برای دخترم به مناسبت روز جهانی دختر:
صدایی شکفت
روی مسیر تماشا
پر شد بودن
از معنای دلبستگی
خندههای دخترانه خورشید
روی بستر خاک
سایهها را راند
به حاشیههای لبخند
روز میلاد اقاقیها
ارزانی تو باد
تعبیر روشن آب و آینه و اندوه
صدایم کن
از پشت هزارههای تردید
تا معنی کنم
واژه عشق را
در عمق چشمهای زلال تو
۱۴۰۳/۰۷/۲۱
#محمدعلی_آقاميرزايي
@dorremanna
ستارهای است
در عمق تاریک نگاه تو
که هزار کهکشان
در مرگش
خانه میسازند...
تو روایت یگانهای
از روز الست
از تابش نور نخست
بر متن قلب من
من آن مسافر ازلی غمگینم
روانه در برهوت هستی
به دنبال روزنهای
در تاریکترین زوایای انجماد
صدایم کن
از اعماق مادههای تاریک
دلم لک زده
برای عروج
صدایم کن
به لهجه دلدادگی
تا پرواز کنم
به وسعت روشن عشق...
۱۴۰۳/۳/۷
#محمدعلی_آقامیرزایی
@dorremanna
پلک که بر هم بگذاری
آسمان هبوط میکند
روی دستهای سیمانی شهر
شانههای خاکی خیابان
اسیرت میکند
در ابتدای معنای بودن
چشم که بگشایی
در این روز شگفت
در سخاوت آفتاب و نسیم
باد میچیند
پنجاه و پنج برگ پر خاطره
از دفتر بهار
و میسپارد
به کنج تاریک ذهن
درنگ که کنی
در ایستگاه سیزدهم بهار
یک سبد خاطره ازلی
میچینی
از شاخه تقدیر
بگذر و لبخند. بزن مسافر
دلم آشوب پاییز است
تنها مهربانی دستان تو
کلید عروج است
به بهار بیداری....
۱۴۰۳/۰۱/۱۳
#محمدعلی_آقاميرزايي
@dorremanna
اسفند
گیسوی خیس و خرامان کلمهای است
سرد و ساکت و صبور
روی شانههای بهار
بوسه ناسیراب سرد زمستان
بر شاخه زندگی
که هنوزش
در خیال پیچیدن است
به اندام داغ وصل
دوباره بهار
دوباره رویش غنچههای برهنه امید
و هزاربارههای تکراری ملال
جنون جاری در رگهای این جهان
جز به آتش عشق
لخته نمیشود
بدوز لبهای بهار را
بر سینه روزهای آخر اسفند
انسداد عریانی یاس را
تنها تن داغ و برهنه بهار
میکند تعبیر...
در باران شیفتگی فصلها
بهار باش بهار...
97/12/22
#محمدعلی_آقاميرزايي
@Dorremanna
روز میلاد تو
طلوع دوباره برف است
بر ارتفاع این کوچههای شب زده
یا کریم سرمازدهای
زیر طاقی
خواب دستان تو را میبیند
هنگام که نوازش میکنی
گونههای چرک مرده شهر را
بمان با من و این پنجرههای دلگیر
تا در آستانه هر بهار
دوباره امیدوار شویم
به فصل مهربانی
۱۴۰۲/۱۲/۶
#محمدعلی_آقامیرزایی
@dorremanna
تا باد
تا برف
تا این رمیده سپید
بنشیند بر حاشیههای تماشا
التماس کن
دیدارهای متبلور را
بر کوچههای انتظار
اینجا شهری در سیاهی
عزای لباس سپید برف را
قطره قطره
دود میگرید
در ثانیههای تماشا
اگر بیایی
و صدایم کنی
با لهجه زمستان
خیابانها
ردای سپید به تن میکنند
و به رقص میآیند
از حضور دانههای درخشان سرد
بیا
غریبی نکن
شهر دستان سپید تو را
جایی پس پشت خاطرهها
گم کرده است.
۱۴۰۲/۱۰/۱۶
#محمدعلی_آقامیرزایی
@dorremanna
دوباره یلداست لیلی
آشوب پاییز
امشب قطره قطره
میچکد
بر شانههای سپید فصل سرد
تا تو متولد شوی
داغ و تبدار
در شکنهای پر موج باغ
اولین روز زمستان
نصیب من
سهم تو
دستهای جوهری شاعر
که در ویرانههای عمر
به دنبال قلب عاشقی است
تا دوباره جوان شود
این بلندترین شب سال را
قربانی میکنم
برای رسیدن به لبهای گر گرفته زمین
دلتنگی نام کوچک من است
صدایم بزن
تا بگذریم از این زمهریر
به سمت سبز بهار
یلدا را میآویزم
در ابتدای این جادههای ناتمام لیلی
تا آرام بگیری
میان رسیدن
در بطن قلب سرد
۱۴۰۲/۹/۳۰
#محمدعلی_آقامیرزایی
@dorremanna
وقتی سفر میکنی
کهکشانی از دلتنگی
لانه میکند میان هستی قلب من
هزاران سال نوری
از تو دورم گویی
وقتی شهر را تنها میگذاری
این پنجرههای عبوس
تنها تورا چشم به راهند
سپیدهدمی
میان ظلمات جدایی
تا بیایی
و به آتش بکشی
منظر آسمان مرا
نور و روشنی بکاری
در باغچه تنهاییهام
سفر را از یاد ببر
کنارم آشیانه کن
تا تمدن عشق را بنیان کنیم
جایی کنار لحظههای دیدار
۱۴۰۲/۹/۱۲
#محمدعلی_آقامیرزایی
@dorremanna
دلبرکم
دنیا جای قشنگی است
لبریز آرامش و صلح
سرشار از صدای قمریهای عاشق
وبلبلان مست
وزش بادهای موسمی عشق
و نسیم آویخته بر ذهن پنجرهها
دنیا جای قشنگی است
دلبرکم
اما فقط برای صاحبان زور
در پنت هاوسهای مجللشان
خودی که باشی
همه چیز برای تو آزاد است
حتی دریدن نوزادان بیگناه
اشک و خون کودکان
تو را به خنده میاندازد
خودی که باشی
خرس درنده و کفتاری
مثل همین نخست وزیر سرزمین موعود
آزاد و رهاست
مجوز دارد
برای دریدن زنان و پیران شکسته
تو میتوانی نسل یک عده بیوطن را براندازی
چه خیالی است
دنیا مال ماست
تمام سلاحهای جهان از آن ماست
سلاخ هم که باشی
مورد حمایتی
دموکراسی و حقوق بشر برای دیگران است
نه برای ما
دلبرکم
جهان جای قشنگی است
اما من
سودای آن دارم
همه را بسپارم به این درندگان
و پناه گیرم
در کرانههای خواب...
۱۴۰۲/۸/۲۱
#محمدعلی_آقامیرزایی
@dorremanna
شهر بارانی میشود
وقتی به خوابم میباری
یک مشت ابر میپاشی
بر آسمان گرفته دیدار
تا خوابهایم خیس
و رویاهایم نمناک شوند
ببار بر بسترم بانو
کویر سینه ام
آرزوی باران میکارد
در ذهن تشنهاش
۱۴۰۲/۸/۱۳
#محمدعلی_آقامیرزایی
@dorremanna
صبح با تو آغاز میشود
با چکیدن صدایت
بر شاخه خاطرهها
با طلوع دستهایت
بر شانههای باد
زمان
در انتظار بردن نام تو
در آغاز کائنات ایستاده است
صدایم کن
در مبدا هستی
در خیال بودن
تا خالی شوم
از هر چه هست و نیست
در کوچههای یاد.
۱۴۰۲/۸/۸
#محمدعلی_آقامیرزایی
@dorremanna
حرف میزنی
به لهجه غزل
با طنین ترانههای عاشقانه
کوهها
یاد تواند
بر بام شهر
اشکهای زلال تو
رگبار بی پروای پاییز
تمنای نوازش دستانت
آویخته بر ثانیههای سکوت
سرشارم کن بانوی بهار
از سلولهای نسیم
نامم را آواز کن
در کوچههای باد
میخواهم
چراغانی کنم
یادت را
روی شاخههای لخت
بر متن آسمان
درنگ نکن
بیا
شهر پاییزی را
پر کن از زمزمه طلب
صدایم کنی
میرویم دوباره از جنون
در این شهر پر شتاب
۱۴۰۲/۸/۵
#محمدعلی_آقامیرزایی
@dorremanna
صبح ابر بود
با ردی از کلاغ
روی آسمان گرفته پاییز
صبح قطرههای عشق بود
چکیده بر لبهای تشنه زمین
حسرت آغوش گرم فصل
خوابیده روی تن داغ انتظار
صبح پاییز بود
عاشق و خسته و منتظر
نگران این همه جاده
که افتاده بود
روی خواب وصل
من اما بیقرار تو
ایستاده در نسیم احساس
تشنهترین زائر بودم
برای رسیدن به معبد تنت
۱۴۰۲/۷/۲۰
#محمدعلی_آقامیرزایی
@dorremanna
آمدی
همین حوالی غربت دستهایم
لانه کردی
صدایت
سبزه زاران خیس
با چتری از آواز سهرهها
وقتی لب میگشایی
کهکشانها سرود دوستی میخوانند
در گوش سیاه چالهها
موسیقی ملایم هستی
در نگاه تو لانه دارد
لب های تو
نجوای شب بیابان
با جاذبه ستارگان محتضر
بمانی جهان را معنا میکنم
میان پیراهن بی قرارت
۱۴۰۲/۷/۳
#محمدعلی_آقامیرزایی
@dorremanna
وقتی میدود باران
روی خیابان
شیدا میشوم دوباره
باز گل میکند
تمنای لمس منحنی اندام تو
بر سرانگشتان تشنهام
وقتی قدم میزند باران
روی خیال تو
عاشق میشوم ناگاه
شکوفههای بوسه تو را
میچینم از شاخسار آرزو
وقتی حیاط
پر میشود از صدای خیس بهار
پنجره بیچاره
دخیل میبندد
به گونههای تو
مبتلا به درد باستانی زمین
که این همه سال
پنهان شده
میان سینه عاشقان
برای روزهای مبادا...
بیا کنارم بنشین
به تمنای من اعتنایی نکن
بدوز چشمانت را
به خط فردای فصل
بگذار خرمن کنم
آواز غمگینم را در باد...
۱۴۰۲/۰۱/۲۷
#محمدعلی_آقامیرزایی
@dorremanna
آواز تو
موسیقی ملایم کائنات
درخشش نور
در ظلمات بی پایان ناآگاهی
برایم که میخوانی
پوست سرانگشتانم
گر میگیرد
برای لمس جویباران تنت
هستی معنی میشود
در جادوی صدای سرمهایت
جوانهها داغ میشوند
زیر خاک احساس
و میرقصند
برای بوسه زدن
به شانههای عشق
صدای تو
نوازش تمام ذرات نسیم
خاطره ازلی دلدادگی
و جادوی جاری همه نجواهاست
درگوش گشوده آسمان
برایم بخوان بانو
سرشارم کن
از حس خوب خوابهای شیرین
در متن روز الست
هنگام معنی کلمه دل سپردن
برای پیدایش جهان
۱۴۰۳/۰۵/۲۱
#محمدعلی_آقامیرزایی
@dorremanna
برای عباس شیرازی به بهانه روز تولدش
طوفانی در راه است برادرم
چشمان روشن تو
در این اردیبهشت ملتهب
نشانهای است به رهایی
به آرامشی
در پله بیست و چهارم نیمه بهار
هبوط کن
روی صدای فصل
اطمینان بده به چلچلهها
اندوه بارانی شاخههای خیس را
حرفی بزن
تا بگذریم از این طوفان بی ترانه...
متولد شو هر سال
برادرم
آواز کن نام کوچک عشق را
در دالان یکریز بهار
۱۴۰۳/۳/۱
#محمدعلی_آقامیرزایی
@dorremanna
سفر نام کوچک دلتنگی است
شهر را که تنها بگذاری
آسمان ماتم میگیرد
کبود میشود
و میبارد
پنجرهها پیر میشوند
از این رگبار بغض آلود
گونههای گرفته خیابان
هنوز خیس از اشکهای بهار است
فصل اردو زده
پشت درهای شهر
اما دستانش بی تو
گرمایی ندارد
برای جوشش شکوفهها
پا بگذار روی لحظههایی نقرهای
دلم لک زده
برای آفتاب بهار
۱۴۰۳/۰۱/۸
#محمدعلی_آقاميرزايي
@dorremanna
بگذار اعتراف کنم
بلوغ یک حس ریز بارانی
در آخرین سه شنبه سال
تن کشیده
روی پوست تیره عاطفه فصل
هیچ تنی هوشیار نیست
زخمهای کهنه چهارشنبه سوری را
کسی به تماشا ننشسته است
همه باردار ثانیههای باروتياند
با نارنجکهایی پنهان
در انتهای تیره افکارشان
پا به ماه زایش انفجاری عصبی
من خستهام
تمام تنم را در میآورم از خود
و میآویزم بر میخک سرخ سفر
صدای جنون
عمود بر لحظههای عصیانی
آبستن هزاران ترکش سیاه است
زیر بارش ابرهای بهاری خاطره
تمام تردی ترنم بهار را بوسیدهام
قلم به دست گرفتهام
تا در این دوران دیوانگی
دامن دلگیر شهر خط خطی را
با بارش بارانی از مهر
رنگی کنم
فقط آتش بازی چشم تو
در چهارشنبه سوری شهر شوریده
از تیرگی این همه دلمردگی
سو سو میزند...
#محمدعلی_آقاميرزايي
@Dorremanna
باتو که قدم بزنم زیر باران
شهر نمزده عاشق میشود
شانههای خیس خیابان را میگیرد
و لبهای داغش را
میچسباند
به گونههای پنجره
با تو که قدم بزنم زیر باران
التهاب نفسهای زمین
لانه میکند
بر سرانگشتان عاشق من
که نومیدانه میجوید
قطرههای محبت را
در دستهای تو
با تو که قدم بزنم زیر باران
انسان قدم در سفر میگذارد
از ابتدای روز نخست
تا سپیدهدم آرزو
پا میگذارد
روی احساس شهر
و عشق
خط خطی میکند
شیشههای پر آشوب را
قدم زدن با تو
زیر چتر باران
فصل را میکوچاند
از این سرمای بی عاطفه
به بهار جوانهها...
۱۴۰۲/۱۱/۸
#محمدعلی_آقامیرزایی
@dorremanna
میآیی
در ابتدای این فصل سرد
و آسمان
با نام تو رنگ میگیرد
آفتاب
از تو آغاز میشود
از جایی
که پا میگذاری بر زمین
و متولد میشوی
در این هبوط مکرر
مسافر زمستان
قدم بگذار
روی خاک قلب من
تا کائنات پیر
جوان شود دوباره
یک لحظه تامل کن
در معنای دیدار
بغض صدای من
ارزانی تو باد
لب بگذار روی حجم دلتنگی
شاید این بار
رها شویم
از این تقدیر پر تکرار
شهر با صدای تو آرام میگیرد
آواز سرکن
در کوچههای دیدار
۱۴۰۲/۱۰/۵
#محمدعلی_آقامیرزایی
@dorremanna
مسافر
یک مشت خاطره بپاش
بر رد دلتنگی ما
کوچههای بن بست
هنوز یاد تو را فریاد میکنند
دوازدهمین پله ماه آخر پاییز
تولد دوباره فصل
با گرمای مردی
که خاطره میکارد
در آستانه فراموشی
بلند شو
قلم بردار
و روز میلاد دردها را
با شعری زخمی
جاودانه کن
۱۴۰۲/۹/۱۲
#محمدعلی_آقامیرزایی
@dorremanna
مسافر
پاییز به انتظار رسیدن تو
یکریز میگرید
در آستانه آشوب
این چنار پیر
آسمان خاکستری را
بر سر دستها گرفته
و مویه میکند مدام
مسافر
رنج
تفسیر نبودن توست
در رگهای شهر
طلوع کن
متولد شو
در انتهای تمام این راههای لعنتی
بدون تو
همه جادهها
گم میشود در سراب
بمان با من مسافر
متولد شو
در خاک قلب من
تا سیارهها را راهی کنم
به نقطه آغاز
به ابتدای جهان
با تو شاید
ما را نرانند
از بهشت ابد
اگر صدایم کنی
شعلهور میشوم
در نقطه نخست
جایی در کرانههای روز الست
۱۴۰۲/۸/۳۰
#محمدعلی_آقامیرزایی
@dorremanna
دستهای تو
پلی هستند به شبنم و آفتاب
به روشنی و غزل
در این دنیای دیوانه
که گرگهای کراواتی
کودکان ترسیده را
با لبخند میدرند
فقط دست تو را میخواهم
تا با آن
تحمل کنم این جنون جاری را
در عصبهای زمین
به من بخند
به من بخند
تا گریه کودکان زخمی را
به شانه بگیرم
تانمیرم از شرم انسان بودن
نوازشم کن
تا آرام گیرم در انتهای جهان
جایی دور
از این جانیان خوش لباس
۱۴۰۲/۸/۱۶
#محمدعلی_آقامیرزایی
@ dorremanna
بوی خوب خانه را دارد
لحظههای نقرهای بودن
با چشمهای تو
زلالترین ثانیه وجود
سرشارم کن
از عطر گیج شمعدانیها
نگاهت را بپاش
بر رد انتظار من
حسرت دستانم
تاول زده
بر پوست انتظار
جادهها را درو میکنم
برای رسیدن
به لحن شبانه خندههات
بخند
بخند تا یاد وطن
لانه کند
در صدای بیقرارم
۱۴۰۲/۸/۱۰
#محمدعلی_آقامیرزایی
@dorremanna
پرسه میزنم
همین حوالی
کنار یادهای تو
جایی پر از نسیم
با بوی خاک خیس
دستت شروع باد
در بادبان قلب من
جانم را روانه میکند
در دریای چشم تو
ای همدیار
مهمان لالهها
تا وقت خواب عاشقی
در قلب من بمان
بی پروای حرف باد
در دشت آهنی
در ذهن سنگ شهر
در جامد جهان
۶ آبان ۱۴۰۲
#محمدعلی_آقامیرزایی
@dorremanna
دست در دست کوچهها
رفتم به بطن فصل زرد
باد برگهای رنگی را
جارو میکرد
به حاشیههای خاطره
جایی شبیه خوابهای خوب
دست تو سایه بود
بر آن خلوت نجیب
لکههای ابر حادثه بود
در بزرگراه آسمان
یک بغل آبی
تنیده بر اتفاقی کبود
رگبار شدم
در نظرگاه تو
تا دلت بسوزد و
رنگین کمان شوی
بر آسمان قلب من
۱۴۰۲/۷/۲۷
#محمدعلی_آقامیرزایی
@dorremanna
ناگهان باریدی
پا به پای پاییز
دست در دست بوی نمناک فصل
که پیچیده بود
در خیال زمین
ناگهان رسیدی
و لانه کردی
در دهلیزهای متروک قلب من
جایی میان بطن بیقرار دلتنگی
در عمق کهکشانهای سرگردان
درون حفره سیاه تنم
پیراهن رنگی تو
آغاز فصل برگ ریز است
که نقش میزند
خیابان بی عابر را
در چشمهای بارانی زمین
پنجرهها شیفته تو میشوند
وقتی گام میزنی
بی خیال و شوخ
روی بن بست دستهای من
عاشقم باش
تا زمان را معنی کنم
در هزارتوی وسوسههای نخست
دوستم که بداری
برمیگردم
به روز الست
به بهشت گمشده انسان
یک کلمه از عشق بگو
برای انفجار سکوت...
۱۴۰۲/۷/۱۳
#محمدعلی_آقامیرزایی
@dorremanna
به تماشایم که بنشینی
برف میبارد
بر موی و ابرویم
عمر کهکشانها میگذرد
بر تن بیتابم
ایهامی لانه میکند
لا به لای شاخه شعرهایم
که تنها تو
به تفسیرش مینشینی
خستهام
مثل تن ترک خورده این خاک خسته
در این طوفان ناگهان
تنها
خاطرات خیس تو
پناهم میدهد
در این برهوت مکرر
در این سترون بی گیاه
ریشههایم
به یاد تو چنگ میزنند
تو که باشی
دوباره میگذرم
از طوفان نوح
از فصل انقراض
از این زمستان بی پایان
بمانی
به رنجها خنده میزنم
و کوچ میکنم
پشت مرزهای داغ تن تو
آغوش بگشا
بگذار غرقه شوم
در خیال خوب خندههای تو
نگاهم کن
از ازل تا امروز
بگذار منتشر شوم
در بوی پیراهنت...
۱۴۰۲/۰۶/۱۶
#محمدعلی_آقامیرزایی
@dorremanna
بهار غوغا میکند
میان شاخهها
که میرقصند در باد
در این نوروز بی رمق
سیزده سیب لک زده
ناگاه میافتد
از شاخه فصل
در رویش عصیانی ثانیههای کبود...
چه تولد بی صدایی
میان هستی و امید
حیران ماندهام
در این بهار سرد
تنها دستان تو معنی میکند
بودن را
میان لحظههای این سال سخت.
۱۴۰۲/۰۱/۱۳
@dorremanna