دختر برف
نترس از ارتفاع تمنای زمین
برای در آغوش کشیدن تو
هنگام طلوع دستانت
روی خیال من
جهان در انتظار بوسه توست
بر لب های داغ فصل
در این ظلمات یخ زده
گرمای آغوش تو ناجی دشتهاست
دختر برف
بیا و زاده شو در این کولاک
دیری است
در انتظار صدای قدمهای عشق
چیزی فسرده میان سینهی دیدار
پا بگذاری اگر روی نگاهم
آفتاب میآید
مهمان ثانیههای زخمی دلم میشود
درنگ نکن
متولد شو هر زمستان
روی نگاه انتظار....
۱۴۰۱/۱۰/۲۶
#محمدعلی_آقامیرزایی
@Dorremanna
تو به آسمان
لبخند زدی و برف
سپید و سترون
شهرم را تنگ
در میان گرفت
در آغوش سردش
صدای پای برهنه برف
روی ثانیههای دیدار
جایی میان انعکاس نور و روی تو
اندام سپیدت را
عشقباران کرد
فصل تو شکفت
با این سپید سرد
بانوی دلگرمیهای من
در این روزهای آغشته
به برف و دلتنگی...
۱۴۰۱/۱۰/۰۳
#محمدعلی_آقامیرزایی
@dorremanna
یلدا تویی لیلی
درازنای دلتنگی مجنون
شب چشمان تو را
وصله می کند
به حاشیه های دلواپسی
در کوچه های یاد تو
تمام بودن شاعر
گم می شود
در اشتیاق
یلدا گیسوی توست لیلی
که در هر خم طره اش
واژه های دلدادگی شاعری شوریده
حلق آویز تاب می خورد
برای شیدایی فرداها
یله بر یلدای یاد
به تماشا بنشین لیلی
سرانگشتان لطیف باران را
بر شانه های خاکی شهر خط خطی
@Dorremanna
#محمدعلی_آقاميرزايي
دردانهی پاییز
بی اعتنایی به من
چون فصل زرد
و به زیبایی بی ترحمت...
نگاه کن
عشق لانه کرده است
بر دستهای تکیدهی خاک
آفتاب را دعوت کن
به تاریکی شانههام
مرا به مشتی عشق و ابر میهمان کن
به رد وحشی نگاهت
پاشیده روی پنجره
به حسرت نگاه من
ماسیده پشت پلکهای انتظار
به رد سرخ لبهای تو
روی کوچههای بی نهایت دلم
صدایم کن به مهر
در پیچ پیچ بودنم
بی نگاه تو
ماندنم در این سرا
وهم ممتد خیال توست...
سرابی است از زندگی
روی جادههای انتظار
1401/9/1
#محمدعلی_آقاميرزايي
@dorremanna
دستهایت باد
نگاهت باران
تمنای زلال نوازش
بر انگشتان نازک احساس
بیتوته کرده است
کجایی تو
در استوای کدام سیاره ایستادهای
که چشمان خوابزدهام
ولگرد کهکشانهاست
تبسمی میهمانم کن
تا ستارهها را
در صدای تو
معنا کنم...
۱۴۰۱/۳/۱۵
#محمدعلی_آقاميرزايي
@dorremanna
چکید صدایی
از لابهلای دریچههای گنگ
جایی کهنه
آن سوی خاطرهها
کلماتی وزید
بر دستهای خالی شاعر
در ابتدای جملات تو خالی
کودکی جا ماند
در انتظار قصههای آبی مادر
ایستاده در آغاز روزنی به فصل
با پنجاه و سه بهار
در کوله بارش
مردد که بگذرد یا نه...
بگذار بگویمت
پسرک بی تاب طرههای گیسوی مادر
از آستانه بهار که بگذری
پیر میشوی
سیزدهمین روز بهار
دوست داشتنیترین قاتل توست
انگار...
۱۴۰۱/۱/۱۳
#محمدعلی_آقامیرزایی
/channel/Dorremanna
نگاهت طلیعه بهار
قدم بگذار
بر قلب تپنده اسفند
زمین از لمس تو
گرم میشود
برمیخیزد
از خواب بارانی دیدار
یک سبد لبخند بپاش
روی پنجرههای خیس
سکوت تو
نغمه زایش
گوش بسپار به فصل پا به ماه
نسیم رویش هستی
تولد توست
در این روزهای بیقرار...
۱۴۰۰/۱۲/۶
#محمدعلی_آقاميرزايي
Dorremanna
دوباره مجنون میشوم
در پنجمین روز فصل سرد
در میلاد زخمهای عزیز
عشق پر میکند
آسمان قلب شاعر را
طعم بوسههای تو
در این انجماد
داغی تابستان است
بوی بهار میدهد
گیسوان خیس زمستان
بر شانههای شهر
و میلاد تو
سرود باشکوه بودن است
هستی را به تو میبخشم
اما تو فقط
نگاه مهربانت را به دستانم بیاویز
و هر سال در طلوع زمستان
عاشقم شو...
#محمدعلی_آقاميرزايي
۱۴۰۰/۱۰/۵
@dorremana
غوغای پاییز را به خودت بگیر
سرفههای فصل شوریده
و مویهی خیس ناودان را
این خیابانهای نمناک منتظر
و قناریهای شعر شاعر را
که سرود دیدار میخوانند
همه را به خودت بگیر
با شاخه لاغر دستانت
ابرها را خرمن کن
همه دلتنگیهای شهر را
به خودت بگیر
پاییز از نگاه تو
رنگ عشق گرفته است
رد بارانی چشمهای مرا
به خودت بگیر
۱۴۰۰/۹/۱
#محمدعلی_آقاميرزايي
@Dorremanna
پاییز را ببین
تنهاتر از صدای تو
کنج خیابان نشسته است
آواز برگهای زرد
راز شیدایی فصل را
به افشا نشستهاند
لب بر لب جنون
بانوی خط خطی
خطی بکش سپید
بر التهاب نفسهای پنجره
بی نوازش سرانگشتانِ داغِ تو
شبهای سرد ماه
سرنوشت خاک را
آشفته میکند
با افسون قصههای تلخ
دستت را به خیال هماغوشی گره بزن
تا بگذریم بی پروا
از میان افسانههای ناتمام...
96/8/16
#محمدعلی_آقاميرزايي
@Dorremanna
اما ماه آن بالا بود
همیشه
حتی وقتی درختها شیمی درمانی شدند
و سرفههاشان گوش خیابان را کر کرد
برگها آرام فرو چکیدند
روی خیال نمناک پاییز
زرد و تبدار شد فصل
از صدای خواهش یکریز بلوغ
و کوچه، تنگ از تمنای بودن
مدام اجتماع مردم گمشده را دنبال کرد
که مسخ شده دویدند تا ارتفاع باشکوه نان
داغی حلوای نذری و قیمهی تازه
برهنه پای بر سکوت تاریخ گذشتند
از شهری به شهر دیگر
قصههای قدیمی راه را باور نکردند
تنها به رسیدن زل زدند
زندگی گم شد در بی خبری
تا من اینجا بمانم و به لبخندهای تو فکر کنم
که ماسیده بود روی گونههای مهربان پنجره
فاصله را کاشتم میان انگشتهایت
جایی دور بین خاطرهها
ماه همان ماه بود
اما خیابان بدون تو
دیگر مراد من نبود...
@dorremanna
#محمدعلی_آقاميرزايی
طعم بوسه های تو
پنهان بود
پشت ماسک دو لایه
و تمام تشنگی کویر
زبانه می کشید
در جان ناشکیب من
برای لمس لب های بهاری تو...
در من بپیچ
بی ترس از کرونا
ای جذبه تمام
بی شک عشق
ویروس ها را
زمین گیر می کند...
۱۴۰۰/۳/۱۷
#محمدعلی_آقاميرزايي
@Dorremanna
شتاب کن
مسافر
شهر خاکستری بی تو
تابوت تنهایی هاست
شتاب کن
بیا
غروب در این شهر دیوانه
هروله های شوریده می کشد
بر شانه های درختان منتظر
با چشمانی به خون نشسته
انتظار را می بافد
رج به رج
با نخی به رنگ سرد حسرت...
ابریم من مسافر
لبریز از تردید ترد باران
پر از حماقت شایع این شهر بخیل
شاهدی گیج بر جنون جماعت خواب
شتاب کن
بیا مسافر
آسمان فریاد میکشد
عشق می بارد
بر رد گام های تو
و اشک می پاشد
بر این پنجره های پیر...
۱۴۰۰/۳/۴
#محمدعلی_آقاميرزايي
@Dorremanna
سرخ گل آتش رنگ
در تو خم می شوم
و سقوط می کنم ناگاه
درون جاذبه آبی اندامت
ساعت ها و روزها
سرگردان در سیاه چاله پیکر تو...
کاش بیفکنی دستانت را
چون ریسمانی از عشق
در این شب بی پایان
برای لمس سرانگشتان گم شده ام
تنها با تمنای ترانه های تنت
این تنهایی بی انتها
چاره می شود
چراغ لب های تو
روشن می کند
تمام فردا های تاریک شاعر را
در این فصل خیس
با لکه هایی به رنگ وحشت وکرونا
۱۴۰۰/۲/۱۱
#محمدعلی_آقاميرزايي
@Dorremanna
دست هایت
زمزمه بیداری
نگاهت خواهش برهنه خورشید
برای همآغوشی
با پیکر چسبناک شب
جادههای قلب تو
غوطه ورند
در سردی و سکوت
خنده های تو
بوی باران وخاک
نجوا که میکنی
در گوش کویر
چیزی فرو می ریزد
میان درههای هوسناک تنم
بخند بانوی آسمان
خاتون زمستانی زمین
پژواک صدای تو
طعم بوسه گنجشکها را دارد
در این واحه سپید
میان این همه قلب منجمد
هر روز متولد شو با آفتاب
تا آب شود یخها
در دشت سرد سینهام
۱۴۰۱/۱۰/۴
#محمدعلی_آقامیرزایی
@Dorremanna
برای مرتضی سرهنگی
با من سخن بگو مرتضی
حنجره دیدار
تشنه یاد توست
هزار رنگ پریشان
در انبان پاییز
اسیر بادهای سرد فصل
در انتظار رسیدن توست
به دوازدهمین پله آذر
سکوت نکن
نگاه نجیبت را بدوز
به شانههای زمین
که فردای ما را چون دسته گلی
در دست گرفته است
و آرام عشق میبارد
بر خاک نمزده
حرفی بزن
برایم از گذشته بگو
تا ماندگار شود صدا
روی دیوار ثانیهها
تخم کلام بکار
روی خاک خاطره
۱۴۰۱/۹/۱۲
#محمدعلی_آقاميرزايي
@ dorremanna
شهر را که تنها بگذاری
شعری نمیجوشد
از دل این چاه دلتنگی
فقط سبد سبد ستاره
سو سو میزند
در این شب بی ماهتاب
وقتی کنارم نیستی
معنای سفر تهی میشود
در دل این مرداب
تو نباشی
شهر جنگلی است
از سیمان و دلتنگی
کلمات شعر من
تاول میزنند
در دهان انتظار...
۱۴۰۱/۰۷/۱۴
#محمدعلی_آقاميرزايي
@dorremana
چشم که بر هم می گذاري
رویاهایم به خواب می روند
تو را به دست می گيرم
چون فانوسی
و بالا می روم
از پله های خواب...
#محمدعلی_آقاميرزايي
@Dorremanna
🔴«یحیی» تجربهای نو در ادبیات دفاع مقدس/ سردار رحیمصفوی را اینگونه دیده بودید؟
✅https://www.farsnews.ir/news/14001029000216/%DB%8C%D8%AD%DB%8C%DB%8C-%D8%AA%D8%AC%D8%B1%D8%A8%D9%87%E2%80%8C%D8%A7%DB%8C-%D9%86%D9%88-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D8%AF%D9%81%D8%A7%D8%B9-%D9%85%D9%82%D8%AF%D8%B3-%D8%B3%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D8%B1-%D8%B1%D8%AD%DB%8C%D9%85%E2%80%8C%D8%B5%D9%81%D9%88%DB%8C-%D8%B1%D8%A7-%D8%A7%DB%8C%D9%86%DA%AF%D9%88%D9%86%D9%87-%D8%AF%DB%8C%D8%AF%D9%87
صدایی میوزد
روی نگاه خیابان
با نرمههای سرد برف
در ثانیههای ترد دیدار
دستانم را به خاک میسپارم
در برهوت تمنا
به انتظار
تا طلوع جوانههای امید
در این سترون سپید
لبهای تو
ترانه بهار
بخند
تا به گریه افتند یخها
در کویر بی کسی
آشوب چشمهای تو را میطلبم
هر لحظه
در این شوره زار هراس
نوازش انگشتان مهربانت
نسیم سبز زایش است
و ترانه بلبلان مست
بمان با من
تا گذر کنم آسان
از این زمستان بی پایان...
۱۴۰۰/۱۱/۲
#محمدعلی_آقاميرزايي
@Dorremanna
عشق نمناک شد
از شوق ریسههایی رنگی آذر
بر شاخههای فصل
دستهای تشنهام
یادها را میکاوند
تا حقیقت دوستی را
مرهمی باشند
در این روزگار رنج
گیسوی وصل
روی شانههای انتظار
و خرمن نجابت چشمانت
در انتظار طلوع دوازدهم
بیا غریبی نکن
امروز روز پاییزی میلاد است
روز چراغانی چشمهای درخت
در بزم رنگ و برگ
خاطرههای خوب دیروز
در انبان سخاوت توست
بگشا دستانت را
راوی روایت شکوه
جوانههای انتظار
دیری است تا شکوفه داده
بر مسیر تشنگی
۱۴۰۰/۹/۱۲
#محمدعلی_آقاميرزايي
@Dorremanna
آمدی
از پشت پرچین پاییز
و قدم زدی
روی پلهی سوم فصل
غریو غریبانه میلاد را
بشنو
بر شاخههای هزار رنگ خزان
مرغی سرما زده
میان حنجره شاعر
شعر میبافد
تا بشکفد شکوفههای لبخند
بر پنجره کوچههای بنبست
آغوش بگشا
با دستان باران
شهر را در میان بگیر...
ابر و زمزمه و باران
هدیه توست
به پنجرههای تشنه دیدار
۱۴۰۰/۹/۱
#محمدعلی_آقاميرزايي
@Dorremanna
لمست نمیکنم
از دل جهنم بازگشتهام
سرانگشتانم
لبریز عصیانی عبوس
پوست تو بهار لطیف نیاز
آواز طلب سر میدهد مدام
دست که بسایم
بر تابستان تنت
شاخههای سپید و نازک اندام تو
فرو میریزند
از هرم خواهش تنم
پاییز میشوند از شرم
با لمس تو
خزان مینشیند
روی خیال بودنت
عاشقت شدهام
لمست نمیکنم...
سوم مهر ماه ۱۴۰۰
@Dorremanna
#محمدعلی_آقاميرزايي
وقتی میخندی
لبانت سیاه چاله ای است
که حرمت شاعریم را نگه نمیدارد
تنم تب میکند
پیچکی میشود
بی تاب تنیدن
بر مدار مدور اندام تو
گل سرخ احساس منی
بخند
این ستاره در حال مرگ
از کهکشان صدای تو
شعله میگیرد
از ممنوع ترین خواهش
برای لمس سرانگشتان بارانی ات
صدایم بزن و بخند
تا طعم بوسه گنجشک ها را
بر این پنجره کویری
نقاشی کنم...
۱۴۰۰/۴/۶
#محمدعلی_آقاميرزايي
@Dorremanna
شعر می کارد
در دل این خاک سترون
بر مزار اندیشه های عمیق باستان
بر گورستانی از کتاب های ناخوانده
بذر شعر می پاشد
کلمه
به کلمه
تصویر
به تصویر
تا انجماد واژه ها را
چون خنجری بر چشم
بکوبد
و باز هم بکوبد
در این فسرده زار یأس
بر سرزمینی که تندیس های فرهنگی
در صندوق جلوه گری جادو
با قهقهه هایی
به رنگ سیر و الکل
عرق ریزان روح را
به تمسخر می نشینند
و تف می کنند
خنده های پلشت را
روی صورت مردم خندان
در این روزگار عسرت
در این مکاره حماقت
شعر می کارد
شاعر دیوانه...
۱۴۰۰/۳/۹
#محمدعلی_آقاميرزايي
@Dorremanna
شبنم شرم
بر پیشانی خراسان بزرگ
پیرهن سیاه ایران هزارپاره
در لا به لای تاریخ
کفش خونی دخترکی
جا مانده روی وجدان ما
نام کوچک جهالت را معنی کن
برای خویشاوند انتحاری
فریب می وزد
روی خیال سرزمین من
نگاه کن برادر
خون دخترکان توست
خشک مانده
بر دستان سیاه خسته ات...
#محمدعلی_آقاميرزايي
@Dorremanna
بهار پشت نگاه تو
بی ترس از کرونا
می آویزد با نسیم
نترس بیا میان بازوان فصل
پشت ماسک های دو لایه
اسیرند
بوسه های بهاری ات...
می درخشند
چشم های تو
از داغ دقایق بی وصل
در امتداد این آفتاب کم رمق...
با نگاهم همبستر شو
در این روزگار قحط بوسه و آغوش
نترس
صدایم را در بر بگیر
در این ثانیه های شور
آغشته به ماسک و الکل...
۱۴۰۰/۱/۱۹
#محمدعلی_آقاميرزايي
@Dorremanna