"چههاست در سر این قطره محال اندیش" #حافظ كانال اول : @rostami_hamid_54 لينك join: https://telegram.me/joinchat/BVyybjwpTpAocqvN6mcX9A ادمين : #حميد_رستمى
چیزی جز شعر نمانده بود در کیف
این جمله را
کارمند بانک گفت
و باجه را به من تحویل داد
و به خانه رفت
صف اندوهبار مردان و زنان جوان
کلمه های بی سلاح
و چند سیب .
#نسرین_الهی
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
نیستی
خورشید نقالهایست فرورفته در افق
این شب را
از هر زاویهای نگاه میکنم
تاریک است
به اعماقم پرت میشوم
میدانم پنجرهها
مرگهای زیادی به خود دیدهاند
پنجرههایی که با لباس توری سفید
بارها حقیقت را تار کردند
و حالا افسوسی کهنه
رویشان نشسته!
چراغها یکییکی
روشن میشوند
انگار کسی قصد مُردن ندارد
همسایهی روبهرو
شکستهایش را پای شببوها میریزد و
دور میشود از
لالهعباسیهایی که حالا لال شدهاند
من حالم خوب است
با اینکه جاذبه
موهایم را میکِشد و
پوست سرم
سرم فریاد میزند و
درد از دهانش روی کوچه پاشیده!
اما تو همین حالا
زغالهای خاموش را
در دستت بگیر و حس کن
سوختن چگونه
اندوه درختها را سبک کرده است!؟
چرا هیچکس یادمان نینداخت
نباید عشق را یکجا
کف دست آفتاب بگذاریم؟!
چرا همین حالا
سرخیِ گونههایم را گمانه نمیزنی
تا کشف بیرنگی پوست
و تکاندن خاک رس از چهرهام؟
چهرهای
که
از
طبقهی
هشتم
روحم
آویزان
شده
است
اما تو مقصر نیستی
هر گل بهوقتش
خود،
زندگی را پرپر میکند!
#عادله_رفایی
📘نارنجیِ تند، نشر چشمه، ۱۳۹۸
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
دلم
مزرعه ی گندم
به وقت برداشت
که آتش گرفته باشد
چه بگویم به بادی که می وزد؟
#بهنام_مهدی_نژاد
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
ماه که کهنه می شود
تکه تکه اش می کنند
هر تکه
می شود یک ستاره
تا خوابهایت را طلایی کند
تو هم ماه بودی
هم ستاره
و هم هر چیز دست نیافتنی دیگر
و این من بودم
تکه یی حلبی زنگ زده
در ساختمانی متروکه
که حتی به خوابت هم
نتوانست راهی بیابد!
#حميد_رستمى
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
دیر زمانی چنین بودم
ستاره ای به دستم از نم رویا خیس
حال که میخواهم زندگانی را سایهای باشم
غم مردگانم نیست
میان ابروها چه چیز میافتد
وقتی نگاه از آسمان ملال میگیرد
تنها تو باش که فرداها
اگر چه بیخورشید
با نام تواند.
#مجید_فروتن
📘 #صدای_دیگر
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
مرا چه به تو؟
دریا
هیچوقت به رودخانه نریخته است!
همان بهتر
به زانوهای مادرم فکر کنم
و آلزایمرِ مادربزرگ
که تنها کلمهء مُدرنِ خانهء قدیمی ماست
و اینکه
ماهی را هروقت از آب بگیری
دریایی را در ماتم غرق کردهای
#داود_سوران
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
به فکر فرو میرفتم
اتاق مثل قلب کوچکی
میتپید و در دستانم قرمز میشد
دستانم را در تُنگ رها کردم
ماهی به اعماق دریا رفت
#مصطفا_مرتضوی
از کتاب #شیهه_بر_دیوارهای_سپید
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
آهوی تشنهای
در گلوی ما بود
و نمیرسیدیم
نه راهی بود نه شهری
نه قطاری که مسافری را
به سلامت برساند
آخر آرزوها بود
دشتهایی برهنه پیش رو بود زیبا زیبا
با بوی علف!
مثل یک تابلوی احمقانهی رئالیستی!
اما ما اسب نبودیم آب!
آهوی تشنهای
در گلوی ما بود.
#معصومه_ضیائی
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
.
خواب میدیدم روی درختم
و تو آن پایین
گوشهی پیراهنات را بالا زده بودی و
من سیب میتکاندم برایت
سپس دیدم که با دامن بالا زده
از رودخانه عبور کردی
و زیبایی چنان به تو چسبیده بود
که خروش رود
نمیتوانست آن را از تو جدا کند
کسی که گذر کردن یک زن از رود را دیده است
آیا میتواند او را فراموش کند؟
حالا میدانم پیامبرها، چه خوابهایی میبینند
من خواب دیدم ابرم
هر تکهام روی کوهی سرگردان
تا اینکه صدایم زدی
تکههای من جمع شدند و باریدند
تا رودخانهای را که از آن گذر کردی
شفافتر کنم!
#حسن_آذری
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
چارهیی نداشتیم
خوابی که در خواب ادامه داشت
تیر میخوردیم
وُ نمیمردیم
پرت میشدیم از ریسمانی که در پکه بستهبود
وُ نمیافتادیم
ادامه داشت
جهانی که زیباییِ زن را میبرد
و هر چه تندتر دویدیم
زخم عمیقتری جدا میشد
چارهیی نداشتیم
آنچه بیشتر میشد درد بود
کسی نبود پیدا کند
درد از چه بود
و همین قسم ادامه داشت
خوابی که در خواب بود.
#حمید_طراوت
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
نام
ندارم
ولی به نامِ هر گلِ سرخ که بخوانی،
سر تکان میدهم
هر کبوتر که بپرانی،
نه اینکه اصلا زاییده نشدهام
در فصلهای طولانی ، نامم را به ابرها دادهام که ببارد
و به آسمان ، که وسعت دهد
در فصلهای طولانی که باد با خود برد
در فصلهای طولانی که برف میبارید
کبوتر میبارید
گل سرخ میبارید
نام
ندارم
اما هر کبوتر،
هر گل سرخی که دیدی...
#علی_نقویان
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
.
تو خوشه های سپید خردسالی منی
که دوباره می چینم.
تو انگشتان نخستین منی
کنار جالیزهای سبز خیار.
فقرا می خندند...
می بینی چگونه برهنه ام؟
حتا ناف مرا هنوز نبریده اند !
عشقم چون تولدی تازه
هنوز لزج و خونی ست.
برای تو می خندم.
#بیژن_الهی
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
روزهای اوّلِ سال
پیشانیات بلندتر است
و خورشید
در چشمهایت دیرتر غروب میکند
هرروز
ردّپای آهوی پابهماهی را که در ذهنت میدود
دنبال میکنم
و به همانلحظهای میرسم که روزی عاشقت شدم
هوای اینهمه خاطره را
میتوان در سرنگی فشرد
و آرامآرام به رگهای بیرمق فرستاد.
#نرگس_برهمند
📘آمبرولا؛ خواهرگلهای جهان،مؤسسۀ انتشارات نگاه،چاپ دوم ۱۳۹۹
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
دنیا چیزی نیست
جز نمایشی
شیرها از حلقههای آتش عبور میکنند
بعضی سرها از حلقهٔ طناب
و انگشت من از حلقهای که تو برایم آوردی
در روزی که ساده بودم
#فریبا_شادلو
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
بگذار باد براند و
آتش بداند
بدانند که شاعرم،
بنزینم،
با کلمات تو شعر مینویسم
مدادم،
رگهای خیس حواصیلام،
گندمم،
که بیتابیام از دست میشود
مرا به خاطر میسپاری
با رعشههای همیشهام
که چند بار بر زبانت رفتهام
و چند کفن گور بردریده است
تا آفتاب
شگفتِ روزهای دریایی
و آنچه میماند
بافهی گیسوی توست
در دستهای پستچی...
چه زنگولههایی که ناقوس نشد
در جنبش گور و گهواره
چه طوفانهایی که بر لبانت به آرامش نرسید!
#علی_میر_کازهی
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
بر شانههای تو
گرد و غبار نور
دارد حکایتی از حریق ستارهها
عصیان سبز را
در انفجار شعله جانت نهفتهای
لب تشنگان روشنی از واحهی سحر آوازهای ناب تو را نوش میکنند.
آنجا که زندگی
انگشت میزند به بلور سپیدهدم
در شاخههای تازه نارنج
ادراک لذتی است.
باور کنم که فوج درختان یخزده
در انتظار آمدنت آب میشوند؟
#محمدعلی_شاکری_یکتا
📘عطش از دریچه آفتاب،۱۳۵۳،ص ۳۱
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
توقع زیادی ندارم
هرگز نداشتهام
دلم میخواهد ساعتی پیش از تو
از خواب بیدار که شدم
آفتابی اریب
بر میز صبحانه بتابد
و مربایِ انجیر در نعلبکی سفیدش
مثل طلا بدرخشد
قهوه را که دم میکنم
از هزاران گنجشکِ بیبرنامهی این شهر
دوتاشان هم روبروی من
کنار پنجره بنشینند
و همان نت تکراری را
جیکجیککنان بخوانند،
خردهنانی هم حاضرم
برایشان بپاشم.
میخواهم ساعتی پیش از تو
از خواب که بیدار شدم
قلبم مثل دیشب بیست و پنج ساله باشد
و مغزم برود کشکش را بسابد.
تلویزیون را که روشن میکنم
گویندهی عصا قورتدادهای بگوید:
امروز ریشسفیدان دهکدهی جهانی
همپیمان فرماندادهاند
هیچ تیر و توپی
در هیچ کوچه و برزنی
از هیچ اسلحهای شلیک نشود
یک روز که هزار روز نمیشود
فقط یک روز ناقابل!
من هم قول شرف میدهم دیگر
به ریششان نخندم.
و تو را عزیزم
بعد از چنان شب ِ بیمرزی
فقط در چنین شرایطی
دلم میآید
از خواب بیدار کنم.
#عباس_صفاری
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
صدای همیشه
وقتی ستاره
از شانه ها لغزید
و مرگ
<<صدای همیشه>>
حضور یافت
بازی تمام شده بود
پلکان را آب گرفته بود
ما در آینه گام زده بودیم!
#احمد_بهشتی
📘خروس ها در دریا
ص۲۱ ، انتشارات نمونه ،۱۳۴۸
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
■شیشههای فکر
همين سه جُرعه پيش نهنگی بزرگ بلعيده
حالا باز دهانش را بهروی كوسهای درشت گشوده
ماهیِ توی تنگِ روي ميزِ توی آشپزخانه
این را از خوابهایش فهمیدم
دیدم که تنگ ورم کرد
از فکرهای بزرگی که از سرِ ماهی سر...
و میرفت توی تنگ بریزد که مثل شیشه ترک خورد
فکرش شبیه شیشهی رنگی بود
و در ادامهی آن خواب، دیدم حباب تُنگ از روی میز
مثل حبابی از کف صابون
یا شکل قاصدکی در باد
رقصید وُ آمد وُ آمد
بالای فکرهای مرتب
هی مکث کرد... ورم کرد... هی مکث کرد... ورم کرد
رم کرد فکرهای فکورم
فکرم درون ترس شدیدی شد
در سرتاسرم نمیگنجید
دود از سرم بلند... پریدند!
شیشه شکستم
فکرم درست ش ی ش ه ی رنگی
آب از تنگ، رودخانهی کارون بود
اجسادِ شیشهها، اجسادِ فکرهای مرا می...
در پشتِ در نهنگ
درکوچه «مثلِ کوسه»های درشتی بود.
#محمد_آشور
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
زَنجَرههای بومی
با روح سیّال سیبی کال
از خواب اتم برمیخیزد:
سُرنای سینهاش را
باز میکند به روی جهان
و با دو ماهی بیکوک
در مَدِّ کشتزار میدود
دست میکشم به فُسفرِ تنش
تمثیل پرنده پای دلش تخم میگذارد
در طول حسّ من رصد میشود
با هفت نُت ویران خونش
و میان رمل هندسی آفتابگردان
در قارهی باروت چرخی میزند
تا مینشیند پای تردیدش
من روی هفت آسمان شانهاش به خواب میروم
از لولای شکستهی ماه رد میشوم
سنج سیّار زنجیرههای بومی را
به فلق خونم میدوزم
و چون نغمهای که فرو میافتد و
و تبخیر میشود
در خنکای گلوی سوسنی غبارآلوده
قطره
قطره
بر گندم تنش مینشینم!
#نسرین_جافری
📘هندسهی مقدس جنوب، ۱۳۸۲
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
بعضی شبها دهانم بوی سگ میدهد
دلم را در چهار راهی میگذارم
خودم را
از وسط اثاثیه بیرون میکشم
صبر هم اندازهای دارد!
تو را از لای استخوانی که گیر کردهای
بیرون کشیدم
مثل دود سیگاری معلق در هوا
اعتراف میکنم
بعد از سیل این کلمات
از من چیزی نمیماند
ارزشش را نداشت
بگذار جسمت در خاک بماند
پنهانش نکن در دیگری
هشت سال با خودم خوابیدم
عشق بازی کردم
هی خودم را صدا زدم
گفتم:جان
دارم برای میزهای خالی شعر میخوانم
باید کسی را به خانه بیاورم
این دیوانگی نیست
این تنهایی است
برق میرود
لوله چکه میکند
من میمانم و دست زیر چانهام
مرا کمی دوست بدارید
بیشتر از زیباییام
چقدر دستهایمان در حال هم تأثیر دارد
اما دست تنهایی
کلیهات را از کار میاندازد
دو قطبیات میکند
دکترهای نسخه پیچ
دکترهای احمق ساده لوح
آنها کوری ژوزه ساراماگو را نخواندهاند
آدم گاهی دلش میخواهد
همه چیزش را بدهد
تا کسی که دو زانو مقابلش نشسته
را ببیند
من چیزی ندارم
هر چه را هم بدهم
بهتر از همه شما میدانم
روبه روی من چیزی نیست
انگاری دارم با خودم حرف میزنم
انگاری آفتاب دارد خودش را میسوزاند!
#بیتا_علیاکبری
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
در آخر خیابان
صدای زنها را دوختی
سوزن شدی
یکی یکی آدمهای شکسته را دوختی
به ضلع کلمات
شکل غمگین نخها را
با آب دهن دوختی
در بیست و یک سالگی
سر فرو کردم به سوراخ های آجر
لبخندم را جستم
دندانهای مزین به زردی را جستم
سر پایین انداختم
نرمه کاه را به گل اضافه میکردم
موریانه
بیحساب
چوبها را میخورد
به پوسیدگی سر را فرو میبُرد
گاهی میایستاد
و نفس میکشید
و از اتاق خواب به آشپزخانه میرفت
چون مردی با سری بزرگ
به عکس مردهها وابسته شدم
به کلیدی که قفلی را باز نمیکند
و کلیدی که گمشده
و کلیدی که قفلش عوض شده
و کلیدی که دندانهایش ریخته
این صدای آویزان به در خانه
باد را نگه داشته
کسی نیست
همهچیز شکل خاک خوردهاش را دارد
دلتنگ شدم
دست دراز کردم بروی میز
سرمای خاک خوردهای به دلم نشست
#عباسعلی_آزاده
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
ابری مثل آخرین رفیقم کنارم نشست و بارید
من حرفی برای گفتن نداشتم
حتا یک چتر!
امروز دوستی مُرده است
اگر مرگ نبود
دندانها فرسوده میشدند
استخوانها فرسوده میشدند
و مفصلها فرسوده میشدند
و زیبایی دیده نمیشد
رفیق من
مرگ آمده است روی همهچیز قیمت بگذارد
روی آن تختخواب که بیداریام را دیده است
روی رادیو
روی کتابخانهام
و روی کشتیهایی که بارها در ذهنم غرق کردهام
او مثل عصبانیت در صدای من بود
او مثل عطر ادویه در بازار محلی بود
چند ماه بود گریه نکرده بودم
شبیه پرندهای که میخواهد دانهای را بخورد و
فراموش میکند
شادی از کجای صورت شروع میشود؟
مهربانی اولین کلمهی کدام زن است؟
هیچکس ما را برای خودمان نمیخواهد
همه دنبال آن پرندهاند
که از آسمان ما کم شده است
تو روزنهای به بیرون باز کردی
شبیه زندانیها
تاریکی را با چراغقوهای کوچک تراشیدی
تا روزنهای به بیرون باز کردی
#سید_رسول_پیره
📘تسکین، نشر چشمه، چاپ اول،۱۳۹۵
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
هفت سین
سالی که گذشت گذشته است
و لنگر آن کشتی
شکلی به روزهای امروزمان اضافه نخواهد کرد
ما طلسمِ شهری غریب شدیم
و پیراهنمان دیگر ادامهی راهی نیست
تا هر کجا که باد از روی سر ابرها گذشت
بادبان بکشیم
کاری به کاردستی من نداشته باش
اگر این دو تکهابر - این لنگر-،
این قایقِ کاغذی را هم از من بگیری
دیگر چگونه میتوانم عاشقی کنم؟
گیر افتادهام!
دروغ چرا برای چشمهای زنی بنویسم
که در آینه!
سالی که پاییزش از تمامی فصلها گذشت
لنگر انداخته به زندگی منی که دیگر
نمیتوانم برگردم از راهی که
تو پیش پایم گذاشتی
زود باش!
این ماهی میان تنگ را هم با این قاب عکس
پشت صندلی ماشین لکنته سوار کن
به پیچ بعدی که رسیدی چراغ بزن!
و به هر کسی که
به پایان داستانهای تو دعوت داشت بگو:
برنده شدم!
میان این بازی
حالم از هر چه بههم خورده است
هنوز هستم!
و سرخوش از این چراغهایی که توی عدد پارک
روشن میشوند
جای کافی برای خودم دارم!
و برای هر کسی که با من تا آخرین خداحافظی قدم بزند
سالی که گذشت
گذشته است دیگر
من بیخودی بند کردهام به هفتسینی که روی این سفره برای امسالِ من نمیچینی
و نمیبینی
تاریکی تا کجای بسترم درازکش آمده است
اگر کمی اشاره میکردی
بدون یادی
که هرگز نمیکنی از خوابهای دوبارهام دیگر
به یاد غریبهای که آشنای دستهای تو دیگر نیست
چراغ بزن برای اتوبانی با سرعتِ خیلی زیاد
درختها!
خانهها!
پلها!
قول میدهم به رفتن و نبودنت عادت میکند
دستگیرهی دری
که دیگر به اتاق خالیاش پا نخواهی گذاشت.
با سرعت خیلی زیادی چراغ بزن!
و از کسی بگذر
که دیگر از تو گذشته است!
#سیدمرتضی_نجاتی
📘 آوازهای زنی که از گرامافون میآمد،نشر چشمه،زمستان ۱۳۹۰
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
ظلمت
هوای فیروزهای بیاور صعود کنیم
در سینههای هم بشکافیم
در خانهای که یک تکه جان نداشت برقصد
و لنگیده بود در قیر و شراب
فرار کن
دلیرتر از سوسک
زِبرتر از مرگ
سریعتر از وقتی که دستهامان را
از لاشههای هم، بیرون میآوریم
با بوی بنگ و نفتالین
فرار کن از من
که جنگِ دکمه هایم خونی است
و تمامِ عمر، به قلبِ سیمان کوبیدهام
فرار کن، ظلمت است!
به آن خدا که حالتیست
بین آفتاب و ناشنوایی بگو
هوا ضخیمتر از زندگی ست
وَ من دهانِ منفجرم را پشتِ آخرتِ برف
میگذارم
تا، بگذرم...
#پگاه_احمدی
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish