از هرچه میبینیم بهسادگی نگذریم؛ گاهی کمی دِرَنگ کنیم و به تماشا بنشینیم. راه ارتباط: @k1samani
🔷 آتش، تکامل، ریاضیات
🔺توضیح: این یادداشت را بیش از سه سال پیش نوشته بودم ولی به دلایلی از انتشار آن منصرف شدم. یکی دو روز پیش در گفتوگو با یکی از دوستان صحبت از کتابی [1] به میان آمد که مرا به یاد این یادداشت انداخت و تصمیم گرفتم منتشرش کنم.
▪️برخی معتقدند که کشف و مهار آتش نقش مهمی در تکامل انسان داشته است. با کشف آتش انسانِ راستقامت¹ یاد گرفت غذا بپزد. پیش از آن، انسان برای تأمین انرژی مورد نیازش باید چند ساعت در روز را صرف جویدن و خوردن غذای خامی میکرد که هضمش هم دشوار بود. خوردن و گوارش غذای پخته آسانتر بود و به انرژی کمتری نیاز داشت. پس انرژی بیشتری به کارکرد مغز اختصاص یافت. بهتدریج مغز بزرگ شد و دستگاه گوارش کوچک شد، زیرا بخشی از فرایند هضم غذا بیرون از بدن انجام میشد. از طرفی صرف وقت کمتر برای غذا خوردن، فرصت بیشتری به مغز میداد برای فکر کردن.
همچنین آتش و پختوپز شرایطی فراهم کرد که انسانها در کنار آتش دور هم بنشینند و با هم غذا بخورند و این در تکامل زیست اجتماعی انسان مؤثر بود [2].
▪️یکی دیگر از جنبههای شگفتانگیز و هنوز ناشناختهٔ فرایند تکامل انسان، اختراع زبان است. زبان ابزار اندیشیدن است. وقتی فکر میکنیم، درواقع داریم در ذهنمان با خودمان حرف میزنیم. زبان که غنیتر باشد، اندیشه میتواند عمیقتر و گستردهتر شود.
▫️ریاضیات، از یک دیدگاه، نوعی زبان است. فقط ابزار محاسبه نیست، زبان علم است، بنابراین به کار اندیشیدن هم میآید. ولی یک تفاوت اساسی میان ریاضیات و دیگر زبانها هست. ریاضیات به ما امکان میدهد که بخشی از فرایند تفکر را بیرون از مغز انجام دهیم: روی کاغذ یا در برنامههای کامپیوتری. وقتی مراحل حل مسئلهای را روی کاغذ مینویسید، درواقع دارید به زبان ریاضی با خودتان حرف میزنید، پس دارید فکر میکنید ولی نه در مغز بلکه روی کاغذ. بهاینترتیب مغز فرصت و امکان مییابد تا به گسترهٔ اندیشه وسعت و عمق بیشتری بدهد و افقهای دورتر را ببیند.
از طرفی ریاضیات، مانند هر زبان دیگری، بستری برای درک مشترک انسانها از جهان فراهم میکند. درکی عمیق که بدون این ابزار و زبان مشترک ممکن نیست.
بنابراین شاید بتوان هر دو نقشی را که روزی آتش در تکامل انسان ایفا کرده بود به شکلی دیگر برای ریاضیات هم قائل شد. نخست این که ریاضیات این امکان را فراهم میکند که بخشی از فرایند اندیشیدن در خارج از مغز انجام شود و بهاینترتیب گستره و عمق تفکر ارتقا یابد و دوم این که بستر متفاوتی برای درک مشترک انسانها و بنابراین توسعه و تکامل زیست اجتماعی آنها فراهم میکند.
-----------------------
1. Homo erectus
مراجع:
[1] Annie Murphy Paul, "The extended mind: the power of thinking outside the Brain", (Houghton Mifflin Harcourt, 2021).
[2] R. Wrangham, "Catching fire: how cooking made us human", (Basic Books, 2009).
@k1samani_channel
🔷 شکستن طلسم وحشت
▪️نگاهی به کتابِ
شکستن طلسم وحشت
محاکمهَٔ شگفتانگیز و پایانناپذیر ژنرال آگوستو پینوشه
آریل دورفمن، ترجمهٔ زهرا شمس
نشر کرگدن ۱۳۹۷
اگر از من بپرسند این کتاب دربارهٔ چیست، میگویم دربارهٔ «ترس». و این از همان سطرهای آغازین کتاب پیداست:
سالخوردگان روستا به من میگفتند نام بسیاری از کسانی را که در دوران دیکتاتوری کشته شدهاند هرگز گزارش نخواهند کرد، از ترس سربازهایی که شاید روزی برگردند و کینخواهی کنند. (صفحهٔ ۲).
بیستوپنج سال طول کشید تا دیوید متوجه شود که این مرد کشته نشده است و جان به در برده است. چراکه در تمام این مدت، مرد زندانی نخواسته بود نامش را فاش کند، از سر ترس. (صفحهٔ ۹).
عنوان کتاب هم همین را نشان میدهد. محاکمهٔ پینوشه (عنوان فرعی) فقط بستری است برای روایت، و نگاه ژرف نویسنده به ترس، به وحشت و به شکستن طلسم آن (عنوان اصلی).
کدام ترس؟ ترس از چیزهایی که میدانیم، و همزمان، ترس از چیزهایی که نمیدانیم. ترس از تکرار آنچه در گذشته بر ما رفته و ترس از نتیجهٔ نامعلوم عمل امروزمان:
... اگر امیال و خواستههایمان را خفه نکرده بودیم، اگر نمیترسیدیم که بلند کردن صدایمان گذار کشور را متزلزل کند، اگر یقین نداشتیم که زیادهروی در خواستههایمان باعث میشود ارتش برگردد و بهخاطر جرئت طغیان، یکبار دیگر مجازاتشان کند. (صفحهٔ ۴۲).
و ترس از به سرانجام نرسید محاکمهٔ ژنرال:
محاکمهٔ ژنرال تازه آغاز شده است. اما من، من میترسم ... متوجه شدم که شاید تنها احساس نهفته و پابرجا در وجود هر مرد و زنی که در مسیرم قرار میگرفت، همان ترس بود ... (صفحات ۶۴ و ۶۵).
و پیشنهاد نویسنده چیست؟ روبهرو شدن به همهٔ این ترسها و فاش کردن آنها:
جامعهٔ ما باید با گذشتهاش رو در رو شود، حجاب گذشتهاش را بدرد، حتی اگر این کار مایهٔ ترس و لرز و تشویش ما باشد. باید در چشمان یکدیگر نگاه کنیم و حقایقی را که پنهان کردهایم، لذتی را که از درد هموطنانمان چشیدهایم، به زبان بیاوریم. باید ترسهایمان را فاش کنیم، رنج قربانیانی را که جریحهدار شدهاند به زندگیهایمان بیاوریم ... (صفحهٔ ۶۰).
اما فقط این نیست:
یک ترس دیگر هم هست، از جنسی متفاوت و خطرناکتر، که فرونشاندن آن بهمراتب دشوارتر است. (صفحهٔ ۶۷).
بله، ترس طرفداران ژنرال از آیندهای که پس از محاکمهٔ او در انتظارشان است:
او از من میترسد و من از او. و من نمیدانم این ورطهای را که ما را از هم جدا میاندازد چطور باید پر کرد. (صفحهٔ ۶۹).
و ترس از تصور این که اگر خود ما جای ژنرال بودیم چه میکردیم!
شاید نکتهٔ ترسناک دربارهٔ پینوشه این نباشد که اینهمه وقت از ما دور بوده، بلکه این باشد که چقدر به ما نزدیک بوده...
شاید نیاز من به تسخیر او ... در واقع نیازی است به تبعید این نزدیکی، سوا کردن او از باقی بشریت، تنبیه کردن او بهخاطر آنچه میترسیم که شاید از خودمان سر بزند، که شاید - زبانم لال- تحت شرایط حاد، وسوسهٔ وحشتناک انجامش به سراغمان بیاید. (صفحهٔ ۱۲۸).
و در نهایت ترس خود ژنرال:
تمام این مدت، شخصی که پینوشه بیشتر از همه از او میترسید کسی نبوده جز خودش، آن مرد سابق، مردی که پینوشه - بهمحض پیوستن به توطئهٔ علیه آلنده- عملاً خفهاش کرده بود. (صفحهٔ ۱۵۲).
و سرانجام؟
سرانجام، این درسی است که مجازات پینوشه به ما میآموزد؛ گاهی کار درست این است که رؤیای ناممکن را در سر بپرورانیم، ناممکن را بخواهیم، برای ناممکن فریاد بزنیم. (صفحهٔ ۱۴۳).
ممنون، ژنرال.
حالا نوبت شماست که بترسید. (صفحهٔ ۱۷۲).
@k1samani_channel
🔷 حجاب مصونیت است؟
رفتارها و هنجارهای اجتماعی را میتوان از جنبههای مختلف بررسی و تحلیل و قضاوت کرد. بهعنوان مثال نوع پوشش افراد یک جامعه میتواند از جنبههای مختلف دینی، قانونی، عرفی یا اقتصادی نگریسته شود.
در این میان تلاشهایی صورت میگیرد تا این موضوع از یک دیدگاه منطقی و عقلانی مورد توجه قرار گیرد. خلاصهٔ این دیدگاه این است که، صرفنظر از احکام دینی و الزامات قانونی، رعایت حجاب برای خانمها فایدهٔ عملی دارد و بههمین دلیل کاری منطقی و عقلانی است. فایدهٔ عملی آن هم این است که رعایت حجاب موجب مصونیت آنها میشود.
این استدلال ممکن است در نگاه اول پذیرفتنی به نظر برسد ولی با کمی دقت پرسشهای فراوانی پیش میآورد. در ادامه نگاهی به برخی از این پرسشها میاندازیم:
۱. حجاب مصونیت است؟ مصونیت از چه چیزی؟ لابد مصونیت از افراد آزارگر. آیا آمار قابل اتکایی از میزان آزار افراد باحجاب و بیحجاب وجود دارد یا این گزاره صرفاً متکی بر حدس و گمان و برآوردهای شخصی است؟
۲. چرا در این استدلال به نقش آزاردهندگان توجه نمیشود؟ اگر هدف از حجاب جلوگیری از آزار است چرا فقط برای کسانی که آزار میبینند راهکار ارائه میکنیم؟ آیا برای آزارگران هم برنامه یا توصیهای داریم؟
شاید مثالی از حرفهٔ پزشکی این سؤال را روشنتر کند:
پزشکان دو نوع درمان را از هم تفکیک میکنند: درمان علتی و درمان علامتی. در درمان علامتی دارویی تجویز میشود تا علامت بیماری از بین برود. مثلاً برای رفع سردرد قرص مسکن تجویز میشود. درد ساکت میشود ولی شاید عامل ایجاد آن از بین نرود. در درمان علتی توجه پزشک معطوف به علت بیماری و رفع آن است نه صرفاً از بین بردن علائم بیماری.
اگر آزار دیگران بهدلیل نوع پوشش آنها را نوعی بیماری بدانیم، رعایت حجاب برای جلوگیری از آن مشابه درمان علامتی است. برای درمان علتی باید آزاردهندگان را مورد توجه قرار داد.
۳. گاهی دیده میشود که روحانیون هم بهدلیل پوشش خود مورد آزار یا حمله قرار میگیرند. آیا کسانی که به زنان و دختران توصیه میکنند که برای امنیت خود و مصونیت در برابر آزار دیگران از پوشش خاصی استفاده کنند، حاضرند به روحانیون هم توصیه کنند که برای امنیت خود از پوشش دیگری مثل کتوشلوار استفاده کنند؟
۴. اگر زن مسلمانی در یک کشور دیگر بهدلیل پوشش اسلامی مورد آزار قرار گیرد، آیا به او هم توصیه میکنند برای مصونیت خود حجابش را کنار بگذارد؟
بهقول سعدی: دلایل قوی باید و معنوی. همهٔ باورهای ما مبنای علمی و عقلانی ندارند و گاهی بر پایهٔ احساس، محیط و فضای رشد و تربیت یا عوامل دیگر شکل میگیرند. این بهخودیخود ایرادی ندارد ولی گاهی افراد از این که اعتقادات و باورهایشان مبنای محکمی ندارد احساس ناخوشایندی پیدا میکنند. در این موارد بهتر است دستکم با خودمان روراست باشیم و از ارائهٔ دلایل سست و ضعیف برای این نوع باورها خودداری کنیم.
@k1samani_channel
🔷 بودن و نبودن
◾جملهای منتسب به اینشتین هست که میگوید: «نظریه تعیین میکند شما چه چیزی را مشاهده کنید.»
منظور این است که شما، هنگام انجام آزمایشهای علمی، چه آگاهانه و چه ناخودآگاه، یک مدل یا نظریه یا فرض در پس ذهن خود دارید که در مشاهدات شما اثرگذار است و ممکن است موجب شود چیزهای مهمی از دید شما پنهان بماند.
◾ذهن ما نهتنها بسیاری از اطلاعات ورودی را فیلتر میکند، بلکه گاهی حتی چیزی را که وجود ندارد میسازد و بهجای واقعیت تحویلمان میدهد. آزمایش معروف گوریل نامرئی بهخوبی این پدیده را به تصویر میکشد [1].
البته موضوع فقط این نیست که ذهنْ واقعیتهای بیرونی را فیلتر میکند. صرفنظر از عملکرد ذهن، گاهی اصولاً اطلاعات مهم در چیزهایی است که اتفاق نیفتادهاند. داستان کوتاه برق نقرهای از مجموعهٔ ماجراهای شرلوک هولمز نمونهٔ خوبی از چنین اتفاقهایی است. این داستان ماجرای ناپدید شدن یک اسب مسابقهای و کشته شدن مربی آن را شرح میدهد [2]. در بخشی از داستان گریگوری (کارآگاه اسکاتلندیارد) به شرلوک هولمز میگوید: آیا نکتهٔ دیگری هست که بخواهید توجه من را به آن جلب کنید؟ شرلوک هولمز میگوید: بله، مورد عجیب سگ در شب.
- ولی سگ که در آن شب کاری نکرد.
- اتفاق عجیب همین است.
در اینجا شاهد شرلوک هولمز اتفاقی است که رخ نداده است! البته دقت کنید که علت توجه شرلوک هولمز به اتفاقی که رخ نداده، مدل یا فرضیهای است که در ذهن داشته است. مطابق این فرضیه، سگ بهطور طبیعی باید هنگام مشاهدهٔ دزد یا غریبه پارس کند و وقتی نمیکند حتماً یک جای کار میلنگد.
◽ اگر میخواهیم تحلیل یا روایتی از رویدادها ارائه کنیم بهتر است که هم مراقب بازیهای ذهن خودمان باشیم و هم توجه کنیم که اطلاعات مهم همیشه در بودنها نیست؛ گاهی در نبودنهاست. توجه به آنچه روی داده گاهی مانع از دریافت اطلاعاتی میشود که در رویندادهها وجود دارد: سکوتهایی که قاعدتاً باید صدا میبودند، کسانی که باید حضور میداشتند ولی نیستند و شاید سگی که باید پارس میکرد و نکرد.
مراجع:
[1] نمونهای از آزمایش گوریل نامرئی در نشانی زیر در دسترس است. اگر قبلاً ندیدهاید پیشنهاد میکنم حتماً ببینید:
http://www.theinvisiblegorilla.com/gorilla_experiment.html
[2] ترجمهٔ این داستان را میتوانید در کتاب زیر ببینید:
ماجراهای شرلوک هولمز، کارآگاه خصوصی (جلد دوم)، برق نقرهای و پنج داستان دیگر، آرتور کانن دویل، ترجمهٔ کریم امامی (انتشارات نشر نو ۱۳۸۹).
@k1samani_channel
🔷 از یک به دو
سالی که گذشت سال عجیبی بود. متفاوت بود. یک سال پیش فکرش را هم نمیکردیم که سالی با این همه اتفاق در پیش داشته باشیم. بعضی وقایع را که مرور میکنیم فکر میکنیم بیش از یک سال ازشان گذشته است. شاید هم آنقدر سریع زندگی کردیم که واقعاً بیشتر از یک سال عمر کردیم. بیشتر از یک سال تجربه کردیم، آموختیم، درد کشیدیم، امیدوار شدیم، شکستیم، افتادیم و برخاستم. بیشتر با هم حرف زدیم. همدیگر را بیشتر شناختیم. بیشتر کتاب خواندیم. بیشتر نوشتیم. با هم بودن را بیشتر تجربه کردیم. «ما»تر شدیم.
قیامت نبود ولی بینشان از قیامت هم نبود: «بِأَیِّ ذَنبٍ قُتلت» و «تُبلَیٱلسّرائر» کم نداشت. نازنینانی را از دست دادیم که عاشقترین زندگان بودند. نقابهایی از چهرهها برداشته شد و اندرونهایی آشکار شد که جور دیگری برداشته و آشکار نمیشد.
سالی که گذشت شاید سال ناگزیری بود. سال نو پیش روست و همچنان میان بیم و امید در نوسانیم. بیم هشیار میکند و امید رانهٔ حرکت است. سال ۱۴۰۲ سال خوبی میتواند باشد اگر آموختههایمان را بهکار بگیریم، همدلیها را بیشتر کنیم، بیشتر با هم گفتوگو کنیم، به هم کمک کنیم، از هم یاد بگیریم، حوصله داشته باشیم و خسته نشویم.
امیدوار باشیم.
@k1samani_channel
🔷 نقش رسانه در اصلاح فرایند علم
◾در علم هر چیزی نقدپذیر است. افراد، سازمانها، روشها و ابزارها، دستآوردها و نتایج و هر چیزی که نقشی در فرایند علم داشته باشد قابل نقد است. در علم هیچ چیز مقدسی وجود ندارد. هیچ حرفی صرفاً بهاعتبار گویندهاش پذیرفته نمیشود. معیار اعتبار گزارهها منطق، استدلال، شواهد تجربی، آزمایش و در نهایت پذیرفته شدن آنها در اجتماع علمی است.
نقد، هرچهقدر هم صریح و گزنده و حتی غیرمنصفانه باشد، در نهایت به رشد، بالندگی و اصلاح میانجامد. اصلاح، نهتنها در نتایج و یافتههای علمی، بلکه حتی در روشها، ابزارها، نگرشها و کاربردها. هیچکس را نمیتوان از نقد منع کرد، حتی اگر در آنچه نقد میکند متخصص نباشد. بدیهی است که نقدهای ضعیف و بیربط راه به جایی نخواهند برد. اصحاب قدرت و ثروت هم اگر نیک بنگرند و افقهای دورتر را هم ببینند، منافع فراوان نقد را بهعیان مشاهده خواهند کرد.
در این میان ارتباطات علم و روزنامهنگاری و خبرنگاری علمی علاوه بر نقشی که در عمومی کردن علم، آشنا کردن شهروندان با فرایند علم و حتی درگیر کردن آنها در پژوهشهای علمی دارند، در ایجاد فضای نقد، و اصلاح روندها و ساختارها نیز میتوانند نقش بیبدیلی ایفا کنند.
در این یادداشت نمونهای از اثرگذاری روزنامهنگاری علمی در اصلاح فرایند ارزیابی در مجلات علمی را با هم مرور میکنیم.
◾واکسن کوو ایران برکت در خرداد ۱۴۰۰ مجوز اضطراری سازمان غذا و دارو را برای استفادهٔ عمومی دریافت کرد [1]. در آن تاریخ هنوز فاز سوم مطالعات بالینی واکسن شروع نشده بود و هیچ مقالهای هم مرتبط با مطالعات و نتایج فازهای اول و دوم آن منتشر نشده بود. اولین مقالهٔ مرتبط با این واکسن در آبان ۱۴۰۰ منتشر شد و مقالهٔ مرتبط با مطالعات فاز اول و دوم آن در فروردین ۱۴۰۱ (آوریل ۲۰۲۲) در مجلهٔ BMJ Open منتشر شد [2].
در ۲۹ مرداد ۱۴۰۱ (۲۰ آگوست ۲۰۲۲) مجلهٔ واشنگتن پست در مقالهای به قلم یگانه تربتی به بررسی و نقد فرایند تولید این واکسن، دستآوردهای علمی و تعارض منافع افراد و نهادهای درگیر در پروژهٔ ساخت آن پرداخت [3]. یک ترجمهٔ فارسی از این مقاله نیز در دسترس است [4]. نویسندهٔ این مقاله مکاتباتی را با مجلهٔ BMJ انجام داده بود و تلاش کرده بود که با نهادها و افرادی در ایران، ازجمله برخی از نویسندگان مقاله، نیز ارتباط برقرار کند. شرح این تلاشها در مقالهٔ واشنگتن پست موجود است و نیازی به تکرار آنها نیست. در اینجا میخواهم به تأثیری که این مقاله در اقدامات بعدی مجلهٔ BMJ و یکی از داوران مقاله داشت اشاره کنم.
مجلهٔ BMJ در تاریخ ۱۰ آبان ۱۴۰۱ (۱ نوامبر ۲۰۲۲) پس از مکاتبه با نویسندگان مقاله اصلاحیهای را به مقاله اضافه کرد که در آن ازجمله در مورد برخی مبالغ دریافتی، منابع مالی، تعارض منافع و وابستگی سازمانی نویسندگان مقاله شفافسازی شده بود.
یکی از داوران مقاله به همراه چند نویسندهٔ دیگر در یادداشتی که نسخهٔ اولیهٔ آن در تاریخ ۱۶ آبان ۱۴۰۱ (۷ نوامبر ۲۰۲۲) در دسترس عموم قرار گرفت، توضیحاتی در مورد فرایند داوری مقالهٔ BMJ ارائه کرد [5]. در این یادداشت گفته شده که در فرایند داوری امکان بررسی جدی مواردی مانند صحت نتایج گزارششده یا مسائل مالی و بستگیهای سازمانی نبوده است ولی مجلهٔ BMJ پس از گزارش واشنگتنپست از نویسندگان خواسته است که در این موارد شفافسازی کنند. (عبارتی که در خود یادداشت آمده این است: The authors were forced to admit). نویسندگان این یادداشت همچنین پیشنهادهایی را برای نویسندگان، مجلات علمی و مؤسسات و سازمانهای حامی یا تأمینکنندهٔ منابع مالی پژوهشهای علمی ارائه کردهاند تا بهویژه در پژوهشهایی که به سلامت شهروندان مربوط میشوند دقت و نظارت بیشتری در کل فرایند پژوهش و انتشار نتایج آن اعمال شود.
بله، پیگیری یک روزنامهنگار در یک موضوع خاص میتواند، علاوه بر نتایج دیگر، به اصلاح و افزایش دقت در فرایند داوری مقالات علمی نیز بینجامد.
◽خبرنگاران، روزنامهنگاران و اصحاب رسانه و نگاه نقادانهٔ آنها بی هیچ تردیدی نقشی مؤثر در اصلاح، توسعه، رشد و پیشرفت هر جامعهای دارند. جامعهای که سودای توسعه در سر دارد، نویسندگان و روزنامهنگارانش را باید قدر بداند و بر صدر نشاند. یا دستکم اگر قدر نمیداند، شر هم نرساند.
[1] نامهٔ معاونت وزارت بهداشت به وزیر بهداشت در مورد مجوز واکسن جالب توجه است:
https://media.hamshahrionline.ir/d/2021/06/23/0/4577213.pdf
[2] https://bmjopen.bmj.com/content/12/4/e056872
[3] https://www.washingtonpost.com/world/2022/08/20/iran-covid-vaccine-approval/
[4] https://www.radiozamaneh.com/728032/
[5] https://osf.io/dx9n5/
@k1samani_channel
🔷 Cui Bono¹
هرکول پوآرو را تصور کنید که برای حل معمای یک قتل در حال بررسی صحنهٔ جنایت و گفتوگو با نزدیکان مقتول است. بهاحتمال زیاد اولین سؤالی که به ذهنش میرسد این است: «چه کسی از این قتل سود میبرد؟»
معمولاً بقیهٔ داستان صرف یافتن پاسخ این سؤال میشود.
آیا در دنیای واقعی، در رویدادهای اجتماعی و در جنایتهای سازمانیافته هم میتوان فقط با جستوجوی پاسخ این سؤال (چه کسی سود میبرد؟) واقعیت ماجرا را کشف کرد؟ بعید بهنظر میرسد.
پیچیدگی رویدادهای اجتماعی بیشتر از آن است که پاسخ فقط یک سؤال بتواند تحلیلی از کل ماجرا ارائه کند. از طرفی تعریف «سود» هم چندان روشن و ساده نیست. حتی گاهی برای خود مجرمان هم روشن نیست که چه کاری به «سود»شان است، چه رسد به تحلیلگرانی که میخواهند با این سؤال مجرم را پیدا کنند. ایراد دیگر این روش این است که چهبسا مجرمان واقعی به این دلیل ساده که سودی برایشان قائل نیستیم از دایرهٔ مظنونین خارج شوند.
نمونهها کم نیست. کافی است نگاه گذرایی به گذشته بیندازیم.
1. عبارتی لاتین به معنای «چه کسی سود میبرد؟»
@k1samani_channel
🔷 ذهن چیست؟
اخیراً کتابی از فیلیپ بال، از ویراستاران مجلهٔ نیچر، منتشر شده است با عنوان «کتاب ذهنها» [1].
چیستی ذهن و ارتباطش با مغز و بدن، موضوعی قدیمی است که سالها ذهن دانشمندان زیادی را به خود مشغول کرده است؛ از فیلسوف و زیستشناس گرفته تا فیزیکدان و ریاضیدان و متخصص علوم اعصاب.
فیلیپ بال در یک سخنرانی پنجاه دقیقهای ایدههای اصلی کتاب و در واقع خلاصهای از آن را با زبانی ساده و شیوا ارائه میکند [2]. چگونه میتوانیم درک بهتری از ذهن انسان پیدا کنیم؟ آیا ذهن یک ویژگی خاص انسان است یا موجودات دیگر مثل حشره، درخت یا حتی ماشین ساخت انسان هم میتوانند ذهن داشته باشند؟ اگر چنین باشد، تفاوت این ذهنها را چهطور میشود مشخص کرد؟
ایدههای فصل آخر کتاب که در پایان سخنرانی هم به آنها اشاره شده است، جالبتوجه و مهیج و درعینحال مناقشهآمیز اند: کیهان میتواند ظرفیتی برای درک خودش بهوجود آورد. بهاینترتیب همانطور که ذهن بشر توانسته است، بهعنوان مثال، وجود سیاهچالهها را صرفاً بهشکل نظری و با استفاده از اصول اولیه پیشبینی کند، شاید بتوان وجود ذهن را هم صرفاً بهشکل نظری پیشبینی کرد. بهعبارتدیگر، وسوسهانگیز است که تصور کنیم وجود ذهن، همانند وجود خود زندگی، یک ویژگی ذاتی کیهان است.
[1] Philip Ball, The Book of Minds, (University of Chicago Press, 2022).
[2] https://youtu.be/uKZWF5amZMg
@k1samani_channel
🔷 خودت را نگه دار!
▫️تکهای از کتابِ
نون ِ نوشتن،
محمود دولتآبادی،
نشر چشمه (۱۳۸۸).
... میخواهم از بزرگترین آموزگاری که داشتهام یاد بکنم و دستکم بدین وسیله او را که دیگر زنده نیست ارج بگذارم ... آن آموزگار بزرگ —صرفنظر از نوع تلقّیاش، روحیات و رفتارهایش که بیتردید در جان من اثر عمیق داشتهاند— سه نکتهی مشخص به من بیاموخت.
اما ... آن سه نکته:
▪️«خودت را نگهدار!» این عبارت کوتاه را پدرم وقتی به من گفت که سیزده-چهارده سال بیشتر نداشتم و بهناچار داشتم از خانه و خانواده جدا میشدم تا به امید کار روانهی غربت بشوم ... آن عبارت کوتاه سکّوی اعتماد به نفسی بود که من بر آن ایستاده بودم و آن معنای فشرده و جامع، چشم مراقبتی بود که با آن به خود و به زندگی مینگریستم ...
▪️«آدم سه جور است: مرد، نیمهمرد و هَپّلی هَپّو»
هَپّلی هَپّو کسی است که میگوید و کاری نمیکند. نیمهمرد کسی است که کاری میکند و میگوید. اما ... مرد آن است که کاری میکند و نمیگوید.
▪️«کار ... کار ... کار کن. مرد را فقط کار میتواند نجات بدهد.»
حالا مرده است و آن چارپاره استخوانِ مردی که وزن جسمش هرگز از چهلوهشت کیلو فراتر نرفت، بیتردید پودر و خاک شده است. اما آیا گوهر او هم مرده است؟ ... نه؛ حقیقت این است که انسان از جهت سرشت و گوهر هرگز نمیمیرد، چون سرشت و گوهر انسان جاری و ساری است ... خوب بالاخره هر داستانی پایانی دارد و پدر من هم بهعنوان جذّابترین داستانی که دیدهام و شنیدهام میبایست پایانی میداشت. اما هیچ داستان برجستهای با پایان خوش تمام نمیشود، بلکه یک داستان خوب با پایان خود در مخاطبش شروع میشود. و پدر من آن داستان جذّابی بود که هم از آغاز تا پایانش، هر لحظه داستانی را در مخاطب خود که من بودم، آغاز و آغاز و آغاز میکرد. او زندگی مرا، روحیه و ارادهی مرا، کار مرا و آیندهی مرا با سادهترین کلمات آموزگاری کرد:
- «خودت را نگهدار.»
- «مردان کنند و نگویند.»
- «کار ... کار ... کار کن. مرد را فقط کار میتواند نجات بدهد.»
@k1samani_channel
🔷 شب یلدا
بر سرِ آنم که گر ز دست برآید
دست به کاری زنم که غصّه سر آید
خلوتِ دل نیست جایِ صحبتِ اضداد
دیو چو بیرون رود فرشته در آید
صحبتِ حکّام ظلمتِ شبِ یلداست
نور ز خورشید خواه بو که بر آید
بر درِ اربابِ بیمروّتِ دنیا
چند نشینی که خواجه کی بهدر آید
ترکِ گدایی مکن که گنج بیابی
از نظرِ رهروی که در گذر آید
صالح و طالح متاعِ خویش نمودند
تا که قبول افتد و چه در نظر آید
بلبلِ عاشق تو عمر خواه که آخر
باغ شود سبز و سرخگل بهبر آید
غفلتِ حافظ درین سراچه عجب نیست
هر که به میخانه رفت بیخبر آید
@k1samani_channel
🔷 موانع اجتماعی گفتوگو در ایران
در مورد اهمیت، کارکرد و نقش گفتوگو در حل مسائل و مشکلات سخنان بسیاری گفته شده است و منابع متعددی هم در این زمینه یافت میشود؛ از کتاب و مقاله گرفته تا ویدئو و اینفوگرافی و دورهٔ آموزشی و سخنرانی. در همین کانال هم چند پست به این موضوع اختصاص یافته است [7-2].
دکتر حسین قاضیان، جامعهشناس، در یک مجموعه ویدئو در مورد موانع اجتماعی گفتوگو در ایران صحبت کرده است. این مجموعه از هشت بخش تشکیل شده است بهاضافهٔ یک ویدئو بهعنوان مقدمه و چهار جلسهٔ پرسش و پاسخ. مدت هر ویدئو حدود دوازده دقیقه است و مدت جلسات پرسش و پاسخ حدود نیم ساعت (در مجموع سیزده ویدئو). دیدن این ویدئوها را به همهٔ کسانی که به «گفتوگو» علاقهمند اند توصیه میکنم. دکتر حسین قاضیان این مجموعه را با بیانی روشن و شیوا و ساختاری منظم ارائه کرده است.
این مجموعه در سایت بالاویزیون در دسترس است [1].
@k1samani_channel
[1] https://www.balavision.com/programs/5ahawve
[2] /channel/k1samani_channel/27
[3] /channel/k1samani_channel/87
[4] /channel/k1samani_channel/165
[5] /channel/k1samani_channel/166
[6] /channel/k1samani_channel/189
[7] /channel/k1samani_channel/195
🔷 در مذمت نصیحت
شاید شما هم این روزها در فضای مجازی یا حقیقی با مواردی روبهرو شده باشید که آدم باتجربهای جوانان را نصیحت میکند، از تجربههای زیستهاش میگوید یا آنها را از کارهای زشت برحذر میدارد ولی (احتمالاً در کمال تعجب) با برخوردهای تند و گاه نامحترمانه روبهرو میشود. چرا؟
شاید بتوان علت را (یا دستکم بخشی از آن را) در سرعت و شتاب خیرهکنندهٔ تحولات علمی و اجتماعی و فرهنگی در چند دههٔ اخیر دانست.
شاید کسانی که سنوسال بیشتری دارند نتوانستهاند خود را با سرعت این تحولات وفق دهند.
شاید هنوز نپذیرفتهاند که ذهن جوان امروزی با ذهن جوان سی سال پیش متفاوت است. نپذیرفتهاند که دوران نصیحت و زمان «به حرف بزرگترت گوش کن» گذشته است. دوران پدربزرگهایی که کسی را یارای آن نبود که مستقیم در چشمانشان نگاه کند بهسر آمدهاست. امروز کسی حرف دیگری را بیدلیل نمیپذیرد، هرچهقدر هم که بزرگ و باتجربه و محترم باشد.
بزرگتر ها و باتجربهترها اگر انتظار حرفشنوی دارند باید با روش و منشی همدلانه تجربه و دانش خود را پشتوانهٔ استدلال خود و سخن سنجیدهٔ خود قرار دهند، نه این که خاطرات گذشته و موی سپیدشان را مدام به جوانها یادآوری کنند و انتظار داشته باشند حرفشان شنیده شود چون بزرگترند و باتجربهتر.
باید بنشینیم و با جوانها گفتوگو کنیم تا شاید راهی به درون ذهنشان پیدا کنیم و اگر دانش و تجربهای داریم راه انتقالش را هموار کنیم وگرنه با ایستادن و از بالا به پایین سخن گفتن راه به جایی نمیبریم.
@k1samani_channel
🔷 گفتوگو و لوازمش
گفتوگو لوازمی دارد، از جمله زبان مشترک و موضع برابر.
میان کسی که فقط زبان فارسی میداند و کسی که فقط زبان عربی یا انگلیسی میداند گفتوگویی شکل نمیگیرد.
میان کسی که با زبان منطق و صلح و نقد سخن میگوید و کسی که با زبان دستور و نصیحت و تهدید سخن میگوید گفتوگویی شکل نمیگیرد.
وقتی اعتراض و درخواست با مشت و لگد و باتون و گلوله پاسخ داده میشود گفتوگویی شکل نمیگیرد.
وقتی با مخاطب از بالا به پایین صحبت میکنید نه رودررو، گفتوگویی شکل نمیگیرد.
سخن گفتن از بالا به پایین شاید خطابه و نصیحت و موعظه باشد ولی گفتوگو نیست. گفتوگو یعنی بگویی و بشنوی. آزاد و بدون پیشداوری و برچسب زدن و متهم کردن.
وقتی هر اعتراضی را اغتشاش مینامید گفتوگویی شکل نمیگیرد. وقتی میگویید مطالبهگری کنید ولی نه چنان که با دشمن مخرج مشترک داشته باشید پیشاپیش راه هرگونه مطالبهگری را میبندید.
گفتهاند: «تو را دو گوش دادند و یک زبان، یعنی دوچندان که میگویی میشنو». متأسفانه صاحبان قدرت گوشهایشان بسته است و دهانشان باز. بهجای پاسخگویی نصیحت میکنند، برچسب میزنند و تهدید میکنند و گماشتگانشان مشت و لگد و باتون و گلوله میزنند.
نمیتوان همهٔ راهها را بست و انتظار رفتار منطقی و صلحآمیز داشت. هیچکس ابتدا به ساکن راه خشم و خشونت و تخریب را برنمیگزیند. خشم و خشونت و تخریبی که این روزها در جریان است، مسئول مستقیماش مقامات عالی و ارشد نظام اند که راه هر گفتوگو و نقدی را بستهاند و گوششان به هیچ سخن مشفقانهای بدهکار نیست.
@k1samani_channel
🔷 قاعدهٔ سهونیم درصد
آیا میتوان برای امکان موفقیت جنبشهای اجتماعی معیار ریاضی پیدا کرد؟
اریکا چنووت¹ استاد علوم سیاسی دانشگاه هاروارد معتقد است که بله، میتوان.
در اوایل دههٔ ۲۰۰۰ اریکا چنووت که دانشجوی دکتری بود به این سؤال فکر میکرد که امکان موفقیت جنبشهای خشونتآمیز (مسلحانه) بیشتر است یا جنبشهای بیخشونت. در کمال تعجب متوجه شد که هیچ مطالعهٔ جامعی در این زمینه انجام نشده است. او بههمراه ماریا استفان² پژوهشگر ICNC³ مطالعهٔ جامعی را در این زمینه آغاز کرد. آنها ۳۲۳ جنبش اجتماعی و مقاومت مدنی را که بین سالهای ۱۹۰۰ تا ۲۰۰۶ در نقاط مختلف دنیا رخ داده بود بررسی کردند و نتایج پژوهشهای خود را در سال ۲۰۱۱ در کتاب زیر منتشر کردند:
Why Civil Resistance Works: The Strategic Logic of National Conflict
نتایج آنها نشان میداد که ۵۳ درصد جنبشهای بیخشونت پیروز شده بودند در حالیکه میزان موفقیت جنبشهای خشونتآمیز فقط ۲۶ درصد بود.
مشاهدهٔ مهمتر و شگفتانگیزتر این بود که در میان موارد مطالعهشده، همهٔ جنبشهایی که توانسته بودند مشارکت دستکم سهونیم درصد جمعیت را جلب کنند بدون استثنا پیروز شده بودند. این مشاهده به «قاعدهٔ سهونیم درصد» معروف شد و خود الهامبخش جنبشهای دیگری در نقاط مختلف جهان شد.
در جدول 2.1 کتاب، انقلاب ۱۳۵۷ ایران بهعنوان یک جنبش بیخشونت موفقیتآمیز دیده میشود.
کتاب البته فقط به بیان نتایج و مشاهدات بسنده نمیکند و بخشهایی از آن به تحلیل نتایج و ارائهٔ دلایلی برای ارجحیت جنبشهای بیخشونت اختصاص یافته است. خوانندهٔ علاقهمند نکات و جزئیات جالب توجه بیشتری را در کتاب خواهد یافت.
1. Erica Chenoweth
2. Maria Stephan
3. International Center of Nonviolent Conflict
منبع:
The 3.5% rule
@k1samani_channel
🔷 توصیههایی برای دانشجویان تحصیلات تکمیلی (۵)
▪️۵. سمینار، سخنرانی، آزمون شفاهی
وجه اشتراک این سه سخن گفتن در مقابل دیگران است. البته سخن گفتن در مقابل دیگران محدود به این سه مورد نمیشود ولی شاید برای دانشجویان تحصیلات تکمیلی اینها مهمتر باشند.
سمینار را از سخنرانی جدا کردم. سمینار را برای مواردی در نظر میگیرم که نتایج پژوهشهای خود را بهشکل تخصصی برای کسانی ارائه میکنید که با زمینهٔ پژوهش شما آشنایند. سخنرانی را برای موارد عامتر بهکار میبرم.
تا سخن نگویید، عیب و هنرتان آشکار نمیشود. آشکار شدن عیبها و نقاط ضعف، محک خوردن تواناییها و در معرض نقد و قضاوت دیگران قرار گرفتن نهتنها هیچ ایرادی ندارد، که میتواند موجب پیشرفت شما شود. بنابراین از آن نترسید. بهقول نسیم طالب «یکی از نشانههای ضعف جلوگیری از آشکار شدن نشانههای ضعف است» [1].
▪️سمینار:
بهعنوان دانشجو باید از هر فرصتی برای ارائهٔ کارهایتان در حضور دیگران استقبال کنید. نحوهٔ آمادهسازی و ارائهٔ سمینار در همهجا یکسان نیست. سمینار در گروه پژوهشی کوچک خودتان با سمینار در جمع بزرگتر دانشجویان و استادان دانشکده متفاوت است و هر دوی اینها با ارائهٔ سمینار در یک همایش رسمی تفاوت دارند. سمینار جلسهٔ دفاع از تز نیز داستان دیگری دارد. سمینار دادن و آمادهسازی پیش از آن ذهن شما را مرتب میکند. سؤالها، نقدها، ایرادها و حتی حملههای حاضران به پیشرفت شما کمک میکند.
سعی کنید منظورتان را روشن و دقیق بیان کنید. شرط لازم برای بیان دقیق و روشن درک درست و عمیق از مطلبی است که میخواهید بیاناش کنید. وقتی کسی میگوید: «بلدم ولی نمیتونم خوب توضیح بدم»، درواقع منظورش این است که: «بلد نیستم ولی نمیخوام بپذیرم که بلد نیستم».
در سمینارهای گروه، معمولاً کار پژوهش شما هنوز به پایان نرسیده و شما گزارشی از پیشرفت کار را ارائه میکنید. این سمینارها فرصتی برای تبادل نظر با دیگران، ایده گرفتن از آنها و رفع نقصهای کار است. این سمینارها معمولاً غیررسمیاند. آزادی بیشتری دارید و ممکن است بخش قابلتوجهی از سمینار به بحث و گفتوگو بگذرد.
در سمینارهای رسمیتر رعایت زمان، توجه به سطح اطلاعات مخاطبان، چینش مطالب و برجسته کردن پیام اصلی سمینار اهمیت بیشتری پیدا میکند.
▪️سخنرانی:
ممکن است در دوران دانشجویی فرصت کمتری برای سخنرانی در مقابل غیرمتخصصها نصیبتان شود، ولی اگر چنین فرصتی دست داد بههیچوجه از دستش ندهید. این سخنرانیها محک خوبی است برای این که ببینید واقعاً چهقدر بهکارتان مسلط هستید. فایدهٔ دیگرش این است که در این سخنرانیها ممکن است ایدههایی از حاضران بگیرید که متخصصان رشته یا گرایش خودتان به ذهنشان هم خطور نکند. برای توضیحات مفصلتری از اهمیت گفتوگو با غیرمتخصصها مرجع [2] را ببینید.
یک سمینار یا سخنرانی خوب و مؤثر میتواند برای خود ارائهکننده هم بهاندازهٔ مخاطبان مفید باشد. برای آماده کردن اسلایدها بهاندازهٔ کافی وقت بگذارید. تمرین قبل از ارائه به رفع ایرادها کمک میکند. توجه به بازخوردها و مرور فایل صوتی یا تصویری سخنرانی یا سمیناری که ارائه کردهاید، اگرچه کار سادهای نیست، ولی تأثیر زیادی در ارتقای کیفیت ارائههای بعدی شما خواهد داشت.
برای جزئیات بیشتر در مورد نحوهٔ آمادهسازی اسلایدها، زمانبندی، پاسخگویی و تعامل با مخاطب مراجع [3]-[6] را ببینید.
▪️آزمون شفاهی:
در اغلب آزمونهای شفاهی هدف اصلی محک زدن میزان محفوظات، اطلاعات و دانستههای شما نیست، بلکه رویکرد شما در مواجهه با مسائل اهمیت اساسی دارد.
مطمئن شوید که صورت سؤال را به درستی درک کردهاید و اگر نکردهاید سعی کنید با سؤالکننده وارد گفتوگو شوید تا درک درستی از آن پیدا کنید. از گفتن «نمیدانم» نترسید. گفتن نمیدانم خیلی بهتر و اثر بخشتر از این است که در مورد چیزی که واقعاً نمیدانید صحبت کنید. صداقت یکی از اصول اساسی در آزمونهای شفاهی است. در آزمونهای شفاهی معمولاً فرصت زیادی در اختیار شما گذاشته نمیشود، بنابراین باید از وقت محدودتان بهترین استفاده را بکنید. از بیان مطالب غیرضروری بپرهیزید. صریح و شفاف صحبت کنید. بیان مطالب با شک و تردید و استفادهٔ زیاد از کلمات و عباراتی مثل فکر کنم، احتمالاً، شاید، مطمئن نیستم ولی و امثال اینها در ارزیابی داوران نسبت به شما اثر منفی دارد.
@k1samani_channel
مراجع
[1] /channel/k1samani_channel/129
[2] /channel/k1samani_channel/165
[3] https://youtu.be/kb0iZnRGsnQ
[4] https://journals.plos.org/ploscompbiol/article?id=10.1371/journal.pcbi.1005373
[5] https://journals.plos.org/ploscompbiol/article?id=10.1371/journal.pcbi.0030077
[6] https://journals.plos.org/ploscompbiol/article?id=10.1371/journal.pcbi.1007163
🔷 داغِ آرام
در شرایط استاندارد، آب در دمای ۱۰۰ درجهٔ سلسیوس به جوش میآید. در این دما یک گذار فاز از حالت مایع به حالت بخار رخ میدهد: گذار از یک فاز پایدار به یک فاز پایدار دیگر.
گاهی اتفاقات دیگری هم میتواند رخ دهد. مثلأ اگر آب را در اجاق مایکروویو به آرامی گرم کنید، دمایش میتواند از ۱۰۰ درجه فراتر رود بیآنکه به جوش آید! چنین آبی را آب اَبَرگرم مینامیم. آب ابرگرم یک فاز پایدار نیست؛ شبهپایدار است. همانطور که در ویدئو دیده میشود، یک اختلال کوچک آب را به جوش میآورد.
نکتهٔ مهم این است که شما صرفاً با نگاه کردن به آب ابرگرم نمیتوانید تشخیص دهید که این حالت شبهپایدار است و یک اختلال کوچک کافی است تا آن را به جوش آورد. برای تشخیص درست باید دمای آب را اندازه بگیرید.
امکان وقوع چنین وضعیتهایی در سامانههای اجتماعی هم کاملاً وجود دارد. جامعهای که ظاهراً آرام است و حتی ممکن است جزیرهٔ ثبات به نظر برسد، شاید در حالت شبهپایدار باشد: اختلال کوچکی کافی است تا چنین جامعهای را به جوش آورد.
راه تشخیصاش سخت نیست: بهجای نگاه کردن، از دماسنج مناسب استفاده کنید.
@k1samani_channel
🔷 اهمیت مقیاس در مدیریت سامانههای اجتماعی
یکی از مفاهیم اساسی در درک و تحلیل سامانههای پیچیده¹ مفهوم مقیاس² است. مفهوم مقیاس با مفهوم اندازه³ ارتباط دارد ولی نباید آنها را با هم اشتباه گرفت. اندازهٔ یک سامانه صرفاً میزان بزرگی آن را نشان میدهد ولی وقتی از مقیاس حرف میزنیم فقط در مورد بزرگی سامانه حرف نمیزنیم. در مقیاسهای متفاوت اصولاً با مفاهیم، روشها و ابزارهای متفاوتی برای درک و تحلیل سامانه سروکار داریم.
بهعنوان یک مثال ساده آب را در نظر بگیرید. همه میدانیم که آب از مولکولهای H2O تشکیل شده است. آب میتواند گرم یا سرد باشد؛ خاصیت ترکنندگی دارد؛ جاری میشود؛ میتواند یخ بزند یا بخار شود. اما هیچکدام از این ویژگیها را نمیتوان به مولکول H2O نسبت داد. معنی ندارد که بگوییم یک (یا حتی چند) مولکول H2O گرم است یا سرد است یا یخ میزند.
هنگام مطالعهٔ یک سامانه آنچه که میبینیم بستگی دارد به این که در چه مقیاسی به آن نگاه میکنیم و همین تعیین میکند که برای مطالعهٔ آن از چه ابزارها و روشهایی باید استفاده کنیم. آنچه که در مقیاس آزمایشگاهی یک ظرف آب دیده میشود در مقیاس میکروسکوپی مجموعهای از مولکولهای H2O است.
مفاهیم مقیاسهای مختلف البته به هم ربط دارند. مثلاً دما (که مفهومی در مقیاس ماکروسکپی است) به میانگین انرژی جنبشی ذرات (که ویژگیای از ذرات تشکیلدهندهٔ سامانه است) ارتباط دارد. ولی باید دقت کرد که معمولاً نه عاقلانه است و نه عملی که از مفاهیم یک مقیاس در یک مقیاس دیگر استفاده کرد.
نکتهای که باید به آن توجه کرد این است که در بسیاری از موارد با بزرگ شدن اندازهٔ سامانه مفاهیم، ویژگیها و پدیدههای جدیدی رخ مینمایند که در مقیاس کوچکتر وجود ندارند. به آنها ویژگیها یا پدیدههای «برآینده⁴» میگویند. یعنی سامانه فقط بزرگ نمیشود بلکه اصولاً رفتارها و ویژگیهای متفاوت و نوظهوری از خود نشان میدهد. رفتارهای جمعی، زندگی و آگاهی نمونههایی از پدیدههای برآینده اند.
همهٔ اینها خیلی ساده، ابتدایی و قابلفهم بهنظر میرسد، ولی درک همین چیزهای ساده گاهی (بهخصوص وقتی پای سامانههای اجتماعی به میان میآید) برای بعضیها چندان هم ساده نیست. ویژگیها و رفتارهای سامانههای اجتماعی بستگی به اندازه و مقیاس آنها دارد. مقیاس البته تنها دلیل تفاوت نیست ولی بیتردید یکی از مهمترین عوامل است. بهعنوان مثال روشهای مدیریت در خانواده، مدرسه، هیئت و دانشگاه بهکلی با هم متفاوت اند.
یک سامانهٔ اجتماعی پیچیده مثل دانشگاه یا شهر ساختاری بسیط ندارد، بلکه از زیرساختارهایی تشکیل شده است که ارتباطی سلسلهمراتبی و ارگانیک با هم دارند. اگر مدیری به این ساختار سلسلهمراتبی و ارگانیک توجه نداشته باشد، ممکن است مثلاً تلاش کند با تکتک افراد سامانه شخصاً ارتباط داشته باشد (بیتوجهی به سلسلهمراتبی بودن ساختار) یا مثلاً بخشی از آن به نظرش زائد برسد و برای چابکتر شدن سیستم آن بخش را حذف کند (بیتوجهی به ارگانیک بودن ساختار)؛ و متوجه نباشد که با این کار دارد کارکرد کل سامانه را دچار اختلال میکند.
دانشگاه مثل یک مدرسه یا هیئت بزرگ نیست، بلکه اصولاً ساختار پیچیده و متفاوتی دارد و مدیریت آن نیاز به بینش، نگرش، روش و ابزاری متناسب با چنین ساختار و مقیاسی دارد. استفاده از روشهای مدیریت هیئتی در مدیریت یک دانشگاه و بیتوجهی به ساختار پیچیدهٔ دانشگاه در مقایسه با ساختار سادهٔ هیئت میتواند نتایج فاجعهباری در پی داشته باشد.
----------------------
1 Complex Systems
2 scale
3 size
4 emergent
@k1samani_channel
پست موقت،
فضای مجازی پر شده است از نوشتهها و پستهای متعدد جدی و طنز مرتبط با حرفهای یک استاد دانشگاه دربارهٔ پایتون.
سوای حواشی ایجاد شده، شاید بتوان از این اتفاق بهعنوان فرصتی برای بازنگری و آسیبشناسی ساختارها و روندهای فعلی در نظام آموزش عالی استفاده کرد.
تعدادی از یادداشتهای قبلی این کانال را که کموبیش مرتبط با این موضوع است، مجددا به اشتراک میگذارم:
در ستایش دانش ناب:
/channel/k1samani_channel/23
استبداد سنجهها:
/channel/k1samani_channel/24
مقالهٔ ISI:
/channel/k1samani_channel/61
دانشگاه و جامعه:
/channel/k1samani_channel/87
رتبهبندی دانشگاهها:
/channel/k1samani_channel/96
ایدهٔ دانشگاه:
/channel/k1samani_channel/125
گفتوگو با غیرمتخصصها:
/channel/k1samani_channel/165
نیاز متقابل، زبان مشترک:
/channel/k1samani_channel/166
چهگونه با آمار دروغ بگوییم.
/channel/k1samani_channel/178
نقش رسانه در اصلاح فرایند علم
/channel/k1samani_channel/223
🔷 از ژنوم تا کانکتوم
◾اخیراً مجلهٔ ساینس نتیجهٔ تحقیقی را منتشر کرده است که در آن نقشهٔ سلولهای عصبی (نورونها) و ارتباطهای میان آنها در مغز نوعی مگس میوه بهطور کامل بهدست آمده است. چنین نقشهای کانکتوم (connectome) نامیده میشود. مغز این مگس شامل ۳۰۱۶ نورون است که با ۵۴۸۰۰۰ سیناپس به هم مرتبط شدهاند. تهیهٔ این نقشه بیش از یک سال و نیم زمان برده است [1]. اصطلاح کانکتوم در مشابهت با ژنوم (genome) ساخته شده است. اما ژنوم چیست و این دو موضوع چه شباهتها و تفاوتهایی دارند؟
◾از ۱۹۵۳ که واتسون و کریک ساختار مارپیچی DNA را کشف کردند تا تکمیل پروژهٔ ژنوم انسان در سال ۲۰۰۳ نیم قرن طول کشید. ژنوم شامل همهٔ اطلاعات ژنتیکی موجود در DNA است. بهعبارت دیگر، تعیین ژنوم بهمعنی تعیین دنبالهٔ همهٔ نوکلئوتیدهای DNA است. برای این که تصویری از پیچیدگی موضوع بهدست آوریم بد نیست نگاهی به چند عدد بیندازیم. DNA انسان یک مارپیچ دوگانه است که از تقریباً سه میلیارد جفت باز تشکیل میشود. این مارپیچ دوگانهٔ عظیم، که اگر کاملاً باز شود طولش به دو متر میرسد، میتواند خودش را در ناحیهای با ابعاد میکرونی در یک سلول بدن انسان جای بدهد. تفاوت DNA افراد مختلف بسیار اندک است: چیزی از مرتبهٔ یکدهم درصد. بااینحال، همین تفاوت اندک برای تمیز دادن هویت افراد مختلف از هم کافی است. برای اطلاعات بیشتر در این زمینه مرجع [2] را ببینید.
◾مغز انسان از این هم پیچیدهتر است؛ خیلی پیچیدهتر. مادهای به جرم ۱٫۲ تا ۱٫۴ کیلوگرم در فضایی به حجم تقریبی ۱٫۲ لیتر جا گرفته است. تعداد سلولهای عصبی یا همان نورونهای مغز حدوداً ۸۶ میلیارد است [3]. نورونها از طریق سیناپسها با هم ارتباط دارند. تعداد کل سیناپسها از مرتبهٔ چند صد تریلیون تخمین زده میشود اما تعداد ارتباطها برای همهٔ نورونها یکسان نیست و از ۱۰۰۰ تا ۱۰۰۰۰ ارتباط متغیر است.
◾هیجانانگیز خواهد بود اگر کانکتوم مغز انسان هم بهدست بیاید: نقشهٔ همهٔ نورونهای مغز و ارتباطهایشان با نورونهای دیگر. اما در مقایسه با ۵۰ سالی که از کشف مارپیچ دوگانه تا تکمیل پروژهٔ ژنوم انسان طول کشید، بهنظر میرسد برای بهدست آوردن کانکتوم مغز انسان راه بسیار طولانیتری در پیش داریم. این کار البته بهشکل جزئی و برای نواحی بسیار کوچکی از مغز انجام شده است. اولین آنها را رامون کاخال بیش از صد سال پیش تهیه کرده است. رامون کاخال هم پژوهشگر برجستهای بود و هم نقاش زبردستی. بخشهایی از قشر مخ را زیر میکروسکوپ نگاه میکرد و آنچه را که میدید روی کاغذ نقاشی میکرد. بعضی از این نقاشیهای هنرمندانه را میتوانید در مرجع [4] ببینید.
مشابه پروژهٔ ژنوم در اینجا هم اول باید به سراغ تعیین کانکتوم موجوداتی رفت که تعداد نورونهای بسیار کمتری دارند. این کار از سالها پیش آغاز شده است. مثلا کانکتوم کرم سی-الگانس که شامل ۳۰۲ نورون و ۷۰۰۰ ارتباط عصبی است بیش از سی سال پیش بهطور کامل مشخص شد. پژوهشی که در آغاز این یادداشت به آن اشاره شد نیز گام مهم دیگری در همین مسیر است. هنوز راه درازی در پیش است ولی نتایجی که در این مسیر بهدست خواهند آمد نقش مهمی در درک بشر از ساختار و کارکرد مغز انسان خواهد داشت. اگر به این موضوع علاقهمندید مرجع [5] را ببینید. کتابی عالی و خواندنی با روایتی دلپذیر که جنبههای مختلف علمی، کاربردی و حتی فلسفی این موضوع را بررسی کرده است.
[1] https://www.science.org/doi/10.1126/science.add9330
[2] «به ژنوم خوش آمدید»، راب دوسال و مایکل یودل، ترجمهٔ محمدرضا توکلی صابری، (انتشارات مازیار ۱۳۸۵)
[3] مرسوم است که تعداد نورونهای مغز را با تعداد ستارههای کهکشان راه شیری مقایسه کنند. معمولاً گفته میشود که این دو عدد تقریباً برابرند (هر دو چیزی در حدود ۱۰۰ میلیارد). ولی تخمینهای دقیقتر تعداد ستارههای کهکشان راه شیری را دستکم با یک ضریب ۲ یا ۳ بیشتر از تعداد نورونهای مغز برآورد میکند. برای توضیح کاملتر اینجا را ببینید:
https://www.nature.com/scitable/blog/brain-metrics/are_there_really_as_many
[4] https://www.themarginalian.org/2017/02/23/beautiful-brain-santiago-ramon-y-cajal/
[5] "Connectome : how the brain’s wiring makes us who we are" , Sebastian Seung (Houghton Mifflin Harcourt 2012).
@k1samani_channel
🔷 توصیههایی برای دانشجویان تحصیلات تکمیلی (۶)
بعد از وقفهای نسبتاً طولانی، این مجموعه را با یک یادداشت دیگر پی میگیریم. قسمتهای قبلی در لینکهای زیر در دسترس اند:
◾۱. هدفتان را مشخص کنید.
◾۲. ارتباط با استاد راهنما
◾۳. آزادی و مسئولیت
◾۴. بنویسید.
◾۵. سمینار، سخنرانی، آزمون شفاهی
◾۶. شبکه بسازید.
شاید هنوز هم کسانی باشند که تصویر دانشمند در ذهنشان، فردی تنها و خلوتگزیده در یک آزمایشگاه یا کنج یک کتابخانه باشد که مشغول آزمایش و محاسبه و مطالعه است و حوصلهٔ هیچ مزاحمی را ندارد. اگر سر و وضع ژولیده و عینک تهاستکانی هم داشته باشد، احتمالاً مراتب دانشش بالاتر است. اما در دنیای امروز کار علمی بههیچوجه کاری نیست که بتوان بهتنهایی و در کنج عزلت و با اتکا به استعداد و نبوغ فردی انجامش داد. امروزه فرایند علم تا حد زیادی جمعی است و مشکل بتوان بدون ارتباط با اجتماع علمی کاری از پیش برد.
دانشجویان تحصیلات تکمیلی هم از این قاعده مستثنا نیستند. بهعنوان دانشجوی تحصیلات تکمیلی بکوشید به شکلهای مختلف ارتباطهایی را با اعضای دیگر جامعهٔ علمی برقرار کنید.
یکی از راههای ارتباطی و شاید مهمترین آنها شرکت در همایشهای علمی است. حاشیهٔ این همایشها گاهی از متن آنها مهمتر است. در زمانهای استراحت و پذیرایی یا در فاصلهٔ بین سخنرانیها با افراد مختلف گفتوگو کنید. کار پژوهشیتان را برایشان توضیح دهید و از زمینهٔ کاریشان بپرسید. بعضی از پیشرفتهای بزرگ علمی ثمرهٔ همین گفتوگوهای غیررسمی بوده است. در همایشها باید تا حد امکان از دوستان و همدانشگاهیهای خود فاصله بگیرید و سعی کنید با افراد جدید ارتباط برقرار کنید. گاهی حتی تبادل یک ایده یا آشنایی با یک کتاب یا مرجع جدید میتواند تأثیر مهمی در پیشرفت پژوهشهای شما داشته باشد.
از امکانات دنیای مجازی تا حد امکان استفاده کنید. از ایمیل زدن به نویسندگان مقالهها و کتابها نترسید. ممکن است خیلی از آنها جواب شما را ندهند ولی بعضیها هم جواب میدهند و گاهی یکی از همین جوابها به جهشی در روند انجام پروژهٔ شما میانجامد.
افراد شاخص در زمینهٔ پژوهشی خود را در شبکههای مجازی دنبال کنید و در گروههای مجازی مرتبط با کار خودتان عضو شوید.
برای خودتان گروه، کانال یا صفحهای در شبکههای مجازی بسازید و تجربههای خود را با دیگران در میان بگذارید. از نقد شدن و محک خوردن نهراسید. تردید نداشته باشید که نقدها نهایتاً به نفع شماست.
بهاینترتیب رفتهرفته خود را در شبکهای از ارتباطهای علمی خواهید یافت. بکوشید ارتباطهایتان در این شبکه دوسویه باشد. مطمئن باشید که کمک کردن به اعضای دیگر شبکه در نهایت به سود خودتان هم خواهد بود.
◽هیچ جامعهای، از جمله جامعهٔ علمی، صرفاً با مجموعهای از انسانها شکل نمیگیرد. ارتباط میان انسانهاست که جامعه را میسازد. مجموعهای از انسانهای بدون ارتباط و بدون برهمکنش (بهقول شاملو: با همانِ تنهایان¹) نهایتاً رفتاری مثل گاز ایدهآل خواهد داشت. هیچ اتفاق غیربدیهیای در آن نخواهد افتاد و هیچ رفتار جمعیای در آن دیده نخواهد شد. چنین جامعهای نه خاصیت جالب توجهی دارد و نه استحکامی. بهعنوان عضوی از جامعهٔ علمی بکوشید سهم خود را در گسترش و استحکام این شبکه ادا کنید.
1. کوهها با هماند و تنهایند/همچو ما با همانِ تنهایان (احمد شاملو؛ لحظهها و همیشه)
@k1samani_channel
🔷 Bella Ciao
«بِلّا چاو» (به فارسی: «بدرود زیبا») نام یک آهنگ ایتالیایی است. بیش از یک قرن قدمت دارد و اجراهای متعددی از آن به زبانهای مختلف، ازجمله فارسی، وجود دارد. این ترانهٔ اعتراضی، بهاعتقاد برخی، در زمان جنگ جهانی دوم در میان پارتیزانهای ایتالیایی رواج داشته است.
اجرای فوق که با گذشت نزدیک به شصت سال همچنان یکی از زیباترین و پراحساسترین اجراهای آن است کار خوانندهٔ ایتالیایی ماریا ایلوا بیولکاتی (با نام هنری میلوا)¹ است.
1. Maria Ilva Biolcati (Milva), (1939-2021).
@k1samani_channel
🔷 علوم پایهٔ زنجان به روایت یوسف ثبوتی
▪️معرفی کتاب
علوم پایهٔ زنجان
داستان بنیانگذاری مرکز تحصیلات تکمیلی
روایتِ یوسف ثبوتی
به کوشش ماندانا فرهادیان
نشر نی، ۱۴۰۱
این کتاب داستان بنیانگذاری و آغاز به کار مرکز تحصیلات تکمیلی در علوم پایهٔ زنجان (اکنون: دانشگاه تحصیلات تکمیلی علوم پایه) به روایت بنیانگذار آن، استاد یوسف ثبوتی، است. کتاب مجموعهای است از یادداشتهای دکتر ثبوتی در بازهٔ زمانی ۱۳۷۱ تا ۱۳۷۴ بهعلاوهٔ چند گفتوگو که خانم ماندانا فرهادیان با ایشان انجام دادهاند. تصاویری از بعضی نامهها و اسناد و گزارشها به جذابیت کتاب افزوده است.
اهمیت این کتاب به گمان من بسیار فراتر از ثبت خاطرات و وقایعنگاری است. کتاب روایت بخشی از تاریخ توسعه در ایران است. هر کسی که دل در گرو توسعهٔ ایران دارد باید چنین کتابهایی را بهدقت مطالعه کند. نه فقط برای آشنایی با تاریخ تحولات نهادها و ساختارها و سازمانهای علمی، بلکه برای آموختن، برای انباشت تجربه و برای پرهیز از اختراع دوباره و چندبارهٔ چرخ.
علاوه بر اینها، از خلال این یادداشتها بهتدریج تصویری از روش و منش مردی سختکوش، پرحوصله، خستگیناپذیر و هوشمند در برابر خواننده شکل میگیرد. ایجاز شگفتانگیز یادداشتها، همراه با سبک خاص نگارش و صداقت و صراحتی که در آنها هست، خواندن کتاب را به تجربهای دلپذیر و آموزنده بدل میکند.
در یادداشتها همهچیزی پیدا میشود. از سفرها و جلسات و قرارهای ملاقات کاری و اداری و علمی گرفته تا سروکله زدن با دانشجویان و کارمندان. از غذا درست کردن و کوهپیمایی و امور شخصی و خانوادگی تا شیوهٔ خاص ثبوتی در تعامل با دانشجویان و کارمندان و عتابهای گاهبهگاهش. و در پس همهٔ اینها، امید و تلاش و مهربانی و عشق.
نمونههایی از یادداشتهای کتاب را با هم مرور کنیم:
پنجشنبه ۹ دی ۱۳۷۲: یادداشتهای چندروز پیش را در هواپیما مینویسم. ساعت ۷:۱۵ هنوز هواپیما بلند نشده است. ساعت ۱۰/۵ توانستم خودم را به جلسهٔ فرهنگستان برسانم. حرفهای صدمن یکغاز زده میشد.
سهشنبه ۲۱ تیر ۱۳۷۳: دکتر رضوی آخرین درسش را داد. در پایان ساعت، تعارفات ردوبدل کردیم و اظهار امیدواری کردیم که همکاریمان ادامه داشته باشد.
سهشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۷۴: ... از اول فروردین امسال تا این لحظه ۱۰۸۹۰۰ کیلومتر فقط در جادههای زمینی وهوایی بین شهری و کشورها مسافرت کردهام. از سهبرابر دور زمین، ۱۱۱۰۰ کیلومتر کمتر است. سال نو مبارک.
گفتوگوهای کتاب هم بسیار خوب، منسجم و پرمحتوا تهیه شدهاند. از سؤالهای بیربط و خارج از موضوع خبری نیست و پرسشوپاسخها همگی حاوی اطلاعات، آگاهیبخش و آموزنده است.
کتاب به کوشش خانم ماندانا فرهادیان تهیه شده است و پیداست که زحمت فراوانی برای آن کشیدهاند. مقدمهٔ کتاب را که بخوانید خواهید دید که چنین کاری از کس دیگری بر نمیآمد. دستشان درد نکند. خدمت بزرگی است به جامعهٔ علمی کشور.
پ. ن. : نسخهای از این یادداشت را با اندکی تفاوت پیشتر در اینستاگرام نشر داده بودم.
@k1samani_channel
🔷 نکتهای دربارهٔ مدلسازی
جُرج باکس¹، آماردان بزرگ انگلیسی جملهٔ معروفی دربارهٔ مدلسازی دارد:
همهٔ مدلها غلط اند ولی بعضی از آنها مفید اند.²
معیار درست و غلط بودن در اینجا انطباق با واقعیت است. ازایننظر، جملهٔ باکس را میتوان اینطور تعبیر کرد که هیچ مدلی نیست که دقیقاً منطبق بر واقعیت باشد ولی مدلها میتوانند به ما در درک و فهم واقعیت کمک کنند. این را نباید کاستی یا نقطهٔ ضعف مدل دانست. برعکس، گاهی نقطهٔ قوت مدل است. نزدیک شدن مدل به واقعیت لزوماً بهمعنی بهتر بودن آن نیست. گاهی کار مدل این است که جنبهها، ویژگیها یا کارکرد مشخصی از یک واقعیت یا سامانهٔ فیزیکی را بیرون بکشد و پیش روی شما قرار دهد.
قطعهٔ کوتاه «درباب دقت در کار علم» از کتاب اطلس خورخه لوئیس بورخس تمثیل خوبی از این کارکرد مدل است [1]:
...در آن امپراتوری هنر نقشهبرداری به چنان کمالی رسید که نقشهی یک ولایت سراسر فضای یک شهر را میپوشاند و نقشهی خود امپراتوری به اندازهی ولایت بود. با گذشت روزگار مشخص شد که این نقشههای عریض و طویل چیزی کسر دارند و ازاینروی مدرسهی عالی نقشهبرداری از امپراتوری نقشهای را طرح افکند که دارای مقیاسی برابر با امپراتوری بود و نقطه به نقطه با آن مطابقت میکرد. نسلهای بعد که به مطالعهی نقشه چندان دلبستگی نداشتند بهتدریج نقشهای چنان عظیم را مایهی زحمت یافتند و بیهیچ حرمتی آن را به دست خشونت باد و باران سپردند. هنوز در بیابانهای غربی تکهپارههای این نقشه را میتوان یافت که پناهگاهی است برای جانور و یا گدایی که به تصادف از آنجا میگذرد. در تمام کشور نشانهی دیگری از دانش نقشهبرداری باقی نمانده است.
اگر بخواهیم مدل (نقشه) هرچهبیشتر به واقعیت نزدیک شود، همین اتفاقی خواهد افتاد که در داستان بالا بیان شده است. در نقشهبرداری (و همینطور در علم) گاهی کنار گذاشتن و حذف کردن مهمتر از نگهداشتن است. نقشهٔ راههای ارتباطی یا نقشهٔ جاذبههای گردشگری بهاین دلیل مفید اند که هر کدام روی یک ویژگی مشخص متمرکز شدهاند و اطلاعات اضافی را کنار گذاشتهاند.
داشتن یک مدل مفصل که شامل حداکثر جزئیات باشد لزوماً به درک بهتری از واقعیت فیزیکی نمیانجامد. گاهی داشتن چند مدل ساده بهتر، راهگشاتر و روشنگرتر از داشتن یک مدل مفصل است.
▫️مدل واقعیت نیست ولی به درک واقعیت کمک میکند. ازایننظر تفکر چندمدلی³ به بینش جامعتری میانجامد و درک کاملتر و قدرت پیشبینی بیشتری میدهد. در یک کلام: «مدلها ما را باهوشتر میسازند» [2].
منبع اصلی و الهامبخش این یادداشت مرجع [3] بوده است.
1. George Edward Pelham Box (1919 – 2013).
2. All models are wrong, some are useful.
3. many model thinking
مراجع:
[1] اطلس، خورخه لوئیس بورخس، ترجمهٔ احمد اخوت، انتشارات اطلس خورشید (۱۳۷۹).
[2] Scott E. Page, The Model Thinker , (Basic Books 2018).
[3] John H. Miller, A crude look at the whole : the science of complex systems, (Basic Books 2015).
@k1samani_channel
🔷 زندگیِ کاری
ایجاد توازن میان کار و زندگی چالشی است که بیشتر آدمها کموبیش با آن روبهرو میشوند. زندگی علمی/دانشگاهی هم چالشهای خودش را دارد؛ چه برای دانشجویان و چه برای استادان.
برای نمونه دانشجویان، بهویژه دانشجویان تحصیلات تکمیلی، در طول دورهٔ تحصیل خود با چالشهایی از این دست روبهرو میشوند: نگرانی از بهثمر نرسیدن پروژهٔ دکتری، رد شدن در آزمون جامع، مشکلات ناشی از ضعف زبان انگلیسی، چالشهای متعدد علمی و ارتباطی با استاد راهنما، تصمیمگیری برای آیندهٔ شغلی، سازگاری با دیگران در محیط آزمایشگاه، مقایسه شدن با دیگران و ...
استادان، بهویژه استادان جوان، هم چالشها و مسائل خودشان را دارند: ایجاد توازن میان تدریس و پژوهش، امنیت شغلی، مشکلات ارتباطی با دانشجویان، مشکلات ارتباطی با همکاران و ...
به اینها مشکلات اجتماعی، نوع ارتباط دانشگاهیان با جامعه و چالشهای فکری و فلسفی را هم اضافه کنید.
در مواجهه با هر مسئله و مشکلی قرار نیست چرخ را از اول اختراع کنیم. استفاده از تجربههای دیگران و مشورت گرفتن از کسانی که مسیر مشابهی را طی کردهاند، اغلب مفید است.
مجلهٔ Science بخشی دارد تحت عنوان Working Life که در آن دانشگاهیان، چه استاد و چه دانشجو، تجربههای خود از زندگی دانشگاهی را با خوانندگان به اشتراک میگذارند. تجربههایی از چالشها، مشکلات، بحرانها، شکستها و پشت سر گذاشتن آنها.
اگر نگاهی به عناوین جستارهای این بخش بیندازید بهاحتمالزیاد بعضی از آنها را خواندنی و مفید خواهید یافت:
https://www.science.org/topic/careers-overline/working-life
@k1samani_channel
🔷 دشمن
▪️دشمن، کتابی دربارهٔ صلح
نویسنده: دیوید کالی،
تصویرگر: سرژ بلوک،
مترجم: رضی هیرمندی،
نشر چشمه، ۱۳۹۷.
اینجا انگار بیابان است ...
... بیابانی با دو گودال
گودالهایی با دو سرباز.
سربازهایی با هم دشمن.
کتاب با این توصیف از صحنهٔ جنگ شروع میشود و ادامهٔ آن روایت یکی از این سربازها از جنگ است.
او یک تفنگ و یک دفترچهٔ راهنمای جنگ دارد. دفترچهٔ راهنما میگوید که دشمن خشن و بیرحم است. هیولاست. اگر ما را بکشد، به خانوادهٔ ما رحم نخواهد کرد. حیوانهایمان را خواهد کشت و آب چاههایمان را مسموم خواهد کرد.
یک شب بالاخره از گودالاش بیرون میرود و وارد گودال دشمن میشود. اما دشمن هم کمی پیشتر از گودالاش بیرون رفته است. در میان خرتوپرتهای دشمن عکسهای خانوادگی او پیدا میشود. عجب؟! دشمن خانواده دارد؟ یک دفترچهٔ راهنما هم هست. عین دفترچهٔ راهنمای خودش. با این تفاوت که در آن چهرهٔ خودش بهعنوان دشمن ترسیم شده است.
از خود میپرسد دشمن کجاست؟ لابد در گودال من است و او هم دفترچهٔ راهنمای من را دیده است.
در صحنهٔ پایانی دو سرباز پیامهایی را که در بطریهایی گذاشتهاند بهطور همزمان به سمت گودالهای یکدیگر پرتاب میکنند. پیامهایی برای پایان جنگ.
کتاب برای نوجوانان نوشته شده ولی بهکار بزرگسالان هم میآید. جزئیات و ریزهکاریهای فراوانی دارد که باید چند بار بخوانیاش تا همهٔ آنها را دریابی ولی شاید بتوان تم اصلی داستان را تأکید بر شباهت دشمنان به یکدیگر دانست.
▫️شاید هر کدام از ما، مثل سرباز همین داستان، دشمنانمان را هیولاهایی بدانیم که سزایشان فقط نابودی است ولی اگر خوب دقت کنیم شباهتهای زیادی میان خودمان و دشمنانمان پیدا میکنیم. بهقول هرمان هسه در رمان دمیان: «وقتی از کسی متنفری، از چیزی در درون او متنفری که بخشی از خودت است. چیزی که بخشی از ما نباشد آزارمان نمیدهد.»
این دیدگاه را در آثار بزرگان ادب فارسی هم بهوفور میتوان یافت. مثلاً این حکایت زیبا از فیهمافیه مولوی.
جملهٔ پایانی داستان قلعهٔ حیوانات هم بیان دیگری از همین مضمون است:
حيوانات بیرون از ساختمان، از خوک به آدم و از آدم به خوک و باز از خوک به آدم نگاه كردند ولی ديگر امکان نداشت كه يکی را از ديگری تميز دهند.
@k1samani_channel
🔷 قدرت بیقدرتان
«قدرت بیقدرتان» کتابی است از واتسلاف هاول، نمایشنامه نویس و سیاستمدار اهل جمهوری چک. این کتاب را انتشارات فرهنگ نشر نو با ترجمهٔ احسان کیانیخواه منتشر کرده است. کتاب در سال ۱۹۷۸ در قالب یک جستار بلند نوشته شده است.
موضوع کتاب زیستن در نظامهایی است که هاول آنها را «پساتوتالیتر» مینامد: نظامهایی که در آنها میان اهداف نظام و اهداف زندگی مغاکی عمیق وجود دارد و ایدئولوژی با پلی از توجیهها که بین نظام و فرد میزند شکاف میان این اهداف را پر میکند. نظامی که همیشه و در هر قدم مردم را لمس میکند اما همیشه با دستانی پوشیده در دستکشهای ایدئولوژیک. در چنین نظامی هر فردی به شیوهٔ خودش هم قربانی نظام است هم پشتیبان آن.
در این کتاب ایدهٔ اساسی هاول برای مقابله با نظام پساتوتالیتر زیستن در دایرهٔ حقیقت است: اگر زیستن در چنبرهٔ دروغ ستون اصلی نظام باشد، پس جای شگفتی ندارد که مهمترین تهدید برای آن زیستن در دایرهٔ حقیقت و واقعیت باشد.
با وجود شرایط خاص زمانی و مکانی نوشتن کتاب و با وجود گذشت بیش از ۴۰ سال از نگارش آن، نگرش ژرف و دید روشن هاول هنوز تازه، آموزنده و الهامبخش است.
پستهای زیر را هم، دربارهٔ همین کتاب، ببینید (بهویژه آخری):
/channel/nashrenow/2168
/channel/bahmanbookz/2346
/channel/bahmanbookz/2347
/channel/kaleme/29026
@k1samani_channel
🔷 Teach-in
▪️در بهار سال ۱۹۶۵، در میانهٔ جنگ ویتنام، حدود پنجاه نفر از استادان دانشگاه میشیگان تصمیم گرفتند برای مخالفت با جنگ یک روز اعتصاب کنند و کلاسهای درس خود را برگزار نکنند. تصمیم آنها با مخالفت شدید فرماندار میشیگان و رئیس دانشگاه مواجه شد. تعدادی از این استادان گرد هم آمدند و در مورد راههای جایگزین اعتصاب گفتوگو کردند. ایدهٔ teach-in را مارشال سالینز¹ استاد انسانشناسی دانشگاه میشیگان در این جلسه پیش نهاد:
میگویند ما میخواهیم مسئولیتهایمان بهعنوان مدرسان دانشگاه را نادیده بگیریم. بیایید به آنها نشان دهیم چهقدر احساس مسئولیت میکنیم.
Instesd of teaching out, we'll teach-in all night.
[ترجمهٔ مناسبی برای جملهٔ آخر پیدا نکردم، بنابراین اصلش را گذاشتم] .
آنها برنامهای شامل سخنرانی، بحث، موسیقی و فیلم برگزار کردند که از غروب ۲۴ مارس ۱۹۶۵ با تقریباً ۳۵۰۰ نفر شروع شد و تا بامداد روز بعد ادامه یافت.
این برنامه الهامبخش رویدادهای teach-in متعددی در دانشگاههای دیگر شد و البته موضوعات دیگری، علاوه بر مخالفت با جنگ، را هم در بر گرفت.
عبارت teach-in با الهام از عبارت sit-in بهمعنای تحصن ساخته شده است. در واقع teach-in شکلی از تحصن است که در آن شرکتکنندگان بهگفتوگو و بحث آزاد با هم میپردازند و از هم میآموزند و هیچکس بهطور مشخص نقش استاد یا شاگرد ندارد.
▫️دانشگاه هرگز نباید تعطیل شود. دانشگاه باید خانه و محل امن دانشجو باشد. پویایی و زندگی دانشگاه به حضور دانشجویانش است. با حضور دانشجویان میتوان شکلهایی از teach-in را در مقیاسهای مختلف در کلاسهای درس یا فضاهای دیگر دانشگاه برگزار کرد.
1. Marshall Sahlins (1930-2021).
منبع:
https://wikipedia.org/wiki/Teach-in
@k1samani_channel
🔷 یادگارِ خونِ سرو
▪️هـ. ا. سایه
دلا دیدی که خورشید از شبِ سرد
چو آتش سر زِ خاکستر برآورد
زمین و آسمان گلرنگ و گلگون
جهان دشتِ شقایق گشت از این خون
نگر تا این شبِ خونین سحَر کرد
چه خنجرها که از دلها گذر کرد
ز هر خونِ دلی سروی قد افراشت
ز هر سروی تذروی نغمه برداشت
صدای خون در آوازِ تذرو است
دلا این یادگار خونِ سرو است.
@k1samani_channel
🔷 ارجاع و استدلال
◾همهٔ ما کموبیش چیزهایی از دیگران آموختهایم. از پدر و مادر گرفته تا معلم، استاد، دوست، همکار و یا کتاب و مقاله و فیلم. بعضی از آموختههایمان چنان درونی شده است که خیال میکنیم یافتهٔ خودمان است و مبدأ و منشأ آنها را بهکلی از یاد بردهایم. برخی چیزها را هم فقط شنیده یا خواندهایم، بدون اینکه اصولاً درکی از آنها پیدا کنیم، هرچند ممکن است توهم فهمیدنشان را داشته باشیم.
◾در گفتار و نوشتار گاهی به مبدأ و مرجع ادعا یا سخنمان اشاره میکنیم؛ اصطلاحاً ارجاع میدهیم. ارجاع دادن دستکم دو فایده دارد: یکی رعایت حق دیگران است و دیگر اینکه به خواننده یا شنونده امکان میدهد که مرجع مورد اشاره را ببیند و چهبسا بخواهد خودش به آن مراجعه کند و موضوع را از سرچشمه دنبال کند.
◾ارجاع یک کارکرد منفی هم میتواند داشته باشد و آن زمانی است که ارجاع را جایگزین استدلال میکنیم. فرض کنید سخنی را از دانشمندی، هنرمندی یا شخصیت شناختهشدهای نقل میکنیم و میخواهیم از آن دفاع کنیم. دو حالت دارد:
یا آن سخن را درک کردهایم و فهمیدهایم (حالا هر سطحی از درک) که دراینصورت درواقع از آنچه خود فهمیدهایم دفاع میکنیم و استدلالمان باید بر مبنای فهم و درک خودمان باشد.
یا واقعاً درک نکردهایم و فقط داریم نقلقول میکنیم. در اینصورت باید به همین نقلقول بسنده کنیم و نباید از چیزی که نفهمیدهایم بهصرف این که آن را از شخص معتبری شنیدهایم یا در کتاب معتبری خواندهایم دفاع کنیم. ارجاع نمیتواند و نباید جای استدلال را بگیرد.
مثلاً به این گفتوگوی خیالی توجه کنید:
الف: تنها چیزی که من در مورد خودم مطمئنام اینه که دارم فکر میکنم و همین نشون میده که من وجود دارم.
ب: به نظرت توی این استدلال یه جور دور وجود نداره؟ یعنی بهطور ضمنی «وجود داشتن» پیشفرض «فکر کردن» نیست؟
الف: ببین، دکارت هم گفته: میاندیشم پس هستم. یعنی میخوای بگی دکارت اشتباه کرده یا تو از دکارت بیشتر میفهمی؟
در اینجا الف بهجای استدلال در برابر ایرادی که ب وارد کردهاست، به دکارت ارجاع میدهد و این ارجاع را حجتی بر درستی گفتهٔ خود میگیرد.
◾این نوع سوء استفاده از ارجاع را کموبیش در زندگی روزمره، در مناظرات و گفتوگوها و حتی در برخی متون میبینیم. گاهی البته حساسیت موضوع مورد بحث بالاست و یا فرد و کتاب مورد ارجاع از نوعی قداست برخوردار است. در چنین مواردی استدلال متقابل و وارد کردن ایراد ممکن است در عمل بهسادگی امکانپذیر نباشد و چهبسا بسیار هم پرهزینه باشد؛ بهخصوص اگر ارجاعدهنده دستی هم در مغلطه کردن و فضاسازی داشته باشد.
مثلاً فرض کنید در یک مناظرهٔ تلویزیونی آقای الف که فردی صاحب قدرت یا شناختهشده است گزارهای بیان میکند و آقای ب ایرادی به آن وارد میکند. آقای الف بهجای ارائهٔ استدلال در مقابل ایراد آقای ب به قرآن و سخن پیامبر ارجاع میدهد و تلویحاً یا تصریحاً آقای ب را به مخالفت با قرآن یا پیامبر متهم میکند. چهبسا آقای ب هم بهجای دفاع از سخن خود به دفاع از خود بپردازد و بر مراتب دیانتش تآکید کند و برایش شاهد بیاورد؛ که دراینصورت بهکلی قافیه را باخته است.
◽چه خوب است که در گفتوگوها مراقب اینگونه ارجاعات باشیم و چه خوب است که بکوشیم خودمان هم هرگز دیگران را با چنین ارجاعاتی در تنگنا قرار ندهیم.
@k1samani_channel
🔷 چهگونه با آمار دروغ بگوییم.
علم آمار، بر خلاف دستور زبان، شهودی نیست و اصول آن را نمیتوان بهسادگی از تجربههای روزمره آموخت [1]. مسائل احتمال نیز ارتباط نزدیکی با مسائل آمار دارند. ریاضیدان بزرگی مثل پرسی دیاکنیس معتقد است که مغز ما اصولاً برای حل مسائل احتمال طراحی نشده است [2].
از طرفی دانش مقدماتی از آمار و احتمال از ضروریات زندگی روزمره در دنیای پیچیدهٔ امروز است؛ طوریکه سواد آماری [3] در کنار انواع دیگر سواد همچون سواد عاطفی، سواد مالی و ... مینشیند.
«چهگونه با آمار دروغ بگوییم» [4] عنوان کتاب کوچکی است از دارل هاف که علیرغم حجم کماش (حدود ۱۴۰ صفحه) برای افزایش سواد آماری بسیار مفید است. کتاب اولین بار در سال ۱۹۵۴ چاپ شده است؛ بله، ۶۸ سال پیش! بااینهمه مطالباش هنوز تازه و زنده است. کتاب پر از مثالهایی است که نشان میدهند چطور میتوان با سوء استفاده از مفاهیم آماری و با ارائهٔ دادههای آماری به شکلی خاص و هدفمند، خواننده را گمراه کرد. همهٔ مثالها از نشریات و برنامههای رادیو و تلویزیون هفتاد سال پیش (عمدتاً در آمریکا) گرفته شده ولی اکثر آنها هنوز تازهاند و برای خوانندهٔ امروزی کاملاً قابل درک و شاید تجربهشده.
کتاب ده فصل دارد. فصل اول در مورد نمونهگیری آماری است و نقش مخرب سوگیری (bias) در نمونهگیری. باید دقت کرد که همیشه نمیتوان نتایج حاصل از نمونههای آماری را به کل جامعه تعمیم داد. مثلاً خوانندگان یک وبسایت خبری یا دانشجویان یک دانشگاه نمونهٔ خوبی از کل جامعه نیستند.
فصلهای دوم و سوم در مورد مفهوم مقدار متوسط و سوء استفادههایی است که میتوان از آن کرد. مفاهیمی مثلاً میانگین (mean)، میانه (median) و نما (mode) اگرچه ممکن است در موارد زیادی رفتاری مشابه داشته باشند ولی در مواردی هم تفاوت زیادی با هم دارند و کاربرد آنها بهجای هم گمراهکننده است. برای توضیحات بیشتر در مورد میانگین اینجا را ببینید.
فصل چهارم به مفهوم تفاوت یا اختلاف و سوء استفادههای ناشی از آن میپردازد. گاهی میتوان تفاوتهای بیاهمیت را بهشکلی اغراقآمیز بزرگ جلوه داد و گاهی تفاوتهای مهم را ناچیز نشان داد. شاید جملهٔ زیر از این فصل خلاصهٔ خوبی برایش باشد:
A difference is a difference only if it makes a difference.
فصلهای پنجم، ششم و هفتم به سوء استفاده از گرافها، تصاویر و نمودارها میپردازد: استفاده از مقیاسهای نامناسب یا رسم نمودارها و شکلهایی که بهلحاظ دیداری گمراهکننده اند. بهعنوان یک مثال اینجا را ببینید. گاهی نیز نمودار تغییرات یک کمیت نشان داده میشود ولی با ظرافت گزارهای دربارهٔ یک کمیت دیگر بیان میشود.
فصل هشتم به این موضوع مهم میپردازد که همبستگیهای آماری همیشه نشاندهندهٔ رابطهٔ علت و معلولی نیستند.
فصل نهم به انواع دستکاریهای آماری میپردازد: «واقعیت این است که آمار، علیرغم مبنای ریاضیاش، بیشتر هنر است تا علم».
در نهایت فصل دهم راهکارهایی برای مقابله با فریبها و سوء استفادههای آماری پیشنهاد میکند.
اگر به موضوع کتاب علاقهمندید، فرستههای زیر از همین کانال را هم ببینید:
/channel/k1samani_channel/34
/channel/k1samani_channel/55
/channel/k1samani_channel/86
/channel/k1samani_channel/89
[1] Daniel Kahneman, ''Thinking, Fast and Slow'' (2011).
[2] Persi Diaconis, "The search for randomness", Talk (1989).
[3] https://wikipedia.org/wiki/Statistical_literacy
[4] Darrell Huff, "How to Lie with Statistics" (1954).
@k1samani_channel