hafezaneha1 | Unsorted

Telegram-канал hafezaneha1 - حافظ‌‌‌خوانی با محمدرضا کاکائی

6071

چو سلک در خوشاب است شعر نغز تو حافظ که گاه لطف سبق می‌برد ز نظم نظامی کانال تلگرام محمدرضاکاکائی؛ در حوزه‌ی حافظ‌ خوانی و حافظ پژوهی؛ شرح غزلیات حافظ و مفاخر تاریخ و ادبیات و هنر ایران فعال است. @MR_KAKAEI https://telegram.me/hafezaneha1

Subscribe to a channel

حافظ‌‌‌خوانی با محمدرضا کاکائی

خوش کرد یاوری فلکت روز داوری
تا شکر چون کنی و چه شکرانه آوری

آن کس که اوفتاد خدایش گرفت دست
گو بر تو باد تا غم افتادگان خوری

در کوی عشق شوکت شاهی نمی‌خرند
اقرار بندگی کن و اظهار چاکری

ساقی به مژدگانی عیش از درم درآی
تا یک دم از دلم غم دنیا به دربری

در شاهراه جاه و بزرگی خطر بسیست
آن به کز این گریوه سبکبار بگذری

سلطان و فکر لشکر و سودای تاج و گنج
درویش و امن خاطر و کنج قلندری

یک حرف صوفیانه بگویم اجازت است
ای نور دیده صلح به از جنگ و داوری


نیل مراد بر حسب فکر و همت است
از شاه نذر خیر و ز توفیق یاوری

حافظ غبار فقر و قناعت ز رخ مشوی
کاین خاک بهتر از عمل کیمیاگری

🎙#محمدرضاکاکائی
📆 ۱۰ مرداد ۱۴۰۰ خورشیدی

🔹کانال حافظ‌خوانی
🔗
/channel/hafezaneha1

Читать полностью…

حافظ‌‌‌خوانی با محمدرضا کاکائی

ارغوان

چگونه پیچک غم ارغوان شادی را،
به باغ خاطر ما جاودانه پژمرده‌ست!
چگونه کم‌کم زنگار ناامیدی‌ها جلای آینهٔ شور و شوق را برده‌ست.
لبان ما دیری‌ست؛
به هم فشرده چو نیلوفران نشکفته‌ست.

چنان به زندگی بی‌نشاط خو کردیم؛
که نقش روشن لبخند یادمان رفته‌ست.
                            ∆   
ببین به چهرهٔ این مردمان راهگذر،
دل تمامی‌شان غنچهٔ نخندیده‌ست.
هنوز خانه‌ای از خانه‌های این سامان،
شبی ز بانگ سرود و سرور هم‌خوانان،
دمی ز شادی و پاکوب دست‌افشانان به خود نلرزیده‌ست.
                            ∆
ببین که بر سر دلهایمان چه آوردیم!
ببین نخواسته با عمر خود چه‌ها کردیم.
                            ∆
چرا چو ماتمیان، بی‌خروش می‌مانیم؟
چرا سرود نیایش به بامداد، به نور،
سرود گندم، باران،
سرود شالیزار،
سرود مادر، کودک، پدر،
سرود وطن،
سرود زندگی و عشق را نمی‌خوانیم؟
                            ∆
یکی بپرس که از زندگی چه می‌دانیم؟
نفس کشیدن آیا نشان زیستن است؟

خموش، مردن؟
یا
شور و شوق پروردن؟
چو آفتاب به این لحظه‌ها درخشیدن،
امید و شادی و شور و نشاط بخشیدن.
                          ∆
مگر نه اینکه غمی سهمگین به دل داریم؛ مگر نه اینکه به رنجی گران گرفتاریم. نشاطمان را باید همیشه چون خورشید، - بلند و گرم - در اعماق جان نگهداریم.
                          ∆
مده به پیچک غم آب و آفتاب و نسیم،
بیا دوباره به فریاد ارغوان برسیم!


ریشه در خاک، گزیدهٔ اشعار فریدون مشیری، از کتابِ «دیار آشتی»، تهران: مروارید ۱۳۸۱. ص ۲۹۷-۲۹۹

🗓۲۸ خرداد ماهِ ۱۴۰۴ خورشیدی

🔹کانال حافظ‌خوانی
🔗
/channel/hafezaneha1

Читать полностью…

حافظ‌‌‌خوانی با محمدرضا کاکائی

هرگز از مرگ نهراسیده‌ام
اگرچه دستانش از ابتذال شکننده‌تر بود.
هراس من باری همه از مردن در سرزمینی‌ست
که مزد گورکن
از بهای آزادی آدمی
افزون باشد.

جستن
یافتن
و آنگاه
به اختیار برگزیدن
و از خویشتن خویش
بارویی پی‌افکندن

اگر مرگ را از این همه ارزشی بیش‌تر باشد
حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسیده باشم.

احمد شاملو – دی۱۳۴۱

ما شاهد یک تحول تاریخی بزرگ و اتفاق نادری در برهه‌ی حساسی از تاریخ سیال کشورمان هستیم. اتفاقاتی که بعدها در دانشگاه های سیاسی تدریس خواهد شد و بدون شک تجربه‌ای برای سیاستمداران آینده در ایران و جهان می‌شود.
نمی‌دانم چه خواهد شد و چه بر سر ما عوام خواهد آمد، اما می‌دانم چه ما بمانیم چه کشته شویم، ایران می‌ماند و آینده از آن کودکان سرزمینم خواهد بود.
امیدوارم کودکان و آیندگان سرزمینم با آگاهی و ذهن پویا در فضایی شکوهمند و آباد و آزاد و به دور از هر گونه خفقان و جنگ و نفرت و خشونت، زندگی آرامی را بر خلاف آنچه که ما تجربه کردیم و نامش را زندگی نهادیم، تجربه کنند.
ایران و مردم مظلوم ایران را به دستان پر مهر خداوند حافظ ایران و صلح و خوبی‌ها می‌سپارم.

#محمدرضاکاکائی
سه شنبه ۲۷ خردادماه ۱۴۰۴
ساعت ۱۳ تهران.
به شرط حیات از حافظ نیز خواهیم خواند و خواهیم گفت.

Читать полностью…

حافظ‌‌‌خوانی با محمدرضا کاکائی

غزل ۱۷۹ حافظ

رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند

من ار چه در نظر یار خاک‌سار شدم
رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند

چو پرده‌دار به شمشیر می‌زند همه را
کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند

چه جای شکر و شکایت ز نقش نیک و بد است
چو بر صحیفهٔ هستی رقم نخواهد ماند

سرود مجلس جمشید گفته‌اند این بود
که جام باده بیاور که جم نخواهد ماند

غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه
که این معامله تا صبح‌دم نخواهد ماند

توان‌گرا دل درویش خود به دست آور
که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند

بدین رواق زبرجد نوشته‌اند به زر
که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند

ز مهربانی جانان طمع مبر حافظ
که نقش جور و نشان ستم نخواهد ماند

امرداد ماه ۱۴۰۱
آنلاین خوانی
🎙 محمدرضاکاکائی

Читать полностью…

حافظ‌‌‌خوانی با محمدرضا کاکائی

🏛ای ایران
🎙🎶
#محمد_نوری

در روح و جان من می‌مانی؛ ای وطن
به زیر پافتد آن دلی؛ که بهر تو نلرزد!
شرح این عاشقی…
ننشیند در سخن؛ که بهر عشق والای تو همه جهان نیارزد!
ای ایران ایران! دور از دامان پاکت
دستِ دگران، بدگهران
ای عشق سوزان! ای شیرینترین رویای من
تو بمان؛ در دل و جان…
ای ایران ایران!
گلزارِ سبزت؛ دور از تاراج خزان جور زمان
ای مهرِ رخشان…
ای روشنگر دنیای من به جهان؛ تو بمان
سبزی صد چمن سرخی خون من
سپیدی طلوع سحر؛ به پرچم‌ات نشسته
شرح این عاشقی؛ ننشیند در سخن!
بمان که تا ابد هستیم، به هستی تو بسته
ای ایران ایران! دور از دامان پاکت
دستِ دگران، بدگهران
ای عشق سوزان! ای شیرینترین رویای من
تو بمان؛ در دل و جان…
ای ایران ایران!
گلزارِ سبزت؛ دور از تاراج خزان جور زمان
ای مهرِ رخشان…
ای روشنگر دنیای من به جهان؛ تو بمان


🗓۲۴ خرداد ماهِ ۱۴۰۴ خورشیدی

🔹کانال حافظ‌خوانی
🔗
/channel/hafezaneha1

Читать полностью…

حافظ‌‌‌خوانی با محمدرضا کاکائی

♨️"شیخ صنعان و زنّار بستن او از عشق دختر ترسا"
"قسمت دوم"


🪆رخسار نمودن دختر ترسا
دختر ترسا برقع از روی برداشت و بندبند وجود شیخ را آتش فرا گرفت و چون از زیر برقع روی خود را نشان داد از یک موی خود صد زنّار ترسایی بر میان شیخ بست.

دختر ترسا چو برقع برگرفت
بندبند شیخ آتش در گرفت
چون نمود از زیر برقع روی خویش
بست صد زنّارش از یک موی خویش

اگر چه شیخ در آنجا نگاه در پیش پای خویش انداخت لیکن عشق ترسازاده کار خود را کرد و شیخ به کُل از دست رفت و در پای افتاد؛ آتش بر جانش افتاد و هر چه داشت همه را سر به سر نابود کرد و دلش از آتش سودای عشق چون دود شد و در آسمان ناپدید گشت.

عشق دختر کرد غارت جان او
ریخت کفر از زلف بر ایمان او
شیخ ایمان داد و ترسایی خرید
عافیت بفروخت رسوایی خرید

عشق بر جان و دل او چیره شد آن چنان‌که از دل خویش ناامید و از جان خود سیر شد. با خود گفت: آنجا که دین از دست رفت چه جای دل است. عشق ترسازاده کاری سخت است.

چون مریدانش چنان دیدند زار
جمله دانستند کافتاده‌ست کار
سربه‌سر در کار او حیران شدند
سرنگون گشتند و سرگردان شدند

بسیار پند دادند؛ هیچ سودی نکرد چون بودنی بود، بهبودی در کار نبود و هر که پند می‌داد فرمان نمی‌برد زیرا درد او درمان نداشت.

عاشق آشفته فرمان چون برد
درد درمان‌سوز درمان چون برد

یعنی درمان نمی‌تواند درد درمان‌سوز را از بین ببرد؟ زیرا که درد خود درمان را از میان می‌برد.

بود تا شب همچنان روز دراز
چشم بر منظر دهانش مانده باز

آن شب دل آن پیر غم‌خور آن‌چنان می‌سوخت که هر اختری هر چراغی را که در دست می‌گرفت تا جهان را روشنی ببخشد؛ از دل آن پیر می‌گرفت. عشق او آن شب یکی صد بیشتر شد و ناگزیر از خود بی‌خود گردید. هم از خود و هم از عالم امید برداشت و خاک بر سر خویش کرده ماتم گرفت. یک لحظه خواب و آرام نداشت و از عشق دل او می‌تپید و زار می‌نالید.

🌌شب عاشق
شب آنچنان در نظر او دراز شده بود که گمان می‌برد روز نخواهد شد و آفتاب نخواهد سوخت.
گفت: یا رب امشبم را روز نیست؟
یا مگر شمع فلک را سوز نیست؟

در ریاضت بسیار شبها بیدار مانده‌ام و لیکن این چنین شب سختی را کس ندیده است.

همچو شمع از سوختن تابم نماند
بر جگر جز خون دل آبم نماند
همچو شمع از تفّ و سوزم می‌کُشند
شب همی‌سوزند و روزم می‌کُشند

همهٔ شب را در شبیخون عشق گرفتار و از سر تا پای غرقه به خون شده‌ام، هر دم از شبم با صد شبیخون می‌گذرد هیچ نمی‌دانم روزم چگونه می‌گذرد، هر کس یک چنین شبی را رزق و روزی داشت شب و روز کارش جگرسوزی می‌بود، بسیار روزان و شبان در تب بوده‌ام و لیکن تنها امشب به روز واقعی خود رسیده‌ام.

روز و شب بسیار در تب بوده‌ام
من به روز خویش امشب بوده‌ام

روزی که کار مرا می‌پرداختند مرا برای امشب می‌آفریدند، یارب امشب روز نخواهد داشت و یا شمع گردون نخواهد سوخت؟
خداوندا! این چندین علامت تنها برای امشب است یا قیامت شده است؟ آیا آفتاب آن شمع گردون از آه من مُرده و یا از شرم زیبایی دلبر من در پرده پنهان شده است!

شب دراز است و سیه چون موی او
ور نه صد ره مُردمی بی‌روی او
می‌بسوزم امشب از سودای عشق
من ندارم طاقت غوغای عشق

عمری نیست تا دلدار غمخواری را وصف بکنم یا به ناکامی خود زاری بکنم. صبر نیست تا پای در دامن کشیده، گوشه‌گیری بکنم و یا چون مردان پیمانهٔ شراب مردافکن بنوشم.
عقل نیست تا علم خود را پیش بکشم یا چاره‌ای بیندیشم و عقل را پیش خویش بیاورم.
دستی نیست تا خاک راه بر سر کنم یا از زیر خاک و خون خویشتن را بیرون بیاورم.

بخت کو تا باز جویم کوی یار
چشم کو تا باز بینم روی یار
یار کو تا دل دهد در یک غمم
دوست کو تا دست گیرد یک‌دمم
زور کو تا ناله و زاری کنم
هوش کو تا ساز هشیاری کنم
رفت عقل و رفت صبر و رفت یار
این چه عشق است؟ این چه درد است؟ این چه کار؟

🔖تهیه و گردآوری: #محمدرضاکاکائی
🗓 ۲۲ خرداد ماهِ ۱۴۰۴ خورشیدی

⤵️ منبع:
➖شرح راز منطق‌الطیر عطار. نقد و بررسی و بازنویسی به نثر: بهروز ثروتیان. تهران: امیرکبیر ۱۳۸۴. صص ۲۳۵-۲۳۸

🔹کانال حافظ‌خوانی
🔗
/channel/hafezaneha1

Читать полностью…

حافظ‌‌‌خوانی با محمدرضا کاکائی

💠"شیخ صنعان و دختر ترسا"
"بخش دوم"


آن که جز کعبه مقامش نبد از یاد لبت
بر در میکده دیدم که مقیم افتادست
#حافظ

▫️ریشهٔ داستان
مرحوم فروزانفر و مرحوم مجتبی مینوی را عقیده بر این است که عطار نیشابوری اصل داستان را از داستان غزالی (باب دهمِ تحفةالملوک محمد غزالی) که پیش از او می‌زیسته اخذ کرده و شاعرانه آن‌ را پرورانده است. (اشرف‌زاده، ۱۳۸۰: ۱۴)، (گوهرین، ۱۳۶۳: ۱۱)
در صفحات ۱۶-۱۸ کتابِ "حکایت شیخ صنعان" از دکتر اشرف‌زاده حکایت غزالی عیناً نقل شده است.

بنابراین قصهٔ شیخ صنعان، هر که می‌خواهد باشد؛ پیش از عطار شکل داستانی به خود گرفته بود. چنان‌که می‌توان گفت عطار به احتمال بسیار زیاد همین قصه را یا از کتاب غزالی در دست داشته است، یا آن‌قدر مشهور بوده که از کتبی دیگر اخذ کرده و چنان داستان دلکشی را پرورده است. این داستان در دست عطار شور و حال عاشقانه و عارفانه‌ای پیدا می‌کند به طوری که حالات درونی و رمز و رازهای عشق را آشکار کرده و قصه را چنان شاعرانه پرورده است که خواننده در درجهٔ اول آن‌ را داستانی عاشقانه تصور می‌کند در حالی که در منطق‌الطیر این داستان بیشتر حالت رمز (سمبول) عرفانی دارد و نکاتی بسیار از عقاید و موضوعات عرفانی را می‌توان در آن جست. (اشرف‌زاده، ۱۳۸۰: ۱۸)

داستان شیخ صنعان و عاشق دختر ترسا شدن و از مسلمانی برگشتن او نه تنها در آثار عطار به جا ماند که در دیوان شعرای بزرگ نیز انعکاسی وسیع یافت. مثلاً حافظ نیز گاه صریح و گاه در لباس کنایه از این شیخ یاد می‌کند:

گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن
شیخ صنعان خرقه رهن خانهٔ خمّار داشت
.................
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما؟
ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون؟
روی سوی خانهٔ خمّار دارد پیر ما
.............
می‌کنم دل خرج تا سیمین‌بری پیدا کنم
می‌دهم جان تا ز جان شیرین‌تری پیدا کنم
هیچ کم از شیخ صنعان نیست درد دین من
به که ننشینم ز پا تا کافری پیدا کنم
#صائب_تبریزی
.........
پیر کنعان را قرار از حسن یوسف داده‌اند
شیخ صنعان را طرب از عشق ترسا کرده‌اند
#فروغی_بسطامی
...........
ندهد طوف صنم‌خانه به سد حج قبول
شیخ صنعان که دلش را بت ترسا ببرد
#وحشی_بافقی

🔸در ادامه، داستان این عشق خانمان‌سوز را به نثر از کتابِ شرح راز منطق‌الطّیر عطّار- [نقد و بررسی و بازنویسی به نثر] از بهروز ثروتیان در قسمت‌های متوالی برای علاقه‌مندان ارسال خواهیم کرد.

✍تحقیق و گردآوری: #محمدرضاکاکائی
🗓 ۱۶ خرداد ماهِ ۱۴۰۴ خورشیدی

⤵️ منابع مورد بررسی:
➖حکایت شیخ صنعان از منطق‌الطیر عطار نیشابوری، رضا اشرف‌زاده. تهران: اساطیر ۱۳۸۰.
➖شیخ صنعان از منطق‌الطیر عطار، سیدصادق گوهرین. تهران: امیرکبیر ۱۳۶۳
➖شیخ صنعان، عبدالامیر سلیم. مجلهٔ دانشکده ادبیات تبریز، شماره ۴، سال ۸، ۱۳۳۵.
➖از خزائن ترکیه، مینوی.مجلهٔ دانشکده ادبیات تهران، شماره ۳، سال ۸، ۱۳۴۰.
➖معجم‌البلدان، یاقوت حموی. چاپ مصر ۱۳۲۴ هجری.

🔹کانال حافظ‌خوانی
🔗
/channel/hafezaneha1

Читать полностью…

حافظ‌‌‌خوانی با محمدرضا کاکائی

گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن
شیخ صنعان خرقه رهن خانهٔ خمّار داشت
#حافظ
🎼 آواز: محمدرضا شجریان
آلبوم: انتظار دل

🔹کانال حافظ‌خوانی
🔗
/channel/hafezaneha1

Читать полностью…

حافظ‌‌‌خوانی با محمدرضا کاکائی

"۶ خرداد سالروز درگذشت علامه قزوینی"

(زاده ۱۱ فروردین ۱۲۵۶ تهران -- درگذشته ۶ خرداد ۱۳۲۸ تهران)


◾️یکی از بنیان‌های تحقیق در ادبیات، مقولهٔ تصحیح متن است که اصول و قواعد مشخصی دارد. هدف از تصحیح متن، ارائهٔ صورتی اصولی و اصیل از متنی کهن است؛ به گونه‌ای که متن حاصل از نظر معنا و صورت، عین همان متنی باشد که مؤلف عرضه کرده است یا دستِ کم تفاوت فاحشی با آن متن نداشته باشد.
مصصح متن در قامت امانت‌داری کاردان ظاهر می‌شود که با جمع‌آوری، طبقه‌بندی و تحلیل نسخه‌های بازمانده از یک متن، در نهایت صورتی پاکیزه و قابل قبول از آن متن را ارائه می‌دهد با کمتر اهمیت دادن به سلایق شخصی و نیز زدودن اغلاط و اشتباهات کاتبان نسخ.

محققان برای تحقیق در مورد متون کهن و در دسترس عامه قرار دادن آنها از اصول و قواعدی پیروی می‌کنند که تحت عنوانِ کلیِ "روش انتقادیِ تصحیح متن" قرار می‌گیرد.

محمد قزوینی را نخستین مصحح ایرانی می‌دانند که با استفاده از اسلوب رایج در غرب به تصحیح متن، همت گماشت و این شیوه را به جهت اقامت در غرب و از محققانی نظیر ادوارد براون آموخته بود.
مرحوم قزوینی آنچه را در شیوهٔ تصحیح علمای قدیم ما مناسب بود با بهترینِ آنچه در کارهای غربیان دیده بود؛ تلفیق کرد و در تصحیح خود بکار برد و تصحیح انتقادی متون به شیوهٔ امروزی با نام علامه قزوینی گره خورد.

او بر خلاف معمولِ برخی از مصححان غربی و شرقی به رونویسیِ نسخهٔ اساس اعتقادی نداشت و ارزیابیِ نسخه‌هایی را که برای تصحیح مقابله می‌شدند؛ ضروری می‌دانست و هر گاه که لازم بود متن را با استفاده از متون جانبی تصحیح می‌کرد.

چنانکه از نامه‌ها و نوشته‌های علامه قزوینی برمی‌آید، آن مرحوم در مورد صحّت متونی که در دسترس علاقه‌مندان به ادب فارسی بوده است اصرار می‌ورزیده، و به حق به کسانی که کتب مغلوط و متون نادرست در اختیار عامه می‌گذاشته‌اند اعتراض می‌کرده است.
آن مرحوم هیچ‌گاه از تنقیح و تصحیح کتبی که خودش تصحیح و چاپ کرده بود نیز کوتاهی نمی‌کرده، هرگاه امکان آن بود که براساس منبع یا سندی که پس از چاپ کتاب در دسترسش قرار گرفته بود متن مصحح خودش را اصلاح کند، از این کار کوتاهی نمی‌کرده و حتی آنچه را خودش سابقاً تصحیح کرده بوده، بدون تجدیدنظر قابل انتشار نمی‌دیده است.

در مقدمهٔ دیوان حافظ به تصحیح علامه قزوینی چنین می‌خوانیم:
«در سال ۱۳۱۸ جناب آقای اسماعیل مرآت، وزیر محترم فرهنگ که با این نگارنده (محمد قزوینی) از زمانی که در پاریس، سمتِ سرپرستی محصلین اعزامی فرانسه را داشتند؛ همواره لطف و مرحمت داشتند. از اینجانب تقاضای طبع نسخهٔ نسبتاً مضبوطی از دیوان حافظ فرمودند.
با کمال افتخار پذیرفتم؛ مشروط بر اینکه دکتر قاسم غنی از اطبای مشهور تهران که از سالیان دراز در پیِ جمع‌آوری اطلاعات راجع به آثار، احوال و افکار حافظ بودند و مجموعهٔ بسیار کامل و نفیسی از انواع نسخ خطی و چاپیِ دیوان حافظ را از مدتها قبل فراهم کرده بودند؛ با اینجانب مشارکت کنند. چرا که به دلایلی بنده از کتابخانهٔ جامع خود دور مانده‌ام.
دکتر قاسم غنی پذیرفتند که از کتابخانهٔ جامع ایشان یا از کتابخانهٔ دوستان و آشنایان دیگر ایشان استفاده کنم و از بذل هر گونه مساعدتی در حق اینجانب دریغ ننمودند.»

و به این ترتیب دیوان حافظ در سال ۱۳۲۰ ه.ش. توسط علامه قزوینی و دکتر قاسم غنی تصحیح و به چاپ رسید و با توجه به متن‌هایی که در زمان قزوینی موجود بوده، تصحیح و گردآوری‌ای که او از دیوان حافظ انجام داده، بی‌نظیر و در حال حاضر نیز یکی از معتبرترین نسخه‌های حافظ است.
مهارت و دقت او در امر تصحیح باعث شده تصحیحات او در زمرهٔ بهترین و درست‌ترین نمونه‌های تصحیح متن در ایران قرار بگیرند.

🔹اندکی آشنایی با این محقق ادبی
میرزا محمدخان قزوینی (۱۲۵۶-۱۳۲۸)، معروف به علامه قزوینی، پژوهشگر فرهنگ و ادب ایران بود. او در محلهٔ دروازه قزوین تهران به دنیا آمد و پدرش و اجدادش هم از اهل قلم و فرهنگ بودند.

از جمله آثار به جاي مانده از او می‌توان به تصحیح «مرزبان‌نامه»، «المعجم فی معاییر اشعارالعجم»، «چهار مقاله نظامی عروضی سمرقندی»، «تاریخ جهان‌گشای جوینی»، «دیوان حافظ»، «شدالازار فی حط‌الاوزار عن زوارالمزار» و «سیاست‌نامه» اشاره كرد. 

علامه محمد قزوینی در ۶ خرداد سال ۱۳۲۸ در سن ۷۲ سالگی در تهران درگذشت و در شاه‌عبدالعظیم در کنار مزار شیخ ابوالفتوح رازی دفن شد.

✍ گردآوری #محمدرضاکاکائی
🗓 ۶ خرداد ماهِ ۱۴۰۴ خورشیدی

📚با نگاهی به منابع زیر:
➖مقدمهٔ علامه قزوینی بر تصحیح دیوان حافظ.
➖مقالهٔ "اهمیت و اصول تصحیح متن در نظر استاد عبدالحسین زرینکوب" از رحیم پاک‌نژاد.
➖مقالهٔ "علامه قزوینی و فن تصحیح متن" از محمود امیدسالار.

🔹کانال حافظ‌خوانی
🔗
/channel/hafezaneha1

Читать полностью…

حافظ‌‌‌خوانی با محمدرضا کاکائی

📖 "همه چیز دربارهٔ فال حافظ"

به ناامیدی از این در مرو بزن فالی
بود که قرعهٔ دولت به نام ما افتد
#حافظ

با توجه به پرسش‌های مکرری که همواره در مورد فال حافظ می‌شود؛ تصمیم گرفتم اندکی در مورد فال حافظ و کارکردهای آن صحبت کنیم و بررسی کنیم ببینیم علت اقبال و علاقهٔ مردم به فال چیست و تفأل زدن با دیوان حافظ چه اثراتی بر زندگیِ انسان امروزی دارد!


🔮 فال که زیر مجموعه‌ای از علوم غریبه محسوب می‌شود از زمان‌های دور مورد توجه و علاقهٔ انسان بوده، این واژه عربی‌ است که اصلِ آن «فَأَلَ» بوده به معنیِ طالع و بخت و پیشگویی که برای آسانیِ تلفظ، همزه تبدیل به الف شده و فال بر وزن حال ساخته شده و به دو صورت فال نیک و فال بد رواج پیدا کرده است.

انسان‌ها از دیرباز به فال و فال‌گیری، علاقهٔ بسیار داشتند، حتی بنا بر روایاتی، پیامبر هم، فال را دوست داشته البته فال نیک و اختر.

آری چو پیش آید قضا، *مُروا شود چون مرغوا**/جای شَجر گیرد گیا جای طرب گیرد شَجَن
#امیرمعزی
*مُروا: فال نیک و دعای خیر
**مرغوا: فال بد و نفرین

علاقه‌مندان به فال از قدیم به روش‌های مختلف، فال می‌گرفتند مانند: کف‌بینی، رَمَل، سرکتاب باز کردن که همان فال شرعی بوده، فال گرفتن با قرآن و دیوان اشعار شاعران مثل شاهنامه و مثنوی.
اما به مرور زمان، دیوان حافظ به دلیل تنوع مضامین در این کار، شهرت بسیاری کسب کرده و رفته رفته فال، فقط با دیوان حافظ گرفته شده که شاید لقب لسان‌الغیبی که به حافظ دادند در این امر بی‌تأثیر نبوده است.

با کمی دقت در برخی از آثار ادبی از جمله دیوان حافظ به این نتیجه می‌رسیم که بسیاری از متونِ نثر و نظم در ادب فارسی صرفاً دارای آثار و کارکردهای ادبی-ذوقی و هنری نیستند و دارای اثرات و کارکردهای فردی، اجتماعی و فرهنگی هم هستند و این موضوع در اشعار حافظ به وضوح قابل مشاهده‌ است.

⁉️چرا مردم با دیوان حافظ فال می‌گیرند؟

سالهای سیاه و وحشت‌آورِ دورانِ زندگیِ حافظ، تضاد و تناقضی که در اطراف این شاعر رنج‌دیده می‌گذشته، بازارِ داغِ دکان‌دارانِ دین و شرع، ریا و چاپلوسی و ظلمِ حاکمانِ مستبد و خودکامه و چهرهٔ ناخوشایند و منفورِ شیوخ و ملایان و منبرنشین‌ها، همگی در تاریخ، تکرار شده و وقتی مردم با دیوان حافظ فال می‌گیرند، اشعارش را با مسائل اجتماعی، سیاسی و فرهنگیِ امروز همگام و هماهنگ می‌بینند و حال و سخن درونی و دغدغه‌های خود را در ابیات این رند آزاده پیدا کرده و کاملاً با این پیر رنج‌کشیده همزادپنداری می‌کنند و با یافتن وصف حالِ خود در ابیات و جملات حافظ، اندکی آرام می‌گیرند و فشارهای درونی و تنش‌ها و استرس‌های روزمره‌ٔ آنها کمتر شده و با باور اینکه نقش جور و ستم نخواهد ماند، از سابقهٔ لطف ازل نومید نشده و چشم به فرداهای بهتر می‌دوزند.

💠 البته که هدف از این سخنان ترویج خرافات و متوسل شدنِ مطلق به علوم غریبه نیست که خودِ من با هر گونه خرافه‌پرستی و جهل و اعمالی که رمّال‌ها می‌کنند؛ که بسیار دیدم باعث صدمات روحی و حتی جسمیِ افراد شده، به شدت مخالفم و معتقدم که انسان در هر حال و عقیده‌ای باید حدِّ اعتدال را رعایت کرده و با افراط و تفریط باعث خُسران و زیان دیدنِ خود و اطرافیانش نشود؛ اینکه فالی گرفته شود و قطعاً باور کنیم که این اتفاق خواهد افتاد و دست از تلاش برای ساختن و تغییر سرنوشت خود بکشیم و کاملاً در رویای شیرین یا یأس و ناامیدی مطلق فرو رویم؛ اصلاً پسندیده و مغز کلام ما نیست.

↩️ سخن بر سر این است که بر اساسِ تحقیقات روان‌شناسان و جامعه‌شناسان، برخی از آداب و رسوم و سنّتها در صورت حفظِ تعادل، تأثیر به سزایی در زندگیِ فردی و اجتماعیِ انسانها دارند، مانند: آرام‌بخشی، افزایش نشاط و انرژی مثبت، کاهش و تسکین آشفتگی‌های روحی و تخلیهٔ بغض‌های فروخوردهٔ درونی و اجتماعی.

🔮 فال حافظ از دیدگاه روان‌شناسی-اجتماعی

از دیدگاه روان‌شناسی-اجتماعی، در عصر حاضر که سرشار از فشارهای روحی و تنش‌ها و نگرانی‌ها و ناامیدی‌ها برای ماست، نقشِ تفأل به دیوان حافظ را می‌توانیم با نقشِ مراکز مشاوره‌ایِ روانی-عاطفی مقایسه کنیم.

در واقع مکانیسم بدن انسان‌ها به گونه‌ای است که به شکلِ تجربی یاد گرفتند که زمانی که با کسی دردِ دل می‌کنند، آرام می‌شوند؛ پس وقتی به دیوان حافظ تفأل زده می‌شود و مردم غزلی را می‌خوانند و وصف حال خود و اوضاع و مشکلاتِ اجتماعی و سیاسیِ امروز را در آن می‌بینند، به نوعی احساس تسکین و آرامش کرده و یأس و ناامیدی، خود را به امید و قوّت قلب داده و در نتیجه آرامش درونی حاصل می‌شود.

هر چند کان آرام دل دانم نبخشد کام دل/نقش خیالی می‌کشم فال دوامی می‌زنم
#حافظ

خوش بود وقت حافظ و فال مراد و کام/بر نام عمر و دولت احباب می‌زدم
#حافظ

#محمدرضاکاکائی
🗓 ۴ خرداد ماهِ ۱۴۰۳ خورشیدی

🔹کانال حافظ‌خوانی
🔗
/channel/hafezaneha1

Читать полностью…

حافظ‌‌‌خوانی با محمدرضا کاکائی

حقیقت دارد
تو را دوست دارم
در این باران
می‌خواستم تو
در انتهای خیابان نشسته
باشی
من عبور کنم
سلام کنم
لبخند تو را در باران
می‌خواستم
می‌خواهم
تمام لغاتی را که می دانم برای تو
به دریا بریزم
دوباره متولد شوم
دنیا را ببینم
رنگ کاج را ندانم
نامم را فراموش کنم
دوباره در اینه نگاه کنم
ندانم پیراهن دارم
کلمات دیروز را
امروز نگویم
خانه را برای تو آماده کنم
برای تو یک چمدان بخرم
تو معنی سفر را از من بپرسی
لغات تازه را از دریا صید کنم
لغات را شستشو دهم
آنقدر بمیرم
تا زنده شوم

شعر :
#احمدرضا_احمدی
🎙 #محمدرضاکاکائی و #شیرین_غزل
دیماه ۱۴۰۰ خورشیدی


"۳۰ اردیبهشت زادروز احمدرضا احمدی" 
(زاده ۳۰ اردیبهشت ۱۳۱۹ کرمان - درگذشته ۲۰ تیر ۱۴۰۲ تهران)
روحش شاد و نامش جاوید.

Читать полностью…

حافظ‌‌‌خوانی با محمدرضا کاکائی

▪️خیام، نابغهٔ پرسش‌گر

"۲۸ اردیبهشت زادروز حکیم عمر خیام"
(زاده ۲۸ اردیبهشت ۴۲۷ نیشابور -- درگذشته سالهای ۵۰۲ یا ۵۰۵ نیشابور)

شاید بیش از دو هزار کتاب و رساله و مقاله دربارهٔ خیام نوشته باشند خیامِ فیلسوف و ریاضی‌دان، موجودی‌ است مشخص و یافتن او به واسطهٔ رساله‌های علمی و فلسفی وی آسان است ولی خیامِ شاعر هنوز ناشناخته مانده و سیمایی دارد مشوش و مغشوش، زیرا وسیلهٔ تشخیص سیمای او رباعی‌هائی است که معلوم نیست از خیام باشد!
در حالی‌که بیرون کشیدن رباعیات اصیل خیام از این بازار مکاره کار آسانی نیست و علت این امر در این است که رباعیات خیام در زمان حیات وی گردآوری و تدوین نشده‌اند.

نخستین و محسوس‌ترین خصوصیتی که از تاریخ زندگانی خیام به نظر می‌آید احترام و تکریم تمام کسانی است که از وی به مناسبتی نام برده‌ و او را به بزرگی یاد کرده‌اند. عنوان‌هائی از قبیل امام، دستور، حجة‌الحق، فيلسوف‌العالم، سيدالحكماء المشرق و المغرب به وی داده‌اند.

تمام آن کسانی که از خیام ذکری به میان آورده‌اند نام او را با تکریم و احترام برده و نیروی ادراک، حدت هوش، وسعت دایرهٔ اطلاعات (علاوه بر مقولات عقلی) و سلطهٔ کامل وی‌ را بر علوم نقلی ستوده‌اند.

از قوهٔ حافظهٔ او امری شگفت‌انگیز نقل می‌کنند که در اصفهان کتابی را هفت مرتبه مرور کرد و سپس آن‌ را در نیشابور املا فرمود و پس از مطابقت معلوم شد اختلاف ناچیزی با اصل متن دارد. با همهٔ این‌ها از روش او چندان به خوبی یاد نکرده؛ او را تندخو، تنگ‌حوصله، کم‌حرف و کناره‌گیر از مردم گفته‌اند. مورخان معتبری چون علی‌بن زید بیهقی و شهرزوری او را به «بخل در تعلیم» متهم کرده‌اند!

کم حرفی، اجتناب از معاشرت و تندخونی خیام را می‌توان بر مزاج عصبی یا حالت حجب وی حمل کرد. این‌گونه اشخاص بالفطره مردمان خوش‌معاشرت و بذله‌گو نیستند؛ کمتر با مردم انس می‌گیرند و طبعاً در خود فرو می‌روند و بیشتر به مطالعه می‌پردازند. یا می‌توان گفت توجه نفس به امور علمی و اشتغال فکر به حل مقولات ریاضی دیگر مجالی برای آمد و شد و پرداختن به عادیات زندگی اجتماعی باقی نمی‌گذارد.

بنابراین از خیام با تمام پرمایگی آثار زیادی باقی نمانده؛ جز در باب ریاضیات که صرفاً جنبهٔ فنی دارد. چند رسالهٔ مختصر نیز در دست هست که همهٔ آنها یا جواب سؤالی است یا انجام تقاضائی، یعنی از روی میل و اراده به بحث مسائل فلسفی نپرداخته است؛ بدین دلیل و شاید به علت اینکه حوزۀ درسی راه نینداخته و به پرورش شاگردانی نپرداخته یا مثل مقتدای خود ابن‌سینا دست به تألیف کتابهائی در فلسفه نزده است او را به بخل در تعلیم متهم کرده‌اند! در صورتی‌که با روشن‌بینی می‌توان قضیه را به گونه‌ای دیگر توجیه و تحلیل کرد.

↩️اما پیام این شاعر بدبین که شادی‌ها و زیبایی‌های جهان را فراموش نمی‌کند چیست؟
پیام مردی است که همه چیز را دیده و همه چیز را شناخته و آزموده است و با این همه در هر چه دیده است و آزموده است جز نومیدی و بی‌سرانجامی و جز شک و تردید هیچ نیافته است. پیام مردی است که نه فلسفه و ریاضی دردِ جانکاه نومیدش را درمان کرده است و نه دین و عرفان او را امیدوار و خوش‌بین و مطمئن ساخته است. به همین جهت اندیشهٔ او جز شک و حیرت و جز مرگ و نومیدی چیزی در جهان نیافته است و سراسر جهان برای او در ظلمت شک و ابهام و درد و اندوه فرو رفته است.

گر آمدنم به من بدی نامدمی
ور نیز شدن به من بدی کی شدمی
به زان نبدی که اندر این دیر خراب 
نه آمدمی نه شدمی نه بدمی
.......
یک قطرهٔ آب بود با دریا شد
یک ذرهٔ خاک با زمین یکتا شد
آمد شدن تو اندرین عالم چیست
آمد مگسی پدید و ناپیدا شد

✍تحقیق و گردآوری: #محمدرضاکاکائی
🗓 ۲۸ اردیبهشت ماهِ ۱۴۰۴ خورشیدی

⤵️ منبع مورد بررسی:
➖دمی با خیام، علی دشتی، تهران: امیرکبیر، چاپ اول ۱۳۴۴. بریده‌هایی از صص ۱۷-۴۷.
➖بریده‌ای از مقالهٔ "خیام فرزانه‌ای سرگردان"، میثم موسوی. ص ۱۰۰.
➖رباعیات خیام به اهتمام محمدعلی فروغی و قاسم غنی. تهران: عارف. ۱۳۷۲

🔹کانال حافظ‌خوانی
🔗 /channel/hafezaneha1

Читать полностью…

حافظ‌‌‌خوانی با محمدرضا کاکائی

"۲۵ اردیبهشت، روز بزرگداشت فردوسی گرامی باد"

چو این نامور نامه آید به بن،
ز من روی کشور شود پر سخن!

از آن پس نميرم که من زنده‌ام
که تخم سخن من پراگنده‌ام!

📽در شب ۲۵ اردیبهشت ماه، مقبرهٔ حکیم ابوالقاسم فردوسی در توس با نورپردازیِ ویژه روشن شد.

🔹کانال حافظ‌خوانی
🔗
/channel/hafezaneha1

Читать полностью…

حافظ‌‌‌خوانی با محمدرضا کاکائی

🔷 گوته و ماریانه
(الهامِ گوته از ماریانه و حافظ)
"بخش نخست"


«ماريانه فن ويلمر» همسر یکی از بانک‌داران فرانکفورت بود و شوهرش با گوته دوستی داشت. گوته در ماه اوت ۱۸۱۵ ملاقاتی با این خانواده داشت و آتش احساسش نسبت به این زن زیبا و دانا که استعداد موسیقی و شعر نیز داشت برافروخته شد. گوته او را نیز چون خود، شیفتهٔ حافظ کرد. میان این دو نامه‌هایی پر احساس رد و بدل شده و اغلب با رمز و رازی که تنها از طریق شعر حافظ مفهوم بود، نگاشته می‌شد.

با تمام اهمیت این عشق هویت واقعی کسی که گوته او را در همه دیوان: «زلیخا» نامیده و بهترین قطعات خود را ارمغان وی کرده است، در تمام دوران زندگانی گوته و حتی سالها بعد از مرگ وی بر همه پوشیده ماند، زيرا شاعر سالخورده کوشیده بود تا این عشق و هر چه را مربوط بدان بود؛ حتی نام معشوقه را در پرده‌ای از اسرار بپوشاند و با نزدیکترین دوستان خود نیز در بارهٔ آن سخنی نگوید و فقط در سال ١٨٦٦ بود که «هرمان گریم» H.Grimm خواهرزاده «زلیخا» که خود نویسنده و نقاد معروفی بود طی مقاله‌ای نام واقعی محبوبه گوته را فاش کرد. حتی از این نیز قدم فراتر گذاشت و به استناد نامه‌ها و نسخه‌های خطی ثابت کرد که قسمتی از اشعار دیوان از خود «زلیخا» است که وی آنها را برای گوته فرستاده است. (شفا، ۱۳۲۸: ۸۰)

بدین ترتیب ماجرای واقعی عشق گوته و زلیخا که بسیاری آنرا خيالی می‌پنداشتند؛ فاش شد.

گوته در سرودن اشعاری که در زمرۀ زیباترین اشعار غنایی قرار دارند، بیش از هر چیز از ماریانه الهام می‌گیرد و در جایی از دیوان می‌گوید:
«اکنون که تو زلیخای منی، من نیز باید نامی برای خویش بجویم. چرا نام حاتم، را بر نگزینم تا هنگامیکه برای محبوب خود غزل می‌سرائی او را چنین بنامی؟» (همان: ۸۲)

◾️گوته کتاب عشق خود را با نخستین قطعه‌ای که برای زلیخا می‌سراید؛ آغاز می‌کند:
حاتم: «زمانه کسی را دزدی نمی‌آموزد زیرا خود بزرگترین دزد جهان است. مگر نه تصادف زمان بود که مرا با روی تو آشنا کرد تا گوهر عشق را که تنها دارایی‌ام از مال جهان بود به يغما برد و به دست تواَش سپارد و مرا چندان مستمند کند که دیگر جز تو چیزی در جهان نداشته باشم؟ ولی اکنون که در نگاه تو نشان لطف می‌بینم و در بازوانت عمر رفته باز می‌یابم؛ از این تصادف یغماگر بسی سپاسگزارم و مقدمش را گرامی می‌دارم». (همان: ۸۳)

زلیخا: «چرا از تصادف شکوه کنیم؟ اگر هم این یغماگر چیره‌دست کالای دلت را ربود مگر نه در عوض عشق ترا به من ارزانی داشت؟
اصلا چرا سخن از یغما می‌گوئی؟ خودت رایگان عشق خویش را به من بخش تا بدین شاد باشم که خود دست به یغما گشوده‌ام! مترس، در این سودا زیان نخواهی کرد زیرا من جوانی و شادابی خویش را همراه دل به دست تو می‌سپارم. از تنگدستی خود نیز سخن مگوی. مگر نه گنج عشق گدایان را توانگر می‌کند؟ من خود در آن دم که ترا در آغوش می‌فشارم، خوشبختی خویش را با تمام گنجهای جهان برابر نمی‌کنم!» (همان: ۸۴)

من که ره بردم به گنج حسن بی‌پایان دوست
صد گدای همچو خود را بعد از این قارون کنم
حافظ

▪️گوته در یکی از  اشعار خود، که ده مصراع است، با الهام از بیت حافظ:

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

می‌گوید:
Nur wenig ist's, was ich verlange . . .
اندک است، آنچه می‌خواهم..

شاعر در گام نخست به آنچه دنیا به او ارزانی داشته، قانع است و تنها هنگامی‌که به زلیخا می‌اندیشد، حریص می‌شود. او آرزو دارد تمامی جهان از آنش باشد تا بتواند زلیخا را خشنود سازد. در هفت مصراع بعدی آنچه را که آرزو دارد در طبق اخلاص گذارد و به زلیخا پیشکش کند بیان می‌دارد: (صفوی، ۱۳۶۷: ۲۹)
تیمور و تمامی سربازانش؛ لعل بدخشان؛ فیروزه، دریای خزر،

Getrocknet, honigsüße Früchte Aus Buchara dem Sonnenland, Und tausend liebliche Gedichte Auf Seidenblatt von Samarkand,
میوه‌های خشک و شیرین چون عسل
از بخارا، دیار آفتاب،
و هزاران شعر عاشقانه
نوشته بر حریر سمرقند...

پارچه هندی، الماس، بنگال، مروارید خلیج فارس و ادویه بصره.
گوته در بیت پایانی این شعر به رؤیای اغراق‌آمیز خود پایان داده، حقیقت عشق واقعی را بیان می‌دارد:

Doch alle diese Kaisergüter Verwirrten doch zuletzt den Blick; Und wahrhaft liebende Gemüter Eins nur im andern fühlt sein Glück.
لیک تمامی این ثروتهای شاهانه در آخر نظر را به سرگیجه می‌اندازد؛ و عشق‌ورزان واقعی سعادت را تنها در یکدیگر می‌یابند. (همان: ۳۰)

✍تحقیق و گردآوری: #محمدرضاکاکائی
🗓 ۲۶ اردیبهشت ماه ۱۴۰۴ خورشیدی

⤵️ منابع مورد بررسی:
➖سه رساله دربارهٔ حافظ.
یوهان کریستف بورگل، برگردان: کورش صفوی، چاپ اول ۱۳۶۷، نشر مرکز. تلخیصی از صص ۲۹-۳۰
➖دیوان شرقی، گوته. ترجمهٔ شجاع‌الدین شفا. چاپ اول ۱۳۲۸. نشریه کتاب‌خانه سقراط.

🔹کانال حافظ‌خوانی
🔗
/channel/hafezaneha1

Читать полностью…

حافظ‌‌‌خوانی با محمدرضا کاکائی

در این فایل بیت سوم را دقیقاً به همان شکل اصلی که شاعر سروده خواندم.


علی‌اکبر یاغی‌‌تبار فیروزجائی
🎙 محمدرضاکاکائی

۲۴ اردیبهشت ماه ۱۴۰۴

🔹کانال حافظ‌خوانی
🔗
/channel/hafezaneha1

Читать полностью…

حافظ‌‌‌خوانی با محمدرضا کاکائی

می‌خواستم
شعری برای جنگ بگويم
ديدم نمی‌شود
ديگر قلم زبان دلم نيست
گفتم:
بايد زمين گذاشت قلمها را
ديگر سلاح سرد سخن كارساز نيست.
.........
هر شب تمام ما 
با چشم‌های زل‌زده می‌بینیم 
عفریت مرگ را.
کابوس آشنای شب کودکان شهر،
هر شب لباس واقعه می‌پوشد
اینجا
هر شام خامشانه به خود گفته‌ایم: 
شاید 
این شام، شام آخر ما باشد 
اینجا 
هر شام خامشانه به خود گفته‌ایم‌: 
امشب 
در خانه‌های خاکی خواب‌آلود 
جیغ کدام مادر بیدار است 
که در گلو نیامده می‌خشکد؟
.......
اینجا سپور هر صبح
خاکستر عزیز کسی را
همراه می‌برد.
اینجا برای ماندن 
حتی هوا کم است.
اینجا خبر همیشه فراوان است...
اخبار بارهای گل و سنگ 
بر قلبهای کوچک 
در گورهای تنگ
اما 
من از درون سینه خبر دارم 
از خانه‌های خونین 
از قصه‌ٔ عروسک خون‌آلود 
از انفجار مغز سری کوچک
بر بالشی که مملو رویاهاست
- رویای کودکانهٔ شیرین - 
از آن شب سیاه 
آن شب که در غبار 
مردی به روی جوی خیابان 
خم بود 
با چشم‌های سرخ و هراسان
دنبال دست دیگر خود می‌گشت...
                              ........
باری
این حرفهای داغ دلم را 
دیوار هم توان شنیدن نداشته است 
آیا تو را توان شنیدن هست؟ 
دیوار!
دیوار سرد سنگی سیار!

قیصر امین‌پور. از تنفس صبح: منتشر شده توسط سایت اینترنتی زون. صص ۴-۸.

🗓۱ تیر ماهِ ۱۴۰۴ خورشیدی

🔹کانال حافظ‌خوانی
🔗 /channel/hafezaneha1

Читать полностью…

حافظ‌‌‌خوانی با محمدرضا کاکائی

برسان باده که غم روی نمود ای ساقی
این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی

حالیا عکس دل ماست در آیینه جام
تا چه رنگ آورد این چرخ کبود ای ساقی

دیدی آن یار که بستیم صد امید در او
چون به خون دل ما دست گشود ای ساقی

تیره شد آتش یزدانی ما از دم دیو
گر چه در چشم خود انداخته دود ای ساقی

تشنه خون زمین است فلک وین مه نو
کهنه داسی است که بس کشته درود ای ساقی

بس که شستیم به خوناب جگر جامه جان
نه از او تار به جا ماند و نه پود ای ساقی

حق به دست دل من بود که در معبد عشق
سر به غیر تو نیاورد فرود ای ساقی

این لب و جام پی گردش می ساخته‌اند
ور نه بی می ز لب و جام چه سود ای ساقی

در فرو بند که چون سایه در این خلوت غم
با کسم نیست سر گفت و شنود ای ساقی

✍ #هوشنگ_ابتهاج
🎙 #استاد_شجریان

🔹کانال حافظ‌خوانی
🔗 /channel/hafezaneha1

Читать полностью…

حافظ‌‌‌خوانی با محمدرضا کاکائی

چنین است رسم سرای سپَنج
همه از پیِ آز ورزند رنج

سرانجام نیک و بدش بگذرد
شکارست مرگش همی بشکرد

دریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود

همه جای جنگی سواران بدی
نشستنگه شهریاران بدی

کنون جای سختی و جای بلاست
نشستنگه تیزچنگ اَژدهاست

کسی کز پلنگان بخوردست شیر
بدین رنج ما را بود دستگیر

کنون چاره‌ای باید انداختن
دل خویش ازین رنج پرداختن


*«از زبان مردم ایران خطاب به رستم دستان، از داستان جنگ هاماوران»

شاهنامه، به تصحیح جلال خالقی مطلق، انتشارات مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، تهران ۱۳۸۹، ج۲ ،ص ۸۱.

🗓۲۶ خرداد ماهِ ۱۴۰۴ خورشیدی

🔹کانال حافظ‌خوانی
🔗
/channel/hafezaneha1

Читать полностью…

حافظ‌‌‌خوانی با محمدرضا کاکائی

«ایران»! صدای خسته‌ام را بشنو ای ایران
شِکوای نای خسته‌ام را بشنو ای ایران

من از «دماوند» و «سهندت» قصّه می‌گویم
از کوه‌های سربلندت قصّه می‌گویم

از رودهایت، اشک‌های غرقه در خونت
از رود‌ رود «کرخه»، زاری‌های «کارونت»

از «بیستون»کن عاشقانِ تیشه‌دارانت
وآن نقش‌های بی‌گزند از باد و بارانت

از دفتر فال و تماشایی که در «شیراز»
«حافظ» رقم زد، جاودان در رنگ و در پرداز

از «اصفهان» باغ خزان‌ نشناسی از کاشی
از «میر» و از «بهزاد» یعنی خط و نقاشی

از نبض بی مرگ «امیر» و، خون جوشانش
که می‌زند بیرون هنوز از «فین کاشانش»

ایران من! آه ای کتاب شور و شیدایی
هر برگی از تاریخ تو فصلی معمایی {تماشایی}

فصلی همه تقدیرِ سرخ مرزدارانت
فصلی همه تصویر سبز سربه‌دارانت

فصل ستون‌های بلند «تخت جمشیدت»
در سربلندی برده بالاتر ز خورشیدت

از سرخ‌جامه چون کفن‌پوشندگانِ تو
وز خون دامن‌گیر «بابک» در رگان تو

آواز من هر چند ایرانم! غم‌انگیز است
با این همه از عشق، از عشق تو لبریز است

دیگر چه جای باغ‌های چون بهشتِ تو
ای در خزان هم سبز بودن سرنوشت تو

در ذهنِ من ریگ روانت نیز سرسبز است
حتا کویرت نیز در پاییز سرسبز است

می‌دانمت جای به مرداب اوفتادن نیست
می‌دانمت ایثار هست و ایستادن نیست

گاهیت اگر غمگین اگر نومید می‌بینیم
ناچار ما هم با تو نومیدیم و غمگینیم

با این همه خونی که از آیینه‌ات جاری است
رودی که از زخم عمیقِ سینه‌ات جاری است

می‌شوید از دل‌های ما زنگار غم‌ها را
همراه تو با خود به دریا می‌برد ما را

مجموعه اشعار حسین منزوی، به کوشش محمد فتحی، تهران: آفرینش، نگاه ۱۳۸۷. صص ۵۱۲-۵۱۴.

🔹کانال حافظ‌خوانی
🔗
/channel/hafezaneha1

Читать полностью…

حافظ‌‌‌خوانی با محمدرضا کاکائی

♨️"شیخ صنعان و زنّار بستن او از عشق دختر ترسا"
"قسمت سوم"

سؤال و جواب با مریدان
جمله یاران آن شب‌زاری‌های او را شنیدند و برای دلداری او پیش هم آمدند. یکی از همنشینان گفت: ای شیخ بزرگوار! برخیز و این وسوسه و هوس را غسل توبه بگذار. شیخ گفت: ای بی‌خبر امشب از خون جگر صد غسل بیشتر کرده‌ام.
آن دیگری گفت: چرا سبحان‌الله نمی‌گویی؟ کار تو بی‌ذکر و تسبیح راست نمی‌آید.
آن دیگری گفت: ای پیر کهن اگر خطایی بر تو رفته توبه کن.
گفت: از ناموس و حال درویشی توبه کرده‌ام تا از این حال محال زنده باشم.
آن دگر یک گفت: ای دانای راز برخیز و خود را در نماز خاطر جمع گردان. گفت: محراب روی آن نگار کجاست تا جز نماز هیچ کار دیگری نکنم.
آن دیگری گفت: این سخنان بس؛ برخیز و در خلوت خدا را سجده بکن.
گفت: اگر بت روی من آنجا باشد؛ سجده کردن پیش روی او زیباست.

آن دگر گفتش: پشیمانیت نیست؟
یک نفس درد مسلمانیت نیست؟
گفت: کس نبود پشیمان بیش از این
تا چرا عاشق نبودم پیش ازین
آن دگر گفتش که: دیوت راه زد
تیر خذلان بر دلت ناگاه زد
گفت: دیوی کاو ره ما می‌زند
گو: بزن چون چست و زیبا میزند

آن دیگری گفت هر کس این خبر را بشنود می‌گوید ببینید که این پیر چگونه گمراه شده است؟
گفت: من از نام و ننگ بس فارغم و شیشهٔ سالوس و ریا را بر سنگ زده‌ام.
آن دیگری گفت: با یاران سازگاری کن تا همین امشب به کعبه باز گردیم. گفت: نگران نباش اگر کعبه نباشد در اینجا دیر هست؛ در کعبه هوشیار و در دیر، مست مستم.
دیگری گفت: هم‌اکنون عزم راه کن برو در حرم کعبه بنشین و عذرخواهی کن.
گفت: دست از من بدار که بر آستان آن نگار عذر خواهم خواست.

آن دگر گفتش که دوزخ در رهست
مرد دوزخ نیست هر کاو آگه‌ست
گفت: اگر دوزخ شود همراه من
هفت دوزخ سوزد از یک آه من
آن دگر گفتش به امید بهشت
باز گرد و توبه کن زین کار زشت
گفت: چون یار بهشتی‌روی هست
گر بهشتی بایدم این کوی هست

آن دیگری گفت که از خود شرم کن و به حق، حق‌تعالی را آزرم بدار. گفت: این آتش را چون حق در جان من انداخته؛ من به اختیار خود نمی‌توانم از گردن بیندازم.
آن دگر گفتش که برو آرام و ساکن باش و باز مؤمن شده ایمان بیاور. گفت: از من حیرت‌زده جز کفر و از هر کسی که کافر است ایمان مخواه. بر آنچه بر من رفته است معذورم و حق مرا به خاطر این عشق بازجویی نمی‌کند چون خود می‌داند.

از سر شفقت همی‌دادند پند
پند یارانش نیامد سودمند

چون سخن در وی کارگر نیامد سرانجام دربارهٔ آن تیمار و درد خاموش ماندند و پردهٔ دل، همه به خون موج زد تا از پس پرده چه لعبتی بیرون می آید.

🔖تهیه و گردآوری: #محمدرضاکاکائی
🗓 ۲۳ خرداد ماهِ ۱۴۰۴ خورشیدی

⤵️ منبع:
➖شرح راز منطق‌الطیر عطار. نقد و بررسی و بازنویسی به نثر: بهروز ثروتیان. تهران: امیرکبیر ۱۳۸۴. صص ۲۳۸-۲۳۹

🔹کانال حافظ‌خوانی
🔗
/channel/hafezaneha1

Читать полностью…

حافظ‌‌‌خوانی با محمدرضا کاکائی

♨️"شیخ صنعان و زنّار بستن او از عشق دختر ترسا"
"قسمت اول"


شیخ صنعان پیر عهد خویش بود
در کمال از هر چه گویم بیش بود

شیخ صنعان پنجاه سال تمام در حرم کعبه پیر طریقت بود و چهارصد مرید صاحب‌کمال داشت. حیرت‌آور است که مریدان وی هرگز از ریاضت نمی‌آسودند و شب و روز سختی می‌کشیدند.

هم عمل هم علم با هم یار داشت
هم عیان هم کشف هم اسرار داشت

عمری بود تا حج عمره می‌کرد و نزدیک به پنجاه حج به جای آورده بود، هرگز سنت را رها نکرده؛ خود نماز و روزهٔ بی‌حد و شمار داشت. پیشوایان و پیروان روزگار پیش وی می‌آمدند و از خود بی‌خود می‌شدند.

موی می‌بشکافت مرد معنوی
در کرامات و مقامات قوی

هر آن‌کس که بیمار و ناتن‌درست می‌شد از نفس گرم او تن‌درستیِ خویش باز می‌یافت. خلاصه برای خلق خدا در غم و شادی مقتدایی جهان‌آوازه بود. اگر چه خود را قُدوهٔ اصحاب می‌دید و پیشوای همدمان بود، چند شب او همچنان پی‌در‌پی در خواب می‌دید که از حرم کعبه به روم رفته و در آن مقام بر دوام بتی را سجده می‌کند.

کز حرم در رومش افتادی مقام
سجده می‌کردی بتی را بر دوام

پیر بیدارجهان چون آن خواب را دید گفت ای دریغا که اکنون یوسف توفیق من در چاه افتاده و در راه سیر و سلوک من عقبه و گردنه‌ای سخت و دشوار پیش خواهد بود، از این گرفتاری و غم جان بردن نمی‌دانم و نمی‌توانم و اگر ایمان من بماند و آن را از دست ندهم ترک جان می‌گویم.

آخرالامر آن یگانه اوستاد
با مریدان گفت کاریم اوفتاد

باید هر چه زودتر به سوی روم بروم تا تعبیر این خواب بر من معلوم شود. چهارصد مرد مرید معتبر او را در سفر همراهی و پیروی کردند از کعبه تا دورترین جای روم همهٔ ولایت روم را سر تا پای می‌گشتند از قضا ایوانی بلند دیدند که ترسا دختری روحانی‌صفت بر در منظر نشسته و در طریقت عیسی معرفتها و آگاهی‌ها داشت.

از قضا دیدند عالی منظری
بر در منظر نشسته دختری
دختری ترسای روحانی‌صفت
در ره روح‌الله‌اش صد معرفت

بر آسمان نیکویی و در برج جلال، آفتابی بی‌زوال و ابدی بود، آفتاب از رشک روی او از عاشقان کوی او زردرنگ‌تر بود.

هر که دل در عشق آن دلدار بست
از خیال زلف او زنّار بست

آن کسی که جان در راه لب لعل او گذاشت پای در راه ننهاده، جان داد.

چون صبا از زلف او مشکین شدی
روم از آن هندوصفت پرچین شدی

زلف مشکین و خوشبوی او چون هندوان سیاه بود و چون باد صبا بوی خوش او را با خود می‌برد؛ در همهٔ کشور روم شور و غوغا می‌انداخت. هر دو چشم او فتنهٔ عاشقان و هر دو ابرویش در خوبی طاق و بی‌همتا بود. چون بر عاشقان نظر می‌انداخت جان عاشقان به دست غمزه بر طاقچهٔ فراموشی می‌افتاد و از یاد می‌رفت. ابروی او بر ماه رخسارش خم بسته و طاقی ساخته بود. مردمی چون مردمک چشم بر آن طاق نشسته بود و مردمی از گروه عاشقان بر خم ابروی او به نظاره نشسته بودند.

هر دو چشمش فتنهٔ عشاق بود
هر دو ابرویش به خوبی طاق بود

چون نظر بر روی عشاق اوفکند
جان به دست غمزه بر طاق اوفکند

ابروش بر ماه طاقی بسته بود
مردمی بر طاق او بنشسته بود

مردم چشمش چو کردی مردمی
صید کردی جان صدصد آدمی

مردمک چشمش با مردمی و نگاه دل‌نواز خود جان ده‌هزار آدمی را صید می‌کرد. رخسار وی در زیر زلف تاب‌دارش همچون پاره‌ای آتش آب‌دار بود، لعل سيراب لبش هزاران تشنه و نرگس مست چشمش هزاران دشنه داشت و هر مژه‌ای دشنه‌ای بود.

هر که سوی چشم او تشنه شدی
در دلش هر مژه چون دشنه شدی

لعل سیرابش جهانی تشنه داشت
نرگس مستش هزاران دشنه داشت

چون گفتن بر دهانش راه نداشت و خاموش‌سار بود؛ از دهانش هر کس که سخن می‌گفت آگاهی نداشت که دهانش کجا هست. شکل دهانش چون چشم سوزنی بود و زنّاری چون زلفش در میان بسته بود و گبری بود.

گفت را چون بر دهانش ره نبود
از دهانش هر که گفت آگه نبود

همچو چشم سوزنی‌ شکل دهانش
بسته زناری چو زلف اندر میانش

در زنخدان چاه سیمین داشت و چون عیسی سخن او جان‌بخش بود. صدهزاران دل همچون یوسف، سرنگون و غرقه به خون در چاه زنخ او افتاده بود، گوهری درخشان بر موی و روبندی از پشم سیاه بر روی داشت.

گوهری خورشیدوش بر موی داشت
برقع شعر سیه بر روی داشت

🔖تهیه و گردآوری: #محمدرضاکاکائی
🗓 ۲۱ خرداد ماهِ ۱۴۰۴ خورشیدی

⤵️ منبع:
➖شرح راز منطق‌الطیر عطار. نقد و بررسی و بازنویسی به نثر: بهروز ثروتیان. تهران: امیرکبیر ۱۳۸۴. صص ۲۳۳-۲۳۵.

🔹کانال حافظ‌خوانی
🔗
/channel/hafezaneha1

Читать полностью…

حافظ‌‌‌خوانی با محمدرضا کاکائی

💠"شیخ صنعان"
"بخش نخست"

گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن شیخ صنعان خرقه رهن خانهٔ خمّار داشت
#حافظ

▫️دربارهٔ اصل داستان شیخ صنعان و اینکه چه کسی بوده است؛ بحث و گفتگو بسیار شده است. گاه او را با فقیه معروف قرن ششم "ابن سقا" یکی دانسته‌اند و گاه او را "شیخ عبدالرزاق یمنی" پنداشته‌اند؛ گاه نیز شیخ صنعان را خود عطار دانسته‌اند که عطار حالات روحی خویش و سرگذشت ابن سقا و حسین منصور را به هم آمیخته و این داستان را پرداخته است. (سلیم، ۱۳۳۵: ۳۹۵)

مرحوم مجتبی مینوی، در این مورد می‌نویسد:
«احتمال اینکه قصۀ شیخ صنعان ارتباطی با حکایت ابن سقا و به سرزمین روم رفتن و نصرانی شدن او داشته باشد (ابن‌الاثیر، حوادث سال ۵۰۶ - ۵۳۵) از قول آقای سعید نفیسی نقل شده است. ولی این قضیهٔ ابن‌السقا مدتی پس از سال ۵۰۶ اتفاق افتاده است و قصهٔ عبدالرزاق صنعانی قبل از سال ۵۰۵ که سال وفات غزالی است؛ در کتاب آمده است.» (مینوی، ۱۳۴۰: ۱۳)

مرحوم مینوی پس از بحث در نظریات گوناگون می‌نویسد: «اما عبدالرزاق نامی از اهل صنعان (صنعاء) که برای او حکایتی چنان‌که غزالی و عطّار آورده‌اند؛ پیش آمده باشد؛ بنده هنوز در کتابی معتبر نیافته‌ام. بلی عبدالرزاق نامی صنعانی از محدّثین بسیار مشهور و موثق بوده است که در ۱۲۶ ه.ق. متولد شده و در ۲۱۱ هجری درگذشته است و گفته‌اند بعد از رسول‌الله کسی نبود که برای دیدنش به آن اندازه مردم تحمل رنج سفر کرده باشند که برای دیدن عبدالرزاق و شنیدن اقوال او. (الانسابِ سمعانی).» (همان: ۱۲)

دکتر رضا اشرف زاده در کتاب حکایت شیخ صنعان چنین نوشتند:
«از نظر ذکر نام شیخ صنعان صرف نظر از مأخذی مانند تاریخ‌الكامل ابن اثیر و کتاب الانساب سمعانی، از آثار عرفای پیش از عطار بنده به یک اسم در کشف‌المحجوب برخوردم.» و حکایتی از دیدار هارون‌الرشید در سفر حج با شخصی به نام عبدالرزاق صنعانی را روایت می‌کند. (اشرف‌زاده، ۱۳۸۰: ۱۵)

آیا این عبدالرزاق همان است که مرحوم مجتبی مینوی از الانساب سمعانی نقل کرده‌اند که وفاتش به سال ۲۱۱ هجری بوده است و محدّث بوده؟ ظاهراً که همان است و می‌توان نتیجه گرفت که احتمالاً عبدالرزاق صنعانیِ مذکور در کشف‌المحجوب همان است که (سمعانی) نقل کرده است. همان که در تشیع افراط می‌ورزید و در اواخر عمر کور شد. اگر چنین باشد می‌توان تصوّر کرد حکایت نصرانی شدن عبدالرزاق صنعانی از جمله موهومات ناشی از یک کلاغ و چهل کلاغ باشد و از اینجا پیدا شده باشد که عظمت مقام این "عبدالرزاق‌بن همام حمیری صنعانی" را در علم اسلام دانسته باشند و در عالم تعصب تسنن، آن عقیدهٔ افراطیِ تشیع او را هم‌مرتبه با نصرانی شدن و زنار بستن شمرده باشند و بعدها نسبت نصرانی شدن به او بسته و به تدریج جزئیات افسانه را تکمیل نموده در افواه انداخته باشند». (همان: ۱۵-۱۶)

⁉️صنعان یا سمعان
در موضوع کلمۀ صنعان یا سمعان باید به این نکته توجه داشت که در تمام نسخ چاپی و بسیاری از نسخه‌های خطی و فرهنگ‌ها وتحفة‌الملوک غزالى كه مأخذ حکایت است این کلمه به صورت صنعان نوشته شده است ولی در دو نسخهٔ قرن هفتم این اسم، سمعان ضبط شده است. موضوع حکایت، عاشق شدن پیری است راه‌دان به دختری ترسا که در یکی از دیارات ترسایان بنام صنعان یا سمعان که در روم واقع بود؛ اقامت داشته است. در کتب جغرافی قدیم و رسالاتی که راجع به دیارات نوشته‌اند؛ دیری به نام صنعان ضبط نشده است. کلمه‌ای که شباهتی به این اسم داشته باشد صنعاء است که شهری است در یمن و دیهی بوده در دمشق و صاحبان فرهنگ‌ها و جغرافی‌نویسان، آن را صنعانی دانسته‌اند. (ر ـ ک: منتهی‌الارب و معجم‌البلدان، ج ۵: ٣٨٦) نه صنعان و حتى ياقوت این نسبت را ساختگی و موهوم می‌داند. (معجم‌البلدان، ج ۵: ٣٩٤)

ولی کلمۀ سمعان را جغرافی‌نویسان ضمن ديارات ترسایان ذکر کرده‌اند و آن سه دیر بوده است: اول در حوالی دمشق، دوم دیری بزرگتر در نزدیکی انطاکیه بر ساحل دریا که در وسعت و بزرگی به اندازهٔ نصف بغداد معمور قرن ششم بوده است. سوم دیر دیگری در نواحی حلب.
این دیارات در مرکز اسلام و نزديک دار‌السلام بودند و به علت جزیه دادن ساکنین مسیحی آنها در تمام دوران حکومت خلفای اسلام، تغییری نکردند و تابعین مسیحی آنها نیز در این دیرها با اعمال مذهبی خود مشغول بودند و ضمناً به علت آزادی که در این دیارات وجود داشت بسیاری از آنها مراکزی بود که امرا و بزرگان دستگاه خلافت اموی و عباسی اوقات فراغت یا تفریح خود را در آن می‌گذرانیدند و آمد و شد مسلمانان در این دیرها آزاد بود. (گوهرین، ۱۳۶۳: ۱۲)

✍تحقیق و گردآوری: #محمدرضاکاکائی
🗓 ۱۶ خرداد ماهِ ۱۴۰۴ خورشیدی

🔹کانال حافظ‌خوانی
🔗
/channel/hafezaneha1


ادامه و ذکر منابع در فرستهٔ بعدی👇🏼

Читать полностью…

حافظ‌‌‌خوانی با محمدرضا کاکائی

غزل ۳۶۸ حافظ

خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم
به ره دوست نشینیم و مرادی طلبیم

زاد راه حرم وصل نداریم مگر
به گدایی ز در میکده زادی طلبیم

اشک آلودهٔ ما گرچه روان است ولی
به رسالت سوی او پاک‌نهادی طلبیم

لذت داغ غمت بر دل ما باد حرام
اگر از جور غم عشق تو دادی طلبیم

نقطهٔ خال تو بر لوح بصر نتوان زد
مگر از مردمک دیده مدادی طلبیم

عشوه‌ای از لب شیرین تو دل خواست به جان
به شکرخنده لبت گفت مزادی طلبیم

تا بود نسخهٔ عطری دل سودازده را
از خط غالیه‌سای تو سوادی طلبیم

چون غمت را نتوان یافت مگر در دل شاد
ما به امید غمت خاطر شادی طلبیم

بر در مدرسه تا چند نشینی حافظ
خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم

🎙 #محمدرضاکاکائی
🎼 #محسن_اونیکزی
۱۰ خرداد ماه ۱۴۰۴ خورشیدی

🔹کانال حافظ‌خوانی
🔗
/channel/hafezaneha1

Читать полностью…

حافظ‌‌‌خوانی با محمدرضا کاکائی

کسی گیرد خطا بر نظم حافظ
که هیچش لطف در گوهر نباشد
#حافظ

انتقاد از حافظ و مخالفت با او از دوران حیاتش تا عصر حاضر ادامه یافته است؛ انتقادهایی از جانب اقبال لاهوری و احمد کسروی. اما در دورهٔ معاصر بیشترین انتقاد از حافظ از منظر دینی در دو کتاب گرد آمده است: یکی از محمدجواد خراسانی و دیگری، منظومه‌ای به نام گفت‌وگویی با حافظ یا حافظ‌شکن از ابوالفضل برقعی، که بر وزن غزل‌های حافظ و در جواب او سروده و اظهار کرده که حافظ اگر چه در فن شعر استاد بوده؛ اما این استادی را در جهت تبلیغ فساد و لاابالی‌گری و ترویج می‌خوارگی و بدگویی از زهاد و فقیهان و بهشت و ...به کار گرفته است.

در ميخانه ببستند خدايا مپسند
كه در خانهٔ تزوير و ريا بگشايند
بی‌ترديد يكی از مشكلات بشر در طول تاريخ سلطهٔ مادیِ گروهی است كه با بهره‌گيری از ايمان و صفای دل مردم حاكميت مادی و معنوی خود را استوار ساخته و با نيرنگ و تزوير دست به غارت و تعدی می‌گشايند.
اما این دسیسه و نیرنگ از چشمان تیزبین هوشیارانی چون حافظ پنهان نمی‌ماند.
حافظ، استاد افشا كردن پنهان‌کاریِ رياكاران است. حافظ با هيچ آفتی از آفات دين و اخلاق به اندازهٔ ريا در نيفتاده است؛ چرا که معتقد است: آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت. در ديوان او زرق و نفاق و تزوير و سالوس هم‌مترادف با ريا است.
حافظ در روزگاری كه بنيادش بر فريب و نيرنگ و ريا و تزوير و دكان‌داریِ شیوخ و زهاد استوار بود جسورانه اما رندانه به مقابله با زور و تزوير برخاست.
اين متفكر اجتماعی در برابر همهٔ رياكاران روزگار خود و روزگاران پس از خود ايستاده است و آنچه می‌خواهد بگويد امروز بر زبان من و شما هم هست. زيرا سخن او سخن همهٔ روزگاران است. از نظر او زاهد ریاکار دروغ می‌گويد و پشت اين سيمای حق به جانب او نفس اماره فرمانروایی دارد.
زاهدان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند
چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند

او در اين مبارزه سخن از می و می‌خوارگی و مستی را چون شمشير برنده‌‌ای به كمر بسته است و هر جا كه زاهد و صوفی قرآن را دام تزوير می‌كنند اين شمشير را از غلاف بيرون می‌كشد.
بنابراین نباید شگفت‌زده شد که چرا چنین شاعری مطلوب دلِ برخی از مدعیان شریعت‌مداری نگردیده، چرا که کتاب دلخواه این‌ها، حلیةالمتقین محمدباقر مجلسی‌ست نه دیوان حافظ که سرشار از نقد و تعریض بر ریاکاری و ظلم صوفی و شیخ و محتسب است.
دیوانی که تنفر از تنگ‌نظران و واعظان حق‌نشناس و غوطه‌ور در ملاهی و مناهی در آن موج می‌زند و فریاد آزادگی و مناعت طبع از جای جایِ آن به گوش می‌رسد.

صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولی
زین میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد
...
صوفی شهر بین که چون لقمهٔ شبهه می‌خورد
پاردمش دراز باد این حیوان خوش‌علف

حال به این سَرِ بی‌مغز که دستارست و بس، و حافظ را شاعر پر لاف و بی‌غیرت و هواپرست و خطاگو خطاب می‌کند! باید گفت:
دور شو از برم ای واعظ و بیهوده مگوی
من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم

عیب‌جوییِ این تنگ‌نظران و ژاژگویانِ جاهل ناشی از جمود فکری و تحجر و دیدگاه یک‌چشمی به مسائل دینی و عدم فهم و درک درست از مفاهیم ادبی و شخصیت والای حافظ شیرازی است.
این صوفیِ گمراه و کسانی که بر شعر حافظ خرده می‌گیرند؛ اگر ذره‌ای علم و دانش و وسعت دید درست داشتند؛ به طور قطع بهرهٔ حافظ را از علم، خدعه و جدل نمی‌دانستند؛ کسانی که خود در لجن‌زار متعفن افکار و پندار واهی و بیهوده غوطه‌ور هستند و طبل رسوایی و بی‌آبرویی‌شان به صدا درآمده است و به قول دکتر شفیعی کدکنی:
نی اصلتان به قاعده نی نسلتان
دانسته نیست سلسله انتسابتان
...
هنگام قول، آمرِ معروف و در عمل
از هیچ منکری نبود اجتنابتان

و در پایان باید تأسف خورد به افرادی که قدر مشاهیر و مفاخر فرهنگی خود را نمی‌دانند و به راحتی در جهت تخطئهٔ این نوابغ قلم‌فرسایی و سخن‌رانی می‌کنند؛ در حالی‌ که گوته، شاعر مشهور آلمانی در مدح او چنین می‌گوید:
«ای حافظ، سخن تو همچون ابدیت، بزرگ است. اگر روزی دنیا به سرآید، ای حافظ آسمانی، آرزو دارم که تنها با تو و در کنار تو باشم. همراه تو باده نوشم و چون تو عشق ورزم، زیرا این، افتخار زندگی من و مایه‌ٔ حیات من است.

✍🏼 #محمدرضاکاکائی
📅 ۵ خرداد ماهِ ۱۴۰۴ خورشیدی

🔹کانال حافظ‌خوانی
🔗
/channel/hafezaneha1

🔻فایل تصویری زیر برنامه‌ای است از ملازاده که از تندروهای وهابیِ عقل‌باخته است که حتی سواد درست خواندن ابیات حافظ را ندارد به همراه جوابیه‌های علامه ابوالفضل برقعی (از روحانیون اصلاح‌طلب که می‌گویند با مبانی شيعه ميانهٔ خوبی نداشته؛ حتى از شيعه بودن خويش عدول کرده و گرایش به مذهب وهابیت می‌یابد.)

Читать полностью…

حافظ‌‌‌خوانی با محمدرضا کاکائی

غزل ۳۷۰ حافظ

صلاح از ما چه می‌جویی که مستان را صلا گفتیم
به دور نرگس مستت سلامت را دعا گفتیم

در میخانه‌ام بگشا که هیچ از خانقه نگشود
گرت باور بود ور نه سخن این بود و ما گفتیم

من از چشم تو ای ساقی خراب افتاده‌ام لیکن
بلایی کز حبیب آید هزارش مرحبا گفتیم

اگر بر من نبخشایی پشیمانی خوری آخر
به خاطر دار این معنی که در خدمت کجا گفتیم

قدت گفتم که شمشاد است بس خجلت به بار آورد
که این نسبت چرا کردیم و این بهتان چرا گفتیم

جگر چون نافه‌ام خون گشت کم زینم نمی‌باید
جزای آن که با زلفت سخن از چین خطا گفتیم

تو آتش گشتی ای حافظ ولی با یار درنگرفت
ز بدعهدی گل گویی حکایت با صبا گفتیم
 
🎙#محمدرضاکاکائی
۳۱ اردیبهشت ماهِ ۱۴۰۴ خورشیدی

🔹کانال حافظ‌خوانی
🔗
/channel/hafezaneha1

Читать полностью…

حافظ‌‌‌خوانی با محمدرضا کاکائی

▪️"حافظ، خیامی دیگر"


هر مخاطب جدی ادبیات فارسی با خواندن اشعار خیام و حافظ به این نکته پی خواهد برد که نسبتی میان این دو برقرار است و خیام تأثیر شگرفی در جهان‌بینی حافظ گذاشته است. هر چند که این دو در قرون مختلف و نقاط جغرافیایی متفاوتی زیست می‌کرده‌اند اما این نکته باعث گسست معرفتی زیادی در بین این دو شاعر نشده است. در عین حال خیام متعلق به دوران شکوفایی فرهنگ ایرانی-اسلامی و حافظ متعلق به دوران انحطاط آن است.

بررسی مفصل تأثیر خیام بر شعر حافظ مستلزم استخراج فهرست موضوعی رباعیات و غزلها و مقایسه و مطابقۀ آنهاست. شکی نیست که در آن صورت هر مضمون و اندیشه‌ای در شعر حافظ برابر با مضمون و اندیشهٔ مشابه خود در شعر خیام قرار خواهد گرفت و کمتر فکر و درونمایه‌ای بی‌رفیق خواهد ماند.

در اینجا به ذکر نمونه‌هایی اکتفا می‌کنیم:
اغتنام فرصت، خوش‌باشی و رندیِ فلسفی، اظهار حیرت و سرگشتگی در مقابل معمای هستی، تأکید بر کوتاهی و زودگذر بودن عمر، پناه بردن به بادهٔ فراموشی و فراغت.

🔹برای مرد فرزانه‌ای که زندگی این جهانیِ آدمی را چونان پر کاهی در دست توفان سرنوشت و مرگ می‌بیند جز پناه بردن به حال چه راهی می‌ماند؟ در رباعیات خیام هر اندوه و افسوسی هست به یاد مرگ و نگرانی از فناپذیری آدمی مربوط می‌شود؛ از این رو توصیه به اغتنام فرصت و دور کردن شبح نیستی از لحظه‌های زندگی کانون تفکرات و مهمترین اصل فلسفهٔ او محسوب می‌شود.
در شعر حافظ نیز اغتنام فرصت مضمون مکرری است که به مثابه دارویی برای درمان همهٔ دردها و غم‌های ناشی از تنگناها و تلخی‌های زندگی تجویز می‌شود.

🔸خوشباشی لازمهٔ اغتنام فرصت است. حال را به کام گذراندن و دیروز و فردا را به هیچ گرفتن و قد علم کردن در مقابل هیبت و هراس مرگ.
سر به دنیا و عقبی فرود نیاوردن و مرگ و زندگی را به بازی گرفتن و فکر و اندیشه را از تنگنای دل‌مشغولی‌های حقیر رها ساختن از لوازم رندیِ فلسفی و از مبانی تفکر فلسفی خیامی است که به صورت یکی از شاخصه‌های شعر و شخصیت حافظ درآمده است.
صحن بستان ذوق‌بخش و صحبت یاران خوش است
وقت گل خوش باد کز وی وقت میخواران خوش است
..........
نیست در بازار عالم خوشدلی ور زانکه هست
شیوهٔ رندی و خوشباشی عیاران خوش است

🔹خیام در رباعیات خود یک نوع حیرت و تردیدی در مسئلهٔ معاد و عقیدهٔ ثابتی در تمتع از دنیا نشان می‌دهد. به عبارتی چون فکرش در مبدأ و معاد به جایی منتهی نمی‌شود معمای وجود را غیر قابل حل می‌داند و چنین می‌نماید که یقینش در وجود مبدأ بیش از معاد است:
باز آمدنت نیست چو رفتی رفتی...
....
گویند کسان بهشت با حور خوش است
من می‌گویم که آب انگور خوش است
این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار
که‌آواز دهل شنیدن از دور خوش است

حافظ نیز همین عقیده را اظهار داشته:
چمن حکایت اردیبهشت می‌گوید
نه عاقل است که نسیه خرید و نقد بهشت
.........

🔸حافظ همانند خیام آگاهی بر حقیقت وجود، سرّ غیب و راز خلقت را خارج از توانایی محدود ذهن و خرد آدمی می‌شمارد و تحقیق آن را فسون و فسانه می‌پندارد و کاری عبث و بی‌نتیجه می‌خواند.
وجود ما معمایی است حافظ
که تحقیقش فسون است و فسانه

🔹یکی از لوازم خوش‌دلی و خوش‌باشی، پناه بردن به باده برای فراموشیِ رنج و درد دنیا و فراغت خاطر از اندیشه‌‌های ناگوار و ذهن‌سوز و معماهای لاینحل عالم هستی بوده است که در رباعیات خیام و بسیاری از اشعار حافظ از این شراب انگوری یاد شده است.

خیام اگر ز باده مستی خوش باش
با لاله‌رخی اگر نشستی خوش باش
چون عاقبت کار جهان نیستی است
پندار که نیستی چو هستی خوش باش

حافظ که گویا از خیام الهام یافته است، همین مفهوم را به صورت ظریف‌تری بیان می‌کند:
تا بی سرو پا باشد اوضاع جهان زین دست
در سر هوس ساقی در دست شراب اولی
.........
غم دنیای دنی چند خوری باده بخور
حیف باشد دل دانا که مشوش باشد
..........
شراب تلخ می‌خوام که مردافکن بود زورش
که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش


🔻مطلب را با نقل یک رباعی از خیام و ابیاتی از حافظ به پایان می‌بریم:
چون ابر به نوروز رخ لاله بشست
برخیز و به جام باده کن عزم درست
کاین سبزه که امروز تماشاگه ماست
فردا همه از خاک تو برخواهد رست
.........
صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن
دور فلک درنگ ندارد شتاب کن

زان پیش‌تر که عالم فانی شود خراب
ما را ز جام بادهٔ گلگون خراب کن


✍تحقیق و گردآوری: #محمدرضاکاکائی
🗓 ۲۸ اردیبهشت ماهِ ۱۴۰۴ خورشیدی

⤵️ منبع مورد بررسی:
➖دمی با خیام، علی دشتی، تهران: امیرکبیر، چاپ اول ۱۳۴۴. بریده‌هایی از صص ۱۷-۴۷.
➖بریده‌هایی از مقالهٔ "از خیام تا حافظ"، رحمان مشتاق‌مهر.

🔹کانال حافظ‌خوانی
🔗 /channel/hafezaneha1

Читать полностью…

حافظ‌‌‌خوانی با محمدرضا کاکائی

"۲۸ اردیبهشت زادروز حکیم عمر خیام"

▪️مستند عمر خيام، نابغهٔ پرسش‌گر
▪️مستند BBC درباره خیام

📽نخستین فیلمی که به گزارش نگاه جهانی به خیام در تاریخ معاصر به‌ویژه در جامعهٔ بریتانیا و ایالات متحده آمریکا می‌پردازد.

🗓 ۲۸ اردیبهشت ماهِ ۱۴۰۴ خورشیدی

🔹کانال حافظ‌خوانی
🔗
/channel/hafezaneha1

Читать полностью…

حافظ‌‌‌خوانی با محمدرضا کاکائی

🔷گوته و ماریانه
(الهامِ گوته از ماریانه و حافظ)
"بخش دوم"

روابط گوته و ماریانه بصورت يک عشق افلاطونی یا صمیمیت عاشقانهٔ بی‌آلایشی در آمد و تا آخر نیز به همین صورت باقی ماند و بدین ترتیب حافظ شرق و زلیخای غرب مهمترین الهام‌دهندگان دیوان گوته به شمار می‌روند و این دو نمودار امتزاجی از شرق و غربند که در دیوان متجلی است.

گوته در قطعه‌ای به گونه‌ای مبالغه‌آمیز زلیخا را «اختر اختران» می‌نامد. در قطعه‌ای دیگر پیرمردی سپیدموی به نحوی مبالغه‌آمیز عشق خود را به وصف می‌کشد: «آتش عشق این پیرمرد از زیر «برف و مه» چونان آتش‌فشان آتنا زبانه می‌کشد تا معشوقه هر کجا انبوهی از خاکستر یافت؛ بگوید که: مرا به آتش کشیده است». (صفوی، ۱۳۶۷: ۳۴)

بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر
کز آتش درونم دود از کفن برآید
حافظ

«از دنیا توقع بسیار ندارم، زیرا به هر چه روزگار می‌دهد به چشم قبول می‌نگرم و آن مایه اندک را نیز که می‌طلبم، زمانه آسان به من ارزانی می‌دارد. بارها در گوشهٔ میخانه تنها می‌نشینم و سرخوشم. بارها نیز در خانهٔ محقر خود، خویشتن را خرسند می‌یابم، زیرا جز آنچه دارم آزمندانه چیزی از جهان نمی‌طلبم. اما همین‌ که در خانه یا میخانه به تو اندیشم ناگهان همای خیالم بال می‌گیرد و در عالم اندیشه خویشتن را سرداری جهانگیر و پیروز می‌یابم تا همه جا را به خاطر تو زیر نگین آورم و فرمان دهم». (شفا، ۱۳۲۸: ۸۷)

گدای میکده‌ام، لیک وقت مستی بین
که ناز بر فلک و حکم بر ستاره کنم
حافظ

قطعهٔ زیر را گوته در آخرین ملاقات خود با زلیخا (٢٥ سپتامبر ۱۸۱۵) سرود و از آن پس دیگر این دو یکدیگر را ندیدند:
«می‌دانم که دوستم داری این راز را از کلام شیرین و نگاه پر مهرت دریافتم. از بوسه‌های آتشینی دریافتم که هر صبح و شام از لبان لعلت می‌ربایم و از آنها پیام مهر و وفا می‌گیرم. با این همه همچنان در غزلهای خود نشان غمی پنهان دارم....» (همان: ۸۹)

«گویند بهرام گور نخستین کس بود که شعر موزون سرود..."دلارام" نیز که آرام دل او بود از وی آئین شعر گفتن بیاموخت و با زبان عاشقان به راز و نیاز یار پاسخ داد.
دلدار من از آن زمان که تو نیز با عشق خود مرا شاعری آموختی دیگر به بهرام ساسانی حسد نمی‌برم، زیرا هم اکنون خود طبعی چون طبع او و یاری چون یار او دارم».

مرا تا عشق تعلیم سخن کرد
حدیثم نکتهٔ هر محفلی بود
حافظ

«تو مرا آن شور بخشیدی که در این همه غزل نغز وصف شوریدگی دل کنم. همچنان‌که نگاه به نگاه و شعر به شعر پاسخ می‌گوید، سخن من نیز انعکاس لطف تو بود». (همان: ۹۰-۹۱)

دل‌نشان شد سخنم تا تو قبولش کردی
آری آری سخن عشق نشانی دارد
حافظ

قطعهٔ شیوای زیر را که در ادبیات آلمان معروف به قطعه "باد شرق" است؛ ماريان در ۱۳ سپتامبر ۱۸۱۵ هنگامی که به قصد دیدار گوته در راه بود سرود، و بعدها گوته آن را ضمیمهٔ دیوان خودش کرد. خود زلیخا در نامه‌ای که سی و سه سال بعد از مرگ گوته به خواهرزاده‌اش نوشته این راز را فاش کرده و می‌گوید: «من این قطعه را بر اساس يک شعر حافظ که ترجمه آن را در کتاب‌ هامر خوانده بودم سرودم»:
بوی خوش تو هر که زباد صبا شنید
از یار آشنا سخن آشنا شنید
حافظ

«مگر باد شرق پیامی خوش دارد که به شتاب می‌وزد و سوز درونم را فرو می‌نشاند؟ هر دم از زمزمهٔ نسیم پیام یار می‌شنوم و هر لحظه در انتظار آنم که پیش از آنکه شب بر کوهساران دامن بگستراند همراه این‌ پیام هزاران بوسهٔ آتشین از جانبش دریافت دارم.
ای باد خوش خبر به راه خویش رو زیرا مرا به زودی دلدار خود در کنار خواهد آمد و با زبان خویش راز دل شیدائی به من خواهد گفت». (همان: ۹۲)

↩️ در نهایت وقتی که گوته دریافت که نزديک است او و ماریان زمام اختیار از کف بدهند یا شاید با خاموشی شعله‌های عشقش به ماریان، بعد از اتمام سرایش دیوان شرقی، از او دوری می‌جوید.
ماریانه از غم عشق بیمار می‌گردد تا جایی که همسر ماریانه برای گوته نامه می‌نویسد و از او هم‌دردی می‌طلبد اما عشق ماریانه برای گوته دیگر پایان پذیرفته است.

«ماریان از اینکه مدت درازی است از شما بی‌خبر است سخت مضطرب و آشفته است. چرا حاتم، دیگر خبری به زلیخای خودش نمی‌دهد!» همراه همین نامه پیامی به رمز از زلیخا بود که در آن به شعری از دیوان حافظ اشاره شده بود:

دیر است که دلدار پیامی نفرستاد
ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد
صد نامه فرستادم و آن شاه سواران
پیکی ندوانید و سلامی نفرستاد
حافظ
(شفا، ۱۳۲۸: ۱۰۱)

یک سال پس از این ماجرا همسر گوته فوت می‌کند، اما گوته باز هم قدمی برای این عشق برنمی‌دارد!

✍تحقیق و گردآوری: #محمدرضاکاکائی
🗓 ۲۶ اردیبهشت ماه ۱۴۰۴ خورشیدی

⤵️ منابع مورد بررسی:
➖سه رساله دربارهٔ حافظ.
یوهان کریستف بورگل، برگردان: کورش صفوی، چاپ اول ۱۳۶۷ نشر مرکز. ص ۳۴.
➖دیوان شرقی، گوته. ترجمهٔ شجاع‌الدین شفا. چاپ اول ۱۳۲۸. نشریه کتاب‌خانه سقراط.

🔹کانال حافظ‌خوانی
🔗
/channel/hafezaneha1

Читать полностью…

حافظ‌‌‌خوانی با محمدرضا کاکائی

🔸تابلوی حافظ در میخانه
▫️اثر آنسلم فوئرباخ/ ۱۸۵۲
▫️گالری هنر مانهایم - آلمان

🔸آنسلم فوئرباخ نقاش آلمانی، این نقاشی را از روی دیوان شرقی و غربی که گوته درمورد حافظ نوشته، به تصویر کشیده است.

Читать полностью…

حافظ‌‌‌خوانی با محمدرضا کاکائی

به درخواست یکی از دوستان.

در این فایل در مصراع دومِ بیت سوم: ("نگذار" بسوزیم در این دوزخ جاری)، به جای "نگذار"، "بگذار" خواندم.
به نظرم هر دو درسته، اما من اگر جای شاعر بودم انتخابم "بگذار" بود.
چون فکر می‌کنم "بگذار" با بیت قبل که به صورت کنایه است تناسب بیشتری دارد.البته این سلیقه شخصی بنده‌ است و کلام شاعر همان است که در شعر آمده که هر دو مدل را خواندم.


ماییم و خزانی و دل بی‌بروباری
گور پدر باغ و بهاری که تو داری

ای بغض هزاران‌شبه ای ابر سخن‌ریز
یک وقت بر این خاک ترک‌خورده نباری

جوبار لهیب است غزل‌مرثیهٔ اشک
نگذار بسوزیم در این دوزخ جاری

گاهی قلمی هرزه‌قدم شو که دمادم
بیهودگی روز و شبم را بنگاری

بردار و ببر جای دگر هر چه قرار است
در خاک خیانت‌زدهٔ عشق بکاری

از عرعر و عوعو بنویسید برایم
ما را چه به زیبایی آواز قناری

هرگز کسی از شاعر بن‌بست نپرسید:
غیر از غزلی تیره چه داری که بیاری

بگذار تو را نیز به دشنام ببندیم
حالا که به کار دل ما کار نداری

علی‌اکبر یاغی‌‌تبار فیروزجائی
🎙 محمدرضاکاکائی

۲۴ اردیبهشت ماه ۱۴۰۴

🔹کانال حافظ‌خوانی
🔗
/channel/hafezaneha1

Читать полностью…
Subscribe to a channel