dastan_shabzadegan | Unsorted

Telegram-канал dastan_shabzadegan - داستان کده | رمان

196306

جستوجوی داستان: @NewStorysBot حرفی سخنی داشتی:

Subscribe to a channel

داستان کده | رمان

الهه، زن رفیقم

#زن_شوهردار #زن_دوست

سلام اسم من امیر قد191و وزنم 98 چون خیلی وقته ورزش میکنم بدن استخوانی و خوب و قابل قبولی دارم این داستان نیست و واقعیته که برای من پیش اومده و فقط اسم ها تغییر کرده
این ماجرا برمیگرده به سه ماه پیش تو خونه نشسته بودم یه رفیق دارم به اسم نیما و اسم زنش الهه از الهه بگم که یه زن سفید با سینه های85و بدن گوشتی راستش رو بخواین من خیلی وقت بود چشمم دنبال الهه بود و خودش هم میخارید همش تو جمع متلک بارم میکرد و منم باهاش میخندیدم و متلک بارش میکردم ولی خانمم همش میگفت این چرا اینقدر با تو راحته و خیلی باهات صمیمی هست (خانم من همیشه خشک و سرد مزاج هست همیشه قطره محرک جنسی تو ماشین هست قاطی میکنم به چای، آبمیوه… میدم اول بخوره بعد…) درست برعکس من که اجتماعی هستم و پر انرژی خلاصه یه روز مادر خانمم گفتن از پله ها پاش لیز خورده و خانمم مجبور شد بره ازش پرستاری کنه منم عادت کرده بودم چون تک فرزند بود همش میرفت خونه پدر خانمم خونه ما اکثرا خالی بود داشتم تو اینستا ول میچرخیدم که گوشیم زنگ زد الهه بود برداشتم
+الو جانم
_سلام کجایی تصادف کردم خودتو زود برسون
+کی کجا
_لوکیشن فرستادم زود بیا
رفتم دنبالش دیدم با نیما بوده و الهه پشت فرمون بود با پراید زدن به یک 405ماشین اینا زیاد صدمه ندیده بود ولی405دو تا از درهاش صافکاری و نقاشی لازم بود من که رسیدم اونجا نیما گفت امیر زود الهه رو ببر این گواهینامه نداره الان یکی میگه این پشت فرمون بود گیر میدن من خودم کارا رو حل میکنم من الهه رو سوار کردم راه افتادیم این هم مثل بید داشت میلرزید گفتم چته بابا دیدی که نیما گفت من خودم حلش میکنم دیگه آدم که نکشتی دلم براش سوخت چون اون دختر پر جنب و جوش الان دپرس کنارم نشسته بود دیدم میگه اب دهنم خشک شده برام بی زحمت یه آبمیوه میگیری گفتم آره الان میگیرم درحین حال دیدم زنگ زده به نیما و باهاش حرف میزنه گفتم بزن رو اسپیکر اونم میگه افسر اومد کروکی کشید گفت برین بیمه طرف شاکی شده و زنگ زدیم به صافکار دوستم اونم گفته اوکی بیار که قراره اول برن بیمه بعد صافکار منم گفتم باشه من الهه رو میبرم خونتون کاری داشتی بیکارم بهم زنگ بزن گفت باشه فدات فعلا
در کنار اولین آبمیوه فروشی ماشین رو زدم بغل دیدم الهه پیاده شد
+کجا برو تو ماشین الان یکی میبینه پشت سرمون حرف درمیارن البته به شوخی گفتم
_باشه حواسم نبود اره راس میگی
+تو برو از منو هرچی دوست داشتی سفارش بده برگرد بیا ماشین من میگیرم میام
_باشه
تا رفت من یه لحظه فکرم رفت به کون الهه سریع تو زهنم جرقه ی زد و از داشبورد ماشین قطره محرک جنسی رو برداشتم گذاشتم جیبم دیدم آب طالبی سفارش داده خواست حساب کنه من چشم غره اومدم بهش که برو تو ماشین من خودم حساب میکنم میام تا رفت دوباره باز به اندامش نگاه کردم و جسور تر شدم به کاری که میخواستم انجام بدم خودم هم آب هویج سفارش دادم که مشخص باشه آبمیوه رو که گرفتم چند قطره از اون محرک جنسی ریختم با نی داخلش زود قاطی کردم رفتم تو ماشین دادم بهش کامل خوردیم و یه کمی به خودش اومد دیدم کم کم باز یخش داره آب میشه و ضبط ماشین رو باز کرد و خودش وصل شد اهنگش رو باز میکرد و باهاش میخوند یه لحظه گفتم ولی این زن واقعا اگه زنم بود چی میشد همیشه خدا سرحال و سر زنده یه نیم ساعتی تو شهر گشتیم و کلا تصادف یادش رفته بود منم دیدم واقعا قطره اثر کرده چون همش میگفت گرمم شده و کرم میریخت رفتم نزدیک پارکی که خیلی خلوت بود ماشین رو خاموش کردم دستم ناخوداگاه بردم روی رونش باهاش حرف میزدم میدونستم که قطره کار خودشه کرده
+تو چجوری همیشه اینقدر فول انرژی هستی
_دیگه من سعی میکنم تو لحظه زندگی کنم
+کاش سحر(اسم زنم) هم شبیهه تو بود اون اصلا اینطوری نیست همیشه سرده
_اره اتفاقا از نیما خیلی شنیدم که میگه رابطه امیر و سحر خوب نیست و تو همیشه ناراضی هستی و شیطنت ریز میای براش
+اره این مسئله منو هم از زندگی کسل کرده و دستامو هم گاهی بین پاهاش تکون میدادم و الهه پاهاش جم میکرد وباز میکرد
_بذار یه زنگ بزنم به نیما
+نه من زنگ میزنم
الو سلام داداش چه خبر، هیچی تو راهیم میریم صافکاری، از تو چه خبر، هیچی الهه رو بردم خونتون(یه لحظه برگشت منو نیگا کرد با دست گفتم هیس)، زحمتت شد داداش مرسی، اگه کاری داشتی بهم بگو نه مرسی، فعلا
_چرا گفتی منو بردی خونمون
+خب بیشعور اگه نمیگفتم میگفت نیم ساعت تو خیابون چیکار میکنید (با خنده)
_اره چقدرم ازت حساب میبره
+از چیم حساب میبره
_هیچی ولش کن با خنده فقط منو با سحر اشتباه گرفتی فکر کنم(اشاره به دستم کرد که روی رونش بود)
+توهم که بدت که نمیاد
_نمیدونم فعلا که خوشم میاد
ماشین رو روشن کرده رفتیم سمت خونه ما هر دو میدونستیم که قراره چی بشه رسیدیم خونه ما من زود گفتم خدا رو شکر که سحر هم هیچ وقت

Читать полностью…

داستان کده | رمان

چاکدار پشیمون می شدم.
اما حسام عادت به توضیح دادن چیزی نداشت .فکر می کرد من باید خودم همه چیز رو از قبل بدونم البته الان رضا هم منو به همین کار متهم می کرد .
با گفتن این که قرص نمی خوام از آشپزخونه اومدم بیرون .از غروب که حسام اومده بود دنبالم این حس سکس ول کنم نبود .مرتب صحنه سکسی میومد جلوی چشمم آزارم میداد .رضا پشت سر من به محض خروج از آشپزخونه گف خوب بچه ها شام چی سفارش بدم غذا یا فست فود؟ همه گفتند هنوز زوده میخوای زود بیرونمون کنی ولی خانمی که سگ داشت هم انگار از رفتار رضا با سگش خوشش نیومده بود و هم از اینکه شوهرش با یکی از دخترهای جلف خیلی تیک میزد پیله کرده بود که برند وبرای شام نمیمونند .بااینکه همسرش اصرار به موندن داشت ولی خانمه به زور شوهرش رو مجبور به خداحافظی کرد .وقتی از حسام بابت رفتنش معذرت خواهی میکرد حسام خیلی بلند گفت درکت میکنم دیگه اختیارت دست خودت نیست .
داشتم منفجر میشدم .چندین بار گفته بودم اگر باهم قهریم یا دعوا داریم یه کاری کن هیچ کی نفهمه .تو جمع تنفرت رو نشون نده ‌یه زوج عاقل نمیزارن هیچ کی بفهمه بینشون چه خبره ولی …
با رفتن اونو این که یکی دیگه از پسرهای مجرد هم به بهانه دعوت بودن به عروسی باید زود بره انگار مهمونی متزلزل شد و میشد من ببهانه استراحت برای سردرد برم تو اتاق .هم حوصله اون دوتا زن ولگرد رو نداشتم بیشتر از اون حوصله افروز و بدتر از همه رفتارهای حسام که اصلا انگار غریبه با خودش آورده مهمونی تا همسرشو
باغ رضا سقف بلندی داشت که از وسط سالن دوبلکس می‌شد طبقه بالا یک سوئیت با اتاقی که مال ما بود کنارش داشت .کیفم را برداشتم وبا معذرت خواهی از جمع ، پله هارو بالا رفتم .تو ذهنم اومد که حسام چون اول بازیشه حداقل تا ۲۰دقیقه دیگه تو حالت نرمال سراغ من نمیاد الان که قهره دیگه بدتر .کس دیگه هم که بالا نمیاد خوبه برم و یه حالی به این کس خیسم بدم .
یه فیلم سوپر که چندین بار دیده بودم وعاشق صداوضجه های خانمه توسکس بودم رو پلی کردم وبا ایرپاد شروع به گوش دادنش کردم .انقدر قشنگ ناله سکسی می‌کرد که کسم خیس تر و خیس تر می شد طوری که تا اومدم دیلدو رو بزنم به دیوار و سرش رو روی کسم تنظیم کنم اینقدر خیس بود و مکش داشت که از زدن ژل پشیمون شدم .ژل لذت خودش حالت یه کیر با سر قارچی شکل داشت .همیشه دوست داشتم تو سکس مقعدم تحریک با انگشت مالیده بشه ولی از ترس اینکه حسام بیاد بگادش و اینکه مرتب میگفت کون دادن لذت هم داره هیچ وقت بهش نمی گفتم .الان فرصت رو مناسب دیدم که سر قارچیش رو بمالم روی کونم .برای بار اول بود چون همیشه ژل میزدم و مینداختمش کنار ولی این بار چون به کار نیومد ب ذهنم اومد که خوبه برای اینکار استفاده کنم
صدای خانمه ونفساش شهوتم رو بیشتر می‌کرد. به نفس نفس افتاده بودم و دیلدو رو تا ته تو کسم فرو میکردم ودرمیاوردم .کون برجسته و بزرگی داشتم که دیدم بدون نگه داشتن ژل با دستام میتونه لای لمبرای کونم تا نصفه بمونه .دستام رو به دیوار تکیه داده بودم واز حرکت کسم روی دیلدو لذت می‌بردم که بعد از چند تا حرکت رفت وبرگشتی روی دیلدو، ژل افتاد وقتی اومدم از پشت سر بردارم در کمال ناباوری حسام رو دیدم که با چشمهای گرد از تعجب زل زده بمن .
تمام بدنم یخ کرد .آب دهنم خشک شد .سریع از اون حالت شهوت بیرون اومدم .خودمو از دیلدو جدا کردم و در حالیکه تو خودم جمع میشدم گفتم ببخشید
همیشه وقتی عصبی میشد انگار دماغش بزرگتر میشد صورتش برافروخته و ترسناک میشد با کمی مکث و درحالیکه زیر ذره بین نگاهش داشتم آب میشدم گف چیو ببخشم ؟ این که خانمم کیر زنده و حاضر روول کرده و داره با دیلدو حال میکنه به سمتم اومد من ناخودآگاه به عقب کشیده می شدم
-یااینکه چیزایی رو دوست داره که جلوی شوهرش تظاهر به نفرت ازشون میکنه؟کدومشو؟
ژل رواززمین برداشت و برم گردوند سمت دیوار .چرا ادامه نمیدی ؟
یه دستش اومد روی سینه هام و دست دیگش که ژل توش بود رفت سمت کسم .انگشتاش که به کس خیسم خورد جوووون کشداری گفت و خودشو چسبوند بم .کیر سیخ شدش از زیر شلوارش به کونم می‌خورد و هورنی ترم می کرد .یه ایرپاد رو از گوشم درآورد و تو گوشش گذاشت و گفت نه خوشم میاد با تجهیزات کامل خودارضایی میکنی
صدای بغض دارم رو آزاد کردم و گفتم معذرت میخوام فقط میخوام بخاطر سکس مجبور نشم بات آشتی کنم .تو از نقطه ضعف من سواستفاده میکنی هر دفعه قهر میکنیم من باید پیش قدم بشم
کرستم رو باز کرد والان دو تا دستاش کل سینه هام رو تو خودش گرفته بود و بازی میداد .خوب آرزو خانم دیگه کیر ما جانشین داره و دیگه صاحبشو بخرج ور نمیداری ( یه اصطلاح اصفهانی یعنی محل نمیزاری ) هان ؟
همزمان هلم داد سمت دیلدو ولی چون بدنم صاف بود و روش تنظیم نبود کسم توش فرو نرفت .اومدم برگردم سمتش و آروم گفتم خودتو میخو

Читать полностью…

داستان کده | رمان

یه زن لوند

#عاشقی #اروتیک

از دستش دلخور بودم .انقدر که تحت سلطه مادرش بود برای من ارزشی قائل نبود .کافی بود مادرش حرفی بزنه یا اعتراضی بکنه دیگه صم بکم می‌شد وفقط حرفهای مادرشو مثل نوار تکرار می‌کرد. از قبل دوستهاش رو دعوت کرده بود اگر نه حتما برای تنبیه من یه مدت ازم دوری می‌کرد. اینکه وقتی دعوامون می‌شد کناره می‌گرفت و منتظر میموند تا من برم سمتش و ازش دلجویی کنم تا حد مرگ آزارم میداد .با اینکه بعضی وقتها قبول می‌کرد که مقصر بوده و دیگه تکرار نمیشه ولی اینکه اینقدر خودشو از من بی نیاز نشون میداد ،اذیتم می‌کرد. این دفعه با خودم عهد بسته بودم تحت هیچ شرایطی سمتش نرم .توراه آوردنم به باغ یک کلمه بام حرف نزده بود منم بی توجه بهش دوره جدیدی که خریده بودم رو گوش میکردم .ولی انقدر محتاج توجهش بودم که یک گوشم رو باز گذاشته بودم و منتظر بودم تا حرفی بزنه .
(یه زن لوند خودش رو تو آغوش مردش نمیندازه که بره تو قاب یه مرد و مردش بشه زن .یه زن لوند با رفتارش و عشوه هاش کاری میکنه اون مرد سمتش بیاد وبا ناز کشیدن ازش سکس بخواد .یه زن لوند …) بقیه ویس رو نمیشنیدم فقط تو ذهنم میومد مردداریم تامرد .بعضی مردا به هیچ صراطی مستقیم نیستند انقدر دیدند وبراشون بودند مگه میاند ناز یه زنو بکشند .به خودم نهیب زدم آرزو شایدم خودت مقصری .من دختر یه مادر زرهی بودم که هیچ عشوه و رفتار زنونه ای نداشت .مادر من شاغل بود و بخاطر کار تو محیط های مردونه اصلا لوندی رو بلد نبود .نمیدونم ذات مردونش باعث شده بود به سمت کارهای مردونه و پیشرفت و گرفتن پستهای بالا بره یا از اول ذاتش مردونه و جنگجویانه بود .
تنها تفاوت من با مادرم این بود که اون بی نیاز از مرد بود و به بابام محل نمیزاشت و همیشه بابام دنباله روش بود ولی من انگار نفسم به نفس یه مرد بند بود. انگار محتاج توجه و محبت یه مرد بودم .انقدر هورنی بودم که نمیتونستم کنار یه مرد باشم و به سکس باش فکر نکنم .برای همین امشب دیلدوم رو آورده بودم که اگه قرار شد باغ رضا بخوابیم ،انقدر از خجالت کسم تو دستشویی دربیام که مجبور نباشم با حسام آشتی کنم و کیرشو گدایی کنم .
مثل همیشه ما نفر اول مهمونی بودیم .یه پیرهن بلند چاک دار با آستین تا بازو و یه کت روش پوشیده بودم که وقتی رسیدیم باغ کت رو درآوردم ولی حسام در حالی که زل زده بود تو چشمهام گف: نگو که میخوای بدون کت جلوی مهمونا باشی ؟
از حرفش جا خوردم .حجاب اصلا براش مهم نبود .حتی وقتی تو جمع ها باهم میرقصیدیم شال من رو در میورد.تاحالا هیچ وقت به لباس پوشیدنم گیر نداده بود .هنوز داشتم بهش نگاه میکردم که گف : لباس دیگه ای نیاوردی؟ این چاکش خیلی بلنده
-حسام پام لخت نیس زیرش ساق پوشیدم
بی توجه به حرف من از رضا نخ و سوزن گرفت گفت تا نیومدن چاکش رو بدوز
رضا هاج و واج بما نگاه می کرد
-حسام نمیشه که بد می ایسته
-پس زنگ بزن مادرت با اسنپ یه لباس دیگه بفرسته
درحالیکه کتم رومیپوشیدم یه پرده اشک جلوی چشمم رو گرفته بود ‌.الان که ۳روز از قهرمون سر بحث در مورد مادرش گذشته بود و من نرفته بودم آشتی الان داشت تلافی می‌کرد
-آقا رضا اطو کجاست ؟ سنگ صاف دارید یا یه چیز سنگین این باید پرس بشه اگر نه بدمی ایسته
-چخبره آرزو .فکر کردی اینا کی اند میاند مهمونی ؟ چرا انقدر وسواس بخرج میدی
-چندین بار گفته بودم این کلمه رو جلوی من به زبون نیاره ولی انگار امروز قصدش فقط آزار بود .
-بخاطر کسی نیست خودم دوست ندارم چه ربطی به بقیه داره
رضا با استرس پرید وسط حرف من وگفت الان براتون میارم زمین کناریه پر از سنگه هرکی رفتار ما رو میدید می‌فهمید باهم مشکل داریم
تو اتاق با هزار سختی برای اینکه ب حسام نگم زیپم رو باز کنه ،لباس رودرآوردم وبا گریه دوختمش. من یه زن غدی بودم که از اینکه یه مرد بهم دستور بده وادار بکاریم بکنه متنفر بودم. بخصوص این که لباسم مشکلی نداشت و حسام بهانه کرده بود .آخرای دوخت بود که حسام اتو داغ و سنگی که رضا تو پاکت گذاشته بود رو آورد .اشکام روپاک کردم که نبینه ولی گف گریه می کنی ؟ با لوندی و عشوه تمام گفتم سوزن رفت توی دستم و در حالی که با شصتم انگشت اشاره ام رو فشار میدادم گفت بزار ببینم گفتم فشارش ندم خون میاد .
نگاهم می کرد وانگاردلش نرم شده بود یه نگاهی به تن سفید من که با شورت و جواب و کرست مشکی سفیدتر بنظر میرسید انداخت و گفت بزار برات چسب زخم بیارم
لعنت بهش .هر مردی بود الان باید منو درسته قورت میداد .محکم بغلم می‌کرد، نوازشم می کرد دلم برای زبری سیبیلاش که دور لبهام رو قرمز می‌کرد تنگ شده بود ،تو ذهنم میومد کاش همینطور که روصندلی نشستم کسم رو از رو شورت می مکید و بعد شورت رو کنار میزد و حسابی میلیسیدش.اما به خودم نهیب زدم که این دفعه تو نباید پیش قدم شی بزار یاد بگیره .بزار ناز کشیدن بلد بشه
داشتم اتو میکردم

Читать полностью…

داستان کده | رمان

اون حواسش به من نبود که متوجه این بشه سریع شلوارش کشید بالا و رفت بیرون توی حال هوای خودم بودم و نشسته بودم گوشه دستشویی که یهو صداش از بیرون بلند شد
+سلام دایی
_ سلام عزیزم
+پلاستیک هارو ببر تو خونه تا من بیام
-چشم دایی
با لحنی که از روی احترام و البته ترسی که از لو رفتن بود جوابش رو داد و صداش قطع شد
صدای قدم های داییم نزدیک شد اومد یک لحظه شروع کردم به التماس به خدا
+به خدا دفعه آخرم بود گوه خوردم خدایا قول میدم توبه کنم
صدای پا نزدیک تر می‌شد
+به خدا نماز میخونم یک ماه لطفا
با صدای شر شر آب و باز شدن شیر آب کنار دیوار اتاقک دستشویی تمام رشته افکارم پاره شد انگار خیالم راحت شد و خدا رو دوباره فراموش کردم
وایسادم پاشدم سر پا و آبم رو از کف دستشویی هدایت کردم تو چاه
خودم تمیز کردم و رفتم بیرون در بستم چراغ خاموش کردم داشتم میرفتم تو و فشار خستگی داشت لهم می‌کرد که صدای نگین از پشت سرم به گوشم رسید که گفت
+خوش گذشت؟
_ای بخشکی شانس تو اینجا چیکار میکنی کی اومدی
+وسط حال کردنت خواستم برم دستشویی که دیدم در بستس منم وایسادم برم دستشویی که دیدم بعد عشقتتتت در بسته شد باز
اینارو ول کن من بهت پا ندادم رفتی سراغ سارینا و خنده تحقیر آمیزی زد
فضولی نکنی بهش گفتم و رفتم تو
میدونستم قرار نیست دهنش بسته نگه داره و میدونستم که قراره باج سفت سختی ازم بگیره
پایان قسمت اول
امیدوارم خوشتون بیاد داستان ۳ قسمت داره اگر ببینم لایک خوب بخوره قسمت های بعدی هم میزارم
نوشته: SJBH

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

خوابیدم جوری که کیر من جلو دهن اون بود کس اون جلو دهن من ولی کنار هم بودیم نه روی هم بهش گفتم عشقم دندان میزنی اذیت میشم میشه فقط بمکی اش اینبار بهتر شد اون واسم میلیسید و میمکید منم براش میخوردم میخواستم زود ارضا بشم عصر شده بود باید میرفتیم همون اول بهش گفتم لب تخت داگی شو اونم امد لب تخت سجده کرد منم رفتم پشتش آرام سر کیرم با اب کسش خیس کردم اول سرش کردم تو یکم عقب جلو کردم هر دفعه بیشتر می‌فرستادم تو تا اینکه همشو کردم توش یکم وایسادم بهش عادت کنه تو این مدتم با سر ناخن ام خیلی آرام میکشیدم رو کمرش از پشت گردن میکشیدم تا رو کونش دستما گذاشتم دو طرف پهلو اش شروع کردم تلمبه زدن من وزنم نسبتا زیاده تلمبه هم ک میزنم با کل هیکلم میکوبم توش وقتی میخوام آبم بیاد رمانتیک بازی حالیم نیست گفتش عزیزم آرم بکن از دیشب هنوز زیر دلم درد میکنه گفتمش تقصير خودته همچین صحنه ای جلو چش توام بود از خود بی خود میشدی نمیدونم چی شده بود این دفعه اینقدر زود میخواستم بیام بهش گفتم تو خیلی مانده بیای گفت نه نزدیکم سرعتم زیاد کردم دوتایی تقریبا باهم آمدیم با شکم افتاد رو تخت منم نشستم رو کونش آبم ریختم رو کمرش آنقدر فشار داشت تا موهاش ریخت یکم که اوکی شدیم پاشدیم رفتیم حمام و ملحفه پتوها رو کردم تو نایلون گذاشتم تو صندوق فرشته هم خانه رو جمع و جور کرد تو این مدت برگشتیم شهر شبش کلی در مورد اینکه چقدر خوش گذشته چقدر همو دوست داریم کسشعر گفتیم و نفهمیدم کی خواب رفتم و این شروع رابطه ما بود و هنوزم خوش بختانه ادامه داره اینم خدمت این دخترای تازه به دوران رسیده بگم طرف دکتره تو بیمارستان کلی دکتر درست حسابی که من انگشت کوچیکه شونم نیستم حاضرن براش هرکاری بکنن ولی نه تا الان ازم توقع کادو گران داشته نه برخوردش از بالا به پایینه نه هیچ وقت دهن منو سرویس کرده چرا دم به دقیقه بهم توجه نمیکنی رمز گوشی های جفتمان یکیه هروقت بخوام یا بخواد میتونیم گوشی همو چک کنیم ولی تا الان نکردیم و هزارتا رفتار دیگه که از شعورش میاد واقعا اگه خانواده ام قبول میکردن که با کسی که قبلا ازدواج کرده باشم میگرفتم اش
امیدوارم خوشتان امده باشه به بزرگواری خودتان اشکالاتش ببخشید 😘😘😘
نوشته: King

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

رفتیم تو تخت از پشت بغلش کرده بودم و با موهاش بازی می‌کردم که خودش داد عقب و کونا چسبوند به سالار این نرمی کون و شلوار راحتی که خورد بهم سالار فنرش در رفت خیلی مست بودیم دوتایی منم دیدم این خودش از من حشری تره رفتم از پشت موهاش دادم کنار چندتا بوس به گردنش کردم و کم کم رفتم سمت گوشش لاله گوششا خوردم و زبان کردم تو گوشش یه آه از ته دل گفت و چرخید سمت من چشم تو چشم شدیم سرشو آورد در گوشم گفت شهاب خیلی دوست دارم همیشه باهام همینطوری بمون منم گفتم چشم دورت بگردم بعدم چشمارو بست و لب تو لب شدیم با اینکه قبلا ازدواج کرده بود با این استایل و آزادی نسبی که خانواده داده بودن بهش انگار داشتم با دختر تازه کار لاس میزدم حرفه ای نبود اون شوهر خرش چیکار میکرده نمیدونم لباشو نوبتی میخوردم طعم رژ لب و آدامس تو دهنش یه مزه شیرین مثل پاستیل به لب هاش داده بود من کلا تو سکس اصلا عجله ندارم خیلی ملو پیش میروم کم کم از لب رفتم رو گردن و امدم پایین تر رو سینه اش از رو لباس ممه هاش می‌مالید ام سوتنیش اذیتم میکرد تیشرت دادم بالا یه سوتین مشکلی گیپور پوشیده بود زدم کنار سینه هاش مثل دوتا هلو افتاد بیرون سفید و تقریبا سفت با یه نوک کوچیک و ی حاله قهوه ای کم رنگ دورش نوبتی نوک سینه هاش با لبام گاز میگرفتم و میمکیدن انگشتم میکردم تو دهنش با اب دهنش نوک اون ممه اش خیس میکردم در حین خوردن این یکی با نوک انگشتم با اون یکی خیلی آرام بازی می‌کردم دخترا همون قدر که رو نوک سینه حساسن زودم دردشان میاد فشار زیاد نباید داد البته یکی دوست دختر داشتم اون دیوانه بود عشقش این بود نوک سینه اش محکم بکشی از درد تو سکس خوشش میامد بعدا اگه سبک نگارشم رو دوست داشتین اونم براتون تعریف میکنم آنقدر سینه هاش خوردم که دیگه خودش با دستش سرم فشار داد کنار یعنی برو سر اصل کاری با کمک خودش شلوار رو در آوردم ی شرت ست همون سوتین ام پوشیده بود خجالت کشید پاهاشو جمع کرد دست که گذاشتم رو کسش شرتش خیس خیس بود رفتم پایین از ساق پاش شروع کردم به خوردن و لیسیدن تا رسیم کنار رونش شرتشا بیرون نیاوردم زدم کنار میخواستم براش بخورم گفت نه خیس کردم کثیفه ولی من تو سکس این اداها ندارم شرتش از پاش کشیدم بیرون با دستمال کاغذی کسشا خشک کردم و افتادم با زبانم به جون کسش حالا نخور کی بخور ولی واقعا خیلی خیس کرده بود ولی اصلا اب کسش طعم و بوی خواصی نداشت برا همین بالا کسش که نقطه تحریکشانه رو شروع کردم خوردن با انگشتم با کسش بازی می‌کردم کم کم با اب کسش سوراخ کونش خیس کردم با شستم سوراخشا ماساژ میدادم که گفت عقب نه تا الان هیچ وقت عقب کاری نکردم بعدم کثیفه گفتمش عشقم تو خودتا بسپار به من ریلکس کن توش که نمیخوام بکنم آنقدر این کون نرم خوش فرم بود دیوانه اش شده بودم اخرش هم یه بار از عقب کردمش با یه مصیبتی که بعدا فرصت شد میگم همینجوری که بالا کسش میخوردم انگشتم می‌مالید رو سوراخش پاهاش جمع کرد تو شکمش شروع کرد لرزیدن ارگاسم شد در حد چند ثانیه ولی شدید وقتی حالش جا امد خودشا انداخت تو بغلم سرش گذاشت رو سینه ام ازم تشکر کرد یه چند دقیقه ای به بغل گذشت که خودش دست به کار شد رفت سراغ سالار تو این حین لباسم رو بیرون اورده بودم ولی شرت پام بود آنقدر خودم تحریک شده بودم که جلو شرتم خیس شده بود شرتم از پام در اورد و سر سالار گذاشت تو دهن کوچیکش شروع کرد به خوردن راستش خیلی دندان میزد و یکم که میکرد تو دهن عوق میزد انگار بار اولش بود ساک میزد دیدم اینجوری فایده نداره گفتم بسته نمیخواد میخوام بکنم توش گفت چه مدلی دوست داری کلا من تو سکس همه پوزیشن ای میروم به شکم خوابوندمش یه بالشت گذاشتم زیر شکمش این کون گرد و سفید امد جلو چشم از خود بیخود شدم لاشو باز کردم ی زبان کشیدم رو سوراخش که نذاشت گفت نکن کثیفه دورت بگردم ولی من این چیزا حالیم نبود افتادم رو کونش اروم کردم تو کسش کیرم من اندازه است نه خیلی بزرگه نه کلفت ولی صاف و سفیده کار راه اندازه قبلشم که با انگشت کرده بودم توش باز شده بود زیاد سخت نرفت تو وقتی رفت توش انگار کردم تو تنور اتیش گرفت آرنج ام گذاشتم دو طرفش که وزنم نیفته روش خیلی آرام توش تلمبه میزدم پشت گردن و کمرش بوس میکردم و لیس میزدم تا آنجایی که میتونستم چون قدش بلند بود آزادی عمل خوبی داشتم من همینجوری یه بیست دقیقه ای میکنم چه برسه مستم باشم دیگه دستام خسته شد بهش گفتم عشقم میشینی روش پوزیشن عوض کردیم اون امد رو من چقدر این دختر خوش استایل بود لامصب انگار تراشیده بودنش اون رو کیر من بالا پایین میشد منم با نوک سینه هاش بازی می‌کردم یکم که خسته میشد میفتاد رو سینه ام منم سینه هاش نوبتی میخوردم یه کاری که خیلی دوست دارم کبود کردن سینه طرفمه اون که مست بود نمیفهمید ولی چنان سینه هاش محکم میخوردم که

Читать полностью…

داستان کده | رمان

هیچ خوبی ای بی جواب نمی مونه

#زن_مطلقه #دوست_دختر #خانم_دکتر

سلام
یه توضیحی بدم بخش اول داستان مربوط میشه به اینکه چطور شد با کیس مورد نظر آشنا شدم حوصله این بخشش ندارید میتونین نخونید یکم طولانیه از بخش دوم بخونید که آغاز رابطه ام میشه
بخش اول
من اسمم شهابه ۳۶ سالمه مجردم قدم ۱۸۵ وزنم ۹۰ چهره خوبی دارم مرتب ورزش میکنم این داستانی که می‌خوام براتون تعریف کنم شروعش از ۵ سال پیشه داستان از اونجا شروع میشه که من یه دوست دختری داشتم به اسم سمیرا اون زمان که با من بود هنوز دختر بود یه تایمی باهم بودیم اخلاقا دختر خوبی بود ولی در آخر تموم شد یه بخشیش چون اون دختر بود و من قصد ازدواج نداشتم سختم بود اینجوری از پشت زیاد نمیداد منم عادت به سکس کامل داشتم وقتی هم که از پشت میداد چون من دیر آبم میاد خیلی اذیت میشد دوست نداشتم اینجوری به درد من نمی‌خورد سرگوشم ام میجنبید یه بخشیش هم من به درد اون نمی‌خوردم چون اینجور رابطه ای برای اون ته نداشت گذشت تا بهار امسال ۱۴۰۳ مغازه بودم که یه عروس داماد وارد مغازه شدن اینم بگم یه سال بعد تموم کردن رابطه ام مغازه رو جابجا کرده بودیم زیاد توجه نکردم بهشان همکارم رفت جوابشان رو داد سرم تو گوشی بود که صدا دختره برام آشنا امد سرو بالا آوردم دیدم عه اینکه سمیرا خودمانه ولی خوب جلو نامزدش ضایع بازی در نیاوردم ی بهانه جور کردم همکارم فرستادم بره خودم امدم صحبت کردن تا چشمش به من افتاد سمیرا رفت یکم عقب تر از اون پسره سرش انداخت پایین فکر کنم ترسیده بود یا خجالت می‌کشید نمیدونم بلاخره خانواده ابرو داری بودن یکم که با پسره صحبت کردم دید حرکت ضایعی نمیزنم آخه اصلا با اون حرف نزدم کلا طرف صحبتم پسره بود خیالش راحت شد امد نظر دادن بلاخره ی کار پسندید سرویس کاملش اون موقع نزدیک ۳۰۰ میشد الان که خیلی بیشتر شده واقعا چه خبره تو این مملکت سمیرا خوشش آمده بود اسرار به همین کار داشت ولی پسره دائم بهانه می‌آورد دیگه دید سمیرا ول کن نیست فرستادش بیرون مغازه کارها پشت ویترین ببینه که بهم گفت واقعیتش من سنگینه برام این هزینه پدرم ندارم هزینه ها عروسی و اتلیه هم هست یکاری بکن جلو نامزدم شرمنده نشم تو منصرف اش کن یه چی سبک تر برداره
منم خدایی سمیرا رو دوست داشتم خیلی تو اون مدت که باهام بود برام دختر خوبی بود هیچ وقت تیغ ام نزد توقعی نداشت بهم اهمیت میداد میخواستم براش جبران کنم یه جوری که ضایع نباشه پسره شک کنه گفتم تو بگو بودجه ات چقدره برات درستش میکنم من سودی نمیخوام دیدم خیلی هم کم کسری نداره ازش خواستم پولش انتقال بده مستقیم به حساب بنکدار که مالیات کار ازش کم کنم سر حق ویترینم نصفش براش انداختم تهش ی چی کمتر از اونی که رازی بود بده حسابش کردم خیلی خوشحال شد ازم تشکر کرد شمارم گرفت تو تایمی که رفت بانک انتقال بده برگرده سمیرا ماند به بهانه بسته بندی دور و ور بازار کلی بانکه راه زیادی نباید میرفت وقتی نامزدش رفت خودش آمد داخل مغازه چون تنها شده بودیم بهش کلی تبریک گفتم از قیافه و برخورد پسره تعریف کردم براش کلی آرزو خوب کردم اونم خیلی ازم تشکر کرد و از احوالم پرسید که با کی هستی و چیکار میکنی که گفتم یه عقاب همیشه تنهاست 😅 خندش گرفت گفت تو بیشتر به شغال میخوری تا عقاب غلط کردی که کسی رو نداری گفتم بخدا ادم شدم هول بازی رو گذاشتم کنار سینگلم دختر زیاده ولی میخوان سو استفاده کنن منم ک میدونی اینجور آدمهایی رو راه نمیدم به زندگی داشتیم حرف میزدیم که پسره سر رسید منم سریع بحث عوض کردم که جعبه چی بذارم براتون این صحبت ها کارو دادم بهشان پسره گفت باید عروسی بیای منم گفتم چشم حتما گفتم داره تعارف الکی میکنه ولی چند روز بعدش تماس گرفت کلی اسرار کرد دیگه دیدم نروم میگه خودشا چس کرده خلاصه کنم رفتم عروسی یه تالار خارج خود شهر بود مراسم شلوغی نبود با این هزینه ها دیگه مراسم شلوغ کسی نمیگیره یکی از پسر عموها داماد هم آشنا در امد غریبی زیاد نکردم انجا هم مراسم مختلط بود تو یزد اینجور اجازه بدن برام جالب بود تو مراسم ام خیلی داماد هوام داشت مشروب و بزن و برقص خلاصه خیلی خوش گذشت ارزش اون تخفیف داشت خدایی یه هفته بعدش سمیرا تو اینستا پیام داد تازه شوهرش بهش گفته بود چقدر براش کم کردم خدایی اجرت کارگاهی ۱۲ درصد من ۱۵ درصد بهشان دادم اونم سهم همکارم بود ک شاکی نشه کلی تشکر کرد و گفت دوست دختر خوب میخوای گفتم کور از خدا چی میخواد دوتا چشم بینا نیکی و پرسش گفت دختر خاله شوهرم مطلقه است شرایطش خوبه شاغلم هست دکتر اطفاله هم درآمد داره کاری به پول تو نداره هم دختر نیست میتونه بهت برسه خیلی هم خوشگله سنی هم نداره ۲۸ سالشه تو مراسم ازت خوشش امده بود میخوای برات اوکی کنم گفتم آره ولی چطوری که ضایع نباشه از رابطه گذشته ما نفهمه دیگه خلاصه اش میکنم طولانی نشه
بخش دوم
یه روز آوردش مغازه گفته بودش اشناست

Читать полностью…

داستان کده | رمان

لذت با مهسا (۱)

#زن_شوهردار #بیغیرتی #فانتزی

من مهسا هستم
۳۰ سالمه و شش ساله ازدواج کردم
از هجده سالگی سکس کردم و خوب باید اعتراف کنم سکس رو خیلی دوست دارم
۱۷۰ قدمه . سایزم ۳۸ و سینه هام ۷۵
باسنم خیلی گرد و زیباس . بزرگ نیست ولی جذابه برای مردا
رونهای پری دارم و خودم پاهام رو خیلی دوست دارم
قبل ازدواج چند باری سکس کرده بودم و همیشه ناراحت بودم که وقتی ازدواج کنم دیگه نمیتونم تو این قضیه ازاد باشم
بالاخره قسمت شد و شایان ازدواج کردم
شایان ده سال از خودم بزرگتر بود و خیلی دوسش دارم
از اینجا شروع شد که خب هنگام سکس همیشه از فانتزی صحبت میکردیم
و عموما این فانتزیا تریسام بود و حسابی لذت میبردیم
تا اینکه یواش یواش حس کردم شایان داره به این قضیه علاقمند میشه
راستش خودمم بدم نمیومد یه شیطنت هایی بکنم
نمیخوام زیاد طولش بدم اذیت شید و میرم سر اصل مطلب
من سرکار میرفتم . ی جای خصوصی بود . همه همکارام تو کف من بودن و همه خانم های شرکت از اونجایی که توجه مردهاروجلب میکردم از من بدشون میومد
اگرم میخواین فحش بدید اصلا برام مهم نیست چرا که هم به واقعیت داستانم مطمئنم هم به خوب بودن و سکسی بودنم
اره وقتی میومدم شرکت همه سرشون می چرخید رو من
خلاصه بگم که چند تا پیشنهادهای مختلف تقریبا از همه داشتم کارمند تا مدیر
ما کارمون ساخت و ساز شهرکی بود و ویلاسازی
تا یک روز مدیرمون ازم خواست که با هم بریم سر یه پروژه شهرکی سمت هشتگرد کرج
این قضیه یک قضیه عادی بود ولی معمولا دوتایی نمیرفتیم و حداقل سه الی چهار نفر بودیم
رفتیم وارد یه شهرک شدیم . شهرک رو بهم نشون داد و گفت قراره اینجارو بخریم ویلاهارو بازسازی کنیم و بفروشیم
بعضی از ویلاها مسکونی بود و بعضی هم خالی
وارد یکی از ویلاها شدیم که بازدید کنیم و من برآورد حدود هزینه
دوست ندارم کش بیخودی بدم . سریع براتون تعریف میکنم چون خیلی خاطرات دارم که براتون تعریف کنم
خلاصه وقتی وارد ویلا شدیم دیدم واقعا یه ویلای لوکسیه که اصلا نیاز به تعمیر نداره
در تعجب بودم و برگشتم به مدیرمون گفتم که ولی اینجا که …
حرفمو قطع کرد . گفت درسته اینجا نیاز به بازسازی نداره
گفتم خب اینجا چیکار میکنیم گفت بشین بهت میگم
یه شکهایی کردم ولی نشستم رو مبل . رفت از یخچال آب میوه اورد و نشست روبروم
گفت ببین مهسا بزار راحت باهات حرف بزنم
گفتم بفرمایید
راستی مدیرم آقای فراهانی که من از این به بعد مهران صداش میکنم یه آقای خیلی محترم خوش تیپ و جا افتاده هست . حدود پنجاه سال سنش و خیلی قوی هیکل و ورزشکاره
گفت مهسا جان سه ساله پیش من کار میکنی و هر روز به خیلی چیزا فکر میکردم
میخوام باهات راحت باشم
گفتم خواهش میکنم بفرمایید
گفت بخاطر تفاوت سنیمون دو به شک بودم بهت پیشنهاد ازدواج بدم هر روز به این قضیه فکر میکردم تا اینکه ازدواج کردی
میدونستم تو کارمه و گاها یه ریزایی اومده بود ولی دیگه حس کردم زده به سیم آخر
گفتم خب . گفت خلاصه اش اینه که از فکرت نمیتونم بیام بیرون . میبینمت دیوونه میشم . بخاطر تو نمیتونم با هیچ زنی ارتباط خوب داشته باشم و خلاصه اینکه میخوام با هم باشیم
اقا مهران ولی من شوهر دارم
اره میدونم
خب چه انتظاری از من دارید
بلند شد اومد کنارم نشست و دستش رو گذاشت رو شونم
تو فکر میکنی چه انتظاری میتونم ازت داشته باشم
خودم رو یکم جمع کردم که بدتر چسبید بهم
ببین مهسا من اینقدر از تو خوشم میاد و باید به دستت بیارم که حاضرم براش هر کاری بکنم
اقا مهران بیخیال من شوهر دارم
مهسا هیچ چیزی تو این دنیا نمیزارم باعث شه بهت نرسم
یعنی چی ؟ چی ازم میخواین
میخوام بعضی وقتها با هم باشیم شوهرت رو فراموش کنی و تو بغلم باشی و هی بهم نزدیک تر میشد
ولی آقا مهران
که یهو دیدم بغلم کرده و کاملا تو بغلشم
مهسا یا بزور به دستت میارم یا اینکه خودت قبول میکنی
اومدم اینجا ببینی که چه ویلایی رو میخوام بابت قبول کردنت به نامت بزنم
سرم داشت گیج میرفت . هنگ کرده بودم
این داره چیکار میکنه
تو همین فکرها بودم که شروع ;رد با سینه هام بازی کردن
از من مقاومت چ از اون اصرار
بوم میکرد و میگفت تو رو امروز صاحب میشم چه بخوای چه نخوای
سی سال ازم بزرگتر بود
نمیدونستم باید چیکار کنم
دکمه های مانتوم باز شده بود و داشت سینه هام رو میمالوند
مطمئن بودم کاری نمیتونم کنمو بالاخره کارشو میکنه
مضطرب و نگران به شایان فکر کردم که جواب شایان رو چی بدم
که یاد صحبتهامون افتادم وقتی از فانتزیامون حرف میزدیم
که شایان میگفت دوست دارم یبار یکی خفتت کنه و بزور بکنتت
و برام تعریف میکرد که چطوری دوست داره خفت بشم . همینطور که داشتم مقاومت میکردم و خواهش که بیخیال شه وقتی یاد فانتزیمون افتادم دلم یجوری شد , یهو کسم خیس شد
از قدرت مردونش خوشم اومده بود . بدم نیومد این فانتزی به واقعیت بپیونده . همینطور که مقاومت میکردم داشتم خودم رو راضی میکرد

Читать полностью…

داستان کده | رمان

به مناسبت تولد ادمین به مدت ۱ ساعت  ورود به کانال VIP رایگانه💙👇🏼

🔵 @
DARAMAD_VIP

Читать полностью…

داستان کده | رمان

تجاوز به من در دوران حاملگی

#تجاوز

اهل داستان نویسی نیستم.اینم کوتاهش میکنم.و خاطره دردناکیه برام اما متضادش اینه بعد از سال ها تحریکم میکنه
سال ۹۲ ازدواج کردم با پسر داییم.من الان ۴۲ سالمه و بدنم سفید و گوشتیه.تو دوره مجردی رابطه مقعدی داشتم و برا من حداقل از رابطه واژن لذتش بیشتره.اما این سکس اون موقع احساس حقارت بهم داد.تجاوزی دردناک.اما الان حتی یه سال بعد از این اتفاق هر بار بهش فکر میکنم شهوت تمام وجودمو میگیره.هر اتفاقی تو این دنیا دو وجهه داره.بیست روز قبل از عید تمام فامیل تو باغ عموی بزرگم دعوت بودن.حدودا چهار سال و نیم از ازدواجم گذشته بود.حتی فامیل های دورمون هم از رشت اومده بودن.توی این فامیل ها .که میشد پسره دختر عمه بزرگم.که اسمش بهزاد بود حدودا ۲۰ ساله.کشتی گیر با یه گوش شکسته.از اون پسر قلدرها و گردن کلفت.ماه هشتم بارداریم بود و دو ماه بود با شوهرم سکس نداشتم حتی یه جا هم نمیخوابیدیمو به شدت شهوتی بودم.شب سوم توی باغ.حدود ساعت دو شب بیدار شدم که برم دستشویی.رفتم تو دستشویی ته باغ که دیدم آب نریختن و…بوی بد و… خلاصه.تصمیم گرفتم برم قسمت سمت راست گوشه این باغ چهار هکتاری.تو تاریکی بشینم کارمو کنم برگردم داخل.پشت یه درخت شرت و ساپورت مشکی رو باهم خوردم زیر نشستم.یه کم که ادرارم در اومد.یه دست اومد سمت دهنم که وایسا وایسا نه بلند نشو.ادرارم بند اومد.اروم گف بخدا دوستت دارم.منم و اینا نترس.دستشو برداشتم گفتم بهزاد چته اینجور میکنی؟ترس همه وجودمو گرفته بود ضربان قلبم هزار.واقعا مرز سکته بودم.لرزش زانوهامو حس میکردم.بهزاد دسشو برد سمت کصم و دو لپشو با دو انگشت محکم گرفت.دستشو برداشتم گفتم جیغ میزنم شوهرم و مهدی پسرعموم بیان همینجا بکشنت.یه هو حالت عصبانیت.دست چپشو اورد بالا به حالت مشت.گفت جیغ بزن تا یه مشت بزنم تو شکمت بچتو نفله کنم از دیوار بپرم بیرون ببینی خدا هم نمیتونه منو بگیره.سر هیچ و پیچ بچه عزیزتو سقط نکن.گناه داره.اشکام اومد تو چشمام حالت گریه التماس.ببین چته جون مامان ریحانت.من میخوام مادر بشم.الانم نرم داخل میان دنبالم.بزار برم تورو خدا.زندگیم نابود نکن.بهزاد اروم گف یه لحظه دس میزنم برو.همش دو دقیقه.نمونی مشت رو میزنم الفرار.تو وایسا.ساکت موندم.سرشو اورد زیر نگا کصم کرد.گف لبه زده باد کرده.نه حاملم بهزاد.وایسا تکی تو بده به درخت.اروم عقب رفتم تکیه دادم.یواشکی نگاه ساختمون باغ و چراغاش کردم که تقریبا دور بود.حالا نگرانیم این بود تو این وضعیت کسی ببینم و دعا میکردم یکی نیاد.اما دو دقیقه قبلش دعا میکردم یکی بیاد نجاتم بده.بهزاد:پاتو یه کم باز کن.باز کردم.صورتشو چسبوند بین پام.ا بین کصم بو کشید.حقیقت یه کم شهوتی شدم.اما تمام بدنم میلرزید سرما و یخ زدن دستام.ترس استرس سرما شهوت همه چی قاطی بود.بدنمو دادم جلو.چشاش اومد بالا یه نگا بم کرد که داشتم نگاش میکردم.اروم کصمو خورد و محکم میمکید.نفس زدنام شروع شد.اروم گفتم الان یکی میاد.گف خفه دیگه.بگو بیاد یا فردا بگی.یا من میکشمش یا اون منو.در دوحالتم تو بدبختی.زدم زیر گریه.خدااااا بابا ولم کن جون عزیزات تروخدا تروخدا یا امام حسین کمکم کن.خدایا…انگار کر و لال شده بود.همینجوری میمکید چشماشم بسته بود.سرشو اورد بالا منم اشکامو با استینم پاک کردم با صدای اروم گف میدونی دارم ادرارتو قورت میدم.با حالت صدا گرفتم و وحشت کردم گفتم خب چرا میخوری؟گف بخدا دوستت دارم.قلبی نه الکی.تو این باغ دو باره دارم جق میزنم نیاز دارم خو.گفتمش بذار با دست ابتو بیارم بریم.گف تو تکی تو بده.با دس فشارم داد به درخت.یه نفس عمیق بکش.کشیدم.اروم اروم فقط اروم باش هیچی نمیشه.از شدت علاقه بهت دارم این کارو میکنم.فکر هیچیو نکن.من یه کم اروم شدم دیگه خودمو واگذار کردم.شله شل.گفتم بیا بخور زودتر تموم شه.وقتی بار دوم لبشو چسبوند به چوچولمو میمکید یه لذت همه وجودمو گرفت چشامو بستم تو دلم گذشت بذار بخوره.دستشو زد به کونم گف برگرد.برگشتم.دو لپ پشتمو باز کرد و شروع کرد به سوراخ پشتم زبون زدن.من رابطه مقعدی داشتم اما کسی تا حالا پشتمو نخورده بود.اروم ناله کردم و نفس نفس زدم.صدا کثافتش اومد که ببین چقد خوبه.هی الکی اره نه میکنی.گور پدر خانواده تو خانواده من.بگو ریدم دنبال اب میگشتم.منم که گفتم تو ماشین میخوابم الان تو ماشین خوابم.اینا رو که گفت اروم کمرمو قوس کردم.دوباره با فشار بیشتر مقعدمو لیس میزد دیگه واقعا داشتم لذت میبردم.زبونشو میکرد تو پشتم.ناله میکردم و سه چهار دقیقه که گذشت حس کردم دو رون پام بی حس شده و واقعا تو فضا بودم.شهوت و حشریت کل وجودمو گرفته بود برگشتم با نوری که خیلی ضعیف از چراغا میومد چشاشو دیدم که بستس داره میخوره پشتمو .گوش شکسته سمت چپش رو هم دیدم که حس اطمینان بهم داد.نمیدونم چرا ولی داد.دیگه نتونستم تحمل کنم گفتم بهز

Читать полностью…

داستان کده | رمان

چشمم مهرشاد رو گرفت

#سکس_خشن #رفیق #گی

سلام ۲۸سالمه و از سن پایین گی بودم قدم متوسط و عضلانیه
مهرشاد یه پسر بچه ۱۷ ۱۸ ساله به شدت لاغر و سبزه بود که پوستش خیلی لطیف بود و به شدت بچه پرو البته بگم اسمشو مستعار نوشتم
تو محل کار بودم که چنتا بچه به سن و سال مهرشاد اومده بودن برای کار که همشون میخورد بچه های شر و شوری باشن و از اون دسته پسرایی بودن که تازه با سیگار و مشروب اشنا شده بودن و هر از گاهی دوشاخه محبتشون (منظور گرفتن سیگار از دیگران) جلوی سن بالا تر ها دراز بود مهرشاد بیشتر از من سیگار میگرفت و برا همین بهم نزدیک شده بود یه روز حین کار کردن اچار در رفت و به دستش برخورد کرد که من ناراحت شدم و برا این که از دلش در بیارم بغلش کردم و ناخوداگاه گردنشو بوسیدم که دیدم چیزی نگفت اولین بار کیرم اونجا براش بلند شد و گفتم بیا یه سیگاری بکشیم کون لق کار و گذشت چند روز بعد تو پارک محله دیدمش و حال و احوال کردیم یکم موند پیشم با دوستاش بود و اروم بهم گفت میخوایم بریم گل بکشیم میشه یه چنتا سیگار بهم بدی گفتم یه پاکت میخرم برات و گرفتم دادمش یه تعارف زدن که میکشی بیا منم بدم نمیومد رفتم چنتا کام گرفتم گذشت و تو فکرش بودم پنج شنبه بود گفتم فردا میخوام برم باغ یه شراب ناب به دستم رسیده بخورم گفت تنها تنها گفتم شاید یکی دوتا دوستامم بیان شایدم نیان معلوم نیس یه عقاب همیشه تنهاس گفت من اگه بیکار بودم بیام؟ گفتم بیا اگه دوس داری گفت کجاس باغتون ادرس دادم گفت اووو خیلی دوره من وسیله ندارم گفتم اگه خواستی بیای زنگ بزن اگه نرفته بودم باهم بریم پیش خودم گفتم کوسشعر میگه و نمیاد که دیدم فردا صبح زنگ زد گفت من میام من هنوز خواب بودم گفتم پس ساعت ۱۰بیا تو پارک میام دنبالت رفتم باهم خرید کردیم و رفتیم باغ تو راه گفت کاش گلم بود حال میده گفتم اگه میخوای میگیریم گفت جدی میگی؟گفتم ن کوس میگم و زنگ زدم رفتیم گرفتیم تو مسیر یه رول گل پیچید و هی میکشید رو دماغش و بو میکرد و میگفت جاااان جان رسیدیم باغ بساطو پهن کردم گفت رفیقات نمیان گفتم زنگ میزنم ببینم چی میگن زنگ زدم یکی کار بود یکی با زنش بیرون خلاصه هرکدوم گیر بودن ذغالو درست کردم قلیون و کتف و بالم اماده کردم یه اهنگ هایده هم گذاشتم و تو حال و هوای مشروب خوری بودیم که گلو روشن کرد و تعارف کرد منم کشیدم و داشتیم عشق و حال میکردیم من دراز کشیدم و خوابیده سیگار میکشیدم قفل بودم رو درختای بالا سرم و اهنگ و سیگار که اومد سرشو گذاشت کنارم و‌ اونم مث من گفتم پسر الان یه خواب میچسبه گفت اره ولی حیفه چتیمون میپره گفتم یه چرتی نزنیم یعنی گفت نمیدونم هرچی که بگی گفتم بیا سرتو بزار رو بالشت من بلاخره یه کاری میکنیم هوا یکم خوب بشه چت میکنیم میریم تو پارک گفت پایم همینطور که خوابید من دستمو انداختم روش و کشیدمش طرف خودم و گردنشو دوباره بوس کردم دیدم چیزی نگفت ادامه دادم که گفت نکن بدم میاد توجه نکردم دستمو بردم سمت کیرش گفت نکن نرین حالمون من دیگه هیچی حالیم نبود دیدم کیرش زیر دستم داره بلند میشه ادامه دادم تا کامل بلند شد کشیدمش سمت خودم و اومدم لباشو بخورم صورتشو کشید عقب که چونشو محلم گرفتم و لبامو نزدیکش کردم لباسو رو هم فشار داد و صورتشو خم کرد به یه طرف دست کشیدم تو موهاش و اروم شصتمو از بالا به پایین رو لباش حرکت دادم که دیدم بازم خودشو صفت نگه داشته و زل زده بود تو چشمام که یهو یه سیلی محکم زدم تو صورتش که یهو شل شد و گاردشو ازاد کرد اشک تو چشماش حلقه زد اروم گفت بزار برم که گلوشو محکم فشار دادم و افتادم به جون لباش و خوردم بی حرکت بود و عکس العملی نشون نمیداد نشستم رو شکمش و روم دکمه های پیرهنشو باز کردم و پیرهنشو در اوردم بدنشو خوردم و شلوارشم کشیدم تا بالای زانوهاش پایین نشستم رو کونشم و لباس خودمم در اوردم و شلوار خودمم کامل در اوردم بلندشدم جلواش ایستادم و گفتم بخورش گفت بدم میاد یه دست رو صورتش کشیدم و در گوشش اروم گفتم سس بزن و بخور سس خرسی و برداشتم و ریختم رو کیرم و گفتم یالا بجنب کار داریم اومد جلو و با اکراه میخورد گفتم اگه سس بمونه روش بد میشه هااااا اونم شروع کرد منم سس میزدم و اون میخورد بهش گفتم تو چشام نگا کن و بخور و موقع خوردن گوششو پیچوندم و گفتم پلک نزن وقتی میخوری و اونم نگا میکرد تو چشمام و میخورد داشت ابم میومد گفتم دهنتو باز کن باز کرد ریختم تو دهنش و گفتم یه قطرشم نریزی که از اول باید ابمو بیاری حالا دهنتو باز نگه دار ابمو ببینم و گفتم قورت بده که داد و هیچی نمیگفت گفتم بلند شو بریم دسشویی اومد و سوالی نپرسید گفتم برو خودتو خالی کن رفت تو دسشویی اومد درو ببنده گفتم بزار باز باشه و فقط منو نگا کن کارشو کرد و خودشو شست گفتم حالا ابو ولرم کن شلنگو بچسبون رو سوراخت گفت که چی بشه گفتم انجام بده انجام داد و چند باری خالی ک

Читать полностью…

داستان کده | رمان

می دم جلال برات بیاره. فردا ظهر می آیم دنبالت، ناهار رو بیرون می خوریم و بعد میریم فرودگاه.
به محض اینکه رسیدم خونه یه دوش گرفتم و خونه رو حسابی تمیز کردم . ساعت یک بود که جلال با یه قابلمه غذا اومد. حسابی غر زد و خط و نشون کشید که اول باید سارا رو بکنه بعد اگه سارا خواست من برم سراغش. هیچی نگفتم ناهار رو خوردیم تا سارا اومد. با هر دو تامون روبوسی کرد و به جلال گفت تا آماده می شه بره دوش بگیره. تا جلال رفت تو حموم سریع اومد پیشم و گفت: لخت شو و خودش هم سریع لخت شد. نمی دونستم چه نقشه ای کشیده فقط هر کاری می گفت انجام می دادم. جلوم زانو زد و شروع کرد به ساک زدن و با دستش کسش رو می مالید و آروم ناله می کرد حسابی که کیرم رو خیس کرد ازم خواست جلوی در حموم دراز بکشم، خودش اومد روم و به سختی و آروم آروم کیرم رو کرد تو کسش. معلوم بود هنوز درد داره. یکم صبر کرد و شروع کرد به تکون دادن خودش، یکم که جا باز کرد شروع کرد به بالا و پایین کردن و ناله هاش بلندتر شد. جلال از حموم اومد بیرون، صحنه رو که دید ماتش برد. گفت: چیکار دارین میکنین؟ سارا با صدای حشریش گفت: داری میبینی که دارم به کورش کس میدم. جلال دیوونه شد. گفت: مگه قرار نبود من پردتو بزنم؟ سارا گفت: خودم پردم رو زدم تو لیاقتش رو نداشتی و به بالا و پایین کردن ادامه داد.جلال لال شده بود و هیچی نمی گفت. سارا گفت اگه می خوای بکنی زود باش من ارضا شم ممکنه پشیمون بشم. جلال حولش رو انداخت و اومد سمت سارا. سارا به من گفت: اجازه میدی براش بخورم؟ گفتم: نه میخوام لبات رو بخورم کیری می شه دوست ندارم. روم دراز کشید و شروع کرد به خوردن لبام. با دستش کیر جلال رو گرفت و شروع کرد به جلق زدن. سارا انگشتام رو کرد تو دهنش و حسابی خیسش کرد و گفت بکنم تو کونش. همینجور که داشت روم بالا و پایین میرفت، انگشت وسطم رو کردم تو کونش که ناله ای از روی رضایت کشید. حسابی انگشتم رو تو پشتش می چرخوندم و جلو عقب میکردم، یکم که جا باز کرد دومی رو هم کردم توش. سارا با ناله گفت: یواش تر لعنتی. حرکاتش تندتر شده بود و ناله هاش بلندتر با گفتن چند بار جانم جانم رو کیرم ارضا شد و چند لحظه بعد بلند شد و خوابید رو زمین. به جلال گفت کسش رو بخوره و از من خواست کیرمو بکنم تو دهنش. جلال با اکراه شروع کرد به خوردن کسش تا دوباره حشری شد. به جلال گفت بخوابه رو زمین و رفت نشست رو کیرش و تمام وزنش رو انداخت روش. با دو تا دستش کونش رو باز کرد و ازم خواست بکنم توش. جلال گفت: حداقل بذار کونت رو من اول بکنم. سارا بدون اینکه چیزی بگه لبهاش رو گذاشت رو لب های جلال و منم نشستم پشتش و کیرمو خیلی آروم کردم تو کونش. یواش یواش فرو می کردم تو تا نصفه هاش کردم تو که سارا گفت: بسه همونجا نگهش دار. جلال خیلی عصبی شده بود داشت تکون میخورد تا بتونه بلند شه ولی سارا نمیذاشت. جلال که دید کاری ازش بر نمیاد آروم گرفت ولی کیرش شل شده بود و از کس سارا اومد بیرون. به خواست سارا تلمبه هام رو محکمتر می زدم. سارا گفت: کورش جان با تمام زورت بزن کونم رو جر بده میخوام ارضا بشم. حسابی عرق کرده بودم و پاهام خسته شده بود ولی اینقدر ادامه دادم تا سارا خودش رو محکم منقبض کرد و با شدت ارضا شد. بهش گفتم دارم میام سارا چکار کنم؟ گفت بریز تو دهنم، سریع از روش بلند شدم و سارا کیرم رو کرد تو دهنش و تا قطره آخر آبم رو با لذت خورد. کارد میزدی به جلال خونش در نمی اومد. بلند شد و لگدی به من و سارا زد و لباس پوشید و رفت.
یکم تو بغل سارا خوابیدم تا بلند شد رفت خودش رو شست و کلی ازم تشکر کرد و رفت. شش ماه بعد هم با سیاوش ازدواج کرد.
فردا ظهر معمار و زنش اومدن دنبالم یه جیپ آهو آورده بود که پشتش رو رختخواب پهن کرده بودن برای بابام. ناهار رو خوردیم و رفتیم فرودگاه. بعد از چند ساعت معطلی مامان در حالی که داشت ویلچری رو که بابام روش نشسته بود هل می داد اومد. بعد از کلی بغل و بوس و نوازش های مادرانه، معمار بابام رو گذاشت پشت ماشین و رفتیم سمت خونه. معمار شام رو از بیرون سفارش داد. شام رو خونه خودمون خوردیم. معمار پول هایی که حاجی داده بود رو داد بابام و گفت: اینا رو حاجی داده برای این چند وقت که دستتون خالی نباشه. فردا ظهر هم مزاحمتون میشیم با یه خبر خوش.
فردا نزدیکیای ظهر معمار و حاجی اومدن. کلی هم میوه و تنقلات خریده بودن. حاجی از وضع بابام پرسید و وقتی فهمید تا یکسال دیگه بابام نمی تونه راه بره خیلی ناراحت شد. گفت: نگران هیچی نباشین نمیزارم آب تو دلتون تکون بخوره همه خرجاتون تا وقتی آقای بهرامی دوباره سر پا بشن من عهده می گیرم. تازه یه واحد هم تو همون ساختمون براتون در نظر گرفتم. البته میدونین که دنبال شکایت نباید برین. هر چی هم لازم داشتین به آقا معمار بگین براتون فراهم می کنم. باب

Читать полностью…

داستان کده | رمان

ش رو سفت کرده بود و معلوم بود خیلی درد میکشه ولی بخاطر اینکه نترسم چیزی نمی گفت. گفت: بیشتر فشار بده منم فشار رو بیشتر کردم یکم سرش رفت تو ولی بیشتر تو نمی رفت انگار یه چیزی جلوش رو گرفته بود. سارا عصبی داد زد بکن دیگه بی عرضه، فقط درس خوندن بلدی؟ حسابی استرس داشتم ولی بخاطر اینکه خودم رو نشون بدم یه دفعه تمام وزنم رو انداختم رو کیرم و با تمام توان فشار دادم. انگار راه کیرم یه دفعه باز شد تا نصفه رفت تو. سارا ملحفه رو چنگ می زد و به شدت خودش رو تکون می داد تا از زیرم بیاد بیرون. صورتش کاملا قرمز شده بود و از بس لبش رو گاز گرفته بود خون می اومد. فشار رو بیشتر کردم و کیرم ور تا ته کردم تو. سارا دیگه طاقت نیاورد و شروع کرد به داد زدن. گفت: وحشی نفهم مگه نمیگم آروم، جر خوردم دیگه نمی تونم راه برم. به فریادهاش توجهی نکردم. تازه خوشم اومده بود شروع کردم به تلمبه زدم. سارا پشتم رو چنگ می انداخت و من بی توجه به سوزش پشتم همچنان تلمبه می زدم. دور کیرم و تخمام احساس گرم شدن و بیشتر بهم حال می داد. سارا دیگه دست از داد زدن برداشته بود و بی حال شده بود و زیر لب داشت ناله می کرد. حرکت کیرم روونتر شده بود و شدت تلمبه هام بیشتر. سارا با بی حالی گفت: حیوون آبت رو نریزی تو. سرعتم رو بیشتر کردم و کیرم رو کشیدم بیرون، آبم با شدت زیاد پاشید بیرون تا چونه سارا رو خیس کرد. دستم لزج و چسبناک شده بود، نگاه کردم دیدم خونیه. حسابی وحشت کردم و چند بار پشت سر گفتم: خون خون. سارا با بی حالی گفت: احمق جون نترس پرده رو که بزنی خون میاد دیگه. چند تا دستمال بهم بده. کیرم و تخمام خونی شده بود. با دستمال کس و کون سارا که خونی شده بود رو پاک کردم بعدشم آبم رو از رو تنش تمیز کردم و کنارش دراز کشیدم و محکم بغلش کردم. یکم حالش که جا اومد گفت: عوضی کیرت خیلی کلفته ها حسابی جرم دادی. بعد گفت: کمکم کن بلند شم. دستش رو گرفتم و با هزار زحمت بلندش کردم. زیر بغلش رو گرفتم تا دسشویی بردمش و بعد با آب ولرم از کمر به پایینش رو کامل شستم. یکم بهتر شده بود ولی گشاد گشاد راه می رفت. گفت: تا حاضر میشم خودت رو تمیز کن و زنگ بزن آژانس بیاد. سریع خودم رو تمیز کردم و زنگ زدم آژانس.
نزدیک خونه که رسیدیم آژانس رو نگه داشت و پیاده شدیم. آروم قدم بر میداشت، معلوم بود خیلی درد داره. چند تا خونه مونده بود که برسیم، داشتن ساخت ساز می کردن و یه تپه شن و ماسه جلو درش بود، سارا بهم گفت: من رو هل بده رو اینا. گفتم: مگه دیوونه شدی؟ گفت تو هل بده کاریت نباشه فقط محکم. منم محکم هلش دادم بطوریکه یکم رو زمین کشیده شد. یکم هم خودش غلت خورد و بعد بلندش کردم. حسابی خاکی شده بود و سر زانوش پاره شده بود، یکم خراش هم برداشته بود. کمکش کردم تا رسیدیم خونه.
اکرم و عمه خانم با دیدن سرو وضع سارا حسابی هول شدن، جلال هم همینطور خیره داشت نگاهمون می کرد. عمه خانم زد تو صورتش و گفت: خدا مرگم بده چی شده؟ سارا گفت حواسم نبود رو تپه شن و ماسه خوردم زمین. کمکش کردن لباساش رو در آورد و رفت حموم، وقتی اومد بیرون بد جوری لنگ می زد. عمه و اکرم کلی غرغر کردن به خودشون فحش و لعنت می فرستادن. جلال که عین خیالش نبود، منم از ترسم رفتم تو اتاق و در رو بستم …

از ترسم تا وقت شام از اتاقم بیرون نیومدم، نه از جلال خبری شد نه از سارا و نه از هیچکس دیگه. خیلی ترسیده بودم، همش نگران بودم که متوجه شده باشن. اکرم خانم برای شام صدام کرد، با هزار ترس و لرز رفتم بیرون، اولین چیزی رو که دیدم قیافه درهم جلال بود، ضربان قلبم رو هزار رفته بود و دهنم کاملا خشک شده بود. همش منتظر بودم یه دعوای مفصل باهام بکنن. عمه خانم مثل میشه نفر اول سر میز شام نشسته بود، سلامم رو با اخم جواب داد، دیگه داشتم سکته میکردم، مطمئن شده بودم همه چی رو فهمیدن. چند دقیقه ای طول کشید تا اکرم شام رو آورد. بر خلاف همیشه برخورد گرمی ازش ندیدم. بدون هیچ حرفی بشقابم رو برداشت و غذا کشید و داد دستم. منتظر بودم سارا بیاد، انقدر استرس داشتم که داشت اشکم در میومد. جلال هم اومد ولی سارا نه. جلال نشست سر میز و با کنایه گفت: درسات چطورن بچه درس خون؟ اکرم بهش تشر زد که ساکت باشه. جلال هم با پررویی گفت: اینقدری که این خرخون رو قبول داشتی اگه من رو هم قبول داشتی الان وضعم این نبود. نگاش کن حتی عرضه مراقبت از یه دختر رو هم نداره. عمش گفت: کوروش از تو انتظار نداشتم. فکر می کردم مرد شدی عاقل شدی، این چه کاری بود با سارا کردی؟ چشمام از فشار هیجان و ترس داشت سیاهی می رفت و فقط سکوت کرده بودم. اکرم گفت: من که گفتم اینا با هم نرن چرا اینقدر اصرار کردی؟ آروم و بریده بریده گفتم: خود سارا خواست بخدا تقصیر من نبود. بزور بغضم رو قورت دادم. عمه با لحن شاکی که داشت گفت: سارا گفت بزنی زیر پاش

Читать полностью…

داستان کده | رمان

جلال (۳ و پایانی)

#دنباله_دار #فوت_فتیش #بکارت

...قسمت قبل
این قسمت دارای صحنه های باز جنسی است
صبح با دیوونه بازی های سارا بلند شدم. تو کسری از ثانیه اتفاقات دیشب رو مرور کردم. انگار یه خواب دیده بود یه رویای شیرین. کمی طول کشید تا بخودم اومدم. سارا اینقدر به در کوبید تا از جام بلند شدم. در رو که باز کردم سارا رو دیدم که نیشش تا بنا گوش باز بود و آروم گفت: صبح بخیر شادوماد، آروم به دستم زد و برگشت که بره، هنوز یکم لنگ می زد، خندم گرفته بود. برگشت و با اخم ساختگی گفت: کوفت، تا صبح از درد نخوابیدم.
رفتم دستشویی، آبی به سرو صورتم زدم و نشستم سر میز برای صبحونه. جلال و عمش در گوشی یه چیز گفتن و خندیدن. اکرم مثل همیشه با خوشرویی اومد و یه بشقاب نیمرو جلو گذاشت و گفت: چطوری آرش جان؟ خوب خوابیدی؟ زیر چشی به سارا نگاهی کردم و گفتم: عالی. گفت: آرش جان چقدر خودت رو اذیت می کنی؟ یکم تفریح کن با جلال برو بیرون همش تو اتاقی و داری درس می خونی. گفتم: وقت برای تفریح زیاده خاله، کلی درس نخونده دارم، تازه سال بعد هم کنکور دارم میخوام یه رشته خوب قبول بشم. آهی کشید و گفت: درد و بلات بخوره تو سر هر چی بچه ناخلفه، جلال من که درس خون نشد حداقل تو بخون حتما یه آدم بدرد بخوری میشی، منم بهت افتخار می کنم.
جلال چشم غره ای به من رفت و مجبور شدم سکوت کنم. بعد از صبحانه جلال گفت: میرم مغازه دیرم شده، این بار ازم نخواست باهاش برم، معلوم بود حسابی از تیکه های اکرم خانم دلخور شده. منم طبق معمول رفتم تو اتاق و شروع کردم به درس خوندن. برنامه امروزم ریاضی سوم دبیرستان بود و تست زدن.
دو سه ساعتی مشغول بودم که سارا در زد و اومد تو. گفت: خسته نشدی؟ من حوصلم سر رفته. گفتم: چرا اتفاقا. ازش خواستم بشینه رو تخت و خودمم رفتم کنارش نشستم. گونم رو بوسید و گفت: راجع به حرفای دیشبم فکر کردی؟ گفتم فکر نمی خواد که، فقط جلال رو چکار کنیم؟ وقتی بفهمه پرده نداری حسابی شر می شه. گفت: نگران نباش فکرش رو کردم. گفتم: می ترسم رفاقتمون بهم بخوره، آخه غیر جلال رفیق بدرد بخوری ندارم.گفت: جلال اونقدرها هم بدرد بخور نیست. ولی رفاقتتون بهم نمی خوره، اگر هم خورد خودم یه کاری برات می کنم. گفتم: خب کجا بریم؟ یکی دو روز دیگه بابات و معمار بر می گردن، دیگه معلوم نیست کی همو ببینیم. گفت: یه فکرایی دارم، باید تا قبل از اومدن جلال تمومش کنیم. گفتم: چی؟ گفت: نیم ساعت دیگه برو پیش خاله اکرم بگو یسری کتاب و جزوه هات خونه است باید بری بیاری. چون خونتون دوره اجازه نمیده میگه وایسا تا جلال بیاد. اونوقت من میگم خاله باهاش میرم و بر می گردیم زود.
نیم ساعت بعد لباسام رو پوشیدم و رفتم پیش اکرم، گفت: اوغور بخیر آرش خان، شال و کلاه کردی، کجا به سلامتی؟ گفتم: باید برم خونه یسری کتابام رو نیاوردم، خیلی لازمشون دارم. گفت: تنهایی؟ نمیشه که خاله قربونت بره بذار جلال بیاد با هم برید. گفتم: تا جلال بیاد خیلی طول میکشه، باید تست های درسایی که خوندم رو بزنم تا یادم نره. گفت: پس وایسا حاضر بشم با هم بریم.داشت نقشه هامون خراب می شد، سریع رفتم پیش سارا و بهش قضیه رو گفتم. دستم رو گرفت و اومدیم تو پذیرایی. چند دقیقه بعد اکرم حاضر شد گفت: زنگ زدم آژانس بیاد، برسه می ریم.
سارا گفت: کجا خاله؟ گفت: آرش وسیله می خواد بریم از خونه شون بیاریم. سارا گفت: خاله بذار من باهاش میرم، هم حوصلم سر رفته هم مامان تنهاست بمونی پیشش بهتره. گفت: نه سارا جان درست نیست آرش دستم امانته. سارا با دلخوری گفت: خاله هنوز من رو به چشم بچه ها می بینی، بخدا دیگه بزرگ شدم، دلمم پوسید تو خونه خب میریم و می آیم دیگه، بعدش هم آژانس گرفتی مشکلی نیست، از اونورم آژانس میگیریم برمی گردیم. عمه خانم هم گفت: اکرم جان سخت نگیر عزیزم. سارا با همه سخت گیری باباش کاراش رو تنهایی می کنه، حالا که باباش نیست اجازه بده با هم برن، بچم یه نفسی بکشه، بعدشم یه چشمک به اکرم زد. اکرم که اصرار سارا و مامانش رو دید گفت: پناه بر خدا، باشه ولی خیلی مراقب باشین، زود هم بر گردین نگران نشم. آرش جان رسیدی خونه زنگ بزن. درحالیکه سعی می کردم خوشحالیم رو پنهون کنم گفتم: چشم خاله. سارا سریع لباس پوشید، آژانس که اومد راه افتادیم.
تو ماشین که نشستیم سارا گفت: متوجه چشمک مامانم به اکرم شدی؟ گفتم: آره چطور مگه؟ گفت: از همون بچگی هام مامانم و معمار من و جلال رو برای هم می خواستن، خاله اکرم هم خیلی با این قضیه مشکلی نداره، فقط از بابام خیلی بدش می آد که اونم بهش حق میدم. گفتم: چه ربطی به قضیه چشمک داشت این؟ گفت: الان چند وقتیه هر دو تا خانواده دارن امتحانمون می کنن ببینن من و جلال چقدر همو دوست داریم، اوایلش خب هنوز سنم کمتر بود و جلال رو واقعا دوست داشتم ولی از وقتی فهمیدم جلال هم یکی شبیه بابامه خیلی بدم اومد ازش، الان هم من رو با تو

Читать полностью…

داستان کده | رمان

ا سینه هاش ور میرفتم هی میخواست منو پس بزنه
نمیتونست عین خواهرش سکسی بود حتی بیشتر چون نه زایمان کرده بود تازه ۲۹ یا ۳۰ سالش بود فکر کنم دو سه سالی جوان تر بود حسابی تو اون فرصت کم مالوندمش که صدای باز شدن در توالت و دوباره بسته شدنش اومد پریدم تو جام از پنجره دیدم داره سیگار میکشه پری گفت بگیر بخواب الان میاد بالا گفتم داره سیگار میکشه
گفت دیشب معصومه رو حسابی گاییدی
گفتم بهت گفت
گفت اره الو تو دهن معصوم خیس نمیمونه گفتم آره بریم تهران حسابی وقت گیر بیارم میکنمت دیگه مثل چند ماه پیش نجیب نیستم وحشی شدم تو منو عاشق سکس کردی
گفت حالا بیا بخواب تا بعد رفتم خوابیدم
دیدم عموم اومد داره با پری حرف میزنه نگو پری میگه که حشمت بکنتش حشمت میگه ول کن محسن بیدار میشه پری هم الکی میگه نه خواب خوابه نگو میخواد حرص منو در بیاره
هی با عموم لاس میزد منم دارم میبینم زیر پتو تکون میخوره و بلاخره عموم راضی شد کرد تو کسش ولی خیلی بی‌صدا
پری یواش ولی طوری که من بشنوم هی ناله می‌کرد
که من دیوونه شده بودم کاری هم ازم بر نمیومد هی حرفای سکسی میزد عموم هی میگفت هیس
اعصابم خراب شده بود ولی پری ول کن نبود بیشرف حشری
خلاصه عموم ارضا شد رفت بشوره خودش رو دوباره رفت پایین
به پری گفتم خیلی بیشرفی پس من چی گفت تا عموت نیومده بیا بکن توش منم با کیر شق شده رفتم کردم تو کسش
خیلی خیس بود هنوز آب کیر عموم داشت میرفت بیرون که منم سریع ارضا شدم توش کلی آب کیر از کسش سرازیر شده بود که پری با دستمال پاک کرد باتشکر از ادمین و بچه های شهوانی اگه دوست داشتید بگید بقیه ماجرای پری جون رو تعریف کنم
نوشته: محسن

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

ام کیر خودتو
که گفت نه کیر پلاستیکی خوبه خلایق هرچه لایق .آرزو من هیچ وقت از تو دریغ نکردم چه فکری کردی با خودت ؟
دیلدو رو بالاتر آورد فشارم داد سمتش .با دستش تنظیم کرد وهلش داد توکسم .ممه هام روبادست دیگش چنگ می‌کرد وپشت گوشم رو زبون میزد .محکم بهم چسبیده بود کیرشو وسط کونم جا داده بود فشار میداد .بدنم بین دیوار و هیکل مردونش به بیشترین حد ممکن له می‌شد و درد میومد باحالت التماس گفتم حسام دردم میاد آروم
محکم ضربه زد روی باسنم
-نه تو دوست داری تو هیچ وقت با من روراست نبودی تو اون چیزی که هسی رو نمیگی
زیپ شلوارش روباز کرد وبدون اینکه کامل درش بیاره شورت و شلوارشو تا زانو کشید پایینو سر کیرشو گذاشت روی سوراخ کونم
به گریه افتادم حسام خواهش میکنم
-مگه اینجوری دوست نداری ؟
بازوهام رو گرفت و روی دیلدو جلو عقبم کرد آهان اینجوری
از استرس اینکه کیر کلفتشو بخاد توکونم فرو کنه لمبرام منقبض وسوراخم بسته تر شده بود .
کسم خشک شده بود و حرکتهای اجباری حسام نه تنها خوشایند نبود بلکه زجر آور بود .صدای گریه ام بلند شد و گفتم بس کن حسام بسه
با یه حرکت برم گردوند
محکم خوابوند روی گوشم
-متنفرم از اینکه هر وقت کم آوردی گریه کردی هروقت رنجیدی گریه کردی بجای اینکه بگی چه مرگته گریه کردی حتی پرسیدم ازت ولی دروغ گفتی بخاطر سوزنه تو چرا با من رفیق نمیشی ؟ تو چرا انقدر منو نشناختی که فکر میکنی قراره کونت بزارم که اینهمه یخ میکنی جمع میشی .بعد ۶ماه هنوز منو نشناختی ؟
هنوز گریه میکردم زیرچونه ام رو گرفت در حالی که بین انگشتاش فشار میداد با داد گفت مگه باتو نیستم مگه نمیگم گریه نکن
الان بگو حرف بزن بگو میخوام گریه کنم ولی گریه نکن
روی زمین کنار دیوار نشستم با این که سعی می‌کردم گریه نکنم اشکام بیشتر میومد .دلم گریه زار زار می خواد
-حسام من بتو چی بگم ؟ بگم
من هر چی حرف بزنم تو بیشتر سماجت میکنی مگه تو بامن حرف میزنی که من بزنم ؟ وقتی پشت بدنمو بیشتر از جلوم دوست داری وقتی مرتب از کونم تعریف میکنی وقتی هر شبی که پیشم باشی میگی قمبل کنم جای خودم ،کونمو بغل میکنی با اینکه میدونی دوست دارم صورت بصورت باشم
چرا باید بیام از خواسته هام بگم؟ وقتی حواست بمن نیست وقتی برات مهم نیست زنت تویه جمعی خوشش نیست راحت میشینی پای شطرنجت ؟ مگه همه چیزو باید گف؟ کاش یکی بخواد بفهمه
-آرزو من زندگی اولمه. من بلد نیستم باید بهم مهلت بدی
-باگریه گفتم ولی من زندگی دوممه خیلی تجربه های بد دارم که حتی برفیقمم نمیتونم بگم چه برسه به تو که شوهرمی
-منظورم این نبود چقدر حساس میشی
منو تو آغوشش گرفت با اینکه نمیشد وهردو روی زمین بودیم .دماغش رو روی دماغم گذاشت نگاهم رو بپایین انداختم .آروم اشکام میومدند
-بشکنه دستم دست خودم نبود خیلی عصبی شدم تو اون حال دیدمت انگار بم توهین شد یه لحظه حس کردم ناتوانم اینکه نمیتونم زنمو ارضا کنم
-بجون مامانم بعد عقدمون بار اولم بود فقط میخواستم سیر باشم نیام سمتت فقط همین
-خوب بم بگو برای من مهم نیست که من بیام سمتت یا بقول خودت بشینم تا تو بیای فقط میخوام دلخوریت تموم شده باشه خودت به این نتیجه برسی که بیای وبیای که صحبت کنیم نه اینکه سکس کنیم
نوشته: آرزو

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

که در اتاق باز شد و حسام اومد مخصوصا قبلش شورتم روبیشتر لای کس وکونم جا دادم تا حجم بیشتری از کونم پیدا باشه .کونم روقمبل کرده بودم تا شاید بتونم اغفالش کنم ولی خیلی ریلکس در حالی که چسب زخم روباز می‌کرد گف کدوم انگشتت بود ؟
-خوب شد حسام بس که فشارش دادم بند اومد زخم چاقو که نبود که خون بیاد فقط میسوخت چون از سوزن توقع نداری زخمیت کنه
زل زده بود تو چشمام که بی توجه بهش سنگها رو روی درز لباس جابجا کردم و اونم گفت زود بپوش وبیا چند تا مهمونا اومدند
داشت میرفت که گفتم تنها نمیتونم بپوشم وایسا زیپش رو ببند
-پس چطوری درش آوردی همونجوری بپوشش( با پوزخند)
-اون موقع چاک داشت الان تنگ تره .حسام رو حرفات فکر نمیکنیا
-ما مثل شما کامل وبی عیب نیستیم و دوست داریم کسی یعنی زنمون توقع نداشته باشه ازمون
دستای مردونش که به تنم می‌خورد دلم میخواست بغلم کنه بگه دیگه آشتی .دلم میخاس از این برزخ عطش بهش بیرون بیام .کسم هر لحظه خیس وخیس تر میشد
فکر میکردم عجله داره که بره پیش مهمونا ولی موهام رو بافت وتولباس گذاشت وباسختی زیپ رو روش کشید .از کاراش سر در نمیاوردم .دلم نمی خواست باش حرف بزنم و بگم حسام کلیپس دارم قرار نیس موهام از زیر شال بیرون باشند .تووجودم یه جنگ بود دلم میخواست خودم رو تو بغل بزرگ و مردونش جا بدم .اون شونه پهن و گوشتیش زیر سرم باشه و محکم به خودش فشارم بده ولی خیلی سرد دستم رو گرفت و گف بریم .
بزور بغضم رو قورت دادم .چقدر پررویه میدونه من باز کم میارم ومیرم آشتی ولی آِرزو این دفعه آشتی کردی من میدونم وتو
وقتی تو پذیرایی اومدیم یکم بهش حق دادم مهمونها ۳تا پسر مجرد بودند و دوتا دیگه که با خانم اومده بودند دخترهایی بودند که معلوم بود فقط دوست دختر اینها نبودند و رابطه صمیمی نداشتند .مشخص بود رابطه صرفا سکسیه تا آشنایی یا دوست بودن
نمیدونم انگار زنها وقتی با مردهای مختلف میرند این حالت تو صورتشون میاد و اون معصومیتی که خدا تو چهره هر زنی گذاشته ،دیگه تو صورتشون بخصوص تو حالت چشمها ونگاهشون نیست .ده دقیقه بعد یه زن و شوهر با سگی تو دست خانمه اومدند .من مذهبی نبودم ولی از موی حیوونها بخصوص سگ و گربه متنفر بودم .نمیتونستم با خانمه دست بدم بخاطر همین به بهانه آب آوردن تو آشپزخونه خزیدم .رضا که اخلاق منو میدونس سریع قفسی که تو انباری بود رو آورد و سگ رو توش جا داد .اصلا جمع مهمونیشون رو دوست نداشتم .اینها همکلاسی های حسام و رضا تو دبیرستان شهید اژه ای اصفهان ( تیزهوشان) بودند .من فکر میکردم یه سری آدم نخبه و کار درست اند ولی خیلی دون پایه و معمولی بودند .یکیشون دکتر بود و بقیه مهندس یا دکترای مهندسی ولی انقدر لش و بی کلاس بودند که با اینکه حسام گفته بود من همسرشم یکی از مجردها که چشمهای آبی و زیبایی هم داشت سعی داشت با من صمیمی بشه .به زور ودکایی که آورده بود روبرام می‌ریخت مرتب سوال می‌کرد و جا عوض کردن من هیچ فایده ای نداشت چون سریع کنارم جا می گرفت .حسام با یکی از پسرها نشسته بود به شطرنج .انگار حریف هم بودند تو مسابقات شطرنج .منتظر بودم تموم بشه دستشون و برم پیشش .که بعد از تموم شدن وقتی من داشتم نزدیکشون میشدم ،با اینکه حسام برده بود با یه ذوقی تو صداش گفت یه دست دیگه بریم؟
اصلا متوجه من نشد .رضا که دید من از دست دوستشون شاکی ام روبه حسام گف انگار خانمت کارت داره ومن در جواب صورت پرسوال حسام تنها چیزی که به ذهنم می رسید این بود که بگم سرم درد میکنه .خیلی ریلکس از رضا برام قرص خواست .دنبال رضا تو آشپزخونه رفتم با اینکه ازش خوشم نمیومد دوست نداشتم باش حرف بزنم بناچار گفتم رضا من میرم حیاط این افروز داره دیوونم میکنه
-منظوری نداره نظرش بد نیست
-انگار خیلی مشروب میخوره بوی دهنش داره حالم رو بهم میزنه
-شام نخوردی اگر نه میگفتم بری تو اتاق خودتون یکم استراحت کنی
تو باغ رضا ما اتاق دار بودیم بس که اینجا میومدیم حتی تو کمدش برای خودمون ملافه و پتو گذاشته بودیم و کلید رو قایم کرده بودیم .
-رضا میشه تو بگی من برم استراحت کنم میترسم حسام بهش بربخوره فکر کنه دارم تلافی میکنم
-انقدر از هم دورید؟
میبینی رضا تو فهمیدی من اذیتم ولی اون نه .
-خوب چون خودت گفتی فهمیدم .مردا مثل شما زنها تو این مسائل تیز نیست که بفهمن .نمیگفتی منم نمیفهمیدم .دیدم جات رو عوض کردی فکر کردم گرمته میخوای پیش کولر باشی ‌به یه مرد باید بگی دقیقا چته چی شده
قلبا از رضا کینه داشتم .دلم نمی خواست باش درد دل کنم و بگم اگر بگم هم ،گوش نمیده.انقدر لجبازی که قبول نمیکنه . فکر کردی قبول میکنه ؟
با اینکه حرفاش درست بود ولی حسام هم با من ارتباط نمی گرفت نمیگه که دوستش چجور آدمایی اند .دلم برای اشکایی که وقت دوختن لباس ریخته بود می سوخت چون واقعا خودمم با دیدن دوستاش از پوشیدن لباس

Читать полностью…

داستان کده | رمان

یه روز سرد زمستونی (۱)

#استشها #زن_شوهردار

بعد از مالیدن رژ لب قرمز تو آینه به چشمای عسلی رنگم که با مداد مشکی سکسی تر شده بود خیره شدم…
مست شهوت بودم.
نگاهی به سرتا پام انداختم،تیشرت و شلوار بنفش رنگ همونطور که خوشش میومد.
با سروصدای پسرا به خودم اومدم…
بابا اومد…بابایی…!
به استقبالش رفتم و با روی خوش بهش سلام کردم
بوی تند عرقش همراه با سیگار و لبای کبودش تو ذوقم می‌زد.
نای حرف زدن نداشت …آروم گفت سلام خیلی خسته ام‌
بعد از شام سریع بچه هارو خوابوندم که بتونم شاید امشب به مراد دلم برسم.
جوون بودم و نیاز داشتم نزدیک بیست و سه روز بود که به بهانه خستگی پسم می‌زد!
رفتم کنارش رو تخت دراز کشیدم،بیدار بود با دیدن من چشماشو بست و خودش رو به خواب زد.
بغلش کردم و بوسیدمش.
خیره شدم بهش …
داشت جلو چشام آب می‌شد اما منکر هر خلافی می‌شد.!
هه…
آب دهنمو قورت دادم و گفتم ؛محسن …بغلم نمیکنی ؟
پوفی کشید و گفت ؛باور کن خسته ام جون ندارم
بعدم با اکراه بغلم کرد.
چند دقیقه بعد بلند شدم نشستم و تموم تنش رو ماساژ دادم،از قصد دستمو به کیرش می‌زدم اما این مرد هیچ حسی نداشت…
خوابیده بود.نگاش کردم می‌دونستم این بی حسی جنسیش طبیعی نیست …
تنم داغ بود از شهوت دیوونه شده بودم، انقدر حالم بد بود که به بهونه سر زدن به بچه ها رفتم و گوشه ی پذیرایی دراز کشیدم …
شروع کردم به مالیدن کسم …با چند بار مالیدن کسم شروع به نبض زدن کرد و ارضا شدم همزمان اشکام از گوشه چشمام جاری شد.
بلند شدم رفتم تو رختخواب با حس بدی خوابیدم…
نوشته: بنفش

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

بهترین و بدترین (۱)

#دختر_خاله #خاطرات_نوجوانی

سلام قبل از شروع بگم که اسم ها تغییر کردن برای حفظ حریم شخصی طرفین و داستان بر اساس واقعیت هست
داستان برمیگرده به ۳ سال پیش اونموقع ۱۶ سالم بود و تقریبا توی اوج حشریت خودم بودم که نشات میگرفت از دوران بلوغی که به لطف مملکت و شهرمون سرکوب میکردن این حشر رو خب بریم سر اصل داستان از وقتی یادم پدر مادرم برای زندگی یه شهری رو انتخاب کرده بودن که از همه دور باشن و به لطف این کارشون توی بچگی اکثر مواقع تنها بودم و اگر مهمونی هایی که مامان بزرگم (مادری) مجبورمون نمیکردن بریم اصفهان (خودمون کرمان بودیم ) واقعا دیوونه میشدم تقریبا ۸ سالم بود که بابام فیلش یاد هندوستان کرد و رفت دنبال کسکشی و بله از اونجایی که مادر من هم زن تیزی بود فهمید و جدا شدن بعد از اون رفت امدمون به اصفهان بیشتر شد و شاید سالی ۶ یا ۷ بار میرفتیم اصفهان و اگر شانسم میگرفت همه دختر خاله هام جمع میشدن و از اونجایی که مادر بزرگم آدم اجتماعی بود و همه رو دعوت می‌کرد ما حتی فامیل های دورو هم میدیدیم و میشناختیم از وقتی که بلوغم شروع شد شروع کردم به مالیدن دختر های فامیل ولی اکثرا یا منو پس میزدن یا اصلا جرات نمیکردم برم سمتشون و این فشار حشر سال به سال ماه به ماه هفته به هفته بیشتر می‌شد و بالاخره رسیدم به آخرین گزینه تنها دختری که تو فامیل هم از خودش هم از مادرش بدم میومد اره سارینا و اون مادر احمق و وراجش که بین خواهرای خودش هم وجه خوبی نداشت و آنقدر پول گرفته بود از این اون کسی دیگه اصلا آدم حسابش نمیکرد .
از اصل داستان دور نشیم رسیدم به ته خط و سارینا
سارینا دختری بود که ۱۳ سالش بود دختری که سینه هاش مثل همه دخترای دیگه توی این سن نه خیلی کوچکی بود نه خیلی بزرگ و همین باعث شده بود خیلی حشرم بیشتر بشه هروقت لمسشون می‌کنم درسته که ازش خوشم نمیومد ولی زمانی که حشری میشدم تنها راه نجاتم سارینا بود .
دیگه آرزوم این بود اگر میرم اصفهان اونا هم با ننه آقاش از شهر خودشون بیان و من یکم بمالمش تقریبا تابستون بود که قرار شد همگی جمع بشیم اصفهان و این دفعه سومی بود که بعد از اولین مالش قرار بود ببینمش ولی یه بدی هم بود نمیدونستم چطور تنها بشم باهاش و یه گوشه ای از حیاط این خونه بکنمش بالاخره روز موعود رسید و اونها هم رسیدن به خونه مامان بزرگم خونه دو طبقه و قدیمی ساخت که تو یکی از محله های قدیمی اصفهان بود این دوره چند روزه تقریبا بهترین و بدترین روز های من بود از طرفی هرجا می‌شد دست می‌کردم تو شلوارش و کسشم میمالیدم و یه دست هم زیر لباس و تیشرتش که بخاطر درد سینه سوتین نمیپوشید روز ها سپری شد و فقط تونستم بمالمش ، مالیدنی که فقط باعث شق دردم می‌شد روز چهارم و یکی مونده به آخر بود دل زدم به دریا تقریبا ساعت ۱۰ صبح بود که داییم رفت بود بیرون و ۳ خاله هام هم رفتن بازار مامان من هم رفته بود تعمیرگاه با ماشین خونه خالی خالی نبود و مادر بزرگ و دوتا دیگه از خاله هام تو خونه بودن که یکیش مامان سارینا بود .
ترسیده بودم ولی از طرفی هم حشر عقلم رو نیم سوز کرده بود رفتم پیش سارینا و بهش گفتم بیا تو دستشویی ته حیاط حیاط نه خیلی بزرگ بود نه خیلی کوچیک دقیقا گوشه پایین حیاط سمت راست بود برخلاف در ماشین رو که سمت چپ بود و از هم ۱۰ متری فاصله داشتن یه دستشویی که دوتا در شد در اول باز می‌شد به روشویی و درد دوم که سمت راست روشویی بود دستشویی بود رفتم تو دستشویی و دیدم سارینا هم با ترس اومد ته حیاط ترسی که صد برابر بدترش تو وجود من بود اومد پیش من تو دستشویی و رفتم سر اصل مطلب اونقدر داستان خونده بودم که میدونستم باید اول با انگشت شروع کرد شلوارش رو کشیدم پایین نشستم و یکم کونش رو بو کردم برام جذابیت بوی کونش داشت پاشدم سر پا و تف انداختم روی انگشتم
انگشت اول….یکم چرخش……جلو عقب
انگشت دوم ….یکم چرخش…… جلو عقب
انگشت سوم با کمی اصرار من و انکار اون رفت تو خودمم خسته شده بودم از این انگشت کردنش ولی انگار حشریت خستگی نمی پذیرفت بالاخره با کس لیسی بسیار گذاشت تا کیرم رو فرو کونم تو کونش
رفت تو ولی خیلی سخت تر از چیزی بود که فکر میکردم کیرم داشت از همه طرف مورد هجوم تنگی کونش قرار میگرفت یه چند دقیقه طول کشید و فقط تونستم تعداد انگشت شماری تلمبه بزنم و توی همین حین از فرط استرس خیس عرق بودم و ضربان قلبم رو حس میکردم و اگر یکم دیگه طول میکشید قطعا سکته میکردم
کم کم تلمبه هام رو سریع کردم و بعد از چهار پنج دقیقه ارضا شدم ارضا شدنی که با تمام جق هام فرق داشت قشنگ یک لحظه پاهام سست شد و حس کردم آب بین مهره های کمرم کشیده شد یه حس گنگ و ناشناخته تمام وجودم گرفت انگار تمام اون کششی که بهش داشتم بخاطر حشر در یک لحظه ناپدید شد حالم ازش بهم خورد تمام خاطرات بد و کارهای زشت خودش خانوادش اومد جلو چشمم البته

Читать полностью…

داستان کده | رمان

همون موقع کبودی اش مشخص شده بود ولی برام مهم نبود کبود کردن زن مثل مهر مالکیت زدن روشه دیگه این مال توئه فقط جلو تو لخت میشه گاهی سینه اش میخوردم گاهی لبش دیگه اونم خسته شده بود گفت شهاب من دوبار امدم دیگه نمیتونم خودتا ارضا کن دارم اذیت میشم منم خسته شده بودم پوزیشن ای که زود ارضا ام میکنه اینه که طرف لبه تخت داگی بشه منم وایساده محکم توش تلمبه بزنم آوردمش لب تخت حالت سجده شد ی بالش گذاشتم زیر سرش که گردنش درد نگیره رفتم بیرون از تخت وایساده شروع کردم به کردن ولی دیگه مثل شروع کار خیس نبود بلاخره دوبار ارضا شده بود با اب دهن سالارو خیس کردم فرستادم توش اول اروم اروم بعد سرعتم زیاد کردم بهش گفتم میشه لپ ها باسنت با دست از هم باز کنی من این سوراخ کونا که میبینم شهوت ام ده برابر میشه تو کسش تلمبه محکم میزدم و با شصتم رو سوراخ کونش ماساژ میدادم دیگه نزدیک آمدنم بود که یهو یه جیغی کشید خودشا پرت کرد رو تخت شروع کرد به خودش پیچیدن منم نزدیک آمدنم بود یکم جق زدم آبم فوران کرد ریخت رو بدنش و تخت آنقدر تند کرده بودم داشت قلبم وای میستاد افتادم رو زمین و نفس نفس زدن فرشته ک یکم حالش جا امد نگرانم شده بود پاشد با یه حالت ترسی گفت شهاب خوبی چیزیت شد گفتم خوبم یکم اب بهم میدی همینجوری لخت رفت بیرون از اتاق این بدن لخت وقتی راه می‌رفت واقعا جذاب بود برام با اینکه دو دقیقه پیش اینجور ارضا شده بودم اب آورد خوردم نشست بالا سرم سرما گذاشت رو پاش و با موهام بازی می‌کرد خیلی اینکارو دوست داشتم تا الان کسی نکرده بود برام داشتم خواب میرفتم یکم که اوکی شدیم دیدم چه گندی به تخت زدم گفتم میخوای ی دوش بگیریم گفت من هیچی وسیله ندارم گفتم نترس همه چی هست رفتیم حمام یه دوش آب گرم گرفتیم من اونا شستم اونم منا در حین شستن خودشا می‌چسباند تو بغلم و لب تو لب می‌شدیم منم دستم میکردم پشتش لا کونش دوباره راست کرده بودم ولی توانش نداشتم واسه راند بعدی حوله خودما دادم بهش و یه ملحفه تمیز برداشتم خودما خشک کردم رو تختی هم انداختم کنار با پتو و بالش ها ی دست تمیز از تو کمد برداشتم مرتب کردم و تو بغل هم تا ظهر بی هوش بودیم طرف ها ظهر حس کردم سالار یه جای گرم و خیسه چشام باز کردم دیدم فرشته همینجوری که کیرم خواب بود کرده بود تو دهن داشت میمکیدش خواب و بیدار و خسته بودم ولی خیلی داشتم حال میکردم چشام بستم و نیشم تا پس کله ام باز شد گذاشتم کارش ادامه بده یه چند دقیقه ای که خوردش دیگه خوابم پریده بود کشیدم اش تو بغل خودم یه لب طولانی ازش گرفتم دیدم لباس پوشیده و صبحانه آماده کرده تو خانه خودم همیشه چون تنهام شرتی میچرخم ولی دیدم اون پوشیده منم لباس پوشیدم صبحانه ک دیگه میشه گفت ناهار خوردیم ساعت یک بود گفتم بریم تو ده یه دوری بزنیم رفتیم سمت استخر دو چنار ی چرخی زدیم تو این مدت زنگ زدم یه کافه همونجا سفارش غذا دادم چون خیلی دیر حاضر میکنه کسایی که امدن ده بالا میدونن یه پسره هست تعطیلی ها یه ون داره میاره قهوه میفروشه قهوه و سیگار زدیم و رفتیم کافه دور همی ناهار گرفتیم برگشتیم ناهار خوردن بعدشم یه فیلم دیدیم دیگه عصر بود دیدم کم کم وقت رفتنه ولی حیفه بازم میخواستم آخرای فیلمه بود که باز شروع کردم به بوسیدن و بازی با موهاش چرخید سمتم گفت چیه بازم میخوای گفتم نه دورت بگردم دارم از وجودت آرامش میگیرم گفت آره جون عمه ات آرامشت کمر مارو سوراخ کرد 😂 گفتمش نظر اون بزرگوار با من فرق داره اون انقدرها رمانتیک نیست خندش گرفت گفت بریم تو تخت رو مبل راحت نیستم رفتیم رو تخت این دفعه رومون بهم باز شده بود امدم روش شروع کردم به لب گرفتن دستمم کردم تو بلوزش و با سینه هاش ور رفتم اونم بیکار نبود دستش کرد تو شلوارک ام باسالار بازی می‌کرد بازی که چه عرض کنم مثلا جق میزد ولی بیشتر داشتم اذیت میشدم بلوزش در آوردم چشمش به شاهکارها دیشب افتاد اونم گفت کثافت ببین چیکار ام کردی تو بیمارستان لباس عوض میکنم یکی از همکارها ببینه ابرو برام نمیمونه گفتم اشکال نداره نشانه حاکم بزرگ زدم روش بدونن دیگه از این به بعد صاحب داره لختش کردم خودمم لخت شدم رفتم سراغ سینه هاش که گفت ول کن اینارو اسیر که نگرفتی زخم شد رفتم پایین تر زبانم تو نافش میچرخوندم اونم قلقلکش گرفته بود سرم جدا کرد کشید بالا باز لب تو لب شدیم ولی بهتر دیشب همراهی میکرد ولی هنوز خیلی کار داشت ازش جدا شدم رفتم وسط بهشت نمی‌خواست بذاره بخورم میگفت نکن کثیفه ولی بهش توحه نکردم پاهاش باز کردم به زور زبان اول که کشیدم لای اون کس خوشگلش شل شد منم حالا نخور کی بخور همچنان با سوراخ کونش بازی می‌کردم که گفت میشه چشت از باسن ما برداری خودتا بکشی هم قرار نیست بذارم بکنی توش اینقدر منو انگشت نکن دیدم این امروز کون بده نیست پوزیشن عوض کردم سر ته کنارش

Читать полностью…

داستان کده | رمان

خوب تخفیف میده وقتی دیدمش پشمام ریخت لامصب این تا حالا کجا بوده قد ۱۷۰ هیکل کشیده شکم تخت موهای بلند مشکی موج دار باسن خوشگل سینه ۷۵ چهره بانمک پوست سفید اصلا یه تیکه جواهر بود یه شلوار جین روشن با یه مانتو سفید کوتاه و کفش اسپرت سفید پوشیده بود بعدا فهمیدم اسمش فرشته است باورم نمیشد همچین جواهری سینگل باشه همچین موردی تو خانواده ما بود مجردها و متاهل ها رو هوا می‌زدند نمیذاشتن همچین تیکه ای دست غریبه بیفته😅 به بهانه پیج مغازه آیدی اش گرفتم یه مدت رو مخش کار کردم ولی خیلی سفت بود دیگه سمیرا هم زحمتش کشید هم میگفت اخلاقش چطوره وقتی باهاش در مورد من حرف می‌زده میگفته فلان حرف زد خوشم نیامد یا فلان کار کرد دوست نداشتم واقعا برام سواله چرا شما زنها مستقیم اینو به خود ادم نمیگین یا عوض میشه یا تموم میشه و اهل شعره براش هوشنگ ابتهاج بفرست دوست داره از شادمهر خیلی خوشش میاد از این چیزا خودشم رازی اش کرد که پسر خوبیه توهم که ازش بدت نیامده اخرش که چی توام نیاز داری چند دفعه قرار رفتیم بیرون جای عمومی تا بلاخره صمیمی شدیم که این پروسه ۶ ماهی طول کشید یعنی اگه از این دهه هشتادی ها بود جلسه اولم که نه جلسه دوم تو تخت بود 🙄پاییز بود دیگه یه آخر هفته برنامه باغ اوکی کردم من خانه جدا هم دارم ولی جوری رفتار میکرد جرات نکردم حرف از خانه بزنم باغ هم چون اعتماد کرده بود امار کل خاندان مارو در اورده بود و گفته بود عاشق سکوت آرامش طبیعتم قبول کرد هر دو میدونستیم امشب مثل قرارها قبلی نیست که در حد بوس و بغل باشه رفتم دنبالش از در خانه شون ی تیپ ساده ولی شیک زده بود عاشق همین لباس پوشیدنش بودم همیشه لباس هاش ساده بود ولی فوق العاده شیک از قبل شام و صبحانه و تنقلات گرفته بودم رفتیم باغ اینم بگم ییلاقات یزد ۱۸۰ درجه با هوای خود شهر تفاوت داره وقتی رسیدیم سر شب بود ولی هوا خنک بود این اولین باری بود که با فرشته دوتایی تنها می‌شدیم قرارها قبلی همیشه تو ماشین یا کافی شاپ بود ولی ساعت ها باهم صحبت کرده بودیم اصلا احساس غریبی نداشتیم خصوصی ترین اتفاقات زندگی مون رو برا هم گفته بودیم القصه میخواستم زغال روشن کنم برا کباب که گفت چوب بذاری بهتره خیلی اتیش دوست دارم منم شومینه داخل خانه رو روشن کردم زغال ام گذاشتم برا شام تو فرصتی که اینکارها میکردم فرشته لباسش عوض کرده بود ی سرهمی لی تا رو زانو با ی تیشرت مشکی زیرش پوشیده بود موهاشم دم اسبی بسته بود تو صحبت هامون بهش گفته بودم عاشق این سبک لباس ها تینیجری و این مدل مو هستم وقتی دیدمش خیلی حس خوبی ازش گرفتم رفتم یه بوس اش کردم و یکم بغل لب بازی که اونم همراهی کرد قبلا تو ماشین لب گرفتن و بغل انجام داده بودیم در این حد رومون بهم باز شده بود
منقل رو بالکن بود زغال انجا روشن کردم و اتیش داخل شومینه رو روشن کردم بخاری اتاق و حال روشن کردم و رفتم تو بالکن اونم تو این فرصت رفته بود میز مزه رو کنار شومینه چیده بود البته بگم کلی صدام زد آدرس ظرف هارو گرفت دفعه اولی بود که امده بود نمیدونست چی کجاست خیلی هم از این خاکی بودنش خوشم آمد واقعا میگن هرچی ادا است مال گداست این تازه به دوران رسیده ها دختره خودش و هفت پشتش دو ریال ارزش ندارن چنان خودش میگیره انگار کل عمرش مستخدم داشته کباب آوردم و نشستیم مشروب و اهنگ دیگه کله داغ شده بود کم کم امد تو بغلم گفت میشه بریم تو بالکن سیگار بکشیم یکم آسمان نگاه کنیم باغ ما از جلو بالکن داره ولی بالکن جوریه از جلو درخت ها آمده بالا سقف ام داره که موقع باران و برف بشه ازش استفاده کرد بهش گفتم بیا بریم پشت بام سمت انجا اکثرا سقف ها شیروانی هستش ولی ما سقف تیرچه ای هست صافه چون تو قسمت ها بالا هم هستیم دید کامل به همه طرفی داره ویو فوق العاده ای داره کت خودما بهش پوشوندم و رفتیم سیگار کشیدن که خودشا انداخته بود تو بغلم خیلی دوست داشتم ازش یه لب بگیرم ولی بو دود و الکل دوست نداشتم در حد بغل همراهی اش کردم وقتی برگشتیم داخل چندتا پیک دیگه خودم خوردم ولی فرشته کشید کنار منم دیگه مست شده بودم گفتم میخوای بخوابیم نمیخواستم پر رو بازی در بیارم هرچند آمدنش باهام چراغ سبز بود گفت آره منم چشمام دیگه باز نمیشه کجا بخوابیم گفتم تو برو تو اتاق رو تخت منم همینجا رو مبل میخوابم که معذب نشی که گفت نه عشقم تنهایی میترسم بیا پیشم منم که اوکی گرفته بودم تو کونم عروسی شد تو این مدت که با فرشته میگشتم زیرآبی نرفته بودم تو کف هزار بودم پاشدیم بریم تو اتاق گفت من بروم دستشویی مسواک ام بزنم و بیام از همین اخلاقش خوشم میامد لامصب همیشه اینقدر تر تمیز و خوش بو بود که حد نداشت منم مسواک انجا دارم برداشتم تو اشپزخانه زدم یه خوش بو کننده دهنم انداختم بالا لباسام عوض کردم که بو نده اونم لباس شلوار راحتی پوشید و

Читать полностью…

داستان کده | رمان

م که این اتفاق بیفته تا اومدم شل کنم مهران از روم بلند شد
نمیدونم چی فکر کرد ولی بهم گفت معذرت میخوام . دوست دارم . نمیتونم ازت بگذرم ولی نمیخوام اذیتت کنم
اینو گفت و رفت سمت در خروج
گفت من میرم تو ماشین تو خودت رو مرتب کن بیا که برگردیم و رفت
چرا اینجوری کرد؟
حالا که خودم رو راضی کردم؟
کسم خیس خیس بود و فقط میخواستم بدم
اصلا برام مهم نبود که به کی و چه اتفاقی می افتد
از پشت پنجره دیدم مهران نشسته تو ماشین و برای اولین بار دیدم سیگار میکشه
لباسهام رو شروع کردم درآوردن
نیم دقیقه نشده بود که کاملا لباسام رو در اورده بودم
ما توی شرکت باید پاشنه بلند بپوشیم
لخت لخت و فقط با کفشهای پاشنه بلند بودم که خیلی سکسی هم بودن
گوشیمو برداشتم
زنگ زدم شایان
جانم عزیزم
شایان
جانم
واقعا دوست داری با کسی به جز تو سکس کنم؟
مهسا چی داری میگی چی شده
جواب منو بده
مهسا کجایی بیا خونه حرف میزنیم
نه یا الان میگی آره یا هیچ وقت تو هیچ شرایط در موردش حرف نمیزنی
خب باشه دوست دارم ولی با کی چه خبره
گفتم دیگه با اونش کاری نداشته باش
برات کاملا تعریف میکنم و قطع کردم
تا قطع کردم مهران زنگ زد و گفت مهسا جان نمیای؟
گفتم گوشواره ام از گوشم افتاده دنبال اون میگردم میشه کمکم کنید
گفت بله عزیزم الان میام
شایان هی میومد پشت خطم و زنگ میزد
گوشی رو روی حالت پرواز گذاشتم
بردم گذاشتم لبه شومینه که تمام تصاویر رو برای شایانم ضبط کنم ببینه زنش چطوری میخواد جندگی کنه
برگشتم سریع با شالم چشمام رو بستم که وقتی میاد و بدن لختم رو میبینه خجالت نکشم و نشستم لبه مبل
گفتم شاید این اولین بار و آخرین بارم باشه و این به شایان ربط داشت . پس بذار بهترین سکسم رو کنم و هر چی دارم رو کنم
صدای باز شدن در اومد و سکوت
چند لحظه سکوت شد و بعد چند لحظه صدای مهران رو شنیدم که گفت مهسا
چیکار داری باهام میکنی لعنتی
تو یه چشم بهم زدن دیدم افتاده روم و داره سر و لب و صورتم رو میخوره و عین دیوونه ها سینم رو چنگ میزنه و میمکه
یه جوری که شک نداشتم جاهاش میمونه و شایان میبینه
خودم رو کامل ول کرده بودم
مثل وحشیا ازش لب میگرفتم و بدنم رو میرقصوندم
سه چهار دقیقه همه بدنم رو خورد و لخت میشد
آب بود که از کسم میریخت و …
.
اگه دوست داشتید بگید ادامه بدم
نوشته: مهسا

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

لی چون چندسال بود رفته بود خونه آپارتمانی توی این محل نبود خبری از مردم اینجا نداشت…خلاصه دوستان بعد عمری با تاکید و سفارش مادرم.من همین مرضیه خانوم رو عقدش کردم.‌الان خانوم خونه منه…بسیار هم متین و با شخصیته…دیگه نمیزارم سر کار بره.با اولین آرایش و رنگ مو چنان چهره زیباش قشنگتر شده که خودم نشناختمش.خبری هم از سمیرا ندارم و نمیخام که داشته باشم.به مرضیه هم سپردم اصلا باهاش تماس نگیره
نوشته: رستم و سهراب

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

اد بیا بذار ابت بیاد بریم یخ زدم اینجا.گف باش پ بکنم.گفتم اره.زیر شلواری سیاه و شرتشو اورد تا زانوش.کیرش متوسط اما ساقش یه کم کج بود و سر موشکی.التش بزرگ نبود.اما سیخه سیخ.حتی سر التش ا پیشابش خیس .دس گلیمو سابیدم به درخت و ساپورتم یه کم تف زدم به پشتم.گفتم بیا جلو نمیتونم زیرتر این بیام.اومد جلو من یه کم حالت سگی.اونم رو دو زانو.کیرشو گرفتم داغیشو حس کردم اوردم سرشو چسبوندم به پشتم.گف ا پش؟گفتم اره.اروم فشار بده.جا باز کرد کمر بزن.شل گرفتم.نمیتونم خوب بگم.وقتی اروم داشت میرفت داخل انگار دنیا رو بهم دادن.تو دلم گذشت جندش شو بذار خوب بگادت.از حالت عادی خارج شدم.واقعا خوشحال بودم خفتم کرده.ایییییی اییییی.اروم صدا میکردم.چند تلمبه اروم که زد دندونامو رو هم فشار دادم بدنم سفت شد ارضا شدم.دو نفس کشیدم.صداش اومد ارضا؟…اره شدم.بزن تا ابت بیاد تو هم …مال منم الان‌میاد…شروع کرد به تلمبه شدن.دوباره لذت همه وجودمو گرفت و شاشیدم کل ساپورتم ا شاشم خیس شد.حس کردم التش داره نبض میزنه.منم نزدیک ارضا دومم بودم.واقعا ارضا دوم از ارضا اول قویتره.حشرم از خود بیخودم کرد.برگشتم با نفس نفس زدن گفتمش بهزاد عزیزم.وقتی خواست آبت بیاد خیلی محکم بزن توروخدا.فک کن این سوراخ بی صاحابه.پارش کن.میخوام ا کونمممممممم حامله شم.رحم نکن.الان که این حرفا یادم میاد خجالت میکشم.اما حسم نمیتونم توصیف کنم.عین مستی.از خود بی خود شدن.رو قله و اوج شهوت بودن.چند تلمبه واقعا محکم زد.برگشتم سرشو گرفتم کشیدم سمت خودم.لبمو چسبوندم به لبش.زبونمو فشار دادم سمت دهنش به دندوناش خورد اما باز کرد و تا چند ثانیه زبونمو مکید.فشار داد تا گرما ابشو تو عمق پشتم حس کردم منم ارضا شدم و به حالت گریه ارضا شدم.لبمو جدا کردم ارنجام زدم زمین سرم سر.اه خدا.اه خدا.اروم عقب اومد و کشیدش بیرون.اونم کیرشو به درخت چلوند.پاشو پاشو بکش بالا برو دیگه.یه هو زیر چشمی نگاه کردم دیدم داره میدوه سمت قسمتی میره که ماشینا تو تاریکی پارکن.منم بلند شدم.زانوها گلیمو تکوندم.که از علف سبز شده بودن و اروم رفتم سمت ساختمون باغ.پیاده که میرفتم از مقعدم یه لذت داشت به کل بدنم منتشر میشد و حس پری که داشتم از آبش.حس دوگانه تحقیر و لذت و استرس که داخل چی شده.دیدم انگار پیف پاف زدن همه رو.غشه غش کرده بودن.حتی شوهرم که زنشو ته باغ گاییدن.ذهنم اومد برم یه گوشه ابشو خالی کنم اما گفتم بذار بمونه.لباسمو زود عوض کردم و خوابیدم و فردا من و بهزاد انگار نه انگار این کارو کردیم و تا الان رفتارمون خشکه باهم.نه من اشناییت میدم نه اون.من الان سه بچه دارم و اون زنشو طلاق داده.به منم بدوبیراه نگید توکامنت ها.چون شما حرومزاده ها که کامنت میذارید باعث میشید یکی دو دل باشه خاطرات زندگیشو بگه یا نه.چون از هرچیزی یه عنی درمیارید.نخواستم با جزیات بیشتری از خودم بگم به دلایلی و اما اسامی واقعیه حتی خود این تجربه زندگیم.بدرود
نوشته: سمانه

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

رد که کامل رودهاش تمیز شد اومدیم یه سیگار دادم بهش گفت بسه بزار برم گفتم میبرمت داریم حال میکنیم که ساکت شد و خوابوندمش میدونستم نباید زیاد اذیت بشه تا دوباره هم بیاد برا همین حسابی سوراخشو انگشتمو ژل زدم و گشادش کردم و کیرمو گذاشتم رو سوراخش کل ژلو خالی کردم و با سر کیرم رو سوراخش بازی میدادم تا حسابی لیز شد اروم میکردم یکم تو و یکم بیرون و ادامه دادم تا همش جا شد تو کونش گوشیمو رو اپن گذاشته بودم که زنگ خورد رفتم برداشتم قطع کردم و زدم رو فیلم و گذاشتم سمت خودمون و دوباره نشستم پشتش البته بگم این مراحل اوپن کردنش زمان برد حدود ۴۰دیقه ای چون خیلی تکون میخورد و اخ و اوخ میکرد که هردفعه تکون خوردنش مساوری بود با یه سیلی محکم روی کونش به حدی که سرخ شده بود تا اخر توش بود و داغی سوراخش بهم حال میداد خوابیدم روش و گفتم تکون نخور کامل شل کن که نیاد بیرون همینطور که روش بودم دستمو دراز کردم سمت قندون و کشیدمش جلو یه قند بردم جلو دهنش گفتم بخور فشارت نیوفته دهنشو باز کرد و قندو خورد منم دو سه تا قند گذاشتم تو دهنم و جویدم و کامل کیرمو کشیدم بیرون دوباره کردم توش و چند بار تکرار کردم تا سوراخش باز موند و تف قندیمو انداختم تو سوراخش و تکرار کردم و شروع کردم تلمبه زدن و ابمو ریختم توش و کیرمو در نیاوردم تا خودش اومد بیرون نیم ساعتی روش خوابیدم و اونم بیحرکت بود که گفتم پاشو بپوش بریم
ادامه داره خودم خسته شدم از تایپ کردن اگه دوست داشتین بقیشو مینویسم اگه هم ن که هیچی
نوشته: امیر

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

ام گفت: حاجی نمک پرورده ایم نیازی به این کارا نیست. حاجی گفت: حقتونه یه اشتباهی کردم باید تاوان بدم.
خداییش تو اون مدت هم نذاشت آب تو دلمون تکون بخوره، حتی برای بابا پرستار هم گرفت که به کارای بابا رسیدگی می کرد و ورزش هایی که دکتر گفته بود رو با بابا انجام می داد.
روزها به سرعت گذشت و کنکور دادم، تو رشته مکانیک دانشگاه امیرکبیر قبول شدم. دو هفته ای بود که دانشگاه می رفتم. تا یه روز یه قیافه خیلی آشنایی دیدم هرچی فکر کردم یادم نمی اومد کجا دیدمش. رفتم جلو تا چشمش به من افتاد، نگاهم کرد و گفت: تو کورش نیستی؟ گفتم: چرا خودمم ولی هر چی فکر می کنم نمی دونم کجا دیدمت. گفت: خُلِه فرنگیسم دیگه بچه محل قدیمیتون. تازه یادم افتاد. فرنگیس دختر خجالتی و خوشگل محلمون. از معدود دخترایی بود که از دستمالی جلال و رسول دور مونده بود. بعد از رفتن جلال، اونا هم از محلمون رفته بودن. و چند سال بود ندیده بودمش. واقعا زیبا بود و تو این سال ها زیباتر شده بود. رفتیم کافه و کلی مرور خاطرات کردیم و ازم پرسید از رفیقت چه خبر؟ گفتم: اگه جلال رو می گی خوبه، درس رو ول کرد و الان یه بازاری تمام عیار شده ولی از رسول دو سالی هست خبر ندارم. گفت رسول رو این اواخر زیاد دیدم تو یه رستوران کار می کنه. یکم دیگه صحبت کردیم و فهمیدم سال بالایی منه و الکترونیک می خونه.
بعد از تموم شدن کلاس هام مستقیم رفتم خونه معمار پیش جلال. جلال بعد از قضیه سارا یه مدتی باهام قطع رابطه کرد ولی بعدها خودش اومد دنبالم و رابطمون شروع شد. البته به گرمی قبل نبود. جلال کلا عوض شده بود یعنی خیلی بدتر از قبل. دیگه سراغ زن و دخترهای مجرد نمی رفت فقط زنای شوهردار رو می کرد. انگار میخواست انتقام سارا رو از همه زنای دنیا بگیره. به اکرم گفتم: خاله، جلال هست؟ گفت: تازه اومده بیا تو. مستقیم رفتم تو اتاق زیر شیروونی جلال داشت لباس عوض می کرد. من رو که دید گفت: چته بابا مثل آدم بیا تو. گفتم: یه چی بگم فکت می خوره زمین. گفت: بنال ببینم. گفتم: فرنگیس رو دیدم همون بچه محل قدیممون نمیدونی چه دافی شده. با تعجب گفت: دروغ میگی، کجا دیدیش. گفتم دانشگاه، باور نمی کنی فردا صبح بیا دنبالم تا باهم بریم.
صبح زود جلال با پیکان جوانان گوجه ای که تازه خریده بود اومد دنبالم و با هم رفتیم دانشگاه. کلی دنبال فرنگیس گشتیم تا دیدیمش و این شد اول رابطه جلال و فرنگیس. بعد از آشنایی با فرنگیس جلال یکم سر براه شده بود. البته رازش رو که همون رابطه با عمش بود رو به من گفت و می دونستم رابطش رو محدود کرده به عمش و زن یکی که قبلا تو کمیته بود و یه زن متاهل دیگه. بعد از دو سال از آشناییشون اتفاقات بدی افتاد هم رابطه شوهر عمش با مادر سیاوش لو رفت هم رابطه جلال با عمش. افتضاحی شده بود. عمش و شوهرش از هم جدا شدن، حتی زندگی سارا هم لطمه دید و اگه پای دخترش وسط نبود شاید اون و سیاوش هم جدا می شدن. معمار از شدت ناراحتی سکته کرد و نصف صورتش کج شد. خاله اکرم هم یه مدتی تو بیمارستان روانی بستری شد. مدتی که گذشت و آب ها از آسیاب افتاد پدر مادر جلال به این فکر افتادن که براش زن بگیرن و خب کی بهتر از فرنگیس ؟
فارغ التحصیل که شدم رفتم سربازی و بعدش استخدام یکی از کارخانه های خودرو سازی شدم. چند سال بعد به سمت مهندس ناظر کیفی ارتقا پیدا کردم و کل فامیل و دوست آشنا دنبال زن بودن برام. تو یه روز سرد پاییزی خبر آوردن جلال سکته مغزی کرده. هر چی هم دنبال فرنگیس می گردن پیداش نمی کنن.
منم خیلی دنبالش گشتم ولی انگار آب شده بود و رفته بود تو زمین، حتی خانوادش هم خبر نداشتن ازش. تا یک هفته بعد بطور اتفاقی یادم افتاد فرنگیس بهم گفته بود رسول تو یه رستوران کار می کنه. با بدبختی رستوران رو پیدا کردم. رسول نبود یکی از همکاراش که می گفتن دوست صمیمی رسوله گفت چند روزیه رسول نیومده سر کار فقط پیغام گذاشته من با دوست دخترم دارم میرم ترکیه. البته گفته بود که با زنی به اسم فرنگیس دوست شده. بعدها توسط همین دوست رسول فهمیدم اون و فرنگیس چند سالی بود ریخته بودن رو هم و یه روز که تو خونه جلال در حال سکس بودن جلال سر می رسه و با رسول گلاویز میشن. رسول فرار میکنه و چند روزی می ره شهرستان بعد با فرنگیس که پولای جلال رو دزدیده بود به ترکیه فرار می کنه، جلال هم که دستش به جایی بند نبود سکته می کنه و می افته گوشه بیمارستان و بعد از یکی دو روز میره تو کما.
الان سه هفته ای هست که هر روز میرم بیمارستان و به جلال سر میزنم. سر راهم هم برای بابام سیگار یا دارو می گیرم. هر روز ِ هر روز. همیشه هم تو راه بیمارستان به یاد این شعر می افتم که بابام همیشه زیر لب می خوند : از مکافات عمل غافل نشو گندم از گندم بروید جو زِ جو …
پایان .
نوشته: مبهم (DrAner)

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

تا بخوره زمین؟ یه لحظه هنگ کردم، چی گفت ؟ همینجوری نگاهشون می کردم. عمه با صدای بلندتر گفت: پرسیدم سارا بهت گفت بزنی زیر پاش؟ اگه یه طوریش می شد چه خاکی تو سرم می کردم؟ اگه یه جاش میشکست جواب باباش رو چی می دادم ؟ تازه منظور حرفاشون رو فهمیدم. از اینکه اصل موضوع رو نمی دونستن تو بند بند وجودم عروسی بود ناخودآگاه لبخندی زدم که باعث شد عمه بیشتر عصبانی بشه. قبل از اینکه چیزی بگه گفتم: من کی زدم زیر پای سارا؟ من پشت سارا داشتم میومدم، اینقدر هم فاصله داشتم که حتی دراز هم می کشیدم به سارا نمی رسیدم. خودش خورد زمین. افتاد رو تپه ماسه، اونجایی که دارن ساخت و ساز می کنن. اکرم نفس عمیقی کشید و به عمه گفت: دیدی گفتم کار کورش نیست؟ سارا رو صدا کن ببینیم حرفش چیه.
سارا اومد چشماش از گریه قرمز و پف کرده بود و گشاد گشاد راه می رفتم. معلوم بود با هر قدمی که برمی داره درد میکشه. مامانش گفت: سارا کوروش چی میگه؟ با صدایی که بیشتر شبیه ناله بود گفت: چی میگه؟ گفتم: من که باهات خیلی فاصله داشتم، خودت داشتی تند راه میرفتی و می گفتی خیلی دیر شده. من کی بهت پشت پا زدم؟ گفت: مگه من گفتم تو زدی؟عمه تو صورت سارا بُراق شد و گفت: تو نگفتی؟سارا گفت:نه من نگفتم کورش زده گفتم پام به یه چیزی خود انگار که یکی پا جلو پام گرفته باشه. منظورم اصلا کورش نبود.
جلال خنده احمقانه ای کرد و گفت: دختر عمه ما رو باش چند ساعته ما رو گذاشته سر کار. بعد رو به من کرد و گفت: پس چرا گفتی سارا خودش خواست؟ و شیطنت لبخندی هم زد. گفتم: سارا خواست با من بیاد گفت حوصلم سر رفته چند روزه بیرون نرفتم میخوام به بهانه تو بیام بیرون. مگه من چیکار کردم؟ چرا اینجوری با من برخورد میکنی. کاش خاله اکرم خودت با من می اومدی و با حالت قهر از سر میز بلند شدم و رفتم تو اتاق. در رو که بستم از خوشحالی چند تا قر دادم و بالا و پایین پریدم. صدای دعوا کردن اکرم داشت می اومد که چکار این بچه دارین؟ مظلوم تر و سربه راه تر از این دیدین؟ عوض اینکه ننه باباش نیستن بهش محبت کنین اذیتش می کنین.
رو تخت دراز کشیدم نفهمیدم چقدر طول کشید با صدای در بیدار شدم.اکرم بود برام غذا آورده بود.کلی ناز و نوازشم کرد تا از دلم در بیاره، دید که آروم شدم پا شد رفت. غذا رو خوردم و دیگه بی خیال درس شدم، گرفتم خوابیدم.
صبح با بوسه ای از خواب بیدار شدم، سارا بود گفت حال شوهرم چطوره؟ عجب بازیگری هستی ناقلا دیشب خودمم باورم شده بود که قهر کردی. پس بجز درس خوندن کارای دیگه هم بلدی. گفتم: مگه ندیدی دیروز رو تخت چیکار کردم؟ با مشت ضربه ای به دستم زد و گفت: بخاطر اون کار که می کشمت، حالا بیا بریم صبحونه بخوریم تا بعد.
وقتی رفتم برای صبحانه بر خلاف همیشه عمه چادر سرش نبود و موهاش روی روشونه هاش ریخته بود بغلم کرد و من رو به سینه های درشتش فشار داد. جلال حق داشت که عمش رو بکنه واقعا بدن گرم و نرمی داشت. کلی بوسم کرد و ازم عذر خواست و همه این ها رو جلال داشت با حرص می دید.
فردای اون روز معمار و شوهر عمه جلال برگشتن. خوشحال بودن، ظاهرا کارهای ویلاها درست شده بود و از یکی دو ماهه دیگه کارهای اولیه رو انجام میدادن تا بعد از فصل بارندگی ساخت رو شروع کنن.
عصرش عمه خانم وسایلش رو جمع کرد و رفت. تا یک ماه بعدش هم اتفاق خاصی نیفتاد. پدر و مادر من هم حدود دو ماهی بود که رفته بودن. تا یه شب معمار برگشت خونه و با لبخند بهم گفت: پدر و مادرت هفته بعد میان بلیط گرفتن. بابات چند تا عمل کرده حالش خوبه فقط یه چند وقتی مراقبت می خواد. خیلی خوشحال شدم. اون یه هفته با هر بدبختی که بود گذشت. دو روز مونده بود تا بابا بیاد سارا و مامانش اومدن خونه معمار. منم وسایلم رو جمع کرده بودم که برم خونمون. سارا من رو یه گوشه ای کشوند و گفت: شنیدم مامانت اینا دارن برمیگردن؟ کی میرسن؟ گفتم پس فردا عصر. گفت: عالیه. گفتم: چطور؟ گفت با جلال قرار سکس دارم فقط یه شرطی گذاشتم. گفتم: چی؟ گفت: قراره تو هم باشی. البته جلال اصلا موافق نبود ولی گفتم فقط اگه تو باشی حاضرم باهاش سکس کنم. در ضمن جا هم که نداریم پس مجبوریم بیایم خونه شما. گفتم: دیوونه شدی سارا؟ گفت: نه ولی باید انتقام بگیرم از جلال، حالا وایسا ببین چیکار می کنم. فقط هرچی میگم گوش کن و نه نیار بهت قول میدم همه چی عالی پیش بره. سری تکون دادم و گفتم باشه. گفت: هر جوری شده خاله اکرم رو راضی کن که فردا بری خونه. تنها مشکل همینه. امیدوارم بتونی حلش کنی.
صبح زود با صدای معمار از خواب بلند شدم. وسایلم رو که شب قبل جمع کرده بودم برداشتم و رفتم سر میز. قبل از اینکه چیزی بگن گفتم: خیلی این چند وقت زحمتتون دادم با اجازتون میخوام برم خونمون دیگه. هرچی معمار و اکرم اصرار کردن گوش نکردم. آخرش اکرم گفت: پس آقا معمار می رسوندت، ظهر هم غذا

Читать полностью…

داستان کده | رمان

فرستادن ببینن به جلال بر میخوره یا نه. چشمک مامان و راضی شدن خاله بخاطر همین بود. سری تکون دادم و سکوت کردم. به یه خیابونی که رسیدیم سارا از راننده خواست همونجا پیادش کنه در حالی که داشت کرایه رو حساب می کرد و یه پول اضافی هم به راننده بابت حق سکوت میداد بهم گفت: تا من می آم یه دوش بگیر.
رسیدم خونه، سریع رفتم حموم، بعد یه سری کتاب و جزوه برداشتم و منتظر سارا شدم. یک ربع بعد سارا رسید. رفت تو اتاق خواب مامان و بابا و گفت هر وقت صدات کردم بیا. چند دقیقه ای طول کشید تا صدام کرد. یه لباس سفید نازک حریر تنش کرده بود با شورت و سوتین سفید، موهاش هنوز نم داشت، معلوم بود تازه از حموم در اومده. داشتم مات و مبهوت نگاهش می کردم که گفت: کجایی شادوماد نمی خوای عروست رو ببوسی؟ دستام رو انداختم دور گردنش و محکم به خودم فشارش دادم، با آرایشی که کرده بود واقعا بی نظیر شده بود. اول پیشانی و بعد لب هاش رو بوسیدم. خودش لبهام رو گرفت تو لبهاش و شروع کرد به خوردن لبهام و زبون زدن، منم همراهیش کردم. از دیشب یه چیزایی یاد گرفته بودم. از گرمای تنش و لب گرفتناش کیرم داشت سفت می شد که یادم اومد به اکرم زنگ نزدم. بهش گفتم یادم رفته زنگ بزنم. گفت: بهتر الان زنگ بزن و بهش بگو تازه رسیدی، اینجوری بیشتر هم وقت داریم. سریع زنگ زدم به اکرم و گفتم کارم رو زود انجام می دم و می آیم.
برگشتم تو بغل سارا و حسابی مشغول شدیم. لباسش رو در آوردم و اونم لباس های من رو. یه پارچه سفید از تو کیفش در آورد و پهنش کرد رو تخت و خوابید، منم خوابیدم روش و حسابی لب هاش رو خوردم. لبهام رو آروم روی پوست سفیدش می کشیدم و می اومدم پایین، دیشب فهمیده بودم که گلو و گوش هاش خیلی حساسه. گلوش رو آروم مک می زدم و لاله گوشش رو لمس می کردم. نفسش تندتر شده بود. بازم لبهام رو رو پوستش کشیدم و رسیدم به سینه هاش، نه خیلی نرم بودن و نه خیلی سفت، سفید بود و با هاله کرم روشن که نوکش بر اثر مک زدن هام حسابی سفت و سیخ شده بودن. یکیشون رو می خوردم و یکیشون رو می مالیدم. حسابی حشری شده بود و به تنش پیچ و تاب می داد، همونجوری لب هام رو خیلی آروم رو پوستش می لغزوندم و میومدم پایین تر دور نافش رو حسابی خوردم و توش رو لیس زدم. بازم آروم اومدم پایین تر هر چی به کسش نزدیک تر میشدم صدای سارا بالاتر می رفت و لرزش خفیفی به بدنش می داد. زبونم رو به بالای کسش کشیدم و بدون اینکه کسش رو لمس کنم رفتم سمت روناش. رونای پر و قشنگی داشت. زبونم رو آروم روش کشیدم و رفتم تا سمت انگشتاش. انگشتای کشیده و ظریف که لاک زرشکی رنگ فوق العادش کرده بود. چند بار بوسیدمشون و دونه دونشون رو مک زدم، سارا با اون یکی پاش کیرم رو می مالید. کف پاش رو حسابی لیس زدم و گذاشتم رو کیرم. سارا کیرم رو با دو تا پاهاش گرفت و شروع کرد به مالیدن. دوباره خوابیدم روش، یکم لب های هم رو خوردیم. اینبار سریعتر لبهام رو روی پوستش کشیدم و زبونم رو رسوندم به کسش و از پایین به بالا محکم لیس زدم. سارا پاهاش رو جمع کرد تو شکمش و تا میتونست بازشون کرد، با دستش سرم رو به سمت کسش هدایت کرد. زبونم که به چوچولش خورد با یه جیغ نسبتا بلند شروع کرد به منقبض کردن و لرزوندن خودش و سرم رو محکم به کسش فشار می داد. یکم که آروم شد بلند شد و من رو خوابوند، از تو کیفش یه اسپری در آورد و زد زیر تخمام و بعدش شروع کرد به لیس زدن کیرم و تا ته کردش تو دهنش. حلقش رو حس میکردم یکم همینجوری نگهش داشت و شروع کرد به ساک زدن. حسابی کیرم رو خورد. بعد یکم از اون اسپری زد به زیر کیرم و روم دراز کشید و دوباره لب بازیمون شروع شد. بلند شد و نشست رو صورتم و کسش رو میمالید رو لبها و بینیم. خیلی تحریک شده بود، حسابی از کنترل خارج شده بود و داشت تند تند نفس نفس می زد. از روم بلند شد و تمام صورتم رو لیس زد. کنارم دراز کشید و بالش های مامان و بابا رو گذاشت زیر کمرش و پاهاش رو باز کرد و گفت: پاشو کسم رو خوب ببین. با دو تا دستش کسش رو باز کرد، دو تا سوراخ داشت، یکی بالاتر که خیلی ریز بود، یکی هم که جلوش چروک خورده بود تقریبا می شد گفت سوراخش معلوم نبود پایین تر. گفت: کیرت رو باید بکنی تو اون پایینی. گفتم: اینجا که سوراخش معلوم نیست. گفت: احمق پشت پردمه دیگه. کیرم رو گرفتم دستم و کمی رو کسش کشیدم و با کمک خودش گذاشتم دم سوراخش. گفت: آروم آروم فشار بده، با فشار اول جیغ خیلی بلندی کشید. ترسیم و از روش پاشدم. گفت: نترس عوضی بیا بکن هرچی شد توجهی نکن فقط آروم فشار بده تا خودم بهت بگم. دوباره رفتم توش و همون کاری که می گفت رو کردم، احساس می کردم سر کیرم به جایی گیر کرده و تو نمیره. سارا گفت: بخواب روم و فشار رو بیشتر کن ولی یواش. خوابیدم روش و دوباره کیرم رو گذاشتم دم سوراخش و آروم فشار دادم. سارا حسابی خود

Читать полностью…

داستان کده | رمان

سفر بیاد موندنی

#گی #جنده

با درود خدمت دوستان یه جریانی برای من سالها پیش اتفاق افتاد خواستم تعریف کنم امیدوارم خوشتون بیاد
تازه از خدمت اومده بودم خونه و کارت پایان خدمت رو گرفتم بیکار بودم که با دوتا از رفیقام قرار شد بریم شمال پیمان و علی اسم دوستانم
علی یه پسر سبزه با قد متوسط شیطون و بامزه ولی پیمان یه پسر سفید و بور تقریبا خوشگل کم حرف تر قدش هم تقریبا بلند خودم قد بلند و گندمی و عشق سکس با دختر
با ماشین پیمان رفتیم پدر پیمان وضع مالی خوبی داشت تو شمال هم ویلا داشتن
تو راه علی خیلی مسخره بازی می‌کرد با مردم شوخی می‌کرد نزدیک بود چند بار دعوا بشه خلاصه رسیدیم به ویلا چند باری رفته بودیم اونجا رفتیم داخل دوش گرفتیم استراحت کردیم
شب علی میگفت بچه ها چند تا جنده بیاریم حال کنیم
پیمان زیاد راضی نبود ولی منم بدم نمیومد بعد مدتها یه حالی بکنم
که پیمان قبول کرد و شماره یه کسی رو گرفت و قرار شد دو تا با مشروب برامون بیاره دو ساعت بعد یارو اومد و دوتا خانم ۳۰ یا ۳۵ سال رو آورده بود با مشروب تخمی پول رو گرفت و رفت
زیاد قیافه خوشگلی نداشتن فقط آرایش آماتوری کرده بودن ولی لنگه کفش تو بیابون نعمته
اسم یکی مژگان بود که بدن خوبی داشت سبزه با باسن برجسته و سینه های شق اون یکی سهیلا بود سفید با هیکل معمولی
من به علی گفتم مژگان مال من اونم از خداش بود چون عاشق سفید بود
پیمان به ما گفت من سکس نمیکنم فقط مشروب میخورم
شروع کردیم به خوردن مشروب خوبی هم نبود انگار الکل و آب بود ولی مستی آور بود که من دست مژگان رو گرفتم بردم حموم
لخت شدیم بدنش عالی بود کون قلبی سبزه بدن شیو شده
ممه های شق رو به بالا آب رو باز کردم حسابی کف مالی کردن و لاس قبلش تاخیری خورده بودم بیشتر لاس میزدم اثر کنه بعد بکنمش بردمش بیرون حموم با حوله خشک کردیم کاندوم خار درشت خریده بودم گذاشتم رو کیرم شروع کردم به کردن مژگان تلمبه های انفجاری میزدم صدا پیچیده بود تو اتاق
مست مست هم من هم مژگان در باز شد پیمان اومد داخل لخت بود شورت هم نداشت چه بدنی داشت پیمان رفت حموم در هم باز منم رو تخت مست مژگان رو می‌کردم
چشمم افتاد به پیمان داره خودش رو میشوره به ما نگاه میکنه
بفرما زدم بیا دو ترکه بزنیم گفت نه دیدم داره خودش رو شیو میکنه موهای ا و کون و کیرش رو میزنه البته کم مو بود
منم رو کوس و مست حالیم نبود
دختره هم مست مست شده بود بی‌حال از مستی و انفجاری تلمبه زدن من حالیش نبود چه خبره فقط ناله می‌کرد
کرم مرطوب کننده رو میز بود برداشتم زدم به کیرم رفتم رو کار کون دختره نای اعتراض هم نداشت کردم تو کونش دردش گرفت ولی مستی نمی گذاشت مانع بشه
که علی اومد با سهیلا کارشون تموم شده بود میخواست بره حموم پیمان اومد بیرون اون دوتا رفتن که دیدم مژگان دیگه نا نداره گشاد شده و حالش خرابه ‌یرم رو درآوردم از کون گشادش رفتم داخل حموم
هنوز ارضا نشده بودم میخواستم سهیلا رو بکنم علی انداختم بیرون چسبیدم به سهیلا دوباره اومدیم بیرون رو تخت که مژگان بی‌حال بود لنگای سهیلا رو دادم بالا کردم تو خودم خسته شده بودم ولی لامصب الکل و قرص نمیذاشت ارضا بشم
خسته ولش کردم افتادم رو تخت وسط دوتا جنده
علی که تگری زده بود
پیمان هم اون دوتا رو راهی کرده بود به هوش که شدیم به پیمان میگم مادر قحبه من هنوز ارضا نشدم چرا اونها رو فرستادی الان تو رو بکنم یا علی رو علی هم میگفت من اون سبزه رو میخواستم بکنم با اون کون برجسته اش
پیمان هی بهونه می‌آورد اعصابم خرد شده بود ولی کاری نمیشد کرد
علی رفت بخوابه اتاق خواب کوچیکه من و پیمان هم تو اتاق بزرگه من با یه شرت خوابیدم سریع خوابم برد
نمیدونم ساعت چند بود اتاق تاریک فقط فهمیدم یکی داره کیرم رو میخوره پیش خودم میگفتم کیه حال نداشتم بپرسم
گفتم حتما مژگان هستش تخمام رو می‌کرد تو دهنش میک میزد
دیدم نه آقا پیمانه تا اون موقع نمیدونستم کونیه
پیش خودم گفتم من که ارضا نشدم کون لقش پیمان رو میکنم
کیرم رو درآوردم گفتم قنبل کن چراغ خواب رو روشن کرد وازلین آورد داد به من
وای که چه کونی داشت اول با انگشت چربش کردم بعد با کیرم فشار می‌آوردم به سوراخ کونش
دادم رفت تو تلمبه شروع شد داشت حال می‌کرد ولی من هنوز ارضا نشده بودم حالا حالت عادی زود میومد یه ربع کردمش خودش ارضا شد منم به زور ارضا شدم ریختم داخلش که دوباره مجبور شدیم بریم حموم تو اون مسافرت هر شب می‌کردمش فقط میگفت به علی نگم دهن لقه هر وقت خواستی بگو بهت حال میدم
بعد چند روز اومدیم تهران و تا چند وقت می‌کردمش که دیگه رابطه ما تموم شد چون من بیشتر دختر رو ترجیح میدادم با تشکر از ادمین و همه دوستان
نوشته: حسین

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

و جویای نام
همش لبهای معصومه رو میخوردم آروم شد همکاری می‌کرد
رفتم سراغ لباسش درآوردم لخت لخت بود لامصب ماهی سفید بود
شروع کردم سینه خوردن حالا بخور کی بخور تا حالا همچین فرصتی نداشتم تو عمرم یه‌کم شکم داشت عین برف میخوردم شکمش رو که سرم رو سمت کسش هدایت کرد عین کلوچه بود برآمده خیس خیس شروع کردم خوردن وسواس رو گذاشتم کنار
خوردم حسابی لپ کونش هم خوردم وای چه کونی داشت حیف این کس و کون افتاده بود دست مرتیکه عملی
یکم برام ساک زد داشت آبم میومد کشیدم بیرون هی میخواست ادامه بده که گفتم میخوام بکنم تو کست پاهارو داد بالا خودش
کمک کرد کردم تو وای چه حالی به هم میداد تا حالا نکرده بودم
یه دقیقه نشده داشتم خودم رو خراب می‌کردم کشیدم بیرون
باز از حال و هوا در اومدم کردم تو چند بار همین کار رو کردم دیگه نتونستم ریختم همه آبم رو تو
با دستمال پاک کرد بازم تو بغلش بودم لخت لخت خیلی حال کرده بودیم جفتمون شروع کرد حرف زدن از شوهرش که دیگه زیاد نمیکنه و کیرش کوچیکه و خیلی چیزا تا رسیدیم به پری
گفت که دیشب پری همه چیز رو به من گفته که با پری سر و سر دارم
تعجب کردم از حرفش و چیزی گفت اون زمان پشمام ریخت که پری به خاطر چی آنقدر میاد شمال …

اول گفت که محسن تو پری رو کردی یا نه گفتم نه هنوز اگه شما نبودید شاید دیشب میتونستم
گفت که خودش و پری با پسرخاله داوود رابطه دارن هم بکنن خوبیه هم کیر خوبی داره ولی الان مسافرت هستش با زنش پری هم بخاطر داوود زیاد میاد شمال گفتم پس بگو از شمال اومد پری تهران به من کاری نداشت نگو آقا داوود حسابی گاییدتش
گفتم خودت چی
گفت منم رابطه داشتم باهاش ولی نه اندازه پری چون من بچه دارم نمیتونم هی بیام شمال
گفتم خوار تو گاییدم عمو با این زن جندت
هنوز من و معصومه لخت بودیم که شروع کردم با سینه هاش بازی کردن عین دوتا توپ گرد بود لامصب عین پری ژله‌ای بود
افتادم روش نرم نرم بود خیلی حال میداد
میگفت عجب بچه پررویی هستی تو ول کن نیستی گفتم دیگه از این موقعیت ها گیرم نمیاد باید استفاده کنم
لباش داغ و خوردنی بود زیر گردنش رو گفت که بخورم منم میخوردم ناله های کم صدایی می‌کرد ، حال آدم جا میومد
گوشش رو میگفت بخورم کلا عین کلاس آموزشی بود برام منم با ولع میخوردم
عین سگ همه‌ جاش رو میلیسیدم خیلی حال می‌کرد منم خوشم میومد
افتاد رو من نه کامل زانوهاش رو زمین بود کیرم لای چاک کس و کونش لباش رو لبام بادستام لای کونش رو باز می‌کردم یه انگشتم رو به سوراخ کونش میمالیدم خیلی خوب بود بهترین لحظات عمرم بود حاضر نبودم تموم بشه شب دامادی من بود اون شب
خودش کیرم رو رو کسش تنظیم کرد نشست روش تکون می‌خورد
دیگه مثل دفعه اول آبم نمی‌خواست بیاد داشتیم جفتمون حال می‌کردیم
سینه هاش رو میخوردم که دوباره منو آورد روش شروع کردم تلمبه زدن آه وناله یواش می‌کرد همین آه و ناله هاش منو بیشتر تحریک می‌کرد
که دوباره ریختم توش اونم یواش تکون می‌خورد فکر کنم ارضا شد نمیدونم
دوباره تمیز کاری کردیم من رفتم توالت دیدم صدای حشمت و پری هم نمیاد فکر کنم کار اونا هم تموم شده بود
دیگه اومدم رفتم تو جام که خوابم برد فردا صبح زود بیدار شدم دیدم معصومه هنوز خوابه با بچه هاش خزیدم تو جاش وای پتو زدم کنار لباسش رو دادم بالا وای چه صحنه ای بود یه زن توپول و سفید با اندام تحریک کننده
گفت بچه برو گمشو پدر منو درآوردی ، یکی میاد میبینه
گفتم کاری ندارم فقط نگاه میکنم گفت اره ارواح خیکت
اولش با همین نگاه شروع میشه برو کنار بچه ها بیدار میشن که من پر رو ول کن نبودم آخرش اومد گفت فقط برات ساک میزنم
گفتم باشه اومدش یه ساک زد ولی آبم نیومد خسته شد ول کرد
منم پیش خودم گفتم ول کن کسی میبینه ضایع میشم
رفتم تو حال پری رو دیدم با لبخند گفت خوش گذشت
گفتم جای شما خالی دولا شد چیزی از رو زمین برداره که یه انگشت کردمش پرید بالا یه دونه زد تو سرم
گفت خاک تو سرت عموت میبینه انگار دیشب حسابی راه افتادی مارمولک
گفتم آره در گوشش گفتم کی تو رو بکنم خندید رفتم پایین
اون روز هم همش خوش گذرونی بودیم
شب شد گفتم امشب هم دلی از عزا در میارم که شوهر گور بگوری معصومه شب اومد ، شب مجبور شدم برم اتاق عموم بخوابم تا صبح به خودم و شوهر معصومه فحش میدادم
تو این چند روز پدر مادر خودم رو انگار فراموش کرده بودم
دوست نداشتم این مسافرت تموم بشه به عموم که خواب بود و پری که عین ماهی وول می‌خورد تو جاش نگاه میکردم هم برای عموم افسوس میخوردم هم میگفتم چه کس و کونی میکنه ناکس، که یهو عموم بیدار شد رفت بیرون حالا دستشویی یا سیگار
صدای پله ها رو شنیدم و بستن در دستشویی افتادم تو بغل پری ترسید گفت عموت میاد گفتم چند دقیقه وقت داریم دستم رو کردم تو شرتش با انگشت می‌کردم تو کسش هی لب میگرفتم و ب

Читать полностью…
Subscribe to a channel