📕#دری_بدون_تو_زنده_نمیمانم
✍🏻#مینا:
جلد جدید از مجموعه داستان های "دُری" این بار سراغ "اضطراب جدایی"، "دلبستگی شدید به پدر و مادر" و مسائل متفاوت دیگری در کودکان رفته است.
یک داستان جالب و دوستداشتنی و خندهدار که محبوب کودکان و مناسب برای هفت سال به بالاست.
شخیت اصلی داستان دری کوچولو که وروجک هم صدایش میکنند به غیر از خواهر و برادر بزرگترش تا به حال، ما را با سه تا از دوستهای خیالی خودش نیز آشنا کرده که دوست صمیمیاش مری، و فرشتهی نگهبانش آقای ناگی و خانم گابل گراکر بدجنس هستند و به همراه دری ماجراهای جالب و هیجانانگیزی را رقم میزنند.
در این جلد دری کوچولو، وروجک معروف در همان حال که دلش میخواهد زودتر بزرگ شود و با نوجوانها دوستی کند با رفتن دوبارهی مادر به سر کار و حضور یک پرستار جالب، درگیر ماجراهای خندهداری میشود که خواندنش برای کودکان شما و خود شما خالی از لطف نیست!
این مجموعه داستان علاوه بر جنبهی سرگرمی و طنز بودن، کودکان را با بسیاری از مسائل اجتماعی و بحرانهای کودکی آشنا میکند.
✔️#چند_سطر_کتاب
«برای چی هنوز داری گریه میکنی؟» لوک این را میپرسد و ادامه میدهد: «تو که پیدا شدی!»
مامانم میگوید: «برای این گریه میکند که موتسارت مرده.»
ویولت میگوید: «موتسارت؟ او که خیلی وقت است مرده! موتسارت بیشتر از دویست سال پیش مرده! ببینم، باز شوخیات گرفته؟»
مامانم میگوید: «متاسفانه نه.»
لوک میگوید: «همهی دایناسورها هم مردهاند. نکند میخواهی برای آنها هم گریه کنی؟»
«دایناسورها!!!» بلندتر گریه میکنم. «دلم خیلی برای دایناسورها میسوزد.» ص۴۰
#کتاب_امروز
📙اَبَرتعاملگرها
حتما «چارلز دوهیگ» برنده جایزه پولیتزر رو با کتاب «قدرت عادت» میشناسید. کتاب جدیدی از این نویسنده منتشر شده با نام «ابرتعاملگرها». موضوع اصلی این کتاب اینه که چطور میتونیم رابطهای واقعی و صمیمانه با کسی برقرار کنیم و بتونیم متقاعدش کنیم تا کار خاصی رو انجام بده. در واقع یکجورهایی قراره هنر مذاکره رو یاد بگیریم که در زمینههای مختلف کار ما رو راه بندازه.
برای اینکه بتونیم ارتباط بهتری با دیگران برقرار کنیم اول باید بدونیم دقیقا به دنبال چی هستیم؟ بعد از اون بهتر میتونیم روند مکالمه و بقیه اجزای اون رو تعیین کنیم. نحوه شروع و نوع سوالها هم اهمیت دارن. مثلا به جای اینکه پرسید "کجا زندگی میکنی؟" میشه پرسید "چه چیزی رو درباره محل زندگیت دوست داری؟"
به طور کلی با استفاده از تجربیات دانشمندان و متخصصین مذاکره در افبیآی و متخصصین مختلف دیگه، نکات کلیدی و کاربردی برای نحوهی تعامل با افراد مختلف رو مطرح میکنه که برای هر کسی قابل استفاده هست.
#چند_سطر_کتاب
هنگامی که برای گفتوگویی دشوار آمادهایم و خطمشیها و اهداف را هم تعیین کردهایم، باید به یاد داشته باشیم:
هویتهای مختلف را شناسایی کنیم. از افراد دربارهی پیشینه، جوامعی که عضوش هستند، سازمانها و ایدههایی که حمایت میکنند و جایی که از آن آمدهاند، سوال کنیم. متقابلا هویتهای خودمان را هم بیان کنیم. همهی ما دارای هویتهای متعددی هستیم، هیچ انسانی تکبعدی نیست. خوب است که این را به خودمان یادآوری کنیم.
#کتاب_امروز
📙بدن فراموش نمیکند
دعوتی برای متعهد شدن به مواجهه با واقعیت تروما.
▪️مطالعه این کتاب از آنرو اهمیت مییابد که تروما نه تنها بر کسانی که مستقیما در معرض آن هستند، بلکه بر افراد مجاور نیز تاثیر میگذارد. سربازانی که از جنگ به خانه برمیگردند ممکن است با خشم و غیاب عاطفی خود خانوادههایشان را بترسانند. همسر مردانی که به اختلال استرس پس از تروما (پیتیاسدی) دچارند، میل به افسردگی دارند و فرزندان مادران افسرده نیز در معرض خطر بزرگ شدن در ناامنی و اضطراب قرار دارند. قرار داشتن در معرض خشونت خانوادگی در کودکی غالبا موجب دشواری در ایجاد روابطی پایدار و اعتمادبرانگیز در بزرگسالی میشود.
▪️بسل ون درکولک، روانپزشک، نویسنده، پژوهشگر و آموزگار هلندی-آمریکایی است. او طی دوران کاری پربار خود، بیش از هرچیز به آسیبهای ماندگار حاصل از تروما (بلا زدگی) بر روان انسانها پرداخته است.
▪️«تروما ممکن است برای هر کسی رخ دهد و مختص سربازان، پناهندگان یا قربانیان تجاوز نیست. این کتاب مهم و یاریرسان درک رنج بردن را آسان میکند و راهکارهایی برای درمان ارائه میدهد.»
#چند_سطر_کتاب
مطالعاتی که طی جنگ جهانی دوم در انگلیس انجام شد نشان داد کودکانی که در عملیات بلیتس در لندن زندگی میکردند و برای دور ماندن از بمباران آلمانها به مناطق روستایی انتقال داده شدند از آنهایی که با والدینشان ماندند و اقامتهای شبانه در پناهگاهها و تصاویر مهیب ساختمانهای ویران و بدنهای بی جان مردم را تحمل کردند به وضعیت بدتری دچار شدند. انسان مبتلا به تروما در بستر روابط بهبود مییابد: با خانواده، عزیزان، جلسات انجمن الکلیهای گمنام، سازمانهای امور کهنهسربازان، گروههای مذهبی یا درمانگرهای حرفهای.
این روابط دو نقش دارند: ایجاد امنیت فیزیکی و هیجانی، از جمله ایمنی یافتن از شرمندگی، سرزنش یا قضاوت دیگران و تقویت شجاعت لازم برای تحمل، مواجهه و پردازش واقعیت آنچه رخ داده است.ص259
📘#عشق_پیچیده
✍🏻#مینا
یک عاشقانهی ناب و پرشور میان دختری از جنس عشق و مردی زادهی انتقام.
دختر خانم عکاس داستانمون اسمش ایوا چنه. اون عاشق طبیعت، هنر، نور خورشید و عشق ورزیدنه. نقطهی مقابل اون جذابترین مرد دنیا قرار داره. الکس والکاو تمام احساسات خودش رو تحت کنترل داره. مثل یک ربات سرد و بیاحساسه و تنها چیزی که بهش فکر میکنه انتقامه. دست سرنوشت یا در واقع سناریوی نوشته شده توسط جاش برادر ایوا این دو نفر رو تو همسایگی هم قرار میده و عاشقانهی بانمک و پرحرارتی شکل میگیره که قراره زمستون رو براتون گرم و هیجانی کنه.😁
ایوا هرگز فکر نمیکرد که بعد از سفر تحصیلیِ برادر زیادی غیرتیش قراره توسط دوست همیشه عصبی اون نگهبانی بشه اما وقتی وسط عکاسی، الکس اون رو از اتاق بیرون میکشه و هر مردی که بهش نزدیک میشه رو تهدید میکنه متوجه میشه قرار نیست رابطهی عادی و نرمالی بینشون برقرار بشه. اما الکس والکاو علاوه بر این که تو کار خودش مافیا حساب میشه راز دردناکی رو هم با خودش حمل میکنه که رو رابطشون بیتاثیر نیست.
عشق تازه جوونه زده بین اونها توسط عوامل زیادی تهدید میشه که شامل برادر ایوا یعنی جاش، گذشتهی تاریک الکس و افرادی از روابط قدیمی اونها میشه.
📌داستان عشق پیچیده در واقع جلد اول از چهارگانهی محبوب Twisted Series است که توسط نشر مات ترجمه شده است. البته هر جلد داستان جداگانهای دارد.
📚#چند_سطر_کتاب
الکس والکاو نیرویی ماوراء طبیعی داشت.
انگار حتی نیروهای طبیعت هم در مقابلش تعظیم میکردند. وقتی دید از جایم تکان نمیخورم گفت: «امیدوارم منتظر نباشی من درو برات باز کنم.»
