جستوجوی داستان: @NewStorysBot حرفی سخنی داشتی:
سرگرم کردم تا شب …
…
…
شب شد موقع خواب رسید از شانس بد من معصومه خواهر بزرگترش با شوهر و بچه هاش هم اومدن برادراش ولی همه همونجا ساکن بودن معصومه هم شبیه پری بود شوهرش هم مال همونجا بود رفت خونه پدر مادر خودش ولی معصومه با یه پسر شیطون ۱۰ ساله و دختر ۷ ساله مونده بود دوتا خواهر به هم رسیده بودن همش پچ پچ میکردن انگار پری منو فراموش کرده بود فقط بعد اتوبوس چند تا ماچ و بوسه کرده بودیم
خیلی تو کف بودم خواهرش هم عین خودش توپول و گوشتی بود با رونهای بزرگتر جلوی من خیلی راحت بود و عین پری مهربون و خونگرم انگار ۲۰ ساله منو میشناسه
طبقه بالا یه هال داشت با دوتا اتاق خواب جای منو تو یکی از اتاقا انداختن با محمد پسر معصومه که وقتی خوابش برد آوردنش انداختن تو جاش منم خیلی ناراحت بودم پیش خودم خیال بافته بودم شب تنهاییم و چه شود که کیرم به سنگ خورده بود
تا صبح هیچ اتفاقی نیفتاد و بیدار شدیم و رفتیم این و اون ور تا ناهار که عمو حشمت با پیکان سفیدش وارد خونه بابای پری شد
منو میگی آبسرد ریختن روم انگار ،حالم گرفته شد
گفتم پری بی پری رفتم سلام دادم عید رو تبریک گفتم و عمو حشمت ۵۰۰ تومن عیدی داد بهم حال کردم اون زمان خیلی پول بود همه ۱۰۰ یا ۵۰ میدادن از راه و اتوبوس سوال کرد که چطور بود مشکلی نداشتید و از اینجور حرفا
ناهار رو خوردیم که قرار شد مارو لب دریا ببره پری جلو نشست منو معصومه و محمد دخترش ریحانه عقب پاهام چسبیده بود به رونهای معصومه وسط ماشین نشسته بود دوتا بچه هاش هم کنارش دستم رو گذاشتم رو پام ولی یکی دوتا انگشتم رو رون معصومه بود ولی انقد توپولی بود توجه نمیکرد منم کم کم دستم رو رو رونش گذاشتم بازم چیزی نگفت فقط یه کله حرف میزد کیرم بلند شده بود یواش جا به جاش کردم که یه نگاهی به من کرد ولی دوباره حرف میزد با حشمت خیلی عشوه داشت از پری خیلی بیشتر خلاصه رفتیم لب آب و گردش و تفریح محمد هم خیلی شیطون بود اعصاب همه رو ریخته بود به هم
لب آب آتیش روشن کردیم و من همش چشمم به پری و معصومه بود که یواش با لهجه شمالی یه چیزی به پری گفت خندیدن بعد پاشد رفت دنبال محمد که گم و گور نشه
عمو هم لب آب بود از پری پرسیدم چی گفت خندیدید که گفت معصوم میگه تو خیلی هیزی و تو ماشین کیرت بلند شده معصوم رو هم دستمالی کردی گفتم دروغ میگه و انکار گفتم اصلا موقع برگشت من جلو میشینم پری هم گفت نترس معصومه اخلاقش اینجوری هستش بدش نیومده که فقط زیاد ناز و عشوه داره ببین الان داره با حشمت شوخی میکنه ، انگار حشمت هم بدش نمیاد با خنده
دیگه موقع رفتن شد سوار شدیم به همون ترتیب قبل دیدم بیشتر اومده سمت من داشتم له میشدم آرنجم همش میخورد به سینه های بزرگش بازم دست گذاشتم رو پاهاش حرفهای پری منو شجاع کرده بود معصومه هم عین خیالش نبود فقط فک میزد که منم کمی دستم رو بالا پایین میکردم بازم چیزی نمیگفت بیشتر شجاع شدم با دست راستم که سمت شیشه بود آوردم سینه معصومه رو گرفتم عکسالعملی نداشت فهمیدم از پری بدتره این دیگه رسیدیم به روستا که شوهر معصومه منتظر معصومه بود که شام برن خونه فامیلشون
شام رو خوردیم همش فکرم پیش معصومه بود که پری رو یه جا گیر آوردم گفتم خواهرت دیگه رفت با خنده گفت به تو چه گفتم همینجوری میگم گفت نه شب میاد ولی فکر نکنم شوهرش بیاد اون میره خونه داداشش تریاک کشی
موقع خواب عمو زن عمو رفتن تو اتاق راستی منم رفتم سمت چپی خوابم نمیبرد که صدا اومد معصومه و بچه هاش اومدن یکم با پری کس شعر گفتن اومد جای خودش و بچه هارو انداخت اتاق من محمد شیطونی میکرد که معصومه بد دعواش کرد گرفت خوابید فکر کنم معصومه ۳۰ تا ۳۵ رو داشت منم که ۱۵ ۱۶سالم بود کونش از پری هم گنده تر بود سفید استایل پری رو داشت.
جو منو گرفته بود من که تا شش ماه پیش هیچ کاری بلد نبودم الان به واسطه پری خانم اوستا شده بودم البته سکس نکرده بودم بچه ها خوابیده بودن منم چون جام دورتر از معصومه بود خایه کاری نداشتم که از اتاق عمو حشمت یه صداهایی میومد انگار داشت پری رو بدجور میکرد ولی صدا ضعیف بود
به یاد کارای بعدظهر افتادم بازم حشری شدم من یه طرف اتاق بودم معصومه و بچهها یه طرف دیگه معصومه سمت پنجره بود
کونش رو داده بود به سمت پنجره بچه ها سمت دیوار منم یواش رفتم از پشت ّبغلش کردم شوکه شد گفت چته بچه پرو برو انگار عصر بهت خوش گذشته پاشو الان شوهرم میاد گفتم شوهرت نمیاد میدونم گفت پری میاد گفتم عموم داره بهش حال میده نمیاد تا اومد حرف بزنه لبم رو گذاشتم رو لباش میک محکم زدم ساکت شد لامصب کوه گوشت بود تو نور کم جاهای لخت بدنش برق میزد یه لباس بلند داشت زیرش نه سینه بند داشت نه شرت
من اون زمان لاغر اندام بودم و چهره ام خوب بود کیرم هم سایزش خوب بود و کلفت با کله گنده جوان بودم
زن عمو پری
#زن_عمو
سلام دوستان
خاطره برای خیلی سال پیش هستش زمان نوجوانی بنده
ما تو یک خونه قدیمی زندگی میکردیم با عموم و زن عمو یه حیاط قدیمی وسط حوض، توالت تو زیر زمین حموم هم که نداشتیم از کودکی و زمانی که خودم رو شناختم همونجوری زندگی میکردیم
زن عموم یه زن توپول و سفید و خوشگل بود که بچه دار نمیشد به خاطر خوشگلی که داشت عمو حشمت طلاقش نداده بود
ولی خیلی باهم بگو مگو داشتن و اکثرا قهر بودن برای من زن عمو پری خیلی جذاب بود خیلی منو دوست داشت من تک پسر بودم و دوتا خواهر کوچیک داشتم مادرم یه آدم مذهبی همش سرش تو نماز و روزه بود پدرم یه کارگر صبح تا شب جون میکند ولی عموم مکانیک بود و اوضاع و احوال بدی نداشت بگذریم
از پری بگم قد متوسط با سینه های برجسته لبهای خوش فرم موهای خرمایی چشم عسلی باسن گرد و رونهای چاق ولی پاهای کوچک شماره پاش عین بچه ها بود دست و دلباز همیشه یه چیز برای خوردن داشت
من ۱۵ سال داشتم تازه غول شهوت سراغ من اومده بود و همش دنبال مسائل جنسی بودم رابطه ام با پری خوب بود
یه روز اومد در اتاق ما رو زد منو صدا کرد که برم تو اتاقش کمکش کنم منم رفتم میخواست فرش رو پهن کنه کلی کار داشت یه لباس پوشیده بود تا دولا میشد چاک سینه معلوم میشد منم نگاهم میرفت لای سینه شلوار تنگی هم داشت اندامش تو شلوار قالب گرفته بود خیلی داغ شده بودم دست خودم نبود راه که میرفت بدنش عین ژله چند ثانیه تکون میخورد
بعضی موقع تماس بدنی پیدا میکردم دلم هوری میریخت پایین
فقط پیش خودم لخت پری رو تصور میکردم اومد جلو گفت محسن من تورو خیلی دوست دارم تو هم منو دوست داری گفتم بله زن عمو خندید گفت اگه دختر داشتم حتما باید داماد من میشدی خندیدم اومد منو از لپ ماچ کرد خیلی بهم حال داد اون ماچ کارم تموم شد تشکر کرد یه کم خوراکی داد بهم که با خواهرام بخورم منم رفتم
چند وقت گذشت هوا سرد بود برف اومده بود ما کرسی میگذاشتیم زیر کرسی بودیم که پری با یه کاسه تخمه اومد عموم و بابام نبودن منو خواهرام که ۱۰ و ۵ سالشون بود زیر کرسی بودیم ساعت ۹ شب بود مادرم کارای شام رو میکرد پری اومد روبروی من نشست گفت حوصله اش سر رفته اومده پیش ما احساس کردم پاش رو به پای من فشار داده دامن پاش بود با زهرا خواهر کوچیکم بازی میکرد یه مقدار خودش رو داخل کرسی ولو کرد احساس کردم پام رفت تو دامنش پآهای لختش رو حس کردم ولی حرکتی نکردم خیلی استرس گرفتم هی خودش رو تکون میداد بیشتر انگار فرو میرفت داخل کرسی دیگه پاهام به رونش رسیده بود منم خودم رو بیشتر داخل کرسی سر دادم به جایی رسید که جفت پاهاش به هم چسبیده بود منم فشار بیشتر ندادم همونجا نگه داشتم یه نگاه به من کرد کمی ترسیدم نگاهش رو برداشت خودش رو مشغول کرد با زهرا دیدم پاهاش رو کمی بازتر کرد ولی پاهای من بیشتر نمیرفت دیدم الکی خودش رو تکون داد ولی بازم پام به جایی نرسید یه مقدار خودش رو اینور اونور کرد بیشتر اومد سمت من که پاهام با یه چیزی برخورد کرد که فقط میدونستم ممنوعه هستش ولی برام تازگی داشت یه بافت خاصی داشت و برجستگی جالبی داشت یهکم هم چسبنده ولی پری عادی رفتار میکرد فقط حس میکردم زیر چشمی حواسش هست به من منم دل رو زدم به دریا با پام کوس ش رو مالیدم هی خیس تر میشد هم تازگی داشت هم چندش ناک بود چسبندگی که یهو بابام اومد خودش رو جمع و جور کرد وخداحافظی کرد که بره منم خودم رو جمع کردم که از تو حیاط داد زد محسن بیا منم رفتم هوا طوری سرد بود که انگار به آدم شلاق میزد پری گفت بیا تو زیر زمین من برم توالت از زیر زمین میترسم راست میگفت همه این رو میدونستن رفتیم پایین رو به من کرد گفت زیر کرسی چیکار میکردی با من منم ترسیدم که یه هو از من یه لب گرفت چند ثانیه نگه داشت حالم بد شد از شدت شهوت یکهو ول کرد رفت تو اتاقش بدون رفتن به توالت منم رفتم داخل خو نه همش فکر پری بودم تا خوابم برد فردا دوباره اومد تواتاق ما ساعت ۸ شب بود هوا سرد ما هم رفته بودیم زیر کرسی پری هم یه چیزی برای بچه ها آورده بود ایندفه نزدیک من نشست مادر طبق معمول سرش به کاراش گرم بود منم بی حرکت سر جام نشسته بودم منتظر حرکت پری خانم دستش رو گذاشت رو دستم فاصله ما به اندازه ۳۰، ۴۰ سانت بود دستم رو فشار کمی میداد ولی روش به دخترا بود و صحبت میکرد منم عین میخ شده بودم که کمی نزدیک تر شد با یه حرکت باسن نمیدونستم قراره چه اتفاقی بیافته که دست منو برد به سمت خودش انگار دامن رو بالا داده باشه دستم رو گذاشت روی توپولی کس دست خودش هم رو دستم بود یه کم خودش رو وازتر کرد که راحت دستم بره لای پاهای توپولش از خجالت سرخ بودم تا بهحال همچین حالی نداشتم هم خیلی خوب بودم هم بد نمیدونستم اون زمان قصد غرض واقعی پری چیه
بازم حس کردم لا پاش و لای چاک کوچیک کسش نمناک و چسبنده هست
عشق ابدی من (۳)
#لزبین #عاشقی
...قسمت قبل
صبح برای دوش گرفتن به اتاقم برگشتم دیدم ماری خوابیده ، رفتم دوش گرفتم و واسه کلاس رفتن آماده می شدم که ماری بیدار شد.
_سارا کل شب کجا بودی؟
+پیش دوستام
_میخوای از اتاق بری؟
+نمی دونم، شاید برم
_چرا؟
+چرا نداره،تو نامه دلیلشو گفتم
_آره خوندمش ولی این دلیل نمیشه که بری
+این دلیل نمیشه؟😡😡😡
+بیشتر از یه ماهه باهام حرف نمیزنی و وقتی می خوام باهات حرف بزنم جواب های کوتاه میدی و ازم فرار میکنی.
_خب باشه بیا حرف بزنیم
+این بار من نمی خوام حرف بزنم😠😠😠
_ببخش سارا، نمیدونستم چیکار کنم فک نکن واسه من آسون بود با تویی که بهترین دوستمی حرف نزنم.
+برای من چی ماری؟ من تو یه کشور غریب جز تو کسی رو ندارم و این مدت همیشه تنها بودم.اون شب نمیدونم چی شد ولی من یه هو بوست کردم انگار بدنم خود به خود حرکت کرد. اینو خوب بدون ماری اون اولین بوس زندگی من بود.😢😢😢
داشتم مثل بچه ها گریه می کردم
+ماری من خیلی دوست دارم و فک می کنم این دوست داشتن یه دوست داشتنه عادی نباشه، من اولین باره که به کسی همچین حس هایی دارم.اولین باره که با بوسیدمت، تپش قلبمو احساس کردم😭😭😭😭😭
_سارا خواهش میکنم گریه نکن.
اومد نزدیکم و دستامو گرفت
_سارا خواهش میکنم منو هم درک کن.
+درکت میکنم، ولی تو طوری وانمود میکنی که فقط من تو رو بوسیدم. اون شب تو هم منو بوسیدی،با علاقه . من شروع کننده بودم درست، ولی تو ادامه دهنده بودی.
_می دونم یادم میاد ، و این باعث سردرگمی من میشد.
_سارا وقتی تو رو بوسیدم حالم خیلی متفاوت تر از وقتی بود که لوکاس رو می بوسیدم.
+یعنی چی؟
_یعنی اینکه من از بوسیدن تو خیلی خوشم اومد، و این باعث شد احساس گناه کنم و عذاب وجدان داشتم و از طرفی خیلی خجالت می کشیدم که من چطور به هم جنس خودم همچین حس هایی میتونم داشته باشم. فردای اون روز من از لوکاس برای همیشه جدا شدم،چون مطمئن بودم هیچ حسی بهش ندارم. باور کن سارا با تو حرف نزدن از سخت ترین چیزهای زندگیم بود.
+پس چرا همون اول اینارو بهم نگفتی؟ چرا همش ازم فرار می کردی؟
_چون می ترسیدم که تو همچین حسی بهم نداشته باشی.چون تو خیلی عادی رفتار می کردی، انگار اتفاقی نیاد افتاده و میخوای فراموش کنی.
_سارا وقتی خونه رفتم، این مدت که ازت دور بودم خیلی دلتنگت بودم و بعد دیدنت اون حس خوشحالی که داشتم مطمئن شدم که بهت علاقه دارم و دوست دارم.
+خب چرا چیزی نگفتی؟ می دونی من چه حس و حالی داشتم؟ فک می کردم ازم بدت میاد و ازم متنفری
_ببخش سارا. میخواستم از حس هایی تو هم مطمئن بشم و بعدش بهت بگم . وقتی دیشب به اتاق اومدم و تورو ندیدم خیلی نگرانت شدم بهت زنگ زدم ولی گوشیت خاموش بود و بعد نامه تو دیدم و فهمیدم تو هم بهم علاقه داری و دوسم داری .
به چیز هایی که می شنیدم باورم نمی شد و خیلی خوشحال بودم 🥰🥰🥰
_سارا، درسته رابطه ی منو و تو در بین خانواده هامون و دینمون گناهه و از طرفی جامعه قابل قبول نیست، با وجود تمام این ها من دوست دارم
+منم دوست دارم ماری خیلی زیاد❤️❤️❤️❤️❤️
همو بغل کردیم و این بار بدون مستی لب های همو بوسیدیم.
رابطه ی مخفی منو ماری شروع شده بود تو بیرون تو دانشگاه دوتا دوست عادی داخل اتاق دو تا معشوقه کنار هم بودیم، همو بغل و نوازش و بوس می کردیم . تصمیم گرفتم تو یه تخت کنار هم بخوابیم
_سارا مطمئنی جا میشیم؟
+معلومه که آره. هردومون لاغریم حتما جا می شیم.
_می خوای تخت هامونو بهم وصل کنیم؟
+نه. اگه یکی بیاد و ببینه چی؟
_باشه،حالا تو تخت کی بخوابیم؟
+تو تخت من که جاش خوبه و به ورودی دید نداره.
روز ها می گذشت و علاقه ی ما به هم بیشتر میشد، من می خواستم رابطمون رو یه قدم به جلوتر ببرم ولی نمیدونستم چطور.
تو اینترنت دنبال این موضوع می گشتم که فهمیدم بهش لزبین میگن و چندین مقاله در موردش خوندم و چندین فیلم پورن لزبین دیدم.
راستشو بخواین بعد دیدن فیلم ها چندشم شد که چطوری این دختر ها کس و کون همدیگه رو می خورن و بدشون نمیاد؟ و یا از کجا معلوم قبل خوردن کس و کون ، طرف مقابل نشاشیده یا نریده؟ زیاد روش فک کردم که فوقش قبلش میریم حموم و خودمو می شوریم.
خب اینو چطوری به ماری بگم ؟ یا اصلا از کجا معلوم خوشمون بیاد؟ و یا چندشمون نشه و بعدش از هم سرد نشیم؟ این فکرا داشت دیونم میکرد، ولی چاره ای نبود باید امتحان می کردیم.
بعد از ظهر کلاس نداشتم رسیدم اتاق برای شب شام درست کردم یه جو رومانتیک ایجاد کردم دو تا شمع گرفتم و یه مشروب که یه وقت جرات انجامشو نداشته باشم حداقل مست بشم تا جسارتم بره بالا.
بعد از اینکه شام رو درست کردم تصمیم گرفتم برم حموم و خوب خودمو بشورم که یه وقت بوی بد ندم.درست و حسابی خودمو و کصمو شستم و پشم های کصمو زدم،لامصب برق می زد.بعد یه لباس زیر خوب و مناسب انتخاب کردم و لباس پوشیدم یه عطر ملایم زدم.
با خودم فکر
زن کاربلد از هر اتفاقی جون سالم به در میبره
#تابو #برادر
این خاطره ماله زمانیه که اولین بار خواستم با یه مردی دیگه خوابیدن جز شوهرم تجربه کنم واسه همین توی خونه مامانم اینا که فقط داداش کوچیکم آرش اونجا بود با شوهر یکی از دوستام قرار گذاشتم اسمش حامد بود خیلی خوش تیپ و خوش استایل بود دقیقا همه معیارهای پارتنر سکسی که دوست داشتم داشت واسه همین بعد از کلی سکس چت و جمله معروفش بده با تبرم کوستو دو نصف کنم گفتم اگه مردی فلان روز بیا به این آدرس خودمم شب قبلش رفتم اونجا حسابی به خودم رسیدم و از نبود برادرم برای فردا مطمئن شدم و اوکی نهایی بهش دادم فرداش اومد اولش یکم استرس داشتم اما وقتی کشید پایین و شروع کردم براش خوردن ترس و اضطرابم فروکش کرد گفتم دیگه دارم میدم بذار لذت ببرم بعدش مهم نیست حامد مثله گرسنه ها کوسمو خورد انگشت میکرد توی کوسم میگفتم آه می گفت کیرم برم داخلش باید جیغ بزنی گفتم خب بکن توش دیگه فقط میگی کیرشو کرد توی کوسم منم یه جیغ کوچولو زدم گفت کاری می کنم زیر کیرم صدای جیغت بند نیاد که یهویی دیدم آرش دم اتاق ایستاده حامد کشید بیرون و دو تایی بلند شدیم آرش به حامد حمله کرد و من از اتاق فرار کردم بیرون اما دیدم فقط آرش فهمیده اونم که نمیره همه جا جار بزنه جرات کاری هم نداره چون من شوهر دارم لباس های حامد از توی حال برداشتم و بردم توی اتاق دادم بهش شروع کردم خودمو زدن که بیا منو بکش من گفتم بیاد من جندم من هرزم آرشم اومد جلوی دهنم گرفت که بیشتر داد نزنم همسایه ها بفهمن افتادم هولش دادم روی تخت و افتادم روش به حامد گفتم فرار کن برو برو برو که فرار کرد رفت وقتی صدای بستا شدن در حیاط شنییدم به آرش گفتم باشه باشه اصلا بیا منو بکش بکش راحتم کن آرش فقط بهم فحش میداد اما من روش خوابیده بودم و دستاشو گرفته بودم چون هیکلم درشت تر از اون بود نی تونست بلند بشه نمیدونی چه فحشایی بهم میداد منم لخت روش خوابیده بودم چند باری خودمو به کیرش مالیدم که باعث میشد سکوت کنه منم نشستم روی کیرش و بدنم میمالیدم به کیرش بهش می گفتم باشه باشه عزیزم فحش آرومت میکنه فحش بده و خودمو روی کیرش میمالیدم کم کم راست کرد و صداش قطع شد به سینه های آویزونم نگاه می کرد که گذاشنم دهنش و آروم داشت نوکشو می خورد و کیرش راست تر میشد گفتم اگه وحشی بازی درنیاری امروز بهترین روز زندگیته یه نفس عمیق بکش تمام اتفاقات فراموش کن فقط نگام می کرد که دست چپم از روی دستش برداشتم و کیرش گرفتم گفتم بذار طعم واقعی و شیرین یه زن بچشی که یهو یه سیلی محکم بهم زد گفتم باشه بزن اون دستمم برداشتم که شروع کرد زدنم منم دستامو گرفته بودم جلوی صورتم انقدر زد که خسته شد بعدش گفتم باشه عزیزم باشه کمربندش باز کردم کیرشو درآوردم گذاشتم دهنم دیگه نه از زدن خبری بود نه از فحش تازه بدنش میاورد بالاتر که کیرش تا ته بره توی دهنم که یهویی بلند شدم رفتم گفت کجا جنده هر جایی؟الان که راستش کردی میری ؟هیچی نگفتم رفتم سمت در اتاق اومد دنبالم داد زدم چیه؟ولم کن آرش گفتم بهم دست بزنی جیغ میزنم همسایه ها بریزن اینجا گفت خیلی حرومزاده ای یکی زدم توی گوشش گفتم بسه دیگه هر چی هیچی بهت نمیگم یه ریز داری فحش میدی آرش برو اونطرف تا جیغ نزدم واسه ترسوندش یه جیغ کوچولو زدم تصور کنید یه پسر با کیر راست شده یه دختر لخت جلوش انگار می خواست گریه کنه اومدم زانو زدم کیرشو دوباره خوردم مهربون شده بود موهامو نوازش می کرد رفتم روی تخت پامو براش باز کردم ماتش برده بود گفتم نگاه نکن پسره احمق بدو بکن توش تردید داشت گفتم بدو بدو که اومد کیرشو کرد توی کوسم و شروع کرد تلمبه زدن بهش گفتم بیا به آرزوت رسیدی داره کوس میکنی اونم کوس یه زن شهوتی تو باید این کوس حال بیاری بهم یه جوری حال بده که فقط به خودت بدم حرفام وحشیش کرد و یه جور تلمبه میزد که کیرش توی شکمم حس می کردم آبش که اومد بغلش کردم گفتم توی بغلم بمون در گوشم گفت خیلی جنده دیوثی شیرین گفتم از تو دیوث ترم که آبتو ریختی توی کوس خواهرت ؟چرا منو نکشتی؟دیدی که داشتم میدادم؟
هیچی نمیگفت گفتم تو دادن منو فراموش میکنی منم ریختن آبت توی کوسمو باشه ؟هیچی نگفت زدم توی تخمش گفت باشه باشه اما اگر اون مرده بره به کسی بگه ؟گفتم نترس زنش دوست صمیمیمه جرات نداره حرف بزنه زنش مهریش بالاست بخواد طلاق بگیره بدبخته با اینکه هنوز دلم می خواست بهش گفتم پاشو پاشو اما پاهامو دورش حلقه کردم و نمیذاشتم بلند بشه گفتم آرش تو هم یه روز زن میگیری الان چون تو آبت اومد باید بلند بشی بری ؟نه نباید بری باید انقدر کوسمو بکنی که منم آبم بیاد سینه هامو دادم بخوره و کوسمو میمالیدم کیرشو گرفتم انقدر مالیدم راست شد کردمش توی کوسم گفتم بکن بکن توش تلمبه هاش آروم تر شده بود و دیگه توحش بار اول نداشت واسه همین طولانی تر کوسمو کرد منم با لذت بیشتری ارضا شدم اونم دوبا
لیسیدن سوراخ کون خواهر متاهلم
#تابو #خواهر
خواهرم ۳،۴ سال بود ازدواج کرده بود .
من توسط یکی از دوستام جذب یه شرکت هرمی بنام بیز شدم . اولین کسی که توسط من به این سیستم معرفی شد خواهرم بود و بسیار مشتاق به انجام کار شد .
هیچی دیگه آبجی اومد توی سیستم و با هم کارو شروع کردیم ، کم کم اغلب وقت من و خواهرم با هم میگذشت . لیست اهداف نوشتیم و بقول لیدرای بالاسری شروع کردیم براش تلاش کردن .
با هم میرفتیم بیرون ، صحبت میکردیم ، از مجموعه ، هدف ها ، چیزا و کارایی که دوست داشتیم و خلاصه ارتباط وتماس های ما خیلی خیلی بیشتر از قبل شد .
شوهر خواهرم مخالف بود ولی خب ما نمیتونستیم راهی که برای شتاب دادن و رسیدن به اهدافمون پیدا کرده بودیم را با سنگ هایی که پیش پامون میوفتاد نادیده بگیریم بنابراین خیلی محکم و با اراده شروع به مجموعه سازی گسترده و دقیق کردیم .
هر دو داشتیم پول نسبتا مناسبی برای گذران زندگی بدست میاوردیم. این پول در حد زندگی لاکچری یا کسشرایی که لیدر ها میگفتن نبود اما برای من مجرد و خواهرم که بیکار بود کافی بود . ما میتونستیم راحت لباس بخریم ، راحت رستوران بریم ، راحت قبض ها و مخارج روزانه را پرداخت کنیم و تیپ بزنیم و به فروش فکر کنیم .
یک سال از شروع کار گذشت. یکی از ترفند هایی که بالاسری ها به ما یاد دادند عشق به زیر مجموعه و همدل شدن بود .
برای من کاری نداشت چون زیر مجموعه ام خواهرم بود. همدل بودم باهاش ، دوستشم داشتم و نزدیکی های شبکه ایی باعث ایجاد عشق هم شده بود و من و خواهرم تمام وقت به فروش بیشتر فکر میکردیم و رسیدن به اهدافمون .
یکی از خوبی های سیستم های بازاریابی شبکه ایی همینه ، ارتباط عمیق و قلبی اعضا با هم ، چون که این سیستم بقول ما برنده برنده است و باید همه به هم کمک کنیم تا موفق بشیم . یکی از ویژگی های ارتباطات عمیق و قلبی و لیدر بازی تحت تاثیر قرار دادن و تحت تاثیر قرار گرفتنه ، که میتونه یه جورایی نقطه ضعفش باشه .
خلاصه که من و خواهرم هر روز هفت هشت ساعتی با هم بودیم و حتی موقع لباس خریدن هم با هم میرفتیم ونظر میخواستیم و کم کم چیزی داشت درون من شعله ور میشه که فراتر از دوست داشتن خواهر تنی خودم بود . من به باسن خواهر خودم متفاوت از قبل نگاه میکردم و عین غریبه ها ، بزرگی و گردی باسن خواهرم را برانداز میکردم . دیدن بند شورت زیر شلوارش برام جالب بود ، دیدن برجستگی سینه های آبجیم برام وسوسه انگیز بود . خواهرم سفید ، بدون مو و ریز نقش و خوش اندام بود که همه اینا به دید جنسیتی من کمک میکرد .
این قسمت شروع تفکرات جنسی :
یک روز فراموش نشدنی با دو نفر از دوستام خانمی بنام نیلوفر را برای سکس آوردیم خونه . نیلوفر جنده پولی بود ، رفیقم اول رفت توی اتاق و ۲۰ دقیقه بعد غرق عرق اومده بیرون با صورتی راضی از لذتی که برده . و من نفر دومی بودم که رفتم توی اتاق ، نیلوفر خیلی خوشگل بود ، موهای بلوند کرده و کمی وز . سریع افتادم به جونشم وکسشو کردم . چون کمی طول کشید گفت میخوای از پشت بکنی؟ گفتم کون؟ گفت نه از پشت بزار جلو . از پشت گذاشتم توش و تمرکز کردم تا ارضا بشم و اینجا بود که یک لحظه تصور ممنوعه ایی تمام زندگی من و خواهرم را تغییر داد ، پشت نیلوفر به من بود و من وقتی داشتم کسشو میکردم اما شباهت موها و بدن نیلوفر به خواهرم تصویری در ذهن من ساخت که ترجیح دادم این تصویر را برای ادامه سکسم تداعی کنم ، خواهرم را جای نیلو تصور کردم ، به برجستگی باسنش نگاه کردم آرام در گوش نیلوفر گفتم آروم صدا بده و چشمانم را بستم و خواهرم را تصور کردم و تلنبه های عمیقی به یاد خواهرم درون نیلوفر زدم . تمام این تصاویر باعث ارضا شدیدی شد که کمر نیلوفر را غرق آب کرد.
من لذت فراوانی بردم و پول نیلوفر را هم کارت به کارت کردم و رفتم . این داستان چندین بار تکرار شد و من کلی پول برا اینکار خرج کردم تا با نیلوفر باشم ولی به یاد خواهرم ارضا بشم . نیلوفر را از جلو میکردم و وقتی میخواستم ارضا بشم ازش میخواستم به شکم بخوابه و از پشت میزاشتم توی کسش و چشمامو می بستم و با تصور آبجیم در عرض چند ثانیه کمر نیلوفر را خیس آب کیر میکردم .
کم کم برخی مواقع هم هنگام خودارضایی خواهرم را تصور می کردم ، عکس هاش خیلی از مواقع سوژه ی جق های من شد و کم کم دیگه دلم میخواست که واقعا جای نیلوفر باشه ، البته تنهایی نه اینکه با دوستان شریک باشم .
پنج شنبه ساعت ۱۲ توی دفتر کار بودیم که بچه ها رفتن و معمولا دامادمون میومد دنبال خواهرم . من از صبح شدیدا دلم میخواست امروز کارو تموم کنم . میترسیدم و دو دل بودم . با حجم سنگینی از تردید بهش گفتم —-(شوهرش) کی میاد دنبالت؟ خواهرم گفت دیگه الانا میاد.
