داستان صوتی
#شازده_کوچولو
قسمت اول 🌱
نویسنده: #آنتوان_دو_سنت_اگزوپری
ترجمه و صدا: #احمد_شاملو
@mlika_mavadatpour
امروز كه بهت گفتم دوستت دارم
حس كردم يه لباس حرير سفيد پوشيدم،موهامم همونطوري كه تو دوست داري بلنده بلنده..
دارم پيانو ميزنم.
حس كردم صداي تيك تيك ساعتم كه رو دوازده وايساده.
يا صداي نفساي عميقي كه اون اولا بهم ميگفتي،يه نفس عميق بكش.
نميدونما ولي حس ميكردم يه نفر رو قلبم داره طناب ميزنه.
يا شايدم صداي باروونم وقتي كه نصف شب داره ميباره.
ميدوني دوست داشتن آدما صدا داره
منم دلم ميخواد با صداي بلند دوست داشته باشم
تا يه وقت نگي نشنيدم.
#مليكا_مودت_پور
@mlika_mavadatpour
اون چيزي كه من از ما حس كردم
فراتر از يك چيز ساده و معمولي بود.
ما تو عمق همه چيز بوديم.
همه چيز از ما عبور ميكردن.
زمان،زندگي،آدما..
اما ما ثابت بوديم.
من هميشه منتظرت بودم
انگار انتظار كشيدن براي تورو از بچگي ياد گرفتم.
بلد بودم چطور وقتي دوري،از نزديك كنار خودم حست كنم.
بلد بودم چطور دلتنگت بشم..
بلد بودم بهت اعتماد كنم.
اون چيزي كه من از ما حس ميكنم
قشنگ تر از اين حرفاست.
ما تو عمق نگاه هميم
تو عمق وجود هم.
اون چيزي كه من از ما حس ميكنم
پايان نداره..
چون ما يه جايي دور از اين جا،دور از آدما
منتظر هم ميمونيم.
اين يعني فراتر از يك دوست داشتن ساده و معمولي.
#مليكا_مودت_پور
@mlika_mavadatpour
آدماي صبور از انتظار كشيدن فرار نميكنن.
ميشنون،ميبينن،ميشكنن اما نميگذرن،رد نميشن.
آدماي صبور تا دلت بخواد هستن از يه جايي كه حس كنن ديگه دلت نميخواد ترجيح ميدن نباشن.
يك بار براي هميشه قيد احساسشون رو ميزنن و بي سر و صدا ميرن.
لبريز نكنين آدماي صبور رو
از يه جايي به بعد سَر ميرن.
محكم جلوي احساساتشون وايميستن
با وجود دوست داشتنت نخواستنت رو انتخاب ميكنن.
نقطه رو ته خط ميذارن و به همه چيز پايان ميدن.
#مليكا_مودت_پور
@mlika_mavadatpour
من و تو بايد تو يك زمان بهتر همديگه رو ميديديم.
يك زمان بهتر و يك جاي امن تر.
من و تو بايد با يك اتفاق مهم تر به هم ميرسيديم.
يك اتفاقي كه باعث بشه جاي پاي هردومون محكم تر بشه.
من بايد بيشتر برات مينوشتم
و بايد بيشتر خوابت رو ميديدم.
من و تو بايد تو يك جاي قشنگ تر همديگه رو ملاقات ميكرديم.
يك جايي كه فقط و فقط ما باشيم.
من هرشب برات قصه ي هزار و يك شب بخونم
و تو اونقدر صداي منو بشنوي كه فراموش كني تمام صداهايي رو كه تا به حال شنيدي.
من و تو بايد عاشقانه تر بهم نگاه ميكرديم.
نگاهي كه هيچ وقت شبيهش رو هيچ كجا نبينيم.
من بايد بيشتر زير گوشت زمزمه ميكردم
دوستت دارم.
بايد بيشتر در آغوشت ميكشيدم.
و بايد بيشتر گونه هات رو ميبوسيدم.
زمان از ما گذر ميكنه ولي من و تو نبايد از هم بگذريم.
از ما بايد يك تاريخ بمونه.
يك روز بهاري كه تو آمده باشي
و من در انتظارت تا بينهايت مانده باشم.
#مليكا_مودت_پور
@mlika_mavadatpour
بيست و يك روز بي خبري،
از من يك آدم دلخور،دلتنگ و خسته ساخته.
يك آدم تنها بين هزاران واژه كه خجالت ميكشن از دلش بريزن بيرون،شعر بشن،يه گوشه بمونن،كهنه بشن.
بيست و يك روز بي خبري،
منو كلافه كرده،
به اندازه اي كه بار ها نذاشتم صدام به گوش خودم برسه كه مبادا دلم فكر كنه حق داره غصه بخوره و دلتنگ بشه.
بيست و يك روز بي خبري،
به من خيلي سخت گذشته و داره خيلي سخت ميگذره.
يك واقعيت خطرناك وجود داره چيزي كه طبيعي نيست.
دوري،دلتنگي و فاصله،
درده
دردي كه تو تمام وجود آدم ريشه ميزنه و هر روز كه ميگذره پوسيده تر ميشه.
من چرا از اين درد لذت ميبرم؟ و چرا بيست و يك روز دلخوري و دوري و دلتنگي ميتونه اونقدر ضعيف باشه كه تمام وجود پوسيده ي اين آدم انتظار بكشه براي يك پيام،يك تماس..
و يك روز همه چيز از يادش بره؟
#مليكا_مودت_پور
«گفتگو هاي ناتمام غم»
@mlika_mavadatpour
خوش ندارم كه دلم را بدهم دست كسي
ور نه چيزي كه زياد است همين دلدار است
#مليكا_مودت_پور
@mlika_mavadatpour
برام نوشته بود
«دردت تو جون من»
يعني ميخواست بهم بگه غم و غصه هاتو جمع كن بريز تو ليوان،
من سَر ميكشم.
ميخواست بگه دردات هرچقدرم آزار دهنده باشن بايد شيشه بشن قلب منو ببرن.
ميخواست بگه تمام بهاراي عمرشو ميريزه به پاي من و دور خودش براي هميشه پاييز ميكشه.
ميخواست بگه غصه هامو سر كشيده،
با آسمون رفيق شده
حالا بعضي شبا به جاي باروون تو دنياي اون غصه ميباره.
نقاش بود
دور قلب من ديوار كشيده بود
براي همين غم و غصه ها از من عبور ميكردن ميوفتادن به جون اون.
بهم ميگفت
«دردت تو جون من»
يعني ميخواست بهم بگه:
دوستت دارم.
#مليكا_مودت_پور
@mlika_mavadatpour
داستان صوتی
#شازده_کوچولو
قسمت دوم 🌱
نویسنده: #آنتوان_دو_سنت_اگزوپری
ترجمه و صدا: #احمد_شاملو
@mlika_mavadatpour
عليرغم آن همه علاقه و اشتياق
اگر قلبش جوانه اي نزد
بدانيد كه شما خاكش نبوديد.
#جاهد_ظريف_اوغلو
صداي پچ پچ كردنش را ميشنوم!
مدام به آن ها مي گويد:
انگار،ديوانه شده است.
هر صبح با لبخندي مي گويد:
صحبت بخير جان من.
چاي اول صبح در كنار تو عجيب مي چسبد.
ساعت ها براي گل هاي باغچه وقت مي گذارد.
در آخر شاخه گلي مي چيند،روبروي خيالي مي ايستد و ميگويد:اين شاخه،گلِ عمر من است.دست تو بماند بهتر است.
دم دماي عصر دو فنجان قهوه مي ريزد و مي گويد:كنار من كه باشي ديگر حتي غروب هم،بوي دلتنگي نمي دهد.
به بازار مي رود پيراهني ميخرد.
به خانه كه مي آيد پيراهن را مقابلش مي گيرد!
اين رنگ عجيب به چشمانت مي آيد.
شب كه مي شود با صداي خواب آلودي مي گويد:چه خوب است كه دارمت.زندگي با تو چه دلنشين پيش مي رود.
بايد به آن ها بگويم
من ديوانه نشده ام.
من فقط دارم
اين سكانس از زندگي را،به جاي او بازي مي كنم.
#ملیکا_مودت_پور
@mlika_mavadatpour
عزيزِ راهِ دورم.
قطعا چيز هايي وجود دارد كه رنج حاصل از فاصله هارا برايمان كم كند.
قطعا راهي هست،چراكه انتهاي اين مسير شمعي روشن جا مانده است.
نگاهت،ابريشم نگاهت حتي اگر حافظه ام نماند؛حتي اگر انسان چيزي از خاطره ها نداند،برگ برگ اين تن را لمس كرده است.
و تو چنان ريشه دوانده اي در من كه حتي زمان هم نمي تواند ساقه هاي پوسيده ات را از اين تن جدا كند.
قطعا راهي هست.
آوازي،صدايي،كه از دور شنيده شود.
كسي مي آيد.
كسي كه نامش با تو يكيست
و نگاهش ابريشميست.
تعداد قدم هايش را ميشمارم.
درست به اندازه ي تو قدم برميدارد.
مي آيد كه بماند.
و همين مرا عاشق مي كند.
همين كه مي دانم دست هايش را كه بگيرم باز هم،دلم و تمام برگ هاي زرد تنم مي ريزند.
مي آيد كه بماند و جاي پايش محكم است.
و مرا از بند رنجي كه از سال ها نبودنش برده ام،رها مي كند.
ما،دوباره جوانه مي زنيم
و سبز مي شويم.
و همين مرا عاشق مي كند و تو را نجات مي دهد.
#مليكا_مودت_پور
@mlika_mavadatpour
براي توليد يك پادكست اگر ميتوني بهم كمك كني
آيديمو ميذارم برات،بهم پيام بده لطفا🌱🤍
@Melika_Mavadat
صحبت از بهار شد
لبخند به ميان آمد
و قلب آسمان براي زمين لرزيد.
درست در همين لحظه رويا در ذهنمان نقش بست
و جهان عاشقانه ترين شعر هايش را زير گوشمان زمزمه كرد.
ابر ها آنقدر چرخيدند تا دست كم يك بار لب هاي باران را بوسيدند.
همه چيز اين جهان مثل چشم هاي تو گيرا بود.
و بهار اين فصل زيباي سال آنقدر زير پوستمان لغزيد تا شكوفه هايش در قلبمان جوانه زد.
درست مثل تو كه يك روز،ناگهان آمدي و هرگز از خاطرمان نرفتي.
صحبت از بهار بود
من به ميان آمدم
و به وسعت تمام روزگار خنديدم.
#مليكا_مودت_پور
@mlika_mavadatpour
شونه به شونه ي هم قدم ميزديم.
پنهوني نگاش ميكردم،دونه هاي برف ريز و درشت ميشستن رو مژه هاش..
پلك ميزد قند تو دل آسمون آب ميشد.
نوك دماغش سرخ شده بود؛ميخواستم يه آيينه بگيرم جلوش بگم آخه ديوونه نگاه كن چقدر بامزه شدي
مگه ميشه تورو معمولي دوست داشت؟
تورو بايد يه جور عجيب و غريبي دوست داشته باشم.
نميخواستم متوجه بشي دارم نگات ميكنم.
آخه چشمام وقتي حرف تو ميشه يه عالمه ستاره دورشون حلقه ميزنن
هي برق ميزنن،هي ميدرخشن.
نميخواستم بفهمي حتي وقتي كنارتم از قبلم بيشتر دلتنگتم.
چشمت افتاد بهم
نميدونم نوك دماغم سرخ شده بود
بامزه شده بودم،
خنديدي..
تورو بايد فراتر از واقعيت دوست داشت.
آخه وقتي ميخندي واقعي نيستي انگار خيال مني كه بال در اورده به هر جايي كه دلش ميخواد سفر ميكنه.
+به چي ميخندي؟
-به تو
+مگه من خنده دارم؟
-چيه سردته؟
+نه
-پس چرا صدات داره ميلرزه؟
+صدا كه مهم نيست،بلرزه
-پس چي مهمه؟
+دل
واي به حال روزي كه دلت بلرزه اونوقت همه چيز مهم ميشه.
-مثلا چيا؟
+مثلا ديدنش،شنيدن صداش،گوش دادن به حرفاش حتي...
دستام سردشونه..
-بده به من
حتي چي؟
+حتي لمسِ دستات..
شونه به شونه ي هم قدم ميزديم دستم تو دستش بود دونه هاي ريز و درشت برف ميشستن رو مژه هامون امّا ديگه سرد نبود.
انگار دست و دل جفتمون گرم شده بود.
#مليكا_مودت_پور
@mlika_mavadatpour
بزنيد رو لينك زير و وارد صفحه اينستاگرام من بشيد و از اونجا استوري هاي من رو با عنوان"معرفي كتاب"ببينيد.
Читать полностью…