❗️مرتضی و رضا محجوبی این دونوازی را برای یادگار، در ساعت هفت جمعه، نهم دیماه ۱۳۲۸ خورشیدی به دوستان خود اهدا نمودند!
▪️پیانو: مرتضی محجوبی
▫️ویلون: رضا محجوبی
@artchanel
🎤𝗔𝗥𝗧𝗜𝗦𝗧 : Luis Fonsi Ft Daddy Yankee
🎵𝗦𝗢𝗡𝗚 : Despacito
🗓𝗗𝗔𝗧𝗘 : 2019
bb76
🆔@blodsoong
🔴ورژن اصلی🔴
حسین پناهی رفت .به همان جایی که اهل آن بود .
حسین پناهی رفت .به همان جایی که اهل آن بود . به جهان ابدیت .
بر همین زمین هم مثل آن ها راه می رفت. آنهایی که هر جا می نشینند نگاه شان به ملکوت می افتد .
یک بار به دوستی که مشق یوگا می کرد گفته بود ، به من هم یاد بده .آن دوست هم گفت : بسیارخوب ، بایست .حالا دستها روی آسمان بلند کن حالا چنین کن ، حالا چنان کن و ... بالاخره پس از برخی حرکات و ریاضت ها به او گفت : حالا می ایستی و در حالی که آرام و عمیق نفس می کشی نوری در مرکز سینه تصورمی کنی ، بعد با نوک انگشتانت نور را بر میداری ، می بری به سمت پیشانی ات می گذاری بین ابروها . حسین هم چنین کرد .
بعدکه تمام شد به من گفت : قشنگ بود ؟
گفتم : یوگا.
گفت : نه ، نور، چیدن نور از سینه و بردن به سر .
بعدها چند بار دیدم همان کار را می کرد . از تمرینات یوگا ، فقط همان یک عمل را انجام می داد . چشمانش را می بست . دستانش را بر مرکز سینه اش می نهاد ، نور را بر می داشت و بعد می گذاشت روی پیشانیش . این گونه او نه ساکن اطاقی بود که گاهی داشت و اغلب نداشت نه ساکن بیابانی که در آن چوپانی کرده بود ، نه شهرک هایی سینمایی تو تماشاخانه ها و نه حتا ساکن کتاب ها و اشعار و اندیشه هایش .او در سینه خود سکنی گزیده بود . همیشه ، همه جا ، درهر حال و در هر کار و بدین گونه او هیچ وقت چیزی کم نداشت .این سخن در حق هر کس و به خصوص او شاید عجیب به نظر برسد .
آنان که او را در زندگی می شناخته اند خواهند گفت که چگونه او چیزی کم نداشت در حالی که غم نان دست از سرش بر نمی داشت .
درحالی که گاهی ازفرط ناداری بازی در نقش هایی را می پذیرفت که آن ها را خود نمی پسندید . در حالی که ...
آری او نقش می پذیرفت .اما بازی نمی کرد . آنگاه که به هر دلیل قرار می شد ، کسی دیگری باشد ، این گونه قضیه را می فهمید که : حسین پناهی که در زندگی کارهای گوناگونی کرده است ، راههای گوناگونی رفته است ، حالا به این جا رسیده و قرار است این شخص باشد ، حسین پناهی ، نه نام مستعار پرستاژ در سناریو .
او لباس نقش را به تن نمی کرد . روح خود را در نقش می دمید . چون چنین بود و از آنجا که او در زندگی بر محترم شمردن هم هستی ها ، به خصوص هستی هایی به ظاهر کوچک ، معتقد بود ، همان نقش ها را نیز دوست می داشت . همان نقشهایی که شاید از ایفای آنها نا راضی بود .
و اما ناداری ، آری ، من نیز شاهد بوده ام که بسیاری از وقت ها همه ی در آمد دریافتی خود را برای خانواده اش می فرستاد و یا برای کسی سوغات می خرید و به دیدنش می رفت و چون بر می گشت شاید خود چیزیی برای خوردن نداشت . اما این ناداری است ؟
یک روز که به دیدن او رفته بودم گفت که حالا وقت غذاست . بعد یه پارچه خوش رنگی به ابعاد چهل در پنجاه سانتی متر که خود آن را سفره می نامیدآورد و گفت که این را با قیچی از یک سفره بزرگ جدا کرده ام . یک پیاز بر آن نهاد و نان کمی نمک . به هنگام باز کردن پوست پیاز ، با آن درست مثل نعمتی عزیز رفتار می کرد ، با حرکاتی پر از مهر و حق شناسی .و بعدهمان طور که نان پیاز و نمک می خورد با چشمانی پر از خشنودی به دو پنگوئن سیاه و سفید بر دیار که خود نقاشی کرده بود نگاه می کرد. آیا این عین دارایی نیست ؟
او حتا با حیرت خود نیز دوست بود وبه جای این که مثل بعضی اهل فلسفه بگوید : نمی دانم یا نمی توان دانست ، می گفت : ما چرا می فهمیم ؟ تلالوهایی از این آشتی با حیرت در بعضی نوشته ها و عمیق ترین اشعارش هست .این گونه او در فقر عقل آدمی نیز دارایی می دید.با این همه او بر این زمین در غربت زیست . و غریب همیشه در آرزوی رفتن است .
در مصاحبه ای از او پرسیده بودند : دوست داری در چه سنی از دنیا بروی ؟ گفته بود : چهل سالگی .این گونه مرگ دوستی ، مرگ جویی در ماندگان یا آنها که دست به خودکشی می زنند نیست . بلکه آن چنان که در بعضی کتابها خوانده ایم ـ مرگ ، دوستی خدا دوستان است .حال فرقی نمی کند که آنها خود به این جذبه در نهاد خود آگاه بوده باشند یا خیر . این جذبه ی خداست . و او هشت سال دیرتراز زمانی که خود می پنداشت از پی این جذبه رفت .شاید خدا نیز چون او را دوست می داشت .این چنین زود او را از میان ما به سوی خود خواند .
شاید چرا ؟
حتما .
رضا صفریان
#کانال_اصلی_حسین_پناهی
@hoseinpanah
پیش از شروع سال جدید با همه یاران و مرافقانم سخن میگویم:
امیدوارم و امید دارم سال جدید سالی باشد که تقدیر برایمان سعادت، موفقیت، آرامش، سلامت و شادمانی پیوسته را رقم زند.
صادقانه همه شما دوستان دیده و نادیده مخاطب این سطور را دوست دارم❤️
آخرین روزهای اسفند است
از سر شاخ این برهنه چنار
مرغکی با ترنمی بیدار
میزند نغمه ،
نیست معلومم
آخرین شکوه از زمستان است
یا نخستین ترانههای بهار!؟
#شفیعی_کدکنی
🎯🪐🍁🎶 @farzad_hasani
🎤𝗔𝗥𝗧𝗜𝗦𝗧 : Luis Fonsi Ft Daddy Yankee
🎵𝗦𝗢𝗡𝗚 : Despacito
🗓𝗗𝗔𝗧𝗘 : 2019
bb76
🆔@blodsoong
🔴ریمیکس🔴
🎤𝗔𝗥𝗧𝗜𝗦𝗧 : Billie Eilish
🎵𝗦𝗢𝗡𝗚 : I Don’t Wana Be you Anymore
🗓𝗗𝗔𝗧𝗘 : 2017
bb78
🆔@blodsoong
آيا اولين مصاحبه تان را به ياد داريد؟
اولين مصاحبه ام در مجله ي گزارش فيلم با آقاي ابراهيم نبوي بود.
مهمترين سوال نبوي از شما چه بود؟
دوست داريد چند سالگي بميريد؟
و جواب شما ؟
آن موقع فكر مي كردم، آدم بعد از چهل سالگي به يك نقطه ي پايان مي رسد ولي حالا فكر مي كنم معادلش يك نقطه شروع است.
متاسفانه در چهل سال اول هيچ چيز درخشاني از خودم نديدم.
مثل همه ي آدم هاي ديگر، به خاطر مسائل كوچك پيرامونم، آن سالها به هيچ و پوچ گذشت؛ كه در واقع بخشي را زندگي به من تحميل كرد و بخشي ديگر را خود خواسته از دست دادم.
اگر عمرم كفاف دهد اميدوارم به آن حسين پناهي شايسته ي اين همه احترام مردم برسم.
مي خواهم ثانيه ها را به روز تبديل كنم، چون وقتي براي هدر دادن ندارم.
وقت داريد به انتخابات و مسائل حاد جامعه فكر كنيد؟
من اين كد را از آقاي خاتمي گرفتم .
در سال ٧٦ يكي از بهترين خاطرات سالتان را ، انتخاب آقاي خاتمي جواب داده ايد. آيا هنوز بر همان اعتقاديد؟
بيشتر.
خيلي بيشتر.
خاتمي ديگر يك اسم نيست ، يك جريان ماندگار در تاريخ است.
هنرمندان كمتر در سياست دخالت مي كنند، به اميد خانه يا ماشين يا نيازي، مديحه سرايي مي كنيد؟
يك چارديواري به عنوان خانه، يك ماشين تا بعد از فيلمبرداري بي وقت و دير وقت جنازه خسته مان را به آن چار ديواري برساند، حقوق بازنشستگي با اين همه مالياتي كه مي دهيم .
آيا توقع خيلي بالا و محالي است؟!
...
از غم ها بگذريم؟
بگذريم ، ولي به سختي.
....
#حسين_پناهي
از كتاب نويد يك روز بلند نوراني (مجموعه مصاحبه)
سال٨٣
@hoseinpanah
❗️کلاس آموزشی مرتضی حنانه!
▪️برنامهای که از سال ۱۳۴۷ خورشیدی از تلویزیون ملی ایران پخش میشد و مرتضی حنانه دستگاهها و تئوری موسیقی ایرانی را به زبان ساده آموزش میداد، و استاد جلیل شهناز و علیاصغر بهاری و قوامی با ساز اجرا میکردند. نکتهی جالب آن است که فقط خود حنانه نت را میدانست و شهناز و بهاری فقط گوشی کار میکردند!
@artchanel
ای رویای مکرر
ای بارقه ی اتاقهای تو در تو
اسطورهی ستارهی سبز
ستارهی هزار پر
بیدارشو!
برون آی!
شانههایم عطش بوسههای تو را دارند
غافلگیرم کن
جوانم کن
💐 رضا براهنی