در قفای ستاره ای سوزان
زخمی اگرم هست زخم توست؛
نشان کوچک دریایی
که پریان اش بر آب می گذرند.
نشان آن که سوختم
به دیدارت ای ستاره ی سبز
پریان سوگوار می بینم
با بال های سپید
نشانی اگر دارم از توست
که می خواستمت
و هیچ نیافتمت
به سال های دلم
#مجید_فروتن
📘 #صدای_دیگر
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
غمی هست
در حکایتِ آن لیوان
که رَد رُژی بر دهانه اش دارد
که به آن اشاره می کنند و
به چِندِش پس اش می دهند به پیشخدمت
مثل حکایتِ آن دخترِ لب شِکری
که کسی نمی خواهد
لب هایش را ببوسد
#راجر_مگاف
مترجم #محمدرضا_فرزاد
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@gatreh_e_mohalandish
از پرسه زدن آغاز شد
خودم با خودم راه آمدم
مشتم را کوبیدم به صورتم و ساکت ماندم
مثل پرت شدن از برجی بلند
آنقدر که توانی نبود
حتا ،چرا...؟؟!!
جهان در سکوتی زخم خورده ادامه دارد
در نت های بم پیانو
در سرم چیزی شبیه شکلک است
تمسخر زندگی
با دست ها سرفه ها را پاک میکنم
و خون های خشکیده ترا نشانم میدهند
من اسکلت آویزان از سقف ام
آنقدر خواندمت که شکل دنده هایم شدم
ببین
جغد ها به شاخه هایم آمده اند
به چشم هایم زل میزنند
تا خوابم را ببرند
من نماد شکستن یک جنگل
خشک سالی ده
کور ماندن نور ام از دور
مرا از نحسی نامم دور کن
باطل کن طلسمم را
در آبی روان
در رحم زنی دیگر
جا بگذار
با خودم راه آمده ام
من ادامه ی منم
مرا پرت کن از برجی بلند
بدون چرا!
#محمد_بابایی
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
ای گمرک بوشهر
مرا ببخش که قاچاقچی خوبی نیستم
مثل کولری ژاپنی که موتوری سنگاپوری داشته باشد
سرگردانم در خود و سرگردان چه دارد جز شعر
کاش از میان آن همه شعر
لب هایم را بر می داشتم و فرار می کردم
بعد با قلبی که نداشتم
زنی را از ته قلب می بوسیدم
#مصطفی_غضنفری
(موصو)
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
کدام پرنده
با بوی تن تو پرواز میکند
که باران را
اینگونه
عاشقانه مینوشم؟
#بیژن_نجدی
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
صداها نزدیک و نزدیکتر می شود
با لشگرِ بی شمارِ مژه هایت...
توپ هایِ سنگينِ گونه هایت...
تانک ویرانگر بازوانت...
مسلسلِ آبشارِ گیسوانت...
فقط هیتلر نگاهت کم بود
تا به جهان کوچکم
رسما اعلام جنگ دهد
جنگی خونین تر از
غروبِ یک خورشیدِ تنها
و شیرین تر از
هر جنگ تن به تنی!
#حميد_رستمى
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
عشق
گریبانت را که گرفت
احتمال شاعر شدنت زیاد می شود
آن قدر که
هر بار از دلتنگی ات شعری می سرایی
بعد یواشکی
پنهانش می کنی
می پیچی اش لای کاغذی
و در آخر به اسم سیگار
دود اش می کنی
حالا چه کسی می داند
میان ِ این همه دود و سکوت
چقدر دوستت دارم پنهان شده است
#رویــــــــــــا_احمدیان
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
لابهلای کلماتم
پیامبری پنهان کردهام
پیامبری که هزاران معجزهاش
اتاق را تنگ کرده
و دیگر جایی برای دراز کردن پاهایش نیست
بیایید
در این گرگومیش هوا
این کلمات را به آتش بکشیم
باد که بگذرد
از میان دود و خاکستر
مردی برمیخیزد
که در پوست شفافش
شبکهی سرخ رگهایش پیداست
مردی که دست راستش دانایی
و دست دیگرش شبیه شما زندگی میکند
لابهلای کلماتم
پیامبری پنهان کردهام
بیایید
این کلمات را به آتش بکشیم!
