ghatremahalandish | Unsorted

Telegram-канал ghatremahalandish - قطره محال انديش ۲

1192

"چه‌هاست در سر این قطره محال اندیش" #حافظ كانال اول : @rostami_hamid_54 لينك join: https://telegram.me/joinchat/BVyybjwpTpAocqvN6mcX9A ادمين : #حميد_رستمى

Subscribe to a channel

قطره محال انديش ۲

من آن درختِ زمستانی،
بر آستانِ بهارانم
که جز به طعنه نمی‌خندد،
شکوفه بر تنِ عریانم

زِ نوش‌خندِ سحرگاهان،
خبر چگونه توانم داشت
منی که در شبِ بی پایان،
گواهِ گریه‌ی بارانم

غلامِ همّتِ خورشیدم،
که چون دریچه فرو بندد
نه از هراسِ من اندیشد،
نه از سیاهیِ زندانم

کجاست بادِ سحرگاهان؟
که در صفای پس از باران
کند به یادِ تو، ای ایران!
به بوی خاکِ تو مهمانم


#نادر_نادرپور

کانال: #قطره_محال_اندیش🔻

@ghatremahalandish

Читать полностью…

قطره محال انديش ۲

شاخه گلی برای عمو نوروز!

✍ #حمید_رستمی

بخش اول:
"نوروز" پیرمرد بلند قدی بود که نه به خاطر نسبت فامیلی که بیشتر به خاطر کبر سن و اینکه پدر هیچوقت دوست نداشت اسم بزرگترها را بدون پیشوند و پسوند عمو یا دایی به زبان بیاوریم عمو خطاب می شد‌. عمو نوروز همیشه خدا لوازم شکار را بر پشت اسب داشت و با وجود کهولت سن همچنان هوس شکار داشت و حتی بعد از برف های شدید کوهستان هم دنبال همپایی بود که شال و کلاه کنند و سوار اسب شوند و به شکار کبک بروند. شکاری که خیلی بیشتر از آنکه نیازی به دقت در تیراندازی داشته باشد حاصل فراست و هوش سرشار عمو نوروز بود که در پیرانه سری هم دست نخورده همواره با او بود تا بدون آنکه به پُست گرگهای گرسنه زمستان بخورد و خود شکار شود، به دسته کبک هایی چون بید لرزانِ لابلای تخته سنگ ها برخورد کند و با سر و صدایی ساختگی آنها را پِر دهد و گروه های سی چهل تایی از کبک های پِر داده شده که از زور سرما چندان حال پریدن نداشتند چند صد متر آنطرف تر، خسته از پرواز، در جستجوی مکانی برای فرود، به ناچار روی برف های انبوه بنشینند و لابه لایش گیر بیفتند و نه پای فرار داشته باشند و نه پر پرواز!
عمو نوروز بعد از تعقیب ، بالای سرشان حاضر می شد، دو دستش را آورده و زیر برف قلاب می کرد و کبک و برف را یک جا بلند کرده و داخل کیسه می‌انداخت. عمو نوروز اصولاً علاقه عجیب و غریبی به شکار کبک داشت و چند روز یکبار بساط کباب کبکش به راه بود. هرچند قدیم تر ها می گفتند که در زمان سربازی هنگامی که در مرز جلفا با تعدادی از هم‌قطارانش در برف و بوران گیر افتاده و ارتباطشان با شهر قطع شده و بدون غذا مانده بودند او یک تنه هر روز با شکار یکی دو جیران از آهوان دشت مغان، روزهای مدید آن چند نفر را زنده نگه داشته بود تا بعدها از مافوقش یک ماه مرخصی تشویقی بگیرد.
با این حال نوروز در اواخر عمر علاقه عجیبی به کبک داشت و همواره یکی دوتا که زیبایی بیشتری داشتند پر و بال می چید و در اتاقش نگه می داشت و همواره در رختخوابش پلاس بودند و در داخل خانه برای خود گشت و گذار می کردند. از این سوی خانه به لب پنجره می رفتند و از آنجا سری به مطبخ می زدند و چون پرنده یی اهلی سر آن نداشتند که بروند و برنگردند. شاید هم نوروز عاشق صدا و یا خرامیدن شان بود چرا که در تابستان هم دست از این پرنده های ناز نمی کشید و در حالی که در هرم گرمای تیر و مرداد ، یک به یک چشمه های صحرا رو به خشک شدن می گذاشت و فقط تعداد محدودی هنوز آب باریکه‌ای برای میزبانی از چوپانان خسته و رمه های تشنه داشتند او در اطراف چشمه گودال های مربعی شکل در حدود دو وجب در دو وجب می کَند و روی آن را با تخته ای که مثل دو لنگه درهای قدیمی باز و بسته می شدند می پوشاند و تمام راه های منتهی به چشمه را با خار و خاشاک مسدود می کرد تا کبک های تشنه مجبور باشند فقط از مسیرهای تعیین شده به سمت چشمه بروند و پرنده های بیچاره کلافه از عطش صحرا ، خرامان خرامان به سمت آب بیایند و هنگام عبور از روی تخته وزنشان باعث باز شدن لنگه در شده و در داخل چاله بیفتند و در بسته شود تا عصر که عمو نوروز برگشت یکی یکی تله ها را جمع کند و از داخل هر چاله چهار پنج تا پرنده خوشگل خوش آواز محبوس و کبک چلچله یی بردارد و در کیسه اش بیندازد.

بقیه در بخش دوم
کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354

Читать полностью…

قطره محال انديش ۲

آسوده باش، حالم خوب است
فقط در حيرتم
که از چه هوای رفتن به جایی دور
هی دل بی‌قرارم را پیِ آن پرنده می‌خواند!
به خدا من کاری نکرده‌ام
فقط لای نامه‌هایی به ری‌را
گلبرگ تازه‌‌ای کنار می‌بوسمت جا نهاده
و بسيار گريسته‌ام



#سیدعلی_صالحی

کانال: #قطره_محال_اندیش🔻

@ghatremahalandish

Читать полностью…

قطره محال انديش ۲

تار هم باشد مهم نیست...

پس بده عکسی که گرفته‌ای
با همان لبخند و سبز پشت‌سرم

کمی بهار
و شاخه‌ی خوشحالی که سرش را کج کرده بود تا گوشه‌ی
سمت راست!


#آرش_نصرت‌اللهی
📘رؤیاها برگشته‌اند؟!

کانال: #قطره_محال_اندیش🔻

@ghatremahalandish

Читать полностью…

قطره محال انديش ۲

شک های شبانه


شک های شبانه، ای یگانه ترین
زیباترین شک هاست
شک های شبانه
خانه را خواهد آشفت
شک های شبانه، ای یگانه ترین
ما را به تمام رودها خواهد پیوست
من مست و پریده رنگ
از دریا می آیم
تا در تو نبینم آن پریشانی ها را

ای شط برهنه
ای به سینه من
گیسوی تو رودی از ستیغ بهار
بر صخره ی خرد پر هیاهویی
گیسوی تو باد را پریشان خواهد کرد

شک های شبانه روز را خواهد آشفت:
کاکایی مرده، ای پریشان گیسو
شکی ست
افروخته در مسیر توفانی:
ای عریان
ای نهال نیرومند
(ای خون پرنده های دریایی)
برسینه ی من
تمام گیسوی تو
بارانی ست بر بهار عریانی

شک های شبانه در زمانه ی شک
زیباترین شک هاست...!


#محمود_مشرف_تهرانی (م.آزاد)
📘با من طلوع کن
ص ۴۹، انتشارات اشرفی ،۱۳۵۲
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻

@ghatremahalandish

Читать полностью…

قطره محال انديش ۲

عاشقانه



زنی است
که در خنده راکد است
ودر گریه می‌کند
و در عزای شبی که می‌شکند، جامی
و در عذاب دمی که می گسلد،برگی
دیدم که بی تو مانده بود
و نام تو را
بر شکسته های ابر غروب حک می‌کرد
_در آسمان غروبی بی ابر_
و ریشه های اشکی قلبش را
با سکوت دورترین ستاره گره می‌زد
_در شبی که ستاره نداشت_



#لیلا_کسری (افشار)
📘 در جشنواره این سوی پل
ص ۱۲۱، انتشارات مروارید ،۱۳۴۹

کانال: #قطره_محال_اندیش🔻

@ghatremahalandish

Читать полностью…

قطره محال انديش ۲

با پلک خفته گام می زد
در ترس نفس هاش
بر کوبه ی باد.
رد برآشوبِ علف
در سکوت و
عطشانِ سنگ
من  بودم
نادان و امیدوار...



#علی_القاسی

کانال: #قطره_محال_اندیش🔻

@ghatremahalandish

Читать полностью…

قطره محال انديش ۲

کسی، ز من می‌پرسد
منی که راهم را، گم کرده‌ام میان دَم و مِه
و جاده‌ها را، بسته‌اند.

به راه، ایمانم نیست
به ماه، که راهش را گم کرده‌ست،
و به آغاز فصل‌هایی
که بی‌هوده، می‌روند،
مگر، به آتش خاموشی، دل خوش باشم، -آن آتش-
که هیمه‌هایش، هنوز
به کور سویی، می‌سوزد.
مرا، به حال خودم بگذار
که سرتاسر آتش‌ام
و می‌سوزم، از تب!


#علی‌اکبر_مهجوریان_نماری
📘با یاس‌های بعد از‌ ما

کانال: #قطره_محال_اندیش🔻

@ghatremahalandish

Читать полностью…

قطره محال انديش ۲

حرفی که نگفته‌ام
حرف تازه‌ای نبود

تنها باید گیسوی طلایی‌ام را
از باروی قلعه‌های تودرتو
می‌انداختم پایین
تا تو سر رشته‌اش را بگیری
بالا بیایی
نجاتم دهی

باید زن اساطیری قصه‌های تو باشم
اما یک‌بار
بگذار
از پله‌های خانه پایین بیایم
با موهای مشکی
دست تو را بگیرم
و مثل اسب‌های وحشی
پابه‌پا بدویم

#سپیده_نیکرو

کانال: #قطره_محال_اندیش🔻

@ghatremahalandish

Читать полностью…

قطره محال انديش ۲

آرزوهایت بلند بود
دست‌های من کوتاه
تو نردبان خواسته بودی
من صندلی بودم
با این‌همه فراموشم مکن
وقتی بر صندلی فرسوده‌ات نشسته‌ای
و به ماه فکر می‌کنی.



#حافظ_موسوی

کانال: #قطره_محال_اندیش🔻

@ghatremahalandish

Читать полностью…

قطره محال انديش ۲

دستم
از هر چه هست
کوتاه است
از جهان قایقی به گل دارم

بشنو
ای شاه گوش ماهی‌ها
دل اگر نیست
درد و دل دارم ...


#علیرضا_آذر

کانال: #قطره_محال_اندیش 🔻

@ghatremahalandish

Читать полностью…

قطره محال انديش ۲

نشد که عاشقم باشی
نشد که دوستم بداری
با من امّا
مهربان باش
چراکه همسفریم
و در سفر
غریبه‌ها نیز
با هم
مهربانند


#رضا_نظری_ایلخانی

کانال #قطره_محال_اندیش

@ghatremahalandish

Читать полностью…

قطره محال انديش ۲

من و تو
دو "تنهایی" بودیم
که در دشت ها با گله هامان می دویدیم
پی جرعه ای آب
پی تکه ای علف ...
من و تو
دو "تنهایی" بودیم
که در فصل جفتگیری
"تنهایی" بزرگتری از ما زاده شد!

