود و ساکنان آن عموما روی زمینهای این خانواده کار میکنند یا جزو کارکنان باشگاه اسب سورای«آهوران» هستند که به همین خاندان تعلق دارد.
اگر کسی به این روستا سر بزند، متوجه تفاوتهایش با دیگر روستاها میشود. همه جای روستا مجهز به دوربین است. کوچههایش تمیز و مرتب است و محمد مجد خاندانی با همراهي خانواده اش،همه خیابانها و کوچههای روستا و جاده اصلی را آسفالت کرده و مسجد و مدرسهای ساخته است. با احداث پارک بازی، درختکاری هم توسعه یافته است.
مردی که توصیفش را کردم، روزهای بسیار سختی را پشت سرگذاشته. در ۱۵ سالگی که پدرش بیمار و از کار افتاده میشود، مسوولیت رتق و فتق امور قائمیه را بر عهده میگیرد. دیری نمیپاید که پدرش را از دست میدهد و در ۲۰ سالگی، بر مسند امور اراضی خانوادگی مینشیند. از همان ابتدا اوضاع به هم میریزد و طلبکاران برای دریافت مطالباتشان هجوم میآورند. بانک هم ۲۴ هزار تومان طلبکار است و سند قائمیه را در گرو دارد. پسر جوان باید کاری کند؛ با طلبکاران صحبت میکند و از بانک مهلت میگیرد. خانه کرمان را میفروشد و بخشی از بدهیها را تسویه میکند و موفق میشود املاک پدری را حفظ کند.
روستای قائمیه و خاندان مجد روزهای پر فراز و نشیبی را پشت سر گذاشتهاند که شرح کامل آن در کتاب «تلاشگران پیشرفت کرمان» آمده است.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
احیای جهاد سازندگی اولویت دارد یا اصلاح سیاستگذاری؟
دولت سیزدهم به جای اصلاح ریشهها که همان سیاستگذاری است، دنبال ایجاد تغییرات در نظام اداری است.
اخیراً آقای رئیسی با اعلام این برنامه که دولت قصد دارد اقتصاد روستا را شکوفا کند، خبر از احیای جهاد سازندگی داده و گفته: «با ادغام جهاد و کشاورزی امر جهاد مغفول مانده است.»
معنای سخنان آقای رئیسی این است که دولتهای قبل به این دلیل در احیای اقتصاد روستا موفق نبودند که ابزاری به نام جهاد سازندگی را در اختیار نداشتند و اگر این ابزار احیا شود، میتواند زیرساختهای روستاها را احیا و تولید را شکوفا کند و در نهایت از مهاجرت روستاییان بکاهد.
کمتر کشوری را میتوان مثال زد که اقتصادش به اندازه اقتصاد ایران در تله سیاستگذاری غلط و مداخلات گسترده دولتی گرفتار باشد. در نتیجه این وضعیت؛ فضای کسبوکار در ایران بسیار نامطلوب و پر از دستانداز است. نااطمینانی و نوسانهای مخرب که ناشی از سیاستگذاری غلط و اختلاف نظر سیاستمداران برای اداره کشور است؛ منجر به کاهش فاحش سرمایهگذاری و فرار همزمان سرمایه و دانش از کشور شده است.
در چنین شرایطی تنها کار جهادی، اصلاحات ساختاری است نه تلاش برای احیای بخش مرده نظام اداری
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
درباره پیمان شانگهای
خبر عضویت ایران در سازمان شانگهای با واکنشهای متفاوتی مواجه شده است؛ برخی آن را «بسیار مهم و استراتژیک» دانستند و برخی نوشتند «پذیرش عضویت دائم ایران در سازمان همکاری شانگهای از آنچه فکر میکنیم اهمیت کمتری دارد..» برخی این اتفاق را «تلاشی تاریخی» و مرهون تکاپوی دولت قبل و اقبال دولت فعلی دانسته و برخی سعی کردهاند آن را مثل یک عکس فوری به دولت فعلی نسبت دهند و به آن افتخار کنند.
این اظهارنظرها و بالا و پایین بردنها به گمان من فاقد ارزش واقعی است و عمری در حد همین یکی دو هفته دارد؛ اما آنچه بسیار مهم به نظر میرسد این است که از این فرصت چگونه میتوانیم بهرهبرداری کنیم؟
بدیهی است که سازمان همکاری شانگهای قطعا سازمان مهمی است که عضویت در آن برای ایران مزایای زیادی دارد. حضور چین و روسیه که حق وتو دارند، حضور چهار قدرت هستهای در این پیمان و ایستادن کنار کشورهایی که ۴۲درصد جمعیت جهان و ۲۸درصد تولید ناخالص جهان را تشکیل میدهند، باعث شده است تا اهمیت این پیمان در ابعاد بینالمللی بسیار قابل توجه باشد.
مخالفان میگویند همه اینها برای ایران بیفایده است؛ چون اعضای سازمان همکاری شانگهای نه مانند اعضای اتحادیه اروپا واحد پولی یا نهادهای اداره کننده مشترک دارند و نه مانند اعضای ناتو حاضرند برای امنیت یکدیگر دست به ماشه شوند. با این حال وزیر امور خارجه گفته: «مردم آثار عضویت رسمی ایران در سازمان همکاری شانگهای را در برنامه اقتصادی دولت مشاهده خواهند کرد.»
با این توضیحات، آیا پیوستن به سازمان شانگهای یک اتفاق مهم است؟ دیدگاه شخصی من این است که این اتفاق یا هر اتفاقی نظیر آن، برای اقتصاد ایران بسیار مهم است و نباید از کنار آن به آسانی گذشت؛ اما موضوع این است که ما قادر به بهرهبرداری و خوشهچینی از این اتفاق یا هر اتفاق مشابه دیگر نیستیم، پس اصل اتفاق مهم است؛ اما احتمالا برای ما نتیجهای نخواهد داشت.
این بدبینی ناشی از چیست؟ موضوع این است که ما در سالهای گذشته با هیچ کشوری- تاکید میکنم- با هیچ کشوری رابطه اقتصادی- بماهو رابطه اقتصادی-نداشتیم. عمدتا روابط ما حتی با کشورهای همسایه بر پایه مسائل امنیتی و سیاسی است. اگر فکر میکنید این حرف خطاست، لطفا یک بار دیگر تامل کنید. در رابطه با کدام کشور، به مسائل اقتصادی بیش از مسائل غیراقتصادی بها داده شده است؟
رابطه ما با کدام کشور بر پایه دیپلماسی اقتصادی بنا شده است؟
برای اینکه تجارت به درستی کار کند، باید مقدماتی فراهم شود. نیاز اصلی تجارت روابط بینالملل خوب است. هیچ کشوری در دنیا وجود ندارد که ما با آن کشور رابطه درست به لحاظ دیپلماسی داشته باشیم. روابط ما حتی با همسایگان بر پایه قواعد دیپلماتیک نیست. هنوز سفارتخانههای ما به سنت سالهای دور، بیشتر دغدغه امنیتی و سیاسی دارند تا کمک به تاجر و بازرگانی که قصد صادرات کالا دارد.
همه اینها به این دلیل است که ماموریت اقتصاد ایران رشد اقتصادی نیست. ماموریت وزارت امور خارجه هم اقتصادی نیست و حتی ممکن است ماموریت دستگاههای اقتصادی هم اقتصادی نباشد.
عدم تمرکز بر اولویت مهم رشد اقتصادی باعث شده است که در دیپلماسی هم مسائل اقتصادی درحاشیه قرار گیرد. به همین دلیل است که در کشور ما، از مزایای تجارت آزاد چشم پوشیده شده و به جای آن خودکفایی در دستور کار قرار گرفته است. به همین دلیل است که از پیوستن ایران به پیمان شانگهای به جای اینکه ابراز خوشحالی کنم، متعجب شدم. چطور میشود در داخل کشور بر خودکفایی تاکید کنیم؛ اما از پیوستن به این پیمان و آن پیمان خوشحال باشیم؟
کدام کشور را سراغ دارید که مزایای تجارت آزاد را نادیده گرفته باشد؛ اما به عضویت در پیمانهای تجاری افتخار کند؟ آیا در این رفتار تناقض وجود ندارد؟
واقعیت را بخواهید، زمانی از پیوستن ایران به پیمان شانگهای یا هر پیمانی خوشحال میشوم و سخن وزیر امور خارجه مبنی بر انعکاس آثار پیوستن به این پیمان در اقتصاد کشور را باور میکنم که همزمان، نسیم آزادسازی اقتصادی در داخل را احساس کنم و صدای پای بهبود در سیاستگذاری اقتصادی را بشنوم.
وقتی از مزایای تجارت آزاد چشمپوشی میکنیم، وقتی دلبسته خودکفایی هستیم، وقتی اقتصاد را به تازیانه قیمتگذاری تعزیر میکنیم و...، چطور میتوانیم از پیوستن به پیمانهای سیاسی و اقتصادی بهره ببریم و اگر پیوستیم، چه چیزی عایدمان میشود؟
سرمقاله دنیای اقتصاد/ 31 شهریور 1400
https://www.donya-e-eqtesad.com/fa/tiny/news-3800904
☑️محسن جلال پور
@mohsenjalalpour
مسأله شهرت سیاستگذاران اقتصادی
دولتها که عوض میشوند برای فعالان اقتصادی این سؤال پیش میآید که دولت جدید چه راه و روشی را در پیش خواهد گرفت؟ وقتی وزیری تغییر میکند یا رئیس سازمانی عوض میشود، عاملان اقتصاد کنجکاو میشوند که از برنامهها و جهتگیریهای او آگاه باشند چون اطمینان دارند برنامههای وزیر و رئیس جدید مستقیم و غیر مستقیم روی کسب و کارشان اثر میگذارد.
در اقتصاد قاعدهای به نام «حسن شهرت سیاستمداران» مطرح است که میگوید؛ سیاستمدار به هر صفتی که شهرت داشته باشد، انتظارات جامعه حول آن شکل خواهد گرفت. فعالان اقتصادی به تجربه آموختهاند که هر سیاستمداری سکان قدرت را در دست گیرد، اقتصاد و جامعه را به سمت ترجیحات خود میبرد. اغلب گرایشها و ترجیحات سیاستمداران جایی ثبت نشده اما گفتارها، رفتارها ترجیحات و منشهای سیاستمداران در ذهنیت مردم ذخیره شده و شهرت آنهاست که انتظارات آینده جامعه را شکل میدهد.
