من آن درختِ زمستانی،
بر آستانِ بهارانم
که جز به طعنه نمیخندد،
شکوفه بر تنِ عریانم
زِ نوشخندِ سحرگاهان،
خبر چگونه توانم داشت
منی که در شبِ بی پایان،
گواهِ گریهی بارانم
غلامِ همّتِ خورشیدم،
که چون دریچه فرو بندد
نه از هراسِ من اندیشد،
نه از سیاهیِ زندانم
کجاست بادِ سحرگاهان؟
که در صفای پس از باران
کند به یادِ تو، ای ایران!
به بوی خاکِ تو مهمانم
#نادر_نادرپور
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
شاخه گلی برای عمو نوروز!
✍ #حمید_رستمی
بخش اول:
"نوروز" پیرمرد بلند قدی بود که نه به خاطر نسبت فامیلی که بیشتر به خاطر کبر سن و اینکه پدر هیچوقت دوست نداشت اسم بزرگترها را بدون پیشوند و پسوند عمو یا دایی به زبان بیاوریم عمو خطاب می شد. عمو نوروز همیشه خدا لوازم شکار را بر پشت اسب داشت و با وجود کهولت سن همچنان هوس شکار داشت و حتی بعد از برف های شدید کوهستان هم دنبال همپایی بود که شال و کلاه کنند و سوار اسب شوند و به شکار کبک بروند. شکاری که خیلی بیشتر از آنکه نیازی به دقت در تیراندازی داشته باشد حاصل فراست و هوش سرشار عمو نوروز بود که در پیرانه سری هم دست نخورده همواره با او بود تا بدون آنکه به پُست گرگهای گرسنه زمستان بخورد و خود شکار شود، به دسته کبک هایی چون بید لرزانِ لابلای تخته سنگ ها برخورد کند و با سر و صدایی ساختگی آنها را پِر دهد و گروه های سی چهل تایی از کبک های پِر داده شده که از زور سرما چندان حال پریدن نداشتند چند صد متر آنطرف تر، خسته از پرواز، در جستجوی مکانی برای فرود، به ناچار روی برف های انبوه بنشینند و لابه لایش گیر بیفتند و نه پای فرار داشته باشند و نه پر پرواز!
عمو نوروز بعد از تعقیب ، بالای سرشان حاضر می شد، دو دستش را آورده و زیر برف قلاب می کرد و کبک و برف را یک جا بلند کرده و داخل کیسه میانداخت. عمو نوروز اصولاً علاقه عجیب و غریبی به شکار کبک داشت و چند روز یکبار بساط کباب کبکش به راه بود. هرچند قدیم تر ها می گفتند که در زمان سربازی هنگامی که در مرز جلفا با تعدادی از همقطارانش در برف و بوران گیر افتاده و ارتباطشان با شهر قطع شده و بدون غذا مانده بودند او یک تنه هر روز با شکار یکی دو جیران از آهوان دشت مغان، روزهای مدید آن چند نفر را زنده نگه داشته بود تا بعدها از مافوقش یک ماه مرخصی تشویقی بگیرد.
