"چههاست در سر این قطره محال اندیش" #حافظ كانال اول : @rostami_hamid_54 لينك join: https://telegram.me/joinchat/BVyybjwpTpAocqvN6mcX9A ادمين : #حميد_رستمى
نامههای بابل ۱
در نامههای بابل
بازارها را گشتیم
اشیا آشنا بودند
میرفتند برای همیشه
در خانهها
آشپزخانهها
راهروها و تاقچهها زندگی کنند
ما چیزی نخریدیم پولی نداشتیم
بازارهای قدیمی
شبها به خواب اجدادی فرو میروند
صبحها احضارِ روح میکنند
در بازارِ بارفروش
نامهها را به کاروانسالار دادم
جاده را خوب میشناسد
ماشینهای زیادی به دره سقوط میکنند
بیا به سطر اول برگردیم
دره هراسناک است
هنوز شهرها و بازارهای زیادی مانده است
هنوز اجنهها در تیمچهها و زاویهها ساز میزنند
و تجار بذلهگو شتر را با بار قورت میدهند.
#ایرج_ضیایی
📘این پرنده از دوران سلجوقیان آمده است، نشر چشمه،۱۳۸۹
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
به خلوتهای تاریک و بیتصمیم
وقتی رگ
راه نمیدهد به خون
پناه میبرم به سکوت زلال سنگ،
به شیطنت دو ستاره،
در کهکشانی بینام
که کودک بیدار بود و
بر بام
ماه با لبخند نیمسوخته میگذشت.
نه!
بادبان نمینشانم
تا بر شقیقهی گرگ
شقایق نقش میشود
و رمه
در تردیدی جاودانه
به ساق بیخون علف
خیره مانده است
میخواهم تاراج شوم
در شادی پرشگفتی کودک
وقتی به ماه
دست میساید و میلرزد.
میخواهم تاراج شوم
در نگاه زنی
که تا تن به آب کوهساران داد
دشت به یکباره برخاست
و نارنج شد
بوی گرم دلهرههایش.
میخواهم بلغزم کنار ماهی
و گم شوم در گهوارهٔ ابر...
میخواهم مات نگردم
به خلوتهای تاریک و بیتصمیم!
#سید_محمود_سجادی
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
از جزیره ای که در آن تبعیدی
دود آتشی برپاست
از جزیره ای که در آن تبعیدم
صدای غمباری
به این فکر می کنم
چقدر می شد جزیره ها را در خودمان غرق کنیم؟
چقدر می توانستیم آب ها را کنار بزنیم ؟
رنج بکشیم
و بعد
از فاصله بپرسیم
از دود تویی که توی آتش سوخت
ازصدای منی که درمعده ی لاشخور تجزیه شد
چیزی جز دوست داشتن مانده است؟
#حسین_اشراق
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
روزی سر از تابوت برمیدارم
و برای شما که مهربان نبودید،
دستی تکان میدهم
و بیتی ساده از مهربانی میخوانم
سفر که گریه ندارد!
شبی بر میگردم
و خواب یکایک شما را پر از ترانه میکنم!
#کریم_رجبزاده
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
نگاه تو حجمی ندارد
وقتی دلتنگیام ستارهایست
كه در نازكای ابريشمينِ سپيده
شكل سفر دارد
بر گيسوان قديمیی جاده تبسمیست
كه هنگامه میكند
و آواز دلپذيرت
هميشه زخمی دارد
كه فراگرفتن نامت
شهيد میخواهد.
#آريا_آرياپور
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
روزی که تو را بوسیدم
از جنوب آمده بودم
بر دهانم که گوش میچسباندی
صدای دریا را میشنیدی
و موج میآمد
و بر سینهات میخورد.
آن روزها
چیزی جز جزایری پراکنده نبودم
و حالا که رفتهای
مانند درد بیامان دندان
یکپارچهام؛
این کاریست که عشق با آدمی میکند!
#علی_حسینی
از مجموعه شعر:کوهستان
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
راز
آن چشمه
جوشید
و دریا را
خراشید
شعلهی جان
در ترانهای کوچک
بیقرار ماند
رازی
که با گل گفتی
هنوز
سربهمُهر است!
#مینا_دست_غیب
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
تورِ پنجره
چشمانم با تورِ پنجره کوچ کرد
به آسمان شرجی که پرستو را با خود برد
تور بینداز پنجرهی این دریا را
خورشید را برای روزهای سرد
زیر بالهایت گرم کن
تا ماهیهای آفتابسوخته
با ستارهها نفسی تازه کنند
نجوای مرجانها را در منقارت نگه دار
برای پنجرهها
که آواز کم نیاوری
من اما
گوشهایم موجها را از دورترها میگیرد
که برای بچههای درتُخممانده
دریا را زمزمه کنم
بیایی
آنقدر بزرگ شدهاند
که هیچ پنجرهای
آواز کم نمیآورد!
اصلاً نیا!
من از پرندههای عشایر
که فقط در فصلِ جفتگیری
راه آشیانه را بلدند
بدم میآید!
#سمیرا_نیک_نوروزی
📘شهریور مَرد در مُرداد،نشر چشمه،چاپ اول،۱۳۹۴
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
عینکم کجاست؟
این ابر شکل آشنایی به خود گرفته است
تا چشمهایم را پیدا کنم و دستمال بکشم
شکل عوض کرده، میدانم
درماندهتر از من
دختر کوچکی بود
که عشق، چشمش را کور کرده بود
و هروقت کوچه شکل تو را به خود میگرفت
عینکش مه گرفته بود
گور بابای عینک
عاشقتر از همهُ ما
موش کوری است
که زیبایی جفتش را
چشم بسته باور میکند!
#ساغر_شفیعی
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
صبح که
شعرم بیدار میشود
میبینم بسترم سرشار از
گُلِ عشقِ توست و
عشق تو آفتاب است
آنگاه که
درونام طلوع میکنی و
میبینمت.
#شیرکو_بیکس [ Şêrko Bêkes | کردستان عراق، ۲۰۱۳-۱۹۴۰ ]
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
از من
تنها تو ماندهای
پر باز میکنم
بالم بر آسمان غروب میساید
و شب میشود
تنها
در ظلمات جهان میگردم و
از بادها و شب پرگانم بیم نیست
از من تنها تو ماندهای
#شمس_لنگرودی
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
سرشار از بوی تنش بودم...
طعم دهن
و جای دست هاش
در وجودم مثل نبض می زد...
میکوبید...
چیزی جادویی...
آن جادوی ابدی
که تمام زشتی ها،
بدی ها
و کژی های دنیا را از یادم میبرد...
خالص می شدم...
شیشه می شدم
و تن خود را در تن او می دیدم
و او را از خودم عبور می دادم...
به کسی پناه برده بودم
که دنیا را بر دوش داشت...
#عباس_معروفی
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
چهکار میتوانستیم بکنیم
برای میهنی محزون
جز اینکه روی دیوارهایش شعار بنویسیم
خواستیم اندوه را ویرایش کنیم
چند شاخه داوودی به باغ اضافه کردیم
چند پرنده به آسمان
اما شادی به شکلی موروثی در ما گم شده بود
غارنشینان به تمدن پناه میبرند
کارگران به لوکوموتیوهای خسته
زنان به لوازم آرایش
ما به چه پناه میبریم؟
ما از مرگ بیرون افتاده بودیم
شبیه ماهیها که از دریا
چه فایده دارد
خرید جعبهی مدادرنگی
برای پسربچهای که شکل کوه و پرنده را از یاد برده است
ما به گذشته برگشتهایم
وقتی مزرعهای بودیم
و دستی کلمات را شبیه لوبیا در ما نکاشته بود
#سید_رسول_پیره
📘تسکین، نشر چشمه، چاپ اول،۱۳۹۵
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
کودکان چشم من هر صبح
از سر پستانهایش شیر مینوشند
مست بارانهای گیسوهای او
بازوان شیرگون خویش را
تا فراز قلههای برفپوش دور میگشایند
در دل خود
نبض قلب زندگی را میشمارند
در میان استخوانهایم زنی آواز میخواند
و صدایش از نشیب شانهها و سینهام آرام میآید
رودها و آبشاران در صدایش سوی دریا میشتابند
ما به سوی بیکرانی میشتابیم
در میان استخوانهایم زنی آواز میخواند
و صدایش چون نسیم
سوی جنگلهای آفاق طلايی میشتابد
برگها از گل و صدها میوه از هر برگ میسازد
و زمان در زیر باران نوازشهای او
بر فراز تپهها آرام میماند
در میان استخوانهایش زنی آواز میخواند
و صدایش چون نسیم
از فراز قلههای برفپوش دور
برفها را میبارید
- برف میبارد -
در بهار صبحگاه دستهای او
از افقها تا افقها برف میبارد
در میان استخوانهایم زنی آواز میخواند
گوش کن عابر
در میان استخوانهایم زنی آواز میخواند
#رضا_براهنی
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
«اگر دوست میدارید
برای گفتن دوستت دارم
شتاب کنید
تلگراف بفرستید، تلفن بزنید
نامه بنویسید
با هواپیماها، قطارها
و تمام وسایل نقلیه سفر کنید
در پی اش باشید، جستجو کنید، بیابیدش
اما هرگز دیر نکنید!
