می دانم شب است....
شاعر: #سید_علی_صالحی
دکلمه: #حمید_رستمی
کانال: #اتاقی_در_حومه_خاطره🔻
@rostami_hamid_54
بوی اثاثکشی نمیگذارد
توی این خانه
بیشتر دوستت داشته باشم
و اینکه گاهی فراموش میکنم
تازه آمدهایم... یا باید برویم؟!...
انگار این قاب دونفره هم فهمیده
چند روزی بیشتر به دیوار نخواهد ماند
و باید میان روزنامههای مچاله
هراس شکستن را نفس بکشد!
در آخرین اثاثکشی
تیترهای سياهِ روزنامه
عکس عروسی را پیر کرده بود ـ
خندههای مهمانی روزهای خوب...
اینجا همه چیز گم شده
و رو به هر چه برمیگردانم
جعبههای مقوایی پنهانشان میکند
به کارگرها گفته بودم
پلهها تنگتر از آن است که بخواهند
بلندبلند بخندند
گفته بودم
ولي نیمی از تخت را
با ملافههای شبزده
گم کردند
حالا فقط نگرانم خانهها بعدیام
كه بوی اثاثکشی
سراغ چه چيز خواهد رفت...؟
#مرتضی_بخشایش
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
سالها و سالها
من غلام تو هستم
و گیسوان تو را میبافم
من پیر بودم
و غلام تو بودم
و کفنم ــ کفنم ــ آه ...
کفنم انبوهی از گیسوان تو بود
که من کفنم را میبافتم
اما حتی
تو زخمهای مرا ندیدی
که من غلام تو هستم
و روی گیسوان تو میمیرم
سالها و سالها
زخمهای مرا شماره میکنی
بی که دشنهات را از شانهام برگیری.
#محمدرضا_فشاهی
📘«رایا و روز گل سرخ» ۱۳۴۹
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
هرگز این گونه گرم نگرفته بودم
با آلبالوی روی شاخه
با روشنایی داخل ویترین
با رایحه ی گوجه فرنگی
با ابر
با پرنده
هرگز این گونه
گرم نگرفته بودم با زندگی!
#ادیب_جانسئور(ترکیه)
ترجمه #آیدین_روشن
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
آیا برکه
بنبست مرغابیهاست؟
و ناتوانی در غرق شدن
از سرزمینهای زیرآب
از گورهای که میشد به ارث بگذارند
محرومشان نکرده؟
این را تو گفتی
تو که اندوهات
را به ارث گذاشتی
تا قلبم چون نیزهای
شبانه از فراز کارزارهای جهان بگذرد
و به سینهام بازگردد
حالا بزرگ شدهام
و ترتیب فصلها را آموختهام
همانطور که گفتی
جوجه گنجشکها از آشیانه میافتند؛
ماهیهای خشک کنار رود؛
برگها
رختخواب باد را پهن میکنند
بعد برف میبارد
ردپاها
رد میانبُر آدمهاست
که به دیدن هم شتافتند
و من به خوابی عمیق میروم
به عمق بهشت
که ببینمات
فقط ببینمات!
#بهزاد_عباسی_دشتکی
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
داشتم دنبال زادگاهم میگشتم
ــ روی نقشه ــ
اما این شهر هم
مثل ابرهای خاکستری
در حال حرکت است
از شمال به جنوب
از طرفی به طرف دیگر
آنها به هیچ شهری تعلق ندارند
از اتاق من، شبیهِ جغدند
اما از آن بالا، قرار است ببارند
ابرها حافظهی خوبی ندارند
گاهی از دریا بلند میشوند
و گاهی یکباره ناپدید میشوند
بهار، آنها را
به تکههای خوراکی تبدیل میکند
آنها میبارند
نیروی همدیگر را قرض میگیرند
و دیگر چیزی ندارند
که بههم پس بدهند
برای همین، ناپدید میشوند
و دیگر، ابر نیستند
نمیدانم آنها میخواهند
گلها را رشد دهند
یا زنها را در اواسط بهار، خیس کنند؟
بههرحال آنها هم شغلی دارند
و کیسههایی
برای دزدیدن شمشهای طلا نیستند
آنها صورتی دارند
و بعد، به صدا تبدیل میشوند
و در گودی زمین
با شکلشان کنار میآیند
و مسیر حرکتِ ابرهای آینده را
نشان میدهند
ابرها
مثل زادگاهِ من
دورند!
#اسماعیل_بختیاری
📘درهی ماروس
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
يک آسمان یک دریا
پاریس؛ ۱۹۷۶-۱۹۷۵
یک پنجره
به رنگِ سبز یا آبی،
فرقی نمیکند
یک پنجره که چشم جهانو
روحِ آبهای جهان بودست
یک جفت چشمِ آبزی که نبضِ جهانو
قابِ آسمان بودست
یک شهر، یک جنگلِ معلق از خاکستر
یک آسمانِ برهنه، یک دریا
که سایهها وُ رهگذارن و پرندگانِ کویری
در الژوردِ مُطهر و نابش
شنا مینمودند و
بر نمیگشتند.
نگاه کردیو یک آن شروع و پایان را دیدی
نگاه کردیو یکآن صدای ماشههای مرگ را نیوشیدی
نگاه کردیو تمامِ آبها وُ غزلها و باغها
درونِ خاکِ شور وُ تشنه فرو رفتند
یک آسمان، یک دریا
ژرفای الژوردِ آسمان و دریا
مرغان و پلکانِ آب و امواج
متبرک بادا چشمت
که چشم و روحِ جهان بودست
متبرک بادا نامت
که نام و نبضِ جهان بودست...
#محمدرضا_فشاهی
📘ملانکولیا: پلها و رهروان مات و مینای آسمان
برگزیدهی شعرهای محمدرضا فشاهی از سال
۱۳۴۷ تا ۱۳۷۹. نشر کاروان؛ ۱۳۸۰
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
تنهایی هم
هنوز رنگِ بنفش داشت
میخواستند بر تنهاییِ من و تو
در شب و سکوت پردههای سیاه بکشند
من و تو آرامآرام
به ویرانی و وارستگی
خو گرفته بودیم
برای فراموشی غروبهای
تهی از خورشید
هر روز باید به گورستان میرفتیم
برای آماده شدن روزهای سخت
برای زبانِ از یاد رفته
برای پوشیدنِ لباسهای بیقواره
که در غیبتِ من و تو
دوخته بودند.
■شاعر: #احمدرضا_احمدی
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
یک مرد آمده
لباسم کند
بپوشاند
کبریت بکشد
بی خطرم کند
آتش شود پنبه تنم را
جاوید شود بودای تبعیدی روحم
یک مرد آمده
سایه خودش را بیندازد روی سرم
سنگین
سنگین فکر کند این سر
مبادا سبک شود
یک مرد که پهن می شود روی بستر تنهایی ام
و می خواهد از وجود من حوا بیافریند
و من خلوت آدم او را پر از عشق کنم
که من تکثیر شوم
و در درونم عروسکی داشته باشم
معصوم و سربزیر
بلند شود
گیسهایش را ببافم
تا مرد بگوید
دختر من
عروسک من
و لبخند بزند
یک مرد آمده
مرا ببرد تا انتهای خیابان
تا ایستگاه
بوق ها به صدا در آیند
تا روزنامه ها عکس برگردان یک زوج کامل را خوب به یاد داشته باشند.
#رحیمه_میرزایی
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
اما صدای من
كوير را پريد.
می فرستمش در پی ی پژواكی
اينجا كه به جنگم
با جدارهای ريگ روان.
درد كه بيدارم
نگاه می دارد
چاهی كه به خاطرش
دفاع می كنم از عطش!
#سيروس_آتابای
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
از برج های دوقلو
بر فراز جهنم و باروت ننوشتم
از زانوی زور بر گلوی نفس
از ناموس خواهران ایزدی در جهاد نکاح
از فغان افغانستان بر سینه ی دیوار
کودکان معصوم بی منظور در یمن
ننوشتم از تعبیر آشفته ی هیروشیما
در بندر بیروت
ساز سوزناک سوریه
از دهان دره ی زخم
فرار خاورمیانه
از حدود ترخصِ رنج و آزادی
در غسالخانه ی سرگردانِ مدیترانه
ننوشتم هیچ ننوشتم
تنها از تو می نویسم
ای گربه ی سیاه بر لبه ی شیروانی
از جنگلی که
تو شیرش بوده ای!
#حمید_تیموری_فرد
📘خزه بر دار قالی
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
.
درختها، بازیگرانِ ماهریاند
آنقدر طبیعی جوانه میزنند
که نگاهت پشت تمام پنجرهها سبز میشود
و سفیدی موهایت را در هیچ آینهای نمیبینی
لبخند میزنی و فراموش میکنی بهار،
فصل دخترانهایست
و شادترین رنگهایش
با عبور از رگهای تو شیری میشود
لبخند میزنی
و فراموش میکنی لباسهای چارده سالگیات را
برای دخترت کنار گذاشتهای.
#لیلا_کردبچه
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
با غنائمی از یادهای چشمی سبز
که در قلمروئی از عشق
امیرِ آئینهها بود
و بر کاکل نگاهش،
ستارهای
میلِ نشستن داشت
حالا منم
که برجِ دلتنگیام
غرامت دلباختگی است
و در عرصهی نفسهایم
غمی چالاک
با پوستی از غروب
دویدن دارد.
حالا
منم
که پابهپای ستاره
سفر میکنم
از دل
به دل
که این نسیمهای بیریشه
بر خواب رغبتهایم نمیوزد.
#هرمز_علیپور
📘مجلهی تماشا؛ شمارهی ۱۴۱
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
آری
آری
تا زمزمهٔ دلنشینِ هر سرودهٔ من
تو باشی
بگوی تا چه ها کـنم؟
بحکمِ چشمانِ قادرت
جان میبرم به افلاک
و
تن میسپارم به خاک
هزار افسوس و هزاران دریغ
که اندازهٔ عـزت و
حدود مهرِ تو را
با واژگان هیچ فرهنگی
و هیچ زبان و گویشی
باز نمیتوان گفت
فراتر از هر بیانی تو،
برتر از همهٔ احساس و ادارکِ من
به زعمِ جانم
و به قدرِ فهم و گمانم،
شاهکارِ بی بدیل آفریدگار عالمی
تو!
ای از تو لبالب
شعر و شعور من
ای گاهوارهام
ای گورِ من
#ابراهیم_منصفی
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
حميد رستمی🖋۴۸ سالگی سن مرگ نیست، آن هم برای کسی که یک عمر "کودک - پیر" بوده و همواره در بین این دو مسیر چون آونگی حیران در حرکت بوده و هیچگاه جوانی را تجربه نکرده انگار، یک شاعر بالفطره که در زندگی کوتاهش فراز و نشیب زیادی را تجربه کرد و از سکونت در غسالخانه قبرستان گرفته تا چند سال تحصیلات حوزوی را تجربه کرد و آخرش در ایستگاه بازیگری چهره شد و در همان مواجهه نخست با مخاطب "آن" بازیگریش را چنان به رخ کشید که کمتر کسی بتواند فراموشش کند. یک تشخص محض که حتی در نقشی بسیار کوتاه می توانست خود را بشناساند. همچون سریال پرطرفدار آن روزها یعنی گرگها به نقش یک چوپان ستمدیده از حاکم که بر اثر ضربه سیلی شنوایی اش را از دست داده! او به راحتی دیده میشد و با ان لهجه و صدای مخصوص به خود شنیده می شد و خود بانی نوعی خاص از تئاتر تلویزیونی مشابه نمونه های غربی می گشت و توانایی آن را داشت که مخاطب را به راحتی پای تلویزیون بنشاند و از سرنوشت الیاس که میخواهد الیوت شود با خبر نماید. انگار تمام این اتفاقات پایههای فکری شاعری فیلسوف را مستحکم می کردند که حالا در بسیاری از مجامع هنری و ادبی خیلی بیشتر از آنکه با هنر بازیگری اش به یاد آورده شود با شعرهای بشدت عمیق و فلسفی اش شناخته میشود که نوعی طنز تلخ مخصوص به خود را هم همواره به همراه داشت که نمیتوان نمونه مشابهی برایش مثال زد و کتابهای شعری که برخی حتی بیش از ۱۶ بار تجدید چاپ شدهاند و به چند زبان زنده دنیا ترجمه!
وزن ادبی حسین پناهی دژکوه و جایگاهش در شعر نیمایی امروز ایران به حدی بالاست که همواره دو تا افسوس بزرگ را برای عاشقان شعرهایش به جا گذاشته: افسوس مرگی زودهنگام و اتلاف وقت در برخی پروژههای سینمایی و ایفای نقشهای به شدت کوتاه و کم اثر!
انگار هر چقدر که زمانه برای پناهی مرگی آرام و عمری طویل بدهکار مانده، دوستداران شعر هم طلبکارِ چه بسیار اشعاری که سروده نشده هستند و البته نمایشنامه هایی که نوشته نشده اند. او اصلاً شایسته مرگی اینچنین نبود و چند روز در بی خبری جان دادن و کسی خبردار نشدن:
ما بدهکاریم
به کسانی که
صمیمانه ز ما پرسیدند
معذرت می خواهم چندم مرداد است؟
و نگفتیم
چون که مرداد
گور عشق
گل خونرنگ دل ما بوده است!
@filmemrooz_official
خوابها آبی
خوابها شعر
برگی از تقویم خوابها
در بیداری رنگیِ تیلهها
از سردیِ کاشیهای کنار قالی
وقتی که شمد خوابها را
بروی حرفهایمان میکشیدیم
در شعر فشردهی کاشیها
در صدای ابری پاهای تابستانی
دلم میخواهد باد بیآید
وقتی که تیلههای شیشهای را
بروی چشمهایمان میگذاشتیم
و در ملکوت رنگها
بخواب میرفتیم
تیلههای رنگی تابستانی
وقتی که در
بوی گچیِ اطاقهای تابستانی
دستهایمان
فقط پوست دستهایمان
شعر کاشیهای خنک تابستان را
نجوا میکرد ...
#شاهرخ_صفائی
📘«فصل بد» نشر ارژنگ؛ زمستان ۱۳۴۶
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
انسان می تواند
هر چیزی را تکه تکه کند
جگر گوسفند
یا خاطرات کودکی را
و از به یاد آوردن شان پیر شود
چه خوب که می تواند بمیرد
یا به آرامی از کوهی بالا شود
به تماشای یک شهر
وقتی آنها که
آزارش می دادند
این بار به سخاوت
یکی یکی
چراغ ها را برایش روشن می کنند.
#عباس_رضایی
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
چهرهها:
گرفته
رنگها:
سیاه
موجِ ماهی و صدف
زِ هر طرف.
سهمِ ما از آن میانه
-هیچ!.
#محمد_مالمیر
📘کتاب محمد مالمیر
به انتخاب #سیدحمید_شریف_نیا
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
اگر بوزد این باد
و از این دست در عمقِ گیاه
توفان
بر پرده های ناشنوایی
کرهای مادر زاد هم
نُت ِ ِموسیقی می شود.
و تصویر ِ رقص های باستانی
می زند بیرون از قاب ِ دیرینه ی سنگ ها
حتا از اعماق ِ تاریک ترین غار.
جهان هرگز بی بال ِپرنده نبوده است
اگر چه
چشم های سر به زیر ما را
از سنگ کنده باشند.
آی مدارای گرم!
نکند چیزی چون دامن ِرنگین ِکولیان
در چشمه می تابد
که پای من
بر لبه ی تیز ترین تیغ
به رقص در آمده است
و دل
روی این تپه ی شقایق
چون شفق می تابد.
راه ها
هرگز بی ترنم نبوده اند
و گر نه ما کجا وُ
صدا ی ناز ِبید وُ باد کجا وُ
و این پنجره
که از آسمان بزرگ تر است.
#نصرت_الله_مسعودی
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
بیا سرهای مان را یک کاسه کنیم
خاطرات و خواب ها را
و شعرها را از نو و کهنه
چشم هایمان را یک کاسه کنیم
مناظر و چهره ها را
و رنگ ها را از گرم و سرد
دل مان اما ظرفی ندارد
بیا بر کف دست
دل هم را ببریم
در مشت باز...
بگذار این پیراهن
هوایی بخورد
و قالیباف ها در دلم بیدار شوند
بگذار تنهایی ام را جار بزنم
مثل نان خشک
مثل نمک
و دل ریش ریشم را
ناگهان
در دیگِ رنگرزی فرو ببر!
#رضا_جمال_حاجیانی
📘ازلیات
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
می...
میخواستم بپوشمت
و خودم را یواشکی
از پشت پردههای پنبه و ابریشم
دید بزنم
مثل عینک سبز
که کویر ریگجن را
بدل به جنگل گیسوم میکند...
#علیرضا_آدینه
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
در قفای ستاره ای سوزان
زخمی اگرم هست زخم توست؛
نشان کوچک دریایی
که پریان اش بر آب می گذرند.
نشان آن که سوختم
به دیدارت ای ستاره ی سبز
پریان سوگوار می بینم
با بال های سپید
نشانی اگر دارم از توست
که می خواستمت
و هیچ نیافتمت
به سال های دلم
#مجید_فروتن
📘 #صدای_دیگر
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
غمی هست
در حکایتِ آن لیوان
که رَد رُژی بر دهانه اش دارد
که به آن اشاره می کنند و
به چِندِش پس اش می دهند به پیشخدمت
مثل حکایتِ آن دخترِ لب شِکری
که کسی نمی خواهد
لب هایش را ببوسد
#راجر_مگاف
مترجم #محمدرضا_فرزاد
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@gatreh_e_mohalandish
از پرسه زدن آغاز شد
خودم با خودم راه آمدم
مشتم را کوبیدم به صورتم و ساکت ماندم
مثل پرت شدن از برجی بلند
آنقدر که توانی نبود
حتا ،چرا...؟؟!!
جهان در سکوتی زخم خورده ادامه دارد
در نت های بم پیانو
در سرم چیزی شبیه شکلک است
تمسخر زندگی
با دست ها سرفه ها را پاک میکنم
و خون های خشکیده ترا نشانم میدهند
من اسکلت آویزان از سقف ام
آنقدر خواندمت که شکل دنده هایم شدم
ببین
جغد ها به شاخه هایم آمده اند
به چشم هایم زل میزنند
تا خوابم را ببرند
من نماد شکستن یک جنگل
خشک سالی ده
کور ماندن نور ام از دور
مرا از نحسی نامم دور کن
باطل کن طلسمم را
در آبی روان
در رحم زنی دیگر
جا بگذار
با خودم راه آمده ام
من ادامه ی منم
مرا پرت کن از برجی بلند
بدون چرا!
#محمد_بابایی
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
ای گمرک بوشهر
مرا ببخش که قاچاقچی خوبی نیستم
مثل کولری ژاپنی که موتوری سنگاپوری داشته باشد
سرگردانم در خود و سرگردان چه دارد جز شعر
کاش از میان آن همه شعر
لب هایم را بر می داشتم و فرار می کردم
بعد با قلبی که نداشتم
زنی را از ته قلب می بوسیدم
#مصطفی_غضنفری
(موصو)
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
کدام پرنده
با بوی تن تو پرواز میکند
که باران را
اینگونه
عاشقانه مینوشم؟
#بیژن_نجدی
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
صداها نزدیک و نزدیکتر می شود
با لشگرِ بی شمارِ مژه هایت...
توپ هایِ سنگينِ گونه هایت...
تانک ویرانگر بازوانت...
مسلسلِ آبشارِ گیسوانت...
فقط هیتلر نگاهت کم بود
تا به جهان کوچکم
رسما اعلام جنگ دهد
جنگی خونین تر از
غروبِ یک خورشیدِ تنها
و شیرین تر از
هر جنگ تن به تنی!
#حميد_رستمى
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
عشق
گریبانت را که گرفت
احتمال شاعر شدنت زیاد می شود
آن قدر که
هر بار از دلتنگی ات شعری می سرایی
بعد یواشکی
پنهانش می کنی
می پیچی اش لای کاغذی
و در آخر به اسم سیگار
دود اش می کنی
حالا چه کسی می داند
میان ِ این همه دود و سکوت
چقدر دوستت دارم پنهان شده است
#رویــــــــــــا_احمدیان
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish
لابهلای کلماتم
پیامبری پنهان کردهام
پیامبری که هزاران معجزهاش
اتاق را تنگ کرده
و دیگر جایی برای دراز کردن پاهایش نیست
بیایید
در این گرگومیش هوا
این کلمات را به آتش بکشیم
باد که بگذرد
از میان دود و خاکستر
مردی برمیخیزد
که در پوست شفافش
شبکهی سرخ رگهایش پیداست
مردی که دست راستش دانایی
و دست دیگرش شبیه شما زندگی میکند
لابهلای کلماتم
پیامبری پنهان کردهام
بیایید
این کلمات را به آتش بکشیم!
#رضا_یاوری
📘سارا
کانال: #قطره_محال_اندیش🔻
@ghatremahalandish