hafezaneha1 | Unsorted

Telegram-канал hafezaneha1 - حافظ‌‌‌خوانی با محمدرضا کاکائی

6071

چو سلک در خوشاب است شعر نغز تو حافظ که گاه لطف سبق می‌برد ز نظم نظامی کانال تلگرام محمدرضاکاکائی؛ در حوزه‌ی حافظ‌ خوانی و حافظ پژوهی؛ شرح غزلیات حافظ و مفاخر تاریخ و ادبیات و هنر ایران فعال است. @MR_KAKAEI https://telegram.me/hafezaneha1

Subscribe to a channel

حافظ‌‌‌خوانی با محمدرضا کاکائی

باید گریست در غمِ شهری که اندر آن،
مُشتی اسیر گریه به آزاده‌ای کنند!
#حسین_جنتی

📆 ۱۵ تیر ماهِ ۱۴۰۴ خورشیدی

🔹کانال حافظ‌خوانی
🔗
/channel/hafezaneha1

Читать полностью…

حافظ‌‌‌خوانی با محمدرضا کاکائی

📻 رادیو سراسری فرهنگ
🏛 برنامه‌ٔ
#چهارباغ
📆 ۵ مرداد ماه ۱۴۰۲ خورشیدی
🏴(همزمان با تاسوعای حسینی)


💠 شرح مختصری از غزل ۹۴ حافظ با مطلع:

زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته‌دان عشقی بشنو تو این حکایت

🧑🏻‍💻مجری برنامه:
#حامدعباسی
📞مهمان برنامه:
#محمدرضاکاکائی

🔹کانال حافظ‌‌‌خوانی
🔗
/channel/hafezaneha1

Читать полностью…

حافظ‌‌‌خوانی با محمدرضا کاکائی

"۱۳ تیر سال‌روز درگذشت صادق چوبک"

(زاده ۱۴ تیر  ۱۲۹۵ بوشهر - درگذشته ۱۳ تیر ۱۳۷۷ آمریکا)

چوبک به همراه صادق هدایت از پیشگامان داستان‌نویسیِ مدرن ایران است. از آثار مشهور وی می‌توان از مجموعه داستان «انتری که لوطی‌اش مرده بود» و رمانهای «سنگ صبور» و «تنگسیر» نام برد.
از روی رمان تنگسیر فیلمی به همین نام با بازی بهروز وثوقی ساخته شده است. اکثر داستانهای وی حکایت تیره‌روزیِ مردمی است که اسیر خرافه و مذهب و نادانی خویش هستند.

چوبک با توجه به خشونت رفتاری‌ای که در طبقات فرودست دیده می‌شد سراغ شخصیتها و ماجراهایی رفت که هر کدام بخشی از این رفتار را بازتاب می‌دادند و به شدت ره به تاریکی می‌بردند. او یک رئالیست تمام‌عیار بود که با منعکس کردن چرک‌ها و زخمهای طبقهٔ رها شدهٔ فرودست نه در جستجوی درمان آنها بود و نه تلاش داشت پیشوای فکریِ نسلی شود که تاب این همه زشتی را نداشت.

صادق چوبک در اواخر عمر بینایی‌اش را از دست داد و بنا به وصیت‌اش یادداشت‌های منتشر نشده‌اش را سوزاندند. همچنین بنا به درخواست خودش جسدش را نیز سوزانیدند.

📆 ۱۳ تیر ماه ۱۴۰۴ خورشیدی

🔹کانال حافظ‌خوانی
🔗
/channel/hafezaneha1

Читать полностью…

حافظ‌‌‌خوانی با محمدرضا کاکائی

تصویر چند دقیقه از جنگ اسرائیل و ایران

ای آنکه به خاک میهنم چنگ زدی
از صلح نوشتی دهل جنگ زدی
در آتش تازی و مغول ایران ماند
بدنامی خود را رقم ننگ زدی

#بداهه
✍ محمدرضاکاکائی
۱۰ تیرماه ۱۴۰۴

Читать полностью…

حافظ‌‌‌خوانی با محمدرضا کاکائی

"به مناسبت روز بزرگ‌داشتِ صائب تبریزی"
(زادهٔ ۱۰۰۰ ه.ق _ درگذشتهٔ ۱۰۸۷ ه.ق.)

🔷 «پیشوای صائب»

فدای حسن خداداد او شوم که سراپا
چو شعر حافظ شیراز انتخاب ندارد
#صائب

بهتر از این نمی‌توان حافظ را ستود. حافظ معیاری است استوار و خدشه‌ناپذیر و بدین معیار می‌توان ذوق و مایهٔ ادبی و فکری دیگران را سنجید. نسج سخن او، لطائفی که در تعبیر به کار برده، ۱نتخاب کلمه و ابداع تعبیرهای خاص علاوه بر آزادگی و آزاداندیشی، رندی و بی‌اعتنائی به بسی از مقررات و خصوصیات دیگری از این دست صائب را به سوی حافظ کشانیده است و بیش از پنجاه مرتبه به استقبال گفته‌های وی شتافته است. او با کمال راستی احساس خود را بیان می‌کند که:

ز بلبلان خوش الحان این چمن صائب
مرید زمزمهٔ حافظ خوش‌ الحان باش
(دشتی، ۱۳۵۵: ۱۷۲)

شیفتگی صائب به حافظ، هم از کثرت غزلهائی که به وزن و قافیهٔ غزل‌های حافظ سروده است هویدا می‌شود و هم از تصریح‌های متعددی که در بعضی از غزل‌های خویش آورده است:
صائب این آن غزل حافظ شیراز که گفت:
دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می‌کرد
................
کمال حافظ شیراز را ز صائب پرس
که قدر گوهر شهوار جوهری داند
(همان: ۱۷۴)

↩️ در پیروی از این غزل زیبای حافظ:
ای که با سلسلهٔ زلف دراز آمده‌ای
فرصتت باد که دیوانه‌نواز آمده‌ای

صائب می‌گوید:
دلربایانه دگر بر سر ناز آمده‌ای
از دل من چه به جا مانده که باز آمده‌ای
(همان: ۱۸۳)

▫️یکی از نکته‌های مشترک صائب و حافظ صوفی‌ستیزی آنان است. صائب نیز مانند مقتدای خود حافظ به جنگ صوفیان ریاکار می‌رود؛ اما از آنجا که حافظ در زمان خود با این صوفیان واقعاً درگیر بوده کلامش دلنشین‌تر و طنزهایش در نهایت اختفاء نیش‌دار است. در حالی که این زهدستیزی صائب بیشتر به تقلید از حافظ و احیاناً برای مضمون آفرینی است. (حیدری، صحرایی، ۱۳۹۰: ۷۲)

▪️عمده تفاوت غزلیات حافظ با صائب در شیوهٔ بیان دو شاعر است که آن هم مربوط به تفاوت جهان‌بینی و اتفاقات عصر شاعر بوده است.
در غزلیات حافظ بیشتر معانی و موضوعات اساسی مطرح است؛ اما در غزلیات صائب مضمون و تصویرسازی اهمیت دارد.
چنانکه مشهور است سبک هندی غنای تصویرسازی و مضمون‌گرایی توأم با فقر معنی است. صائب بیشتر از حافظ دغدغهٔ شعر و خلاقیت هنری داشته و کمتر به معنی اندیشیده است. (همان: ۷۲)

حافظ:
کمتر از ذره نه‌ای پست مشو مهر بورز
تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ‌زنان
صائب:
شبنم به آفتاب رسید از فتادگی
بنگر که از کجا به کجا می‌توان شدن

شیوهٔ سخن حافظ در عرصهٔ وسیع ادبیات پرمایه و توانگر ایران بی‌مانند مانده و بنابر این شگفت نیست که صائب نتواند از حیث تعبیر و حسن بیان با آن برابری کند. مخصوصاً که این شاعر نامدار به ابداع در مضامین شهره است نه به بلاغت، اما چیزی که او را به سوی حافظ می‌کشاند؛ شخصیت روحی و معنوی حافظ است. صائب این وسعت مشرب، این آزادگی اندیشه، این علو طبع و این مبارزه با ریاکاران و دکانداران شریعت و طریقت را در گوینده‌ای دیگر نیافته و چون صوفی نیست نمی‌تواند چون بیدل پیرو مولوی شود ولی مقام روحانی مولوی او را به ستایش مولانا می‌کشاند. صائب متدین است ولی به قدر سعدى متعبد و متصلب در تقالید نیست. پس تنها کسی که از جهات عدیده قبلهٔ نظر و اندیشهٔ او می‌شود همانا حافظ است که از هر حیث جامعش تشخیص داده است. (دشتی، ۱۳۵۵: ۱۸۵-۱۸۶)

♻️صائب تبریزی یک شاعر توانمند با تخیلات قوی است که آنچه در اطراف خود می‌بیند را با استفاده از سبک هندی به طبیعت پیوند می‌زند؛ پیوندی بین انسان اشیا و طبیعت. صائب سبک‌ و شیوه خاصی در شعر به وجود آورد.

صائب این طرز سخن را از کجا آورده‌ای؟
خنده بر گل می‌زند رنگینی اشعار تو

▪️میرزا محمدعلی پسر میرزا عبدالرحیم تبریزی اصفهانی معروف به صائبا از استادان بزرگ شعر فارسی در عهد صفوی است. خاندان او اصلاً تبریزی و از اعقاب شمس‌الدین‌محمد شیرین مغربی تبریزی شاعر مشهور سده هشتم و آغاز سده نهم بود. گویند ولادت میرزا محمدعلی در اصفهان یا تبریز بوده است و به همین سبب او را در تذکره‌ها گاه تبریزی و گاه اصفهانی گفته‌اند. صائب در مورد انتسابش به تبریز سروده است:
صائب از خاک پاک تبریز است
هست سعدی گر از گل شیراز
(لویمی، ۱۳۹۹: ۳۷۳-۳۷۴)

✍تحقیق و گردآوری: #محمدرضاکاکائی
🗓 ۱۰ تیر ماهِ ۱۴۰۴ خورشیدی

⤵️ منابع مورد بررسی:
➖نگاهی به صائب، علی دشتی، تهران: انتشارات امیرکبیر ۱۳۵۵.
➖مقایسه سبکی اقتفاهای صائب از حافظ، علی حیدری، قاسم صحرایی، پروانه مؤمن‌نیا. فنون ادبی (علمی-پژوهشی) دانشگاه اصفهان، سال ۳، ش ۱. بهار و تابستان ۱۳۹۰.
➖تأثیرپذیری از سبک حافظ در دیوان صائب تبریزی، سهیلا لویمی. مطالعات ادبیات تطبیقی، سال ۱۴، ش ۵۵، پاییز ۱۳۹۹.

🔹کانال حافظ‌خوانی
🔗
/channel/hafezaneha1

Читать полностью…

حافظ‌‌‌خوانی با محمدرضا کاکائی

✔️با نگاهی به آخرین فرصت‌ها، لطفاً پیش از حذف این پست ؛

فوری وارد شوید.
👉🎁🍎

Читать полностью…

حافظ‌‌‌خوانی با محمدرضا کاکائی

♨️"شیخ صنعان و زنّار بستن او از عشق دختر ترسا"
"قسمت پنجم"


🔻نامسلمان شدن شیخ
شیخ را بردند در دیر مغان
آمدند آنجا مریدان در فغان

شیخ مجلسی بس تازه و میزبانی با حُسن و نیکویی بی‌اندازه دید، آتش عشق آبروی کار او را سوخت و زلف ترسا روزگار و عمر او را بر باد داد. عقل و هوش از دست داد و آنجا خاموش نشست و دم نزد و جام می را از دست دختر گرفت و سرکشید و از مسلمانی و کار پیری خویش دست کشید.

چون به یکجا شد شراب و عشق یار
عشق آن ماهش یکی شد صد هزار

شیخ چون حریف آب‌دندان و همدم سازگار یافت که لبخند بر دهان داشت از شوق، آتشی در جانش افتاد و گریستن آغازید. باده‌ای دیگر طلبید و نوشید، دست در حلقهٔ زلف دختر انداخت و زلف او را حلقهٔ گوش کرد و همه چیز از یادش رفت.

قرب صد تصنیف در دل یاد داشت
حفظ قرآن را بسی استاد داشت
چون می از ساغر به ناف او رسید
معنی او رفت و لاف او رسید
هر چه یادش بود از یادش برفت
باده آمد عقل چون بادش برفت

هر آن معنی که از نخست در خاطر داشت؛ همه را باده از لوح ضمیر او شست و پاک کرد و برد، تنها عشق آن دلبر با سرسختی ماند و هر چیز دیگر که داشت به کلی رفت.
شیخ چون مست گشت و عشق بر او غلبه کرد جان او چون دریا جوشید.

آن صنم را دید می در دست و مست
شیخ شد یکبارگی آنجا ز دست

دختر گفت: ای شیخ گویی تو مرد کار نیستی! در عشق ادعاها داری لیکن معنی عشق را نمی‌دانی! سلامت و عافیت با عشق سازگاری ندارد.
کفر و کافری عشق و عاشقی را پایدار و استوار می‌سازد. اگر در عشق قدم استوار داری و مذهب و راه این زلف پرخم را در پیش گرفته‌ای بدان که عشق کاری سرسری نیست و همچو زلف من قدم در کافری بگذار تا دست در گردن من اندازی.

همچو زلفم نه قدم در کافری
زانکه نبود عشق کار سرسری
اقتدا گر تو به کفر من کنی
با من این دم دست در گردن کنی

وگر نه بر خیز این عصا و این ردای تو، بردار و برو. شیخ کارافتاده و عاشق شده بود و دل از غافلی به دست قضا و قدر نهاد. آن زمان که باده ننوشیده و مست نشده بود یک لحظه‌ای به هستی خود نمی‌اندیشید و خویشتن را نمی‌فهمید. اکنون که عاشق و مست شده است از پای افتاد و از دست رفت. از عهدهٔ نفس خویش برنیامد و رسوا گردید.

برنیامد از خود و رسوا شد او
می‌نترسید از کسی ترسا شد او

پیر را مِیِ کهنه در کنار و عشق جوان در دل و دلبر در حضور بود و صبر نتوانست کردن.

بود مِی بس کهنه در وی کار کرد
شیخ را سرگشته چون پرگار کرد
شد خراب آن پیر و شد از عشق مست
مست و عاشق چون بود رفته ز دست
گفت بی‌طاقت شدم ای ماه‌روی
از من بیدل چه می‌خواهی بگوی
گر به هشیاری نگشتم می‌پرست
پیش بت مصحف بسوزم مست مست

دختر گفت: اکنون تو مرد میدان و در خور من هستی. خوابت خوش باد که پیش از این در کار عشق خام خام بودی. اکنون که پخته گشتی زندگی شیرین کن والسلام.

چون خبر نزدیک ترسایان رسید
کان‌چنان شیخی ره ایشان گزید
شیخ را بردند سوی دير مست
بعد از آن گفتند تا زنار بست
شیخ چون در حلقهٔ زنار شد
خرقه را آتش زد و در کار شد

دل از دین خویش آزاد کرد و هیچ از کعبه و شیخی خویشتن یادی نکرد!

🔖تهیه و گردآوری: #محمدرضاکاکائی
🗓 ۷ تیر ماهِ ۱۴۰۴ خورشیدی

⤵️ منبع:
➖شرح راز منطق‌الطیر عطار. نقد و بررسی و بازنویسی به نثر: بهروز ثروتیان. تهران: امیرکبیر ۱۳۸۴. صص ۲۴۲-۲۴۳

🔹کانال حافظ‌خوانی
🔗
/channel/hafezaneha1

Читать полностью…

حافظ‌‌‌خوانی با محمدرضا کاکائی

خوش کرد یاوری فلکت روز داوری
تا شکر چون کنی و چه شکرانه آوری

آن کس که اوفتاد خدایش گرفت دست
گو بر تو باد تا غم افتادگان خوری

در کوی عشق شوکت شاهی نمی‌خرند
اقرار بندگی کن و اظهار چاکری

ساقی به مژدگانی عیش از درم درآی
تا یک دم از دلم غم دنیا به دربری

در شاهراه جاه و بزرگی خطر بسیست
آن به کز این گریوه سبکبار بگذری

سلطان و فکر لشکر و سودای تاج و گنج
درویش و امن خاطر و کنج قلندری

یک حرف صوفیانه بگویم اجازت است
ای نور دیده صلح به از جنگ و داوری


نیل مراد بر حسب فکر و همت است
از شاه نذر خیر و ز توفیق یاوری

حافظ غبار فقر و قناعت ز رخ مشوی
کاین خاک بهتر از عمل کیمیاگری

🎙#محمدرضاکاکائی
📆 ۱۰ مرداد ۱۴۰۰ خورشیدی

🔹کانال حافظ‌خوانی
🔗
/channel/hafezaneha1

Читать полностью…

حافظ‌‌‌خوانی با محمدرضا کاکائی

ارغوان

چگونه پیچک غم ارغوان شادی را،
به باغ خاطر ما جاودانه پژمرده‌ست!
چگونه کم‌کم زنگار ناامیدی‌ها جلای آینهٔ شور و شوق را برده‌ست.
لبان ما دیری‌ست؛
به هم فشرده چو نیلوفران نشکفته‌ست.

چنان به زندگی بی‌نشاط خو کردیم؛
که نقش روشن لبخند یادمان رفته‌ست.
                            ∆   
ببین به چهرهٔ این مردمان راهگذر،
دل تمامی‌شان غنچهٔ نخندیده‌ست.
هنوز خانه‌ای از خانه‌های این سامان،
شبی ز بانگ سرود و سرور هم‌خوانان،
دمی ز شادی و پاکوب دست‌افشانان به خود نلرزیده‌ست.
                            ∆
ببین که بر سر دلهایمان چه آوردیم!
ببین نخواسته با عمر خود چه‌ها کردیم.
                            ∆
چرا چو ماتمیان، بی‌خروش می‌مانیم؟
چرا سرود نیایش به بامداد، به نور،
سرود گندم، باران،
سرود شالیزار،
سرود مادر، کودک، پدر،
سرود وطن،
سرود زندگی و عشق را نمی‌خوانیم؟
                            ∆
یکی بپرس که از زندگی چه می‌دانیم؟
نفس کشیدن آیا نشان زیستن است؟

خموش، مردن؟
یا
شور و شوق پروردن؟
چو آفتاب به این لحظه‌ها درخشیدن،
امید و شادی و شور و نشاط بخشیدن.
                          ∆
مگر نه اینکه غمی سهمگین به دل داریم؛ مگر نه اینکه به رنجی گران گرفتاریم. نشاطمان را باید همیشه چون خورشید، - بلند و گرم - در اعماق جان نگهداریم.
                          ∆
مده به پیچک غم آب و آفتاب و نسیم،
بیا دوباره به فریاد ارغوان برسیم!


ریشه در خاک، گزیدهٔ اشعار فریدون مشیری، از کتابِ «دیار آشتی»، تهران: مروارید ۱۳۸۱. ص ۲۹۷-۲۹۹

🗓۲۸ خرداد ماهِ ۱۴۰۴ خورشیدی

🔹کانال حافظ‌خوانی
🔗
/channel/hafezaneha1

Читать полностью…

حافظ‌‌‌خوانی با محمدرضا کاکائی

هرگز از مرگ نهراسیده‌ام
اگرچه دستانش از ابتذال شکننده‌تر بود.
هراس من باری همه از مردن در سرزمینی‌ست
که مزد گورکن
از بهای آزادی آدمی
افزون باشد.

جستن
یافتن
و آنگاه
به اختیار برگزیدن
و از خویشتن خویش
بارویی پی‌افکندن

اگر مرگ را از این همه ارزشی بیش‌تر باشد
حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسیده باشم.

احمد شاملو – دی۱۳۴۱

ما شاهد یک تحول تاریخی بزرگ و اتفاق نادری در برهه‌ی حساسی از تاریخ سیال کشورمان هستیم. اتفاقاتی که بعدها در دانشگاه های سیاسی تدریس خواهد شد و بدون شک تجربه‌ای برای سیاستمداران آینده در ایران و جهان می‌شود.
نمی‌دانم چه خواهد شد و چه بر سر ما عوام خواهد آمد، اما می‌دانم چه ما بمانیم چه کشته شویم، ایران می‌ماند و آینده از آن کودکان سرزمینم خواهد بود.
امیدوارم کودکان و آیندگان سرزمینم با آگاهی و ذهن پویا در فضایی شکوهمند و آباد و آزاد و به دور از هر گونه خفقان و جنگ و نفرت و خشونت، زندگی آرامی را بر خلاف آنچه که ما تجربه کردیم و نامش را زندگی نهادیم، تجربه کنند.
ایران و مردم مظلوم ایران را به دستان پر مهر خداوند حافظ ایران و صلح و خوبی‌ها می‌سپارم.

#محمدرضاکاکائی
سه شنبه ۲۷ خردادماه ۱۴۰۴
ساعت ۱۳ تهران.
به شرط حیات از حافظ نیز خواهیم خواند و خواهیم گفت.