با این حال نوروز در اواخر عمر علاقه عجیبی به کبک داشت و همواره یکی دوتا که زیبایی بیشتری داشتند پر و بال می چید و در اتاقش نگه می داشت و همواره در رختخوابش پلاس بودند و در داخل خانه برای خود گشت و گذار می کردند. از این سوی خانه به لب پنجره می رفتند و از آنجا سری به مطبخ می زدند و چون پرنده یی اهلی سر آن نداشتند که بروند و برنگردند. شاید هم نوروز عاشق صدا و یا خرامیدن شان بود چرا که در تابستان هم دست از این پرنده های ناز نمی کشید و در حالی که در هرم گرمای تیر و مرداد ، یک به یک چشمه های صحرا رو به خشک شدن می گذاشت و فقط تعداد محدودی هنوز آب باریکهای برای میزبانی از چوپانان خسته و رمه های تشنه داشتند او در اطراف چشمه گودال های مربعی شکل در حدود دو وجب در دو وجب می کَند و روی آن را با تخته ای که مثل دو لنگه درهای قدیمی باز و بسته می شدند می پوشاند و تمام راه های منتهی به چشمه را با خار و خاشاک مسدود می کرد تا کبک های تشنه مجبور باشند فقط از مسیرهای تعیین شده به سمت چشمه بروند و پرنده های بیچاره کلافه از عطش صحرا ، خرامان خرامان به سمت آب بیایند و هنگام عبور از روی تخته وزنشان باعث باز شدن لنگه در شده و در داخل چاله بیفتند و در بسته شود تا عصر که عمو نوروز برگشت یکی یکی تله ها را جمع کند و از داخل هر چاله چهار پنج تا پرنده خوشگل خوش آواز محبوس و کبک چلچله یی بردارد و در کیسه اش بیندازد.
بقیه در بخش دوم
کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻
@hamid_rostami_1354
آسوده باش، حالم خوب است
فقط در حيرتم
که از چه هوای رفتن به جایی دور
هی دل بیقرارم را پیِ آن پرنده میخواند!
به خدا من کاری نکردهام
فقط لای نامههایی به ریرا
گلبرگ تازهای کنار میبوسمت جا نهاده
و بسيار گريستهام
#سیدعلی_صالحی
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
تار هم باشد مهم نیست...
پس بده عکسی که گرفتهای
با همان لبخند و سبز پشتسرم
کمی بهار
و شاخهی خوشحالی که سرش را کج کرده بود تا گوشهی
سمت راست!
#آرش_نصرتاللهی
📘رؤیاها برگشتهاند؟!
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
شک های شبانه
شک های شبانه، ای یگانه ترین
زیباترین شک هاست
شک های شبانه
خانه را خواهد آشفت
شک های شبانه، ای یگانه ترین
ما را به تمام رودها خواهد پیوست
من مست و پریده رنگ
از دریا می آیم
تا در تو نبینم آن پریشانی ها را
ای شط برهنه
ای به سینه من
گیسوی تو رودی از ستیغ بهار
بر صخره ی خرد پر هیاهویی
گیسوی تو باد را پریشان خواهد کرد
شک های شبانه روز را خواهد آشفت:
کاکایی مرده، ای پریشان گیسو
شکی ست
افروخته در مسیر توفانی:
ای عریان
ای نهال نیرومند
(ای خون پرنده های دریایی)
برسینه ی من
تمام گیسوی تو
بارانی ست بر بهار عریانی
شک های شبانه در زمانه ی شک
زیباترین شک هاست...!
#محمود_مشرف_تهرانی (م.آزاد)
📘با من طلوع کن
ص ۴۹، انتشارات اشرفی ،۱۳۵۲
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
عاشقانه
زنی است
که در خنده راکد است
ودر گریه میکند
و در عزای شبی که میشکند، جامی
و در عذاب دمی که می گسلد،برگی
دیدم که بی تو مانده بود
و نام تو را
بر شکسته های ابر غروب حک میکرد
_در آسمان غروبی بی ابر_
و ریشه های اشکی قلبش را
با سکوت دورترین ستاره گره میزد
_در شبی که ستاره نداشت_
#لیلا_کسری (افشار)
📘 در جشنواره این سوی پل
ص ۱۲۱، انتشارات مروارید ،۱۳۴۹
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
با پلک خفته گام می زد
در ترس نفس هاش
بر کوبه ی باد.
رد برآشوبِ علف
در سکوت و
عطشانِ سنگ
من بودم
نادان و امیدوار...
#علی_القاسی
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
کسی، ز من میپرسد
منی که راهم را، گم کردهام میان دَم و مِه
و جادهها را، بستهاند.
به راه، ایمانم نیست
به ماه، که راهش را گم کردهست،
و به آغاز فصلهایی
که بیهوده، میروند،
مگر، به آتش خاموشی، دل خوش باشم، -آن آتش-
که هیمههایش، هنوز
به کور سویی، میسوزد.
مرا، به حال خودم بگذار
که سرتاسر آتشام
و میسوزم، از تب!
#علیاکبر_مهجوریان_نماری
📘با یاسهای بعد از ما
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
حرفی که نگفتهام
حرف تازهای نبود
تنها باید گیسوی طلاییام را
از باروی قلعههای تودرتو
میانداختم پایین
تا تو سر رشتهاش را بگیری
بالا بیایی
نجاتم دهی
باید زن اساطیری قصههای تو باشم
اما یکبار
بگذار
از پلههای خانه پایین بیایم
با موهای مشکی
دست تو را بگیرم
و مثل اسبهای وحشی
پابهپا بدویم
#سپیده_نیکرو
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
آرزوهایت بلند بود
دستهای من کوتاه
تو نردبان خواسته بودی
من صندلی بودم
با اینهمه فراموشم مکن
وقتی بر صندلی فرسودهات نشستهای
و به ماه فکر میکنی.
#حافظ_موسوی
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
دستم
از هر چه هست
کوتاه است
از جهان قایقی به گل دارم
بشنو
ای شاه گوش ماهیها
دل اگر نیست
درد و دل دارم ...
#علیرضا_آذر
کانال: #قطره_محال_اندیش 🔻
@ghatremahalandish
نشد که عاشقم باشی
نشد که دوستم بداری
با من امّا
مهربان باش
چراکه همسفریم
و در سفر
غریبهها نیز
با هم
مهربانند
#رضا_نظری_ایلخانی
کانال #قطره_محال_اندیش
@ghatremahalandish
من و تو
دو "تنهایی" بودیم
که در دشت ها با گله هامان می دویدیم
پی جرعه ای آب
پی تکه ای علف ...
من و تو
دو "تنهایی" بودیم
که در فصل جفتگیری
"تنهایی" بزرگتری از ما زاده شد!
#بابک_زمانی
کانال #قطره_محال_اندیش
@ghatremahalandish
نترس
غروب
نبض آجرها را که بگیرم
به خانه میرسم
همین روزهاست که ببینی
دنیا دارد
روی پاشنههای من میچرخد
#سرور_بهبهانی
از کتاب #دنیا_دارد_روی_پاشنه_های_من_میچرخد
کانال #قطره_محال_اندیش
@ghatremahalandish
در قطر قطبنمای سفر
دستمال سبز یادگار
بادبان افراشتهی مردمک خیس
برخیز
برخیز
شاخک لرزان صورت جذامی من
آنک ، در افق سرب
رود شبانه روان است .
و حلقهای دوّار
از نفسهای مسموم یک گلبرگ
تاج شاهیِ توست
#محمود_شجاعی
کانال #قطره_محال_اندیش
@ghatremahalandish
شاخه گلی برای عمو نوروز!
✍ #حمید_رستمی
بخش دوم:
برخی ها را همان جا سر ببرد و تعدادی را زنده به خانه بیاورد و سر راه هم اگر احیانا کودکی می دید یکی از کبکها را به او می داد تا چند صباحی خوش باشد.
تا وقتی که پیرمرد زنده بود هیچ برداشت دیگری نمی شد از کلمه "نوروز" کرد. او خود به تنهایی تجسم عینی و عملی کلمه بود و به آن معنا و مفهوم می بخشید. اصلاً مگر می شود آدم از همسایه دیوار به دیوارش چشم پوشی کند و دنبال مفاهیم دیگری از یک کلمه بگردد.
در یک صبح سیاه زمستانی، دیگر صدای سرفه های تهوع آور پیرمرد نیامد. سرفه های دنباله دار که از سینه انباشته از دود سالیان سیگار اشنو که با دست درست می کرد و یک قوطی فلزی زیبا داشت که جان می داد برای کف رفتن و او توتون ها را داخلش می ریخت و وقتی جعبه را باز میکرد عطر خوشایند توتون در فضا می پیچید. چرا که شغل دوم پیرمرد سیگار کشیدن بود و در مواقع بیکاری یا سیگار میکشید یا مشغول درست کردنش بود!
بعد از آن صبح برفی دیگر نه بوی آزاردهنده سیگار جغاله و موشلوک قیراندودش به مشام رسید نه فحش های آبدارش به گوش، نه از کبکهای خرامان غافل از پنجه شاهین اش خبری شد نه از اسب کهرش که جان می داد برای سواری!
در میان قندیل و یخ، نوروز را به هزار مصیبت شستند و کفن کردند. در گوشش تلقین خواندند و بر کف دستانش چیزهایی ریختند و پایین و بالای کفن را گره زده و در گوش هایش دعای افهم افهم خواندند بعد دور جنازه پتویی کهنه پیچیدند و گذاشتند داخل تابوتی که همیشه خدا جلوی مسجد بدون صاحب رها شده بود و بردند طرف قبرستان!
مدتی بعد که هنوز برف ها کامل آب نشده بود گفتند که نوروز می آید! مگر امکان داشت کسی از قبرستان، از داخل قبری که رویش آن همه خاک ریخته اند و دو سه تا تخته سنگ بزرگ هم برای احتیاط گذاشته اند، بتواند بلند شود و بیاید سر کار و زندگی اش؟!
اندک اندک رنگ سپید غالب بر کوه ها به خاکستری و سبز می زد و دختران دم بخت دسته دسته به گردش و سیر طبیعت می رفتند و موقع برگشت علاوه بر هدیه یی که دزدکی از پسر مورد علاقه شان گرفته بودند کیسه یی سبزیجات صحرایی هم با خود می آوردند. پسران کوچک که ماهها به خاطر برف و سرما محبوس خانه بودند به خود شهامتی داده و سه چهار نفری جمع میشدند و چکمه ها را به پا کرده و به صحرا می زدند. آفتاب پشت ابرها قایم می شد و سایه بر دمن پهن می گسترد و دوباره از آن سوی کوه آفتاب چشمک می زد و روشنی خورشید جای سایه را می گرفت. معدود برفهای هنوز آب نشده که معمولاً در دره ها و حفرههای دور از آفتاب کوه ها باقی بودند و لایه یی از خاک بر رویشان کشیده شده بود و بچه ها برای خوردن برف باید لایه خاکی را برمیداشتند و از زیر آن، برف زبر و خشنی که ماهها برای آب شدن مقاومت کرده بود را به دست گرفته و به هم پز می دادند و هر کس زودتر از بقیه گلهای ارغوانی رنگی که یکه و یالقوز، تازه از خاک سر بیرون کرده بودند را پیدا میکرد کلی کلاس می آمد. گلی که اسمش را خیلی ها نمی دانستند و زیاد هم مهم نبود و هر یک هر چقدر می توانستند از آن جمع میکردند.
یک روز مانده به سال تحویل، سفر کرده ها به دیار پدری باز می گشتند و ماشین های جورواجور، آدم هایی با هیبت های عجیب و غریب با لباس های تر و تمیز سرازیر می شدند. در این میان یکی از غریبه ها نام آن گل را گفت. گفت که اسمش نوروز است! گل نوروز یا نوروز گولی !
آیا آن شکارچی کبک از داخل قبر، برای بچه ها گل فرستاده بود؟ کسی نفهمید! کسی ندانست!
کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻
@hamid_rostami_1354
تو یادت نیست
ولی من خوب به یاد دارم
برای داشتنت
دلی را به دریا زدم
که از آب میترسید...
👤 #سیدعلی_صالحی
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@gatreh_e_mohalandish
بهار
گنجشک کوچکی بود
که یک روز آخر اسفند
به وقت آب تنی
در برکه یی کم آب
به تیر نگاهِ نامحرمِ جغدیِ شاخدار
دچار سانحه شد
تا ملتِ کم حافظه
سالهای سال بعد
تنهایی پرستو را جشن بگیرند
و خاطراتش را یکجا آتش بزنند!
