✔️رضا #براهنی، شاعر، نویسنده و منتقد سرشناس درگذشت.
اکتای براهنی، کارگردان سینما و فرزند رضا براهنی، در صفحه اینستاگرام خود نوشت: به تاریخ ۵ فروردین ۱۴۰۱ پدرم رضا براهنی جهان را ترک و به دیدار آفتاب شتاب کرد.
رضا براهنی ۸۶ ساله هنگام مرگ در تورنتوی کانادا بهسرمیبرد، جایی که او از نیمه دهه ۱۳۷۰ به آن مهاجرت کرده بود.
ویدیو: نیک یوسفی
@harfenabme
حکایت «دزدی درویش»
درویشی را ضرورتی پیش آمد، گلیمى از خانه یاری بدزدید. حاکم فرمود تا دستش بدر کنند. صاحب گلیم شفاعت کرد که من او را بحل کردم. گفتا : به شفاعت تو حد شرع فرو نگذارم.
گفت: آنچه فرمودی راست گفتی ولیکن هر که از مال وقف چیزی بدزدد قطعش لازم نیاید والفقیر لایملک هر چه درویشانراست وقف محتاجان است. حاکم دست ازو بداشت و ملامت کردن گرفت که جهان برتو تنگ آمده بود که دزدی نکردی الا از خانه چنین یاری. گفت: اى خداوند نشنیدهاى که گویند: خانه دوستان بروب و در دشمنان مکوب.
#حکایت
@harfenabme
چه بهاری، چه شگفت!
بر سبوهای سلامت
سبزناهای زمستان چه گرفت!
اینک از آن دلکِ پرتپش و دلهره، آن بذرِ شرر
کوه تا کوه، افق تا به افق، مرز به مرز،
جنگل شعلهٔ سبز.
برتر از ابر و فرابرده سر از خاکستر.
این همان معجزهٔ معجزه هاست
جاودان جادوی روییدن و از خاک درآوردن سر.
ای دل ای دیدهٔ بیباور
ریبپروردهٔ شکْآور،
ای دروغ دغلان دیده
ای ترازونگه، ای عدلترین داور،
این دگر شعبده و رقص عروسک نیست.
هان، ببین و بشناس،
بازیِ باد و مترسک نیست.
این بلوغ است، جوانهست که میروید.
و سلامی که شکفتن به جهان گوید.
راز بذر است و شبِ تیرهٔ اعماق چراغان کردن.
-(باید این معجزه باور کردن)-
و نترسنده سر از خاک برآوردن.
زین فرومیر ستارهیْ سحری
ای بهار دگر، ای بذر بلوغ، ای فرمند،
بر تو بشکوهِ برآیند سلام،
ای بلورینه سپیدهدم بیدار و بلند!
لیک،
همه آفاق پر از تاریکیست؛
روشنان باز گمند.
نفسِ حق داری، خواهند آمد، خسته نشو
دلکم! باز بینداز کمند...
«مهدی اخوان ثالث»
@harfenabme
به دیدارم بیا هر شب،
در این تنهاییِ تنها و تاریکِ خدامانند
دلم تنگ است
بیا ای روشن، ای روشنتر از لبخند
شبم را روز کن در زیرِ سرپوشِ سیاهیها
دلم تنگ است
بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه
در این ایوانِ سرپوشیده، وین تالابِ مالامال
دلی خوش کردهام با این پرستوها و ماهیها
و این نیلوفرِ آبی و این تالابِ مهتابی
بیا ای همگناهِ من درین برزخ
بهشتم نیز و هم دوزخ
به دیدارم بیا، ای همگناه،
ای مهربان با من!
#مهدی_اخوانثالث
@harfenabme
در این روزگار، که ما بیش از هر چیز به امید و ایمان احتیاج داریم، مگذار نااُمیدی، روزنی به اندازهی سر سوزنی در قلبت پیدا کند و از آنجا هجوم بیاورد.
امید را برای روزهای بد ساختهاند؛ چراغ را برای تاریکی.
انسان اگر با مشقت و درد و مصیبت روبهرو نمیشد، نه به چیزی ایمان میآورد، نه به آیندهای دل میبست و نه از امید، سلاحی میساخت به پایداری کوه.
#نادرابراهیمی
@harfenabme
خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
و مـاه را زِ بلندایش، به روی خاک کشیدن
بود
پلنگ من_دل مغرورم_پرید و پنجه به خالی زد
که عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دست رسیدن بود
گل شکفته! خداحافظ، اگرچه لحظه ء دیدارت
شروع وسوسه يى در من به نام دیدن و چیدن بود
من و تو آن دو خطیم آری، موازیان به ناچاری
که هردو باورمان ز آغاز، به یکدگر نرسیدن بود
اگرچه هیچ گل مُرده، دوباره زنده نشد، امّا
بهار در گل شیپـوری،مُدام گرم دمیدن بود
شراب خواستم وعمرمن، شرنگ ریخت به کام من
فریبکارِ دغلپیشه،بهانه اش نشنیدن بود!
چه سرنوشـت غمانگیزی که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس میبافت، ولی به فکر پريدن بود
#حسین_منزوى
@harfenabme
سلام
یادی از باستانی پاریزی
تاریخ اندیشی مردمی
به مناسبت ۳ دی زاد روز
دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی
باستانی از دل کویر برآمد.از پاریز کرمان
استاد درهر سخنی یا مطلبی یا اشاره ای تاریخی، فیلش یاد کرمان می کرد.
گویا آخر دنیا به کرمان ختم می شد.
حتی ازپاریس هم که سخن می گفت. گریزی به پاریز هم می زد.
باستانی تاریخ وقهرمان تاریخی را از زندان تنگ تحقیقات ونسخه خوانی های دانشگاهی نجات داد.
وبه میان مردم آورد.
قهرمانان تاریخی استاد باستانی برای همه دم دست هستند .
درقالب طنز یا ضرب المثل یا خاطره ای جالب بهتر می توان قهرمانان را شناخت.
خواص وعوام نوشته های پاریزی را با جان ودل می خواندند وبرای هم نقل می کردند.
تاریخ به میان مردم امده بود.
مردم نقش خود واجداد شان را درتاریخ می دیدند.
تاریخ باستانی دیگر (این دبیر گیج کوردل نبود)که شرح عیش وعشرت وقتل عام پادشاهان رابنویسد.
رنج و درد وزندگی مردم بود که در پوششی از طنز آن هم طنزی هشدار دهنده نوشته شده بود.
هرچند ذبیح اللله منصوری هم با رمانهای تاریخیش تاریخ را به میان مردم آورد
اما افسانه پردازی های اغراق آمیز
منصوری کجا وتاریخ مستند باستانی کجا؟
باستانی با طنز وحکایت های تاریخی طنز امیز تاریخ را شیرین تروجذاب تر کرد .
درکتاب .نون جوودوغ گو . وبعضی از اثار دیگرش، رنجهای مردم وتاریخ واقعی محرومان را به نگارش درآورد.
باستانی با عمرپر برکتی که داشت درحوادث تاریخی حاضروناظر بود.
وجودش تاریخ مجسم وعینی عصرما بود.
راهکارهایی که درکتاب از پاریز تا پاریس می دهد بسیار کارساز است.
عبرت تاریخی در این کتاب به وضوح دیده می شود.
دراین اثر که زندگی نامه ی اوست عصر شتر را با تحلیل به عصر موتوروصل می کند.
مسافرت با کاروان پاریز را به مسافرت با هواپیما درپاریس با شیرینی خاصی
پیوند می دهد.
درکتاب درتلاش آزاد ی سرنوشت مشروطه را به روشنی نشان می دهد.
درکتاب یعقوب صفاری. برشی از تاریخ را بیان می کند که ایرانیان بعداز حمله اعراب دنبال یافتن هویت تاریخی خود بودند.
اشعار باستانی هم دلپذیر است .
سخنش از دل برمی خیزد .لاجرم بردل می نشیند.
این مورخ نثری جذاب دارد که خسته کننده نیست.
سالها تدریس در دانشگاه تهران وتربیت شاگردان برجسته یکی از خدمات قابل ستایش استاد پاریزی است.
روانش شاد باد
بهرامیان
@harfenabme
هر سه مقابل پنجره نشستند خیره بر دریا.
یکی از دریا گفت. دیگری گوش کرد.
سومی نه گفت نه گوش کرد
او در میانهی دریا بود، غوطه در آب
او پشت پنجره حرکات او آرام،
واضح در آبیِ رنگ پریدهی آب
درون کشتی غرق شدهای چرخید.
زنگ نجاتغریق را به صدا درآورد.
حبابهای ریزی با صدایی نرم بر روی دریا شکستند
ناگهان یکی پرسید: «غرق شد؟»
دیگری گفت: «غرق شد».
سومی از عمق دریا نگاهشان کرد.
گویی به دو نفر که غرق شدهاند مینگرد.
"یانیس ریتسوس"
برگردان: احمد پوری
@harfenabme
خانه دلتنگِ غروبی خفه بود
مثلِ امروز ڪه تنگ است دلم
پدرم گفت چراغ
و شب از شب پُر شد
من به خود گفتم یڪ روز گذشت
مادرم آه ڪشید ؛
« زود برخواهد گشت »
ابری آهسته به چشمم لغزید
و سپس خوابم برد
ڪه گمان داشت ڪه هست این همه درد
در ڪمینِ دلِ آن ڪودڪِ خُرد ؟
آری ، آن روز چو می رفت ڪسی
داشتم آمدنش را باور
من نمی دانستم
معنیِ « هـرگـز » را
تو چرا بازنگشتی دیگر ؟
آه ای واژه ی شوم
خو نڪرده ست دلم با تو هنوز
من پس از این همه سال
چشم دارم در راه
ڪه بیایند عزیزانم، آه
#هـوشنـگ_ابتـھـاج
@harfenabme
به کوی میکده یا رب سحر چه مشغله بود
که جوش شاهد و ساقی و شمع و مشعله بود
حدیث عشق که از حرف و صوت مستغنیست
به ناله دف و نی در خروش و ولوله بود
مباحثی که در آن مجلس جنون میرفت
ورای مدرسه و قال و قیل مسئله بود
دل از کرشمه ساقی به شکر بود ولی
ز نامساعدی بختش اندکی گله بود
قیاس کردم و آن چشم جادوانه مست
هزار ساحر چون سامریش در گله بود
بگفتمش به لبم بوسهای حوالت کن
به خنده گفت کی ات با من این معامله بود
ز اخترم نظری سعد در ره است که دوش
میان ماه و رخ یار من مقابله بود
دهان یار که درمان درد حافظ داشت
فغان که وقت مروت چه تنگ حوصله بود
#حافظ
@harfenabme
خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
و مـاه را زِ بلندایش، به روی خاک کشیدن
بود
پلنگ من_دل مغرورم_پرید و پنجه به خالی زد
که عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دست رسیدن بود
گل شکفته! خداحافظ، اگرچه لحظه ء دیدارت
شروع وسوسه يى در من به نام دیدن و چیدن بود
من و تو آن دو خطیم آری، موازیان به ناچاری
که هردو باورمان ز آغاز، به یکدگر نرسیدن بود
اگرچه هیچ گل مُرده، دوباره زنده نشد، امّا
بهار در گل شیپـوری،مُدام گرم دمیدن بود
شراب خواستم وعمرمن، شرنگ ریخت به کام من
فریبکارِ دغلپیشه،بهانه اش نشنیدن بود!
چه سرنوشـت غمانگیزی که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس میبافت، ولی به فکر پريدن بود
#حسین_منزوى
@harfenabme
صدای سگی مرا مجروح میکند
مردۀ پروانهای مرا میترساند
من نازکتر از آنم تا کسی مرا بیازارد
مجروحتر از آنم تا بادی بوزد
یا شوریِ اشکی مرا بکشد
یا که بفریبد سوسوی ستارهای...
#محمدباقر_کلاهیاهری
@harfenabme
شناسنامه ام را میخواهی!؟
روحم مجروح، اندیشه ام زخم خورده و
جسم خسته ام
حمال آرزوهای دود شده ام است
گرچه پرونده جوانی ام
مختومه شده
اما دنیا هنوز مرا نشناخته است
هر شب
با رؤیاهای ورم کرده ام
سوار بر قایقی سوراخ
وسط اقیانوسی بی انتها، از زندگی
دور میشوم
سخت است برایم
کودک فردایم از دیروزم سؤال کند و
گرچه آبستن شده ام از اندوه
اما پوست کلفت رنج نامه ام
شده ام وآماده ام
از تقویم شهرم گم شوم
چند روزی ست
مرگ اطرافم پرسه میزند
به گمانم
آفتاب عمر من
دارد غروب میکند!
@harfenabme
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
به جویبار که در من جاری بود
به ابرها که فکرهای طویلم بودند
به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من
از فصلهای خشک گذر میکردند
به دستههای کلاغان
که عطر مزرعههای شبانه را
برای من به هدیه میآورند
به مادرم که در آئینه زندگی میکرد
و شکل پیری من بود
و به زمین، که شهوت تکرار من، درون ملتهبش را
از تخمه های سبز میانباشت، سلامی دوباره خواهم داد
میآیم، میآیم، میآیم
با گیسویم: ادامهٔ بوهای زیر خاک
با چشمهام: تجربههای غلیظ تاریکی
با بوتهها که چیدهام از بیشههای آنسوی دیوار
میآیم، میآیم، میآیم
و آستانه پر از عشق میشود
و من در آستانه به آنها که دوست میدارند
و دختری که هنوز آنجا،
در آستانهٔ پر عشق ایستاده، سلامی دوباره خواهم داد
#فروغ_فرخزاد
@harfenabme
شتاب کردم که آفتاب بیاید
نیامد
دویدم از پی دیوانه ای که گیسوان بلوطش را به سحرگرم مرمر لمبرهایش می ریخت
که آفتاب بیاید
نیامد
به روی کاغذ و دیوار و سنگ نوشتم که تا نوشته بخوانند
که آفتاب بیاید
نیامد ...
چو گرگ زوزه کشیدم چو پوزه در شکم روزگار خویش دویدم دریدم
که آفتاب بیاید
نیامد
چه عهد شوم غریبی! زمانه صاحب سگ؛ من سگش
چو راندم از در خانه ز پشت بام وفاداری درون خانه پریدم که آفتاب بیاید
نیامد ...
کشیده ها به رخانم زدم به خلوت پستو
چو آمدم به خیابان
دو گونه را چنان گدازه پولاد سوی خلق گرفتم که آفتاب بیاید
نیامد
اگرچه هق هقم از خواب، خواب تلخ بر آشفت خواب خسته و شیرین بچه های جهان را
ولی گریستن نتوانستم
نه پیش دوست نه در حضور غریبه نه کنج خلوت خود گریستن نتوانستم
که آفتاب بیاید
نیامد ...
#رضا_براهنی
@harfenabme
برآمد باد صبح و بوی نوروز
به کام دوستان و بخت پیروز
مبارک بادت این سال و همه سال
همایون بادت این روز و همه روز
چو آتش در درخت افکند گلنار
دگر منقل منه آتش میفروز
چو نرگس چشم بخت از خواب برخاست
حسدگو دشمنان را دیده بردوز
بهاری خرمست ای گل کجایی
که بینی بلبلان را ناله و سوز
جهان بی ما بسی بودست و باشد
برادر جز نکونامی میندوز
نکویی کن که دولت بینی از بخت
مبر فرمان بدگوی بدآموز
منه دل بر سرای عمر سعدی
که بر گنبد نخواهد ماند این گوز
دریغا عیش اگر مرگش نبودی
دریغ آهو اگر بگذاشتی یوز
#سعدی
@harfenabme
میگن سالی که با بارون تموم بشه با عشق شروع میشه
امیدوارم سال جدید برای همتون پراز عشق و آرامش و شادی باشه و غم تو دلای مهربونتون خونه نکنه
امیدوارم دست به خاکستر بزنید طلا بشه و زندگیتون پر از برکت باشه،
وجود نازنینتون سلامت باشه،
به همه ی آرزوهای قشنگتون برسید
و صدای خنده های از ته دلتون گوش فلک رو کر کنه...
نمیدانم نوروز پایان سالیست که گذشت یا آغاز سالیست که در حال آمدن است!
برای همین یک تبریک و یک آرزو طلبتان.
تبریک بابت استقامتی که سال گذشته در تمام سختی هایش داشتید...
و آرزو برای سالی که در پیش رو دارید؛
آرزو دارم تمام آرزوهای ناتمامتان امسال تمام شوند.
❤سال نو پیشاپیش مبارک❤
@harfenabme
✔️چهارشنبه سوری در طهران قدیم
✍🏻جعفر شهری
🔸دو روز مانده به شب چهارشنبهسوری، آبهای حوض و حوضچههای خانهها را عوض میکردند، به این صورت که قبلا زنها ظرفهای دم دستی و سپس هر چیز کثیف شستنی را مانند لباسها میشستند، آب میکشیدند و روی بند پهن میکردند و به نیت اتصال خانواده، از کنار به یکدیگر گره میزدند، سپس کمی سرکه و ذغال داخل حوض و حوضچهها میریختند و آبها را به نیت بیرون ریختن سیاهی، ترشی و چرکدلی از خانواده به جوی کوچه میریختند و آب تازه روی حبهٔ نبات یا حبهٔ قندی که هر یک از اعضای خانواده پیش از پر کردن حوض و حوضچه در آن میاندازند، میریزند. آب، روشنایی و صفای تازه به خانه میآورد و کسی تا در رفتن «توپ سال نو» و آمدن عمو نوروز، حق دست زدن به آن را نداشت.
🔸بتههای خشک شده از بیابانهای اطراف وارد تهران و برای شب چهارشنبهسوری از چند روز قبل بتههای مورد نیاز، پشت دروازههای شهر تهران انبار میشد. این بتهها سوخت تمام نانواییها و حلواییها هم بود و اکثر پرندگان هم همین بتهها را میخوردند. بتههای اضافه بر مصرف روز از روزهای قبل در بیرون از دروازهها انبار شده و نگهبان برای حفاظتشان از حریق و مثل آن میگماردند. از بعدازظهر روز چهارشنبهسوری به شهر حمل شده سر سهراهها و چهارراهها، گذرها و کوچهها مانند تل انبار شده عرضه خریداران میگردید. اهالی تهران در دهههای 20 و 30 برای خرید بوته مورد نیاز شب چهارشنبهسوری یک شاهی پول میپرداختند و با آن حجمی از بته را خریداری میکردند که بتوان با آن هفت کپه آتش درست کرد. هنگام زوال آفتاب و سر رسیدن غروب وقت بته افروزی در درازی کوچهها بود. تعداد کپههای آتش باید فرد میبود. داخل حیاط یا در کوچهها هرکس سه،پنج یا هفت کپه آتش درست میکرد و اهالی خانه پشت هم قطار میشدند و از روی آتش میپریدند و با هر جهش این شعر را میخواندند. «زردی من از تو سرخی تو از من» را به زبان میآورند تا شعلهٔ بتهها فروکش کند و رو به خاموشی برود. در این میان، «بتهافروزی» شرایط خاصی داشت، نخست بتهها نباید زوج میشدند، آنها باید سه، پنج یا هفت کپه میبودند، بهترین و کاملترین آن را هفت کپه میدانستند. در هفت کپه عدد ستارگان سرنوشتساز هفت معلوم شده بود و اینکه به جز بوته، سوزاندنی دیگری جایگزین نکنند. این کپهها باید رو به قبله ردیف شده باشند.شب چهارشنبهسوری مردم تهران فقط بته خشک شده آتش میزدند و نه چیز دیگری. پریدن از روی آتش که تمام میشد وقت فالگوش ایستادن بود.
🔸بعد از غروب این روز، در پس درهای خانهها و سر پیچ کوچهها و بالای بامها و خفای گذرگاههای کم تردد، به گوش فال ایستاده، استراق سمع رهگذران میکردند و اول رهگذری که از آنها گذشته چیزی بر زبان آورده کلماتشان تفأل آینده آنها میگردید.» قاشقزنی رسم دیگر شبهای چهارشنبهسوری بود که چند ساعتی از شب گذشته آغاز میشد. زنها و دخترها چادر به سر میکردند و با پیالهای مسی و قاشقی چوبی که صدای بم لطیفی هم داشت پشت در خانهها میرفتند و روی پیاله میکوبیدند و منتظر میشدند تا صاحبخانهها چیزی در پیالههای آنها قرار دهند. این هم برای خود تفألی بود و افراد با تعبیر اشیایی که در پیالههای خود میدیدند خودشان را کامروا در نیت یا ناکام میانگاشتند.
🔸افسون کردن اسباب سفیدبختی و آب دباغخانه از دیگر آداب شب چهارشنبهسوری بود. اولین کار بعدازظهر سهشنبهٔ آخر سال (چهارشنبه سوری)این بود که سحرزدهها، سیاهبختها و بختبستهها مانند دختران و بیوهزنان در خانه مانده، روانهٔ دباغخانه میشدند تا آب آن را بهدست آورند. رسم این کار چنین بود که هر یک کوزه یا شیشهای برمیداشتند، رخت و کفش کهنهٔ میپوشیدند، در اتاقی که درش رو به جنوب باز شود، جمع میشدند و از آنجا با هم حرکت میکردند و سخنانشان تا دباغخانه همه از بریدن، دریدن، شکستن، ریشهکن کردن، پر دادن، سوزاندن، بیرون کردن و مانند آن بود تا به دباغخانه برسند. این کار برای برطرف کردن بسته شدن بخت زنان یا دختران و همچنین سحر افتادن در کار کسی انجام میشده است.
🔸بزک شب چهارشنبهسوری، از دیگر آداب این شب بود. زنها از دو سه ساعت بعد از ظهر برای پریدن از روی آتش غروب باید تمیز و با جلوه و جلا میبودند. آرایش (هفت قلم) از جمله آرایشهای همین شب بهشمار میآمد. با اعتقاد به اینکه بزک کردن در چنین شبی چهره را تا آخر سال منور و جالب میکند. براساس اطلاعات منتشرشده در این کتاب، ایرانیان قدیم اعتقاد داشتند کار دباغی شغل یکی از اولیای خدا بوده است، پس باید به آن رغبت و نشاط داشت.
جعفر شهری، کتاب طهران قدیم
#چهارشنبه_سوری
@harfenabme
مسی به رنگ شفق بودم
زمان سیه شدنم آموخت
در امید زدم یک عمر
نه در گشاد و نه پاسخ داد
در دگر زدنم آموخت
چراغ سرخ شقایق را
رفیق راه سفر کردم
به پیشواز سحر رفتم
سحر نیامدنم آموخت
کنون هوای سحر در سر
نشسته حلقه صفت بر در
به هیچ سوی نمی رانم
حدیث عشق نمی دانم
خوشم به عقربه ساعت
که چیره می گذرد بر من
درون آینه ها پیریست
که خیره می نگرد در من
که خیره می نگرد در من
#نادر_نادرپور
@harfenabme
بيا تا جهان را به بد نسپريم
به كوشش همه دست نيكی بريم
نباشد همی نيک و بد پایدار
همان به كه نيكی بود يادگار
#فردوسی
یکم بهمن، زادروز حکیم #ابوالقاسم_فردوسی گرامی باد.
@harfenabme
نسیم صبح بوی گل پراکند
افق دریایی از نور است و لبخند
دل افروزان شادی را صلا زن
سیه کاران غم را در فروبند
#فریدون_مشیری
@harfenabme
از زمزمه دلتنگیم، از همهمه بیزاریم
نه طاقت خاموشی، نه تاب سخن داریم
آوار ِ پریشانی ست، رو سوی چه بگریزم؟
هنگامهی حیرانی ست، خود را به که بسپاریم؟
تشویش ِ هزار «آیا»، وسواس ِ هزار «امّا»
کوریم و نمیبینیم، ورنه همه بیماریم
دوران شکوه باغ، از خاطرمان رفته است
امروز که صف در صف، خشکیده و بیباریم
دردا که هدر دادیم، آن ذات ِ گرامی را
تیغیم و نمی بّریم، ابریم و نمی باریم
ما خویش ندانستیم، بیداریمان از خواب
گفتند که بیدارید، گفتیم که بیداریم!
من راه تو را بسته، تو راه مرا بسته
امیّد ِ رهایی نیست، وقتی همه دیواریم
#حسین_منزوی
@harfenabme
#نمیخواهم_بمیرم
نمیخواهم بمیرم با که باید گفت؟
کجا باید صدا سر داد؟
در زیر کدامین آسمان،
روی کدامین کوه؟
که در ذرات هستی ره بَرَد
توفان این اندوه
که از افلاک عالم بگذرد پژواک این فریاد؟
کجا باید صدا سر داد؟
فضا خاموش و درگاه قضا دور
است
زمین کر، آسمان کور است
نمی خواهم بمیرم، با که باید گفت؟
اگر زشت و اگر زیبا
اگر دون و اگر والا
من این دنیای فانی را
هزاران بار از آن دنیای باقی دوست تر دارم.
به دوشم گر چه بار غم توانفرساست
وجودم گر چه گردآلود سختی هاست
نمی خواهم ازین جا دست بردارم!
تنم در تار و پود عشق انسان های خوبِ نازنین بسته ست.
دلم با صد هزاران رشته، با این خلق
با این مهر، با این ماه
با این خاک، با این آب…
پیوسته ست.
مراد از زنده ماندن، امتداد خورد و خوابم نیست
توانِ دیدنِ دنیای ره گم کرده در رنج و عذابم نیست
هوای همنشینی با گل و ساز و شرابم نیست.
جهان بیمار و رنجور است.
دو روزی را که بر بالین این بیمار باید زیست
اگر دردی ز جانش برندارم ناجوانمردی ست.
نمیخواهم بمیرم تا محبت را به انسان ها بیاموزم
بمانم تا عدالت را برافرازم، بیفروزم
خرد را، مهر را تا جاودان بر تخت بنشانم
به پیش ِ پای فرداهای بهتر گل برافشانم
چه فردایی، چه دنیایی!
جهان سرشار از عشق و گل و موسیقی و نور است…
نمیخواهم بمیرم، ای خدا!
ای آسمان!
ای شب!
نمیخواهم
نمیخواهم
نمیخواهم
مگر زور است؟
#فریدون_مشیری
از کتاب #آه_باران
@harfenabme
سکوتکن...
فرقی نمیکند از روی رضایت باشد یا دلخوری،
این مردم از سکوت
کمتر داستان می سازند...!
سکوت خطر ناکتر از حرف های نیشدار است !!
بدون شک کسی که سکوت می کند ،
روزی حرف هایش را سرنوشت به شما خواهد گفت ..
گاهی سکوت
شرافتی دارد که گفتن ندارد ...
سکوت در اثر بستن دهان نیست؛
در اثر باز کردن فکر است،
هر چه فکر بازتر، سکوت بیشتر،
هر چه فکر بسته تر، دهان بازتر...
@harfenabme
🔸کدخدای ده اسمش قمربیگ بود، دهاتیها را اذیت میکرد، وقتی می مرد گفت من مردم را خیلی اذیت کردم بگذارید با مرده من هرکاری میخواهند بکنند. وقتی مرد دهاتیها ریختند سر قبرش با بیل و کلنگ، محشری شد و دعوایی و خونریزی، یکی فریاد زد:
زنده بلا، مرده بلا، قمربیگ!
طهران قدیم، جعفر شهری
🔸از بس کتک خورد و اذیت شد، تا دوم دبستان بیشتر نخواند اما علاقه اش به دانستن و خواندن را از دست نداد و از بنایی تا کفاشی و از فعله گی تا قصابی را تجربه کرد. در پنج ماهی که قصابی می کرد انواع اصطلاحات را آموخت از"دَم وَرنَکُن" (حرف نزن)، "خَس" (استخوان)، "لانتوری" ( گوشت لاغر)تا"زِل" (گوسفند بی دنبه)، "گز بیا" ( کم بده) (گزنه،155، 179) و این اموختن ها را در هر رسته و شغلی چنان مصرانه پیگیری کرد که به مدد حافظه قدرتمند خود هر انچه مربوط به زیست و زبان وسلوک تهران و تهرانیان بود ، در مجموعه های طهران قدیم و تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم و چندین کتاب دیگر گردهم آورد.