گفتم فکر نکنم الان بیاد اوج کارشه الان
، یه زنگش بزن ببین کجاست
خواهرم به راحتی فهمیده بود داستان از چه قراره ، چون سریعا
لز زوری
#لز #لزبین
درود و مهر
من ساغـرم نویسنده ی داستان ( چی شد که لزبین شدم)
دوستان من صرفا دارم خاطراتم رو مرور میکنم؛ و خواستم بگم ک هیچ کجای داستان ها فانتزی و توهم و رویاهام نیست؛ کاملا واقعی بوده و اتفاق افتاده و همیـن خاطراتی ک شما در قالب یک داستان میبینید تمام گرایشات من رو رقـم زده و باعث شد من عاشق همجنس های خودم بشم و بخوام ک لزبین باشم و بجای کیر همه ی فکر و ذکرم دخترای خوشگل و لوند و سکسی باشن"
فقط برای حفظ امنیت و مقررات داستان نویسی مجبور به جایگزینی اسـم ها شدم"
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
خب" تو قسمت اول (چی شد که لزبین شدم) خیلی کوتاه از خواهـر میتـرا؛ دختر خاله ی بزرگم گفتم، که تو زمان برگزاری عروسی داییم پسرش ٩ ماهه بودو ٦ سال بود ک ازدواج کرده بود"
این داستانـه منو عاطفه س"
منو میترا (دختر خاله م) همونجوری ک تو قسمتای قبل گفتم از وقتی عقلمون رسید داشتیم با هم وَر میرفتیم وکلا با هم عشقو حال میکردیم ؛ اوج ش همون داستان عروسی داییم بود ک رفته بودیم شمالو یه هفته دیگه انقدر کس همدیگه رو خورده بودیم اب دهن مونو عرق بدنمون بوی همدیگرو میداد " سینه ها و لُـپ کونامونم کبود شده بود بس ک لیس زده بودیمو مکیده بودیم"
اصل داستان شب بعد از پاتختی داییم بود که دیگه همه ی خاله ها و داییا داشتن جمع و جور میکردن برگردن طهـران و هرکی بره سر خونه زندگی خودش، ک خاله فری ب مامانم گفت سپهر اینا صبح رفتن کوه و سبزی و ٢٠/٣٠ کیلو سبزی چیدنو خواست ک ما شب م بمونیم ک مامانم کمکش کنه" بتونه سبزی هارو پاک کنه و یه قسمتی ش رو هم ب ما بده ؛خلاصه ش ک منو میترا هم ۵۰ بار به بهونه های مختلف تا شب دم تنور رو پشت بوم حسابی از خجالت هم درمیومدیمو به همدیگه حمله می کردیم و ارضا میشدیم#34;
تا شب شد و موقع خواب …
ک طبق معمول زنونه مردونه شدو هرکی مونده بود داشت هنوز تا دیروقت سبزی پاک میکرد و منو میترام به هوای خوابوندن بچه ها دیگه از ١١ تو رختخواب لخت مادرزاد زنو شوهری عشـق بازی میکردیم#34;
که یه دفعه عاطفه خواهر بزرگه میترا که ،پسر کوچولوشو کنار من خوابونده بود " از صدای گریه ی پسرش اومد تو اتاق ک بچه رو شیر بده و بخوابونه"
منو میترا ک اصلا انتظارشو نداشتیم کسی بیاد، شُـک بودیم ک میترا اروم شروع کرد شلوارشو پاش کرد و بدون اینکه معلوم بشه ک بیداره؛نیم تنه ش رو پوشید ؛ منم ک ریده بودم تو خودم فقط تا جایی ک تونستم پتو رو کشیدم تا زیر گلوم ک معلوم نشه لختم چون بچه ی عاطفه دقیقا بغل من بود "
عاطی اومد بچه رو برداشت و خوابید جاش و خیلی مسلط سینه ش رو دراورد و گذاشت دهن پسرش"
هیچوقت فکر نمیکردم از شیر خوردن یه نوزاد از سینه مادرش حشـری بشم"
برقا خاموش بود و تو یه حالت یواشکی داشتم از کل جزئیات لذت میبردم "
عاطفه یه دختر درشت هیکل با قد صدو هشتادو سه چهار بود با سینه های خیلی بزرگ و سفت پورن استاری ک بعدا فهمیدم بخاطر شیر اونقدر بزرگ و سفت بود"
رنگ پوست ش از من خیلی تیره تر بود و نوک سینه هاش هر کدوم یه بند انگشت بود"
یه نیم ساعتی طول کشید تا بچه رو شیر داد و بچه خوابش برد ک تو همون نگاه های یواشکی هم دیدم گوشیشو از زیر بالشت برداشت و خیلی ریلکس یه فیلم سکسی پلی کرد ک توش دوتا مرد سیاه پوست یه زن رو همزمان از کس و کون میکردن#34;
واااااای ک فقط خدا میدونه چی ب من گذشت بس ک این کص من هی داغ شد … خیس شد … میترام انگار از ترسش ک خودشو زده بود ب خواب واقعا خوابش برده بود
؛ پشتش رو کرده بود ب منو هیچ تکونی نمیخورد#34;
احساس کردم عاطفه داره با پتوی لای پاش جق میزنه ک دیدم کص ش رو با یه دست شروع کرد مالیدن "
منم مثل همین الان ک دارم مینویسم کص م شروع کرد نبض زدنو شمارش معکوس زدن"
انقدر حشری شده بودم ک فقط ب این فکر میکردم ک چجوری با عاطفه سکس کنم(اینم بگم منو میترا تا قبل از ازدواجمون پرده هامون رو داشتیم و اصلا رابطه ی اوپن رو تجربه نکرده بودیم بین خودمون) و من همیشه آرزوم این بود ک بعد از پاره شدن بکارتمون ؛یه عشق و حال سنگین بکنیم با میترا ک هیچ وقت محقق نشد"
آره داشتم میگفتم عاطی رو … داشت با یه دست کص رو میمالید و یه دستش گوشی بود و اون پستونای گنده شم بیرون بود ک من یه تکونی به خودم دادم مثلا جام تنگه و اینا … چشمامو بستمو گفتم آجی اومدی ؛بچه رو بذار اونورت ک یوقت تو خواب نخورم بهش"
عاطی یهو فیلمو قطع کرد و گوشی رو گذاشت زیر بالشتش و گفت واااای بیدارت کردم ؟
علیرضا رو شیر دادم خوابید الان میذارمش اونور "
بچه رو بغل کرد؛ از بین منو خودش بذاره اون سمتش پتو از روی پاهاش رفت کنارو دیدم شلوارشو زیر پتو دراورده؛ منم ک لخت لخت بودم و خدایا ب امید تو …
پامو از ساق ب بالا یکمی ب حالت خواب آلودگی و اینورو اون ور شدن مالیدم ب کونش"
انگار پام یه بشکه دنبه رو حس میکرد… نرم… گـرم… بو
خفت شدن و کون دادن
#خاطرات_نوجوانی
سلام
اسمم فردین ۲۸سال دارم،این داستان واسه ۱۶سال پیشه
اون زمان من بدن صاف و سفید و لاغری داشتم
یه همسایه داشتیم اسمش محمد بود همیشه باهم بازی میکردیم،۳سال از من بزرگتر بود،
خلاصه کنم بعد از چند وقت همیشه بوسم میکرد کیر سیخ شدشو میمالید به من،منم خوشم میومد ولی به روم نمیاوردم
میذاشتم قشنگ خودشو بهم بماله و بوسم کنه بعد میگفتم نکن
یکم شد با کیر هم ور میرفتیم،اون کمتر من بیشتر
کیر خوشگلی داشت،خیلی دوست داشتم کیرشو بخورم ولی روم نمیشد،یه بار خیلی کیرشو مالیدم که حشری شدم مثلا به عنوان شوخی خواستم کیرشو گاز بگیرم ولی بیشتر واسه ارضا شدن خودم بود میخواستم کیرشو تو دهنم احساس کنم
بدون اینکه بهش بگم یهو کیرشو تا ته کردم دهنم یه گاز اروم گرفتم و با یه مک سفت اوردم بیرون،یعنی کل کیرش خیس بود
یه اخ گفتم و حال کرد،دیگه ول کن نبود گفت یه بار دیگه این کارو بکن،منم برای اینکه تابلو نشه گفتم گاز میگیرما(البته اینا فکر من بود محمد فهمیده بود دلم میخواد)گفت باشه دوباره تکرار کردم،که با کلی اصرار چند بار دیگه و عملا دیگه داشتم براش ساک میزدم،همش میگفت بیشتر تو دهنت نگه دار،منم انجام میدادم،محمد خوابیده بود رو به بالا منم لای پاش بعد از چند دقیقه کیرش قشنگ تو دهنم بود دیدم داره میلرزه که یهو آبش تو دهنم خالی شد،البته نصفش،فک کردم داره میشاشه که اوق زدم ریختم رو شکمش،سریع رفتم دهنمو شستم
کلی قربون صدقم رفت و از دلم درآورد
بعد از اون روز دیگه من ساکرش بودم،حدودا دو ماه،تقریبا هر روز کارم همین بود،
اینکه همیشه با هم تنها میرفتیم جاهای خلوت یکی از هم محلی هامون مشکوک شد
اسمش دانیال بود
یه بار تو یه باغی طبق برنامه روزانه محمد رو به بالا خواب بود منم داشتم کارمو میکردم،تکرار این کار باعث شده بود دیگه حرفه ای بشم،خایه هاشو میخوردم،حتی زمانی که ابشو تو دهنم خالی میکرد من همچنان به ساک زدن ادامه میدادم تا بیشتر لذت ببره،البته منم خوشم میومد
بعد از کار محمد درحال پاک کردن کیرش بود که یهو دانیال بالاسرمون در اومد
اصل ماجرا رو ندیده بود ولی محمد از بس هول شده بود بهش فهموند که داشتیم چیکار میکردیم،حتی جلوی من بهش گفت که اگه به کسی نگه من واسه دانیالم ساک میزنم،
میگفت خیلی خوب ساک میزنه،میخوای امتحان کنی
من خودمو اماده کرده بودم ولی دانیال گفت نه برین گم شین
از شوک اون روز تا دو سه روز دیگه نکردیم
که یه روز داشتم میرفتم خونه که دانیال رو دیدم،جلوی در خونشون نشسته بود
دانیال از من ۷سال بزرگتر بود بدن تو پری داشت،صدام کرد و گفت بیا بشین،نشستم بغلش و گفت تعریف کن ببینم زوری کردت؟
گفتم نه،گفت خودت دادی گفتم نه اصلا ندادم،گفت پس چیکار میکردی،با خجالت بهش گفتم که ساک زدم.
چشماش برق زد و یه لبخند ریزی زد
گفت بریم تو واستم تعریف کن
خونه ویلایی بود
رفتم تو در و بست و رفتیم سمت لوله کبوترا
نشستیم و گفت از اول بگو،خلاصه منم راستشو گفتم
که هی بوسم میکرد و خودشو میمالید و اصرار کرد که بخورمو از این حرفا
گفت لعنتی راست کردم،تو دو ماهه هر روز واسش ساک میزنی
کیرشو مالید،گفت پس اصلا کونت نذاشت،گفتم نه
آورد بیرون گفت کیرش اینقدر بود؟چشمام چهارتا شد
یه کیر حدودا ۱۷سانتی و کلفت با یه سر گرد و یه چاک بزرگ
گفتم نه خیلی کوچکتر از مال شما
گفت مال محمد دو ماهه داری میخوری،یه بارم مال منو بخور
گفتم آقا دانیال تورو خدا به کسی نگیا،گفت من که نمیگم اگه محمد نگه
رو صندلی نشسته بود که رفتم جلو و کمرمو خم کردمو کیرشو انداختم دهنم،گفت بشین راحت باش
نشستم و شروع کردم،داشت حال میکرد،هی میگفت محمد لاشی چقد حال کرده
کیرش کامل تو دهنم جا نمیشد نصفه ساک میزدم
بعد از چند دقیقه بلند شد و منم جلوش زانو زدم،سرمو نوازش میکرد و میگفت افرین
هر باری که میرفت تو دهنم میگفت جووووووون
وقتی میومد بیرون میگفت اهههههههه
با این حرکات منو بیشتر راضی میکرد،یه جا کیرشو دادم بالا خایه هاشو خوردم،گفت وااااااااااای،جوووووووون تو عجب چیزی هستی
وااااای من دیگه ولت نمیکنم وااااااای
یکسره لذتشو به زبون میاورد،فهمیده بود که منم دارم لذت میبرم
میگفت همش واسه خودته،بخوووووور اخخخخخخخخ
یهو یه تلمبه ریز زد و ابشو تو دهنم خالی کرد،منم همزمان با آبش ساک زدنو ادامه دادم،تمام بدنش شل شد
دوباره نشست رو صندلی منم کیر در حال خوابیده شو میخوردم
با لیس زدن تمام اب روی کیرشو تمیز کردم و تف کردم بیرون
گفت دمت گرم،خیلی حال دادی،کیر منو بیشتر دوست داری یا محمد و منم گفتم مال شما رو
گفت از این به بعد بیا پیش خودم با هم حال کنیم
رفتمو فرداش دوباره دیدمش،یه چشمک زد و گفت میای تو؟
منم رفتم داخل و سریع رفتیم سرکار،وسط ساک زدن کیرشو از دهنم کشید بیرون و گفت شلوارتو بکن میخوام کونتو ببینم
منم بدون مقاومت اوردم پایین،گفت واااای عجب کون سفید و نا
سکس با پیرمرد مسافرکش
#گی #پیرمرد
سلام من آرین هستم ۲۰سالمه قدم ۱۷۳ و وزنم ۶۵ هست
قیافه خوبی دارم و همیشه سعی میکنم مرتب بپوشم من مدتی بود حس های گی داشتم و فیلم های گی رو زیاد نگاه میکردم دوست داشتم امتحان کنم این
داستانم واقعیه برای چند ماه قبل هست توی تابستون من حدود ساعت ۱۰ بود از دوستم جدا شدیم خواستم برم خونه کنار خیابون وایساده بودم تا سوار ماشین بشم ی پراید جلو نگه داشت وقتی مسیرمو گفتم گفت بیا ی پیرمرد بود
سلام کردم و حرکت کرد بعد شروع کرد به صحبت کردن و اینا سعی میکرد از هر دری صحبت کنه قدش تقریبا کوتاه بود ریش هاشو با تیغ زده بود و صورت گردی داشت موهای سرش خیلی کم بود
منم تقریبا جوابش رو میداد یهو گفت چقدر خوشتیپی منم گفتم ممنون لطف دارید گفت معلومه دوست دخترهای زیادی داری گفتم نه بابا یدونه ام ندارم خخخخ گفت چرا اخه پسر به این خوشتیپی گفتم دیگه ندارم و خندیدم یهو گفت اها فهمیدم و خندید گفتم چیو گفت مثل منی از پسرا ها خوشت میاد یهو دستشو گذاشت رو پامو لبخند زد یکم خودمو کشیدم کنار اونم دستشو برداشت گفتم نه من از دخترا خوشم میاد اتفاقا فقط وقت ندارم و اینا یا لحن ناراحتی گفت هی کسی که به من نگاه نمیکنه با این سن تنهام توهم حق داری پسر گفتم نه شما خیلی ام خوبی و یکم دلم براش سوخت و حس های گی ام زد بیرون اینبار من دستم گذاشتم رو پاش یهو دیدم چشمش برق زد گفت یعنی ازم خوشت میاد گفتم اره خوشتیپی به نظر مهربونم هستی گفت آره عزیزم باز دستشو گذاشت گفت خیلی وقته تنها و واقعا بهم سخت میگذره منم باهاش همراهی میکردم همونطور که اون پامو میمالید منم پاشو میمالیدم یهو گفت وقت داری ی دوری بزنیم ساعتو نگاه کردم
گفتم باشه یهو رفت ی سمت دیگه توی راه باز دستشو گذاشت رو پام هی ماساژ میداد منم هی شهوتی تر میشدم توی راه سنم و اسمم و اینارو پرسید منم ازش پرسیدم گفت اسمم محموده ۶۵سالمه زنم چندساله فوت شده و بچه هامم ازدواج کردن و تنها زندگی میکنم گفت دوست داری باهم ی حالی بکنیم گفتم الان ؟ گفت چه اشکالی داره گفتم دیرم میشه گفت نترس خودم میرسونمت فقط حاظری با من پیرمرد ی حالی بکنی گفتم اره گفت جوون گفت پس بریم خونه ام گفتم فقط باید زود برم خونه ام باز گفت نگران نباش زود خودم برت میگردونم منم قبول کردم زنگ زدم به خونه گفتم دیر تر میام رسیدیم خونش دم در خیلی استرس گرفتم خلاصه رفتیم داخل ی خونه کوچیک و ویلایی بود با حیاط رفتیم داخل بغلم کرد شروع کرد بوس کردن دستشو برد از تیشرتم داخل لباس و بدنم مالید خیلی شهوتی شده بودم خیلی سریع لخت شدیم بدنش پر پشم بود حتی پشم کیرشم نزده بود بدنم نگاه کرد گفت جووون ی مو هم نداری گفتم تو چرا نمیزنی گفت اصلا حوصله و انگیزه ندارم انقدر که تنها حتی زیر بغل هاشم پشم داشت فقط صورتشو با تیغ زده بود بدنش بوی عرق میداد و هی بغلم میکرد میبوسید من چندبار ازم لب گرفت و منم همراهیش کردم یهو رفتم و کیرشو گرفتم کیرش تقریبا بلند و کلفت بود بهمگفت شروع کن منم زانو زدم جلوش گرفتم دستم کیرشو حس عجیبی بوداولین بارم بود میخاستم ساک بزنم سرمو گرفت و گفت زودباش گذاشتم دهنم توی دهنم شروع کرد تلمبه زدن مزه بدی داشت عرق کرده بود دراوردم گفتم نمیتونم گفت صبر کن عادت میکنی پسرم دوباره کرد دهنم گفت تخمامو بمال زود ابم بیاد منم میمالیدم حدود ۱۰ دقیقه تلبمه زد تا ابش امد یهو امد توی دهنم من نگه داشتم ی جووون بلند گفت رفت نشست منم رفتم داخل دستشویی دهنم شستم امدم بیرون بغلم کرد و بوسم کرد گفتم دیرم شده گفت باشه عزیزم ولی قول بده دفعه بعد کونت بهم بدی گفتم باشه لباس پوشیدم تا نزدیک خونه منو برد شماره ازهم گرفتیم از رفتارش خوشم امده بود این اولین گی من بود که با ی سن بالا اتفاق افتاد رابطه ما بازم ادامه داشت بازم باهم سکس کردیم اگه شد باز براتون از سکس هامون مینویسم
نوشته: آرین
@dastan_shabzadegan
رفیق بد (۲)
#گی #بیغیرتی
[…قسمت قبل](/dastan/%d8%b1%d9%81%d
b%8c%d9%82-%d8%a8%d8%af-%db%b1-)
خب سلام علیکم دوستان این قسمت دومه که آپلود میکنم براتون عرضم به خدمتتون که گفتید تهران از این خبرا نیست باید بگم که این از روی شانس بوده که آدم خوبی به تورم خورده و در جواب دومین حرفت باید بگم که نه مشتی داستان اینجوریا نیست
بعضی ها هم لطف داشتن تعریف کردن ممنون و یکی هم گفت لطفا وارد سکسش کن که چشم این قسمت میریم واسه همین
تقریبا یک ماه گذشته بود و طبق روال همه چی پیش میرفت تو این مدت من فقط حاجی رو می دیدم و هیچ کدام از اعضای خانوادشو ندیده بودم یه روز که تو فروشگاه بودم یه پسر جوون اومد تو و سلام کرد و گفت:من آرتام هستم پسر آقای حسینی
منم حسابی تحویل گرفتمشو بعد احوال پرسی بهش گفتم که فعلا حاجی نیست و رفته بانک به کاراش برسه و تعارف کردم که بشینه تا براش یه چایی بریزم
براش چایی ریختم و اوردم
به صورتش دقت کردم یه پسر سفید رو و موهای لخت و صورت بدون مو بود دقیقا مثل پسرای کره ای بود ظاهرش (البته اینجوری گفتم ظاهرشو بدونید ولی خودش و چشمشو و لباش و اینا شبیه کره ای ها نبود)
در ضمن یه صدای تقریبا آرومی داشت
کنارش نشستم و یکم حال و احوال کردیم بهم گفت:تفریحی هم داری اینجا؟
گفتم: نه والا همش مشغول کارم شبا هم که میخوابم وقت کنم میرم پارک یکم میدوام
گفت:اینجوری که میپرسی بیا ببرمت بیرون یکم دور بزنی تهران و ببینی
گفتم:نه بابا مزاحم شما نمیشم به اندازه کافی بهتون زحمت دادم دیگه بیشتر از این نمیخوام مزاحم شم با حالت ناراحتی گفت:نه بابا چه زحمتی بابام حسابی از تو تعریف میکنه میگه خیلی پسر چشم پاک و خوبی هستی
گفتم:حاجی به ما لطف دارن اگه حاجی نبود باید تو پارک میخوابیدم کم کم پولام داشت ته میکشید
یکم بعدش گپ زدیم که در آخر با کلی اصرار راضیم کرد که باهم بریم بیرون
تا شب تو مغازه بودم بعدش مغازه رو بستم و تا یه آرایشگاه رفتم بعد رفتم سوئیت دوش گرفتم و بعدش لباس پوشیدم و رفتم پایین منتظر موندم
بعد حدود ده دقیقه آرتام با ماشین از پارکینگ شون اومد سوار شدم
گفتم: فکر نمیکردم گواهینامه داشته باشی
گفت: تازه سه ماهه گرفتم
گفتم:۱۸ سالته دیگه
با سر تایید کرد
گفتم:محصلی
گفت نه نیستم درسم تموم شده دیگه بیخیال درس شدم
گفتم:پس خدمت چی
گفت:معاف از خدمتم
دیگه دلیلشو نپرسیدم
رفتیم یه کافه ای که نمیدونم کجا بود اصلا ولی خب محیطش شیک بود انگار زیاد اینجا میومد چون میشناختنش
یکم گپ زدیم و رفیق شدیم بعد بهش گفتم دوست دختر اینا چی
یه خنده ای کرد و گفت:نه بابا فکر اینجور چیزا نیستم
گفتم پس چی نکنه گی ای
زدیم زیر خنده ، می خندید ولی یه جوری شده بود انگار
گفت تو چی گفتم تو شهر خودمون داشتم ولی خب کات کردم الانم که شهر غریبم هیچی
گفت:ای بابا عیب نداره حالا خودت کار خودتو راه بنداز
خندیدم گفتم:خودم مجبور شم کار خودمو راه میندازم دیگه
با هم خندیدیم و یه دو سه ساعتی گپ زدیم و من رفتیم خونه
موقع خواب همش یاد آرتام میافتادم با اینکه همیشه از همجنسگرایی بدم میومد و مغزم با خودم کلنجار میرفت
خوابیدم و فردا صبح که بیدار شدم حسابی از خودم بدم اومد
حاجی این همه لطف بهم کرده بود من همچین افکاری یه ذهنم رسیده بود حسابی اعصابم خراب شده بود که چرا به همچین چیزایی فکر کردم
خواستم صبحونه بخورم که در سوئیت زده شد
باز کردم دیدم آرتامه با یه سینی اومده
دعوتش کردم داخل و احوال پرسی کردم گفتم چرا زحمت کشیدی
گفت:حوصلم سر رفته بود تو خونه گفتم بیام باهم صبحونه بخوریم
گفتم ای بابا شرمندمون کردی که
گفت:دشمنت
بعدش رفتم چایی رو دم کردم
یکم حرف زدیم تا چایی دم بیاد بعدش بلند شدم که برم چایی بریزم که نذاشت گفت خودم میریزم برات بعد سی ثانیه یهو دادش در اومد و جیغ کشید
رفتم سمتش دیدم چایی ریخت رو رون پاش و خودشو سوزوند سریع بهش گفتم شلوارتو در بیار
شلوار و که در اورد با صحنه ای عجیب مواجه شدم
خیلی خیلی بدن سفیدی داشت
از سفیدی به صورتی میزد
اون قسمتی که چایی ریخته بود هم حسابی قرمز شده بود
یکم پاشو مالیدم بعد رفتم خمیر دندان اوردم چون شنیده بودم برا سوختگی خوبه و مالیدم به پاش
همینجوری یه نیم ساعت بدون شلوار جلوم نشسته بود منم حالم خراب شده بود ولی تو ذهنم حسابی با خودم کلنجار میرفتم
اونم حسابی آه و ناله میکرد
گفتم:پسر خوب چیکار کردی با خودت
گفت:حواسم نبود ریخت روم آب جوش
گفتم عیب نداره حالا بشین یکم خوب میشی
یکم رونشو مالوندم رد انگشتام روش موند گفتم سفیدیا
گفت اره خیلی بده
یکم دقت کردم دیدم شورتش بر آمده شد حدس زدم که یکم حس مفعول بودن داره ولی خب به رو خودم نیاوردم گفتم خب بیا برو تو حموم خمیر دندون و پاک کن
گفت نمیتونم راه برم
گفتم:تیر که نخورده پات که نشکسته پاشو برو
گفت سابیده میشه رون هام گفتم اوکی بلندت میکنم فقط
د که آروم سرشو فشار دادم جلو همش رفت تو.با دستاش میخواست بره عقب فشارو زیاد کردم رفت ته حلقش.عقققققق عقققققق.دراوردم.اب دهنش موقع دراومدن کیرم کشیده شد تو هوا.لباشو گرفتم دهنم لب گرفتم ازش.گفتم زهرا عاشقتم میمیرم برات.کیرمو با دستش تکون میداد.کرد دهنش شروع کرد ساک زدن.جوری میخورد انکار قحطی زده غذاس و این کیر تنها غذای دنیا
یکم که خورد آوردمش بالا
خودم رفتم پایین.ساپورتشو خواستم بکشم پایین گفت خودم در میارم صب کن.ساپورتشو درمیاورد و دوتا رون سفید خوشگل تو نور چراغ سقف ماشین نمایان میشدن.یه شورت خوشگل پاش بود که الان فقط کش دور کمرش خیس نبود.شورتش یه لکه خیس کامل بود.درآورد و حین دراوردن دستشو گذاشت جلو کس خوشگلش.شورتشو گرفت سمتم گفت لیس بزن آبمو.شورتشو گرفتم.وسط شورت یه لکه آب کس غلیظ بود.زبونمو کشیدم روش.تو خودم نبودم.شورتو لیس میزدم میکردم دهنم درمیاوردم.شورت عشقم بود.دور کیرم کشیدم وسط شورتشو و آب کیر عشقم کیرمم خیس کرد.رفتم وسط پاهاش.جلوی کوسشو گرفته بود.دستشو بوسیدم.گفتم عشقم بزار کوستو بخورم.موهای سرمو ناز کرد دستشو برداشت.یه کوس خوشگل و ناز.یجوری خیس و باد کرده انگار تازه کیر توش بوده.اول بو کردمش.بوی مخصوص کس حشری میداد.ی بوی شیرین چرک مانند که بوی مخصوص کس هست.دوس داشتم انقد بوش کنم بیهوش شم.زهرا به کمر خوابیده بود پاهاشم وا کرده بود از هم
زبونمو از پایین کسش کشیدم تا رو چوچولش.کل دهنم پر آب لزج کسش شد.بدنش جوری به رعشه افتاد سرمو فشار داد رو کسش موهامم کشید.شروع کردم لیسیدن کسش.کل کسشو لیس میزدم همشو میکردم دهنم درمیاوردم.از پشت سر هم فشار دستهای خانم بود که سرمو رو کسش فشار میداد.چوچولشو کردم توی دهنم و شروع کردم میک زدن.یه جوری باد کرده بود مث فندق.سرخ و شق کرده.هرچی بیشتر میخوردم خیستر میشد دهنم.دست چپمو از زیر اوردم بالا و با آب دهنم خیس کردم.انگشت وسطی و کوچیک کنار یشو کردم تو سوراخ خیس عشقم شروع کردم نرم نرم عقب جلو کردن.از بالا هم با دست راستم ممه شو میمالیدم.صدای آه و ناله زهرا کل ماشینو پر کرده بود.از شدت حشر موهامو میکشید.مزه نسبتا شور آب کوسش داشت روانیم میکرد.پوزیشن سختی بود دست پاهام کامل گرفته بود ولی جانانم داشت ارضا میشد چاره نداشتم.انقدر ادامه دادم که صدای آه زهرا شد جیغ خوشگل و حشری.آبش اومد صاف توی دهنم.نه مث فیلما بپاشه.در حد ی قاشق.قورتش دادم هر چند طعم باحالی داشت.هر دو نفس نفس میزدیم.اومدم روش.لبهاشو بوسیدم گفتم ولنتاین مبارک عشقم.یکم اروم تر شد گفت نوبت منه جا عوض.نشست جای من کیرمو کرد دهنش.واقعا داشتم منفجر میشدم از شهوت.دلمو سوراخ کوسشو میخواست نه دهنشو.یکم کشید منو سمت خودش ممه هاشو آورد جلو کیرمو گذاشت لا ممه هاش.با زحمت فراوان دو دیقه لای ممه هاش مالوند کیرمو.بهش گفتم بسه بزارش دهنت داره آبم میاد.شروع کرد خوردن کیرم.یک دیقه نشد آبم با فشار ریخت توی دهنش.همونجا نگهم داشت همه ی آبم بیاد.من دیگه افتادم عقب.آبمو قورت داد و بلند شد نشست منم نشستم.لباسهامونو درست کردیم.شورتشو تنش کرد و آماده شدیم کم کم حرکت کنیم ب سمت شهر.
رسوندمش در خونه شون.با قیافه خسته و بی رمق رفت.
رفت تا چند هفته بعدش قرار مسافرت دوتایی مون به رشت رو با شوهرش هماهنگ کنه مثلا قراره با دخترای همکلاسی دوران مدرسه اش برن.
نوشته: ریضاوا
@dastan_shabzadegan
زهرا الههی شهوت
#همکار #بیغیرتی #زن_شوهردار
زهرا زن همکارم بود.بین ۷ ۸ تا دختر بخش مثل الماس بود.چشمای خوشگل قد بلند باسن گنده سینه های درشت.هرچیزی که یه مرد آرزوشو داشت.خوش برخورد و ناز.تنها پسرهای بخش من بودم و شوهرش.قبلا یکی بهم رسونده بود زهرا دوران دانشجویی شیطنت خیلی داشته.هفته های اول خدمتم با همه دخترا نسبتا صمیمی بودم ولی بخاطر آماری که از قبل از زهرا داشتم با زهرا بیشتر صمیمی بودم.طوری که کم کم بهم داداش میگفت.هر کاری داشت به من میگفت.خوراکی میخواست من میخریدم شیفت داشت من وامیستادم پریود میشد هواشو تو شیفت نگه میداشتم.جور جور بودیم.شوهرشم کلی تشکر میکرد مرسی هواشو داری لطف میکنی.سیب زمینی نبود بنده خدا کاری هم بود ولی بقول زهرا روشنفکر بود.صمیمیت من با زهرا بعد اولین روز دختر بیشترم شد.براش یه خرس جاسوئیچی گرفتم وقتی قلبشو فشار میداد به چشاش روشن میشد میگفت آی لاو یو.عصر بود و شیفت بودیم صداش کردم آبدارخانه گفتم آبجی جونم چشماتو ببند.خرس و گذاشتم تو دستاشو چشماشو وا کرد.یه عالمه خوشحال شد و یهو پرید بغلم کرد.در حد ۵ ثانیه ولی همون بغل کار خودشو کرد.سینه های درشت و نرمش فشرده شدن توی سینه ی من.دیگه رفیق جون جونی شدیم.پریود میشد بهم میگفت.شوهرش دعواش میکرد بهم میگفت بیرون کار داشت بهم میگفت.ی جایی کلاس میرفت دیر تموم میشد من دنبالش میرفتم.داداش و ابجی نداشت تک فرزند بود منم از این فرصت الهی نهایت بهره رو میبردم.وقتایی که تو بخش راه میرفت لرزش رون های درشت و خوشگلش دلمو میببرد.هیچ کی نبود از دیدن کون گنده زهرا دلش آب نشه.ی روز از روزها زهرا داشت کار میکرد من دیدم مقنعه ش بلند وایساده موهاش دیده میشه رفتم گفتم زهرا مقنعه ت درست کن برگشت گفت میشه درست کنی.منم از خدا خواسته رفتم جلوتر کمی با دستم مقنعه شو صاف کردم به بهانه جمع کردن موهای پشت روپوش اش کمر و روی کونشو از رو لباس مالیدم کمی که خندید و گفت بسه الان کسی میبینه.از اینجا یواش یواش رابطه مخفی ما شروع شد
گذشت تا یک شب که با هم شیفت بودیم.شیفت های شب ما ۳ نفره بودن.تا ۱۲ شب ۳ نفر بیدار بودن ۱۲ یکی میخوابید ۳ پا میشد.اون دو نفرم تا ۳ بیدار بودن ۳ میخوابیدن تا صبح. من با زهرا و یکی از دخترای دگ شیفت بودم.زهرا از اولای شیفت حالش خوش نبود ازش ک پرسیدم گفت پریوده و حالش خوب نیست.ساعت ۱۱ شروع اولین سکسی بازی های من و زهرا بود.پیام داد بهم نوار بهداشتی نداره و پریود شده.سریع رفتم از روبروی بیمارستان براش خریدم و آوردم.پیام دادم بیا خریدم با نصب رایگانه.اومد در اتاق آبدارخانه ازم بگیره گفتم نصب رایگانه ها مشکل داشتی بگو ک خندید و گفت نکنه نصابش تویی.منم گفتم اگر بانو مایل باشن در خدمتم.از چشماش میشد فهمید حتی با پریودی بازم میخاره.گفت باشه نصب کن ولی بزار دختره بخوابه بعد.
۱۲ که شد صداش زدم انبار به بهانه بردن سرنگ و الکل اومد تو گفتم زود باش میخوام نصبش کنم.رفت نوار بهداشتیشو اورد منم تو دلم جشن و عروسی بود الان میخواد شلوارشو دربیاره.
یهو دست کرد از زیر روپوشش یه شرت تمیز در اورد.گفت بیا نصبش کن دارم میرم بپوشمش.لحظه قشنگی بود شورت توری خوشگل ترین همکار بیمارستان توی دستم بود ولی با یه شورت کی سیراب می شد.اخم کردم.خندید.گفت پس چی فکر کرده بودی نصاب خان.
گفتم من محل نصبو میخواستم ببینم.خندید گفت هنوز زوده برات دیدن محل نصب.از لجش شورتشو میخواستم ندم. کلی بو کردم شورتشو اونم هی میخندید.میخاستم سکسی ترش کنم ولی میترسیدم یهو از دستم بپره.نوار بهداشتیو گرفتم چسبشو کندم شورتش خوشگلشو باز کردم و نوار و چسبوندم داخل شورت و بهش پس دادم
خواست که بره به شوخی گفتم بزار محل نصب ببینم دیگه برگشت جلو روپوششو زد کنار دیدم شلوارشو زیاد کشیده بالا شورتش رفته لای چاک کوسش دوتا لب خوشگل کوسش از رو شلوار لی چسبانش معلوم شده.گفت اینها اینم محل نصب.اروم جلوش زانو زدم صورتمو قشنگ بردم از جلو کوسشو ببینم.باور کردنی نبود لبهای کوس زهرا دختر کون گنده بیمارستان جلو چشامه.روپوشش رو آورد جلو و رفت.
اون شب گذشت و من بیشتر از خود شوهرش حتی توی کارها کمکش میکردم تا جایی که گاها جلو شوهرش میگفت برام فلان خوراکیو بخر داداش فلان ساندویچی میخوام.
چند شب دیگه دوباره با هم شیفت بودیم
نزدیکهای صبح مشغول انجام کارهامون بودیم که من برا آوردن ی چیزی رفتم انبار.وسیله ای که دنبالش بودمو پیدا نکردم
اومدم گفتم زهرا تو میدونی کجاست عمدا که بلکه بیاد داخل انبار.انبار ته یه راهرو دراز بود داخل بخش که اگه سکس هم میکردی صدات بیرون نمیرفت.اومد زهرا و داشت یخچال ها رو بررسی میکرد.یه ساپورت سیاه پاش بود که از شدت تنگی شکل شورت هفت قشنگش از رو روپوش مشخص بود.آروم دستمو گذاشتم روی کونش.خندید گفت نکن کسی میاد.گفتم این ساعت ۴ صبح کی میاد داخل انبار داروخانه.چیزی نگفت منم
دتو باز کن.
-: من نمیخوام بردیا
+:من فقط میخوام برات بخورم،همین(اره جون عمت)
-: الان اجباره نمیشه این کارو نکنیم
+:امروز میخواستم برم اما بخاطر تو وایسادم که امشبو با تو باشم بعد این همه سال نه نمیشه
دستشو از رو شلوار گذاشت رو کصم و فشار داد دیگه خودمم میخواستم نمیتونستم بیخیال شم شروع کردم کمربندمو باز کردم و شلوارمو در اوردم و تا نزدیک زانو دادم پایین دستشو گذاشت رو رونام و گفت مثل همیشه تمیز و بدون یک ذره مو همونی که انتظار داشتم سرشو اورد پایین و یک گاز از رونام گرفت خندیدم و گفتم وحشی گفت هنوز وحشی نشدم بقیه شلوار تو دربیار رونمو با دستش چلوند و پیاده شد اومد در سمت منو باز کرد و منم شلوارمو در آورده بودم و بهش گفتم درو ببند یخ زدم یک پتو کوچیک صندلی عقب گذاشته بود برداشت گذاشت وسط دوتا صندلی و ترمز دستی رو خوابوند گفتم ماشین حرکت نکنه گفت نه برو روی اون یکی صندلی و پاهاتو بذار اینور داشتم جابجا میشدم که اومد داخل و درو بست گفت چرا اینقدر رفتی عقب مگه میخام پاهاتو بخورم کص و کونتو بیار جلو تر.
اومد بین پاهام و دست گذاشت رو کصم دیگ داشتم خیس میشدم کمی از رو شرت با کصم بازی کرد و رونامو بوس میکرد و زبون میزد تا نزدیکای کصم اومد داشتم ثانیه شماری میکردم که گوشه ی رونمو گاز گرفت و اومد بالا دست انداخت رو سینه هام و گفت میدونی که عاشق ممه هاتم لبخندی زدم لب همو بوسیدیم. مانتو جلوباز تنم بود و تیشرت دستش از زیر لباس رو ممه هام بود و داشت گردنمو میبوسید دیگ کصم خیس شده بود و تیشرتمو خودم کمی دادم بالا و خودش سوتینمو داد بالا و یک سیلی یواش زد به سینم و گفت بعد این همه سال هنوزم و سفت و سربالا ممنون که ازش مراقبت کردی از تعریفاش بیشتر حشری شدم و شروع کرد خوردن سینه هام و مالوندنشون چشامو بسته بودم و داشتم لذت میبردم و همش با خودم میگفتم چرا باید تورو ازدست بدم قشنگ میدونست باید باهام چیکار کنه میدونست سکس چیه میدونست چجوری دخترو اماده کنه داشتم لذت مییردم و فکر میکردم که سینه ی دیگه مو شروع کرد خوردن و اون یکی رو مالوندن دستمو گذاشتم رو سرش و فهمید که دیگه بسه و باید بره سراغ کصم دستشو گذاشت رو کصم و گردنمو میخورد گفتم کبودم نکنی شروع کرد در اوردن شرتم و وقتی شرتم رو دید گفت ست پوشیدی اونم رنگ ابی از چشاش فهمیدم خوشش اومده و لبخندی به لب داشت و میخاست بره سراغ کصم ولی کصم خیلی خیس بود و برای اینکه بدش نیاد سریع کشوندمش بالا و لباشو میک میزدم و با گوشه ی مانتوم سریع کصم و خشک کردم.
لباشو ول کردم و قبل اینکه دوباره کصم خیس بشه سرشو فشار دادم پایین کمرمو دادم جلو تر و پاهامو بیشتر باز کردم تا کصم تو دسترسش باشه نفسش که خورد به پوست کصم نفس عمیقی کشیدم و کمی لرزیدم فهمید و یک بوث از کصم کرد و منم دستمو گذاشتم تو موهاش.زبونشو از پایین تا بالای کصم کشید و آه من درومد شروع کرد به خوردن کصم
قشنگ میدونست کجاهارو میک بزنه کجارو ببوسه کجارو بلیسه (مهرشاد فقط چندبار به اصرار من برام کصمو خورده بود) داشتم لذت میبردم و صدام در اومده بود که انگشتشو کرد تو کصم و با یه آی بلند و به انگشتش خوش آمد گفتم سرشو اورد بالا یه جون کشدار گفت و گفت همین پری رو میخوام خانم کسی خودمو گفتم باشه باشه فقط میخواستم ادامه بده و قطع نکنه داشتم بیشترین لذتو می بردم و شروع کرد به میک زدن بالای کصم و عقب جلو کردن انگشتش تو کصم.فکر نمیکردم که ازین بیشتر لذت ببرم که با ورود همرمان انگشت دوم وسومش به داخل کصم دیگه جیغ کشیدم و با آه و ناله گفتم جرم بده.انگشتاش به سرعت داخل کصم عقب جلو میشد وگاهی یکیشو درمیاورد و دوباره جا می کرد و زبونش هم کارشو خوب بلد بود حدود ۱۰ دقیقه رد شده بود و هر کاری کردم که جلوی خودمو بگیرم تا ارضا نشم و بیشتر لذت ببرم نتونستم و انچنان ارضا شدم که چشام سیاهی رفت و لرزیدم که تعادل بدنم دست خودم نبود و سالها بود این حسو تجربه نکرده بودم و بیشتر از سی ثانیه داشتم میلرزیدم و بردیا با انگشتاش همچنام داخل کصم عقب جلو میکرد و این لذت ارضا شدنمو دو چندان کرد (همین الان دوباره دلم خواست و خیس شدم) تموم عضلات بدم منقبض شده بود و کصم چنان نبض میزد که فکر کردم الان منفجر میشه.نفسم در نمیومد بهش گفتم بسه و دستاشو گرفتم که ادامه نده چشامو بستم و سرمو گذاشتم رو شیشه و صدای داخل ماشین فقط صدای ضربان قلب من بود و حس کردم الان قلبم میزنه بیرون.
حالا نوبت من بود و من کیر میخواستم بردیا پیاده شد و یک بطری آب برداشت و دهنشو شست و ریخت بیرون.نشست تو ماشین گفت خوبی نفس زنان گفتم اره لبخندی رو لب داشت و گفت خیلی لازم داشتی خجالت کشیدم.دو دقیقه ای رد و شدو دیدم کاری نمیکنه.بردیا کامل منو میشناخت و منم اونو میدونست من وا نمیدم و سکس نمیکنم ولی اگه زبون بخوره به کصم تا کی
. منم ارضا شدم . که آقا پرویز دستمال کاغذی داد و منم آبمو از رو دستش و کمی که روی زمین ریخته بود پاک کردم .
و لم داد و گفت نوبت شماست . آبمو در بیار و منم کیر کلفتشو تو دستم . گرفتم و بالا پایین کردم تا آبش اومد .
اونوقت منو بوس کرد و دستمال دستم داد و من کیرشو و دست خودمو پاک کردم .
و کیرشو انداخت تو شرتش و منم کیرمو کردم تو شرتم و زیپمو بستم .
گفت . خیلی حال داد .
گفت کی میری . گفتم شنبه .
گفت . باشه موفق باشی .
و منم چایمو که کاملا سرد شده بود رو سر کشیدم و بلند شدم و که بیام .
که آقا پرویز اون ۱۰ هزار تومانی رو که باهاش قد کیرشو اندازه گرفته بود رو بهم داد. .و گفت این ۱۰ هزار تومانی رو یادگاری بزار پیش خودت . به خاطر لحظه خوشی که با هم داشتیم .
هر موقع ۱۰ هزاری رو ببینی یادکیر من میوفتی.
من خداحافظی کردم و اومدم طبقه پایین . خونه خودمون و رفتم تو اتاقم دراز کشیدن .
دوستان اگر از اتفاقی که برام افتاد براتون جالب بود .
ماجرای بعدی رو براتون تعریف میکنم…
نوشته: سهراب
@dastan_shabzadegan
۴۰۰ کرونای سختی گرفتم که زنگ زدم به زنه و بهش گفتم از شوهرت برای من حلالیت بگیر و من دارم میمیرم….چندوقت بعد که خوب شدم و زنه را دیدم میخندید و میگفت به شوهرم که گفتم گفت بهش بگو یه زن جوون خوب اگر بیاره یکبار دیگه ۴ نفری بریم ویلا حالاش میکنم،گفتم بهش بگو مرتیکه لاشی تو آدم بشو نیستی فقط میخواستی اون روز برینی تو عشق حالمون،دیگه اون ممه را لولو برد که مجانی عشق و حال کنی دفعه بعد نصف هزینه ها با تو خخخ البته من دیگه با زنه حال نمیکردم و جایی دیگه سرم گرم بود و نمی خواستمش والا از این پولها همیشه داریم خرج میکنیم…
بعد از اون قضیه یواش یواش با زنه رابطم کم شد و با یکی از رفیقام اوکی شد و رفت…الان هنوز بعضی وقتها که تو باغم مهمونی دارم با همون رفیقم میان پیشمون و میبینمش ولی این موضوع بین خودمون باقی مونده…
ببخشید که صحنه های تحریکی و سکسی نداشت و نتونستم ارضاتون کنم،ولی مردونه داستان واقعی بود
نوشته: سوارکار😜
@dastan_shabzadegan
ش برام تازگی داشت تا اون زمان نمیدونستم اونجای خانم ها مرطوب هستش ما زیر کرسی روبروی در آشپزخانه نشسته بودیم پری حواسش به مادرم بود البته دیدی نداشت مادرم ولی اگه به قیافه من زوم میکرد شایدشک میکرد
دستم رو همینطور آروم بالا پایین میکرد که دست خودش رو برداشت شاید میخواست ببینه عکسالعمل من چیه اول کمی مردد بودم ولی گفتم از خودم یه جنم نشون بدم خودم ادامه دادم بعد چند بار بالا پایین دنبال سوراخ کس بودم که یه هو انگار دریچه ای باز شد انگشتم دو سه سانتی داخل رفت پری یه تکون خورد پاهاش رو بیشتر باز کرد فهمیدم آکی رو داده دستم رو بیشتر داخل کردم بیشتر خیس میشد …
…پری خانم دست خودش رو گذاشت رو کیر من یهو انگار برق منو گرفته خیلی ترسیدم پری هم فهمید زیر لب یه هیس یواش گفت من به خودم اومدم ولی فقط دستم رو کسش بود بازم یواش گفت ادامه بده که منم دوانگشتی میکردم داخل کوسش لبهاش رو گاز میزد که مادرم وارد شد هر دو دستامون رو درآوردیم ساکت شدیم یهکم فاصله ام را بیشتر کردم از پری که مادرم شک نکنه
اون شب گذشت و نتونستیم کار دیگه ای بکنیم چون پدر و عموم باهم رسیدن خونه و رفتن تو اتاق خودشون پری خانم میخواست بره شهر خودش چند وقت بمونه من خیلی ناراحت بودم چون تازه به جاهای خوب رسیده بودم داداشش از شمال اومده بود که پری رو چند وقتی ببره سمت رشت شاید یک ماه طول بکشه که برگرده فقط موقع رفتن منو دید و خداحافظی کرد چشمک هم زد که دل منو برد
خونه بدون پری خانم برام عین زندان شده بود صبح میرفتم مدرسه سال سوم راهنمایی بودم درس هم درست حسابی نمیخوندم همیشه تابستونا میرفتم پیش عمو حشمت مکانیکی بابام میگفت سیکلت رو گرفتی دیگه برو پیش عموت مکانیک شو منم از خدام بود چون عموم بهم پول میداد منم همیشه از لحاظ مالی تو تنگنا بودم خدا خدا میکردم امتحان نهایی قبول بشم دیگه راحت برم مکانیکی بهمن ماه بود که پری زن عمو رفته بود شمال خونه پدری تا ۱۰ روز مونده به عید اومد تهران من از
خوشحالی بال درآوردم نزدیک چهل روز شد رفتنش چون پدرش
مریض شده بود انقدر طول کشید
امتحانهای ثلث دوم بود درس میخوندم از پنجره دیدم زن عمو داره کارای عیدش رو انجام میده خیلی دوست داشتم بیاد منو برای کمک ببره ولی نیومد منم سرم تو کار خودم بود چند روزی گذشت که تو خیابون دیدمش خرت و پرت خریده خرکش کرده رفتم کمک سلام دادم باگرمی جواب داد وسایل رو گرفتم گفتم چند وقته خبری نیست از شما گفت شیطون شدی گفتم استادم شما هستید خندید گفت از روزی اومدم عموت ول کن نیست از بس کرده منو جر خوردم دیگه چیزی به تو نرسید الانم عادت شدم داره از من خون میره فعلا شرمنده تو و عموت هستم تا عید که بهت یه عیدی خوب میدم خندید و رسیدیم خونه
مادر پدرم یه پسانداز کرده بودن و بلیط قطار گرفته بودن برن مشهد زیارت ولی من نمیرفتم حوصله مشهد رفتن نداشتم
عموم گفت پس با ما بیا رشت که منم از خدا خواسته قبول کردم نمیدونم پری که دوباره میخواست برگرده چرا اومده بود که بعدا فهمیدم وقت دکتر زنان داشته بخاطر بچه دار شدن شب قبل عید بابام و مادرم و بچه ها رفتن مشهد ما هم قرار بود با ماشین عمو بریم که انگار کلی کار برای عموم درست شده بود ماشین رفیقاش و مشتری هاش شب عیدی خراب بودن که نتونسته بود جواب کنه پری خانم عصبانی بود که دوتا بلیط اتوبوس برای منو پری گرفته بود که ما بریم اونم چند روز دیگه بیاد من از خدام بود نریم شمال من چند روز با پری تنها باشم که نشد
رفتیم داخل اتوبوس آخرین صندلی بودیم ساعت دوازده شب راه افتادیم دست همو گرفته بودیم عین نامزدها که چراغها خاموش شد صورتش رو آورد نزدیک چندتا لب آمریکایی از من گرفت حالم خراب شد همش همو دستمالی میکردیم کیر من شق شق بود زیپ شلوارم رو کشید پایین خودم درآوردم بیرون بغل ما دیگه صندلی نبود در عقب بود کسی ما رو نمیدید سرش رو آورد پایین ساک میزد برام چند بار که زد آبم داشت میومد نذاشتم
کیرم رو درآوردم بعد چند دقیقه دوباره برام ساک زد آبم ریخت تو دهنش اوق زد حالش بد شد همه رو تف کرد تو دستمال دیگه تا برسیم کاری نکردیم
از اتوبوس پیاده شدیم یه ماشین گرفتیم به سمت روستای پری خانم رسیدیم به روستاشون بهشت واقعی خیلی قشنگ بود بارون نم نم و پودری میومد رسیدیم خونه پدری پری یه خونه قدیمی گیلانی دوطبقه عین فیلما محوطه بزرگ پدر مادری مهربون عین خود پری خونگرم و دست و دل باز استقبال گرمی کردن منو میشناختن تهران اومده بودن دیده بودم پدر مادرش رو
ساعت ده صبح رسیدیم چون تو راه ترافیک بود ساعت ۱ ظهر هم سال تحویل بود عید شد و سال نو اومد و پری جلوی پدر مادرش منو بوس کرد و سال رو تبریک گفت شروع شد کل فک و فامیل و همسایه و دوست و آشنا میومدن خونه پدرش من رفتم تو محوطه خونه خودم رو با مرغ و اردک
کردم یه وقت ماری نخواد یا خوشش نیاد چی؟ یا کصش پشم داشته باشه چی؟ چطور بهش بگم قبلش بره حموم؟
انواع اقسام فکرو خیال اومده بود سراغم، یه استرس شدید داشتم که ماری رسید.
+سلام عشقم
_سلام عزیزم.زود اومدی
+آره کلاس نداشتم گفتم زود بیام
_شام درست کردی؟
+آره عزیزم
_باشه من برم دست و صورتمو بشورم بیام
الان بهش بگم بره حموم؟ اگه بگم و ناراحت بشه چی؟
_سارا
_سارررااااا
+جانم
رشته افکارم پاره شد.
_به چی فکر میکنی؟ چیزی شده؟
+نه عزیزم چیزی نشده، بیا غذا بخوریم
نشستیم پشت میز
_سارا
+جانم
_امروز عجیب رفتار میکنی
+چطور؟
_غذا پختی، معلومه حموم رفتی و لباس خوب پوشیدی و بوی عطر هم که میاد، مشروب هم گرفتی.جشنی چیزی گرفتیم که من خبر ندارم؟
+نه عزیزم فقط،خواستم واسه عشقم خودمو خوشگل کنم ،و یه شام خوب باهم بخوریم. خوشت نیومد؟
_نه عزیزم خیلی هم خوبه ،ببخش کمی تعجب کردم
شام رو خوردیم، استرس داشت خفم میکرد قلبم داشت تو دهنم می زد و دستام میلرزید، هیجان شدیدی داشتم. میز رو جمع کردم و یه لیوان مشروب واسه خودمون ریختم و کنارش نشستم.
_سارا واقعا انگار تو چیزیت شده و مثل بید داری می لرزی
+ماری؟
_جانم
+من
+من اوم اوووومممم
با چشای متعجب نگام می کرد. لیوان مشروب رو یه سر بالا کشیدم.
و به لباش حمله ور شدم و شروع کردم به بوسیدنش و بعد یه دقیقه ازش جدا شدم
+ماری من میخوام رابطمون رو به جلو ببرم و با هم سکس کنیم.
_سکس؟
+آره، میخوای مال من بشی؟
_آره عزیزم ولی من قبلا سکس نکردم و چیزی بلد نیستم.
+منم بلد نیستم اما میخوام خودت رو به من بسپاری.
_باشه عزیزم هرچی تو بگی.
دوباره شروع کردم به بوسیدن لباش که تو این مورد حرفه ای شده بودم ،با گرمی که مشروب بهم داده بود اعتماد بنفس بالا رفته بود.
لباش رو می بوسیدم و میک میزدم و آروم آروم با بوس های ریز به گردنش رسیدم و با دستام بدنشو لمس میکردم .لباس هاش مزاحمم می شد
+عزیزم میخوام لباس هاتو در بیارم
با سر تایید کرد.لباساشو در آوردم یه سوتین سبز کم رنگ که تو بدن سفیدش به چشم می خورد. خم شدم و از پشت بند سوتین شو باز کردم که دست هاشو جلوی ممه هاش گذاشت.
+خجالت نکش عزیزم ،بیا منم در میارم.
زود لباس و سوتین مو در آوردم ،چشاش رو ممه هام قفل شده بود .دست هاشو به پشت بردم و داشتم به دو تا بلور سفید با نوک های صورتی نگاه می کردم که هوش از سرم برده بود .زود لبامو رو ممه اش گذاشتم و نوک شون رو مثل فیلم ها لیس زدم و با دست دیگم اون یکی ممه شو مالیدم و نوکش رو فشارم میدادم ،لب و زبونم رو از این ممه به اون ممه می بردم و لیس می زدم .یادم نمیاد چقدر ممه هاشو خوردم ولی ممه های سفیدش قرمز و غرق در آب شده بودن چشای ماری بسته بود . سرمو آروم به پایین کشیدم و با بوس ها به بند شلوارش رسیدم ،شلوارشو پایین کشیدم و بعد شورتشو در آوردم.
دستاشو باز جلو گرفت من زود مثل دفعه ی قبل شلوار و شورتمو در آوردم و کس بدون پشم برق می زد و از شدت هیجان خیس شده بودم .دوباره لباش رو بوسیدم و دم گوشش گفتم
+عزیزم کاری میکنم که بهترین لذت هارو بچشی.
رفتم پایین و دستاشو کنار زدم. وای خدای من چی میدیدم یه کس سفید و بدون مو با لبه های صورتی .این کص فراتر از تصوراتم بود اون لحظه تنها چیزی که بهش فک نکردم چندشم بود .بدوم معطلی لب هامو رو کصش گذاشتم مثل بستنی می لیسیدم و میک میزدم ،همه ی کارهام از روی غریزه بود طعم کس ماری دیونه ام میکرد و صدای آهان و ناله های ماری منو حریص تر می کرد و شدت لیسیدن و بیشتر.
نمیردونم چقدر کصشو خوردم و یا چند بار ماری به ارگاسم رسیده بود ولی من هی می خوردم و ماری هی ارضا می شد .از بس خوردم که فکم خسته شده بود بعد آخرین ارگاسم رفتم بالای سرشو لبام رو لباش گذاشتم .کس خیس شدمو به کصش می مالیدم که این کار باعث شد آتیشی تو وجودم روشن بشه و این آتیش به کصم برسه.
سرعت مالیدنمو بیشتر و بیشتر می شد و خوردن لباش شدیدتر .احساس می کردم تو اوج لذتم و دارم به آسمون میرسم که با لرزیدن های پی در پی ،هر دومون ارضا شدیم .من به آرامش رسیدمو آروم از آسمون به زمین اومدم ،هر دومون از شدت خستگی همون جا با همون حالت خوابمون برد.
نوشته: S.S
@dastan_shabzadegan
ره آبش ریخت توی کوسم چندین بار بوسیدمش گفتم آفرین عالی بود خیلی بهم حال داد بهم گفت مگه تو شوهر نداری ؟چرا بازم دنبال دادنی ؟
گفتم چون دوست دارم تو چرا دو بار کوسمو کردی ؟این همه دختر ؟چون دوست داشتی مگه نه ؟گفت کیرم تو منطقت رفت حمام منم لباس پوشیدم رفتم سراغ پختن ناهار یه هفته گوشیمو خاموش کردم و خونه مامانم اینا موندم که بعدا حامد بترسونم که داداشم میخواست بکشتم و توی انبار زندانیم کرده بودن که بتونم با خودش و زنش قطع رابطه کنم .
نوشته: شیرین
@dastan_shabzadegan
با موبایلش شوهرشو گرفت و بعد از کمی پرس وجو که کجایی و چیکار میکنی و اینا گفت کی میای دنبالم؟ و ادامه داد نه دقیقا بگو چه ساعتی؟! و مدتی بعد خدافظی کرد و نگاهش به صفحه گوشیش بود وگفت ۱ میاد .
من تا حدی هنوز مردد بودم . هر دو سر میز کنفرانس نشسته بودیم ،از پنجره بلند اتاق پشت بام ها و برخی از حیات خونه ها پیدا بود . نفس هام هم سنگین شده بود پاشدم رفتم کنار پنجره ، جایی که خواهر پشت به پنجره روی صندلی نشسته بود . شدیدا تحریک شده بودم دلم رابطه با خواهرمو می خواست ، دلم نه نیلوفر را می خواست نه جق زدن با عکس های خواهرمو🔥 دلم بدن سفید ابجی متاهلمو میخواست . گفتم چه آسمونی شده! خواهر برگشت نگاه کرد و گفت آره عجیبه امروز هوا پاکه . نمیتونستم تحمل کنم از طرفی فقط نیم ساعت دیگه وقت داشتم ، دلو زدم به دریا ، بلندش کردم لبامو چسبوندم رو گردنش ، خواهرم اصلا مقاومت نکرد ، من نمی فهمیدم دارم چیکار میکنم ، بهش گفتم لباستو در بیار . ازش جدا شدم و نگاش کردم . بهم گفت یه زنگ بزنم —-(شوهرش) ببینم کجاس . من از اینکه داشتم به ارزوم میرسیدم هیجان داشتم و از اینکه خواهرم پایه تر شده بود بیشتر تحریک شدم و خواهر تا با شوهرش حرف میزد شلوارشو در اوردم و شروع کردم سوراخشو لیس زدن ، هنوز که هنوزه باورم نمیشه . آبجیم دستاشو گذاشته بود روی صندلی میز کنفرانس ، داشت با شوهرش حرف میزد و در حالی که خم شده بود برادرش داشت زبون تو سوراخش می کرد ، اصلا حواسمون نبود که پشت پنجره پرده ایی نیست و احتمال داشت که مارو کسی دیده باشه .
خواهرم تلفنو قطع کرد و گفت واااای این چه کاریه میکنی؟؟؟؟
فهمیدم آبجی داره اتیش میگیره از حشر ، باز ادامه دادم قشنگ سوراخ کون خواهرم تمیز بود و معلوم بود کم کیر توش رفته یا اینکه کیر باریک رفته چون پاره نشده بود.
۵ دقیقه بعد اروم گفت بکن حالا دیگه ممکنه —(شوهرش) بیاد.
بلند شدم با کیری که عین چوب شده بود گذاشتم در کونش که خیس آب بود و یکم فشار دادم دیدم اذیت شد و یکمم خون اومد . گفت از عقب نکن درد داره . منظور خواهرمو خوب فهمیدم ، تف زدم سرش و همونجوری که پشت پنجره وایساده بودیم و روی صندلی خم شده بود فرو کردم تو کسش .شالاپ شالاپ شروع کردم کوبیدن. انگار که نیلوفر را داشتم میگاییدم . یه لحظه گفتم آبجی بشین رو میز جلوم . تا برگشت دید رو پشت بوم چند تا خونه اونور تر دو سه تا بچه مدرسه ایی میخ ما شدن ، نگو کثافتا داشتن فیلم زنده منو آبجیمو میدیدن . پریدیم توی حال از لای پرده نگاه کردیم دیدم جاکشا دقیق دارن اون اتاقو نگاه میکنن . خواهرم ترسیده بود گفتم نترس بابا قیافمون که مشخص نیست
توی همین حس و حال موبایلش زنگ خورد ، شوهرش بود ، رسیده بود پایین . به خواهرم گفتم یه ذره دیگه وایسا . گفت اخه اومده.
گفتم بهش بگو یه نوشابه ایی چیزی برا خونه از سوپری پایین دفتر بگیره. خواهرم دلش نیومد حال منو نیاورده بره . زنگ زد گفت من وسایلمو تا جمع میکنم یه نوشابه و نون بگیر از پایین . همین فرصت کافی بود ، کنار در دستشویی وایساده خم شد و منم شروع کردم به کردن کسش. صدای تلمبه ها و خوردن رونام رو باسن خواهر پیچیده بود تو دفتر ولی من بفکر ارضا شدنم بود محکم خواهرمو میگاییدم ، هر از گاهی با کف دستش جلوی ضربه هامو می گرفت ولی من باید میگاییدمش و یهو هم ارضا شدم ریختم کف دستم و لای پای آبجیم و رفتم دستشویی.
خواهرم صدام زدم گفت کاری نداری؟؟؟
گفت نه آبجی فقط خودتو پاک کن یکم ریخت وسطش
گفت : پاک کردم دستمالم انداختم تو سطل ، من رفتم خدافظ. و اینجوری شروع کار ما شد و سالها ادامه یافت
نوشته: Alex
@dastan_shabzadegan
ی خوبی م میداد از زیر پتو"
خیلی ریلکس بچه رو گذاشت و برگشت سمتم گفت: بیداااااری؟
چشمامو باز کردم کامل و نگاش کردم گفتم : اره
تا گفتم اره دست انداخت رو شونم منو کشید زیر پتوش…
شلوارش تا زانو پایین بود…
دوتا پستوناشم دراورده بود از تاپ ش و اویزون بود …
دست راستمو گرفتو گذاشت روی کص ش…
با همون دستم مثه یه برده سرمو فشار داد لای پستوناش…
اونجا تازه فهمید ک لخت لختم"
تا تونستم پستوناشو لیس زدم فکر کنم ٧/٨ باری ارضا شدم فقط با لیس زدنشون"
یکمی اولش مکیدم دیدم شیر داره خوشم نیومد"
لیس میزدمو گـاز میگرفتم نوک سینه هاشو"
اونم فک کنم چند بار ارضا شد ؛ صورتشو فشار میداد ب بالشتو ناله میکرد منم همچنان کص ش رو میمالیدم ک درگوشم گفت انگشتم کن …
اینو ک گفت احساس کردم تبدیل به موجود درنده شدم ؛ با اینکه تجربه ای نداشتم از شهوت بالا و حشری ک زده بود بهم ٣ تا انگشتمو باهـم کردم تو کص ش …
ک باز یه ناله ای کرد و انگشتم حسابی خیس شد، خودشو ماری تکون میداد و اینورو اونور میکرد ک مچ دستمو گرفت و کل دستمو فـرو کرد تو کص ش"
مشت کرده بودمو داشتم تو یه کس تلمبه میزدم؛ باورم نمیشد"…
خیییییس و داغ بود؛ یه پنج دقیقه ای حسابی بالا پایین کردم تو کس ک خودش دستشو گذاشت رو مچمو کشید بیرون دستمو …
سرشو کرد زیر پتو و شروع کرد خیلی آروم و ظریف گردن م رو لیس زدن”
چون از خیسی زبون روی گردنم"خوشم نمیومد، از همون اولم؛ یکی دوبار ک کشیدم عقب متوجه شد… خیلی حرفه ای بود" شروع کرد با بوسه های آروم کل گردنمو …
و با دستاش لُپ کون م رو میمالیدو میومد پایینتر#34;
رسید به سینه هام هنوز داشت بوسه های آروم و کوچولو میزد ک یه لیـس پر اب زد به نوک سینه هامو … من اونجا آبـم اومد"
بغلم کرد و در گوشم میگفت اووووف جووووون کاش بیشتر میموندی پیشم … دوست دارم هرشب مشتت ؛ کصمو زخمی کنه… صداش در نمیومد انگار خمار بود"
یه بوس از لبام کرد و …
منم خر کیف گفتم الان میرم سراغ میترا و باهاش ور میرمو شب اخری رو حسن ختامش رو با اون میگیرم ک …
رفت زیر پتو و شروع کرد لباساشو پوشیدن و یه دست کشید به کصم و شروع کرد به لیس زدن کس م "
اول یه لیس از چاک کصم زد بعد با دوتا انگشتش اروم یکم لای کصمو باز کرد هی لیس میزد و میمکید… منم هی اب کصمو میریختم تو دهنش… سیر نمیشد " انگار قرار بود مسابقه بده با خواهرش “….
باورم نمیشد تو تمام این مدت میترا خواب بوده”
نزدیک به یه ربع بیست دقیقه داشت کصمو میخورد؛ با دستاشم سینه هامو میمالیدو با نوک انگشتاش نوک سینه هامو فشار میداد؛ ک شروع کرد ب لیس زدن رونمو ناله کردن؛ ک فهمیدم آبش اومده …
هیکل ش ٣ برابر من بود ؛
یه لیس به نافم زد و اومد لبمو بوسید و گفت کاش بیشتر میموندین" من تازه تورو پیدا کردم دخترخاله…
منم قند تو دلم آب شد، انگار قله فتح کرده بودم"
گفتم آره و منم دلم میخواست بیشتر میموندیم ولی مجبورم برم مدرسه و باید برگردیم#34;
خندیدیم و تند تند لباسامونو پوشیدیم و عاطی رفت پیش خاله و مامان اینا…
منم از پشت کصمو فشار دادم ب میترا جونمو ؛اونم کونشو قمبل کرد عقب سمتمو؛ تا صب کصم رو کونش خوابیدیم"
“اگر شما هم تجربه لز ناخواسته داشتین برام از حس و لذت تون بنویسین، خوشحال میشم”
نوشته: سـاغر
@dastan_shabzadegan
زی،راستشو بگو محمد کونتو نکرده؟گفتم نه فقط چند بار کیرشو لاش مالیده
گفت خب منم برات بازش میکنم،هی بوسش میکرد و بو میکشید
تف زد به سوراخمو انگشت کرد که خیلی دردم گرفت،اخ اخ کردم و گفت عادت میکنی
انگشتش تپل بود و نرم،بعد از چند دقیقه گفت بیا بشین روش،منم اولین بارم بود،روی سوراخم پر تف بود،تا نشستم احساس کردم کونم پارشد،با صدای نازکم یه اخخ محکم گفتم و بلند شدم،چشمم پر از اشک شد،گفت اشکال نداره عادت میکنی
بیا دوباره بخورر منم نشستمو کارمو ادامه دادم تا تموم شد
از درد کونم به زور راه میرفتم،روی کونم به روز می نشستم،همش باید جابه جا میشدم،تا چهار پنج روز کونم در میکرد
بعد از چند روز دوباره دیدمش و گفت چطوری،واسش تعریف کردم که درد داشتم،گفت چند روزه تو کفم بیا بریم
رفتیم و اینبار در حال ساک زدن فقط داشت راضیم میکرد که کونمو بکنه،میگفت بعد از چند بار عادی میشه برات دیگه درد نمیگیره
خلاصه منم راضی شدم،دوباره کیر خودشو سوراخ منو پر از تف کرد و گفت بیا بشین،اروم اروم نشستم کم کم کیرش رفت تو کونم ولی بازم خیلی درد داشتم
چند بار اروم بالا پایین کردم و در اوردم و دوباره تکرار کردم
دردش بهم لذت میداد،بعد از چند دقیقه،بلند شد و دست منو گذاشت رو دیوار و کیرشو آروم هل داد تو کونم،اروم اروم تلمبه زد و اخخخخ جوووووون میگفت.
کم کم تلمبه هاش تند تر میشد،منم دیگه درد لذت باهم قاطی شده بود،هی میگفت کونده من،کونت دیگه مال من شد،از این به بعد فقط باید بهم کون بدی،اخخخخ اخخخخخخ جووووون
بهترین کونده دنیایی،
ده دقیقه تو همون حالت تلمبه زد و ابشو کلا خالی کرد تو کونم،
یکم بغلم کرد و کیرش که تو کونم شل شد ولم کرد
سریع برگشت و گفت این شد سکس،
من پاهام باز مونده بود،نمیتونستم راحت راه برم،کونم می سوخت،گفتم سوزش دارم،گفت خوب میشه نگران نباش
وقتی میومدم راه رفتن منو میدید میخندید میگفت چرا گشاد گشاد راه میری وقتی میگفتم میسوزه میخندید
دیگه رسما کونی دانیال شده بودم،بعد از چند وقت کونم گشاد شده بود دیگه موقع سکس درد نداشتم
وقتی دستم رو دیوار بود ثابت وایمیستاد میگفت خودت بزن،واااای چه حالی میداد،میگفت دیگه خودت داری میدی،برای اینکه ثابت کنه کونم گشاد شده هی کیرشو در میاورد و دوباره فرو میکرد،میگفت اگه به غیر از من به کسه دیگه ای بدی به همه میگم کونیه منی
یه بار خونشون خالی شد رفتیم تو خونه اول رو تخت یه بار
قشنگ کونمو گایید،بیشتر هم دوست داشت بخوابه من بشینم رو کیرش،اون روز وقتی ابش ریخت گفت بریم دوش بگیریم
زیر دوش گفت کیرمو بشور،در حال شستن بودم دیدم دوباره راست شد،منم براش ساک زدم و دوباره منو برگردوند سمت دیوار و چون تازه منو کرده بود کونم گشاد مونده بود،همین که برگردوند
سریع فرو کرد و رگباری تلمبه زد،چند دقیقه با سرعت زد منم راست کرده بودم که یهو آبم ریخت،اولین باری بود که ابم میومد
بهترین لذت زندگیم بود،اونم خالی شد و بهش گفتم گفت مبارکه
چون اون روز دو بار ارضا شده بود چند روز بهم زیاد توجه نکرد
ولی من تازه لذت هام شروع شده بود
چند تا کبوتر ازش گرفتم که به بهانه کبوتر بازی همیشه با هم رفت و آمد کنیم
دیگه همیشه خودم پشماشو شیو میکردم و بعد ساک میزدم،
دو یا سه ماه اول خیلی منو کرد ولی بعدش هفته ای یکی دو بار
دیگه موقع سکس حرف نمیزد،البته تقریبا هر روز براش ساک میزدم ولی ارضاش نمیکردم،بیشتر وقتا خودم میرفتم سمتش
بعضی وقتا که حوصله نداشت منم دلم میخواست،جوری میکرد که پارم کنه ولی بیشتر لذت میبردم
بعد از چند وقت محمد و دیدم گفتش با دانیال جوش خوردی،دانیال خطرناکه،کیرش مثل دسته بیله مواظب باش نکنتت که پاره میشیا
گفتم نخیر اصلا از این خبرا نیست
بعد از چند ماه دانیال رفت خدمت و رابطه مون کمتر شد
بعد از خدمت دوست دختر گرفت من موندمو یه کون گشاد بدون کیر
تحمل اون وضع برام سخت بود،که بعد از یک سال تو پارک با چند تا بچه باز باحال آشنا شدم و خودمو ارضا کردم
ببخشید طولانی شد
نوشته: فردین
@dastan_shabzadegan
جواد و شیلا (۱)
#خاطرات_نوجوانی #دخترخاله
سلام دوستان من جواد هستم و ۱۷ سالمه با قد ۱۸۲ و بدن نرمال و تهران زندگی میکنم با خانواده و یه خواهر کوچکتر به نام مهیا
و داستان درمورد دو سال پیش من با شیلا خانوم هست که اون بدن نسبتا خوب و ممه های بزرگ و کون گرد و تپلی داره کلا مامانم اینا کونشون زود بزرگ می شده و ممه های خوبی دارن کلا و الان ۱۵ سالشه و دخترخاله بنده هستش که خونمون ۲۰ دقیقه با ماشین فاصله داره اونم دوتا برادر محمد و مهدی داره که محمد ازش بزرگتر و مهدی کوچکتر هست محمد از منم بزرگتره و معمولا سركاره تا ۹ اینا و وقتی ما میریم خونه خالم فرصت خوبیه مهدی ام که تو باغ نیست مثل مهیا خوب بگذریم
یه روز خسته کننده دیگه میخواستیم بریم خونه خاله منم بیحوصله بودم رفتم نشستم اتاقشون تو بالکن بودم اونجا نت خوب بود اینستامو نگاه میکردم که بچه ها گیر دادن بیا بازی منم به سختی قبول کردم و بازیشون قایم موشک یا باشک بود من باید میگفتم کی کجا بره و خوب نوبت چشم گذاشتن مهیا بود گفتم شیلا تو بیا تو بالکن و مهدی تو برو تو اون یکی اتاق بعد چشمم افتاد به کون گندش فکر دستمالی به سرم زد و گفتم مهیا رو گمش کنم گفتم برو تو راه پله مهدی رفت اونجا فکر کنم اول مامانم گفت نرو بعد گفت مهدی رفته اونجا رفت دنبالش ۴ ۵ دقیقه ای وقت خریدم شیلا خندید و گفتم خم شو یهو نیاد ببینه تورو شیلا یه دامن مشکی پاهاش بود که تا بالای زانو بود و یه نیم تنه که نافش مشخص بود دستمو گذاشتم جای لخت بدنش یعنی نافش و بردم به سمت بالا گفتم مواظبم نیفتی گفت باشه
بعد کونش میمالیدم به کیرم حال میکردم از روشلوارم بعد آبجیم مهدیو پیدا کردو دنبال شیلا بود من نشستم دقیقا پشت شیلا کلمو بردم زیر دامنش یه شورت مشکی هفتی هم پاش بود مثلا هواسم نبود خوردم بهش هولش دادم دستمو همونجا زدم به شورتش که کصش معلوم بشه اون موقع پشم نداشت کصش و تمیز تمیز بود زیبا هم بود کصش و متوجه نشد گفتم ببخشید که آبجیم پیداش کرد و مهدی باید چشم میزاشت و آبجیمو فرستادم اون یکی اتاق و به مهدی گفتم برو راه پله هست مهیا بعد شیلا هم موند پیش من و اونجا یه در کونی اروم زدم بهش مثلا هواسم نبوده تعادلم از دست میدادم و اونم چیزی نمیگفت و من گفتم بازی خسته شدم جالب نیست زیاد گفتن چی بازی پس گفتم من دکتر شما مریض نوبتی بیایید پیشم یه پتو کف بالکن بود با یه بالش اوردم انداختم اونجا یه بالشم که بود اولین مریض مهیا بود شلوار و شورت مهیا تا زانو کشیدم پایین به به به خواهرم چه کصی داشت یکم دستمالی کردم و فرستادم بره بعد مهدی از رو شلوار زدم و شیلا رسید خواستم دامن شیلا دربیارم دست انداختم گفت میشه درنیاری گفتم مگه دکتر میری در نمیارن خوب منم دکترم گفت باشه دامنو کلا از پاش دراوردم یه بالش زیر سر و یکی زیر کونش گذاشتم و شورت هفتیو هم کامل دراوردم گفتم اگر میشه این نیم تنه هم در بیار اول ماساژ بدم بعد آمپول بزنم در بالکنو قفل کردم و خودمم شلوارم دراوردم کص و کون شیلا که دیدم کیرم بلند شد وی وی عجب کصی عجب کونی بعد یکم دستمالی و ماساژ که دادم کیرم گذاشتم در کونش با تف اروم کردم توش گفت آییی چی بود گفتم آمپوله الان در میارم یکم عقب جلو کردم بعد خیلی حشری بودم اونموقع نوجونم بودم مثل خروس سریع آبم اومد خالی کردم تو کون شیلا گفتم بیا اینم آمپولت خوب بود خودم کلی حال کردم بعد در کونشو با دستمال تمیز کردم و لباساش پوشید و رفت و گفتم باید ایندفعه بیمارستان بازی کنیم من دکتر و شیلا مریض و مهدی و مهیا پرستار اوکیه؟ گفتن باشه وسایلای دکتری اوردن جراحی و اینا بعد گفتم دوتا پتو بیارید اوردن و گفتم بیمار لخت بشه و قسمت بالای شکم یه پتو بندازید و قسمت پایین هم یکی شکمش عمل میشه و مهیا اینکارو کرد و گفتم مهیا برو اون یکی اتاق استراحت کن هر موقع کار داشتم صداتون میکنم و مهدی ام گفتم بره صدا میکنم رفتن نشستن و درو قفل کردم و مثلا شکمش تموم شد و باید بدنشو بررسی میکردم پتو هارو برداشتم لخت تو دستام بود و شلوارمو دراوردم و کصشو یکم لیس زدم و با ممه هاش بازی کردم و به بهونه چه مزه بودن لب هاش ازش یه لبم گرفتم و برش گردوندم و بازم گفتم یه آمپول بزنم و با تف بزور کردم تو کونش و آب مای خروسم زود اومد بازم ریختم توش و شب بود که بازی ام تموم شده بود و شیلا گفت دلم درد میکنه بخاطر آمپولا نیست منم سرچ کردم ببینم آبو بریزم تو کونش دل درد میگیره و فهمیدم انگاری یه دل دردی داره آره و گفتم آره خوب میشی اشکال نداره
ادامه قسمت بعد
نوشته: کس زیبا
@dastan_shabzadegan
پیراهنت در بیار
پیراهنشو در اورد و بازم صحنه ای جذاب تر دیدم با اینکه پسر بود خیلی کم سینه داشت و نوکش صورتی بود بردمش تو حموم آب و گرفتم رو رونش یکم که بود شروع کرد به ناله و جیغ کشیدن
گفتم چرا جیغ میکشی میگه میسوزه نمیتونم شورتمم خیس کردی بدم میاد
گفتم برم بیرون در بیار خودت یکم بشورش
گفت نمیتونم خودم حسابی میسوزه
گفتم راضی خودم درش بیارم؟
گفت آره بابا پسریم مشکلی نیست
گفتم باشه
برش گردوندم شورتشو که در اوردم یه دول نهایت ۶ سانتیه شق صورتی دیدم
گفتم تو این هیر و ویری رو چی شق کردی
گفت نمیدونم چرا شق شده
گفتم کوچیکه چرا
گفت نمیدونم خودمم
دیگه هم من فهمیده بودم که دنبال چیم هم اون دیگه تحمل نکردم با همون وضعیت برش گردوندم و به منظره نگاه کردم
گفت چیکار میکنی امیر
گفتم آرتام نمیخواد منو سیاه کنی من که میدونم مفعولی
گفت خب باشه ولی الان نه وضعیت پامو نمیبینی
گفتم من نمیدونم الان باید خالی شن
گفت:خواهش میکنم الان نه درش بیار میزنم برات
گفتم باشه سگ خورد
اول پیراهنمو در آوردم یکم از بدنم خوشش اومد ۱۹ سالمه ولی از ۱۶ سالگی مقطعی هم شنا کار کردم هم بوکس بدن خوبی دارم درسته بدنم به بدنسازا نمیرسه ولی خب بدکم نی
بعد شلوارک و شورتمو باهم کشیدم پایین
همونجوری دراز کشیده بود وسط حموم
رفتم تو سوئیت روغن بچه رو آوردم زدم به کیرم دستشو گرفتم گذاشتم رو کیرم گفتم بزن برام
شروع کرد به زدن منم چون خیلی بالا بودم واقعیتش زود آبم اومد همه رو خالی کردم رو صورت و بدن خوشگلش
عادت داشتم موقع سکس فحش بدم گفتم از رو صورتت لیسش بزن کونی بعدشم شستمشو آوردمش بیرون
خب این قسمت تموم شد قسمت بعدی به زودی آپلود میشه نگران نباشید
البته من یکم خلاصه کردم تا اینجا چون بعضیا خیلی گفتید زودتر به سکس برسونش منم که اطاعت کردم خب تا قسمت بعدی خداحافظ دوستان
نوشته: Amiro
@dastan_shabzadegan
سکس با خاله در نوجوانی
#خاله #خاطرات_نوجوانی
سلام این داستان مال بچگیمه حدودا ده ساله بودم چیزی از سکس نمیدونستم بیشتر وقتا تو خونه مادر بزرگم بودم یه خاله دارم مجرد بود همیشه خونه بود پدر بزرگم با گوسفندا بود مامانبزرگم بیشتر کارهای خونه انجام میداد یا نون میپخت خالم هروقت خونه خلوت بود میرفت حموم منم میبرد که با هم حموم کنیم من خوشم نمیومد برم حموم خلاصه میرفتیم حموم من حموم میداد اون موقع از سکس چیزی حالیم نبود ولی خالم میومد منو میشست میگفت وسط پا همیشه میکروب داره باید خوب شسته بشه با دستش میکشید وسط پام کیرم خوب میمالید بعدش منو داراز میکرد کف حموم مینشست رو شکمم کیرم خیلی کوچیک بود ولی میخورد به کصش حسش میکردم گردنمو میشست میگفت چقد چرکویی خلاصه بعد مدتها این هروقت فرصت گیرش میومد همین کارو میکرد بعد چند سال دیگه با سکس اشنا شده بودم۱۴سالم بود دیگه همش تو فکر خالم بودم ولی دیگه منو نمیبرد حموم چون بزرگ شده بودم یبار خونه مامانبزرگم بودم شب اونجا موندم خالم گفت شب بیا پیش من بخواب منم از خدام بود شب رفتم پیشش دیدم تو اتاق جاش انداخته بود یه شلوار یه تیشرت تنش بود گفت درو ببند چراغ خاموش کن بیا بخواب منم رفتم پیشش گفت قبلا بچه بودی زیاد میومدی اینجا الان دیگه تحویل نمیگیری گفتم اینجوری نیست من خیلی دوس دارم بیام اینجا شرایطش نیست گفت تو که راس میگی گفتم به جان تو منم گفتم بهترین موقعس حرفم بزنم ببینم چی تو دلشه گفتم خاله من همیشه بهترین حموم رفتنم با تو بوده گفت ای توله سگ اون موقع بچه بودی الان دیگه پشت لبت سبز شده گفتم که خب بشه گفت فعلا که قصد حموم رفتن ندارم خندید گفت بخواب منم نا امید شدم شب بخیر گفت پشت کرد بهم خوابید منم روبه خاله بودم خوابم نمیبرد تقریبا نیم ساعتی گذشت کیرم سفت شده بود یه کم رفتم جلو نزدیک خاله رفتم رفتم تا چسبیدم بهش مثلا خودمو زدم به خواب کیرم روی شیار کونش بود حس کردم بیدار شد بی حرکت موندم دیدم خبری نیست دستم گذاشتم روی باسنش بازم هیچ حرکتی نکرد یه شلوار نازک پاش بود کون نرمش زیر دستم بود خیلی استرس داشتم که نکنه ناراحت بشه یا چیزی ولی شهوت بهم غلبه کرده بود گفتم نهایتش بیدار بشه بزنه تو گوشم منم یه کم شلوارش اروم کشیدم پایین تاریک بود ولی کون سفیدش معلوم بود دیدم هیچ حرکتی نکرد زدم دستم از زیر شلوارش بردم داخل انگشت گذاشتم دم سوراخ کونش دیدم سفت کرد انگشتم لای کونش موند گفتم این بیداره یهو دستم کشیدم بیرون خالم گفت که مثلا منم نفهمیدم رنگم پریده بود استرس داشتم هیچی نگفتم از ترس برگشت سمت من گفت که بچه گی کم رو الان اینجوری دهنت چطوره چاک بست داره گفتم اره خیالت راحت گفت گوه میخوری پیش کسی حرفی بزنی اومد منو بغل کرد یه کم بوسم کرد منم بوسش کردم دست گذاشت به کیرم گفت نه بهتر شده میشه روش حساب کرد کیرم حدود ۱۳سانت بود ولی کلفت بود خالم یه کم خوردش بلند شد رفت پشت در دید زد اومد کرم برداشت زد به سوراخش به کیرم دراز کشید یه کم انگشت کرد توکونش گفت شروع کن منم اولین بارم بود واقعی میخواستم سکس کنم اونم دختر رفتم روش کیرم گذاشتم دم سوراخش فشار دادم اروم رفت داخل خالم گفت توله سگ برو تا ته رفتم روش رفت تا ته اروم تلمبه میزدم کون داخل نرم باورم نمیشد اینقد حال داد گفت که با سینه هام بازی کن منم دستم بردم سینش گرفتم چقد نرم بود لزت داشت خالمم بادستش با کصش ور میرفت منم اروم تلنبه میزدم داخل کون سفید نرمش بعد پنج دیقه داشتم ارضا میشدم گفتم دارم ارضا میشم گفت وایسا تلمبه نزن منم وایسادم گفتم حالت داگی شد لپ کونش باز کرد گفت بفرست تا ته دیگه اخرش بود گفت دست بیار کصم ماساژ بده شروع کردم ماساژ دادن یه چند دیقه ماساژ دادم صدای نفسهای خالم عوض شد دستش اورد رو کصش گفت شروع کن تلمبه زدن منم لپ کونش گرفته بودم تلمبه میزدم توکونش بعد یه دیقه خالم شروع کرد لرزیدن بالش گرفت جلو دهنش فهمیدم داره لزت میبره ارضا میشه منم خوابوندمش افتادم روش با سرعت تلمبه زدم توکونش منم ارضا شدم ابم ریخت تو کونش همون جوری بی حال افتادیم بعد چند دیقه بلند شدیم یه پارچه اورد خودموم تمیز کردیم اومدیم دوباره زیر پتو خوابیدیم تا صبح داستان واقعیه الان یه عده میان منویسن جقی دروغ گو از این حرفا
نوشته: علی
@dastan_shabzadegan
جرات پیدا کردم دستمو کشیدم دوباره روی کونش.عمدا هیچی نمیگفت ولی مشخص بود داره حال میکنه.دستمو که خواستم ببرم لای چاک کونش برگشت سمتم چشم تو چشم شدیم.گفت چته مرتضی.منم آروم رفتم جلوتر.لبهاشو بوسیدم.گفتم هیچی نیست عاشقت شدم.ساکت شدیم ۱ دیقه.صورتش سرخ سرخ شده بود.صورت منم دست کمی ازش نداشت.لبهامون بعد یک دقیقه چسبید بهم.زبونمو درآوردم و روی لب خوشرنگ زهرا کشیدم لبهاشو خیس کردم.مثل عسل بود لبهاش.من حشری اون از من بدتر.تازه میفهمیدم اون همکار ناقلا قبل از،من چه حال و هول هایی با زهرا کرده.لبهاشو لیس میزدم و صدای آه اوه زهرا خوشگل ترین پرستار بخش کل گوشمو پر کرده بود.همزمان دستام رو از پشت روی کون نرم و بزرگش میکشیدم لای کونشو وا میکردم لپ کونشو میکشیدم.رو ابرها بودیم.از جلو کیرم داشت با ساپورت خیسش سلام علیک میکرد.تکیه اش دادم به دیوار جلوی روپوششو کنار زدم.یه لکه کوچیک خیسی جلوی کوسش روی ساپورت بود.همون جا رو لیس زدم.و اولین طعم از آب کوس زن همکارم رفت دهنم.کمی که لیس زدم یهو فشار دستاشو پشت سرم حس کردم که سرمو روی کوسش فشار میداد.جلوی ساپورتش خیس خالی شد از آب دهن من و آب کوس خودش.
تازه گرم شده بودیم و من می خواستم بلند شم روپوششو باز کنم که تلفن بخش زنگ خورد.سریع جمع جور کردیم برگشتیم بخش.بخش دوربین داشت و نمیشد کاری کرد.از پشت میزش بهم چشمک میزد و میخندید.رفتم بهش پیام دادم قربون محل نصب ات بشم آبجی جونم.جواب داد محل نصب م توی دهنت داداشیم.دیگه تموم شد.مخ زن علی رو زدم.تلاش های ۱۲ ماهه ام اولین ثمرشو نشون داد.
صبح شیفت تموم شدنی سوارش کردم تا برسونمش.
از بیمارستان که خارج شدیم تو خیابان اومد سوار شد و حرکت کردیم.توی راه یه دل سیر کوسشو از رو ساپورت مالیدم.زهرا هم از خجالتم در اومد و از روی شلوار کیرمو حسابی مالید.نمیشد بیشتر از این کاری کرد.همینم غنیمت بود بعد یک سال.رسیدیم در خونشون.پیاده شد رفت.رفتنی گفتم به علی کوچولو هم سلام برسون.خندید گفت برم حساب دول موشی اش رو برسم.
یواش یواش روی ما به هم باز شد و زهرا کم کم همه زندگیشو برام تعریف کرد.پسره شوهرش کیرش کوچیک بود زهرا هم داف عالم.بالاخره یه جایی نشتی باید میداد از این کمبود.هرجا کاری داشت زنگ میزد میرفتم دنبالش.کم کم از داداشی شدم مرد مهربون من.
شیطنت سکسی دوم ما چند روز بعد اون شب بود.نزدیکهای ولنتاین بود و بهش گفتم اگر ممکنه علیو بپیچونه و بریم بیرون
قبول کرد.
ظهر ولنتاین زنگ زدم رستوران بودن دوتایی به مناسبت ولنتاین.گفتم عصر چند بیام که گفت راضیه جون ساعت ۴ در بیمارستان میبینمت.
تو کونم عروسی بپا شد.یک ربع به چهار دم در بیمارستان بودم.دیدم ماشین علی رو آورد پیاده ش کرد رفت.داف خوشگل قلب ما عین الماس اونور خیابان برق میزد.زنگ زد گفتم بیا این ور خیابانم.اومد سوار شد و قلب من هم عین کیرم شق شد.ساپورت شدیدا نازک قهوه ای.مانتو تا زانو چسبان و روش هم یه پالتو تا زیر زانو که منظره مخفی بمونه.دستشو بوسیدم گفتم بانوی من بریم.چشمکی زد و رفتیم.یه جایی بیرون شهر میشناختم باغات بود کلا.رفتیم.بهمن ماه زمستون ی نفرم نبود اون ورا ی کوچه بود دو طرفش درخت بود تابستونا درختا بالای کوچه دم میگرفتن خنک و سایه میشد پشت دیوار یه باغی.رفتم اونجا پارک کردم.اطراف رو چک کردم خبری نبود.کفشاشو درآورد صندلیمو عقب کشیدم اومد رو پاهام نشست.سرامون رسید بهم و لبها قفل هم شده.عین حیوونایی که بچه تازه به دنیا اومده شونو لیس میزنن همو لیس میزدیم.شاید ی ربع حتی بیشتر.کم کم حس میکردم لبهام میخواد ترک بخوره.زبونمو میکردم توی دهنش زبونمو میک میزد اون زبونشو میکرد توی دهنم من میک میزدم.کم کم هوا داشت تاریک میشد
گفتم بریم صندلی عقب
اول اون رفت بعدش من.شالشو از سرش برداشتم موهای خوشگلش ریخت روی مانتوش.دکمه های مانتوشو وا کردم.سینه های درشت و خوشگلش نمایان شدن از زیر پیراهنش.پیراهنشو آورد بالا یه عطر ادکلن مخلوط با بوی بدن حشری یه زن لوند اومد بیرون.می خواستی جز اون بو نفس نکشی.سوتینشو آوردم پایین ممه هاش افتادن بیرون.دهنمو گذاشتم رو نوک سینه چپش شروع کردم مکیدن و لیس زدن.اون یکی ممه شم با دستم میچلوندم.حالش دست خودش نبود دیگه.تکیه دادم به در سمت چپ اونم دراز کشید تو بغلم.دهنمو بردم رو ممه راستش شروع کردم لیسیدن گاز گرفتن.زهرا داشت له له میزد.هیچی حالیش نبود.از پایین کیرمو گرفته بود توی دستش از رو شلوار.گفت بذار بخورمش ازم جدا شد نشست پشت صندلی شاگرد کیرمو دراورد.دهن گرم زهرا و کیر خیس من.سرشو بوسید.سوراخ کیرمو با نوک زبونش لیس میزد.کیرم اگر زبان داشت چه حرفها ک نمیزد.کل طول کیرمو لیس میزد تخمامو لیس میزد.ولی هنوز نکرده بود دهنش.دستمو بردم پشت سرش تا اگر خواست بکنه دهنش اروم فشار بدم بره ته حلقش.نصف کیرم دهنش بو
ر نره داخل نمیتونم بیخیال بشم و منم میدونستم باید خودم بگم وگرنه منو نمیکنه و امشب از کیرش بهره نمی برم.اما من واقعا دلم برای کیرش تنگ شده بود.بجز شوهرم و بردیا با دونفر دیگه هم سکس داشتم اما هیچکدوم مثل بردیا منو رازی نکردن
کیرش از همشون کلفت تر بود بزرگ تر بود کمر سفتی داشت و خوب میدونست چجوری بکنه.میدونست کی محکم بکنه کی تند بکنه و کی در میاره و دوباره بکنه داخل(اره خب بایدم بدونه سالها بهش میدادم و میگفتم چی دوست دارم و چجوری بیشتر لذت میبره یک دختر)
نگاش کردم دیدم داره بیرونو نگاه میکنه بهش گفتم
-:بردیا!
+:جانم
-: منو بکن
…
نوشته: پری۷۷
@dastan_shabzadegan
خیانت به شوهرم با اکسم بعد ۷ سال (۱)
#دوست_پسر #خیانت
اینی که مینویسم خاطرس نه داستان
اسم من پری(مستعار)هستش و ۲۶ سالمه و متاهل
حدود ۶ سال پیش ازدواج کردم و قبل از اون یک دوست پسر داشتم بنام بردیا(مستعار) که سالها باهم بودیم و همه جاسکس داشتیم.ما توی یک شهرستان زندگی می کردیم که حدود ۸ سال پیش بردیا مستقل شد از خانواده و برای همیشه رفت تهران.
توی این مدت چند باری باهم در ارتباط بودیم تلفنی تا اینکه بردیا امسال اومد شهرستان و با هم صحبت کردیم و قرار گذاشتیم همو ببینیم.شرط من برای بیرون رفتن این بود که به هیچ عنوان فکرش سمت سکس نره و اصلا نمیخوام باهاش سکس کنم و خیانت کنم فقط به عنوان یک دوست باهم بریم بیرون و همو ببینیم…شوهر من توی کارخونه کار میکنه و هر دو شب درمیون یک شب شیفته.شبی که شیفت بود بردیا اومد دنبالم و با ماشین رفتیم بیرون.اونشب کمی دور زدیم و رفت توی یک جاده ی روستایی که قبلا اونجا تو ماشین خیلی سکس داشتیم ترسیدم و گفتم دوست ندارم زیاد از شهر دور بشیم و لطفا برگرد.به حرف من گوش نکرد و منو راضی کرد که بهش اعتماد کنم و یک مسیری رو بریم و بر میگردیم.توی راه کلی از زندگیامون صحبت کردیم و از مشکلاتمون گفتیم.اونشب ساعت حدود ۲ برگشتیم خونه و بهم گفت دیدی الکی استرس داشتی و میترسیدی و من بهش اطمینان پیدا کردم گفتم هروقت بودی بگو بازم باهم بریم بیرون.سه شب بعد ساعت ۸ که دوباره شوهر من شیفت بود پیام داد گفت فردا صبح برمیگردم تهران و معلوم نیست کی دوباره بیام اگه دوست داری امشب میام دنبالت بریم بیرون و ببینمت.اولش گفتم نه ولی راضی شدم برم.بهم گفته بود چون متاهل شدی دیگه نمیخوام باهات سکس کنم مگه اینکه خودت بخوای.اما بازم ته دلم بهش شک داشتم از سمتی هم بردیا بسیار خوش سکس بود و کار بلد با یک کیر کلفت که عاشقش بودم و سالها تو خودم بوده.شوهرم توی این یکی دو سال اخیر میل جنسیش کمتر شده ولی من هات و عاشق سکس بودم.به خودم گفتم پای حرفش میمونه و سکس نمیکنه باهام اما اگه یک درصد بخواد این کارو بکنه بذار اماده باشم.بهش پیام دادم ساعت ۱۰ شب بیا دنبالم.
رفتم حموم حسابی خودمو تمیز کردم و شیو کردم کلی لوسیون و بادی اسپلش زدم به خودم.از حموم در اومدم دیدم بهم پیام داده دیشب دعوت بودم و با دوستام مشروب خوردیم کمی مونده اگه شراب میخوری بیارم باهم بخوریم این پیامشو که دیدم بیشتر مطمئن شدم که امشب یک خبرایی هست اولش میخواستم نرم ولی ته دلم دوست داشتم باهام سکس کنه و دوباره لخت تو بغلش باشم وکیرشو بعد سالها تو خودم حس کنم.راضی شدم برم.بردیا استقلالی بود و عاشق رنگ آبی بخاطر همین یک سِت آبی پوشیدم براش و بهش پیام دادم نه نمی خورم و تو عم نخور(چون میدونستم وقتی بردیا مست میشه آبش تا یک ساعت نمیاد) و ساعت ۱۰ اینجا باش.
ارایش کردم لباس پوشیدم و اماده شدم بهم پیام داد سرکوچه ام.رفتم سوار ماشینش شدم و دوباره رفت بیرون شهر و همون جاده.بهش گفتم امشب منو تا ۱۲ برگردون یک موقه مهرشاد(شوهرم) برگشت خونه باشم.
دوباره فتیم همون جاده و دوباره گفتم چرا اومده اینجا و گفت این منطقه رو یاد دارم و میدونم امنیتش چجوریه.رفتیم تا یک روستایی گفت بریم خرید کنیم اما مغازه هاش بسته بود و تو راه برگشت بودم پیچید داخل یک فرعی.گفتم داری راهو درست میری گفت اره دیگه دارم برمیگردم با خودم گفتم من اینجاها نیومدم و شبه و شاید من اشتباه میکنم اما منو استرس گرفته بود با اینکه خودمو برای سکس آماده کرده بودم اما نمیدونم چرا استرس داشتم. تو راه بودیم و صحبت میکرد سرعتشو کم کرد در یک خونه وایستاد اطرافشو نگاه کرد و دور زد
-: اشتباه اومدی؟
+: نه بابا
وارد یک جاده خاکی شد که سر پایینی بود اونجا دیگه مطمئن شدم قراره امشب بهش بدم
-: چرا اومدی اینجا؟
+: یک کار کوچولو دارم الان برمیگردیم
-: این موقع شب این جاده ی خاکی که همش باغه چیکار داری؟
حرفی نزد و یک فرعی پیدا کرد و ماشینو پارک و خاموش کرد
-: چرا وایستادی؟
+: یعنی الان باید به توهم بگم پری؟
-: اره خب چرا اینجاییم؟
+: میخام برات کصتو بخورم
-: چی؟نه نمی خوام لطفا برگردیم اینجام خطرناکه و منم دوست ندارم
اطرافشو نگاه کرد و ماشینو روشن کرد دنده عقب گرفت با خودم گفتم وای پری چرا گفتی این واقعا الان فکر میکنه دوست نداری سریع گفتم میای یه جاهایی که ادم میترسه حداقل یه جای درست حسابی برو اینجا اگه الان بیان بالا سرمون خفتمون کنن کونمونم بزارن هیچ کاری نمیتونیم بکنیم.اینو که گفتم ترمز گرفت و دنده عقب برگشت رفت داخل همون فرعی و گفت اینجا جاده ی باغه و اینجا همشون زمین کشاورزین این فصل هیچکس اینجا کار نداره و رفت و آمد نداره ماشین هم توی اینجا از جاده دیده نمیشه و ماشین رو خاموش کرد.
بغلم کرد و بوسید کمی همراهیش کردم و دستشو برد سمت کمربندم( شلوارم کمی برام گشاد شده بود و کمربند میبستم) و گفت کمربن
کیر کلفت ۱۰ هزار تومانی
#جلق #سن_بالا #گی
سلام . به خواننده های باحال حشری.
اسمم سهراب است . این داستانی که براتون تعریف میکنم برای ۶ سال پیشه . که هنوز کرونا نیامده بود.
خانه ما تو یه ساختمان ۵ طبقه است که ۳ طبقه اول دو واحدی و ۲ طبقه آخر تک واحدی است .
که خود سازنده ساختمان ط۵ میشینه. و بقیه رو فروخته بود .
که یه مرد ۶۰ ساله و یه زن فکر کنم ۵۰ ساله بود .
که اسم مرده پرویز بود . و وضع مالی خوبی داشت .و خانمش یه ۳ماهی بود مرده بود به علت سرطان سینه.
من دیپلممو گرفته بودم و دفترچه خدمتم رو هم فرستاده بودم و قرار بود برم سربازی .
قرار بود شنبه برم پادگان . که مادرم گفت . خودتم هستی بیا اش پشت پاتو بپزم . خودتم برو پخش کن .
چهارشنبه رفت و خرید هاشو کرد . و پنجشنبه آش و بار گذاشت .
و با کمک خالم ظرف آش هارو پر میکرد و من تو محل پخش کردم و برای اهالی ساختمان رو هم دادم و برای آخریش که آقا پرویز بود . رفتم طبقه آخر و زنگ رو زدم .کمی طول کشید که بیاد .
و گفت کیه . که من گفتم سهرابم . اش آوردم براتون.
در باز شد . و جلوی در وایسادم ولی آقا پرویز نیومد .
که داد زد . سهراب بیا تو ببر بزار تو اشپزخانه . من الان میام .
کتونی مو در آوردم و رفتم تو . خونه خوشگل و بزرگی داشت .
رفتم طرف آشپزخانه و آش رو گذاشتم رو اپن آشپزخانه . برگشتم که برم . دیدم تلوزیون روشنه و رو کانال سوپر ماهواره بود و داشت فیلم سوپر پخش میکرد.
ناخودآگاه وایسادم و نگاه کردم و کیرمم سیخ شده بود .
متوجه نشدم چند دقیقه داشتم نگاه میکردم . که آقا پرویز .
از تو اتاق اومد بیرون و از این لباس خوابای مدل تن پوش تنش بود… اومد و سلام داد و دست داد و منم سلام علیک کردم .
تشکر کرد و پرسید بابت چیه . گفتم دارم میرم خدمت .
گفت بشین . نشستم رو مبل و اونم نشست کنارم .
و کمی از خدمتش تعریف کرد .
و تو این حین هم فیلم سوپر که داشت پخش میشد و سرو صدای زنه که دو تا کیر کلفت داشتن میکردنش تو سالن پخش میشد و آقا پرویز داشت همش حرف میزد و منم اصلا به حرفاش توجه نمیکردم . بیشتر حواسم به فیلم بود و گه گداری سرمو تکون میدادم و به تلوزیون یه نگاه سریع مینداختم و حسابی حشری شده بودم . و کیرم سیخ شده بود .
آقا پرویز که متوجه سیخ شدن کیرم شده بود .
گفت . سهراب زمان ما تو سربازی تو غذامون کافور می ریختد . که سربازا کیرشون سیخ نشه . بخان همدیگرو بکنن .
یه بار یه مافوق داشتیم . که رو من نظر داشت و دو بار منو خفت کرد که بکنه . ولی نتونست و آخر منو مجبور کرد که یه بار تو دستشویی براش ساک زدم . .
تو خدمت مواظب باش و با هیشکی زیاد صمیمی نشو . و به کسی رو نده .
بعد بلند شد رفت اشپزخانه و دو تا چای ریخت . و گفت . حواست به تلوزیونه. بیا چای بخور و با هم نگاه کنیم .
نشست کنارم . و صدای تلویزیون رو کمی بیشتر کرد . و بند تن پوشش رو باز کرد و پاش معلوم شد .
شلوار پاش نبود و پای پشمالوش رو انداخت بیرون . و گفت .
از زمانی که زنم خدا بیامرز مرد . من خیلی تنها شدم .
و برای سرگرمی ماهواره نگاه میکنم و با این فیلمها خودمو سرگرم میکنم .
بعد بلند شد رفت اشپزخانه قند رو که یادش رفته بود بیاره.
بلند که شد دیدم که . تن پوشش که باز شد . یه شرت سفید و یه زیر پوش سفید تنش بود و کیرش سیخ شده بود .
منم هیچی نمیگفتم . فقط آب دهنمو قورت میدادم .
و دستم رو کیرم بود .
از اشپزخانه اومد و نشست کنارم . تو این حین دستشو گذاشت رو کیرم و فشار داد . و گفت سیخ کردی پسر .
منم سیخ کردم . فکر کنم دوتاییمون یه جق لازمیم.
و کیرمو فشار داد . و گفت تو واسه منو جق بزن من واسه تو .
من هیچی نمیگفتم . احساس میکردم گلوم خشک شده .
تو این حین ماهواره یه فیلم گی رو شروع به پخش کرد . که یه مرد سن بالا داشت با یه پسر عشق بازی میکرد و میخواست که بکنتش.
یه دفعه آقا پرویز زیپ منو باز کرد و کیرمو در آورد و تو دستش گرفت .کیرم کلا تو دستش گم شد . من کیرم کوچیکه ۱۳ سانته .آقا پرویز گفت رو کیرت کار کن . بزا گنده شه . فردا زنت ازت ایراد نگیره.
بعد دستمو گرفت گذاشت رو شرتش و رو کیرش فشار داد و گفت فکر میکنی چند سانته . گفتم نمیدونم .
گفت بلندیش به اندازه یه پوله .
بعد بلند شد و رفت تو اتاق واز تو اتاق یه ۱۰ هزار تومانی آورد.
و نشست کنارم و شورتشو کشید پایین .
و کیرش افتاد بیرون .
۱۰ هزار تومانی رو گذاشت رو کیرش .
کیرش از پایین تا لبه کلاهکش هم قد ۱۰ هزارتومانی بود و کلاهکش بیرون پول بود .
گفت . کیرم اندازه ۱۰ هزار تومانیه. و دستمو گذاشت رو کیرش و دست خودشم دور کیر من حلقه کرد و شروع کرد بالا پایین کردن . و گفت تو هم برای من جق بزن .
و تواین حین که داشتم برای آقا پرویز جق میزدم . هر دو فیلم گی رو هم نگاه میکردیم. که مرده کرده بود تو کون پسره و داشت تلمبه میزد. و آب مرده اومد و . ریخت تو کون پسره
ضربدری در باغبهادران
#ضربدری
سلام
خاطره ای که مینویسم واقعیه ولی حوصله پرداختن به لحظه های سکسی را ندارم،کوتاه و مختصر برای زود انزالهای سایت که زود کارشون میشه😉
خوب اول بگم که منم مثل خیلی هاتون دوست دختر و دوست زنهای زیادی داشتم و هنوز هم دارم،سال ۹۸ بود که با یه خانمی آشنا شدم که اوایل در مورد خودش و اینکه از شوهرش جدا شده مثل سگ بهم دروغ گفت ولی بعد از مدتی به اشکال مختلف لو رفت و فهمیدم شوهر و دوتا بچه داره و خیلی هم حشری و تشنه کیره،ظاهرا شوهرش مریضی قند داشت و نمیتونست حالش بیاره و کلا کیرش بلند نمیشد،القصه بعد از حدود ۱ سالی که خودم چندین بار باش سکس های متنوع و داغی داشتم بین صحبت ها متوجه شدم شوهره بدش نمیاد یه سکس غیر عرف داشته باشه و بهانه کرده و به زنش گفته بود که یه خانم برام جور کن بیاد ببینم فقط با تو کیرم بلند نمیشه یا کلا کیرم از کار افتاده،منم تا فهمیدم گفتم بهش بگو تنها تنها نمیشه و منم بعد از این همه بی کیری نیاز دارم یه حالی کنم،زنه رفت گفت و شوهره هم قبول کرد(البته دارم خلاصه میکنم،کلی آب طاب داشت قبول کردنش) اما گفته بود بشرط اینکه حتما باید یه زوج زن و شوهر باشن،گفتم بگو باشه یه زن و شوهر توپ برات اوکی میکنم….جونم براتون بگه منم سریع زنگ زدم یکی این خانم پولیها که اتفاقا چادری و محجبه هم بود و یه ویلا اجاره ای تو باغبهادران اوکی کردم قرار گذاشتیم و چهار نفری رفتیم ویلا…البته شوهره به محض اینکه منو با خانم پولیه دید دوزاریش افتاد ما زن و شوهر نیستیم چون تیپ و استایل ما اصلا به هم ربطی نداشت ولی چون خودشم حشری شده بود چیزی نگفت و رفتیم سمت ویلا…قبل از اینکه بریم تو ویلا نهار و مشروب و تنقلات گرفتم و رفتیم و نشستیم به خوردن غذا که تموم شد و یکم کله هامون گرم مشروب شد شوهره را با خانم پولی فرستادم تو اتاق و خودم هم چسبیدم به زنش،ولی روراست اینطور اصلا هیجانی نداشت و یکم که گذشت گفتم پاشو بریم تو اتاق کنار اونا…اولش زنه می ترسید ولی اسرار کردم بریم که تنوعش لذت بخشه و کاملا لخت رفتیم داخل…وقتی رفتیم تو اونا هم لخت بودن و کیر شوهره بلند نمیشد و خانم پولی گرفته بود تو دهنش و داشت تلاششو میکرد باندش کنه…منم اینجا یکم هول شدمو خریت کردمو تند رفتم و زنشو پوزیشن داگ استایل انداختم رو تخت کنار اونا و بدونه مقدمه گذاشتم در کسش و یک ضرب فشار دادم توش….واااای نمیدونید چه جیغی زد و خوابید رو تخت خخخخخ
شوهره که کیر کلفت منو جیغ زنشو دید مثل اینکه یهویی از خواب بیدار بشه یهویی فریاد کشید…اووووی چکار میکنی زنمو پارش کردی خخخخ
واااای هر وقت یاد اون لحظه می افتم هم خندم میگیره هم کلی به خودم فحش میدم که این چه ناشی بازی بود من در آوردم خخخخ
القصه…شوهر جان غیرتی شد و گفت دیگه نمیزارم کاری کنی و زنشو برداشت و رفت تو سالن و من و خانم پولیه موندیم تو اتاق
منم دیدم فعلا باید این کیرمو بخوابونم بعد یه خاکی دیگه بسرم کنم…خانم پولیه را انداختم رو تخت و تلمبه را شروع کردم،البته اینم بگم که قبلش قرص زده بودم و کیره حسابی به تاخت می رفت،یکم که گذشت و در اتاق خواب باز بود و صدای سکس ما تو خونه پیچید زن طرف از تو سالن میومد تو اتاق و ما رو نگاه میکرد و خودشو میمالید و شوهره هر دفعه صداش میزد بیا اینطرف ولی اون میرفت و دوباره میومد و همش داشت به شوهرش قور میزد که من کیر میخوام و دارم داغون میشم….نهایتا شوهره بلند شد گفت ما میخوایم بریم و ما را برسون تا یه جا با تاکسی برگردیم اصفهان،منم دیگه قاطی کردم و زنشو کشیدم تو اتاق گفتم به شوهرت بگو قرار ما این نبوده و اگر میخوای اینطوری بری باید نصف هزینه ها را بدی و من چند میلیون خرج کردم که یه حال توپ بکنیم نه اینکه نصف نیمه بزارید و شوهرت اگر میخواد بره کاریش ندارم ولی تو باید امشب را اینجا بمونی والا هزینه ها را باید نصف نصف پرداخت کنید…زنه رفت به شوهره گفت و منم رفتم تو سالن دیگه نذاشتم شوهره به زنه جواب بده،خودم سریع تکرار کردم که اگر تو میخوای بری بیا تا ببرمت پیش تاکسی ها تا بری و ما امشب اینجاییم،شوهره یه مکث کرد و البته خیلی عصبانی بود گفت باشه منو برسونید،منم سریع لباس پوشیدم و چهارتایی رفتیم رسوندیمش تا تاکسی ها و یکم دیگه خرید کردیم و برگشتیم ویلا…
سرتون رو درد نیارم،تا فردا بعدظهر موندیم ویلا و این دوتا زنو طوری کردم که به قول خودشون تا چند روز زخم بودن…ولی فردای روزی که زنه را رسوندم خونه و رفته بود پیش شوهرش،ازش پرسیدم رفتی خونه چی شد؟گفت منو که دید یه سیلی بهم زد و گفت دیشب تا حالا داشتی بهش کس میدادی؟زنه هم گفته بود خودت گفتی بمون تازه خودت قبلا بهم گفته بودی اگر خواستی میتونی بری با یکی تا ارضات کنه،خوب منم رفتم و اگر نمیخوای طلاقم بده برم…شوهره هم دیگه چیزی نمیگه و داستان تموم شد…البته فروردین سال ۱
🔴#فوری/ رهبر انقلاب دستور توافق صادر کرد❗️
توافق میان ایران و آمریکا❗️
مشاهده جزئیات