#حميد_رستمى
کتاب : #لیلایی_که_نیامد
#نشر_عنوان
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
من کرخت میشوم
نمیدانستم زندگی،
این دریغهای متداول،
این کهنه خوابهای آشفته،
سرانجام به تلنگری منجمد میشود.
این سوداهای نامطمئن
در جان سختترین انگارههامان
چونان اکلیلی بر تاریکی.
دیگر بهار چه مفهومی دارد
کرانهها آبی نیست
من کرخت میشوم
باد هم نمی آید.
چه پریشان است - من!
#یارمحمد_اسدپور
📘 مجلهٔ تماشا، سال هشتم؛
شمارهٔ۳۷۶ ،مرداد ۱۳۵۷
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
همراه ابرها
روی تپهای کوچک
بدنبال اولین جوانه
بهار را زیرورو میکنم
میروید از عمق خاکها، «جوئی»
جوانهها
روان میشوند
در انحنای مستعد تپّه
تپّه ــ فکرش ــ گلباران میشود
پرندهای که هیچ انتظار نداشت
بین راه
مکثی کرد
گذشت
گمان کرده بود
خواب میبیند.
#فیروزه_میزانی
📘مجلهٔ تماشا. شمارهٔ ۲۱- ۲۰، اردیبهشت۱۳۵۴
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
بی تو آن جا
حرفی از گلویم
جایی که شأنِ تو آنجا
سکوتِ تماشا است!
و گلوی بی خبر
می برد از یاد
رگ را و نبض را
که بی تو آنجا
مجرایی است
برای خواب
مجرای صدا
محرابِ حرفِ من
برای حرفی از تو
از گلویم
آه
با گلویم
شنیدنِ آه
ودر گلویم
آهِ منتظر تویی.
#محمدحسین_مدل
📘مجلهٔ نوشتا
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
شامگاهی
ارابهای دیدم
که مرا میبرد
تا بهاری دیگر
تنهایی سبزهها
تا ماه معلق میرسید
عشق اما
از گیسوان بافتهاش
چتر سایهای میگستراند
بر زمین شقایق
تو را بیمن
و مرا بیتو
به میعاد میبردند
آه
رخنهی حرفی در آتش
من ماندهام
و بارش ناگهان
و بنفشههایی که به دست کودکان سبز میشوند
اسبهای توفان
زین میشوند
و طبلها نواخته میشود
و بوی عشق
در سروها میپیچد
و هر شاخهای
در شامگاه جهان
سترگ میشود
تا بهاری دیگر
با حضور عشق
و شعلههای شقایق سرکش
اسبم
بیرکاب مرا میبُرد
از خم پاییزی نابههنگام!
#عظیم_خلیلی
📘جالیزبان، ۱۳۵۶
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
به زن نداشتهام فکر نمیکنم
که به بهانهی شستن لباس تمیزم
مچ مویت را بگیرد روی شانهام
بچهی نداشتهام را وا دارد به گریه
کرم جمع کردن لباسش بگیرد
چمدان را بیندازد به بلعیدن تکههایی که من باید دربیاورم
از تنش
در مسیر نخنمای گریه هی تهدیدم کند به هندوانهی خانهی پدریاش
قند توی دلم آب شود
بشکند
سفید باشد
نرود
اضافهکار کفافم را ندهد
یک شیفت کار اضافه بیافرینم
که تو را بیشتر...
اصلاً تو هم به شوهر نداشتهات فکر نکن!
#سجاد_گودرزی
📘چلچلی
چند شعر برای ترک یک معشوقه،نشر چشمه،۱۳۹۳
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
تنها يک زن می تواند
همزمان كه روی صندلی نشسته است
و دامنِ كوتاه اش را
می كشد روی ران هايش
كمی آن طرف تر
چشم هايش را بفرستد دنبالِ شعری كه
روی سينه ی مردی لَم داده است
و با آفتاب به صراحتِ دريا حرف می زند!
زن ها
هر كجا كه بخواهند می نشينند
و هر طور كه بخواهند
دنيا را
از پشتِ زيبايي شان
می بينند
#بهرنگ_قاسمی
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
سر از دامانِ ابری شهر
برگرفته است
زنی كه آنسو میانِ ملافهها
پلکِ باران گرفتهاش را
باز میكند
با لبخندِ ابریاش
یکدم
صبحِ گیج را مینگرد:
جهان آشناست
و همچنان آفتابی نیست
اما من معاصرِ بادها هستم.
#نازنین_نظامشهیدی
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
از دیدار تو بازمیگردم
با دستهایی که در دستهایام جا ماندهاند
و حرفهایی که در دهانام...
از دیدار تو بازمیگردم
با چشمهایی،
که راه خانه را بازنمیشناسد
کسی در رگهایام راه میرود
کسی در قلبام میایستد
و در جیبهایم دستیست
که بوی ِ عشق میدهد...
در آیینه نگاه میکنم
تو را میبینم
#مریم_ملک_دار
کانال #قطره_محال_اندیش
@ghatremahalandish
چه سفر درازی کردم
در اندوه
و چون باز آمدم
روح عریانی
دیدم
در انتهای افق
و خود را در اندوه خود
بازنشناختم.
#بیژن_جلالی
کانال:#قطره_محال_اندیش 🔻
@ghatremahalandish
باید ؛
نام خیابان ها را
عوض کنم
وکوچه ها را
تکثیرکنم ؛ در
تعداد قدم هایی که
برداشته ای !
فکرهای دیگری هم دارم
مثلن ؛
به دنیا بگویم
که با چشم هایت تبانی کند
جویباررا
به خانه ام بیاورد
پنجره ای بگذارد به سمت دشت
وتو را
کنار کوهستان
درآغوش شعرهایی بگذارد
که دست از سرم برنمی دارند !
#اردشیر_اصغری
کانال #قطره_محال_اندیش
@ghatremahalandish
وداع، ساده نیست
کوچک نیست
که بشود پشت قاب عکس گذاشت
وداعِ برگ و شاخه کوچک نیست
تو دوباره سبز خواهی شد
و من شاهد رقصیدنت در باد خواهم بود
اگر رفتگر پیر مرا نبرده باشد
وقتی پریشانیات، از موهات
به شانهام ریخت
هرگز نخواستم بفهمم
کداممان میگرید؟
در آغوش هم بودیم
دو قطرهی باران بودیم
در آغوش هم غرق شدیم
حواسمان نبود، ریشهی کدام گیاه نوشیدمان
از آوند
به گلبرگ
به لحظههای دو عاشق ریختیم
و در میانهی یک وداع ماندیم
بر سنگ
وداع
کوچک نیست
که دست تکان بدهیم
در هوا پراکندهاش کنیم
#معین_دهاز
کتابِ #اسب_من
نشر چشمه
کانال: #قطره_محال_اندیش 🔻
@ghatremahalandish
جویای جوانهای در بسترم، سبز میمانم و خورشید چرخ میزند شبانه به شانهی من. دمی که گریز از پنجرهام فرا رسد، دمی که شهر در خیال کودک برپا شود،
ناچار میآید ترس و به جویها میگذرد سموم حیوانی...
تو ایستادهای روی سنگها و
بلور شکستهی چشمهات
رودی بر من گشودهاند
در آب
ناشکیب سپیدهام و
حباب
میچرخد تا بیانتها
انگار نیستی و
سالها گریستهام
بی تو
که بر سنگها شکستهای.
#دورنمای_زمستانی_با_یک_صاحب_و_سگش
#فیروز_ناجی
کانال #قطره_محال_اندیش
@ghatremahalandish