🔸ابوالحسن نجفی در فرهنگ عامیانه و احمد شاملو در کتاب کوچه اش وامدار آثار اویند.عباس میلانی در کتاب "تهران و تجدد ، هفتخوان شخصی جعفر شهری"آثار او - از شعر خاطرت و داستان كوتاه و"تهران قديم" و تاريخ اجتماعی تهران و مجموعه هائی درباره خرافات مردم تهران و پزشگی گياهی ، داستانهای كوتاه و سه رمان او "شكر تلخ" و "گزنه" و"قلم سرنوشت"- را "گونه ظريف و پر زور پيشبرد حق خويش" self assertiveness توصيف می كند كه نويسنده در آنها مركز همه چيز است . اما مثالهائی كه ياد شده است بيشتر استغراق درخود را می رساندكه يك جنبه ديگر مدرن بودن شهری است ؛ تجددی در مرحله گذار ، با زياده رويها و كوتاهيهايش . ايرانی پيشامدرن از آوردن نام خود يا ضمير اول شخص اكراه می داشت ( "چنين گويد اين بنده حقير" ) شهری باكی از آن نداردكه اندازه يقه و كفش خود را نيز به خواننده بدهد .
🔸 میلانی در مقایسه ای دیگر جعفر شهری را با والتر بنيامين مقایسه میکند معتقد است، در حالی كه بنيامين "پروژه آركاد" خود را درباره پاريس سده نوزدهم كه قرار بود "تاريخ اساسی" آن شهر باشد ناتمام گذاشت ؛ شهری همان طرح را درباره تهران به مقدار زياد تمام كرد . میلانی ، شهری را چون بنيامين يك flaneur ، ولگرد ، شهر می نامد . اين هردو بجای آنكه نگاه خود را به گفته والتر بنيامين بر مردان بزرگ و رويدادهای مشهور تاريخنگاری سنتی بدوزند خواستند شهر را توسط "دورريختگان" و "خاكروبه های" تاريخ ، و آثار نيمه پنهان و گونه گون زندگی شهری جماعات بشناسانند .
✔️ سالروز درگذشت جعفر شهری
@harfenabme
چه بود؟
این تیر بیرحم از کجا آمد؟!
که غمگین باغِ بیآواز ما را باز
در این محرومی و عریانی پاییز،
بدینسان ناگهان خاموش و خالی کرد
از آن تنها و تنها قمریِ محزون و خوشخوان نیز؟!
چه وحشتناک!
نمیآید مرا باور...
و من با این شبیخونهای بیشرمانه و شومی که دارد مرگ
بدم میآید از این زندگی دیگر...
#مهدی_اخوانثالث
@harfenabme
دریا احمقانه خودش را به ساحل میکوبد
من خودم را به پهلوی زندگی
روزهاست شعری را به پایان نرساندهام،
پستچیها وقتی گم میشوند
چه میکنند؟
باید برگردم مثل پرندهای
و خودم را از لابهلای شاخهها بردارم.
#سلمان_نظافتیزدی
ـ قسمت عمیق، قسمت کمعمق
ـ نشر نگاه
@harfenabme
مُشک را گفتند:
"ﺗﻮ ﺭﺍ ﯾﮏ ﻋﯿﺐ ﻫﺴﺖ،
ﺑﺎ ﻫﺮ ﮐﻪ ﻧﺸﯿﻨﯽ
ﺍﺯ ﺑﻮﯼ ﺧﻮﺷﺖ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﻫﯽ."
ﮔﻔﺖ:
"ﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪ ﻧﻨﮕﺮﻡ ﺑﺎ ﮐﯽﺍﻡ،
ﺑﻪ ﺁﻥ ﺑﻨﮕﺮﻡ ﮐﻪ ﻣﻦ ﮐﯽﺍﻡ!"
-#مولانا
- فیه ما فیه
@harfenabme
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
به بوی نافهای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفلها
حضوری گر همیخواهی از او غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
#حافظ
@harfenabme
و من میتوانم یک صبح زیبا
پنجره را
به سبز سبز دنیا باز کنم
و بی هیچ هراسی از زخمهای درونم
به همسایه بگویم
سلام، سلام
#نیکی_فیروزکوهی
@harfenabme