Читать полностью…

حافظ‌‌‌خوانی با محمدرضا کاکائی

غزل ۱۷۹ حافظ

رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند

من ار چه در نظر یار خاک‌سار شدم
رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند

چو پرده‌دار به شمشیر می‌زند همه را
کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند

چه جای شکر و شکایت ز نقش نیک و بد است
چو بر صحیفهٔ هستی رقم نخواهد ماند

سرود مجلس جمشید گفته‌اند این بود
که جام باده بیاور که جم نخواهد ماند

غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه
که این معامله تا صبح‌دم نخواهد ماند

توان‌گرا دل درویش خود به دست آور
که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند

بدین رواق زبرجد نوشته‌اند به زر
که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند

ز مهربانی جانان طمع مبر حافظ
که نقش جور و نشان ستم نخواهد ماند

امرداد ماه ۱۴۰۱
آنلاین خوانی
🎙 محمدرضاکاکائی

Читать полностью…

حافظ‌‌‌خوانی با محمدرضا کاکائی

🏛ای ایران
🎙🎶
#محمد_نوری

در روح و جان من می‌مانی؛ ای وطن
به زیر پافتد آن دلی؛ که بهر تو نلرزد!
شرح این عاشقی…
ننشیند در سخن؛ که بهر عشق والای تو همه جهان نیارزد!
ای ایران ایران! دور از دامان پاکت
دستِ دگران، بدگهران
ای عشق سوزان! ای شیرینترین رویای من
تو بمان؛ در دل و جان…
ای ایران ایران!
گلزارِ سبزت؛ دور از تاراج خزان جور زمان
ای مهرِ رخشان…
ای روشنگر دنیای من به جهان؛ تو بمان
سبزی صد چمن سرخی خون من
سپیدی طلوع سحر؛ به پرچم‌ات نشسته
شرح این عاشقی؛ ننشیند در سخن!
بمان که تا ابد هستیم، به هستی تو بسته
ای ایران ایران! دور از دامان پاکت
دستِ دگران، بدگهران
ای عشق سوزان! ای شیرینترین رویای من
تو بمان؛ در دل و جان…
ای ایران ایران!
گلزارِ سبزت؛ دور از تاراج خزان جور زمان
ای مهرِ رخشان…
ای روشنگر دنیای من به جهان؛ تو بمان


🗓۲۴ خرداد ماهِ ۱۴۰۴ خورشیدی

🔹کانال حافظ‌خوانی
🔗
/channel/hafezaneha1

Читать полностью…

حافظ‌‌‌خوانی با محمدرضا کاکائی

♨️"شیخ صنعان و زنّار بستن او از عشق دختر ترسا"
"قسمت دوم"


🪆رخسار نمودن دختر ترسا
دختر ترسا برقع از روی برداشت و بندبند وجود شیخ را آتش فرا گرفت و چون از زیر برقع روی خود را نشان داد از یک موی خود صد زنّار ترسایی بر میان شیخ بست.

دختر ترسا چو برقع برگرفت
بندبند شیخ آتش در گرفت
چون نمود از زیر برقع روی خویش
بست صد زنّارش از یک موی خویش

اگر چه شیخ در آنجا نگاه در پیش پای خویش انداخت لیکن عشق ترسازاده کار خود را کرد و شیخ به کُل از دست رفت و در پای افتاد؛ آتش بر جانش افتاد و هر چه داشت همه را سر به سر نابود کرد و دلش از آتش سودای عشق چون دود شد و در آسمان ناپدید گشت.

عشق دختر کرد غارت جان او
ریخت کفر از زلف بر ایمان او
شیخ ایمان داد و ترسایی خرید
عافیت بفروخت رسوایی خرید

عشق بر جان و دل او چیره شد آن چنان‌که از دل خویش ناامید و از جان خود سیر شد. با خود گفت: آنجا که دین از دست رفت چه جای دل است. عشق ترسازاده کاری سخت است.

چون مریدانش چنان دیدند زار
جمله دانستند کافتاده‌ست کار
سربه‌سر در کار او حیران شدند
سرنگون گشتند و سرگردان شدند

بسیار پند دادند؛ هیچ سودی نکرد چون بودنی بود، بهبودی در کار نبود و هر که پند می‌داد فرمان نمی‌برد زیرا درد او درمان نداشت.

عاشق آشفته فرمان چون برد
درد درمان‌سوز درمان چون برد

یعنی درمان نمی‌تواند درد درمان‌سوز را از بین ببرد؟ زیرا که درد خود درمان را از میان می‌برد.

بود تا شب همچنان روز دراز
چشم بر منظر دهانش مانده باز

آن شب دل آن پیر غم‌خور آن‌چنان می‌سوخت که هر اختری هر چراغی را که در دست می‌گرفت تا جهان را روشنی ببخشد؛ از دل آن پیر می‌گرفت. عشق او آن شب یکی صد بیشتر شد و ناگزیر از خود بی‌خود گردید. هم از خود و هم از عالم امید برداشت و خاک بر سر خویش کرده ماتم گرفت. یک لحظه خواب و آرام نداشت و از عشق دل او می‌تپید و زار می‌نالید.

🌌شب عاشق
شب آنچنان در نظر او دراز شده بود که گمان می‌برد روز نخواهد شد و آفتاب نخواهد سوخت.
گفت: یا رب امشبم را روز نیست؟
یا مگر شمع فلک را سوز نیست؟

در ریاضت بسیار شبها بیدار مانده‌ام و لیکن این چنین شب سختی را کس ندیده است.

همچو شمع از سوختن تابم نماند
بر جگر جز خون دل آبم نماند
همچو شمع از تفّ و سوزم می‌کُشند
شب همی‌سوزند و روزم می‌کُشند

همهٔ شب را در شبیخون عشق گرفتار و از سر تا پای غرقه به خون شده‌ام، هر دم از شبم با صد شبیخون می‌گذرد هیچ نمی‌دانم روزم چگونه می‌گذرد، هر کس یک چنین شبی را رزق و روزی داشت شب و روز کارش جگرسوزی می‌بود، بسیار روزان و شبان در تب بوده‌ام و لیکن تنها امشب به روز واقعی خود رسیده‌ام.

روز و شب بسیار در تب بوده‌ام
من به روز خویش امشب بوده‌ام

روزی که کار مرا می‌پرداختند مرا برای امشب می‌آفریدند، یارب امشب روز نخواهد داشت و یا شمع گردون نخواهد سوخت؟
خداوندا! این چندین علامت تنها برای امشب است یا قیامت شده است؟ آیا آفتاب آن شمع گردون از آه من مُرده و یا از شرم زیبایی دلبر من در پرده پنهان شده است!

شب دراز است و سیه چون موی او
ور نه صد ره مُردمی بی‌روی او
می‌بسوزم امشب از سودای عشق
من ندارم طاقت غوغای عشق

عمری نیست تا دلدار غمخواری را وصف بکنم یا به ناکامی خود زاری بکنم. صبر نیست تا پای در دامن کشیده، گوشه‌گیری بکنم و یا چون مردان پیمانهٔ شراب مردافکن بنوشم.
عقل نیست تا علم خود را پیش بکشم یا چاره‌ای بیندیشم و عقل را پیش خویش بیاورم.
دستی نیست تا خاک راه بر سر کنم یا از زیر خاک و خون خویشتن را بیرون بیاورم.

بخت کو تا باز جویم کوی یار
چشم کو تا باز بینم روی یار
یار کو تا دل دهد در یک غمم
دوست کو تا دست گیرد یک‌دمم
زور کو تا ناله و زاری کنم
هوش کو تا ساز هشیاری کنم
رفت عقل و رفت صبر و رفت یار
این چه عشق است؟ این چه درد است؟ این چه کار؟

🔖تهیه و گردآوری: #محمدرضاکاکائی
🗓 ۲۲ خرداد ماهِ ۱۴۰۴ خورشیدی

⤵️ منبع:
➖شرح راز منطق‌الطیر عطار. نقد و بررسی و بازنویسی به نثر: بهروز ثروتیان. تهران: امیرکبیر ۱۳۸۴. صص ۲۳۵-۲۳۸

🔹کانال حافظ‌خوانی
🔗
/channel/hafezaneha1

Читать полностью…

حافظ‌‌‌خوانی با محمدرضا کاکائی

💠"شیخ صنعان و دختر ترسا"
"بخش دوم"


آن که جز کعبه مقامش نبد از یاد لبت
بر در میکده دیدم که مقیم افتادست
#حافظ

▫️ریشهٔ داستان
مرحوم فروزانفر و مرحوم مجتبی مینوی را عقیده بر این است که عطار نیشابوری اصل داستان را از داستان غزالی (باب دهمِ تحفةالملوک محمد غزالی) که پیش از او می‌زیسته اخذ کرده و شاعرانه آن‌ را پرورانده است. (اشرف‌زاده، ۱۳۸۰: ۱۴)، (گوهرین، ۱۳۶۳: ۱۱)
در صفحات ۱۶-۱۸ کتابِ "حکایت شیخ صنعان" از دکتر اشرف‌زاده حکایت غزالی عیناً نقل شده است.

بنابراین قصهٔ شیخ صنعان، هر که می‌خواهد باشد؛ پیش از عطار شکل داستانی به خود گرفته بود. چنان‌که می‌توان گفت عطار به احتمال بسیار زیاد همین قصه را یا از کتاب غزالی در دست داشته است، یا آن‌قدر مشهور بوده که از کتبی دیگر اخذ کرده و چنان داستان دلکشی را پرورده است. این داستان در دست عطار شور و حال عاشقانه و عارفانه‌ای پیدا می‌کند به طوری که حالات درونی و رمز و رازهای عشق را آشکار کرده و قصه را چنان شاعرانه پرورده است که خواننده در درجهٔ اول آن‌ را داستانی عاشقانه تصور می‌کند در حالی که در منطق‌الطیر این داستان بیشتر حالت رمز (سمبول) عرفانی دارد و نکاتی بسیار از عقاید و موضوعات عرفانی را می‌توان در آن جست. (اشرف‌زاده، ۱۳۸۰: ۱۸)

داستان شیخ صنعان و عاشق دختر ترسا شدن و از مسلمانی برگشتن او نه تنها در آثار عطار به جا ماند که در دیوان شعرای بزرگ نیز انعکاسی وسیع یافت. مثلاً حافظ نیز گاه صریح و گاه در لباس کنایه از این شیخ یاد می‌کند:

گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن
شیخ صنعان خرقه رهن خانهٔ خمّار داشت
.................
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما؟
ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون؟
روی سوی خانهٔ خمّار دارد پیر ما
.............
می‌کنم دل خرج تا سیمین‌بری پیدا کنم
می‌دهم جان تا ز جان شیرین‌تری پیدا کنم
هیچ کم از شیخ صنعان نیست درد دین من
به که ننشینم ز پا تا کافری پیدا کنم
#صائب_تبریزی
.........
پیر کنعان را قرار از حسن یوسف داده‌اند
شیخ صنعان را طرب از عشق ترسا کرده‌اند
#فروغی_بسطامی
...........
ندهد طوف صنم‌خانه به سد حج قبول
شیخ صنعان که دلش را بت ترسا ببرد
#وحشی_بافقی

🔸در ادامه، داستان این عشق خانمان‌سوز را به نثر از کتابِ شرح راز منطق‌الطّیر عطّار- [نقد و بررسی و بازنویسی به نثر] از بهروز ثروتیان در قسمت‌های متوالی برای علاقه‌مندان ارسال خواهیم کرد.