#رضا_یاوری
📘سارا
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
جهان چه کم رنگ است
جهان چه کم رنگ است
در سایه ی تو
هنگامی که زمین
با دانه های برنج درون خود رازی میگوید
و من
دندان های گوزنی را میشمارم
که چشم هایش به رنگ آتش است
به راستی
جهان چه کم رنگ است
هنگامی که سایه ات را
با سنجاق سری
به بوته های چای وصل میکنی
ونگاه اندوهگینت
برگونه ی تمام مردگان زمین
اشکی می فشاند
گوزن در افق دور میشود
و تو عطر چای به گیسوانت زده ای!
#کسرا_عنقایی
📘بر پلکان برج قدیمی
ص ۱۸ ، انتشارات شفا ،۱۳۷۰
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
شاخه گلی برای عمو نوروز!
✍ #حمید_رستمی
بخش دوم:
برخی ها را همان جا سر ببرد و تعدادی را زنده به خانه بیاورد و سر راه هم اگر احیانا کودکی می دید یکی از کبکها را به او می داد تا چند صباحی خوش باشد.
تا وقتی که پیرمرد زنده بود هیچ برداشت دیگری نمی شد از کلمه "نوروز" کرد. او خود به تنهایی تجسم عینی و عملی کلمه بود و به آن معنا و مفهوم می بخشید. اصلاً مگر می شود آدم از همسایه دیوار به دیوارش چشم پوشی کند و دنبال مفاهیم دیگری از یک کلمه بگردد.
در یک صبح سیاه زمستانی، دیگر صدای سرفه های تهوع آور پیرمرد نیامد. سرفه های دنباله دار که از سینه انباشته از دود سالیان سیگار اشنو که با دست درست می کرد و یک قوطی فلزی زیبا داشت که جان می داد برای کف رفتن و او توتون ها را داخلش می ریخت و وقتی جعبه را باز میکرد عطر خوشایند توتون در فضا می پیچید. چرا که شغل دوم پیرمرد سیگار کشیدن بود و در مواقع بیکاری یا سیگار میکشید یا مشغول درست کردنش بود!
بعد از آن صبح برفی دیگر نه بوی آزاردهنده سیگار جغاله و موشلوک قیراندودش به مشام رسید نه فحش های آبدارش به گوش، نه از کبکهای خرامان غافل از پنجه شاهین اش خبری شد نه از اسب کهرش که جان می داد برای سواری!
در میان قندیل و یخ، نوروز را به هزار مصیبت شستند و کفن کردند. در گوشش تلقین خواندند و بر کف دستانش چیزهایی ریختند و پایین و بالای کفن را گره زده و در گوش هایش دعای افهم افهم خواندند بعد دور جنازه پتویی کهنه پیچیدند و گذاشتند داخل تابوتی که همیشه خدا جلوی مسجد بدون صاحب رها شده بود و بردند طرف قبرستان!
مدتی بعد که هنوز برف ها کامل آب نشده بود گفتند که نوروز می آید! مگر امکان داشت کسی از قبرستان، از داخل قبری که رویش آن همه خاک ریخته اند و دو سه تا تخته سنگ بزرگ هم برای احتیاط گذاشته اند، بتواند بلند شود و بیاید سر کار و زندگی اش؟!
اندک اندک رنگ سپید غالب بر کوه ها به خاکستری و سبز می زد و دختران دم بخت دسته دسته به گردش و سیر طبیعت می رفتند و موقع برگشت علاوه بر هدیه یی که دزدکی از پسر مورد علاقه شان گرفته بودند کیسه یی سبزیجات صحرایی هم با خود می آوردند. پسران کوچک که ماهها به خاطر برف و سرما محبوس خانه بودند به خود شهامتی داده و سه چهار نفری جمع میشدند و چکمه ها را به پا کرده و به صحرا می زدند. آفتاب پشت ابرها قایم می شد و سایه بر دمن پهن می گسترد و دوباره از آن سوی کوه آفتاب چشمک می زد و روشنی خورشید جای سایه را می گرفت. معدود برفهای هنوز آب نشده که معمولاً در دره ها و حفرههای دور از آفتاب کوه ها باقی بودند و لایه یی از خاک بر رویشان کشیده شده بود و بچه ها برای خوردن برف باید لایه خاکی را برمیداشتند و از زیر آن، برف زبر و خشنی که ماهها برای آب شدن مقاومت کرده بود را به دست گرفته و به هم پز می دادند و هر کس زودتر از بقیه گلهای ارغوانی رنگی که یکه و یالقوز، تازه از خاک سر بیرون کرده بودند را پیدا میکرد کلی کلاس می آمد. گلی که اسمش را خیلی ها نمی دانستند و زیاد هم مهم نبود و هر یک هر چقدر می توانستند از آن جمع میکردند.
