♥️مجله هنری عشقولیسم ♥️ ورژن عاشقانه مثبت مجله هنری پونیسم😁 ماواس گسترش عشق وساختن دنیایی باحال خوب تلاش میکنیم🥰💪🏼 | تمامی حقوق این کانال متعلق به مجله هنری پونیسم است💚| کانال اولمون : @puniism
وقتی میخواید به طور مستقیم رو قلبش تاثیر بزارید
مثل شاملو بهش بگید :
« قلب من به این امید میتپد که تو هستی، تویی وجود دارد که من میتوانم آن را ببینم؛ او را ببوسم، او را در آغوش خود بفشارم و
او را احساس کنم »
#شبتون_بخیر_رفقا✨♥️ 🌙
@eshghuliism
#تنگ_بلور
#مریم_دماوندی
#پارت_258
جوابی نمیدهد و ترانه میپرسد
- باهات چیکار داشت؟
پشت دیوار می ایستم ...کمی سر کج میکنم و آن دو را می بینم .
ترانه ای که روی زمین نشسته و مهرابی که مچ دست او را در دست دارد
- نمیگی؟
کلافه با لحن تندی تشر میزند
- نرو رو مخم تران، نشو یکی مثل بقیه ، یادنگیر .!
- نمیشم..
دستش را بالا میبرد ...چندتار موی افتاده به روی پیشانی مهراب را بالا میزند و می گوید
- من برات نگرانم مهراب
- نباش
- نمیتونم ...نمیشه ...وقتی این وضعیتت رو میبینم نمیتونم نگران نباشم تو عوض شدی ، مثل سابق نیستی ، صبر و حوصله نداری ، عصبی شدی ، پرخاشگر شدی ، زود از کوره درمیری ، با کوچک ترین حرفی بهم میریزی ...
من بیش از این تاب و تحمل نداشتم ...
من بیش از این گنجایشش را نداشتم...
من از یک نگاه حنانه به او به جنون میرسیدیم...دیوانه میشدم
و حالا باید پشت یک دیوار مخفی شوم ...
نگرانی های یک زن را برایش ببینم..
کلماتی که به کار می برد را بشنوم و جانم بالا نیاید ...زنده بمانم ...نفس بکشم.
🖇♥️
اونجا که #سیاوش_قمیشی میگه:
"هیچکسی هنوز تو دنیا مثل من که دل نداده"
میخوام بزنم رو شونهاش بگم:
"من، من آقای قمیشی، منِ احمق"
@eshghuliism
- صُبح است، غزل بار کنم نوش کنیم ؟
یا چآی بیاورم بنان گوش کنیم ؟:)☕️🍂
@eshghuliism
#تنگ_بلور
#مریم_دماوندی
#پارت_257
دهان باز میکنم و هنوز صدا از گلویم بیرون نیامده است که صدای جیغ ترانه در اتاق می پیچد.
شوکه سر جا خشک میشوم و این مهراب است که از کنارم رد میشود و با قدم های بلند از اتاق بیرون می رود .
نگاه مات مانده ام را از جای خالی اش میگیرم و
پشت سرش روانه میشوم.
- چت شده؟
-از رو چهارپایه افتادم ..
- رو چهارپایه چه غلطی میکردی تو؟
قدم به سمت آشپزخانه برمیدارم و صدایشان واضح تر میشود
- الان چرا داری گریه میکنی؟
- اخه ببین چجوری باهام رفتار میکنی ...همش سرم داد میزنی ...مگه من مقصر جدا شدنتون بودم؟
- چرت نگو ترانه ..
- چرت نمیگم ، از ثانیه ای که دیدیش داری حرصتو سر من خالی میکنی ، خب من که گفتم نیا خونه ...خودت پاشدی اومدی .
- آخ ، چرا فشارش میدی؟
- که بلکه دو دقیقه خفه شی ببینم چی به سر خودت آوردی.
- مگه برات مهمه؟
#تنگ_بلور
#مریم_دماوندی
#پارت_256
نگاهش از قطره اشک چکیده به روی گونه ام بالا می آید و در چشمانم می نشیند.
ثانیه میگذرد ، دقیقه طی میشود اما جوابم را نمیدهد.
قدم که به قصد فاصله عقب میکشد با دستانم دو طرف پیراهنش را از کنار پهلو به چنگ میکشم
- مهراب
نفس میزنم و دستان او به دور مچ دستانم می پیچد
- برو پیش ماهور ...
پیراهنش را میان مشت محکم می فشارم و او درمانده ادامه میدهد
- به زندگیمون که گند زدی اما حداقل واسه اون بچه مادر خوبی باش ...
قطره های اشک امانم نمیدهند ، تار میبینمش و کلمات او جانم را به درد می آورد
- حق اون طفل معصوم نیست که عذاب بکشه ...که تاوان اشتباهات منو تو رو بده .
دستانم را به دور کمرش می پیچم ...یک نفس فاصله بینمان را تمام میکنم و صورت خیسم را به قفسه سینه اش می چسبانم
- هر جور میخوای مجازاتم کن ...اما خودتو ازم نگیر ...بهم فرصت بده مهراب ... بذار درستش کنم ...جبران کنم .
فشاری به شانه هایم می اورد ...تنم را از آغوشش فاصله میدهد و با لحنی تلخ می گوید
- دیگه چیزی بین ما نمونده که بخوای درستش کنی..
محرمِ دل
مطلبِ تن،
مقصدِ جانم تویی...
♥️😌🍃
@eshghuliism🍁
یادت نرود
کمی زندگی کنی
میان این همه هیاهو
صبح بخیر♥
@eshghuliism
از دل نرود
شوقِ جمالت بیرون...
🥰👀♥️
#با_دلبر
@eshghuliism
میخواهم
از این پس
تمامِ ماجرا باشی...
🌱♥️🙃
@eshghuliism
#تنگ_بلور
#مریم_دماوندی
#پارت_253
پایم که به داخل اتاق می رسد در را چنان محکم بر هم می کوبد که از جا میپرم
- بچه خوابه ...
به سمتم برمیگردد نگاه خشمگینش را به چشمانم میدهد و با لحن تندی میپرسد
- چی میخوای؟
دهان باز و بسته میکنم و نمیدانم ...خودم هم نمیدانم به چه بهانه پا به این اتاق گذاشته ام...
تنها چیزی که خوب میدانم حسادتی است که من را جنون رسانده است...
حضور آن دختر در کنار او را نمیخواستم...
خنده هایش..
حالت نگاهش ...
صدای اغواگرانه اش ...
تحمل هیچ کدام را نداشتم ...
- برو بیرون ..
تن صدای بالا رفته اش که در اتاق می پیچد ..بی اختیار نیم قدم به عقب برمیدارم ...
لب هایم را به روی هم می فشارم و زمزمه میکنم
- نمیخوام...
نفس میزنم و با جان کندن ادامه میدهم
- ترانه اینجا باشه ...
واکنشی نشان نمیدهد و من دستپاچه توضیح میدهم
- من مادر اون بچه ام ...نمیخوام کس دیگه ای کنارش باشه ...نمیخوام ترانه بیشتر از من باهاش وقت بگذرونه .
لبهایش به طرح یک پوزخند کش می آیند و بی رحمانه زخم میزند
- مادری؟
#تنگ_بلور
#مریم_دماوندی
#پارت_252
به جلو سکندری میخورم اما خودم را به زحمت سرپا نگه میدارم..
سخت بود اما جان میکنم تا پیش چشمان ترانه بیش از این خودم را خوار و خفیف نکنم ..
- چیزی احتیاج داری عزیزم؟
ترانه است که با آن لحن دوستانه میپرسد و من اما بدون آنکه نگاهش کنم خیره در چشمان مردی که اخم بر چهره دارد زمزمه میکنم
- باید حرف بزنیم ...
مکث کوتاهی میکنم و ادامه میدهم
- راجع به ماهور...
بازوی ترانه را رها میکند و با لحنی که برایم بی نهایت غریبه بود جواب میدهد
- هر مشکلی که هست با ترانه درمیون بذار ..!
ترانه لبخند میزند...
او چشم میگیرد و همان که میخواهد به داخل اتاق برگردد با صدای تقریبا بلندی جیغ میکشم
- ترانه پدر بچه من نیست که بخوام باهاش حرف بزنم ..!
- عزیزم اینجا خونه خودت نیست که صداتو بندازی رو س..
- ببند دهنتو ترانه ...
عربده اش ترانه ای که مقابلم ایستاده بود و سعی داشت برایم خط و نشان بکشد را در دم خفه میکند ..
نگاه عاصی اش را از ترانه ناباور میگیرد و به سمتم برمیگردد
از جلوی درب اتاق کنار می رود و خطاب به منی که جانم به لب رسیده بود تشر میزند
- بیا تو
#تنگ_بلور
#مریم_دماوندی
#پارت_251
- الان باید بغلم کنی بگی عزیزم تو برام بیشتر از اون چیزی که فکرشو میکنی مهمی نه اینکه جوری بهم زل بزنی که از ترس خودمو خیس کنم..
دستم میان راه خشک میشود و ترانه است که یک بند ادامه میدهد
- نپوش اینو ...خیلی بهت میاد ...غیرتی میشم
- برو بیرون ترانه ..
تن صدای بلند و عصبی اش منی که پشت در بودم را یک قدم به عقب می راند و اما ترانه؟
- دیگه اشتباه نمیکنم ...از این به بعد یه لیوان آبم خواستم بخورم ازت اجازه میگیرم ...ببخشید خب؟ من نمیخوام با حماقتام اذیتت کنم...معذرت میخوام
قهر نمیکرد
همانند من ...با یک بار داد و بیداد پا پس نمیکشید و منتظر طلب بخشش از جانب اویی نمیشد که هیچ اشتباهی نکرده است ...
- میری بیرون؟
- اگه تو اینجوری راحت تری...باشه ،فقط میمونی خونه؟
- نه تا ده دقیقه دیگه میرم ، سوال دیگه؟
لحظه ای سکوت ایجاد میشود و همان که میخواهم قدمی به عقب بردارم ترانه میپرسد
-سوال که نه بیشتر فضولیه ...با این تیپ کجا میری؟
- قبرستون ، میای؟
- اگه قبرستونش خونه حنانه جون ایناست که اره میام ...دوتا فاتحهام براش میخونم .
حالت تهوع و سرگیجه امانم را میبرد ...نام حنانه ..صدای خنده های ترانه در سرم زنگ میزند و درست لحظه که میخواهم برای حفظ تعادل دستم را بند جایی کنم درب اتاق باز میشود و ترانه و مهرابی که بازویش را گرفته است در چهارچوب آن قرار میگیرند.
💭
عشق
آدم را به جاهای ناشناخته میبرد؛
به ایستگاههای متروک
به خلوت زنگزدهء واگنها
به شهری که
فقط آن را در خواب دیدهای
وقتی عاشق شدی،
ادامه این شعر را تو خواهی نوشت...!
@eshghuliism
#تنگ_بلور
#مریم_دماوندی
#پارت_249
پلک هایم را با درد به روی هم میگذارم ...نفس عمیقی میکشم
تلاش میکنم آرام باشم ...خودم را کنترل کنم ..حواسم را به ماهور دهم تا افکار سیاهم در ذهنم جولان ندهند و باز حالم بد شود ...
ماهور را روی تختش میگذارم ...کمکش میکنم شیشه شیرش را برایش نگه میدارم ...نگاهم میکند
لبخندی مملو از بغض بر لب می نشانم ...سر انگشت اشاره ام را به بینی اش میزنم و اوست که شیشه شیرش را رها میکند و برایم میخندد.
خنده هایش امید به زندگی را در تک تک سلول هایم برمیگرداند ...
همه چیز درست میشد
من تمام تلاشم را میکردم
کم نمی اوردم
جبران میکردم
همه چیز را جبران میکردم و باز هم یک خانواده میشدیم.
کمی با ماهور بازی میکنم ...خسته میشود ...نق میزند ...بهانه میگیرد و در آخر با کمی ناز و نوازش میخوابد.
چشم از پلک های بسته او که دقایقی میشد به خواب رفته بود میگیرم و از پای تخت بلند میشوم ..
کف دستان عرق کرده ام را به شلوارم میکشم و با قدم های آرام به سمت درب اتاق می روم.
درب نیمه باز آن را کامل باز میکنم و قدم به بیرون میگذارم
آب دهانم را سخت قورت میدهم ...جلو می روم و خودم را به مقابل اتاقی که درب بسته آن در ذوق میزد می رسانم ..
سر و صدای نامفهومی به گوشم میرسد و من کنجکاو گوشم را به در می چسبانم
- من کاری نکردم مهراب ...
از استرس قلبم تا دهانم بالا می آید و صدای ترانه اوج میگیرد
- باور کردن من انقدر واسه تو سخته؟
نمیدانم ایا تو واقعا زیبا بودی یا من خیلی دوستت داشتم به هر حال چیز هایی که از تو به خاطر می اورم حتی تلخ ترین هایشان ؛ جز زیبایی نیستند...
🙃
@eshghuliism
چه کسی میفهمد
در دلم رازی هست
میسپارم آن را
به خیال شب و تنهایی خود !
#شبتون_در_پناه_حق
@eshghuliism
باید مزهىِ توت فرنگى بدهد،
یا انار گلپر زده،
یا آش رشته مادر بزرگ
تو غروبهاىِ جمعه...
داشتنت
باید بوىِ یاسِ رازقى بدهد،
یا بوىِ خاکِ باران خورده...
نمیدانم
ما كه نداشتیم!
اما داشتنت
باید چیزِ خیلى قشنگى باشد...🙂🍓
@eshghuliism
مهم اینه آخر شب که میخوای بخوابی
بدونی که همه چیز گذراست ...
اگر روز خوبی داشتی و برای خودت ساختی
شکر و سپاس، اگر روز خوبی نبود،
رها کن، فردا یک روز دیگهست...☁️🌙
#شبتون_در_پناه_حق
@eshghuliism
توی فیلم Legend یه دیالوگ داشت
که میگفت:
" بعضی آدما یه کاری میکنن
که دیگه نمیتونی دوسشون داشته باشی
ولی دلت خیلی برای اون وقتایی که
دوسشون داشتی
تنگ میشه " 🫂♥️
@eshghuliism
#تنگ_بلور
#مریم_دماوندی
#پارت_255
قفسه سینه ام از درد تیر میکشد و او بی رحمانه ادامه میدهد
- کاری نکن که همینم ازت بگیرم ...
سوت یکنواختی گوش هایم را پر میکند ...
او می گوید ...تهدید میکند و اما نگاه مات و حیران مانده من تنها تکان خوردن لب هایش را می بیند.
من روزی برای این مرد
نفس بودم
جان بودم
و حالا
یک بی وجود...
یک هرزه که فرزندش را رها کرده و تمام این مدت از نظر او روز و شب هایش با دیگران سر شده
من ...منی که در تمام این چهارماه خودم را در اتاقم زندانی کرده بودم و تنها به لطف شیدا بود که تا به الان نفس میکشیدم..
- برو بیرون ...
صدای گرفته اش که در سرم می پیچد ...سر بالا میگیرم و نگاه تار شده ام را به چشمانش میدهم
چانه ام میلرزد ...صورتم به اشک می نشیند و با بغض میپرسم
- تو هم اونو...
هق میزنم و با لکنت ادامه میدهم
- مادر ماهور میدونی؟
#تنگ_بلور
#مریم_دماوندی
#پارت_254
خیره در نگاه وامانده ام کلمات را به زبان می آورد
- حالا که واسه اون بچه از صدتا غریبه هم غریبه تر شدی یادت افتاده مادری؟
- من...
امانم نمیدهد
- اومدی واسه بودن یا نبودن ترانه ای تعیین و تکلیف کنی که تمام این چهار ماه جور توی بی وجود رو کشیده؟
لرز خفیفی تنم را در برمیگیرد...
دندان هایم به روی هم چفت میشوند و او قدم به پیش میگذارد .
- کجا بودی وقتی اون بچه از درد بی مادری تو تب میسوخت؟
حرف هایش ...فاصله به یک اینچ رسیده بینمان ...نفس های گرم و سوازنش تمام اندام هایم را به انقباض درمی آورد و دمای بدنم لحظه به لحظه بالاتر می رود
- وقتی ترانه پا به پای اون بچه شب تا صبح پلک رو هم نمیذاشت تو تو بغل کدوم بی شرف بودی؟
مرگ نبود..
از مرگ هم بدتر بود..
من تمام وجودم ...تار و پودم زیر بار حرف های او له شده بود و حالا هیچ بودم...لال بودم ..خفه بودم.
- حد و حدودتو بدون پناه ...اگه اینجایی ..اگه اجازه دادم پا تو این خونه بذاری و دستت به ماهور بخوره فقط و فقط به خاطر پدرته.
اى جان به چه زندهاى..؟!
که جانانت نیست...
#حافظ
@eshghuliism
در امتداد هر شب،
من هستم و تمام ، با خویشتن نشستن،
در خویشتن شکستن...
#شبتون_در_پناه_حق
@eshghuliism
+تَرکِ
ما
کردی
ولی؛
با
هرکه
هستی،
یآر
باش:)🙂🧷!
@eshghuliism
ترا چه غم
که شب ما دراز میگذرد...؟
@eshghuliism
دوستت می دارم
بی آنکه
بخواهمت.
#شاملو
@eshghuliism
زهر چشم نِگهت شربت قند است مرا...
#با_دلبر
@eshghuliism
#تنگ_بلور
#مریم_دماوندی
#پارت_250
- تو بچه نیستی ترانه ...تو خام و بی تجربه نیستی که من بخوام نصیحتت کن ...بس کن ، دست بردار از کارای که خودتم میدونی تهش هیچی نیست ..
کف دستانم را برای حفظ تعادل به در تکیه میدهم و ثانیه ای بعد هق هق گریه های ترانه است که سکوت ایجاد شده را می شکند
- میخوای بگی من نباید هیچ تلاشی واسه زندگیم کنم؟
- تلاشی که قراره بهت آسیب بزنه رو نه نکن .
مغزم توان تجزیه و تحلیل نداشت ...
آنقدر حرف هایشان سردرگم کننده بود که نمیتوانستم درکشان کنم ..
-نمیخوام اتفاقی واسه ات بیفته ...تموم کن این حماقتی که پیش گرفتی رو ...
- برات مهمم؟
شانه هایم بالا میپرند و مردمک های دو دو زنم روی یک نقطه از درب چوبی رنگ پیش رویم ثابت میماند
چرا همه چیز تا این حد غیرقابل باور بود.!؟
منی که پشت درب یک اتاق ایستاده بودم و مکالمه بین یک زن و مردی که پدر فرزندم بود را میشنیدم.
می شنیدم و من همان زن حسود گذشته بودم
همان که حتی از توجه بیشتر او به ماهور دلگیر میشدم .!
هیچ صدایی نمی آید و من چرا در ذهنم آن ها روی یک تخت تصور میکنم؟
که شاید مهراب دارد به عادت همیشه دوستت دارم هایش را با بوسه و یک رابطه پر شور نشان میدهد .
صدای نفس های به خس خس افتاده ام لحظه به لحظه اوج میگیرد و این دستان لرزانم هستند که بی اراده به سمت دستگیره درب اتاق کشیده میشوند.
شدم در یاد زلف و عارضش از چرخ مستغنی
به یمن عشق، صبح دیگر و شام دگر دارم
#صبحتون_بخیر
@eshghuliism