ساقیا باده بیاور که برانیم همه که بجز عشق تو از خویش برانیم همه #مولانا https://t.me/goolfs
!دعا جهت ازدواج و رزق و روزی 😊
ذکرهای مشگل گشا
سرکتاب ،جذب جنس مخالف👇👇👇
گشایش در امور و کار 🤌🤌🤌
/channel/+0UZnwiubKGdkZjNk
/channel/+0UZnwiubKGdkZjNk
/channel/+0UZnwiubKGdkZjNk
عزیز و محترم شدن نزد بزرگان👌👌
دعاهای مشگل گشاااااا👆👆👆
دزدیده چشم مگشا بر هر بت از خیانت
تا نفکند ز چشمت آن شهریار بینا
مولانا
مریدی پرسید پندی ده که به سفر شوم.
پیر گفت:
چرا روی؟
مرید گفت:
آب که نرود تیره گردد
پیر گفت:
خود دریا باش که نرود ، تیره نیز نگردد.
خواجه عبداله انصاری
بس بگرديد و بگـردد روزگار
دل به دنيا درنبندد هـوشيار
آنچه ديدی بر قرار خود نماند
وينچه بينی هم، نماند بر قرار
#سعدی
چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانیست
روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم
#حضرت_حافظ
منم که شهره شهرم به عشق ورزيدن
منم که ديده نيالودم به بد ديدن
وفا کنيم و ملامت کشيم و خوش باشيم
که در طريقت ما کافريست رنجيدن
به پير ميکده گفتم که چيست راه نجات
بخواست جام مي و گفت عيب پوشيدن
مراد دل ز تماشاي باغ عالم چيست
به دست مردم چشم از رخ تو گل چيدن
به مي پرستي از آن نقش خود زدم بر آب
که تا خراب کنم نقش خود پرستيدن
به رحمت سر زلف تو واثقم ور نه
کشش چو نبود از آن سو چه سود کوشيدن
عنان به ميکده خواهيم تافت زين مجلس
که وعظ بي عملان واجب است نشنيدن
ز خط يار بياموز مهر با رخ خوب
که گرد عارض خوبان خوش است گرديدن
مبوس جز لب ساقي و جام مي حافظ
که دست زهدفروشان خطاست بوسيدن
#حضرت_حافظ
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشـد که باز بینیم دیدار آشنا را ...
#حضرت_حافظ
ترانه " چه غم ز بی کُلـهی "
از سلطان آواز ایران " گلپا "
میدونی دنیا وفــا نداره
یا اگـر داره بقــا نداره ...
الهی کار آن دارد که با تو کاری دارد ، يار آن دارد که چون تو ياری دارد ، او که در هر دو جهان تو را دارد هرگز کی تو را بگذارد ...
خواجه عبدالله انصاری
مناجات نامه
همچو نی مینالم از سودای دل
آتشی در سینه دارم جای دل
من که با هر داغ پیدا ساختم
سوختم از داغ ناپیدای دل
همچو موجم یک نفس آرام نیست
بس که طوفانزا بود دریای دل
دل اگر از من گریزد وای من
غم اگر از دل گریزد وای دل
ما ز رسوایی بلندآوازهایم
نامور شد هرکه شد رسوای دل
خانه مور است و منزلگاه بوم
آسمان با همت والای دل
گنج منعم خرمن سیم و زر است
گنج عاشق گوهر یکتای دل
در میان اشک نومیدی رهی
خندم از امیدواریهای دل
#رهی_معیری
🌿
موجیم و وصل ما از خود بریدن است
ساحل بهانهایست رفتن رسیدن است
تا شعله در سریم، پروانه اخگریم
شمعیم و اشک ما در خود چکیدن است
ما مرغ بی پریم، از فوج دیگریم
پرواز بال ما در خون تپیدن است
پر میکشیم و بال، بر پرده ی خیال
اعجاز ذوق ما در پر کشیدن است
ما هیچ نیستیم جز سایه ای ز خویش
آیینِ آینه خود را ندیدن است
گفتی مرا بخوان، خواندیم و خامُشی
پاسخ همین تو را تنها شنیدن است
بیدرد و بیغم است چیدن رسیده را
خامیم و درد ما از کال چیدن است ...!
#زنده_یاد #قیصر_امین_پور
.
جدائی تو هلاکم ز اشتیاق تو کرد
تو با من آن چه نکردی غم فراق تو کرد
به مرگ تلخ شود کام ناصحی که چنین
شراب صحبت ما تلخ در مذاق تو کرد
ز عمر بر نخورد آن که قصد خرمن ما
به تیز ساختن آتش نفاق تو کرد
اجل که بی مددی قتل این و آن کردی
چو وقتا کار من آمد به اتفاق تو کرد
فغان که هر که به نامحرمی مثل گردید
فلک برغم منش محرم وثاق تو کرد
شبانه هر که به بزمی فتاد و رفت فرو
صباح سر به در از غرفه رواق تو کرد
ز خود هلاکتری دید و سینه چاکتری
بهر که محتشم اظهار اشتیاق تو کرد
#محتشم_کاشانی
🌿
نہ زر و سیم و نہ لعل و نہ گهر خواهد ماند
در بساط تو همین گرد سفر خواهد ماند
زین گلستان ڪہ بہ رنگینے آن مغروری
مشت خاڪے بہ تو اے باد سحر خواهد ماند
زینهمہ لالہ بے داغ ڪہ در گلزارست
داغ افسوس بر اوراق جگر خواهد ماند
ڪام بے برگ و نوایان بہ ثمر شیرین ڪن
در ریاضے ڪہ نہ برگ و نہ ثمر خواهد ماند
توشہ رہ، دل ازین عالم فانے بردار
ڪہ همین با تو ز اسباب سفر خواهد ماند
چون فلڪ وام عناصر ز تو واپس گیرد
از تو اے خواجہ نظر ڪن چہ دگر خواهد ماند
خشت، بالین تو سازند پرستارانت
از تو هرچند دو صد بالش پر خواهد ماند
این جهان آینہ و هستے ما نقش و نگار
نقش در آینہ آخر چہ قدر خواهد ماند؟
عشق دل را چہ خیال است بہ ما بگذارد؟
بہ صدف سینہ چاڪے ز گهر خواهد ماند
تیشہ بر پاے خود آن ڪس ڪہ درین رہ نزند
در دل سنگ نهان همچو شرر خواهد ماند
مشق پرواز ز بے بال و پرے ڪن صائب
ڪہ درین بادیہ نہ بال و نہ پر خواهد ماند
#صائب_تبریزے
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۳۴۸۰
عاشقانه گر بیابی جام جم
همدم او باش چون ما دم به دم
جام جم شادی جم یکدم بنوش
دم به دم در دم به دم در دم به دم
کرد عیسی مرده را زنده به دَم
آن دم ما بود آن دم از قدم
از دم عیسی اگر یابی دمی
دم به دم در دم به دم در دم به دم
گر دمی با همدمی باشی به هم
لذتی یابی ز همدم دم به دم
بشنو آن دم را غنیمت می شمار
دمه به دم در دم به دم در دم به دم
دمبدم دم می زند رند از ندم
تا چرا همدم نشد با جام جم
تو غنیمت دان دمی گر یافتی
دم به دم در دم به دم در دم به دم
تا کی آخر از وجود و از عدم
وز خیالات محال بیش و کم
این و آن بگذار و می گو دم به دم
دم به دم در دم به دم در دم به دم
بی نوایانیم در ملک عدم
وز نوای بی نوائی محتشم
همدم جامیم و با ساقی حریف
دم به دم در دم به دم در دم به دم
رو فنا شو از وجود و از عدم
تا حجاب تو نماند بیش و کم
با موحد گر دمی همدم شوی
دم به دم در دم به دم در دم به دم
ماضی و مستقبل ای صاحب کرم
از کرم بگذار ایشان را به هم
حالیا با حال خوش یک دم برآ
دم به دم در دم به دم در دم به دم
یکدمی گر بار یابی در حرم
باش محرم تا که باشی محترم
گر دمی محرم شوی با محرمی
دم به دم در دم به دم در دم به دم
نعمت الله است در عالم علم
واقفست او از حدوث و از قدم
دمبدم گوید که ای همدم بگو
دم به دم در دم به دم در دم به دم
همدم جامیم و با همدم به هم
این چنین همدم که دیده دم به دم
یار همدم گرد می یابی چو ما
دم به دم در دم به دم در دم به دم
#شاه_نعمت_الله_ولی
.
علیرضا قربانی
یارب تو مرا به نفس طناز مده
با هر چه به جز تست مرا ساز مده
من در تو گریزان شدم از فتنهٔ خویش
من آن توام مرا به من باز مده
مولانا
میدان اول
و توبه بازگشتن است بخدای.
قوله تعالى: «توبوا الى اللّه توبة نصوحا».
بدانكه علم، زندگانیست، و حكمت، آینه، و خرسندی، حصار، و امید، شفیع، ذكر دارو، و توبه تریاق.
توبه نشان راهست و سالار بار و كلیدگنج و شفیع وصال و میانجی بزرگ و شرط قبول و سر همه شادی ...
و اركان توبه سه چیزست:
پشیمانی در دل
و عذر بر زبان
و بریدن از بدی و بدان.
و اقسام توبه سه است:
توبۀ مطیع
و توبۀ عاصی
و توبۀ عارف.
توبۀ مطیع از بسیار دیدن طاعت
و توبۀ عاصی از اندک دیدن معصیت
و توبۀ عارف از نسیان منت.
و بسیار دیدن طاعت را سه نشانست:
یكی خود را بكردار خود ناجی دیدن
دیگر مقصرانرا بچشم خاری نگریستن
سیم عیب كردارخود باز ناجستن
و اندک دیدن معصیت را سه نشانست:
یكی خود را مستحق آمرزش دیدن
دیگر بر اضرار آرام گرفتن
سیم با بدان الفت داشتن
و نسیان منت را سه نشانست :
چشم احتقار از خود برگرفتن
و حال خود را قیمت نهادن
و از شادی آشنایی فرو استادن.
#صدمیدان
خواجه عبداله انصاری
بی خــار گل نباشد و بی نیش، نوش هم
تدبیر چیست؟ وضع جهان این چنین فتاد
#فردوسی
الهی دیدهای ده که جز ربوبیت تو نبیند و دلی ده که داغ عبودیت تو گزیند و نفسی که حلقه عبودیت تو در گوش کند و جانی ده که زهر حکمت تو نوش کند.
خواجه عبداله انصـاری
الهی آنچه تو کـِشتی آب ده و آنچه عبداله کشت بر آب ده...
خواجه عبداله انصـاری
به حکیمی گفتند:
از زور گرسنگی مجبورشدیم
کوزه سفالین یادگار سیصد ساله
اجدادمان رابفروشیم.
حکیم گفت:
خدا روزیتان را سیصدسال پیش کنار گذاشته و اینگونه ناسپاسی میکنید؟!
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود
حلقه پیر مغان از ازلم در گوش است
بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود
#حضرت_حافظ
خانه را من روفتم از نیک و بد
خانه ام پرگشت از نور "احد"
از همه اوهام و تصویرات دور
نور نور نور نور نور نور
فیه مافیه
حضرت مولانا
زمانه افسر رندی نداد جز به کسی
که سرفرازی عالم در این کله دانست
ورای طاعت دیوانگان ز ما مطلب
که شیخ مذهب ما عاقلی گنه دانست
حافظ شیرازی
.
گلبرگ را ز سنبل مشکین نقاب کن
یعنی که رخ بپوش و جهانی خراب کن
بفشان عرق ز چهره و اطراف باغ را
چون شیشههای دیده ما پرگلاب کن
ایام گل چو عمر به رفتن شتاب کرد
ساقی به دور باده گلگون شتاب کن
بگشا به شیوه نرگس پرخواب مست را
و از رشک چشم نرگس رعنا به خواب کن
بوی بنفشه بشنو و زلف نگار گیر
بنگر به رنگ لاله و عزم شراب کن
زان جا که رسم و عادت عاشقکشی توست
با دشمنان قدح کش و با ما عتاب کن
همچون حباب دیده به روی قدح گشای
وین خانه را قیاس اساس از حباب کن
حافظ وصال میطلبد از ره دعا
یا رب دعای خسته دلان مستجاب کن
# حافظ
🌹🌿
از دیدہ ز رفتن تو خون میآید
بر چهرہ ، سرشڪ لالهگون میآید
بشتاب ڪہ بے تو جان ز غمخانهے تن
اینڪ بہ وداع تو برون میآید ...
🌹🌿
#وحشی_بافقی
مست آمدم ای پیر که مستانه بمیرم
مستانه در این گوشه میخانه بمیرم
درویشم و بگذار قلندر منشانه
کاکل همه افشان به سر شانه بمیرم
من درّ یتیمم ٬ صدفم سینه دریاست
بگذار یتیمانه و دردانه بمیرم
بیگانه شمردند مرا در وطن خویش
تا بی وطن و از همه بیگانه بمیرم
سرباز جهادم من و از جبهه ی احرار
انصاف کجا رفته که در خانه بمیرم
من بلبل عشاق به دامی نشوم رام
در دام تو هم بی طمع دانه بمیرم
در زندگی افسانه شدم در همه آفاق
بگذار که در مرگ هم افسانه بمیرم
#شهریار
🌿
هوای روی تو دارم نمیگذارندم
مگر به کوی تو این ابرها ببارندم
مرا که مست توام این خمار خواهد کشت
نگاه کن که به دست که میسپارندم
مگر در این شب دیرانتظار عاشقکش
به وعدههای وصال تو زنده دارندم
غمم نمیخورد ایام و جای رنجش نیست
هزار شکر که بی غم نمیگذارندم
سری به سینه فروبردهام مگر روزی
چو گنج گمشده زین کنج غم برآرندم
چه باک اگر به دل بیغمان نبردم راه
غم شکستهدلانم که میگسارندم
من آن ستارهی شب زندهدار امیدم
که عاشقان تو تا روز میشمارندم
چه جای خواب که هر شب محصلان فراق
خیال روی تو بر دیده میگمارندم
هنوز دست نشُستهست غم ز خون دلم
چه نقشها که ازین دست مینگارندم
کدام مست ، می از خون سایه خواهد کرد
که همچو خوشهی انگور میفشارندم
#هوشنگ_ابتها
بود آیا که در میکده ها بگشایند
گره از کار فرو بسته ء ما بگشایند
اگر از بهر دل زاهد خود بین بستند
دل قوی دار که از بهر خدا بگشایند
در میخانه ببستند خدایا مپسند
که در خانه ء تزویر و ریا بگشایند
#حافظ