✍تحقیق و گردآوری: #محمدرضاکاکائی
🗓 ۱۶ خرداد ماهِ ۱۴۰۴ خورشیدی

⤵️ منابع مورد بررسی:
➖حکایت شیخ صنعان از منطق‌الطیر عطار نیشابوری، رضا اشرف‌زاده. تهران: اساطیر ۱۳۸۰.
➖شیخ صنعان از منطق‌الطیر عطار، سیدصادق گوهرین. تهران: امیرکبیر ۱۳۶۳
➖شیخ صنعان، عبدالامیر سلیم. مجلهٔ دانشکده ادبیات تبریز، شماره ۴، سال ۸، ۱۳۳۵.
➖از خزائن ترکیه، مینوی.مجلهٔ دانشکده ادبیات تهران، شماره ۳، سال ۸، ۱۳۴۰.
➖معجم‌البلدان، یاقوت حموی. چاپ مصر ۱۳۲۴ هجری.

🔹کانال حافظ‌خوانی
🔗
/channel/hafezaneha1

Читать полностью…

حافظ‌‌‌خوانی با محمدرضا کاکائی

گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن
شیخ صنعان خرقه رهن خانهٔ خمّار داشت
#حافظ
🎼 آواز: محمدرضا شجریان
آلبوم: انتظار دل

🔹کانال حافظ‌خوانی
🔗
/channel/hafezaneha1

Читать полностью…

حافظ‌‌‌خوانی با محمدرضا کاکائی

🖊"روز قلم، بر قلم‌ به دستان، خالقان اندیشه و تفکر و هنر مبارک"


حافظ سخن بگوی که بر صفحهٔ جهان
این نقش ماند از قلمت یادگار عمر
 

📝 چرا چهاردهم تیرماه «روز قلم» نامگذاری شده است؟

«بیان دو گونه است: بیان زبان و بیان قلم. بیان زبان با زمان کهنه می‌شود و از بین می‌رود. ولی بیان قلم تا ابد باقی است.» (تفسیر مجمع‌البیان-علامه طبرسی)

پیشینۀ نام‌گذاری چهاردهم تیرماه به نام روز قلم به سال 1381 برمی‌گردد. اعضای انجمن قلم ایران مدت‌ها در پی اختصاص دادن و انتخاب یک روز خاص برای اهالی فرهنگ و قلم بودند تا در این روز بتوانند برنامه‌های فرهنگی مناسبی برای اهالی قلم برگزار کنند. تا اینکه در سال 1381 و پس از بررسی تاریخ‌های متفاوت تصمیم بر این گرفته شد که روز قلم ریشه در فرهنگ و تاریخ ملی داشته باشد و به همین خاطر روز چهاردهم تیرماه از طرف این انجمن به عنوان روز قلم پیشنهاد شده و در نهایت به تصویب شورای عالی انقلاب فرهنگی رسید.

🔍 اما دلایل انتخاب چهاردهم تیرماه به عنوان «روز قلم» چیست؟
با کمی جست‌وجو در سایت انجمن قلم ایران و گوگل به دو دلیل برای انتخاب چهاردهم تیرماه به عنوان روز قلم می‌رسیم: اولین دلیل، جشن تیرگان و به رسمیت شناختن کاتبان در زمان هوشنگ، از پادشاهان پیشدادی است و دلیل دوم روز سیارۀ عطارد یا همان تیر است که به عنوان کاتب ستارگان شناخته می‌شود. در ادامه کمی جزئی‌تر به این دو دلیل می‌پردازیم:

🔅جشن تیرگان و ستایش کاتبان
در تقویم پیشینیان به غیر از ماه‌های سال، برای روزهای هر ماه نیز اسامی خاصی در نظر گرفته می‌شد؛ که این نام‌ها تشابه زیادی به نام ماه‌های سال داشت. به همین خاطر در هرماه سال یک‌بار نام آن ماه با نام یکی از روزهای ماه یکی می‌شد. این یکی شدن اسم روز با اسم ماه برای پیشینیان ارزش فراوانی داشت و چنین روزهایی را مقدس شمرده و آن را جشن می‌گرفتند.
برای مثال روز سیزدهم هر ماه را تیر می‌نامیدند و هروقت که به روز سیزدهم تیرماه می‌رسیدند، این روز را روز تیرگان می‌خواندند و آن را با مراسم‌های آیینی جشن می‌گرفتند. روایت‌های بسیاری دربارۀ این روز وجود دارد. از جمله اینکه گفته می‌شود آرش‌ کمانگیر در همین روز (سیزدهم تیرماه) بود که به قلۀ دماوند رفت، تیر در چلۀ کمان گذاشت و به سمت توران پرتاب کرد. تیری که یک شبانه‌روز در راه بود تا در نهایت بر درخت گردویی نشست و مرز ایران و توران را مشخص کرد.
یا اینکه گفته می‌شود در همین روز بود که هوشنگ، از پادشاهان پیشدادی، کاتبان را به رسمیت شناخت و به مردم دنیا دستور داد تا در روز جشن لباس کاتبان را بپوشند و مقام آنان را عزیز دارند. (آثارالباقیه، ابوریحان بیرونی، فصل نه، عید تیرگان)

🪙 عُطارِد، کاتب ستارگان
عُطارِد معروف است به کاتب ستارگان. در اشعار فارسی هم اگر کمی جست‌وجو کنید با مثال‌های فراوانی روبرو می‌شوید که عطارد را کاتب، انشاکننده یا نویسندۀ سیارات دانسته‌اند. ازجمله بیت زیر از دیوان حافظ شیرازی:

ای که انشای عطارد صفت شوکت توست
عقل کل چاکر طغراکش دیوان تو باد
(دیوان حافظ، غزل شماره 108)

یا این بیت از غزلیات شمس:
عطارد را همی‌گفتم به فضل و فن شدی غره
قلم بشکن بیا بشنو پیام نیشکر باری
(غزلیات شمس، غزل شماره 2526)

اینکه چرا عطارد را کاتب ستارگان می‌دانسته‌اند، در ظاهر برمی‌گردد به نام دیگر این سیاره؛ عطارد را در گذشته به نام «تیر» نیز می‌شناخته‌اند و به همین خاطر روز تیرگان، یعنی همان شب سیزدهم تیرماه را روز مخصوص سیارۀ تیر (همان عطارد) می‌نامیدند. احتمالاً این نام‌گذاری بی‌ارتباط با جشن تیرگان و به رسمیت شناختن کاتبان به وسیلۀ هوشنگ هم نبوده است.

باری، مبانی انتخاب چهاردهم تیرماه به وسیلۀ اعضای انجمن قلم ایران، به عنوان روز قلم ظاهراً باید همین دو دلیل باشد.
🖊یادداشتی از سعید داوودی، برگرفته از گوگل.

🗓 ۱۴ تیر ماهِ ۱۴۰۴ خورشیدی

🔹کانال حافظ‌خوانی
🔗
/channel/hafezaneha1

Читать полностью…

حافظ‌‌‌خوانی با محمدرضا کاکائی

‏📽 بخشی از فیلم "تنگسیر"
کارگردان: امیر نادری
نویسنده: امیر نادری (بر اساس داستان «تنگسیر» اثر صادق چوبک)
بازیگران: بهروز وثوقی، پرویز فنی‌زاده، جعفر والی، عنایت بخشی، نوری کسرایی و...
محصول ۱۳۵۲

تنگسیر نخستین رمان صادق چوبک است که در سال ۱۳۴۲ شمسی منتشر شده‌ است. ماجرای رمان در تنگستان، دواس و بوشهر می‌گذرد. این رمان بر اساس واقعیت نوشته شده‌است؛ اسامی افراد نیز واقعی هستند. این کتاب به ۱۸ زبان ترجمه شده است.

📆 ۱۳ تیر ماه ۱۴۰۴ خورشیدی

🔹کانال حافظ‌خوانی
🔗
/channel/hafezaneha1

Читать полностью…

حافظ‌‌‌خوانی با محمدرضا کاکائی

♨️"شیخ صنعان و زنّار بستن او از عشق دختر ترسا"
"قسمت هفتم"


🚶🏻‍➡️رفتن مریدان و رها کردن شیخ
سرانجام شیخ دین‌دار ترسا شد و در میان اهل روم غوغا به پا کرد. مریدان شیخ از این رسوایی آن چنان عاجز و درمانده شدند که از ماندن آنجا به جان آمدند و چون در گرفتاری او را آن‌چنان دیدند از یاری وی بازگشتند.

جمله از شومی او بگریختند
از غم او خاک بر سر ریختند

یکی از یاران شیخ که از میان جمع از همه زرنگ‌تر و کارآمدتر بود پیش شیخ آمد و گفت: ای شیخ! ای آنکه در کار دین سستی کردی، بدان که ما امروز به سوی کعبه باز می‌گردیم فرمان چیست؟ راز کار را با ما بازگوی، آیا می‌خواهی ما نیز همچون تو ترسایی بکنیم و خویشتن را محراب بتکدهٔ رسوایی بسازیم و انگشت‌نمای رسوایان جهان بشویم؟ آیا می‌خواهی ما تو را این‌چنین تنها نگذاریم و همچون تو زنار بربندیم؟
شیخ گفت: من خود گرفتار درد خویشتنم شما به هر جا که می‌خواهید هر چه زودتر بروید. مرا همین بس تا جان در بدن دارم در دیر ترسایان با دختر ترسا بمانم. اگر چه همه آزاده هستید؛ درد مرا نمی‌فهمید از آنکه در این کار نیفتاده‌اید و نمی‌دانید که چه خبر است و اگر شما را نیز این کار افتاده بود در هر غمی مرا همدمی می‌کردید.
هیچ نمی‌دانم چه پیش می‌آید. اگر از حال من بپرسند راست بگویید که این از پای افتادهٔ ناتوان در کجا و چگونه سرگردان شده است.
بگویید که با چشم پر خون و دهان پر زهر در دهان اژدهای قهر الهی گرفتار آمده و پیر عالم اسلام از قضا و قدر الهی آن کاری کرد که هیچ کافری آن نکند و بدان رضا ندهد.