#بابک_زمانی

کانال #قطره_محال_اندیش

@ghatremahalandish

Читать полностью…

قطره محال انديش ۲

نترس
غروب
نبض آجرها را که بگیرم
به خانه می‌رسم
همین روزهاست که ببینی
دنیا دارد
روی پاشنه‌های من می‌چرخد

#سرور_بهبهانی
از کتاب #دنیا_دارد_روی_پاشنه_های_من_میچرخد

کانال #قطره_محال_اندیش

@ghatremahalandish

Читать полностью…

قطره محال انديش ۲

در قطر قطب‌نمای سفر
دستمال سبز یادگار
بادبان افراشته‌ی مردمک خیس
برخیز
برخیز
شاخک لرزان صورت جذامی من
آنک ، در افق سرب
رود شبانه روان است .
و حلقه‌ای دوّار
از نفس‌های مسموم یک گلبرگ
تاج شاهیِ توست


#محمود_شجاعی

کانال #قطره_محال_اندیش

@ghatremahalandish

Читать полностью…

قطره محال انديش ۲

شاخه گلی برای عمو نوروز!

✍ #حمید_رستمی

بخش دوم:
برخی ها را همان جا سر ببرد و تعدادی را زنده به خانه بیاورد و سر راه هم اگر احیانا کودکی می دید یکی از کبکها را به او می داد تا چند صباحی خوش باشد.
تا وقتی که پیرمرد زنده بود هیچ برداشت دیگری نمی شد از کلمه "نوروز" کرد. او خود به تنهایی تجسم عینی و عملی کلمه بود و به آن معنا و مفهوم می بخشید. اصلاً مگر می شود آدم از همسایه دیوار به دیوارش چشم پوشی کند و دنبال مفاهیم دیگری از یک کلمه بگردد.
در یک صبح سیاه زمستانی، دیگر صدای سرفه های تهوع آور پیرمرد نیامد. سرفه های دنباله دار که از سینه انباشته از دود سالیان سیگار اشنو که با دست درست می کرد و یک قوطی فلزی زیبا داشت که جان می داد برای کف رفتن و او توتون ها را داخلش می ریخت و وقتی جعبه را باز می‌کرد عطر خوشایند توتون در فضا می پیچید. چرا که شغل دوم پیرمرد سیگار کشیدن بود و در مواقع بیکاری یا سیگار می‌کشید یا مشغول درست کردنش بود!
بعد از آن صبح برفی دیگر نه بوی آزاردهنده سیگار جغاله و موشلوک قیراندودش به مشام رسید نه فحش های آبدارش به گوش، نه از کبکهای خرامان غافل از پنجه شاهین اش خبری شد نه از اسب کهرش که جان می داد برای سواری!
در میان قندیل و یخ، نوروز را به هزار مصیبت شستند و کفن کردند. در گوشش تلقین خواندند و بر کف دستانش چیزهایی ریختند و پایین و بالای کفن را گره زده و در گوش هایش دعای افهم افهم خواندند بعد دور جنازه پتویی کهنه پیچیدند و گذاشتند داخل تابوتی که همیشه خدا جلوی مسجد بدون صاحب رها شده بود و بردند طرف قبرستان!
مدتی بعد که هنوز برف ها کامل آب نشده بود گفتند که نوروز می آید! مگر امکان داشت کسی از قبرستان، از داخل قبری که رویش آن همه خاک ریخته اند و دو سه تا تخته سنگ بزرگ هم برای احتیاط گذاشته اند، بتواند بلند شود و بیاید سر کار و زندگی اش؟!
اندک اندک رنگ سپید غالب بر کوه ها به خاکستری و سبز می زد و دختران دم بخت دسته دسته به گردش و سیر طبیعت می رفتند و موقع برگشت علاوه بر هدیه یی که دزدکی از پسر مورد علاقه شان گرفته بودند کیسه یی سبزیجات صحرایی هم با خود می آوردند. پسران کوچک که ماه‌ها به خاطر برف و سرما محبوس خانه بودند به خود شهامتی داده و سه چهار نفری جمع می‌شدند و چکمه ها را به پا کرده و به صحرا می زدند. آفتاب پشت ابرها قایم می شد و سایه بر دمن پهن می گسترد و دوباره از آن سوی کوه آفتاب چشمک می زد و روشنی خورشید جای سایه را می گرفت. معدود برفهای هنوز آب نشده که معمولاً در دره ها و حفره‌های دور از آفتاب کوه ها باقی بودند و لایه یی از خاک بر رویشان کشیده شده بود و بچه ها برای خوردن برف باید لایه خاکی را برمی‌داشتند و از زیر آن، برف زبر و خشنی که ماه‌ها برای آب شدن مقاومت کرده بود را به دست گرفته و به هم پز می دادند و هر کس زودتر از بقیه گلهای ارغوانی رنگی که یکه و یالقوز، تازه از خاک سر بیرون کرده بودند را پیدا می‌کرد کلی کلاس می آمد. گلی که اسمش را خیلی ها نمی دانستند و زیاد هم مهم نبود و هر یک هر چقدر می توانستند از آن جمع می‌کردند.
یک روز مانده به سال تحویل، سفر کرده ها به دیار پدری باز می گشتند و ماشین های جورواجور، آدم هایی با هیبت های عجیب و غریب با لباس های تر و تمیز سرازیر می شدند. در این میان یکی از غریبه ها نام آن گل را گفت. گفت که اسمش نوروز است! گل نوروز یا نوروز گولی !
آیا آن شکارچی کبک از داخل قبر، برای بچه ها گل فرستاده بود؟ کسی نفهمید! کسی ندانست!


کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻

@hamid_rostami_1354

Читать полностью…

قطره محال انديش ۲

تو یادت نیست
ولی من خوب به یاد دارم
برای داشتنت
دلی را به دریا زدم
که از آب میترسید...

👤 #سید‌علی‌_صالحی

کانال: #قطره_محال_اندیش🔻

@gatreh_e_mohalandish

Читать полностью…

قطره محال انديش ۲

بهار
گنجشک کوچکی بود
که یک روز آخر اسفند
به وقت آب تنی
در برکه یی کم آب
به تیر نگاهِ نامحرمِ جغدیِ شاخدار
دچار سانحه شد
تا ملتِ کم حافظه
سالهای سال بعد
تنهایی پرستو را جشن بگیرند
و خاطراتش را یکجا آتش بزنند!

#حميد_رستمى

کتاب : #لیلایی_که_نیامد
#نشر_عنوان
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻

@ghatremahalandish

Читать полностью…

قطره محال انديش ۲

من کرخت می‌شوم




نمی‌دانستم زندگی،
این دریغ‌های متداول،
این کهنه خوابهای آشفته،
سرانجام به تلنگری منجمد می‌شود.

این سوداهای نامطمئن
در جان سخت‌ترین انگاره‌هامان
چونان اکلیلی بر تاریکی.

دیگر بهار چه مفهومی دارد
کرانه‌ها آبی نیست
من کرخت می‌شوم
باد هم نمی آید.
چه پریشان است -  من!


#یارمحمد_اسدپور
📘‌‌ ‌مجلهٔ تماشا، سال هشتم؛
‌‌ ‌‌شمارهٔ۳۷۶ ،مرداد ۱۳۵۷

کانال: #قطره_محال_اندیش🔻

@ghatremahalandish

Читать полностью…

قطره محال انديش ۲

‌همراه ابرها
‌روی تپه‌ای کوچک
‌بدنبال اولین جوانه
‌بهار را زیرورو می‌کنم
‌می‌روید از عمق خاکها، «جوئی»
‌جوانه‌ها
‌روان می‌شوند
‌‌در انحنای مستعد تپّه
‌تپّه ‌ــ فکرش ــ گلباران می‌شود
‌پرنده‌ای که هیچ انتظار نداشت
                   ‌ ‌بین راه
            ‌        مکثی کرد
                ‌    گذشت
          ‌‌ ‌         گمان کرده بود
                ‌    خواب می‌بیند.




#فیروزه_میزانی
📘مجلهٔ تماشا. شمارهٔ ۲۱- ۲۰، اردیبهشت۱۳۵۴

کانال: #قطره_محال_اندیش🔻

@ghatremahalandish

Читать полностью…

قطره محال انديش ۲

بی تو  آن جا       

حرفی از گلویم
جایی که شأنِ تو آنجا
سکوتِ تماشا است!

و گلوی بی خبر
 می برد از یاد
 رگ را و نبض را
که بی تو  آنجا
مجرایی است
 برای خواب

مجرای صدا
محرابِ حرفِ من
برای حرفی از تو

از گلویم
آه
با گلویم
شنیدنِ آه
ودر گلویم
آهِ منتظر تویی.

#محمدحسین_مدل
📘مجلهٔ نوشتا

کانال: #قطره_محال_اندیش🔻

@ghatremahalandish

Читать полностью…

قطره محال انديش ۲

شامگاهی


ارابه‌ای دیدم
که مرا می‌برد
تا بهاری دیگر

تنهایی سبزه‌ها
تا ماه معلق می‌رسید
عشق اما
از گیسوان بافته‌اش
چتر سایه‌ای می‌گستراند
بر زمین شقایق
تو را بی‌من
و مرا بی‌تو
به میعاد می‌بردند
آه
رخنه‌ی حرفی در آتش
من مانده‌ام
و بارش ناگهان
و بنفشه‌هایی که به دست کودکان سبز می‌شوند
اسب‌های توفان
زین می‌شوند
و طبل‌ها نواخته می‌شود
و بوی عشق
در سروها می‌پیچد
و هر شاخه‌ای
در شامگاه جهان
سترگ می‌شود
تا بهاری دیگر
با حضور عشق
و شعله‌های شقایق سرکش

اسبم
بی‌رکاب مرا می‌بُرد
از خم پاییزی نابه‌هنگام!

#عظیم_خلیلی
📘جالیزبان، ۱۳۵۶


کانال: #قطره_محال_اندیش🔻

@ghatremahalandish

Читать полностью…

قطره محال انديش ۲

به زن نداشته‌ام فکر نمی‌کنم
که به بهانه‌ی شستن لباس تمیزم
مچ مویت را بگیرد روی شانه‌ام
بچه‌ی نداشته‌ام را وا دارد به گریه
کرم جمع کردن لباسش بگیرد
چمدان را بیندازد به بلعیدن تکه‌هایی که من باید دربیاورم
از تنش

در مسیر نخ‌نمای گریه هی تهدیدم کند به هندوانه‌ی خانه‌ی پدری‌اش
قند توی دلم آب شود
بشکند
سفید باشد
نرود
اضافه‌کار کفافم را ندهد
یک شیفت کار اضافه بیافرینم
که تو را بیشتر...

اصلاً تو هم به شوهر نداشته‌ات فکر نکن!



#سجاد_گودرزی
📘چل‌چلی
چند شعر برای ترک یک معشوقه،نشر چشمه،۱۳۹۳

کانال: #قطره_محال_اندیش🔻

@ghatremahalandish

Читать полностью…

قطره محال انديش ۲

تنها يک زن می تواند
همزمان كه روی صندلی نشسته است
و دامنِ كوتاه اش را
می كشد روی ران هايش
كمی آن طرف تر
چشم هايش را بفرستد دنبالِ شعری كه
روی سينه ی مردی لَم داده است
و با آفتاب به صراحتِ دريا حرف می زند!
زن ها
هر كجا كه بخواهند می نشينند
و هر طور كه بخواهند
دنيا را
از پشتِ زيبايي شان
می بينند

#بهرنگ_قاسمی

کانال: #قطره_محال_اندیش🔻

@ghatremahalandish

Читать полностью…

قطره محال انديش ۲

سر از دامانِ ابری شهر
‏برگرفته است
‏زنی كه آن‌سو میانِ ملافه‌ها
‏پلکِ باران گرفته‌اش را
‏باز می‌كند
‏با لب‌خندِ ابری‌اش
‏یک‌دم
‏صبحِ گیج را می‌نگرد:
‏جهان آشناست
‏و هم‌چنان آفتابی نیست
‏اما من معاصرِ بادها هستم.

#نازنین_نظام‌شهیدی 

کانال: #قطره_محال_اندیش🔻

@ghatremahalandish

Читать полностью…

قطره محال انديش ۲

از دیدار تو بازمی‌گردم
با دست‌هایی که در دست‌های‌ام جا مانده‌اند
و حرف‌هایی که در دهان‌ام...

از دیدار تو بازمی‌گردم
با چشم‌هایی،
که راه خانه را بازنمی‌شناسد

کسی در رگ‌های‌ام راه می‌رود
کسی در قلب‌ا‌م می‌ایستد
و در جیب‌هایم دستی‌ست
که بوی ِ عشق می‌دهد...

در آیینه نگاه می‌کنم
تو را می‌بینم
 
#مریم_ملک_دار
کانال #قطره_محال_اندیش

@ghatremahalandish

Читать полностью…

قطره محال انديش ۲

چه سفر درازی کردم
در اندوه
و چون باز آمدم
روح عریانی
دیدم
در انتهای افق
و خود را در اندوه خود
بازنشناختم.


#بیژن_جلالی

کانال:#قطره_محال_اندیش 🔻

@ghatremahalandish

Читать полностью…

قطره محال انديش ۲

باید ؛
نام خیابان ها را
عوض کنم
وکوچه ها را
تکثیرکنم ؛ در
تعداد قدم هایی که
برداشته ای !
فکرهای دیگری هم دارم
مثلن ؛
به دنیا بگویم
که با چشم هایت تبانی کند
جویباررا
به خانه ام بیاورد
پنجره ای بگذارد به سمت دشت
وتو را
کنار کوهستان
درآغوش شعرهایی بگذارد
که دست از سرم برنمی دارند !



#اردشیر_اصغری

کانال #قطره_محال_اندیش

@ghatremahalandish

Читать полностью…

قطره محال انديش ۲


وداع، ساده نیست
کوچک نیست
که بشود پشت قاب عکس گذاشت
وداعِ برگ و شاخه کوچک نیست
تو دوباره سبز خواهی شد
و من شاهد رقصیدنت در باد خواهم بود
اگر رفتگر پیر مرا نبرده باشد
‌‌
وقتی پریشانی‌ات، از موهات
به شانه‌ام ریخت
هرگز نخواستم بفهمم
کداممان می‌گرید؟
‌‌
در آغوش هم بودیم
دو قطره‌ی باران بودیم
در آغوش هم غرق شدیم
حواسمان نبود، ریشه‌ی کدام گیاه نوشیدمان
از آوند
به گلبرگ
به لحظه‌های دو عاشق ریختیم
و در میانه‌ی یک وداع ماندیم
بر سنگ
‌‌
وداع
کوچک نیست
که دست تکان بدهیم
در هوا پراکنده‌اش کنیم

#معین_دهاز
کتابِ #اسب_من
نشر چشمه

‌کانال: #قطره_محال_اندیش 🔻

@ghatremahalandish

Читать полностью…

قطره محال انديش ۲

جویای جوانه‌ای در بسترم، سبز می‌مانم و خورشید چرخ می‌زند شبانه به شانه‌ی من. دمی که گریز از پنجره‌ام فرا رسد، دمی که شهر در خیال کودک برپا شود،
ناچار می‌آید ترس و به جوی‌ها می‌گذرد سموم حیوانی...
تو ایستاده‌ای روی سنگ‌ها و
بلور شکسته‌ی چشم‌هات
رودی بر من گشوده‌اند

در آب
ناشکیب سپیده‌ام و
حباب
می‌چرخد تا بی‌انتها

انگار نیستی و
سال‌ها گریسته‌ام
بی تو
که بر سنگ‌ها شکسته‌ای.
#دورنمای_زمستانی_با_یک_صاحب_و_سگش
#فیروز_ناجی

کانال #قطره_محال_اندیش

@ghatremahalandish

Читать полностью…
Subscribe to a channel