ذهن تو بسیار قوی است، وقتی که با افکار مثبت آن را پرکنی زندگی تو شروع به تغییر خواهدکرد ادعا نمیكنيم بهترينيم اثبات می كنيم در کنارما آرامش را متفاوت احساس کنید "انرژی مثبت و جذب عشق" با ما از همه جا بی نياز شويد. لینک انستا👇 instagram.com/islamic_prof.1
چرا میکوشیم آدمها را به زور تغییر دهیم ؟
این درست نیست.
" آدم باید یا دیگران را همانطور که هستند بپذیرد، یا همانطور که هستند به حال خودشان بگذارد."
آدم نمیتواند آنها را عوض کند، فقط توازنشان را بر هم میزند. چون یک انسان از قطعههای واحدی درست نشده است که بتوان تکهای را برداشت و بجایش چیزِ دیگری گذاشت. او یک کل است، و اگر آدم یک سویش را بکشد، سوی دیگرش، چه بخواهی چه نخواهی، کشیده میشود...
•فرانتس کافکا
آدم های بزرگ 🥰
برای موفقیت دیگران تلاش می کنند
آدم های عادی😊
موفقیت دیگران را تماشا می کنند
آدم های کوچک 🤨
با حرف زدن پشت سر آدم های موفق به آنها حسودی می کنند❤️🫰🏻
#ارسالی_اقای_NASRI
╭✹••••••••••••••••••🌸
📖╯ @marenmkl
THE BEST #STORY FOR YOU GUYS
HERE YOU GO !!
THANKS FOR YOUR COMMENT
INSHAALLAH YOU W'LL LOVE IT 😍❤️🫰🏻
❤️🌷صلوات فراموش نشه 🌷❤️
🌙دعا فراموش نشه عزیزان 🌙
بهترین روز زندگی ات خواهد بود ؛
روزی که خودت باشی ،
خودت را دوست داشته باشی و
به خاطر خودت زندگی کنی ...
نخواهی کسی باشی که نیستی ،
منتظر نباشی دیگران
دوستت داشته باشند ،
و زندگی ات را روی مدار رضایت
و تأییدِ دیگران تنظیم نکنی !
بهترین روز زندگی ات خواهد بود ؛
روزی که تمام جزئیات زیبای
اطرافت را دقیقا ببینی و عمیقا ،
دوست داشته باشی ...
روزی که بلد شده باشی با
ساده ترین ها ، به پیچیده ترین
حالت ممکن ، شاد باشی ...
╭✹••••••••••••••••••🌸
📖╯ @marenmkl
THE BEST #STORY FOR YOU GUYS
HERE YOU GO !!
THANKS FOR YOUR COMMENT
INSHAALLAH YOU W'LL LOVE IT 😍❤️🫰🏻
❤️🌷صلوات فراموش نشه 🌷❤️
🌙دعا فراموش نشه عزیزان 🌙
🌸می گویند میزِ شادی ِ جهان چهار پایه دارد:
🌸دو تایی که مولانا گفته
"مرنج !" و " مرنجان !
🌸دوتایی که حافظ گفته
"بنوش !" و " بنوشان!"
هر نعمتی که خدا به شما داده
از "مال" یا "سلامتی "؛ از "معرفت " و " آگاهی"
با دیگران تقسیم کنید و دیگران را در این سهیم کنید
🌸پس بیایید همه باهم
"مرنجیم"و"مرنجانیم" و"بنوشیم "و"بنوشانیم" ؛
و دراین خاک ؛در این مزرعه پاک ؛
بجز "مهر!" ؛ بجز"عشق!"؛دگر تخم نکاریم
تقدیم به همه آنهایی که دوستشان داریم🌸
╭✹••••••••••••••••••🌸
📖╯ @marenmkl
تقدیم به شما عزیزان امید مورد پسند تون باشد ❤️🌸🌹✨
#داستان_زیبا
اشراف زاده ای، در راه پیرمردی دید که بارسنگینی از هیزم بر پشت حمل می کند، لنگ لنگان قدم بر می داشت و نفس نفس صدا می داد.
به پیرمرد نزدیک شد و گفت: مگر تو گاری نداری که بار به این سنگینی می بری؟ هر کسی را بهر کاری ساخته اند. گاری برای بار بردن است.
