جستوجوی داستان: @NewStorysBot حرفی سخنی داشتی:
اولین تجربه با زن میانسال
#خاطرات
اول از همه سلام امیدوارم اوقات خوشی داشته باشین امشب چون خوابم نمیبرد گفتم تجربه اولین رابطه جنسی که با یک نفر داشتمو براتون تعریف کنم
داستان طولانیه و قسمت سکسیش خیلی زیاد حوصله نداری نخون دنبال اثبات کردن چیزی به کسی نیستم شما باور کنی یا نکنی به به طرف من هم نیست ی ذره هم برام مهم نیست فقط جهت سرگرمی این خاطره رو مینویسم
الان که این داستان و مینویسم ۲۰ سالمه برا ۳ سال پیشه زمانی که ۱۷ سالم بود مشخصات خودمو بگم اسمم علیه قدم ۱۷۵ هست متوسطه موهام مشکی رو به بوره تو سایه که باشم مشکیه ولی تو آفتاب میدرخشه پوستم سفیده یک امتیازی که دارم چهره خوبیه که بهم به ارث رسیده البته تنها چیز خوبی که به ارث رسیده همینه بگزریم وزنم ۹۰ تپل نیستم چون بدنسازی کار میکنم بدنم رو فرمه و فیت هستم البته اونموقه هم کار میکردم نزدیک ۶ ماه بود اونموقه ها بدنسازی کار میکردم اونموقع میرفتم دبیرستان کلاس ۱۱ رشته کامپیوتر ی رفیق صمیمی داشتم که اسمش اسماعیل هست اسی صداش میکنم از بچگی باهم بزرگ شده بودیم باهم میرفتیم مدرسه کلا فقط شنبه یکشنبه ها میرفتیم مدرسه اونم ساعت ۹ میرفتیم ۱۰ حوصلمون سر میرفت فرار میکردیم میومدیم خونه شب ها هم میرفتیم بام شهر مشغول عرق خوری گل کشیدن بعدظهرا هم باهم میرفتیم باشگاه اونموقع تو دبیرستان خیلی از رفیقام میشنیدم میگفتن کس کردم کس کردم منم رنگ کسو از نزدیک ندیده بودم میگفتم خدا میشه یروزی منم بکنم یعنی چجوریه خیلی کنجکاو بودم هفته یبار با اسی میرفتیم پارک ها اینجا شب های جمعه تفریحی میگشتیم به دخترا تیکه مینداختیم کارای احمقانه نوجوون ها ولی نه من زبون داشتم مخ بزنم نه اسی فقط دخترارو مسخره میکردیم تیکه مینداختیم البته اسی مثل من کس ندیده نبود میرفت جنده میکرد یروز جمعه شب همینجوری که اومده بودیم بیرون تو پارک میچرخیدیم اسی به من گفت تو یدوری بزن من حال ندارم میرم ی کله قلیون بگیرم بشینم بکشم توام چرخیدی بیا منم ی کسچرخی زدم تو پارکه اینبر اونبر دیدم حوصلم داره سر میره برگشتم طرف کافه ای که اسی رفته بود قلیون بگیره نزدیک کافه شدم دیدم رو چمن های پارکه نشسته با دوتا زن و ی پسر دوتا قلیون هم گرفته بودن داشتن میکشیدن نزدیکتر شدم دیدم پسره آرمین رفیقمونه دوسال آزمون کوچیکتره ولی دلقکترین آدم محلمونه فهمیدم آرمین رفته پیش این زنا نشسته قلیون بکشه اسی کسکش هم از فرصت سواستفاده کرده رفته پیش آرمین منم رفتم سلام کردم دوتا زنا اسم یکیشون زری بود اسم اونیکی پریسا زنایی میانسالی بودن سنشون ۳۷ تا ۴۵ اینا میخورد باشه ولی پریسا کس خوبی بود منم کنار پریسا نشستم گفتم قلیون نمیدی بکشم قلیونو آورد جا سر شلنگو گفت بیا عزیزم تشکر کردم زبون مخ زنی نداشتم ولی خیلی پرو بودم مشغول قلیون کشیدن شدم طعم کاپوچینو بود سبک بود حال نکردم آرمین دلقک مشغول کس گفتن با زنا بود هی میخندیدشون دیدم اسی داره زیرچشی بهم چشمک میزنه ابرو تکون میده منم با ی حالت زیر چشمی که چیه چی میگی بهش فهموندم اونم به طرف پریسا اشاره کرد منم یواشکی نگاهش کردم دیدم چشمش بهمه هی زیرچشمی نگاهم میکنه تو دلم گفتم ای کونش میخاره فرصت خوبیه آرمین وسط کس گفتناش گفت پایه هستین بریم باغ عرق خوری زری گفت به آرمین حالا شمارت بده خبرت میدیم که هیچوقت بهش زنگ نزد فقط شمارشو گرفت کیرش کرد البته آرمین کسخلتر ازین حرفاست که این چیزا براش مهم باشه همینجوری مشغول کس گفتنو صحبت کردن بودیم عمویی آرمین اومد دنبالش رفتش اسی هم گفت برم موتورو از پارکینگ پارک یجایی هست مردم موترشونو میزارن گشت نبره تو شهر ما موتورگیری زیاده گفت برم از پارکینگ بیارم توام بیا جلو کافه بریم خونه دیگه حوصله بیرون موندن ندارم رفتش دنبال موتور منم دوتا پوک دیگه قلیون کشیدم بخاطر قلیون تشکر کردم خواستم پاشم برم پریسا گفت ی لحظه علی جان اگه میشه شمارتونو داشته باشم بازم خواستیم بیایم بیرون هماهنگ کنیم همگی باهم بیایم منم گفتم باشه مشکلی نداره شمارمو بهش دادم گفتم کاری داره تو تلگرام پیام بده اسی اومد سوار شدیم رفتیم خونه شب پای تلویزیون بودم تو اینستا هم کسچرخ میزدم دیدم تو تلگرام ی پیام اومده سلام علی خوبی منم فهمیدم پریساست ولی حوصلشو نداشتم خوابمم میومد ردش کردم گرفتم خوابیدم فردا صبحش جواب دادم شما ظهر جواب داد پریسام دیشب باهم قلیون کشیدیم منم گفتم اونی که کنار من نشسته بود خوشگل بود یا اون زشت اونبری گفت همون خوشگله گفتم جان کاری داشتین خانوم خوشگله گفت اگه میشه باهم بریم بیرون دوتایی تفریح کنیم منم فهمیدم میخواد دوتایی بریم ولی کرم ریختم گفتم باشه با ارمینو اسی هماهنگ میکنم که گفت نه اگه میشه دوتایی بریم چون دوستم نمیاد منم راحت نیست بین سه تا پسر گفتم باشه کی بریم گفت پنجشنبه بعدظهر هفته بعد خوبه ساعت ۵ بعد
حاجی، خودم میگیرم. شما استراحت کن…
رفتم دوباره همون جای قبلی و مشغول شدم. خانمم از لای پرده ی پنجره کناری چادر سرشو آورده بود بیرون و داشت نگاهم میکرد. واسه هم دست تکون دادیم و لب فرستادیم. با اشاره گفت چایی بیارم برات؟ گفتم نه، خودم میام میخورم. نیم ساعت بعد برام چایی آورد و یه کم پیشم نشست. گفت حاجی قلیون کشید و خوابیده. منم خوابم گرفته ولی خجالت کشیدم کنارش بخوابم.
-ای بابا، چادر به این بزرگی، اونطرف تر میخوابیدی. نمیخورتت که.
-باشه، پس برم یه چرتی بزنم. ببینم میتونی یه ماهی دیگه بگیری یا نه. پیش حاجی روسفیدم کنی ها.
خندیدیم و بلند شد رفت. منم از پشت به دامنش که رفته بود لای کونش نگاه میکردم و گفتم عشقم پرده رفته لای پنجره. اصلا حواسم نبود که با کمی فاصله دو نفر کنارم نشستن و با صدای خنده شون به خودم اومدم و برگشتم نگاهشون کردم. گفتن دوست دخترته؟
-نه بابا، خانممه.
دیگه چیزی نگفتن اما بعد از چند دقیقه مشغول صحبت شدیم و شاید یه ساعتی سرگرم بودیم. بالاخره از شانس خوب یه ماهی دیگه گرفتم که از قبلیه هم بزرگتر بود. رفتم سمت چادر و دیدم جفتشون با یه فاصله ای از همدیگه هنوز خوابن. آتیش رو تازه کردم و خودم مشغول کباب کردن ماهی شدم. بعد بیدارشون کردم و اومدن با هم خوردیم و چند پیک دیگه هم مشروب باهاش زدیم. حاجی گفت زودتر بریم خونه خرما بخوریم که ماهی و مشروب اذیتمون نکنه. جمع کردیم و راه افتادیم سمت خونه. واسه بار آخر هم رفتیم استخر و حسابی بازی کردیم و خوش گذشت. منم با حاجی راحت شده بودم و باهم شوخی میکردیم و حتی دوتایی با خانمم هم بازی و شوخی میکردیم.
نصفه شب با صدای پچ پچ و تکون خوردن تخت از خواب بیدار شدم و یه لحظه چشمم رو که باز کردم دیدم خانمم همونطور لخت که کنارم خوابیده بود داره از اتاق میره بیرون. تعجب کردم و گفتم حتما حال نداشته لباس بپوشه و میره دستشویی. چند ثانیه بعد برگشت و در اتاق رو آروم بست و دوباره رفت. نفهمید من بیدارم و انگار توی تاریکی چشمم رو ندید. بازم تعجب کردم و چند دقیقه گذشت اما برنگشت. آروم رفتم بیرون و رفتم سمت دستشویی دیدم چراغش خاموشه اما چراغ اتاق حاجی روشن بود و از زیر در نورش میومد. رفتم و از پشت در گوش کردم دیدم صدای آه کشیدن خانمم و صدای حاجی میاد که میگفت جووووون و قربون صدقهی خانمم میرفت.
پاهام سست شد و بدنم یخ کرد. عرق سردی روی بدنم نشست و دستام و حتی بدنم میلرزید. بهار گفت ناصر بثه دیگه، امروز سه دفعه منو گاییدی. دیشبم تا نصفه شب نذاشتی بخوابم و کوس و کون واسم نذاشتی.
-فدات بشم عروسک من. فردا میریم و معلوم نیست دوباره کی بتونیم باهم باشیم.
-خب دوباره میومدم دفترت و بهت حال میدادم. فرار نمیکردم که.
-نه عزیزم، باید یه فکر دیگه ای کنم، اینجوری نمیشه.
-چیکار میخوای کنی؟ همینجوری خوبه دیگه.
-نه، مسعود رو میذارم حسابداری و میفرستمش دفتر مرکزی. اینجوری توی کارخونه راحت تریم.
-نمیدونم والا، هر کار خودت میدونی بکن. الانم زودتر کارتو بکن تا بیدار نشده برم بخوابم.
-نترس، اون الان از خستگی بیهوش شده. میخوام تا صبح بکنمت.
-اونوقت چطوری میخوای صبح رانندگی کنی؟
-نترس عشقم. شما صبح برید، من بیدار شدم خودم میام. حالا برگرد و کون خوشگلت رو بده اینور بغلش کنم… جووووون عاشق کونتم بهار، کیرم لای کونت گم میشه لامصب. اوفففففف ظهری داشتم کونت میذاشتم و واسه مسعود دست تکون میدادی چه حالی داد. انگار داشتم جلوی چشمش می گاییدمت.
بهار خندید و گفت آره منم خیلی حشری شدم. باور کن یکی از لذت بخش ترین سکسهامون بود. نه؟
-آره دقیقا. توی استخر هم جلوش بغلت میکردم کیرم داشت میترکید.
-آره فهمیدم، خودمم داغ کرده بودم. مخصوصا وقتی دوتایی منو گرفته بودید. وسط دوتا بدن مردونه با چشمهای شهوتناک تون داشتم دیوونه میشدم…
از عصبانیت و حال بدی که داشتم کیرم مثل دول شده بود و جمع شده بود. با شنیدن حرفهای خانمم بی اختیار کیرمو فشار دادم و متوجه کوچیک شدنش شدم. هنوز بدنم یخ بود و پاهام دیگه جون نداشت و نشستم روی زمین. نمیدونستم چیکار کنم و فقط توی فکر بودم که چی واسهش کم گذاشتم و چرا باید بهم خیانت کنه. با صدای آه و ناله هاش به خودم اومدم و از حرفهاشون فهمیدم داره کوس خانمم رو میخوره و ارضاش کرد. بعدش از صدای سیلی هاش و آه و وای کردن بهار فهمیدم داره کونش رو میخوره و میزنه روش. بی اختیار از سوراخ کلید داخل رو نگاه کردم و دیدم خانمم واسش قمبل کرده و سینه هاش رو روی تخت گذاشته و حاجی داره کونش رو میماله و سرش لای کون خانمم بود. بلند شد کیرشو دیدم که شقش از نظر طول تقریبا دو سوم و از نظر ضخامت تقریبا نصف کیر خودم بود. گذاشت توی کوس خانمم و شروع کرد تلمبه زدن. کون بهار رو میمالید و چنگ میزد و میلرزوند. با ضربه هاش کونش موج میخورد و این صحنه ب
ردناکی که اولین تجربمم بود بدنش اینبار تحریکم کرده بود
شروع کردم دستم رو شکمش کشیدن و چشماش نیمه باز بود که گفت شیطونی نکن ، گفتم اینبار نوبت منه ، براش با تمام وجود ساک زدم کیرش زو کصم تنظیم کردم آروم نشستم ، برای من جوری کلفت بود که انگار داشت بازم میکرد آروم روش بالا پایین میشدم و گاهی دولا میشدم از لب میگرفتم دستش رو باسنم گذاشت یکم پاشو خم کرد شروع به تلمبه های سنگین و سریع کرد آه و نالهم اتاق پر کرده بود گذاشت منو کنارش یه پامو بالا گرفت داشت توم تلمبه میزد من ارضا شده بودم اما اون نه کم کم اومد تبدیل شد به داگ استایل و موهام گرفت کشید و چک میزد به کونم یجور تلمبه میزد نمیتونستم خودمو نگهدارم ارضا شد ریخت رو کمرم با لبی خندون رفتیم دوش بگیریم اینبار زیر حموم پرو تر بودم بوسش کردم دستم دور گردنش بود که متوجه دوباره راست کردنش شدم (از قبل میشناختم میدونستم میل جنسیش زیاده اما تکستاشو تو گوشی خواهرم نه واقعی-خودمم خب فقط حس میکردم شهوتم بالاست نه تا این حد شاید بخاطر هیجان و احساسات و تجربه تازه ای بود که داشتم) تو حموم سعی کرد کونم بزاره بهش میگفتم نه هنوزم درد میکنه که گوشش بدهکار نبود از کون تو حموم یه دور کرد جفتمون خسته کوفته و گشنه سریع خودمون سیر کردیم رفتیم غذا بخوریم ۔۔۔
بعد از ظهر با خوشحالی برگشتیم تهران و البته بینمون هنوزم سکس هست و بعد ۴،۵ماه کم کم تونستیم بدهی و بدم و ارث پدریم صاحب شم خواهرم هم به رابطم اکسش هم ارث حسودیش شد تو فامیل راجبم کلی حرف زد که اهمیت ندادم و الانم با کوروش قراره عروسی کنم
راستش از اولم کوروش دوسش داشتم ، باهم خوب بودیم خواهرم مثل چی وارد شد و البته با خیانتم به بهترین دوستم (کوروش) باعث قطع ارتباط شده بود ولی قرار نبود من خواهرم باشم و آدم خوبی مثل کوروش لیاقت میخواست خواهرم نداشت (البته چند بار سعی کرده نزدیک کوروش شه دوباره۔۔۔اگه دوست داشتید داستانشو بنویسم بگید)
نوشته: نگارین
@dastan_shabzadegan
ضربدری با رفیق قدیمی
#رفیق #مستی #ضربدری
سلام من محمدم ۳۱سالمه قدم۱۸۲ و دوستم امیرعلی هم سنیم اون هم حدودا هم قدمه ، سالهاست باهم دوستیم و باشگاه میریم و راحتیم از اولین جق تا پک به سیگار و جنده و ۔۔۔ چندسالیه ازدواج کردیم من با مونا ۲۸ساله قد۱۶۲ وزن ۵۹ کیلو پوست گندمی و صورت معمولی ، امیرعلی هم از من قشنگتره هم پولدارتر برای همین دخترا بهش بیشتر پا میدادن و آخر سر با یه دختر خیلی قشنگ به اسم ماهک قد۱۶۸ و هیکل و فیس مدل ازدواج کرد اتفاقا زن با وقاری بود و ۔۔۔ باهم راحت بودیم مثل برادر و زنامون مثل خواهر بودن همه چی عادی بود تا یه روز صحبت ضربدری اینا شد جفتمون گارد نداشتیم ولی بهش فکرم نمیکردیم زنامون عمرا اینکارو بکنن قبلا چندباری دوتایی یه جنده کرده بودیم ، خلاصش یه شب باغ امیرعلی بودیم درحال باد زدن جوجه بودیم (زن من صورت و هیکلش کاملا بیبی فیسه ولی کون گنده ای داره هرچی نداره کص و کونش خوبه۔۔۔ اون روز یه دامن پوشیده بود اتفاقی باد زده بود و گردی کونش امیرعلی دیده بود) بحث وسط کشید معلوم بود حشری شده راستش منم میخواستم اما میدونستیم ضربدری نمیشه مگر اینکه زنامون متوجه نشن ما کی ایم ، بعد شام امیرعلی یه بطری مشروب (درصد بالا) گذاشت وسط ماهم یکم بیشتر برای خانومامون ریختیم ، همه میدونن فقط کصشره که طرف نفهمه کیه مگر اینکه خواب بیدار باشه فضا تاریک باشه ماهک یه لباس کامل تا مچ پاش تنش بود یکم نوک سینه هاش معلوم بود انقدر ولو شده بود که پاهای سفیدش معلوم شده بود امیرعلی گفت وقتشه لامپ خاموش کردم چندتا لامپ روشن بود۔۔۔حسابی گرفته بودشون و بردیم تو اتاق خواب به بهونه خواب و اینا شروع به مالیدن کردیم قراربود اماده شدن هماهنگ کنیم جامون عوض کنیم و برای هم فیلم بگیریم امیرعلی بهم گفت برو تو حموم تو وانه اوکی گفتم سریع رفتم
وقتی رسیدم یه بدن بی نظیر با یه چشای خمار کیر تو نیمه روشنایی میدیدم داشت خودش میمالید گفت عشقم کجایی رفتی۔۔۔نزاشتم حرف بزنه نمیخواستم صحبت کنم میترسیدم گوشی تنظیم کردم همزمان با لب گرفتنم رو میز جوری که دید داشته باشه دستی رو شکمم کشید شورتم کشید پایین گفت جوون امشب چه بلند شده (مال من بلند بود و مال امیرعلی کلفت) گرفت تو دستاش شروع به ساک زدن کرد یه جور میخورد انگار عصاره وجودم میگرفت رفتم پشتش سرمو لای باسنش کردم یکم خوردم مزه بهشت میداد یکم کیرم رو کصش کشیدم شروع کردم داگ استایل تلمبه زدن بعد۵/۶دقیقه ارضا شدم کولش کردم گذاشتم رو تختش چهرهم کامل نمیدید اما کم کم میترسیدم شک کنه چون میگفت دارم مثل محمد می بینمت انقد سگ مستم منم سریع فلنگ بستم گفتم بخوابیم ۔۔۔ از پشت بغلش کردم که چسبوند به کیرم منم گذاشتم لاش بعد ۲/۳دقیقه حس کردم قفل کرده یه لرزشی کرد من خواستم عقب جلو کنم که آب منم دوباره بیاد دستشو گذاشت مانع شد اروم گفتم پس من چی در گوشش برگشت پتو کنار زد برام شروع به ساک زدن کرد منم سرش نگهداشتم آبم اومد ریختم دهنش مجبور شد قورت بده۱۰ثانیه نشست داشت لبشو پاک میکرد یهو حالت استفراغ گرفت رفت سمت دستشویی امیرعلی اومد تو اتاق من سریع رفتم بیرون
وقتی رفتم کنار زنم بخوابم دیدم کل کونش قرمزه امیرعلی جاکش شرط زیر پا گذاشته بود رسما کون و کس زنم یکی کرده بود مثل غار شده افتاده بود خوابش برده بود فرداش امیر علی یه فیلم داد زنم رسما مثل جنده ها کس و کونش در اختیار امیرعلی گذاشته
نوشته: محمد
@dastan_shabzadegan
فاطی ناخن کار (۳)
#آنال #زن_شوهردار
...قسمت قبل
دوستان عزیز خیلی ها داستان های قبل و باور نکرده بودن که برام مهم نیست اصلا.
این سری با سری های قبل فرق میکرد فاطی ناخنکار خونمون رو یاد گرفته بود و تقریبا دو سه روزی یه بار میاد پیشم و دوست دخترم هم با این موضوع اوکی هست فکر میکنه دختره با من دوست قدیمی دانشگاه بوده اما چیزی که نگرانم میکنه شوهرش بود فاطی به من گفت انگار ازدواج کرده ولی شوهرش نمیتونست ارضاش کنه برا همین با من میومد و سکس میکرد که ارضاش کنم.
خیلی وقتا دخترا واسه این با من بودن که خوب ارضا میشدن
این سری که اومد خونمون دوباره از کون کردمش ولی قبلش باسنشو مالیدم و براتون چندتا عکس هم گرفتم ببینید.
فاطی امروز بهم گفت خیلی دوستم داره چون دو بار ارضاش کردم
نوشته: شهاب
@dastan_shabzadegan
تغییر تدریجی زن مذهبیم (۱)
#بیغیرتی #زن_چادری #همسر
از همان اول خیلی برام قیافه می گرفت، زیر چادر مشکیش خنده های نمکینی داشت و خوب از خانواده مذهبی بود و خیلی اهل رعایت مسائل شرعی. زهرا الان 32 سالشه و یه زن معتقد، مذهبی، محجبه و عفیفه هست. یه خانم با 168 سانت قد، 80 کیلو وزن و سایز 85؛ اگر کمر باریکش رو ببنید اصلا فکر نمی کنید که اینقدر وزنشه ، از بس خوش اندامه و مثل ساعت شنی می مونه. پیش خودم برخی اوقات خدا رو شکر میکنم که زن چادریه ومذهبیه و گرنه با این اندام خیلی کار دستمان می داد!
خیلی از زندگی مشترکمان گذشت که متوجه شدمم زهرا عاشق تیپ زدن زیر چادره، ولی خب اهل رعایت بود؛ ماجرا رو از جایی فهمیدم که یک سری عکس حجاب استایل توی گوشیش دیدم و پیج اینستاش هم کلی حجاب استایل رو دنبال کرده بود. وویی خدای من یعنی زهرای مذهبی و چادری آرایش غلیظ و پوشش زیر چادر یا عبای حجاب استایل ها رو دوست داره؟
روز زن نزدیک بود، موسم گرفتن یه هدیه رسیده بود و هی با خودم فکر می کردم که چه چیزی می تونه برای زهرا مناسب باشه؟
بعد از کلی فکر کردن، پیش خودم گفتم باید به تدریج و گام به گام بهش پیشنهاداتی بدم که پس نزنه، تصمیمم رو گرفته بود برای شروع یک چادر عبایی که زیرش یه جوراب شلواری مشکی نازک سِت شده باشه چیز مناسبی بود. خرید جوراب مشکی نازک کار سختی نبود. اما انتخاب یک چادر عبایی که بتونه برجستگی های طبیعی زهرا رو نشون بده کار سختی بود، این را یادم رفت بگم که باسن زهرا خیلی خیلی طاقچه ای بود و خیلی تو ذوق میزد، به همین خاطر مانتوی خالی نمی تونست بپوشه، باید سایزبندی عبا رو جوری انتخاب میکردم که گودی کمر زهرا رو بهتر نشون میداد و از جلو هم خب چشم نواز بود.
به مغازه چادر فروشی که رسیدم، توجیهش کردم که برای روز زن هدیه میخوام عبا بگیرم، به فروشنده که تعمیرات هم در مغازه داشت گفتم اگه میشه کمی قسمت کمری عبا رو تنگ کنه! برگشت با یه تعجب بهم گفت اگر همسرتون لاغر نباشن شاید این عبا کمی تنگشون بشه، با لبخندی حاکی از رضایت گفتم: نه آقا، تنگ تر بشه بهتره ایشون تقریبا لاغرن ( توی دلم کلی می خندیدم که اگر این مرده زهرا رو میدید شک نمی کرد که با این ظاهر مذهبی خیلی بیغیرتم)
خرید رو که کردم تو راه خونه بودم که هی به خودم می گفتم یعنی زهرا می پوشه این عبا رو؟ یه جعبه کادو گرفتم و کلی خشکل کردم چینش چادر و جوراب شلواری رو داخلش، مطمئن بودم که زهرا از اونجایی که خیلی رمانتیکه، کادو برا ش جلب توجه کنه ممکنه این عبا رو بپوشه…
به آرزوم رسیدم یه جای خیلی خیلی خاص اون تیپ رو زد…
شاید اگر پسندیدین این تغییر تدریجی رو ادامه بدم
نوشته: کیان
@dastan_shabzadegan
کسی منو کرد که اصلا به قیافش نمیخورد
#خاطرات_نوجوانی #تجاوز
سلام من اسمم مانی هستش الان ۳۵سالمه و داستان برمیگرده به زمانی که من ۱۳ ساله بودم
اون موقع مثل الان سرگرمی نبود اگاهی نبود و بچه ها بودنو یه توپ تو کوچه خاکی ها فوتبال
از شانس بد ما کردن پسر تو اوج خودش بود تو اون زمان البته اینو من بعد کون دادن خودم فهمیدم
تو کوچه یه همسایه داشتیم به اسم علی که متاهل بود و دوتا بچه داشت یه پسر ۶ ساله یه دختر ۲ ساله
من هر وقت تو کوچه فوتبال بازی میکردم علی میومد سر کوچه می نشست تماشا میکرد همبازیام هم سن بود کوچکتر و یه سریا بزرگتر از من
و یه جورایی همشون فامیل بودن با این علی و ما تو اون کوچه از پدر علی خونه خریدیم خونشون بزرگ بود یه ساختمان جدید ساخته بودن قدیمیشو که کنار هم بود ما خریدیم
خب گفتم سر کوچه می نشست همش بازی مارو نگاه میکرد کم کم شروع کرد به حرف زدن با من و طی شاید یک ماه از این حرف زدنا سر کوچه بعد فوتبال گذشت تا یه روز صبح من اومدم تو کوچه حدود ساعت ۹ بود روز جمعه خبری از بچه ها نبود علی رو دیدم گفت اگه بیکاری بیا خونه ما (اون موقع میکرو مد بود بعد تکو توکی سگا داشتن )
بازی کنیم با میکرو( بازی ماریو و کنترا هم سنای من یاد میدن )
گفتم کسی نیست مگه گفت نه الان چند روزه که خانمم رفته خونه پدرش( وقت برداشت محصول بود رفته بود روستا کمک کنه) منم رفتم اصلا هیچی یعنی به همچین موضوعی اصلا فکرم نمیکردم رفتم خونشون حدود یک ساعتی همچی عادی بود بعد حین بازی شروع کرد سوال پرسیدن که مانی تا حالا دعوا کردی گفتم نه
بهم گفت اگه یه روز یکی خواست بزنه تو رو بلدی دفاع کنی
بیا لااقل یه فن کشتی بهت یاد بدم به دردت میخوره
خلاصه هی گفت من بازی رو استپ کردم بلند شدم گفت من میخوابم رو زمین تو خودتو بنداز رو من من همین کارو کردم و اون بلند شد
گفتم علی اقا این بدرد چی. میخوره تو دعوا ( مثل کشتی گیرا که اخطار میگیرن میخوابن رو زمین )
گفت اگه جایی ریختن سرت افتادی رو زمین بتونی بلند بشی
گفتم مگه فقط همین جوری می افتم زمین
گفت حالا کم کم بقیه فنا رو یادت میدم این حالا اولیشه
خب حالا تو بخواب ببینم قدرتت چقدره گفتم باشه
خوابیدم رو زمین افتاد روم گفت زور بزن بلند شو هرچی زدم نشد
از رو شلوار یه چیز سفت رو رو باسنم احساس کردم گفتم نمیشه بلند شو اونم پاشد بهم گفت میدونی چرا نتونستی چون لباس تنت بود ندیدی کشتی گیر لباسشون چجوریه شرت دارن
تو همون حین لحن صداش لرزون شده بود و نفساش تند تند
گفت شلوارتو در بیار دوباره امتحان کنیم من رو زمین بودم هنوز گفتم نه شروع کرد به اصرار کردن گفتم نمیخوام سرشو اورد بغل گوشم با صدای لرزون و نفسای تند گفت بزار شلوارتو در بیارم همش دو دقیقه میشه گفتم یعنی چی ول کن برم گفت نه بزار شلوارتو در بیارم دستگاه باشه مال تو برو خونه بازی کن گفتم نه
نشست رو پاهام شلوار ورزشی پام بود شلوار با شرتو یه جا کشید پایین گفتم ولم کن فهمیدم که داره چه اتفاقی می افتد شوک شدم تو ذهنم گفتم خوابم بیدارم علی که زنو بچه داره
رو پاهام نشسته بود با یک دست شلوار و شورت داد پایین اون دستشم رو کمرم بود ادم هیکلی هم بود گفت سرتو بزار رو زمین برنگرد نگاه نکن کیرش حتما۲۰ سانت بود و از سرش آب راه افتاده بود مثل عسل غلیظ
خوابید روم کیرشو که هم کلفت بود و هم سیاه کلشم مثل قارچ گذاشت لای پاهام انقدر بزرگ بود که وقتی جلو عقب میکرد میخورد به تخمام و فشار میاورد هی سرو میاورد بغل گوشم قربون صدقم میرفت گردنمو بوس میکرد میگفت میدونی چند وقته تو گفتم حدود سه دقیقه جلو عقب کرد لای پام بعد یهو بلند شد نشست رو پاهام یه دستشم گذاشت رو کمرم سرمو برگردوندم دیدم اب کیرش اومد کیره بزرگ هی کلش تکون میخورد اب ازش پرت میشه رو کونم هر بار که آب پرت می شد میگرفت یه سمت از کونم دید دارم نگاه میکنم گفت روتو بکن اونور خلاصه ابش تموم شد دوتا کپلای کونم وسط چاکم لای پام تا رو تخمام احساس خیسی میکردم بلند شد شرتو شلوارمو داد بالا رفت ادامه بازی منو پلی کرد شروع کرد به بازی
منم تو شوک بودم دوزانو نشستم کونم خیس این خیسی از شلوار رسیده بود بیرون یه حالت لزج در کونم حس میکردم بوی شدید اب کیرش پیچیده بود هیچی نمیگفت فقط بازی میکرد من یه ربع نشستم بعد بلند شدم گفت میخوای بری گفتم آره گفت مستقیم برو حموم لباستم خودت بشور ندی به مادرت
منم رفتم خونه
شاید چند روز تو فکر بودم آخه اون موقع مثل الان نبود بچه ها روشون بشه به پدر مادرشون بگن
برم بگم چی بابا فلانی منو کرد اونم میگفت گوه خوردی رفتی اونجا
و این شد شروع خار کسه بازیای اینا که تو اون کوچه مجبور شدم آب کیر همشونو بیارم تو یه دوره حدود ۴ ماه همشون منو کردن
اگه حمایتم کنین بزارم براتون
فدا مانی
نوشته: مانی
@dastan_shabzadegan
اولین سکس دریا
#پسر_همسایه #خاطرات_نوجوانی
سلام من دریا هستم مروز براتون یک داستان آوردم از بچگیهام و و یک داستان کاملاً باحال که برای من در اون سن جالب بود خلاصه بگم بهتون تقریباً ۱۳ ۱۴ یا شایدم ۱۵ دقیق یادم نمیاد سال داشتم که داخل یک مجتمع بودیم که یک پسری به اسم امیر بود که یک سال از من بزرگتر بود و آدم خیلی خوشگلی بود خیلی خیلی هم سفید بود و چشم منو گرفته بود اون هم فکر کنم روی من یک کمی نظر داشت بچه بودیم تقریباً یزی زیاد نمیفهمیدیم زیاد زیاد میفهمیدیم که میشه یه کارایی کرد خلاصه سرتونو درد نیارم یک روز همه نشسته بودیم پایین امیر هم داخل جمع بود خلاصه نشسته بودیم آقا تا شب بازی کردیم از ساعت تقریباً ۳ ظهر تا ساعت ۹ شب که تقریباً همه رفته بودن خونشون جز من و امیر ظاهرا امیر مامانش آرایشگر بود و ساعت ۰ ۱۱ برمیگشت و پدرشم نمیدونم کجا زندگی میکرد ولی ۱۵ روز خونه بود ۱۵ روز سر کار که توی یک شهر دیگه هم بود ظاهرا چند تا جوک بهم گفت امیر منم خندیدم ازش خوشم اومده بود و به شوخی ون موقع خوب چیزی هم زیاد نمیفهمیدیم بهم گفت بیا بریم خونمون خونمون خالیه فقط اومد یک شوخی کنه منم که توی چند تا سکانس فیلما دیده بودم میگیرن و حالا کارای دیگه میکنن وقتی پدر و مادرم خونه نبود نگاه میکردم گفتم بزار امتحانش کنیم شاید جالب باشه خلاصه گفتم آره و اونم شوخیش جدی شد گفت باشه بیا بریم خونمون طبقه هشتم یکی دو ساعتم وقت داریم رفتیم خونشون اول هیچی نگفت همینجوری نشسته بودیم دو دقیقهای گفت وایسا چیز برات بیارم برام شیرینی آورد یادم نمیاد چی بود ولی فکر کنم زبان بود ن گفتم مرسی ممنون نمیخوام و اون گفت بزار یک فیلم بزارم یک فلش داشت هر دوش داخل تلویزیون پر داخلش فیلم بود یلمهای مثبت ۱۸ گفتم اینو از کجا آوردی گفت مال بابامه یواشکی آوردمش حالا تا دیر نشده مامانم نیومده بیا چند تا نگاه کنیم وقتی داشتیم نگاه میکردیم نگاهم به کیرش افتاد از شلواری که اومده بود بالاتر دستش گرفته بودش ولی هنوز توی شلوارش بود و فکر میکرد من نمیبینم و حالا اومد گفت هستی ما هم امتحان کنیم منم کنجکاو بودم ببینم چیه گفتم باشه گفت باید لباستو در بیاری من خجالت کشیدم گفتم زشته ولی گفت ما با هم دوستیم دوستا رازی ندارند منم گفتم باشه درآوردم لباسمو یه کمی لب بازی کردیم چیزی هم بلد نبودیم زیاد گفت بگیرش داخل دستت منم گرفتمش گفت یکم اینجوری بماله شد حالا چند تا چیز گفت بعد گفت شلوارتو در بیار درآوردم یه کمی مالید روش ولی داخل نرفت تقریباً یه نیم ساعتی خونشون بودم رفتم خونه مامانم گفت کجا بودی دارم دنبالت میگشتم نم الکی گفتم رفتم خونه یکی از دوستام که دختره و مامانم هم میشناختش
نوشته: دریا
@dastan_shabzadegan
اولین سکس من و شوهر خالم (۴ و پایانی)
#شوهرخاله #گی #رفیق
...قسمت قبل
من داستان شروع سکس خودم و شوهرخاله مو این قسمت تموم میکنم و بعدا داستان های خودمون دوتا و خودم تنها رو با بابک دوست دایی و شوهرخاله و داریوش داییم براتون مینویسم
اما بریم سراغ آخرین قسمت خاطره:
بعد اولین هارد سکسمون همونطور که گفتم بخاطر خوردن سوراخم توسط مهیار دوست داشتم یبارم که شده بات بودن رو تجربه کنم وقتم داشتیم که بی درد سر خانواده به کارمون برسیم بعد سکس مهیار خوابید و منم رفتم تو اتاق یکم درس خوندم و نمیدونم کی خوابم برده بود وقتی پاشدم دیدم هوا تاریکه و یه پتو ام رو من کشیده شده پاشدم رفتم بیرون دیدم مهیار داره تلویزیون میبینه منو که دید خندید گفت: صحت خواب
گفتم: خیلی خسته بودم اصلا نفهمیدم کی خوابیدم
گفت: معلومه دیگه با اون حجم از آبی که از تو رفت خسته بودی
خندیدم و گفتم : پس خوشبحال تو که الان پر انرژی هستی
مهیار گفت بچه پررو رو ببین
گفتم باشه حالا برم یه دوش بگیرم بیام
از حموم بیرون اومدم گفت بیا بشین چای ریختم بخوریم، چای رو خوردیم و برگشت سمت من و گفت سینا یه سوال بپرسم راستشو میگی؟ گفتم حتما!
گفت: تا حالا آب کیر خوردی؟
گفتم: آره اما برای خودمو
گفت: مشکلی نداری برای کس دیگه ای رو بخوری؟ گفتم: اگر کیسم باشه نه
گفت: مثلا برای من؟
گفتم:۱۰۰٪
خندید و گفت خوبه، گفتم همین؟ گفت آره بوسیدمش و گفتم دیوونه ای این سوال پرسیدن داره من تو تمام زندگیم دنبال سکس با ۳ نفر بودم یکیش که تو بودی و اوکی شد یکیشم بابکه که اگر بتونی اوکی کنی و نفر سومم که اگر تونستم بهت میگم
مهیار از رو مبل نشست و گفت میدونم نفر سوم کیه و کمر حوله رو باز کرد و شروع کرد به ساک زدن برام حرفه ای ساک میزد و با دستاش خایه هامو میمالید میدونست که من عاشق بازی کردن با خایه هامم، بهش گفتم پاشو جلوم وایسا و شروع کردم به خوردن کیر و خایه اش انقدر خوردم که صورتم قرمز شده بود و بدن جفتمون عرق کرده بود پاشدم وایسادم کنارش و آروم بهش گفتم مهیار میخوام امشب بهت بدم محکم بغلم کرد و گفت اول باید تو به کونم برسی گفتم باشه و دستشو تکیه داد به مبل و خم شد منم سر کیرمو فرو کردم تو سوراخش و با یه حرکت کل کیرمو جادادم تو کونش و شروع کردم به تلنمبه زدن صدای ناله جفتمون بلند شده بود و چکه های عرق از بدنمون میریخت و چون ظهر هردو ارضا شده بودیم کمرمون نسبتا سفت تر شده بود بهش گفتم حالا نوبت توعه و کیرمو درآوردم بهم گفت دراز بکش و دوتا متکا زیر کمرم گذاشت و پاهامو انداخت رو شونه هاش و شروع کرد به خوردن سوراخم انقدر خورد که تمام بدنم آتش گرفت بعد دستشو و سوراخمو با لوبریکانت خیس کرد و شروع کرد با یه انگشت بازی کردن یکم میسوخت اما قابل تحمل بودبعد پنج دقیقه انگشت دوم رو کرد دردم اومد و یه آخ خفیف گفتم و یه جون کش دار گفت، بعدش شروع کرد بازی کردن من دیگه اوکی بودم گفتم شروع کن گفت زوده و انگشت سوم رو کرد داخلم من واقعا چشمام سیاهی رفت و به شدت ناله میکردم تا دیدم انگشتا رو کشید بیرون و تمام کیرشو لوبریکانت زد و با انگاشتاش تو کونمو پر کرد از لوبریکانت و سر کیرشو گذاشت رو سوراخم یه فشار کوچیک داد سر کیرش رفت داخل و مشکلی نداشتم یکم فشار داد و تا وسط کیرش رفت واقعا درد داشت و خودمو سفت کردم بهم گفت شل بگیر بیشتر از این نمیرم تا عادت کنی منم شل کردم دردم کم شد و بهش گفت خوبه خیلی دراز نیست خندید و گفت پس یکم تحمل کن تموم بشه و فشار داد واای شکمش به کونم خورد و فهمیدم تا ته کرده تو و یه متکا رو داشتم گاز میزدم از درد، بعد پنج دقیقه شروع کرد آروم آروم تلنمبه زدن و آمیخته ای از درد و لذت رو داشتم تجربه میکردم و دیگه درد رو کلا فراموش کردم فقط لذت بود هیچوقت تصور این لحظه رو نمیکردم من و مهیار اینطوری بشیم تو همین فکرا بودم که احساس کردم کیرم داغ شده و داره نبض میزنه گفتم مهیار من دارم ارضا میشم مهیار کلا تو عالم دیگه ای بود گفت ای جونم و تو یه لحظه من ارضا شدم آبم چنان جهشی داشت که ریخت تو صورتم و بعدش ریخت رو سینه و بعدشم از سرش پمپاژ میشد بیرون هیچوقت آبم تا این اندازه زیاد نبود تو همین حال مهیار کیرشو بیرون کشید و اومد رو صورتم و آبشو ریخت تو صورتم چه بویی میداد مخلوط آب خودم و مهیار عاشقش شده بودم بعدش اومد بغلم کرد و پاشد نشست کنارم و شروع کرد به لیس زدن آب کیرای رو بدنم و لب بازی با من ، دوست نداشتم تموم بشه که بهم گفت پاشو بریم حموم بشورمت باهم رفتیم حموم و در اومدیم حاضر شدیم رفتیم شام رو بیرون خوردیم و رفتیم یکم قدم زدیم ، مهیار گفت سینا اینو بدون که بات بودنت پیش من راز میمونه و من به بابک نمیگم اگر دوست داشتی خودت بگو دستشو محکم گرفتم و گفتم مرسی ، نشستیم توی ماشین استارت زد و گفت میدونم که نفر سوم داییت داریوشه !!!
من با تعجب گفتم از کجا میدونی؟
گفت چون من و بابک
رو گرفت. من:اگه بلد نیستی بریم رو تخت جبران کن برام سولماز:چیو؟ من:خودت میدونی. سولماز:چیکار کنم؟ من:من چیکار کردم؟ سولماز:تا حالا انجام ندادم من:حتی برای اون؟ “شوهرش منظورم بود” سولماز:آره. من:بازش کن سولماز:بلد نیستم ارشیا من:باز کن لباتو گرد کن واسم. انجامش داد منم کیرمو بردم نزدیک گذاشتم لای لباش سر کیرمو. هل ندادم تو مثل وحشیا. سرش پایین بود منم دستامو گذاشتم دو طرف صورتش رخ صورت رو به سمت بالا آوردم. به چشمای هم نگاه می کردیم اولش چشاشو بسته بود من:منو نگاه کن. چشاشو باز کرد به هم خیره شدیم آروم کیرم رو عقب جلو می کردم تو دهنش. جفت طرفای صورتش رو نگه داشته بودم و فقط خیلی آروم هل میدادم تو و می کشیدم بیرون کیرمو از دهنش. یه خورده که بیشتر بردم تو دستشو گذاشت روی رون پام که یعنی آروم باشم منم فقط نگاش میکردمو قربونش میرفتم تو اون حالت. من:اوووف استاد عجب لبایی داری اووف خیلی خوبه. من:بسته پاشو دستاتو بزار روی دیوار خم شو. کیرمو کشیدم بیرون رفتم عقب که اونم پاشو سولماز:نه نمیخوام من:چرا چیه؟ سولماز:از این کارا بدم میاد نکن من:باشه هر چی استاد بگه همون میشه. رفتم روی تخت دراز کشیدم من:بیا اینجا پس. خودش آروم اومد خوابید روی تخت کنار من رو به سقف بود رفتم کنار صورتش من:چجوری دوست داری ؟ برگردی یا زیرم یا روبه روم سولماز:نمی دونم من:پس برگرد. اومد برگرده بخوابه که گرفتمش بغلش کردم چسبوندم بهش قشنگ کیرمو می مالوندم بهش. با یه دست از زیر گردنش بغلش کردم و گذاشتم دستمو روی ممه ش.
کیرمو آروم تنظیم کردم زیر کس و یخورده دادم توش. موقعی که وارد شد خیالم راحت شد که اون یکی دستم آزاده. سولماز:آییییی من:جوووون چقدر تنگه. محکم بغلش کردم با اون یکی دستمم اون یکی ممه شو گرفتم و بقیه کیرمو هل دادم توش تا ته عجب حالی داد یه جای تنگ ونرم کل کیرمو کردم توش سولماز:آههههههههه ارشیاااااا آیییی آیییی آههههه من:شییییییششش کل کوچه شنیدن صداتو استاد آروم باش آههههه عجب بدنیه لامصب مال خودمی استاد.
سولماز:ارشیا نگه دار وایسا من:نگه داشتم توش آخخخ عجب دافی هستی سولماز سولماز:آیی آی نکن آه آه.
۱ دقیقه بی حرکت تو کسش نگه داشتم که دیگه تحملم برید شروع کردم تلمبه زدن های آروم ولی رو ریتم. سولماز:آهههه آهههه آهههه من:آهههه دوست داری استااد دوست داری میدونم همش مال خودته میکنم این کس مال منه آهههههه عجب تنگه سولماز:آهههه آییییی آههههه اووووههههه من:جووون چی شد رفت تو رحم ها؟ کجاست الان؟ آههههه سولماز آههه سولی سولماز:آییی آیییی آهههه آهههه آههههههه آههههه من:آهههه سولماز آهههه سولماز جووونم آهههه آههههه
شروع کردم تلمبه های سریع تر زدن و محکم کردن. می کوبیدم تو کس از پشت که صدای تالاپ تالاپ توی کل خونه پیچیده بود. سولماز بدون هیچ قدرتی فقط خوابیده بود یه پاش بالا داشت میداد به من. منم کس رو میکردم و حال میکردم با این بدن و سوراخ تنگش.
رفتم دم گوشش لاله گوشش رو میخوردم قربونش میرفتم من:آهههه عزیزم آههههه آیییی عاشقتم سولماز آهههههه خیلی خوبه سولماز:آیییی آیییی آخخخخ وایییی من:جووون زن اوووف مال منه ماله منه آههههه سولماز:آیییی آههههه آهههخخخخ آهههههه اههه من:سولماز سولماز آوووف زن منی تو آههه زن خودمی سولماز:آی آهه شیشش لطفا آههه لطفا آههههه آهههههه من:لطفا چی لطفا چی آهههه چی بگو آهههه استاااد اها
سولماز:لطفا ارشیا بسه دیگه نمی تونم وایسا آهههه آههههه من:وایسم ؟ها وایسم؟ آهههه باشه باشه.
کیرمو بردم تو نگه داشتم و تلمبه نزدم. من:بگو عشقم بگو سولماز:حالم خوب نیست احساس خوبی ندارم نسبت به این کار بیا بس کن من:چرا؟ سولماز:نمیدونم حس بدی دارم من:برگرد ببینمت. برگشت سمتم منم بغلش کردم آوردمش زیر سینم. من:دیگه نبینم ناراحتیتو یا از این حرفا بزنی ، بخواب نگران نباش سولماز:آبروم من:تو خودت آبروی منی زن. سولماز:به من نگو زن من ۲ تای تو سن دارم من:پس شوگر منی منم معشوقتم. سولماز:این چه حرفیه من:میگم شوهرت منم میگی نه معشوقتم این چه حرفیه پس چی؟ سولماز:من شوهر دارمممم ارشیا بفهم من:باشه برام مهم نیست چون میخوامت ، حالا بخواب فقط آخرش حرف میزنیم. "خواستم بگم کیرم تو کس ننه اونایی که تو داستان قبلی کامنت فحش گذاشتن#34;، رفتم روش یه ذره ممه شو مالوندم و لباشو خوردم نشستم و پاهاشو باز کردم گرفتم تو دستم. کیرمو گرفتم گذاشتم دمه کسش بدون هیچ حرفی هل دادم بره توش تا ته ، کیرمو تا تهش کردم تو کسش و پاهاش رو گرفتم گذاشتم روی شونم تا ساق پاهاشو بخورم
****
سولماز:آههههه ارشیاااااا آیییییی آروم باش بچه آههههه
من:آهههههه خانمی آهههه بهشته آههههه عجب کس تنگی. سولماز:بیشعور آروم خیلی بدی من:ببخشید نفس ، آهههه خیلی خوبه آهههه سولماز:آیییی خدا وای وای وای من:آههههه زن من کیه سولی جوو
کیرش رو گذاشت جلو کصم و آروم کرد تو و منم از پشت تو همون حالت بغل کرد آروم گردنم رو میخورد و آروم تلمبه میزد . اون پوزیشن شده بود پوزیشن مورد علاقه م نه درد داشت نه اذیت میشدم در عوض داشتم کامل ارضا میشدم که بعد چند ثانیه آبم اومد و اونم کیرش رو در آورد ولو شدم رو تخت اومد بالا سرم شروع کرد به جق زدن منم دهنم رو بردم نزدیک کیرش که اگه آبش اومد بریز دهنم …
نوشته: ندا
@dastan_shabzadegan
لی خستم …
اون قدر به آقا سروش و سامان داده بودم که به زحمت از خواب بیدار شدم، وقتی بیدار شدم دیدم مریم کنارم خوابه، آروم بیدارش کردم گفتم بریم حموم دخترم؟ الهی قربونش برم بوسم کرد و گفت بریم مامان، تو حموم شیطونی میکرد بوسم میکرد و میگفت قربونت برم مامان سکسیم وقتی اومدیم بیرون نه آقا سروش بود نه سامان، به مریم گفتم این پدر و پسر کجا رفتن مامان؟ مریم گفت عادتشونه مامان میرن شرکت و مارو راننده میبره، دخترم تو قبلا به آقا سروش داده بودی؟ نه مامان ولی بهم گفته بود اگه مامانتو بکنم تو رو هم میکنم و یه جورایی شرط بسته بود باهام که خوب کردت دیگه، اینو با خنده گفت و منم خندیدم، مریم گفت مامان ولی خوب به سامانم دادیا شیطون حواسم بود کیر درازش چیکارت میکردا، منم با خنده گفتم نه که کیر کلفت آقا سروش تو رو کاری نمیکرد، میخندیدیم با هم و شوخی میکردیم، وقتی آماده شدیم مریم زنگ زد به راننده و مارو رسوند خونه، چند روز از اون سکس فوق العاده گذشت و شبیه خاطره شده بود. مریم و سامان واسه خودشون میرفتن میومدن و برخوردا عادی بود البته هر موقع سامانو می دیدم و یاد کیر درازش می افتادم هم دلم میخواستشو خودمو خیس میکردم هم ته دلم یه کوچولو به مریم حسودیم میشد که همیشه سکس خوب داره.
آقا سروش برام نوبت تتو و دکتر زیبایی گرفته بود، از مریم پرسیدم اینا چیه، مریم تتوی بالای کونشو نشونم داد که نوشته بود “جنده ابدی سامان”، گفت مامان احتمالا برای تو هم بالای کونت میخواد بزنه “جنده ابدی سروش”، نگاه مریم کردم گفتم خجالت نمیکشی اینو تتو کردی؟ مریم گفت یعنی آقا سروش ازت بخواد تو نمیزنی؟ لال شدم چون دلم تایید می کرد حرفشو، نوبت دکترامون رسید، هم من نوبت داشتم هم دخترم، لیپو شکم پهلو پشت و تزریق به کون که هیکل منو بعدش خیلی سکسی کرد جوری که همه تو خیابون نگام میکردن، بلیچینگ بیکینی داشتیم که رنگ و حالت کوس منو فوق العاده قشنگ کرد، لابیا کوسمو کامل برداشتم و کوسم دخترونه شد جوری که مریم به شوخی میگفت مامان کوستو سامان نبینه دیگه منو نمیکنه و برام نمیخوره، شیدینگ نیپل هم داشتم که نوک سینه هام دخترونه شد و خلاصه بعد چند تا عمل و کارای زیبایی تبدیل به یه زن خوردنی و کردنی واسه آقا سروش شده بودم، بعد تموم شدن کارای زیبایی یه تتو کار دختر اومد خونمون و بالای کونم تتو کرد “جنده ابدی سروش”، هم ناراحتم میکرد هم خوشحال یه حس عجیبی داشتم به این تتو، دلم میخواست هم آقا سروش ببینه بدنمو نظر بده هم سامان، هنوز دوست داشتم به سامان بدم و مریمم میدونست چون هروقت سامان میومد متوجه میشد چطوری نگاش میکنمو دلم کیر درازشو میخواد.
ادامه دارد…
نوشته: منیژه
@dastan_shabzadegan
اونم بدتر از من منم یواش گفتم پری خیلی ضایع ست افی هم تیزه من میرم یه ساعت بیرون و یه زنگ میزنم افی میگم میخوام برم استخر شاید تا آخر عمرش یادش نره بگه من مریض بودم تو رفتی استخر ولی خیلی بهتر از اینه که دستم رو شه جلوی افی
پایان
تازه ماجرای منو پریناز شروع شد اگه خیلی فحش دادید ادامه میدم داستانهای دیگه رو بالاخره میدونم
ما ایرانی ها عاشق فحش هستیم چه خوب چه بد
فحشو باید بدیم دمتون گرم
اگه پسرید انشالله کیرتون براتون کارو در بیاره
اگه دخترید بابا این کس و کون امانته دستتون دله
این پسرها و مردها را شاد کنید در ضمن خودتون که بیشتر حال میکنید
قربون کونتون دخترا
نوشته: کوروش
@dastan_shabzadegan
تظر نموندم زود گفتم اجازه میدی دوربین تو اتاق مامانت جاسازی کنم تا زمانی که اومد لباسشو عوض کنه لختشو ببینم. گوشی اش قدیمی شده بود و زود باتری خالی میکرد میدونستم نه نمیتونه بگه ولی تهدیدش هم کردم. فیلمی که امروز زمانی که حواسش نبود گرفته بودم را نشونش دادم. گفت اگه قبول نکنی الان میرم و این فیلم را به مامانت میفرستم تا بفهمه پسر کونی زنپوشش لباس مامانشو میپوشو و کون میده. برخلاف انتظارم واکنش نشون نداد و گفت قبوله و گوشی را گرفت و رفت آنبلاکش کنه.
رفتم اتاق مامانش و ۳ تا دوربینی که خریده بودم و جاسازی کردم. واقعیتش میتونستم بدون هزینه اضافی و خرید موبایلی که حتی واسه خودم هم نگرفته بود ، زمانی که دوستم رفته بود حموم، بیام جاسازی کنم ولی لذتش به این بود که پیش خودش فیلم لختی مامانش را ببینم و بعد شام بیاییم خونه اشون و امروز کار را تموم کنم و مامانش را جلو چشاش بکنم.
مامان دوستم در را باز کرد و اومد خونه محترمانه رفتم جلو سلام کردم و گفتم لطفا سریع آماده بشید از رستوران فلان،جا رزرو کردم . رستورانی که رزرو کرده بودم گرون ترین رستوران شهر بود و حتی خودمم تابحال اونجا نرفته بودم. مامانش اول تعارف کرد و گفت اونجا خیلی شیکه حتما باید غذا هاش هم گرون باشه من راضی نمیشم آنقدر هزینه کنید بریم جای ارزون تر که گفتم نه دیگه رزرو کردم زشته نریم. گوشی آیفون را دست پسرش دید که داشت باهاش بازی میکرد. گفت پسرم اینو از کجا آوردی ما که پول نداریم . پول قرض کردی؟ گفت نه مال حسام استفاده نمیکرد دید گوشی من قدیمی شده داد بهم. مامانش شروع کرد ازم تشکر و تعریف کردن که خوب شده که با هم دوست هستین ، تو این شرایطمون هم حواستون بهش هست. منم گفت دوست مال این روزاست . دوست خوب تو روزگار سخت مشخص میشه منم میدونم که اگه هر چی از رضا بخوام اگه بتونه برام انجام میده مگه نه؟ دوستم سرشو انداخته بود پایین و گفت همم.
توجه کردم از زمانی که مامانش اومده بود به روی مامانش نگاه نمیکرد و ازش خجالت میکشید. دوربین های من در حال ضبط بودن و مامانش رفت لباس عوض کنه. سرشو بالا گرفتم و بهش گفتم آخر از همه از خونه بیرون بیاد و بعد مامانش بره اتاق و دوربین رو برداره بیاد شب برگشتنی هم منو به خونه دعوت کنه که فیلم ببینیم. گفت میخوایی شب چکار کنی ؟ گفت، نترس فقط میخوام بیام با هم فیلم لخت مامانتو ببینیم و جق بزنیم. نمیخوام مامانتو بکنم. گفت بازم ازش فیلم مخفی میخوایی؟ گفتم حتما. موقع حموم رفتن و ای کاش میشد از سکسش هم. گفت میدونم برگشتنی نقشه ات چیه ولی لطفا با مامانم کاری نداشته باش اون بعد بابام هم با کسی نبوده . گفتم بهت قول میدم اگه نخواد هیچ کاری نمیکنم.
بالاخره مامانش آماده شد و از اتاقش اومد بیرون. من غرق تماشاش شده بودم شبیه زن ۳۰ ساله بود خیلی اصیل لباس پوشیده بود با آرایش ملایم ولی با انتخاب ترکیب رنگ مناسب. با روسری صورتی اش نیاز هم نبود آرایش کنه خودش هم خیلی خوشگل بود همیشه به دوستم حسودیم میشد که مامانش آنقدر خوشگل و اصیل بود ولی حیف که ژن باباش برتر بوده و ریده بود با اون قیافه اش .
رفتیم رستوران غذا سفارش دادیم. دوستم از لجش گرون ترین غذا ها را سفارش داد و اگه اخطار مامانش نبود داشت به سفارش ادامه میداد اصلا فکر نمیکرد که بتونه بخوره یا نه. فقط میخواست کرم بریزه در عوض مامانش یه غذا سبک سفارش داد و با تعارف من که غذا بهتر سفارش بده گفت که رضا خیلی سفارش کرده از غذا اون میخوره. منم غذا سفارش دادم و همون لحظه فیش را صادر کردن و کارت خوان را دادن تا حساب کنم.
رم دوربین اول را به گوشی ام زدم تا ببینم تونستم چیزی شکار کنم یا نه . دیدم بله کامل لخت شده بود و از بهترین زاویه ازش فیلم گفتم . بی صبرانه منتظر بودم بریم تا بتونم فیلم هارو ببینم.
پایان قسمت دوم
نوشته: Bottomir
@dastan_shabzadegan
رام آشنا بود و خودم همیشه میدیدمش ولی نه از این زاویه. چند دقیقه بعد که خانمم ارضا شد، کیرشو کشید بیرون و چند تا لیس لای کون خانمم زد و کیرشو فرو کرد توی کونش. کونشم چند دقیقه گایید و بازم می مالید و میلرزوندش. وقتی آبش اومد و خالی کرد توی کونش، دمرش کرد و خوابید روش. بوسش میکرد و در گوشش یه چیزایی میگفت که نمیشنیدم. بلند شدم و برگشتم توی اتاق. نمیدونستم باید چکار کنم… کارم یا خانمم؟… اصلا خودش که راضیه و اگه برم سراغشون باید جفتشون رو از دست بدم. سرم گیج میرفت و افتادم روی تخت. توی فکر بودم و شاید یه ساعتی گذشته بود اما هنوز بهار نیومده بود. نفهمیدم کی خوابم برد و صبح که بیدار شدم، بهار لخت کنارم خواب بود. شروع کردم به مالیدن کونش و بیدارش کردم. از دستش عصبانی بودم ولی نمیدونم چرا همونجا در حالی که هنوز خوابالو بود رفتم روش و کیرمو مالیدم لای کونش. زود شق کردم و توف زدم به کیرم و فرو کردم توی کوسش. خشک بود و میگفت عشقم الان وقتش نیست و حال ندارم ولی تکون نمیخورد و مقاومتی هم نمیکرد. منم به کارم ادامه دادم و گفتم ساکت باش و حرف نزن. یه کم از کوس کردم و کشیدم بیرون و توف زدم گذاشتم توی کونش. گفتم دستاتو بیار عقب و کونت رو باز کن… آفرین…
بدون هیچ حرفی به گاییدن کونش ادامه دادم و گردنش رو آروم گاز میگرفتم و میخوردم. آبمو خالی کردم و شاید یه ربع همونجای روی بدنش خوابیدم. هیچ کدوم حرفی نمیزدیم و انگار دوباره خوابش برده بود. حس کردم آروم شدم و عصبانیتم از بین رفته بود. گفتم بلند شو دوش بگیریم و زودتر بریم که به ترافیک نخوریم.
دستشو گرفتم و همونجور بی حال و خوابالو بردمش داخل حموم. دوش گرفتیم و خواب از سرش پرید. چمدونمون رو بستیم و رفتم دیدم حاجی مثل دیروز لخت خوابه. بهار گفت دیشب به من گفت صبح بیدارم نکنید. شما برید من هر وقت خودم بیدار شدم میام.
-پس بریم، ظهر بهش زنگ میزنم…
برگشتیم خونه و کل مسیر خانومم خواب بود. نمیدونم تا کی بیدار مونده بودن که اینقدر خوابید. از اون روز تا الان که مدتها گذشته هیچی به روی خانمم و حاجی نیاوردم. نمیدونم چند بار دیگه با اون کیر کوچولوش خانمم رو گاییده ولی هیچ تاثیری روی خانمم نداشته و هنوزم مثل همیشه کوس و کونش واسم تنگ و کردنیه. اخلاقشم مثل قبل خوب و مهربونه و همچنان با عشق و احترام باهام رفتار میکنه. مطمئنم فقط واسه خوشحال کردن حاجی و کارش بهش حال میده و اون کیر کوچولو نمیتونه لذت کیر منو بهش بده. البته اینم میدونم از شیطونی و سکس یواشکی خوشش میاد. چون خودمون زیاد اینجوری باهم حال کردیم. حاجی هم خیلی هواش رو داره و از نظر حقوق و پاداش خوب بهش میرسه. چند ماه بعد از اون بود که حاجی من رو فرستاد حسابداری شرکت و توی دفتر مرکزی مشغول شدم ولی هفته ای یه بار واسه حساب کتاب میرم کارخونه. به حاجی گفتم من نیستم حواست به بهار باشه و فکر کن ناموس خودته. اونم گفت خیالت راحت، حالاشم ناموسمه و مثل چشمام مواظبشم و کسی جرات نداره چپ بهش نگاه کنه…
حقوق منم خیلی بیشتر شده و حاجی حسابی هوای منم داره. خانمم هفته ای دو روز مثلا می مونه اضافه کار و دو سه ساعتی دیرتر میاد. یه ماشین هم با کمک وامی که حاجی بهش داده براش خریدم و خودش راحت میره و میاد. فکر کنم یه وقتهایی که جمعه ها من مجبورم برم دفتر، حاجی میاد خونه سراغش. چند باری هم با حاجی و خانوادش همدیگه رو دعوت کردیم و رفت و آمد میکنیم. تصمیم گرفتم به تلافی کارش، مخ دخترش که ۱۷سالشه رو بزنم و بکنمش ولی میترسم شر بشه. واسه همین منتظرم تا درست و به موقع انجامش بدم. فعلا که باهاش جور شدم و وقتی میبینمش با خانمم و مامان باباش یا داداش کوچیکش میشینیم ورق و تخته بازی میکنیم و میرقصیم. باهم ویلاشون رفتیم و بدنش رو با مایو توی استخر دیدم. بد نیست و ارزش گاییدن رو داره. از مامانش خوشگل تره و خوش هیکل تره و بیشتر به باباش رفته. اگه موفق شدم و کردمش حتما داستانش رو براتون میذارم. خدا رو چه دیدی، شاید زنشم کردم. چون دیدم توی استخر چطوری به برآمدگی کیرم نگاه میکرد و معلوم بود خوشش اومده و دلش میخواد. حتما کیر کوچیک حاج ناصر سیرش نمیکنه. ههههه اما فعلا که اون داره زن منو میکنه و منم سکوت کردم و به روی خودم نمیارم. اما خدا جای حق نشسته و یه روز نوبت پس دادنش میرسه.
کون خانمم خیلی شبیه این عکسه. نظرتون در موردش چیه؟
حق دارم با وجود خیانتش ولش نکنم؟
شما جای من بودید چکار میکردید؟
نوشته: مسعود
@dastan_shabzadegan
تم همه رو خریدم، چیز دیگه ای لازمه بگیرم. صدای حاجی از اون طرف اومد و گفت مسعود این چه کاری بود؟ همه چی بود و هیچی لازم نداشتیم.
-میدونم حاجی، خودم دوست داشتم بگیرم. اگه چیز دیگه ای هست بگیرم.
-والا چی بگم، حالا که زحمت کشیدی یه آدرس میفرستم برو چند تا بطری مشروب سفارش دادم تحویل بگیر بیار. پولشم حساب شده.
-چشم، آدرسو بفرست برم…
تا رفتم گرفتم و برگشتم یه ساعتی طول کشید و اومدم دیدم خانمم و حاجی نیستن. رفته بودن توی استخر و منم لخت شدم رفتم پیششون. بازم مشغول شنا و بازی شدیم و حاجی دو سه بار بیرون آب، به شوخی خانمم رو هول داد و انداخت توی آب. یکی دو بارم سرشو توی آب فشار داد که مثلا ببره زیر آب که دفعه ی آخر خانمم بغلش کرد و با خودش کشیدش زیر آب. حاجی قد و هیکل درشتی نداره و شاید فقط پنج سانت از بهار بلندتر باشه و حدود ۷۵ کیلو بشه ولی بر خلاف ۵۰ سال سنش، شاد و سر زنده ست و جوونتر نشون میده. بچه پولدار بود و ارث خوبی از پدرش بهش رسیده بود که این کارخونه و ویلا رو ساخته بود. بعدا فهمیدم وضع مالی خانواده ی زنش هم خوبه ولی زنش چندان خوشکل نبود و اصلا به پای زیبایی و هیکل خانم من نمیرسید. بعد از ناهار رفتیم بیرون و کنار دریا و جنگل یه چرخی زدیم و غروب برگشتیم. کباب و مشروب رو زدیم و من انگار خیلی زیاده روی کردم یا شاید حاجی دستش سنگین بود. چون بعد از رقص دیدم دیگه نمیتونم سرپا بمونم و رفتم افتادم روی تخت و بیهوش شدم. صبح که بیدار شدم دیدم خانمم مثل همیشه لخت کامل کنارم خوابیده. بلند شدم یه دوش گرفتم و صبحونه رو حاضر کردم. رفتم بیدارش کردم و گفتم بیا بریم صبحونه بخوریم. گفت بذار بخوابم، خیلی خوابم میاد دیشب تا دیر وقت بیدار بودیم.
-چرا بیدار بودی؟ خب میومدی میخوابیدی.
-تو که رفتی بازم رقصیدیم و بعد حاجی گفت بریم استخر سرحال بشیم. نمیدونم دو ساعت شد یا بیشتر که توی آب بودیم و خیلی خسته شدم.
-ای بابا، مگه مجبور بودی؟
-دیگه روم نشد بگم نه. حاجی تنها بود منم موندم پیشش.
-باشه عیب نداره، بگیر بخواب. حتما اونم حالا حالا بیدار نمیشه. پس منم برم بیرون به چرخی بزنم و نون تازه هم بگیرم بیام.
-باشه عشقم، برو.…
رفتم اتاق حاجی یه سر بهش بزنم دیدم اونم کاملا لخته و غرق خواب. چشمم افتاد به کیرش و دیدم کیر نسبتا کوچیکی داره و تقریبا تیره و سیاه. حالت خوابیدهش نصف کیر من بود. آروم در اتاقش رو بستم و رفتم بیرون. پیاده تا نانوایی بیست دقیقه راه بود. قدم زنان رفتم و برگشتم. یادم نبود کلید ببرم و مجبور شدم زنگ بزنم که دیر در رو باز کردن و رفتم دیدم بیدار شدن و خانمم داشت لباس میپوشید. صبحونه خوردیم و حاجی گفت فردا اگه عصر بخوایم برگردیم میخوریم به ترافیک. امروز بجای فردا بریم سیزده به در کنیم و فردا صبح زود راه بیفتیم.
-درسته حاجی، فکر خوبیه.
-پس جمع کنید بریم جنگل. بذارید توی ماشین من.
-حاجی من چادر توی ماشینم هست که اگه بارون گرفت بریم داخلش.
-خوبه، اونم بزار توی ماشینم.
-بریم دریاچه ی حلیمه جان؟
-آره، هر جا شما دوست دارید بریم…
راه افتادیم و رفتیم کنار دریاچه. حاجی قلاب ماهی گیری داشت و نشستیم ماهی بگیریم. بماند هیچی نگرفتیم ولی من با قلاب سرگرم شده بودم و در آرامش نشسته بودم کنار آب و لذت میبردم. حاجی و خانمم هم کنار چادر مشغول صحبت و قلیون کشیدن بودن. از شانس آفتاب داغی هم بود و خانمم رفت داخل چادر که پوستش نسوزه. حاجی هم رفت پیشش و اونجا به قلیون کشیدن ادامه دادن. دیدم چند نفر دورتر از ما مشغول ماهی گیری هستن و گفتم من برم پیش اونا. شاید اونجا واسه ماهی گیری بهتر باشه. حاجی گفت باشه، برو ببینم امروز ناهار ماهی کباب میخوریم یا نه.
خندیدیم و راه افتادم رفتم. خلاصه بعد از یک ساعت صبر و با کمک طعمه ای که اون ماهیگیرها بهم دادن یه ماهی گرفتم و برگشتم پیش خانمم و حاجی. با خوشحالی از دور صداشون کردم و گفتم حاجی بیا آتیش رو راه بنداز. خانمم به حالت چهار دست و پا سرش رو از چادر داد بیرون و گفت ایول مسعود. برو از توی ماشین زغال ها رو بیار. ماهی رو گذاشتم کنار زیرانداز و رفتم از توی ماشین زغال بیارم که دیدم خانمم اومد بیرون و داشت تیشرت و شلوارش رو مرتب میکرد و گفت کاش دامن آورده بودم. گفتم چمدون رو آوردم و پشت ماشینه.
با خوشحالی رفت دامن برداشت و رفت توی چادر پوشیدش. حاجی هم داشت کمک من آتیش رو راه می انداخت و خلاصه ناهار رو زدیم و چند پیکی هم مشروب زدیم. بهار دوباره قلیون چاق کرد و رفت داخل چادر. منم نشستم جلوی درش و باهم قلیون میکشیدیم که حاجی رفت داخل چادر پشت خانمم دراز کشید. بهار گفت مسعود میتونی بازم ماهی بگیری؟ کبابش خیلی چسبید ولی کم بود.
-باشه عشقم، اصلا بیا باهم بریم.
-من میخوام قلیون بکشم. برو خودت بگیر.
حاجی: اگه خسته شدی من برم.
-نه
پروکسی پرسرعت وبدون قطعی میخوای اینجارو داشته باش:
@PingeProxy
@PingeProxy
کامبک نگار
#سفر #بکارت #دوست_پسر
سلام من نگارم ۲۲سالمه قدم۱۶۰ با اندام لاغر و پوستی سفید ، یه خواهر بزرگتر به اسم نگین دارم که ۲۵سالشه پدر و مادر ما جدا شدن و پدرم با حسابدارش ازدواج کرد و البته تو یه تصادف فوت کردند ، ارث میراثش به ما رسید با کمک عموم اول کار جلو می بردیم تا نگین طبق معمول طمع کرد و یه پسره سرش کلاه گذاشت همه چی بر باد رفته بود نمیخواستم همه چیم و ببازم برای جمع کردن گند خواهرم راهی نداشتم به هیچکسم اعتماد نداشتم تنها شانسم برای آیندهم بود ، سراغ اکس خواهرم رفتم که تو این کار تجربه داشت و باباش حداقل ۲۰لول از پدرم بالاتر بود با ترس و لرز بعد کاری که خواهرم باهاش کرد تماس گرفتم و یه قرار گذاشتم تا مسائل بتونم توضیح بدم راضیش کنم کمکم کنه ، نگین با کاراش کل خاندان و آشناهارو باهامون قطع ارتباط کرده بود و تمام پل هارو شکونده بود
خلاصش کنم بعد یه هفته بگیر و ببر و التماس و صبح تا شب چک کردن اسناد طبق توصیه چند نفر مجبور بودم یه سفر کاری برم چین ، باز میدونستم تنها نمیتونم با کلی التماس و قول و قرار مالی کوروش قبول کرد ، سوییت گرفته بودیم (دوتا اتاق کوچیک فقط برای تخت خواب و اویزون کردن لباس و یه جای کوچیک و تلویزیون یه سرویس مشترکم داشت) بعد چند روز من کلافه نشسته بودم فیلم میدیدم اشتها نداشتم سر شب بود که رفتم دوش انقدر بی حوصله بودم همونجوری از حموم اومدم گرفتم خوابیدم ، نمیدونم چقدر گذشته بود صدای در اومد دم در گفت من اومدم ، با خبر خوش ۔۔۔ انقدر حول شدم پریدم بیرون حواسم نبود به هیچی تنم نیست بغلش کردم تعجب کرده بود بعد۲۰ثانیه خودم آپدیت شدم چسبیده بودم به دیوار صورتمون ۱۰سانت فاصله نداشت بی اختیار دستامو که دور گردنش حلقه بود رفتم رو نوک انگشتای پام بوسیدمش بعد ۱۰ثانیه همراهی کرد کشون کشون با بوس و بغل رسیدم به کاناپه نشستم اون روبروم وایساده بود که زل زدم تو چشماش کمربندش وا کردم شورتش در اوردم کیرشو دستش گرفت (با دیدنش تعجب کردم ، من تاحالا سکس نداشتم اما دیده/شنیده بودم فکر نمیکردم به این کلفتی واقعی باشه درازیش تو دوتا دستم جا میشد و کلفتیش دور مشتم حلقه نمیشد) سرمو بوسید و دستشو گذاشت زیر چونم زد با کیرش رو لبم فهمیدم چی میخواد شروع کردم به خوردنش صورتم تو دستش سعی میکردم به بهترین حالت بخورم بعد یکم مشخص شد اذیت شده اومد چونمو بوسید و سینهم شروع به لیسیدن کرد حسابی خیس شده بودم ، رفت تا زیر نافم بعد پاهام و بوسید و وا کرد گذاشت رو شونهش داخل رونم گاز گرفت و یه لیس رو خط کصم زد آهی کشیدم و شروع به خوردن کرد بعد چند دقیقه از شدت شهوت ارضا شدم
پاهامو بالا گرفت و رو خط کصم عقب جلو میکرد با سوراخم کونم گاهی بازی میکرد من تو اوج خودم بودم که یهو درد عجیبی حس کردم خواستم تکون بخورم که محکم پاهامو گرفت بدنش روم مسلط کرد تکون نخورم داشت جیغ و اشکم در میومد که گفت یه نفس عمیق بکش نگهدار میگفتم تورو خدا۔۔۔گفت میگم گوش کن نفست نگهدار نگهداشتم یهو تا ته فرو کرد جیغی کشیدم شروع کرد عقب جلو کردن احساس میکردم کونم باز شده هیچ لذتی نداشت اما اون تو اوج لذتش بود یور شده بودم توم تلمبه میزد سوزش عجیبی داشت داشتم گریه میکردم که خم شد خط اشکم بوسید کیرش در اورد نگاهی به سوراخم کرد و محکم چند باری در کونم زد گفت حالا شد کل بدنم درد میکرد فکر میکردم تموم شده که پاهام گرفت کشوند کف زمین بلندم کرد بدنم رو مبل گذاشت زانوم رو زمین داگی شده بودم تقریبا دوباره داشت کیرشو خیس میکرد بهش میگفتم بسه اما کار خودشو میکرد اینبار کرد یه چی تو کونم حس میکردم بزرگتر بود فکر میکردم کیرشو داره عقب جلو میکنه که یه چی دم کصم حس کردم نمیدونستم داره چی میشه با تمام قدرت یهو حس کردم کل بدنم تیر میکشه نمیدونستم چیشده هم توی کصم هم کونم احساس سوزش میکردم
بعد چند دقیقه درد جاشو با لذت عوض کرد بعد حالا داشتم لذتم میبردم حس کردم یه چی از پشتم کف زمین روم افتاده بود پاهام دور کمرش حلقه شده بود با تمام وجود توم تلمبه میزد ، احساس لذت شدیدی داشتم ، پاهام جفت کرد دوباره بطری از رو میزد برداشت متوجه شدم چی بود توم ۔۔۔ دوباره بعد چند دقیقه از توم درآورد برگشتیم به پوزیشن قبلی و قلتی زدیم و کم کم من نشستم روش سعی میکردم بالا پایین کنم یهو از توم درآورد آبش ریخت شکمش و منم گرمای شدیدی تو وجودم کردم همزمان ارضا شده بودیم ، روش ولو شدم
بعد نیم ساعت سرم رو سینهش بود و دستش رو موم خواست بلند شه رفتم کنار متوجه سخت بودن حرکت برام شد و بغلم کرد منو با خودش برد زیر دوش چسبیده بودم رد خون کمی که بود و تمیز کردیم از پشت بغلم کرده بود زیر دوش بخاطر اختلاف قد رو گودی کمرم کیرش حس کردم و ۔۔ بعد خشک کردن سطحی دوباره برد منو رو تخت خودش گذاشت خوابید کنارم بغلم کرده بود ۔۔۔۔
صبح بیدار شدم علیرغم تجربه د
دوران جاهلیت
#خاطرات_نوجوانی #گی
با سلام به همه حسین هستم داستان واقعی هستش و مال دوران جوانی سر کوچه بودم دیدم فرزاد با زن و بچه داره میاد یه سلامی داد و رد شد من هنوز مجردم با ۴۵ سال سن ولی فرزاد قصه ما پسرش۱۵ سالش شده اون زمان که من ۲۲ سالم بود فرزاد ۱۸ سالش بود با یه کون گرد و بدن کم مو سفید و تودل برو بود محل ما اطراف تهران بود شهریار اون زمان پر باغ بود ویلاسازی نبود هنوز
من و چنتا از رفیق هام شکارچی بچه خوشگلا بودیم یکی رو با عرق یکی حموم عمومی یکی موتور سواری زوری و غیره شکار میکردیم و ترتیبش رو میدادیم هم کون رو میزدیم زمین هم که بعدا شاخ نشن چند بار این فرزاد رو میخواستیم گول بزنیم پا نمیداد وسطای تابستون بود با موتور با رفیقم مسعود سر کوچه بودیم آقا فرزاد با شلوار راحتی اومد سر کوچه اون کون خوشگلش از رو شلوار خودنمایی میکرد پیش خودم گفتم باید امروز اینو بکنم سلام داد یهکم حرف زد گفتم موتور سواری بلدی گفت نه ولی دوستدارم سوار شم گفتم میخوای یادت بدم گفت اره گفتم باشه عقب بشین بریم جای خلوت مسعود گفت من چی چشمک زدم گفتم سه تایی نمیشه بریم زود میایم گفت باشه رفتیم سمت باغ ها یه کم ترسید واستادم گفتم بشین جلو نشست منم از عقب چسبیدم بهش کیرم هم شق فهمید ولی به روی مبارک نیاورد هی خنگ بازی در میآورد تا یه کم تونست بره منم الکی تشویق حسابی خوشحال بود که تونسته بود یه کم یاد بگیره رفتیم دم موتور خونه یه آبی زدیم سر و رومون خنک شیم منم هی دست میزدم به کونش زیاد مقاومت نمیکرد منم هی جسورتر میشدم یه لحظه دستم رو کردم تو شلوارش که مقاومت کرد گفتم فرزاد یه حالی به من بده منم موتور رو قشنگ یادت میدم هی میگفت نه منم دستم رو دور گردنش انداختم که خرش کنم ولی قبول نمیکرد دیدم نه راضی نمیشه گفتم همینجا ولت میمیرم گفت برو گفتم یه لاپایی بده هم موتور سواری یادت میدم هم اگه یادگرفتی میدم هرجا خواستی بری گفت به یه شرط به کسی نگی منم از خدا خواسته قبول کردم لب ازش گرفتم چه حالی داد لبای سرخ دست انداختم تو شلوارش کون نرم و گرد بدون مو گفت اینجا نه بریم یه جا دیگه گفتم بریم خونه ما کسی نیست رفتیم خونه لختش کردم وای مو تو تنش قاچاق بود لامصب روغن زیتون ورداشتم ماساژ میدادم کارم رو خوب بلد بودم دمر خوابیده بود انگشتام رو روی بدنش با روغن حرکت میدادم قشنگ شل شده بود رو کونش زیاد مانور میدادم از نوک پاش تا گردن روغن میزدم خودمم لخت شدم بدنم رو میمالیدم بهش کیرم رو لای چاک کونش بالا پایین میکردم گرمی سوراخ قرمزش به ساق کیرم میخورد چند دقیقه همونجوری باهاش ور رفتم رو ابرا بود فقط روش نمیشد بگه بزن توش منم میدونستم ولی یواش یواش میرفتم جلو انگشت اشاره رو حسابی چرب کردم با سوراخش بازی میکردم ناله میکرد هیچ مقاومتی نداشت عین موم تو دستم بود شاید ۱۰ دقیقه سوراخش رو آماده کردم لاش رو باز میکردم روغن میرفتم توش دوانگشتی و سه انگشتی عقب جلو میکردم خودش گفت حسین کیرت رو بکن تو منتظر همین جمله بودم منم کردم تو البته یواش یواش تا دسته جا رفت گفتم قنبل کن حسابی کردمش اونم حال میکرد دیگه داشت آبم میومد با کیر کوچولوش بازی کردم اونم ارضا شد منم رفتم تو کونش نگه داشتم از حال رفته بود نمیتونست تکون بخوره بعد دو دقیقه بلند شدیم تمیز کردیم زدیم بیرون بهش گفتم تو که سوراخی نمیدادی چی شد خندید گفت تو استادی من قبلا به کسی دادم همون اول باتفاق خالی کرد تو کونم دردم گرفت ولی اگه همیشه اینطوری منو بکنی من حرفی ندارم فقط به کسی نگو آبروم نره بماند که سه نفره هم کردیم و راضی بود ولی بعد چند سال رفت سر کار و زن گرفت دیگه نشد که بکنیم فرزاد رو فقط میا یه سلام میده میره خیلی ساله
با تشکر که وقت گذاشتید
نوشته: حسین
@dastan_shabzadegan
کون دادن علی به بچه های شهوانی
#گی
سلام اسمم علی قد ۱۸۰وزن ۶۰ داستان سکس با بچه های شهوانی من تو بچه گی یبار زور گیر شدم کون دادم بعد اون دیگه این حس داشتم برا دادن ولی ترس اون روز تو وجودم بود تا با این سایت اشنا شدم با یکی اشنا شدم عکس فرستادیم برا هم اوکی کردیم قرار گزاشتیم پسره اومد سر قرار از دور دیدمش خودمو نشون ندادم احساس کردم همش دروغ گفته راجب سایزش قیافه اینا دل دل کردم زنگ زد جواب ندادم خواستم بیخیال شم دوباره زنگ زد جواب دادم رفتم پیشش سلام کردم نشستم تو ماشینش رفتیم خونش رسیدیم اونجا دیدم یه خونه خالی با چند تا مبل فرش موکت هم نداشت یه کم ترسیدم ولی چیزی نگفتم شروع کردیم لخت شدیم یه کم حال کردیم لب گرفتیم دستم بردم شورتش دراوردم دیدم کیرش بزرگ تر از اونی بود تو عکس ولی چون حشری بودم گفتم اشکال نداره تحملش میکنم یه کم با کیرش بازی کردم اونم فقط سیگار میکشید یه کم ساک زدم براش اونم انگشت کرد ه بود تو کونم ولی اصلا احساسی نبود داشتم ازیت میشدم حال نمیداد خودم دست به کار شدم نشستم رو کیرش میخورد به سوراخم حال میداد اومدم یه کم ژل زدم به کیرش و سوراخم نشستم روش داخل نمیرفت بزور فشار دادم یه کم رفت داشتم درد میکشیدم همونجوری موندم یه کم دردش زیاد بود یهو کمرم گرفت کشید سمت خودش تا ته رفت داخل هرچی زور زدم ولم نکرد واقعا درد داشتم چند دیقه همون حالت بودیم گردنمو میخورد هم درد بود هم استرس هم لزت بعدش شروع کرد تلمبه زدن من ناله میکردم ولی اون گوش نمیکرد فقط میکرد سوراخم داشت میسوخت که تلمبه هاش زیاد کرد بعد چند دیقه ابش اومد یه دیقه کیرش توکونم بود که درومد کونم پر اب شد رفتم دستشویی خودمو تمیز کردم سوراخم سه تا انگشت میرفت داخلش با اب سرد گرفتم روش یه کم دردش کم شد وقتی اومدم بیرون از دستشویی دیدم یه نفر دیگه تو خونه بود منو دید گفت سلام منم سلام کردم گفتم این کیه گفت دوستمه اینم میخواد بکنه گفتم اصلا فکرش نکن کونم پاره شده گفت بیا نگاش کنم نگاش کرد به دوستش گفت برا چی ازیتش کردی گفت نترس کیرم من کوچیکه گفتم واقعا نمیتونم درک میکنی گفت ببین در قفله گوشی مدارکت هم دست منه تا نکنم نمیری منم دیدم چاره نیست گفتم اگه دردم اومد ادامه نمیدی گفت باشه لخت شد دیدم کیرش واقعا باریک قلمی بود ولی دراز بود اومد سمتم منو از پشت بغل کرد کم با لپکونم ور رفت گفت داگی وایسا رو مبل داگی شدم اومد پشتم یه کم ژل زد به کیرش گذاشت دم سوراخم آروم فرستاد داخل درد نداشت ایندفه ولی کیرش میخوردم به شکمم شروع کرد تلمبه زدن تو مونم داشتم لزت میبردم که یه کم ژل زد به لپ کونم شروع کرد مالیدن کونم داشتم لذت میبردم واقعا کار بلد احساسی بود دوستش اومد جلو مبل وایساد کیرش اورد گفت برام ساک بزن حالم ازش بهم میخورد ولی مجبور بودم ساک زدم براش از عقب جلو کیر توم بود غرق لذت بودم که تلمبه هاش تند تر شد ابش اومد ریخت تو کونم پر آب شد افتاده بود روم که کیرش در اومد از تو کونم پسره که براش ساک میزدم اومد پشتم کیرش گذاشت دم سوراخم یه کم فرستاد داخل تا ته نمیکرد این دفعه آبش اومد تو کونم پر اب شده بود رفتم دستشوی ابش خالی کردم ولی کونم بی حس بود دیگه اومدم بیرون لباس پوشیدم رفتم ولی تا یه هفته کونم درد میکرد
نوشته: علی
@dastan_shabzadegan
ارباب و مادرش (۱)
#ارباب_و_برده #فتیش
سلام .من حامدم ۲۲ ساله اهل تهران .
سال پیش توی یک تصادف متاسفانه پدر و مادرم مُردن و من تنها شدم ولی چون ۱۸ سال رو رد کرده بودم نیازی به ولی نداشتم و تنها زندگی کردم .
خوشبختانه وضعمون هم خوب بود و پدرم مغازه داشت ،مغازشو اجاره دادم و نیازی به کار کردن نداشتم.
چند ماهی گذشته بود و احساس میکردم کم کم داره تنهایی اذیتم میکنه.
یه روز که میخواستم برم چیتگر که یه هوایی عوض کنم ، یه دختر رو دیدم که داشت میرفت طبقه بالا .
آشنا نبود واسه همین دنبالش رفتم ببینم کیه
صداش کردم ، وقتی منو دید وایساد تا رسیدم بهش
من ۲ تا پله پایین تر بودم
فرصت شد تا کامل نگاهش کنم . یه دختر حدودا ۲۵ ساله بود که هیکل کوچیکی داشت (سنش به قیافش نمیخورد) یه لباس تنگ پوشیده بود که سینه های خوش فرمش معلوم بود و روش یه مانتو باز و یه لگ سیاه جذب و از همه مهم تر یه نیم بوت جذاب .
خلاصه با هم حرف زدیم و فهمیدم دختر همسایه بالایی هست که تازه از ترکیه اومده و میخواد بمونه .
خلاصه بعد رفت بالا ولی یه حس جدید به من دست داده بود . از رفتن به چیتگر منصرف شدم و به خونه برگشتم
توی خونه همش به دختره فکر میکردم . وقتی باهاش حرف میزدم چون پایین تر بودم پاهاش بیشتر تو چشمم بود و تو خونه اون پاها و بوت های قشنگش
تو ذهنم بود .
اون روز تا شب تو گوگل در مورد حسم به پاهای دختره سرچ کردم و با فتیش و فمدام و ارباب برده
آشنا شدم .
شب که شد ساعت ۱ رفتم و از تو جا کفشی طبقه بالا
کفش های دختره رو برداشتم و آوردم پایین . کفشا تو دستم بود جلوی چشمم و قلبم داشت تند میزد
سریع شروع کردم لخت شدن و شروع کردم بو کردن و لیسیدن اون کفش ها و همزمان جق زدن .
بوت پای راست رو چسبوندم به دماغم و تند جق زدم تا آبم اومد
بعد نیم ساعت یه بار دیگه زدم و بردم کفشا رو انداختم جلوی در خونشون . (یادم نبود بوت ها تو جا کفشی بودن )
صبح شد ساعت ۱۰ رفتم نون بگیرم برای صبحانه که دیدم اونم با ساک ورزشی داره میره بیرون ، صداش کردم و گفتم خانوم دیروز اسمت رو یادت رفت بهم بگی گفت اسمم شیما هست اما تو باید چیز دیگه صدام کنی گفتم چرا؟ گفت صبح دیدم کفشام افتاده جلو در رفتم دوربین راه پله رو چک کردم دیدم تو برداشتی . من قرمز شدم .راست میگفت من یادم نبود که ساختمون دوربین داره .
گفت فعلا دارم میرم باشگاه ولی بعد باشگاه بهت زنگ میزنم بیای خونه ما که با هم حرف بزنیم . شمارمو زد تو گوشیش و رفت و منم نون گرفتم و رفتم صبحونه خوردم .
یه ربع بعدش ساعت ۱۱ گوشیم زنگ خورد جواب دادم دیدم شیماست گفتش بیا بالا رفتم بالا و دیدم رو مبل لم دادم و لباس های ورزشی هم تنش هست که حسابی عرق کرده . لباساش یه تیشرت نازک خیس عرق و یه لگ قرمز ورزشی و جوراب نایک ساق دار بود که عرقی بود.
گفت لخت شو و بیا جلو . لباس و شلوارو درآورد گفت شرتت هم درار با خجالت شرت هم در اوردم و رفتم جلو پاهاش و زانو زدم گفت آفرین پس برده ای که خودت زانو زدی من فیلمو که دیدم حدس زدم برده هم باشی گفتم بله یه چیزایی دیروز خوندم در موردش و یه حس هایی دارم . گفت پس از این به بعد بهم بگو ارباب یا ارباب شیما و من هم گفتم چشم ارباب . شیما خندید و گفت از صبح ورزش کردم و پاهام خسته هستش و پای راستش رو آورد جلو کرد تو دهنم و گفت نوک جورابم رو خیس کن و میک بزن
این کارو کردم و کاملا مزه عرق پاش اومد تو دهنم
و با پای چپش هم همین کارو کردم
بعد گفت جورابام رو در بیار و پاهامو لیس بزن و منم در اوردم و شروع کردم لیس زدن پاهای ارباب شیما
بعد نیم ساعت گفت بسه دیگه تا ۱۰ میشمارم جق میزنی و ارضا میشی روی جورابم و شروع کرد شمردن
به عدد ۷ که رسید ارضا شدم و آبم ریخت روی جوراب پای راستش بعد ارباب گفت حالا بزارش دهنت و آبت رو از جوراب میک بزن وگرنه تنبیه میشی . منم به گریه افتادم ولی مجبور بودم .
جوراب رو کردم توی دهنم و حسابی تمیزش کردم و آب خودم رو از جوراب عرقی ارباب خوردم
ارباب گفت برای امروز بسه لباس بپوش برو تا زنگ بزنم بهت که برنامه دارم برات .
گفتم راستی مادر پدرتون کجا هستن گفت ۳ روز پیش ویزا گرفتن یک ماه برن پیش داداشم که آلمانه و
از خونه ارباب اومدم بیرون و مستقیم رفتم حموم .
ادامه دارد…
نوشته: پسر خوب
@dastan_shabzadegan
و داریوش پارتنر همدیگه ایم و داریوش گفته که تو استخر یا وقتایی که حموم میره و میری پشتشو لیف میزنی بدنشو دید میزنی
پایان
نوشته: سینا۳۳
@dastan_shabzadegan
ن آهههه آههههه عجب بدنی داری آههههه آهههه آههههه سولمااز سولماز:ارشیا آیییی آهههههه. دستامو دور ساق پاش و جفت رونش چرخوندم قفل کردم سفت گرفتم تکون نخوره. شروع کردم محکم کوبیدن تو کس برای آب دادن. میکوبیدم توش بدون توقف اونم ناله میکرد سولماز:آههههه آههههه ارشیااا خدا ازت نگذره آروم آروم آروم آههههه وایسا آهههه من:آهههه یس آهههه یس آههههه زن خودمی آههههه آهههههههههههههههههه بیارش سولماز آهههه آهههه سولماز:ارشیا آخخخخ آییییی من:سولماز داره میاد آخخ داره میاد بگیرش بگیرش. محکم کوبوندم تو کس و ته کسش نگه داشتم ساق پاهاشو به دهنم گرفتم ارضا شدم. آبم همینطوری میپاچید بیرون. ۴ بار آبم پرتاب شد به بیرون خیلی حشری بودم کس استاد رو پر آب کردم. سولماز:آهههه آهههه نه نه آییی وایسا ارشیااا آهههه بسه آخخخ.
من:اوممم اوووههه اووووه یس فاک یس آههههه آههههه سولماااز آههههه اههههه. سولماز:آییی خدا بسه ارشیا آههههه وای پام آخخخ آهههه.
پاهاشو از وسط باز کردم خوابیدم روش. بی حال بی حال افتادم روش نفس نفس زدم. همینطوری روش افتاده بودم ۱۰ دقیقه تکون نمی خوردم. تا اینکه یه تکونی دادم به خودم یه ذره نوازش کردمش بوسش کردم رفتم کنار از روش. پاشد یه خورده نشست بعد رفت دستشویی. چند دقیقه بعد اومد لباس پوشید. بلند شدم بغلش کنم که مشت زد چند تا به من ولی محکم نبود فحشم میداد. منم خندیدم بغلش کردم ماچش کردم. یه خورده صحبت کردیم بعد خداحافظی و اونم رفت. من طبق روال پولشو میزدم به حساب که پیام داد برای چی پول میزنی منم گفتم کلاس داشتیم امروز خب درس دادی گفت خودتی عوضی منم فهمیدم چی میگه گفتم تسویه حساب کلاسای قبل بود باشه دیگه هر چی تو بگی.
ادامه دارد…
این یکی که نشد ولی از بعدی این آه و اوه رو حذف میکنم. بازم میگم نظر نمیخوام از کسی، نخون کون کش ، ولی حرف شما شنیده شد منم سعی میکنم حذف کنم برای شما جقی های عزیز.
نوشته: ارشیا
@dastan_shabzadegan
استاد دانشگاه من (۳)
#میلف #استاد #زن_شوهردار
...قسمت قبل
اون شب یخورده پی ام بازی کردیم بهش اطمینان می دادم که خبری نمیشه کسی نمی فهمه خیالت راحت. بیشتر حرف زدیم فهمیدم شوهرش جنوب کار میکنه ۲ ماه یکبار ۱۰ روز میاد این با دخترش زندگی میکنه.
هر روز میزاره مدرسه ۳ بار در هفته میاد دانشگاه تدریس. که ۴ روزشو میاد به من درس میده.
کلا دو روز باهاش حرف زدم که فردا نه پس فرداش کلاس داشت دانشگاه. اومد منم با اینکه کلاس نداشتم ولی رفتم فقط ببینمش. قبلش بهش اس ام اس دادم که دارم میرم خبر دادم بهش. بعد رفتم سر کلاس مهمان نشستم ۱۵ بعدش تموم کرد کلاسو. ۵ دقیقه بعدش بچه ها کامل رفتن بیرون من رفتیم پیشش سلام کردم که در رو نگاه کرد. درو رفتم بستم دوباره سلام کردم جواب داد من:سلام سولماز:سلام خوبی من:مرسی تو خوبی. دست دادیم منم دستشو گرفتم یه بوس کردم که خجالت کشید در رو نگاه کرد. من:خبری نیست رفتن همه تنها کلاس این طبقه ایم. سولماز:باشه خب بازم. من:میدونم اوکیه فقط دلتنگت بودم. سولماز:باشه مرسی. من:کجا میری؟ کلاس نداری که؟ سولماز:نه میرم خونه من:خونه چه خبره بیا یه کافه ببرمت حال کنی سولماز:نه دخترم ۶ تعطیل میشه باید برم سریع من:ساعت چنده؟ ۳ عه؟ خب بریم یه دوری بزنیم توهم کلاست با منه جا نمونه بعد برو سولماز:نه آخه من:نه آخه نداره پاشو بریم کلاسمون دیر میشه بیا. سولماز:کلاس داریم ؟ من:آره دیگه امروز کلاس داری با من، بیا اوکیه چیزی نمیشه تا خودت نخوای، بیا.
سولماز:باشه برو پس من بیام خودم کسی نبینه.
من:دم در منتظرم نپیچونی سولماز:برو میام خودم. من:نه با هم بریم. رفتم دم در وایسادم دیدم اومد بیرون منو دید. منم رفتم اونور تر وسط راه وایسادم کسی نبینه رفتم دور تر تو جای ماشین رو اونم سوار ماشین شد اومد. یه ترمز کرد منم سریع سوار شدم راه افتاد. از دانشگاه تا خونه ما راهی نیست اون هم فقط از دانشگاه تا خونش ۴۵ دقیقه راهه. رفتیم سریع دمه خونه ما سریع پیاده شدم درو باز کردم اونم پارک کرد اومد تو. آسانسور رو زدم سوار شدیم فقط تو آسانسور نگاهش میکردم حال میکردم عجب زن خوبیه. واقعا سن بالاها یه چیز دیگه ان. سولماز:چیه چیزی شده خیره شدی؟ من:هیچی فقط حسودیم میشه سولماز:به چی من:به همون. فهمید دارم شوهرشو میگم چیزی نگفت تا رسیدیم بالا رفتیم تو منم رفتم لباسامو عوض کردم اون تو سالن بود. دستامو اینارو شستم من:میخوای شما هم یه آب بزن به دستو صورتت. یه نگاه عجیب کرد بهم بعد پاشد رفت دستاشو شست اومد. رفتیم تو اتاق نشستم پشت کامپیوتر روشن کردم انتظار نداشت این کارو کنم نشست کنارم. بعد شروع کردیم کار کردن رو مباحث درس. داشت توضیح میداد میخواستم لباشو بخورم از بس که خوشگل بود لبای نسبتا کلفتی داشت. وایسادم تا یک ساعت گذشت یه آب خوردم اونم تعارف کردم خورد یه لیوان. بعد داشت توضیح میداد یک قسمتو که تموم شد و خواست یه نفسی بگیره. دستمو بردم گذاشتم روی رون پاش. یه ذره مالوندم اونم متوجه بود فقط نگام میکرد چیزی نمی گفت. آروم رفتم نزدیک تر روی همون صندلی خودش رفتم تو لباش شروع کردم خوردنشون. یه خورده که خوردم دست گذاشت روی سینم. بلند شدم دستشو گرفتم بلندش کردم آوردمش توی بغلم از کمر و کون گرفتمش محکم. بعد چسبوندمش به دیوار بردمش بالا و بلندش کردم. تو همون حالت لباشو میخوردم
بعد همینطوری ادامه دادم و لبو لوچه رو میک میزدم و گردنشو لیس قشنگ. البته زیاد نمی زاشت گردنشو بخورم جلومو میگرفت ولی کامر میکردم. گذاشتمش زمین شروع کردم لخت کردنش دکمه های مانتوشو باز کردم نفس نفس میزدم عجله داشتم انگار برای کردنش. مانتوشو درآوردم ، تی شرت خودمو کندم چسبیدم بهش لبو گردنو همه جا رو لیس زدم ، تاپش رو دادم بالا درآوردم سوتین رو با عجله باز کردم لای ممه هاش خودمو خفه کردم از بس خوردمو فشار دادم در حدی که آخش در اومد. در همون بین دکمه شلوار لی شو باز کردم و زیپشو دادم پایین شلوارو شرتشو با هم دادم پایین همون موقع. نشستم زمین شلوار شورتشو در آوردم ، بالا رو نگاه کردم چشم تو چشم بودیم اونم نفس هاش تند تند شده بود. دستامو بردم پشت و از باسن جفت لپای باسنش رو گرفتم رفتم وسط پاهاش و زیر کس رو یه لیس زدم. بعد شروع کردم خوردن کسش. یجوری میخوردم که انگار ارث خودمه. محکم گرفته بودمش و لیس میزدم و زبونمو میکردم تو همه جوره خلاصه میخوردم کسش رو. دستاش رو گذاشته بود روی سرم و بین موهام حرکت میداد. یه خورده که خوردم دیگه نتونستم تحمل کنم پاشدم وایسادم رو به روش. لباشو گرفتم به دهن و لب بازی کردم بعد آروم در گوشش گفتم “بشین”. بعد که یخورده لباشو خوردم دستمو گذاشتم روی شونش و یه کوچولو فشار دادم. خودش نشست روی زمین روی دو زانو. به رو به رو نگاه میکردم مستقیم به کیرم. اول حرکتی نمی کرد بعدش دستش رو آروم گرفتم گذاشتم روی کیرم که حلقه کرد دستشو و کیرم
مسافر خارجی (۲)
#سیاهپوست #مسافر
...قسمت قبل
سلام
من ندا م و ٢٧ سالمە
چند ماە پیش خاطره م رو براتون نوشتم که بیشترتون استقبال کردین برام نظر های قشنگی گذاشتین و بهم انرژی دادین.
الانم به خاطر شما ها خاطره جدیدم رو براتون تعریف میکنم و امیدوارم مثل دفعه پیش لذت ببرین.
بعد اون شب و بعد اینکه مسافرا به کشور خودشون برگشتن با یکیشون خیلی صمیمی شدم و ارتباطم رو باهاش قطع نکردم. هرچند شب یکبار باهاش تصویری تماس میگرفتم بعضی وقتا هام جلو دوربین براش لخت میشدم و اونم جق میزد.
هر روز بیشتر از دیروز دلم میخواست دوباره از نزدیک ببینمش و یه دل سیر بهش بدم ولی دوری نمیذاشت و من هر روز حشری تر میشدم. از اون روز بیشتر به خودم میرسیدم باشگاه میرفتم رژیم میگرفتم تا جلوش بهتر و خوشگلتر به نظر بیام.
تصویری حرف زدنامون ادامه داشت تا اینکه یه روز (یه ماه پیش)که زنگ زد گفت قراره به خاطرت بیام ایران و اینبار بیشتر پیشت میمونم و چون قراره تنها بیام. خیلی خوشحال شدم سرازپا نمیشناختم لحظه شماری میکردم که ببینمش.
چند روز که گذشت خبر داد که پرواز دارم و منم بهش گفتم میام فرودگاه دنبالت.
یه روز از اون چیزی که گفته بود زود تر اومده بود منم که واسه فرداش یه ویلا تو شمال رزرو کرده بودم.همون ویلای دفعه پیش.
رفتم دنبالش با اینکه رسیدم کنارش نمیتونستم به خاطر مردم بغلش کنم و ببوسمش نمی تونستم ببرمش اپارتمانم بردمش یه هتل و تا فردا صبحش تو کف کیر سیاهش مونده بودم و داشتم میمردم از حشریت
صبح که شد یه ارایش ساده کردم و به خودم رسیدم به درخواست خودشم یه ماشین اجاره کردم و رفتم دنبالش پیاده شدم که بشینه پشت فرمون اولش قبول نکرد ولی گفتم که واسه جاده برنامه دارم بشین پشت فرمون و تو رانندگی کن.
راه افتادیم قبل اینکه به جاده بیرون شهر برسیم یکی از دستاش همش روی کس و بین پاهام بود و همش با دست منو میمالید انقدر خوب که داشتم با همین حرکتشم ارضا میشدم. بیرون شهر که رسیدیم گفتم نوبتی هم باشه نوبته منه و به کمک خودش دکمه های شلوارشو باز کردم کیر شق شده و گنده و کلفتش که ماه ها انتظارشو میکشیدم اورم بیرون و بی مهابا سرم رو پایین بردم و شروع کردم به ساک زدن براش .هر کاری میکردم نمیتونستم ازش دل بکنم و چون شیشه ماشین هم دودی نبود نمیشد یه جا وایسیم و بشینم رو کیرش .
ولی خوبی که داشت این بود که دیگه جاده مثل دفعه پیش کسل کننده نبود.نزدیکای ظهر بود تو یه رستوران بین راهی وایسادیم غذامون رو خوردیم و بعد یکم استراحت دوباره راه افتادیم.
به نزدیکی ویلا که رسیدیم تصمیم گرفتیم اول بریم کنار دریا و شهر رو بگردیم و واسه شبم یکم خرت و پرت بخریم و بیرونم غذا بخوریم .
شب شد و برگشتیم و ویلا با اینکه خسته بودم اصلا به استراحت فکر نمیکردم همینکه در ویلارو بستیم رفتم جلوش وایسادم لبام رو گاز گرفتم یکم به روش خندیدم و فورا لبم رو گذاشتم روی لباش یجوری با دستای گندش کونم رو فشار داد که دردم گرفت ولی در عوض بیشتر حشریم کرد.
محکم با دوتا دستش بلندم کرد و رفتیم سمت اتاق خواب و همینجوری که میخواستم مثل وحشیا پرتم کرد رو تخت و خودش رو انداخت روم نفس نفس میزدم و میخندیدم و ا نم محکم و تند تند ازم لب میگرفت و گردنم رو می مکید و با یکی از دستاشم به جون کس و سینه هام افتاده بود.
همینجوری ادامه داد و کم کم و به نوبت لباسامون رو در آورده بودیم و لخت مادر زاد بودیم . با سر کچلش رفته بود بین دو پام یه جوری داشت کصم رو تند تند میخورد که ناله هام تو کل ویلا پیچیده بود و داشتم اوج لذت رو میبردم.زبونش از کیر بدتر بود جوری میکرد تو و در میاورد که دلم میخواست کل مدت فقط با زبود کصم رو لیس بزنه.
پا شد رفت اون ور تخت دراز کشید من رفتم با دوتا دستم کیرش رو گرفتم و اول یکم تف مالیدم بهش و با دست براش جق میزدم
بعد یکم با اشاره خودش دهنم رو بردم جلو و براش ساک زدم و تخماشم میزاشتم دهنم .وای که چقد خوب بود وای که ازش سیر نمیشدم.
کیرش رو از دهنم در آوردم رفتم جلو تر و لبام رو گذاشتم رو لباش دوباره لب میگرفتیم .با دستاش کیرش رو برد جلو کصم و آروم کرد توش .اولش آروم آروم تلمبه میزد بعد یواش یواش سرعتش رو بیشتر کرد با اینکه درد داشت خیلی ولی در عوض لذت میبردم. تو همین پوزیشن چند دقیقه ای بهش دادم تا اینکه آبش اومد و کلش رو ریخت تو کصم.یکم استراحت کردیم و رفتم کمی خودم رو شستم و تمیز کردم.فورا رفتم پیشش بغلش نشستم من هنوز ارضا نشده بود و اینم بهش گفتم که گفت عجله نکن من خسته نمیشم بعد چند ماه نیومدم که کارم تو چند دقیقه تموم بشه.
بعد چند دقیقه دوباره شروع کردیم این بار منو به جلو خوابوند و کونمو یکم کشید جلو و شروع کرد به خوردن کصم. لامصب تو هر پوزیشن یه جوری میخورد که میگفتم قرار نیست دیگه از این بهتر باشه ولی هر بار بیشتر سورپرایز میشدم. خودشو کشید جلو و
کادوهای دخترم (4)
#سکس_گروهی #ضربدری
...قسمت قبل
آقا سروش خیلی کیرشو تکون نمیداد تو کونم، منم خیلی خودمو تکون نمیدادم که درد نکشم چون کیرش کلفت بود، اما سامان داشت با نهایت قدرت ته کوس من کیرشو میکوبید، صدای خوردن تخماش به کوسم از شدت محکم زدن میومد، موهامو با دستاش گرفته بود و نگام میکرد میگفت جون کوس بده به دامادت، میکرد منو محکم میکرد …. داشتم از حال میرفتم که یهو کیرشو کشید بیرون و گذاشت دهنم گفت بیا کیر دامادتو با طعم کوست مزه کن، حتی جون نداشتم براش بخورم و خودش جلو عقب میکرد تو دهنم، آقا سروش به مریم گفت دخترم بیا واسه مامانت بخور جون نداره، مریم اومد شروع کرد به خوردن کوس و چوچولم، کیر سامان ته گلوم بود و کیر باباش تو کونم، نمیدونم چه لذتی میخواد از این بالاتر باشه ولی هیچ وقت فکر نمیکردم دخترم برام بخوره، مریم با جون و دلش داشت کوسمو چوچولمو میخورد، دستشو گرفتم دستمو گرفت یه لحظه گره زدیم دستامونو به هم و نگام کرد که کیر سامانش دهنم بود و بهم گفت الهی قربونت برم مامان قشنگم و به خوردن کوسم ادامه داد، دستمو میکشیدم تو موهای مریم و نازش میکردم، آقا سروش سینه هامو میمالید و سامان موهامو گرفته بود کیرشو تو دهنم جلو عقب میکرد، آقا سروش به مریم گفت کیرمو در بیار بخور بعد بذار تو کوس مامانت، مریم اطاعت کرد کیر آقا سروشو درآورد از کونمو شروع کرد به خوردنش، مریم زبونشو اینبار کشید به سوراخ کونمو شروع کرد کونمو لیس زدن و بوسیدن وای که چقدر دخترمو دوست داشتم چقدر کاراش بهم مزه میداد و برام قشنگ بود الهی قربونش برم چقدر با عشق منو میخورد بعد کیر آقا سروشو کرد تو کوسم، کیر کلفتش کوسمو باز کرد که تا اومدم ناله کنم سامان کیرشو محکم فشار داد ته گلوم که نزدیک بود بالا بیارم، چند دقیقه اینجوری کردنم و بعد انداختنم رو تخت رفتن سراغ مریم، این بار سامان رو تخت بود و مریم نشست رو کیرش با کون و آقا سروش کیرشو کرد تو دهن مریم، آقا سروش به من گفت بلند شو کوس دخترتو بخور زن، حتی جون نداشتم بگم چشم خودمو کشوندم تا کوس مریمو شروع کردم به لیس زدن کوسش و چوچول دخترم، چه کوس خوشگل و خوشمزه ای داشت اصلا دقت نکرده بودم، چه چیزی ساخته بودم سامان حق داشت دیوونه این کوس باشه واقعا جذاب بود، سامان داشت کیرشو تو کون مریم جلو عقب میکرد و من داشتم کوس دخترمو میک میزدم، آقا سروش هم داشت کیر ته گلوی دخترم میکرد، سامان بهم گفت کیرمو در بیار بخور منیژه، کیرشو درآوردمو شروع کردم خوردن و وسط خوردن کیر سامان زبون به سوراخ کون قرمز مریم میزدمو میخوردمش براش الهی قربونش برم چقدر کونش قرمز شده بود، کیر سامانو گذاشتم رو سوراخ کوس مریمو فشار دادم داخل، مریم یه وای مامان گفتو کوسش جا باز کرد دور کیر سامان، سامان گفت مریم بچرخ رو کیرم ببینم صورتتو، بعد به من گفت منیژه با کوس بیا بشین رو لبام که مریم بتونه لباتو ببوسه، با خستگی و پاهای لرزون بلند شدم نشستم رو صورت سامان جوری که کوسم افتاد رو لباش که تا زبونشو کرد تو کوسم گفت جون چه کوس آبداری منیژه و منم گفتم جون مال خودته، مریم سینه هاشو چسبوند به سینه هامو نگام کرد، وای چه عشقی تو نگاه مریم بود بهم گفت قربونت برم مامان قشنگمو شروع کرد لبامو عاشقونه بوسیدن و سینه هاشو به سینه هام میمالید، منم همراهی کردم دستامونو تو موهای هم کرده بودیم مادر و دختری داشتیم لبای همو میبوسیدیم و میک میزدیم، تو حال و دیوونگی خودم بودم که یهو آقا سروش کیرشو آورد کنار صورتمونو گفت باهم کیر و خایه های منو بخورید حالا، مریم رفت سراغ خایه هاشو منم شروع کردم کیرشو میک زدن، حالا مادر دختری داشتیم کیر و خایه میخوردیم، چه کارایی که باهم نکرده بودیم اون روز، سامان از زیر کوسم گفت بسه بلند بشین نوبت بابامه بکنه، آقا سروش دراز کشید رو تخت و بهم گفت بیا بشین رو کیرم جنده خانوم، با کوس نشستم رو کیر کلفتش و یه آه از ته جونم کشیدم، مریم رفت با کوس نشست رو صورت آقا سروش و سامان اومد کیرشو گذاشت جلومون، این بار من رفتم سراغ خایه های سامان و مریم داشت کیر میخورد، وای چه لذتی داشت سکسامون بعد سال ها دیوونگیو حس کردم با تمام وجودم، بعد چند دقیقه کوس دادنم و خایه خوردن آقا سروش گفت بلند شو جنده و رو زانوهات بشین، اطاعت کردمو مریم هم نشست رو زانوهاش، سامان اومد جلوی صورت من و آقا سروش جلوی صورت مریم، پدر و پسری شروع کردن کیراشونو مالیدن و ما هم تخماشونو ماساژ میدادیم، اول داد سامان در اومد و آب داغشو پاشید رو صورت و تو دهن من بعد داد آقا سروش در اومد و آبشو پاشید رو صورت و تو دهن مریم، من که از خستگی افتادم زمین و آب سامان رو صورت و تو دهنم بود، مریم با جون و دل آب آقا سروشو میک زد و اومد صورت منم لیس زد و آب سامانشم خورد و بهم گفت آب سامان چطوره مامان؟ دهنمو بستمو قورتش دادم گفتم نمیدونم مامان خی
خواهرزن پرادعا
#خواهرزن
سلام دوستان من کوروش هستم بلد نیستم داستان بنویسم ذهنم انقدر که جق زدم مخدوش شده تا حالا کس ندیدم آدم کسخلی هستم و هر چیزی که اون دسته از دوستانی که داستانها را می خونن و فاز ادم مثبت بر میدارن و انواع و اقسام فحش ها را میدن برای اونها گفتم خوب دوست من تو که غیرتی بیجا میکنی میای تو سایت شهوانی
سلامی دوباره به عزیزان حشری سایت شهوانی
کوروش هستم ۳۷ ساله ۱۶ ساله ازدواج کردم اوایل ازدواجم کلا فکرم درگیر کار بود استه میرفتم استه میومدم زیاد حواسم نبود به اطرافم صب ساعت ۶ مغازمو باز میکردم ساعت ۱۱ می بستم تا یه ۱۲ سالی از ازدواجم گذشت یروز خواهر خانمم (راستی همیشه با پریناز خواهر خانمم دعوا داشتم سر این که دستی پول میگرفت و برای پس دادنش دیوونم میکرد تا برگردونه یه شوهر بی بخار هم داشت که دیگه بدتر سال به۱۲ ماه من و پریناز قهر بودیم خانمم هم میگفت نده بهش مگه کرم داری در ضمن دادی بهش به من ربطی نداره
حق نداری به من بگی پشت دستمو داغ کردم ولی دوباره دلم نمیومد کارشو راه نندازم خدا شاهده نه بخاطر چیزی اصلا ربطی نداشت چه داداش خودم و چه برادر خانمم و کلا فامیل دلم نمیومد اگر میشد کاری راه بندازم و بتونم چه اقتصادی و چه کلا بدون اقتصادی دلم نمیومد راه شون نندازم تقریبا همه خوش حساب بودن جز باجناقم که همیشه پشت پریناز قایم میشد منم لجم می گرفت حتی یه تشکر خشک خالی هم نمیکردن ولی چون خودم از راه انداختن کارشون لذت می بردم و آرامش میگرفتم دوباره راه می انداختم کارشونو)
یروز بعد ۱۰ سال پری خونمون بود دیدم وای چقد این دخی خوش هیکل زیاد قیافه نداشت ولی عاشق هیکلش شدم و گذشت .
سال ۹۷ خانمم حامله بود و پری با من قهر بود ولی برای کمک به افی خانمم تقریبا ۴ روز هفته خونمون بود یروز از سر کار اومدم صدا زدم کسی خونه نبود فقط دیدم افی حمومه گفتم عجب خریه این پریناز حالا که باید این بشر خونه باشه نیست شاید بحثشون شده طبق معمول گفتم بیخیال حالا خودم میرم میشورمش لباساما کندم رفتم دم در حموم در زدم چفت در حموم خراب بود باز شد حتی شورتمو کندم
رفتم تو وای انگار که برق بگیرتم دیدم پریناز زیره دوشه
توان اینکه تکون بخورمو نداشتم خشکم زده بود از ترس پرینازم بدتر از من همینطور به ت ت پ ته افتادم و میگفتم پ پ پری بخ بخدا دا فک کر کردم افسا افسانه تو حمونه و یسری حرفای دیگه که اصلا یادم نی اونم بدتر از من فقط یه دستشو گذاشته بود جلوی سینش و یه دستشو جلوی کسش یواش اومدم برم بیرون که همچین لیز خوردم که با سر افتادم کف حموم که صدای سرم گف گوم زیاد دردم نگرفت ولی پریناز هول کرد و اومد جلو ببینه چی شدم منم حالا دیگه خودمو زدم به فیلم بازی کردن و شروع کردم
گفتم پری بخدا نمیدونستم حرفمو قطع کرد و گف
بابا ول کن فهمیدم سرت چی شد همینطوری که دستم زیر دو پاش بود فرصتو غنیمت شمردم و اوردم بالا دستمو که قشنگ بین قنبلاش و کسش کشیدم قشنگ برق تو چشمای جفتمون مثل رعدو برق بود خدا وکیلی
دیگه پری گفت تکون نخور تا سرتو بمالم گفتم نه حالا مامانت و افسانه میان راستی چرا کسی خونه نی منم گول همین خونه نبودن کسیو خوردم که پری حرفمو قطع کرد و گف افی یه کوچولو دلش درد گرفت زنگ زدیم بهت جواب ندادی منم یه اسنپ گرفتم با مامان و جمال (برادر خانمم)رفتن بیمارستان یه کم هول کردم که ادامه داد نه نگران نشو بچت مثل خودت خیلی شیطونه . که من از این حرفش خیلی خوشم اومد
انگار قند تو دلم آب شد گفتم به شیطنت خالش که نمیرسه نمیدونم چی شد دستم دیگه مال خودم نبود
شروع کرد دستمو میگم کون پری رو ماساژ دادن و ضربان قلبم مثه چی میزد پیش خودم گفتم حالا میزنه زیر گوشم و یه تف میندازه تو صورتم میگه خاک تو سرت و زنگ میزنه به افی و همه چی رو میگه ۳۰ ثانیه خیلی غیر قابل وصفه هم تو اوج لذت بودم هم تو اوج
ترس ۳۰ ثانیه چشممان دوخته شده بود به هم و هیچ حرفی رد و بدل نشد یواش یواش دیدم دستم داره از اب پری پر میشه و از خجالت چه من و چه اون سرخ شده بودم ولی تا حالا همچین لذت همراه با ترسی را تجربه نکرده بود تقریبا یخمون آب شد و رومون باز شد من گفتم پری اجازه هست اونم با صدای لرزون گف اجازه منم دست تو شوهرخواهرم داداشی جونم
به جان خودم تا اینو گفت مثل این گشنه ها افتادم به خوردن گردنش تا حشری ترش کنم من انقد میخورم دخترا را تا به حد جنون برسونم پارتنر مو تا خودش به بکن منو همینم شد یه ۱۵ الی ۲۰ دقیقه از نوک پاش تا کون و کس خلاصه همه جاشو خوردم فقط آب بود که میومرد سریع من دوش گرفتم و اومدم بیرون و پری هم همینطور اومد بیرون بدون معطلی زنگ زد به افی تا امار بگیره که خوشبختانه تازه داروخانه بودند و تا خانه هم یه ۲۰ دقیقه بود و تازه گرفتن اسنپ
که شروع کردم حرف زدن با هم ولی روم نمیشد تو روش نگاه کنم
تحقیر کردن دوستم و کردن مادرش (۲)
#تحقیر #گی
...قسمت قبل
قسمت دوم
بعد از آن روز که تونستم دوستم را بکنم هر روز با خودم کافه و رستوران میبردم و خرجش میکردم و بهش پول میدادم. اونم چون بیکار بودن و پول نداشت به کونی بودن راضی شده بود. تو ماشین برام ساک میزد ، میرفتیم طبیعت گردی اونجا میکردم و هر موقع که خونه اشون خالی بود تو خانه.
بعد از اولین بار که تو خونه اشون کردم (قسمت اول) ، آبم را تو کونش خالی کرده بودم . حس عالی داشت محکم گرفتمش کیرم را تا ته کردم و تا آخرین قطره کونش را پر کردم. بعد از اینکه ازم جدا شد با عصبانیت و ناراحتی نگام میکرد. عذرخواهی کردم و قبل از اینکه چیزی بگه گفتم برو حمام بعدش میریم کافه اسپرسو و بعدش فست فود میخوریم. چیزی نگفت و با ناراحتی رفت.
از کون کردن زیاد لذت نبرده بودم ولی ارگاسم خوبی رو تجربه کرده بود. تا دوستم حموم بود سریع رفتم اتاق مامانش و دنبال شورت و سوتین هاش گشتم. همه شورت هاش یه مدل بود . طبیعی بود زنی که چند سال هست شوهرش فوت کرده و خودش هم دوست پسر نداره ست فانتزی نداشته باشه. به هر حال با شورت هاش حال کردم ، اونایی که نامرتب بودن ازشون عکس گرفتم و بوش کردم. قبلا گفتم که از بچگی فتیش شورت داشتم و شورت زنهای فامیل را بو کردم مال اونا اکثر کثیف بود و بوی بدی میداد ولی شورت های مامان دوستم بوش عالی بود و دوباره تصمیمم قطعی شد که هر جور شده بکنمش.
بعد از چند بار سکس با دوستم و عادت دادن اون به کون دادن رفتم چند روزی میشد که سکس نداشتیم و این بار خودش گفت که کلا بدنمون شیو کردم کونم یه تار مو هم نداره بیا منو بکن. راستش دیگه با کون کردن حال نمی کردم و این را تو خونه اشون بهش گفتم و گفتم که از این به بعد دیگه این کار برام هیجان نداره و نمیخوام. میدونست که اگه نده خبری هم از پول نیست از یه طرف هم به کونی بودن و پول مفت عادت کرده بود. اصرار کرد و گفت که من بخاطرت کل بدنمو شیو کردم و شلوارشو کشید پایین و قمبل کرد . انصافا چیز خوبی شده بود کونش هم که بزرگ بود یه لحظه سست شدم ولی فرصت را مناسب دیدم که نقشه هام را عملی کنم. اول جوری حرف زدم که انگار نمیخوام ولی بعدش یه شرط گذاشتم. با کنجکاوی پرسید چیه؟ بهش گفتم که باید موقع سکس لباس زنانه بپوشه. خیلی سریع جواب داد انتظارش را نداشتم. قبول کرد و گفت حله این بار بکن ، پول میدی دفعه بعد از آنلاین شاپ هر لباسی که خواستی سفارش میدم بیاد میپوشم. گفتم نه من همین الان میخوام . گفت الان از کجا لباس بیارم. گفتم لباس مامانتو بپوش اندامتان هم که مثل همه . خیلی رک قبول نکرد. با عصبانیت گفت میدونی که رو مامانم غیرتی ام چطور همچین چیزی ازم میخوایی؟! خیلی رک بود اصرار کردن من نتیجه نمیداد پس بهش گفتم: مامانتو نمیخوام که بکنم ( موقع شنیدن کلمه بکنم باز چشاشو خون گرفت) فقط لباسشو میپوشی بعد میگذاری سر جاش ولی بهت قول میدم اگه اگه این کار برام بکنی منم برات دوست دختر پیدا میکنم . یه لحظه تو فکر فرو رفت و سریع گفتم حتی خرجشان را هم میدم با هم میریم بیرون و شاید منم با دوستش دوست شدم. قبول کرد و گفتم بریم لباس های مامانتو نشونم بده بگم کدومش را بپوشی. یه شورت سفید با طرح گل های کوچک رنگارنگ دادم بپوشه با سوتین کرمی رنگ و جوراب شلوار سفید و دامن. وقتی که پوشید تا به صورتش نگاه نکرده بودم فکر میکردم واقعا یه زن جلومه. یه زن گوشتی. نشستم رو مبل و اومد نشست رو پاهام با کونش از روی شورت بازی میکردم و بعد مدتی جوراب شلوار رو از تنش درآوردم و خود، رفتم پشتش و شورت را کمی کنار دادم و شروع کرد، به کردنش زیاد طول نکشید که آبم تو کمرش خالی کردم و مقداری هم رو سوتین ولی بهش نگفتم. سوتین را باز کردم و نذاشتم ببینه و لباس ها رو بردم که بذارم سر جاش اونم شورت را گذاشت تو کمد.
یکی از فانتزی هام را عملی کرده بودم و حالا باید به فکر کردن مامانش میشدم. بهش گفتم نظرت چیه تا مامانت بیاد فیلم ببینیم بعد اونم با خودمون ببریم رستوران. گفت چی تو فکرته؟ نکنه به مامانم نقشه کشیدی. گفتم نه بابا اگه منم بخوام میدونم مامانت عمرا راضی بشه منم نمیتونم کاری کنم.
قبول کرد.
زنگ زد به مامانش خبر داد که دوستم اینجاست بیا آماده شو میخوایم ببریم رستوران. صداش تو اسپیکر بود و میشنیدم. گفت من میام غذا آماده میکنم لازم نیست بریم بیرون هزینه بشه. دوستم گفت دیره تا بیایی و شام آماده کنی. هم مهمون حسامیم. گفت نه زشته و من شروع کردم به صحبت کردن و راضی اش کردم و گفت دارم میام خونه.
دراز کشیدیم داشتیم فیلم میدیدیم و منم با کونش بازی میکردم و سوراخش انگشت میکردم وقتش بود که بازی را شروع کنم. جسارت مو جمع کردم و رفتم از کوله ای که با خودم آورده بود یه گوشی اپل آیفون درآوردم و گفتم که اینو برات خریدم از خوشحالی میخواست بیاد ماچم کنه ولی گفتم شرط داره . من