مثل آدمیام که سالهاست نخوابیده!
سالهاست که به حال خودم رها نبودهام و سالهاست که بیخیال نبودهام و سالهاست که آزادانه و بدون مسئولیت، کنج دنجی، آرام نیافتهام...
سالهاست که به "عشق" فکر نکردهام و به احساسات و نیازهای طبیعی وجودم بهایی ندادهام و کسی را عمیقا دوست نداشتهام و چه میفهمد از جهان آنکس که به دوست داشتن فکر نمیکند و آزادانه به خلوتی پناه نمیبرد و رهایی و آرامش را مدتهاست که تجربه نکرده؟
خودمان را خفه کردهایم با مشغلهها و دویدنها و دائما در حال تلاش کردن و جنگیدنیم!
پس کِی زندگی کنیم؟ کِی بدون هیچ فکر و مسئولیتی دستان عشق را بگیریم و کنج دنجی به آرامش محض برسیم؟ کِی سفر کنیم؟ کِی اتفاقات و حالات خوب جهان را تجربه کنیم؟!
کِی فرصت کنیم دقایقی را به حال خودمان باشیم!؟
کِی بفهمیم رهایی یعنی چه؟ نفس کشیدن یعنی چه؟ زیستن یعنی چه؟!
#نرگس_صرافیان_طوفان
@Manotoooo
با مختصر توانی که در انتهای این نامه برایم باقی مانده از شما خواهش میکنم: اگر برای زندگی خودمان ارزشی قایل هستیم این ارتباط را به کُلی قطع کنیم.
آیا من خودم را با سنجیدگی «مالِ تو» خطاب کردم؟ نه، هیچ چیز دروغتر از این نبود. نه، من برای همیشه به خودم غل و زنجیر شدهام، این است آنچه من هستم و آنچه باید بکوشم با آن زندگی کنم...
#فرانتس_کافکا
@Manotoooo
همچون صدای شکستن یخ است زیر پا، صدای شکستن انسان.
شاهد ترک برداشتن خود بودن،
که چگونه دونیمه میشوی.
اندکی مرده ،اندکی زنده، کمی آنجا ، کمی اینجا...
کوه را خستگیِ ایستادن میفرساید،
رود را خستگیِ رفتن
وانسان در میانه ی ایستادن و رفتن...
آه که عشق چه بی دریغ میفرساید، میپوساند
چقدر جهان با ما بیگانه بوده است؛
باقلبها ودستهایمان...
#سابیر_هاکا
@Manotoooo
وقتی آدم بفهمد كه به هر چیزی هر چقدر چندشآور میتواند عادت كند به این ضرورت پی میبرد كه باید همهی چیزهای عادی زندگیاش را وارسی كند .
#جورج_برنارد_شاو
@Manotoooo
فهمیدم که دوستت دارم
آن لحظه که دیدم
یک جملهی تو کافی است
تا شبی مثلِ هر شب به جادو روشن شود…
@Manotoooo
زندگی قمار است، ماجراست، انسان یا می میرد یا می بازد، زندگی مثل معرکه ایست که پایان ندارد.
وقنی صدای یک نفر کم کم ضعیف و خاموش شد، صدایی جوان تر و نیرومندتر رشته ی بقیه داستان را میگیرد و ادامه می دهد....
#شارلوت_مری_ماتیسن
@Manotoooo
ولی موهایت که شروع به سفید شدن کرد تازه میفهمی که زندگی شوخیبردار نیست و تو جدی جدی داری پیر میشوی!
در ذهنت هنوز یک کودک شادابی اما هربار مقابل آینه میایستی و چهرهی جاافتادهتری از خودت میبینی و مسئولیتهای بیشتری روی شانههای خودت حس میکنی، ناخواسته از کودک هیجانخواه درونت فاصله میگیری.
هرچه بیشتر پیش میروی، احساس میکنی باید با جهان و آدمها جدیتر برخورد کنی و لبخندهایت کوتاهتر میشود و سقف آرزوهایت بلندتر و در فکر فرو رفتنها و سکوتکردنهایت بیشتر...