در گفتن "دوستت دارم"
#اوزدمیر_اینجه
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
و بعد از تو
و بعد از واقعه ی دل نبستگی ات
من به نهنگی می مانم
که غرق شود در دریا
نفس کم بیاورد در تنگ
و از خودکشی ِ دسته جمعی هم
جامانده باشد...!
#مرتضی_فتحی
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
با عصای بیرون زده از دهان اژدها
به آب میکوبیم
رود، این هزارتوی نامکشوف
مقتل آهوان بود و لایتناهی
بس که عبث به اعتبار نفس ریختهایم
راه و پارهراه
رد شتران جهازبر را
زیر ماسهها مدفون کردند
آدمی، عروس رویاها بود و رویا
سایهی آدمی
رقَت از بالایمان اکنون
شُرهی شقاوت است و نطفه.
مردان شاخدار
وحشی و بیچشم
دم میجنبانند و خطی صاف را
میان دخترکان بیسر
چهارنعل میتازند
زنان خشکیدهسینه
شب از کوه قرصهاشان
گیاه غصه میچینند
چه بگویم؟
آنچه در این رود شستیم
نه دست بود و نه رو
لایهلایه، پوست حقیقت را کَندیم.
#محمد_قائمی
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
عمق برای درهها
عظمت دست کوهها
این را دریا گفت
وسعتی که از بیرون
تهی مینمود
به دریا میماندی
اما غرقتر
در هنگامهای که آدمها پر بودهاند
از سبقت
حسادت
و سکو
چون ویترینی که بجنگد
تا بالاتر از ویترینی دیگر بایستد
تو دریا بودی
و به تماشای درون خالی خود نشستی!
#بهزاد_عباسی_دشتکی
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
نامههای بابل ۲
دریا تو را میترساند
اینجا بابل است
دریا ندارد
به اتاق دویست و شش خوش آمدی
دویست و شش رودخانه را بلعیدی
رودخانهی بزرگ درون غار میریزد
رنگ لیمویی را دوست داری
لیموهای درخشان را از خواب گرفتم
فراموش کردم در روایت چهارم بنویسم
پیراهن لیمویی را از سرِ نیزهی سرداران چالدران
برداشتم تا تهران برایت آوردم
در نامهای پستنشده از تنکابن نوشتم
به من تکیه نده
هر وقت خسته شدی
رودخانه را بیدار کن
نگذار ماهیان قزلآلا حرام شوند.
#ایرج_ضیایی
📘این پرنده از دوران سلجوقیان آمده است، نشر چشمه،۱۳۸۹
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
جنگ قلبی فلزی دارد
و آدمهایش را شبیه سرطان خودش انتخاب میکند
هر کدام از ما با مُردنمان شکلی از مرگ میسازیم
من تفنگ ساچمهایام را سمت پرندههای بسیاری گرفتهام
اما شلیک نکردهام
میدانم
کشتن یک پرنده شکل آسمان را بههم میریزد
#سید_رسول_پیره
📘تسکین، نشر چشمه، چاپ اول،۱۳۹۵
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
ای شکافته از پهلوی چپم
ای که زخم هم تو را دوست دارد
ای که بیرون میکشم تو را از قفسهی سینهام
و به همهی آنها که دوستت دارند
لبخند میزنم
لبهای مرا تو نقاشی کردهای
با چاقویی که خودم در دستت جا گذاشتم
مگر میشود کسی را بوسید و
به کشتنش اعتراف نکرد؟
تار مویی در چمدانت ماند
و تمام مرا با خودت بردی
ای که مسافر بودی
اما تمام زمین برای توست
تو را از استخوانم بیرون میکشم
و به پوکیِ اعتمادها میخندم
من زمین نخوردهام
زمین نخوردهام من
فقط هر شب
سنگی به سوی فراموشی پرت میکنم
#پریسا_صالحی
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish