جستوجوی داستان: @NewStorysBot حرفی سخنی داشتی:
من خیلی تحریک شدم تا اینکه یهو تا ته کردم یهو دوباره گوزبد گفت در بیار گفتم صب کن الان اوکی میشه گفت درد دارم گفتم در بیارم بدتره ی نمه ک آروم شد شروع کردم تلمبه زدن اینم بگم قبل شروع سکسمون یه نصف قرص ب۲ انداختم بعد در آووردم گفتم برگرد لنگاتو هفتی باز کن کردم توش هم میکردم هم سینه هاشو میمالیدم و میخوردم اونم حشری شده بود بهش گفته بودم من عاشق حرف زدن تو سکسم حرفای سکسی ناله و…گفتم خود حرف زدن خیلی تحریک کنندس تلمبه میزدم ناله میکرد جوووون چ کیری پارم کن جرم بده تا اینکه حس گرفتم بهش گفتم حس گرفتم اونم ناله میکرد میگفت آب میخوام آب داغ تو آب مردونگیتو گفتم نازی تا گفتم میخوام بشم منو محکم بگیر تلمبه میزدم و لب بازی گفتم میخوام منو محکم گرفت پاهاشو حلقه کرد دور کمرم منم خالی کردم تو کونش تا ریختم گفت جوون چ داغههه قربون صدقم میرفت فدات بشم مرد من نفس من بعدش چند دقیقه روش بودم بعدش پا شدم اونم پا شد ی فشار آوورد ب سوراخش زد بیرون نصف آبم از کونش بعدش خواست بره دستشویی گفتم با دستمال بگیر نریزه رو فرش .دیگه تا مدت ها برنامه همین بود اونم بهش مزه کرده بود و اینکه هورنی بود . امیدوارم که خوشتون اومده باشه مرسی از وقتی که گذاشتید و خوندید.🌹
نوشته: امیرعلی
@dastan_shabzadegan
ری لباسامو پوشیدم و گریه میکردم…درو باز کرد گفت گمشو برو…مننمیدونستم کجای این شهرم وقتی از خونش زدم بیرون فقط راه میرفتمولی نمیدونستم کجا میرم…انقدر راه رفتم که یکجا بیهوش افتادم وقتی بیدار شدم تو بیمارستان بودم و مادرم بالا سرم گریه میکرد…دکتربهشون گفته بودن ک بمن تجاوز شده و مادرم همشفحش میداد ک ذلیل شی امروز کجا رفتی کار کی بود بابات داره دیوونه میشه داداشت میخواد بکشتت…که من طاقت نیاوردم جیغ زدم همش تقصیر داداشمه داداش فلانی منو گول زد منو بدبخت کرد همینطوری گریه مبکردمجیغ میزدم مامانم خشکش زده بود مات نگاه میکرد ک بابام اومد تو و اونم جریانو فهمید و زد تو سرش و نشست…انقدر بمن مسکن میزدن که یکی دوروز کلا خواب بودم و وقتی بیدار شدم فهمیدم داداشم دربه در دنبال اون پسره و اصلا خونه نمیاد و مامانم همشگریه می کرد و کنارم بود…وقتی اوردنم خونه مستقیم رفتم اتاقم نمیتونستم توچشمای کسی نگاه کنم تمام وجودم پر از خشم و کینه بود و دیگه کلا مدرسه ام فراموش کردم و دایم تواتاقم بودم و خانوادمم ازخداشون بود من بیرون نرم چون دیگه مایه ننگشون بودم و بزور مامانم روزی یه وعده واسم غذا میاورد و اصلا کسی بامن حرف نمیزد چندین ماه فقط تواتاقم بودم و قشنگ یه ده کیلو لاغرشدم و شده بودم استخون…دیگه حتی گریه ام نمیکردم فقط دیوارو نگاه میکردم…ادامشو اگه دوست داشتین بازم مینوسم الان بخاطر مرور خاطرات واقعا حالم بد شد…
نوشته: معصوم
@dastan_shabzadegan
بود، دیگه وقتش بود میدونستم اشتباه و بعدا جفتمون پشیمون میشیم ولی برام ذرهای مهم نبود.
رفتم سمتش و لباشو بوس کردم… انگار دوباره زنده شدم او اون لحظه فقط چشمامو بستم و بوسیدمش
مکث کردم ببینم واکنشش چیه کاملا منتظر بودم که یا هلام بده یا با چک بزنه تو گوشم یا هرچی، ولی بجاش دستای نحیف شو پشت کلم حس کردم، سرمو آروم به سمت خودش هدایت کرد و شروع کردیم به بوسیدن هم دیگه…دلم میخواست تا ابد تو اون لحظه بمونم.
بعدش همه چیز خیلی سریع پیش رفت، من رفتم سمت گردش و همینجوری بوسه میزدم و میرفتم پایین، صدای ناله های آرومش و نفسای گرمش که مستقیم میزد به گوشم داشت روانیم میکرد
دستمو گذاشتم رو سینهاش و تاپی که تنش بود دادم پایین
سینه هاش کوچیک بود ولی خیلی ناز و خوش فرم بودن
ممه هاشو جوری میخوردم انگار جن زده شده بودم
دستام پشت کمرش بود و آروم بلندش میکردم سمت خودم و با ولع میخوردم سینه هاشو، ناله هاش داشت شدید تر میشد و من حشری تر
دلم میخواست وجب به به وجب بدنشو بوس کنم باورم نمی شد که این کیمیا عه جلوم اینجوری داره ناله میکنه
دستمو آروم بردم سمت شرتش که کسشو بمالم
کیمیا یواش دستمو نگه داشت تو همون حالی که داشت، با یه صدای گرفته گفت
_ک: “…صدرا…من پرده دارم…”
_من: “فقط میخوام حس خوبی داشته باشی الان…توقعی از تو ندارم…”
تو چشمای غرق در لذت و خمارش نگاه میکردم و دستمو بردم تو شرتش، اولش یه ذره سفت کرد بدنشو ولی وقتی شروع کردم به مالیدن کسش وا رفت بدنش، لیزر کرده بود و کاملا بی مو بود و خیس شده بود
با چشماش انگار داشت التماسم میکرد که آب شو بیارم منم به شدت کسشو میمالیدم و اونم با مالش های من بدنش می لرزید
خیلی دلم میخواست کسشو بخورم ولی گفتم شاید بدش بیاد از اون کار ریسک نکردم
من سکس داشتم قبلا ولی هیچ وقت حس و لذت این لحظه رو نداشت برام
اینقدر جلوم خوشگل داشت ناله میکرد و میپیچید به خودش کیرم داشت میترکید تو شلوارم، از مزهاش سیر نمی شدم
با شدت وحشتناک لباشو میک میزدم زبونامون داشتن میرقصیدن تو دهن هم دیگه اونم داشت بدنشو تاب میداد از شدت حشریت تا آبش بیاد
نفسنفس زدنش به اوج رسیده بود و چند تا لرزش شدید داشت و دستم حسابی خیس شد فهمیدم ارضا شده
از روش بلند شدم
جفتمون مونده بودیم چی بگیم
تو ذهنم میخواستم همونجا بهش بگم “کیمیا من عاشقتم، میخوام باهات باشم…”
دلم میخواست تو همون اتاق شب بمونم و تا خود صبح با هم دیگه سکس کنیم… شاید ته دل اونم همین بود و منتظر بود من قدم ور دارم
ولی به خودم اومده بودم و میدونستم که علی با بقیه دوستامون بیرون دارن فوتبال میبینن و هر لحظه امکان داره یکی بیاد حال ما ۲ تا رو چک کنه
سرو صورت کیمیا رو که هنوز داشت آروم نفس نفس میزد ناز کردم موهاشو از رو پیشونیش زدم کنار و پیشونیش رو ماچ کردم.
میدونستم کل توانمو بیاد بزارم که بتونم خودمو قانع کنم که از این اتاق بره بیرون
بهش گفتم: “سردت میشه برو زیر پتو استراحت کن، چیزیم خواستی صدا کن”
اینو گفتم یه بار دیگه ماچش کردم و خودمو به زور بلند کردم و رفتم بیرون.
خدارو شکر فوتبال هنوز تموم نشده بود و کسی اصلا متوجه نشده بود
منم بهونه آوردم که خیلی خستهام باید برم شرمندهو اینا…
از این ماجرا الان یکی دو ماهی میگذره، دیگه با کیمیا تو اینستا حرف نزدم یعنی نمیدونم چی بگم، یه وقتایی برای هم Reel میفرستیم ولی در همین حد
یکی دو بارم باز مهمونیی چیزی بوده دیدمش ولی حرف باهاش نزدم
احساس میکنم ازش سو استفاده کردم و بینمون تا ابد یه چیزی هست که شاید بهتر بود نباشه
ولی حالا کی میدونه؟ شاید یه روزی تونستم باهاش مستقیم دربارش صحبت کنم
اگه کسل کننده بود و توش سکس نبود شرمندهام ولی خوب نمیخوام خالی ببندم، بازم امیدوارم خوشتون اومده باشه.
نوشته: Mrfoxfak
@dastan_shabzadegan
یاری خلاصه نزدیک به۳سال رابطه من و مهتاب ادامه داشت و هیچ وقت سوتی ندادیم حتی موقعه ای که پروانه کوچولو به دنیا آمد همه میگفتن شبیه داریوشه که خانمم بدش میومد .خلاصه کوس کردن ما ۳سال طول کشید تا اینکه یک شب مادرزنم مچ ما رو گرفت…
اگه دوست داشته باشید ادامه رابطه من و افسانه رو براتون مینویسم.
نوشته: مادرزن صبورم
@dastan_shabzadegan
خوام ثمین صدات بزنم و این اسم به چشات میاد، خوابوندمش روبه شکم.گفت بزار لخت بشم.گفتمش نه مانتو مشکی رو یکم دادم بالا و شلوارشو که لی آبی بود یکم کشیدم پایین طوری که بتونم کس و کونشبزارم
تف زدم
گذاشت سر کصش
رو دیوار عکس ثمین بود
خوابیدم روش،سرمو گذاشتم لای گردنش و صورتم به تشک تخت ثمین میخورد و بوی ثمین رو میداد،گذاشتم سر کصش
انگارواقعا ثمینزیر پام بود
فشاردادم
آهش بلندشد.گفتمش تو ثمینمنیییی
شروع کردم به تلمبه زدن
در حالی که چشممبه قاب عکس ثمین بود
و خودمو تو آینه بلندی که تو اتاق مجاور تخت خواب بودمیدیم و از اینکه دارم رو تخت ثمین تلمبه میزدم لذت میبردم و خودمو برای هزارمین بار رو تختش خالی کردم این دفعه کس واقعی بود
ادامه دارد…
نوشته: Bro,sis
@dastan_shabzadegan
هوسی که تبدیل به عشق شد (۱)
#تابو #خواهر
سلام.اسم من حمید هستش
این داستان بر اساس واقعیته.و با خواندنش متوجه میشید که حقیقته یا برخواسته از یک ذهن جقی هستش.این داستان ،سریالی نیست بلکه حالت پازل مانند داره و سعی میکنم تموم بخش های داستان رو براتون تعریف کنم.
در توضیحات اولیه باید بگم که من در یک خانواده کاملا شلوغ زندگی میکردم.که چهار برادر و چهار خواهر بودیم.
سیستم چینش ما هم به این شکل بود که دو تا برادر بزرگ،چهارتا خواهر وسط و دو تا برادر کوچک،که من بچه آخری بودم
و از پنج سالگی ،سال ۷۶که یادم میاد
دوتا برادر بزرگم و سه تا از خواهرام ازدواج کرده بودند و از پیش ما رفته بودن.بچه های خواهربزرگم یکی دو سال از من کوچکتر بودند
من در یکخانواده کاملا مذهبی زندگی میکردم
و پدرم، من و برادر بزرگترم که دوسال از من بزرگتر بود رو به زور می فرستاد مسجد و جلسه قرآن
و خواهر آخری که چهار سال از من بزرگتر بود و اسمش ثمین بود هم با مادرم بعضی اوقات می رفت مسجد
و بیشتر شبها،نماز شب میخواند و خیلی به آخرت این اراجیف یه زمانی اعتقاد شد،
من از بچگی که شعله شوت در من روشن شد،چشم به خواهرم آخرم یعنی ثمین داشتم،
خانواده ما تقریبا همه سبزه بودیم
یکیروشنتر یکی تیره تر، و من به نوعی سیاه ترین عضو خانواده بودم و خواهرم ثمین برعکس من سفید برفی بود و پوست سفیدش به مادرمرفته بود،
همیشه از بچگی دیدش میزدم.
خلاصه روزها و سالها به همین منوال گذشت.
مشخصات خواهرم ثمین،قدش تقریبا۱۵۵,نه لاغر بود نه چاق
معمولی.کونش خربزه ای و سینه هاش از اینا بود که نوکشون قرمز تیز و رو به بیرون بود
ورزشنمیکرد ولی کمرش باریک بود و وقتی مانتو میپوشید،طاق های کونش میزد بیرون و حشری میشدم.قیافشم معمولی بود و موهاش سیاه بلند
مشخصات خودم،
قد ۱۷۰ تقریبا لاغر.سبزه تیره
قیافه هم معمولی
واسش هم زیاد خواستگار میومد ولی هربار یه ایراد میگرفت و به امید اینکه یه پسر تحصیل کرده گیرش بیاد،درس خواند،رفت دانشگاه.لیسانسگرفت.ولی دیگه سنش تو ۳۰رفت و دیگه ازدواج نکرد تا خود الان هم مجرده
خانه ما هم تقریبا کوچیکبود و اتاق خواهرم سر پارکینگ بود و منوبرادرم هم تو پذیرایی میخوابیدیم
پدر و مادرم هم که سنشونزیاد بود و پیر بودن تو هال میخوابیدن
برادرم کاشی کاری کار میکرد و منم درس میخواندم.اجازه بدید اسم شهرمون رو هم نگم
پازل ۱؛
من از بچگی همیشه به یادش(ثمین) جق میزدم
همه راها رو رفتم و بعد از مدتی دیگه برام تازگینداشت
اولا میرفتم تو اتاقش و با لباساشجق میزدم
یا اینکه وقتی از حموم می اومد بیرون،به بهانه دوشگرفتن میرفتم تو حموم،از قبلشمبا خودم چندینبادکنک میبردم.و با آب گرم بزرگشونمیکردم و میزاشتم تو شلوار و لباساش و به نوعی هیکلشو درست میکردم و چونداخل بادکنک ها آب گرم بود،مثل بدن واقعی،گرم و حشری بود
میخوابیدمروشون و زیر دوش تلمبه میزدم ولی زیاد فشار نمیدادم که بادکنکها در نرن
خلاصه آبمو تو شرت و شلوارش خالی میکردم
چند وقت بعدش چشمم خورد به این مانکن های بادی خانم،
ازشون تهیه کردم
موقعه هایی که خونه نبود و میرفت مطب دکتر(منشی دکتر بود)
میرفتم تو اتاقش و لباساشو تن مانکن بادی میکردم و رو تختخواب خودش که بوی خوش خودشو میداد شروع میکردم به تلمبه زدن،طوری که صدای جیر جیر تختشو بشنوم،چون بیشتر حشریم. میکرد آبمو بارها تو تختش خالی کردم
پازل ۲؛
که واقعا یه خاطره شیرین و جذاب و به یاد ماندنیه برا خودم
تابستون سال۸۳بود،
پدرم میخواست ما رو با قطار ببره مشهد
همگی شوق و ذوق داشتیم
از صبح که بیدار شدیم.شروع کردیم به جمع و جورکردن وسایل،لباس بپوش.اتو کن.دوش بگیر و و و
خلاصه روز پر کاری بود و بلیط های قطار هم برای ۷بعد از ظهر بود
تو این سفر من و ثمین و پدر ومادر و برادرم و خواهر بزرگترم و پسر کوچیکشبودند.و یک کوپه قطار برا خانوادهخودمونگرفته بودیم،
ثمین یه مانتوسورمه ای رنگ تقریبا تنگ که تا سرزانوش می اومد و قوس کمر و باسنشو قشنگ نشان می داد با یه شلوار لی که من عاشق این تیپش بود و بارها باهاشون جقزده بودم،پوشیده بود.البته تا راه آهنچادر زده بود ولی تو قطار چادر رو در اورده بود
سوار قطار شدیم.هیجان،بگو بخند تا آخرای شب،از خستگی شدید همه خوابمون گرفت
ساعت حدود ۲ بود که بیدار شدم برم دستشویی
رفتم و برگشتم که بخوابم
چشمم خورد به ثمین که موهاش پریشون ریخته بود سرو سینش، و چند دکمه مانتوش رو بازکرده بود چون گرمش شده بود
همون جا فکر شیطانی به سرم خورد.ثمین کنار دیواره قطار خوابیده بود.و من کنارخواهربزرگم بودم.و پسر کوچیکهخواهرم هم بین خواهربزرگو ثمینخوابیده بود،با هزار بدبختی از بالا سرشون رفتم و خودمو رساندم به ثمین.شانس خوبی که آورده بودم.قطار قدیمی بود.زیاد تکون میداد و سروصدا میکرد.از اونجا هم که روز خسته
کی از شروط لطفا حذف کن من نمیتونم با همکارات سکس کنم تو بیمارستان برامون دردسر ساز میشه لطفا درک کن
ایوب. من چطور بعد بهشون ثابت کنم که شما رو کردم چون همیشه بهم سرکوفت میزنن این دوتا رو نتونستی بکنی با این همه ادعا
ستایش. اینو بسپار به ما خودمون پیش بقیه برات عشوه میایم تا بفهمن ما رو هم کردی
ایوب. اگه تونستین موفق شین من حرفی ندارم و رو کرد به رویا گفت من میرم بخوابم تو هم همینجا پیششون بخواب چون صبح من باید زود برم بیمارستان
منم دست دراز کردم سمت رویا گفتم بیا گفت بزار موهام خشک کنم میام
ایوب رفت
ستایش هم از دپرسی بیرون اومده بود
و خوشحال بود
خسرو. خانوم دکتری که ایوب میگفت کیه
ستایش. تازه اومده منم زیاد نمیشناسمش تازه تخصص گرفته آومده طرح تقریبا هم قد هیکل منه و فکر کنم متاهله تو دستش حلقه داره
خسرو. کجا ساکن شده
ستایش. فعلا تو مهمانسرای بیمارستانه تا بهش جا بدن و تعطیلات قرار بره خونه
رویا هم اومد و گفت از فردا باس بریم تو کارش باش رفاقت کنیم بیاریمش پیش خودمون
ستایش. آره اینجا بیاد راحت تر میشه روش کار کرد
خسرو. هر کاری میکنید زودتر تا من هستم یه کامی هم من ازش بگیرم
رویا. خسته نمیشی انقدر سکس میکنی
خسرو. چرا خدای این چند روز خیلی بهم فشار اومده اشاره کردم به کیرم گفتم
ببین آخه باز بیداره آماده
ستایش. رو رو برم
رویا. بخوابیم تا دوباره خسرو نیومده رومون
خسرو. نه کاریتون ندارم ولی صبح نامردی نکنین یه حالی به من بدین برین
ستایش. باشه من 12 شیفتم شروع میشه یه کاریش میکنم
رویا. من شیفتم فردا شبه
دوتای بغلم کردن خوابیدیم
قسمتی از داستان از زبان عسل…
رفتم سمت بیمارستان کیجا دم در بود سوار شد متوجه شدم حسابی گریه کرده و حوصله نداره
عسل. دستش گرفتم غمت رو نبینم خواهری جون چته باز گریه کردی
کیجا. پریود شدم هورمون هام بهم خورده دلتنگ بچه ام از این ور غلام هیچ فرقی نکرده کلا همه چیز قاطی پاتیه از این ور با شماها بهم این همه محبت می کنید خوش میگذره و دچار شرمندگیم که نمیتونم جبرانش کنم از اونور میگم من اینجا خوشم بچه هام آوارن یه طورهای کوسگیجه گرفتم
عسل. دستش رو فشردم گفتم یه خبر خوش دارم برات
کیجا. با تعجب چی شده
عسل. میخوام ببرمت پیش بچه هات
کیجا. واقعا
عسل. پشت ببین
برگشت وسایل دید رو کرده به سمت من با ذوق ازم تشکر کرد دستم آورد بالا چند تا بوس از ته دل کرد گفت خدا هرچی میخوای بهت بده
عسل. من از خدا یه خواهر میخواستم که هر چند دیر ولی بهم داد اونم چه خواهری پایه و خوشگل و مهربون
کیجا. شرمندم نکن من زنگ بزنم به آرسو بگم داریم میایم
عسل. اول بریم خونه شما اینا رو خالی کنیم بعد
کیجا. آرسو خوبی دارم میام خونه ولی یه مهمون عزیز هم همراهمه خیلی این چند روز زحمتم رو کشیده
کلی ازم تعریف کرد از خریداش و کمک های من گفت بچه هاش کلی خوشحال شدن
چون تعطیلات بود و جاده خیلی شلوغ بود کلی معطل شدیم
حدودا 9 شب رسیدیم محلشون خارج شهر بود شب بود چیزی از طبیعت دیده نمیشد
یه خونه ویلای حدودا 20 سال ساخت بدون نما از بیرون که درب داغون بود رفتیم داخل کیجا گفت ببخش وسعمون همینه خونه ما به کاخ شما نمیرسه
عسل. نه عزیزم همین که یه سر پناه داری خودش خوبه
وسایلشون خیلی قدیمی بود حتی تلویزیون قدیمی جعبهای شهاب داشتن بدون مبل دلم واقعا براشون سوخت
با هم وسیله ها رو خالی کردیم در بستیم رفتیم خونه خسرو و آرسو
اونم یه خونه ویلای بود ولی دوبلکس خیلی از خونه کیجا بهتر بود
آرسو خیلی تحویلمون گرفت کیجا رو بغل کرد یه کم دلداریش داد
بچه هاش خسرو مثل دسته گل بودن یکی از یکی قشنگتر چون من بچه ندارم هر بچه ای رو میبینم برام جذابه
دخترای کیجا هم خوب بودن ولی معلوم بود از نداری نخوردگی لاغر نحیف مونده بودن
آرسو کلی تحویلم گرفت با غذا های محلی کلی ازم پذیرایی کرد
صبح فردا هم با کیجا رفتیم تو محل کلی گشتیم یه روستای قشنگی داشتن
کلی از زیر زیون کجا در مورد بدهی هاشون خونشون چی دارن چی ندارن پرسیدم
ظاهرا همین خونه و اون ماشین که به اسم کیجا بود براشون مونده بود بقیه رفته بود برای ورشکستگی غلام و کلی هم هنوز بدهکار مردم بودن
خلاصه ظهر شد رفتیم نهار بعدظهر همه با هم رفتیم خونه کیجا بچه ها کلی با وسایلشون حال کردن زوق کردن هی میوندن منو بوس میکردن میگفتن مرسی خاله
بهشون گفتم دوتا انقدر وسیله باز تو خونست یعنی انگار دنیا رو بهشون داده بودم
به کجا گفتم دو روز تعطیله بریم قزوین بچه ها رو هم ببریم بعد سه شنبه میگیم آقا خسرو بیارتشون
کیجا گفت نه این همه آدم بیایم اونجا مگه کم ما مزاحمتون شدیم
چشمام درشت کردم براش گفتم باز داری نه میاریا
یالا آماده شین حرکت کنیم
عسل. آرسو جان شما هم بیاین اینجا تنها نمونین بعد با همسرت برگرد
آرسو. باس به خسرو بگم ببینم چی میگه
تلفن برداشت رفت بالا بعد
ستایش هم انگاری از صدای گوزش خجالت میکشید
ایوب. خسرو چرا بیکاری نکنه تو هم شلاق میخوای بزن دیگه استفاده کن از این مادیان سرکش
خسرو. خسته شدم ایوب این زیر ستایش هم وزنش زیاد دارم له میشم کمرم درد اومد
ایوب. خسرو جان تو ببخش این مادیان ما سنگین وزنه
کیرش رو بیرون آورد ستایش چندتا پشت هم گوزید ایوب هم داشت قش قش میخندید
ستایش با خجالت از روم بلند شد و گفت این رسما دیگه تجاوزه لعنتی یه کم آروم تر کشتی منو
ایوب. حالا کجاش دیدی اگه تو بیمارستان با من خوب تا میکردین و مثل بچه آدم رفتار میکردین الان این وضعتون نبود
ستایش. نیاز به دستشویی دارم
ایوب. اشاره کرد به حموم گفت فرنگی داره آره برو انقدر گوزیدی سرمون گیج رفت شدی سمور
واقعا جملاتی میگفت سخت میتونستم خودم کنترل کنم
ستایش رفت تو حموم
ایوب هم اشاره کرد به رویا که بخواب
رویا گفت بخدا درد دارم نمیتونم
ایوب. شلاق میخوای یالا
رویا. ترو خدا
ایوب. کونت زخمه باش کاری ندارم
بخواب میخوام فعلا یه کام از کوست بگیرم
یکی هم با شلاق زد رو سینه رویا رویا هم یه جیغ زد با درد بلند شد طاق باز خوابید و داشت سینه هاش میمالید از درد شلاق ایوب اومد پاهاش داد بالا رویا اشاره کرد به کیر ایوب
بچه میترسید حرف بزنه شلاق بخوره
ایوب. چیه جن دیدی
رویا. این کیر تا الان تو کون ستی بود لطفا بشورش عفونت میگیرم خواهش میکنم
ایوب. یادت اون روز جلوی بیمارا و اون همه آدم چطور ریدی به من الان از کیر گوهی من داری ایراد میگیری حالا شانس آوردی نکردم تو دهنت
رویا یه اوقی زد حالت چندش برگشت سمت دیوار ایوب هم از عمد یه تف انداخت رو کوس رویا
رویا دیگه کامل قیافش رفت تو هم ایوب هم کیرش مالید رو تف خودش و کوس رویا فرو کرد توش ولی رعایتش رو کرد آروم آروم کرد توش
رویا درد داشت اشاره کرد به ایوب که درد دارم پاهام بده پایین ایوب هم رعایتش رو کرد پاهاش داد پایین پاش جفت کرد دراز کشید روش شروع کرد به خوردن سینه هاش
ایوب. خسرو ببین خانوم دکتر ما کجا مونده فکر کنم زدم به مخزن گوزش پاره شده اون تو حسابی گوزیده و بیهوش شده از بوش
خندم گرفت گفتم خسرو این همه کسشر از کجات در میاری
ایوب. اینا کسشر نیست خسرو خان عقدست عقدی این دوتا تو این چند ماه هزار جور نقشه کشیدم بکنمشون ولی راه نمیدادن
امشب دیدم عسل نیست یه همراه بیمار مخش کردم که بکنمش آورم خونه که دیدم مادیان خانوم ما وارد استبل آرزوهام شده و گفتم امشب عروس خانوما رو میبرم تو حجله
خسرو. اون یارو چی شد پس
ایوب. دوتای باهم دیدیم گفتم ای وای زنم اومده اونم سریع در رفت منم که الان در خدمتم
و اشاره کرد به در حموم
در زدم دیدم جوابی نیومد رفتم تو حموم دیدم ستایش رو فرنگی نشسته و داره گریه میکنه نصف کونش از توالت فرنگی زده بود بیرون از بس که گنده بود
رفتم داخل چته ستایش چرا گریه میکنی
ستایش. خدا لعنتت کنه رویا انقدر از کیرت تعریف کرد که وسوسه شدم منو کشوند اینجا تا دست این افعی بیفتم
خسرو. ببین ستایش میخوای کمتر عذابتون بده و سریع خلاص بشین
برگشت نگام کرد
گفتم رویا چون زخمیه داره خیلی آروم میکنه
من فکر میکردم خیلی عوضی باشه ولی با ملایمتی که تو کردن رویا نشون داد فهمیدم تقصیر شماهاست فکر کنم خیلی تحقیرش کردین چون معلومه خیلی زخمیه از شما
سرش تکون داد گفت آره ریز درشت کوچیک بزرگ خدماتی دکتر پرستار همه رو یا مخشون رو زده یا خفت کرده و کرده ما هم تصمیم گرفتیم که هر جور شده بهش باخت ندیم
خسرو. باخت الان که کیش مات شدین هر دو
ستایش. حالا راه حلی داری
خسرو. آره باش راه بیا بهش حال بده حتی شده مصنوعی
بزار زود امشب تموم شه تا کمتر آسیب ببینین
منم اون شلاق برمیدارم نمیزارم دیگه بزنه
زود باش جم کن خودت بیار بیرون
راستی چرا انقدر میگوزی
سرش انداخت پایین گفت دیشب آبگوشت خوردیم امروزم دیزی حسابی نفخ داره معدم
خندیدم گفت سریع بلند شو بیا بریم بیرون خودش شست بلند شد
اومدیم بیرون دیدم رویا انگار دردش یادش رفته و طاق باز داره از ایوب لب میگیره و ایوب هم شلاقی داشت تلمبه میزد دوتایی با تعجب هم نگاه کردیم آروم تو گوش ستایش گفتم ظاهرا رویا از تو زرنگ تر و رگ خواب ایوب پیدا کرده خبری هم از شلاق خشونت نیست
ستایش با سر حرفم رو تایید کرد
شلاق برداشتم گذاشتم تو کمد اشاره کردم به ستایش گفتم شروع کن باز اشاره کردم به کون ایوب زبون تکون دادم گفتم لیسش بزن
ستایش قیافش رفت توهم که یعنی نه اشاره کردم به کمد دستم حالت شلاق تکون دادم که یعنی یا شلاق یا لیسیدن ایوب
و هلش دادم به سمت ایوب ستایش هم با اکراه رفت سمتش پای ایوب باز کرد از تخماش شروع کرد منم خواستم کمکش کنم تا راحت به کارش ادامه بده رفتم سراغ کوس کونش حسابی براش لیسیدم لیسیدن من جواب داد ستایش حسابی شهوتی شد
ایوب. خسرو تو حموم جنی چیزی بود جنی شده خانوم دکتر ما یا
ایوب هم تو یه چشم به هم زدن در رفت و ستایش نتونست بهش برسه
رویا داشت زار زار گریه میکرد که بدبخت شدیم ستایش هم داشت گریه میکرد و خودش رو میزد و به زبان ترکی یه چیزهایی می گفت و خودش رو میزد
من سکوت کرده بودم تا ترس حسابی بهشون قلبه کنه
خسرو. این چرا همچین کرد
رویا. گفتم که بی شرف میخواد به ما برسه
ستایش. من چک کردم این امشب شیفت بود چطور اومد اینجا
خسرو. وای آبرومون میره
چی کار کنیم حالا رو به ستایش کردم گفتم چرا حمله کردی بهش شاید با صحبت کردن میشد راضیش کرد
ستایش. اون عوضی تر از این حرفاست
رویا. تا ما رو نکنه دلش آروم نمیشه
ستایش. کاش میشد یه جور راضیش کرد
رویا. آخه چطوری
ستایش. دیگه مجبوریم بهش بدیم وگرنه اگه فیلم پخش بشه خانوادم منو زنده نمیزارن باید خودم خلاص کنم
خسرو. یعنی اگه بهش بدین ممکنه بیخیال شه
ستایش. اون دنبال کردن ما هستش
رویا. من حاضرم بهش بدم تا بیخیال شه وگرنه تا صبح خودم میکشم
ستایش. منم
خسرو. برم باش صحبت کنم ببینم نظرش چیه
رویا. ترو خدا برو تا کار دستمون نداده
ستایش. بجمع خسرو
منم سریع پریدم از سوئیت زدم بیرون ایوب تو راه پله نشسته بود و داشت از گوشی همه حرفای ما رو میشنید
ایوب. چطور بود
خسرو. دیوونه شدی چرا فیلم گرفتی
ایوب. کوسخولی چه فیلمی با گوشی چیزی نگرفتم ولی خوب با دوربینهای مدار بسته همه چی ثبت شده خواستم با این کار رامشون کنم و بترسونم شون تا بتونم بکنمشون
خسرو. بترسونی مثل بید دارن میلرزن ریدن به خودشون
ایوب. دیدم و شنیدم
تو برو تو بگو الان میام ولی بگو چند تا شرط دارم اگه مخالفت کنن فیلم رو پخش میکنم
خسرو. باشه من میرم زود بیا
رفتم داخل گفتم خیلی عوضی هستش گوشیش فورا جابجا کرده و یه نوشته برای عسل گذاشته و همه ماجرا رو تعریف کرده که اگه بلای سرش آوردیم همه چی لو بره
باش صحبت کردم گفت میام پایین باهاتون حرف دارم و چند تا شرط اگه قبول نکنین فیلم پخش میشه
میدونستم ایوب داره میشنوه حرفامو
رویا ستایش داشتن سکته میکردن
ستایش یعنی میاد پایین
خسرو. گفتم زود بیاد و گفت میام
ایوب اومد دست به کمر با چهر های پیروزمندانه خوب خانوما برای من چوس کلاس میاین خوب خرتون رو گرفتم
ستایش. چی میخوای ازما
ایوب. اها الان شد
رویا. ترو خدا آبرومون رو نبر هر چی بخوای ما انجام میدیم
ایوب. چند تا شرط دارم هر کدوم قبول نکردین معامله مون نمیشه
اول شما خسرو خان بخاطر این که از پشت بهم خنجر زدی و با زنم خوابیدی 100 میلیون همین الان شبا میکنی به حسابم
خسرو. 100 میلیون چی میگی از کجا بیارم ایوب. اونش دیگه به من ربطی نداره خسرو. بابا زر نزن من همچین پولی ندارم
ستایش. هیسسس خفه شو خسرو
خسرو. چی میگی من همچین پولی ندارم نکنه دستتون تو یه کاسست میخواین منو تلکه کنین
ستایش. خسرو یه لحظه زر نزن
رویا. ستایش با هم میدیم
ستایش. باشه میدیم آقا ما میدیم
ایوب. برای من فرقی نمیکنه
شرط بعدی هر موقع و هر کجا اراده کنم باید با من سکس کنید
ستایش. باشه قبوله
رویا. منم هستم
شرط بعدی
خسرو. تمام حقوقی که از بیمارستان تا حالا گرفتین و بعد میگیرین میدین به من
یه لحظه دخترا هم نگاه کردن سرشون تکون دادن که قبوله
با چند نفر هم از همکارای بیمارستان که بارها قهوای شون کردین باید بخوابین
ستایش کیا رو میگی
ایوب. خودم انتخاب میکنم و بعدا بهتون میگم
تو سکس هم هر چی خواستم نه نمیگین
رویا. کون منو دیشب خسرو پاره کرده ها فعلا نمیتونم
ایوب. با کونت فعلا کاری ندارم ولی حتما باس منم یه بار پارش کنم
و شرط آخر خانوم دکتری که تازه اومده تو بیمارستان رو هم میخوام برام جور کنید
ستایش. آخه چطوری اون متخصص هستش اومده اینجا طرح ما باش ارتباطی نداریم
ایوب خوب ارتباط بگیرین
و همه اینا تا پنج شنبه باید انجام بشه یعنی 6 روز دیگه
اگه اوکی هستش من لخت شم وگرنه برم و مزاحمتون نشم شما هم به جندگیتون برسین
ستایش. حله حله
رویا. باشه حله
ایوب. اگه از روز اول با من راه می اومدین الان اینجوری به مخمصه نمی افتادین حقتونه
و شروع کرد لباساش رو کندن
ایوب. 100 تومن آقا رو با گوشی شبا میکنید دیگه الان
ستایش الان از کجا بیارم آخه بزار روز بشه از خانوادم میگیرم
ایوب. اومدین نسازین اصلا من میرم
رویا. ستایش میشه خفه شی من میریزم
گوشی رو آورد انتقال پول شبا رو انجام داد و رسید نشونش داد
ایوب. برکت برکت ولی وای بحالتون اگه از این به بعد برام کلاس بیخودی بزارین ناز نوز کنید تو بیمارستان
خوب از کی شروع کنم رویا ستایش هول داد سمت ایوب
ایوب. ای جانم شاه کس بیمارستان چه جوری میخوای سواری بدی بهم اسب سرکش من دیدی رامت کردم تا حالا توی اون خراب شده کسی نتونسته از زیر من در بره همه باید مزه این سلطان رو تناول کنن هر کی هم مقاومت کنه همچین بلای سرش میاد مفهوم شد شروع کن ستایش جان یک ساک پر تف بزن برای سل
ل آذربایجان هستش هم خونست و میشه گفت مقداری دوست هستن با هم اگه اون باشه یه شاه کوسی هستش که تمام بیمارستان تو کفشن البته اخلاق اونم مثل همینه البته رویا بی ادبه ولی اون بی ادب نیست ولی به کسی رو نمیده
خسرو. انشالله که همونه تو میگی
ایوب. داداش سردیت نشه تنها تنها
خسرو. باشه میگم اگه قبول کرد بیا
ایوب. برو آقا یا من بازی یا بازی خراب
پاشو پاشو بریم تو انباری یه چندتا بست تریاک ناب دارم با بافور بزنیم که تا صبح باید زیر کیرم زجه بزنن از فردا من پادشاه بیمارستانم ولی جان خسرو اگه حرفت راست باشه یه کادوی خوب پیشم داری 6 ماهه منتظر تلافی بودم من میرم تو انباری لباس بپوش بیا
خسرو. من که تریاک نمیکشم
ایوب. بیا بکش ببین سکس باش چه لذتی داره بلند شو لباست رو بپوش بیرون سرده سرما میخوری
خسرو. عسل بفهمه ناراحت میشه ها
ایوب. عسل با من اگه حرفی زد میگم تلافی دیشب که منو نبردی حرفی نمیزنه
دستم کشید یالا بلند شو
رفتم باش تو انباری یه یک ساعتی تو انباری بودیم من تجربه کشیدن تریاک نداشتم خیلی حال سنگینی بهم داد حسی بود که تا حالا تجربه نکرده بودم خون تو بدنم جریان پیدا کرده بود کیرمم یکسره شق بود
ایوب. مطمئن باش تا صبح هم بکنی آبت نمیاد
خسرو. من برم یه کم بخوابم دیشب خوب نخوابیدم
ایوب. منم میرم بالا از دوربین ها میبینم هر موقع رفتی رو کار منم میام پایین البته لخت تا غافل گیر شن اگه هم ازت در مورد من پرسیدن بگو عصری دیدمش داشت میرفت بیمارستان گفته امشب جای همکارم شیفتم منم به همکارم زنگ میزنم اسم منو بزنه شیفت ولی خودش بمونه تا مطمئن شن من خونه نیستم و بیان پایین
رفتم خوابیدم ساعت 9 بود دیدم گوشیم زنگ میخوره گوشی رو برداشتم رویا بود خیلی آروم حرف میزد گفت اومدم در باز کن
منم با شورت رفتم سمت در در باز کردم دزدکی اومد داخل گفتم تنهایی که گفت الان میاد من اومدم اوضاع رو چک کنم
خسرو. واسه چی کسی هست مگه
رویا. میترسم ایوب آمار ما رو بده به عسل
خسرو. ایوب رو دیدم عصری گفت که میرم بیمارستان شیفتم رفته بیمارستان کسی تو ساختمون نیست
رویا. واقعا پس خوبه خیالم راحت شد اون مرتیکه نیست بی شرف زنی نیست تو بیمارستان این نکرده باشه یا با زبون یا با زور کارش رو میکنه با اون کیر ایک پیریش زن ها هم بخاطر آبروشون صداشون در نمیاد
خسرو. مگه کیرش رو دیدی
رویا. من خدا نکنه ولی میگم منو ستایش بهش رو نمیدیم و مثل سگ پاچشو میگیریم تا حالا هم موفق نشده خفتمون کنه وگرنه باور کن دکتر متخصص به زور کرده زنه از ترس آبروش خفه شده انقدر بی شرفه زنشم هواش داره همه هم از کیر شبیه شیلنگش میگن که از نصف به بعد کج کوله هستش
تو دلم گفتم دهنت سرویس ایوب تو به اینا میگی عوضی اینا به تو
رویا چقدر خوش خیاله نمیدونه که قرار تا صبح قراره زیر ایوب باشه
خسرو. زنگ بزن دوستت بیاد نترسین کسی نیست
رویا تماس گرفت با دوستش که ستایش بود گفت بیا اوضاع امنه و قطع کرد
خسرو. دوستت چقدر راحت قبول کرد بیاد مجرده؟
رویا. آره هر دو مجردیم انقدر از کیرت تعریف کردم که راضی شد بیاد
خسرو. پرده چی نداره
رویا. بیست هفت سالمونه ها من از دوران دبیرستان یه دوست پسر داشتم و بهش میدادم که پارسال من اومدم طرح این بیمارستان اونم قالم گذاشت رفت با دختر عموش ازدواج کرد
خسرو. یعنی فقط به اون میدادی
رویا. تا دیشب که تو منو کردی
داشتیم صحبت میکردیم که شق کرده بودم همون موقع در زدن رویا گفت ستایشه رفت در باز کرد
اوففففف واقعا ایوب حق داشت باور کنید 190 قدش بود هیکلی سینه های بزرگ سربالا رویا با یه بلوز شلوار خونگی بود ولی ستایش با یه پیراهن بلند بندکی تا وسط رونش بدون شلوار پای لختش معلوم بود رویا مقابلش فنچ بود کلن هیکلی بود از من خیلی درشت تر بود متوجه شد کپ کردم سلام کرد
خسرو. سلام خوش اومدی ستایش جان بفرمائید افتخار دادین
ستایش. واقعا مثل این که تعریف های رویا بی دلیل نبود
خسرو. چطور مگه چی گفته
ستایش. به کیرم اشاره کرد گفت رنگ رخسار گواهی می دهد از سر درون
همه با هم خندیدیم من گفتم من هم اینجا مهمونم و اسباب پذیرایی ندارم
رویا. نه ما چیزی نمی خوریم
خسرو. عه اینجوری که نمیشه دیشب هم نخوردی
رویا با مشت کوبید به سینم گفت بی شرف یادم ننداز کونم میسوزه
ستایش. اون چه کاری بود با دخترمون کردی بدبخت پاره شده
خسرو. من اگه میدونستم شما ها انقدر مهربونید این کارو نمیکردم باهاش
رویا. تا صبح میخواین اینجا سرپا بمونید سخن رانی کنید بریم رو تخت دیگه
خسرو. بفرمائید راهنمایشون کردم سمت اتاق خواب
خسرو من خواب بودم تا شما آماده شین من یه آبی به دست صورتم بزنم بیام اونا رفتن تو اتاق من مسیر دوربین رو میدونستم یه لایک برای ایوب فرستادم رفتم سرویس یه شاش اولش کردم آبی زدم به دست صورتم رفتم بیرون
رسیدم تو اتاق دیدم گوشیم زنگ خورد ع
چی خدا بخواد همون میشه
عسل جون میشه سر راه منو بزاری بیمارستان
عسل. خوب ما هم میایم
کیجا. نه خودم بعد میام هم میخوام یه کم تنها باشم هم زنگ بزنم با بچه هام صحبت کنم
عسل. تنها باشی چیزی شده کیجا
کیجا. نه چیزی نشده ولی دلم خیلی تنگ شده براشون و شروع کرد آروم گریه کردن
عسل. باشه چشم
و عسل به من اشاره کرد سکوت کنم و صدای موسیقی رو یه کم زیاد کرد
رسیدیم دم بیمارستان
خسرو. بیام همرات
کیجا. نه خودم میرم ممنونم
عسل. راه خونه رو بلدی
کیجا. نه اگه ممکنه برام پیامک کن پیدا میکنم
عسل. هر وقت خواستی بیای بگو یکیمون میایم دنبالت تنها نیا
کیجا. خداحافظی کرد رفت
ما هم رفتیم خونه
عسل. گفت یه پیشنهاد دارم
خسرو. دیگه چه نقشه ای داری
عسل. باهام کمک کن یه سری از خرید های کیجا رو بچینیم تو ماشین من میخوام ببرمش شهرتون بچه هاش رو ببینه
خسرو. واقعا میخوای بری میخوای خودم میبرمش
عسل. نه من می برم می خوام بچه هاشم ببینم و یکم اوضاع رو بررسی کنم با دکتر دیشب حرف زدم قرار شد کل مشکلات کیجا رو همه با هم کمک کنیم حل بشه و یه چیز دیگه میخوام بهت بگم آمادگیش رو داشته باشین
خسرو. آمادگی چیو
عسل. احتمال زیاد غلام مرگ مغزی شده البته فردا شنبه نتیجه نهایی رو اعلام میکنن میخوام اگه شد بچه هاش بیارم پدرشون ببینن
خسرو. چی میگی عسل مرگ مغزی چیه کی گفته
عسل. دیشب دکتر بهم گفت ولی ازم قول گرفت بهتون نگم ولی من خواستم در جریانش باشی
من دست پام میلرزید و یه حالی شده بودم هم دلم میخواست گریه کنم هم بغض داشتم هم یه چیزی انگار گلوم فشار میداد و مانع من میشد انگاری فشارمم افتاده بود به عسل اینا رو گفتم کمک کرد نشستم رو مبل
عسل. الان یه چیز شیرین برات میارم فشارت بیاد بالا
بعد این که یه کم بهتر شدم
عسل. چته خسرو چرا پس افتادی
خسرو. دست خودم نبود خیلی دلم برای غلام سوخت بنده خدا مرد شریفی بود این بازار نامرد باش بد کرد
عسل. کاری که شده سرنوشتش همین بوده الان باید همه با هم کمک کنیم کیجا و بچه هاش و کل خانواده از این مصیبت و بحران رد بشن و دوباره به زندگی برگردن و من دوست دارم کمکش کنم هستی با من
خسرو. دیگه داری شرمندم میکنی
عسل. من خواهر برادر ندارم و این چند روز فکر میکردم شما خانواده من هستین و کیجا رو مثل خواهرم دوست دارم بلند شو کمک کن وسیلها رو بچینیم تو ماشین به نیم ساعتی زمان برد حدودا نصف وسایل رو تو صندوق و زیر پا و صندلی عقب جا کردیم عسل هم رفت بالا آماده شد و به ایوب گفت که داره میره
خسرو. عسل خیلی ازت ممنونم و میتونم یه خواهشی کنم ازت
عسل. جان بفرما
خسرو. نمیخوام آرسو از ماجرا های این چند روز بوی ببره میشه طوری رفتار کنی که شک نکنه
عسل. تو به من بگو زرنگ کجا هستی اومدی شهر غریب پنج شیش تا زن رو جلوی شوهراشون کردی بعد انتظار داری زنت نفهمه نکنه میخوای بندازیش تو صندوق
با شنیدن این حرفا رنگم پرید و یه حالی شدم
عسل. موزیانه خندید و گفت چته چرا داری پس می افتی نترس شوخی کردم و فعلا پروژه سکس ها مون تا اطلاع ثانوی تعطیله و هیچ کس حق نداره در موردش صحبت کنه و اگه قرار باشه کسی به گروه ما اضافه بشه یا از ماجرا بوی ببره با هماهنگی هم انجام میشه
خسرو. یعنی میخوای آرسو رو بعدا وارد بازی کنی
عسل. تا کسی رو نبینم نمیتونم نظر بدم
حالا شاید قسمت شد آوردمش مگه تو مخالفی زنتم مثل خواهرش حال کنه
خسرو. نمیدونم تا حالا بهش فکر نکردم نمیدونم بعدش چی میشه من دوتا بچه کوچیک دارم برای اونا میترسم
عسل. تا ما بریم شمال برگردیم وقت داری فکرات رو بکنی نتیجه رو بهم بگی
خسرو. باشه فکرام میکنم بهت خبر میدم
عسل. میدونی که اگه مخالفت کنی از بازی ما هم باس بری بیرون اینجا همه متاهل هستن و با زن خودشون تو بازی هستن بازی ما رفت برگشت داره تک حذفی نداریم
خسرو. من که حسابی گیج شدم و باید فکر کنم فقط اگه میخواین برین زود حرکت کنید به شب بر نخورین
عسل. باشه نگران هیچی نباش بسپار به خودم
تو همین لحظه کیجا تماس گرفت با عسل گفت میخوام برگردم
عسل. بمون دارم میام سمت بیمارستان
عسل. ایوب خونست میتونی بری پیشش من تا دم در بدرقش کردم ازم خداحافظی کرد رفت
خواستم برم داخل که صدای پا شنیدم از راه پله برگشتم رویا بود تا چشم تو چشم شدیم بهم گفت خیلی بیشعوری
سلام کردم بهش
رویا چه سلامی پارم کردی عوضی مگه من چیکارت کرده بودم
خسرو. جان تو مست بودم حالیم نشد تو هم تنگ بودی خوب
رویا. خفه بابا انگار من بچم من که میدونم عسل بهت گفت این کارو باهام بکنی
خسرو. خوب حالا که چی چرا دعوا داری میخواستی نیای مگه مجبورت کرده بودن
رویا. تو که از هیچی خبر نداری چرا قضاوتم میکنی تو بیمارستان دکتر سامان بند کرده به من عسل هم متوجه شده و تهدیدم میکرد که از دکتر فاصله بگیرم
خسرو. عسل چرا باید همچین کاری بکنه
رویا. دلیلش اینه که ی
ساناز واقعا تنگ بود بهش گفتم چرا اینقدر تنگی گفت عمل کردم عزیزم حالشو ببر طبق انتظارم سامان نتونست بود نسترن رو ارضا کنه و زود آبش اومد
به ساناز گفتم و نسترن رو هم کشیدیم سمت خودمون من سر پا موندم و دوتا خانومها رو گذاشتم رو هم تا از هم لب بگیرن و شروع کردم نوبتی به تلمبه زدن چه حالی میداد تو ابرا بودم صدای سکس کل اتاق رو برداشته بود انگار مسابقه بود هر کی به نوعی یکی گذاشته بود تو کون اون یکی یکی داشت ساک میزد یکی داشت کوس خوری میکرد جای همتون خالی تو دلم گفتم زندگی یعنی این دمت گرم خدا بهشت تو همین دنیا بهم نشون دادی ساعت نگاه کردم دیدم دو بیست دقیقه بود و دیگه کم کم همه وا رفته بودن منم با اجازه ساناز تو کوسش خای کردم
دکتر باز اومد گفت عزیزای دل من خسته نباشید از الان آزادین و در اختیار خودتون تا وقت صبحانه که ساعت 9 صبح سرو میشه هرکی دوست داره استراحت کنه بره تو اتاق خودش و استخر هم هست
رو کردم به ساناز نسترن گفتم افتخار یه شنا رو به ما میدین ساناز با کمال میل قبول کرد نسترن گفت خوابم میاد میام ولی زود برمیگردم بخوابم
با هم حرکت کردیم سمت استخر از اتاق بیرون اومدیم دیدم در اتاقی که ما توش بودیم بسته هستش رفتم سمت استخر
اتفاقات کیجا و نیما از زبان کیجا
سامان. خسرو جان زحمت خانومها رو بکش تا من بگم دوستان خدماتی بیان
بعد رفتن خسرو با اون دوتا خانوم
دکتر. نیما جان دیدم دلت پیش کیجا گیره اسماتون رو ننداختم تو کیسه برو حالش رو ببر
نیما. دکتر دمت گرم جبران میکنم برات یه کادوی خوب پیشم داری
دکتر. نه نه این حرف نزن هر کاری میخوای برای من بکنی برای کیجا انجام بده کیجا یه زن عالیه که جدیدا مشکلاتی براش پیش آومده
نیما. چه مشکلاتی
دکتر. حالا اگه دوست داشت خودش برات میگه برین داخل و مشغول شین تا من بگم بچه ها بیان برای جم کردن میز
کیجا. دکتر میشه یه خواهشی کنم نریم تو جمع و تنها باشیم
دکتر. پارت بعدی در اختیار خودتونین الان باس تو جم باشین
نیما. دکتر خرابش نکن من میخوام این حوری بهشتی رو تنها و تو خلوت بکنم
دکتر. ظاهرا من دیگه نمیتونم مخالفت کنم هر جور راحتین فقط نیما جان حواست به کیجا خانوم باشه خیلی برام عزیزه ها
نیما چشم
نیما بلند شد دستم گرفت بریم عزیزم منم همراهیش کردم دستم انداختم دور کمرش رفتیم داخل
نیما در از پشت قفل کرد گفت خودم خودت
منم براش عشوه اومدم بدون مقدمه رفتم سمت کیرش تمام تمرکز خودم گذاشتم که خوب بهش حال بدم هر چند آدم وسواسی هستم و زیاد به ساک زدن علاقه ای ندارم ولی گفتم شانسم رو امتحان کنم شاید جواب داد حسابی براش خوردم لیسیدم موقع لیسیدن تخماش می دیدم کونش می آورد بالا انگاری داشت بهش حال میداد پاهاش دادم بالا گفتم نیما جان لطفا نگهشون دار تخمای ریزی داشت و کاملا شیو شدت سوراخ کونشم تمیز بود دل زدم به دریا از رو تخماش کم کم رفتم سمت سوراخ کونش و آهسته زبون زدم بهش خیلی داشت حال میکرد و ناله میکرد و قوربون صدقم میرفت با زبونم حسابی سوراخش لیسیدم شاید نیم ساعت به کارم ادامه دادم و حسابی هنرم رو برای نیما به نمایش گذاشتم
بعد پاهاش دراز کردم رفتم نشستم رو کیرش کوسم خیس خیس شده بود انگاری کاری که انجام داده بودم و لذتی که نیما داشت میبرد به منم حال داده بود
چون خیس بودم کیر نیما که اندازه کیر خسرو بود ولی هم رگ برجسته تری داشت هم کلش قارچی بود راحت رفت توم وای نو شکمم حسش میکردم
وقتی که نشستم از رو شهوت چندتا آه بلند کشیدم سینهام فشار دادم به نیما گفتم دیوس این چه کیری تو داری رفته تو شکمم
نیما. منم حس میکنم به یه چیزی داره میخوره کوستم عالیه چقدر گرمه توش
کیجا. از بس که شهوتیم کردی دارم میسوزم
حسابی براش دلبری کردم رو کیرش قر دادم بالا پایین شدم بلند شدم از پشت نشستم رو کیرش پاهام بردم زیز پاهاش صورتمم چسبوندم به تشک تا زور داشتم خودم با کون میکوبیدم به کیر نیما و ناله میکردم نیما هم داشت قربون صدقم میرفت و کونم نوازش میکرد
یه لحظه نیما با دست زد رو کونم که کیجا بلند شو داره آبم میاد من توجه نکردم سرعتم بیشتر کردم نیما هم توم ارضا شد داغی آبش و سرعت من باعث شد منم برای دومین بار ارضا بشم
یه چند دقیقه همونجوری موندم صورتم رو تشک بود و داشتم نفس نفس میزدم احساس کردم کیر نیما داره میخوابه و ممکنه آبش بریزه رو تشک دست دراز کردم دستمال کاغذی برداشتم جلوی سوراخ کوسم گرفتم کیر نیما هم خیس بود آب خودش آب من قاطی شده بود تعمیرش کردم داشت نگاهم میکرد که رفتم بغلش صورتم گذاشتم رو سینش نیما هم داشت موهام ناز میکرد یهو یاد حرف خسرو افتادم که از ترفند های زنانه استفاده کنم تا اینجا که خوب تن نازی کرده بودم و شیره جونش کشیده بودم
نیما صدام کرد ولی من جوابی بهش ندادم چند بار تکرار کرد ولی باز توجه نکردم و خودم زدم به ناراحتی و دل
عسل سامان رویا هنوز برنگشتن رفتم دیدم تو یکی از اتاق ها رویا خوابیده و سرم وصله بهش
دکتر و عسل هم بودن و داشتن حالت بحث با هم حرف میزدن در مورد رویا
عسل میگفت دیگه راش نمیدم جنده رو بهش هشدار داده بودم ازت دور شه ولی باز چسبید بهت
دکتر می گفت عسل بیخیال شو دیگه دادی تنبیهش کرد بسشه
عسل برگشت رو به من گفت عالی بودی دمت گرم
گفتم همه پنچر شدن برنامه چیه
دکتر گفت آب استخر و جکوزی آمادست بریم بقیه رو راهنمایی کنیم برای استفاده از استخر تا شام بیاد
سه تایی با هم رفتیم داخل دکتر گفت دوستان خسته نباشید امیدوارم تا اینجا بهتون خوش گذشته باشه تشریف بیارین بریم استخر بعدش شام میرسه همه بلند شدن دیدم کیجا رو تخت خوابیده رو نیما ولی حرکتی نمیکنن رفتم سمتشون کیر نیما شق تا ته تو کوس کیجا بود
نیما آروم اشاره کرد هیس خوابه خسته شده بزار استراحت کنه
آروم گفتم نه بیدارش کن بیاین تو جم با هم باشیم صداش کردم کیجا جان بلند شد چشماش باز کرد گفتم پاشو بریم استخر کمکش کردم بلند شد حرکت کرد رفت بیرون دست دراز کردم نیما رو بلند کنم چشمم افتاد به کیره نیما هم اندازه کیر من بود ولی کلاهکش بزرگتر بود انگار یه قارچ گذاشتن رو کیرش خندم گرفت گفتم نیما جان خدا خیرت بده چه کیری
نیما هم گفت ولی خدایی زنت یه بدنی داره این همه کوس زمین زدم این یه چیز دیگه بود خیلی بهم حال داد خودشم داشت حال میکرد ازش قول گرفتم تا پایان مهمانی سمت کسی نره گفتم خوبه دیگه ما رو هم گذاشتین کنار گفت خسرو جان ازت اجازه گرفتم که خندیدم گفتم نوش جونت همون که کیجا هم حال کرده باهات کافیه گفت تو هم خوب حال کردیا با زن من و خواهرش یکی دادی ولی دوتا رو کردی
راستی چرا با رویا اونجوری کردی گفتم مست بودم حالیم نشد دکتر سرم زده بهش خوابیده حالشم خوبه با هم رفتیم تو استخر همه داشتن با هم حرف میزدن
چقدر جالب بود همه لخت کنار هم تا حدودا ساعت 12 تو آب بودیم دکتر همون اول ریموت زد کرکره پنجره استخر بسته شد
دکتر گفت من برم شام بگم ردیف کنن صداتون میکنم
همه مردا رو کیجا کراش داشتن و دوست داشتن یه سیخی بهش بزن نوبتی میومدن در حد لب مالیدن هم شده تو آب باش ور میرفتن و به سمت من تبریک میگفتن که دمت گرم و خوشبحالت همچین زنی گیرت اومده و من هم تو دلم میگفتم بدبخت غلام رو تخت بیمارستان افتاده اینا فکر میکنن زن منه
ساعت از دوازده گذشته بود دکتر ریموت زد بالا و اومد صدا زد که دوستان تشریف بیارین شام حوله هم به اندازه همه داخل رختکن هست و گفت بعد خشک کردن حوله ها رو همونجا آویزون کنید تا خشک شه فکر کنم منظورش این بود کسی با حوله خودش نپوشونه تا همه لخت باشن بعد دوش گرفتن خشک کردن رفتیم داخل چه میز شامی تدارک دیده بود به همه تعارف کرد بشینید رو صندلی ها رو هر کدوم یه پیش بند هم بود گفت هرکی دوست داره ازش استفاده کنه تقریبا همه خانوم ها بخاطر این که لخت بودن استفاده کردن موقع خوردن شام دکتر گفت لباس هاتون هم که تن تون بود همه رو تا کردیم رو تخت هاست
شیدا خانوم علیرضا گفت دکتر جون شما که تو استخر داشتی برامون دلبری می کردی کی وقت کردی این همه تدارک ببینی
دکتر. نکنه فکر کردی اینا کار منه نیروی خدماتی ما حضور دارن به خاطر مسائل امنیتی نذاشتم با مهمونامون روبرو بشن داخل سوئیت مستقر هستن و مرحله به مرحله میان برای راست ریست کردن کارا
رو میز کلی با هم خنده شوخی کردیم کیجا پیشم نشست نیما اون سمت کیجا بود زن نیما و خواهرشم این سمت من
در گوش کیجا گفتم چطور بود نیما
کیجا گفت عالی بود
خسرو. چه کیری هم داره
کیجا. گفت داره میره داخل راحت میره برگشتنی کل بدنم با خودش میکشید به سمت بیرون ولی خودمونیم عالیه
خسرو. نیما گفت قول گرفتم ازت تا پایان مهمانی به کسی نخوابی
کیجا. آره اسرار کرد منم گفتم باشه
خسرو. میدونی که اینجور کارا هزینه داره
کیجا. متوجه نشدم یعنی چی
خسرو. بعد شام بیا یه گوشه کارت دارم برات توضیح میدم
بعد شام دکتر باز بلند شد شروع کرد به صحبت دوستان خوب من امیدوارم میزبان خوبی تا اینجای مجلس برای شما بوده باشیم خواستم یه نکته ای رو بگم و دوست دارم همه رعایت کنن الان با توجه به این که رویا از جمع ما خارج شدن و توان ادامه کارو نداره (همه سرا برگشت سمت من یه حالتی پیروزمندانه بهشون نگاه کردم) و نامزد علیرضا هم نتونست تو جمع ما باشه تعدا آقایون و خانومها الان برابره و میشه گفت کسی بیکار نمیمونه و خواهشم اینه که برای راند بعد که شروع کردیم زوج های که قبل شام با هم خوابیدن دیگه با هم کاری نداشته باشن و برن سراغ کس دیگه این باعث میشه تجربه جدیدی با همدیگه داشته باشیم
نیما. آقای دکتر من قبول ندارم من میخوام با کیجا جان باشم همه با هم شروع کردن به هم همه دکتر کف زد گفت دوستان رای گیری میکنیم کسانی که با نظر نیما جان م
ته تیپ هاتون نشون میده انگار اومدیم ورزش صبحگاهی
همه ما میدونیم دکتر برای چی مارو دور هم جمع کرده و قرار چه اتفاقاتی بین ما بیفته پس راحت باشید و تعارفات رو بزارید کنار رفتیم رو میز اونم چه میزی همه مدل مزه میوه آجیل شراب ویسکی کونیاک و و و خیلی چیزا دیگه عسل رفت پیش دکتر نشست و یه چشم غره به دختر رفت دختره هم فاصله گرفت منم تعارفش کردم بیاد پیش من
نیما اومد سمت ما و از من اجازه خواست که میتونم کنارتون بشینم منم گفتم با کمال میل بفرماید و به کیجا گفتم عزیزم میتونی راحت باشی با نیما جان
نیما هم دستش رو دراز کرد دست کیجا رو گرفت دوتا صندلی اونطرف تر روبروی عسل نشست با نیما استارت اول رو من با اجازه ای که به کیجا داده بودم زدم و بقیه هرکس یجا نشستن شروع کردن به صحبت
دکتر تعارف کرد که بفرمایید از خودتون پذیرایی کنید شام هم دیرتر میرسه
رویا بغلم نشسته بود اینقدر قدش کوتاه خوب بهم نمیرسید برای استارت
دستم از زیر صندلی گذاشتم روی ران لخت رویا و به آرامی نوازش کردم بازوم رو هم چسبوندم به بازوی لختش گفتم خوشبختم رویا جان افتخار دادی بهم و کنارم نشستی
زبون باز کرد گفت ممنونم منم خوشحالم ماشالله چه بازوی داری چقدر سفته
گفتم همه جای بدنم اینجوری سفته
لباش غنچه کرد آهسته گفت جووون
دکتر بطری ویسکی رو برداشت برای همه یه پیک ریخت
به رویا گفتم برش دار گفت نه من نمیتونم بخورم
با لبخند گفتم اومدی و نسازیا با من نمیخورم نمیتونم تا حالا ندادم درد داره و فلان… نداریم یالا برش دار
پیک خودم برداشتم بلندش کردم با صدای بلند گفتم به سلامتی دوستان نزدیک پیک رویا کردم مجبور شد ورداره زدم به لیوانش گفتم به سلامتیت سر بکش یهو
با هم بردیم بالا خیلی خوش طعم بود سبک
گفتم چقدر عالی بود یه زیتون گذاشتم دهنش گفت آره سبک بود باز بلند گفتم دکتر جان لطفآ یکی دیگه
دکتر اومد سمتم گفتم لطفا هر دوتا رو پر کن دکتر پر کرد رفت
برگشتم سمت کیجا و دیدم دارن با نیما ریز میخندن انگار دست نیما هم بیکار نبود
برگشتم سمت رویا تا تمرکزشون بهم نخوره عسل هم داشت با دکتر حرف میزد
رویا صورتش داشت گل می انداخت
لیوان برداشتم گفتم دوستان به سلامتی باز نزدیک لیوان رویا کردم مجبور شد برداره گفتم به سلامتیت بزن بالا رویا هم خورد به نصف پیکش رسید اومد بیاره پایین زیر آرنجش فشار دادم نزاشتم مجبور شد همه رو بخوره درجا یه زیتون دیگه انداختم دهنش و لیوان خودمم سر کشیدم
واقعیت تو گیلان انقدر ما عرق سگی از کوچصفهان گرفتیم خوردیم که این ویسکی برای ما حکم نوشابه گاز دار رو داشت
بعد چند دقیقه دیدم رویا حسابی قرمز شده یه نیم ساعتی از نشستن ما پشت میز گذشته بود یهو صدای نیما بلند شد خسرو خان برگشتم سمتش از جاش بلند شده بود گفت اجازه هست با این بانوی زیبا به خلوت بریم
من که انتظار همچین پرویی رو نداشتم و هنگ کرده بودم به کیجا نگاه کردم انگاری اونم خورده بود و صورتش گل انداخته بود
منم با لبخند گفتم داداش مگه سر کلاسی هی میگی آقا اجازه
همه خندیدن به حرف من
گفتم یه بار پرسیدی که
نوش جونت نوش جونش
و براش کف زدم همه براش کف زدن کیجا هم بلند شد دکتر گفت نیما جان اتاق آخر مخصوص همه مهمانان ماست فقط یه چبزی امشب خلوتی تو کار نیست همه در کنار هم خوش باشید در هر لحاظ هر مکان
کیجا و نیما حرکت کردن به سمت اتاق به دکتر اشاره کردم برامون بریزه باز موقع ریختن گفتم لطفا کامل دکتر هم گوش داد ریخت رفت سر جاش
دستم همچنان داشت روی پا و نزدیک کس رویا حرکت می کرد و گه کاهی هم آرنجم رو به سینه هاش میزدم لیوان بلند کردم گفتم به سلامتی آقا نیما و کیجا خانوم که اولین لامپ امشب روشن کردن همه پیکا رو بلند کردن زدیم به هم رویا اومد بزار رو میز باز دستش گرفتم گفتم اوه اوه برو بالا کمکش کردم که بخوره ولی نتونست کامل بده پایین
ولی من باز کامل خوردم
و مزه گذاشتم دهن رویا و خودم
رویا گفت اون خانوم زنت بود گفتم آره
گفت چقدر راحت دادی بره
گفتم در عوضش تو رو شکار کردم خوشگله
از وقتی که از اتاق اومدی بیرون چشمم ترو گرفت
بزن الباقی پیکت رو که ما هم چراغ دوم روشن کنیم لیوان دادم دستش گفتم سر بکش به ناچاری سر کشید باز مزه دادم بهش
برگشتم سمت عسل یه لایک و یه چشمک برام زد اشاره کرد ببرش تو اتاق
رویا. چشمام داره میره
خسرو. بریم تو اتاق با سر تأیید کرد بلند شدم گفتم ما هم بریم تو اتاق همه کف زدن برامون دست رویا رو گرفتم حرکت کردیم وارد اتاق که شدم باورم نمیشد یه اتاق بزرگ حدودا 60 متری چهار تا تخت بزرگ که رو هر کدوم دوتا زوج راحت میتونستن سکس کنن مدل های مختلف به صورت خیلی با سلیقه چیده شده بود انگار رفتی نمایشگاه بالاشهر تخت بخری
چشمم افتاد به کون کیجا که رو به ما بود و وسط پای نیما که طاق باز خوابیده بود داشت براش ساک میزد ما هم رفتیم کنار ش
ا باسنش رو شلوارم جایی که کیرمه نشست یکم سخنم شد جابجاش کردم سرشو آورد جلو صورتم گفت لبامو بخور منم عین کسخلا لباشو بوس کردم گفت اوه نکنه بار اولته لب میخای بخوری پوزخند زد گفتم خوب که چی گفت خودم یادت میدم پسرم دهنتو باز کن زبونتو بیرون بیار تا آوردم شروع کرد به خوردن زبونم و لبم منم همراهیش کردم گفت گردنمو بخور اینجا ناحیه حساس زناست اگه میخای دیوونشون کنی باید گردنشونو بخوری منم شروع کردم به خوردنو مک زدن سفید بود وقتی مک محکم میزدم سیاه میشد میگفت نکن بقیه میبینن فقط بخور منم که داشتم گردنشو میخوردم با ی دستم کمرشو گرفته بودم اونیکی رو آوردم شروع کردم مالیدن ممه هاش گفت جووون ممه دوست داری همشون مال خودته اگه پسر خوبی باشی بهت جایزه میدم بهش گفتم پیاده شو لخت شو بیا رو پاهام برام سخته تو ماشین دستمو بکنم زیر لباست اولش یکم ممانعت کرد دید قیافم خشن کردم گفت باشه ولی توام باید لخت شی جفتمون پیاده شدیم شروع کردیم در آوردن لباسامون و انداختن صندلی عقب وقتی کامل لخت شدیم ممه هاشو دیدم کیرم سفتر شد نوکشون کم رنگ بود دو درجه از بدنش روشنتر کصش ی خط صاف بود یکم از بدنش تیره تر گفت زودی برو تو ماشین میترسم کسی بیاد ازینجا رد شه گفتم نترس سگم اینموقع شب اینجا نمیاد گفت سریع باش بشین تو ماشین تا نشستم اومد روم نشست کیرم رفت وسط پاهاش داشتم از حشریت کسخل میشدم شروع کردم خوردن نوک ممه هاش و مالیدن قسمت بالایی کسش عاح ریز میکیشید میگفت جون بخور همش برا خودته آنقدر خوردمو مالیدم کسش آب انداخته بود خیس شده بود بهش گفتم کیرمو خیس میکنی یا همینجوری بکنم داخلت گفت دوست داری برات خیسش کنم گفتم آره گفت تو جون بخا از ماشین پیاده شد هم شد تو ماشین سر کیرمو کرد تو دهنش سرش حس بی نظیری داشت ولی اینکه تا نصف میخورد تا ته نمیخورد ضدحال بود گفتم تا ته بخور سرشو بیرون آورد گفت بزرگه نمیتونم گفتم این کجاش بزرگه کلا ۱۵ سانته یکم بیشتر خواست بخوره بیشتر رفت تو دهنش ولی تا ته نمیخورد ضدحال بود سرشو گرفتم تا ته فشار دادم تا ته رفت تو دهنش نگه داشتم سرشو دستمو ول نکردم یهویی با مشت زد تو شکمم دستمو ول کردم سرشو در آورد ی دوتا سرفه کرد به نفس نفس افتاد گفت میخای منو بکشی پسر گفتم ببخشید گفت فکر کنم قرصه تاثیر گذاشته وقتشه بکنی گفتم باشه بیا روش بشین گفت ی لحظه از کشور سمت من یدونه کاندوم در آورد گفت تالا گذاشتی گفتم نه گفت خودم برای میزارم کاندومو کشید رو کیرم بعدش اومد روم گفت بزار روش من عین کسخلا هی میکردم اینور اونور توش نمیکردم آخر خودش گرفت گذاشت داخلش نشست روش جوری که گردنش روبروی من بود سرش طرف شیشه ماشین چون زیاد داده بود گشاد بود راحت تا ته رفت داخلش منم صندلیو تا ته بردم عقب جوری که دراز کشیده بودم دیگه اونم آروم آروم خودشو بالا پایین میکرد عاحو ناله میکرد میگفت عاح جووون بکن منو بکننن چون گشاد بود به من زیاد حال نمیداد جق زدن بیشتر حال میداد تا کردن این اونم همینجوری خودشو بالا پایین میکرد منم روم نمیشد بگم حال نمیکنم ولم کن برم خونمون گفتم بزار تا آخرش بره دیگه ی ۵ دقیقه ای گذشت سریعتر بالا پایین میشد بیشتر عاحو ناله میکرد یاد سوپرایی که دیده بودم افتادم فهمیدم داره ارضا میشه شکمشو گرفتم خوابوندم رو خودم ممه هاشو با دستم گرفتم مالیدم گردنشو براش خوردم سریعتر داخلش تلمبه زدم با تمام سرعت ی ۳۰ ثانیه ای که گذشت ی عاح بلند کشید تا ته نشست رو کیرم دیگه بلند نشد محکم صندلیو گرفت ی لرزشی بدنش گرفت نفس نفس میزد ی ۲۰ ثانیه ای طول کشید تا تموم شه بعدش گفت لطفاً بزار یکم همینجوری بمونم کیرمو کشیدم بیرون ی ۵ دقیقه ای بغلم بود گفت ارضا نشدی گفتم نه کیرم نیم شق بود با دوستاشرفت مالید کامل شق شد گفت چون پسر خوبی بودی وقت جایزته گفتم جایزم چیه گفت کونمه گفتم بدون کاندوم میخام گفت باشه عزیزم مال خودته در آورد کاندومو انداخت بیرون ی کرم آبرسانی تو داشبرد بود به کیر منو سوراخ خودش زد بعد کیرمو گرفت سرشو گذاشت تو کونش خودش آروم آروم روش نشست حقیقتا از کسش تنگتر بود و حس بهتری داشت حداقل بهتر از جق بود آروم آروم بالا پایین شد بعد حرکتشو تندتر کرد منم دیگه نزدیکایی ارضا بودم دوتا دستمو از پهلوهاش گرفتم با تمام توان تا آخر میکردم داخلش و در میاوردم تا اینکه ابم اومد ریختم تو کونش پریسا هم گفت جووون آبت همش مال خودمه بهش گفتم درش نیار از پشت روم دراز بکش گذاشتم ی دقیقه ای بمونه بعد کشیدمش بیرون گفتم ممنون جایزه خوبی بود بعدش سریع لباسامو پوشیدم خدافظی کردم ماشین داداشمو برداشتم رفتم سمت خونه
نوشته: alitata
@dastan_shabzadegan
منو دوست دختر مذهبیم نازنین
#زن_چادری #دختر_همسایه
سلام به همه دوستان شهوانی میخوام یکی از خاطره هام رو براتون بگم عین واقعیته فقط اسم ها مستعاره .من امیرعلی ۲۹ ساله قد ۱۸۰ وزنم ۷۲ بدنساز و اینکه خیلی به ورزش علاقه دارم و اصلیت جنوبی هستم و ساکن تهران خرداد ماه دو سال پیش یه خانواده مذهبی اومدن همسایه ما شدن که یه دختر ۲۴ساله به اسم نازنین که دانشجو بود و یه پسر ۱۹ساله به اسم حسین داشتن که سرباز بود این خانواده به شدت مذهبی بودن از اونایی که همه راهپیمایی رو شرکت میکردن یه روز که از بیرون اومدم خونه دیدم نارنبن خانم پشت در هستن جریان از این قرار بود که میاد بره سوپرمارکت کلید پشت در جا میمونه من رسیدم دیدم رو پله نشسته ناراحت سلام دادم حال احوال گفتم چیزی شده گفت کلید پشت در جامونده کسی هم خونه نیست گفتم بفرمایید خونه پیش خانواده تا میان گفت نه مزاحم نمیشم دوبار گفتم دیدم که گفت نه ولی معلوم بود از اون شیطوناس ولی رو نمیکرد گفتم پس صب کن بکاری کنم ایشالا جواب بده خیلی هاتون میدونید این درب های ضد سرقت اگه در قفل نباشه با کارت راحت باز میشه منم ک از قبل تجربه داشتم یه بطری نوشابه رو بریدن و تا کردم از پایین در کشیدم ب بالا باز شد خیلی هم تشکر کرد دیگه هر بار همو میدیدم خیلی حال و احوال گرم میکرد و حرف میزدیم البته جلو خانوادش نگا هم نمیکرد ولی خب اکثر روزا تنها بود پدرش سرکار مادرش هم هم تو بسیج وهم مسجد برادرشم ک سرباز بود شهرستان یه روز تو پارکینگ دیدمش گفتم تنهایی اکثر وقتا گفت آره منم فرصت و غنیمت شمردم گفتم شماره منو داشته باش کاری داشتی بگو اونم زد تو گوشیش تو واتساپ استوری هام سین میزد یکیشون ریپلای کرد عاشقونه بود نوشته بود چقدر خوبه دیگه سر صحبت باز شد و حرف زدیم گفت خانوادم گیر میدن نمیذارن برم پیش دوستام روم زوم هستن بعد حرف زدیم گفت خیلی شما خوبین گفتم لطف دارید شما هم خیلی خوبین کاش یدونه دختر عین شما تو زندگیم بود و گفتم از شما خوشم اومده سرتون درد نیارم باهم رل زدیم دیگه شبا سر صحبت و باز کردم کشوندم ب سکس و این چیزا دیدم اصن یوبس هیچی نمیدونه ولی خوشش میومد منم اطلاعاتم خوب بود یه شب گفتم فک کن بغل هم هستیم بدون لباس داریم لب بازی میکنیم و اینا بعد چند دقیقه ک حرف زدیم و عکس و فیلم و گیف فرستادم گفت یجوری شدم فهمیدم حشری شده خیس کرده گفتم دست بزن ب واژنت ببین خیسه ک گفت خیلی گفت چرا اینطوری شدم گفتم این خیلی خوبه وقتی آدم تحریک بشه اینطوری میشه دیگه ادامه دادیم تا یدفعه گفت خیلی حالم بده گفتم بمال تند تند یدفعه دیدم وسط چت آنلابنه ولی پی ام نمیده فهمیدم ارضا شده بعد چند دقیقه پی ام دادم گفتم نارنبن گفت جان گفتم چی شدی گفت نمیدونم یهو لرزیدم همین منوال ادامه داشت دیگه قشنگ فهمیده بود همه چیزو تا اینکه قرار شد فردا مادرم اینا برن تا خونه دختر عموش سمت شریف آباد به نازنین گفتم فردا مادرت کجاس گفت پایگاه بسیج مراسم دارن مسجده تا شب گفتم رسیدی دم در رنگ بزن منو در خونه باز میذارم در ورودی رو کلید داشت منم با یه شورتک و رکابی تا رسید گفتم بریم تو اتاق کیف و گذاشت تا وارد اتاق شدیم چسبوندمش ب دیوار لب بازی محکم گرفتمش اونم یخوردع خوردم لباشو موتورش روشن شد دستم گذاشتم رو کونش بعد آووردم رو کوصش از رو لگ نالش در اومد دیگه دکمه های مانتوشو باز کردم زیرشم تیشرت اینم بگم قد نارنبن ۱۷۰ وزن نزدیک ۹۰ سایز سینه ۸۰ کونش هم گنده ولی زیر چادر معلوم نمیشد سفید مث برف لگشو در آووردم همینطور سرپا دست کردم زیر شورت یجور خیس کرده بود تا سوراخ کونش رفته بود دیگه رفتم رو تخت شروع کردم خوردن گردن بعد سینه هاشو میخوردم اینقدر حشری بود بی تابی میکرد بعد روناشو ساقشو مالیدم و لیسیدم تا مچ پا اینم بگم من خودم فیتیش پا دارم جورابشو در نیاورده بودم مچ پاشو خوردم جورابشو در آووردم ولی حسابی پاش عرق کرده بود کتونیش از این ایرانیا بود منم ک خوراکم پای سفید گوشتی با کف قرمز حسابی خوردم و لیسیدم بعدش اون پاشو اومدم بالا شورتشو در آووردن شروع کردم کوصلیسی بعد سه چهار دقیقه دیدم لرزید و شد برعکس خیلی خانما ک ارضا میشن نمیاد بیرون واسه این اومد ی مقدار بعد بغلش کردم بوسیدمش آروم شد ولی همچنان حشری بود دوباره مالیدن گفتم نوبت توسعه دیوونم کنی شروع کرد از گردن ب پایین خوردن برام منم ک عاشق اینم یکی سینه هامو بخوره بعد رفت سراغ کیرم با اینکه رابطه اولش بود چ ساکی میزد خب زیاد فیلم براش فرستاده بودم بعد ساک زدنش گفتم شصت و نه بشیم بعدش رسید نوبت ب کردنش گفتم دراز بکش شروع کردم چاک کونش لیسیدن با سوراخش بعد انگشت کردن رفتم کرم آووردم انگشتش کردم چند دقیقه اول ی انگشت بعد دو انگشتی سرشو گذاشتم دم سوراخش تا فشار دادم گوزید دردشم اومد همین ک گوزبد گفتم جووون ولی خجالت کشید ولی بهش گفتم خجالت نکش نازی
نمیدونستم کیه (۱)
#تجاوز #خاطرات_نوجوانی
سلام روایتی ک مینویسم کاملا واقعیه با کمی تغییرات کوچیکبرای اینکه یه موقع کسی نشناسه چون اینطور که فهمیدم این سایت خواننده زیاد داره…
من ۱۴ سالم بود که خبر رسید داداشم با یکی دعوا کرده انگار هولش داده و مرده…خونمون قیامت شد داداش من خیلی پسر خوب و ساکتی بود کسی باورش نمی شد ولی مثل اینکه اتفاقی بود و اون اصلا نمی خواست به اون طرف اسیبی بزنه…خیلی دوران سختی بود پدر مادرم همش میرفتن دادگاه و زندان و من اصلا اجازه نداشتم برم باهاشون ولی بعد یه سال ثابت شد که قتل غیر عمد بوده و در عین ناباوری خانواده مقتول ک اولش کلی فحش میدادن و میگفتن باید اعدام بشه ولی یهو کوتاه اومدن…خلاصه داداش من بعد یه سال اومد بیرون و ما هممون خیلی خوشحال بودیم داداشم اوایل یکم افسرده طور بود ولی بعدش رفت سرکار و حالش بهتر شد…من دیگه اخرای ۱۵ سالگیم بودم میرفتم مدرسه میومدم دختر خیلیی ساده ایم بودم…یه چند روز بود متوجه شده بودم یه پسری دنبالمه همش و ازترس بابامو داداشم سعی میکردم نگاه نکنم اصلا ولی خب ول کن نبود و همون اولم فهمیدم سنش باید یه ۷ ۸ سالی از من بیشتر باشه…تا اینکه یروز اومد جلو و بهم شمارشو داد گفت خواهش میکنم ازت زنگ بزن من پسر بدی نیستم و دلم میخواد باهات اشنا بشم…منم اون روز پیش دوستام بودم همشون هی جیغ زدن و خوشحال بودن که اره حتما زنگ بزن خره پسره خیلی خوشتیپه و دیگه چی میخوای اینا…اون موقع تازه یه نوکیا خریده بودن واسم و من شبش بالاخره دلو زدم به دریا و پیام دادم سلام…من اصلا خودمو معرفی نکردم ولی اون فورا شناخت انگار ک منتظر بود فوری گفت سلام خانوم کوچولوی ترسو چه عجب چشمم به گوشی خشک شد…خلاصه اون شب شروع رابطه ما شد و من فهمیدم اون پسر که دوس ندارم اسمشو بیارم ۲۸ سالشه و سنش نسبت به من خیلیی بیشتر بود که ازاین موضوع ترسیدم ولی انقد زبون باز بود که منه دختربچه سریع بهش باختم و به خصوص که اولین تجربم بود و خیلی خام بودم
…اون خیلی قشنگ صحبت می کرد و هر روز بعد مدرسه منو میرسوند تا سر کوچه و من هربار از استرس میمردم که کسی نبینه ولی خب اون انقد اصرار میکرد باید برسونمت ک من لال میشدم…درواقع خیلیم دوست داشتم همش ببینمش…یروز که از مدرسه داشت منو می رسوند بهم گفت دوس داره منو بیشتر ببینه و خواهش کرد عصر به یه بهونه بیام بیرون و برم پیشش…که خب اون موقع واسم سخت بود بیرون اومدن ولی هرجوری بود به بهونه درس خوندن خونه دوستم خانوادمو پیچوندم و زدم بیرون…اومد سر خیابون دنبالمو متوجه شد من خیلیی استرس دارم بهش گفتم فقط لطفا منو زود برگردون ک گفت نگران نباش زود برمیگردیم…مثل یه کودن نشسته بودم و اون بامن حرف میزد و اصلا متوجه نبودم کجا میره تا اینکه جلوی یه خونه نگه داشت گفت پیاده شیم؟من خیلی تعجب کردم گفتم اینجا دیگه کجاست چرا اومدیم اینجا؟گفت من این خونه رو خریدم برای خودمون قراره عروسی کنیم بیایم اینجا آوردمت ببینم خوشت میاد یان…من که این حرفو شنیدم خیلی خوشحال شدم تصور ازدواج با اون خیلی خوب بود و اصلا ذره ای فکر بد راجبش نکردم…پیاده شدم با ذوق و شوق داخل اون خونه شدیم من مثل بچه ها همش بالا پایین میپریدم میگفت یعنیی واقعا اینجا برای ماست؟و اونم با لبخندای اروم تایید میکرد وقتی رفتیم داخل خونه جز یه موکت هیچی نبود من از اول ک رسیدیم فقط داشتم نقشه میکشیدم چطوری این خونه رو بچینم و هزارتا فکرو خیال…ولی یکم که گذشت دیدم در خونه رو قفل کرد و بدون وقفه اومد سمتم خواست منو ببوسه ک این واقعا برام قابل هضمنبود سعی کردم هولش بدماسمشو صداا کردم گفتم داری چیکار میکنی…نکن…ما نامحرمیمما هنوز ازدواج نکردیمنکن زشته…ولی اصلا گوش نمیداد و روسریمو دراورد و همینطور دستشو رو سینه هاو باسنممیکشید…مناشکم رسما دراومده بود و میخواستم همش فرار کنم ولی خب قطعا زور اون دوبرابر بود ومنو تونست بخوابونه و راحت تر به تجاوزش ادامه بده…منو تو کسری از ثانیه لخت کرد و بدون معاشقه خاصی کیرشو چپوند توکصم و همینطور ک منو میکرد گفت چقد داداشت خواهر تنگی داشته…من خشکم زد اون لحظه ک داداشمو ازکجا میشناسه من گفته بودم برادر دارم و خب اسمشو نگفته بودم و اون اسم داداشمو برد میگفت خواهر فلانیو بلاخره گاییدم کجایی ببینی خواهرت زیرمه داره زجه میزنه…منفقط گریه میکردمو واقعا کصمو شکمم درد میکرد انگار یکی داشت با چاقو شکممو می برید…وقتی کارش تموم شد خوابید کنارمو نفس نفس میزد بهم پاشو لباستو بپوش تن لشتو جمع کن برو به داداش جونت بگو انتقام کسی ک کشتیو ازم گرفتن داداش فلانی تو رو بی ناموس کرد نذاشت خون داداشش پایمال بشه…من فهمیدم ک این مرد برادر کسیه ک داداشم یه سال پیش تو دعوا کشته بودش و این فقط میخواسته بامن به قولی انتقام بگیره…من کل پاهام خونی بود و کل موکتم همینطور ولی همون جو
مستی با خواهر دوستم که کراشم بود
#دوست_دختر #مستی
((من عکس میزارم و دیگه زیاد توضیح نمیدم بدن ها چجوریه
فقط عکس دختره اصلی نیست ولی خیلی بدنش نزدیکه به این عکس. ))
[پیش زمینهی داستان]
سلام من سینا هستم ۲۴ ساله تهران
من یه دوست از دوران بچگی داشتم (علی) که خیلی نزدیک بودیم چون مادرامون با هم همکار و رفیق بودن یه سره خونهی هم بودیم، علی یه خواهر کوچیکتر از خودش داشت (حدود ۳ سال کوچیکتر) که همیشهی خدا مثل سگو گربه درگیر بودن و دعوا میکردن اسمش کیمیا بود.
اون موقع خیلی بچه بودم که بخوام نسبت به جنس مخالف حس شهوت یا علاقه داشته باشم ولی چون کیمیا کوچیکتر بود و دختر بود من تو دعواهاش با علی ازش حمایت میکردم ونمیزاشتم گریه کنه برای همین کمکم با من راحت تر شد و خجالت کودکیش رفت کنار و خیلی وقتا با منو علی PS3 بازی میکرد.
سالها گذشت و دوستی ما همینجوری پیش رفت، خانوادههامون با هم دوست موندن ولی کار نمیکردن دیگه (مادرهامون) با هم پس ما کمتر خونهی هم بودیم ولی بیرون زیاد می رفتیم با هم و اکیپمون ولی بدون کیمیا چون خوب ما نزدیک ۷ تا پسر بودیم و کیمیا خب دوستای خودشو داشت.
دیگه شده بود ۱۷ سالم، عید بود میخواستیم بریم مسافرت با دوستان و خانوادگی که این یعنی کیمیا هم قرار بود باشه،
الان دیگه بلوغ رو گذرونده بود (۱۴ الی ۱۵ساله) ولی من خیلی وقت بود ندیده بودنش پس تو ذهنم هنوز اون دختر کوچولوی نسبتا توپول سبزهی بامزه بود تا اینکه اومد و دیدمش…
کامل لاغر کرده بود در حد اِسکینی، صورتش برای یه دختر تو اون سن خیلی جا افتاده و اصلا دیگه شبیه اون چیزی که من یادم بود نبود، موهای بلند فر، لبخند گرم و بدنش که باورم نمیشد چقدر تغییر کرده ولی هنوز همون قدر با من گرم و صمیمی برخورد میکرد با اینکه خیلی وقت بود همو دیده بودیم
من همونجا عاشق دوست رفیق بچگیم شدم.
از اون روز با بعد من و کیمیا خیلی نزدیکتر شدیم، اینستای همو گرفتیم و با هم حرف میزدیم و کس شعر میگفتیم رومون به هم خیلی باز شد و راحت بودیم،
من هروقت میرفتم پیش علی بیشتر نیتام کیمیا بود
ولی خوب خیلی زود متوجه شدم که احساسم یه طرفهاست و کیمیا بیشتر منو داداش دومش میدونه، هیچوقت مستقیم ابراز علاقه نکردم ولی خوب ریز سعی میکردم منظورمو برسونم یا شوخی شوخی حرفم و بیان کنم، همیشه با جوک ازش می گذشتیم
[شب اشتباه]
بازم سال ها گذشت الان دیگه جفتمون آدم بزرگ بودیم (من ۲۳ و کیمیا ۲۰)
ولی همون سیستم بود، ما با هم مهمونی داشتیم، مشروب خوردیم گفتیم خندیدیم اون به من از رابطههاش میگفت منم بهش میگفتم، از فیلم حرف میزدیم… ولی هیچوقت تو رابطه نبودیم ولی نیمچه حس من هنوز بود
تا اینکه ما یه شب جمع شدیم همهی دوستان (نزدیک ۱۲ نفر) که بشینیم فوتبال ببینیم خونهی علی
من اون موقع از یه رابطهی ۲ ساله اومده بودم بیرون بَدَم اومده بودم بیرون خیلی حالم بعد بود منتظر بودم که فقط برسم اونجا مثل سگ مست کنم
ما شروع کردیم به عرق خوردن، بعد چند پیک دسته جمعی و سلامتی های مختلف بقیه کشیدن کنار رفتن سمت فوتبال منم بطری رو برداشتم رفتم که یهو کیمیا جلومو گرفت و به خنده گفت: “چیکار میکنی میخوای خودتو بگا بدی چته؟”
خندیدم گفتم: “تو که میدونی من همیشه کم میخورم، حتما یه کیری خوردم که الان اینو لازم دارم. نگران نباش چیزیم نمیشه تهش با اسنپ میرم”
_کیمیا: “باشه پس بیا با هم بخوریم بعدم تعریف کن ببینم چته”
گفتم باشه.
شروع کردیم به خوردن نزدیک یک سوم بازی رو شاید ۲ نفره خوردیم در عین حال براش کل داستان رابطهام رو تعریف میکردم و خیلی کلم داشت داغ میشد و عصبی شده بودم ترکیب مشروب زیاد و ترشح احساسات اونم پا به پام داشت میخورد
وقتی حرفام تموم شد ازش تشکر کردم و ازش خواستم اونم اگه بخواد درد و دل کنه من گوش میدم
یهو اشک تو چشماش جمع شد و رفت، منم تعجب کردم و دنبالش تو آشپزخونه رفتم ازش هرچی پرسیدم چی شده درست توضیح نمیداد وسط الکی میگفت خوبم، منم بغلش کردم و سرشو گذاشتم رو سینم تا آروم شه، حس خیلی عجیبی داشتم احساس میکردم حسی که سالها بود تو خودم ریخته بودم الان داره با یه شدیدتر از همیشه فوران میکنه.
آروم سرشو بلند کردم وقتی چشمای خیسشو دیدم چجوری داره نگام میکنه با خودم فکر کردم: “بوسش کن، لعنتی بوسش کن چرا خشکت زده کسخول!؟!؟” ولی وقتی با دست اشکشو پاک کردم دیدم چقدر یخ شده صورتش فهمیدم داره از حال میره، تا حالا اینقدر مشروب نخورده بود ضعف کرده بود.
سریع بردمش تو اتاق خواب مستر که حموم دستشویی توش بود یه آب به صورتش زدم و بهش آب قند دادم، حالش بهتر شد و دیگه مثل گچ سفید نبود ولی بی حال بود
خوابوندمش رو تخت روش پتو انداختم و موندم بالا سرش
دوباره داشتم لپشو نوازش میکردم که دستش و گذاشت رو دستم…
من مغزم تهی شد انگار هیچ جای دیگهای از بدنمو حس نمی-کردم جز دستم که رو صورت کیمیا
سکوت مادرزن
#مادرزن
سلام ۳۰شهریور ۱۳۷۴بود ازیکهفته بود که از تولد پسرم میگذشت محل کارم تا خانه ام نزدیک به۵۰کیلومتر بود صبح ساعت۶میرفتم سرایستگاه تا سرویس کارخانه بیاد سوارش بشم اون روز شیفت شب بودم یعنی بایستی ۱۳ساعت شیفت بدم قرار بود خانواده خانمم برن به اصطلاح قدیمیها شب هفتم برای پسرم بگیرند بزن و برقص و کادو بدهند مینی بوسی گرفتند و رفتند به سمت خونه من مادرزنم همسران وبچه هاشون همه حرکت کردند رفتند خونه ما شانس من برق کارخونه اتصالی کرد و نزدیک به ۲ساعت برقها قطع شد.سرشیفت اومد و گفت بچه ها فکرنکنم به این زودی برق بیاد میتونید برید منهم سریع لباس کارهام رو عوض کردن با یکی از همکارام که ماشین داشت منو برد خونه پدر خانمم. که با آنها برم خونه خودم واز رقص و عشق وحال کردن جا نمونم یادم رفت که بگم زن داداش کوچیکه خانمم.افسانه خانم همکلاس خانمم بود که بلاخره شد زن برادرکوچیکش.با خانومم قهر بود و اون روز با بقیه نرفت خونه ما وقتی در زدم دیدم آمد و در رو باز کرد سلامی باهم کردیم گفتم بقیه کجاهستند گفت مینی بوسی کرایه کردند یه نیمساعتی هست تشریف نحسشون رو بردند.گفتم آخه افسانه کی میخواهی از این حرفها دست برداری تو که رفیق جونی زهره بودی یعنی همسرم یکسال که هست شدی عروس این خانواده کسی ازت خوشش نمیاد که به یکبار زد روی کوسش گفت به این که خوششون نمیاد منهم یکه خوردم که این حرف رو زد.واقعا خجالت کشیدم بیوگرافی افسانه ازاین جنگ زدهای زمان جنگ بود که آمده بودند شهرما و ساکن شدند.طبقه بالا خونه پدر خانمم زندگی میکردندو تمام مشکلش این بود که میخواست مستقل بشه خانواده همسرم یه خورده ای مذهبی تشریف دارند اما این پیش همه با تاپ وشلوار بدون روسری می گشت بقول معروف لارج بود حتی پیش منکه تک دامادخانواده بودم خلاصه از راه پله بالا رفت منهم خسته رفتن اتاق پدرزن خوابیدم نزدیک ساعت ۵بعداظهربود که یک دفعه با صدای زنگ حمام بیدار شدم رفتم در حمام گفتم کسی داخل حمام هست که صدای افسانه آمد و گفت آقا داریوش فکر کنم آبگرمکن خاموش شده میشه روشنش بکنی وای پشت شیشه که ایستاده بود ممه های خوشگلش داخل بخار آب مشخص بود الکی گفتم افسانه من ازاین ابگرمکن سردرنمیارم .خودت میتونی بیایی روشنش کن گفت من لختم بدنم هم خیسه گفتم عیب نداره من میرم داخل اتاق خودت بیا روشنش کن.خلاصه من رفتم داخل اتاق اما یواشکی از پشت پنجره که افسانه متوجه نشود منتظر ورودش شدم . بایه حوله سراندرپا تنش بود رفت سمت آشپزخانه یه دو سه دقیقه ای گذشت که باز صدام کرد آقا داریوش میایی کمکم.منم ازخداخواسته رفتم سمت آشپزخانه هنوز گاز شهری برای ما نیومده بود .وقتی رفتم وای خدای من یه حوله کوتاه بالا زانو با اینکه کمرش رو بسته بود ممه های نازنینش معلوم بود خودنمایی میکرد راه که میرفت رونش معلوم بود گفت فکر کنم زیرزمینی کپسول باشه زحمتش رو میکشن بعد شروع کرد به خندیدن گفتم افسانه واسه چی میخندی با خنده گفت یه نگاهی به پایینت بنداز نگاه کردم دیدم کیرم شق شده بود و پیژامه که پام بود سیخکی داشت پارش میکرد اول خجالت کشیدم بعدش با پروی گفتم مگه میشه یه عروسک خوشگلی مث تو روبروم باشه هیچ اتفاقی نیفته باهم خندیدیم.برادرزن کوچیکم راننده ۴نفرمهندس بود در عسلویه هر هفته چهارشنبه عصر با مهندسها میومد شنبه ساعت۴صبح برمیگشتند عسلویه.معلوم بود افسانه حشری حشری شده بود تاچشمش به شقی کیرم افتاده بود .خلاصه من رفتم سمت زیرزمینی که پنج شیش تا پله داشت اونجا ۴تاکپسول بود که داشتم سبک سنگین میکردم که کدومشون پر هست بیارم بالا به آبگرمکن وصلش کنم که یکدفعه صدا افسانه آمد عجله کن یخ زدم وای تا سرم رو بالا بردم چشمم به قدوقامت افسان افتاد دیگه با دستاش حوله رو نگرفته بود کپسول رو گرفتم و از پله ها بالا میرفتم که افسانه خم شد کپسول رو ازم بگیره کمربند حوله بازشد که فکر کنم عمدی بود دارم چی میبینم یه کوس تراشیده ناز با دوتا ممه اندازه پرتقال خونی .یه سرکپسول دست من یکسرش دست افسانه باهم رفتیم سمت آشپزخانه کپسول راتا زمین گذاشتم گفتم افسانه هرچی میخواد بشه یانشه سریع لبهام رو گذاشتم روی لبانش با یکدستم دور گردنش که در نره یکدستم روی کوس نازش اصلا واکنشی نشون نداد حتی موقع ای که ممه هاش رو میمکیدم خشکش زده بود هیچی نمیگفت بیجامه رو پایین کشیدم گرفتمش بغل گذاشتمش روی کابینت شروع به لیس زدن کوس خوشگلش شدم حوله رو از تنش درآورد وتیشرت من رو بالا کشید ازسرم بیرونش آورد پاهاش رو دور کمرم حلقه کرد سریع کیرم رو کردم داخل کوس نازش دستش دور گردنم لبش روی لبم با دوتا دستم لپهای کونش روگرفتم وشروع به تلمبه زدن کردم میگفت بچه خوبی باشی کسی نفهمه زیدت میشم آخه عاشق کلفتی کیرتم دردت بجونم هیچکس بهمون شک نمیکنه گفتم یعنی میشی جنده خانمم گفت آره هرچی تواسمش رو ب
کننده ای داشتم همگی تقریبا بی هوش و خواب بودن
شانس خوبی دیگه ای که آوردم ثمینرو به دیوار قطار سر دستش خوابیده بود و صورتش رو به دیواره و باسنش رو به من،
خدا بده برکت
من و ثمین و مانتوسرمهای و شلوار لی کون خربزه ای که سالیان سال در کفش بودم و موهای باز و با بوی شامپوصحتی که زده بود و از همه مهمتر تکونهای وحشتناک قطار
اولش از روی شلوار مالوندم بهکونش،دیدم طرف بیهوشه
کیر رو در اوردم گذاشتم تقریبا لای چاککونش،چسبونده بودم بهش و هماهنگبا تلق تلوق قطار طوری که حس نکنه،تلمبهمیزدم،
چه حالی میداد خدا
کونی که سالها تو کفش بودم
طاق های خربزه ای الان سر کیرم داره میره و میاد
آبم اومد و رو مانتوش خالیش کردم
اروم برگشتم سر جام
حس خوبی داشتم
میخواستم بخوابم
با خودم گفتم دیگه از این فرصتا پیش نمیاد دوبارهرفتم سر وقتش
خستتون نکنم
تا حدود ساعت ۵که قطار ایستاد واسه نماز صبح،چهار بار تلمبهمالیشکردم
دیگه دفعه آخر،آبی واسمنمانده بود
دیدم قطار ترمزگرفت،سریع برگشتم سر جام
و بابا که اون موقع حدود۶۰سالی میکرد،از خواب بیدار شد و گفت پاشید برای نماز و همه بلند شدیم و ثمین به مادرمگفت چادر نماز کجاست
زیر لب گفتم ای کیرم تو این نماز که لای کونت آب برادرته
خلاصه ظهر رسیدیم مشهد و موقعه ای که خواستیماز قطار پیاده بشیم چشمم خورد به کون ثمین با مانتوی سورمه ای،و اثرات آبمو که ریخته بودم رو مانتوش که تقریبا سفید سفیدکی کمرنگبود،افتاد و یه حس راضیبودن از خودم همراه با حشریت بهم دست داد
و فقط منتظر بودم برسیم مسافر خونه ای جایی تا اون چادر لعنتی رو در میاره و چشممبخوره به آب خودم کهرو ران،کونشریخته بودم،بخوره
یهمشت برنامه ریزی کردم واسه برگشت به خونه.که دوباره تو قطار روش خالی کنم،ولی اینبارشرایط فرق میکرد.قطار وی ای پی بودوسرصدا و تکون خیلی کمتر و بابا و مادرم هم افتاده بودن بینون کهنمشد.خلاصه بیخیالش شدم،از خودم راضی بودم که خوب شد اون شب نهایت استفاده رو بردم.
پازل۲:
از اینجا به بعد دیگه ثمین بهم شک میکنه
بماند که چندین بار موقع جق زدن پای کامپیوتر و موبایل منو دیده بود . و حرفی نزد.
مثل بقیه مردم طرز فکرموندیگه عوض شده بود
فهمیدهبودیم نماز و این کسشعرا دروغه.شبها می نشستیم پای شبکه انتی وانآلمان و دوربین مخفی که دخترها داخلشون لخت مادر زاد بودند با هم نگاه میکردیم.مادرم هم نگاه میکرد و هرزگاهی میگفت عجب روزگاری شده. وحیا از بین رفته و غر میزد. منو ثمین هم به مرور مثل دیگر خانواده ها از دین زده بودیم
فقط پدر و مادر پیرم بودن و خداروشکر هنوزم هستن و دارن نماز میخونن
برادربزرگترم که دوسال از من بزرگتر بود سال ۹۵ازدواجکرد و رفت
و از اون خانواده شلوغ،
من و پدر و مادر و ثمین مانده بودیم
من لیسانس حسابداریگرفتم و بیکارم و اسنپ کارمیکنم
ثمین هم که چهار سال از من بزرگتره هنوزم منشی خانم دکتره که دندانپزشکه هستش
من وثمین دیگه کلا بیخیال ازدواج شدیم
اون که سنش تقریبا ۳۵هستش و ازدواجش سخت شده و من هم که الان۳۱هستم بیخیال همه چی شدم
برگردیم به پازل
پازل ۳؛
از اینجا به بعد ثمین مطمئن شده تو کفشم هم خودشو جلوم میپوشوند هم یه کرمی میریخت که منو اذیت کنه و تو کفش بمونم
عید سال ۹۷ بود
سال تحویل ساعت ۱۰بود
خونمونشلوغ پلوغشده بود
خواهرام برادرام با زنو بچه هاشون اومده بودن
ثمین از ساعت
۹,زیبا،آرایش کرده با یه ساپورت سفید ویه تیشرت آبی آسمونی پوشیده و همگی منتظر باهم حرف میزدیم ولی من نگاهم به کونو سینه و موهای دم اسبی ثمین بود
سال تحویل شد
همه همدیگه رو بغل میکردن و می بوسیدن و تبریک میگفتن
که فکر مالوندن ثمین بعد سالها اونم تواون شلوغی به سرم خورد
همه همدیگه رو بغل میکردن و میبوسیدناونم سه بار
منم رفتم سمت ثمین
برگشت و چشمتو چشمشدیم،همدیگه رو که بغل کردیم اومد،دستاشو گذاشت. دورگردنم که لپموببوسه ،منم دوتا دستمو تو اون شلوغیگذاشتم سر کونش و جفت طاق هاشو فشار دادم …چقدر نرم. در حالی که سینه هاشمچسبیده بود بهسینم.فشار که دادم یه نگاه مبهمی به چشمام کرد و ازم جدا شد(تقریبا میتونم بفهمم چه حسی داشت،اینکه دخترا لذت میبرن پسر رو حشری کنن،چون با خودشون میگن چقدر زیبام و جذاب هستم.از طرفی هم چون تو اون شلوغیاونم برادرش این کار رو کرد،شاید شاکی بود)
هر چیبود اینبار تو بیداری و هوشیاری مالوندمش
تو همین سالها هم دوتا دوست خانممطلقه داشتم که هرکدوم تو یه برههزمانی باهاشون بودم
هر بار باهاشون میخوابیدمفقط به یاد ثمین میکردمشون
یه بار خونمونخالی بود و این دوستخانمو بردم اتاق ثمین خوابوندمش رو تخت خواب ثمین،اتاق و تخت بوی ثمین رو میداد
به این زنه که تقریبا سی سال میکرد گفتم من از اسم ثمین خوشم میاد.می
پنج دقیقه اومد گفت خسرو باشه ولی من میگم مزاحم میشیم
عسل. وا خواهر یعنی الان من پس مزاحمتون هستم
آرسو. ای وای نه بخدا منظورم این نبود
عسل. پس بچه هات رو بردار بریم خونه آماده شین بعد برمیگردیم کیجا با دخترا رو سوار میکنیم بعد آماده شدن دوتا خانواده حرکت کردیم سمت قزوین حدودا 12 شب رسیدیم قزوین براشون پیتزا هم سفارش دادم ایوب خسرو هم هماهنگ شده بود سوئیت تمیز کردن بعد خوردن شام بچه ها رفتن سر وسایلشون که براشون خریده بودم خسرو گفت خوابم میاد با ایوب رفتن بالا منم بعد چند دقیقه رفتم بالا ایوب جریان دوتا دخترای طبقه دوم برام تعریف کرد چون میدونست نگه بعد من بفهمم سگ میشم
ادامه داستان از زبان خسرو…
صبح با گرمای دهن ستایش روی کیرم از خواب بیدار شدم چشمام باز کردم ستایش خیلی آهسته داشت برام ساک میزد رویا هم رو بازوی من مثل یه دختر بچه خواب بود ستایش متوجه نشدم من بیدارم خیلی رون داشت بالا پایین میکرد و دقت میکرد دندونش به کیرم نخوره و بیدارم نکنه
حس تریاک دیروز هنوز تو بدنم بود و طبق معمول مردها که سر صبح کیرا همه شقه مال منم شق شق بود یه ده دقیقه ای بود که ستایش مشغول بود این چند روز هر لحظش برام یه حس و تجربه جدیدی داشت حس ساک صبگاهی دوتا دختر کم کار کشیده با بدنهای تو پر
ستایش بعد این که حسابی برام ساک زد اومد نشست رو کیرم و خیلی آهسته شروع کرد به بالا پایین و خیلی تلاش می کرد جلوی دهنش رو نگه داره ولی نمیتونست و آه نالش کم کم زیاد شد با سر صدای ستایش رویا هم بیدار شد نگاه به ستایش کرد ساعت دید گفت ساعت ببین ستی خوابم میاد
ستایش. خفه بابا از این کیر نمیشه گذشت این بره از اینجا دیگه کم این مدل کیرکس پرکن پیدا میشه بعد باس بچسبیم به کیر ایکبیری ایوب
رویا. تو خفه کیر ایوب خیلی بهم حال داد از این به بعد مشتریشم هر موقع خواست زیرشم
من که فعلا عاشق این شدم
من صبح بخیر گفتم بهشون از ستایش تشکر کردم بابت ساک زدنش
ستایش تو از کی اوپنی
ستایش. بیست سالم بود سنتی شوهرم دادن تو دوران عقد طلاق گرفتم
خسرو. چرا
ستایش. کیرش اندازه انگشت شست بود
اخلاقم نداشت زود انزالی هم داشت جدا شدم ازش
خسرو. پردت اون زد
ستایش. آره ولی بعد طلاق یه دوست پسر تو دانشگاه داشتم اولین باری که منو گایید دوباره کلی خون ریزی کردم
خسرو. اون دوست پسرت چی شد
درسش تموم شد رفت سربازی منم اومدم طرح فاب نبودیم فقط سکس زیادی باهم داشتیم نیاز هم رفع می کردیم همین خسرو جان اگه بازجویت تموم شد بیا منو بکن که دارم میمیرم
خسرو. چه مدلی دوست داری
ستایش. داگی بکن رحم نکن بهم خشن خشن سکس کن دوست دارم پارم کنی کیرت خیلی باحاله
خسرو. ای به چشم رفتم پشتش شروع کردم به تلمبه زدن یعنی هر چی من بیشتر میزدم اون شهوتی تر میشد با کف دستم میزدم به لمبرای پهن کونش ستایش هم از خودش صدا های عجیب غریب در میآورد رویا هم بیدار شد اومد پشت من داشت تخمام لیس میزد ولی چون در حال جلو عقب کردن بودم رویا تعادل نداشت بلندش کردم سینش کردم دهنم ولی باز خوب تعادل نداشتم
گفتم برو ستایش کوست بلیسه ستایش اشاره کرد که بیا به رویا اشاره کردم تو کشو بی حس کننده رو هم بده به من مالیدم به سوراخ ستایش چند مدل ستایش تغییر پوزیشن دادم که رویا هم کوسش بی کار نمونه حسابی گایدمش چند بار هم زیرم ارضا شد گفتم ستایش دراز بکش میخوام کونت بزارم کونت داره بهم چشمک میزنه
گفت تورو خدا فقط آروم نزار این حسم بپره
با صبر حوصله کیرم جا دادم تو کونش کامل دراز کشیدم روش خیلی آروم شروع کردم به گاییدنش از شهوت زیاد می لرزید زوزه میکشید کیر میخوان از لذت زیادش منم به اوج رسیدم یه سی چهل ثانیه ای شلاقی تلمبه زدم تو کونش و ارضا شدم
دیگه صدای ستایش بیرون نمی اومد از ته حلقش حرف میزد
ستایش. کشتی منو دیوس کوس کونم یکی شد ولی چه حالی داد کونم گذاشتی از جلو بیشتر لذت بردم
یه کم همونجوری دمر خوابید نفس نفس زد بعد که آروم شد گفت بلند شو از روم
خسرو. میترسم بلند شم
ستایش. یعنی چی
خسرو. میترسم باد منو ببره
رویا بلند خندید
ستایش. متوجه نشدم
رویا. میگه میترسم بگوزی بادش منو ببره
ستایش. خیلی بیشعوری این همه بهت حال دادم الان داری مسخرم میکنی
صورت گوشتیش بوسیدم گفتم شوخی کردم عزیزم ناراحت شدی
ستایش. نه بلند شو له شدم
تا کیرم آوردم بیرون چنان صدای گوزی از کونش در اومد که خودش خندش گرفت
همه با هم خندیدیم
ستایش بلند شد گفت من میرم بالا دوش بگیرم باید برم شیفتم
تشکر کرد گفت عالی هستی
بعد رفتن ستایش منم رفتم خودم شستم پوست کیرم انگاری نازک شده بود و می سوخت و هم از گرسنگی هم سکس زیاد بیحال بودم دیگه
اومدم بیرون دیدم رویا داره با کوسش بازی میکنه گفتم رویا بلند شو من ضعف کردم بریم بیرون یه صبحانه بخوریم
رویا ساعت نزدیک 11 هستش یه کم تحمل کن بریم ناهار بخو
تو چیزی گفتی بهش اون تو که این اینجوری شهوتی شده
خسرو. کاریت نباشه حالت رو بکن
ستایش حسابی برای ایوب مایه گذاشت خایه های ایوب و تا سوراخ کونش حسابی لیسید
رویا نمیدونم چند بار اون زیر ارضا شد ولی سریع آخر با جیغ فریاد لرزید تمام جون ایوب و رویا از عرق خیس شده بود
خسرو. یه نفس بگیر ایوب برای قلبت خوب نیست سکته میکنیا
عرق کردین ول کن اون دختره رو کشتیش
رویا تو چت شد انقدر شهوتی شدی
رویا. اووووف چه کیری داره این مال تو کلفته جرم داد تحملش ندارم این نازکه بلند هیچ فشاریم به زخم کونم نیومد شما ها که رو ستی بودین من شهوتی شده بودم کیر ایوبم که عالیه خیلی بهم حال داد
ایوب. ممنونم عزیزم هر دوتا عالی بودین برام رویا که خیلی خوش سکسه
ستایش هم که سنگ تموم گذاشت برام تا حالا کسی برام کونم لیس نزده بود مرسی عزیزم بیا پیشم مادیان خوشکم
ستایش. چرا هی بهم میگی اسب مادیان سمور اسم دارما
ایوب. خدای کمتر زنی هیکل تورو داره وقتی قمبل میکنی از پشت خدایی شبیه مادیانی همون اندازه زیبا و کردنی
رویا. نکنه مادیانم گاییدی
ایوب. آره اینا پیشمه چیش از یه مادیان کمتره تازه سواریشم عالیه
مادیان من چه مدلی میتونی آبم بیاری
ستایش. وای چقدر میکنی تو هنوز آبت نیومده
ایوب. اون دیگه هنر شماست که چطوری بیاریش
ستایش. چه جوری دوست داری
ایوب. میخوام سوارت شم بکنمت تو هم برام شیهه بکشی
ستایش. یعنی داگی بمونم
ایوب. آره
ستایش رفت قمبل کرد ایوب رفت پشتش
خسرو. بد نگذره ما رو هم که گذاشتین کنار
منم آبم نیومده ها
ایوب. راست میگه تو هم بیا دوتایی کوس کونش آبیاری کنیم
منم سریع بریدم رو تخت ستایش نشست رو کیرم فرو کرد تو کسش ایوب هم روان کننده رو زد به کیرش زد تو کون ستایش
دوتایی شروع کردیم به تلمبه زدن
پرسیدم خانوم دکتر اذیت نیستی
ستایش. نه بزنید من هم دارم حال میکنم راحت باشید
ایوب. مادیان من شیهه بزن
ستایش هم سعی میکرد صدای شیهه اسب در بیاره
رویا هم به ما اضافه شد و سینه ستایش کرد تو دهنش
سه نفری طوری گایدمش که ستایش انقدر داد زد دیگه صداش در نمیاومد و چندین بار هم ارضا شد
ستایش هم خیلی شهوتی بود فکر کنم نیم ساعت بود داشتیم میزدیم من دیگه داشتم ارضا میشدم گفتم من آخراشم
رویا. ستایش ادامه خسرو رو براش ساک بزن ایوب بده به من تا ارضاش کنم
رویا دستش دراز کرد ایوب هم دیگه خسته بود خوابید رو تخت رویا پرید روش
خسرو. ستایش جان بریزم توش یا میخوریش
ستایش. با صدای از ته چاه توش نه
هلش دادم که بلند شه و هدایتش کردم سمت کیرم
کیرم فرستادم تو دهنش و ارضا شدم
ستایش خوشش نیومده بود و داشت اوق اوق میکرد وقتی که تموم شد فورا پرید تو حموم توف کرد بیرون
من دیگه خیس خیس بودم
موتور رویا هم روشن شده بود داشت آه ناله میکرد
منم رفتم حموم ستایش داشت با انگشتش توی دهنش رو میشست با صدای گرفته گفت بو وایتکس میده
خندیدم گفتم بیا با هم دوش بگیریم بریم بیرون
کمک هم کردیم هم لیف زدیم زود رفتیم بیرون
ایوب همچنان داشت تلمبه میزد
ستایش. تموم کنید ما میخوایم بریم بالا بخوابیم صبح شد
ایوب گفت تو برو رویا پیشم میمونه کار دارم باش
ستایش نگاه به من کرد گفتم پس جای منم اینجا نیست بریم من بات میام بالا اگه اشکال نداره
ستایش بریم پس
من تنپوش تنم بود و ستایش پیراهنش پوشید رفتیم بالا تو واحدشون دو تا اتاق داشت و تخت تک نفره زندگی دانشجوی بود پر کتاب جزوه کیف کوله پشتی هر چیزی یه جا بود
ستایش. رو تخت رویا بخواب
خسرو. عه من برای این اومدم بالا که با هم بخوابیم میخواستم بغلت کنم
ستایش. دیگه شرمنده اینجا امکانات نداریم رختخواب هم نداریم متاسفانه همین دوتا تخته
خسرو. پس بریم پایین
ستایش. وای الان دوباره ایوب میفته به جونم دیگه حال ندارم
خسرو. نه من نمیزارم بیا بریم دستش گرفتم دوباره رفتیم پائین
دیدم نیستن و صدای آب میاد سریع تخت تمیز کردیم رفتیم رو تخت ستایش بغل کردم منتظر موندم تا ایوب و رویا از حموم بیان بیرون بعد بخوابم
بعد نیم ساعت خنده کنان اومدن بیرون ما رو دیدن تعجب کردن
ایوب. شما که رفته بودین بالا چی شد پس
خسرو. تخت یه نفره بود برگشتیم پایین
ایوب. ببین میتونی از این مادیان مون امشب یه کره اسب بگیری
ستایش. عههههه اعصابم به اندازه کافیه خورد هست اذیتم نکنین
ایوب. چرا خورده مادیان خوشگل من
ستایش. من این همه پول از کجا بیارم بدم بهت کلی قسط دارم بدبخت میشم
ایوب. خندید گفت پول مال اون موقعه ای بود که سرکش بودی واقعا فکر میکنی من به پول شماها احتیاج دارم
رویا. من مشکلی با پرداخت پول ندارم فقط عاشق این کیر شدم به من خیلی حال داد
ایوب. دیدین سلطان چقدر خوبه هرکی میره زیرش مشتری دائمی میشه
من پول از کسی نمیخوام و همین پولیم که زدین برام پس میدم فردا نگران نباشید ولی الباقی شروط سر جاشه
رویا. من پول نمیخوام ایوب جان ولی ی
طان
ستایش با اکرا و بی میل رفت سمتش و با بی میلی کیر ایوب گذاشت دهنش و خیلی آروم شروع کرد
ایوب یه چک خوابوند تو صورت ستایش گفت تند سرتم بلند کن تو چشمام نگاه کن چشم تو چشم سرت بچرخونی میزنم فقط تو چشمام نگاه میکنی
داشت حسابی تحقیرش می کرد واقعیت دلم سوخت براش
ایوب. خسرو خان زن منو خوب میگایدی الان چرا معطلی نمیخوای بکنی دکمه سیکتیر بزن ما رو با یه خداحافظی خوشحال کن
خسرو. رویا که زخمیه و نمیتونه ستایش هم که زیر تو هستش دیگه کیو بکنم
ایوب. ستایش به جز این سوراخی که من دارم ازش استفاده میکنم دوتا سوراخ دیگه هم داره ها نکنه فکر کردی تا صبح میخواد برام ساک بزنه دو نفری دوتا سوراخ پایین رو پر میکنیم من تازه بعد چند ماه یه اسب چموش رام کردم حسابی باید ازش سواری بگیرم تا اینجا مثل اسب برام شیهه نکشه ول کنش نیستم
ستایش اشک تو چشماش جمع شده بود و میدونست ایوب دمار از روزگارش در میاره
ایوب گفت صبر کن دراز بکشم بیا وسط پام برام بخور خسرو هم بیکار نمونه
خسرو بجم فرو کن تو کسش کونشم آماده کن میخوام بزارم توش
خسرو. بزار یه کم بی حسی به کونش بزنم و یه کم روان کننده لااقل این هم مثل اون پاره نشه
ایوب. هر کاری میکنی سریع کونش آماده کن برام
کرم و روان کننده رو آوردم ستایش هم قمبل کرد منم حسابی براش بی حسی زدم تا درد نکشه ولی چه باسن پهنی داشت واقع محشر بود اگه تریاک نمیکشیدم قطعا کم میآوردم و نمیتونستم ارضاش کنم
بعد کرم مالی کیرم کردم تو کوس ستایش
ایوب. با تشر به رویا گفت چرا بیکاری برو تخمای خسرو رو لیس بزن سریع کونت زخمه زبونت که خوب درازه
رویا هم بدون حرف اومد سراغ من شروع کرد چه کسی بود واقعا داشتم حال میکردم
خسرو از تو کشو دیلدو عسل در آورد دیلدو دستی رو پرت کرد سمتم گفت آمادش کن روان کننده رو هم گرفتم ازش زدم به دیلدو و کم کم خیلی آروم و سانت سانت فرستادم تو کونش ستایش داشت ناله میکرد و ایوب هم دو طرف صورتش رو گرفته بود و اجازه نمیداد یه لحظه ستایش بیکار بمونه
رویا هم انگار شهوتی شده بود و داشت هم زمان کیر خایه و کوس عسل رو لیس میزد واقعا تو فضا بودم
کار رویا باعث شده بود ستایش خوب شهوتی بشه و زیاد درد روش اثر نکنه
تو دلم گفتم این ایوب کوسکش انقدر کوس کرده خوب بلده حدود یک ربع تو اون وضعیت بودیم که ستایش زوزه کنان برای بار دوم ارضا شد بعد لرزیدن ستایش من کیرم بیرون آوردم دیلدو رو کشیدم بیرون هم زمان یه صدای کش دار از کون ستایش بیرون اومد
ایوب. چیه حالا هیچی نشده به گوز اومدی و با حالت تمسخر بهش خندید گفت حالا تا صبح خیلی مونده همین بودی انقد دک پز داشتی با یه راند به گوز اومدی
منم خندم گرفته بود ولی دلم نیومد بخندم چون به اندازه کافی ایوب رو مخشون بود
ایوب. خسرو بیا پایین دراز بکش ستایش بیاد رو کیرت بشینه میخوام از این مادیان خوشگلم سواری بگیرم
ستایش. بزار یه کم نفس بگیرم
ایوب. خفه خفه بیا بالا ستایش اومد نشست رو کیرم یه اوف کش دار هم گفت خسرو رفت در کمد باز کرد یه شلاق مخصوص سکس آورد
ستایش. این چیه
ایوب. ابزار رام کردن مادیان عزیزم
ستایش. رو کرد به من گفت تورو خدا نزار منو بزنه دردم میاد
ایوب. گفتم خفه و یکی زد رو کون ستایش
ستایش با صورت افتاد روم منم بغلش کردم داشت از درد اوخ اوخ میکرد
رویا هم ریده بود به خودش
ایوب. رویا وقتی سوار مادیانم شدم میری پایین و حسابی تخمای منو خسرو رو لیس میزنی وگرنه با همین شلاق میزنم تو صورتت
رفت یه کم به کیرش روان کننده زد گفت تا حالا بدون کاندوم سکس نکردم ولی امشب فرق داره میخوام گوشت به گوشت بخوره کیرش تنظیم کرد رو سوراخ کون ستایش و یهو فرو کرد تو کونش ستایش یه جیغ بلند کشید گفت سوختم سوختم وای مامااااان دارم میمیرم
ایوب با شلاق یکی دیگه زد رو کون ستایش
ستایش باز جیغ کشید
ایوب. گفتم خفه تنها صدای که ازتون در میاد صدای آه ناله سکسی باشه مفهوم شد وگرنه وضع همینه
رویا هم داشت مثل چی لیس میزد برامون
ستایش هم داشت آه آه میکرد
کیر منم خیال ارضا شدن رو نداشت حس میکردم خیلی نسبت به قبل بزرگتر شده و پوستش سر و بیحس بود و یه لذت خاصی داشتم نفسهای داغ ستایش هم میخورد به سر صورتم بیشتر داغ میشدم ایوب هم هی از فتح خودش تعریف میکرد و ستایش و رویا رو تحقیر میکرد و گهگاهی با شلاقش میزد رو کون ستایش و بی هوا میزد به رویا حالا معلوم نبود به کجاش میخوره دید نداشتم
ستایش نفس نفس زنان ارضا شده
کوسش داشت خشک میشد و اون لذت قبل نداشت
به آرومی ستایش تو گوشم گفت داره کوسم میسوزه ترو خدا یه کم ولم کنید
ایوب. گفتم خفه فقط ناله و محکم با شلاق زد رو کون پهنش
دلم براش سوخت آروم تو گوشش گفتم من دیگه نمیزن همینجوری بمون تا دردت نیاد سرش تکون داد
ستایش هرزگاهی می گوزید ایوب هم کیف میکرد از صدای گوز ستایش میگفت جون مادیان من
سل بود واقعیتش ترسیده بودم گفتم شاید از دوربین داره میبینه جواب دادم رویا ستایش رنگشون شده بود مثل کچ دیوار از ترس داشتن سکته میکردن
بالاجبار جواب دادم عسل جانم
عسل. چرا جواب نمیدی سلام کجایی
خسرو. خواب بودم تازه بیدار شدم رفته بودم سرویس شما کجایین
عسل. تازه رسیدیم خونه کیجا جان وسیله ها رو خالی کردیم
خسرو. خسته نباشی
عسل. تازه امشب مهمونی دعوتیم
خسرو. کجا
عسل. با اجازه اگه ناراحت نمیشی خونه شما
خسرو. این چه حرفیه آروم قدم زدم اومدم بیرون و گفتم خونه خودتونه
عسل. خونه امید ماست
هر دوتا خونه های ما ویلایی هستش تقریبا ده دقیقا با هم فاصله داره
عسل. چیزی خوردی
خسرو. نه خوابیدم تا الان گشنمه الان احتمالا میرم بیرون یه چیزی میخورم
یه مقدار از این چند روز سکسامون حرف زدیم خداحافظی خداحافظی کردیم
سریع زنگ زدم به آرسو گفتم مهمون داری؟
گفت آره
گفتم آرسو جان حسابی مهمون نوازی کن اینا خیلی به ما لطف کردن و پذیرای مفصل
آرسو. نگران نباش کیجا همه چیز بهم گفت خداحافظی کردم
رفتم تو اتاق
رویا. عفریته دست بردار نیست ترسیدیم که شاید فهمیده ما اینجاییم
خسرو. نه اوضاع امنه ناراحت نباشید
رفتم رو تخت از رویا شروع کردم به لب گرفتن عشق بازی و دست بلند کردم سمت ستایش کشیدم سمت خودمون کم کم با هم شروع کردیم به هم لولیدن ستایش در مقابل رویا عین فیل فنجان بودن ستایش تخت پر کرده بود به قول ما گیلک ها هر زنی درشت باشه میگیم ایتا تشت هندر کوس داره (اندازه یه تشت بزرگ کوس داره ) واقعا زن درشت هیکلی بود
کلی لب خوری کردیم و رویا رفت پایین شروع کرد به ساک زدن و قربون صدقه رفتن کیرم منم بیکار نموندم و سینه های ستایش کلی به خودش پیچید آه ناله کرد رویا هم هنگام ساک زدن اوهم اهوم میکرد ستایش کشیدم رو خودم شروع کردم به خوردن کوسش و هولش دادم به سمت کیرم من داشتم کوس ستایش میخوردم رویا رفت سمت تخمام ستایش هم تا حلقش کیرم میبرد داشتن حسابی برام مایه میزاشتن دوتای برام ساک پرتفی میزدن
رویا. ستی بلند شو من دیگه صبرم تموم شده کیر میخوام کیر منم با آب دهان ستایش خیس کاملا لیز بود رویا ستایش بلند کرد یک زرب نشست رو کیرم تا خایه جا کرد تو کوسش یه جیغ بلند هم کشید منم داشتم برای ستایش میخوردم ستایش هم از رویا لب میگرفت رویا نفس نفس زنان گفت وااااای خدا کونم داره میسوزه ستایش کمکش کرد چندتا بالا پایین شد گفت وای نه نه دارم میمیرم انگار تو کونمه از رو کیرم بلند شد اومد کنارم دراز کشید با دست ستایش هول دادم بره بشینه رو کیرم ستایش هم نشست رو کیرم نصبت به هیکلش کوس تنگی داشت
رویا هم بغلم داشت اخ اوخ میکرد که درد دارم
نگاه به کون ستایش کردم از رونهای من زده بود بیرون خیلی استخوان بندی درشتی داشت و به آرامی تو حال خودش بود داشت آه ناله میکرد بالا پایین میشد
سینهای رویا رو مالیدم کشیدم سمت خودم تا بتونم حواسش رو پرت کنم تا دردش کم بشه و همین طور هم شد و کم کم ستایش سرعتش رو زیاد کرد سر صداش زیاد کرد با یه دستش تخمام به آرومی میمالید و یه دستشم بالای کسش رو و با سرعت بالا پایین میشد گاهی هم تا ته فرو میکرد به کونش قر میدا ایوب حق داشت که تریاک بکشی سکس یه حال دیگه داره تمام جونم مور مور بود و تو کیرم حس میکردم خون زیادی جمع شده و کلفت ترش کرده تازه پوستشم سر سر شده بود خیلی داشتم حال میکردم و هیچ نشونه ای از ارضا شدن تو وجودم نبود یه حس ناشناخته ای داشتم سر صدای ستایش هم به اوج رسیده بود فکر کنم یک ربعی از زمانی که ستایش نشسته بود رو کیرم گذشته بود چقدر بدن این زن زیبا بود و تن صداش یه لهجه زیبای ترکی هم داشت یه چیزای تند تند به ترکی گفت به شدت لرزید ارضا شد یه چند لحظه ثابت رو کیرم موند به آرامی روش برگردوند سمت من گفت عالی بودی خسرو جان خیلی بهم حال داد
خسرو. خواهش میکنم من که کاری نکردم هر چی بود کار خودت بود
یه لحظه به فکرم رسید که چرا ایوب نیومده تا حالا
همون لحظه رویا گفت بیا پیشمون دراز بکش ستایش تا بلند شد ایوب با یه گوشی در حال فیلمبرداری اومد تو اتاق به به خانوم دکترای عزیز جمعتون جمعه
من خودم زدم به ترسیدن سریع خودم جمع کردم ستایش جیغ کشید پرید اون طرف تخت رویا موهاش ریخت رو صورتش که مثلا دیده نشه ایوب هنوز لباس تنش بود
ایوب. بینندگان عزیز این دو نفر دکتر رویا… و دکتر ستایش… از پرسنل بیمارستان ما هستن و در حال جندگی
ستایش. عوضی قطع کن داری چیکار میکنی
ایوب. شما دارین کوس میدین بعد من عوضیم از اول فیلمتون رو گرفتم تو بیمارستان جانماز آب میکشین بعد اینجا مثل پورن استارا دارین کوس کونتون رو آبیاری میکنین با این فیلم روزگارتون رو فردا تو بیمارستان سیاه میکنم
خسرو. آقا ایوب چیکار میکنی
ما آبرو داریم
ایوب خفه شو عوضی خونه اجاره کردی یا اماکن
ستایش بلند شد دوید سمت ایوب
ه بار دوست پسرم اومد اینجا فهمید و از اون روز باهام بد شده و با روابطی که تو بیمارستان داره حتی میخواستن منو اخراج کنن که دکتر به دادم رسید و در قبالش خواست ازم سواستفاده کنه وگرنه منو چه به این داستان ها
خسرو. به هر حال من شرمندم
رویا. حالا من با این کون پاره چطور امشب شیفت بمونم
خسرو. ببین عسل امشب نیست رفته شمال مسافرت میخوای بیا پیشم برات ماساژ بدم
رویا. لازم نکرده با اون دسته بیلت چقدرم کلفته نذاشتی باش خوب حال کنم مستم کردی و بعد هم که اون بلا رو سرم آوردی وگرنه کیرت عالیه
خسرو. گوشم در آوردم دادم دستش بزن شمارت رو
رویا. برای چی
خسرو. برو یا مرخصی بگیر یا خودت بزن به مریضی بیا پیشم
رویا. حالا ببینم چی میشه اگه تونستم میام
خسرو. شمارت بزن پس اگه اومدنی هستی بم خبر بده
رویا. چقدر سمجی بده گوشیتو شمارش گرفت یه تک انداخت رو گوشیش اگه بیام تنها نیستما دونفره میایم همکارمو میارم
خسرو. جون دیگه پس اگه نتونستی بیای همکارت تنها بفرست
رویا. بی خود تا یه ساعت دیگه بهت خبر میدم خداحافظی
خسرو. منتظرم خداحافظ
رفتم داخل لباسام رو در آوردم لخت رو تخت دراز کشیدم یاد غلام افتادم خیلی اعصابم خورد بود گفتم یه زنگ بزنم به ایوب ببینم ماجراش چیه
الو سلام ایوب جان چطوری
ایوب. سلام خسروخان چطوری
خسرو. کجایی
ایوب. نزدیک خونم دارم میرم خونه تو کجایی
خسرو. تو سوئیت میای یه لحظه پیشم
ایوب. مهمونی دیشب کمت بود خانوما هم که رفتن خونه رو خلوت دیدی نکنه نقشه کون ما رو کشیدی میگی بیا پیشم
خسرو. نه داداش اختیار داری خبر غلام شنیدم خواستم ازت بپرسم خبرش رو داری
ایوب. رسیدم
بعد چند دقیقه اومد پایین تو سوئیت صدام کرد
خسرو. بیا تو تختم
اومد داخل
ایوب. دیدی گفتم
خسرو. داداش خستم خواستم یه کم بخوابم لخت شدم حس حال هیچی رو ندارم از غلام چه خبر
ایوب. دکترای بخش ما مرگ مغزی رو تایید کردن ولی تایید نهایی باید بمونه تا متخصص بیاد اگه فردا اومدن که احتمالا نمیان که اعلام میکنن اگه نه بعد تعطیلات که میشه سه شنبه
احتمالا برای اهدای عضو هم پیشنهاد بدن چون اعضای بدنش آسیب ندیده
خسرو. چقدر بد شد خیلی ناراحت شدم آدم خوبی بود با شخصیت با ادب حلال حروم سرش میشد ولی بازار بدجور زمینش زد آوارش کرد
ایوب. خدا بیامرزتش همه ما باس بریم خوش به حال هرکس که عشق حال کرد بی نصیب نموند و حسرت به دل نموند
یه پیام رو گوشیم اومد باز کردم رویا بود گفت ساعت 9 با دوستم میایم آمادگی داشته باش منم یه OK براش فرستادم
تو دلم گفتم اگه عسل یا ایوب بفهمه من بدون اجازه این کارو کردم حتما ناراحت میشن پس تصمیم گرفتم به ایوب بگم گفتم ایوب جان امشب میتونم اینجا مهمون دعوت کنم
ایوب. با تعجب گفت مهمون کیه مگه کسی رو اینجا داری
خسرو. نه فامیل نیست مخ یکی رو زدم قرار بیاد
ایوب. تو کی وقت کردی مخ بزنی همش که در حال گاییدن و سکس پارتی بودی
خسرو. حالا پیش اومده دیگه
ایوب. حالا کیه از کجا مخش زدی
خسرو. رویا
ایوب. با تعجب رویا کیه
خسرو. همسایه واحد بالای
ایوب از جاش بلند شد با حالت فریاد و تعجب زیاد رویااااا خانوم دکتر میگی
خسرو. چته چرا وحشی شده آره مگه چیه
ایوب. اون با خودش قهره تو بیمارستان پاچه همه رو میگیره یعنی سگی هستش ها تو بیمارستان انگار از دماغ فیل افتاده به کسی محل سگ نمیده
خسرو. خوبه خوبه چته باغ وحش راه انداختی
ایوب. تو چطور تونستی مخ اون بزنی حالا مطمئن هستی میاد فکر نکنم اون اهل این کارا باشه ها
با تمسخر و خنده پیروزمندانه گفتم کجایی کاری جوری گاییدم که یک ماه نتونه برینه
ایوب. کجا چطوری
خسرو ماجرای دیشب بهش گفتم
ایوب. دهن دکتر سرویس یعنی آخر دیشب کارش کرد دکتر چون خیلی تو کفش بود 2 روز پیش بهم گفت به زودی میکنمش
خسرو. پس دکتر موفق نشد بکنتش فقط من کردمش دیشب
ایوب. بیچاره دکتر باز موفق نشد پس میدونی چیه از بس که خودش میگیره همه دوست دارن بکننش و حالش رو بگیرن یه بار پیش یه بیمار سرم داد زد منی که میدونست تو خونه ما میشینه باز حرمت منو نگه نداشت من این ماجرا رو به عسل گفتم
عسل هم حسابی حالش رو گرفت ظاهرا یکی از همکاراش اومده بود دم در واحدشون ازش چیزی بگیره عسل هم همین رو سوژه کرد خواست بیرونش کنه و رفت بیمارستان داد قال راه انداخت ولی دکتر چون میخواست بکنتش پادرمیونی کرد تا باز بمونه منم ماجرای پا درمیونی دکتر به عسل گفتم عسل بهش تذکر داد که اگه تو رو دور ور دکتر ببینم از خونه که هیچ یه کاری میکنم بدون مدرک دکتریت از بیمارستان بری به خاطر همون مثل سگ از عسل میترسه
خسرو. دیدم دیشب حسابی از عسل حساب می برد حالا یه چیز دیگه حالا قرار دوستشم بیاره
ایوب. نگووووو میشناسی کیو میخواد بیاره
خسرو. نه از کجا بدونم
ایوب. رویا مال تهران هستش و انقدر هم عوضیه کسی باش دم خور نیست و اینجا فقط با یه دختری که ما
تنگی و شروع کردم به گریه کار سختی بود ولی انجامش دادم و قطره اشکم ریخت رو سینه نیما و دماغم رو کشیدم بالا نیما به زور منو کشید بالا گفت چی شده باز سکوت کردم منو بغل کرد گفت آروم باش یه کم صبر کرد باز پرسید
کیجا. هی چی بگم
نیما. خوب بگو ببینم مشکلت چیه من که نمیشناسمت تا بدونم ولی این رو میدونم حسابی خودت تو دلم جا کردی و دکتر هم گفت یه سری مشکلات داری بگو بهم
با بغض گفتم دلم برای بچه هام تنگ شده چند روزه ندیدمشون
نیما. مگه کجا هستن
کیجا. تمام ماجرا رو براش از بدهکاری غلام تا تصادفش و از سکس های ناخواسته این چند روز و محبت های دکتر و عسل و زندگی سخت این چند سالم که خیلی بهمون سخت میگذره نیما تا موقعی که داشتم براش صحبت میکردم ساکت موند خوب گوش داد
نیما. کیجا جان خیلی برات ناراحت شدم زنی با زیبایی و مهربانی تو این همه سختی باشه خودم تا جایی که بتونم و دستم بر بیاد کمکت میکنم
کیجا. نه نه نیما جان اینا رو نگفتم تا تو کمکم کنی خواستم یه کم صحبت کنم دلم سبک شه بغض به گلوم فشار آورده بود
نیما. به هر حال تو بازار اعتباری داریم و بخوام رو بندازم قطعا دوستانم روم زمین نمیندازن کمک میکنن انشالله که همه چیز درست میشه موقع رفتن شمارت بهم بده تا بتونم باهات تماس بگیرم
کیجا. ازش تشکر کردم لبش بوسیدم ساعت حدودا 6 صبح میشد
نیما. یه کم بخوابیم دکتر گفت 9 صبحانه آمادست دست انداختم بغلش کردم
نیما. میشه برگردی میخوام از پشت بغلت کنم و کونت لمس کنم
کیجا. چشم تازه کونمم قابلت رو نداره و برگشتم کونم رو چسبوندم بهش و نیما هم سفت بغلم کرد
نیما. ولی خودمونیم این دامادت عجب آدمی هستش
کیجا. چرا مگه چیکار کرده
نیما. در نبود شوهرت باهات سکس کرده و گذاشته بقیه باهات بخوابن
کیجا. نه اینجور نگو خودم هم رازی بودم 4 ساله با شوهرم نمی خوابیدم و نیاز داشتم به این سکس ها
نیما. 4 سال سکس نداشتی آخه چرا
کیجا. بیشترش استرس داشت دیگه بلند هم نمیشد و با هم میونه خوبی هم نداشتیم
نیما. با کسیم نبودی
کیجا. اصلا من به جز این چند روز تا حالا دست کسی بهم نخورده بود و فقط شوهرم ولی این چند روز حسابی کوس کونم آبیاری شده خسرو هم تقصیر نداره تازه اگه یادت مونده باشه بعد شام که دکتر اعلام کرد دیگه نمیتونیم با هم باشیم خسرو صدام کرد گفت اینجور به نظر میرسه که دوست داری باز با نیما باشی گفتم آره خوب بلده سکس رو گفت جورش میکنم تا آخر باهم باشین
نیما. جدی میگی پس زود قضاوتش کردم
کیجا. چطور شد خواهر خانومت باهاتون اومد
نیما. چند ساله طلاق گرفته با ما زندگی میکنه در واقع من دوتا زن دارم و هر دوتا رو با هم میکنم البته سکس برای ما حد مرز نداره با هر کس دوست داشته باشیم میخوابیم
کیجا. چقدر جالب این چند روز چیزهایی دیدم که حتی فکر کردن در موردش به ذهنم نمی رسید
نیما. بغلش رو سفت تر کرد گفت بخوابیم
شب بخیر گفتیم خوابیدیم
با صدای ضربه به در بیدار شدیم یکی داشت در میزد نیما رفت در باز کرد دکتر بود بچه ها بیدار شین صبحانه آمادست ساعت هشت نیم صبح بود راس ساعت 9 همه رو میز بودیم و صبحانه خوردیم دکتر گفت دوستان خیلی بهمون خوش گذشت انشالله باز بتونیم دور هم جم بشیم واز هم لذت ببریم من تا غروب هستم هر کس دوست داره میتونه بمونه کسیم خواست میتونه تشریف ببره اکثرا گفتن که نه ما دیگه میریم
ما موندیم نیما اینا بقیه خداحافظی کردن رفتن
نیما پیشنهاد استخر داد و همه رفتیم تو استخر باز دکتر کرکره رو داد پایین تا ساعت 12 تو استخر بودیم بعد دوش گرفتیم اومدیم بیرون داشتیم خشک میکردیم که متوجه شدم پریودم و دیگه نمیتونم تا چند روز سکس کنم
به عسل گفتم عسل گفت پس بریم دیگه
ادامه داستان از زبان خسرو
من اون شب یک بار دیگه با ساناز سکس کردم واقعا زن شهوتی بود بعد با هم رفتیم خوابیدم تا موقع صبحانه که یه تعداد از جمع ما رفتن بعد استخر کیجا پریود شد عسل گفت جمع کنیم بریم رویا هم اصلا پیداش نشد و کسی هم ازش سراغی نگرفت از دکتر پرسیدم گفت صبح به خواست خودش فرستادم رفت
موقع خداحافظی بود که نیما کیجا رو صدا کرد رفتن یه گوشه ای یه مقدار با هم حرف زدن بعد حرکت کردیم
تو ماشین از کیجا پرسیدم نیما چی میخواست
کیجا. نیما گفت کارت بانکیت رو بده ازش عکس بگیرم شماره شبا رو میخوام همراهم نبود شمارم رو گرفت گفت بهت تو واتساپ پیام میدم برام بفرست
عسل. راستی تعریف کن چی شد
کیجا. شیره جونش کشیدم هرچی هنر داشتن روش پیاده کردم لذتی بهش دادم که فکر نکنم دیگه با زنی بتونه تجربه کنه
کلی هم قربون صدقم رفت بعد سکس من واقعا یاد بچه هام افتادم دلم براشون تنگ شده بود خیلی آهسته گریم گرفت نیما فهمید اسرار کرد کل داستان زندگیم رو براش تعریف کردم بهم قول داد که همه چیز رو حل کنه
خسرو. پس پیشنهاد من گرفت
عسل. نیما خیلی پولداره و دست دل باز
کیجا. هر
وافق هستن دست بالا فقط نیما دستش رو برد بالا
دکتر گفت کسانی که با نظر من موافق هستن دست بالا اکثر مهمونا دستاشون رو بردن بالا
نیما که دید ضایع شده خواست مزه بریزه گفت دکتر من با تک رای که به دست آوردم خودم رو پیروز این انتخابات میدونم همه براش خندیدن
دکتر گفت پس لطفا رعایت کنید تا همه بتونیم از بدن همدیگه لذت کافی رو ببریم
دکتر گفت میز پذیرای مشروب رو بردیم تو اتاق دوستان اگه کسی کاری داره انجام بده راس ساعت یک نیم میریم داخل تا خدماتی ها برای جم کردن میز شام بیان و برنامه طبق روال جلو بره
از میز کنار رفتیم اشاره کردم به عسل اومد سمتم گفتم عسل چرا گفتی که بگیم ما زن شوهریم
عسل. منظور خواستی نداشتم همینجوری چون میدونم دکتر واقعا با زنش اومده نیما با زنش و خواهر زنش اومده گفتم دلخور نشن بعد بگن چرا یارو زنش رو نیاورده و داره زن ما رو میکنه
خسرو. یه چیز بگم ناراحت نمیشی
عسل. جانم بگو
خسرو. میترسم برداشت بد کنی
عسل. حالا بگو ببینم چیه
خسرو. این نیما رو چقدر میشناسی
عسل. چطور مگه چیزی شده
خسرو. نه فقط خواستم بدونم چی کارست وضع مالیش چطوره
عسل. در این حد میدونم که همه ماها رو میخر نمیفروشند حالا چی شده چرا اینارو میپرسی
خسرو. میترسم بگم از دستم دلخور بشی و در موردم فکر دیگه ای بکنی وگرنه نیتم خیره
عسل. عععععه خودش لوس کرده بگو دیگه یا میگم آره یا میگم نه ناراحتی نداره که
خسرو. میگم دل نیما پیش کیجا گیر کرده و دوست داره باز باش بخوابه میگم جورش کن اینا برن تو یه اتاق دیگه دوتای سکس کنن و به کیجا هم بگیم یه کم گریه زاری کنه و از مشکلاتش بگه شاید تونست ازش یه کمکی بگیره بدهی های غلام بدن از این وضعیت خلاص شن عسل با دقت گوش داد رفت تو فکر یه فوت بلندی کشید گفت نمیدونم بزار با دکتر مشورت کنم کیجا میکنه این کارو یا داری از خودت میگی
خسرو. تو دکتر رازی کن کیجا با من باید قبول کنه
عسل رفت سمت دکتر و من هم رفتم سمت اتاقی که لباس عوض کرده بودیم و کیجا که داشت با نیما حرف میزد رو صدا کردم بردم تو اتاق
کیجا. چی شده خسرو چی میخواستی بگی بهم
خسرو. ببین کیجا جان اول خوب گوش بده ببین چی میگم بعد نظر بده چند روزی اینجا هستیم احتمالا چند روز دیگه میریم شهر خودمون و تو میمونی با کوله باری از گرفتاریهای غلام و یه زندگی پر از چالش پس به حرفام گوش بده و نه نیار
ماجرای هماهنگی با عسل و دکتر بهش گفتم
کیجا. آخه من تا حالا از این کارا نکردم نمیدونم چطور باید بگم
خسرو. عههههه انگار تو یه زن نیستی خوب از شگردهای زنونت استفاده کن براش عشوه بیا باش لاس بزن بعد خودت بزن به دپرسی و چند قطره اشک بریز خلاصه ازت میپرسه که چرا گریه میکنی واقعیت بهش بگو بگو من دامادتم بگو شوهرت رو تخت بیمارستانه بگو کلی بدهی دارین معلوم بود حسابی کیجا گیج شده بود که گفتم پاشو بریم تو جمع و برو باز پیش نیما بشین در باز شد عسل و دکتر اومدن تو
عسل. دکتر موافقه
دکتر. بریم تو پذیرایی من به بازی راه میندازم تا تو لحظه آخری باز بیفتی با نیما بیاین تو همین اتاق بریم بیرون الان شاکی میشن
رفتیم تو پذیرایی همه داشتن چایی میخوردن
دکتر رفت کاغذ خودکار آورد و یه چیزای روش نوشت و کاغذ با قیچی برید انداخت تو یه پلاستیک همه سرگرم صحبت بودن و کسی متوجه کار دکتر نشد ولی من حواسم بود
دکتر مهمونای عزیز حواستون رو یه لحظه بدین به من
تو این دوتا مشما اسامی همه حضار هست خانوم ها و آقایون اسامی رو میخونم هرکی با هرکی افتاد بره تو اتاق و بعد سرو مشروب شروع میکنیم به ادامه برنامه حالا اونجا کسی خواست میتونه پارتنر خودش رو با دیگری عوض کنه
اسامی رو تک تک می خوند با دست اشاره می کرد برین داخل تقریبا همه رفته بودن عسل افتاده بود با دکتر سیاوش
خود سامان هم افتاده بود با خواهر زن نیما
من افتادم با ساناز زن دکتر که یه پلنگی بود برای خودش دکتر گفت خسرو جان دوتا خانوما رو هدایت کن داخل تا من به خدماتیا اطلاع بدم بیان برای نظافت من رفتم سمت خانوما و دستشون رو گرفتیم رفتیم سمت اتاق
دوتا خانوما داشت هم نگاه میکردن که چرا دوباره نیما کیجا افتادن به هم
دم در ساناز از من پرسید مگه قرار نبود من حرفش قطع کردم گفتم همسر من از کیر نیما جان خوشش اومده و خواستن با هم باشن منم مخالفت نکردم خواهر زن نیما گفت ولشون کن بزار خوش باشن ما بریم به کار خودمون برسیم
تو دلم گفتم دکتر که بکن نیست زود آبش میاد این دوتا رو باید بزارم رو هم بکنم
رفتیم داخل همه داشتن مشروب میخوردن ولی من چون شام هم خورده بودیم سنگین شده بودم مشروب نخوردم مقداری شراب خوردم که عالی بود
دکتر هم به جمع ما اضافه شد و کسی از نیما و کیجا هم نپرسید انگاری مشروب حواس همه رو پرت کرده بود. کم کم یکی یکی رفتن رو تخت و شروع کردن به سکس من و سامان هم رو یه تخت بودیم کوس
ون و دست کشیدم به کون کیجا گفتم خسته نباشی دلآور رو به نیما گفتم چطوری پهلوان ببینم کی میتونه کیو ضربه کنه خندیدم کمک رویا کردم بخوابه رو یه تختی که گرد و جلو تر از همه قرار داشت رویا زیاد تو حالت طبیعی نبود بی مقدمه و سوال دست انداختم دامن و شورتش رو با هم کشیدم و از پاش درآوردم کاملا شیو شده و صاف بود و چه کونی داشت با این که قد کوتاه تری نسبت به کیجا داشت ولی کونش درشت تر بود دستش کشیدم رو به خودم پاهاش از تخت آویزون شد اون نیمه تنه کشی رو هم از تنش درآوردم دوتا طالبی آبدار ظاهر شد رویا گیج و مست بود آروم و به صورت زمزمه بهم گفت چیکار میکنی با من
خسرو. میخوام جرت بدم کوس کونت رو یکی کنم مگه برای همین نیومدی اینجا
رویا. با حالت مستی دکتر کجاست بهم دست نزن دکتر میبینیه
خسرو. خفه بابا ادا تنگا رو در نیار مایوم کشیدم بیرون کیرم با الکلی که خورده بودم شق شق شده بود چشمای رویا از مستی زیاد بسته بود صداش کردم رویا تا گفت ها کیرم چپوندم تو دهنش باور کنید تو دهنش خوب جا نمی شد ولی بی رحمانه داشتم تو حلقش تلمبه میزدم
(انگاری برام عقده شده بود یکی دیگه داشت با کیجا سکس میکرد)
رویا هی اوق میزد و به سختی نفس میکشید و با مشت میزد رو شکم من
یه لحظه یه صدای از پشت سر اومد کشتی دختر مردم آرومتر برگشتم دیدم دکتر سیاوش با زنش
اومد سمت من آروم من از رویا جدا کرد و منم رویا رو ول کردم افتاد رو تخت و داشت سرفه میکرد
ساناز. خوشتیپ دوتا سوراخ دیگه هم داره خفش کردی
دیدم دکتر تنه از ما فاصله گرفت رفت سمت کیجا و نیما کیجا همچنان کون در هوا در حال ساک زدن یود
سری لخت شد کیرش از کیر من درازتر بود ولی نازکتر کلاهک ریزی هم داشت انگار یه لوله بود یه تف انداخت کف دستش مالید به کیرش رفت رو تخت دید من دارم نگاش میکنم با اشاره گفت با اجازه منم لایک نشون دادم شورت توری کیجا هنوز تنش بود شرت زد کنار چپوند تو کوس کیجا کیجا تازه متوجه شد یکی تا دسته کرده تو کسش تمرکز کیجا بهم خورد دیگه نتونست ساک بزنه من حرسم بیشتر شده بود تو دلم گفتم کوسکش یه کوس پلنگ با خودش آورده اونوقت اومده داره کیجای منو میکنه لنگای رویا رو دادم بالا کیرم با کوسش بازی دادم تا یه کمی خیس بشه و تا دسته جا کردم تو کوسش رویا با یه جیغ چشماش باز کرد بیشعور ترکوندی منو ولم کن گفتم خفه بابا شروع کردم به تلمبه زدن کوس تنگی داشت ولی آب زیادی داشت ازش بیرون میآومد با آب کوسش سوراخ کونش بازی دادم کم کم انگشت شستم کردم توش رویا داشت زیر کیرم زجه میزد هرزگاهی هم رو برمیگردوندم سمت کیجا و سیاوش و نیما کامران همچنان در حال تلمبه زدن بود نیما هم رو زانوهاش بود داشت تو دهن کیجا تلمبه میزد کیجا معلوم بود داره خیلی لذت میبره
کم کم بقیه به ما اضافه شدن و هر کی یه جا مشغول شد
زن نیما و خواهر زنش همراه عسل با دکتر رو یه تخت بیشتر داشتن لز میکردن
منم دوتا پشتی برداشتم رویا رو برگردوندم
کوسش گذاشتم رو پشتی چه کونی داشت سوراخش تفی کردم کیرم گذاشتم رو سوراخش کم کم کلاهکش فرستادم داخل تازه رویا دردش گرفته بود و فهمیده بود دارم از کون میکنمش افتاد به خواهش که نه درد داره کیرت بزرگه تو همین خواهش کردنا فشارم بیشتر کردم تا نصف فرستادم داخل دیگه داشت با جیغ التماس میکرد یه کم کشیدم بیرون و مجدد تا آخر کیرم فرستادم داخل رویا با یه داد بلند داشت تلاش میکرد که از زیرم در بره من اومدم رو کف پام شروع کردم تلمبه زدن
رویا انگاری بیهوش شده بود حدود چهار پنج دقیقه همونجوری تلمبه زدنم رو ادامه دادم
یه صدای بهم گفت داداش بیهوش شده ولش کن بالش هم خونی شده برگشتم دیدم علیرضا با زنش لخت پیش من هستن بلند شدم دیدم آره کیرم خونی هستش و سوراخ کون رویا اندازه یه استکان کمر باریک باز مونده یه لحظه ترسیدم نگاه کردم به تخت عسل اینا عسل صدا کردم سریع اومد گفت نگران نباش برو خودت تمیز کن من جمش میکنم
اومدم برم گفت برگشتی برو رو تخت ما دوتا خواهرا رو دریاب
رفتم سریع خودم شستم برگشتم دیدم رویا و عسل و دکتر سامان نیستن پشتی خونی هم نیست
یه دید به تخت ها انداختم ببینم کی روی کیه
علیرضا شیدا و کامران و ساناز رو یه تخت زنا رو عوض کرده بودن و داشتن تلمبه میزدن و زنا هم داشتن از هم لب میگرفتن صحنه جالبی بود
نیما سیاوش داشتن دو نفری کیجا رو میکردن و کیجا در حال زوزه کشیدن بود
برگشتم سمت تخت عسل اینا دیدم دوتا خواهرا نازنین و نسترن دارن 69 کوس هم میخورن نمیتونستم تشخیص بدم کدوم زنه نیما هستش رفتم رو تختشون بدون حرفی کیرم چپوندم تو کوس یکیشون کلا همه تو هم بودن فکر کنم این ماجرا حدودا یک ساعتی طول کشید خواهرا حسابی ازم کار کشیدن و حسابی گاییدمشون و یکی یکی ارضا شدیم من که آبم ریختم رو صورت خواهرا بقیه تخته ها هم همه پنچر بودن به ارضا شدن دقت کردم دیدم
خواهرزن و جمعی از دوستان (۵ و پایانی)
#دنباله_دار #خواهرزن
...قسمت قبل
سه نفر اول دوست عزیزمون آقا نیما و همسرشون نازنین خانوم و خواهر خانومشون نسترن خانوم به افتخار دادن خیلی خوش اومدین
رو کرد به اون آقای که تقریبا از همه بزرگتر بود و یه خانوم 35 ساله همراش بود آقای دکتر سیاوش… و همسرشون ساناز جون خیلی سرافرازمون کردین ایشون مهمان کشورمون هستن و ساکن یونان
بعد برگشت سمت اون آقای جوان و گفت ایشون هم علیرضا جان هستن از همکاران لوازم پزشکی ما با همسرشون شیدا جان
(تو دلم گفتم قرمساق شوگر زده)
خیلی خیلی روشن کردین محفل ما رو
برگشت سمت اون جوان 25 ساله و گفت ایشون هم از دوستان هستن آقا علیرضا و امشب فعلا تنها هستن قرار نامزدشون مارال جان دیرتر به ما بپیوندن
و باز دور زد برگشت سمت ما عسل جون هستن خیلی ارادت دارم خدمت ایشون از دوستان خیلی نزدیک و قدیمی خودم هستن متأسفانه همسرشون به علت مشغله کاری نتونستن امشب تشریف بیارن
و زوج بعدی ما آقا خسرو مهندس برق و همسرشون کیجا خانوم که دو روز ما حسابی بهشون زحمت دادیم
مهمونا تو دلشون فکر میکردن منم شوگر زدم کیجا 37 سال داشت ولی بیشتر نشون میداد
من فکر کردم تموم شده مهموناش
ادامه داد و یه دوست عزیزی که امشب برای اولین بار در خدمتشون هستم و قرار در آینده بیشتر با هم آشنا بشیم رویا جان تشریف بار مهمونا منتظرن
در یکی از اتاق های که رو به پذیرای باز میشد باز شد یه دختر قد کوتاه تپل با یه لباس خیلی باز دامن کوتاه شاید به زور یک وجب از کسش رد شده بود و با یه نیم تنه کشی که فقط سینه اش پوشونده بود از در اومد بیرون همون لحظه عسل نیم خیز شد با تعجب نگاه کرد اخمش رفت تو هم با یه نگاه معنی داره به دکتر نشست سر جاش
دختر اومد سمت مهمونا با همه سلام علیک کرد دست داد با عسل که دست داد عسل یه جوری نگاش کرد که یعنی دارم برات
دکتر گفت خانوما آقایون هم استخر رختکن داره هم میتونید از اتاق ها که به اندازه همه هست استفاده کنید برای تعویض لباس
فقط یه نکته رو همین اول عرض کنم همه ما میدونیم برای چی اینجا هستیم و قرار چه اتفاق های بین ما رخ بده پس با هم تعارف نکنید و از همین ابتدا با هم راحت باشین تا زمان مون رو از دست ندیم و خواهش بعدی اینه که لطفا بخاطر امنیت خودمون گوشیهاتون رو خاموش و تحویل بنده بدین تا موقع خروج بهتون تحویل بدم
کیجا با آرنجش زد تو پهلوی من گفت اینجا کجاست من میترسم برگشتم سمتش دیدم رنگ به چهره نداره خواستم آرومش کنم گفتم نترس من هستم نگران چی هستی حالا خودمم استرس گرفته بودم که دکتر با یه سینی جلوی من اومد گفت خسرو جان گوشی سه تای گوشیهامون رو تحویل دادیم
برگشتم سمت عسل این دختره کیه انگاری میشناسیش
عسل با حرص سرش تکون داد گفت آره طبقه دوم ما هستن دکتره داره طرحشو میگذرونه بهش هشدار داده بودم با دکتر تیک نزنه دارم براش
عسل. میشه یه قولی بهم بدی
خسرو. جانم
عسل. طوری از کون بکنیش که برینه به خودش
خسرو. مگه قرار بکنمش
عسل. انگار نفهمیدی کجا هستی
اینجا قرار گروهی همه با هم سکس کنن
خسرو. یارو با زنش و خواهر زنش اینجاست
عسل. مهم نیست هر کاری که بهت گفتم انجام بده
خسرو. فقط حواست به کیجا باشه
انگار حالش خوب نیست
عسل. باشه نگرانش نباش فقط کاری رو که بهت سپردم انجام بده میخوام بوی کون گوهیش ساختمون ورداره
خسرو. چشم
مشغول صحبت کردن بودیم که کیجا گفت همه رفتن
عسل بلند شد گفت زود باشین از همه زودتر باس بیایم بیرون
وارد یکی از اتاق ها شدیم انگاری همه اتاق ها مستر بودن عسل سریع لخت شد فقط شرت پاش بود
و رو کرد به کیجا با تندی گفت چته نگاه میکنی نکنه منتظری من لباسات رو در بیارم
کیجا با حالت لکنت زبان گفت نه نه الان در میارم کیجا هم سریع مثل عسل لخت شد و گفت چی بپوشم هر دوتا یه مدل شورت تنشون بود توری خیلی نازک نمی پوشیدن سنگینتر بودن
عسل رفت سراغ ساکش و یه لباس خواب تور داد دستش بپوش کیجا انگاری طلسم شده بود و هیچ اعتراضی نمی کرد سریع پوشید تا بالای زانوهاش بود و سینه اش هم چون بدنش سفید بود راحت دید داشت موهاشم فر کرده بود وای چقدر زیبا بود این زن عسل هم یه لباس خواب تور جلو باز فسفری پوشید که با دوتا بند نازک خیل شل جلوش بست تقریبا میشه گفت لخت بود
رو کرد به من ها نگاه میکنی در بیار
چشمی گفتم گفتم چرا عصبی خودت کنترل کن
گفت حواستون جم کنید
منم لخت شدم یه مایو آبی داد دستم گفت بپوش
پوشیدم حرکت کرد بیاین بیرون
با استرس رفتیم بیرون هنوز کسی نیومده بود بیرون فقط دکتر و رویا بیرون بودن دکتر یه لایک بهمون نشون داد گفت عالی شدین بفرمایید بشینید تا بقیه تشریف بیارن بعد بریم رو میز از خودمون پذیرایی کنیم
خلاصه تک تک از اتاقاشون بیرون اومدن تقریبا همشون شلوارک پاشون بود با تاپ انگار میخواستن ورزش کنن
وقتی همه اومدن عسل بلند شد گفت عزیزان بفرمائید سر میز پذیرایی فقط یه نک
ظهر گفتم اوکیه قلیون داری بیاری یا خودم بیارم گفت نه میارم اگه میشه مشروب بیار خودم مزه میارم گفتم اوکیه تا آخر هفته باهاش چت کردم خیلی صمیمی شدیم فهمیدم ی پسر ۵ ساله داره و از شوهرش طلاق گرفته و با پول مهریه ی خونه او ماشین خریده بقیشم گذاشته تو بانک خرج خودشو بچه شو میده راجب زری هم ازش پرسیدم که گفت شوهر داره ی دختر و ی پسر هم داره پنجشنبه شد صبحش به اسی زنگ زدم گفتم ی ۵۰۰ سی سی عرق خوب از قربونی برام بگیر پولش میدمت گفت برا کی میخای گفتم بتوچه کسکش بگیر ظهر میام خونتون ازت میگیرم گوشی روش قطع کردم رفتم خونه داداشم که سنش دوبرابر منه ی پراید ۷۵ اوراقی سفید داشت اونموقع که مفت گرون بود بهش گفتم بعدظهر ماشینتو بده باید برم جایی که گفت وایی نه ماشینمو خراب میکنی گواهینامه نداری کجا میخای بری نمیدم خیلی کس میگفت گفتم نمیدی گفت نمیشه گواهینامه نداری گفتم زنت میدونه با رفیقات میری دور دخترای پولی؟ رنگش سفید شد گفت این تهمت هارو به داداشت نزن این دروغا رو کی تو دهن تو گذاشته سنش دوبرابر من بود ولی هیکلش نصف من بود تخم نمیکرد دست روم بلند کنه چون میدونست کسخل بشم میزنم میترکونمش بلند داد زدم فاطمه اسم زندادشمه فاطمه کجایی داداشم میره جنده میکنه اومد دستمو گرفت گفت باشه باشه بهت میدم فقط توروخدا مواظبش باش گفتم کیرم تو ای ماشین تخمین حداقل ی پراید انژکتوری میخریدی این کارورات چیه که آدم دلش براش بسوزه کلیدو ازش گرفتم رفتم جلو خونه اسی عرقو ازش گرفتم هرکاری کرد گفت برا کی میخای نگفتم زنگ به پریسا زدم گفتم کجا همو ببینیم گفت جنگل بانی ی جنگله تحت حفاظت محیط زیست ورود آدما بهش برا گردش و تفریح آزاده معمولا همیشه خلوته سگ اونجا نمیره گفتم باشه گفت ساعت ۵ بیا جلو درش گفتم اوکیه خدافظی کردم با ماشین کسچرخ زدم تو شهر بنزینم زدم تا ساعت ۴ نیم شد رفتم جلو در جنگل بانی ۵و۵ دقیقه شد اومد با ۲۰۷ سفیدی که از شوهر بدبختش چاپیده بود اومد ی بوق زد دست تکون داد سلامو احوال پرسی کرد گفت بیا دنبالم با ماشین راه افتاد منم دنبالش رفتم تو یکی از جاده های خاکی پیچید ی ۵ کیلومتری رفت تا از اتاق نگهبانی دور باشه زیر ی درخت نگه داشت منم پشت سرش وایسام دستی رو کشیدم از ماشین اومدم پایین اونم اومد دست داد سلامو احوالی پرسی کردیم گفت پتو بندازم زیر درخت بشینیم یا تو ماشین گفتم الان غروب شده دیگه ساعت ۶ هست تقریبا تو ماشین بشینیم بهتره گفت باشه پس مشروبو بیار ماشین من جا دارتره بهتره گفتم باشه مشروبو برداشتم بردم در سمت شاگرد رو باز کردم داخل نشستم اونم از قبل اومده بود داخل گفت عرق خوبیه گفتم خیالت جمع بهترین دست کرد عقب ماشین دوتا پلاستیک سیاه آورد بیرون دیدم به جنده خانوم انواعو اقسام مزه خریده دلستر بولبری مرغ سوخاری گفت ساقی میشی عرق مریزی یا بریزم گفتم کدوم دوس داری گفت پس باشه بریز برام منم شروع کردم پیک ریختن یکم سنگین ریختم براس سریعتر مس بشه اونموقع بهتر بود و هوا خوب بود نزدیک امتحانایی نوبت دوم بود که بدیمو بریم از تعطیلات تابستونی لذت ببریم گرچه همیشه برا منو اسی تعطیلات بود بگزریم چندتا پیک که خورد گفت گرمشه شیشه هارو کشید پایین منم باز مشغول پیک ریختن شدم اونم از زندگیم میپرسید اینکه چیکار میکنم دوست دختر دارم یا ندارم وضع مالیم چجوره انگار اومده بودم خواستگاریش آنقدر سوال میپرسید مخمو میخورد همینجوری مشغول مشروب خوردن شدیم دیگه اخرایی دبه بود من مس کرده بودم انتظار داشتم چون سنش ازم بیشتره تجربه داره ی حرکتی بزنه ولی کاری نمیکرد گفتم خودم باید دست بکار شم پس دستمو یواش گذاشتم رو رونش ی شلوار لی تنگ پوشیده بود که کونش توش قشنگ میزد بیرون واقعا زن خوشگلو سکسی هم بودش دستمو که گذاشتم رو رونش توجهی نکرد عادی رفتار کرد به صحبت کردن ادامه داد ی زیرچشمی هم به شلوارم نگاه کرد دید باد کرده ی لبخندی زد هودی هم پوشیده بود رنگش آبی کم رنگ بود دستمو از رونش برداشتم خواستم دکمه شلوارشو باز کنم دیدم جلو دستمو گرفت گفت عزیزم اینجا نمیشه نگهبانان میان رد میشن ببیننمون برام دردسر میشه منم دیگه شق کرده بودم تو اوج حشریت بودم این حرفا حالیم نبود گردنشو گرفتم تو چشماش نگاه کردم گفتم خفه شو من الان میکنمت توهم بهم بدی زر زیادی هم نزن سرشو به علامت تایید تکون داد گفت باشه قبلش بیا این قرصو بخور گفتم این چیه گفت برا اینه که زود ارضا نشی گفتم آماده اومدی بدی میگی نمیخام کونی روی قرصه نوشته بود کینگدول فکر کنم انداختمش بالا با دلستر قورتش دادم گفت ی ۱۰ دقیقه ای میشه اثر کنه تا اونموقع باهم ور بریم گفتم باشه گفت صندلیتو بکش عقب عقب که کشیدم ازونور ماشین اومد رو پاهام نشست متوسط بود اسکینی نبود توپر بود ولی تپل نبود چون رفته بودم باشگاه میتونستم وزنشو تحمل کنم دقیقاً ب
Читать полностью…