چه جنتلمنی! انگار او هم به اندازهی من از این موقعیت خوشحال بود. از نیمکت بلند شدم و همانطور که داشتم سوار ماشین میشدم لبهایم را به هم فشردم تا جواب متلکآمیزی ندهم.
داخل ماشین بوی خنک و لوکسی میآمد؛ بوی عطر تند ملایم و چرم ایتالیایی مرغوب
📗#کتاب_امروز
مردی که گورش گم شد
✍🏻#فاطمه:
حافظ خیاوی کتاب "مردی که گورش گم شد" رو بهصورت مجموعه داستان نوشته. نویسنده در این کتاب با هفت داستان کوتاه ما رو به جهان آشنا و عجیبی میبره. داستانهایی که در اونها از عشق، مرگ، آبرو و... حرف میزنه. نقطه قوت داستانهای خیاوی شخصیتهان که ضمن آشنا بودنشون برای ما، خاص و عجیبن. شخصیتهایی که لزوما مثبت یا بیعیب نیستن و هرکدوم ویژگیهای جالبی دارن. از طرفی میشه گفت داستانها به هم مرتبطن و اسمها و مکانهای تکراری توشون دیده میشه. خیاوی زبان روایت دلنشینی هم داره که خواننده رو پیگیر قصه نگه میداره. زبانی که به طنز آغشته و جذابتر هم شده.
✔️#چند_سطر_کتاب
چشمهایم را بستم و شروع کردم به شمردن. گفتم به ده که رسیدم، میبوسم. گفت: «چته دیوانه، چشمهایت را چرا بستی، خل خدا؟!» باز کردم. ترسیدم. گفتم اگر ببوسم روزهام باطل میشود، گناه دارد. کاش دیروز از ملاحسن پرسیده بودم. ملاحسن آنقدر ملای خوبی بود که میگفت: «ببوس.» بعد چشمهایش را میبست و میخندید. حتا نمیپرسید که کی را میخواهم ببوسم. خندهاش که تمام میشد، اشک چشمهایش را پاک میکرد، میگفت: «حالا برو از قهوهخانهی پرویز دوتا چایی بیاور بخوریم.» پول چای را هم میداد. به خودم هم پول میداد. هر وقت میآمد مغازهمان، یک پولی به من میداد و میگفت: «شعر بخوان ببینم.» من هم شروع میکردم به خواندن:
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست
#کتاب_امروز
📗#کتابی_که_دلتان_میخواهد_عزیزانتان_بخوانند(و شاید هم چند نفری که عزیزتان نیستند)
✍🏻#مینا:
تمرکز این کتاب بر اصل روابط است و از تاثیر انواع روابط کامل و سالم و بالعکس بر سلامت روان انسان صحبت میکند.
نویسندهی کتاب، رواندرمانگری معروف است که تجربهی چندین سالهی خود در درمان را به کار گرفته تا رازهای رواندرمانگری را برای مردم به گونهای کارآمد باز کند.
نویسنده براساس سوالاتی که مردم برای او در اتاق درمان و خارج از آن ارسال کردهاند یک کتاب ۱۷۰ صفحهای نوشته تا افراد یک بار برای همیشه روابط ارزشمند خود را از پایه اصلاح کنند و در صورت نیاز پایهی روابط آزاردهندهی خود را نیز در هم بکوبند!
او با تاکید بر این باور که ما نمیتوانیم رفتار دیگران را تغییر دهیم اما در کمال خوششانسی توانایی کنترل بر واکنشها و رفتارها و الویتهای خودمان را داریم بیان میکند که بهترین شروع برای ایجاد تغییرات، درک درست و ایجاد یک خودآگاهی روشن است.
نویسنده در فصل اول (چگونگی عشق ورزیدن) از اصل و اساس ساختن یک رابطه و استقلال زن امروزی در کنار نیاز به روابط اساسی و مواردی نظیر اینکه چرا انسانها خواهان ارتباط هستند و دشواری برقراری رابطه و دشواریهای دوستی حرف میزند.
در فصل دوم (چگونگی بگو مگو کردن) دربارهی نحوهی دست و پنجه نرم کردن با تعارضات در روابط انسانی مهم، فکر کردن احساس کردن و عمل کردن، قبول واقعیتها در مقابل احساسات و... حرف میزند.
و در فصلهای بعدی نیز به طور کامل دربارهی قطع ارتباطات، اصلاحات یک رابطه و چگونگی ایجاد تغییر سخن میگوید.
یک کتاب شیوا با قلمی ساده و قابل درک که در کنار ارائهی راهکار دربارهی اهمیت آن نیز توضیح میدهد.
✔️#چند_سطر_کتاب
منطق پشت افکار ما از آنچه فکر میکنیم، خیلی ضعیفتر است و منطق به ندرت اختلافات را حل میکند. وقتی درک متقابلی از احساسات وجود داشته باشد، رسیدن به راه حل بسیار آسانتر میشود. البته گاهی اوقات واقعیتها بر احساسات ارجحیت دارد؛ اما اگر احساسات نادیده گرفته شود، واقعیتها کمتر پذیرفته میشود. این یعنی به جای تلاش برای «پیروزی» با استفاده از منطق، سعی کنید به احساسات خود و دیگران توجه و آن را درک کنید.
📙#مادر_خوانده
✍🏻#مینا:
بالاخره جدیدترین کتاب نویسندهی پر سروصدای جنایینویس و محبوب این روزهای دنیای کتاب هم به دستمون رسید! کتاب مادرخوانده از فریدا مک فادن نویسندهی کتابهای نامآشنای "خدمتکار، بخش دی، هیچ وقت دروغ نگو و..." قراره باز هم شما رو درگیر یه داستان جنایی تازه با چاشنی یه عشق بیمارگون و جنونوار کنه.
داستان از مشکل بزرگ شخصیت جذاب و اصلی داستان و مدیر موفق ابی ادلر شروع میشه.
ابی تو زندگیش چیزی کم نداره. یه شغل عالی، یه شوهر خوشتیپ که از قضا پروفسور ریاضی هم هست و همینطور پول زیاد. اما چیزی که به آرزوی بزرگ ابی تبدیل شده یه بچهست. یه نوزاد بامزه شبیه شوهرش. ابی و شوهرش سم تلاش زیادی برای بچهدار شدن کردن و همهی راهها رو امتحان کردن ولی به در بسته خوردن.
تو اوج ناامیدیهای ابی، دستیار شخصیش مونیکا پیشنهاد عجیبی بهش میده که قراره زندگی عالی ابی رو کاملتر هم بکنه. اما اگه مونیکا اونی که نشون میده نباشه چه اتفاقی قراره بیفته؟ اگه به جای کمک کردن چشمش دنبال زندگی ابی باشه چی؟ اگه مونیکا بخواد خود ابی باشه چی؟ خوب! شخصیت مونیکا قرار نیست به همین سادگی قید زندگی ابی رو بزنه. نه وقتی که از نوجوانی عاشق استاد دانشگاه خودش بوده نه وقتی که استاد دانشگاهش شوهر ابی، سم باشه.
زندگی ابی ادلر داخل یه گردباد بزرگ گیر میکنه که نجات ازش ناممکنه. نمیتونه به کسی اعتماد کنه و همه چیز مثل یه توطئهی وحشتناک از سمت عزیزترین افراد زندگیش به نظر میرسه.
✔️#چند_سطر_کتاب
نمیخواهم پانزده سال به زندان بروم. پانزده سال یک عمر است. نمیخواهم حتی یک روز هم به زندان بروم، چه برسد به پانزده سال. با عقلم جور در نمیآید. نمیتوانم به مصالحهای تن بدهم که پانزده سال حبس را برایم تضمین میکند. نمیتوانم.
به سم نگاه میکنم، به امید اینکه چهرهی او هم مثل من خشمگین باشد. اما هنوز هم چهرهاش بیتفاوت است. به دیوار پشت فریش خیره شده است و حتی با اینکه سعی میکنم نگاهش را به خودم جلب کنم، نگاهم نمیکند.
یعنی فکر میکند که من این کار را کردهام؟
یعنی واقعا شوهرم باور میکند که من یک قاتل هستم؟ ص6
📚#کتاب_امروز
خرده عادتهای نوجوانی
✍️#فاطمه:
قدرت شگفتانگیز عادتها که فراموش شدهاند در کتاب «خرده عادتهای نوجوانی» احیا میشوند. کتاب با تمرکز بر نوجوانان و دلمشغولیهای آنان راهکارهای عملی و دقیقی را برای مواجهه و عبور از این دغدغهها ارائه میدهد. دغدغههایی مانند هدفمندی، مدیریت زمان، روابط اجتماعی، مدیریت استرس، تغذیه، خواب و...
نویسنده با توضیح مفهوم عادت و اثربخشی آن آغاز میکند و در چند فصل چگونگی ساختن عادات مفید و نحوهٔ پایبندی به آنان را توضیح میدهد. این عادات بهگونهای تنظیم شدهاند که راهنمای نوجوانان باشند و آنها را به سمت موفقیت در تحصیل و زندگی هدایت کنند.
