dorremanna | Unsorted

Telegram-канал dorremanna - بي آوازهای همیشه

84

اشعار

Subscribe to a channel

بي آوازهای همیشه

پلک که بر هم بگذاری
آسمان هبوط می‌کند
روی دست‌های سیمانی شهر
شانه‌های خاکی خیابان
اسیرت می‌کند
در ابتدای معنای بودن
چشم که بگشایی
در این روز شگفت
در سخاوت آفتاب و نسیم
باد می‌چیند
پنجاه و پنج برگ پر خاطره
از دفتر بهار
و می‌سپارد
به کنج تاریک ذهن
درنگ که کنی
در ایستگاه سیزدهم بهار
یک سبد خاطره ازلی
می‌چینی
از شاخه تقدیر
بگذر و لبخند. بزن مسافر
دلم آشوب پاییز است
تنها مهربانی دستان تو
کلید عروج است
به بهار بیداری....
۱۴۰۳/۰۱/۱۳
#محمدعلی_آقاميرزايي
@dorremanna

Читать полностью…

بي آوازهای همیشه

اسفند
گیسوی خیس و خرامان کلمه‌ای است
سرد و ساکت و صبور
روی شانه‌های بهار
بوسه ناسیراب سرد زمستان
بر شاخه زندگی
که هنوزش
در خیال پیچیدن است
به اندام داغ وصل
دوباره بهار
دوباره رویش غنچه‌های برهنه امید
و هزارباره‌های تکراری ملال
جنون جاری در رگ‌های این جهان
جز به آتش عشق
لخته نمی‌شود
بدوز لب‌های بهار را
بر سینه روزهای آخر اسفند
انسداد عریانی یاس را
تنها تن داغ و برهنه بهار
می‌کند تعبیر...
در باران شیفتگی فصل‌ها
بهار باش بهار...
97/12/22
#محمدعلی_آقاميرزايي
@Dorremanna

Читать полностью…

بي آوازهای همیشه

روز میلاد تو
طلوع دوباره برف است
بر ارتفاع این کوچه‌های شب زده
یا کریم سرمازده‌ای
زیر طاقی
خواب دستان تو را می‌بیند
هنگام که نوازش می‌کنی
گونه‌های چرک مرده شهر را
بمان با من و این پنجره‌های دلگیر
تا در آستانه هر بهار
دوباره امیدوار شویم
به فصل مهربانی
۱۴۰۲/۱۲/۶
#محمدعلی_آقامیرزایی
@dorremanna

Читать полностью…

بي آوازهای همیشه

تا باد
تا برف
تا این رمیده سپید
بنشیند بر حاشیه‌های تماشا
التماس کن
دیدارهای متبلور را
بر کوچه‌های انتظار
اینجا شهری در سیاهی
عزای لباس سپید برف را
قطره قطره
دود می‌گرید
در ثانیه‌های تماشا
اگر بیایی
و صدایم کنی
با لهجه زمستان
خیابان‌ها
ردای سپید به تن می‌کنند
و به رقص می‌آیند
از حضور دانه‌های درخشان سرد
بیا
غریبی نکن
شهر دستان سپید تو را
جایی پس پشت خاطره‌ها
گم کرده است.
۱۴۰۲/۱۰/۱۶
#محمدعلی_آقامیرزایی
@dorremanna

Читать полностью…

بي آوازهای همیشه

دوباره یلداست لیلی
آشوب پاییز
امشب قطره قطره
می‌چکد
بر شانه‌های سپید فصل سرد
تا تو متولد شوی
داغ و تبدار
در شکن‌های پر موج باغ
اولین روز زمستان
نصیب من
سهم تو
دست‌های جوهری شاعر
که در ویرانه‌های عمر
به دنبال قلب عاشقی است
تا دوباره جوان شود
این بلندترین شب سال را
قربانی می‌کنم
برای رسیدن به لب‌های گر گرفته زمین
دلتنگی نام کوچک من است
صدایم بزن
تا بگذریم از این زمهریر
به سمت سبز بهار
یلدا را می‌آویزم
در ابتدای این جاده‌های ناتمام لیلی
تا آرام بگیری
میان رسیدن
در بطن قلب سرد
۱۴۰۲/۹/۳۰
#محمدعلی_آقامیرزایی
@dorremanna

Читать полностью…

بي آوازهای همیشه

وقتی سفر می‌کنی
کهکشانی از دلتنگی
لانه می‌کند میان هستی قلب من
هزاران سال نوری
از تو دورم گویی
وقتی شهر را تنها می‌گذاری
این پنجره‌های عبوس
تنها تورا چشم به راهند
سپیده‌دمی
میان ظلمات جدایی
تا بیایی
و به آتش بکشی
منظر آسمان مرا
نور و روشنی بکاری
در باغچه تنهایی‌هام
سفر را از یاد ببر
کنارم آشیانه کن
تا تمدن عشق را بنیان کنیم
جایی کنار لحظه‌های دیدار
۱۴۰۲/۹/۱۲
#محمدعلی_آقامیرزایی
@dorremanna

Читать полностью…

بي آوازهای همیشه

دلبرکم
دنیا جای قشنگی است
لبریز آرامش و صلح
سرشار از صدای قمری‌های عاشق
و‌بلبلان مست
وزش بادهای موسمی عشق
و نسیم آویخته بر ذهن پنجره‌ها
دنیا جای قشنگی است
دلبرکم
اما فقط برای صاحبان زور
در پنت هاوس‌های مجللشان
خودی که باشی
همه چیز برای تو آزاد است
حتی دریدن نوزادان بی‌گناه
اشک و خون کودکان
تو را به خنده می‌اندازد
خودی که باشی
خرس درنده و کفتاری
مثل همین نخست وزیر سرزمین موعود
آزاد و رهاست
مجوز دارد
برای دریدن زنان و پیران شکسته
تو می‌توانی نسل یک عده بی‌وطن را براندازی
چه خیالی است
دنیا مال ماست
تمام سلاح‌های جهان از آن ماست
سلاخ هم که باشی
مورد حمایتی
دموکراسی و حقوق بشر برای دیگران است
نه برای ما
دلبرکم
جهان جای قشنگی است
اما من
سودای آن دارم
همه را بسپارم به این درندگان
و پناه گیرم
در کرانه‌های خواب...
۱۴۰۲/۸/۲۱
#محمدعلی_آقامیرزایی
@dorremanna

Читать полностью…

بي آوازهای همیشه

شهر بارانی می‌شود
وقتی به خوابم می‌باری
یک مشت ابر می‌پاشی
بر آسمان گرفته دیدار
تا خواب‌هایم خیس
و رویاهایم نمناک شوند
ببار بر بسترم بانو
کویر سینه ام
آرزوی باران می‌کارد
در ذهن تشنه‌اش
۱۴۰۲/۸/۱۳
#محمدعلی_آقامیرزایی
@dorremanna

Читать полностью…

بي آوازهای همیشه

صبح با تو آغاز می‌شود
با چکیدن صدایت
بر شاخه خاطره‌ها
با طلوع دست‌هایت
بر شانه‌های باد
زمان
در انتظار بردن نام تو
در آغاز کائنات ایستاده است
صدایم کن
در مبدا هستی
در خیال بودن
تا خالی شوم
از هر چه هست و نیست
در کوچه‌های یاد.
۱۴۰۲/۸/۸
#محمدعلی_آقامیرزایی
@dorremanna

Читать полностью…

بي آوازهای همیشه

حرف می‌زنی
به لهجه غزل
با طنین ترانه‌های عاشقانه
کوه‌ها
یاد تواند
بر بام شهر
اشک‌های زلال تو
رگبار بی پروای پاییز
تمنای نوازش دستانت
آویخته بر ثانیه‌های سکوت
سرشارم کن بانوی بهار
از سلول‌های نسیم
نامم را آواز کن
در کوچه‌های باد
می‌خواهم
چراغانی کنم
یادت را
روی شاخه‌های لخت
بر متن آسمان
درنگ نکن
بیا
شهر پاییزی را
پر کن از زمزمه طلب
صدایم کنی
می‌رویم دوباره از جنون
در این شهر پر شتاب
۱۴۰۲/۸/۵
#محمدعلی_آقامیرزایی
@dorremanna

Читать полностью…

بي آوازهای همیشه

صبح ابر بود
با ردی از کلاغ
روی آسمان گرفته پاییز
صبح قطره‌های عشق بود
چکیده بر لب‌های تشنه زمین
حسرت آغوش گرم فصل
خوابیده روی تن داغ انتظار
صبح پاییز بود
عاشق و خسته و منتظر
نگران این همه جاده
که افتاده بود
روی خواب وصل
من اما بی‌قرار تو
ایستاده در نسیم احساس
تشنه‌ترین زائر بودم
برای رسیدن به معبد تنت
۱۴۰۲/۷/۲۰
#محمدعلی_آقامیرزایی
@dorremanna

Читать полностью…

بي آوازهای همیشه

آمدی
همین حوالی غربت دست‌هایم
لانه کردی
صدایت
سبزه زاران خیس
با چتری از آواز سهره‌ها
وقتی لب می‌گشایی
کهکشان‌ها سرود دوستی می‌خوانند
در گوش سیاه چاله‌ها
موسیقی ملایم هستی
در نگاه تو لانه دارد
لب های تو
نجوای شب بیابان
با جاذبه‌ ستارگان محتضر
بمانی جهان را معنا می‌کنم
میان پیراهن بی قرارت
۱۴۰۲/۷/۳
#محمدعلی_آقامیرزایی
@dorremanna

Читать полностью…

بي آوازهای همیشه

وقتی می‌دود باران
روی خیابان
شیدا می‌شوم دوباره
باز گل می‌کند
تمنای لمس منحنی اندام تو
بر سرانگشتان تشنه‌ام
وقتی قدم می‌زند باران
روی خیال تو
عاشق می‌شوم ناگاه
شکوفه‌های بوسه‌ تو را
می‌چینم از شاخسار آرزو
وقتی حیاط
پر می‌شود از صدای خیس بهار
پنجره بیچاره
دخیل می‌بندد
به گونه‌های تو
مبتلا به درد باستانی زمین
که این همه سال
پنهان شده
میان سینه‌ عاشقان
برای روزهای مبادا...
بیا کنارم بنشین
به تمنای من اعتنایی نکن
بدوز چشمانت را
به خط فردای فصل
بگذار خرمن کنم
آواز غمگینم را در باد...
۱۴۰۲/۰۱/۲۷
#محمدعلی_آقامیرزایی
@dorremanna

Читать полностью…

بي آوازهای همیشه

شعری از محمدعلی آقامیرزایی

Читать полностью…

بي آوازهای همیشه

فردا صبح
پلک که بگشایی
جهان تازه می‌شود دوباره
ترانه‌ها متولد می‌شوند
میان حنجره پرندگان
آوازها جریان می‌یابند
در آوندهای تاک
پلک که بگشایی فردا
نخستین سپیده دم جهان
به خاک و آب سلام می‌کند
انسان در غار بی خبری
خمیازه می‌کشد
و عشق منتشر می‌شود
از نگاه تو در برهوت جهان
متولد شو با سپیده
پشت خواب کهکشان
تا معنای مقدر عشق
با باد پراکنده شود در زمین
پلک بگشا و به من بنگر
تا انفجار بزرگ را
دوباره رقم بزنم
در هستی جهان
من انرژی تاریکم بی تو
متولد شو در ظلمات کهکشان
تا همه چیز را دوباره آغاز کنیم
بار دیگر از روز الست
۱۴۰۱/۱۲/۶
#محمدعلی_آقامیرزایی
@dorremanna

Читать полностью…

بي آوازهای همیشه

سفر نام کوچک دلتنگی است
شهر را که تنها بگذاری
آسمان ماتم می‌گیرد
کبود می‌شود
و می‌بارد
پنجره‌ها پیر می‌شوند
از این رگبار بغض آلود
گونه‌های گرفته خیابان
هنوز خیس از اشک‌های بهار است
فصل اردو زده
پشت درهای شهر
اما دستانش بی تو
گرمایی ندارد
برای جوشش شکوفه‌ها
پا بگذار روی لحظه‌هایی نقره‌ای
دلم لک زده
برای آفتاب بهار
۱۴۰۳/۰۱/۸
#محمدعلی_آقاميرزايي
@dorremanna

Читать полностью…

بي آوازهای همیشه

بگذار اعتراف کنم
بلوغ یک حس ریز بارانی
در آخرین سه شنبه سال
تن کشیده
روی پوست تیره عاطفه فصل
هیچ تنی هوشیار نیست
زخم‌های کهنه چهارشنبه سوری را
کسی به تماشا ننشسته است
همه باردار ثانیه‌های باروتي‌اند
با نارنجک‌هایی پنهان
در انتهای تیره افکارشان
پا به ماه زایش انفجاری عصبی
من خسته‌ام
تمام تنم را در می‌آورم از خود
و می‌آویزم بر میخک سرخ سفر
صدای جنون
عمود بر لحظه‌های عصیانی
آبستن هزاران ترکش سیاه است
زیر بارش ابرهای بهاری خاطره
تمام تردی ترنم بهار را بوسیده‌ام
قلم به دست گرفته‌ام
تا در این دوران دیوانگی
دامن دلگیر شهر خط خطی را
با بارش بارانی از مهر
رنگی کنم
فقط آتش بازی چشم تو
در چهارشنبه سوری شهر شوریده
از تیرگی این همه دلمردگی
سو سو می‌زند...  
                       
#محمدعلی_آقاميرزايي
@Dorremanna

Читать полностью…

بي آوازهای همیشه

باتو که قدم بزنم زیر باران
شهر نم‌زده عاشق می‌شود
شانه‌های خیس خیابان را می‌گیرد
و لب‌های داغش را
می‌چسباند
به گونه‌های پنجره
با تو که قدم بزنم زیر باران
التهاب نفس‌های زمین
لانه می‌کند
بر سرانگشتان عاشق من
که نومیدانه می‌جوید
قطره‌های محبت را
در دست‌های تو
با تو که قدم بزنم زیر باران
انسان قدم در سفر می‌گذارد
از ابتدای روز نخست
تا سپیده‌دم آرزو
پا می‌گذارد
روی احساس شهر
و عشق
خط خطی می‌کند
شیشه‌های پر آشوب را
قدم زدن با تو
زیر چتر باران
فصل را می‌کوچاند
از این سرمای بی عاطفه
به بهار جوانه‌ها...
۱۴۰۲/۱۱/۸
#محمدعلی_آقامیرزایی
@dorremanna

Читать полностью…

بي آوازهای همیشه

می‌آیی
در ابتدای این فصل سرد
و آسمان
با نام تو رنگ می‌گیرد
آفتاب
از تو آغاز می‌شود
از جایی
که پا می‌گذاری بر زمین
و متولد می‌شوی
در این هبوط مکرر
مسافر زمستان
قدم بگذار
روی خاک قلب من
تا کائنات پیر
جوان شود دوباره
یک لحظه تامل کن
در معنای دیدار
بغض صدای من
ارزانی تو باد
لب بگذار روی حجم دلتنگی
شاید این بار
رها شویم
از این تقدیر پر تکرار
شهر با صدای تو آرام می‌گیرد
آواز سرکن
در کوچه‌های دیدار
۱۴۰۲/۱۰/۵
#محمدعلی_آقامیرزایی
@dorremanna

Читать полностью…

بي آوازهای همیشه

مسافر
یک مشت خاطره بپاش
بر رد دلتنگی ما
کوچه‌های بن بست
هنوز یاد تو را فریاد می‌کنند
دوازدهمین پله ماه آخر پاییز
تولد دوباره فصل
با گرمای مردی
که خاطره می‌کارد
در آستانه فراموشی
بلند شو
قلم بردار
و روز میلاد دردها را
با شعری زخمی
جاودانه کن
۱۴۰۲/۹/۱۲
#محمدعلی_آقامیرزایی
@dorremanna

Читать полностью…

بي آوازهای همیشه

مسافر
پاییز به انتظار رسیدن تو
یکریز می‌گرید
در آستانه آشوب
این چنار پیر
آسمان خاکستری را
بر سر دست‌ها گرفته
و مویه می‌کند مدام
مسافر
رنج
تفسیر نبودن توست
در رگ‌های شهر
طلوع کن
متولد شو
در انتهای تمام این راه‌های لعنتی
بدون تو
همه جاده‌ها
گم می‌شود در سراب
بمان با من مسافر
متولد شو
در خاک قلب من
تا سیاره‌ها را راهی کنم
به نقطه آغاز
به ابتدای جهان
با تو شاید
ما را نرانند
از بهشت ابد
اگر صدایم کنی
شعله‌ور می‌شوم
در نقطه نخست
جایی در کرانه‌های روز الست
۱۴۰۲/۸/۳۰
#محمدعلی_آقامیرزایی
@dorremanna

Читать полностью…

بي آوازهای همیشه

دست‌های تو
پلی هستند به شبنم و آفتاب
به روشنی و غزل
در این دنیای دیوانه
که گرگ‌های کراواتی
کودکان ترسیده را
با لبخند می‌درند
فقط دست تو را می‌خواهم
تا با آن
تحمل کنم این جنون جاری را
در عصب‌های زمین
به من بخند
به من بخند
تا گریه کودکان زخمی را
به شانه بگیرم
تانمیرم از شرم انسان بودن
نوازشم کن
تا آرام گیرم در انتهای جهان
جایی دور
از این جانیان خوش لباس
۱۴۰۲/۸/۱۶
#محمدعلی_آقامیرزایی
@ dorremanna

Читать полностью…

بي آوازهای همیشه

بوی خوب خانه را دارد
لحظه‌های نقره‌ای بودن
با چشم‌های تو
زلال‌ترین ثانیه وجود
سرشارم کن
از عطر گیج شمعدانی‌ها
نگاهت را بپاش
بر رد انتظار من
حسرت دستانم
تاول زده
بر پوست انتظار
جاده‌ها را درو می‌کنم
برای رسیدن
به لحن شبانه خنده‌هات
بخند
بخند تا یاد وطن
لانه کند
در صدای بی‌قرارم
۱۴۰۲/۸/۱۰
#محمدعلی_آقامیرزایی
@dorremanna

Читать полностью…

بي آوازهای همیشه

پرسه می‌زنم
همین حوالی
کنار یادهای تو
جایی پر از نسیم
با بوی خاک خیس
دستت شروع باد
در بادبان قلب من
جانم را روانه می‌کند
در دریای چشم تو
ای همدیار
مهمان لاله‌ها
تا وقت خواب عاشقی
در قلب من بمان
بی پروای حرف باد
در دشت آهنی
در ذهن سنگ شهر
در جامد جهان

۶ آبان ۱۴۰۲
#محمدعلی_آقامیرزایی
@dorremanna

Читать полностью…

بي آوازهای همیشه

دست در دست کوچه‌ها
رفتم به بطن فصل زرد
باد برگ‌های رنگی را
جارو می‌کرد
به حاشیه‌های خاطره
جایی شبیه خواب‌های خوب
دست تو سایه بود
بر آن‌ خلوت نجیب
لکه‌های ابر حادثه بود
در بزرگراه آسمان
یک بغل آبی
تنیده بر اتفاقی کبود
رگبار شدم
در نظرگاه تو
تا دلت بسوزد و
رنگین کمان شوی
بر آسمان قلب من
۱۴۰۲/۷/۲۷
#محمدعلی_آقامیرزایی
@dorremanna

Читать полностью…

بي آوازهای همیشه

ناگهان باریدی
پا به پای پاییز
دست در دست بوی نمناک فصل
که پیچیده بود
در خیال زمین
ناگهان رسیدی
و لانه کردی
در دهلیزهای متروک قلب من
جایی میان بطن بی‌قرار دلتنگی
در عمق کهکشان‌های سرگردان
درون حفره سیاه تنم
پیراهن رنگی تو
آغاز فصل برگ ریز است
که نقش می‌زند
خیابان بی عابر را
در چشم‌های بارانی زمین
پنجره‌ها شیفته تو می‌شوند
وقتی گام می‌زنی
بی خیال و شوخ
روی بن بست دست‌های من
عاشقم باش
تا زمان را معنی کنم
در هزارتوی وسوسه‌‌های نخست
دوستم که بداری
برمی‌گردم
به روز الست
به بهشت گمشده انسان
یک کلمه از عشق بگو
برای انفجار سکوت...
۱۴۰۲/۷/۱۳
#محمدعلی_آقامیرزایی
@dorremanna

Читать полностью…

بي آوازهای همیشه

به تماشایم که بنشینی
برف می‌بارد
بر موی و ابرویم
عمر کهکشان‌ها می‌گذرد
بر تن بی‌تابم
ایهامی لانه می‌کند
لا به لای شاخه شعرهایم
که تنها تو
به تفسیرش می‌نشینی
خسته‌ام
مثل تن ترک خورده این خاک خسته‌
در این طوفان ناگهان
تنها
خاطرات خیس تو‌
پناهم می‌دهد
در این برهوت مکرر
در این سترون بی گیاه
ریشه‌هایم
به یاد تو چنگ می‌زنند
تو که باشی
دوباره می‌گذرم
از طوفان نوح
از فصل انقراض
از این زمستان بی پایان
بمانی
به رنج‌ها خنده می‌زنم
و کوچ می‌کنم
پشت مرزهای داغ تن تو
آغوش بگشا
بگذار غرقه شوم
در خیال خوب خنده‌های تو
نگاهم کن
از ازل تا امروز
بگذار منتشر شوم
در بوی پیراهنت...
۱۴۰۲/۰۶/۱۶
#محمدعلی_آقامیرزایی
@dorremanna

Читать полностью…

بي آوازهای همیشه

بهار غوغا می‌کند
میان شاخه‌ها
که می‌رقصند در باد
در این نوروز بی رمق
سیزده سیب لک زده
ناگاه می‌افتد
از شاخه فصل
در رویش عصیانی ثانیه‌های کبود...
چه تولد بی صدایی
میان هستی و امید
حیران مانده‌ام
در این بهار سرد
تنها دستان تو معنی می‌کند
بودن را
میان لحظه‌های این سال سخت.
۱۴۰۲/۰۱/۱۳
@dorremanna

Читать полностью…

بي آوازهای همیشه

اسفند
گیسوی خیس و خرامان کلمه ای است
سرد و ساکت و صبور
روی شانه های بهار
بوسه ی ناسیراب سرد زمستان
بر شاخه ی زندگی
که هنوزش
در خیال پیچیدن است
به اندام داغ وصل
دوباره بهار
دوباره رویش غنچه های برهنه ی امید
و هزارباره های تکراری ملال
جنون جاری در رگ های این جهان
جز به آتش عشق
لخته نمی شود
بدوز لب های بهار را
بر سینه ی روزهای آخر اسفند
انسداد عریانی یاس را
تنها تن داغ و برهنه ی بهار
می کند تعبیر...
در باران شیفتگی فصل ها
بهار باش بهار
97/12/22
#محمدعلی_آقاميرزايي
@Dorremanna

Читать полностью…

بي آوازهای همیشه

بوسه های تو
دو پرنده گونه سرخ‌اند
ظریف و شیرین
که می‌نشینند
روی آشیانه لب‌های من
بانوی برفی
آغوش بگشا
زمین را در میان بگیر
تا کوره تنم
بسوزد در حسرت صدای تو
از بهار برایم بگو...
شانه‌های شهر
می‌لرزند آرام
از سرمای فاصله‌ها
از عشق برای خیابان بگو
بانوی برفی
کوچه‌ها منتظرند
وقتی طوطی‌های عاشق
میان حنجره‌ات
آواز کنند
مژده بهار را می‌دهند
به درختان دل‌فسرده...
درنگ نکن
از عشق برایم سخن بگو
۱۴۰۱/۱۱/۱۴
#محمدعلی_آقامیرزایی
@dorremanna

Читать полностью…
Subscribe to a channel