وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ.🧿📿 ارسالی: https://t.me/BiChatBot?start=sc-755795-Qtqm6jk
ناصر آقا راننده اسنپ بود و چند دفعه ای باهاش برا خریدو کارهای دیگم بیرون رفته بودم و بهش اعتماد کردم.
تا اینکه یه روز دخترم نفس که 16سالشه خواست از خونمون خیابون طبرسی(مشهد)بره موجهای آبی زنگ زدم به ناصر آقا اگه زحمتی نیست نفس رو برسونید موج های آبی،بعد نیم ساعت نفس با ناصر آقا رفت سمت موج های آبی،ساعت نه شب بود زنگ زدم به نفس گوشیش در دسترس نبود خیلی نگرانش شده بودم،ساعت دوازده شب نفس پیام داد که مامان یه چیزی بهت میگم نگران نشی و به باباهم چیزی نگی،گفتم دختر خبر مرگت معلوم هست کجایی؟گفت مامان من...... ادامه داستان
اولین اعتراف من هس
اسمم مهسا ۱۳سالمه
یروز خونه مادربزرگم بودم پسرخالم پی ام داد که میشه بیای پشت خونه مادربزرگ اینا گفتم واسه چی گفت میخام بغلت کنم گفتم باش بعد منم اروم اروم میرفتم بعد رسیدم پیشش بغلم کرد لبام رو خورد گردنم رو خورد بوسم کرد اولین بارم بود منم هیچ کاری نکردم چن نمیدونستم چیکار کنم هردوتامون میلرزیدیم بعد گفتم برو دیگه بسه رفتم بعد دیدم بازم پی ام داده بیا همونجا کارت دارم منم رفتم ولی این دفعه دیگه... ادامه داستان
اعتراف میکنم زن داییم خواب بود رفتم از پشت بغلش کردم و شروع کردم به مالیدنش که🔞...
مشاهده اعتراف💦
هر وقت خواستی براش دلبری کنی اینو استوری کن🥺♥️
#Story
@estoorie_instaa
🍓 شورت خیس کن ترین گیف هارو رو اینجا داره🍑👇
🍑 برای ورود کلیک کنید 😈💦