جستوجوی داستان: @NewStorysBot حرفی سخنی داشتی:
ما هم راست شده مطمئن شدم نيما هم حشري شده. منم سري از رو شلوار كيرشو گرفتم تنظيمش كردم و بشوخي گفت نيما خجالت بكش انگار تا حالا كس نديده ايا و ايني كه ديد ميزني زنمه ديوث نه كس پولي و هدا با يه اخم و خنده كوسن كنار شو انداخت سمت من گفت بي غيرت كثافت و معلوم از كار و حرفم بدش نیومده و نيما رو ديدم چهرش از خجالت سرخ شده. منم بش گفتم راحت باش شوخي كردم. و دوباره به شوخي گفتم اصلا فك كن زن خودته هر چقدر دوست داري ديد بزن. هدا بازم داد زد گفت محمد بسه بي حيا و يه وقت ديدي زنش شدم و سه تايي خنديديم. نيما هم فهميد جو اينجوريه و بهم گفت محمد؛ منم گفتم جانم. اونم گفت ولي بدون شوخي خوشبحالت زن و خوشگل و خوش هيكلي داري. منم گفتم قابل شما رو نداره اونم گفت نوش جون صاحبش و دوتايي خنديديم. هدا گفت چيه چي ميگين با هم ميخندين بگين ما هم بخنديم. گفتم اگه بگيم كه اين دفعه جرمون ميدي دوباره من و نيما خنديديم. اونم حمله كرد سمتمون كه به شوخي بزنمون و منم در حاليكه بصورت لميده افتاده بودم رو مبل هدا رو كشوندم سمت خودم و دستاشو گرفت كه نزنه منو و در حاليكه ميخنديدم يه دستمو بردم زير دامنشو كس هدا رو از روي شورت ماليدم كه حس كردم هدا حشري شده و از قبلش هم كسش خيس بود معلوم بود از حرفاي ما و نگاههاي نيما بهش حشري شده و كسش آبدار شده. در حاليكه مثلا سعي ميكرد منو بزنه منم كسشو ميماليدم و اونم ديگه زياد زور نميزد منو بزنه ولي الكي فاز زدن گرفته بود كه مثلا داره منو ميزنه ولي حسابي حشري بود و چشماش خمار شده بود. يه لحظه نشست روم، طوري كه كسش روي كير راست شدم بود و كسش رو روي كيرم ميماليد خيره شد تو چشمام و بي هوا صورتشو اوردم سمت و شروع كرد به خودن لبام و منم مشغول شدم و نيما كه پشت هدا بود داشت با تعجب و شهوت ظاهرا مارو نگاه میکرد البته من نمي ديدمش ولي معلوم بود كه داره مارو نگاه ميكنه. منم در حاليکه لب و گوش هدا رو كه نقطه حساسش بود میخوردم دستمو بردم زير دامن و كونش رو ميماليدم و اروم دامنشو دادم كون هدا لخت با يه شورت لامبادا كه نخش لاي كونش بود جلوي چشم نيما بود. خيلي دوست داشتم نيما رو ميديم كه داره چيكار ميكنه. همونطور كه لب هدا رو ميخوردم و كون هدا رو ميماليدم اروم انگشتمو بردم از پشت سمت كس هدا و از بغل شورت آروم كردم تو كسش و هدا از شهوت لرزيد معلوم بود ديگه واسش مهم نيست داره جلوي نيما داريم با هم سكس ميكنيم و فكر كنم خوششم اومده بود. قسمت جلوي دامن هدا كه بين منو هدا گير بود رو دادم بالا و اروم سعي كردم شلوارم رو بدم پائين تا بتونم كيرم در بياد و بذارم تو كس هدا. هدا هم كه متوجه شد كمكم كرد شورت و شلوارمو با هم يكم داد پائين و بعدش يه لحظه روشو كرد نيما رو ديدم و بعد برگشت سمت من و كيرمو اروم كرد تو كسش و دوبار شروع كرد لبامو و خوردن و منم لباشو خوردن و ازش پرسيدم نيما چيكار داشت ميكرد نگاه ميكرد؟ گفت ميخواي بدوني؟ گفتم آره. گفت كيرشو در آورده بود و داشت ميماليد و منو ديد برگشتم سريع كرد تو شلوارش. و منم بش يه چشمكي زدم يعني راحت باش و بعدش روم مشغول بالا و پائين كردن شد و جلوي نيما راحت ناله ميكرد و ديگه واسش مهم نبود داره جلوي نيما باهام سكس ميكنه. نيما رو صدا زدم نيما اومد سمتم. گفتم هدا رو دوست داري. گفت راستش اره خيلي. گفتم لخت شو. گفت چي؟!!! گفتم لخت شو و راحت باش. نيما هم لباساشو در آورد و لخت شد و كيرشم راست شده و شروع كرد ماليدن كيرش جلومون و هدا با خماري كيرشو مي ديد. گفتم بيا هدا رو ببوس. اونم اومد سمت هدا و صورتشو نزديك هدا كرد و هدا رو بوسيد و هدا هم نيما رو بوسيد و بعد لباشو چسبوند به لباي نيما و دوتايي شروع كردن به خوردن لباي همديگه. هدا هم همچنان رو كيرم بالا و پائين ميكرد. منم زيپ بلوز هدا رو باز كردم لباس هدا رو در آوردم و حالا هدا جلومون بالا تنش لخت بود. سينه هاي هدا رو گفتم دستم و میخوردم بعد از مدتي دستمو بردم سمت كير نيما و شروع كردم به ماليدن كيرش. بعد کشوندم سمت خودم كنار مبل رو زانوش حالت ايستاده قرار گرفت طوري كه كيرش سمت صورتم بود و صورت نيما هم سمت صورت هدا بود كه داشتن از همديگه لب ميگرفتن. منم سرمو سمت كير نيما كردم و شروع كردم به ليس زدن كير و تخماي نيما و بعد كيرشو كردم تو دهنم و شروع كردم به مكيدن و با يه دستم سينه هاي هدا رو ميماليدم. خيلي حال ميداد تجربه جالبي بود چون نيما هم خيلي خوشگل بود و خوردن كيرش بهم لذت میداد. دستاي نيما رو موقع خوردن كيرش بردم سمت هدا كه با سينش بازي كنه. منم كير نيما رو خوردم تا اينكه آبش در اومد و هدا متوجه شد لبشو چسبوند به دهنم اب نيما رو كه ريخت تو دهنم مكيد و قورت داد. آخه هدا خيلي دوست داشت آب كير بخوره. بعد سرش برد سمت كير نيما و شروع كرد به خوردن كير نيما. و نيما هم با س
Читать полностью…عد تا ته هل داد داخل.یه اخ کشیدم اون دو نفرم که تو پذیرایی نشسته بودن فهمیدن کیرشو کرده توم.بعد این عوضی دو دقه مهلت نداد من به خودم بیام.شرو کرد پشت سر هم تلمبه زدن.یجور با سرعت تلمبه میزد منکه معمولا تو سکس زیاد صدام درنمیاد صدام اتاقو برداشته بود.هی میگفم اخخ تروخدا اروم تر.مگ میفهمید بدتر تلمبه میزد.حالت قمبل کونمو دادم بالاتر پاهامم اع درد میچسبوندم به هم .هادی داشت عرق میریخت ولی بازم شرو کرد. رفته رفته سوراخم جا باز کرد دردش کمتر بود ولی خب تلمبه هاش باسنمو میلرزوند میکوبید به کونم.همه جوره داشتم پاره میشدم.وسط سکسم هی می پرسید اونطور ک میگفتم هستم یا نه.منم که صدام بزور در میومد زیر فشار میگفتم اره هسی.
بدجور دیر انزال بودش نیم ساعت تلمبه میزد هر وقت عرقاش زیاد میشدن در میاورد و دوباره شروع کرد به تلمبه زدن.منم با اینکه خسته بودم داشتم حال میکردم همچین سکسی میخواسم.بکن منو محکم تر .میخواسم ببینم کدوممون آخر از رو میره. با ضربه های کیر و خایه هاش باسنم میلرزید فقط.هیچی مث یه سکس خشن و سرعتی به آدم حال نمیده.پوزیشن عوض نکردیم همون حالت مونده بودم تا آقا از تلمبه هاش سیر شه که بعد چند دقیقه ابش اومد و ریخت تو کاندوم.منم عین مرده افتادم زمین دمر شدم .دیدم کیرشو داره میماله به پاهام و ساق پاهام فقط تعریف میکنه.بعد مثل اینکه از اون دو تا مرد لاتی که بیرون بودن یکیش رفته بود اون واقعا مهمون بودش البته دیدن بدن مام نصیبش شد.ولی اصل کاری آن یکی بودش که انگار هادی منو واس اون جور کرده بود.هادی یکم حرف زد تا راضیم کنه با اونم سکس کنم.من واقعا خسته بودم بعد ی ساعت سکس هارد .گفتم بمونه یکم بعد.ولی قبول نکرد مث اینکه رفیقش بدجور داغ کرده بود.هادی لباساشو پوشید رفت بیرون.یکم بعد رفیق هادی اومد.اونو چون هادیم بهش داداش میگفت کلا نفهمیدم تا اخر اسمش چیه.حالا یه اسمی واسش میزاریم مثلا حسن.اون مدت که دمر خوابیده بودمو خسته بودم با خودم فک میکردم این وقت شب اینجا تو محله ای که اصلا نمیشناسمش چه غلطی میکنم.بعد که حسن اومد تو دید لخت افتادم زمین.لباساشو کلا در اورد اومد از رو کمد وازلیین و برداره که کیرشو نگاه میکردم.کیرش نسبتا کلفت بودش اما حالت نیمه شق داش.بهش گفتم اگه میشه یکم بعد شروع کنه کونم درد میکنه.اونم زیاد مثل هادی اهل سکس خشن نبود از رفتاراش معلوم بود عاطفی دوست داره.قبول کرد نشست پیشم اسممو پرسید و اینا چنتا سوال دیگه همزمان کونمو با بدنم میمالید.رفتم بغلش همونطور که منو میمالید و دستش تو سوراخم بود واسش ساک زدم خایه هاشو لیس میزدم کیرشو میکردم تو دهنم.کم کم داشم حشری میشدم که ازش خواسم شرو کنه.دراز کشیدم پاهامو وا کردم انداختم رو شونه هاش.اونم کمی ازم لب گرف سوراخمو چربش کرد البته هادی کصکش اینقد تلمبه زده بود همینطوریم هل میداد میرف داخل.کیرشو تنظیم کرد رو سوراخم و همینطور ک لبامو میخورد کیرشو کرد تو.منم دستامو انداخته بودم دور بدن عضله ایش.یلحظه فک کردم شوهرمه.وقتی میکرد منو چشام به پاهای سفیدم میوفتاد که رو شونه هاشه.یکم بعد منو برگردوند دمر خوابوند اومد روم.از شونه هامو گوشام میبوسید.خوابید روم .با بدنش کون نرممو ماساژ میداد تا اینکه دوباره کیرشو کرد تو یکم اروم تلمبه زد.ولی کیرش نسبت به هادی کلفت تر بود مخصوصا تو حالت دمر درد داشت.
هادی وسطا میومد اتاق مارو نگاه میکرد میرفت.اتاق بودنی استرس میگرفتم که نکنه ازمون فیلم بگیره از اون بعید نبود.از حسن خواست بلند شه و رو به دیوار سرپا منو بکنه تا منم بتونم ارضا شم.اونم فقط کون خوش فرم مو میمالید منم حال میکردم.منو چسبوند به دیوار و بعد چن دقه که کیرش توم بود ارضا شدم اونم همزمان ارضا شد .بعد هادی مدام تعریف میکرد بش حال کردی چی واست جور کردم.منم بالاخره از اون اتاقی که ۳ ساعت درست گاییدن منو اونجا در اومدم بیرون.حسن یه جایی کار داشت یکم بعد رف.ولی هادی نذاشت من برم گف دیه ۳ صبه کجا میری.من تا صب موندم اونجا با هادی یه راند دیگم رفتیم که دومیش دیه تا زور داشت گایید.این بشر حشریتش نمیخوابید.اگه میموندم خونش دوروزم پشت سر هم میکرد.فردا صبحش لباسامو پوشیدمو برگشتم خونه.بعد اون چنباری زنگ زد ولی بخاطر کاری ک اون دفعه کرد جواب ندادم بهش.نمیدونم قرارم با ممد قراره به اینجاها بکشه.بازم اگه بخواین و حمایت کنین از خاطرات سکسایی که داشم یا قراره داشه باشم میگم.
نوشته: Horney boy
@dastan_shabzadegan
بود من که با ناخن مصنوعی هام نمیتونستم تمیز کنم بو برده بودی هم تو هم توله هات که صبح بی صدا در رفته بودین!
باید جارو بکشم؟؟ شیشه پاک کنم؟ ده مدل غذا برای خاندان تو دوستات درست کنم؟
که چی؟ که من زن زندگی ام؟ پس مرد زندگی من کجاست؟
اگه من زن زندگی ،ام پس اون یکی دیگه چیه؟ اگه من زن زندگیم؟ پس چرا تنهام؟
من زن کدام زندگی ام؟
اگه اون زن . اون زن یک روز جای من کار کنه بچه بزرگ کنه باز هم بوی خوب میده؟ بازم حال داره ست بپوشه؟ وقت میکنه بره ارایشگاه؟
من باید چه کنم؟ من با این دستها چه کار کنم؟ وقتی موهامو بشورم تو یه دوش هول هولکی کی برام سشوار میکشه؟ کی پولشو میده؟
من با این دستها و این مو ها به بن بست خوردم این ،زندگی این تخت خواب تنهایی نیازی به زیبایی
نداره!
زیبایی برای همون زنه که هفته ای یکی دوبار میبینیش و با هم خوشین این زندگی نیاز به آشپز ،داره نیاز به بشور و بساب داره نیاز به کلفت ،داره که جلوت غذا بزاره شکمتو سیر کنه!
چایی بزاره که خستگی کثافت کاریت در بره! حموم رو برق بندازه تا عطر کثافت اونو از تنت
بشوره
این زندگی فاضلاب کثافت کاریه توئه
که بیای انرژی بگیری و بری پیش اون تخلیه کنی؛ خیالت راحت باشه بچه هات با ارامش بزرگ میشن و آخرش یکی بشن لنگه خودت
صدای ماشینت ،اومد چراغو خاموش کردم پریدم تو تخت خواب پتو رو کشیدم روی سرم
دنیا رو ببین کثافت کاری رو تو کردی من خودمو قایم میکنم
اومدی تو هال قلبم تند میزد تو دلم گفتم خدایا خدایا!نیاد تو!
نیومدی
خدا دلش به بیچارگی من سوخت
من باید چیکار کنم؟
بیام و تو صورتت فریاد بکشم؟ فحش بدم؟ !نمیتونم گریم میگیره و میشم یه زن ضعيف لعنتی! نه تلویزیون روشن میکنی و نه سراغ یخچال میری
تو هم میفهمی چیزی عادی نیست
اصلا خبرای بد زود میرسن حتی قبل اینکه کسی بگه از در و دیوار میان سراغ آدم
این خاصیت فاجعه ست شاید اون زن تو ماشین نشست و گفت وای چه زنهای زشتی پیدا میشن زنه تو مغازه بوی سبزی و پیاز میداد!
شاید اونجا شک کردی که اون زن من باشم شاید مادرت زنگ زد و گفت که زنت بچه ها رو انداخته و رفته خونه !ننش و اونجا تو شک کردی شاید پسرت بهت زنگ زدو گفت ناهار پیتزا خوردیم
تازه مامان یه دونه کامل خورد و تو شک کردی شاید اومدی خونه ودیدی شام نیست! چای نیست وزنت که بوی پیاز میده ننشسته سریال ابکی ترکی نگاه کنه و تو شک کردی؟
نمیدونم
بزار فکرت مشغول شه!
شایدم داری به اون زن فکر میکنی
منو گذاشتی یه طرف ،مغزت اونو گذاشتی اون ور مغزت و مقایسه میکنی؟
فکر میکنی از کجای شکم من بزنی تا واسش عطر پاریسی بخری؟!
به لباس خوابش فکر میکنی و به شورت های پاره من ؟!
فکر میکنی کاش امشب پیشش میموندی؟
دوباره حالم بهم میخوره
خدایا خدايا الان نه
حتما فکر کردی دو روز گریه میکنم خوب میشم من و تو که رابطه جنسی نداریم که نگران قهرم باشی دیگه اینقدر بدجنس نیستم که به بچه هات نرسم
هه !!!
کور خوندی
حتما فکر کردی من چقدر بدبختو بی غرورم که حتی یه شب قهر نکردم برم خونه ننم یا شاید فکر کردی زرنگم و سیاست دارم و عرصه رو خالی نکردم!
لابد ازین به بعد باید بیشتر تلاش کنم تا تو رو سمت خودم بکشم؟!
واسه سیر کردن خودم و آرامش بچه هات حرفی نزنم؟!
نمی دونم چی فکر کردی؟
هنوز خودمم نمیدونم چه کار کنم
به آشپزخانه کثیف خیره میشم
زنگ درو میزنن
مادرته !!!
نمیدونستم چه کار کنم درو وا کنم یا نه؟!
به آینه نگاه کردم موهام به طرف ریخته بود چه
خوش حالت شده بود!
گفتم حالا که اومده ،فضولی بزار خوب فضولی کنه!
رژ قرمز ،زدم درو وا کردم و نشستم رو مبل لخ لخ کنان داشت چهار تا پله رو میومد بالا مثلا پا درد داره حتی نرفتم استقبالش
پامو انداختم رو پام و سفت نشستم دستامم گذاشته بودم رو پاهام
درو باز کرد!
احتمالا یه لحظه منو نشناخت!
یهو به خودش اومد و گفت وااااااای ناهید جون چه خوشگل شدی؟!!!
خوب کاری کردی واااای
ای و وای هاش تموم شد من سلامم بهش نکردم
نشست کنارم
گفت خوبی؟ دیروز نگرانت شدم
:گفتم چرا نگران شدی؟
گفت اخه… هممم اخه بچه هارو تنها فرستادی خونه
ما … مادرت طوریش شده؟
گفتم نه رفتم سر بزنم!
ساکت شد
دوباره گفت خوب کاری کردی به خودت برس
چیزی نگفتم دیگه داشت منو مقصر اعلام میکرد
نوشته: Mhrsl
@dastan_shabzadegan
ی ب سوراخم بزنه کیرشو روی سوراخم گذاشت و شروع کرد ب فرو کردنش
حس تازه و جدیدی بود
زمین تا آسمون با خیار فرق میکرد
نرم بود و حسابی داغ
خیلی زیاد داغ بود
جوری که حس کردم اتیش ب سوراخم گذاشتن و لذت باور نکردنی بهم میداد
اون لحظه میفهمیدم چرا نگین عاشق کیره
با یکم فشار سعی داشت سر کیرشو وارد کنه
سر کیرش ب شدت کلفت بود و حسابی داشت دردم میومد
جوری که صورتمو بهم فشرده بودم و فقط دلم میخواست زودتر دردش تمام بشه
ولی دردش خیلی بیشتر شد جورک ی نفس عمیق کشیدم و سرمو دادم بالا و گفتم نمیتونم بسه
ولی مریم اهمیت نداد و بالاخره سرشو فرو کرد
و درد یه خورده کم شد و میشد تحمل کرد
وقتی سر کیرشو وارد کرد
مریم خیلی بلند گفت
جووووون کون تنگ به این میگن
من ک از شدت درد
سرمم درد گرفته بود ولی با این حرفش حشری میشدم
اروم شروع کرد ب تلمبه زدن
و من هرچی از لذت داغی کیر بگم کم گفتم
یکی از بهترین و عالی ترین لحظه های عمرم بود
داغی کیرشو روی دیواره های سوراخم حس میکردم
سوراخم ب شدت داغ بود و سوزش داشتم و قسمت تعجب آور اینکه
اون سوزش بهم لذت میداد
کسایی ک تجربه داشتن میدونن
سوزشی که از کلفتی کیرش میبردم لذت زیادی بهم میداد
از شدت لذت فقط نفسامو عمیق تر کرده بود و چشامو بهم فشار میداد و کل تمرکزم روی کیر مریم بود
مریم حسابی کونمو سفت گرفته بود و خیلی اروم و حرفه ای سعی میکرد بیشتر بهم فرو کنه
همون زمان متوجه ی دستای گرمی روی کیرم شدم که اروم میمالوندش
متوجه شدم که نگینه
راستشو بگم کیرم به شدت تحریک شده بود توی اون لحظه
نمیدونم چقدر گذشت یا چقد از کیرشو بهم فرو کرده بود
ولی ی لحظه متوجه مکث شدم
و مریم سرشو آورد نزدیک گوشم و گفت هر وقت ابت میخواست بیاد بهم بگو
میخواستم بگم باش
ک کیرشو یکم کشید عقب و دوباره محکم فرو گرد
ی آه بلند کشیدم و گفتم باش
دستای نگین جدا شد و متوجه دست مریم روی کیرم شدم
سرعت تلمبه ها متوسط بود و بیشتر انگار تمرکزش روی مالیدن کیرم بود
کیرمو سفت سفت گرفته بود و
حالت جق عقب جلو میکرد
کارشو واقعا بلد بود
از شدت لذت دیگه جلو خودمو نگرفتم و واضح ناله میکردم
نگینم ک داشت کمرو ماساژ میداد و دستشو تا پشت گردنم میاورد و قربون صدقم میرفت
حس خوبی بود و بهم عشق میداد
چند دقیقه ای تو کونم تلمبه میزد و کیرمو حسابی میمالوند
کم کم داشتم متوجه حس ارضا میشدم
ولی راهی برای اینکه نزارم بیاد نبود
از طرفیم دلم میخواست زودتر ب اوج لذت برسم
خودمو سفت کردم تا زودتر به حس ارضا برسم و تاثیرم داشت و بالاخره حس ارضا برام اومد
بلند گفتم آبم داره میاد
و چشامو محکم بستم
مریم ک انگار ی ادم دیگه شده بود کیرشو تا جایی ک تونست بهم فرو کرد و
اون لحظه سر کیرمو گرفت و ناحییه حساسی ک زیر سر کیرم بود رو میمالوند
قطره به قطره ابی ک ازم خارج شد رو با تمام وجودم حس کردم
لذتش ب قدری بالا بود ک از ارضام اولمم مطمئنم بیشتر آبم اومد
فقط آه میکشیدم و مریم با تمام قدرتش کیرمو گرفته بود و نگینم ناخوناشو روی کمرم میکشید
هرچی بگم از لذت این حس
کم گفتم
دیگه جونی برام نمونده بود
همون حالت روی شکم خوابیدم و کیر مریم از کون جدا شد
سر درد خفیفی داشتم و سوراخ کونم داغ بود و سوزش زیادی داشت
بدنم کوفته بود و حس پوچی و خالی بودن داشتم…
فقط یکی از دستای مریم رو روی کونم حس میکردم
و دستای نگینم روی کمرم ک اروم ناخوناشو میکشید
حس خوبی داشتم
لذت زیادی برده بودم
توی حال خودم بودم ک چنتا ناله عمیق از مریم شنیدم
نمیدونستم پشتم چ خبره و نای بلند شدن نداشتم ولی
مایع داغی رو روی کونم حس کردم
و مایه بعدی ک بلافاصله روی کمرم خالی شد
و متوجه شدم ک مریمم ارضا شده
آبش خیلی زیاد و هرچی می ریخت روی کونم تمام نمیشد و
اگر بخوام بگم
چیزی هست ک از کیرش داغ تر باشه مطمئنا آبش بود
ب قدری داغ و زیاد بود ک عرق کردم و حجم داغی زیادی رو روی کونم و گودی کمرم حس میکردم
و مریم بلافاصله بعد از آخرین قطره آبش کامل روم خوابید
وزن زیادی نداشت و تحملش برام خیلی راحت بود
هر دومون خیس عرق بودیم بدنامون داغ
کیر مریم ک حسابی کوچیک شده بود و لای کونم حسش میکردم و حس خوبی داشت
دلم میخواست اون لحظه فیس نگینو ببینم ولی نا نداشتم ک چشامو باز کنم!
ادامه دارد
نوشته: reza
@dastan_shabzadegan
رین بود این دختر
میتونم قسم بخورم شیرین تر و جذاب تر از این آدم تو عمرم ندیده بودم
یه بوس از روی شرت به کیرم زد و هی روی رونم و روی کیرمو میبوسید و دستاشو روی رونم میمالوند
این کارش باعث شد حس عمیقی از شهوت وارد بدنم بشه و ناخواسته یه آه کشیدم
همون زمان نگین رو دیدم ک رفته بود پشت مریم و شرت مشکیو درآورده بود
و هی دستشو رو کون مریم میکشید و اسپنک میزد
با اینکه کونش کوچیک بود و عضله ای داشت
ولی صدای اسپنکا و اون حجم از سفیدی که از اون زاویه میدیدم بهم لذت میداد
بعد از چند ثانیه ک تو اون حالت بودیم مریم دو طرف کش شرتمو گرفت و کشید پایین
خودمو یکم از زمین جدا کردم و پاهامو به طرفش کشیدم که راحت دراره ولی شرتمو که به زیر زانوهام رسوند به طرف بالا فشار داد و پاهامو داد بالا
و پایین تخمامو آروم کرد تو دهنش و یه میک عمیق زد
وای خدا نمیتونم توصیفش کنم که چقدر حالت خوب و لذت بخشی بود
ناخودآگاه چشامو بستم و ی آه عمیق کشیدم
تخمامو خیلی محکم و سرعتی میک میزد و لذت و شهوت مثل چی بهم وارد میشد!
بخاطر اینکه کیرم جمع شده بود و لای رونم بود حتی حس ارضاهم برام اومد
دستمو بردم سمت سرش گفتم بسه ولی انگار هدفش ارضا کردن من بود
اهمیتی نداد و یکی از دستاشو از زیر زانوم برداشت و از بالا اورد رو سر کیرم
میتونست تو اون حالت بماله
چون سر کیرم بین رونام قفل بود و از طرفی کوچیک شده بود
واس همین از بالا فقط انگشتاشو زیر سر کیرم گذاشته بود و فشار میداد
واقعا نمیتونستم تحمل کنم یه آه بلند کشیدم و گفتم بسه لطفا
ولی حس کردم فشارش روی کیرم بیشتر شد و شروع کرد به لیس زدن تخمام
دیه چشامو بستم و هی تلاش میکردم ک ابم نیاد ولی حس ارضا اومد
اون لحظه نمیدونم از خجالت بود یه لبخند زدم و گفتم نگین آبم اومد…
چشامو بهم فشار دادم و انگشتای پامو سفت کردم و هر قطره که از کیرم میومد رو حس میکرد
نگین که مات و با تعجب نگام میکرد و تعجب کرده بود ک اینقدر زود آبم اومده( دیر ارضا نیستم ولی زود ارضا هم نیستم)
مریم لباشو از تخمام جدا کرد ولی پاهامو گفت بالا بگیرم
همون لحظه نگین چندتا دستمال آورد تا آبم که ریخته بود رو شکمم و لای پا رو تمیز کنه
واقعا نا نداشتم با اینکه هیچ کاری نکرده بودم ولی چنان ارضای شدید و لذت بخشی بود ک انگاری یه سکس عمیق کرده بودم
نگین دستمالو اورد و روی شکممو پاک میکرد یه نگاه بهم کرد و گفت خیلی زود اومد عجیبه!
یه پوزخند زدم و گفتم خودمم باورم نمیشه که یه دفعه هی مایه خنک رو روی سوراخ کونم حس کردم
ناخودآگاه یه آه کشیدم
مریم یه مایع خنک به سوراخم زده بود و با انگشتش میمالوند
حس خوبی داشت مخصوصا توی اون لحظه ک بدنم مثل آتیش بود و ی مایه خنک و سرد رو به سوراخم زده بود
کیرم اون لحظه خوابیده بود و اندازه ی خرما شده بود ولی با این کار مریم میشد یه لذتایی برد
مریم انگشتشو روی سوراخم میمالوند و آروم می خواست فرو کنه
منم چشامو بسته بودم و خودمو شل گرفتم تا انگشتش راحت وارد باشه
لامصب موقع مالوندن سوراخم نفسای داغشو به تخمام و کیرم میداد
و بعد متوجه شدم که زبونشو روی سوراخم میکشه
لذت میبردم ولی تاثیر زیادی روم نداشت چون به این کار عادت داشتم
فقط تنها فرقی که داشت این بود که زبونش واقعا داغ بود
به قدری داغ بود ک میتونستم حسش کنم روی سوراخم(درحالتی که خودم بدنم داغ بود)
چشام همچنان بسته بود و سعی داشتم و میخواستم ک زودتر کیرم سیخ بشه
میخواستم دستمو ببرم سمت کیرم که مریم نزاشت و خودش سر کیرمو گرفت و شروع به مالیدنش کرد
البته که فقط اون لحظه یه سر ازش مونده بود
تنها بدی که کیرم داره اینکه موقع خواب به شدت کوچیک میشه نمیدونم چرا ولی میشه اندازه یه خرما
اینو بارها از نگین شنیدم که راجبش بهم میگه…
خلاصه
مالیده شدن کیرم توسط مریم حس خوبی داشت و کم گم داشت جون میگرفت که متوجه مکث و کم شدن سرعت لیسیدن مریم و مالوندمش شدم
چشمامو باز کردم
دیدم نگین پشت سرشه و خودشو عقب جلو میکنه
اول فکر کردم ادا در میاره ولی بعد که دقت کردم دیدم خیاری ک باهاش منو میکنه رو حالا داره کون مریمو میگاد
و باز چشامو بستم
چند لحظه ای تو همون حالت بودیم که مریم ازم جدا شد و می خواست بلند بشه
سریع چشمامو باز کردم و فقط نگاهم روی مریم بود و میخواستم ببینم چی لاپاش داره
وقتی کامل ایستاد برا چند لحظه دهنم باز موند
یه کیر سفید صورتی
همیشه فکر میکردم رنگ کیرم خیلی روشنه تا اینکه اینو دیدم…
کیرش بلند بود خیلی از مال من بلندتر بود ولی بدنه لاغری داشت و برعکس بدنش سر کیرش بود که خیلی کلفت بود…!!
قشنگ میشد تفاوت رو دید…
با اینکه تا اون لحظه تجربه نداشتم ولی واقعا از کیرش خوشم اومده بود
کیر تمیز خوش فرمی بود بدون یه مو یا ی جوش…
من که مات کیرش بودم ولی اون شروع کرد به درآوردن سوتینش و نگینم که همچنان پشتش بو
لذت های پنهان (۱)
#آنال #شیمیل #تریسام
ن همیشه آرزوی ی زندگی منحصر به فرد رو داشتم
زندگی که دغدغه ای درباره همسرت نداشته باشی، وقتی پاتو از خونه میزاری بیرون خیالت از همه چیز راحت باشه،
داستان من و نگین از دانشگاه شروع شد
ترم سه بودم، یعنی یک سالی از شروع دانشگاهم میگذشت که با نگین آشنا شدم
ی دختر با تموم مشخصاتی ک من میخواستم
ی دختر کامل و ایده آل برای زندگی و آینده
از اون دسته پسرا نبودم و نیستم ک بخوام برای استفاده و گذروندن وقت با کسی در ارتباط باشم
خلاصه که منو نگین پنج سالی باهم بودیم و توی سن 25 سالگی عقد و یک سال بعدش عروسی والان سه سالی هست که زن و شوهر هستیم
من اواخر 29 سالگی هستم و نگین اواخر 27
من ب شدت حشری و داغ هستم
جوری که اولوتیم تو زندگی سکس هستش
و شانس خوبی که دارم اینکه نگین از من بدتره
ی دختر فوق حشری، جوری هستش که گاهی وقتا شک میکنم هورمون جنسیش استروژن باشه
میتونم بگم از من حشری تر و خیل خیلی داغ تره
خلاصه
زندگی جنسی ما توی لول بالایی هستش جوری که تموم فانتزی هایی ک داریم رو انجام میدیم تموم کارایی ک برای لذت بخش تر کردن ی رابطه میشه انجام داد رو ما اجرا کردیم
و
من واقعا خوشحالم که میتونم این همه حس و لذت رو تجربه کنم
همیشه قبل سکس عشق بازی طولانی انجام میدیم یا پورن میبینم یا شاهد عشوه و دلبری های نگین با کاستوم های فانتزی ک داره هستم
از نگین بخوام بگم: رنگ پوستش سبزه گندمی،قد متوسط تقریبا 163،2، موهاش مشکی اندامش تقریبا خوبه یعنی لاغر نیست و تپلم نی یه چیزی بین این دوتا
انگشتای دست و پاش کشیدس و یکم شکم موقع نشستن داره
و سینش که کاملا صافه😅 نمیشه اسمشو گذاشت ممه درولی برعکس
کون گوشتی و پهنی داره
کونش تیز و رو به بیرون نیست
از نظر عرضی پهنه
و رون و ساق پاش به کونش میاد
و صورتش که کشیده و روباهی و چشای خوشگل و سکسی داره
از خودم بخوام بگم اسمم رضا، پوستم سفیده ولی ی جوری که نوک سینم و کیرم یکم رنگ کالباسی داره
قدم 178 و باشگاه میرم ولی در حدی نیست ک کاملا عضلانی باشم و فقط در حدی ک زیر لباس بدنم خوبه و کلی بگم ی بدن ایده آل معمولی
کیرم
سایز 15 زیاد کشیده نیست ولی ب شدت کلفته…
همونطور ک گفتم من و نگین سکس رو اولویت میدونیم و هر فانتزی و کار یک باعث لذت بشه رو انجام میدیم
به لطف نگین و انگشت کردناش موقع سکس
و
لیسیدن سوراخ کونم
میشه گفت ی مدت از طریق کون تحریک میشدم و همین تحریکا و لذتا و کرم ریختنای نگین ب جایی رسید که نگین با ی خیار کوجیک فرو میکرد ب کونم…
بعد از ی مدت ب حدی رسیده بود ک هم با سکس کردن ارضا میشدم و هم با فرو شدن خیار به کونم
و نگینم هردفعه حرکت جدیدی میزد ک دیگه خیارو میگرفت جلو کصش و پشت من می نشست و حالت تلمبه زدن خودشو عقب جلو میکرد
ایرادی در این کار نمی دیدم و نمی بینم بالاخره هر کس یه فانتزی داره و با تجربه کردن ی سری کارا به ی سری حسا و پوزیشنا علاقه مند میشه
من هیچوقت تجربه اینکه مفعول باشم رو نداشتم…
به لطف نگین اینو تجربه کردم و ازش لذت میبرم
داستان:
نگین مدتی بود که قبل از سکس پورن های شیمیل(دوجسنه) میدید و خیلی هم با این کار تحریک میشد
محتوای فیلم
شیمیلی بود ک مرد و زن رو باهم میکرد
و نگین از دیدن این فیلما خیلی لذت میبرد و گه گاهی با خنده و ب شوخی میگفت که دلش میخواد سکس با دوجنسه رو تجربه کنه
من نه خوشم میومد از این نوع پورن ن حرف نگین رو جدی گرفتم
چون نگین برعکس خونه که خیلی حشری و سکسی و بی حیا هست
بیرون خونه ی دختر کم رو خجالتی آرومه و تنها دوستش ی دختری به نام سمیرا ک همسن خودشه و مطلقس و طبقه بالا زندگی میکنه
و با شناختی که از نگین طی این چند سال دارم میدونم که هرچیزی رو بخواد ب دوستش میگه
ولی راجب مسائل جنسی و زناشویی صحبتی نمیکنه
خلاصه گذشت و نگین روز ب روز بیشتر از فیلمای پورن شیمیل میدید و جوری شده بود ک موقع سکس وقتی میکردمش دائم میگفت دلم میخواد زیر شیمیل باشم و این صحبتا…
ی شب گفت اگر کسی باشه قبول میکنی ک باهاش سکس داشته باشیم؟
منم ک مطمعن بودم همچین چیزایی توی کشور ما وجود نداره، واقعانم دیدگاهم همین بود چون ندیده بودم ن از کسی شنیده بودم
گفتم آره چرا که نه
یکم جدی تر شد و گفت رضا یعنی اره؟؟
ی پوزخند زدم و گفتم تو پیدا کن
سکسم میکنیم
ی نگاه جدی کرد و گفت خب باشه…
حدود یک هفته تا ده روز گذشت و نگین با خوشحالی و هیجان اومد سمتم و گفت رضا پیدا کردم!
منم که کلا قضیه رو یادم رفته بود
با خنده گفتم چیو عزیزم؟
گفت شیمیل!!
اون لحظه واقعا حرفی واسه گفتن نداشتم
چون وجود دوجنسه و شیمیل رو توی ایران ی چیز غیر ممکن میدونستم چون ندیده بودم نه شنیده بودم از کسی
گوشیو گذاشتم کنار و با تعجب گفتم
نگین شوخی میکنی؟
لبخندشو بیشتر کرد و دستاشو بهم گره زد و گفت دروغم چیه عزیزم؟
قراره ی سکس داغ سه نفره داشته باشیم
یکم ع
حسابی پرم کرد عالی بودی ولی من سیر نشدما حواست باشه ها من بازم میخوام
مهران. چقدر شما خواهرا شهوتی هستین
هما. کیر خوب نیست. هستا سخت گیر میاد
هانیه همچنان داشت تلمبه میزد
هانیه هم لرزید ارضا شد افتاد بغلم
دوتایی رو بازوهام خوابیدن کلی نازم کردن بوسیدنم و دوتایی داشتن کیرم میمالیدن
هما. مهران
مهران. جانم هما جان
هما. من دوست دارم داگی منو بکنی
هانیه. منم میخوام
مهران. کسی از نمیپرسه چی میخوام
هما. اون که معلومه همه مردا یه چیز میخوان اونم کونه
مهران. با ذوق خنده احسنت قربون آدم چیز فهم
هانیه. حالا کی خواست بده الکی خوش نباش
هما. اگه بتونی امشب این خارش منو این شهوت منو خاموش کنی قول میدم بهت فردا بهت کونم بدم
هانیه. میتونی بدی یا نه قول الکی ندی
مهران. لابد میتونه بده دیگه تو چیکارش داری
دوتایی قمبل کنی میخوام با هم بکونمتون
دوتا کون و بدن شبیه هم کونای درشتی دارن از هما شروع کردم کس هما رو هم با دست ورزش دادم یه بیست دقیقه داگی کردمشون و هر دوتا رو ارضا کردم البته اونا هم خیلی کمک کردن
نفس زنان افتادم رو تخت اشاره کردم که بخورین برام دوتای افتادن رو کیرم حسابی ساک زدن برام داشتم حال میکردم خدایی رو ابرا بودم باز هما نشست رو کیرم تند تند شروع کرد به تلمبه زدن یه چند دقیقه تلمبه زد دیدم خسته شده برش گردوندم پاهاش گذاشتم رو شونه هام و شروع کردم به تلمبه زدن هما داشت از ته گلوش ناله میکرد زوزه میکشید منم دیدم خیلی شهوتیه بی رحمی براش تلمبه زدم چشماش درشت کرد بود از بی رحمی تلمبه زدن من و داشت ناله میکرد کم کم چشماش رفت بالا و از خود بی خود شد ارضا شد بی حال افتاد رو تخت
دیدم هانیه هم همین مدلی خوابیده که یعنی بیا بکن توش اونم به همین شکل گاییدم هما هم اومد کمکم دوتای هم رمان با هم ارضا شدیم آبم ریختم رو سینه های هانیه
هما کیرم کرد دهنش و باقیمانده آبم خورد و رفت شروع کرد به لیسیدن آب من از روی سینه های هانیه همه رو تو دهنش جم کرد رفت سمت دهن هانیه انگار نصب آبم ریخت تو دهن خواهرش با هم داشتن از هم لب میگرفتن
من بلند شدم رفتم تو حموم اونا هم بعد چند لحظه اومدن چون حموم کوچیک بود سریع اومدیم بیرون یه سکس عالی کرده بودیم با هم بعد این که خشک کردیم رو تخت دراز کشیدم هما ازم تشکر کرد گفت خیلی وقت بود همچین سکسی نداشتم
مهران. از کی یعنی
سکس داشتما ولی از وقتی که فهمیدم شیشه میکشه دیگه هیچ حسی نداشتم فقط اون میکنه تمام ارضا شدن نداشتم
امشب خدا تو رو رسوند
هما. بخوابیم من دیشب نخوابیدم
منم انقدر راه رفته بودم خسته بودم
با هم خوابیدیم تا صبح که با صدای گوشی هما از خواب بیدار شدیم
پدر شوهرش بود که جریان چیه
هما یسری توضیحات داد گفت دیگه نمیتونم ادامه بدم هم بیکار شده هم اعتیادش زیاد شده همش در حال کشیدن شیشه هستش دیروز انقدر کتکم زد امنیت جانی ندارم دیگه
بابای پسره گفت دخترم یه مدت جم کن برو پیش مادرت اینا تا من اینو ببرم کمپ ترکش بدم هزینه هاتم میدم نگران نباش من میدونم پسرم مقصره تو دختر خوبی هستی ما پیشت شرمنده هستیم
یه کم حرف زدن قطع کردن
با هم سلام خوش بش کردیم
هانیه. هما خر حرفاش نشی همین امروز باید جم کنیم وسایلات رو بدیم بار بری ببره تو هم با ما میای
هما. بیام اونجا سر کی آوار شم
هانیه. وسایلت رو ببر خونه بابا
خودتم بیا پیش من مهران
من با تعجب برگشتم سمتشون
هانیه. چیه تعجب کردی
از این به بعد باید دوتامون بکنی ناز کنی کیرت از تح میبرم فهمیدی
مهران. خودت بریدی دوختی چی بگم
من وسطشون خوابیده بودم هر سه تا از دیسب لخت بودیم
شاشم گرفته بود کیرم داشت میترکید از شاش بلند شده بود
هما. گفت این چی میگه سر صبح
دوتا خواهر دوباره افتادن روم شروع کردن به لب گرفتن هما رفت پایین شروع کرد ساک زدن گفتم بزارین برم دستشویی
هما زد رو شکمم گفتم بمون حالا
یه سکس توپ با هم کردیم بلند شدیم صبحانه خوردیم
هانیه. هما کارتن داری وسیله ها رو جم کنیم
هما. آره دارم ولی عجله نکن
هانیه با صدای بلند سر هما داد زد حتما میخوای جنازت بمونه رو دستمون این همه آدم طلاق گرفتن چرا اینقدر میترسی بابا دختر یارو معتاده اونم شیشه خوب بشو هم نیست چرا انقدر مقاومت میکنی
مهران. راست میگه هانیه هنوز جوونی میتونی یه زندگی جدید شروع کنی سنت بره بالا دیگه دیر میشه بعد
هما. سخته برام نمیتونم تصمیم بگیرم فرصت میخوام
هانیه. دیگه داری زر میزنی کجاست کارتن ها
هما. تو انباری
هانیه. برو بیار شروع کنیم
مهران جان کمکش میکنی
بلند شدم
هانیه. بلند شو هما
دوتای رفتیم تو انباری یه سری کارتن موز داشت و یه سری سبد پلاستیکی آوردیم تو واحد
هانیه لباس تنش کرده بود گفت میرم یه سر تا جمهوری یه سری خرید کنم شما کابینت ها رو جم کنید شب من میام الباقی رو کمکتون میکنم
هما. باشه مراقب باش
مهران. شوهر هما نیاد
ما. شما برین من نمیام میخوام بمونم یه کم خونه رو تمیز کنم
هانبه. نمیخواد من میگم میخوایم تخلیه کنیم تو میگی تمیز کنم با این اوضاع اعتیادش دونه دونه باید وسایل خونت ببره بفروشه بعدشم خودت رو یالا بلند شو
هما. بخدا حالش ندارم جونم درد میکنه انقدر کتک خوردم شما برین
هانیه. بره زیر تریلی انشالله برات میگیرم میارم
مهران. چه کاریه با اسنپ فود سفارش بده دیگه چرا بریم بیرون
هانیه. آره خوب گفتی حواسم نبود
هانیه سفارش غذا رو داد گفت مهران جان میشه بری تا ماشین هم کوله خودت بیاری هم یه ساک پشت ماشین رو صندلی عقب هست برای من مردم با این لباسا از دیشب تنمه بو گرفتم
هما. تا آقا مهران زحمتش رو بکشه تو برو دوش بگیر
منم سریع بلند شدم برم که زنگ واحد زدن
هما. حتما تهرانیه اومد ریموت بگیره
بلند شد آورد داد دست من گفت تا من لباس بپوشم طول میکشه (تو دلم گفتم انگار من آشناشم اونجوری لخت پتی جلومه)
ریموت گرفتم رفتم دم در
یارو سلام کرد گفت تهرانیم اومدم برای ریموت بعد سلام علیک گفتم زحمتتون شد بفرمائید من دارم میرم پایین از ماشین وسیله بردارم با هم بریم
پانزده دقیقه رفتن آمدنم طول کشید
وقتی برگشتم هانیه نبود انگاری رفته بود حمام هما هم در حال چای دم کردن بود انگاری تو این فاصله یه کم به خودش رسیده بود یه نیمچه آرایشی کرده بود یه سوتین هم تنش کرده بود ولی لباسش همون بود منم سلام کردم رفتم تو پذیرایی نشستم هما هم با لبخند جواب داد گفت خوش آمدین
هما. آقا مهران غریبگی نکن برو تو اتاق لباسات عوض کن راحت باش
مهران. راحتم
هما. وا تا صبح میخوای همینجوری بمونی بلند شین بفرمائید
به ناچار بلند شدم راهنماییم کرد سمت اتاق
انگاری توی هر دوتا اتاق حمام داشتن و سرویس بهداشتی هم با همون حمامشون بوده یعنی توی حموم ها یه توالت فرنگی هم بود صدای آب از حمومی که توی اون اتاقی که من بودم میومد در اتاق بستم تو کوله پشتیم لباس خونگی فقط یه شلوارک و یه تیشرت داشتم یه هودی هم تنم بود هودی رو در آوردم با یه رکابی اونم در آوردم
شلوارمم در آوردم
یهو صدای آب قطع شد دست انداختم شلوارکم بردارم که در حموم باز شد هانیه داد زد هما حولم بیار در کامل باز شده بود و هانیه هم لخت جلوم بود دیگه کار از کار گذشته بود لختش دیده بودم سینه های سربالا موهای کوتاه کمر ساعت شنی یه کوس برق انداخته همه اینا تو یه لحظه از دیدم گذشت
هانیه. عه مهران اینجایی نپوش بیا حموم
از خجالت روم برگردوندم ولی هانیه بیخیال همونجا موند
هانیه. مهران با تو هستما بیا حموم
همون لحظه هما در باز کرد حوله به دست وارد شد من با شرت هانیه لخت
هانیه لخت اومد بیرون حوله رو گرفت هما هم انگار تعجب کرده بود سریع از اتاق رفت بیرون
هانیه. مهران با تو هستما چرا لال شدی که
دست دراز کرد شلوارکم از دستم گرفت گفت برو حموم الان شام میاد
من انگار لال شده بودم آروم حرکت کردم سمت حموم
هانیه. جورابت در بیار لباسات میندازم ماشین بشوره
مهران. فردا چی بپوشم لباس ندارم همینا هستن
هانیه. خشکش میکنم نترس
جوراب در آوردم دستش دراز کرد گرفت و گفت شورت
مهران. نکنه میخوای همینجا در بیارم
هانیه. تو داری مال منو میبینی من ببینم گناه میشه
مهران. بیخیال هانیه
هانیه اومد سمتم دست انداخت شرتم کشید پایین (با دیدن این صحنه ها کیرم نیم خیز شده بود)
با صدای بلند گفتم هانیه چیکار میکنی
هانیه. فضول بلندم شده آخه
جون دیگه
پام بلند کردم شرت از پام در آورد هرچی تو دستش بود انداخت پایین هولم داد داخل خودشم با من اومد
مهران. هانیه چیکار میکنی دختر
هانیه. مشخص نیست دارم چیکار میکنم همون دیشب دیدمت نقشه کشیده بودم
اگه با من هم نمی اومدی میبردمت خونه
مهران. نکن زشته هما میادا
هانیه. بله که میاد امشب باید دوتا مون با هم بکنی عشقم
نشست رو توالت فرنگی دست انداخت کیر شق شدم گرفت گفت این راضیه تو چرا مقاومت میکنی
مهران. نکن دختر تو زن محمدی من… کیرم کرد تو دهنش و اجازه نداد حرفم ادامه بدم
اوووووف چه داغ بود دهنش شروع کرد به ساک زدن خیلی هم تند تند میزد بعد چند دقیقه ساک زدن بلند شد برگشت خم شد دستش گذاشت رو توالت فرنگی پاهاشم باز کرد
هانیه. مهران بزن دارم میمیرم
چه کونی داشت کمر باریکش کونش بیشتر نمایش میدهد مشغول تماشای بدنش بودم که هانیه با جیغ نسبتا بلند داد زد مهرااااان بزن عوضی بالاجبار رفتم سمتش کیرم تنظیم کردم با کسش چند تا بالا پایین کردم تا خیس بشه و آروم فرستادم داخل خود هانیه داشت خودش جلو عقب میکرد منم دو طرف کپل های کونش گرفتم و شروع کردم به تلمبه زدن دو نفری داشتیم با هم همزمان جلو عقب میشدیم کوس خوبی داشت تنگ آبدار کیر منم بد نیست اندازه نکردم ولی فکر کنم بین هجده تا بیست سانتی بشه کلفت رگه دار
تو اون لحظه هم شهوتی شده بودم یه بدن جدید و یه کوس تنگ زیرم بود انگار
فتم کجا
هانیه. تو که انتظار نداری ترو اینجا ول کنم
دوتا پیشنهاد
دست انداخت تو داشبورد کلید خونش برداشت
یا برو خونه من یا با من بیا بریم تهران
مهران. نه هیچ کدوم مزاحمت نمیشم
هانیه. نه دیگه انتخاب سوم نداری یا خونه یا من
البته من تنهام دوست دارم بیای با من
من سکوت کردم
هانیه. پس خودم انتخاب میکنم میریم تهران ساعت حدودا سه نیم شب بود که افتادیم تو اتوبان
مهران. هانیه کی برمیگردی
هانیه. دو روز خرید دارم فردا یکشنبه هستش احتمالا سه شنبه
مهران. کجا بمونیم بعد
هانیه. نترس تو خیابون نمیمونیم
مهران جدی کجا بمونیم
هانیه. خونه خواهرم
مهران. بیخیال بعد نمیگن من کیم
هانیه. به اونا چه ربطی داره میگم دوست پسرمه
مهران. بیخیال هانیه شر میشه
هانیه. تو همون مهرانی واقعا چرا اینجوری شدی
مهران. شوهر خواهرت چیزی نمیگه
هانیه. آقا به اونا چه ربطی داره مگه من بچم تازه شوهر خواهرم بخاطر مخارج زیاد زندگی تو تهران بیشتر اوقات سر کاره بیست چهار ساعت تو شرکت انبار داره چهل هشت ساعت استراحت که میره اسنپ تازه به اون ربطی نداره با من هم زیاد رابطه خوبی نداره معمولا من برم خرید میرم اونجا خونه نمیاد یا میره شرکت اضافه کار یا اسنپ
مهران. دوست ندارم برات بد بشه وگرنه من که مشکلی ندارم
هانیه. نترس من مشکلی ندارم تو هم دوست داری بخواب چون فردا باید یکسره تو بازار راه بریا
مهران. من مشکلی ندارم هر موقع خوابت گرفت بزن کنار من میشینم
هانیه. باشه پس بخواب هرجا خوابم گرفت صدات میکنم تو بشین
مهران. باشه چشمام بستم خوابیدم انقدر راحت بود ماشینش هیچ متوجه نشدم کی خوابم برد
هانیه. مهران مهران پاشو تنبل
چشمام باز کردم دیدم تو یه پارکینگ هستیم
مهران. سلام کجاییم
هانیه. آزادی
مهران. واقعا چرا صدام نکردی
هانیه. چرا صدات میکردم تورو اگه نمیدیدم هم باس خودم این راه رو میاومدم تو هم خوابیده بودی دیگه دلم نیومد بیدارت کنم
بریم پایین ماشین همینجا میزاریم شب میایم برمیداریم
با اسنپ رفتیم سمت بازار بعد رسیدن رفتیم صبحانه خوردیم رفتیم خرید من که چیزی سر در نمی آوردم فقط یک جا رو مبدأ قرار داده بود که خریداش می فرستاد ببرن اونجا بعد همه رو با باربری بفرستن رشت
تو همین حین خرید ازش پرسیدم هانیه یادمه محمد می گفت خانوادتم اومدن رشت خواهرت اینجاست که
هانیه. ما دوتا خواهریم دوقلو بودیم من هانیه و اون هما
اول هما ازدواج کرد بعد من بعد ازدواج من پدرمم بازنشست شد گفت میخوام برگردم شهر خودم دیگه نمیتونم اینجا بمونم شوهر هما هم اصفهانی هستش اونا هم رفتن اصفهان ولی بعد یک سال نیم دوباره برگشتن تهران بیشتر خواهرم راضی نبود اصفهان بمونه هم از ما دور بود هم با خانواده شوهر نمیتونست کنار بیاد
مهران. گشنم شد یه چیز بخوریم
هانیه. بازار ساعت 5 به بعد میبندند بزار بعد ساعت پنج میریم ناهار راستی یادم رفت به هما بگم من تهرانم
چند بار زنگ زد هما جوابش رو نداد
هانیه. نگران شدم چرا هما جواب نمیده سابقه نداره جوابم نده
مهران. شما دوقلوهای همزاد هستین یا شکلاتون فرق داره
هانیه. همزادیم یک روحیم در دو بدن ولی شوهرش یه آشغال به تمام معناست همش میزنتش دست بزن داره هما هم بخاطر بابام که مریضه هیچی نمیگه همه رو میریزه تو خودش مادرم میگه هنوز که بچه نداری طلاق بگیر میگه نه
مهران. چند سال ازدواج کردن
هانیه. پنج سال 6 ماه قبل ما
هانیه واقعا دیگه نگران شده بود و تمرکز نداشت سر خریداش
و دائم داشت تماس میگرفت با هما
ساعت دیگه نزدیک پنج بود که هانیه گفت بریم سمت ماشین تو راه بازم تماس بگیرم شاید جواب داد منم دیدم استرس گرفته دیگه گرسنگی از سرم پرید
تو اسنپ بودیم و داشتیم حرف میزدیم ولی گوشی هانیه رو بلندگو دائم در حال تماس گرفتن بود که یهو تلفن وصل شد و صدای یه مرد عربده کشان و با لهجه اصفهونی داد زد چته چی میخوای از جون ما هی زنگ میزنی و شروع کرد به فحش دادن
هانیه هنگ کرده بود و تند تند از رو بلندگو برداشت گوشی رو نزدیک کوشش کرد و منتظر شد تا اون طرف خط بهش مجال حرف زدن بده بعد چند لحظه
هانیه. من تهرانم تا نیم ساعت دیگه اونجام باز تو اون دختر تنها گیر آوردی و قلدر شدی یعنی کاری باهات بکنم که از کرده خودت پشیمون شی
الو الو مادر جنده قطع کرد
مهران. چرا همچین کرد
هانیه. این دیگه زندگی نیست که همش دعوا همش جنگ
رسیدیم پارکینگ سوار ماشین هانیه شدیم که هما زنگ زد گوشی هانیه وصل بود رو سیستم صوتی ماشین هانیه از رو فرمون تماس جواب داد هما بود با گریه هانیه جان
هانیه. باز دعواتون شده
هما. آره بی پدر منو انقدر زد که نگو تو کجایی آااااااااخ نزن بی شرف
هانیه. تحمل کن رسیدم
هما. با گریه واقعا تهرانی
هانیه. آره تا نیم ساعت دیگه پیشتم
دیدم هانیه داره با استرس رانندگی میکنه گفتم هانیه یه لحظه بزن کنار کارت دارم
هانیه. چی شده
مهرا
لز من و دوست صمیمیم
#خاطرات_نوجوانی #لز
سلام دوستان داستان درباره لز کردن من و دوست صمیمیم توی ۵-۶سال اخیر هست اسمش هستیه جفتمون اون زمان ۱۶-۱۷ سالمون بود ، من و هستی دوتامون لاغریم ولی اون سینه و کون درشت تری نسبت به من داره هرچند ک از روی لباس اصلن نمیشه تشخیصش داد، اینم بگم با این که صمیمی بودیم ولی زیاد همو نمیدیدیم ولی هروقت میدیدیم هستی منو خیلی گرم بغل میکرد طوری که میچسبید بهم و دوست داشت که اینطوری بغلم کنه، منم خب بدم نمیومد حس خوبی داشت، تا این که یه شب خونمون موند من رو تختم خابیدم اونم پایین ولی میگفت فری من میترسم پایین بخابم تو تاریکی چیکار کنم ؟ منم ک اگه نور یه ذره باشه خابم نمیبره گفتم منم اگه چراغ روشن باشه نمیتونم بخابم چیکار کنیم؟ هستی گفت خب من میام پیش تو بخابم اشکال نداره؟ گفتم خب اگه اینطوری نمیترسی قبوله بیا بالا، اومد رو تخت خابید من پشتم بهش بود دست انداخت دورم از پشت بغلم کرد سرشم کرده بود تو گردنم بهش گفتم میشه انقدر بهم نچسبی گرمم میشه گفت اخه خابم نمیبره اینطوری ، طوری بهم چسبیده بود ک سینهاش به کمرم میخورد بعد همونطور ک بغلم کرده بود چشاموبسته بودم که بخابم سینهامو با دستش گرفت و یکم ک گذشت یکم فشار داد منم متعجب بودم ولی خوشم اومده بود پس گذاشتم ادامه بده یکم که با سینهام بازی کرد با دستش رومو سمتش کردم باهم لب گرفتیم منم حشری شده بودم و حسابی گرمم شده بود رفتم تو گردنش شروع کردن لیس زدن با یه دستمم سینهاشو گرفتم و وحشیانه فشار میدادم انقدر ک خوش فرم و خوب بود ، نفساش تند تند شد منم بیشتر فشار دادم ، اروم اروم رفتم از گردنش سمت سینهاش یکیشو کردم تو دهن اون یکیم فشار میدادم اونم دستشو گذاشته بود رو سرم و هر از گاهی یه فشار میداد ، بعد یکی از دستامو بردم رو شکمشو یکم نوازش کردم ، و از حالتاش حس میکردم بار اولشه یکی اینطوری لمسش میکنه، خلاصه که دستمو بردم رو کصش شروع کردم مالیدن همزمان اون یکی دست و دهنمم با سینهاش درگیر بود بعد رفتم زیر پتو بین پاهای هستی و کصشو یکم لیس زدم و بازبا انگشتام مالیدم و حینی که داشتم سینهاشو میخوردم و کصشو تند تند میمالیدم ارضا شد و بعدشم رفت خودشو درست کرد برگشت پیشم خابید و تا صبح از پشت بغلم کرده بود ، و ناگفته نماند که اعتراف کرد اولین بارشه و گفتم چطور بود گفت خوشم اومد لذت بردم تاحالا همچین حسی نداشتم
و داستان همینقدر بود و متاسفانه دیگه پیش نیومد ، امیدوارم که لذت ببرید از خوندنش میدونم که داستان خیلی شاخی نبود ولی واسه من لذت بخش بود و دوسش داشتم برای همین نوشتم
نوشته: فری
@dastan_shabzadegan
ه دارد… ❤️ ❤️
نوشته: شاه غلام
@dastan_shabzadegan
چسبیده به مادر زن نخوابیده بودم ولی با اکراه گفتم شرمنده لطفا اونور و نگاه کنید میخوام شلوارمو عوض کنم
سحر شیطنتش گل کرد گفت مگه چی داری که حالا میخوای قایمش کنی
چیزی نگفتم
فرح جون روش و کرد به سمت اونور و گفت خجالت نداره که ،بکش پایین مگه اینجا نامحرم هست
خلاصه شلوار راحتی مو پوشیدم ،چراغ ها رو خاموش کردم و رفتم تو جا بغل سحر بین سحر و فرح جون خوابیدم.
سمت راست سحر و سمت چپ فرح جون.
سحر شروع کرد چرت و پرت گفتن و خندیدن و مسخره بازی ،چون واقعا جامون تنگ بود یعنی من یذره اونوری میشدم دستم میخورد به فرح جون حالا سحر اشکال نداره.
با خنده گفت مامی یدفعه علیرضا رو با بابا اشتباه نگیری تو خواب خفتش کنی ،
میگفت و قهقهه میزد و میخندید.
منم حسابی سرخ شده بودم و سحر و از زیر بشگون میگرفتم که بسه خجالت بکش
فرح جونم کم نمیاورد
میگفت :
●خیلی هم دلش بخواد که من اشتباه بگیرمش.
من گفتم شب بخیر و چشام و بستم ولی انگار مادر و دختر شوخیشون گل کرده بود یکی سحر میگفت یکی فرح جون
سحر گفت:
● مامی علیرضا تو خواب عادت داره یه کارایی بکنه حواست باشه اگه اومد سمتت بدون که تو رو با من اشتباه گرفته .
میگفت و می زد زیر خنده
فرح جون واقعا کم نمیاورد
اونم گفت ،نترس اومد سراغم جوری ازش پذیرایی میکنم که دیگه سراغ تو نیاد.
مگه اینا ول میکردن
هر چی جملات سکسی بود در مورد من میگفتن
سحر یه وقتایی که جای خوابش عوض میشه حالش یه جورایی عوض میشه راحت بگم حشری تر میشه ، کونش و چسبوند به من و دست انداخت تو شلوارم
دستش و می کشیدم بیرون و در گوشش میگفتم زشته مامانت کنار منه میفهمه
ولی انگار بدتر می کرد
هر جور بود کیرم و گرفت تو دستاش
منم از خجالت نمیتونستم راست کنم
خوبیش این بود که چراغا خاموش بود ولی دست سحر تو شورت و شلوارم بالا و پایین میشد
دیگه نمیتونستم چیزی بهش بگم
شاید چند دقیقه نگذشته بود که متوجه شدم یه دست از سمت کونم داره میره تو شورتم
دیگه مطمئن بودم که بله! فرح جون هم دست به کار شده.
من رو دست راستم خوابیده بودم جوری که کونم به فرح جون بود راستش اینجوری خوابیدم تا نفهمه دست دخترش تو شلوار منه خب من زیاد روم باز نبود به فرح جون
هیچ عکس العملی نشون ندادم
گفتم شاید اتفاقی الان دستش و بر میداره ،خودم و زده بودم به خواب ولی هر لحظه انگشتای دستش و داشت بیشتر میرسوند به سمت سوراخ کونم
یذره خودم و جا بجا کردم
کیرم داشت سیخ میشد اصلا انتظار اینو نداشتم که مادر زنم انگشتش و می خواد بکنه تو کونم ولی این اتفاق داشت میفتاد
از این طرف کیر و خایه تو دستای سحر در حال مالش و از اون طرف کون و سوراخ کون تو دستای فرح جون مادر زن.
احساس کردم کیرم حسابی بلند شده
نفسام تند تر شده بود و سحر هم با لمس کردن کیر راستم حشری تر شده بود
در گوشش گفتم سحر بسه ولی گوش نمیداد
روم نمیشد تکون بخورم هم دلم میخواست دست فرح جون تو کونم باشه هم احساس خوبی نداشتم ولی انگار گیر افتاده بودم
مطمئن بودم سحر نمیدونه اونور ،چه خبره.
فقط همین که دید کیرم راست شده سحر هم نوازش دستاش و بیشتر و تندتر کرد.
کاملا سوراخ کونم و فتح کرد و یه انگشتش و حسابی میزد به سوراخ کونم جوری که میخواست بکنه توش ،میدونستم که فرح جون با احمد آقا چند سالی هست که سکس ندارن اینم سحر بهم گفته بود انگار احمد آقا دیگه نمیتونست راست کنه
حالم جوری بود که هر آن امکان داشت آبم بیاد انقدر قشنگ فرح جون داشت با سوراخ کونم ور میرفت که یدفعه هر چی آب کمرم بود تو دستای سحر خالی شد
تمام شلوار گرمکنم خیس شده بود و یه آهی کشیدم که حتی فرح جون هم فهمید ولی همچنان انگشتش اون تو بود
سحر دستاش و که خیس خیس بود با شلوارم پاک کرد و دستش و از شلوارم کشید بیرون و شب بخیر گفت و خوابید ،انگار ماموریتش تموم شده بود
ولی فرح جون هنوز حشرش بالا بود
روم نمیشد بر گردم که دستش و از تو شلوارم در بیاره تا منم بخوابم
حسم بهم میگفت که حسابی کیر لازمه ولی نمیشه کاری کنم
یذره گذشت خیالم از سحر راحت شد انقدری خسته بود که اونم خوابش برد
یه لرز خفیفی افتاده بود تو بدنم ،دل و زدم به دریا و برگشتم سمت فرح جون
چشماشو بسته بود ولی دستش خوب کار میکرد تا من برگشتم دستش و از شلوارم اومد بیرون و صورتشو آورد نزدیک صورتم جوری که انگار خوابه یا اینکه بفهمونه به من که خوابه ولی کاملا مشخص بود که داره فیلم بازی میکنه
نمیتونستم با اون وضع بخوابم ،تو شورتم حسابی آب منی بود و واقعا راحت نبودم
پاشدم کور مال کورمال رفتم سمت ساکمون
دست انداختم و یه شورت پیدا کردم
یه نگاه به سحر انداختم مطمئن شدم خوابه ولی میدونستم فرح جون بیداره
پاشدم جوری که روبروی فرح جون باشه
مخصوصا شلوار و شورت و درآوردم تا عوضش کنم
میدونستم داره زیر چشمی نگاه میکنه ولی انقدری تاریک بود که نتونه زیاد چشم چر
هدیه به بیت رهبری
#سیاهپوست #فانتزی #طنز
سلام دوستان موسی مایاسوسه هستم اهل نیجریه که ده سالی هست در ایران مشغول تحصیل حوزوی هستم. فارسی را هم از برخی شما بهتر می دانم پس اگر فحش بدین میفهمم با سوسیسم میام سراغتون… خخخخ.
وقتی جوان بودم حاج قاسم هراز گاهی میومد به دیدار آخوندک های حوزه و وقتی کسی نزدیک نبود با پشت دست آروم میزد به کیرم و میگفت موسی واسه ما سوسه نیا. محبت بین من و حاج قاسم زیاد شد جوری که یکی دو بار کون حاج قاسم گذاشتم و او عاشق کیرهای کلفت افریقایی بود. اما تا فهمید خاطر خواه یکی از دخترانش هستم کم کم باهام قهر کرد و همدیگر را ندیدیم تا وقتی شهید شد و من برای عرض تسلیت به منزل ایشان رفتم و رابطه عاطفی بین من و دختر بزرگ ایشان برقرار شد. یکی روز ازم خواست آخر جمعه که مادر و شوهرش نیست میهمان خانه اشان باشم و من قبول کردم. وقتی در را برایم باز کرد یک آرایش خلیجی غلیظ کرده بود و زیر چادر هیچ چیز نداشت. چادر را انداخت و روی فرش با هم دیگر شروع به لب بازی کردیم که زنگ در خورد خیلی ترسیدم گفت نترس آشناست. وقتی برگشت دیدم یک دختر جوان سفید و تپل و یک زن میانسال لاغر و خوشگل و قدبلند هر دو چادری آمدند داخل و با دیدن من چشمهایشان برق زد و چادرها انداختند و لخت مادر زاد به سمتم هجوم آوردند. کیرم بلند شده بود و عین سوسیس کیرمو میک میزدند و در گوش هم پچ پچ میکردند و می خندیدند. دوباره زنگ خورد و اینبار دختر دیگر حاج قاسم وارد شد و و به آنها فحش داد گفت جنده ها چرا بدون من شروع کردید و او هم به سکس گروهی ما ملحق شد. هر چهارتایشان بعد از لیسیدن و ساک زدن از کیرم به سمت من داگی شدند و کپل هایشان را بالا پایین می انداختند. داشتم دیوونه میشدم چهار زن سفیدپوست و تر و تمیز نمی دانستم کدامشان را بکنم. زن سن بالا گفت اول من را بکن. من عروس رهبرم و هر چه گفتم باید گوش کنی. دختر تپل سفید کیرم را چنگ زد گذاشت روی کسش و گفت غلط کردی من میخوامش. کیر شکلاتی بیست سانتی حق منه چون من بابام رئیس جمهور بوده و پدربزرگم هم امام جمعه منطقه خودمختار خراسانه. تا اومدم بکنم توش دخترای حاج قاسم کیرمو چنگ زدن فرو کنن داخل خودشون که دیگه از کوره در رفتم گفتم اگه دعوا کنید بلند میشم میرم. هر چهارتاشون به پام اویزون شدن و کپلهایم و تخم هام را بوسه باران کردم تا بخشیدمشون اما گفتم عوضش باید بزارید کونتون بگذارم چون فانتزی من جر دادن کون دختران سفید ایرانی هست مخصوصا که دختران سران نظام باشن. این افتخار بزرگی برای من است. یکی یکی بردمشان روی تخت و فرو کردم داخل سوراخ هایشان. سوراخ هایشان تنگ بود و داخل نمي رفت و در نهایت پاره می شوند و خون از مقعد و روی ران هایشان می ریخت روی لحاف و تشک و ناله هایشان می رفت به هوا اما بازم میخواستن و آرزویشان پاره شدن از کون با کیر یک سیاهپوست بود. در نهایت آبم آمد و همه را داخل زن سن بالا خالی کردم. یک سال بعد یکی از بچه ها عکس عروس رهبر را نشانم داد و گفت عروس رهبر نازا بوده اما یک بچه به دنیا آورده که دورگه هست و اول شایعه بوده اما بعضی ها فهمیدن واقعیت دارد و کودک را دست یک دایه داده اند تا بزرگش کند و مرا قسم داد به کسی نگویم غافل از اینکه پدر بچه خود من بودم. سپاس دوستان اگر خوب بود لایک کنید تا باز هم از خاطره هام با دختران حاج قاسم بنویسم. 😁
نوشته: موسی با سوسیس کلفت
@dastan_shabzadegan
ارباب داداشم و دوست پسرم شدم
#فوت_جاب #میسترس #فوت_فتیش
من آیدا هستم و این سومین خاطره سکسی بعد 'فوت فتیش خواهر ‘فوت جاب با دوست پسرم’ مربوط به فوتفتیش که میفرستم
داستان از اینجا شروع شد که بعد یکی دو ماه سکس منو حسام( دوست پسرم)چند بار باهم دیگه کافه و بیرون میرفتیم و هی حسام میگفت یبار دیگه هم بریم خونتون یه حال اساسی کنیم
ما که خونمون حالا حالا ها خالی نمیشه منم با اینکه خیلی حشری بودم و دوست داشتم پاهامو بکنم دهن کسی ولی بهش میگفتم خونمون فعلا خالی نمیشه و عین قبل تو ماشین اذیت میشیم ،خلاصه گذشت تا اینکه خسته کوفته غروب از دانشگاه برمیگشتم که دیدم مامانم اینا دارن چمدون و ور وسایل جمع میکنن ، پرسیدم چی شده که گفت زن عموی بابات فوت کرده میریم شهرستان تا یه هفته هم نیستیم محمدم میمونه .
اینو که گفت یه لحظه برق از سرم پرید چون میتونستم حسامو
بالاخره بیارم خونه و هم اینکه به محمد زور بگم چون بابات غذا پختن و این چیزا به من نیاز داشت و مجبور بود به حرفام گوش کنه تازه راحت میشد زیرابشو پیش مامانم بزنم چون خانواده ما کلا دختر دوستن و همیشه حق با دختراس تا پسرا😎😁
منم خودمو یه ذره به ناراحتی زدمو گفتم باشه برید منم حواسم به محمد خونه هست،مامانمم یه ذره توصیه کرد و راجب غذا و این چیزا بعد قرار شد ساعت ۱۲ شب راه بیفتن منم برا فردا نقشه داشتم برا همین همون جوراب هایی که از صبح تو پام بود و هنوز در نیاورده بودمو در نیاورم و الکی به مامانم گفتم من یه کار کافی نتی دارم میام .
جورابم یکم بو میداد ولی اونقدری کثیف نشده بود که بتونه حسامو خفه کنه 😂
رفتم تو پارک دوییدم و یه ذره تو خیابون پیاده روی کردم و بعد تقریبا ۲ونیم ساعت برگشتم خونه ،تا برگشتم مامانم گفت پیففف بوی جورابای توئه گفتم نه نمیدونم مگه بو میاد ؟؟؟؟
گفت آره مال توئه دیگه از صبح تو پات بوده بدو در بیار بشورش
منم گفتم نه مامان حال ندارمو فردا میشورمش که مامانم بعد یه ذره غرغر بیخیالم شد . ولی خودمم از بوش داشتم اذیت میشدم ولی خودمو کنترل کردم تا فردا که حسابی واسه ممد و حسام برنامه داشتم. خلاصه شب بابام اینا رفتن و منو محمد هم گرفتیم خوابیدم ۷ صبح محمد و راهی مدرسه کردم و آماده شدم برم دانشگاه ، امروز کلاسم کم بود و از ساعت ۸ تا ۱۲ بود ولی خب
اون جوراب بو گندو های دیشبمو پوشیدم که این چهار ساعت هم بوش تشدید شه که یهو یه فکری به سرم زد ، رفتم دوتا مشما فریزر برداشتم و کردم تو پام از روشم جورابمو پوشیدم که دیگه صد درصد پاهام بوی لاشه میگیره و میتونم دهن حسامو سرویس کنم. رفتم دانشگاه و حسامو تو حیاط دیدیم تا منو دید
سلام کرد و گفت چ خبر امروز خونتون خالی نیست؟ گفتم چرا مامانم اینا شهرستانن، اولش باور نمیکرد فکر میکرد دست انداختمش ولی بعد بهش گفتم خره خونمون خالیه خودت میدونی دوس نداری نیا گفت نه نه نه نه میام ولی داداشت چی
اون مگه خونه نیست گفتم نه اون الان مدرسس تا ساعت دو هم خونه دوستش ریاضی کار میکنن گفت اوکی فقط پاهات که حرفشو قطع کردم گفتم نگران اون نباش مشما و جوراب کلفت کردم تو پام از دیشب هم که از دانشگاه اومدم تو پام بود و بعدش رفتم بیرون چرخیدم حسامم تا اینو شنید تو چشماش حشر زد بیرون و کم مونده بود همونجا پاهامو بکن تو حلقش
وای خودشو کنترل کرد و خلاصه رفتیم کلاس و یه ذره استاد کصشعر و کس کلک بازی در اورد تا کلاس تموم شد و مستقیم سوار ماشین حسام شدیم و رفتیم سمت خونه ، ساختمون ما سه طبقه بود و واحدا خالی بود کلید انداختیم رفتیم تو مطمئن شدم محمد نیست حسام هم اومد داخل. جلوی جاکفشی تا پامو از کتونی سفید اسپرتم درآورد بخاطر شدت عرق مشما ها تا نصف کف پام اومده بود پایین و به شدت خیس بود حسامم منتظر اوکی من بود که بیفته به پام رفتیم رو تخت من به حسام گفتم شروع کن حسامم شروه کرد اول مشما هارو در اوردن مشما ها بوی سگ مرده گرفته بود و به معنای واقعی بوی تعفن میداد خوراک فوت فتیشا بود وای چندش ترین چیز واسه وسواس ها
بهش گفتم عرقشو بلیس ، خود حسام با اینکه به شدت عاشق بوی پا و جوراب کثیفه یه کم چندشش شد چون عرق جورابم رو مشمبا لزج شده بود و بوش خیلی آزار دهنده بود ولی مجبورش کردم بلیسه هی زبون میکشید همه عرقشو میخورد منم گفتم دیگه بسته برو سراغ اصل کاری اونم با اشتیاق رفت سراغ جورابای بنفش مشکی من که کفش چرک و سیاه شده بود و بوی میداد منم با خنده بهش گفتم حسام سرطاان ریه نگری یه وقت من جای تو دارم از بوی جوترب خودم خفه میشم ، گفت نه این از هر دارویی بهتره خلاصه شروع کرد صورتشو چسبوند به کف جفت پاهام و نفس عمیق میکشید منم سینه پاهامو هی تکون میدادم و چشم و دهنشو میمالیدم اونم هی بو میکرد هر بار بوی جورابم وارد حرقش میشد که بعد یه ذره بو کشیدن لیس زدن با دندون اول جوراب پای راستمو بعد جوراب پای چپمو دراورد و پاهام که یه لاک بی
شاعری به نام صدف (۱)
#دوست_دختر #زن_مطلقه
اولین بار صدف رو تو یکی از انجمنهای شعرخوانی دیدم
شاعری که شعر سفید میگفت و مثل من تو انجمنها می آمد
صدف زنی میانسال ، سفید و خوشگل ، لبهای کوچک و پستانهای متوسط
اندامش بد نبود ، با موهای قرمز شرابی
از همون اول که دیدمش کیرم براش بلند شد ، عطری که زده بود هوس انگیز بود ، خیلی دوست داشتم همونجا بغلش میکردم و میبوسیدمش ولی نمیشد
اولین آشناییمون بود و نمیشد حرکتی زد
بعد جلسه اومدیم پایین و با هم بستنی خوردیم
صدف عاشق هندوستان و رقص هندی بود
چند تا کلیپ رقص هندی داشتم و با اشتیاق نگاه کرد
موقع خداحافظی یه اسنپ گرفت و رفت
ولی تونستم باهاش دست بدم و سریع گونه شو بوسیدم
با اینکه خودشو عقب کشید ولی من تونستم یه بوسه ازش بگیرم
صدف چند سالی بود که جدا شده بود و با دخترش زندگی میکرد
دخترش دکتر بود
همون شب کانالشو تو تلگرام دیدم پر بود از عکسهایش و رقصهای هندی که انجام میداد
ساعت ۱ شب بود دیدم انلاینه ، بهش پیام دادم و خودمو معرفی کردم
اولش خیلی شاکی بود که چرا بوسش کرده بودم ولی یواش یواش تونستم مخشو بزنم
صدف میگفت سمت سعادت آباد زندگی میکنه
البته مخ زدن صدف به این نبود که ببرم و بکنمش چون صدف میگفت بعد طلاق و جداییش از رابطه جنسی بدش میاد ( معلوم بود که یه جورایی داشت تنگ بازی در می آورد )
فقط بعضی مواقع با رعایت کردن براش حرفهای سکسی میزدم
تا اینکه ۶ ماه بعد سر چکهای بلامحلی که کشیده بودم و برای اینکه دستگیر و زندانی نشم به ترکیه فرار کردم
یکی دو روز بعد شروع کردم توی ترکیه گشت و گذار
ترکیه برام یه محل عجیبی بود آزادی پوشش بی حد و مرز زنان برام تازگی داشت حتی زنان محجبه و مسلمانشون هم در انتخاب پوشش آزاد بودند و آنهایی که مسلمان نبودند که دیگر هیچ
حتی پیرزنانشان ام تیپ میزدند اکثر زنها چاک پستانهایشان و حتی اگر دقت میکردی چاک کوصشان هم مشخص بود
چند وقتی بیکار بودم تا با راهنمایی یک سری از بچه های ایرانی تو یه هتل که اون هم صاحبش ایرانی بود کار گیر آوردم
کارم تو هتل نظافت اتاقها بود اکثر مشتریها فقط برای سکس به هتل ما مراجعه می کردند و بعد سکس و حتی خوردن مشروب شون هتل را ترک می کردند و ما برای نظافت به اتاقها می رفتیم
زیاد از داستان دور نشوم ، تو اینستا و تلگرام و واتس با بچه ها در ارتباط بودم مخصوصاً با صدف بهش گفتم که به ترکیه اومدم و بهش گفتم چند وقت بیاد ترکیه و اونم قبول کرد که برای یه سفر تفریحی بیاد ترکیه
یه ماهی گذشت تا اینکه صدف بهم گفت برای چند روز دیگه بلیط گرفته و داره میاد شماره و تاریخ پروازشو بهم گفت و قرار شد وقتی رسید برم فرودگاه دنبالش
توی هتل چندتا از بچه ها دوربینهای کوچک داشتند و بعضی مواقع تو اتاقها کار میذاشتند و سکس مشتریها رو میدیدند البته خیلی مراقب بودیم که یه وقت گیر نیوفتیم
یه اتاق آفتاب گیر برای صدف آماده کردم و منم چندتا دوربین تهیه کردم و تو چند تا از قسمتهای اتاق گذاشتممخصوصاً روبروی تخت و دستشویی و حمام
روزی که قرار بود صدف بیاد چند ساعتی مرخصی گرفتم و رفتم فرودگاه دنبالش و بعد چند ساعت دیدم صدف از گیت اومد بیرون
یه تیپ سفید زده بود تیشرت و کت سفید با یه دکلته سفید که زیرش چیزی نپوشیده بود و پاهای لختش نمایان بود از آرایش صورتش هم که نگم خلاصه یه تیپ جنده کش برای خودش زده بود
باهاش دست دادم و بغلش کردم
پستانهای کوچکش که به سینه هام خورد باعث شد که براش راست کنم
البته متوجه نشد که کیرم براش بلند شده
چمدونش رو برداشتم آوردمش هتل
و تو همون اتاقی بردمش که دوربین کار گذاشته بردم
قبل اینکه صدف بیاد اتاق سریع دوربینها رو روشن کردم و روی تبلتم ست کردم
صدف رو آوردم بالا و اتاق رو نشونش دادم
گوششو گرفتم و به وای فای هتل وصلش کردم
از اتاقش که بیرون آمدم سریع تبلتو رو باز کردم
صدف لباسهاشو در آورده بود و فقط یه شورت و کرست تنش بود
یه شورت بنفش با کرست سیاه
رفت سمت دستشویی با دیدن وان شروع کرد به پر کردن وان شورتشو در آورد و با دستشویی فرنگی کارشو کرد
دوباره تو اتاق اومد کرستشو باز کرد واقعاًبدن سفید و تمیزی داشت گوشیشو برداشت و اومد تو دستشویی و آب وان رو بست
رفت تو وان
وقتی نشست تو وان آخیشی گفت گوشیشو برداشت و گذاشت روی اسپیکر و شروع کرد با دخترش صحبت کردن ( درباره راحت رسیدن و منو و اینکه آب و هوا خوبه صحبت کرد )
صحبتش که تموم شد گوشیشو گذاشت بیرون وان پاهاشو بالا آورد و شروع کرد به مالیدن و بازی کردن با کوصش
کم کم آه و نالش در اومد بود آی آی کردناش باعث شده بود که منم راست کنم ، چند بار تصمیم گرفتم برم اتاقش ( قفل در اتاقهای هتل سیستم هوشمند داشت و درشون کارتی بود و برای ما نظافتچی ها کارتی تعبیه شده بود که در همه اتاقها باز شود )
اما دوست نداشتم اعتماد صدفو اینجوری بگیرم
چند دقیقه بعد صدف آروم شد انگار که ار
من و زنم و پسر خالم
#همسر #بیغیرتی
سلام دوستان اسم من محمده و اسم زنم هدا ست، من ٣٠ سالمه و هدا ٢٦ سالشه يه پسر داريم كه حدود يك سالشه. من ٥ سال پيش با هدا ازدواج كردم و هدا اول دختر چادري بود و بعدش فهميدم بخاطر خانوادش مجبور شد چادري باشه و منم بهش سخت نگرفتم و گذاشتم با مانتو بگرده و ديگه چادر نذاره سرش. فقط خونه پدر و مادرامون ميرفتيم واسه اينكه اونا غر نزنن چادر سرش ميكرد. ولي با همديگه بوديم و بيرون ميرفتيم با مانتو بود. من طبع آدم گرم و حشري بودم و حتي بعد از يك سال از ازدواجمون كه سكسم يا هدا يكنواخت شده بود، موقع سكس با هدا فكر ميكردم كه من و هدا و يه نفر ديگه داريم باهم سكس ميكنيم مثلا داداشم يا يكي از دوستام و يا پسراي فاميل و اين منو خيلي حشري ميكرد ولي جرات نداشتم اينو به هدا بگم. يه بار تو يكي از سكسام پرسيدم دوس داشتي غير از كير من يه كير ديگه هم اينجا بود و با دوتا كير حال ميكردي اونم حشري بود میگفت جووونننن آررره تازه بيشتر. منم پرسیدم مثلا چند تا كه اونم ميگفت ٥ تا. من تعجب كردم و يه لحظه جا خوردم پيش خودم فكر كردم يعني هدا اينو راست ميگه يا از روي شهوته. منم بروم نياوردم و سكسمون اون روز تموم شد و جفتمون حسابي حال كرديم. ولي بعدش فكر كردم پيش خودم كه اينو راست ميگه يا نه. گفتم حالا سر فرصت امتحانش ميكنم. از اون ماجرا دو سالي گذشت. از همون زمان سكسمون در مورد يه كير ديگه صحبت ميكرديم و هر دو لذت ميبرديم. تا اينكه جراتم زياد شد و ازش پرسيدم حرفهايي كه موقع سكس مي زنيم واقعيه و تو دوست داري با يه يه كير ديگه غير از من سكس كنيم يا نه و اونم جواب داد وااا ديوونه معلومه كه نه فقط موقع سكسه. نميدونم جرات نداشت راستشو بگه و ازم میترسید بهش بي اعتماد بشم يا اينكه واقعا دوست نداشت. حدود دو سال پيش بود كه يه روز پسر خالم كه ١٧ سالش بود رو گفتم بياد خونمون. هدا ديگه تو جمع خودمون راحت بود و حجاب نمیکرد و دهن پسر خالم و حتي داداشم اينا قرص بود و به كسي چيزي نميگفتن.
پسر خالم كه اسمش نيما بود واسه ناهار پنجشنبه اي اومد خونمون چون من و هدا پنجشنبه و جمعه تعطيل بوديم و آزاد. هدا قبلش گفت بنظرت چي بپوشم گفتم هرجور راحتي، بعدش پرسيد با خنده يعني با شورت و سوتين باشم ايراد ندارم منم با خنده گفتم چه ايرادي داره اصلا ميخايي اونم نپوش و جفتمون خنديديم. حس كردم بدش نمياد كه نيما ديدش بزنه. يه فكري به ذهنم رسيد، بهش گفتم دوست داري نيما اومد يكم سر به سرش بذاريم؟ گفت چجوري؟ گفتم مثلا يه تيپ باز و سكسي بزني و نيما رو حشري كنيم؟ اونم با پوزخند گفت وااا بيغيرت!!! گفتم بي غيرت چيه فقط يه شيطنت كوچيكه. اونم گفت با خنده حالا حشري شد و نتونست خودشو كنترل كنه و ترتيبمو بده چي؟ منم گفتم تو مگه بدت مياد؟ هدا يه ضريه محكم در كونم زد و گفت بي غيرت عوضي و خنديد. فهميدم هدا همچين بدش هم نمیاد. قرار شد هدا يه دامن نخي نازك بپوشه با يه شورت لامبادا كه از زير دامن پيدا بود دامنش تا يكم پايين زانو بود و وقتي چهار زانو می نشست شورتش پيدا ميشد كه با اون شورت لامبادا كسشم نمايان بود. بلوز هم يه بلوز زيپ دار جذب پوشيد كه تا بالاي نافشو ميپوشاند و چاك سينش قشنگ معلوم بود و بهش گفتم يكم زيپشو پايين تر بده تا پهلوها و چاك سينش بيشتر معلوم و اونم گوش داد و پوزخند بهم زد و رفت سمت آشپزخونه تا ناهار و وسايل پذيرايي رو مهيا كنه. نزديك ظهر بود كه نيما زنگ و زد و اومد بالا. با هم احوالپرسي كرديم و تا چشمش به هدا افتاد دهنش از تعجب وا موند گفت واووو عجب تيپي و با هدا احوالپرسي كرد و هدا دستشو برد جلو بهش دست داد و نيما هم متعجب و شوكه شده. چون هيچ وقت هدا به نامحرم دست نميداد كه وقتي هدا دست داد به نيما صورت نيما رو بغل كرد و گفت راحت باش عزيزم اينجا كسي غريبه نيست همه خودي هستيم و بعدش جدا شدن از هم و هدا يه چشمكي با خنده به نيما زد و منم لبخند زدم و نيما رو هدايت كردم داخل سالن كه روي مبل بشينه. بعد از ده دقيقه هدا با سه تا ليوان شربت آلبالو اومد و سه تاي خورديم و مشغول گپ زدن شديم. هدا از عمد رفت رو مبل روبروي نيما نشست و پاهاش رو انداخت روي هم طوري كه پاي لختش از زير دامن تا باسنش ديده مي شد و منم كنار نيما طوري كه دستم رو شونه نيما نشسته بودم و محو اندام سكسي زنم شدم راستش از شهوت خصوصا اينكه يه پسر ديگه داره اندام زنم رو ديد ميزنه حشري شدم و ميرم راست شد و با دستم کیرمو جابجا كردم و هدا فهميد و يه لبخند و چشمكي بهم زد. فهميدم يه اتفاقايي ممكنه امروز بيفته واسه همين ضربان قلبم از هيجان ميزد چون هم لذت داشتم واسم و هم دچار تردید شدم ولي شهوت بر ترديدم غلبه كرد. حواسم افتاد به نيما ديدم نيما خيره شده به هدا و فهميدم داره پاي لخت هدا رو ديد ميزنه و بعدش چشمم افتاد به شلوار نيما ديدم بلهههه كير ني
خاطرات گی آرتا(۲)
#گی
...قسمت قبل
قسمت دوم: تجربه خطرناک
سلام دوستان ارتام ۱۹ سالمه متولد ۸۴ اهل تهران.تو داستان قبلی آخرین خاطره سکسم یعنی تریسام با علی و رفیقشو گفته بودم .اما قبل اون من یه تجربه خطرناک داشم که میخوام درباره اون بحرفم.
خب همانطور که گفتم بدنم سفید و بی موعه همیشه شیو میکنم قدم ۱۷۷ و وزنم ۷۰ رنگ پوستم سفیده کونمم که خوش فرم و ژله ایه.سوراخمم بد نیست با اینکه چند سالی میشه سکس دارم ولی به اون صورت گشاد نشده.خاطره ای که میخوام بگم برمیگرده به یه سال پیش وقتی که ۱۸ سالم بود.با یه پسری آشنا شده بودم به اسم ممد (مستعارع).البته خودش اول پیام داد و عکس فیس و کیرشو فرستاد.منم چندتا با لباسای مختلف یا بدون لباس عکس گرفتم واسش فرستادم.
تا بدن و چهرمو دیدی میگفت یه برنامه واسه سکس بچینیم.منم کلا دو تا فاعل ثابت دارم که بیشتر اوقات با اونا سکس دارم و نیازی به امتحان ادم جدید نمی دیدم.ولی خب چند وقتی بودش بدجور حشری بودم اونام درگیر کارای خودشون بودن.خلاصه تصمیم گرفتم که به حرف ممد گوش بدم و برم.رفتم حموم دوش گرفتم بدنمم زیاد نیازی به شیو نداشت ولی کلا کامل شیو کردم که یدونم مو نباشه.بعد حموم ساعت تقریبا حوالی ظهر بود.یه شلوار لی تنگ پوشیدم که گفتم مچ پاهامو سفیدیشو میزارم بیرون مث دخترا.و خوب یه هودی صورتی ام پوشیدم و اماده شدم.موهامم خشک کردم ریختم جلو چشام.واقعا برام مهم نیست که بیرون چ فکری میکنن درباره این پوشش.اسنپ گرفتم رفتم لوکیشنی که ممد گفته بود.اول که منو دید یکم جا خورد ولی در کل آدم ساکتی بود .و حس خوبی به ادم نمی داد.ما رفتیم خونه ی دوست ممد .ولی خب اون موقع قول داده بود دوستش با ما کاری نداشته باشه.و کاریم نداشت واقعا.ما رفتیم اتاق بغلی من لخت شدم کمی واسش ساک زدم سایزشم کوچیک بود بعد حالت داگی ۵ دقیقه تلمبه زد و تموم.اصن ادم خوش سکسی نبود.و من تموم حشریتم موند هیچ بدترم شده بود.که من از اونجا برگشتم خونه.خونم خالی بودش رفته بودن مسافرت حوصلم سر رفت نشستم گیم زدم.تا اینکه دوباره تقریبا ۳ ساعت بعد یه ناشناس زنگ زد.دوست ممد بود هادی(اسم مستعار) .همونی که رفته بودیم خونش.گفت بدنت بدجور حشریم کرده بزور از ممد شمارتو گرفتم اگه میخوای بیا امشبو باهم باشیم یکمم از خودش تعریف کرد که برخلاف ممد خوش سکسه و این چیزا.منم واقعا به یه سکس طولانی نیاز داشتم مخصوصا بعد سکس با ممد که اصن ارضام نکرد.خیلی فک کردم ولی خلاصه قبول کردم برم.شب بود همون مثل دفعه پیش حاضر شدم رفتم خونه دوست ممد یا همون هادی.هادی بیرون منتظرم بود تا منو دید زبون ریخت از دستام گرفت رفیم داخل.ولی وقتی که رفتیم خونه صحنه ای و دیدم که اصلا انتظارشو نداشتم.دو تا مرد تو خونه بودن تقریبا ۳۰ و خورده ای ولی از هیکل و ریشاشون معلوم بود لات بودن.من واقعا دیگه چیزی برای گفتن نداشم گوهی بود که خورده بودم.راه برگشتم نداشم.هادی که یجور رفتار کرد اصن انگار چیزی نشده گفت اینا دوستاشن یکم بعد میرن.ولی منکه میدونستم میخواد راضیم کنه باهاشون سکس کنم.خلاصه رفتیم داخل اونام با چشاشون قشنگ میگاییدن بدنمو.من استرس داشتم بدجور ولی خب اینکه جلوی سه نفر بدنمو به نمایش میزارم حشریم میکرد.چون شب بود بیرون خلوت بودش قبل رفتن ب خونه هادی شلوار لی دخترانه و کوتاه پوشیده بودم احتمال بگاییش این وقت کمتر بود.هادی پیش اون دو نفر گفت برو اتاق بغلی لباساتو دربیار بیام خودمون باشیم دوتایی.منم رفتم اتاق شلوارمو دراوردم لباس زیرم که نداشم.سفیدی بدنم با هودی صورتی واقعا تحریک کننده بود.دودول کوچولومم که هر چقدر حشری باشه خیلی سخت راست میشه.یکم کرم ریختن از خودمم بود هادی هنو درباره اینکه راضیم با اونا سکس کنم یا نه نحرفیده بود باهام البته میدونسم اونا آخر کار خودشونو میکنن.به اون خاطر اول خودم شروع کردم با همون هودی صورتیم و پاهای لخت در اومدم بیرون.سه تایی فقط نگام میکردن.به هادی گفتم تشنمه میخوام برم یکم آب بخورم.اونم آشپزخانه و نشونم داد و…بعد رفتم اتاق.هادیم اومد پیشم.درباره اونا چیزی نگفت.اون دو نفر بیرون اتاق سیگار میزدن تو گوشی بودن.هودی صورتیمم در اورد کامل لختم کرد.قربون بدنم میره.بعد شروع کرد از اینکه چقد وحشیانه سکس میکنه گف.از سکساش تعریف میکرد که کسی نمیتونه زیرش دووم بیاره.و همزمان لباساشم در میورد .من زانو زدم جلوش شلوارشو با شورتش کامل کشیدم پایین.اوووف کیرش بد نبود .خوش فرم بود کیرش کمی دراز و لاغر.شروع کردم به کیرش زبون زدمو ساک زدم واسش.تخماشو تا نوک کیرش خیس میکردم بعدم همشو باهم میکردم تو دهنم اونم گوشامو میمالید نازم میکرد از اولش معلوم بود حرفه ایه کصکش.بعدش من قمبل کردم کونمو خوب داده بودم بالا.یکم بدنمو مالید منم منتظر بودم کیرشو بکنه تو.ولی کاش نمیکرد یکم با وازلیین چرب کرد سوراخمو ب
نامه ای به همسرم (۲)
#دنباله_دار #خیانت
...قسمت قبل
از تو نپرسید از بچه ها نپرسید
من برای همیشه دختر لوس این خونه هستم وسایلو بردم تو اتاق، تو کمد قایم کردم با هم شام خوردیم نگران پدرم بود گفتم بابا امشب نمیاد گفت میره خونه عمو گفت باشه زیاد پیگیر نمیشد شاید میترسید دروغ ما لو بره !
برای او حتی خیال زنده بودن پدرم کافی بود زنده باشه و خونه عمو باشه!
قرص هاشو خورد من فکر کردم چطور میزاریم تنها بمونه؟
اگه قرص هاشو زیاد بخوره؟
اگه بیفته زمین؟
و هزار اگه دیگه از ذهنم گذشت.
بغلش کردم و گفتم مامان منو یادت نمیره؟
گفت چرا یادم بره بیست سال بزرگت کردم تو دختر لوس منی، داری گریه میکنی؟
زار زار گریه کردم برای اولین بار تو این روز
تو دلم گفتم آخه یکی بعد پانزده سال زندگی
منو فراموش کرد
بعد دوتا بچه منو فراموش کرد
پانزده تا بهار پانزده تا پاییز
حتی بچه هامم تا وقتی سیرن منو فراموش میکنن تو دلم گفتم و گریه کردم
مادرم گفت باز امتحانتو خراب کردی؟
تو دلم گفتم اره تو امتحان زندگی از یه زن باختم
و گریه کردم؛
مادرم گفت اشکال نداره دوباره بردار خودتو کشتی اشکامو پاک کردم گفتم مامان من فعلا میرم
اومدم خونه بچه ها خونه بودن!
مادرت نتونسته بود نگهشون داره میبینی؟
فقط جلوی تو ادای مادر بزرگه مهربونو در میاره پسره پرسید شام چی داریم؟
گفتم چیه؟ ننه بزرگت شام نداشت بهتون بده؟
از تو یخچال یه چیزی بردارین
چشاشون گرد شده بود!
چی به سر مامانه اشپزشون اومده بود؟
گفتن چی بخوریم؟
رفتم کنار اوپن از ظرف میوه موز برداشتم و داشتم میخوردم گفتم نمیدونم یه چیز پیدا کن موز بخور دوتا موز پرتاب کردم سمتشون!
موز میوه محبوب توئه همیشه باید تو خونه باشه من کی نشستم یه دل سیر موز خوردم؟
کی جلومو گرفته بود؟
خود احمقم من احمق با ایفای نقش زن صرفه جو! زن کدبانو! زن بساز! اصلا لجم در اومد یه موز دیگه خوردم
موزا تموم شده بود
بچه ها نگام میکردن دو تا لیوان شیر ،ریختم قرص خوابمو نصف کردم
تو هر دو تا ریختم هم زدم و دادم بخورن
گفتم موزاتونو بخورین برین بخوابین
مثل دوتا موش ترسیده بودن
رفتن خوابیدن و چه زود خوابشون برد شالمو باز کردم یه قرص برداشتم بخورم
ولی پرتش کردم نمیدونم یه جایی تو هال افتاد
از وقتی پدرم مرد بیشتر شبها قرص میخوردم به خاطر تو به خاطر بچه ها و به خاطر مادرت که واسه اینکه زیاد به پدرم سر نزنم خودشو دائم به مریضی میزد نتونستم مراقب پدرم باشم،
مادرم ناتوان شده بود و من کمکش نکردم!
خواستم عروس نمونه باشم مادر نمونه باشم همسر نمونه باشم؛ دختر خوبی برای پدرم نبودم
حالا این عذاب وجدان از صدقه سر تو و خاندانت نمیزاره شبا راحت بخوابم! همش قیافه ناراحت پدرم رو میبینم تو اوج مریضی
قرص که میخورم خواب نمیبینم
امشب نه امشب باید بیدار باشم
چراغها رو خاموش کردم رفتم توی اتاق کاش امشب نیای
لاله زنگ زد گفت ناهید چطوری خوبی؟ کجایی؟ گفتم خونه؛
گفت اومده؟ گفتم نه
گفتم به سهراب نگفتی که؟ گفت نه چیکار میکنی گفتم میخوام بخوابم ؛
گفت چیکار میخوای بکنی گفتم نمیدونم… و سکوت
سوالاش تموم شده بود و حالا نمیدونست چی بگه
گفتم خدافظ
سهراب شوهرش دوستته دوست ندارم بهت خبر بده
گرچه شک دارم به لاله که بهت نگفته باشه
پتو بالشتو انداختم تو هال؛ عادت داری تو هال
بخوابی من تو اتاق میخوابم چه خوبه که کنار هم نمیخوابیم
من مجبور نیستم امشب تحملت کنم!
به آینه نگاه میکنم به زن مو بلوند روبرو بدون آرایش رنگم پریده یه رژ قرمز میزنم رنگ خون!
دوباره زیبا میشم
به ناخن هام نگاه میکنم
من باید با این دستها چه کنم؟ باید ظرف بشورم؟ باید پیاز خورد کنم؟ باید کف دستشویی رو با حوله خشک کنم؟ باید به پای مادرت کرم بمالم؟
با هزار بدبختی خودم رو کنترل میکنم زندگی من کجا رفت؟ جوونی من کجا رفت؟ میشینم لبه تخت!
به تو فکر میکنم به اون زن فکر میکنم
شما مثل همون تروریستهای هستین که بمب انداختن وسط پاریس و مردم بیخبر رو تیکه تیکه کردن امثال شما همون قدر بی رحمن
اونا بدنها را هزار پاره میکنند و شما دلها رو و هر دو دزد شادی هستید دزد امید و دزد زندگی بله درسته یکی بمب انداخته وسط زندگی من وسط
خوش خیالی من!
یکی به قلب من شلیک کرد
شما هر دو ماشه را کشیدید!
خوابم برد
نمیدونم کی ولی خوابیدم
خواب پدرم رو دیدم
قبل مريضيش من بیست ساله بودم، پدرم شاد و سرحال بود مادرم هم
خواب دیدم از دانشگاه اومدم خونه پدر و مادرم سفره انداخته بودن
پدرم گفت آخرش اومدی؟ دیر کردی بابا من چه شاد بودم!
پدرم
بابا!
گفت پانزده سال منتظرت بودیم دیر کردی
توی خواب گریه کردم
گفتم بابا من میدونم تو مردی منو تنها گذاشتی پدرم خندید و گفت تو مارو تنها گذاشتی ولی عیب
نداره دیگه تنها نذار
گریه کردم و گریه کردم از خوشحالی گریه کردم
و بیدار شدم
چشمهام خیس بود
بچه ها رفته بودن مدرسه
یخچالو بهم ریخته ،بودن آشپزخانه کثیف
د و خیارو عقب جلو میکرد
من که حسابی با دیدن این صحنه سیخ کرده بود و کیرم کاملا سیخ و سفت شده بود و میدونستم قراره منو بگاد ولی دلم میخواست قبلش یه کون حسابی ازش بکنم
میدونستم که این پوست و این کیر صورتی یه سوراخ بهشتی پشتش داره
از جام بلند شدم و بغلش کردم و ممشو میخوردم
دوتا خط جای عمل زیر سینش بود و سینشم به شدت سفت بود
کاملا میشد تفاوت سینه طبیعی و عملی رو حس کرد
ولی همیشه ممه بهم لذت خوبی میده
همون لحظه ک ممشو میخوردم ی لحظه نگاه پایین کردم
کیرامون روی هم قرار گرفته بود و میشد درازی کیر مریم و کلفتی کیر منو دید
چند ثانیه براش خوردم و بعد گفتم که روی تخت داگی بشه
بدون هیچ حرف و سخنی رفت و داگی شد
واقعا صحنه قشنگی بود
خیلی کاربلد و حرفه ای داگی کرده بود
پاهاشو از هم باز کرده بود و شکم و سرشو گذاشته بود روی تخت و کونش بالا
چیزی که میدیدم حرفی برا گفتن نزاشته بود
سوراخ سفیدش و تخمای صورتیش که از پشت اویزون بود
و اون زاویه کیرشم یکم جمع شده بود ولی نمای قشنگی داشت
نگین شروع کرد به لیز کننده زدن به کیرم و مالوندش تا حسابی لیز بشه
منم با انگشتم یکم لیز کننده به سوراخ مریم زدم و هی انگشت میکرد
انگشتم به راحتی میرفت و مشخص بود کونش رو حسابی گاییدن…
و بعد نگین ی کاندوم کشید رو کیرم و اروم سر کیرمو تنظیم کردم رو سوراخش
حجم کونش خیلی کم بود و همونطور که گفتم کون جمع جوری داشت واس همین اون صحنه زیاد برام جالب نبود
ولی اینکه یه شیمیل رو قراره بگاهم حس خوبی داشت
اروم سر کیرمو فرو کردم و خیلی راحت نصف کیرم وارد شد
و مریمم حتی یه نفس کوچیکم نکشید
با اینکه کون تنگی نداشت ولی فکر نمیکردم ک کیرم ک خیلی خیلی کلفته تاثیری روش نزار
دو طرف کون کوچیکشو گرفتم و شروع کردم ب تلمبه زدن
نگینم از پشت هی کونمو میمالوند و ضربه میزد
منم حسابی تلمبه میزدم تو کون مریم
وقتی کیرمو تا ته میدادم متوجه نفس زدناش شدم و بعدشم ناله هاش شروع شد
ولی لامصب کون جاداری داشت و باید تا دسته فرو میکردی تا یکم روش تاثیر بزاره
تلمبه هام سرعتش رفته بود بالا و حسابی تلمبه میزدم و همون لحظه موهاشو گرفتم و سرعتمو بیشتر کردم
واقعا حس خوبی بود
گاییدن ی شیمیل واقعی… چیزی که باور نکردنی بود و وجود همچین ژنتیکایی توی ایران برام غیر قابل باور بود.
چند دقیقه تلمبه میزدم و از شدت سرعت کمرم درد گرفته بود
دستای مریمو گرفتم و وزنمو انداختم رو بدنش و آروم فرو میکردم
همون لحظه ها متوجه شدم نگین داره انگشتشو بهم فرو میکنه
ولی هی که فرو میکرد متوجه بزرگی و حجمش میشدم
و مطمعنا خیار نبود…
اینقدر فشار داد ک ی لحظه احساس خیلی بدی کردم و حسابی ب کونم فشار آورد
و
یدفعه!!!
کوچیک کوچیک شد و کامل تو کونم بود
نمیدونستم واقعا چ چیزی رو بهم فرو کرد ولی حس خوبی داشت
بهتره بگم حس بی نظیری داشت…
تلمبه هامو ادامه میدادم و نگینم رفته بود و از جلو با ممه های مریم بازی میکرد
مشغول تلمبه بودم و از نگین و مریم لذت میبردم
ولی چیزی ک نگین بهم فرو کرده بود لذت بیشتری میداد
حس تازه ای بود حسی ک تا حالا تجربه نکرده بودمش…
و دیگه ب قدری بهم لذت داده بود ک تحمل نداشتم
کیرمو از مریم کشیدم بیرون
واو… صحنه خیلی خوبی بود
سوراخش باز باز بود و حسابی خیس بود)
مریمو از جاش سریع بلند کردم و خودم داگی شدم
با اینکه اون لحظه جلوی نگین ی حس خجالت برام اومد چون فقط نگین بود ک میدونست حس ب کونم دارم ولی شهوت تو کل وجودم رفته بود و گفتم
بکن منو…
مریم ک انگار خودش منتظر بود دوتا اسپنک رو کونم زد و گفت
نمیگفتی هم این کون رو میکردم
و متوجه شدم ی لحظه درگوشی صحبت میکنن ولی اهمیتی ندادم اون لحظه فقط دلم خیاری ک نگین باهاش منو میکرد میخواستم
اخه تنها تجربم از کون دادن یه خیار بود!
دوتا دست روی کونمو میمالوند و حس کردم یکیشون داره چیزی ک نگین وارد کونم کرد رو جدا میکنه
ی اسپنک از بغل ب کونم زده شد و مریم گفت شل کن تا بیاد بیرون
متوجه شدم ک نگین کونمو میمالونه و مریمه ک قراره درش بیاره
منم بدنمو شل کردم و بازم همون حس اول بزرگ شد و دردم اومد و بلافاصله کوچیک
ولی ب قدری تند از کونم درش آورد ک ی صدایی شبیه گوز برای اولین بار از کونم اومد و هر دوشون مخصوصا مریم با صدای بلند خندیدن
راستشو بگم حس خجالت داشت ولی با جمله مریم ک گفت این کون دلش کیر میخواد حسابی حشری تر شدم
وقتی اونو از کونم کشید بیرون ی حس خوبی داشتم
سوراخم داغ بود خیلی خیلی داغ بود
دقیقا مثل زمانی بود ک خوراکی تندی میخوریم
فقط تنها فرقش این بود ک ازش لذت میبردم
کنجکاو بودم ک بدونم چیه ک نگین بهم نشونش داد
یه بات پلاگ فلزی درشت بود
فکرشو نمیکردم این همه لذت برای این باشه
کسایی ک از آنال خوششون میاد یا میخوان تجربش کنن پیشنهاد میدم قبلش ی بات پلاگ استفاده کنن…
خلاصه بدون اینکه چیز
صبی بودم که چه جوری و نکنه فریبش بدن و سرکاری باشه و اتفاقی بیفته
یکم با جدیت گفتم نگین بگو چجوری پیداش کردی از کجا که حرفمو قطع کرد…
نگین: نگران نباش، فکر همه چیو کردم و کاملا خیالت راحت باشه و لطفا لطفا لطفا ازم نپرس ک چجوری پیداش کردم؛ خودم به وقتش بهت میگم
یکم استرس داشتم ک نکنه فقط سرکاری باشه و درآینده اتفاقی ییفته
و گفتم نگین من باید بدونم!
که باز حرفمو قطع کرد و گفت خودم همه چیو اوکی کردم فقط تو اوکی هستی؟
چند ثانیه تو فکر بودم که گفت: مگه نگفتی پیدا کن سکس میکنیم!
اون لحظه واقعا شوک شده بودم
همه تجربیات سکسم و کارام و تموم اتفاقات زندگی سکسیم تا اون لحظه فقط با نگین بود
اینا به کنار
سکس خصوصی ترین کاریه ک میشه با ی نفر کرد و ما الان میخوایم یه نفر دیگه هم به تخت خوابمون اضافه کنیم
توی این فکرا بودم ک نگین نشست کنارم و گفت:
عزیزم میدونم خیلی عجیبه و استرس داری و خجالت میکشی…منم همین حسو دارم ولی برای اینکه فانتزیمون ب حقیقت تبدیل بشه باید انجامش بدیم
مطمئن باش تهش هردومون راضی هستیم و لذت میبرم و …
نگین چند دقیقه ای باهام حرف زد و کمی ارومم کرد ولی بازم قانع نشده بودم ولی ی حس شهوت کوچیک درونم ب وجود اومده بود و همون کار خودشو کرد و اوکی رو به نگین دادم
نگین که بعد از شنیدن اوکی من سر از پا نمیشناخت
گوشیو برداشت و رفت بیرون و چند دقیقه ای مشغول صحبت بود
وقتی اومد گفت بفرما اینم عکسش
توی عکس زیاد چیزی از اندامش مشخص نبود چون پوشش کاملا با حجاب بود
قدش تقریبا اندازه نگین بود اندامشم همونطور ک گفتم زیر اون پالتویی که پوشیده بود مشخص نبود ولی چهره لاغر و معصوم و بیبی فیسی داشت
و ظاهرا اسمش مریم بود و 24 سال سن داشت
ولی چیز دیگه ای در رابطه با دختره بهم نگفت که چجوری آشنا شدن و داستانشون چیه
خلاصه برنامه برا آخر هفته بود توی خونه ولی با اصرار من قرار شد بریم هتل
چون اعتمادی نداشتم و نمیخواستم جامون رو پیدا کنه
از ساعت هشت شب تا هشت فردا صبح ی اتاق دو تخته گرفته بودم
ولی به مریم خبر داده بودیم که ساعت ده بیاد
هم بتونیم حاضر بشیم و هم یکم فاصله باشه
خلاصه آخر هفته رسید و قبلش حسابی به خودمون رسیده بودیم
من که خودم واقعا از جوش و مو روی بدنم متنفرم و همیشه شیو میکنم و تمیز خودمو نگه میدارم هم بخاطر بو و هم بخاطر مسائل بهداشتی و پزشکی
ولی با این وجودم بازم تا جایی که میشد شیو کردم
و نگینم ک طبق معمول همیشه شیو و تمیز…
ساعت هشت بود که رسیدیم هتل و با مهماندار هتل هماهنگ کردم ک خانومی با فلان مشخصات میاد
رفتیم بالا و نگین کامل و تکمیل اومده بود
از لیز کننده و تاخیری و سر کننده بگیر تا کاستوم، دستمال شرت و حوله😅
حتی رو دشکی هم آورده بود
خلاصه
نگین یه کاستوم سفید خیلی خوشگل که اولین بار بود تو تنش میدیدم
جوراب شلواری توری سفید شرت بندی با ی دامن توری سفید تا روی لمبه های کونش
سوتین سفید ک از پشت کمرش حسابی بند بندی بود
و
موهای مشکیش رو باز کرده بود و حسابی با اون چشما دلبری میکرد
من ک سر از پا نمی شناختم و حسابی براش سیخ کرده بودم که زنگ اتاق رو زدن
ی استرس و ی شهوت عمیق وارد بدنم شد و برعکس من
نگین ک انگاری چند بار دیده بودش…
بدون استرس و خیلی راحت درو باز کرد و شروع به روبوسی و خوش آمد گویی کرد
دقیقا همونی بود ک تو عکس دیدم حتی با همون لباسا! صدای خیلی نازک و اروم یه سلام داد و نگین راهنماییش کرد به اتاق
از هیجان و استرس و شهوت کیرم کاملا شق بود و یکمم عرق کرده بودم
که درو باز کرد و وارد شد
وای خدا حتی از دیدنشم میتونستم لذت ببرم!
پوست سفید سفید سفید به قدری سفید بود ک میدرخشید…
یه کاستوم مشکی پوشیده که روی اون بدن سفید خودنمایی میکرد
و اولین جایی ک نگاه کردم وسط پاهاش بود
و یه برآمدگی کوچیک داشت
واقعا باورم نمیشد ک ی شیمیل از نزدیک دیدم و قراره باهاش سکس کنم
از بدنش بخوام بگم دقیقا برعکس نگین بود
کون فندقی جمع جور و سینه های درشت و خوش فرم
از نظر چهره هم به سنش میخورد
موهای شکلاتی رنگ شو باز گذاشته بود و حالت خمار نگاهم میکرد…
من که همینجوری کپ کرده بودم
ک نگین خندید و رفت سمتش و شروع به بوسیدن هم کردن
دیدن این صحنه شهوتمو چند برابر کرده بود و لذت میبردم
نگین و مریم حسابی لبای همدیگه رو میخوردن و عشق بازی میکردن
نگین دائم دست روی سینه هاش و دستاش میکشید و مریم هم کون نگین رو با فشار زیادی می چلوند
ولی من کل حواسم پیش مریم بود و متوجه بودم ک دائم برجستگی لای پاش بیشتر میشه
یه چند دقیقه همونجوری بودن ک نگین دست مریمو گرفت و اورد سمت من
ی نگاه به نگین کردم ک با اشاره دست گفت دراز بکش…
به کمر روی تخت خوابیدم و میخواستم شرتمو درارم ک مریم نزاشت و با اون صدای معصوم و ارومش گفت در نیار
صورتشو نزدیک کیرم کرد
وای خدا خیلی کیوت و شی
منو ببینه شر بشه
هما. اون اصفهان هستش کجا بیاد
هانیه. اومد بزن ناکارش کن دیش با من
با هم خندیدیم هانیه گفت با اسنپ میرم غذا هم میگیرم میارم
بعد رفتن هانیه ما هم دست به کار شدیم تو چند ساعت بیشترش رو جمع کردیم آخرای کار بود که دوست هما تماس گرفت گفت نزدیک خونتم دارم میام اونجا
مهران. کیه هما این دوستت
هما. قبلا با هم همسایه بودیم که همچنان با هم در ارتباطیم یه پلنگی واسه خودش
مهران. میشه روش کار کرد
هما. جون دیگه چرا نشه عزیزم
مهران. من عرق کردم پس بزار برم حموم
هما. از زیر کار در نرو وایسا تموم شه بعد چرا هولی جورش میکنم
در حال صحبت بودیم که صدای آیفونشون اومد
راستشو بخواین یه حالی شده بودم هم هیجان داشتم هم استرس
بعد چند دقیقه در واحد زدن هما رقت در باز کرد حق با هما بود یه زن قد بلند هیکلی با یه شلوار چسبون جین با یه کت زنونه بدون شال و کلی هم چیز میز به خودش آویزون کرده بود
هما. بفرما ستی جون بیا بیا داخل
بعد سلام علیک خوش بش دوتا خانوما هما رو کرد به من که با یه شلوارک و یه تاپ وسط پذیرایی بودم و داشتم نگاهشون میکردم گفت ایشون آقا مهران هستن دوست هانیه و ایشون هم ستایش جون هستن دوست بنده
ستایش رو کرد به من با هم سلام علیک کردیم پیش قدم شد دست دراز کرد منم باش دست دادم
ستایش. چه خبره اینجا چیکار میکنی مگه سال اجارت الانه تو که پاییز اومده بودی
هما ماجرا رو بهش گفت
ستایش. ای وای خیلی ناراحت شدم الان هانیه کجاست
هما. رفته جمهوری خرید
بشین رو مبل ستایش جان
تقریبا همه رو جم کرده بودیم به جز اتاق خوابی که تخت توش بود
هما و ستایش کلی با هم حرف زدن ستایش کلی دلتنگی میکرد براش که داری میری دلم تنگ میشه برات منم داشتم نگاهشون میکردم
هما. مهران جان دستت درد نکنه برو دوش بگیر عزیزم
منم تشکر کردم بلند شدم رفتم تو اتاق خوابشون و لباسامو در آوردم رفتم حموم در حال شستن خودم دل تو دلم نبود که واقعا میشه این شاه کوس رو زمین بزنم یک ربع بیست دقیقه ای از رفتنم گذشته بود که کارم تموم شد شیر آب بستم حوله پشت در آویزون بود برداشتم در حال خشک کردن خودم بودم که سر صدای از اتاق میومد خودم خشک کردم حوله رو دور خودم پیچیدم در باز کردم
ای جانم هما و ستایش لخت رو تخت بودن داشتن با هم خنده و شوخی میکردن
با سروصدای من هما برگشت سمت با
هما. بیا مهران جان که کلی ازت پیش ستی تعریف کردم
مهران. ای جانم شرمنده کردی
ستایش. هما انقدر گفت که وسوسه شدم
مهران. امیدوارم از پس تعريف های هما بر بیام
هما. اومد سمتم دستم گرفت کشید سمتش پام گذاشتم رو تخت که برم بالای تخت هما حوله رو کشید از کمرم باز شد کون لخت شدم دراز کشیدم وسطشون
چه سینه های داشت درشت سر بالا پوستشم سفید سفید دو تایی با من مشغول بودن من داشتم سینهای ستایش رو میخوردم عالی بود هما هم داشت ساک میزد هفت هشت دقیقه ای بود که مشغول بودیم ستایش گفت هما خوب خیسش کن دارم میام بالا
هما. آمادست عزیزم بپر بالا
ستایش هم سری رفت نشست رو کیرم خیلی آروم کامل فرستاد تو کوسش چقدر داغ بود
منم سینه هاش گرفتم چه باسن پهنی داشت داشت رو کیرم قر میده چشماش بسته بود سرش بالا گرفته بود داشت آه اوه میکرد
هما هم اومد سمت من شروع کرد لب دادن حدود نیم ساعت مدلهای مختلف سکس کردیم هر موقع داشت آبم میومد میکشیدم بیرون و صبر میکردم تا حسم بره و دوباره شروع میکردم موقع گاییدن هما بود که ارضا شدم ریختم رو شکمش توی تقریبا 15 ساعت 3 بار سکس کرده بودم و دیگه توانی نمونده بود برام
ساعت نگاه کردم شیش نیم غروب بود
گشنم شده بود
گوشیم برداشتم دیدم هستی 3 بار زنگ زده و پیام داده کجایی بیا خونه
جوابش ندادم گوشی رو انداختم یه گوشه
دخترا خودشون تمیز کردن رفتن حموم بعد اونا منم رفتم
بعد حموم هما گفت هانیه زنگ زده شام چی بگیرم ولی ستی اجازه نداد گفت بریم با هم بیرون شب هم بریم خونش بخوابیم اینجا سخت تونه
من هم قبول کردم با ماشین هانیه رفتیم بیرون و هانیه هم اومد به رستوران که موزیک زنده هم داشت کلی بهمون خوش گذشت تا ساعت 12 شب طول کشید بعد رفتیم خونه ستایش ظاهرا از شوهرش طلاق گرفته بود و یه شوگر داشت
انقدر خسته بودیم که زود خوابیدیم
من ستی رو تخت و دوتا خواهرا هم تو پذیرایی خوابیدن
دو سه روز طول کشید تا هما جم کنه و هانیه خریداش تموم کنه
ما هم دیگه تو خونه ستایش جم بودیم و سکسهای چهار نفره زیادی انجام دادیم
بعد برگشت از تهران دیگه پاتوقم شده خونه هانیه و سکس با دوتا خواهرا
امیدوارم که از دستان تخیلی و ساخته ذهن من خوشتون اومده باشه
نوشته: Morteza
@dastan_shabzadegan
از همیشه کلفت تر و بلندتر شده بود
حدودا هفت هشت دقیقه ای بود که داشتم با همکاریه هانیه داشتم تلمبه میزدم خیلی داشت این سکس یهویی بهم لذت میداد و نزدیک بود آبم بیاد که هانیه داد زد بزن بزن تند تند منم با حداکثر توان تلمبه زدم هم زمان با هم ارضا شدیم آبم ریختم رو کمرش هانیه داشت میلرزید کمکش کردم تا بشینه رو توالت فرنگی کم کم آروم شد
هانیه. مرسی مهران عالی بودی ماشالله کیرتم خوبه جرم داد
مهران. مرسی عزیزم ولی کارت درست نبود تو زن محمد بودی من دوس…
باز افتاد تو حرفم گفت بودم الان کجاست منو تنها گذاشت رفت من که نمیتونم تا آخر عمرم سیاهش بپوشم منم نیاز دارم تازه یه جور حرف میزنی انگار هیچ وقت دوتایی با هم یه خانوم نکردین
به چیزی اشاره کرده بود که بارها دوتایی من محمد با هم این کار کرده بودیم
سکوت کردم
گفت خوبه برم به غریبه ها بدم پشت سر دوستت مردم حرف بزنن
خودت پس بکن تا دست کسی بهش نرسه
مهران. یعنی توی این مدت ازش استفاده نکردی
هانیه. به روح محمد قسم نه نزدیک دوساله رنگ کیر ندیدم تا امشب
هما. بچه ها بیان شام رسید
مهران. اوه اوه آبرومون رفت
هانیه. منو هما چیزی از هم پنهون نداریم اونم چند وقته به شوهرش نمیده راستش بخوای میترسه پیشش بخوابه چون شیشه میزنه چند روز پیش میگفت دارم دیوونه میشم بدون کیر
امشب باید جور هردوتا رو بکشی عزیزم بشور خودت بیا بیرون
از حموم رفت بیرون گفت من لباسات میبرم بیرون خودم لخت میشینم تو هم لخت بیا به هما هم میگم لخت شه
مهران. هانیه زشته روم نمیشه لااقل بذار کم کم شرایط عادی شه بعد
هانیه. شرتت رو میزارم بپوش بقیه رو میبرم
در بست رفت منم خودم شستم در حموم باز کردم رفتم تو اتاق بیشعور حوله رو چرا برد
صدا زدم هانیه حولم بیار
در باز شد هما دست به حوله اومد تو
چشماش به کیرم بود
هما. بفرمائید آقا مهران
جووووون چه نازه این
چقدر این دوتا خواهر بی حیا بودن من داشتم از خجالت آب میشدم اومد سمتم دستش دراز کرد کیرم که خواب بود گرفت لبش گذاشت رو لبم یه بوس کرد گفت بیا شامت بخور قوت بگیری که خیلی کار داریم با این سالار
یه تکونی به کیرم داد رفت بیرون
تو دلم گفتم مهران انگار با سر افتادی تو عسل امشب
خودم خشک کردم شورتم پام کردم حوله رو دور خودم پیچیدم رفتم بیرون
هانیه فقط شورت تنش بود و رو میز نشسته بود هما هم سرافونش در آورده بود با شرت کرست نشسته بود منم بهشون ملحق شدم شروع کردیم به خوردن شام
بعد شام سریع هما چایی آورد گفت بخورین غذا روغنی بود
چایی خوردیم
هانیه. هما قرص تاخیری داری یکی بده مهران بخوره که تا صبح باید دوم بیاره
هما. ای به چشم
هما و هانیه هر دو کاملا شبیه هم بودن و هیچ فرقی با هم نمیکردن فقط دست هما با کمربند سیاه کبود شده بود مشخص میکرد همه چیزشون یکی بود حتی سایز موهاشون و سینه هاشون خیلی سخت بود تشخیص دادن
هما قرص داد بهم با یه لیوان آب گفتم نیازه واقعا
هانیه یعنی واقعا بدون قرص از هردوتامون بر میای
هما. بخور بخور نمیشه ریسک کرد
منم خوردم
دوتا خواهرا میز جم کردن به منم تعارف کردن بشین تو پذیرایی برام میوه آورد میوش زیاد جالب نبود هما معذرت خواهی کرد بابت میوه
یه نیم ساعتی نشستیم کیرم بعد خوردن قرص بلند شده بود
بعد تمیز کردن آشپزخونه و خوردن میوه ساعت حدودا یازده شب شده بود هما که انگار آتیشش تندتر بود از هانیه گفت بچه ها بریم بخوابیم
هانیه. انگار وضعیت خیلی خرابه ها
هما. بله دیگه تو حموم خودت سبک کردی یه تعارفم به این دلسوخته نکردی الان کری هم میخونی پاشین پاشین بریم بلند شد رفت سمت کلید برق که خاموش کنه
گفتم میشه یه کلید بزاری پشت در شاید شوهرت برگرده کلید بندازه نتونه بیاد تو
هما. آفرین فکر خوبیه شما برین تا من بیام
من هانیه رفتیم رو تخت فورا هانیه شروع کرد ازم لب گرفتن
از این همه بی تعارف بودنش و راحت بودن با من تعجب میکردم
بعد چند لحظه هما با یه پارچ آب با لیوان اومد داخل گذاشت رو عسلی پرید رو تخت رفت سمت کیرم شروع کرد به ساک زدن
منم سعی کردم خجالت بزارم کنار شروع کردم به همکاری و لب گرفتن از هانیه و دستمالی سینهاش یه چند دقیقه ای گذشت هما حسابی برام ساک زد و بلند شد نشست رو کیرم با یه آه بلند و کش دار شروع کرد به تلمبه زدن خیلی شهوتی بود همزمان که داشت بالا پایین میپرید سینهاشم میمالید
هانیه هم بلند شد رو به هما نشست رو صورت من و منم شروع کردم به لیس زدن کوسش دوتا خواهرا هم داشت از هم لب میگرفتن و سینه های همو میمالیدن ده دقیقه از سوار شدن هما رو کیرم گذشته بود و به شدت لرزید هانیه هم نازش کرد قربون صدقش رفت کمکش کرد تا بخوابه رو تخت کنار من و هانیه دوباره نشست رو کیرم و شروع کرد به تلمبه زدن
دست انداختم هما رو بغل کردم و ازش لب گرفتم سینه هاش مالیدم هما همچنان داشت نفس نفس میزد
هما. چه کیری داری پسر
ن. تو بزن کنار
زد کنار پیاده شدم گفتم بشین اینور داری ما رو به چوخ میدی
نشستم پشت فرمون هانیه لوکیشن انداخت رو مانیتور حرکت کردیم
دست انداخت تو داشبورد شوکر داشت آورد بیرون زیر لب گفت حروم زاده دارم برات
مهران. هانیه این چیه شر درست نکنی
هانیه. با صدای بلند گفت مهران به اندازه کافی اعصابم خورد هست میترسی بزن کنار برو من خودم میرم
مهران. چته هانیه
هانیه. تو واقعا همون مهرانی که محمد سرت قسم میخورد چرا اینجوری شدی
دستام به حالت تسلیم بالا آوردم گفتم چشم آروم باش
هانیه. والا بخدا شانس نداریم ناسلامتی یک عمر با هم دوست بودین ناموس دوست جان جانیتم یک سال نیم محمد رفته یعنی همه چیز فراموش کردی
مهران. هانیه یکی با این شوکرت بزن به من هم مطمئن شو سالمه کار میکنه هم یه کم عصبانیتت کم شه تا برسیم بزار برسیم خودم خشتکش میکشم رو سرش نیاز به اینا نیست
هانیه نگاهش برگردوند به سمت خیابون گفت یه بار با این زدمش میدونه سگ بشم هیچی جلودارم نیست
ویز زمان رسیدن رو 28 دقیقه نشون میداد ساعت هم حدودا هفت نیم شب بود همه جا ترافیک این چه شهریه همه جاش ترافیکه
موقع ای که رسیدیم هانیه تماس گرفت با هما که ریموت بزن رفتیم تو پارکینگ یه خونه 6 طبقه پارکینگ شم تو زیر زمین اینا هم طبقه شیشم بودن
سریع رفتیم بالا هر طبقه هم 3 واحد بود
در واحد باز بود هانیه پرید تو منم دنبالش واقعیتش با اون حرفای هانیه منم عصبانی شده بودم و یاد محمد افتاده بودم رفتیم داخل هما از داخل اتاق خواب با یه سارافون خونگی بندی بدون سوتین از اتاق اومد بیرون با چشمای گریون تا منو دید خواست برگرده که هانیه بغلش کرد گفت کجاست اون پدرسگ هما که معلوم بود از دیدن من هنگ کرده خیلی آروم گفت ساکش برداشت در رفت هانیه هما رو ول کرد گفت میدونست با همین شوکر مادرش میگاییدم
راستش بخواین با مدل حرف زدن هانیه و لباس هما که تا روی زانوش بود و پای لختش ، سینهای بدون سوتینش سارافون بندکی یه کم معذب شده بودم
هانیه. حالا کجا رفته
هما. اصفهان
هانیه دست انداخت پالتوش در اورد زیرش یه بافت تنش بود با یه شلوار جین مشکی چشمم افتاد به کونش چه کون گردی داشت نخواستم ضایع بشه سری رومو برگردوندم
هانیه. مهرانو میشناسی
هما. نه متأسفانه
هانیه. دوست محمد تو عروسی ساقدوش بود
هما. آره آره یادم افتاد ببخشید آقا مهران وضعیت ما بهم ریختست بفرمائید بشینید
منم سلام گفتم با اجاره نشستم رو مبل یه خونه حدودا 70 متری بود وسایلشونم بد نبود خوبم نبود در حد معمول
هانیه. باز چش بود مرتیکه
هما انگاری روش نمیشد بگه هانیه گفت هما بگو مهران از خودمونه
هما. یه سر رفتم تا باشگاه برگشتم دیدم داره تو اتاق شیشه میکشه آشغال دوهفتست از شرکت هم انداختنش بیرون بخاطر اعتیادش دیروز اسنپ هم دیگه اینو انداخت بیرون باز رو یه پا جلو واستاد که بریم اصفهان
منم که دیدم داره شیشه میکشه عصبانی شدم شروع کردم به داد بیداد دعوامون شد
و با رفتن به اصفهان مخالفت کردم کلی کتکم زد عوضی
راست میگفت علامت کمربند رو بازوش بود
هانیه. الان کجاست
هما. ساکش بست فرار کرد گفت میرم اصفهان ولی میترسم برگرده به ماشینت آسیب بزنه
هانیه. اون تخم همچین کاری رو با من نداره پارکینگ دوربین داره؟
هما. آره داره
هانیه. شماره مدیر داری
هما. آره دارم
هانیه. بگیر من باش صحبت کنم
هما. چی بگی آبروم میره
هانیه. هما نکنه تو باز میخوای با این عوضی شیشه ای زندگی کنی به چی این دل خوش کردی تو بگیر شمارشو
تا هما شماره مدیر بگیره هانیه پرسید اجاره خونه به نام تو هستش؟ هما با سر تائید کرد که آره
هما. سلام آقای تهرانی خوب هستین ببخشید مزاحم شدم گوشی رو با اجازه میخوام بدم به خواهرم باهاتون صحبت کنه
هانیه. سلام جناب خوب هستین
من خواهر هما جون هستم ببخشید مزاحم شدم
ما یه چند روز دیگه میخوایم خونه رو خالی کنیم هما جون با شوهرش مشکل داره
هما اشاره کرد بزار رو بلندگو هانیه هم گذاشت
از اون ور خط. بله بله در جریانم امروزم صدای دعواشون کل ساختمون برداشته بود و همسایه ها اعتراض کردن
هانیه. شما ببخشید انشالله چند روز دیگه تخلیه میکنیم همسایه ها هم راحت میشن فقط یه مورد که خواستم بهتون مزاحمت بدم بابت دعوای امروز اون مرتیکه گورش گم کرده رفته شهرشون ولی خواهرم میگه که احتمال این هست که برگرده و تو پارکینگ برای ماشینم مزاحمت ایجاد کنه
تهرانی. اون شاستی مشکی مال شماست
هانیه. بله
تهرانی. نگران نباشید الان میرم کد درب عوض میکنم تا نتونه ورود کنه به همسایه ها هم می سپارم پشت در بندازن و من هم از دوربین حواسم هست نگران نباشید میام یه لحظه ریموت هاتون رو میگیرم برای کد جدید
هانیه تشکر کرد قطع کرد
من از بس که گشنم بود شکمم یه قارررر صدا کرد که همه با هم خنديديم هانیه گفت بلند شین بریم بیرون یه شام بخوریم مردیم از گشنگی
ه
هانیه زن دوست مرحومم محمد و ...
#زن_دوست #تریسام
درود بر دوستان عزیز بنده نویسنده داستان
خواهر زن و جمعی از دوستان
هستم ممنونم از کامنتهای زیباتون همانطور که گفتم داستان قبلی کاملا ساخته ذهن خودم بوده و واقعیت نداشت امیدوارم خوشتون اومده باشه امروز اومدم با یه داستان جدید…
انقدر نامرد و بی غیرت نشدم بزارم این موقع شب بری بیرون خودمم دوست ندارم اینجا بمونم میخوام یه مدت برم ماشین هم بمونه برای خودت پول هم هست
تو یه کول پشتی یه مقدار وسیله برای چند روز جم کردم
من میرم هر موقع اعصابت اومد سر جاش بگو برگردم
کاملا تو سکوت بود حرفی نمیزد
شارژر و گوشیمم برداشتم از خونه زدم بیرون ساعت نگاه کردم یک شب بود خواستم با موتور برم ولی هم هوا سرد بود هم هیچ مقصدی برای خودم انتخاب نکرده بودم پس بیخیال موتور شدم بدون مقصد راه افتادم تو شهر و شروع کردم به قدم زدن خواستم به چندتا از دوستام زنگ بزنم ولی حسش نبود
آخرای برج ده بود هوا هم به شدت سرد داشتم فکر میکردم به سالهای که گذشت بهم حق با زنم بود خیلی اذیتش کرده بودم بهش خیانت کرده بودم ولی مدتی بود که سرم به سنگ خورده بود و چسبیده بودم به زندگیم ولی زنم همش بهم شک داشت هی گیر میداد
مهران 35 ساله اهل و ساکن رشت متاهل و بازاری قد 180 وزن 90 مولخت ریش پروفسوری سفید پوست عاشق موتور سواری باشگاه و رفیق بازی
هستی 30 ساله اهل و ساکن رشت متاهل و کارمند بانک قد 165 وزن 59 پوست جو گندمی و یه زن معمولی و کدبانو
داشتم به گذشتم فکر میکردم که چه کارهایی که کردم و دوست داشتم به زندگیم سروسامان بدم بچه بیاریم و بچسبیم به زندگی ولی هر سری یه اتفاق جدید برام رخ میداد و هی عقب می افتد نمیدونم چقدر از قدم زدنم گذشته بود که رسیدم به پارک محتشم و روی یه نیمکت نشستم خیلی سرد بود گوشیم نگاه کردم ساعت دو نیم بود یک ساعت نیم بود داشتم بدون برنامه ریزی قدم میزدم و هیچ فکری برای ادامه این شب به ذهنم نمیرسید
یک آنان پشت سر یه دست گرم نشست رو گردن سرد من و با یه صدای آروم گفت یخ کردی بچه اینجا چیکار میکنی مگه خونه زندگی نداری
سمت صدا رو گرفتم برگشتم سمتش هانیه بود زن دوستم صمیمیم که سال پیش بخاطر سرطان خون توی یک ماه از بین ما رفت خیلی با هم خاطره داشتیم و با هم بودیم
بلند شدم روبروش ایستادم هانیه این وقت شب اینجا چیکار میکنی
این سوالیه که من باید ازت بپرسم این موقع شب تو این سرما اینجا
افتادم تو حرفش گفتم سگ از خونش در نمیاد نه؟
خندیدیم با هم اشاره کرد به ماشینش سرده بریم تو ماشین و حرکت کرد
مهران. مزاحمت نمیشم هانیه جان
هانیه. سرما میخوری بیا سوار شو
راه افتادم دنبالش
هانیه یه زن 31 ساله قدش حدودا 170 وزنشم حدودا 70 رنگ پوستشم تقریبا شبیه خودم بود اصلیت رشتی بود ولی از بچگی تهران زندگی میکردن بعد ازدواج با محمد اومد رشت یادمه همون موقع ها محمد گفته بود خانوادشم اومدن رشت
سوار ماشینش شدم
مهران. مبارک هانیه جان تازه گرفتی
هانیه. یه سه ماهی میشه
یه تیگو هشت پرو بود
گرمکن صندلی رو زد گفت الان گرم میشی
هانیه. خوب تعریف کن اینجا…
مهران. تو اینجا چیکار میکنی
هانیه. من…
صداش کشید گفت راستش بخوای داشتم میرفتم تهران یه چهل پنجاه دقیقه پیش از جلوت رد شدم شناختمت رفتم جلوتر دور زدم متوجه شدم بلاتکلیفی با خودت و داری بی هوا قدم میزنی کوله پشتیتم که گویا این بود که از خونه زدی بیرون دنبالت کردم ببینم کجا میری که اینجا نشستی رو نیمکت دیدم سردته اومدم پیشت خوب تعریف کن چی شده
مهران. راستش با هستی گفت گو کردم میخواست از خونه بزنه بیرون نذاشتم خودم زدم بیرون
هانیه. چرا شما که مشکلاتتون حل شده بود دیگه چتونه
مهران. آره حل شده بود ولی در ظاهر همش بهم گیر میده
هانیه. خوب حق داره بچه با سابقه درخشان تو و محمد میترسه ازتون باغی مونده بود که بیل نزده باشین؟
مهران. خدابیامرزه محمد رو بعد محمد منم باور کن باهاش مردم بعد اون خدابیامرز من هم چسبیدم به کار ، خونه ، هستی
ولی هستی نمیخواد قبول کنه که من عوض شدم
هانیه. شاید دلش بچه میخواد
مهران. من از خدامه ولی قبول نمیکنه
شاید یک ساعت با هم حرف زدیم از هر دری گفتیم
گفتم هانیه جان کجا میخواستی بری وقتت رو گرفتم برو دیرت نشه
هانیه. میخواستم برم تهران برای فروشگاه خرید کنم
مهران. هنوز خودت میری مگه نمیفرستن
هانیه. چرا میفرستن ولی دم عیده خودم برم بهتره
مهران. خوب پس برو که دیرت میشه میخوری به ترافیک
هانیه. تو برنامت چیه
مهران. هیچی برنامه ای ندارم یه چند روز میخوام از همه چیز همه جا دور باشم دیدی که بی تکلیف و بدون برنامه اینجا نشسته بودم دوست نداشتم به کسی هم زنگ بزنم الان به هرکی زنگ بزنم دوباره باید سر بخورم هر کدوم از دوستام یه مدل هستن یکی نشه بازه یکی الکلی یکی خانوم باز و بگیر برو تا آخر
هانیه بدون این که ازم سوالی کنه دنده زد حرکت کرد گ
مَردک عوضی بیغیرتم کرد
#تحقیر #بیغیرتی
این داستان صرفا یک فانتزی است و واقعیت ندارد و نویسندهاش هم یک دختره😁
از زور خشم نفس نفس میزدم و نمیخواستم بپذیرم که مهدی لاشی داره به خواستش میرسه
جلوی چشمام داشت زنم گاییده میشد و من با دستای بسته شاهدش بودم.
مهدی به پیشنهاد خودش کلید باغش رو داد که با زنم برم خلوت کنم. فکر کردم با این کار قصد داره کدورتامون رو از بین ببره.
کدورت اون شبی که تو مستی به زور کونم گذاشت. ورزشکار بود و با زور و بازو، منم که ریزه بودم و به قول خودش ریغو، با پیکای سنگینی که برام ریخت مستم کرد و وقتی دید دیگه نای تکون خوردن ندارم بهم تجاوز کرد و غرورم رو توی سی سالگی خورد کرد.
مهدی رفیق قدیمیم بود و همیشه زورگو بود اما منم بخاطر شرایط اجتماعی و وضع خوب مالی همیشه در برابرش کوتاه میومدم. اما اون شب بعد از تجاوز وحشیانش رفتم و دیگه بهش زنگ نزدم. دو هفته بعد اومد سراغم و کلید باغش رو داد و گفت برو با زنت عشق و حال کن و اون شبم فراموش کن چون جفتمون مست بودیم.
من احمقم پذیرفتم و با زنم رفتیم باغ…
حالا با دستایی که به صندلی بسته بود نشسته بودم و سکسش با زنم رو نگاه میکردم. نميدونستم هدفش از این کار چیه فقط فهمیدم که خیلی وقته داره مخ زنمو میزنه تا برای امشب امادهش کنه. زنه منم که یه جندهی درون داشت و همیشه از توسریخوریه من گله میکرد راحت در این موقعیت قرار گرفت. خیالش هم راحت بود چون میدونست برای من هیچی مهمتر از ابرو نبود.
آبرویی که زیر مهدی داشت گاییده میشد.
مهدی بلند شد و سمت من اومد. با لبخند تحقیر امیز دست انداخت و شلوارک و شرتم رو با هم درآورد. کیرم به خاطر موقعیت مزخرفی که درونش گیر کرده بود جمع شده بود. با دیدنش خندهای کرد و ضربهای پس گردنم زد
-اینکه دودوله
به زنم اشاره کرد بیاد. دو دست زنم رو روی دستهی صندلی دقیقا کنار دست بستهی من گذاشت و خمش کرد
-تو چشمای شوهرت نگاه کن تا ببینه وقتی دارم کس زنش رو میکنم چه لذتی تو چشماته
لحظهای که چشمای خمار زنم و با نالههای شهوتناکش دیدم دلم میخواست بمیرم. کیرم حتی ذرهای راست نشد.
مهدی اول به خودم تجاوز کرد و حالا به غیرتم.
زنم دو دستش رو دو طرف گردنم گذاشت و نالههای بلندش رو کنار گوشم رها کرد.
مهدی کمی سمت کیرم خم شد
-عه چرا راست نکردی؟
به زنم گفت زانو بزن
زنم بیحرفت دستورای مهدی رو اجرا میکرد.
مهدی متکا زیر زانوی خودش گذاشت و مجدد توی کس زنم فرو کرد
-خب دختر خوب، همینطوری که من توی کصت میذارم توهم واسه شوهرت ساک بزن… من امشب باید آب بی غیرتیش رو بیارم
زنم خندهی شیطونی کرد و کیرم رو مثل پستونک تو دهنش گذاشت و شروع به مکیدن کرد.
مقاومت بیفایده بود، چشمام رو به خماری می رفت و شهوت وجودمو میگرفت. مهدی به قیافم خندید
-میبینی چطوری زنتو میکنم؟ دو هفته پیش کون خودتم گاییدم… میخوام ازین به بعد صاحب خودتو زندگیت بشم… آبروت الان تو دستای منه، دوست داری به همه بگم خودتو زنتو گاییدم… ازین به بعد مالک ناموس و زندگیت منم… خودم واست زنتو حامله میکنم… خودم تو رو بابا میکنم
زنم با قدرت ساک میزد، حرف های مهدی کنار شهوتی که وجودم رو گرفته بود توی مغزم زنگ خطر بی غیرتی رو روشن میکرد. بی شرف تو اوج شهوت برام سناریوی بیغیرتی میچید و عجیب داشت موفق میشد. نفسام تند شده بود و نالههام بلند شد. مهدی فهمید داره آبم میاد، موهای زنم رو گرفت و عقب کشید و همزمان آبم با پرش شدیدی بیرون پاشید. صدای خندهی مهدی همزمان با ارضا شدنم وضعیت اسفناکی به وجود آورده بود. بدنم شل و بیحس شده بود که با جملهی مهدی قطره اشکی از چشمام چکید
-بیناموسیت مبارک کونی
نوشته: دختری با جنده ی درون
@dastan_shabzadegan
ونی کنه
دیگه کاملا فهمیده بودم که فرح جون کیر میخواد و ظاهرا تا ارضا نشه خوابش نمیبره
لباس زیرو عوض کردم و بدون شلوار گرمکن رفتم تو جام
تو دلم گفتم این تنش میخاره پس باید بخارونم
ایندفعه جوری خوابیدم که پشتم به سحر بود
فرح جون هم فهمید که من میخوام بخارونمش
اونم پشتش و کرد به من که مثلا خوابه
دستمو از زیر رواندازش رد کردم و رسوندم به لباس خوابش
فهمید
کونش و یه تکون داد و یذره هل داد سمت من
همون کاری که با من کرد و انجام دادم
دست انداختم لباس زیرشو زدم بالا
لپای کونش و میمالیدم
حس کردم صدای نفساش عوض شده
ترسیدم که باعث بشه بقیه بیدار شن
ولی خودم هم حالی به حالی شده بودم
باید یه کاری میکردم
کیرم دوباره راست شد خیلی تعجب کردم که الان مثل شیلنگ داشت آب ازش میزد برون
ولی دوباره راست کردم
برگشتم سحر و دیدم انگار تو هفت آسمون داشت خواب میدید
خیالم راحت شد
کیرم و از تو شرتم آوردم بیرون
فرح جون که خودش و زده بود بخواب کف دستش و جوری گذاشت رو کونش که مخصوصا بخوره به کیر من
منم کیرم و هدایت کردم سمت دستش
تا اون موقع واقعا هیچ نظری به مادر زنم نداشتم حتی لباس سکسی هم جلوی من پوشیده بود من به خودم این اجازه رو نمیدادم که مثلا تو دلم بگم عجب کصیه یا عجب ممه هایی داره ،خب سحر برام کم نذاشته تو سکس و راضی بودم از سحر ولی انگار فرح جون دکمه مکانیسم ماشه منو فعال کرد اون شب
کیرم و گذاشتم تو دستش ،تکونی خورد ،انگار حالی به حالی شده باشه ،از حق نگذریم کیرم سایزش خوبه یه وقتایی سحر رو شکمش میخوابه و من از پشت کیرم و میکنم تو کصش قد کیرم جوری هست که میره توش اونم خوشش میاد
حسابی کیرم تو دست فرح جون بود
انگشتاش شروع به کار کرد ،سر کیرم و میمالید و نفساش تندتر و تند تر شد.
دستمو انداختم جلو جوری که بخوره به کصش.
اونم حسابی راه میداد ولی چشماش بسته که مثلا خوابه
با انگشتای دستم لبه شورتش و دادم پایین و لبه بالای کصش و شروع کردم مالوندن
جوری داشت کیرم و میمالید که احساس کردم دوباره میخوام ارضا بشم .
یه تکون به خودم دادم و کیرم و از تو دستش بیرون کشیدم و گذاشتم لای پاهاش از روی شورت
خودش شورتش و کشید پایین
واقعا همکاری میکرد
با دستم سر کیرم و گرفتم و اوردمش بالاتر جوری که یه تکون بهش میدادم میرفت لای کصش از عقب
همینم شد
دستاش و گذاشت جلو دهنش ،قشنگ معلوم بود که داره حال میکنه
کیرم میخورد به لبه های کصش و اونم صداش در اومد ولی نفسش و حبس میکرد
یک آن سحر جابجا شد ،جوری که دیگه پشتش به من نبود
ولی دیدم چشاش بسته هست و انگار واقعا خواب بود
بالشم و جوری تنظیم کردم که اگه سحر اتفاقی چشاش و باز کنه بالش مانع دیدش بشه
فرح جون تشنه کیر بود ،شاید اگه تو این پوزیشن نبودم باهاش هیچ وقت نمی تونستم یه حالی بهش بدم
سرعت کمرم و بیشتر کردم و دلم میخواست یه دست هم بندازم تو ممه هاش
خب همه امکانات مهیا بود چرا دست نندازم
کیرم حسابی میرفت تو کصش و میخورد به لبه های کصش.
دستام و کردم تو لباس خوابش رو ممه هاش
درسته که پروتز بود ولی واقعا سفت و بزرگ و لطیف بود
نوک ممه هاش خیلی بزرگ بود هر کدومش اندازه یه بند انگشت من میشد .
از پایین تلمبه میزدم و از بالا ممه ها رو میمالیدم
یه دفعه فرح جون برگشت
معلوم بود خیلی حشری شده و نمیتونست خودشو کنترل کنه ،دیگه خبری از اینکه خودش و بزنه به خواب نبود .
کیرم روی شکمش قرار گرفت
دستاشو آورد جلو و صورتمو گرفت
چنان لباش و انداخت رو لبام و شروع کرد به خوردن لبام
زبونش و تا جایی که میتونست فرو کرد تو دهنم و میچرخوند
منم دیگه خجالت نمیکشیدم
چنان لب و دهنش و مک میزدم که اگه احمد آقا و سحر یذره خوابشون سبک بود از صدای لب بازی ما می فهمیدند چه خبره.
کیرم و گرفت و منو کشید رو خودش
تنها کاری که تونستم بکنم این بود که کیرمو بذارم توش
کصش تنگ تنگ بود لامصب انگار خیلی سال بود دست نخورده بود.
بوی عطر بدنش و دوست داشتم و همچنان لبام رو لباش بود
صداش و نازک کرد و در گوشم گفت: پدرسوخته داری جرم میدی
منم حسابی حشری بودم
انگار یه حس متفاوت و داشتم برا اولین بار تجربه میکردم
از اینکه صدامون باعث بشه بقیه بیدار بشن یکم اضطراب داشتم
ولی انگار تو فضا بودم
آبم میخواست بیاد گفتم بکشم بیرون
گفت نه بریز توش
انگار لوله های رحمش و بسته بود.اینم بعدا از سحر فهمیدم
تا قطره آخر آبم و ریختم توش و خودم و انداختم تو جام
کاری که نباید میشد ،شده بود و بقولی دیگه آب ریخته رو نمیشد جمع کرد
فردا صبح از خواب بیدار شدم
سحر همچنان خواب بود
فرح جون نشسته بود کنار تخت احمد آقا و داشت پاهای احمد آقا رو ماساژ میداد
سلام کردم ولی سرم و انداختم پایین ،جرات اینو نداشتم که تو چشای فرح جون نگاه کنم.
احمد آقا هم بلند شد و گفت سحر و بیدار کن که یواش یواش زحمت و کم کنیم و بریم.
ادام
فرح جون (۱)
#مادرزن
سلام دوستان عزیز سایت شهوانی ،این یه داستان ۴ قسمتی هست و بر اساس تعریفهای یکی از دوستانم که از مادر زن خودش داشت نوشتم و شاخ و برگ دادم ممنون میشم نظر بدین تا قسمتهای بعد سریعتر منتشر بشه .
یه موقعه هایی تو زندگی شرایطی بوجود میاد که منتظرش نبودی و تا اون موقع تجربه ای ازش نداشتی. همیشه نمیشه فرمون و بگیری و بری جلو چون یه تیکه سنگ ریز امکان داره بره زیر لاستیک و مسیر زندگیت و عوض کنه .
من علیرضا هستم ، تو یکی از استخرهای بالا شهر ماساژور هستم ،هیکل و بدنم بخاطر ورزش خوبه ،کار و کاسبی خوبی هم دارم ،بیشتر مشتری هام آدمای پول داری هستن که اونا رو ویزیت میکنم .
معمولا از ساعت ۵ عصر کارم شروع میشه و تا ۱۲ شب آقایون و تو استخر ماساژ میدم که پول خوبی گیرم میاد .بیشتر مشتری هام خصوصی هستن و قبل ساعت کاری میرم خونه شون و دو برابر پول میگیرم ،بماند که تو این کار همه جور آدم به پستم خورده، از کونی بگیر تا زن و شوهری که فانتزی تری سام دارن ،خب منم کم نمیذارم براشون ولی در عین حال نمیزارم که سحر زنم متوجه بشه .
یه مادر خانوم دارم که از اول ازدواجم هیچ نوع گرایشی نسبت بهش نداشتم و همیشه احترامش و داشتم و دارم
همیشه همه آدما مثل هم نیستن و همینطور همه مادر زنها مثل هم نیستن .
دو سالی میشه که ازدواج کردم و زندگیم بالا و پایین داشته ولی با تلاش خودم بیشتر رو به بالا بود
زنم مثل ماه میمونه یه تیکه جواهر از نظر استایل و از نظر سواد و از هر نظر که بگید.
سحر، تک دختر ، نه خواهری داره و نه برادری،
بخوام بگم از اندام بدنش ،یه فرشته زیبا رو با یه بدن کاملا سرحال ورزشی و سینه های سفت و سربالا ،کمر باریک و قد بلند
حتی از منم چند سانت بلندتره
حالا همینا رو داشته باشید و تصور کنید مادر سحر ،دقیقا به همین شکل فقط یه پلنگ خفته
یعنی سینه ها پروتز ( این و سحر گفت من نمیدونستم) لبها تزریقی بوتاکس و اندام مثل سحر ورزشکار و عالی
از نظر سن ۱۵ سال بیشتر از سحر
یعنی وقتی فرح خانوم که مادر سحر هست ۱۵ سالش بود سحر بدنیا میاد
و اختلاف سن بابای سحر ،احمد آقا با سحر ۳۰ سال هست و اختلاف سن احمد آقا با همسرش فرح خانم که از این ببعد من میگم فرح جون ۱۵ سال هست .
کاری به رقم و ارقام ندارم
فقط این و بگم الان که سحر ۲۵ سالشه فرح جون ۴۰ سال و تازه دوران چلچلی و شروع کرده دیگه خودتون حدس بزنید و پدرش احمد آقا الان ۵۵ سالشه
یا خدا
بریم سر اصل داستان
یه ماشین دنا صفر از نمایندگی خریدم و قرار شد یه سفر بریم مشهد
من و سحر و احمد آقا و فرح جون
این اسم فرح جون و میگم، جون آخرش بخاطر چیز خاصی نیست چون همه فرح جون صداش میزنن منم از اول ازدواجم ، فرح جون صداش زدم.
واقعا جون داره چون خیلی جونه
از خود سحر هم جون تره ولی گفتم که من هیچ نظر خاصی نداشتم بهش تا…
قرار شد یه سفر دسته جمعی بریم مشهد.
منتها از سمت شمال ،مازندران و استان گرگان.
شب و گرگان بخوابیم و خوش خوشان بریم سمت مشهد
مامانم یه دختر خاله داره که تو گرگان زندگی میکنه
وقتی فهمید که من با خانواده همسرم میخوایم یه شب بریم پیششون ،خوشحال شد و شماره منو از مادرم گرفت و خودش زنگ زد و رسما دعوت کرد و لوکیشن و فرستاد برام
سحر یذره کم رو تشریف داره ولی برعکس فرح جون استقبال کرد و قرار شد تو مسیر شب خونه دختر خاله مامانم بخوابیم.
از شیرینی فروشی خوب تهران یه جعبه شیرینی خریدم و به سمت گرگان راه افتادیم
چون سفرمون تفریحی بود عجله ای نداشتیم و هر جا میشد تو مسیر یه توقف میکردیم و عکس و فیلم و یادگاری میگرفتیم
حدود ساعت ۶ عصر رسیدیم گرگان هوا شرجی ،گرم و مرطوب و کمی هم خستگی راه باعث شد که یک راست بریم خونه
بعد از پذیرایی گرم و مهمان نوازی و خوردن شام و گپ زدن های معمول یه اتاق و برامون آماده کردن که شب و اونجا بخوابیم
متاسفانه یا خوشبختانه یک عدد تخت بیشتر نداشت و قرار شد احمد آقا روی تخت بخوابه و سه عدد تشک با روانداز هم برای ما آماده کردن
سحر گفت من نمیتونم وسط بخوابم حالت خفگی بهم دست میده
اتاق به اندازه ای کوچیک بود که نمیشد تشکها رو با فاصله از هم جدا کرد حتی این فکر به سرم زد که من برم تشکم و ببرم تو حال بخوابم ولی ظاهرا خودشون هم جمعیتی بودن و انگار اتاق خواب خودشون و دادن به ما ،بهر صورت باید یه شب و تا صبح چسبیده به هم تحمل می کردیم ،از نظر من مشکلی نبود من انقدری هم تیتیش مامانی نبودم که رو زمین نخوابیده باشم ولی تا اونجایی که یادم هست سحر و خانواده سحر همیشه رو تخت خواب خوابیدن
تا رفتم یه دستشویی و برگشتم دیدم احمد آقا به قدری خوش خوابه که صدای خرناسش بلند شده و سحر و فرح جون هم لباس خواب پوشیدن و سحر هم کنار سمت دیوار جا رو گرفته و بهم گفت شلوارتو عوض کن بیا وسط بخواب
یذره خودمم هم معذب شدم تا اون موقع انقدر
رنگ براق زده بودم مشخص شد ، پاهام خیلییییییس سکسی شده بود و حتی غیر فوت فنیش ها هم روش کراش میزدن😂 بعد گفت اوووووف اصل کارییییی چه بویی هم داره ، گفتم چیه حالت بد شد گفت نه ذوق دارم با اینکه بوش یکم اذیت میکنه ولی از لذتش نمیشه گذشت(ببین دیگه چی بود که حسام میگفت بوش یکم تنده) تند تند لای انگشتامو چرکاشو لیس میزد و واسه شصت پام ساک میزد انقدر حرفه ای میخورد که منم داشتم لذت میبردم چشامو بستم و آروم نفس میکشیدم اونم داشت میخورد واسم بعد تقریبا یه بیست وقیقه گفتم دیگه بسته باید به منم حال بدی گفت بکنمت؟ گفتم نه همین جوری که پاهامو لیسیدی کصمو بلیس اواش یه ذره ناز کرد و گفت نه نمیخوام اینا وای بعد قبول کرد به شرط اینکه منم براش فوت جاب کنم اول جفتمون لخت شدیم بعد خوابیدم رو تخت من به پاهام یکم کرم نرم کننده زدم یکمم به کیر حسام
بعد پاهامو دور کیرش حلقه کردمو شروع کردم بالا پایین کردن
اوففففف خودم خیلی داغ بودمو دوست داشتم همونو بکنم تو خودم ولی جلوی خودمو گرفتم حسامم که چشماش خمار بود و داشت حال میکرد تند تند نفس میکشید و نفساش داغ بود هر از گاهی آه واوه میکرد منم دیگه صبر نداشتم که نوبت من شه و برای همین سرعت مالیدنو زیاد کردم و حسام داشت دیوونه میشد
میگفت ارهههههه همینهههههه که یه دفعه یه بازدم طولانی کرد و آبش پاشید رو پا و تخت و شکمش گفت آیدا دمت گرم عشقم عالی بود قربونت برم گفتم خودتو لوس نکن بلدی دیگه چیکار کنی گفت آره تا حدودی
خلاصه من اوریپ خوابیدم رو تخت و اون روبه شکم خوابید رو تخت یه جوری که دهنش تو کصم بود جفت دستاش رو ممه هم بود و اون رو میمالید (عجب ترکیب لذت بخشی بود😋) شروع کرد
اول آروم زبون کشیدن که با اولین زبون زدنش مو به تنم سیخ شد و لذت میبردم کم کم سینه هام میمالید سرعت لیسیدنش رو بالا برد منم نفسم تند شده بود میخواست قلبم کنده شه فقط میگفتم آرههههههههه همینجوریییییسس آههههه دیگه تحمل نداشتم و جیغم در اومد و چون ساختمون خالی بود هیچ ترسی نداشتم ، واقعا خوب چوچولمو میخورد و منم از شدت لذت کمرم دادم بالا و چشامو بستم که بعد ۱۰ ،۱۲ دقیقه یه دفعه زیر نافم
داغ شد و آبم اومد کصم شروع کرد به نبض زدن و خلاصه از اون چیزی که فکر میکردم بیشتر حال داد و به معنای واقعی چسبید
ولی فکر کنم به حسام بیشتر حال داد
خلاصه منو حسام رفتیم حموم سرپا خودمونو تمیز کردیم و رو تختیمو انداختم تو حموم که بشورم بعد لباسامونو پوشیدم
حسام موقع رفتن گفت دورت بگردم امروز خیلی خوب بود و یه بوس از لب من کرد منم گفت عشقم به منم خیلی حال داد مرسی خلاصه حسام خدافظی کرد و رفت و هنوز ۲ دقیقه نشده بود که محمد کلید انداخت اومد تو بدون سلام بهش گفتم الان چرا اومدی مگه نگفتی ساعت ۲ میای الان ساعت ۱ و ربعه
اونم گفت تو چیکار داری اصلا این پسره کی بود که از ساختمون ما اومد بیرون ، منم اولش یکم استرس گرفتم وای بعد گفتم من چمیدونم احتمالا فامیل همسایس دیگه گفت نه کسی خونه نیست ، دوست پسر داری آرهههه؟ منم گفت تو گوه میخوری تو کار من دخاات میکنی اصلا به تو چه که گفت باشه به بابا اطلاع دادم میفهمی گفتم میخاریا میخوای عین اون موقع حالتو بگیرم اشکت دربیاد (اینو که گفتم اعصابش خورد شد هنوزم یادش میفته میسوزه خیلی اذیتش کردم اون موقع😈😁) گفت من مثل قبل نیستم که به من زور بگی گفتم مطمئنی؟ الان هیچکس اینجا نیست و من میتونم الکی به بابا بگم شما ها نبودید دیر وقت میومد خونه و لات بازی در میاورد میدونی که مامان بابا هم حرف منو قبول دارن . اونم بغض کرده بود و داشت میسوخت گفت نه نمیتونی گفتم باشه پس میتونی پاشو خودت غذا بپز
گفت باشه ببخشید ، گفتم نه اول برو اون جورابامو که تو اتاقم رو بشور گفت نه دوباره شروع نکن بوی گندی میده گفتم همینی که هست اونم با قیافه فشاری چندشی از ته جوراب گرفت و برد روشویی شست و تو بالکن آویزون کرد ، گفت اه خیلی بو میداد
منم گفتم از اون موقع بیشتر بو میداد( هی یاد اون موقع مینداختمش اونم کونش می سوخت منم کرمم گرفته بود هی از بوی جورابم وسایل های جدید شهربازی صحبت میکردم😆) خلاصه گفتم برای تکمیل کار امروزت بیا کف پامو ماساژ بده از صبح دانشگام گفت نخ دیگه بس کن بو میده گفتم یا میای یا … که خودش اومد شروع کرد به مالیدن کف پام هی می گفت عیبی
بشور دیگه چقد خیس و بد بوعه گفتم تازه کجاشو دیدی از این بیشتر بود بعد یه ربع ماساژ گفتم دستاتو بگیر جلو دماغت ، گفت خب گذاشتم گفتم چه بویی میده گفت بوی گند پاهای جنابالی گفتم خوبه فقط خواستم جایگاه تو یادآوری کنم حالا آزادی اونم با حرص رفت اتاقش و در بست . من تو اون یه هفته محمد اذیت کردم و با اینکه اون پسره ولی من پاهام بیشتر بو میده و محمد خیلی چندشیه منم تز نقطه ضعفش استفاده میکردم😙
نوشته: آیدا
@dastan_shabzadegan
ضا شده بود همونجوری بیحال تو وان خوابش برد
ادامه دارد…
نوشته: ناشناس
@dastan_shabzadegan
بعدی میخوام براتون جریان عشق خودم ب آریا و تجاوز رفیقش ب خودم و ول کردن من توسط آریا رو بگم لطفا نظرتونو حتما واسم بذارید ک بدونم خوشتون اومده یا نه
نوشته: پیام
@dastan_shabzadegan