یک روز مانده به سال تحویل، سفر کرده ها به دیار پدری باز می گشتند و ماشین های جورواجور، آدم هایی با هیبت های عجیب و غریب با لباس های تر و تمیز سرازیر می شدند. در این میان یکی از غریبه ها نام آن گل را گفت. گفت که اسمش نوروز است! گل نوروز یا نوروز گولی !
آیا آن شکارچی کبک از داخل قبر، برای بچه ها گل فرستاده بود؟ کسی نفهمید! کسی ندانست!
کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻
@hamid_rostami_1354
تو یادت نیست
ولی من خوب به یاد دارم
برای داشتنت
دلی را به دریا زدم
که از آب میترسید...
👤 #سیدعلی_صالحی
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@gatreh_e_mohalandish
بهار
گنجشک کوچکی بود
که یک روز آخر اسفند
به وقت آب تنی
در برکه یی کم آب
به تیر نگاهِ نامحرمِ جغدیِ شاخدار
دچار سانحه شد
تا ملتِ کم حافظه
سالهای سال بعد
تنهایی پرستو را جشن بگیرند
و خاطراتش را یکجا آتش بزنند!
#حميد_رستمى
کتاب : #لیلایی_که_نیامد
#نشر_عنوان
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
من کرخت میشوم
نمیدانستم زندگی،
این دریغهای متداول،
این کهنه خوابهای آشفته،
سرانجام به تلنگری منجمد میشود.
این سوداهای نامطمئن
در جان سختترین انگارههامان
چونان اکلیلی بر تاریکی.
دیگر بهار چه مفهومی دارد
کرانهها آبی نیست
من کرخت میشوم
باد هم نمی آید.
چه پریشان است - من!
#یارمحمد_اسدپور
📘 مجلهٔ تماشا، سال هشتم؛
شمارهٔ۳۷۶ ،مرداد ۱۳۵۷
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
همراه ابرها
روی تپهای کوچک
بدنبال اولین جوانه
بهار را زیرورو میکنم
میروید از عمق خاکها، «جوئی»
جوانهها
روان میشوند
در انحنای مستعد تپّه
تپّه ــ فکرش ــ گلباران میشود
پرندهای که هیچ انتظار نداشت
بین راه
مکثی کرد
گذشت
گمان کرده بود
خواب میبیند.
#فیروزه_میزانی
📘مجلهٔ تماشا. شمارهٔ ۲۱- ۲۰، اردیبهشت۱۳۵۴
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
بی تو آن جا
حرفی از گلویم
جایی که شأنِ تو آنجا
سکوتِ تماشا است!
و گلوی بی خبر
می برد از یاد
رگ را و نبض را
که بی تو آنجا
مجرایی است
برای خواب
مجرای صدا
محرابِ حرفِ من
برای حرفی از تو
از گلویم
آه
با گلویم
شنیدنِ آه
ودر گلویم
آهِ منتظر تویی.
#محمدحسین_مدل
📘مجلهٔ نوشتا
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
تنهایی هم
هنوز رنگِ بنفش داشت
میخواستند بر تنهاییِ من و تو
در شب و سکوت پردههای سیاه بکشند
من و تو آرامآرام
به ویرانی و وارستگی
خو گرفته بودیم
برای فراموشی غروبهای
تهی از خورشید
هر روز باید به گورستان میرفتیم
برای آماده شدن روزهای سخت
برای زبانِ از یاد رفته
برای پوشیدنِ لباسهای بیقواره
که در غیبتِ من و تو
دوخته بودند.
■شاعر: #احمدرضا_احمدی
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
یک مرد آمده
لباسم کند
بپوشاند
کبریت بکشد
بی خطرم کند
آتش شود پنبه تنم را
جاوید شود بودای تبعیدی روحم
یک مرد آمده
سایه خودش را بیندازد روی سرم
سنگین
سنگین فکر کند این سر
مبادا سبک شود
یک مرد که پهن می شود روی بستر تنهایی ام
و می خواهد از وجود من حوا بیافریند
و من خلوت آدم او را پر از عشق کنم
که من تکثیر شوم
و در درونم عروسکی داشته باشم
معصوم و سربزیر
بلند شود
گیسهایش را ببافم
تا مرد بگوید
دختر من
عروسک من
و لبخند بزند
یک مرد آمده
مرا ببرد تا انتهای خیابان
تا ایستگاه
بوق ها به صدا در آیند
تا روزنامه ها عکس برگردان یک زوج کامل را خوب به یاد داشته باشند.