پیرمرد خنده ای کرد و گفت: این گونه هم که فکر می کنی نیست. به آن طرف جاده نگاه کن. چه می بینی؟
اشراف زاده با لبخندی گفت: پیرمردی که بارهیزم بر گاری دارد و به سوی شهر روانه است.
پیرمرد گفت: می دانی آن مرد، اولادش از من افزون تر است ولی فقرش از من بیشتر است؟
اشراف زاده گفت: باور ندارم، از قرائن بر می آید فقر تو بیشتر باشد زیرا آن گاری دارد و تو نداری و بر فزونی اولاد باید تحقیق کرد.
پیرمرد گفت: آقا! آن گاری مال من و آن مرد همنوع من است. او گاری نداشت و هر شب گریه ی کودکانش مرا آزار می داد چون فقرش از من بیشتر بود گاری خود را به او دادم تا بتواند خنده به کودکانش هدیه دهد.
بارسنگین هیزم، با صدای خنده ی کودکان آن مرد، چون کاه بر من سبک می شود. آنچه به من فرمان می راند خنده کودکان است.
╭✹••••••••••••••••••🌸
📖╯ @marenmkl
من جلوهء شباب ندیدم به عمر خویش
از دیگران حدیث جوانی شنیده ام
موی سپید را فلکم رایگان نداد
این رشته را به نقد جوانی خریدهام
#رهی_معیری
#رشید_کاکاوند
تقدیم به شما عزیزان ان شاءاللهکه مورد پسند تون باشد 🌸🌹❤️
#داستان_زیبا
معلم مدرسهای با اینکه ﺯﯾﺒﺎ بود ﻭ ﺍﺧﻼﻕ خوبی داشت، هنوز ازدواج نکرده بود.
ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﺍﻧﺶ ﮐﻨﺠﮑﺎﻭ ﺷﺪند ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ:
«ﭼﺮﺍ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﭼﻨﯿﻦ ﺟﻤﺎﻝ ﻭ ﺍﺧﻼﻗﯽ خوبی ﻫﺴﺘﯽ ﻫﻨﻮﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﮑﺮﺩﻩﺍﯼ؟»
معلم گفت:
«ﯾﮏ ﺯﻧﯽ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﭘﻨﺞ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩ. ﺷﻮﻫﺮﺵ او ﺭﺍ ﺗﻬﺪﯾﺪ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﮔﺮ بار ﺩﯾﮕﺮ ﺩﺧﺘﺮ به دنيا بياورد ﺁﻥ ﺭﺍ ﺳﺮ ﺭﺍﻩ خواهد ﮔﺬﺍﺷﺖ ﯾﺎ به هر ﻧﺤﻮﯼ شده ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽﺍﻧﺪﺍﺯد.
ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺁﻥ ﺯﻥ ﺩﺧﺘﺮﯼ به دنیا آورد.
ﭘﺪﺭﺵ ﺁﻥ ﺩﺧﺘﺮ را ﻫﺮ ﺷﺐ كنار میدان شهر ﺭﻫﺎ میکرد. ﺻﺒﺢ ﮐﻪ میآمد، ﻣﯽﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ طفل ﺭﺍ نبرده ﺍﺳﺖ. ﺗﺎ ﻫﻔﺖ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺑﺮای ﺁﻥ ﻃﻔﻞ دعا میکرد ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ میسپرد. ﺧﻼﺻﻪ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪ ﻭ ﮐﻮﺩﮐﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ بازگرداند.
ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪ، ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺎﺭﺩﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺧﯿﻠﯽ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺩﺧﺘﺮ به دنيا بیاورد ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺍﺳﺖ خداوند ﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ فرزند هفتم ﭘﺴﺮ باشد ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﺗﻮﻟﺪ ﭘﺴﺮ، ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺰﺭﮔﺸﺎﻥ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ.
ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺣﺎﻣﻠﻪ ﺷﺪ ﻭ ﭘﺴﺮﯼ به دنیا ﺁﻭﺭﺩ ﺍﻣﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﻭﻣﺸﺎﻥ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ.
ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﭘﻨﺞ ﺑﺎﺭ ﭘﺴﺮ به دنيا آورد ﺍﻣﺎ ﭘﻨﺞ ﺩﺧﺘﺮﺷﺎﻥ ﻫﻤﻪ فوت كردند.
