دژنپشت، کتابخانه کهن سرزمین پارس به روزگار پارتها دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی نشانی در اینستاگرام: mahmudfazelibirjandi
🔵 به زودی این پست حذف خواهد شد لطفاً
زودتر وارد شوید .🏴〰
.
جشنواره کوچه به احترام مردم داغدار هرمزگان برچیده شد
به گزارش نسیم جنوب، گردانندگان جشنواره کوچه به احترام مردم داغدار هرمزگان، تصمیم به پایان زودهنگام این آیین گرفتند.
در متن اعلامیه آنان چنین آمده است:
جنوب خونهایه با یه نخلی وسطش، یه کُناری گوشهش، یه قایقِ کهنهای کُنجش.
یه اتاقیش اهوازه، یکیش بوشهره، یه بزرگ و پهن و قشنگیش بندرعباسه.
خونهای که یه چیشش گریهس، دیگه دست و نی و نای نداره.
کوچه رو به شرق، رو به بندر، زانو بغل میگیره و از منتهیالیه شادی رو به نهایت غم سکوت میکنه.
روزهای دلخوشی ایران رو چشم به راهیم.
از بوشهریا میخوایم سنگ تموم بذارن برای چند روز پیشرو. برای مهمونایی که تو شهر داریمشون و روی بوشهر موندن حساب کردن.
بوشهریا!
بیساز و شَپ و کِل، دل مهمونا خوش کنین.
پلیس دمتگرم. آبروداری کردی سی ما. با دلِ خوشِ مردم کنار اومدی.
دم مخالفا گرم.خیلی گرم. دعوای داخل خونه رو به کوچه نکشیدین. شما هم قشنگیِ شهر مدارا هستین. قشنگیِ بوشهر قشنگ.
امشو تو حیاط مدرسه سعادت دور هم جمع میشیم و داستان آخر رو میخونیم و دست خدا میسپاریمتون و رو به روزهایی که خالقش ارحمالراحمین است دلخوش به قشنگی ایران، میریم سمت زندگیهامون.
با دلتنگی خداحافظی میکنیم.
۹ اردیبهشت ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
/channel/dejnepesht4000
.
مترجم، ترجمان، کلمهچی
۷ اردیبهشت ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
ترجمه، پل زبانها و فرهنگهاست؛ و مترجمان، پلهای میان زبانها و فرهنگها.
آن کس که ترجمه میکند را در پارسی کنونی مترجم گویند. در روزگار باستان او را ترجمان گفتند، و این ریختی دیگر است از واژه ترزبان یا ترزفان. ترزبان آن کس بود که زبانی تر داشت. زبانی گویا و رسا که سخن را برگرداند و به دیگران برساند.
در داستانهای شاهنامه بارها به ترجمان نیاز افتاده و این واژه سی بار در شاهنامه آمده است.
یکی از برابرهای دیگر که در تاریخ زبان فارسی برای دارنده این فن یا پیشه به کار بسته شده "کلمهچی" است که کلمهچی باشد؛ چون کتابچی، قلمچی و ... ؛ ای، کسی که کارش با کلمه است و گفته یکی را به زبان دیگری بگوید.
این برابر حرفهای را خواجه رشیدالدین فضل الله همدانی وزیر، در کتاب ارجمند تاریخش جامعالتواریخ به کار بسته. خواجه رشیدالدین نوشته است:
یکی کلمهچی را ملازم حکیم سیوسه ختایی (چینی) گردانیدند و شرط رفت که خط ختایی و زفان ایشان بیاموزد و سعی نماید و بر اصطلاحات ایشان واقف گردد.
جامعالتواریخ از مهتر کتابهای تاریخ در زبان فارسی است و نویسنده دانشمندش آن را به یاری کلمهچیهایی نوشته که زبانها میدانستند، و زبان ختایی هم میدانستند.
/channel/dejnepesht4000
.
دکتر بهجت احمدی
یکم آذر ۱۳۲۳ - ۳۰ فروردین ۱۴۰۴.
در نوشتار زیر ⬇️
/channel/dejnepesht4000
✨️✨️✨️تبادلِ فرهنگ و هنر
انسان نباید به گمراهی تن در دهد، خردهای بزرگ "شکاکند" زردشت "شکاک" است توانِ اندیشه،آزادیش از طریق قدرت و قدرتِ برتر با "شك" به اثبات رسیده است.
✅ دجال | نیچه ۱۱۳
⭕️مجموعه ای از بهترین گروه ها و کانال های تلگرام(هنر/فلسفه/ساینس)
📎 t.me/addlist/chiwwUcfq3JhYzY8
👨🦱 آیدی هماهنگی:
@hume1711
.
سالروز پیداشدن پیکر رضاشاه
دوم اردیبهشت به سال ۱۳۹۷، چهل سال پس از افتادن پهلویان، و نزدیک هفتاد سال پس از خاکسپاری، پیکر مومیایی رضاشاه در جایی که پیشتر آرامگاه او بود پیدا شد.
بنای زیبا و تاریخی آرامگاه را شیخ صادق خلخالی، با خرج زیاد ویران کرد.
پیکر رضاشاه را پس از آن که پیدا شد جایی دیگر به خاک سپردند.
سوم اردیبهشت ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
/channel/dejnepesht4000
.
صفه ملکالشعرا - محمدتقی بهار
آرامگاه ظهیرالدوله
تجریش.
محمدتقی بهار
۱۸ آذر ۱۲۶۵ - یکم اردیبهشت ۱۳۳۰
یکم اردیبهشت ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
/channel/dejnepesht4000
.
اردیبهشت
یکم اردیبهشت ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
ای ناخوشیها بگریزید!
ای مرگ بگریز!
ای دیوان بگریزید!
ای گرگنژادان بگریزید!
ای بدنهادان و گزندرسانان دو پا بگریزید!
ای تب بگریز!
ای دروغزن بگریز!
ای آشوب و ناآرامی بگریز!
اردیبهشت، زیباترین امشاسپند را برای فر و فروغش با نمازی به بانگ بلند میستاییم.
- اوستا. اردیبهشت یشت.
اردیبهشت، در اوستا "اشَوَهیشت" است.
اَشَه به معنای راستی، درستی، نیکی، قانون و پاکی.
وَهیشت یا بهشت، به معنی بهشت برتر.
معنی اردیبهشت بر روی هم بهترین راستی و نیکوکاری و راستی است.
مردم باستان ایران بر آن بودهاند که جهان بر دو پایه است. یکی اَشَه یا راستی و نظم. دوم دروغ و ناراستی.
آنان آتش را نماد اشه در زمین میشناختهاند.
اردیبهشت در عالم مینوی نماینده راستی و پاکی است و در گیتی نگاهبان آتشها و نور و روشنایی است.
در یشتها از کتاب اوستا، سومین یشت به نام "اردیبهشت یشت" آمده. دومین ماه بهار و سومین روز از هر ماه به نام اردیبهشت است. در این روز جشن اردیبهشتگان را میگرفتهاند.
گل مرزنگوش نماد اردیبهشت است.
ایرانیان بر آن بودند که فرشته اردیبهشت بیماریها را به یاری خوراکها و دواها درمان میکند و راستی را از دروغ بازمینمایاند.
اردیبهشت، دومین از هفت اَمشاسپَند یا هفت فرشته است که یاران اهورامزدا در گرداندن کار جهاناند و اهورامزدا با او و بهمن در کار جهان رای میزند.
این هفت امشاسپند را زرتشت پیامبر بر جای ایزدان قدیم مردم آریایی نشاند.
از میان دیوان، ایندرا، دیو خشم و فریب و گمراه کردن، همستار یا حریف اردیبهشت است
باور ایرانیان باستان آن بود که ایزد آذر به همراهی اردیبهشت و بهمن به دیدار گشتاسپ، شاهنشاه کیانی، شدند تا آیین را بر او بنمایانند. از زمانی که گشتاسپ آیین زرتشت را پذیرفت، تاریخ ایران به راهی دیگر رفت و آیین فرمانروایی و زندگانی باشندگان سرزمین ایران دیگرگونه شد.
در آیین ایرانی برترین آرزوی هر کس آن است که با راستی و درستکاری خویش از زمره اَشَوان یا پاکان گردد.
آن کس که از اَشَه روی برگرداند پیرو دروغ و ناراستی خواهد بود.
چند نام پارسی، یکی اردشیر ـ اَرتَخشتر ـ هم از همین جاست. اردشیر معنای برترین فرمانروایی میدهد.
شاهنامه فردوسی در آفرین بر شاه کیخسرو، اردیبهشت امشاسپند را به یاری خوانده است:
همه ساله اردیبهشت هژیر
نگهبان تو با هش و رای پیر.
/channel/dejnepesht4000
.
معرفی کتاب
از رنگ گل تا رنج خار
۳۰ فروردین ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
«از رنگ گل تا رنج خار»، کتابی است از آثار فکر و دانش استاد دکتر قدمعلی سرامی که نخستین بار سال ۱۳۶۸ چاپ و پخش شد. کتابی است از مرجعهای شناختن شاهنامه. ۳۶ ساله شده، اما نو است و کهنگی در آن راه ندارد.
از کتابهای زیاد که در باره شاهنامه نوشته شده و من دیده، و برخی را خواندهام، این کتاب برتر و مهتر کتابهاست. زمان خواندن این کتاب بارها درماندم که مگر یک تن تواند این همه بررسی و بازنگری در شاهنامه کند. این کار را شاید که گروهی یا موسسهای کرده باشد! از آن دست موسسهها که امروز کم نداریم و پول بس زیاد هم در دست دارند. دریغ که کاری شایا از این موسسهها سر بزند!
دکتر سرامی چنین کاری را تنها به تن خویش کرده. و دانیم که او از زمان نوزادی یک چشم ندارد. مردی با یک چشم، چنین کاری راست آورده. شگفتا مردا که اوست.
این کتاب، پیکرشناسی داستانهای شاهنامه است در نزدیک ۱۱۰۰ برگ. شاید کمتر چیزی از این باره مانده باشد که در این کتاب سترگ نیامده.
برخی سرفصلهای کتاب را میآورم:
هنرمندی در پرداخت درآمد داستانها،
نامهها،
سوگندها،
کردارها،
جنگها و دستههای آن،
کشتارها و شکنجهها،
نیرنگها و بندها،
پیوندها و دلدادگیها،
خوابها و رویاها،
ستارهبینی،
سفارتها،
موجودات اهورایی و اهریمنی،
پندارها،
آداب و رسوم، پهلوانان و آداب پهلوانی،
پادشاهان و دربارها و آداب آن،
شهرها و روستاها،
پیشهها،
و ….
جز این همه جستارهای ارزنده، باز برخی جستارها هم دارد با مایه فلسفی. چونان زمان و مکان در شاهنامه، منطق داستانها، تناقض و تسلسل رویدادها، دگردیسیهای هویتی، سمبولیسم، و ….
نویسنده دانشمند این کتاب در دل هر بررسی رایها و دریافتهای خودش را هم به میان گذاشته که راستی را، استوار است و آموزنده.
ویژگی این پژوهش دکتر سرامی آنجایی است که در کارش به افکار و به متنهای بیگانه بازبرد نداده.
یادم میآید از دو پژوهش در زمانه خود ما که دکتر عباس میلانی در باره زندگی امیر عباس هویدا و محمدرضا شاه پهلوی کرد، و در اندرون کشور هم در دسترس است. خردهای بنیادین که بر روش دکتر میلانی دارم آن است که ایشان در اندرون فرهنگ یونانی میاندیشند و مینویسند. دکتر سرامی در اندرون فرهنگ ایرانی به سر برده و این فرهنگ را درست شناخته، و پس دست به پژوهش و نگارش زده است. این به گفته رایج، تومانی صد تومان برتر نشنید از کاری که با فکر بیگانه کرده شود. البته این سخنم بدان معنا نیاید که برای ایرانی بودن بایستی درهای فکر و فرهنگهای دیگر مردم دنیا را بر روی خویش بربندیم. به هیچ روی چنین چیزی را نه در سر دارم و نه آن را روا میشناسم. پیشینیان خردمند ما هم دمی از پیوند با جهان انیران نیاسودند و تمدن و اندیشه ایرانی از راه درپیوستن نیاکان ما با جهان انیرانی ببالیده و بگسترده است.
آشنایی خوب و درست با دیگر فکرها و فرهنگها شاید نخستین نیاز خودسالاری در فکر باشد. آقای سرامی در همین کتاب نشان داده که جهان اندیشه انیرانی را هم میشناسد. چون هر آنجا که نیاز شده سخنی، زبانزدی، یا نمونهای از فکرها و کتابهای دیگر سرزمینها آورده تا سخنش را در چشم و دل خواننده پایدارتر کند. نمونه آن خصوصا جاهایی است در بخشهای انجامین کتاب. آنجا که نمونه را، زال و رستم و بیژن و اسفندیار و بهرام گور را با هراکلیوس، و هفت خان رستم را با ۱۲ خان هراکلیوس برمیسنجد. نشانه آشنایی استوارش با فرهنگ یونانی. اما بنیاد کتاب بر جهان اندیشه ایرانی گذاشته شده، و بر همان بنیاد هم برآمده است.
چنین تا دکتر سرامی نشان میدهد با دیگر فرهنگها، و ویژه با فرهنگ و زبان تازی، هم خوب آشناست. دستور زبان فارسی و تازی، و نیز وزنهای شعری را میشناسد. بی چنین آشناییهایی نتوان چنان که شاید، به دل اقیانوسی چون شاهنامه زد و از آن دُر و گوهر به در آورد.
«از رنگ گل تا رنج خار» دایرهالمعارفی است از شاهنامه که هر دوستدار این بنیاد فرهنگ ایرانی بایدش بخواند. کتابی امروزین که حال و هوای تتبعات ارجمند قدیمه دارد.
این کتاب را زمانی در فهرست کتاب سال هم معرفی کردهاند. هم شخص دکتر سرامی و هم این کتاب بس برتر و بهتر و مهتر از آن است که یادآوری شود محفلی از فرمانبرداران ارباب قدرت، به چنین کتابی و چنین نویسندهای جایزهای دادهاند!
دکتر سرامی با این کتاب معنا و مفهوم شاهنامهشناسی را دیگرگون کرده. دیگر کلاسی و کسی از آنان که شاهنامهخوانان هستند نظرت را نمیگیرد.
دیر بزیاد آن بزرگوار خداوند، دکتر قدمعلی سرامی.
/channel/dejnepesht4000
.
میرزا علی اکبر خان قضایی
بریده گزارشی بلند
۲۹ فروردین ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
روز ۲۹ فروردین سال ۱۳۵۲ از پلکان کاخ رحیمآباد بالا میرفت که یکباره بر زمین افتاد. تقلا کرد تا از جا برخیزد و پیشخدمت کاخ را صدا زد تا لیوانی آب برایش بیاورد. پیشخدمت بعدها گفته بود تا آب آوردم دیدم آقا تمام کردهاند.
۵۲ سال پیش و در آن روز از فروردین آن سال، پرونده زندگی یکی از مردان نامی معاصر بیرجند بسته شد. پیکرش را با تشریفات تشییع کردند و پس به پاس خدماتش به خاندان خزیمه، در آرامگاه حسامالدوله در محل معروف به "باغ مقبره" به خاک سپردند که قبر خود حسامالدوله هم در همان جاست. آنان که مراسم تشییع آقای قضایی را دیده بودند نقل میکنند که از تشییع جنازه حسامالدوله هم بزرگتر و مفصلتر بود.
علی اکبر قضایی متولد ۱۸ اردیبهشت ۱۲۸۱ خورشیدی در بیرجند بود. فرزند کبل آقاجان و نوه حاج حیدر، و پشت در پشت بیرجندی بود.
در مدرسه شوکتیه درس خواند. زبان فرانسوی و عربی آموخت. از آشنایی با زبان فرانسه، با علم حقوق جدید آشنا شد و تسلطی بر امور حقوقی به دست آورد که در زندگی برایش بهرهها داشت.
با بیبی زهرا مهتدی دختر میرزا عبدالحسین فنودی درپیوسته بود. فنودی جامه آخوندها بر تن میکرد. مردی بود دانشمند، شعر میگفت و تاریخ قاینات را میدانست. کتابی هم در تاریخ قاینات نوشت که ناتمام ماند. بعدها دیگری آن را دست گرفت و به نام خودش تمام و منتشر کرد!
علی اکبر خان و زنش دو پسر داشتند: فریدون و جهانگیر؛ و یک دختر که نامش را توران گذاشتند. فریدون خان قضایی از نیکانی بود که با چند تن دیگر بنیاد دبستان ملی حجت را گذاشت. دبستانی که یکچند از کانونهای درخشان آموزش و پرورش بود.
آقای قضایی پس از وفات میرزا علی اکبر گنجی، معروف به خان ناظر، به پیشکاری حسامالدوله رسید. حسامالدوله در اردوی مقابل دستگاه شوکتالملک بود و سری با تحولاتی نداشت که از جنبش مشروطیت درگرفته بود و در پی آن تجددخواهی چون رضاشاه بر تخت پادشاهی نشست. از طرفداران دوام قاجاران بود و به تبع طرفداری از قجران، دل با روسها داشت.
حسامالدوله سال ۱۳۳۰ درگذشت و پس از او پسر ارشدش امیر حسین خزیمه جای پدر را گرفت.
قضایی مردی بود مستقل. در دستگاه حسامالدوله هم استقلال رایش را فروننهاد. با دانش حقوقی خود بر جریان پارهای از کارهای مملکتی خردهها میگرفت که درست بود، و هر کجا که لازم بود در برابر برخی رویدادها میایستاد. در دهه ۱۳۴۰ که احزابی در کشور پا گرفت، او به "حزب ایران نوین" پیوست که هویدا دبیرکلش بود. به "حزب مردم"، حزب امیر اسدالله علم نپیوست.
مسایل حقوقی را بهتر از هر وکیل درمییافت. هر کس که به سمت رییس دادگستری به بیرجند میآمد با قضایی دوست میشد.
افزون بر آدابدانی، آشنایی با زبان فرانسه از علل درخشیدنش بود. هر گاه که حسامالدوله یا امیر حسین خزیمه مهمان خارجی داشتند او به فرودگاه میرفت و با آداب دیپلماسی و تکلم به زبان فرانسه از آنان استقبال میکرد.
قضایی مردی منظم و منضبط بود. کارها را با دقت و نظمی مثالی به انجام میرساند. به همان جهت، کمتاب بود و زود برمیآشفت. شیک پوش بود و مبادی آداب. پرشکوه بود و هیبتی داشت. آن شیکپوشی و آراستگی او در فرزندان و خاندانش دوام یافته است.
برای خودش کتابخانه بزرگی فراهم کرده بود که در آن کتابهای فارسی، فرانسه و انگلیسی زبان داشت.
قضایی در معادلات حکومتگری و اداری قاینات جایگاهی داشت رودرروی محمدرضاخان سپهری. از سپهری، وزن و ارج او پیشتر نوشتهام و در دژنپشت منتشر شده است.
پس از رخدادهای سال ۱۳۵۷ آرامگاه حسامالدوله مصادره شد. سنگ قبر آقای قضایی را صاف کردند. کتابخانهاش هم مصادره شد و دیگر کسی ندانست که آن همه کتاب را به کجا بردند و چه بر سر آن آوردند.
میرزا علی اکبر خان قضایی در شمار اشراف معاصر قاینات بود. آن اشراف و اشرافیتی که در تاریخ این مرز و بوم همواره کار مُلک و ملت را راست داشتهاند. آنان که تا بودند راه و رسم شکوه و بزرگی و ادب برجا بود.
/channel/dejnepesht4000
.
امیر اسدالله علم
۲۵ فروردین ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
امیر اسدالله علم ساعت ده بامداد روز آدینه ۲۵ فروردین ۱۳۵۷ پس از چند سال گرفتاری به سرطان خون در بیمارستانی در نیویورک از جهان گذشتند. نوشتار زیر گزارش آیین خاکسپاری امیر، و بهری است از گزارشی که از زندگانی امیر و پدر ارجمندشان، امیر شوکتالملک، در دست نگارش است:
ساعت ۷/۵ پسین روز شنبه ۲۶ فروردین ۱۳۵۷ هواپیمای جمبوجت هما در فرودگاه مهرآباد تهران بر زمین نشست. هواپیما تا برابر کوشک دولت آمد و آنجا از حرکت بازایستاد. پلکان فرود به هواپیما پیوست و در باز شد. ماموری بیرون آمد و ادای احترام کرد و سپس ملکتاج خانم قوام، همسر امیر اسدالله علم، و از پی ایشان خانمها رودابه و ناز علم از پلکان پایین آمدند. آمبولانسی به زیر هواپیما رفت و چند تن از ماموران هواپیمایی تابوتی پیچیده در درفش ایران را بیرون آوردند که روی آن پر از گلهای ارکیده بود. تابوت را به آمبولانسی رساندند که زیر هواپیما بود و آمبولانس به راه افتاد.
در ساعت نخست بامداد ۲۷ فروردین آیین تشییع پیکر امیر اسدالله علم در مسجد سپهسالار برگزار بود. مقامات کشوری و لشکری آمده بودند. شاهپور عبدالرضا پهلوی به نمایندگی از برادر تاجدار خود در آن آیین دیده میشدند.
ساعت ۹/۵ بامداد تابوت پیکر امیر که درفش ایران به دور آن پیچیده شده و نشانها و مدالهای امیر بر روی آن چیده بود، بر دوش ۱۲ تن از دوستان ایشان از شبستان مسجد بیرون برده شد. خانواده علم و پیوندیانش، نخستوزیر، رییسان مجلسهای سنا و شورای ملی و شماری از برجستهترین نظامیان ایران در پشت تابوت ایستادند. گارد احترام به فرماندهی سرگرد سپهپور و ستوان مهبد پیشفنگ کرد و احترام نظامی به عمل آمد. آنگاه یگان دژبان به صورت نگونفنگ و در حالی که مارش عزا نواخته میشد تابوت را از مسجد سپهسالار تا برابر مجلس شورای ملی بردند. در اینجا گارد احترام بار دیگر ادای احترام کرد و تابوت به درون آمبولانسی برده شد. گارد احترام پیشفنگ کرد و آمبولانس به سوی فرودگاه مهرآباد به حرکت درآمد. خاندان علم و خاندانهای پیوندیان ایشان چون قوام، خزیمه، خزیمه علم، اسدی، منصف و ... با خودروهای دیگر به فرودگاه مهرآباد رفتند و با هواپیما راهی مشهد شدند.
در مشهد دکتر عبدالعظیم ولیان، نیابت تولیت عظمی و استاندار خراسان، گرداننده آیین تشییع و خاکسپاری امیر بود.
هواپیمای حامل خاندانهای سوگوار و مشایعین که در مشهد بر زمین نشست مهماندار هواپیما اعلام کرد که به دستور جناب دکتر ولیان مسافران محترم در هواپیما میمانند تا هواپیمای حامل تابوت امیر هم به زمین بنشیند. پس از آن مسافران پیاده شدند.
دسته موزیک پادگان لشکر ۷۷ خراسان در فرودگاه مشهد مارش عزا مینواخت. دکتر ولیان در فرودگاه پشت تابوت حرکت میکرد. تابوت امیر با آمبولانسی از فرودگاه به آستانه رضوی برده شد. سراسر طول مسیر در خیابانهای فرودگاه و خیابان تهران پرچمهای سیاه آویخته بود و انبوه مردم برای بازپسین احترامات به امیر اسدالله علم در طول مسیر ایستاده بودند.
تابوت امیر با احترامات به آستانه برده شد. آنجا بر پیکر امیر نماز گزاردند. سپس پیکر امیر در صفه ویژه پدران و نیاکان ایشان در آستانه رضوی به خاک سپرده شد.
آیین خاکسپاری امیر چندان باشکوه برگزار شد که همان روز سخنی در میان مردم پیچید که مشهد تاکنون مراسمی به این عظمت به خود ندیده است.
ملکتاج خانم قوام و دو دخترشان از مشهد به بیرجند رفتند.
در بیرجند محمدحسن خان اعلم، بازپسین صاحبکار امارت قاینات، مدیر مراسم بود. اما بزرگانی چون محمود خان منصف و دکتر گنجی هم بودند که میکوشیدند تا آیین ختم به بهترین صورت برگزار شود. منصف هواپیماهای کوچک سازمان عمران جزیره کیش را هم به بیرجند آورده بود تا تدارکات و رفتوآمد مسافران را ممکن گرداند.
آیین سوم درگذشت امیر در حسینیه شوکتی برگزار شد. خیابانهای شهر بیرجند در آن ساعت از خلق تهی شده بود. کسی نمانده بود که خودش را به حسینیه شوکتی نرسانده باشد.
مجلس ختم زنانه هم در اکبریه در سالنی بزرگ برگزار شد که به آن گالری میگفتند و سرکار نواب بیبی خدیجه علم، مادر امیر، تا زنده بودند در آن سالن مجلس روضهخوانی برپا میکردند.
آیین ختم امیر در اکبریه که برپا شد کارگران و زارعان اکبریه، شوکتآباد، بهلگرد، گیو و مختاران و ... خود را با زن و بچه به آنجا رساندند و رستاخیزی از داغ و درد و سوگ به پا کردند. پس از امیر اسدالله علم کسی نمانده بود تا به او پناه ببرند.
فروردین ۱۳۵۷ بازپسین سفر ملکتاج خانم قوام و دخترانش به بیرجند بود. آنان چندی بعد از ایران رفتند. کاخهای بیرجند هم به مانند دیگر کاخهای سراسر کشور از مال و خواسته تهی شد.... .
شرح این رخدادها بماند به کتاب.
به فرموده فردوسی:
"اگر چرخ دادم دهد از فراز"!
/channel/dejnepesht4000
.
زن دیپلمات
۲۲ فروردین ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
تا سخن از زنان در شاهنامه شود، به یاد گردآفرید میافتند؛ آن زن پیکارگر پهلوان.
از میان زنان شاهنامه، سیندخت کسی دیگر است. زیانهای جنگ را و سودهای صلح و دوستی را میشناسد.
سیندخت، آن زن خردمند، جسور، برمنش و خوشسخن است که به رای خود راه جنگی را بست و خلقی را از هلاک برهانید، و شهری را از ویرانی.
سیندخت، زن مهراب بود، فرمانروای کابل. و مهراب از نبیرگان ضحاک بود. آن تازی ماردوش. و از زمان برافتادن ضحاک در کابلستان بودند، و خراجگزار امارت سیستان.
دانیم که زال، پسر سام جهان پهلوان، دل بر رودابه دختر سیندخت و مهراب باخته بود. سزاوار دستگاه پادشاهی منوچهر نبود که فرزند جهان پهلوانش با نبیره ضحاک تازی درپیوندد.
سام، رای شاه را در باره چنان پیوندی خواست، و شاه بدو گفت رای ما آن است که بیخ و بن ضحاکیان به دست تو برکنده شود.
پس به مهراب و کابلیان آگاهی آمد که شاه ایران، پهلوان بزرگش سام را مامور نابودی امارت کابل کرده. هم مهراب و هم دیگران میدانستند که سام و سپاه ایران، دمار از خاک کابل برخواهند آورد.
از این زمان دانایی و ورزیدگی دیپلماتیک سیندخت درخشیدن گرفت. او تنها و ناشناس به درگاه سام شد و با زبانی چنان روان و پرهیخته با جهان پهلوان سخن گفت که دل جنگجوی سام را نرم کرد. سخنانی که سیندخت خردمند به سام گفت در شاهنامه آمده. سخنانی که خواندنش بر بند بند جان مینشیند. دل را میلرزاند.
سام از منش و روشنایی آن زن شگفتید.
سیندخت در فرجام گفت:
من اینک اینجایم، در دسترس تو.
خواهی بکش، و خواهی ببند.
اما کابلیان نبایست تاوان گناه ناکرده بدهند.
سام زنی دید با رای و روشنروان. با رخی چون بهار، و به بالای سرو. سخنان و منش سیندخت چندان بر جهان پهلوان کار کرد که بدو گفت تو و مردم کابل شاداندل و تندرست بمانید و من به ارج زنی چون تو به جنگ کابل نمیشوم.
چنین پا در دم اژدها گذاشتن از زنی چون سیندخت برآید.
سیندخت در دم، نامه به مهراب کابلی کرد و خود از پی روانه شد.
دنباله داستان را هم باید از شاهنامه خواند. از بزرگیهای سام، و از رای و تدبیر سیندخت، زن دیپلمات، که جشن و شادی را بر جای جنگی نشاند که در آستانه برپاشدن بود، و از شکوه جشنی که بر پا شد، و از خردمندی شگرف سیندخت در رونمایی از رودابه، که عروس ایران شد.
زن شاهنامه، از این دست است. زنی که وقتی دنیا به آستانه جنگ و خونریختن رسیده، با رای روشن و کلام خردمندانه خود جشن و شادمانی را به ارمغان میآورد.
سخن از شایستگیهای ایران و ایرانیان لاف و گزاف نیست. بازگفتن استعدادی دیرینه و گرانمایه در انسانخویی است که در سایهسار پادشاهی ایرانی بالیده و تمدنی را بنیاد نهاده است.
امروز هم ایران چنین زنان و مردانی میخواهد. آزموده در ادب و آشنا با زبان مردم جهان، که آرزوی مرگ نکنند. راه مرگ را بربندند و زندگی و شادی به ارمغان آورند.
(نام مهراب، پدر رودابه، در این نوشتار به نادرست، محراب آمده بود. دوست گرانمایه آقای اردلان کوزهگر نگارنده را آگاهانیدند. سپاس از ایشان، و پوزش از پیشگاه فردوسی و ایران.)
/channel/dejnepesht4000
🎯 🎯 🎯
🔳 با انتخاب کلید موردنظر، به جامعه دوستداران دانش، هنر و فلسفه بپیوندید.
این پست تبلیغاتی نیست، برای پیشرفت و رشد شماست، مجموعه ای از بهترین ها.
🔰درخواست عضویت در تبادلات
🆔 @tabadolat_derakhshan
.
این آفرینش هنری، بهتر و رساتر سخنان است در آنچه بر جنوبگان ما، بر همه ما گذشت!
بوالفضل بیهقی، آن دبیر دانای بهکارآمده، در تاریخی که کرده یک بار، یک روز را نوشته است که "هول روزی بود."
ما از انجامین روز امرداد ۱۳۵۷ در آبادان، تا امروز در بندرعباس جز مرگ ندیدیم و جز مرگپایی نکردیم.
بیشمار هول روزان که دیدیم!
قرار نبود که چنین شود!
"ما را به سختجانی خود این گمان نبود!"
۷ اردیبهشت ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
/channel/dejnepesht4000
.
دکتر بهجت احمدی
پنجم اردیبهشت ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
دردا که یکی از نیکتر زنان روزگارمان را از دست دادیم، و او کسی نیست مگر دکتر بهجت احمدی.
فرزند حبیبالله احمدی و صغری شریفی بود. زاده یکم آذر ۱۳۲۳ در مود. پدرش فرشفروش بود. در بیرجند و پس در دانشگاه فردوسی مشهد درس خواند تا نخستین زن بیرجندی بود که پزشک شد. به زادگاهش بازگشت و به بیمارستان عَلَم پیوست. دیری برنیامد که نامش بر سر زبانها افتاد. نشان داد که پزشک دل و جان آدمهاست و این شد که گفتند دستش خیر است و دردها را درمان میکند.
در زمانی بساط خدمت بگستراند که «رواداری» رسم زمانه بود. کس را با آیین و کیش دیگری کاری نبود.
روزگار که دیگر شد او را بندی کردند. مردم توماری نوشتند و درخواستند که آزادش کنند. چندی گذاشتند تا هر روز به مطب برود، و بازگردد. سرانجام آزادش کردند.
بسیار بودند زنان متدین و مومنه که بهتر میدیدند به محکمه او شوند، که دانسته بودند امینتر زنان بود، و محرمتر پزشکان. محکمه او در طبقه دوم ساختمانی قدیم بود، در سه راهی ورودی خاوری بازار بیرجند.
اعتقاد و اعتماد مردم به خانم احمدی چنان بود که بارها کسی از پزشک متخصصی دارویی گرفته بود و تا او تایید نکند، دارو را مصرف نمیکرد.
کتابها و تحقیقات تازه پزشکی را میخواند. نیکوکردار و نیکوگفتار بود. کس نشنید که از همکارانش بد بگوید. طبابت را راه کسب درآمد نمیشناخت. از بسیاری از بیماران پول نمیستاند. با شماری یاری میکرد تا از پس خرج دوا و درمان برآیند. سال ۱۳۹۱ پزشک نمونه کشور شد. چیزی که برای یکی چون او امتیاز نبود.
با مردی درنپیوست. با خانواده میبود. پدرش و مادرش راه خود را گرفتند و به ابدیت پیوستند. او با بقیه خانواده ماند. آخر هر هفته با خانواده به دستجرد میشد و در محیط قدیم روستا سر میکرد.
در قاینات که طبیعت از دیرباز جز ناسازی با مردم نکرده، میگویند بر هر کس است تا در زندگی با سه قاف سر کند: «قند و قروت و قناعت». دکتر بهجت احمدی و خانوادهاش دارا بودند. اما این سه اصل را واننهادند.
درهای سرای آنان در خیابان کشمو گشاده بود. هر کس که میرسید باید و باید که همخوراک ایشان میشد. کمتر میشد که مهمان نداشته باشند. دکتر احمدی و خانوادهاش از آنان بودند که به راستی در زندگی موری را نیازرده بودند.
دکتر بهجت احمدی از سالها طبابت ثروتی نیندوخت. اهل تجمل نشد. آرامشی داشت که شوقی در دل مخاطبش برپا میکرد. شوق آن که بشود تا آدم همانند این بانوی ساده و مهربان و آهسته باشد، و زندگانی چنان در کامش شیرین باشد که بر دیگران هم گوارا و شیرین آید.
زمانی که همهگیری کرونا تاج درد و رنج بر سر همگان نهاد مطبش را بست. کمتوان هم شده بود.
در خانه که بود هم از یادها نرفت. بارها شده بود که نصف شبی کسی مریضی داشت یا کاری. او گشادهرو و مهربان کارشان را راه میانداخت. کس به یاد ندارد که اخمی کرده باشد. هر کس از زن و مرد، به دیدار دکتر احمدی و با تنها نسخه او حالش خوب شده بود.
همان بود که روز سیام فروردین امسال چون دیگر دم برنیاورد، خبرش به آنی در شهر پیچید، و ساعتی برنیامد که در دیگر شهرها و در تهران و در بیرون از ایران هم همگان خبر شدند. خبر شدند که دکتر بهجت احمدی دیگر پشت میزش نخواهد نشست تا با دنیایی بردباری، خندان و شادان به درددل مردم گوش دهد و راه درمان نشان دهد.
و همان بود که پسین روز یکم اردیبهشت که در دستجرد به خاکش میسپردند خلقی خود را رساندند تا بازپسین بدرود را به پزشکی بگویند که عمری غم همگان را خورد، و از غمهای خود یک کلمه نگفت.
دکتر بهجت احمدی، جهانی بود در کُنج بیرجند. به روزگار ما که رسمی شده تا هر کس به سرزمینهای دیگر کوچ میکنند، او زندگی را جز در زادگاهش نگذراند. در زادگاهش و در سرایش که بود جهان با او پهناور بود. گفتی جهان سراسر همانجاست که او هست.
او از همانان بود که رودکی سروده بود: از شمار خرد هزاران بیش!
بهجت احمدی هزاران تن بود، بیش از هزاران بود. جهانی بود، و اینک جهانی بی او شده.
دردا و دردا.
/channel/dejnepesht4000
⭕️منتخبی از بهترین "گروه ها" و "کانال های" تلگرام ✔️✔️✔️
Читать полностью….
سالگرد تاجگذاری رضاشاه
۵ اردیبهشت ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
چهارم ماه ثور از سال ۱۳۰۵ بود که رضا، سردارسپه، بر تخت پادشاهی ایران نشست و تاج بر سر نهاد. ماهی که سالی پیشتر به فرمان او اردیبهشت نامیده شد.
او شتابی شگرف داشت که ایران را از پارگین قجران به درکشد و ترقی دهد.
سالگرد تاجگذاری رضاشاه از یک روی جای بزرگداشت دارد که از آن پس ایران و ایرانی رسماً از دام و درد و ننگ قجر رهانیده شد. با پهلوی، روز پایان فلاکت ملت ایران دمید.
ایران در دوره پس از قجران ترقی کرد. همه ما با دنیای جدیدی آشنا شدیم که از چند سده پیش در بیرون ایران سر بر زده بود. اما قجران نمیگذاشتند با آنچه در دنیا میگذشت آشنا شویم. قجران، ما را فقیر و بیمار و گرفتار میخواستند.
محمدعلی شاه نمونه اراذل بود که بر تخت شاهی نشست. او با راهزنان همدست بود. (بنگرید به کتابهای تاریخ آن عصر).
حکایت یکی به نام احمدشاه قجر را کیست که نداند. او رعیتی در اروپا را بر شاهی ایران برتر میشمرد.
بزرگ قجران که آغا محمد خان بود سفارش میکرد که رعایا را چنان بدارید که در هر محل یک دیگ بیشتر در خانهها نباشد و مردم از پی دیگی برای پختن خوراک بدوند. (بنگرید به روضهالصفا که تاریخنگاری قاجاری نوشته).
این رفتار ننگین چه جای دفاع دارد.
آن چیزی که جای و ارزش دفاع دارد تنها ایران است و بس. چیزی که جای دفاع دارد هر قدمی است که به راه سربلندی این سرزمین و مردمش برداشته شده. هر کس که باشد.
چهارم اردیبهشت سالروز تاجگذاری رضاشاه است. او تاج بر سر همه ما نهاد.
شگفتا که در این سرزمین رضاشاه و پهلویان و هر پادشاه دیگر را توان دشنام داد. چنین دشنامها غرور و قدرت و سربزرگی میآورد! اما نقاب ناپاک ایدئولوژی را برداشتن، و ستودن پادشاهان، و یاد از اندیشه و کردار شاهنشاهی، واپسگرایی است و درنیافتن تاریخ و زمانه!
شگفتا!
/channel/dejnepesht4000
.
نوشدن فرهنگ باستانی ایران
به روزگار پارتها
دوم اردیبهشت ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
"پارتها با احیای رسوم باستانی چنان فرهنگی را بنا نهادند که هر آنکس که در عالم سیاست یا در پهنه جغرافیا با آنان حشرونشر داشت از آن تقلید کرد. جامه پارتی عبارت از پیراهن و شلوار و آرایش موی سهفرق آنان بهاندازهای در خاورنزدیک عهد باستان رواج یافت که حتی در خارج از مرزهای امپراتوری پارتها در سرزمینهایی مثل پالمیر و دورا اروپوس روم هم متداول گردید.
ایوانهایی که معماران پارتی میساختند در بنای معبد شاماش، خدای خورشید، در هتره در شمال میانرودان مورد تقلید قرار گرفته و جالب آنکه در آن معبد مجسمههای اعضای خاندان شاهنشاهی و نیز مردم معمولی همه جامههای زیبای پارتی به تن دارند."
بریدهای از کتاب:
پارتها و روزگارشان
وستا سرخوش کورتیس و سارا ستیوارت
ترجمه: محمود فاضلی بیرجندی
نشر پایان: چاپ دوم.
/channel/dejnepesht4000
💎تبادلِ منتخب
#️⃣منتخبی از بهترین کانال های تلگرام.
🧪ساینس
✨️ فلسفه
✨️ هنر
🔗 t.me/addlist/T0LUUuaaMtY1MTlk
👨🦱هماهنگی:
@hume1711
.
آیین شهریاری ایرانی - ۵
بهری از سازمان سیاسی ایران باستان
یکم اردیبهشت ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
چون خسرو پرویز بمرد اندر خزینه او خریطهای یافتند و اندران خریطه نُه انگشتری بود که خاصه او بود و از بهر مُهر کردن داشتی:
نخستین انگشتری، نگین او یاقوت سرخ بود و نقش او صورت پادشاه، و بدین انگشتری منشورها و سجلها مُهر کردی.
دو دیگر انگشتری، نگین او عقیق بود و نقش او خراسان خوره، و بدان یادگارها مُهر کردی.
سه دیگر را نگین جزع بود و نقش او سواری که همی تازد، و بدین خریطهها و بریدان مُهر کردی.
انگشتری چهارم را نگین از یاقوت سرخ بود و نقش او کبُش کوهی، و بدو اماننامهها که از بهر عاصیان نبشتند مُهر کردی.
انگشتری پنجم را نگین از یاقوت سرخ بود و نقش او خره خرمی، و بدو خزینه جواهر و جامهخانه و بیتالمال مُهر کردی.
انگشتری ششم را نگین از آهن حبشی بود و نقش او عقاب، و نامههای پادشاهان بدو مُهر کردی.
انگشتری هفتم را نگین پادزهر بود و نقش او مگس و بدان داروها و خوراکها و بوهای خوش مُهر کردی.
انگشتری هشتم را نگین خُماهن بود و نقش او سر خوک، و نامههایی که به معنی خون بودی یا کسی را از خون آزاد کردی بدان مُهر کردی.
و انگشتری نهم را نگین آهنین بود و چون اندر گرمابه رفتی یا در آبزن شدی این انگشتر پوشیدی.
- زینالاخبار. ابوسعید گردیزی. ص ۱۰۱ و ۱۰۲.
در این گزارش آگاهی از نقش و کاربردهای فلزات و سنگهای گرانبها پیداست. دانشی جداگانه که تا امروز هم در دنیای دیجیتال پای داشته و آدمی همچنان نیازمندش مانده است. از ابوریحان بیرونی هم کتابی در این رشته برجای مانده به نام الجماهر فی معرفهالجواهر، که نشان دوام این دانش و نیاز به آن در دوره پساساسانی تاریخ ماست.
از این گزارش پیداست که کارها در دربار ساسانیان اندازه، دستهها و رستههای خود را داشته که شاید بازتاب زندگانی اجتماعی و سامانی شهری بوده که نیاز به دستهبندی کارها را پیش آورده است. هم شخص پادشاه خلق و خویی داشته دور از خودخواهی، که سازمان و کار سازمانی را میشناخته، نیاز زمانه را درمی یافته، و بر پایه هر نیاز دست به کاری میزده است. نوآوری دستگاه اداری ساسانیان بوده که از سنگهای گرانبها در دربار شاهنشاهی ساسانی به عنوان نشانه برای سازماندادن و گشادوبست کارها بهره گرفته شده است.
/channel/dejnepesht4000
.
دمی در هوای هنر در فروردین ۲۵۳۷.
فقط بنگرید به برنامههای تالار رودکی!
باور نتوان کرد!
۳۱ فروردین ۱۴۰۴.
#محمود_فاضلی_بیرجندی
/channel/dejnepesht4000
.
.
معرفی کتاب
از رنگ گل تا رنج خار
نوشته دکتر قدمعلی سرامی
در نوشتار زیر ⬇️
/channel/dejnepesht4000
.
میرزا علی اکبر خان قضایی
۱۸ اردیبهشت ۱۲۸۱ - ۲۹ فروردین ۱۳۵۲
در نوشتار زیر ⬇️
/channel/dejnepesht4000
روزنامه اطلاعات.
۲۶ فروردین ۲۵۳۷. برگ نخست.
گزارشی از آیین تشییع و خاکسپاری
امیر اسدالله علم
در زیر:
/channel/dejnepesht4000
.
پادشاه ایران در سه بزنگاه
۲۳ فروردین ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
۱. از شاهنامه:
کاووسشاه، فریب اهریمن خورد و آهنگ سفر مازندران کرد. زال پیر دانا و دیگر بزرگان خردمندان او را از چنان سفری پرهیز دادند. پادشاه نپذیرفت و به مازندران رفت. دیری برنیامد که خود و سپاهیان گرفتار دیوان مازندران شدند.
آن گرفتاری و گرفتاریهای پس از آن، همه پیامد نشنیدن سخنان دلسوزان و خردمندان بود.
۲. هم از شاهنامه:
روزی که سهراب با سپاهیانش به ایران تاخت، کاووسشاه به جای نگرانی از سپاه مهاجمی که به مرز ایران رسیده، با رستم خشم گرفت. رستم دلگیر از دربار پادشاه بیرون شد تا به دیار خویش بازگردد. سران سپاه و بزرگان درماندند که جز رستم کسی نیست تا با آن یلی برآید که به ایران تاخته. در آن تنگنا گودرز سپهسالار به پادشاه رای زد و او را واداشت تا به رسم بزرگی و پادشاهی گردن بنهد. پادشاه پذیرفت، و ایران را از شکستی سهمگین رهانید.
۳. از بندهش:
چون اوشنر وزیر خردمند کاووسشاه کشته شد، دیوان ستیزهگر بر پادشاه دسترس یافتند و او را گمراه کردند تا به کارزار آسمان شد و پس سرنگون بر زمین افتاد و فره از او برفت.
وزیر خردمند که رفت، شاه و شاهی هم برفت!
انجام سخن:
هر گاه رایزنانی دانا و دلسوز در کنار فرمانروا بودهاند هم فرمانروایی او و هم سرنوشت میهن به راه نیکی و کامیابی رفته. فرمانروا به خردمندان روشنبین نیکرای نیاز دارد. بسا که درباریان سود خود را بنگرند و فرمانروا را گمراه کنند. تا چنان شود که با کاووس شاه شد.
/channel/dejnepesht4000
.
"اندر فرستادن فرستاده و ترتیب آن"
گفتار در آیین ایرانی دیپلماسی
۲۱ فروردین ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
فرستاده باید که نیکونام و نیکوروی و نیکوآواز باشد، و چون فرستادهای از بارگاهی به بارگاهی یا از تختگاهی به تختگاهی فرستند باید که از خاندانی اصیل باشد، یا از خاندانی اهل علم و پرهیزگار، یا از بزرگزادگان دولت که پدران او نام و شهرت داشته باشند، یا از کودکی در پیش تخت پادشاه بزرگ شده باشد و پاکیزهخوی و اهل تمیز گشته و آداب پادشاهان بیاموخته و در خدمت پادشاهان معروف شده و از فنون و دانش و هنرها بهره تمام یافته، و باید که مهیب و نیکوروی و نیکوسخن و چربزبان و حاضرجواب و بلندبالا و تمامزینت باشد، چنانکه در چشم مردمان آید؛ و نباید که فرستاده فرومایه و کوتاهبالا و کوسه و زشت و لنگ و پرسخن و یاوهگوی و بسیارخنده و عجول و بخیل و بدخو و دشنامگوی باشد، یا از بازاریان و دهقانان یا کسی باشد که پدرانش به زشتی و تباهی نامدارند.
و فرستاده باید که خوشسخن و باادب و بردبار و آهسته و نانده و فراخدل و بخشنده و بسیارخرج باشد و چیزی به چشمش درنیاید، و تنی چند از بزرگان و دانایان و بزرگزادگان همراهش باشند که اگر نیاز آید کاری توانند کرد و رای کسی را توانند گردانید، و باید که مالی بزرگ با او بفرستد تا به چیزی فرونماند.
که کار مملکت و پادشاه چون دریاست، بینهایت و بیحد.
- آدابالحرب والشجاعه.
فخرمدبر
ص ۱۴۲ و ۱۴۳.
انتشارات اقبال. ۱۳۴۶.
این بهری است از آنچه نیاکان ما آزموده بودند و در روابط با دولتهای دیگر به کار میبستند.
دریغا که هر آنچه آداب و تشریفات در دستگاه فرمانرانی ایرانی در طول تاریخ پیکر بسته بود، زیر نفوذ افکار وابسته به آرمانشهر خلقی و در پوشش عوامفریبانه سادهزیستی دور رانده شد و اهل سیاست در جهان، ایرانی را به رفتارهای مشتی ناسزایان شناختند.
/channel/dejnepesht4000
.
سرنوشت دستور
در اندیشه سیاسی ایرانی و انیرانی
۱۸ فروردین ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
در ایران کهن به وزیر دستور گفتند و شاید کهنتر دستوران این سرزمین هوشنگ بود که جایگاه دستور را به نزد نیای خود کیومرث پادشاه داشت. پس از او شهرسپ را شناسیم، دستور تهمورث پادشاه. پس کندرو دستور ضحاک تازی بود. نامدارتر دستوران کهن ایران جاماسپ حکیم وزیر گشتاسپ پادشاه است که از گذشته و آینده جهان آگاه بود. در روزگار کهن نام پیران ویسه را هم در جایگاه دستور افراسیاب تورانی داریم که به فرمایش اوستای پاک، بدخواه ایران بود. به روزگار تاریخی شاید بزرگمهر نامدارتر دستوران بود. تا زمانه ساسانیان به فرجام آید دستوران خردمند یار شاهنشهان بودند، و پشتیبان مملکت و اهل مملکت.
از انجام ساسانیان تا به انجام قاجاران از دستوران خردمندی که جهان را به آسایش بسپرند کمتر نشانی هست.
دستگاه خلافت تازیان و سلطانهایی که به حکم ایشان سلطنت میکردند هر چند از ساسانیان الگو برمیداشت نتوانست راهی به سامان سیاسی ببرد و بر پای خویش استوار بایستد. وزیر را قربانی میکرد تا سلطان و دستگاه خلافت برجای بماند. چنین تا وزیرانی پرمایه از ابن فرات و جعفر برمکی تا خواجه نظام و تا وزیران آغامحمدشاه قاجار همگی راهی گور شدند تا داستان بیپایگی وزارت در این سرزمین پی ریخته شود و کس در پی آن برنیاید که در سرشت فرمانرانی بیگانه بر ایران بنگرد.
تا انجام ساسانیان که اندیشه سیاسی ایرانی این سرزمین را میرایانید دستور جایی بلند داشت و آسوده از جهان درمیگذشت. اندیشه و سازمان فرمانرانی ایرانی که رخت بربست وزیر دمی خوش نزیست. مگر در دوره ۵۳ ساله پس از قاجاران که فرمانروایی ایرانی از دریای اندیشه کهن مینوشید و وزیران نگران دسیسه دستگاه فرمانروایی نبودند. حتی آنکس که کوشید تا راه ترقی ایران را بربندد تا مگر قجران را از نو به قدرت برنشاند هم به محکمه برده شد و به رای قانون در باغ خودش محصور ماند تا از جهان درگذشت.
دستگاه فرمانرانی وقت بر راه و آیین کهن ایرانی میرفت و با او کین نتوخت.
تا پسین ۱۸ فروردین ۱۳۵۸ که راه و آیین ایرانی گم شد و وزیری ایرانی را به رای گمبودهنامی بکشتند که در حکومت نوپای آن روز هم کسی او را به حساب نمیآورد. گفتی شتابی در کار است تا رد و نشان امیر عباس هویدا هر چه زودتر از بسیط خاک برچیده شود.
پس از آن، قلمداران جهانوطن انیرانی افسار گسیختند و تا توانستند در نشریهها و کتابها بر او تاختند. شماری از آنان چون م. ب. نان و نام از او داشتند.
سالهای سال گذشت تا آشکار شد که او مردی راست و پاک بوده و آنچه را اکنونیان بر زبان دارند، در راه و آیین و کردار میداشته است. نخستوزیری که نماد سادهزیستی بود، بی آن که اهل دنیاگریزی باشد و از سر ریا به دنیا دشنام دهد. استاد مدارا بود. هفتهنامه توفیق را یاد داریم که دستمایهای نداشت، بهتر از او که ریشخندش کند و کیفرنبیند.
بوالفضل بیهقی گویی برای او هم نوشته بود:
گر قرمطی و جهود یا کافر بود
از تخت به دار برشدن منکر بود.
این وزیرکشی منکرتر و سختتاوانتر وزیرکشانها در نوشتاری بود که بهر سر ما برساختند. اندرزگویان گفته بودند آنگاه که بزرگان را بکشند راه بزرگی بربسته شود. ما شنیدیم و به گوش نسپردیم. آن سکوت یخبسته روزهای پسین فروردین ۱۳۵۸ و این امروز و دشواریهایش!
جهانا شگفتا که کردار توست!
/channel/dejnepesht4000