#رحیمه_میرزایی
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
اما صدای من
كوير را پريد.
می فرستمش در پی ی پژواكی
اينجا كه به جنگم
با جدارهای ريگ روان.
درد كه بيدارم
نگاه می دارد
چاهی كه به خاطرش
دفاع می كنم از عطش!
#سيروس_آتابای
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
از برج های دوقلو
بر فراز جهنم و باروت ننوشتم
از زانوی زور بر گلوی نفس
از ناموس خواهران ایزدی در جهاد نکاح
از فغان افغانستان بر سینه ی دیوار
کودکان معصوم بی منظور در یمن
ننوشتم از تعبیر آشفته ی هیروشیما
در بندر بیروت
ساز سوزناک سوریه
از دهان دره ی زخم
فرار خاورمیانه
از حدود ترخصِ رنج و آزادی
در غسالخانه ی سرگردانِ مدیترانه
ننوشتم هیچ ننوشتم
تنها از تو می نویسم
ای گربه ی سیاه بر لبه ی شیروانی
از جنگلی که
تو شیرش بوده ای!
#حمید_تیموری_فرد
📘خزه بر دار قالی
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
.
درختها، بازیگرانِ ماهریاند
آنقدر طبیعی جوانه میزنند
که نگاهت پشت تمام پنجرهها سبز میشود
و سفیدی موهایت را در هیچ آینهای نمیبینی
لبخند میزنی و فراموش میکنی بهار،
فصل دخترانهایست
و شادترین رنگهایش
با عبور از رگهای تو شیری میشود
لبخند میزنی
و فراموش میکنی لباسهای چارده سالگیات را
برای دخترت کنار گذاشتهای.
#لیلا_کردبچه
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
با غنائمی از یادهای چشمی سبز
که در قلمروئی از عشق
امیرِ آئینهها بود
و بر کاکل نگاهش،
ستارهای
میلِ نشستن داشت
حالا منم
که برجِ دلتنگیام
غرامت دلباختگی است
و در عرصهی نفسهایم
غمی چالاک
با پوستی از غروب
دویدن دارد.
حالا
منم
که پابهپای ستاره
سفر میکنم
از دل
به دل
که این نسیمهای بیریشه
بر خواب رغبتهایم نمیوزد.
#هرمز_علیپور
📘مجلهی تماشا؛ شمارهی ۱۴۱
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
آری
آری
تا زمزمهٔ دلنشینِ هر سرودهٔ من
تو باشی
بگوی تا چه ها کـنم؟
بحکمِ چشمانِ قادرت
جان میبرم به افلاک
و
تن میسپارم به خاک
هزار افسوس و هزاران دریغ
که اندازهٔ عـزت و
حدود مهرِ تو را
با واژگان هیچ فرهنگی
و هیچ زبان و گویشی
باز نمیتوان گفت
فراتر از هر بیانی تو،
برتر از همهٔ احساس و ادارکِ من
به زعمِ جانم
و به قدرِ فهم و گمانم،
شاهکارِ بی بدیل آفریدگار عالمی
تو!
ای از تو لبالب
شعر و شعور من
ای گاهوارهام
ای گورِ من
#ابراهیم_منصفی
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
تضرّع بر روان مرده
ای آن که دیگر دلی در سینهات نمیزند
به خانهات بازگرد
نَفَحات سَحَر آغشتهی آتش و مُرّ
از زادگاه تو
پامفولیا
به ملکوت برمیشود
بهادُران و کاهنان
گرداگرد پیکر تو
باژ میگویند
الهگان پارناسوس
به چهر هزار آوا
پیرامون هیمهی مقدس در پروازند
ـ خواهرت استخوانهایت را به هفت آب گلاب شسته ـ
تا تو ای روح
از بلاد مردگانه
به آنِ زندگان
شوی
و به تنِ اِرِ جنگجوی بازآیی
رگهایت به تو باز داده شده
تا
یاختههای رفته
به رفتار آیند
بر سپر و تابوت تو
زندگانی زمینیات
و آنچه آسمان به تو بخشیده بود
نقش گردیده
و بر هفت بندِ جامهات
اوراد و عتیق
آونگاند
دستهایت به تو باز داده شده
و خواهرت
در کنار تو ایستاده
تا اندامهات را
نگاهبانی کند
مَهَراس...
جنگ به پایان آمده
و هیچیک از دشمنانت
اینجا نیست
تو دیدگانت را برای دیدن
و گوشهایت را برای شنیدن
بازیافتی
آوای مرا نمیشنوی؟
منم
خواهر و همسر تو
که زمین
از سرشک دیدگانش
تر است
دهانت به تو باز داده شده
تا با ما از سرگشتگیهات
از رنج و شادیهات بسرایی
بیدار شو...
اِرِ آرمینوس
ای آن که دیگر دلی در سینهات نمیزند
پاهایت به تو باز داده شده
با من از راههای رفته
سخن بگو
بیدار شو...
اِرِ آهندل
در من بنگر
و
از زندگانی آنسوی گور
از راههای رفته سخن بگو
آواز دهانت به تو باز داده شده!
#شاپور_جورکش
(دومین بخش از نام دیگر دوزخ)
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
من آن درختِ زمستانی،
بر آستانِ بهارانم
که جز به طعنه نمیخندد،
شکوفه بر تنِ عریانم
زِ نوشخندِ سحرگاهان،
خبر چگونه توانم داشت
منی که در شبِ بی پایان،
گواهِ گریهی بارانم
غلامِ همّتِ خورشیدم،
که چون دریچه فرو بندد
نه از هراسِ من اندیشد،
نه از سیاهیِ زندانم
کجاست بادِ سحرگاهان؟
که در صفای پس از باران
کند به یادِ تو، ای ایران!
به بوی خاکِ تو مهمانم
#نادر_نادرپور
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
شاخه گلی برای عمو نوروز!
✍ #حمید_رستمی
بخش اول:
"نوروز" پیرمرد بلند قدی بود که نه به خاطر نسبت فامیلی که بیشتر به خاطر کبر سن و اینکه پدر هیچوقت دوست نداشت اسم بزرگترها را بدون پیشوند و پسوند عمو یا دایی به زبان بیاوریم عمو خطاب می شد. عمو نوروز همیشه خدا لوازم شکار را بر پشت اسب داشت و با وجود کهولت سن همچنان هوس شکار داشت و حتی بعد از برف های شدید کوهستان هم دنبال همپایی بود که شال و کلاه کنند و سوار اسب شوند و به شکار کبک بروند. شکاری که خیلی بیشتر از آنکه نیازی به دقت در تیراندازی داشته باشد حاصل فراست و هوش سرشار عمو نوروز بود که در پیرانه سری هم دست نخورده همواره با او بود تا بدون آنکه به پُست گرگهای گرسنه زمستان بخورد و خود شکار شود، به دسته کبک هایی چون بید لرزانِ لابلای تخته سنگ ها برخورد کند و با سر و صدایی ساختگی آنها را پِر دهد و گروه های سی چهل تایی از کبک های پِر داده شده که از زور سرما چندان حال پریدن نداشتند چند صد متر آنطرف تر، خسته از پرواز، در جستجوی مکانی برای فرود، به ناچار روی برف های انبوه بنشینند و لابه لایش گیر بیفتند و نه پای فرار داشته باشند و نه پر پرواز!
عمو نوروز بعد از تعقیب ، بالای سرشان حاضر می شد، دو دستش را آورده و زیر برف قلاب می کرد و کبک و برف را یک جا بلند کرده و داخل کیسه میانداخت. عمو نوروز اصولاً علاقه عجیب و غریبی به شکار کبک داشت و چند روز یکبار بساط کباب کبکش به راه بود. هرچند قدیم تر ها می گفتند که در زمان سربازی هنگامی که در مرز جلفا با تعدادی از همقطارانش در برف و بوران گیر افتاده و ارتباطشان با شهر قطع شده و بدون غذا مانده بودند او یک تنه هر روز با شکار یکی دو جیران از آهوان دشت مغان، روزهای مدید آن چند نفر را زنده نگه داشته بود تا بعدها از مافوقش یک ماه مرخصی تشویقی بگیرد.