به طور ویژه، انتظارات تورمی وابسته به جهتگیری، عملکرد و درجه استقلال بانک مرکزی است. چنانچه انتظار فعالان بازارها نسبت به این ویژگیها تغییر کند، نوسان قیمت داراییها هم دور از انتظار نیست.
اقتصاددانان دو کانال اثرگذاری شناسایی کردهاند:
🔹 اول، زمانیکه رئیس جمهوری در انتخاب رئیسکل بانکمرکزی معیارهای اقتصادی را کنار میگذارد و ملاحظات سیاسی را پر رنگ میکند.
🔹 دوم، اگر برداشت بازارها این باشد که سیاست رئیس جدید بانک مرکزی درباره تورم از رئیس پیشین متفاوت است، قطعا انتظارات آنها نیز تغییر خواهد کرد.
متأسفانه به نظر میرسد مجموعه افرادی که در این دولت مسوولیت بر عهده گرفتهاند، به «هدایت نقدینگی» اعتقاد دارند. هدایت نقدینگی یا عباراتی نظیر آن در اقتصاد ایران اسم رمز سیاستمدارانی است که به نقدینگی به عنوان فرصت و ابزاری برای حل مسائل کشور نگاه میکنند. از آنجا که در گذشته خروجی چنین تفکراتی، رشد نقدینگی و افزایش شدید تورم بوده، از همین حالا انتظارات تورمی در حال شکلگیری است.
همان طور که اشاره شد، یکی از مهمترین الزامات اثرگذاری سیاستهای اقتصادی، اعتبار سیاستمداران نزد آحاد اقتصادی است. اگر سیاستگذاران اقتصادی و مقامات به برنامههای ضدتورمی شهرت داشته باشند، سیاستهای اعلامی آنها برای کنترل تورم نیز نزد عاملان اقتصادی اعتبار بیشتری خواهد داشت بنابراین جا دارد از رئیس جمهوری این مطالبه را داشته باشیم که در انتخاب رئیسکل بانک مرکزی دقت لازم را داشته باشند.
☑️محسن جلال پور
@mohsenjalalpour
دروغ و دشمن و خشکسالی
از زمانی که انسان توانست دردها و آلامش را به صورت شعر یا داستان به یادگار بگذارد، از «خشکسالی» نالیده است. خشکسالی از نگاه انسان یعنی قطع رزق و روزی و فقر بیشتر.
خشکسالی درد امروز و دیروز جامعه ما نیست؛ ایرانیان در چند قرن گذشته همواره از «بیآبی» و «بیبارانی» نالیدهاند. خشکسالیهای پیدرپی که دشتهای سبز این سرزمین را به بیابانهای بیآب و علف تبدیل کرده، نزد نیاکان ما به مثابه «دیو» و «اهریمن» و در زمره بزرگترین دشمنان محسوب شدهاند.
در متون باستانی، اهریمنان خشکسالی در جنگ مدام با ایزدان آب، مانع ریزش باران میشدند، چنانکه در اوستا «اپئوش» که همان «دیو خشکی» است همواره با «تشتر» فرشته باران در جنگ بوده است.
در کتیبههایی که از دوران هخامنشی به جا مانده، داریوش شاه برای ایران اینگونه دعا کرده: « اهورا مزدا؛ این کشور را از دشمن، از خشکسالی، از دروغ محفوظ داراد»
در افسانههای ایرانی آمده، وقتی سپاه توران به فرماندهی افراسیاب به ایران حمله کرد، خشکسالی ایران را فرا گرفت و آنگاه که «آرش » تیری پرتاب کرد تا مرز میان و ایران و توران مشخص شود،«دشمن» دور شد و «خشکسالی» به پایان رسید.
حضرت فردوسی در شاهنامه از ديو خشكسالي یاد کرده و «ضحاک» و «افراسیاب» را نمادهای قحطي و خشكسالي دانسته. در نبرد «فریدون» و «ضحاک» و نبرد «کیخسرو» و «افراسیاب» که با شکست اهریمنان به پایان میرسد،جهان از کمند خشکسالی آزاد میشود و رودها و دریاها جاری میشوند.
آن حضرت در بخش مربوط به داستان سیاوش از یک دوره خشکسالی خبر داده که هفت سال طول کشیده:
ز باران هوا خشک شد هفت سال / دگرگونه شد بخت و برگشت حال
و در جای دیگری میفرماید:
همه ده به ویرانی آورد روی/ درختان شده خشک و بیآب جوی
حضرت سعدی در گلستان،خشکسالی در اسکندریه را اینگونه شرح داده:
«خشکسالی در اسکندریه عنان طاقت درویش از دست رفته بود، درهای آسمان بر زمین بسته و فریاد اهل زمین به آسمان پیوسته.»
آن حضرت در بوستان نیز به خشکسالی دمشق اشاره میکند و مینویسد:
چنان قحط سالی شد اندر دمشق / که یاران فراموش کردند عشق
چنان آسمان بر زمین شد بخیل/ که لب تر نکردند زرع و نخیل
بخوشید سرچشمههای قدیم/ نماند آب، جز آب چشم یتیم
واضح است که خشکسالی یکی از گرفتاریهای همیشگی انسان در آفریقا و بخشهای مهمی از آسیا بوده و همچنان هم هست.
اکنون که فردوسی و سعدی نیستند تا روایتگر رنج و درد مردم باشند، مقوله آب در اطراف ایران به یک بحران بسیار بزرگ تبدیل شده است. در دنیا 17 کشور دارای تنش آبی شدید شناسایی شده است که 12 کشور در منطقه منا قرار دارند.
حالا که دشمن و خشکسالی و دروغ، این سرزمین را محاصره کردهاند، نه آرشی هست که تیری از کمان رها کند و اهریمن خشکسالی را به زانو در آورد و نه فریدونی و کیخسروی.
خدایا خودت این کشور را از دروغ و دشمن و خشکسالی محافظت فرما.
☑️محسن جلال پور
@mohsenjalalpour
استاد اخلاق كسب وكار
«حاج محمد رضا وزیری نسب» بدون شک یکی از انسانهای شایسته زمانه ماست. مردی است که هر خاطرهاش یک کتاب قطور اخلاق كسب وكار است.
این چند خط، داستانی از زندگي حاج آقا وزیری است که در کتاب « تلاشگران پیشرفت کرمان» منتشر شده و شما میتوانید متن کامل را در کتاب مورد اشاره مطالعه کنید.
حاج محمد رضا وزیری نسب در سال 1342 مدت کوتاهی در محله تهرانپارس مغازه کوچکی را اداره میکند و فرش میخرد و میفروشد.
آن روزها فرش کالای سرمایهای به حساب میآمد؛ هم پناهگاهی برای سرمایههای خرد بود و هم نقدشوندگی بالایی داشت.
روزی خانم محترمی به ایشان مراجعه میکند و دو تخته قالیچه برای فروش میآورد. حاج آقا وزیری یکی از قالیچهها را چهار صد تومان و دیگری را هزار و ششصد تومان قیمت میگذارد. خانم فروشنده با رضایت قالیچهها را تحویل میدهد و پول را میگیرد و میرود.
آن روزها رسم بر این بوده که تاجران شبها به مغازه فرش فروشان میرفتند و خریدهای روزانه آنها را وارسی میکردند تا اگر پسندیدند بخرند.
آن شب یکی از تاجران خوشنام فرش به نام اقاي سقطچی به مغازه حاج آقا وزیری مراجعه میکند و یکی از قالیچهها را میپسندد. جویای قیمت میشود که آقای وزیری میگوید قالیچهها را به دو هزار تومان خریدهام.
حاجی سقطچی قالیچه را بر میدارد و موقع رفتن به آقای وزیری میگوید فردا به بازار بیا تا همدیگر را ببینیم.
همشهری بزرگوار ما فردای آن روز راهی بازار میشود. حاج اقاسقطچی میپرسد: «قالیچهها بافت کجا است؟»
قالیچه، شبیه فرش کرمان نقش مرغی دارد و آقای وزیری میگوید: « به گمانم بافت کرمان است».
حاجی سقطچی درباره هویت فروشنده قالیچه سؤال میکند که آقای وزیری اطمینان میدهد که زن را میشناسد و قالیچهها دزدی نیستند.
آقای سقطچی دستی به قالیچه میکشد و میگوید: «این قالیچه بافت کرمان نیست. بافت تهران است. از این نقش فقط دوتخته بافتهشده؛ یکی را چند ماه پیش خریدهام و مدتها به دنبال جفت آن بودم. حالا به اینیکی برخوردهام. من بابت این قالیچه پانزده هزار تومان میپردازم.»
آقای سقطچی در عین حال میگوید؛ این قالیچه پنجاه هزار تومان قیمت دارد و من حاضرم بابت آن پانزده هزار تومان بپردازم.»
تصور کنید پانزده هزار تومان در سال 1342 مبلغ قابل توجهی بوده و احتمالا بیشتر از درآمد یک سال حاج آقا وزیری بوده است.
همشهری ما موافقت میکند و پول را میگیرد و مستقیم به منزل خانم فروشنده میرود . در میزند و
خانم در را باز میکند. تا حاج آقا وزیری را میبیند، شروع میکند به گریه. به این تصور که برای پسدادن قالیچه و گرفتن پول آمده است. زن با گریه توضیح میدهد که دو هزار تومان را خرج کرده است.
حاج آقا وزیری به میان حرفش میدود و توضیح میدهد که برای پسگرفتن پول یا فسخ معامله نیامده و ماجرا را برایش تعریف میکند. پانزده هزار تومان را مقابل ایشان نگه میدارد و میگوید: هر مبلغی که میخواهید بردارید که به شما تعلق دارد. خانم فروشنده نمیپذیرد و میگوید: «از نظر من معامله انجامشده و من هم راضی هستم. مبلغ معامله پرداختشده و پرداخت مبلغ اضافی ضرورتی ندارد.»
حاج آقا وزیری اصرار میکند و زن نمیپذیرد تا این که شخصا 7 هزار تومان را جدا میکند و با اصرار به خانم فروشنده میپردازد.
من درباره این ماجرا توضیحی ندارم اما از شما میخواهم در ذهن خودتان به این پرسش پاسخ دهید؛ اینکه بازار و بازاریان ایرانی در آن دوره چه داشتند که ما امروز از آن بیبهره هستیم؟
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
فعالان اقتصادی کرمان
این قسمت: حاج ولیالله وطنخواه
مرحوم پدرم وقتی نخلهای یک نخلستان را میشمردند، مثل اینکه آدمها را بشمارند از «نفر» استفاده میکردند. همیشه از این شمارش خندهام میگرفت. یکبار پرسیدم مگر نخل،آدم است که با نفر میشمرید؟ گفتند: «از قدیمها به ما گفتهاند که نخل مثل انسان سر دارد و اگر سرش را قطع کنند، میمیرد. پس مثل انسان باید محترم شمرده شود.»
جالب بود که پدران ما به کشاورزانی که نخلستان داشتند یا گندم میکاشتند، بیشتر از دیگر کشاورزان احترام میگذاشتند.
اینها را نوشتم تا یادی کنم از «حاج ولیالله وطنخواه» که در نخلستانهایش 12 هزار نفر نخل نفس میکشند.
زاده بم است و کشاورزی پیشه کرده. با فرزندانش بیش از 180 هکتار باغ مرکبات و خرما دارد. بیش از 50 هکتار نخلستان و 100 هکتار باغ پرتقال دارد. صاحب دو سردخانه است.
حاج ولیالله وطنخواه را یکی از پیشگامان توسعه جیرفت میدانند. توسعه جیرفت از سال 1335 شروع شد؛ همان سال که کشاورزی را از مالیات معاف کردند و مالیات بر املاک هم لغو شد. اولین ماشین شخصی در سال 1336 وارد جیرفت شد. جیرفت باغ چندانی نداشت و مردم روی زمین کار میکردند. در سال 1345 سازمان عمران جیرفت تاسیس شد و با ورود ماشینآلات، کشاورزی جیرفت رونق گرفت.
حاج ولیالله وطنخواه که به کشاورزی علاقه داشت، در نقاط مختلف جیرفت زمین کشاورزی خریداری کرد.البته کار اصلی را اوایل انقلاب انجام داد که اراضی روستای «سعدآباد» را از حسن تیمورتاش- فرزند عبدالحسین تیمورتاش- خرید. این زمینها به خاطر ناامنی، مدتها رها شده بودند اما امروز تبدیل به باغهای مدرنی شدهاند که کاشت و برداشت محصول در آنها مکانیزه صورت میگیرد.
آقای وطنخواه در این اراضی 40 کارگر دارد که برایشان شهرکی ساخته و مسجدی بنا کرده. در فصل برداشت خرما چهارصد تا ششصد نفر در نخلستانهای ایشان کار میکنند و هنگام برداشت پرتقال هم روزی صد تا صد و پنجاه کارگر مشغول به کار میشوند.
خرمایی که از نخلستانهای حاج ولیالله وطنخواه به دست میآید با برند «سعدآباد» عرضه میشود که خرمای مرغوب و مشهوری است.
این چند خط خلاصه زندگی حاج ولیالله وطنخواه است که در کتاب «تلاشگران پیشرفت کرمان» منتشر شده است.
شنیدم حاج آقا وطنخواه در بستری بیماری هستند. آرزو میکنم سلامتی خود را بازیابند. خداوند حافظ ایشان باشد.
☑️محسن جلال پور
@mohsenjalalpour
پرونده ویژه تجارت فردا در خصوص تامین مالی زنجیره ای:
حمید آذرمند:
https://www.tejaratefarda.com/fa/tiny/news-40210
محسن جلال پور:
https://www.tejaratefarda.com/fa/tiny/news-40209
آرین فلاح:
https://www.tejaratefarda.com/fa/tiny/news-40211
میزگرد فرهاد نیلی، امینه محمودزاده، مسعود طالبیان و مهدی حق باعلی:
https://www.tejaratefarda.com/fa/tiny/news-40212
-------------------
@iranianeconomy_outlook
نان دورمون
مطالعه داستان زندگی حاج عباس کهنوجی در کتاب «تلاشگران پیشرفت کرمان» مثل سرکشیدن یک لیوان شربت است؛ همانقدر شیرین و دلچسب. روایتها به گونهای است که انگار همانجا حضور داری و ماجراها را از نزدیک مشاهده میکنی.
حاج عباس متولد 1318 و از اهالی کهنوج مديم (روستایی دربالادست چترود كرمان) است. پدرش که مردی زحمتکش و انسانی درستکار بوده، کشاورزی میکرده و روابط خوبی با «احمد یزدانپناه» داشته. خیلی دوست دارم یک بار درباره زندگی مرحوم یزدانپناه بنویسم که مرد خیری بود و نزد اهالی کرمان به «دیلمقانی» شهرت داشت. کرمانیان به قدری برای او احترام قائلند و ذکر خیرش را میکنند که انگار هنوز زنده است. مرحوم یزدانپناه در سال 1323 در جاده زرند، به ضرب گلوله حاسدان از دنیا رفت و میگویند روز تشییع جنازهاش، هزاران کرمانی برایش اشک ریختند و و نوحه خواندند که «ای احمد یزدان پناه/ تو را که کشته بیگناه؟»
عباس کهنوجی شش سال بیشتر ندارد که پدرش بیمار و خانهنشین میشود و امور صحرا به او سپرده میشود. پدرش اصرار دارد که پسر نوجوانش زودتر مشغول به کار شود تا کارها را یاد بگیرد. به پسرش میگوید«اگر کار کنی آبرویت حفظ میشود و اگر کار نکنی آیندهای در انتظارت نیست.» پسر شش ساله نصیحت پدرم را آویزه گوش میکند و به صحرا میزند تا نانی به دست آورد. کارش چیست؟ کندن «دورمون» از صحرا.
دورمون نوعی خار است که در صحرا میروید و قدیمها که نفت و گاز در کار نبود، از آن برای گرم کردن خزانه حمام یا گرم کردن تنور نانوایی استفاده میکردند. پسر نوجوان تا 12 سالگی دورمون میکند و بار الاغ میکند و در شهر کرمان میفروشد تا چرخ زندگی خانواده را بچرخاند.
دوازدهساله است که پدرش پس از تحمل چهار سال درد و رنج، از دنیا میرود و او ناچار است بیشتر از گذشته زحمت بکشد. شبهای زمستان به صحرا میرود تا آب را از جوی یخ زده به زمین کشاورزی هدایت کند و تابستانها زیر آفتاب داغ زحمت میکشد تا محصول کشاورزی را برداشت کند. کندن دورمون و حمل آن به شهر و دیگر امورات صحرا هم به جای خود که پای خربزه هم به کسب و کار نوجوان داستان ما باز میشود. از اول تیر تا آبانماه، هر دو روز، هفتاد و پنج کیلو خربزه بار الاغ میکند و برای فروش به شهر میبرد و هر بار خربزه را هشت تومان میفروشد. در بیستویک سالگی ازدواج میکند که حاصلش به دنیا آمدن یک دختر و دو پسر است اما همسرش بعد از سیوپنج سال زندگی با او فوت میکند.
جدا از این زندگی سخت و همراه با صبوری، دو روایت حاج عباس کهنوجی برای من خیلی جالب است؛ یکی اینکه ظاهرا در سال 1342 یکی از ملاکین سرشناس کهنوج در اراضی خود چاهی حفر میکند که گروهی از مالکان شامل آقایان ارجمند، هنری و حسین غفوری شکایت میکنند و چاه پلمب میشود. جملگی معتقد بودند که حفر این چاه موجب شایع شدن فرهنگ حفر چاه در منطقه میشود که به زیان همه است و باعث خشک شدن قناتها میشود.
روایت دیگر، تقسیم مساوی عایدی مالکان و کشاورزان است، به گونهای که هر دو طرف رضایت کامل دارند و حتی زمانیکه مأموران اصلاحات ارضی برای تفکیک اراضی به روستای آنها سر میزنند خانواده مرحوم کهنوجی به دلیل اعتقاد و ایمانی که دارند، علاقهای به تصرف املاک دیگران ندارند و راه توافق با مالک را در پیش میگیرند.
داستان حاج عباس کهنوجی از اصلاحات ارضی میگذرد و به دوره ملی شدن آب و تشدید حفاری چاهها میرسد. از روایتهای او میتوان دریافت که چرا چشمهها خشکیدند و قناتها محو شدند و زمینها چگونه قطعه قطعه شد.
حاج عباس کهنوجی که از اوایل دهه 50 رفته رفته به تاجری خوشنام معروف میشود، در بیست سالگی با مرحوم پدرم آشنا میشود و با ایشان روابط خوبی برقرار میکند.
او درباره پدرم میگوید:«حاج حسین جلالپور از مشتریان ما بود. پنجاه سال به کاروانسرای «حاجمهدی» رفتوآمد داشتم و ایشان را میشناختم. پسته را به قیمت کیلویی هشت تومان از من میخرید. چند ماه بعد برای گرفتن پول به ایشان مراجعه کردم. در کمال صداقت پسته را کیلویی 10 تومان حساب کرد. گفت قیمت بالا رفته و این مبلغ اضافه هم سهم شماست.»
حاج عباس کهنوجی که یکی از سرشناسترین تجار پسته است، مهمترین درس زندگیاش را اینگونه توضیح میدهد:« تجربه به من ثابت کرده که مبنای موفقیت انسانها درستکاری و صداقت است. هرگز با آدمهای نادرست همکاری نکردم و هرچه پیش رفتم از چیزی جز صداقت و درستی،خیر ندیدم.»
خدا نگهدارش باشد که هم زندگیاش درسهای زیادی برای ما دارد و هم اخلاق کسب وکارش.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
سیاستمداران آویزان به بنگاههای متصل
احمد مشفق استاد دانشگاه ییل در مقالهای نشان داده که در کشورهای در حال توسعه، سیاستمداران صاحب قدرت، بیشتر علاقهمند به محافظت از منافع تجاری افراد خاص «متصل» به خود هستند، و نه صنایع بهطور کلی. به همین دلیل انواع مجوزها را بر اساس روابط شخصی و دوستانه با صاحبان بنگاهها، اختصاص میدهند. آقای مشفق این تحقیق را درباره بنگاههای اندونزی و در دوران حضور سوهارتو در قدرت انجام داده اما به نظر میرسد نتایج آن به اقتصادهایی نظیر اقتصاد ایران نیز قابل تعمیم است.
اقتصاد ما اقتصادی مبتنی بر قواعد تیولداری است. در گذشته گستره زمین در تیول افراد قرار میگرفت، امروز بنگاه در تیول سیاستمداران قرار دارد. شما بنگاهی را میبینید که تعدادی کارگر و مقداری ماشینآلات و زمین دارد اما نمیبینید که پشت این بنگاه بدهبستانهای سیاسی زیادی در جریان است. از یک سو، بنگاه اگر مورد حمایت سیاستمداری قرار نگیرد، دریده میشود بنابراین برای ادامه حیات خود نیاز به پدرخوانده دارد و سیاستمداران قدرتمند و ذینفوذ، پدرخواندگان بنگاه هستند.
وقتی سیاستمدار پدرخوانده بنگاه شود، همه روابطش را صرف گرفتن رانت بیشتر برای بنگاه میکند. این اتفاق زمینهساز شکلگیری انحصار میشود. از آنجا که در اقتصاد ایران هر بنگاهی بتواند چانهزنی کرده و به دولت فشار بیشتری وارد کند، امتیاز بیشتری میگیرد، بنگاههای دیگر هم در چرخه رانت گرفتار میشوند و به استخدام سیاستمداران رو میآورند چون اگر چنین کاری نکنند، قادر به رقابت با بنگاههای تحت مالکیت سیاستمداران نخواهند بود. به این ترتیب بنگاههای ما در تله فساد و زدوبند گرفتار میشوند و چون قدرت سیاسی را هم پشت سر خود دارند، مدافع انحصار میشوند.
از آنطرف، سیاستگذار در کشور ما بهطور مستمر سیاستهای رانتزا خلق میکند. جز این، مواردی مثل تحریم و سهمیهبندی ارزی یا تنظیم غیرمنطقی تعرفه باعث گسترش روزافزون اقتصاد غیررسمی میشود و به مناسبات ناسالم دامن میزند. به این ترتیب رقابتی که باید حول و حوش تولید و تجارت شکل میگرفت، برای دریافت رانت اطلاعاتی و انواع سهمیه ایجاد شده است. به همین دلیل متاسفانه در کشور ما بنگاه سالم نمیتواند کار کند و تعداد بنگاههای مستقل بسیار کم است.
هرچه بنگاه بزرگتر باشد، برای بقا نیاز به مراقبت دارد. چه کسانی از کیان بنگاه مراقبت میکنند؟ یا سیاستمداران سهامدار بنگاه هستند یا بنگاه، سیاستمداران را به خدمت میگیرد تا حمایتش کنند. منظورم بنگاه کوچک و متوسط نیست، بنگاههای بزرگ شرکای پنهان زیادی دارند که در افکار عمومی نامی از آنها برده نمیشود اما از فروش و سود بنگاه سهم برمیدارند.
در عصر پهلوی تعدادی از بنگاهها بهطور مستقیم تحت حمایت دربار قرار داشتند و اشخاص ردهبالای مملکت حامیشان بودند. نقش نفت که پررنگ شد، نقش سیاست هم افزایش یافت و در نتیجه فسادها و لابیها برای دریافت رانت بیشتر شد. متاسفانه این رویه غلط پس از انقلاب با وجود آرمانهای سیاستمداران مبنی بر خشکاندن ریشه فساد، از بین نرفت و ما امروز بنگاههای زیادی داریم که بدون حمایت سیاسی قادر به ادامه حیات نیستند. البته همه بنگاهها اینگونه نیستند اما متاسفانه ساختار به گونهای است که نفع بنگاهها در سالم بودن امور نیست.
مثالهای زیادی در ذهن دارم و میتوانم چندین بنگاه معروف را مثال بزنم که با رفتن این دولت و آمدن آن دولت وضعیتشان تغییر کرد. بنگاهی را سراغ دارم که پس از پایان عمر سیاسی یکی از دولتها و قطع رانت ارز، رو به زوال رفت و برعکس بنگاهی را میشناسم که با روی کار آمدن دولت جدید چشمانداز رو به رشدی پیدا کرده است. البته همانطور که اشاره شد، بنگاه در اصل باید روی پای بهرهوری خود بایستد نه اینکه متکی به قدرت سیاستمداران باشد.
ایراد اصلی اتصال بنگاه به سیاست این است که با ظهور و سقوط سیاستمداران حال و احوالش تغییر میکند و با آمدن و رفتن دولتها سهامش بالا و پایین میشود. چرا یک بنگاه به جای اتکا به بهرهوری باید سرنوشت خود را به سیاست گره بزند؟ پاسخ این پرسش دست سیاستمدار است؛ جای دیگری دنبالش نگردید.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
توضیح ضروری
ممکن است برخی کاربران در انتهای پیامهای کانال، تبلیغات خاصی را مشاهده کنند.
ما در انتخاب و ارسال این تبلیغات نقشی نداریم و به هیچ عنوان ذینفع نیستیم. این پیامها از طرف تلگرام ارسال میشود.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
فریب خورده
عموم مردم فکر میکنند بدترین افراد کسانی هستند که اسلحه دست میگیرند و دیگران را تهدید میکنند اما برای من افرادی حکم «آدمهای بد» را دارند که به آسانی دروغ میگویند، دورویی میکنند و ریا در پیش میگیرند. به گمانم دروغ، پدر همه رذیلتهاست و ریاکاری مادرشان.
همیشه سعی کردهام دروغ نگویم و ریاکار نباشم و با آدمهای دروغگو و ریاکار هم مبادله نکنم. خیلی وقتها پیش آمده که از خرید کالایی منصرف شدهام چون فروشنده دروغ گفته یا کالایی را نفروختهام چون متوجه شدم خریدار، دروغگو یا ریاکار است. اعتراف میکنم؛ آنقدر موفق نبودهام که ادعا کنم هیچکس در اطرافم دروغگو یا ریاکار نیست.
دروغگویی یا ریاکاری برعکس آنچه تصورش را میکنیم نیاز به هوش زیاد ندارد و اتفاقا آدمهای باهوش کمتر دروغ میگویند چون برخورداری از حداقل هوش یادآوری میکند که طرف مقابل هم دارای عقل است و احتمالا متوجه دروغهای تو خواهد شد.
با این توضیح میدانید بدترین مرحله دروغ شنیدن و دورویی دیدن چیست؟ این است که طرف مقابل فکر میکند تو آنقدر سادهای که متوجه دروغهایش نیستی.
البته وقتی پای اعتماد به میان میآید، امکان تشخیص دروغگویان دشوار میشود. ما به ندرت دروغگوها و ریاکاران را تشخیص میدهیم؛ چون ذهنیت ما بر اساس زودباوری و اعتماد شکل گرفته است. تیموتی لوین در کتابی با عنوان «فریبخورده» شرح میدهد که ارتباط بین افراد در اکثر مواقع بر مبنای راستگویی شکل میگیرد بنابراین منطقی است که فرض را بر راستگویی بگذارند. انگار سیستم ذهنی ما به گونهای برنامهریزی شده که فرض میکند آنچه میشنود واقعیت دارد بنابراین این قابلیت را دارد که فریب بخورد.
اما این روش تا همیشه ادامه پیدا نمیکند؛ چون زمانی میرسد که فرد متوجه میشود همیشه دروغ شنیده و با رفتارهای متناقض مواجه بوده است.
برای من همیشه این پرسش مطرح بوده که چرا اعتماد بین آدمها تا این اندازه کم شده است و به گمانم تیموتی لوین پاسخ درستی به این پرسش داده است.
نظرات او به همه ما یادآوری میکند که دروغگویان همیشه نمیتوانند دروغ بگویند چون همه دروغها تاریخ مصرف دارند و روزی تاریخ انقضایشان سر میرسد.
☑️محسن جلال پور
@mohsenjalalpour
پیشنهادی درباره حکم مدیرعامل دیوار
درباره تبعات حکم حبس برای مدیرعامل «دیوار» میشود ساعتها صحبت کرد که قطعا هزینههای زیادی برای کشور دارد.
اما شک ندارم با درایت زعما و عقلای نهاد قضاوت، حکم اشکان میرآرمندهی عزیز تغییر خواهد کرد.
دیوار که یک پلتفرم آگهی آنلاین است، با بیش از ۴۴ میلیون کاربر، از آگهی یک میلیون و ۴۰۰ هزار کسبوکار میزبانی میکند.
در این شرایط دشوار، انبوهی آدم با این پلتفرم روزگار میگذرانند و مدیران این شرکت نیز اعلام کردهاند که در سال ۱۳۹۹، بیش از ۵۶ میلیون آگهی را به دلیل محتوای نامناسب حذف کردهاند.
میدانم نقض یا تغییر این حکم برای نظام قضایی بدون هزینه نیست بنابراین پیشنهادی مطرح میکنم که احتمالا هزینههای آن را کاهش میدهد.
پیشنهاد میکنم اشکان میرآرمندهی به جای رفتن به زندان و تحمل سه ماه حبس، موظف به پرداخت هزینه تحصیل و آموزش کارآفرینی به ۱۰۰ یا حتی ۲۰۰ دانشآموز منطقه محروم شود.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
قاعده فشنگ ژ۳
مخالفت با حذف ارز ۴۲۰۰تومانی، عموما سه خاستگاه سیاسی، اقتصادی و اقتصادسیاسی دارد. به همین ترتیب، حلقه اول مخالفان را سیاستمدارانی تشکیل میدهند که نگرانی اجتماعی و سیاسی دارند.
دسته دوم اقتصاددانانی هستند که درباره تبعات قیمتی این سیاست ابراز نگرانی میکنند و دسته سوم، ذینفعان تداوم این سیاست هستند.
