غافلنــــــد از زندگی مستان خــواب
زندگانی چیست مستی از شـــــراب
تا نپنداری شـــــــــــــــــرابی گفتمت
خانه آبادان و عقل از وی خـــــراب
از شراب شوق جانان مســـــت شو
کانچه عقلت میبرد شــرست و آب
قرب خواهی گردن از طاعت مپیچ
جامگی خواهی سر از خدمت متاب
خفتــــــــــه در وادی و رفته کاروان
ترسمش منــــزل نبیند جز به خواب
تا نپاشی تخم طاعت، دخــل عیش
برنگیری، رنج بیـــــــــن و گنج یاب
چشـــــمهٔ حیوان به تاریکی درست
لؤلؤ اندر بحـــــر و گنج اندر خراب
هر که دایم حلقــــــه بر سندان زند
ناگهش روزی بباشد فتـــــــــح باب
رفت باید تا به کام دل رسنــــــــد
شب نشستن تا برآیــــــــــد آفتاب
سعدیا گــــــر مزد خواهی بیعمل
تشنه خسبـــــد کاروانی در سراب
#سعدی
@harfenabme
.
در مزار آباد شهر بی تپش
وای جغدی هم نمی آید به گوش
دردمندان بی خروش و بی فغان
خشمناکان بی فغان و بی خروش...
"مهدی_اخوان_ثالث"
@harfenabme
ای پیک صبا حال پری چهرهٔ ما چیست
وی مرغ سلیمان خبر آخر ز سبا چیست
در سلسلهٔ زلف سراسیمهٔ لیلی
حال دل مجنون پراکندهٔ ما چیست
با آنکه طبیب دل ریشست بگوئید
کز درد بمردیم بفرما که دوا چیست
چون دل ز پیت رفت و خطا کرد سزا یافت
دزدیده اگر دیده ترا دید سزا چیست
#خواجوی_کرمانی
@harfenabme
جملات:
کوتاه ولی ناب
آنقدر خوب باشيد که ببخشيد، امّا آنقدر ساده نباشيد که دوباره اعتماد کنید!
اگر احساس افسردگی دارید، درگير گذشته هستید.
اگر اضطراب دارید، درگير آینده!
و اگر آرامش دارید، در زمان حال به سر میبرید.
یک نكته را هرگز فراموش نكنيد:
لطف مکرّر، حقّ مسلّم میگردد!
پس به اندازه لطف کنيد...
قدر لحظهها را بدانيد!
زمانی میرسد که دیگر شما نمیتوانید بگوئید جبران میکنم.
از کسی که به شما دروغ گفته نپرسيد: چرا؟
چون سعی میکند با دروغهای پیدرپی، شما را قانع كند!
غصّههایتان را با قاف بنویسيد تا هرگز باورشان نکنيد!
انگار فقط قصّه است و بس...
هیچ بوسهای جای زخمزبان را خوب نمیکند!
پس مراقب گفتارتان باشيد...
جادّهی زندگی نبايد صاف و هموار باشد وگرنه خوابمان میبرد!
دستاندازها نعمت بزرگی هستند...
و نکتهی آخر :
هیچوقت فراموش نكنيد كه :
" دنيا تكرار نمیشود . . .پس زندگی کنید
#زندگی_جریان_دارد
@harfenabme
بالاخره همه یک روزی میمیرند و صد سال که
بگذرد، دیگر هیچکس دربارهٔ این که دیگران که بودند و چطور مردند سؤال نمیکند. پس بهتر است همانطور که دلت میخواهد زندگی کنی و همانطور که دوست داری بمیری....
• کنزابورو اوئه
@harfenabme
آغازش شهریور ۱۳۳۵ بود و انجامش مرداد ماه ۱۳۸۳؛ روستازادهای که آمد و با سادگی و صفایش در دلها ماندگار شد.
سالها از درگذشت سهرابِ «دزدان مادربزرگ» که ملتی را شیفته سادگیش کرده بود میگذرد، اما در تمام این سالها یاد و نامش زنده مانده است.
این روزها اشعار و خاطرۂ بازیهای #حسین_پناهی همهجا هستند و یادآور پاکی و بیآلایشی شاعر، بازیگر و نویسندهایاند که این ویژگی را در چهره معصومش در نقشهای تلویزیونی و قلم بی غل و غشش در شعرها و نوشتههایش متبلور میکرد.