✔️#چند_سطر_کتاب
اینکه دیگران شما را دوست دارند یا نه در کنترل شما نیست. وقتی که ما روی چیزهایی تمرکز میکنیم که در کنترل ما نیستند، ممکن است آشفته شویم. پس در عوض، سوالهای دیگران را برعکس کنید تا بتوانید روی چیزهایی تمرکز کنید که میتوانید کنترل کنید. دنبال پاسخ این پرسش باشید: «من از کدام ویژگی آنها خوشم میآید؟»
تمرکز روی آنچه در کنترل ماست بسیار ثمربخشتر است. کشف ویژگیهای مثبت و جالب اطرافیانتان را اولویت قرار دهید. مردم عاشق کسی میشوند که به آنها علاقه و توجه نشان دهد.
📚#تنها_بازمانده
✍🏻#مینا:
یک پرستارِ تنها که سابقهی خوبی هم ندارد ناخواسته در هزارتوی عمیق یک راز زجرناک و تاریک فرو میرود و در اتاقی لرزان در عمارتی مطرود مجبور به رمزگشایی داستان دوقلوهای هوپ میشود.
خواهرانی دوقلو، یک پدر فاسد، مادری بیمار، معلمی مرموز و نگهبانی عاشق گذشتهی تاریک عمارت خانوادهی هوپ روی صخره را شکل داده است. گذشتهای با پایانی تلخ و تیره.
پس از قتل وحشتناکی که در آن عمارت رخ میدهد فقط یک دختر باقی میماند، یک خواهر از دوقلوهای معروف. یک دختر با چاقویی در دست و لباسی خونین. دختری که حالا پس از گذشت سالها و در سن ۶۰ سالگی نیاز به پرستار دارد: لنورا هوپ.
اما تنها کسی که مجبور به رفتن و پرستاری از اوست کیت مکدیر بدسابقه است که به آرامی ارتباطی عمیق با لنورا برقرار میکند و قدم در راه شناخت او و رازهایش میگذارد.
داستان بهقدری هیجان را در رگهای شما به جریان میاندازد که به آخرین کلماتی که خواندهاید هم مشکوک میشوید. و هر لحظه از شدت نگرانی در ذهن خود داستان را از ابتدا مرور میکنید اما پاسخ مشخص است هر چند تاریک. و در آخر معمای قتل در موقعیتی خطرناک حل میشود و شما را مبهوت میکند!
🔸#چند_سطر_کتاب
و گفت: «خیله خب. حالا لازم نیست گریه کنی. من یه فکری میکنم. فقط یهکم بیشتر زمان میبره. نگران هیچی نباش.»
چون ریکی این رو بهم گفت، من نگران هیچی نبودم.
اشتباه کردم، ماری.
چون خیلی چیزها برای نگرانی وجود داشت.
اما فکر نکن این فقط یه داستان معمولی در مورد یه دختر جوونه که یه مرد سنگدل اون رو تنها گذاشت. قضیه بیشتر از این حرفها بود. تقریبا همه توی عمارت هوپ توی اتفاقی که افتاد نقش داشتن _ و تاوانش رو هم دادن.
از جمله خودم.
به خصوص خودم.
#کتاب_امروز
درست حسابی دعوا کن
یک مشاجرهی خوب از صدها مصالحهی بد بهتر است!
▪️دکتر جان گاتمن یکی از بزرگترین محقیقین دانشگاهی در زمینه زوجدرمانی است که شاید نامش و یا نام کتابهایش به گوشتان خورده باشد. او در این کتاب همراه همسرش دکتر جولی شوارتز که او هم در زمینه زوجدرمانی سالها تجربه دارد به هموار کردن راه پر چالش زندگی مشترک میپردازند.
آنها پس از سالها تحقیق دریافتند که زوجین در زمان اختلاف پنج اشتباه رایج را مرتکب میشوند و در این کتاب رازهایی را برای بازگشت به مسیر صحیح حل تعارض، فاش میکنند که از آنها میتوان برای ایجاد روابط قویتر و سالمتر استفاده کرد.
#چند_سطر_کتاب
مشاجرهی آنها خیلی ساده شروع شد: با یک اختلاف نظر. مرد گمان میکرد نگهداری از یک گربه مسئولیت بسیار سنگینی است، زحمت زیادی دارد و تعهد بالایی میطلبد: اینکه نمیتوانی گربه را برای مدتی طولانی در خانه تنها بگذاری. حتی نمیتوانی یک روز برای خودت جایی بروی و گربهها ممکن است پر هزینه باشند. با خودش میگفت مگر قرار نبود پول مازادشان را صرف کار دیگری کنند؟ مگر درباره مسافرت صحبت نکرده بودند؟... خواستهی پنهانی مرد آزادی و ماجراجویی بود و خواستهی پنهانی زن حفظ خانواده... ص13
📕#صدای_آرچر
▪️از برترین رمانهای عاشقانهی تمام دوران به انتخاب سایت گودریدز
▪️پرفروشترین کتاب نیویورک تایمز.یواس تودی. وال استرست ژورنال
✍️#مینا: داستان با عشق در نگاه اول بری و آرچر شروع میشود. بری دختری قوی اما آسیبدیده که شهر خود را به مقصد پیلاین ترک میکند تا آرامش گمشدهی خود را بعد از فرار نابهنگامش در آن شهر ساحلی کوچک جستجو کند و در اولین حضورش در آنجا توجهش به آرچر هیل جلب میشود پسری ژولیده، منزوی و ساکت که صورت زیبای مهربانش از پس موهای بلند و ریش بلندترش دل بری را از آن خود میکند.
آرچر هیل بدون هیچ تلاش قابل توجهی و تنها با چشمان معصوم و زیبای خود کاری میکند که بری تمام توان خود را به کار گیرد تا راز آرچر پسر عجیب و لال پیلاین را کشف کند و به او نزدیک شود و در این مسیر باید از علاقهی شدید تراویس پسرعموی آرچر، نفرت و کینهی عجیب مادر تراویس، گذشتهی ترسناک و جنونانگیز خودش و گذشتهی مدفون آرچر هم به گونهای عبور کند.
داستان پر از فراز و فرودهای جذاب و لحظات عاشقانهی بکر دو انسان متفاوت و آسیبدیده است که میخواهند تمام حفرههای درونی قلب خود را با عشق پر کنند.
🔺#چند_سطر_کتاب
آرچر برای انجام تمام کارهایش روشی داشته که بسیار جذاب و بینهایت مردانه بود. تماشای این که جذابیت جاری در کارهایش تا چه حد غریزی و ناخودآگاه بود، باعث میشد قلبم نامنظم بتپد. هنگامی که به گونهای خاص یک طرف کمرش را به پیشخوان اپن تکیه میداد یا وقتی که در چارچوب در میایستاد و دستش را به بالای قاب چارچوب تکیه میزد و مرا تماشا میکرد؛ کارهایی که حتی روحش هم خبر نداشت که چنین تأثیری روی من دارد.
📚صدای آرچر، #میا_شریدن، #منا_اختیاری، #نشر_آموت، رقعی شومیز 372 ص
www.klidar.ir
t.me/klidarnews
instagram.com/instaklidar
#کتاب_امروز
زندگی من مثل یک کتاب
🔸«پرانرژی و بینهایت خلاق»
این چند کلمه، توصیف من برای پسربچهی دوازده سالهایه که با خوندن و نوشتن مشکل داره ولی در عوض علاقه داره تصویر کلمات رو بکشه و قاعدتا عاشق کتابهای کمیکه.
🔸اما شاید بعد خوندن ماجراهای کتاب فکر کنید این بچه، فقط یک بچهی شروره و شاید هم بهش برچسب بیشفعال بزنید. ولی چیزی که مشهوده اینه که این بچه وقتش رو پای موبایل و تبلت و شبکههای اجتماعی تلف نمیکنه و ذهنش مدام در حال خلق موقعیتهای هیجان انگیزه.
🔸درک فالون، قهرمان داستانیه که خودش برای تابستونش در نظر گرفته و اونهم فهمیدن راز مرگ دختریه که سالها پیش، یک شب، پرستارش بوده...
#چند_سطر_کتاب
هر چند تعطیلات تابستانی است، مشکلی ندارم که همراه بابا بروم سر کار. او یک هنرمند است که برای فیلمها استوریبورد میکشد. امروز هم با یک کارگردان سر یک فیلم ترسناک کار میکند. خیلی جالب است که کل روز را سر فیلمبرداری یک فیلم شلوغ و درهمبرهم باشی. با یک سری بدلکار و ارههای مختلف. وقتی بابا با کارگردان سر طراحی استوریبورد مورد نظرش جلسه دارد، مثل کنه میچسبم به مسئول پشتیبانی تا فرمول خون مصنوعی را بهم بگوید. هر چند میخندد، اما فرمول را نمیگوید.ص28
📙#کتاب_امروز
کنسرت طبل های غمگین
🖊 #مهرنوش:
از این نویسنده یعنی آقای جردن ساننبلیک چهار کتاب ترجمه شده که اولینش همین کنسرت طبلهای غمگینه. در واقع اولین کتابیه که نویسنده نوشته. بقیه به ترتیب یادداشتهای رانندهی نیمهشب"، "قاب یک رؤیا" و "کلر بودن آسان نیست" هستند.