جز دسته سوم که نفوذ گستردهای در سیاستگذاری دارند، مخالفان عموما سه دلیل مطرح میکنند: یا نسبت به افزایش قیمت کالاهای مشمول دریافت ارز ترجیحی نگرانی دارند یا به تشدید فشار به اقشار ضعیف جامعه میاندیشند یا به تبعات اجتماعی و سیاسی آن فکر میکنند.
شکی نیست که حذف ارز اختصاص دادهشده به برخی اقلام که در زندگی دهکهای پاییندرآمدی جامعه اهمیت زیادی دارد، میتواند در کوتاهمدت به افزایش قیمت این کالاها منجر شود؛ اما از آن طرف اگر مسیر تجارت هموار باشد، دیری نمیگذرد که بازار به تعادل میرسد. ارز ۴۲۰۰ تومانی جز فساد گستردهای که به دنبال دارد، چند ایراد اساسی دیگر هم دارد؛ از جمله اینکه منجر به خروج بخش خصوصی واقعی از چرخه تجارت سالم میشود.
بدیهی است وقتی قرار باشد عده محدودی از عاملان اقتصادی از رانت ارز ترجیحی برخوردار شوند، اکثریت که فاقد ارتباط سیاسی هستند از چرخه تجارت خارج میشوند. این روند، انحصار را تحکیم میبخشد و رقابت را از بین میبرد. وقتی موتور تولید رانت -ارز ترجیحی- خاموش شود، انحصار از بین میرود و رقابت بهوجود میآید و عاملان بخش تجاری مجال فعالیت پیدا میکنند.
به این ترتیب اگر فضای مناسب برای کسبوکار ایجاد شود و موانع تجاری برداشته شود، دیری نمیپاید که بازارها تنظیم میشود و قیمتها به تعادل میرسد.
در پاسخ به دلواپسان اقتصادی حذف ارز ترجیحی، اگرچه ممکن است با وجود ارز ۴۲۰۰ تومانی چند قلم کالا ارزانتر دست مردم برسد، اما کسری قابل توجهی که برای تامین مابهالتفاوت ارز ترجیحی به وجود میآید، تورمی ایجاد میکند که گریبان همه جامعه را میگیرد. البته تنها همین موضوع نیست، ما در شرایط تورم ۲۰درصدی نیستیم که سیاستمدار ریسک کند و بر التهاب موجود بیفزاید، تورم ما وارد کانال پرخطر شده و شرایط نگرانکنندهای پیدا کرده است که ظرفیت تبدیل شدن به بحرانهای بزرگتر را دارد که میتواند کل جامعه را گرفتار کند.
میدانم اکنون بهترین زمان برای حذف ارز ۴۲۰۰ تومانی نیست؛ اما نمیدانم زمان خوب کی فرامیرسد. پس در نظر داشته باشیم که به تعویق انداختن این جراحی، به معنی پرتاب بحران به آینده است و مخالفان سیاسی و اقتصادی این اصلاح باید به این پرسش پاسخ دهند که زمان مناسب اصلاح این سیاست زیانبار کی فرا میرسد و اینکه چه زمانی مد نظر آنهاست که هزینههای این جراحی، کمهزینهتر از میزان درد فعلی بیمار یا متاستاز آن به کل بدن بیمار باشد؟
ژاندارمهای قدیم میگفتند گلوله اسلحه ژ۳ وقتی وارد بدن کسی میشود، سوراخی کوچک به اندازه خودکار بیک ایجاد میکند؛ اما وقتی خارج میشود، حفرهای بزرگتر از کف دست بهجا میگذارد.
ارز ۴۲۰۰تومانی برای اقتصاد ایران دست کم از گلوله اسلحه ژ۳ ندارد، نباید وارد بدن این اقتصاد میشد؛ اما حالا که وارد شده است، باید اجازه بدهیم خارج شود که اگر خارج نشود جراحت و عفونتی شدید ایجاد میکند.
سرمقاله دنیای اقتصاد👇
https://www.donya-e-eqtesad.com/fa/tiny/news-3817608
☑️ محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
از بودجه 1401 چه انتظاری داریم؟
✍️ محسن جلالپور
لایحه بودجه سال 1401 که نخستین بودجه تدوین شده توسط دولت سیزدهم است، چند صباح دیگر روانه مجلس میشود و بررسی و تحلیل آن نشان میدهد قوای حاکم در قوه مجریه دنبال چیست و چه اهدافی را مد نظر دارد.
پس از آن که این لایحه به مجلس تقدیم شود، به طور قطع، نمایندگان نیز منویات و اهداف سیاسی و منطقهای خود را بر آن تحمیل میکنند و به اصطلاح بر تعهدات مالی و سیاسی بودجه میافزایند و از ابتدای سال 1401 جامعه نیز ناچار است آثار اقتصادی این بودجه را تحمل کند و هزینه منویات سیاسی و افزایش محبوبیت سیاستمداران را بپردازد.
این رویه سالهای متمادی است که تکرار میشود و در پایان هر سال که عمر یک بودجه به پایان میرسد، همچون زلزلهای ویرانگر،جز خرابی چیزی به جا نمیماند.
قاعدتا بودجه باید خونی تازه در رگهای اقتصادکشور جاری کند و هر بودجه باید پیام خوبی برای آحاد اقتصادی به دنبال داشته باشد اما در فرآیند تدوین و تصویب بودجه اتفاقاتی رخ میدهد که آن را تبدیل به تهدیدی برای اقتصاد کشور میکند.
به همین دلیل است که هر سال موعد تدوین و تصویب بودجه، اقتصاددانان و ناظران اقتصادی مضطرب و نگران میشوند که با تدوین یک لایحه بودجه دیگر، دوباره دردی روی دردهای اقتصاد ایران گذاشته میشود.
در چند دهه گذشته اقتصاد ایران بدترین و کاریترین ضربهها را از بودجههای سالانه خورده است. مثلا ریشه ابرچالش کسری بودجه که منجر به متاستاز سرطان تورم در بدن اقتصادایران شده، در چند دهه گذشته عمدتا از طریق بودجه وارد بدن این اقتصاد شده و نقش بسیار مهمی در تضعیف و رنجور شدن جامعه ایران داشته است.
آنچه در سطور بالا مطرح شد، تکرار بدیهیات است که جامعه ایران در سالهای گذشته با تحمل هزینه فراوان آموخته است و در این مقطع بسیار حساس باید مورد توجه سیاستمداران حاکم بر دولت و مجلس نیز قرار گیرد.
هرچند رئیس سازمان برنامه و بودجه تأکید کرده که مسیرهای تشدید کسری بودجه مسدود خواهد شد اما از آنجا که چنین وعدههایی را به کرات از سیاستمداران پیشین هم شنیدهایم و خلاف آن عمل شده، امید به اصلاح امور مالی دولت کمرنگ است.
موضوع این است که قطعا دولت در ماههای آینده برای ایفای تعهدات و وظایف خود دچار مشکل مالی میشود که حاصل آن کسری بودجه است. کسری بودجه میتواند دولت را وسوسه کند که از منابع بانک مرکزی برداشت کند که نتیجه این اتفاقات افزایش پایه پولی و حجم نقدینگی خواهد بود که نتیجه قطعیاش تشدید تورم خواهد بود.
مسعود نیلی پیش از این به صورت مبسوط توضیح داده است که تحریک پایه پولی در عصر تنگنای درآمدهای نفتی،بسیار خطرناکتر از تحریک پایه پولی در عصر وفور درآمدهای نفتی است و خبر بد اینکه ما در بدترین تنگنای مالی چند دهه گذشته قرار داریم اما شاهد بیشترین تحریک پایه پولی چند دهه گذشته هستیم.
واقعیت این است که نیروهای سیاسی موسوم به اصولگرا که با شعار عدالت اجتماعی شناخته میشوند و عموما مدافع سیاستهای توزیعی هستند، معمولا در دورانهایی قدرت را در دست داشتهاند که قیمت نفت در سطوح بالا قرار داشته و و تحریمها تا این حد پیچیده و سخت گیرانه نبوده است.
شرایط فعلی از اساس با همه دورانهای گذشته متفاوت است و اقتصادایران در شرایط بسیار شکنندهای قرار دارد که این وضعیت باعث شده غالب اقتصاددانان نسبت به وخیمتر شدن اوضاع هشدار دهند. اقتصاد ما هنوز به نقطه غیر قابل بازگشت نرسیده اما بیم آن میرود که با تداوم رشد پرشتاب نقدینگی به مرحلهای برسیم که اقتصاددانان از آن به عنوان ابرتورم یاد میکنند.
متن کامل سرمقاله دنیای اقتصاد👇
https://www.donya-e-eqtesad.com/fa/tiny/news-3813991
@mohsenjalalpour
چه بر سرمان میآید؟
به عنوان یک فعال اقتصادی نسبت به آینده اقتصاد ابهامات زیادی دارم. متاسفانه جامعه ایران در 10 سال اخیر، به طور مرتب با کاهش درآمد سرانه مواجه بوده است و مدام دارد کوچکتر میشود. اقتصاد هم در حال استهلاک مداوم است، سرمایهگذاری از استهلاک کمتر شده و جامعه نیز هر روز فقر بیشتر را تجربه میکند. واضح است که پایههای اقتصاد کشور آسیب دیده و چون رشدی در کار نیست، مردم از نظر معیشت دچار مشکل شدهاند. کاهش رشد اقتصادی سالهای اخیر اقتصاد ایران عمدتاً تحت تاثیر تحریمها و سیاستهای نادرست اقتصادی منتج از آن بوده است. این عوامل با همراهی شیوع گسترده بیماری همهگیر کرونا در دو سال اخیر دست به دست هم دادند تا به طرق گوناگون زمینههای کاهش سرمایهگذاری و افت تولید را در اقتصاد ایران فراهم کنند.
البته در زمینه پایان کرونا امیدواریهایی وجود دارد و احتمال داده میشود که بخشی از افرادی که از بازار کار خارج شدند، دوباره جذب شوند که این خبر خوبی است. اما ابرچالش آب و محیط زیست هم امسال بیشتر از گذشته جامعه و اقتصاد را در معرض آسیب قرار داده است. در چنین شرایطی، وضعیت مالی دولت به گونهای نیست که پیش خودمان بگوییم به تدریج مشکلات کم میشود و مثلاً کسری بودجه به نقطه قابل حل میرسد. تیم اقتصادی دولت هم به گونهای چیده شده که انتظار نداریم اوضاع را بهتر کند. آقای رئیسی در اولین سخنرانی پس از مراسم تحلیف بر رفع تحریمها تاکید کرد. ایشان گفت: «تحریمها علیه ملت ایران باید لغو شود و ما از هر «طرح دیپلماتیک» که این هدف را محقق کند، حمایت میکنیم.» این صحبتها در کنار اظهارات تازه وزیر امور خارجه درباره احیای برجام، مثبت به نظر میرسند اما در عمل هنوز هیچ اتفاقی رخ نداده است. به نوعی دولت سیزدهم دارد انتظارات مردم را پیشفروش میکند که امیدوارم اینگونه نباشد.
دولت آقای روحانی در سالهای آخر تا حدودی ابتکار سیاستگذاری را از دست داد اما ترسم این است که دولت آقای رئیسی در همین ماههای اول در این تله گرفتار شود. به هر حال این یک واقعیت است که دولت جدید برای خروج از بحران اقتصاد به احیای برجام نیاز دارد. احیای موقت اقتصادایران نیازمند دستکم 50 میلیارد دلار منابع ارزی است. ضمن اینکه اگر توافقی حاصل نشود، این احتمال وجود دارد که بازارها دوباره گرفتار تلاطم شوند و شاهد افزایش مجدد نرخ ارز، طلا و همینطور کالاهای قابل تجارت باشیم. این مساله دولت جدید را در گامهای اول دچار بحران خواهد کرد، دولتی که در شرایط عادی با ابرچالش کسری بودجه، ریسکهای مختلف، رشد بیسابقه نقدینگی و شرایط نگرانکننده سرمایه اجتماعی مواجه است، در آینده که اندک اندوخته خود را خرج کند، چه خواهد کرد؟
این یک طرف ماجراست اما در پس پرده فشارهای زیادی هم به ایران وارد میآید و این احتمال را تشدید میکند که توافقی ضعیفتر از برجام به دست آید. در چنین شرایطی ناچار به سمت شرق میغلتیم که غلتیدن به این سمت از نظر اقتصادی نفعی برای بخش خصوصی ندارد و این در کنار تداوم تحریمها یعنی تشدید خروج سرمایه. البته موانع ساختاری کاهش رشد اقتصادی مانند بیثباتی اقتصاد کلان -که عمدتاً ریشه در کسری بودجه دارد- یا مواردی مانند محیط کسبوکار و مداخلات دولت در نظام بنگاهداری نیز عوامل مهمی در عدم توفیق اقتصاد ایران در دستیابی به رشدهای بالا هستند.
اخیراً وزیر اقتصاد گفته: «در شهریور موفق شدیم برخلاف پنج ماه اول، بدون یک ریال استقراضِ جدید از بانک مرکزی، حقوقها را (حتی زودتر از موعد) پرداخت کنیم.» به گمانم همین صحبت یعنی تشدید نااطمینانی. معنیاش این است که این ماه را گذراندیم و خدا میداند ماه بعد را چطور باید بگذرانیم. قاعدتاً چشمانداز تورم در سال 1400 تابع رفتار دولت با مقوله کسری بودجه است. در واقع کسری بودجه 1400 به گونهای است که در صورت عدم افزایش معنادار درآمدهای نفتی دولت و ادامه مسیر سیاستگذاری فعلی باید منتظر تورمهایی بسیار شدید بود. به گمانم اقتصاد ایران از ابتدای سال 1399 وارد این چرخه شد و در حال حاضر فقط تغییر انتظارات مثبت ناشی از رفع تحریمها ادامه این چرخه را متوقف کرده است. اما در صورت ادامه سیاستهای داخلی فعلی و عدم گشایش بینالمللی این چرخه با سرعتی بیش از پیش به حرکت خود ادامه خواهد داد.
☑️محسن جلالپور
@mohsenjalalpour
هشدارهای اقتصاددان
دوستان هفتهنامه تجارت فردا که هر شش ماه یک بار جمعبندی جامعی از اوضاع و احوال اقتصاد کشور تهیه و منتشر میکند برای تحلیل عملکرد شش ماه گذشته و ترسیم چشمانداز اقتصاد کشور از من خواستند در قامت یک فعال بخش خصوصی با دکتر مسعود نیلی در قامت یک اقتصاددان گفت وگو کنم. چند روز پیش این گفت وگو انجام شد و بیش از90 دقیقه درباره چالشها و ابرچالشهای اقتصاد ایران صحبت کردیم.
این سومین یا شاید چهارمین گفتوگوی مفصل من با دکتر مسعود نیلی است. نخستین بار زمانی گفت وگو کردیم که تورم مساله اصلی اقتصاد ایران نبود اما امروز به اصلیترین مساله اقتصاد ما تبدیل شده است. هرچند من در این گفت وگو تورم را یکی از چند بحران نگرانکننده امروز اقتصاد کشور دانستم اما دکتر نیلی تاکید کرد که مهمترین و عاجلترین مساله کشور، تورم است.
شرح کامل این گفت وگو در شماره آتی تجارت فردا که روز شنبه 24 مهر همراه با روزنامه دنیایاقتصاد منتشر میشود،آمده است و توصیه میکنم حتما مطالعه کنید.
اما نکات مهمی از نظرات دکتر نیلی را در حین گفت وگو یادداشت کردم که به این شرح است:
🔹 باید همه روی موضوع تورم تمرکز کنیم چون از این ناحیه خطرات زیادی جامعه ما را تهدید میکند.
از سال ۱۳۳۸ تا قبل از ورود به دهه 1390 یعنی در طول 52 سال، فقط دو سال تورم بالای ۳۰ درصد داشتهایم که سالهای ۷۳ و سال ۷۴ بوده است. در سال ۷۳ تورم ۳۵ درصد داشتیم و در سال ۷۴ تورم به نزدیک ۵۰ درصد رسید.
🔹 اما در طول دهه 1390 به تنهایی چهار سال تورم بالای 30 درصد داشتهایم. در سال ۹۲ با تورم نزدیک به 35 درصد مواجه شدیم و پس از آن، از سال 97 به بعد، مستمراً تورمهای بسیار بالا را تجربه کردهایم و با تورمی سنگینتر دهه جدید را آغاز کردهایم.
🔹 این وضعیت که تورم چند سال پشت سرهم بالای 30 درصد باشد و هر سال مقدار قابلتوجهی هم افزایش پیدا کند هیچوقت در اقتصاد ما تجربه نشده است.
🔹 تورم در فروردین 1400، حدود 7/2 درصد بود که در اردیبهشت به صورت طبیعی کاهش یافت، اما در خرداد به 5/2 درصد، در تیر به 5/3 درصد و در شهریور هم به 9/3 درصد رسید. این یک علامت است که نشان میدهد تحولات سیاسی کشور روی انتظارات تورمی به هر دلیلی اثر گذاشته است.
🔹 تورم روستایی از تورم شهری بیشتر است و تورم نقاط محروم کشور از تورم نقاط کمتر محروم بسیار بیشتر است.
🔹 بخش زیادی از محرومیت در کشور ما، حداقل در شرایط حاضر، برآمده از نارساییهای اقتصاد کلان است.
🔹 اگر بتوانیم سیاست درستی اتخاذ کنیم که تورم استانهای محروم کاهش پیدا کند از سفر مستقیم مقامات به این استانها دستاورد بیشتری دارد
🔹 سرنوشت ۸۵ میلیون نفر در گرو نحوه مدیریت پولی و مالی کشور توسط دولت است.
🔹 باید راهی پیدا کرد که مانع از وقوع سیل شد. سیلی که میتواند همه ما را از بین ببرد
🔹 هیج زمانی را به اندازه امروز خطرناک نمیبینم. هرچند هنوز بازهم فرصت برای جلوگیری از بروز تورم بالا وجود دارد و میتوان مانع از آن شد که کنترل امور از دست برود
🔹 متوقف کردن روند نگرانکننده موجود تورم، امکانپذیر، اما در گرو اتخاذ تصمیمات سخت در مقایسه با تصمیمات بد است که برای یک دولت جدید، کاملاً محبوبیتزداست.
🔹 در انقباضیترین سال از نظر منابع بودجه، انبساطیترین بودجه از نظر مخارج تصویب شده است. این خودش سوالی ایجاد میکند؛ مگر کسی نمیدانسته که ما در چه شرایطی قرار داریم؟
🔹 ما از نظر تورمی در یک شرایط خاص هستیم و خدای ناکرده اگر این روند در مسیری بیفتد که انتظارات تورمی و واقعیتهای اقتصاد هر دو به تشدید تورم منجر شوند با این حجم بالای نقدینگی که در اقتصاد ایران انباشت شده ممکن است در مسیر بسیار خطرناکی قرار گیریم که من عمداً نمیخواهم به ادبیات رایج آن اشاره کنم.
☑️محسن جلال پور
@mohsenjalalpour
میلیونر زاغه نشین
بعضیها ارثیه خانوادگی را دستمایه کار خود میکنند، بعضیها اتفاقی ثروتمند میشوند، بعضیها درس میخوانند و برخی هم با تلاش زیاد به موفقیت میرسند.
خدا رحمت کند «حاج اکبر نخعی پور» را؛ به معنای واقعی از کارگری و باربری به یکی از ثروتمندترین افراد خطه کرمان تبدیل شد.
مرحوم حاج اکبر در کودکی به معنای واقعی فقیر بود. بارها برایم تعریف کرد که تا بیست سالگی غذای درست و حسابی نخورده و در بستری گرم و نرم نخوابیده است.
داستان زندگیاش آدم را یاد فیلم «میلیونر زاغهنشین» میاندازد. پسری فقیر که در مسابقهٔ «چهکسی میخواهد میلیونر شود؟» شرکت میکند و موفق میشود تا مرحلهٔ پایانی پیش برود؛ همیشه برایم سوال بود که حاج اکبر نخعی چگونه به مرحله آخر رسید.
در کتاب «تلاشگران پیشرفت کرمان» به نقل از ایشان میخوانیم: « كلاس دوم دبستان را شروع کرده بودم که یک روز پدرم به مدرسه آمد. دست مرا گرفت، از سر كلاس درس بلند كرد و با خود برد. معلممان هرچه فریاد زد که اين بچه باهوش است، بگذار به درسش ادامه دهد. پدرم اعتنا نکرد».
دوازدهساله است که برای اولینبار همراه با پدرش به کرمان میرود. آن روزها رسم بود که دامداران و کشاورزان در آخرین روزهای اسفندماه به کرمان میرفتند، دام و محصولات خود را میفروختند و کالای مورد نیاز خود را میخریدند و به روستا برمیگشتند.
پیاده و با پایبرهنه به کرمان میروند. یکشب در «زنگیآباد» میخوابند و فردای آن روز با پای تاولزده به راه ادامه میدهند تا اینکه به کرمان میرسند. این سفر هرگز از ذهن حاج اکبر بیرون نمیرود و یک سال بعد در 13 سالگی تصمیم میگیرد با اقامت در كرمان مسیر زندگیاش را تغییر دهد.
تنها چیزی که پای رفتن حاج اکبر را سست میکند، عشقی است که به یکی از دختران «بیل آباد» دارد. میترسد اگر روستا را ترک کند دیگر نتواند به وصال او برسد و در غیاب او دختر را به خانه مرد دیگری بفرستند. شب رفتن سوار کامیونی میشود که قلوه سنگ بار زده است؛ تا صبح از بیم غربت و یاد دختر، روی سنگها پنهانی میگرید.
در کرمان برای درست کردن «کاهگِل» یک هفته آب از چاه میکشد تا اینکه چرخ چاه از زیر پایش در میرود. این اتفاق باعث میشود از این کار خارج شود و مسیری دیگر در پیش گیرد. گاری دستی کوچکی تهیه میکند و در خیابانهای شهر بار حمل میکند. یکی از بازاریان کرمان به نام «حاج محمد نمازی» با پرداخت 240 تومان حقوق ماهانه، او را به خدمت میگیرد.
15 سال برای ایشان کار میکند و فوتوفنهای کسب وکار را از او میآموزد.
حاج اکبر نخعی از هیچ فرصتی برای کسب وکار نمیگذرد. کارگرانی که از روستاهای اطراف به کرمان میآمدند تا از طریق کار در ساختمانها یا کارهای موقت اموراتشان را بگذرانند، تعطیلات نوروز به خانه باز میگشتند اما حاج اکبر در کرمان میماند و خرید و فروش میکرد.
نوروز یک سال که در میدان نشستهاست، مردی از اهالی ماهان پیشنهاد میکند 10 گونی سیبزمینی جمعاً به وزن یکتن را از او بخرد و در ایام تعطیل کم کم بفروشد. حاج اکبر ابتدا نمیپذیرد اما سرانجام ریسک میکند و در ازای 100 تومان یک تن سیب زمینی را میخرد. او که حوصله خرده فروشی ندارد، با راهنمایی آقای برهانی مسئول «اتوبنز» کرمان، یک تن سیب زمینی را روانه بندرعباس میکند.
یک هفته بعد آقای برهانی حاج اکبر را صدا میزند و چکی به مبلغ هزار تومان، به او تحویل میدهد. چک از بندرعباس رسیده و این معنی را میدهد که 100 تومان جوان قصه ما، هزار تومان شده است.
حاج اکبر سالها در میدان کار میکند تا اینکه سرانجام ، کار در میدان کرمان را رها میکند و با دو میلیون تومان سرمایه به هیبت تاجر پسته در میآید و مدتی بعد جزو افراد سرشناس این بازار میشود.
خدا رحمت کند حاج اکبر نخعی را؛ به حجره اش كه میرفتی همزمان با معامله دهها تن پسته،از فروش یك گونی جو به خریدار عبوری هم نمیگذشت. همزمان پستهات را میخرید، ماشین خوبی اگر داشتی، پیشنهاد خرید میداد؛ گونی خالی میفروخت. روغن و برنج و عسل و كشك هم در بساطش پیدا میشد.
پسر حاج اکبر تعریف میكرد كه یک بار که برای عمل قلب باز در تهران بستری شده بود، تا آخرین ثانیههای هوشیاری، مشغول فروش یک محموله پسته بود. محموله را که فروخت، به عمل رضایت داد.
مهمترین درسی كه از حاج اكبرنخعی میشود آموخت این است که کسب و کار، تلاش و کوشش همیشگی میخواهد. مرد رنج دیده قصه ما هیچگاه مسائل کاریاش را با احساس پیش نبرد. همواره به کارش عشق میورزید و هرگز خسته و ناامید نشد.
☑️محسن جلال پور
@mohsenjalalpour
زندگی دراماتیک یک مهندس
زندگی مهندس محمد نخعینژاد خیلی دراماتیک است. اولین سطرش را که بخوانی،تا به پایان برسد رهایش نمیکنی. داستان مردی صبور و پرتلاش که یک لحظه از تکاپو نمیایستد و خستگی و ناامیدی در قاموسش جایی ندارد.
مهندس نخعینژاد بنیانگذار«صنايع ممتازان كرمان» و از مؤسسان «سیمان ممتازان» کرمان است که یکی از بهترین و بهرهورترین کارخانههای بخش خصوصی در کشور به شمار میرود.
مردی که میخواهم دربارهاش بنویسم، اهل عبدل آباد استکه محلیها به آن «بیل آباد» هم میگفتند. «عبدل آباد» در دویست کیلومتری غرب زرند واقع است. پدرش پیلهور بود و کالاهای موردنیاز روستاییان را خریداری می کرد و به روستا میآورد؛ متقابلاً تولیدات روستا را هم به شهر میبرد و میفروخت.
کودکیاش در همین روستا میگذرد تا اینکه موعد مدرسه میرسد. محمد نخعینژاد برای تحصیل باید به تنها مدرسه منطقه در «بادیز» برود. منزلشان تا دبستان بیست دقیقه پیاده راه است. اگر برف و بارانی ببارد، کارشان سخت میشود. به خصوص اینکه دخترعموی او هم در همان دبستان درس میخواند و با او به مدرسه میرود و بر میگردد.
در زمستانهای سرد، وقتی به جوی آب یخزدهای میرسند که عبور از آن سخت است، دخترعمو را روی دوشش میگیرد و از مسیر یخی عبور میدهد. آن روزها کسی نمیداند تقدیر در حال طراحی چه بازی جذابی در زندگی محمد نخعینژاد است. در همان رفتوآمدها عشقی عمیق بین او و دخترعمو جوانه میزند.
این عشق با او هست تا زمانی که برای ادامه تحصیل به کرمان میرود و در منزل عمهاش سکنی میگزیند. سه سال دوری را تحمل میکند تا اینکه خانواده عمو هم به کرمان میآیند و دختر عمو هم در دبیرستانی ثبت نام میکند.
محمد نخعینژاد در سال آخر دبیرستان به منزل بزرگ عمو نقل مکان میکند و مدتی بعد خانواده او نیز به کرمان میآیند و همه چیز دست به دست هم میدهد تا او به عشق قدیمیاش برسد.
اما روزگار به ترتیبی که خواهم گفت، مدتی بر او و خانوادهاش سخت میگیرد.
مرد جوان پس از تشکیل خانواده، مدتها بیکار میماند تا اینکه به عنوان کارگر تراشکاری در کارخانه سیمان شروع به کار میکند. مدتی بعد در آزمون«انستیتو تکنولوژی» قبول میشود تا مهارت بیاموزد. هر روز هرروز ساعت پنج صبح از خواب بیدار میشود. از بیابانهای خاکی اطراف خانه میگذرد تا به چهارراه «تهماسبآباد» برسد و با سرویس به کارخانه برود. ساعت دو بعدازظهر هم کارخانه را ترک میکند و راهی «انستیتو تکنولوژی» میشود. ساعت 9 شب کلاس درس تمام میشود و او خسته و کوفته به خانه بر میگردد.
این وضعیت زیاد دوام نمیآورد و از آنجا که قهرمان قصه ما مسیر را درست انتخاب کرده، خیلی زود جواب میگیرد و رفته رفته حال و روز بهتری پیدا میکند.
نشانههای این تحول از خرید یک دوچرخه آغاز میشود؛ دوچرخهای که او را تا کارخانه میرساند و شبها به خانه باز میگرداند. بعد احساس میکند دانش و تجربه بیشتری پیدا کرده و باید به کارگاه برق کارخانه نقل مکان کند. کارگاهی که با مدیریت مهندسان آلمانی اداره میشود.
آموزشهای انستیتو تکنولوژی»به کار او میآید اما رفتار تکنیسینهای آلمانی را هم زیر نظر میگیرد تا کار را به خوبی فراگیرد. یک روز جمعه که قسمت سنگ شکن کارخانه از کار میافتد،تا مهندسان آلمانی از راه برسند،مشکل را پیدا میکند و سنگشکن به کار میافتد. همه از این که کارگر ایرانی موفق شده نقص فنی را برطرف کند متحیر میشوند. پاداش این شیرینکاری، سفری آموزشی و چندماهه به خارج از کشور است که جوان قصه ما را راهی آلمان میکند.
شش ماه در آلمان میماند و پس از آن به ایران بازمیگردد و در کارخانهای جدید شروع به کار میکند. در سال 1356 وسوسه میشود که تحصیلات را ادامه دهد و به همین دلیل در یکی از دانشگاههای آمریکا ثبتنام میکند. در بهمن 1362 در حالی که فارغالتحصیل شده، به ایران برمیگردد.
افتخارآشنايی باايشان را از وقتی دارم که مرحوم پدرم اولين دستگاه خشك كن پسته ساخت ايشان را به قيمت دو مليون تومان در دهه ۶۰ خرید. همینطور افتخار همکاری با ایشان را در شرکت سیمان ممتازان دارم؛ من سهامدار آن مجموعه هستم و ایشان مدیرعامل آن.
سیمان ممتازان با برخورداری از فناوری آلمان بسیار مطمئن و از نظر طراحی زیبا است.
کارخانهای که آقای نخعینژاد ساخته آنقدر پاکیزه است که تحت هیچ شرایطی با کارخانههای قدیمی سیمان قابل مقایسه نیست که هرروز چهار تا پنج هزار تن خاک در هوا میپراکنند.
محمد نخعینژاد عاشق کرمان و زرند و عبدلآباد است و تا مجالی پیدا کند، به جاده میزند و به کلبه کوچکش در عبدلآباد پناه میبرد.
☑️محسن جلال پور
@mohsenjalalpour
فعالان اقتصادی کرمان
این قسمت: دکتر علی وثوقی
فقط گیلان نیست که لاهیجان دارد، در منطقه کرمان هم روستایی وجود دارد که نامش لاهیجان است. اگر به رفسنجان سفر کرده باشید، حتما تابلوی لاهیجان را دیدهاید که تقریبا 12 کیلومتر با شهر فاصله دارد. این روستا در دوران صفویه از مراکز نوغاندارای و ابریشمبافی بوده و دلیل تشابه اسم لاهیجان ما با لاهیجان گیلانیها شاید همین باشد؛ چون لاهیجان یعنی جایی که در آن نوغانداری میکنند.یکی از افراد سرشناس در لاهیجانِ رفسنجان مرحوم «غلامرضا وثوقی لاهیجانی» پدر بزرگ دکتر علی وثوقی است. آقای وثوقی و پدر بزرگوارشان جزو فعالان مهم و اثرگذار صنعت پسته هستند که در کتاب «تلاشگران پیشرفت کرمان» درباره آنها مفصل نوشتهایم.
او متولد شهریور 1325 است و همین روزها وارد 75 سالگی میشود. دكترای دامپزشكی دارد و فارغ التحصیل دانشگاه تهران است اما ایشان را به خاطر تلاشهایی که برای مکانیزه کردن صنعت پسته داشته میشناسند.
از زندگی ایشان دو روایت را نقل میکنم:
🔹پستهکاران پنبهکار
دکتر وثوقی پدری زحمتکش داشته و پدر بزرگی باهوش و آیندهنگر که کسب وکارشان را با دستخالی شروع کردند اما چون فکر خوب داشتند و زحمت کشیدند، سختیهای بیشمار دوران قاجار و پهلوی و قحطیهای آن روزگار و جنگهای سخت را به سلامت پشت سر گذاشتند.
پدر بزرگ دکتر وثوقی از شانزده سالگی کار میکند تا بار زندگی را بر دوش کشد و به این ترتیب موفق میشود باغ پستهای کوچک برای خود دست و پا کند. این باغ کوچک زندگی او و خانوادهاش را زیر و رو میکند؛ به این شکل که در سال 1320 محصول پسته را به صورت سلَف به تاجری یزدی به قیمت 5 هزار تومان میفروشد و با پولی که به دست میآورد، زمینهای زیادی از دهات اطراف رفسنجان را میخرد و تبدیل به باغ پسته میکند.
آن روزها ردیف باغهای پسته 10 متری متری بود و اهالی رفسنجان بین درختان پسته، پنبه میکاشتند، به این امید که تا زمان به بار نشستن درخت پسته، از درآمد پنبه ارتزاق کنند.
یک اتفاق مهم زندگی پنبهکاران را متحول کرد؛ با وقوع جنگهای داخلی آمریکا، تولید و عرضه پنبه کاهش یافت و قیمت آن در بازارهای جهانی به شدت بالا رفت. این تحولات وضع مالی پنبه کاران را به شدت متحول کرد و به طور ویژه باعث تقویت بنیه مالی پستهکاران رفسنجان شد که باید برای به بار نشستن باغ پسته 10 سال صبر میکردند.
🔹داستان ماشين آلات پسته
ساخت ماشینآلات پسته در رفسنجان از سال 1347 به همت آقای محمدرضا بهشتی آغاز شده بود. پوستکردن پستههای کال با کمک این ماشینآلات صورت میگرفت. قیمت این چرخها پانصد تومان بود. چرخ، بنزینی؛ و دارای موتوری با قدرت یک اسب بخار بود. بشکهای را نصف و در داخل آن توری نصب کرده بودند. آن نیم بشکه دو جدار داشت که در زیر آن محوری میچرخید، پستهها را به جداره میکوبید و پوست آنها را میکند.
پدر آقای وثوقی یکی از این چرخها را میخرد و همه از دیدن آن شگفت زده میشوند. این اولین ماشین پسته پاک کنی بود که در رفسنجان ساخته شد. مدتی بعد ماشین دیگری ساخته شد که به چرخ پستهپوست کنیِ «سرکارآغایی» معروف شد.
علی وثوقی در سال 1349 تصمیم به ساخت دستگاهی كاملتر میگیرد. اولین وسیلهای که میسازد، نواری است که حکم تسمهنقاله را دارد. پسته روی نوار به حرکت در میآید و کارگران، پستههای خندان و خوب را انتخاب و جدا میکردند. از آنجا که تعداد پستههای خوب و خندان معمولاً بیشتر از پستههای کال و خراب است، تصمیم میگیرد برعکس عمل کند؛ یعنی پستههای کال را از روی تسمه جمع میکنند و بقیة پستهها که عمدتاً خندان و خوب بودند روی تسمه باقی میمانند. پستۀ باقیمانده روی تسمهنقاله، در انتها با همان شیوه های قدیمی شسته میشود.
در سال 1353 دستگاه خشک کن پسته میسازد که تا امروز در صنعت پسته کاربرد دارد و هنوز در حال کار و بهره برداری است.
در آن دوره نزدیك 100 هزار تومان برای ساخت دستگاه خشك كن هزینه میکند اما در سال 55 در فصل برداشت پسته، بارندگی میشود و عده زیادی از مالكین بزرگ كه محصولشان را در هوای آزاد پهن کرده بودند به ایشان مراجعه میکنند.دکتر وثوقی چیدن و خشک کردن پسته خودرا تعطیل میکند تا پسته های دیگران را خشک کند.
بعدها در سال 1364 اولین خط پیوستۀ ضبط پسته را میسازد؛ خطی که در آن پستۀ خیس از اینطرف وارد و پس از طی مسیر، خشکشده و آمادۀ بستهبندی تحویل میشود. مدتی بعد کارخانه ماشینسازی تأسیس میکند و تعدادی از آن خط پیوسته را هم برای فروش به دوستان و نزدیکان میسازد و حتی به خارج از ایران هم ارسال میکند.
علی وثوقی دست از کار نمیکشد و مدتی بعد اولین ترمینال را برای فرآوری پسته تأسیس میکند.
☑️محسن جلال پور
@mohsenjalalpour
حاج ولیالله وطنخواه که اینجا مختصری از زندگیاش را تعریف کردم، دیشب دار فانی را وداع گفت.
مردی به معنای واقعی پرتلاش و زحمتکش که یکی از پیشگامان توسعه کرمان بود. روحشان شاد و یادشان گرامی
به خانواده مرحوم وطنخواه تسلیت میگویم.
☑️محسن جلال پور
@mohsenjalalpour
چه کسانی کرمان را ساختند؟
سالها پیش کرمان شهری فقیر بود و جامعهای رنجور و بیمار داشت. قدیمیهای این خطه برای جوانترها از خاطرات تلخ فقر و نداری مردمان این خطه زیاد گفتهاند.
در آن روزگاران، افراد زیادی گرفتار بیماریهای تراخم، زردزخم، آبله و سل و دهها درد و بلای ناشناخته دیگر بودند.پدرانمان تعریف میکردند که از هر گوشه شهر صدای سرفه و خس خس سینه به گوش میرسید و خبر از سینۀ سوخته و خراشیدۀ انبوه مسلولین میداد. مردمان زیادی عصا در دست داشتند؛یا چشمشان نمیدید،یا کمرشان خم بود یا زانوهای سست و معیوب داشتند.
کرمان آن روزها در بن بست تاریخ قرار داشت و به دلیل موقعیت جغرافیاییاش در میانۀ کویرِ تفتیدۀ لوت، به تبعیدگاه فراموش شدهای تبدیل شده بود. هیچ راه ارتباطیِ امنی، کرمان را به دنیای پیرامونش مرتبط نمیکرد. به روایتی؛ در باب محرومیتهای کرمان و کرمانیان هرچه نوشته شود؛ مثنوی هفتاد من خواهد بود.
امروز؛ اما در آخرین روزهای این قرن، کرمان، یکی از قطبهای برجستة کشاورزی، صنعتی و گردشگری ایران است؛ چه شد که کرمانِ امروز، با این همه تفاوت، به استانی آباد و امن تبدیل شده است؟
این را مدیون مردان و زنانی هستیم که بیوقفه تلاش کردند و کرمان را ساختند.
اخیرا کتابی روانه بازار نشر شده که «رواق زبرجد» نام دارد و مجموعهای از خاطرات مردان و زنان کرمانی است که پیشرفت کرمان مدیون تلاش آنهاست.
قهرمانان این کتاب انسانهای کوشایی هستند که از دامن خاک کویر، قد علم کردهاند و برخیهاشان بازماندگان گروه کثیری از مردان و زنانیاند که قبل از این درگذشته و فرصت ثبتِ خاطراتشان دست نداده است. در میان آنها، گاه به کسانی برمیخوریم؛ که ساده و بیآلایش زیستهاند اما وقتی شرححالشان را میخوانیم؛ شأن بالا، اصالت، امید، زندگی و حقیقت را، در لحظهلحظة زندگی پربارشان مشاهده میکنیم.
«رواق زبرجد» برای نسلِ امروز و فردا، نکتههای بسیاری دربر دارد؛ چراکه پس از خواندن این کتاب، برای خواننده روشن خواهد شد؛ که چگونه مردانی با همت بالا و کمترین امکانات، زندگیِ خود و اقتصادِ کرمان را رونق بخشیدهاند.
در تجلیل و تعریف از دستاوردهای این افراد؛ هیچ سخنی رسا و گویا نیست. شاید خواندن خاطرات این بزرگان، کمکی باشد تا مسیر پرافتخارشان را بهتر شناخته و بیشتر ارج نهیم.
☑️محسن جلال پور
@mohsenjalalpour