ﻓﻘﻂ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺧﺘﺮﺷﺎﻥ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ میخواست ﺍﺯ ﺷﺮﺵ ﺧﻼﺹ ﺷﻮﺩ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﻣﺎﻧﺪ. ﻣﺎﺩﺭ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ﭘﺴﺮﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻧﺪ.»
ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺶﺁﻣﻮﺯﺍﻧﺶ ﮔﻔﺖ:
«میدانید آن ﺩﺧﺘﺮﯼ ﮐﻪ ﭘﺪﺭﺵ میخواست ﺍﺯ ﺷﺮﺵ ﺧﻼﺹ ﺷﻮﺩ که ﺑﻮﺩ؟ آن دختر ﻣﻨﻢ! ﻭ ﻣﻦ ﺑﺪﯾﻦ دلیل ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﮑﺮﺩﻩﺍﻡ ﭼﻮﻥ ﭘﺪﺭﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﯿﺮ ﻫﺴﺖ ﻭ ﮐﺴﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﺮ ﻭ ﺧﺸﮏ ﻭ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﯼ ﮐﻨﺪ. ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺧﺪمت میکنم. آن ﭘﻨﺞ ﭘﺴﺮ، ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻧﻢ، ﻓﻘﻂ ﮔﺎﻫﮕﺎﻫﯽ خبرش را میگیرند. ﭘﺪﺭﻡ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮔﺮﯾﻪ میکند ﻭ ﭘﺸﯿﻤﺎﻥ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺑﺎ ﻣﻦ ﮐﺮﺩﻩ.»
اگر جای دانه هایت را که روزی کاشته ای فراموش کردی،
باران روزی به تو خواهد گفت کجا کاشته ای …
"پس نیکی را بکار،
بالای هر زمینی…
و زیر هر آسمانی….
برای هر کسی... "
.تو نمیدانی کی و کجا آن را خواهی یافت!!
که کار نیک هر جا که کاشته شود به بار می نشیند …
اثر زیبا باقی می ماند،
╭✹••••••••••••••••••🌸
📖╯ @marenmkl
دنیا که از آن تو باشه تا زمانی که درون قلب یک زن جایی نداشته باشی تا درون آواز های عاشقانه زنی زندگی نکنی تا زمانی که سهمی از دلشوره های یک زن نداشته باشی هم حسی زیبا یک زن را در قلب و روح خودت نداشته باشی...
فقیری آقای مرد فقیر
🎙 دکتر انوشه
╭✹••••••••••••••••••🌸
📖╯ @marenmkl
سر مشق های آب بابا، یادمان رفت !
رسم نوشتن با قلم ها، یادمان رفت !
گل کردن لبخند های هم کلاسی!
با یک نگاه ساده حتی، یادمان رفت
ترس از معلم، حل تمرین، پای تخته !
آن زنگ های بی کلک را، یادمان رفت !
راه فرار از مشق های توی خانه !
ای وای ننوشتیم آقا، یادمان رفت !
آنروز ها را آنقدر شوخی گرفتیم !
جدّیت تصمیم کبری، یادمان رفت !
شعر خدای مهربان را حفظ کردیم !
یادش بخیر، اما خدا را یادمان رفت !
در گوشمان خواندند رسم آدمّیت !
آنحرف ها را زود، اما، یادمان رفت!
فردا چه کاره میشوی؟ موضوع انشا!
ساده نوشتیم آنقدر تا، یادمان رفت!
دیروز، تکلیف آب بابا بود و خط خورد!
تکلیف فردا، نان و بابا، یادمان رفت !
╭✹••••••••••••••••••🌸
📖╯ @marenmkl
THE BEST #STORY FOR YOU GUYS
HERE YOU GO !!
THANKS FOR YOUR COMMENT
INSHAALLAH YOU W'LL LOVE IT 😍❤️🫰🏻
❤️🌷صلوات فراموش نشه 🌷❤️
🌙دعا فراموش نشه عزیزان 🌙
گاهی بر سر کارایی که
برای دیگران انجام می دهی
باید منت گذاشت
تا آن را کم اهمیت ندانند ...!
گاهی باید بد بود برای کسی
که فرق خوب و بد بودنت را نمیداند ...