گاهی از موهای سپیدت بیزار میشوی و گاهی دوستشان داری و گاهی دنبال راهی برای بازگشت به روزهایی میگردی که موهایت هنوز سیاه بود و لبخندهایت هنوز عمیق و شانههایت هنوز سبک!
میترسی از سی ساله شدن و میترسی از چهل ساله شدن و میترسی از پنجاه و شصت و هفتاد ساله شدن و به مرور میپذیری که از تو سن و سالی گذشته و باید رفتارهایت را با میزان تجربهای که از زیستن داری، تنظیم کنی.
تمام عمرت دلت میخواهد بازگردی به گذشتههای دور و کودکی کنی، ولی از یک جایی به بعد، منطقت به احساست پیروز میشود و با طبیعت جهان کنار میآیی و طبق قواعد نانوشته و گریزناپذیر جهان پیش میروی.
روزی همه چیز را میپذیری و متقاعد میشوی که فارغ از سالهای گذشته و سالهای باقیمانده و میزان موهای سیاه و سپیدت و شرایط و سن و سالت و هرچیز که هست، باید زندگی کنی، باید خوب زندگی کنی...
#نرگس_صرافیان_طوفان
@Manotoooo
همهی ما
گاه به شدت
از چیزی که هستیم
و چیزی که بودیم
خسته میشویم...
#خابیر_ماریاس
@Manotoooo
در درون من هم بسیاری چیز ها که برای همیشه ماندنیشان میپنداشتم نابود شدهاند، و چیزهای تازه سر بر کشیده اند و از آن ها رنجها و شادیهای تازهای زاده میشود که در آن زمان گمان نمیکردم، همچنان که درک رنجها و شادیهای گذشته اکنون برایم دشوار شده است...
از آنرو که اکنون زندگی در پیرامونم هرچه بیشتر فرو میمیرد میتوانم دوباره آن را بشنوم، به همان گونه که آوای ناقوسهای صومعه روزها چنان در پس صداهای شهر پنهان میماند که میپنداریم از جنبش ایستادهاند اما در سکوت شامگاه دوباره به صدا درمیآیند...!
#مارسل_پروست
@Manotoooo
گفت: در زندگی چه میخواهی؟ پول؟ شهرت؟ عشق؟
گفتم: من کارم از این حرفها گذشته... فقط آرامش میخواهم! میخواهم در هر نقطه و هر مکانی و کنار هرکسی و در هر شرایط و موقعیتی که هستم؛ شبها سرم را بدون نگرانی و اندوه روی بالش بگذارم و آسوده و بدون فکر به خواب بروم و صبحها با انگیزههای سادهای برای زیستن بیدار شوم و ته دلم همیشه چیزی به نام آرامش، در جریان باشد.
دوست دارم با همین دستاوردهایی که دارم و کنار همین آدمهایی که میشناسم، حالم خوب باشد و هر غروب، کنار پنجره نوشیدنیام را در نهایت طمانینه بنوشم و به دلخوشیهای ساده و کوچکی که احاطهام کرده و به اتفاقات خوب و معمولیِ در حال وقوع فکر کنم.
من خستهتر از آنم که برای چیزی بجنگم و برای داشتن و رسیدن و حتی خواستن، صبر کنم. مدتیست که از آرزوهای بزرگ و دور و دراز دست برداشتهام.
فقط میخواهم گوشهی دنج زندگیام لم بدهم و به چیزی فکر نکنم و آرام باشم...
#نرگس_صرافیان_طوفان
@Manotoooo
اینکه جایت را در قلب کسی که دوست داری بدانی، مثل این است که راه خانه را بلد باشی.
#لاادری
@Manotoooo
گریزی میزنم به خیال
تا فراموش کنم ضربههای سخت و کاریِ روزگار را...
گریزی میزنم تا رویاها پناه من باشند، که پناه میبرم به خیال از شر خاطرات کوبنده و واقعیتهای آزاردهنده.
پناه میبرم به خیال از شر هرآنچه که نه امکان کنترل آن را دارم و نه یارای تحملش را.
گریز میزنم به جهانی که نیست، از شر جهانی که هست، اما آنگونه که باید نیست.
گریز میزنم به سلول به سلول سیارات ناشناخته و اتم به اتم از هم گسسته میشوم در فضای بیکران آرامش.
که رها و آرام و بدون فکر، با بالهای خیالم پرواز میکنم و خودم را تا امنترین جزیره و دنجترین سرزمین میرسانم.
و پناه میگیرم زیر آسمانی که نیست،
در سرزمینی که نیست
در جهانی که نیست...
و تنفس میکنم هوای آزادی را
من حالم خوب است
من میخندم
من آرامم
خوبم و میخندم و آرامم به بالهای خیال ...
#نرگس_صرافیان_طوفان
@Manotoooo
همانطور كه داشتن یک پیانو شما را
به يک پیانیست قابل تبديل نمیکند
خواندن هزاران جمله موفقيت هم
شما را به یک انسان موفق تبديل نمیکند
زمان اندک است عمل کن...🌱
@Manotoooo
احساسم، دخترک کبریت فروشیست، تنها مانده و بیپناه در یک زمستان سرد و لجامگسیخته. دخترک کبریت فروشی که آخرین دانهی کبریتش از سرما نم کشیده. شب است، درها بسته و از پس هر پنجره تصویر آدمهای خوشبختی را با چشمهای خیس از سرما دیده، آدمهایی که کسی در آغوششان میگیرد، که سوپ داغ میخورند، چای داغ مینوشند و به هم لبخند میزنند. او تماشا میکند، خودش را بهجای شخصیتهای پشت پنجره تصور میکند و انگشتهای بیحس شدهاش را لای چینهای دامنش میفشارد و با خودش فکر میکند: "آغوش" حتما باید جای خوبی باشد، و خانه جای خوبتری، و سوپ و چای داغ، و عشق... آه...
احساسم دخترک کبریت فروشی تنها در یک شب زمستانی است، با آخرین دانهی کبریتی در دست، دخترکی که به تمام پنجرهها غبطه میخورَد، که به تمام آدمهای پشت پنجره، که پنجرهها را کاش نمیساختند، و دیوارها را کاش نمیساختند، و کاش چراغها و شومینهها تمام شهر را گرم میکرد، و کاش هیچ دخترکی در دل تاریکی و سرمای شب، تنها و بیپناه نمیماند.
احساسم دخترک کبریت فروشیست که هر شب پای پنجرههای شما ایستاده، که صبح شده و با چوب کبریت خیسی در دست، گوشهای یخ زده، که تمام تلاشش را کرده، که هرچه آفتاب میتابد، گرم نمیشود، که بهار میشود و جوانه نمیزند. که تمام شده، که تمام کرده...
و آدمها از کنار جسم بیجانش عبور میکنند و دستان دخترکانشان را محکمتر میچسبند و دخترکانشان را محکمتر در آغوش میگیرند.
و احساس من؛ دخترک کبریت فروشی بود، که دیگر نیست...
#نرگس_صرافیان_طوفان
@Manotoooo
در وجود ما اخلاق ، آرزوها ، پندارها ، شادیها ، آلام و بیم ها و امیدهای ما...
هیچکدام آنطور نیستند که در گذشته بودند، و مدام دستخوش تغییر و دگرسانی هستند و پیوسته جای خود را به چیزهای تازه میدهند.
یکی به وجود می آید و دیگری از بین می رود و شگفت تر از همه آنکه حتی شناخت ها نیز می آیند و می روند. ما از لحاظ دانشها و شناخت هایمان نیز هرگز به یک حال پایدار باقی نمی مانیم.
#افلاطون
@Manotoooo
من حالا چه هستم؟ هیچ! صفر!
فردا چه خواهم شد؟ فردا ممکن است باز از میان مردگان برخیزم و زندگی نویی شروع کنم
و «انسان» را، تا هنوز کاملا در من تباه نشده، کشف کنم...
#داستایفسکی
@Manotoooo
تو همه چیز منی
و اگر از این همه چیز،
حتی ذرهای کم شود
من خالی میشوم
من تهی میمانم…
#ناظم_حکمت
@Manotoooo
یک دلتنگی همگانی وجود دارد:
آدمها دلتنگ زندگی نزیستهشان هستند؛ همه احتمالات دیگر، همه روابطی که شکل نگرفت، همه اتفاقاتی که نیفتاد؛ هرچه که نشد و نیست...
@Manotoooo
اگر در ضمیر و قلب آدمی
نقش محبوبی زنده باشد
هنوز مأوایی
در این دنیا خواهد داشت.
#اورهان_پاموک
@Manotoooo
من میفهمم که باید الان را غنیمت شمرد،
در لحظه زیست و غمِ فردا را فردا خورد؛ اما چگونه؟
#معین_دهاز
@Manotoooo
در مرحلهی خاصی از مواجهه با رنج
انسان تنهایی را بر می گزیند .
چرا که متوجه میشود هر حضوری
تنها رنجش را مضاعف میکند.
درک پریشانی درونش برای ناظر بیرونی ناممکن است.
سکوت را انتخاب میکند یا دیگر نقاب ها را
خشم، مسخرگی، بی تفاوتی و...
#آلبر_کامو
@Manotoooo
چای مینوشم و به خوشبختیهای کوچکم فکر میکنم که چه با ظرافت کنار هم چیده شده و دیوار دلخوشیهای مرا ساختهاند.
خورشید میتابد و من تابستان میشوم، زیر نور شفادهندهاش مینشینم و اجازه میدهم آفتاب از سلولهای تنم عبور کند تا زخمهای کهنهام التیام یابد.
به این فکر میکنم که دنیا چیزی به جز ترکیب ناهمگونی از اشکها و لبخندها و دردها و التیامها نیست، که باید درد را تجربه کنی تا التیام به دهانت مزه کند.
باید با سختی به آسایش رسیدهباشی تا با هر آسودگی کوچکی لبخند بزنی و شیرینیِ آرامش را درک کنی. باید اشک را تجربه کرده باشی تا لبخند برایت تجربهی دلچسبی باشد و باید در نهایت زمستان قدم زدهباشی تا از تماشای تابستان و نور، به وجد بیایی.
زندگی چیزی نیست جز تجسم شیرینترین خیالها و تطبیق عجیبترین تناقضها. که تاریکی و نور، کامل کنندهی هماند.
گلهای شمعدانی نفس میدهند و من نفس میکشم، آفتاب میتابد و من جان میگیرم، ابرها در دل آبی زلال آسمان میرقصند و من لذت میبرم.
لذت میبرم از نور، از آسمان، از امید...
لذت میبرم از شَرَیان باریک زمان که حیات در آن جریان دارد.
لذت میبرم از همه چیز، حتی عبور آب از ساقهی گیاه...
من زندگی را میچشم
من زندگی را بغل میگیرم
من زندگی را وقتی به آن نور تابیده، بیشتر دوست دارم ...
#نرگس_صرافیان_طوفان
@Manotoooo
هیچ موجود زندهای،
تا زمانی که با مرگ از نزدیک روبهرو نشده،
تا زمانی که مرگ از کنار گوشش نگذشته،
نمیتواند خوشبختی زنده بودن را درک کند...
#اینیاتسیو_سیلونه
@Manotoooo
انعکاس چیزی باش،
که میخواهی در دیگران ببینی!
اگر عشق میخواهی، عشق بورز
اگر صداقت میخواهی، راستگو باش
و اگر احترام میخواهی، احترام بگذار ...
#مهاتما_گاندی
@Manotoooo
براى عوض كردن زندگيمان، براى تغيير دادن خودمان هيچ گاه دير نيست؛ هرگونه كه زندگى كرده باشيم هر اتفاقى كه از سر گذرانده باشيم باز هم نو شدن ممكن است.
📘 ملت عشق
✍🏻 #الیف_شاکاف
@Manotoooo