رده سنی همه کتابها چهارده سال به بالا خورده ولی شدت غم و اندوهش فکر میکنم حتی 25 سال به بالا باشه! خب مرد حسابی میمردی چارتا کتاب مینوشتی دلمون باز بشه؟ الان جیگر همه رو خون کردی خوبت شد؟
توی همهی کتابا، یک نفر داره میمیره یا یک حادثه مرگبار یا اتفاق وحشتناکی افتاده و حتی طنز تلخی که توی داستانها هست، نمیتونه غمانگیز بودن داستان رو کم کنه. البته از همه بدتر همین کتاب اوله.
استیون یک زندگی معمولی داره با یک برادر کوچیکترِ رو مخ که استیون رو قهرمان جاز میدونه و همیشه بهش آویزونه. یک روز صبح که استیون مشغول تمرین درام هست، جفری ازش صبحونه میخواد و استیون جفری پنج ساله رو روی صندلی پایه بلند پیشخوان میذاره تا بتونه توی درست کردن صبحونه کمک کنه. اما تا سر برمیگردونه جفری از صندلی میفته و خون بینیش بند نمیاد.
این اتفاق کل سال استیون رو تحت تاثیر قرار میده... قراره با استیون وارد فاز انکار بشین، حس کنین اگه به چیزی اهمیت ندید اوضاع بهتر میشه، در عین حال به نظر میرسه وقتی وضعیت جفری اینجوریه، روال معمولی زندگی چه اهمیتی داره؟ البته فقط استیون نیست که حالش اینطوریه. در واقع کل خانواده در آستانه فروپاشی قرار گرفته.
#چند_سطر_کتاب
خب ما داشتیم با سرعت پول از دست میدادیم، پدرم مثل بیسکوئیت خرد و خمیر میشد و برادرم ممکن بود بمیرد. واقعا چه کاری از دست من برمیآمد؟ در آن لحظه تنها جوابی که به ذهنم رسید این بود: «هیچ کاری.»
رفتم طبقه بالا تا آماده خواب بشوم، اما وسواس فکری آمده بود سراغم. به این شکل: «خیلی خب، الان دندونهام رو مسواک میزنم. اما جفری ممکنه بمیره. پس به چه دردی میخوره؟ وقتشه که صورتم رو بشورم. اما مامان بیکاره، بابا با کسر مالیات، شاید سالی 40،000 دلاار دربیاره و اینجا توی زیرزمین 27000 دلار صورت حساب پرداخت نشده داریم. هر لحظه ممکنه بیخانمان بشیم. پس به چه دردی میخوره؟ ص110
چیزی برای مردگان باقی نمانده جز باوری خاموش به آن بینهایت رازآلود...
📕 #کتاب_امروز
مجموعه داس مرگ
✍️ #مهرنوش:
میتونم بگم از اون کتاباس که بعد تموم شدنش نمیدونم با زندگیم چکار کنم! خوندن جلد آخر رو اونقدر کش دادم که دیرتر تموم بشه چون نمیخواستم به دنیای واقعی برگردم.
«داس مرگ»، «ابرِ تندر» و «پژواک»، مجموعهای بههمپیوسته هستند که لازمه پشت سر هم خونده بشن. و بیشتر خوشحال میشدم اگه ناشر زحمت میکشید و روی کتاب شماره میزد و یک ویراستار خوب هم ترجمه رو ویراستاری میکرد. ولی فعلا مجبوریم به همین بسنده کنیم.
داس مرگ در دوران پسامیرایی رخ میده. سالها شماره ندارن و نمیشه گفت مثلا چقدر از زمان ما گذشته و به جاش اسم حیوانات رو روی هر سال میذارن. مردم دیگه نمیمیرن و عمری طولانی دارن، درد زیادی حس نمیکنن چون ریز رباتهای داخل بدنشون سریع اونها رو درمان میکنه. دنیا دیگه حکومتهای جدا نداره بلکه ابر تندر که یک هوش مصنوعیه، کنترل همه چیز رو به دست گرفته و با مهربانی از مردم مراقبت میکنه. اما اگه مرگی نباشه زمین دیگه ظرفیت زندگی نخواهد داشت، پس گروهی وجود داره به اسم "داس" که بر اساس دادههای آماری، هر از گاهی مردم رو خوشهچینی میکنن تا جمعیت کنترل بشه.
تم اصلی داستان ساده هست ولی وقتی واردش میشی، پیچیدگی شخصیتها و اتفاقات و کارهای مرموز ابر تندر، یک لحظه آدم رو راحت نمیذارن. حرص و طمع آدمها همیشه میتونه دنیا رو به گند بکشه، حتی دنیایی بینقص که هیچ مشکل و دردی در اون وجود نداره. بعضی اتفاقات ممکنه اول داستان مسخره به نظر بیان، مثل اینکه با وجود اینهمه پیشرفت، چرا مردم به سیارات دیگه نرفتن؟ اما در جلدهای بعدی کمکم طرح کلی داستان مشخص میشه و تکههای پازل جور میشن.
پشت جلد زده برای 14 سال به بالا ولی بهنظرم جا داره به بزرگسالان هم معرفی بشه. میزان خشونت و پستی موجود در داستان، گاهی از تحمل خارج میشه. از خودت میپرسی یعنی آدم تا چه حد میتونه فاسد بشه؟
ابر تندر اندوهگین گفت: «آخ آخ... مرد بیچاره...»
«مرد بیچاره؟ اون هیولا لیاقت دلسوزی تو رو نداره.»
«تو به اندازهی من نمیشناختیش. اون رو هم مثل همهی آدمهای دیگه از روز تولدش زیر نظر داشتم. شاهد نیروهایی در زندگیش بودم که به شخصیتش شکل دادن و به اون مرد بدخلق گمراه و خودمحور تبدیلش کردن. برای همین هم هست که نارحتیام از خوشهچینی شدنش با دیگران برابره.»
گریسون گفت: «من هیچ وقت نمیتونم به اندازهی تو بخشنده باشم.»
«اشتباه متوجه شدی؛ من نمیبخشمش... صرفا درکش میکنم.»
گریسون که هنوز از مکالمهی قبلیشان کمی سر لج بود، گفت: «خب، پس تو یه ایزد نیستی، نه؟ چون ایزدان بخشندهان.»
ابر تندر جواب داد: «من هیچ وقت ادعای ایزدی نکردم. من فقط ایزدگون هستم.»
پژواک، ص427
📙داس مرگ، #نیل_شوسترمن، #آرزو_مقدس، #نشر_پرتقال
www.klidar.ir
t.me/klidarnews
instagram.com/instaklidar
📕#اخگری_در_خاکستر
✍🏻#مینا
داستانی از جدال عشق و قدرت. یک فانتزی حماسیگونه با چاشنی جادو و عنصر تعیینکنندهی شهامت با شخصیتهایی بهیادماندنی. شما هرگز از خواندن چندینبارهی این کتاب خسته نخواهید شد.
امپراتوری مارشالها خانوادهی لایا را نابود کرده است. پدر و مادر او را کشته و خواهر او را نیز به دام مرگ کشانده است. لایا هر کاری انجام میدهد تا از تنها برادر خود محافظت کند حتی اگر به قیمت جان خودش و جاسوسی برای گروه ضدحکومت تمام شود.
زمانی که دارین تنها برادر لایا توسط نیروهای امپراتوری دستیگر میشود و به او اتهام خیانت و جاسوسی میزنند لایا تصمیم میگیرد قدم به آکادمی نظامی امپراتور بگذارد تا در ازای جاسوسی برای گروه مقاومت آزادی برادرش را بخرد.
و این اولین قدم در مسیر آشنایی لایا و آلایس است. آلایسی که با بقیهی سربازها فرق میکند. او پنهانی تلاش دارد تا از آکادمی فرار کند و مسیر متفاوتی در زندگی بسازد اما سرنوشت، او و لایا را به سمت و سوی راهی میکشاند که بوی خون و قدرت میدهد. و در این میان عشق جوانه میزند.
شما در این کتاب با قدرتطلبی، خیانت، ظلم و آزادی در بستر یک داستان فانتزی و شخصیتهایی عاشق، جنگجو و جسور همراه میشوید که تمام انتظارات یک خوانندهی ژانر فانتزی را برآورده خواهد کرد. آمادهی درگیرکنندهترین کتاب فانتزی باشید که تمام قلب و روح شما را در خود فرو میبرد.
▪️#چند_سطر_کتاب
فراری قبل از سپیدهدم خواهد مرد.
رد پاهایش مانند یک آهوی زخمی به صورت زیگزاگی در گردوخاک سردابههای سرا باقی مانده است. تونلها او را از پا درآوردهاند. هوای داغ این پایین بیش از حد سنگین است، بوی مرگ و گندیدگی بیش از حد نزدیک است.