پناهی به دلیل فیزیک کودکانه و شکننده، نحوه خاص سخن گفتن، سادگی و خلوصی که از رفتارش میبارید و طنز تلخش، بازیگر نقشهای خاصی بود. اما او بیشتر شاعر بود و این شاعرانگی در ذره ذره جانش نفوذ داشت.
«حسین پناهی»، بازیگر، کارگردان، نویسنده و شاعری بود که کودک درونش همواره زنده بود و این ویژگیش باعث شده بود بازی و لحن کلامش به دل هر مخاطبی بنشیند و او را به چهره ماندگاری تبدیل کند.
او در ششم شهریور ۱۳۳۵ در روستای #دژکوه در استان #کهگیلویه_و_بویراحمد زاده شد. پس از اتمام تحصیل در بهبهان به توصیه و خواست پدر برای تحصیل به مدرسه آیتالله گلپایگانی رفت و بعد از پایان تحصیلات برای ارشاد و راهنمایی مردم به محل زندگیش بازگشت، بعد از چند ماه فعالیت در کسوت روحانی، به تهران مهاجرت کرد و در چهار سال مدرسه هنری آناهیتا درس خواند و دوره بازیگری و نمایشنامهنویسی را گذراند.
پناهی بازیگری را نخست از مجموعه تلویزیونی #محله_بهداشت آغاز کرد. سپس چند نمایش تلویزیونی با استفاده از نمایشنامههای خودش ساخت که مدتها در محاق ماند. با پخش نمایش «دو مرغابی در مه» از تلویزیون که علاوه بر نوشتن و کارگردانی خودش نیز در آن بازی میکرد، خوش درخشید و با پخش نمایشهای تلویزیونی دیگرش، طرف توجه مخاطبان خاص قرار گرفت. نمایشهای «دو مرغابی در مه» و «یک گل و بهار»، بنا به درخواست مردم به دفعات از تلویزیون پخش شد و حسین پناهی در دهه شصت و اوایل دهه هفتاد، یکی از پرکارترین و نوآورترین نویسندگان و کارگردانان تلویزیون بود.
حسین پناهی روز چهاردهم مرداد ماه سال ۸۳ در ۴۹ سالگی در منزل مسکونیش به دلیل سکته قلبی درگذشت
«گذرگاه»، «گال»، «تیرباران»، «هی جو»، «نار و نی»، «در مسیر تندباد»، «ارثیه»، «راز کوکب»، «مهاجران»، «چاووش»، «سایه خیال»، «اوینار»، «هنرپیشه»، «مردناتمام»، «روز واقعه»، «آرزوی بزرگ»، «قصههای کیش»، «بلوغ»، «مریم مقدس» و «بابا عزیز» از جمله فیلمهای سینمایی حسین پناهی است. «گرگها»، «آواز مه»، «محله بهداشت»، «بی بی یون»، «روزی روزگاری»، «مثل یک لبخند»، «ایوان مدائن»، «خوابگردها»، «هشتبهشت»، «قهرمان کیه»، «امام علی»، «همسایهها»، «آژانس دوستی»، «دزدان مادر بزرگ»، «آئینه خیال»، «کوچک جنگلی»، «آشپزباشی»، «روزگار قریب»، «آقا فرمان»، «یحیی و گلابتون»، «شلیک نهایی»، «رعنا» مجموعههای تلویزیونی است که حسین پناهی در آنها ایفای نقش کرد.
کتابهای حسین پناهی شامل «من و نازی»، «ستارهها»، «چیزی شبیه زندگی»، «بی بی یون»، «سلام خداحافظ»، «سالهاست که مردهام»، «افلاطون کنار بخاری»، «نامههایی به آنا»، «من و نازی»، «دو مرغابی در مه»، «کابوسهای روسی»، «به وقت گرینویچ» و «نمیدانمها» میشود که علاوه بر اینها سه اثر «سلام خداحافظ» و «ستارها». و«راه با رفیق» با شعر و صدای حسین پناهی نیز منتشر شدهاست.
تلهتئاترهای حسین پناهی شامل «چیزی شبیه زندگی» و «دو مرغابی در مه» است.
نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد (در مسیر تندباد) در سال ۱۳۶۷، برنده دیپلم افتخار بهترین بازیگر نقش اول مرد (سایه خیال) در سال ۱۳۶۹و نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد (مهاجران) در سال ۱۳۷۱ برخی از جوایز مرحوم حسین پناهی است.
@harfenabme
زمانهی سیاه سپری میشود،
روشنایی بر آستانه ایستاده است،
باران مینشیند،
آسمان صاف خواهد شد،
آرامش خواهد رسید و شوربختیها پایان میگیرد...
اما تا این همه در رسد،
چه رنجها که بر ما نخواهد رفت!...
#استفان_تسوایگ
@harfenabme
نسیمی آنچنان آرام
که مخمل را هم از خواب
حریرینش نمی انگیخت
و روح صبح آنگه پیش چشم من
برهنه شد به طنازی
و خود را از غبار حسرت و اندوه
در آیینه ی زلال جاودانه ،
شست و شویی کرد.
بزرگ و پک شد
و ان توری زربفت را پوشید
و آنگه طرف دامن تا ،
کران بیکران گسترد
در این صبح بزرگ شسته
و پاک اهورایی .
#مهدی_اخوان_ثالث
@harfenabme
تو را میبینم
شعر: #سیمین_بهبهانی
آواز : مهراد توکلیان
امروز سالگرد درگذشت نیمای غزل، سیمین بهبهانی است.
@harfenabme
برای شناختن ﺁﺩﻣﻬا
ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﻋﺠﻠﻪ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ،
ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ، ﺫﺍﺕ ﺗﮏ ﺗﮏ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ
ﻭ ﺗﻮ ﻣﯿﺮﻧﺠﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺕ
ﻭ ﻗﻀﺎﻭﺗﻬﺎﯼ ﻋﺠﻮﻻﻧﻪ ﯼ ﺯﻭﺩ ﻫﻨﮕﺎﻣﺖ ...
ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﯽ
ﻭ ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ ﺁﻧﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ ﺑﺪ ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ
ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺸﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﯽ ﻭ ﻓﮑﺮ
ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺳﺘﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻧﺖ ﺍﺯ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ
ﺯﻣﯿﻨﺖ ﺯﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻣﺤﮑﻢ ﮐﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩ ﺷﺪﻥ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻧﻬﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩ ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺍﯼ...
ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺭﺍ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻧﮑﻦ
ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻗﺎﺿﯽ است...
@harfenabme
نمی دانم کتاب طاعون آلبرکامو
را خوانده اید یا نه؟
در میانه های کتاب یک جایی هست
که موش ها با سرعت در حال زیاد
شدن هستند. با ازدیاد موش ها
بیماری طاعون هم شدت و شیوع
بیشتری می گیرد. با آن که طاعون
در حال تسخیر شهراست و طاعون
زدگان یکی پس ازدیگری از نفس
می افتند؛ اما مردم هنوز بیماری را
جدی نگرفتهاند؛ یا نمیدانند یا
نمی خواهند که جدیاش بگیرند.
هر کسی روایتی از طاعون و طرز
و طبیعتش دارد.
پدر پانلو کشیش شهر تا وقتی که
خودش طاعون نگرفته است؛ بیماری
را نتیجه گناهان و معصیت مردم
می داند و بی توجه به دستورات
دکتر ریو از مردم می خواهد که با
دعا و نیایش خود را از بلا و بدبختی
محافظت کنند.
کشیش پانلو وقتی که خودش طاعون
می گیرد سراغ اولین کسی که می رود
دکتر ریو است و دکتر تنها کسی است
که از وخامت اوضاع خبر دارد.
دکتر ریو آینده را میبیند اما،
مردم نمی بینند. تضاد ناجوری
شکل می گیرد بینِ دانستن و ندانستن.
آن که می داند رنج می کشد و آنکه
نمی داند فارغ است. دکتر ریو خودش
را به در و دیوار میکوبد تا بگوید که
اگر براساس موازین بهداشتی رفتار
نکنیم آیندهی همه ما تاریک و سیاه
خواهد بود. از طرف دیگر مردم
بیشتر از قبل به سینما می روند.
بی دلیل به خیابان می آیند. هر روز
فستیوال های بزرگ در شهر برگزار
می کنند.مسئولین ناچار به قرنطینه
شهر می شوند اما عده ای قوانین
قرنطینه را نادیده می گیرند.
رامبر روزنامه نگار چون نمی تواند به
دیدار دختر مورد علاقه اش که خارج
از شهر است برود بر علیه قرنطینه
مطلب می نویسد و آن را کاری
بیهوده می داند.
شرایط جامعه طاعون زده ی قرن
نوزدهم در شهر را كه با شرایط کرونا
زده امروز مقایسه می کنم؛ قویا به
این گمان می رسم که...
یا ما برگشته ایم به قرن نوزدهم!
و یا آلبر کامو آدم زمانه ی خودش
نبوده و یک قرن جلوتر از زمان خود
می زیسته و می اندیشیده است!!!
با خواندن داستان طاعون و تجربه ی
قصه ی کرونا آدمی میفهمد که چه
مرز ضخیمی بین دانستن و ندانستن
وجود دارد.
هرچه چرخ تاریخ می چرخد و انسان
به جلو و جلال میرود مرز بین دانستن
و ندانستن هم ضخیم تر و زمخت تر
می شود.
@harfenabme
اگر توی فروشگاه استارباکس کار میکردم، به جای نوشتن اسم مردم روی فنجان قهوهشان، جملات زیر را مینوشتم:
شما و تمام کسانی که دوستشان دارید، روزی خواهید مُرد. تنها بخش کوچکی از چیزهایی که گفتهاید یا کارهایی که انجام دادهاید برای تعداد کمی از مردم، اهمیت خواهند داشت آنهم صرفاً برای یک مدت کوتاه.
این حقیقتِ ناخوشایندِ زندگیست.
تمام مسائلی که به آنها فکر میکنید یا کارهایی که انجام میدهید، تنها گریزِ استادانهای از این حقیقتاند.
ما غبارهای کیهانی بیاهمیتی هستیم که در یک نقطهی آبی پرسه میزنیم و به هم برخورد میکنیم. عظمتی برای خودمان تجسم میکنیم و اهدافی برای خودمان میسازیم. امّا راستش را بخواهید، ما هیچ نیستیم.
پس از قهوهی لعنتیتان لذت ببرید!
#مارک_منسن
@harfenabme
ديدی جهان همه از مگویِ من است و
مويههايی همه از مپرسِ تو!؟
تو چه میدانی
که بر ميهنِ من چه رفته است!
در حيرتم از تحمل پروردگاری
که گويی ترکهی کهنسالِ خويش را
تنها بر گُردهی فلکزدگانِ زمين میشکند!
#سیدعلی_صالحی
@harfenabme
اگر ثروتمند نیستی مهم نیست، بسیاری از مردم ثروتمند نیستند.
اگر سالم نیستی، هستند افرادی که با معلولیت و بیماری زندگی میکنند.
اگر زیبا نیستی برخورد درست با زشتی هم وجود دارد.
اگر جوان نیستی، همه با چهره پیری مواجه میشوند.
اگر تحصیلات عالی نداری با کمی سواد هم میتوان زندگی کرد.
اگر قدرت سیاسی و مقام نداری، مشاغل مهم متعلق به معدودی انسانهاست.
اما، اگر عزت نفس نداری، هیچ نداری.
#گوته
@harfenabme
دلم دردی که دارد با که گوید
گنه خود کرد تاوان از که جوید
دریغا نیست همدردی موافق
که بر بخت بدم خوش خوش بموید
مرا گفتی که ترک ما بگفتی
به ترک زندگانی کس بگوید
کسی کز خوان وصلت سیر نبود
چرا باید که دست از تو بشوید
ز صد بارو دلم روی تو بیند
ز صد فرسنگ بوی تو ببوید
گل وصلت فراموشم نگردد
وگر خار از سر گورم بروید
غم درد دل عطار امروز
چه فرمایی بگوید یا نگوید
#عطار_نیشابوری
@harfenabme
سلام،
سهمِ کوچکِ من از وسعت سادگی!
سايهنشينِ آب و همپيالهی تشنگی سلام،
سلام،
اولادِ اولين بوسه از شرمِ گُل و گونههای حلال،
سلام،
ستارهی از شب گريختهی همروز من،
عزيزِ هميشه و هنوز من ...