با این حال نوروز در اواخر عمر علاقه عجیبی به کبک داشت و همواره یکی دوتا که زیبایی بیشتری داشتند پر و بال می چید و در اتاقش نگه می داشت و همواره در رختخوابش پلاس بودند و در داخل خانه برای خود گشت و گذار می کردند. از این سوی خانه به لب پنجره می رفتند و از آنجا سری به مطبخ می زدند و چون پرنده یی اهلی سر آن نداشتند که بروند و برنگردند. شاید هم نوروز عاشق صدا و یا خرامیدن شان بود چرا که در تابستان هم دست از این پرنده های ناز نمی کشید و در حالی که در هرم گرمای تیر و مرداد ، یک به یک چشمه های صحرا رو به خشک شدن می گذاشت و فقط تعداد محدودی هنوز آب باریکهای برای میزبانی از چوپانان خسته و رمه های تشنه داشتند او در اطراف چشمه گودال های مربعی شکل در حدود دو وجب در دو وجب می کَند و روی آن را با تخته ای که مثل دو لنگه درهای قدیمی باز و بسته می شدند می پوشاند و تمام راه های منتهی به چشمه را با خار و خاشاک مسدود می کرد تا کبک های تشنه مجبور باشند فقط از مسیرهای تعیین شده به سمت چشمه بروند و پرنده های بیچاره کلافه از عطش صحرا ، خرامان خرامان به سمت آب بیایند و هنگام عبور از روی تخته وزنشان باعث باز شدن لنگه در شده و در داخل چاله بیفتند و در بسته شود تا عصر که عمو نوروز برگشت یکی یکی تله ها را جمع کند و از داخل هر چاله چهار پنج تا پرنده خوشگل خوش آواز محبوس و کبک چلچله یی بردارد و در کیسه اش بیندازد.
بقیه در بخش دوم
کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻
@hamid_rostami_1354
آسوده باش، حالم خوب است
فقط در حيرتم
که از چه هوای رفتن به جایی دور
هی دل بیقرارم را پیِ آن پرنده میخواند!
به خدا من کاری نکردهام
فقط لای نامههایی به ریرا
گلبرگ تازهای کنار میبوسمت جا نهاده
و بسيار گريستهام
#سیدعلی_صالحی
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
تار هم باشد مهم نیست...
پس بده عکسی که گرفتهای
با همان لبخند و سبز پشتسرم
کمی بهار
و شاخهی خوشحالی که سرش را کج کرده بود تا گوشهی
سمت راست!
#آرش_نصرتاللهی
📘رؤیاها برگشتهاند؟!
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
شک های شبانه
شک های شبانه، ای یگانه ترین
زیباترین شک هاست
شک های شبانه
خانه را خواهد آشفت
شک های شبانه، ای یگانه ترین
ما را به تمام رودها خواهد پیوست
من مست و پریده رنگ
از دریا می آیم
تا در تو نبینم آن پریشانی ها را
ای شط برهنه
ای به سینه من
گیسوی تو رودی از ستیغ بهار
بر صخره ی خرد پر هیاهویی
گیسوی تو باد را پریشان خواهد کرد
شک های شبانه روز را خواهد آشفت:
کاکایی مرده، ای پریشان گیسو
شکی ست
افروخته در مسیر توفانی:
ای عریان
ای نهال نیرومند
(ای خون پرنده های دریایی)
برسینه ی من
تمام گیسوی تو
بارانی ست بر بهار عریانی
شک های شبانه در زمانه ی شک
زیباترین شک هاست...!
#محمود_مشرف_تهرانی (م.آزاد)
📘با من طلوع کن
ص ۴۹، انتشارات اشرفی ،۱۳۵۲
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
عاشقانه
زنی است
که در خنده راکد است
ودر گریه میکند
و در عزای شبی که میشکند، جامی
و در عذاب دمی که می گسلد،برگی
دیدم که بی تو مانده بود
و نام تو را
بر شکسته های ابر غروب حک میکرد
_در آسمان غروبی بی ابر_
و ریشه های اشکی قلبش را
با سکوت دورترین ستاره گره میزد
_در شبی که ستاره نداشت_
#لیلا_کسری (افشار)
📘 در جشنواره این سوی پل
ص ۱۲۱، انتشارات مروارید ،۱۳۴۹
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
با پلک خفته گام می زد
در ترس نفس هاش
بر کوبه ی باد.
رد برآشوبِ علف
در سکوت و
عطشانِ سنگ
من بودم
نادان و امیدوار...
#علی_القاسی
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish