گزارشهاى فرزاد حسنى درباره فرهنگ،اجتماع و رويدادهاى مختلف از آمريكا و ساير نقاط جهان
سنگ قبر مادری که توسط فرزندانش از روی خاطرات کودکیش طراحی شده❤️
Читать полностью…دفتر خاطرات آلخاندرو خودوروفسکی:
در هر لحظه، ما در حال دست کشیدن از آنچه بودهایم هستیم، آنچه هستیم را زندگی میکنیم، و آغاز میکنیم به آنچه خواهیم بود تبدیل شویم.
دفتر خاطرات آلخاندرو خودوروفسکی:
ما زمانی به خرد میرسیم که یاد میگیریم آنچه را گریزناپذیر است بپذیریم
ایران، اصفهان
استودیو عکاسی،دهه چهل خورشیدی
منبع: صفحه روزی روزگاری در ایران
عضو انجمن روانشناسی ایران: افزایش 40 درصدی مراجعه به مراکز رواندرمانی بعد از جنگ / مردم به علائم اضطراب مزمن، بیخوابی و PTSD دچار شدند
حسین روزبهانی، عضو انجمن روانشناسی ایران:
مراجعات به مراکز رواندرمانی پس از جنگ افزایش 40 درصدی داشته است. اضطراب امروز جامعه، فراتر از اضطراب اجتماعی رایج است. آنچه ما شاهدش هستیم، اضطرابی عمومی، ناشی از شوک بعد از بحران و فشارهای گسترده محیطی است.
برخی از بیماران برای نخستین بار با حملات اضطرابی شدید، بیخوابی یا تحریکپذیری افراطی مواجه شدهاند. برخی حتی وارد مرحله اختلال اضطرابی کامل شدهاند. مواردی هم بوده که افراد به اختلال استرس پس از سانحه یا PTSD مبتلا شدهاند؛ بهویژه آنهایی که از نزدیک در معرض حملات یا انفجارها قرار داشتهاند.
❗️سوسن تسلیمی؛ زندگی و زمانهاش در مستند «در دوردست»
▪️کارگردان: محمد عبدی
▫️بازنشر از صفحهی شخصی یوتوب محمد عبدی
@artchanel
آرزو کن! آرزو کن آن اتفاقِ قشنگ رُخ بدهد رویا ببارد دختران برقصند قند باشد بوسه باشد خدا بخندد به خاطرِ ما! ما که کاری نکردهایم.
#سید_علی_صالحی
برنده وجود ندارد، بازی دوباره از پی باخت آغاز میشود!
Читать полностью…امروز هیچکس نمی تونه بفهمه من چقدر خوشبختم!
Читать полностью…حماقت آنجاست که با زیباترین لباسها بد راه بروی!
Читать полностью…مرگ در ایران یک اتفاق ساده است”
چندماه پیش از مرگش بر اثر سرطان، سهراب شهید ثالث در پایان یکی از آخرین گفتگوهایش، دی ۱۳۷۶، گفت:
«منظور از “یک اتفاق ساده” مرگ بود»
زیرا در جایی مثل ایران مرگ، اتفاقی ساده است و بسیاری از مردمان، مجالی برای سوگواری از دست رفتگان خود ندارند.
❗️نستور آلمندروس؛ فیلمبردار اسپانیایی، در زمان ساخت Days of Heaven بهکارگردانی ترنس مالیک در ۱۹۷۸ میلادی، بهتدریج بیناییاش را از دست میداد، با این وجود او یکی از شاعرانهترین تصاویر تاریخ سینما را خلق کرد. آلمندروس با وجود ابتلا به بیماریرتینیت پیگمنتوزا، که باعث از دست رفتن دید محیطیاش شده بود، با تکیه بر حس بصری فوقالعاده، نورسنجها و همراهی تیمش، تصاویری را ثبت کرد که هر کدام مثل یک نقاشی زنده است! با فیلمبرداری تماماً با نور طبیعی و استفاده از جادوی لحظههای غروب، Days of Heaven تبدیل به اثری شد که تا امروز الهامبخش سینماگران جهان است.
▪️آلمندروس برای این فیلم برندهی اسکار بهترین فیلمبرداری در سال ۱۹۷۹ شد. خود فیلم هم در چهار بخش نامزد اسکار بود!
@artchanel
منزل اکبر رادی نمایشنامه نویس فقید بعد از تخریب به خاطر حمله های اخیر تهران
Читать полностью…همان درخت است ،
اما در فصل متفاوت .
به یاد داشته باشید ،
همه چیز موقتی است.
دفتر خاطرات آلخاندرو خودوروفسکی:
دو توصیه خوب:
همیشه کاری را انجام بده که دوستش داری.
و یاد بگیر کاری را که انجام میدهی، دوست داشته باشی.
دفترچه روزانه آلخاندرو خودوروفسکی:
در این ناپایداری همیشگی، هیچ چیز فردی نیست.
«من» صندوقچه کوچکیست که درونش یک «ما»ی بینهایت آشیان دارد
یادم هست اولین باری که به او نزدیک شدم و گفتم احساس خوبی نسبت به او دارم، واکنش او برایم خیلی جالب بود. فقط یک کلمه پرسید: چرا؟ در جواب گفتم شاید چون چشمانش زیباترین تصویری است که در این ۲۰ سال دیدهام! لبخندی زد و با همان لحن شیوا گفت: شروع خوبی بود! و این آغاز دوستی من با سوزان بود. دوستی که هر دوی ما خوب میدانستیم قرار نیست به با هم بودنمون ختم بشه.
سوزان ارمنی بود و پدر و مادری مسیحی و بسیار مذهبی داشت. من هم مسلمان بودم و در خانوادهای با اعتقادات مذهبی سفت و سخت بزرگ شده بودم.
ما سال ۷۰ در دانشگاه اصفهان با هم، همدانشگاهی بودیم، اون ساکن اصفهان بود و ادبیات میخوند و من هم اصالتاً رشتی بودم، دانشجوی حسابداری.
اون روز مثل همه دوشنبهها هیچی از کلاس مالیه عمومی نفهمیدم! طبق معمول تمام هفتههای گذشته منتظر بودم ده دقیقه قبل از پایان کلاس بیاد دم در و از قسمت شیشهای برام دست تکون بده که یعنی کلاسش تموم شده، بعدشم دوتایی بریم همون کافه همیشگی و گپ بزنیم و برام کتاب بخونه.
همیشه آرزوش این بود که یک کتابفروشی بزرگ داشته باشه. بهش میگفتم اگه یک روزی کتابفروشی رویاهات به واقعیت بدل شد، اسمش رو بذار «کتابفروشی بارانهای نقرهای». اینجوری هر وقت وارد کتابفروشیت بشی یاد شهر من و خودم میفتی!
سوزان عاشق ادبیات و کتاب بود و منم عاشق هر چیزی که اون عاشقشون بود. وقتی دانشگاهمون تمام شد با خانوادهها صحبت کردیم. واکنشها دقیقاً همونی بود که انتظارش رو داشتیم. یک "نه" قاطع به دلایل کاملاً مذهبی. ما واقعاً احساس میکردیم که عاشق همیم اما عاشق خونوادههامونم بودیم. اون زمان مثل الان نبود که خانوادهها کمی منطقیتر با اینگونه مسائل برخورد کنند. روزهای قشنگ من و سوزان آذر ۱۳۷۰ شروع شد و بهار ۱۳۷۵ که من رفتم سربازی تموم شد. بعد از کلی آرزوی قشنگ برای هم، از هم خداحافظی کردیم. بعد از اون هیچوقت به اصفهان برنگشتم. اما وقتی سال گذشته همسرم مقصد سفر برای تعطیلات عید رو اصفهان اعلام کرد نمیدونم چرا از این پیشنهاد استقبال کردم.
حس غریبی داشتم. چیزی حدود ۳۰ سال از اون روزا گذشته بود، اما یه ترس ناشناختهای روحمو آزار میداد. وقتی دلیل این ترس را فهمیدم که دست تو دست همسر و پسرم داشتیم مرکز شهر قدم میزدیم. یه ساختمان بسیار بزرگ و مجلل که این تابلوی بزرگ روی درش خودنمایی میکرد: "کتابفروشی بارانهای نقرهای". با اینکه میترسیدم داخل کتابفروشی بروم ... با وجود اینکه میترسیدم دوباره سوزان را ببینم ... با وجود ترس از این که ممکنه توی ۵۰ سالگی، با دیدن زنی به غیر از همسرم ضربان قلبم شدید بشه.
اما نیرویی ناشناخته مرا به یک کتابفروشی کشید. توی اون ساعت از روز خیلی شلوغ نبود.
همسر و پسرم به بخش رمانها رفتن و من درست وسط کتابفروشی خشکم زده بود. دختر جوونی که داشت راهنماییشون میکرد به نظرم آشنا اومد. وقتی که لبخند زد، مطمئن شدم اون چشمها، اون لبخند، اون کمان گوشه لبها موقع خندیدن، اون دختر بدون شک دختر سوزان بود. درست لحظهای که خواستم صداش کنم و درباره صاحب کتابفروشی ازش سوال کنم چشمم به یک قاب عکس بالای میزی که دختر جوون از پشتش بلند شده بود افتاد. عکس سوزان بود، مسنتر، شکستهتر، و شاید جذابتر. گوشه قاب عکس یک نوار مشکی زده شده بود و کنار اون هم یه تختهسیاه چوبی کوچیک که روی اون به خطی زیبا نوشته شده بود:
عشق، زیباترین دین دنیاست
سوزان گروسیان
۱۲ ژوئن ۱۹۶۸
۳۱ ژانویه ۲۰۱۹
کار از فشار دادن نوک بینی و لب ورچیدن گذشته بود. اشکام سرعت عملشون خیلی از من بیشتر بود. همسرم با نگرانی به سمتم اومد و پرسید چی شده، و من به سختی لبخندی مصنوعی زدم و گفتم چیزی نیست یاد خاطرات دوران دانشگاهم افتادم. فقط دلم برای اون روزا تنگ شد و بغض کردم همین...!
آدمها آنقدرها که جدی مینویسند خشک و عبوس نیستند، آنقدرها که بذلهگویی میکنند شاد و خندان نیستند، آنقدرها که در نوشتهها قربان صدقه هم میروند دلبسته نیستند، آنقدرها که شکایت میکنند ناراضی نیستند.
آدمها به آن شدتی که سرود ای ایران را میخوانند وطندوست نیستند، به آن حرارتی که سینه امام حسین را میزنند، مذهبی نیستند، آنقدرها که کتاب میخرند کتابخوان نیستند، آنقدرها که پردهدری میکنند بیحیا نیستند.
آدمها انقدرها که پرت و پلا میگویند کمشعور نیستند، آنقدرها که حرفهای زیبا میزنند پاک و منزه نیستند، آنقدرها که دشمنانشان میگویند پلید نیستند، آنقدرها که دوستانشان تعریف میکنند دوستداشتنی نیستند. کار دارد شناختن آدمها، به این آسانیها نیست.
امیرعلی بنیاسدی ، نوهی دختری مهندس بازرگان
https://dl.downlooad.ir/artist/symyn-ghdyry/SYMYN%20GHDYRY%20-%20ABY%20-%20(Music-Pars).mp3
Читать полностью…ظاهراً قدیمی تر از کوکاکولا یک برند نوشابه هندی بنام «اردییز» (Ardy's) یا «اردشیر» است که ۲ سال قبل از کوکاکولا در سال ۱۸۸۴ میلادی توسط یک ایرانی زردتشتی بنام «اردشیر خداداد ایرانی» در شهر «پون» هند تاسیس شده که هنوز هم پابرجاست - گفته میشود اردشیر که اصلا یزدی بوده و ظاهراً حوالی ۱۸۶۰ میلادی از ایران مهاجرت کرده و ۸ روپی در جیب به هند میآید و اول در بمبئی و بعدتر در شهر «پون» سکونت میکند و در سال ۱۸۸۴ میلادی اولین کارگاه و نوشابه گازدار را تولید میکند - داستان قابل تاسف باری که این افتخار توسط یک ایرانی نسیب هندی ها شده است
🆔 @GizmizTel 💯
و مرگ تنها راه گریز من از کابوس هر روز بود!
Читать полностью…من دلم میخواد به فکر خوشبختی بچههام باشم!
Читать полностью…اگه اول صبح یه آدم عوضی رو ببینی،
یه آدم عوضی رو دیدی
ولی اگه تمام روز به آدمهای عوضی بر بخوری،
پس خودت یه آدم عوضی هستی!
دیالوگ ریلان گیونز در سریال توجیه شده
❗️فیلم کوتاه «تولد بهترین دوستم»
My Best Friend's Birthday
▪️کارگردان کوئنتین تارنتینو
▫️محصول: آمریکا، ۱۹۸۷ میلادی
▪️این فیلم نخستین تجربهی تارنتینو بهعنوان کارگردان است!
@artchanel