زمانی که رد پاها را میبینم، یک ساعت از به جا ماندنشان گذشته. حرام زادهی بیچاره، نگهبانها حالا دیگر ردش را زدهاند. اگر شانس بیاورد، در تعقیب و گریز خواهد مرد.
اگر نیاورد...
دربارهاش فکر نکن. کولهپشتی را قایم کن. از اینجا برو بیرون.
📓#خاطرات_پس_از_مرگ_براس_کوباس
✍🏻#مینا:
همانطور که نویسندهی عزیز در اول کتاب و در جایجای آن به شما گوشزد میکند این کتاب را پس از مرگ نوشته است!
براس کوباس از لحظهی مرگ خود و دیدار با الههی مادر شروع میکند و تا روزمرگیهای عجیب کودکیاش پیش میرود و در همین لحظات، فلسفهی معنادار خود را نیز برای ما عرضه میکند.
داستان در دنیای خانوادگی براس کوباس و عواطف شدید والدین او چرخی میزند و به سمت روابط احساسی و معشوقهبازیهای جنونوار او حرکت میکند و در این راستا پختگی و پیر شدن او را با ظرافت تمام در خارج از این کالبد انسانی نشان میدهد.
در این کتاب، شما از عشاق سردرگم، خیانتهای آشکار، عواطف گناهآلود آدمی، سرخوردگیهای یک روح پیر و لایههای پنهانی وجود انسان به شکلی عمیق و آشکار میخوانید و دست بر قضا درست در جایی که نباید، با شخصیت اصلی احساس همدلی میکنید و این شگرد قلم نویسندهی غریب ماست که شما را به فکر فرو میبرد..
طنز ملموس و جلوههای متفاوت از ادبیات در این کتاب شما را ترغیب میکند تا بیشتر به سمت آثار این نویسندهی برزیلی بروید و با شخصیت متفاوت او و داستانها و اشعار و نقدهای او آشنا شوید.
📚#چند_سطر_کتاب
بدین ترتیب من، براس کوباس؛ قانونی بسیار مهم را کشف کردم، قانون تعادل پنجرهها؛ و این اصل را ثابت کردم که راه جبران پنجرهی بسته باز کردن پنجرهی دیگر است، تا بدین ترتیب همیشه هوای کافی به وجدان برسد. شما شاید از این اصطلاحات سر در نیارید، شاید طالب چیز ملموستری باشید، مثلا یک بستهی جمعوجور، حتی اگر بستهی اسرارآمیزی باشد. خب، بفرما، این هم بستهی اسرارآمیز شما. ص140
📚#کتاب_امروز
سندروم اسپاگتی
زندگی دقیقا زمانی جریان پیدا میکند که تو سرگرم نقشههای دیگرت هستی
✍🏻#فاطمه:
لئا دختریه که به دنیا اومده تا بسکتبالیست بشه. پدرش مربی بسکتباله و اون رو برای بازیکردن تو لیگ حرفهای بسکتبال تربیت کرده. لئا که بیشتر عمرش رو مشغول تمرین و تلاش برای رسیدن به این هدف بوده، هیچ آرزو و مقصد دیگهای برای زندگیش نداره. اما زندگی قرار نیست اونقدرها که اون فکر میکنه بهش آسون بگیره. دقیقا وقتی که اتفاقات خوب پشت سر هم دارن زندگی رو براش شیرین و رویایی پیش میبرن، خبری اوضاع خانواده رو بهم میریزه. خبری که آیندهی درخشان لئا رو هم کمکم از جلوی چشماش محو میکنه. اون میخواد هرطور شده به هدفش برسه این باعث میشه با مشکلات و بحرانهای بیشتری هم روبهرو بشه. حالا باید دید اون میتونه قهرمان زندگی خودش بشه و رویاشو بسازه یا تسلیم میشه و مسیر جدیدی رو انتخاب میکنه.
✔️#چند_سطر_کتاب
در باز میشود و صحنهای را که در برابرم میبینم، باور نمیکنم. مادر من هیچوقت قبل از ساعت هشت شب از سر کار به خانه برنمیگردد. پس ساعت سه در مدرسه چه کار میکند؟ چرا دستمالی تکهتکهشده را در دست گرفته و مثل بچهها گریه میکند؟ او همیشه احساساتش را کنترل میکند. همیشه ظاهری فوقالعاده دارد. از جورابهایش که با کیف دستیاش ست میکند گرفته تا آرایشش. همهچیز او کامل است. و اما مدیر مدرسه، ظرف پنج ثانیهی سپریشده چهار بار با حالتی آکنده از ترس عینکش را برداشته و دوباره روی چشمش گذاشته است. مادرم با حرکتی ناگهانی از جا بلند میشود و من را در آغوش میگیرد. در این لحظه با خودم میگویم:
خداکنه مامان بزرگ باشه.
مادرم میان هقهقهایش میگوید
📚#کتاب_امروز
سختپوست
✍🏻#فاطمه:
دریایی که خواننده رو در خودش غرق میکنه.
داستان از زبون پسر کوچکتر خانواده روایت میشه. پسری که شاهد ماجراهای پدر، برادر و باقی آدمهای آشنا و ناآشنای قصه است. شروع ماجرا اونجاست که بارون شدیدی میباره و باعث میشه جنازهی پدرِ راوی از قبر خارج بشه و بیاد روی زمین یا بهعبارتی برگرده. پدری که همیشه بوده و ردِپاش توی زندگی خانواده حتی در نبودش هم پررنگه.
کتاب در دو زمان حال و نوزده سال قبل با رفت و برگشتهای متعدد پیش میره و برآیند این دو خط زمانی به شخصیتها عمق میده و ما رو بهشون نزدیکتر میکنه. از طرفی داستان رو هم خیلی خوب جلو میبره. این دو خط زمانی، شبیه قطعههای پازل همدیگر رو کامل میکنن تا تصویر نهایی رو از این خانواده، خصوصا پدر بسازن.
برای من فضای قصه شبیه یه روز ابری بود که هرلحظه ممکنه به بارون و طوفان ختم بشه. به همون طوفانی که پدر رو مثل همیشه به زندگی بچهها برمیگردونه حتی وقتی که دیگه زنده نیست.
✔️#چند_سطر_کتاب
اصرار کرد چهارتایی برویم کنار دریا. یکی دو دقیقه لب ساحل ایستاد و دلِ سیر دریا را نگاه کرد. هوا زود تاریک میشد و ساحل خلوت بود. گفت خیلی هوس دریا کرده و لباسهایش را درآورد. مادرم با نگرانی گفت «نرو داوود. یه ساله شنا نکردهای. شب که تو آب نمیره آدم.» پدر خیلی دور نرفت. توی تاریکروشنِ دم غروب دستهایش را باز کرد روی آب و آرامآرام راه رفت. آب تا بالای سینهاش رسیده بود. همان جا زانوهایش را خم کرد و تا گردن رفت توی آب. عادت داشت. میگفت قبل از شنا، تن آدم باید آرامآرام به آب عادت کند و سبک بشود. آب زد به صورتش. نیمساعتی نشستیم همان جا و نگاهش کردیم. مادرم خوشحال بود. امین گفت «یه ساله انقدر موی آدم سفید میشه؟» از توی آب که برگشت چشمهایش قرمز بود. سبک شده بود.
ص18
📚#حشاشین
✍🏻#مینا:
بعد از مدتهای مدید یک اثر ادبی بینقص و کامل. ماجرایی پر از تعلیق و گردابمانند که شما را در هیجان بین یک کتاب جنایی و یک اثر تاریخی ممتاز غوطهور میکند.
داستانی سربرآورده از دل حقیقتی محض، برگرفته از تحقیقات ۹سالهی نویسندهی پر تلاش، تامس گیفورد، که با بخشی از اهالی کلیسا و محافل غیرروحانی برای ثمربخشی تحقیقات خود گره خورد.
داستان از زبان چندین شخصیت روایت میشود و به گونه ای صحبت را قطع و وصل میکند که درست و بهجا خواننده را دلنگران و حواسپرت کند تا ضربه نهایی را بزند.
بذر اصلی اتفاقات در میانهی دوران رنسانس و در دورهی پاپهای مخوف خاندان بورجا کاشته شده است. اما جرقهی اصلی از قتل راهبهی یاغی، خواهر ولنتاین، در میان تحقیقات برای کتاب تازهاش زده میشود. تحقیقاتی که پای او را به رازی ممنوعه از فرقهای قاتل، پنهانشده در اوراق تاریخ میکشاند.
در همین هنگام مسیر دو شخصیت کلیدی کتاب یعنی برادر سرشناس ولنتاین و دوست نزدیک او یعنی خواهر الیزابت در میانهی تحقیقات برای قتل مرموز او به هم میرسد.
در جایی دیگر از دنیا نیز سرنوشت رقتبار و پر فراز و نشیب پاپ کالیستوس چهارم روایت میشود که در آستانهی مرگ در تلاش برای انتخاب جانشین خود است. اما زمان قرار نیست آسان بگذرد.
▪️#چند_سطر_کتاب
الیزابت گفت: «من فقط کنجکاو هستم پدر. زندگی کردن با دو شخصیت مختلف -یکی کشیش و دیگری رماننویس- کار دشواری است.» الیزابت دستبردار نبود، چون دان، هم کشیش بود و هم یک مرد. حالا میفهمیدم که مردهای شووینیستِ رُمی از دست این دو زن -وال و الیزابت- چه کشیده بودند و چه میکشیدند. کلیسیا هرگز تاب تحمل زنهای قوی و بانفوذ را ندارد؛ علیالخصوص زنهایی که پرستیژ لازم و کافی برای اِعمال این نفوذ را در اختیار دارند خاری در چشم کلیسیا محسوب میشوند. ص۱۷۳و۱۷۴
📙 #کتاب_امروز
خون و نفت
✍️ #مهرنوش:
منوچهر فرمانفرمائیان یکی از افراد بانفوذ و پرکار در دوران پهلوی بود که خودش هم از خانوادهای اشرافی میاومد و پدرش از شاهزادگان قاجار بود. در واقع ناصرالدینشاه، عموی پدرش بود و آقای مصدق هم پسرعمهی ایشون میشد.
آقای فرمانفرمائیان سفیر ایران در ونزوئلا هم بود و نویسندهی کتاب "دختر ایران" خانم ستاره فرمانفرمائیان خواهر ایشونه.
راستش اومدم یه نگاه سرسری به کتاب بندازم و در حد وسع، اون رو معرفی کنم اما به خودم اومدم و دیدم که یک فصل تموم شده! خانوادهی ثروتمند و پرجمعیت فرمانفرمائیان بعد از انقلاب، اموالشون مصادره میشه و برادران ایشون هم بازداشت میشن. آقای منوچهر فرمانفرمائیان مجبور میشه از مرز ترکیه فرار کنه و وطنش رو پشت سر جا بذاره.
بعد از اون خاطراتش رو از کودکی شروع میکنه و به سالهای بعد میرسه. این کتاب با وجود تاریخی بودن، به صورت خاطرات نوشته شده و متن روان و جذابی هم داره.
تقسیمبندی میان ما و انگلیسیها، مانند جداسازی سیاهپوستان از سفیدپوستان بود. نخستین تجربهی من از این جداسازی عمومی هنگامی به دست آمد که آن روز عصر منتظر اتوبوس بودم تا از پالایشگاه به خانهی خانواده طبا برگردم. اتوبوس که نزدیک شد، بلیطی را که به من داده شده بود، به راننده نشان دادم. او فریاد زد: «این اتوبوس نیست رفیق. این اتوبوس انگلیسیهاست. ایرانیها اجازه ندارند سوار شوند.» با اینکه مهمان شرکت بودم، باید صبر میکردم. او در را به روی من بست و حرکت کرد. چه توهین وحشتناکی، آن هم در کشور خودم! ص۱۱۴
به خودم امیدواری دادم که روزی ما این پالایشگاه را اداره خواهیم کرد؛ روزی ایرانیان در آبادان کار خواهند کرد و آن را مال خودشان خواهند دانست. ص۱۲۹
#کتاب_امروز
میخواهم بمیرم ولی بازهم هوس دوکبوکی کردهام(۲)
▪️در این کتاب هم نویسنده بک سهی را همراهی خواهیم کرد در ادامهی جلسات درمانش با روانپزشکش...
▪️برای کسانی که جلد اول کتاب را نخواندهاند:
بک سهی در دانشگاه، نویسندگی خلاق خواند و بعد از آن پنج سال در دفتر یک نشر کار کرد. به خاطر اختلال مزمن افسردگی ده سال دورهی رواندرمانی گذراند که سوژهی مقالههایش و کتاب "میخواهم بمیرم ولی دوست دارم دوکبوکی بخورم" شد. غذای مورد علاقهاش دوکبوکی است و با جارام، سگی که از پناهگاه حیوانات آورده است، زندگی میکند.
▪️در ابتدای کتاب دوم، نویسنده در یادداشتی برای خوانندگان متذکر میشود که این کتاب دربردارنده مطالبی است که شاید از نظر بعضیها ناراحتکننده باشد، از جمله روایتهایی دربارهی خودزنی، اختلال خوردن و افکار خودکشیمحور.
#چند_سطر_کتاب
دیگر افسردگی را به چشم «آنفولانزای روحی» نمیبینم. برای کسی مثل من که مدتها با افسردگی زندگی کرده -تاجایی که این وضعیت به سایهی دومش بدل شده- این بیماری بیشتر شبیه مرضی مزمن است تا یک سرماخوردگی ساده. افسردگی را باید دائم مدیریت کنی و با اینکه ممکن است بهتر بشوی، تا آخر عمر باید همین مسیر را ادامه بدهی. پس به این نتیجه رسیدم عبارت «کاملا درمان شده» را از ذهنم پاک کنم... ص۱۲
📗#کتاب_امروز
پاتوقها
✍🏻#فاطمه:
جومپا لاهیری جهانی رو خلق میکنه که نزدیک به ماست. آدمهایی که اطراف ما هستند و برای ما آشنان. این نویسنده در کتاب "پاتوقها" داستان زنی رو روایت میکنه که در دههی پنجم زندگیشه و تنهاست. او با سر زدن و یا مرور خاطرات از پاتوقهای مختلفش توی شهر، زندگی روزمرهاش رو تعریف میکنه. روایتی که به زیبایی و سادگی پیش میره. ماجرای کتاب درست مثل زندگی شخصیت اصلیش خیلی فراز و نشیب زیادی نداره. نویسنده با انتخاب راوی اول شخص خواننده رو با عمق احساسات کاراکتر آشنا میکنه و روحیهی همذاتپنداریش با شخصیت رو قلقلک میده. کاراکتر ما تنهاست و به موقعیتها، فرصتها، عادات، حسرتها، اطرافیانش و... میپردازه. بهنظرم نقطه قوت این کتاب همینه که بدون هیاهوی عجیب و غریبی قصه میگه و با همدلی و همدردی به خوانندهاش آرامش میده.
✔️#چند_سطر_کتاب
تنهایی پیشهام شده. از آنجا که انضباط خاصی میطلبد، میکوشم بر آن تسلط کامل پیدا کنم. در عین حال، و گرچه دستش برایم رو شده، همچنان آزارم میدهد و بر دوشم باری است. شاید اثرات مادرم باشد. همیشه از تنها بودن میترسید و حالا هم که پیر شده، از دست زندگی عذاب میکشد، آنقدر که وقتی زنگ میزنم حالواحوالش را بپرسم، فقط میگوید: «خیلی تنهام.» میگوید دلش برای کارهای جالب و پرهیجان لک زده، با این که دوستان زیادی دارد که همگی عاشقش هستند، و زندگی اجتماعیاش بسیار شلوغتر و سرزندهتر از مال من است.
📚#دختری_در_چاه
✍️#مینا
📌یک داستان متفاوت و مخوف از نویسندهی فیلیپینی _چینی رین چوپکو خالق کتابهای جادوگر استخوانی و مجموعههای دنیای هرگز کج نشده.
شما در اولین خط از اولین صفحهی داستان با اوکیکو و قربانی نفرتانگیزش در اتاقی تنها میمانید و مبهوت آرامش عجیب او حین کشتن یک قاتل کودکآزار میشوید. و در همین لحظه متوجه میشوید داستان به همین سادگی نیست. اینجا پای انتقام یک روح در میان است. انتقامی که پایان نمیگیرد و آرامشی هم در پس آن نیست.
داستان از شخصیتهای متفاوت و به نسبت زیادی تشکیل شده که بعضیها در گذشته و آیندهی دو شخصیت اصلی تاثیرگذار بودهاند و بعضی دیگر سرنوشتشان به دست این دو رقم میخورد.
شخصیت اصلی داستان یک روح دختر کینهجو و مملو از نفرت است که از تمامی افرادی که انتخاب میکند به گونهای دردناک انتقام میگیرد و در همین میان توجهش بعد از سالها به یک انسان جلب میشود. یک پسر. پسری با هالهای عجیب که نقشهای زنده و مرموزی روی بدن او حک شده. پسری که نام او تارکویینه است و افراد عجیبی در کمین او هستند. پسری که تنها نیست و روحی شیطانی در بدن او زندگی میکند.
اوکیکو دراتاق زیرشیروانی خانهی این پدر و پسر تنها ساکن میشود چون توانایی دوری از تارک را ندارد و باید سر از راز و انرژی عجیب او دربیاورد و شاید در همین میان او را نجات دهد!
داستان به هیچ وجه شاد و دلانگیز نیست و چه بسا برای القای بیشتر وحشت و تاریکی به مخاطب پای طلسمهای باستانی و ارواح هزار ساله را نیز به میانهی داستان باز کند. دختری در چاه از آن دسته کتابهایی است که مخاطب را با توصیفات ریز و ایدهی ناب خود مجذوب محیط تاریک و تلخ داستان میکند.
🔹#چند_سطر_کتاب
ماشینش را روشن میکند. بچههای مرده نگاهشان به من است که او را در حال رانندگی تماشا میکنم. میدانم دوباره او را خواهم دید. گرسنگیها را سرکوب میکنم، گوشههای ساکت وجودم را سرکوب میکنم و همه عقب مینشینند، اما فعلا.
پسر من را هم کنجکاو کرده. از وقتی به یاد میآورم، یعنی از گذشتههای خیلی خیلی دور، اولین بار است که اینقدر مجذوب چیزی شدهام. نقشهای عجیب روی پوستش من را کنجکاو کرده. چیزی در وجود پسر هست که پیش میکشد و پس میزند. چیزی عجیب و شوم درونش پنهان شده اما نمیدانم چی و چرا. ص۲۵
🔺#دختری_در_چاه، #رین_چوپکو، #مروا_باقریان، #نشر_پرتقال
❌مناسب ۱۴ سال به بالا
www.klidar.ir
t.me/klidarnews
instagram.com/instaklidar
#کتاب_امروز
📕سجیر
«سجیر» رمانی است تالیف «رجاء عالم» با ویراستاری «تام مکدانا». شخصیت اصلی آن زنی است به نام فاطمه که در مکه زندگی میکند و ناچار است در کنار سنتها و تفکرات مردسالارانه عرب با شوهرش، سجیر، که کارش پرورش مار است روزگار بگذراند. سجیر را میتوان در قالب رئالیسم جادویی طبقهبندی کرد. در واقع، ترکیبی از واقعیت، افسانه و تاریخ در این اثر دیده میشود. با ورود فاطمه به اتاقی ممنوعه که شوهرش در آنجا مار پرورش میدهد و سپس گزیده شدن او توسط یک مار شاخدار، داستان از دنیای واقعیتها فاصله میگیرد و با خواب و خیال و جادو همراه میشود.
رجا عالم نویسنده این کتاب، اهل مکه و مقیم فرانسه است. او در کارنامه ادبیاش چندین جایزه و از جمله بوکر عربی را دارد. خانم عالم، این رمان را به انگلیسی نوشت و بعد از اینکه توسط تام مکدانا، روزنامهنگار و سینماگر آمریکایی، ویرایش شد با عنوان «فاطمه» منتشر شد. (این عنوان در ایران به دلایلی، به سجیر تغییر یافت.)
علی ملایجردی، مترجم این کتاب، پیش از این آثاری از ادبیات پاکستان، آذربایجان، ازبکستان، الجزایر، بریتانیا و آمریکا را ترجمه و منتشر کرده است.
#چند_سطر_کتاب:
«روی لبهای خوشتراش سجیر کبودی دیده میشد. جنهای کبود او را تسخیر کرده بودند. سجیر بازوی فاطمه را محکم چنگ زد و در امتداد کوچهی تاریک او را کنار ساختمان مخروبهی سنگی کشید. جلوی سطل زبالهای سکندری خوردند، حمال دیلاق یمنی با دهانی باز آنجا ایستاده بود. فاطمه عبای ظریف گلدوزیشدهاش را که محکم چنگ زده بود شل کرد. ردای کفنمانند لغزید و دور کمرش افتاد. سرگیسوانش بر روی زانوهایش خورد. سجیر چنان تندتند نفس میکشید که به زحمت میتوانست کلمهای حرف بزند. زیبایی زن او را آتشینتر کرد.»
📘 #کتاب_امروز
چیزهای شکننده
بعید میدونم "نیل گیمن" نیاز به معرفی داشته باشه ولی اگه نوک زبونتونه بهتون کمک میکنم: خالق "کورالین"، "سندمن" و "فال نیک" هستند!
البته کارهای معروف نیل گیمن بیشتر از اینهاست ولی اینا معروفترینهاش هستن که توی ایران هم کلی طرفدار داره.
کتاب "چیزهای شکننده" بر خلاف بقیه کارهاش، یک رمان نیست و مجموعه داستانه. ابتدای کتاب ماجرای نوشته شدن و تقدیم هر داستان رو گفته و هر کدوم در بازه زمانی مختلفی نوشته شدن.
فضای کلی داستانها یک جورهایی ترکیب تخیل خود گیمن و فضای ادگار آلن پو و ری برد بری هست. داستانهایی عجیب، که به نظر معاصر میان ولی در واقع زمینهی تخیلی دارن و ممکنه موجودات نامتعارف و یا حتی هیولا هم در پس زمینه ببینید.
در پشت جلد کتاب میخونیم:
مجموعهای بهتآور از روایتهایی که مرزهای تخیل را جابهجا میکنند، عمق تجربههای بشری را شخم میزنند، و نشان میدهند تا چه حد امور عادی و خیالانگیز در هم تنیدهاند.
چنین آفرینشهای درخشان و داستانهایی که در دنیای ماتریکس اتفاق میافتند و آنها که در جهان قصههای گوتیک، نشان از نبوغ داستانگویی گیمن و حس شوخطبعیِ سرگرمکننده و دارکِ او دارد. چیزهای شکننده، رهاورد جادوی ادبیات یکی از منحصربهفردترین نویسندگان زمان ماست.
#چند_سطر_کتاب
ریزه پرسی: «تو چطوری مردی؟»
عزیز گفت: «مریض شدم. شکمم سروصدا راه انداخت و درد گرفت، بعد مردم.»
ریزه گفت: «اگه من بخوام اینجا پیش تو بمونم باید مرده باشم؟»
عزیز گفت: «شاید. خب آره به نظرم.»
«چطوریه؟ مردن؟»
عزیز اعتراف کرد: «ازش بدم نمیآد. فقط بدیش اینه که کسی رو نداری باهاش بازی کنی.» ص66
📙چیزهای شکننده، #نیل_گیمن، #ماهرخ_آخوند، #نشر_نون
www.klidar.ir
t.me/klidarnews
instagram.com/instaklidar
#کتاب_امروز
📙توتوچان دخترکی آنسوی پنجره
#فاطمه
ادای دین شاگردی ویژه به معلمی ویژهتر
توتوچان قصهٔ کودکیست با تمام ویژگیهای خاص و معمول یک کودک که هرگز نخواسته پا در چارچوب سفت و سخت جهان اطرافش بگذارد. جهان خودش را دوست داشته و شاید اگر بزرگتر بود هرگز زیبایی جهانش را برای آدمهای اطرافش توصیف نمیکرد. اما شجاعت و جسارت یک کودک، او را به سمتی میبرد که خودش را بدون سانسور ابراز کند. توتوچان قصهی بچههاست برای بچهها، برای بزرگترها. او که در جهانِ ساختهٔ دست آدمبزرگها جا نمیگیرد؛ از آن بیرون رانده و به بهشت پا میگذارد. مدرسهای برای بچهها. بهشتی که آقای کوبایاشی برای بچههایی خوشبخت ساخته. مدرسهای خاص و دلچسب برای کودکانی که میتوانند در جهانشان زندگی کنند و درس بخوانند. آنچه دوست دارند بخوانند و تجربیاتی را کسب کنند که دیگران از آنها محرومند. توتوچان روایتیست که خواندنش لذتی عمیق دارد و تصور زندگی کردنش رویایی بهنظر میرسد. کتابی خواندنی برای تمام کسانی که روزی کودک بودهاند و حالا با کودکان سرو کار دارند.
#چند_سطر_کتاب
مدیر از جا برخاست و دست بزرگ و گرم خود را روی سر او گذاشت و گفت: «خیلی خوب حالا دیگر تو دانشآموز این مدرسه هستی.» اینها تنها کلمات او بودند.
در این هنگام توتوچان احساس میکرد برای اولین بار در عمرش با کسی روبهرو شده که میتواند او را واقعا دوست بدارد. آخر تا آن موقع هیچکس پیدا نشده بود که مدتی چنین طولانی به حرف زدن او گوش کند. در همهٔ این مدت مدیر مدرسه حتی یکبار خمیازه نکشیده بود و بیتفاوتی نشان نداده بود. بهنظر میرسید اشتیاق او برای شنیدن، درست به اندازهٔ علاقهٔ توتوچان برای تعریف کردن است.
📘#کتاب_امروز
همکار
«فریدا مک فادن» خالق رمانهای «خدمتکار» و «راز خدمتکار» اینبار هم سراغ ژانر جذاب جنایی و پلیسی رفته. در رمان «همکار» ما با زندگی دو همکار روبهروییم که از قضا رازهایی رو در پشت پردهی زندگیشون دارن. «ناتالی» زنی زیبا و موفق در فروش محصولات مراقبتی و «داون شف» حسابدار عجیب و غریب شرکت. قصه از جایی شروع میشه که برخلاف هرروز و همیشه داون شف سرکار حاضر نمیشه و از طرفی «ناتالی» مدام تماسهای عجیب و غریبی دریافت میکنه. ناتالی برای پیدا کردن داون به خونهاش میره و در اونجا با صحنهای ترسناک روبهرو میشه. صحنهای که اونو وارد یه ماجرای پرپیچ و خم و پردردسر میکنه.
رمان با خلاقیت خاصی داستان رو از زبان دوتا شخصیت برای خواننده روایت میکنه. از نکات جذابش اما میشه به شخصیتپردازی ظریف و هنرمندانه و ماجرایی که از تب و تاب نمیافته اشاره کرد. به طوری که خواننده رو تا خط پایان مجذوب خودش نگه میداره.
#چند_سطر_کتاب
کیم به ساعتش نگاهی میاندازد و بعد، دوباره طوری نگاهم میکند که انگار عقلم را از دست دادهام. «بیست دقیقه دیر کرده، خب که چی؟»
چنین چیزی از داون بعید است. علاوه بر این، چیز دیگری هم هست که با کیم درمیان نگذاشتهام. دیروز عصر، داون ایمیل عجیبی برایم فرستاد و پرسید که آیا میتوانم در پایان ساعت کاری دربارهی «موضوعی بسیار مهم» با او صحبت کنم یا نه؛ اما بیشتر بعدازظهر برای یک جلسهی بازاریابی بیرون بودم و وقتی به دفتر برگشتم او هم رفته بود. موضوعی بسیار مهم. نمیدانم که دربارهی ... صفحه13
📘#کتاب_امروز
شیفت شب
پانزده سال قبل، در سال 1999، وقتی که همه انتظار داشتند با تغییر قرن، همهچیز از هم بپاشه، قتلی در یک کلوپ اجارهی فیلم رخ میده. چهار نفر کشته میشن و یک نفر زنده میمونه. "الا"، بازماندهی اون حادثه سعی داره زندگی از هم پاشیدهی خودش رو سروسامون بده، اما بهش خبر میدن قتلی مشابه رخ داده و بهتره با تنها بازماندهی حادثه حرف بزنه.
ماجرا سر راست به نظر میاد. اف بی آی وارد میشه تا قاتل فراری رو دستگیر کنه که یک پسر نوجوان بوده. اما "الا" بعد از گفتگو و آشنایی با "جسی" بازماندهی جدید، متوجه نکات جدیدی میشه. یعنی جسی فقط یک نوجوون ترسیده و بازمانده از جنایته؟ یا اینکه نقش پررنگتری داره؟
داستان از زبان چندین راوی تعریف میشه: "الا"، "کلر" بازرس افبیآی و کریس، برادر قاتل فراری. روایت جذاب و پرکشش از ویژگی کارهای نویسنده است که بارها توی لیست بهترینهای سال اومدن.
✔️اگه از کتاب "راهنمای کشف قتل" خوشتون اومده، "شیفت شب" رو هم امتحان کنین.
#چند_سطر_کتاب
جسی به توضیحات الا گوش میدهد؛ دربارهی شب سال نوی 1999 که وارد اتاق استراحت شد. دربارهی اصابت ضربهی سنگین به سرش. دربارهی اینکه چیز زیادی به خاطر نمیآورد، فقط اینکه به هوش آمده و بیرون دویده بود و او را وسط حلقهی قرمز رنگی در برفها پیدا کرده بودند. سعی میکند بی احساس حرف بزند، ولی چشمهایش پر از اشک میشوند. اشارهای به این بخش از ماجرا نمیکند که بیدار شد و سر تقریبا بریدهی کیتی را در دامنش یافت، انگار دوستش چهار دست و پا برای کمک به سمت او خزیده و همانجا مرده بود. همینطور کابوس مکرر هیبتی که خم میشود و در حال فرو کردن چاقو در بدن زمزمه میکند: «شب بخیر خوشگله.» ص29
📙شیفت شب، #الکس_فینلی، #مریم_رفیعی، #نشر_آموت، 396صفحه
www.klidar.ir
t.me/klidarnews
instagram.com/instaklidar
📕#لاشهی_لطیف
📌برندهی جایزهی کلارین در سال 2017
✍🏻#مینا:
منتقد نیویورک تایمز دربارهاش مینویسد «درست از لحظهای که کتاب را در دست میگیرید، خودتان را هم لرزان و ترسان در صف سلاخی میبینید و شک ندارید آنچه پیش رو دارید ذرهای از آنچه پشتسر گذاشتهاید بهتر نخواهد بود.»
مارکوس شخصیت اصلی کتاب لاشهی لطیف شما را در پادآرمانشهری این سو و آنسو میکشاند که تهی از هر گونه احساسات پاک انسانگونه است و چنان شما را از دنیای خودتان جدا کرده و در استخری از گوشت انسان غرق میکند که با تمام وجود غلبهی شر بر خیر را احساس کنید. اما زندگی سرد و بیمارگونهی مارکوس هم بعد از یک هدیهی نامتعارف دگرگون میشود. هدیهای از جنس انسان. هر چند او را راس بنامند و سر میز غذا سرو کنند!
یک ویروس لعنتی جهان را دربر میگیرد و بعد از آن سکوت.
سکوتی از جنس نبود حیوانات.
و بعد مردمی که به آدمخواری روی میآورند و راس را تولید میکنند!
انسانهایی بیگناه که فقط برای خوردن به وجود آمدهاند و به چشم یک تکه گوشت مبادله میشوند از قصابخانهها به آزمایشگاهها و شکارگاهها جابهجا میشوند. حتی در بدو تولد، تارهای صوتی خود را از دست میدهند و آنجاست که ذات بشری سقوط میکند شاید نوبت پیروزی شر به خیر رسیده باشد.
لاشهی لطیف در کنار داستان هنجارشکن و کوبندهی خود که میخواهد آدمیزاد را یکباره روبروی یک آیینه قرار داده و با ذات نازیبای خود روبرو کند پای اخلاقیات و احساسات را نیز به بازی میکشد و یکی از زیباترین کتابهای حال حاضر را پدید میآورد.
📚#چند_سطر_کتاب
هنگام روشن کردن سیگار میاندیشید هیچکس آنها را انسان خطاب نمیکند. خودش هم وقتی باید چرخهی تولید گوشت را برای کارگر جدید توضیح دهد از این کلمه استفاده نمیکند. ممکن است برای این کار بازداشتش کنند، حتی به سلاخخانهی شهری بفرستندش و کارش را بسازند. عبارت درست به قتل رساندن است، اما نمیتوان از آن استفاده کرد.
📙#کتاب_امروز
🤵🏼♀️بادیگارد
✍🏻#مینا
(به قول نویسنده، کتابی پر از چیزهای جادویی که برای خودمان در دل طلب میکنیم.)
اتفاقات بد با هم میرسند. هانا بروکس تو شرایط بدیست. دختر بادیگارد داستان ما که همیشه سعی میکند شبیه به یک کوسه رفتار کند بعد از مرگ نابهنگام مادرش و بههمزدن رابطهاش با دوست پسرش فقط دنبال یک کار است تا بتواند خودش را سرگرم کند و اینجاست که ماموریت جدید هانا شروع میشود و آن چیزی نیست جز محافظت کردن از جذابترین بازیگر مرد دنیا جک استیپلتن.
مادر جک سرطان دارد و او بعد از چندین سال تصمیم گرفته است به خانهی کودکی خود برگردد تا خانوادهاش را ببیند و در عین حال باید مراقب مزاحمی که در کمینش است هم باشد و برای این کار به هانا نیاز دارد. اما زندگی جک هم کم راز و پیچیدگی ندارد! و باید دید این همکاری و آشنایی متفاوت چگونه میخواهد سرنوشت آنها را رقم بزند.
داستان آشنایی جک و هانا در کنار اتفاقات هیجانانگیز و ماجراهای غیرقابل انتظار داستان، شما را در یک عاشقانهی متفاوت و بامزه با شخصیتهای کلهشق و دوستداشتنی غرق میکند. در این کتاب قرار است شادی و غم را با هانا و جک تجربه کنید و شاهد یک عاشقانهی جذاب و متفاوت باشید.
✔️#چند_سطر_کتاب
جک اخم کرد.بعد پرسید: «این همه قانون چطور باید توی ذهن من بمونه؟»
گفتم: «جزوه رو بخون؛ به دفعات زیاد و با ماژیک شبرنگ.»
احتمالش هست که لحنم کمی خشکمقدسگونه باشد.
جک تلفنش را با آهی زمین گذاشت. گفت: ببین، قرار نیست برم کلاب یا رستوران یا با غریبهها تو جاهای غریب ملاقات کنم. فقط خونه میمونم یا با مادرم موقع نوبتهاش میرم دکتر.» آه کشید. «ضمنا... علیرغم میل باطنیم... چند بار میرم مزرعه والدینم، ولی اگه خدا بخواد، اون سفرها کوتاهن و تعدادشون کمه. همین. من نیومدم اینجا تا خوش بگذرونم یا دردسر درست کنم یا کشته بشم. فقط اومدم تا پسر خوبی باشم و به مادرم کمک کنم.»
گفتم: « عالیه. این کارمون رو راحتتر میکنه.»