از لحاظ روحی میخوام برگردم سالی که انقدر دستم باز باشه برا عنوان پایانامه =)
*کُبی | دِ | کَت*
خانم زیمرمن یه جمله جالب داره، میگه یه کاری رو بارها و بارها انجام دادن نشونه دیوانگی نیست، نشانه تراما و اسیبیه که پروسه و درمان نشده.
*دیکتاتور حانیه*
راحتترین ویزیت عمرمو الان داشتم.
مریض اومد با گریه پرسید دماغمو عمل کردم به نظرتون سوراخاش قرینه است؟
گفتم اره قطعا
گفت به من میاد؟
گفتم خیلی
جدی خوش حال شد رفت🥹🧡
»چنگولی«
چرا تو مدرسه باید مامور آبخوری میداشتیم؟ که چی آخه؟ کمتر آب بخوریم؟ آب نخوریم؟
»لات فیلسوف«
الان فهمیدم این دختره به دوستاش گفته میخوام یک هفته برم مسافرت و از دوستاش کلی لباس گرفته و وقتی رفته گفته قرار نیست دیگه برگردم🤡🤡🤡🤡🤡🤡🤡🤡🤡🤡🤡🤡🤡🤡🤡🤡
»bahar«
شما ترکا چرا اینجوری هستین؟
از ۱۳ نفر در مهمونی ۹ نفر ترک بودن. من هر نیم ساعت یکبار باید میگفتم لطفا فارسی حرف بزنید😐 معذرت میخواستن میگفتن حق داری بعد باز شیفت میشدن رو ترکی😐
»azadeh«
خواهرم یکی از گربههای حیاط رو تو خونه یکی از اهالی محل دیده، عین مامانا دعواش کرده گفته بدو برو خونه.
نکته جالبش اینه که اونم حرفشو گوش داده و اومده🤣
»soul«
قبلا یه عروسی میرفتیم ۵ تا خواستگار برامون پیدا میشد
چیشده جدیدا سلیقهی ماماناتون نیستم؟🦦🤣
»Yalda«
پسرا واقعا دارن پرنسس میشن
یکی استوریمو ریپلای کرد گفت کجای تهرانی دخترم گفتم شیرازم تکستاشو پاک کرد بلاکم کرد :)))))))))
»Nilia«
به نظرم اون تلاشهایی که هیچوقت کسی ازشون اطلاعی پیدا نمیکنه و در نهایتم به نتیجه نمیرسه، تبدیل میشن به بدترین نوع سرافکندگی و غم. فقط خودت میدونی چقدر میخواستی، چقدر زور زدی و نشد. تو میمونی و این نشدن.
»The Sina«
+سلام خانم دکتر منو یادتون میاد؟دو ماه پیش تو واژنم عنبرنسا گذاشته بودم عفونت کرده بود، با داروهاتون خوب شد. اومدم تشکر کنم.
-خواهش میکنم😊
+حالا دوباره هفته پیش عنبرنسا گذاشتم، فکرکنم دوباره عفونت کرده. همون داروهارو بنویسین ممنون.
*soldier of fortune*
دخترا هم میتونن برای رابطه بقیه ذوق کنن و از تنهایی نق بزنن و همون لحظه پسری که بهشون پیشنهاد میده رو بلاک کنن.
*Masih*
مامانم یه خاطره از دوم دبستانم برام تعریف میکنه که یه روز از مدرسه برگشتم خونه با یه حالت خیلی نالان بهش گفتم:
+مامان من استلس میخوام
-استلس چیه پسرم؟
-استلس دیگه؛ همه بچهها قبل امتحان استلس داشتن ولی من نداشتم
-آها استرس =)))
کاش هنوز یه پسر هشت ساله بودم که نمیدونه استرس چیه.
*دیوار کسرا*
دیروز اومدم کیش ریلکس کنم؛ در بدو ورود تاکسیم تصادف کرد، رسیدم هتل برق رفت و ۱۲ ساعت تو گرما پختم، اومدم بیرون کیف مدارکمو گم کردم، رفتم آفتاب بگیرم گرمازده شدم، تو دوچرخه سواری خوردم زمین پام زخم شد، شبش شام خوردم مسموم شدم، حالام که همه جا ژانر کاپلی راه انداختید.
ریدم تو این زندگی.
»SiaVash«
من اینجوریم که احمقم، احمقم، احمقم، یهو دیگه احمق نیستم، مهربونم، مهربونم، مهربونم، یهو دیگه مهربون نیستم، میبخشم، میبخشم میبخشم، یهو دیگه نمیبخشم، اونجا که “یهو” اتفاق میفته شاهد بی احساسترین ورژن من هستید.
»Tada«
پروفایل بعضی دخترا رو که باز میکنی قشنگ میفهمی که هنوز تو حسابت دو تا صفر کمه.
»Ben Khalesi«
ببین عزیزم، ما تا همیشه شاهد رفت و آمد، بود و نبود آدمها، غمها، دیر شدنها، تلخیها، دل شکستنها و ناامید شدنها هستیم. این بخشی از زندگیه و یهجا این روند کمتر آزارت میده. ولی هست، تا لحظهی مرگ.
»ᴀꜱᴇᴍᴀɴ«