گر مرا در سرزنش گیرد کسی
گو درین ره این‌چنین افتد بسی
در چنین ره کآن نه بن دارد نه سر
کس مبادا ایمن از مکر و خطر
این بگفت و روی از یاران بتافت
خوک‌وانی را سوی خوکان شتافت

سرانجام مریدان با دردی جان‌سوز و تن‌گداز همه به سوی کعبه بازگشتند در حالی‌که شیخ، دین‌ برباد داده و ترسا شده و تنها در روم مانده بود. مریدان از شرم و ننگ این کار همه حیران و سرگردان بودند و هر کس در گوشه‌ای خویشتن را پنهان می‌کرد. هنگامی‌ که شیخ به سفر روم می‌رفت مریدی از مریدانش خبر نداشت و در کعبه مانده بود و همراه شیخ نبود. او از همه چالاک‌تر و در ارادت شیخ آگاه‌تر بود و دست از همهٔ جهان شسته؛ در طریقت روی آورده بود.
چو یاران بازگشتند آن مرید از حال شیخ باز پرسید و احوال او را یک‌یک باز گفتند که از قضا او را چه شاخی به بر رسیده و میوه داده است و از قدر چه کاری به سر آمده است.
مرید از شنیدن این قصه رنگش پرید و زاری کردن آغازید و به مریدان گفت: ای شما تردامنان بدکار که در وفاداری نه مردان هستید و نه زنان.
صد هزار یار کار افتاده و با تجربه باید تا بداند که یار و مرید تنها در چنین روزی به کار می‌آید.

گر شما بودید یار شیخ خویش
یاری او از چه نگرفتید پیش

شرمتان باد که این شرط یاری و وفاداری نیست و حق او را به جای نیاورده‌اید.

چون نهاد آن شیخ بر زنار دست
جمله را زُنّار می‌بایست بست

این یاری و سازگاری نیست و شما همه منافق هستید نه موافق. هر آن مرادی که مرید را یاور شود و از وی دستگیری کند؛ حتی اگر آن مراد کافر بشود باید با وی یار بود. دوست را در هنگام ناکامی‌ها می‌توان شناخت وگرنه در روزگار کامرانی صد هزار یار موافق پیدا شود.
چون شیخ در کام نهنگ افتاد؛ همه از روی نام و ننگ از وی روی‌گردان شدید!

عشق را بنیاد بر بدنامی است
هر که زین سر سرکشد از خامی است

جمله گفتند هر آنچه تو می‌گویی ما پیش از این بیشتر از این سخنان با وی گفتیم و عزم بر آن داشتیم که در غم و شادی با وی همدم و هم‌نفس باشیم.

زهد بفروشیم و رسوایی خریم
دین براندازیم و ترسایی خریم
لیک روی آن دید شیخ کارساز
کز بر او یک به یک گردیم باز

همین را مصلحت دید و ما را زود برگردانید که از یاری ما وی را سودی نبود.

ما همه بر حکم او گشتیم باز
قصه برگفتیم و ننهفتیم راز

🔖تهیه و گردآوری: #محمدرضاکاکائی
🗓 ۱۲ تیر ماهِ ۱۴۰۴ خورشیدی

⤵️ منبع:
➖شرح راز منطق‌الطیر عطار. نقد و بررسی و بازنویسی به نثر: بهروز ثروتیان. تهران: امیرکبیر ۱۳۸۴. صص ۲۴۵-۲۴۷.

🔹کانال حافظ‌خوانی
🔗
/channel/hafezaneha1

Читать полностью…

حافظ‌‌‌خوانی با محمدرضا کاکائی

#آنلاین‌خوانی
غزل ۲۰۶۸
#صائب_تبریزی

از حسن خلق رتبه‌ی همت زیاده نیست
دست و دل گشاده چو روی گشاده نیست

فیض فتادگان بود از ایستاده بیش
سنگ‌ نشان به راهنمایی چو جاده نیست

چون وا نمی‌کنی گرهی خود گره مشو
ابروگشاده باش چو دستت گشاده نیست

چون طفل نوسوار به میدان اختیار
دارم عنان به دست و به دستم اراده نیست

هر چند کوه قاف بود لقمه ای بزرگ
عنقا اگر شوی ز دهانت زیاده نیست

چرخ است زیر ران ز دنیا گذشتگان
عیسی اگر پیاده شد از خر پیاده نیست

صائب در آن سری که بود همت بلند
گر می‌شود به خاک برابر فتاده نیست

🎙#محمدرضاکاکائی
📆
۲۷ اسفند ماه ۱۴۰۲ خورشیدی
(کارگاه صائب در ابرگروه دبیران ادبیات فارسی کشور)

🔹کانال حافظ‌خوانی
🔗
/channel/hafezaneha1

Читать полностью…

حافظ‌‌‌خوانی با محمدرضا کاکائی

♨️"شیخ صنعان و زنّار بستن او از عشق دختر ترسا"
"قسمت ششم"


🐷خوک‌بانی کردن شیخ
سرانجام بعد از سالیان دراز دین‌داری و ایمان درست نوباوه‌ای ترسازاده روی شیخ را بشست و آبروی وی را ببرد و شیخ را شرم نماند.

گفت خذلان قصد این درویش کرد
عشق ترسازاده کار خویش کرد
هر چه گوید بعد از این فرمان کنم
زین بَتر چه بود که کردم آن کنم

در روزگار هوشیاری، بت‌پرست نبودم؛ لیکن چون مست گشتم بت‌پرستی کردم.

بس کسا کز خمر ترک دین کند
بی‌شکی ام‌الخبائث این کند

شیخ روی در دختر کرد و گفت: ای دلبر هر چه گفتی کردم آیا باز چیزی مانده است تا به جای بیاورم؟ از عشق تو خمر خوردم و بت پرستیدم. آنچه من دیدم کس مبیناد که کس چون من از چنان شیخی این‌چنین در عاشقی شیدا و رسوا نبوده است. نزدیک به پنجاه سال تمام راه من به سوی حق باز بود و در دلم دریای راز موج می‌زد اکنون ذره‌ای عشق از کمین بجست و ما را بر سر لوح نخستین پیش کودکان برد، [تا مشق در دفتر عشق بنویسیم].

عشق از این بسیار کرده‌ست و کند
خرقه را زنار کرده است و کند
تختهٔ کعبه‌ست ابجدخوان عشق
سرشناس غیب سرگردان عشق

ای دختر، این همه کار پیش آمد و رفت بگو که تو کی با من یکی خواهی شد؟ چون اصل کار ایجاد بنای وصل بود و من هر چه کردم به امید وصال کردم تا کی باید در جدایی بسوزم؟ وصل و آشنایی یافتن می‌خواهم و بس.

باز دختر گفت: ای پیر اسیر
من گران‌کابین‌ام و تو بس فقیر
سیم و زر باید مرا ای بی‌خبر
کی شود بی سیم و زر کارت به سر

ای پیرمرد تو که سیم و زر نداری! نفقه‌ای از من بستان و سر خود را بگیر و برو، مجرد زندگی کن.

همچو خورشید سبک‌رو فرد باش
صبر کن مردانه‌وار و مرد باش

شیخ گفت: ای سیمین‌برِ سرو قد، الحق عهد و پیمان را نیکو به سر می‌بری! ای دختر دست از این شیوه بردار که جز تو زیباروی کسی در جهان ندارم، این چه کاری است که هر لحظه به گونه‌ای دیگر مرا بر خاک می‌زنی و در ناز و سر اندازی مرا و به سر می‌اندازی!

هر دم از نوعی دگر اندازی‌ام
در سر اندازی و سر اندازی‌ام

چون من هر چه از باده بود به روی تو خوردم. هرچه داشتم همه را در سر کار تو از دست دادم و هر چه از دین، اسلام، کفر، سود و زیان بود همه را در راه عشق تو به باد دادم.

چند داری بی‌قرارم ز انتظار
تو نکردی این‌چنین با من قرار
جملهٔ یاران ز من برگشته‌اند
دشمن جان من سرگشته‌اند

تو چنینی و ایشان چنانند. نه دل مانده و نه جان، بگو که من چه کار باید بکنم؟

دوست‌تر دارم من ای عیسی‌سرشت
با تو در دوزخ که بی تو در بهشت

سرانجام آن ماه را بر آن پیرمرد دل می‌سوزد و او را حریف و مرد خویش می‌بیند و می‌گوید: ای ناتمام! برای کامل شدن در طریقت عشق یک سال تمام برای من خوک‌بانی کن. آنگاه که سالی بگذرد هر دو در شادی و غم با هم عمر به سر می‌بریم.

شیخ از فرمان جانان سرنتافت
کآن که سر تافت او ز جانان سر نیافت
رفت پیر کعبه و شیخ کبار
خوک‌بانی کرد سالی اختیار
در نهاد هرکسی صد خوک هست
خوک باید گشت یا زنار بست
تو چنان ظن می‌بری ای هیچ‌کس
کاین خطر آن پیر را افتاد و بس!
در درون هر کسی هست این خطر
سر برون آرد چو آید در سفر
تو ز خوک خویش اگر آگه نه‌ای
سخت معذوری که مرد ره نه‌ای
گر قدم در ره نهی ای مرد کار
هم بت و هم خوک بینی صد هزار

در صحرای عشق خوک نفس را بکش و بت نفس را بسوزان و گرنه همچون شیخ صنعان رسوای غوغای عشق می‌شوی.


🔖تهیه و گردآوری: #محمدرضاکاکائی
🗓 ۸ تیر ماهِ ۱۴۰۴ خورشیدی

⤵️ منبع:
➖شرح راز منطق‌الطیر عطار. نقد و بررسی و بازنویسی به نثر: بهروز ثروتیان. تهران: امیرکبیر ۱۳۸۴. صص ۲۴۳-۲۴۵.

🔹کانال حافظ‌خوانی
🔗
/channel/hafezaneha1

Читать полностью…

حافظ‌‌‌خوانی با محمدرضا کاکائی

🗂️ برای ورود به مجموعه‌ای جامع از هنر ، علم ، سیاست و فلسفه، کلیک کنید

💖 سینما   🥢  🧠 فلسفه

🎧موسیقی🥢  📚 ادبیات

➡️ نقاشی  🥢  🧠 روانشناسی

🧪علم 🥢  🌍 سیاست

🤩 پزشکی 🥢 🏛 تاریخ

🔴لینک ورود به پوشه

🔴 /channel/addlist/063QCCKw6xAwNzg5

🟩مشارکت در تبادلات :
🔴 ADMIN

Читать полностью…

حافظ‌‌‌خوانی با محمدرضا کاکائی

♨️"شیخ صنعان و زنّار بستن او از عشق دختر ترسا"
"قسمت چهارم"


🔁مناظرهٔ شیخ صنعان با دختر ترسا
روز دیگر که این جهان مغرور و فریفته از سرچشمهٔ خورشید نورانی شد، شیخ در کوی یار خلوت ساخت و با سگان کوی وی همدم شد. بر خاک راه وی و در کوی او معتکف بنشست و از اثر روی چون ماه یار خود زار و نزار چون موی شد.

قرب ماهی روز و شب در کوی او
صبر کرد از آفتاب روی او
عاقبت بیمار شد بی‌دلستان
هیچ بر نگرفت سر زآن آستان

خاک کوی آن بت بستر بیماری و آستان درگاه او بالین شیخ بود. از کوی وی به جایی نمی‌رفت؛ سرانجام دختر ترسا از عاشق شدن وی آگاهی یافت. آن نگار خویشتن را اعجمی کرد و با جامه‌ای غیر عربی آمد و گفت: ای شیخ از چه کاری این چنین ناآرام و بی‌قرار شده‌ای؟
ای مست شراب شرک، هرگز زاهدان در کوی ترسایان نمی‌نشینند.

🔥لابه شیخ
گر به زلفم شیخ اقرار آورد
هر دم‌اش دیوانگی بار آورد

شیخ گفت: ای دختر ترسا چون مرا زبون یافتی از آن است که دزدیده دل مرا بدزدیدی. یا دلم را بازده و یا با من بساز و در نیاز من نگریسته چندین ناز مکن و از سر ناز و تکبر درگذر و ببین که عاشق و پیر و غریب هستم. ای نگار، چون عشق من سرسری نیست، یا سرم را از تن من جدا کن و یا سر به یاری من درآور و با من همدم باش که اگر تو فرمان دهی جان می‌فشانم و باز اگر تو بخواهی از لب خود مرا جان می‌بخشی.

ای لب و زلفت زیان و سود من
روی خوبت مقصد و مقصود من
گه ز تاب زلف در تابم مکن
گه ز چشم مست در خوابم مکن

دلم از تو آتش گرفته و از تو چون ابر اشک می‌بارم و از تو بی‌کس و بی‌صبر و بی‌یارم.
بی‌تو همۀ جهان را برای جانم فروختم. ببین که از عشق تو چه کیسه دوخته‌ام! مفلس جهان شده همه را ترک کرده جانم را خریده‌ام.

بی تو بر جانم جهان بفروختم
کیسه بین کز عشق تو بردوختم

همچو باران از چشمانم اشک می‌بارم و بی تو از چشمان خود همان را چشم دارم.
دیده‌ام روی تو را دید و دلم در غم غرق شد و از دست دیده مرا در پیچ و تاب انداخت. آن رنج و سختی که من از دستِ دیده‌ام، دیده‌ام کسی ندید و آنچه از دلم شنیده‌ام کس نشنیده است.

از دلم جز خون دل حاصل نماند
خون دل تا کی خورم چون دل نماند

بیش از این بر جان من مسکین ضربه مزن و فتوحات مرا که عشق تو است لگدمال مکن. روزگار من در انتظار گذشت و اگر وصل تو ممکن گردد ای خوشا این روزگار انتظار.
روی بر خاک در تو گذاشته جان می‌دهم و جان را به نرخ خاک ارزان می‌فروشم.

چند نالم بر درت در باز کن
یک‌دمم با خویشتن دمساز کن
آفتابی از تو دوری چون کنم؟
سایه‌ام بی تو صبوری چون کنم؟
گر چه همچون سایه‌ام از اضطراب
در جهم در روزنت چون آفتاب

اگر سر بر این سرگشته برآری و با من همدمی کنی؛ هفت‌گردون را زیر پر آورده؛ بر آسمانها معراج می‌کنم. با جانی سوخته روی زمین راه می‌روم در حالی‌که از آتش عشق خود جهانی را سوخته‌ام. از عشق تو پای در گل و دست در دل مانده‌ام؛ نه جایی می‌توانم بروم نه دلم را درد رها می‌کند، از آرزوی دیدار تو جان از تن من بیرون می‌آید و می‌میرم.
بیش از این خود را از من پنهان مکن.

🪐راز و نیاز
دختر به شیخ صنعان گفت: ای پیرمرد کافور و کفن ساز کن و از این سخنان شرم بدار.

چون دمت سرد است دمسازی مکن
پیر گشتی قصد دلبازی مکن
این دمت عزم کفن کردن تو را
بهتر است از عزم من کردن تو را

زنده بودن تو در سر پیری در گرو یک نان است. تو نمی‌توانی عشق بورزی و با دختری چون من دمسازی بکنی. برخیز و برو؛ تو که نمی‌توانی نانی به سیری بیابی و بخوری چگونه می‌خواهی بر من شاهی بکنی؟

شیخ گفتا گر بگویی صدهزار
می‌ندارم جز غم عشق تو کار
عاشقی را چه جوان چه پیرمرد
عشق بر هر دل که زد تأثیر کرد

دختر به شیخ گفت: اگر در این کار عشق، درست هستی باید از اسلام دست شسته مسلمانی را ترک گویی. هر آن کسی‌ که هم‌رنگ یار خویش نیست عشق او رنگ و بویی بیش نیست.

شیخ گفتش هر چه گویی آن کنم
و آنچه فرمایی به جان فرمان کنم

ای سیمین‌تن من غلام حلقه به گوش تو هستم. حلقه ای از زنجیر زلف خویش در حلق و گردن من بیاویز.

گفت دختر گر تو هستی مرد کار
کرد باید چار کارت اختیار
سجده کن پیش بت و قرآن بسوز
خمر نوش و دیده از ایمان بدوز

شیخ گفت: خمر را می‌توانم بر جمال تو بنوشم لیکن آن سه کار دیگر از من بر نمی‌آید.
دختر گفت: برخیز که می نوشیدن تو را در خروش آرد.

گفت برخیز و بیا و می بنوش
چون بنوشی خمر آیی در خروش

🔖تهیه و گردآوری: #محمدرضاکاکائی
🗓 ۶ تیر ماهِ ۱۴۰۴ خورشیدی

⤵️ منبع:
➖شرح راز منطق‌الطیر عطار. نقد و بررسی و بازنویسی به نثر: بهروز ثروتیان. تهران: امیرکبیر ۱۳۸۴. صص ۲۳۹-۲۴۱

🔹کانال حافظ‌خوانی
🔗
/channel/hafezaneha1

Читать полностью…

حافظ‌‌‌خوانی با محمدرضا کاکائی

می‌خواستم
شعری برای جنگ بگويم
ديدم نمی‌شود
ديگر قلم زبان دلم نيست
گفتم:
بايد زمين گذاشت قلمها را
ديگر سلاح سرد سخن كارساز نيست.
.........
هر شب تمام ما 
با چشم‌های زل‌زده می‌بینیم 
عفریت مرگ را.
کابوس آشنای شب کودکان شهر،
هر شب لباس واقعه می‌پوشد
اینجا
هر شام خامشانه به خود گفته‌ایم: 
شاید 
این شام، شام آخر ما باشد 
اینجا 
هر شام خامشانه به خود گفته‌ایم‌: 
امشب 
در خانه‌های خاکی خواب‌آلود 
جیغ کدام مادر بیدار است 
که در گلو نیامده می‌خشکد؟
.......
اینجا سپور هر صبح
خاکستر عزیز کسی را
همراه می‌برد.
اینجا برای ماندن 
حتی هوا کم است.
اینجا خبر همیشه فراوان است...
اخبار بارهای گل و سنگ 
بر قلبهای کوچک 
در گورهای تنگ
اما 
من از درون سینه خبر دارم 
از خانه‌های خونین 
از قصه‌ٔ عروسک خون‌آلود 
از انفجار مغز سری کوچک
بر بالشی که مملو رویاهاست
- رویای کودکانهٔ شیرین - 
از آن شب سیاه 
آن شب که در غبار 
مردی به روی جوی خیابان 
خم بود 
با چشم‌های سرخ و هراسان
دنبال دست دیگر خود می‌گشت...
                              ........
باری
این حرفهای داغ دلم را 
دیوار هم توان شنیدن نداشته است 
آیا تو را توان شنیدن هست؟ 
دیوار!
دیوار سرد سنگی سیار!

قیصر امین‌پور. از تنفس صبح: منتشر شده توسط سایت اینترنتی زون. صص ۴-۸.

🗓۱ تیر ماهِ ۱۴۰۴ خورشیدی

🔹کانال حافظ‌خوانی
🔗 /channel/hafezaneha1

Читать полностью…

حافظ‌‌‌خوانی با محمدرضا کاکائی

برسان باده که غم روی نمود ای ساقی
این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی

حالیا عکس دل ماست در آیینه جام
تا چه رنگ آورد این چرخ کبود ای ساقی

دیدی آن یار که بستیم صد امید در او
چون به خون دل ما دست گشود ای ساقی

تیره شد آتش یزدانی ما از دم دیو
گر چه در چشم خود انداخته دود ای ساقی

تشنه خون زمین است فلک وین مه نو
کهنه داسی است که بس کشته درود ای ساقی

بس که شستیم به خوناب جگر جامه جان
نه از او تار به جا ماند و نه پود ای ساقی

حق به دست دل من بود که در معبد عشق
سر به غیر تو نیاورد فرود ای ساقی

این لب و جام پی گردش می ساخته‌اند
ور نه بی می ز لب و جام چه سود ای ساقی

در فرو بند که چون سایه در این خلوت غم
با کسم نیست سر گفت و شنود ای ساقی

✍ #هوشنگ_ابتهاج
🎙 #استاد_شجریان

🔹کانال حافظ‌خوانی
🔗 /channel/hafezaneha1

Читать полностью…

حافظ‌‌‌خوانی با محمدرضا کاکائی

چنین است رسم سرای سپَنج
همه از پیِ آز ورزند رنج

سرانجام نیک و بدش بگذرد
شکارست مرگش همی بشکرد

دریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود

همه جای جنگی سواران بدی
نشستنگه شهریاران بدی

کنون جای سختی و جای بلاست
نشستنگه تیزچنگ اَژدهاست

کسی کز پلنگان بخوردست شیر
بدین رنج ما را بود دستگیر

کنون چاره‌ای باید انداختن
دل خویش ازین رنج پرداختن


*«از زبان مردم ایران خطاب به رستم دستان، از داستان جنگ هاماوران»

شاهنامه، به تصحیح جلال خالقی مطلق، انتشارات مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، تهران ۱۳۸۹، ج۲ ،ص ۸۱.

🗓۲۶ خرداد ماهِ ۱۴۰۴ خورشیدی

🔹کانال حافظ‌خوانی
🔗
/channel/hafezaneha1

Читать полностью…

حافظ‌‌‌خوانی با محمدرضا کاکائی

«ایران»! صدای خسته‌ام را بشنو ای ایران
شِکوای نای خسته‌ام را بشنو ای ایران

من از «دماوند» و «سهندت» قصّه می‌گویم
از کوه‌های سربلندت قصّه می‌گویم

از رودهایت، اشک‌های غرقه در خونت
از رود‌ رود «کرخه»، زاری‌های «کارونت»

از «بیستون»کن عاشقانِ تیشه‌دارانت
وآن نقش‌های بی‌گزند از باد و بارانت

از دفتر فال و تماشایی که در «شیراز»
«حافظ» رقم زد، جاودان در رنگ و در پرداز

از «اصفهان» باغ خزان‌ نشناسی از کاشی
از «میر» و از «بهزاد» یعنی خط و نقاشی

از نبض بی مرگ «امیر» و، خون جوشانش
که می‌زند بیرون هنوز از «فین کاشانش»

ایران من! آه ای کتاب شور و شیدایی
هر برگی از تاریخ تو فصلی معمایی {تماشایی}

فصلی همه تقدیرِ سرخ مرزدارانت
فصلی همه تصویر سبز سربه‌دارانت

فصل ستون‌های بلند «تخت جمشیدت»
در سربلندی برده بالاتر ز خورشیدت

از سرخ‌جامه چون کفن‌پوشندگانِ تو
وز خون دامن‌گیر «بابک» در رگان تو

آواز من هر چند ایرانم! غم‌انگیز است
با این همه از عشق، از عشق تو لبریز است

دیگر چه جای باغ‌های چون بهشتِ تو
ای در خزان هم سبز بودن سرنوشت تو

در ذهنِ من ریگ روانت نیز سرسبز است
حتا کویرت نیز در پاییز سرسبز است

می‌دانمت جای به مرداب اوفتادن نیست
می‌دانمت ایثار هست و ایستادن نیست

گاهیت اگر غمگین اگر نومید می‌بینیم
ناچار ما هم با تو نومیدیم و غمگینیم

با این همه خونی که از آیینه‌ات جاری است
رودی که از زخم عمیقِ سینه‌ات جاری است

می‌شوید از دل‌های ما زنگار غم‌ها را
همراه تو با خود به دریا می‌برد ما را

مجموعه اشعار حسین منزوی، به کوشش محمد فتحی، تهران: آفرینش، نگاه ۱۳۸۷. صص ۵۱۲-۵۱۴.

🔹کانال حافظ‌خوانی
🔗
/channel/hafezaneha1

Читать полностью…

حافظ‌‌‌خوانی با محمدرضا کاکائی

♨️"شیخ صنعان و زنّار بستن او از عشق دختر ترسا"
"قسمت سوم"

سؤال و جواب با مریدان
جمله یاران آن شب‌زاری‌های او را شنیدند و برای دلداری او پیش هم آمدند. یکی از همنشینان گفت: ای شیخ بزرگوار! برخیز و این وسوسه و هوس را غسل توبه بگذار. شیخ گفت: ای بی‌خبر امشب از خون جگر صد غسل بیشتر کرده‌ام.
آن دیگری گفت: چرا سبحان‌الله نمی‌گویی؟ کار تو بی‌ذکر و تسبیح راست نمی‌آید.
آن دیگری گفت: ای پیر کهن اگر خطایی بر تو رفته توبه کن.
گفت: از ناموس و حال درویشی توبه کرده‌ام تا از این حال محال زنده باشم.
آن دگر یک گفت: ای دانای راز برخیز و خود را در نماز خاطر جمع گردان. گفت: محراب روی آن نگار کجاست تا جز نماز هیچ کار دیگری نکنم.
آن دیگری گفت: این سخنان بس؛ برخیز و در خلوت خدا را سجده بکن.
گفت: اگر بت روی من آنجا باشد؛ سجده کردن پیش روی او زیباست.

آن دگر گفتش: پشیمانیت نیست؟
یک نفس درد مسلمانیت نیست؟
گفت: کس نبود پشیمان بیش از این
تا چرا عاشق نبودم پیش ازین
آن دگر گفتش که: دیوت راه زد
تیر خذلان بر دلت ناگاه زد
گفت: دیوی کاو ره ما می‌زند
گو: بزن چون چست و زیبا میزند

آن دیگری گفت هر کس این خبر را بشنود می‌گوید ببینید که این پیر چگونه گمراه شده است؟
گفت: من از نام و ننگ بس فارغم و شیشهٔ سالوس و ریا را بر سنگ زده‌ام.
آن دیگری گفت: با یاران سازگاری کن تا همین امشب به کعبه باز گردیم. گفت: نگران نباش اگر کعبه نباشد در اینجا دیر هست؛ در کعبه هوشیار و در دیر، مست مستم.
دیگری گفت: هم‌اکنون عزم راه کن برو در حرم کعبه بنشین و عذرخواهی کن.
گفت: دست از من بدار که بر آستان آن نگار عذر خواهم خواست.

آن دگر گفتش که دوزخ در رهست
مرد دوزخ نیست هر کاو آگه‌ست
گفت: اگر دوزخ شود همراه من
هفت دوزخ سوزد از یک آه من
آن دگر گفتش به امید بهشت
باز گرد و توبه کن زین کار زشت
گفت: چون یار بهشتی‌روی هست
گر بهشتی بایدم این کوی هست

آن دیگری گفت که از خود شرم کن و به حق، حق‌تعالی را آزرم بدار. گفت: این آتش را چون حق در جان من انداخته؛ من به اختیار خود نمی‌توانم از گردن بیندازم.
آن دگر گفتش که برو آرام و ساکن باش و باز مؤمن شده ایمان بیاور. گفت: از من حیرت‌زده جز کفر و از هر کسی که کافر است ایمان مخواه. بر آنچه بر من رفته است معذورم و حق مرا به خاطر این عشق بازجویی نمی‌کند چون خود می‌داند.

از سر شفقت همی‌دادند پند
پند یارانش نیامد سودمند

چون سخن در وی کارگر نیامد سرانجام دربارهٔ آن تیمار و درد خاموش ماندند و پردهٔ دل، همه به خون موج زد تا از پس پرده چه لعبتی بیرون می آید.

🔖تهیه و گردآوری: #محمدرضاکاکائی
🗓 ۲۳ خرداد ماهِ ۱۴۰۴ خورشیدی

⤵️ منبع:
➖شرح راز منطق‌الطیر عطار. نقد و بررسی و بازنویسی به نثر: بهروز ثروتیان. تهران: امیرکبیر ۱۳۸۴. صص ۲۳۸-۲۳۹

🔹کانال حافظ‌خوانی
🔗
/channel/hafezaneha1

Читать полностью…

حافظ‌‌‌خوانی با محمدرضا کاکائی

♨️"شیخ صنعان و زنّار بستن او از عشق دختر ترسا"
"قسمت اول"


شیخ صنعان پیر عهد خویش بود
در کمال از هر چه گویم بیش بود

شیخ صنعان پنجاه سال تمام در حرم کعبه پیر طریقت بود و چهارصد مرید صاحب‌کمال داشت. حیرت‌آور است که مریدان وی هرگز از ریاضت نمی‌آسودند و شب و روز سختی می‌کشیدند.

هم عمل هم علم با هم یار داشت
هم عیان هم کشف هم اسرار داشت

عمری بود تا حج عمره می‌کرد و نزدیک به پنجاه حج به جای آورده بود، هرگز سنت را رها نکرده؛ خود نماز و روزهٔ بی‌حد و شمار داشت. پیشوایان و پیروان روزگار پیش وی می‌آمدند و از خود بی‌خود می‌شدند.

موی می‌بشکافت مرد معنوی
در کرامات و مقامات قوی

هر آن‌کس که بیمار و ناتن‌درست می‌شد از نفس گرم او تن‌درستیِ خویش باز می‌یافت. خلاصه برای خلق خدا در غم و شادی مقتدایی جهان‌آوازه بود. اگر چه خود را قُدوهٔ اصحاب می‌دید و پیشوای همدمان بود، چند شب او همچنان پی‌در‌پی در خواب می‌دید که از حرم کعبه به روم رفته و در آن مقام بر دوام بتی را سجده می‌کند.

کز حرم در رومش افتادی مقام
سجده می‌کردی بتی را بر دوام

پیر بیدارجهان چون آن خواب را دید گفت ای دریغا که اکنون یوسف توفیق من در چاه افتاده و در راه سیر و سلوک من عقبه و گردنه‌ای سخت و دشوار پیش خواهد بود، از این گرفتاری و غم جان بردن نمی‌دانم و نمی‌توانم و اگر ایمان من بماند و آن را از دست ندهم ترک جان می‌گویم.

آخرالامر آن یگانه اوستاد
با مریدان گفت کاریم اوفتاد

باید هر چه زودتر به سوی روم بروم تا تعبیر این خواب بر من معلوم شود. چهارصد مرد مرید معتبر او را در سفر همراهی و پیروی کردند از کعبه تا دورترین جای روم همهٔ ولایت روم را سر تا پای می‌گشتند از قضا ایوانی بلند دیدند که ترسا دختری روحانی‌صفت بر در منظر نشسته و در طریقت عیسی معرفتها و آگاهی‌ها داشت.

از قضا دیدند عالی منظری
بر در منظر نشسته دختری
دختری ترسای روحانی‌صفت
در ره روح‌الله‌اش صد معرفت

بر آسمان نیکویی و در برج جلال، آفتابی بی‌زوال و ابدی بود، آفتاب از رشک روی او از عاشقان کوی او زردرنگ‌تر بود.

هر که دل در عشق آن دلدار بست
از خیال زلف او زنّار بست

آن کسی که جان در راه لب لعل او گذاشت پای در راه ننهاده، جان داد.

چون صبا از زلف او مشکین شدی
روم از آن هندوصفت پرچین شدی

زلف مشکین و خوشبوی او چون هندوان سیاه بود و چون باد صبا بوی خوش او را با خود می‌برد؛ در همهٔ کشور روم شور و غوغا می‌انداخت. هر دو چشم او فتنهٔ عاشقان و هر دو ابرویش در خوبی طاق و بی‌همتا بود. چون بر عاشقان نظر می‌انداخت جان عاشقان به دست غمزه بر طاقچهٔ فراموشی می‌افتاد و از یاد می‌رفت. ابروی او بر ماه رخسارش خم بسته و طاقی ساخته بود. مردمی چون مردمک چشم بر آن طاق نشسته بود و مردمی از گروه عاشقان بر خم ابروی او به نظاره نشسته بودند.

هر دو چشمش فتنهٔ عشاق بود
هر دو ابرویش به خوبی طاق بود

چون نظر بر روی عشاق اوفکند
جان به دست غمزه بر طاق اوفکند

ابروش بر ماه طاقی بسته بود
مردمی بر طاق او بنشسته بود

مردم چشمش چو کردی مردمی
صید کردی جان صدصد آدمی

مردمک چشمش با مردمی و نگاه دل‌نواز خود جان ده‌هزار آدمی را صید می‌کرد. رخسار وی در زیر زلف تاب‌دارش همچون پاره‌ای آتش آب‌دار بود، لعل سيراب لبش هزاران تشنه و نرگس مست چشمش هزاران دشنه داشت و هر مژه‌ای دشنه‌ای بود.

هر که سوی چشم او تشنه شدی
در دلش هر مژه چون دشنه شدی

لعل سیرابش جهانی تشنه داشت
نرگس مستش هزاران دشنه داشت

چون گفتن بر دهانش راه نداشت و خاموش‌سار بود؛ از دهانش هر کس که سخن می‌گفت آگاهی نداشت که دهانش کجا هست. شکل دهانش چون چشم سوزنی بود و زنّاری چون زلفش در میان بسته بود و گبری بود.

گفت را چون بر دهانش ره نبود
از دهانش هر که گفت آگه نبود

همچو چشم سوزنی‌ شکل دهانش
بسته زناری چو زلف اندر میانش

در زنخدان چاه سیمین داشت و چون عیسی سخن او جان‌بخش بود. صدهزاران دل همچون یوسف، سرنگون و غرقه به خون در چاه زنخ او افتاده بود، گوهری درخشان بر موی و روبندی از پشم سیاه بر روی داشت.

گوهری خورشیدوش بر موی داشت
برقع شعر سیه بر روی داشت

🔖تهیه و گردآوری: #محمدرضاکاکائی
🗓 ۲۱ خرداد ماهِ ۱۴۰۴ خورشیدی

⤵️ منبع:
➖شرح راز منطق‌الطیر عطار. نقد و بررسی و بازنویسی به نثر: بهروز ثروتیان. تهران: امیرکبیر ۱۳۸۴. صص ۲۳۳-۲۳۵.

🔹کانال حافظ‌خوانی
🔗
/channel/hafezaneha1

Читать полностью…

حافظ‌‌‌خوانی با محمدرضا کاکائی

💠"شیخ صنعان"
"بخش نخست"

گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن شیخ صنعان خرقه رهن خانهٔ خمّار داشت
#حافظ

▫️دربارهٔ اصل داستان شیخ صنعان و اینکه چه کسی بوده است؛ بحث و گفتگو بسیار شده است. گاه او را با فقیه معروف قرن ششم "ابن سقا" یکی دانسته‌اند و گاه او را "شیخ عبدالرزاق یمنی" پنداشته‌اند؛ گاه نیز شیخ صنعان را خود عطار دانسته‌اند که عطار حالات روحی خویش و سرگذشت ابن سقا و حسین منصور را به هم آمیخته و این داستان را پرداخته است. (سلیم، ۱۳۳۵: ۳۹۵)

مرحوم مجتبی مینوی، در این مورد می‌نویسد:
«احتمال اینکه قصۀ شیخ صنعان ارتباطی با حکایت ابن سقا و به سرزمین روم رفتن و نصرانی شدن او داشته باشد (ابن‌الاثیر، حوادث سال ۵۰۶ - ۵۳۵) از قول آقای سعید نفیسی نقل شده است. ولی این قضیهٔ ابن‌السقا مدتی پس از سال ۵۰۶ اتفاق افتاده است و قصهٔ عبدالرزاق صنعانی قبل از سال ۵۰۵ که سال وفات غزالی است؛ در کتاب آمده است.» (مینوی، ۱۳۴۰: ۱۳)

مرحوم مینوی پس از بحث در نظریات گوناگون می‌نویسد: «اما عبدالرزاق نامی از اهل صنعان (صنعاء) که برای او حکایتی چنان‌که غزالی و عطّار آورده‌اند؛ پیش آمده باشد؛ بنده هنوز در کتابی معتبر نیافته‌ام. بلی عبدالرزاق نامی صنعانی از محدّثین بسیار مشهور و موثق بوده است که در ۱۲۶ ه.ق. متولد شده و در ۲۱۱ هجری درگذشته است و گفته‌اند بعد از رسول‌الله کسی نبود که برای دیدنش به آن اندازه مردم تحمل رنج سفر کرده باشند که برای دیدن عبدالرزاق و شنیدن اقوال او. (الانسابِ سمعانی).» (همان: ۱۲)

دکتر رضا اشرف زاده در کتاب حکایت شیخ صنعان چنین نوشتند:
«از نظر ذکر نام شیخ صنعان صرف نظر از مأخذی مانند تاریخ‌الكامل ابن اثیر و کتاب الانساب سمعانی، از آثار عرفای پیش از عطار بنده به یک اسم در کشف‌المحجوب برخوردم.» و حکایتی از دیدار هارون‌الرشید در سفر حج با شخصی به نام عبدالرزاق صنعانی را روایت می‌کند. (اشرف‌زاده، ۱۳۸۰: ۱۵)

آیا این عبدالرزاق همان است که مرحوم مجتبی مینوی از الانساب سمعانی نقل کرده‌اند که وفاتش به سال ۲۱۱ هجری بوده است و محدّث بوده؟ ظاهراً که همان است و می‌توان نتیجه گرفت که احتمالاً عبدالرزاق صنعانیِ مذکور در کشف‌المحجوب همان است که (سمعانی) نقل کرده است. همان که در تشیع افراط می‌ورزید و در اواخر عمر کور شد. اگر چنین باشد می‌توان تصوّر کرد حکایت نصرانی شدن عبدالرزاق صنعانی از جمله موهومات ناشی از یک کلاغ و چهل کلاغ باشد و از اینجا پیدا شده باشد که عظمت مقام این "عبدالرزاق‌بن همام حمیری صنعانی" را در علم اسلام دانسته باشند و در عالم تعصب تسنن، آن عقیدهٔ افراطیِ تشیع او را هم‌مرتبه با نصرانی شدن و زنار بستن شمرده باشند و بعدها نسبت نصرانی شدن به او بسته و به تدریج جزئیات افسانه را تکمیل نموده در افواه انداخته باشند». (همان: ۱۵-۱۶)

⁉️صنعان یا سمعان
در موضوع کلمۀ صنعان یا سمعان باید به این نکته توجه داشت که در تمام نسخ چاپی و بسیاری از نسخه‌های خطی و فرهنگ‌ها وتحفة‌الملوک غزالى كه مأخذ حکایت است این کلمه به صورت صنعان نوشته شده است ولی در دو نسخهٔ قرن هفتم این اسم، سمعان ضبط شده است. موضوع حکایت، عاشق شدن پیری است راه‌دان به دختری ترسا که در یکی از دیارات ترسایان بنام صنعان یا سمعان که در روم واقع بود؛ اقامت داشته است. در کتب جغرافی قدیم و رسالاتی که راجع به دیارات نوشته‌اند؛ دیری به نام صنعان ضبط نشده است. کلمه‌ای که شباهتی به این اسم داشته باشد صنعاء است که شهری است در یمن و دیهی بوده در دمشق و صاحبان فرهنگ‌ها و جغرافی‌نویسان، آن را صنعانی دانسته‌اند. (ر ـ ک: منتهی‌الارب و معجم‌البلدان، ج ۵: ٣٨٦) نه صنعان و حتى ياقوت این نسبت را ساختگی و موهوم می‌داند. (معجم‌البلدان، ج ۵: ٣٩٤)

ولی کلمۀ سمعان را جغرافی‌نویسان ضمن ديارات ترسایان ذکر کرده‌اند و آن سه دیر بوده است: اول در حوالی دمشق، دوم دیری بزرگتر در نزدیکی انطاکیه بر ساحل دریا که در وسعت و بزرگی به اندازهٔ نصف بغداد معمور قرن ششم بوده است. سوم دیر دیگری در نواحی حلب.
این دیارات در مرکز اسلام و نزديک دار‌السلام بودند و به علت جزیه دادن ساکنین مسیحی آنها در تمام دوران حکومت خلفای اسلام، تغییری نکردند و تابعین مسیحی آنها نیز در این دیرها با اعمال مذهبی خود مشغول بودند و ضمناً به علت آزادی که در این دیارات وجود داشت بسیاری از آنها مراکزی بود که امرا و بزرگان دستگاه خلافت اموی و عباسی اوقات فراغت یا تفریح خود را در آن می‌گذرانیدند و آمد و شد مسلمانان در این دیرها آزاد بود. (گوهرین، ۱۳۶۳: ۱۲)

✍تحقیق و گردآوری: #محمدرضاکاکائی
🗓 ۱۶ خرداد ماهِ ۱۴۰۴ خورشیدی

🔹کانال حافظ‌خوانی
🔗
/channel/hafezaneha1


ادامه و ذکر منابع در فرستهٔ بعدی👇🏼

Читать полностью…

حافظ‌‌‌خوانی با محمدرضا کاکائی

غزل ۳۶۸ حافظ

خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم
به ره دوست نشینیم و مرادی طلبیم

زاد راه حرم وصل نداریم مگر
به گدایی ز در میکده زادی طلبیم

اشک آلودهٔ ما گرچه روان است ولی
به رسالت سوی او پاک‌نهادی طلبیم

لذت داغ غمت بر دل ما باد حرام
اگر از جور غم عشق تو دادی طلبیم

نقطهٔ خال تو بر لوح بصر نتوان زد
مگر از مردمک دیده مدادی طلبیم

عشوه‌ای از لب شیرین تو دل خواست به جان
به شکرخنده لبت گفت مزادی طلبیم

تا بود نسخهٔ عطری دل سودازده را
از خط غالیه‌سای تو سوادی طلبیم

چون غمت را نتوان یافت مگر در دل شاد
ما به امید غمت خاطر شادی طلبیم

بر در مدرسه تا چند نشینی حافظ
خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم

🎙 #محمدرضاکاکائی
🎼 #محسن_اونیکزی
۱۰ خرداد ماه ۱۴۰۴ خورشیدی

🔹کانال حافظ‌خوانی
🔗
/channel/hafezaneha1

Читать полностью…
Subscribe to a channel