سلام..!
#سيد_علي_صالحی
@harfenabme
✔️مادر لالایی ایران درگذشت
پروین بهمنی خالق لالاییهای مادرانه ایران زمین که به دلیل وخامت ناراحتی قلبی، ریوی در بیمارستان بستری شده بود، درگذشت.
پروین بهمنی متولد۱۳۲۷ در ایل قشقایی و معلم بود. آنچه بر زبان او جاری و بر دلها آشنا بود همان نغمههایی بود که او نیز چون دیگران در آغوش مادر شنیده و به خوابهای عمیق کودکانه خود، گره زده بود.
#نوای_واپسین_شب
@harfenabme
رنج نباید تو را غمگین کند، این همان جایی است که اغلب مردم اشتباه میکنند، رنج قرار است تو را هوشیارتر کند به اینکه زندگیت نیاز به تغییر دارد، چون انسانها زمانی هوشیارتر میشوند که زخمی شوند، رنج نباید بیچارگی را بیشتر کند.
رنجت را تحمل نکن، رنجت را درک کن! این فرصتی است برای بیداری، وقتی آگاه شوی بیچارگی تمام میشود.
#کارل_گوستاو_یونگ
@harfenabme
ما همهمان تنهاییم،
نباید گول خورد،
زندگی یک زندان است، زندانهای گوناگون.
ولی بعضیها به دیوار زندان صورت میکشند و با آن خودشان را سرگرم میکنند.
بعضیها میخواهند فرار بکنند، دستشان را بیهوده زخم میکنند، و بعضیها هم ماتم میگیرند، ولی اصل کار این است که باید خودمان را گول بزنیم، همیشه باید خودمان را گول بزنیم، ولی وقتی میآید که آدم از گول زدن خودش هم خسته میشود....
#صادق_هدایت
- سه قطره خون
@harfenabme
برای هیچکس آنقدرها مهم نیست که تو تا چه اندازه غمگینی و داری لابلای نقاب آرامش و سکوتت چقدر رنج میکشی.
انسانها فقط چهرهی خندان و روی گشادهی تو را میخواهند. برای هیچکس تحمل یک چهرهی گرفته و یک حال نگران، منفعتی ندارد. انسانها معمولا در روزهای آسانی کنار تو میمانند، روزهای سخت، آدمهای سخت و دوستان سخت و رفیقهای سخت میخواهد...
ولی تو آدمها را دوست داشته باش، حتی اگر برای هیچکدامشان اهمیتی نداشته باشد که تو درست همین لحظه که آرام و خونسرد مقابلشان ایستادهای، در اعماق کدامین پرتگاه اندوه، داری دست و پا میزنی...
نرگس صرافیان طوفان
@harfenabme
#آدینه_با_سعدی
در من این عیب قدیمست و به در مینرود
که مرا بی می و معشوق به سر مینرود
صبرم از دوست مفرمای و تعنت بگذار
کاین بلاییست که از طبع بشر مینرود
مرغ مؤلوف که با خانه خدا انس گرفت
گر به سنگش بزنی جای دگر مینرود
عجب از دیده گریان منت میآید
عجب آنست کز او خون جگر مینرود
من از این بازنیایم که گرفتم در پیش
اگرم میرود از پیش اگر مینرود
خواستم تا نظری بنگرم و بازآیم
گفت از این کوچه ما راه به در مینرود
جور معشوق چنان نیست که الزام رقیب
گویی ابریست که از پیش قمر مینرود
تا تو منظور پدید آمدی ای فتنه پارس
هیچ دل نیست که دنبال نظر مینرود
زخم شمشیر غمت را به شکیبایی و عقل
چند مرهم بنهادیم و اثر مینرود
ترک دنیا و تماشا و تنعم گفتیم
مهر مهریست که چون نقش حجر مینرود
موضعی در همه آفاق ندانم امروز
کز حدیث من و حسن تو خبر مینرود
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان سعدی
چند گویی مگس از پیش شکر مینرود
#سعدی
@harfenabme
✔️قصه پرغصه عباس میرزا 🔻
✍️سهند ایرانمهر
🔸امروز ۲۳۲ اُمین سالگرد درگذشت عباس میرزای قاجار، ولیعهد فتحعلی شاه و فرمانده ارتش ایران در جنگ با روسیه تزاری است.. عباس میرزا را برخی سرسلسلهیی اولین اصلاحات و تجددخواهان مینامند . مورخین و وقایع نگاران از منش انسانی و رفتار مصلحانه او به تواتر سخن گفتهاند.