╭✹••••••••••••••••••🌸
📖╯ @marenmkl
تقدیم به شما خوبان امید مورد پسند تون باشد 🌸🌷
#داستان_زیبا
یادمه وقتی پدرم خونه رو سفید کرد، مادرم همیشه مواظب بود که ما روی دیوار چیزی نکشیم.
یک روز به مادرم گفتم :
ارزش ما بیشتره یا این گچ و سفیدی؟!
اون گفت : مادر جان، ارزش گچ و دیوار از شما بیشتر نیست اما ارزش زحمت و رنج پدرت خیلی بیشتر از اینهاست.
وقتی پدرت چندسال کار کرده، زحمت کشیده تا ما تونستیم، با کم خوردن و کم پوشیدن این خونه رو سفید کنیم، حالا چرا ما کاری کنیم که دوباره پدرت مجبور باشه، چند روز، چند ماه، چند سال دیگه زحمت بیشتر بکشه که خونه رو بتونه رنگ کنه!
این حرف مادرم از بچگی همیشه تو ذهنم بود و موند، حرفی که باعث میشد ما شیشه ها رو نشکنیم "تلویزیون رو الکی خراب نکنیم " یخچال رو بیهوده باز و بسته نکنیم " تا هیچوقت دلیل رنج و زحمت بیشتر واسه پدرمون نباشیم "
نمیدونم چی برسر روزگار ما اومده که دیگه کمتر کسی پیدا میشه که به پیر شدن پدر خونه هم فکر کنه...
اینروزا، بچه، ال سی دی ده میلیونی میشکنه ، میگن: بابا چکارش داری؟ بچه بوده شکسته.
گوشی موبایل چهار - پنج میلیونی رو میزنه زمین چهل تیکه میشه، میگن : هیچی نگو بچه تو روحیه ش تاثیر بد میزاره.
اما کمتر کسی میگه : این پدر خونه باید چند روز، چند ماه، چند سال دیگه کار کنه تا بتونه جبران خسارت کنه.
ایکاش کمی بفکر چین و چروکهای پیشونی آدمی بودیم که داره واسه ما پیر میشه...
جوانیش، عمرش، خوشیهاش، همه رو گذاشته واسه ما، که با بودن ما پیری رو از یاد ببره.
اما گاهی وقتا دونسته و ندونسته، تنها، دلیل رنج بیشترش میشیم و یادمون میره که اونم تا یه حدی توان داره، تا یه جایی بدنش قدرت کار کردن داره....
در این روزای پایانی سال بیشتر هوای پدرا رو داشته باشیم
اقتدار پدر احترام مادراست
و احترام مادر شکوفایی خانواده❤️
╭✹••••••••••••••••••🌸
📖╯ @marenmkl
چون کار دلم ز زلف او ماند گره
بر هر رگ جان صد آرزو ماند گره
امید ز گریه بود، افسوس! افسوس!
کان هم شب وصل در گلو ماند گره
رشید کاکاوند
╭✹••••••••••••••••••🌸
📖╯ @marenmkl
تقدییم به شما خوبان امید مورد پسند تون باشد ❤️🌸🌹🌷
#داستان_زیبا
پائولو کوئلیو داستان قشنگی دارد. داستان جوانی که نزد خردمندی میرود و میگوید که من میخواهم به تفرد برسم.
خردمند یک لیوان آب به دستش میدهد و میگوید: «برو و دور این باغ بگرد و برگرد؛ اما مواظب باش که یک قطره از این آب نریزد». جوان میرود و بدون اینکه آب را بریزد بر میگردد. استاد میپرسد که: «آیا درختها را هم دیدی؟... چه درختی بود؟... شکوفه داده بود؟... میوه داده بود؟» جوان میگوید که: «من حواسم نبود!» استاد میگوید که: «برگرد؛ دوباره لیوان را بردار و در باغ بچرخ و این دفعه ببین که درختها چه بودند؟... پرندهها چه بودند؟...» جوان رفت و خندان برگشت و گفت: «عجب میوههایی بودند؛ عجب شکوفههایی بودند و عجب خرمالویی و .....خرگوشی بود و پروانههایی و... عجب دنیایی!»... استاد گفت: «از لیوانت چه خبر؟!» جوان تازه متوجه شد که لیوان خالی است! در اینجا استاد به او گفت: «همین است! ... هنر زندگی کردن این است که تمام باغ را ببینی و حواست به آن لیوان هم باشد که نریزد!» پائولو کوئیلو با این استعاره زیبا، تفرد یونگی را بیان میکند...!
╭✹••••••••••••••••••🌸
📖╯ @marenmkl
پشیمان نشوید از لطف و خوبی در حقِ کسانی که لیاقتش را نداشتن بلکه همیشه به پاکیِ قلب خود افتخار کنید!C᭄💗 »
🦋#ارسالی_🖤🦋
╭✹••••••••••••••••••🌸
📖╯ @marenmkl
تقدیم به شما خوبان امیددکه مورد پسند تون باشد ❤️🌹🌷
#داستان_زیبا
شهری بود كه مردمش, اصلاً فیل ندیده بودند, از هند فیلی آوردند و به خانة تاریكی بردند و مردم را به تماشای آن دعوت كردند.مردم در آن تاریكی نمی توانستند فیل را با چشم ببینید.ناچار بودند با دست آن را لمس كنند. كسی كه دستش به خرطوم فیل رسید. گفت: فیل مانند یك لوله بزرگ است. دیگری كه گوش فیل را با دست گرفت؛ گفت: فیل مثل بادبزن است. یكی بر پای فیل دست كشید و گفت: فیل مثل ستون است. و كسی دیگر پشت فیل را با دست لمس كرد و فكر كرد كه فیل مانند تخت خواب است.
آنها وقتی نام فیل را میشنیدند هر كدام گمان میكردند كه فیل همان است كه تصور كرده اند. فهم و تصور آنها از فیل مختلف بود و سخنانشان نیز متفاوت بود.
اگر در آن خانه شمعی می بود. اختلاف سخنان آنان از بین میرفت. ادراك حسی مانند ادراك كف دست، ناقص و نارسا است. نمیتوان همه چیز را با حس و عقل شناخت.
╭✹••••••••••••••••••🌸
📖╯ @marenmkl
به خواسته قلبیتان محکم بچسبید
اما به شیوه اتفاق افتادنش نه!
چگونگی تحقق خواسته هایت را به خدا بسپار
باید اعتمادی بیقیدوشرط نسبت به او داشته باشید.
╭✹••••••••••••••••••🌸
📖╯ @marenmkl
تقدیم به شما عزیزان ریکشن فراموش تون نشه عزیزید همه ❤️🌸🌹
#پندانه
پادشاهی را وزیری عاقل بود از وزارت دست برداشت
پادشاه از دگر وزیران پرسید وزیر عاقل کجاست؟
گفتند از وزات دست برداشته و به عبادت خدامشغول شده است
پادشاه نزد وزیر رفت و از او پرسید از من چه خطا دیده ای که وزارت را ترک کرده ای؟
گفت از پنج سبب:
اول: آنکه تو نشسته میبودی و من به حضور تو ایستاده میماندم اکنون بندگی خدایی میکنم که مرا دروقت نماز هم ، حکم به نشستن میکند
دوم: آنکه طعام میخوردی و من نگاه میکردم اکنون رزاقی پیدا کردهام که اونمی خورد و مرا میخوراند
سوم: آنکه توخواب میکردی و من پاسبانی میکردم اکنون خدای چنان است که هرگز نمیخوابد و مرا پاسبانی میکند
چهارم: آنکه میترسیدم اگر تو بمیری مرا از دشمنان آسیب برسد اکنون خدای من چنان است که هرگز نخواهد مرد و مرا از دشمنان آسیب نخواهد رسید
پنجم: آنکه میترسیدم اگر گناهی از من سرزند عفو نکنی، اکنون خدای من چنان رحیم است که هر روز صد گناه میکنم و اومی بخشاید .
╭✹••••••••••••••••••🌸
📖╯ @marenmkl
اینو به خاطرت بسپار؛
همیشه به آدما
به اندازه ای محبت کن
که بعدش مجبور نشی
ثابت کنی که یه احمق نیستی
بروس ویلیس
╭✹••••••••••••••••••🌸
📖╯ @marenmkl
ناراحتیهای آدمها را جدی بگيريد!
دلخوری از آنها فرد جديدی را ميسازد!
وقتی كسی را ناراحت میكنيد،
به راحتی از كنارش نگذريد!
سعی كنيد انقدر
آدمهای مقابلتان را بشناسيد
كه از تکتک حرفهايشان
تشخيص دهيد كی و كجا
آزرده خاطر شدهاند و
دلجويی كنيد تا رفع شود.
ناراحتیهايی كه روی يكديگر
تلنبار میشوند از آدمها تنها افرادی
سنگدل ميسازند كه تمامی قلبشان
با دلخوری و ناراحتیهايشان از ديگران
پر شده است و ديگر جايی برای
عشق و احساس ندارند!
دلخوریهای آدمها را جدی بگيريد،
قبل از آنكه از دستشان بدهيد و تركتان كنند!
╭✹••••••••••••••••••🌸
📖╯ @marenmkl
THE BEST #STORY FOR YOU GUYS
HERE YOU GO !!
THANKS FOR YOUR COMMENT
INSHAALLAH YOU W'LL LOVE IT 😍❤️🫰🏻
❤️🌷صلوات فراموش نشه 🌷❤️
🌙دعا فراموش نشه عزیزان 🌙
فریاد اگر نباشد، دلها شنواست
خاموشیِ لبها، پر از ماجراست
آنکه تو را به جان بشنود، بیکلام
سکوتت از هزاران حرف گویاست.
برای فهمیده شدن
فریاد نزن
آنکه تو را بفهمد
صدای سکوتت را بهتر
می شنود..!
🌺✨#ارسالی_آقای_AHMADI✨🌺
╭✹••••••••••••••••••🌸
📖╯ @marenmkl
تقدیم به شما خوبان امید که مورد پسند تون باشد 🌸🌷🌹❤️
#داستان_زیبا
دو پیرمرد که یکی از آنها قدبلند و قوی هیکل و دیگری قدخمیده و ناتوان بود و بر عصای خود تکیه داده بود، نزد قاضی به شکایت از یکدیگر آمدند.
اولی گفت:
به مقدار 10 قطعه طلا به این شخص قرض دادم تا در وقت امکان به من برگرداند و اکنون توانایی ادا کردن بدهکاریش را دارد ولی تاخیر می اندازد و اینک می گوید گمان می کنم طلب تو را داده ام.
حضرت قاضی، از شما تقاضا دارم وی را سوگند بده که آیا بدهکاری خودش را داده است، یا خیر. چنانچه قسم یاد کرد که من دیگر حرفی ندارم.
دومی گفت:
من اقرار می کنم که ده قطعه طلا از وی قرض نموده ام ولی بدهکاری را ادا کردم و برای قسم یاد کردن، آماده هستم.
قاضی: دست راست خود را بلند کن و قسم یاد کن.
پیرمرد: یک دست که سهل است، هر دو دست را بلند می کنم.
سپس عصایش را به مرد مدعی داد و هر دو دستش را بلند کرد و گفت:
به خدا قسم که من قطعات طلا را به این شخص دادم و اگر بار دیگر از من مطالبه کند، از روی فراموشکاری و نا آگاهی است.
قاضی به طلبكار گفت: اكنون چه ميگويی؟
او در جواب گفت: من می دانم که این شخص قسم دروغ یاد نمی کند، شاید من فراموش کرده باشم، امیدوارم حقیقت آشکار شود.
قاضی به آن دو نفر اجازه مرخصی داد، پیرمرد عصای خود را از دیگری گرفت.
در این موقع قاضی به فکر فرو رفت و بی درنگ هر دوی آنها را صدا زد.
قاضی عصا را گرفت و با کنجکاوی دیواره آن را نگاه کرد و دیواره اش را تراشید، ناگاه دید که ده قطعه طلا در میان عصا جاسازی شده است.
به طلبکار گفت:
بدهکار وقتی که عصایش را به دست تو داد، حیله کرد که قسم دروغ نخورد
ولی من از او زیرک تر بودم.
╭✹••••••••••••••••••🌸
📖╯ @marenmkl
چشم برهم زدنى ،
از لطف خدا بىبهره نيستى:
در نعمتى كه بر تو ارزانى میدارد،
يا گناهى از تو كه آن را میپوشاند،
يا بلايى كه از تو دور میکند.
╭✹••••••••••••••••••🌸
📖╯ @marenmkl
تقدیم به شما عزیزان امید مورد پسند تون باشد ❤️🌸🌷✨
#داستان_زیبا
یه روز سوار تاکسی شدم که برم فرودگاه درحین حرکت ناگهان یه ماشین درست جلوی ما از پارک اومد بیرون. راننده تاکسی هم محکم زد رو ترمز و دقیقا به فاصله چندسانتیمتری از اون ماشین ایستاد!
راننده مقصر، ناگهان سرشو برگردوند طرف راننده تاکسی وشروع به داد و فریاد کرد! اما راننده تاکسی فقط لبخند زد و برای اون شخص دست تکون دادوبه راهش ادامه داد!
توی راه به راننده تاکسی گفتم: شما که مقصر نبودید و امکان داشت ماشینتون هم آسیب شدید ببینه و ما هم راهی بیمارستان بشیم. چرا بهش هیچی نگفتید؟ ️اینجا بود
که راننده تاکسی درسی به من آموخت
که تا آخر عمر فراموش نمی کنم.
گفت:"قانون کامیون حمل زباله"
گفتم:یعنی چی؟ و توضیح داد: این افراد مانند کامیون حمل زباله هستن! اونا از
درون لبریز از آشغالهایی مثل؛ ناکامی، خشم، عصبانیت، نفرت و.. هستند.
وقتی این آشغالها در اعماق وجودشان تلنبار میشه به جایی برای تخلیه احتیاج دارن و گاهی اوقات روی شما خالی می کنند! شما به خودتان نگیرید. فقط لبخند بزنید،دست تکان دهید، برایشان آرزوی
خیر کنید.
حرف آخر اینکه آدمهای باهوش اجازه نمی دهند که کامیونهای حمل زباله، روزشان را خراب کنند.
╭✹••••••••••••••••••🌸
📖╯ @marenmkl
قبل از آنکه دل برنجانی کلامت را بسنج
تیر رفته بر نمی گردد به آغوش کمان
هرچه برخود می پسندی را بگو با دیگران
فرق دارد نازنینم،نوش جان با نیش جان
نزد خالق با منیت؟من منم هرگز مکن
ما کجائیم؟؟نقطه ای در ناکجای کهکشان
انسیه قاسمی
╭✹••••••••••••••••••🌸
📖╯ @marenmkl
خدا بهم یاد داده که هرگز احتیاجی به نگرانی برای فردا ندارم. من از پس دیروز بر اومدم. زندهام و دارم با امروز دست و پنجه نرم میکنم.
با کمک خدا، میتونم با فردا و هر اون چه که سر راهم بیاد مواجه بشم ✨
╭✹••••••••••••••••••🌸
📖╯ @marenmkl
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
☪☪☪☪☪️
🤝⬇️🤝⬇️🤝
🎀دعوت به همکاری🤎🤎🤎
😀در #مقرئه_قرآنی_طلوع_حق
#نشر_حداکثری
#ویژهــاهلسنت
✨☪☪☝️🤩مقرئه قرآنی طلوع☀️حق🤩با ورود به پنجمین سال تأسیس🎊☪، با هدف ترویج علوم اسلامی و معارف قرآن کریم و آموزش زبانهای انگلیسی و عربی، به دنبال جذب افرادی 💡با سابقه تدریس در این حوزهها میباشد.🌟
💙اگر شما در زمینه تدریس علوم قرآنی اعم از:🗣️ 🗣️ 🗣️
🔴حفظ قرآن کریم
🟡تدریس روخوانی و روانخوانی
🟣تجوید
🔵قاعده ذهبیه
🟠تصحیح تلاوت
🔴دروس شرعی
🟡تدریس زبان انگلیسی
🔴زبان عربی
و... تجربه دارید و علاقهمند به همکاری 🤎با ما هستید، ما از شما دعوت میکنیم 🤎تا به جمع ما بپیوندید.
🔔👈⬅️ لطفا این پیام را در گروههای خود نشر کنید و به اطلاع دوستان و آشنایان خود برسانید تا اگر شرایط همکاری و فعالیت را دارند با قسم اداری مقرئه تماس حاصل نمایند.
☜ 🦋الدال علی الخیر کفاعله🌱
▫️در این خیر عظیم سهیم باشید▫️
🌐صفحات مجازی ما⬇️
💻تلگرام:
✅/channel/tolo_haq_persian
💻اینستاگرام:
🌐https://www.instagram.com/tolo_haq_persian?igsh=MW90Y3NmajdnZDdzaQ==
🔤ارتباط با ما:
💠@RaqishareeH
✨☀️✨☀️✨☀️✨☀️