موریس دوکوتز، سفیر کبیر روسیه تزاری از جمله افرادی است که در توصیف خود از ایران آن روزگار تصویر دقیقی از نابسامانی ها می دهد و در این راه گاه از حدود ادب نیز پا فراتر میگذارد وقتی به عباس میرزا می رسد چنین می نویسد:
«عباسمیرزا … دشمن واقعی تجمّل است … حرکات و اطوارش خیلی جالب توجه و مظهر اصالت و نجابت است... چشمانش آیینة ضمیر اوست. مکر و کید در آن مشاهده نمیشود. فجایعی که در نتیجه قوانین سخن مملکت معمول است هر جا دستش برسد جلوگیری میکند».
وقتی دوکوتز در جریان یکی از مراودات خود به باغ "عباس میرزا " دعوت می شود و در آن باغ زیبا متوجه می شود که بخشی از دیوار در حال فروریختن است اما برای تعمیر آن اقدامی نشده از ولیعهد چرایی این ماجرا را می پرسد:
«از حضرت ولیعهد پرسیدم که چرا این دیوار را خراب نکردهاید؟ فرمود: زمانی که این باغ را وسعت میدادم محتاج به خریداری مقداری از اراضی مالک مجاور شدم، ولی چون مالک زمینی که این دیوار زشت و خراب متعلق به آن است، دهقان سالخوردهای است که به ماترک آباء و اجدادش علاقه تامی دارد، به قیمتی که به او دادم راضی به فروش زمینش نشد. من هم نه تنها دلتنگ نشدم، بلکه علاقه او را هم به یادگار اجدادش، تقدیس و تمجید کردم و نیز جسارت او مقبول طبع من واقع شد. فعلا صبر میکنم شاید بتوانم با ورثه او کنار بیایم».
موریس دوکوتز بوئه که شاهد استبداد مزمن در ایران روزگار خود بوده است با تعجب در این باره مینویسد:
«تمام قطعه آسیا ذلیل شدیدترین استبدادهاست، اگر بگردید چنین عقیدهای یافت نشود».
( موریس دوکوتزبوئه، مسافرت به ایران، ترجمه محمود هدایت، امیرکبیر، ص۷۰)
🔸مکاتبات عباس میرزا نشان میدهد که ذهن وی بر خلاف اذهان آرام سایر رجال زمانه اش به شدت درگیر چرایی عقب ماندگی ایرانیان بوده است چنانکه در نامه به ژوبر فرستاده ناپلئون می نویسد:
«نمیدانم این قدرتی که شما (اروپاییها) را بر ما مسلط کرده چیست و موجب ضعف ما و ترقی شما چه؟ شما در قشون، جنگیدن و فتح کردن و بکار بردن قوای عقلیه متبحرید و حال آنکه ما در جهل و شغب غوطهور و به ندرت آتیه را در نظر میگیریم. مگر جمعیت و حاصلخیزی و ثروت مشرق زمین از اروپا کمتر است؟ یا آفتاب که قبل از رسیدن به شما به ما میتابد تأثیرات مفیدش در سر ما کمتر از شماست؟ …»
(حماسه کویر، محمدابراهیم باستانی پاریزی، ص ۶۶۹)
🔸بی کفایتی پادشاه، دسیسه چینی ها و عقب ماندگی مزمن ساختار حکومت و جامعه، در کنار شکست عباس میرزا از روس ها و ازهمه بدتر هزیمت اصلاندوز سرانجام رمق را از مردی که به تعبیر رجال روس« میتوانست پطر کبیر آینده ایران» باشد (علی بینا، تاریخ سیاسی و دیپلماسی، ج ۱، ص ۲۵۷ )گرفت و نادیده گرفتن شرایط و موقعیت متزلزل کشور -که امکان فتح تهران را برای پاسکوویچ فراهم می کرد و به مدد فراست عباس میرزا در عهدنامه ترکمنچای به "ارس" محدود گردید - فراموش و اینطور وانمود شد که گویی ایران چنان توانمندی و ارتشی داشته است که می توانست روس را تا پترزبورگ هم عقب بنشاند!. مخالفان و سعایت کنندگان چنین ترویج دادند که وی در مذاکرات مزدور روس ها یا عثمانی بوده و جاسوسی آنان را کرده و در ازای آن رشوت گرفته است. خود او این فشار و قضاوت غیرمنصفانه را اینگونه منعکس کرده است:
«یک بار کشتن، بهتر است از اینکه هر بار در مجلسهای دارالخلافه طوری مذکور شوم که العیاذبالله اسلام را مغلوب کفر میخواهم و فتحنامه روس را در جنگ عثمانلو ، به دروغ، شهرت میدهم تا پولی از خزانة همایون درآرم و به دشمن دولت عاید کنم. سختا که آدمی است بر احداث روزگار!
نامه به علینقی میرزا رکنالدوله، در محرم ــ صفر ۱۲۴۵٫ق
🔸سرانجام آن درد کهنه نخبه کشی و آن افت مزمن که در سپهر سیاست ایران زیر پای مصلحان و دلسوزان این سرزمین را خالی کرده است گریبان این شاهزاده با کفایت را نیز گرفت . در مورد مرگ او گفته اند که بیماری مزمن گوارش و کلیه -که درمان آن هربار بخاطر مشغله های جنگی و سیاسی او به تاخیر می افتاد -عاقبت والی متجدد آذربایجان را از پای انداخت تا در کارنامه تاریخ سرزمینی که خود بر فرزندانش تیغ میکشد، سیاههای دیگر ثبت شود .
@harfenabme
زیباترین #قسم_سهراب_سپهري
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم میگذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهدماند..
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود،جامه اندوه مـپوشان هرگز...!
زندگی ذره كاهیست،
كه كوهش كردیم،
زندگی نام نکویی ست،
كه خارش كردیم،
زندگی نیست بجز نم نم باران بهار،
زندگی نیست بجزدیدن یار
زندگی نیست بجزعشق،
بجزحرف محبت به كسی،
ورنه هرخاروخسی،
زندگی كرده بسی،
زندگی تجربه تلخ فراوان دارد، دوسه تاكوچه وپس كوچه واندازه یك عمر بیابان دارد.
ما چه کردیم و چه خواهیم کرد
در این فرصت کم ؟!
@harfenabme
◽️آی آدمها
ای آدمها که بر ساحل نشسته،
شاد و خندانید..!
یک نفر در آب دارد میسپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دائم میزند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که میدانید
آن زمان که مست هستید
از خیالِ دست یابیدن به دشمن
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوانی را
تا توانایی بهتر را پدید آرید
آن زمان که تنگ میبندید
بر کمرهاتان کمربند
در چه هنگامی بگویم من؟!
یک نفر در آب دارد میکند بیهوده جان، قربان...
آی آدمها..! که بر ساحل بساط دلگشا دارید
نان به سفره،
جامهتان برتن
یک نفر در آب میخواند شما را
موج سنگین را به دست خسته میکوبد
باز میدارد دهان با چشم از وحشت دریده
سایههاتان را ز راه دور دیده
آب را بلعیده
در گود کبود و هر زمان، بی تابیاش افزون
میکند زین آبها بیرون
گاه سر، گه پا ..
آی آدمها..!
او ز راه دور،
این کهنه جهان را باز میپاید
میزند فریاد و امید کمک دارد
آی آدمها که روی ساحلِ آرام،
در کارِ تماشایید..!
موج میکوبد به روی ساحل خاموش
پخش میگردد
چنان مستی به جای افتاده بس مدهوش
میرود نعره زنان،
وین بانگ باز از دور می آید:
«آی آدم ها»...
و صدای باد هر دَم دل گزاتر
در صدای باد بانگِ او رهاتر
از میان آبهای دور و نزدیک
باز در گوش این نداها:
آی آدمها...
#نیما_یوشیج
@harfenabme
.
مشت می كوبم بر در
پنجه می سايم بر پنجره ھا
من دچار خفقانم خفقان
من به تنگ آمده ام از ھمه چیز
بگذاريد ھواری بزنم
آي
با شما ھستم
اين درھا را باز كنید
من به دنبال فضايی می گردم
لب بامی
سر كوھی دل صحرايی
كه در آنجا نفسی تازه كنم
آه
مي خواھم فرياد بلندی بكشم
كه صدايم به شما ھم برسد
من به فرياد ھمانند كسی
كه نیازی به تنفس دارد
مشت می كوبد بر در
پنجه می سايد بر پنجره ھا
محتاجم
من ھوارم را سر خواھم داد
چاره درد مرا بايد اين داد كند
از شما خفته چند
چه كسی می آيد با من فرياد كند ؟
#فریدون_مشیری
@harfenabme
به روزگار سگی لعنت! تو را گرفته کجا بُرده؟
من و تو همدم هم بودیم، مرا نهاده تو را برده؟
چقدر چون شب تنهایی، قرین غربت هم بودیم
جدای صلح و جدای جنگ، جدای بُرده و نابُرده
من آمدم که کجایی تو، نیافتم چه بلایی تو
تو را که بُرده؟ کجا بُرده؟ تو را چه بُرده؟چرا بُرده؟
سید رضا محمدی، شاعر افغانستانی
@harfenabme
شب را دوست میدارم
از آن رو که آدم هایش بی نقابند...
دیگر خبری از لبخندهای مصلحتی و آدمک های قوی و قهرمان های بی عیب و نقصِ روز نیست!
شب که طلوع میکند
بشر
- این اندکِ فراوان رنج کشیده -
فارغ از غرورِ همیشه اش برای آنچه که هست و نیست،
در فراسوی کوششی بیهوده برای حفظ استقامتِ شکننده اش در برابر رنج های ناتمام،
آزاد است که خودش باشد؛
سراسر بغض،
خسته،
مملو از امیدهای به یاس نشسته،
دلتنگ،
و دلتنگ...
@harfenabme
از دولت مى امشب حالِ دگرى دارم
گه با لب خندانم، گه چشم تَرى دارم
هرجا كه دلم خواهد، مىپرّم و میبالم
پروانه صفت گويى بالى و پرى دارم
اى دل چه خبر دارى، ديوانهترم امشب
از آن مه بىمهرت، من هم خبرى دارم
تا ماه شود پيدا -داد از غم تنهايى-
با اختركان ناچار، سرّى و سرى دارم
امشب ز دگر شبها ديوانهترم، اميد
گه خندم و گه گريم، حال دگرى دارم
#مهدی_اخوان_ثالث
@harfenabme
حوصله کن مجروح من
مجروح خارزار بی چلچله!
اینطور هم نمیماند
که علف در دهان داس بمیرد و
باد برای خودش
هی به هوچی و هلهله.
من به تو قول میدهم
بهارزایی هزار خرداد خوشخبر
از جانپناه امید و ستاره در پی است.
حالا هی قدم بزن
قدم به قدم
به قدرِ همين مزار بینام و سنگ،
سنگ بر سنگِ خاطره بگذار
تا ببينيم اين بادِ بیخبر
کی باز با خود و اين خوابِ خسته،
عطرِ تازهی چای و بوی روشنِ چراغ خواهد آورد!
راستی حالا
دلت برای ديدنِ يک نمنمِ باران،
چند چشمه، چند رود و چند دريا گريه دارد!؟
حوصله کن بلبلِ غمديدهی بیباغ و آسمان
سرانجام اين کليد زنگزده نيز
شبی به ياد میآورد
که پشت اين قفل بد قولِ خسته هم
دری هست، ديواری هست
به خدا ... دريايی هست!
#سیدعلی_صالحی
@harfenabme
از دولت مى امشب حالِ دگرى دارم
گه با لب خندانم، گه چشم تَرى دارم
هرجا كه دلم خواهد، مىپرّم و میبالم
پروانه صفت گويى بالى و پرى دارم
اى دل چه خبر دارى، ديوانهترم امشب
از آن مه بىمهرت، من هم خبرى دارم
تا ماه شود پيدا -داد از غم تنهايى-
با اختركان ناچار، سرّى و سرى دارم
امشب ز دگر شبها ديوانهترم، اميد
گه خندم و گه گريم، حال دگرى دارم
#مهدی_اخوان_ثالث
@harfenabme