dastan_shabzadegan | Unsorted

Telegram-канал dastan_shabzadegan - داستان کده | رمان

196306

جستوجوی داستان: @NewStorysBot حرفی سخنی داشتی:

Subscribe to a channel

داستان کده | رمان

رفته بود رو سوراخم داشت خایه و سوراخمو با انگشت ماساژ میداد داشتم عشق حال دنیارو تو اون ساعت می کردم خوب کارشو بلد بود دیدم سرشو برد بالا رو دو زانو شلوارکشو در اورد زیرش ی شرت مشکی رکابی پوشیده بود کیری که قطرش از زیر اونم معلوم بود و بزرگیش جلوم بود دوس داشتم بده دستم اومد جلو گفت میخوری ؟گفتم تا بحال نخوردم گفت خیلی خوبه تجربه کن حالت ۶۹ اومد روم من زیر بودم سرم وسط روناش داشت کیرمو ساک میزد انگشتم میکرد شرتشو در اوردم خودشم کمکم کرد الان ی کیر ۱۸ سانتی بای سر کلفت و خایه های سنگین رو صورتم بود ک داشت ب صورت و بینیم مالیده میشد نوکشو گذاشتم دهنم گفت فقط دهنتو باز کن سعی کن دندونت بهش نخوره دهنمو باز کردم اروم حول داد تو حلقم کم کم تلمبه هاش تند تر شد جوری ک تموم صورتم خیس شد نشست رو صورتم خایه هاشو گذاشت تو دهنم کم کم خودشو رو زبون و صورتم سر میداد تا جایی ک سوراخشو هم میمالید ب زبونم با خوردن کیرش مشگل نداشتم اما سوراخش حس می کردم کثیفه ک خودش گفت بخدا شستمش تو حموم بدت نیاد دیدم دولا شد زبونشو گذاشت روسوراخ کم موی من اما سوراخ و خایه های اریا پشمالو بود خیلی که بعد ها عاشق پشمالو بودنش شدم دوست داشتم خوردنشونو جوری لیس میزدم ک اگه کسی مارو تو اون صحنه میدید فکر میکرد اون مفعوله و من فاعل ی دل سیر ک از خوردن هم لذت بردیم گفت وقتشه ک بریم تخلیه دستشویی گفتم بلد نیستم گفت یادت میدم رفتیم دست شویی رو توالت فرنگی نشوندم پاهامو داد بالا سر شیلنگ ابو گذاشت رو سوراخم ابو باز کرد نگه داشت وقتی ک روده هام پر اب شد گفت حالا بشین خودتو خالی کن انجام دادم چند بار این کارو کرد تا خوب تمیز شد بعد هم با صابون سوراخ و لای باسنمو شست گفت برو تا منم خودمو تمیز کنم و بیام تعجب کردم چرا اون خودشو میخواد تمیز کنه رفتم دراز کشیدم ب شکم تا اومد روم دراز کشید کیرشو کرد لای پام گوشمو میخورد اروم گفت پیام میخوام بکنم داخلت میخوام کونتو باز کنم ی کم درد داره اما بعدش بهت حال میده اجازه میدی ؟ گفتم فقط اذیت نشم ک ضد حال میزنم بهت گفت ی کم تحمل کنی درست میشه گفتم باشه رفت ی ژل اورد ریخت رو سوراخم و انگشتش اروم اروم کرد تو ی سوزش داشتم اما کم شد داشت حال میداد گفت دیدی اولش درد داره ولی بعد بهت حال میده گفتم ادامه بده دیدم دو انگشت کرد تو جلو عقب گفتم تموش کن بکن گفت چشم کیرشو گذاشت رو سوراخم مالید دیدم خیلی خوبه گفتم بکن تو سرشو حول داد داخل کلش کامل رفت تو واقعا درد داشت محکم نگهم داشت تو گوشم قربون صدقم میرفت میگفت عزیز دلم صبر کن الان بهتر میشه میگفتم نمیخوام حیوون ولم کن اما ول نمیکرد اروم تلمبه میزد بعد چندتا تلمبه درد کمتر شد ک فهمیدم ژلی ک زده بی حسی بوده داشتم حال می کردم اما هنوز قهر بودم دیدم کشید بیرون برم گردوند دیگه رام شده بودم پاهامو گذاشت روشونش کیرشو جا کردداخل تو چشام نگاه کرد ک از لذت خمار بودن فهمید داره خوشم میاد ی لبخند زد اونم با چشای خمار نیگام کردو ی لبخند خوشگل زد و گفت پدرسوخته قهر کرده دراز کشید روم خواست لبامو بخوره ک رومو برگردوندم سرمو بر گردوندو بزور نگهم داشت زبونشو حول داد داخل دهنم باور کنید خیلی حال میکردم لذت باور نکردنی تو بدنم بود کارشو بلد بود ی لحظه سرشو اورد بالا گفت تموم تفتو بده تو دهنم انجام ندادم ک خودش هرچی اب تو دهنم بود رو کشید تو دهنش خورد داشت تلمبه میزد ک گفت ابم داره میاد کجا بریزم گفتم بیرون درش اورد ریخت رو شکمو سینم داشت میخورد زمین تا کلی اب ازش اومد بیرون مالید ب شکمم خیلی حال داده بود بهم اما ب رو خودم نمیاوردم گفتم حالا بذار بخوابم گفت خودت چی کرمو گرفت تو دستش گفتم نمیخوام گفت کارت نباشه دوباره اومد روم دستامو گذاشت زیر زانوش ک تکون نخورم حالت ۶۹ دوباره کیرمو کرد تو دهنش کیرم خواب خواب بود سوراخ پشمالوش جولوم بود محکم واسم ساک میزد کیرم داشت جون میگرفت سوراخشو گذاشت رو دهنم دست خودم نبود شرو کردم لیس زدن گفت انگشت کن اروم انگشت اشارمو کردم تو بعد دو سه دقیقه بلند شد ژل زد ب کیرم و سوراخش نشست رو کیرم اروم حولش داد تو ی لحظه چشاشو بست فهمیدم دردش اومد گفتم آریا نیاز نیست گفت ب جبران دردی ک کشیدی میخوام ی حال با کیر خوشگلت بدم شروع کرد ب تلمبه زدن و بالا پایین شدن خیلی داغ بود گفت بهت حال میده عشقم با چشم تایید کردم گفت الان قهر نیستی گفتم نه بعد پنج دقیقه تلمبه زدن با وزن سنگینش گفتم داره میاد کیرمو در اورد واسم جق زد تا آبم کامل اومد بهترین سکس عمرم همون شد بعدشم تا صبح بغلم کرد و خوابیدیم و اون ی هفته خیلی بهمون خوش گذشت تا اینکه رفته رفته من بشدت عاشق آریا شدم و ماجرای تجاوز یکی از دوستای آریا به خودم شد و عشق من و اریا
دوستان میدونم طولانی شد ببخشید امیدوارم خوشتون اومده باشه تو داستان

Читать полностью…

داستان کده | رمان

آریای خودم (۱)

#گی

سلام دوستان اسمم پیامه ۲۴ سالمه گی هستم و داستانمم گی هست هر کس علاقه نداره وقت خودشو هدر نده.
وقتی تو بغلش بودم بهترین حس دنیا رو داشتم فکر میکردم امن ترین جای دنیاس . وقتی صورتمو با دوتا دستاش قاب می گرفت و تو چشام نگاه میکرد و میگفت لبای خوشگل و خوردنی داری دلم ی جوری می شد پشت بندشم ک لبامو شکار می کرد و با تمام وجود می مکیدشون لبای شیره ای رنگ و گوشتیشو می کرد تو دهنم و تموم آب دهنمو قورت میداد و میگفت آب دهنت خیلی خوشمزه دلمو بدنمو تموم زندگیمو کامل باهاش شریک شدم انصافا هم خیلی دوستم داشت منم دوسش داشتم اولین بار بود ک رابطه جنسی و عشق رو تجربه میکردم البته تو سن کمتر با دخترک همسایه که از تیپ و قیافه من خوشش اومده بود و ب قول خودش دوستم داشت ی چند باری حال کردم اما ن ب من حال داد ن به اون بنده خدا .
بعد از اینکه پدرم سنش بالا رفت و مغازه خوارو بار فروشیمونو نمیتونست اداره کنه برادر بزرگم ک ۹ سال از من بزرگتر بود و خواهرم بدست گرفتن و الحق هم مدریت داداشی و حساب و کتاب خواهرم حرف نداشت و مغازه بابا ک توی یکی از بهترین خیابونای امل بود تبدیل شد ب یکی از بهترین و بزرگترین فروشگاهای بزگ امل تا اینکه پونه (خواهرم)ازدواج کرد و رفت و من باید جاشو پر میکردم رفتم کنار داداش و کمکش وظیفه من رسیدکی ب حساب کتاب و کم و کسر فروشگاه بذارید از اشناییم با اریا بگم داداشم نوید قصد ازدواج کرد و با دختر یکی از بازاریا ک کلا بازار دستش بود عروسیش بود شب وایستاده بودم ک یکی از بچه ها ک از بچگی باهاش رفیق بودم گفت مشروب نمیخوری منم گفتم ک ن عروسی داداشمه نمیشه خورد گفت در حدی ک ی کم خوش بشی قبول کردم رفتیم سر یکی از میزا و خوردیم اما من ی ذره زیاد روی کردم حتی ی سیلی از مامانم خوردم اما چون کلم داغ بود زیاد ب دل نگرفتم و دی جی اهنگ گذاشته بود و منم رفتم وسط واسه رقص البته زیاد بودن وسط منم رفتم قاطی اونا ی بارم نوید اومد تذکر داد اما کو گوش شنوا بگذریم بین اونا ی یکی بود ی مرد تقریبا ۳۰ ساله با ی قیافه جذاب و خوشتیپ من تقریبا ب حسم ک گی هست و کیرم واسه دخترا بلند نمیشه و مردا بیشتر واسم توچشم بودن پی برده بودم متوجه نگاه ها و لبخندای اریا روی خودم شده بودم اریا ی مرد مستقل بود ک از زنش جدا شده بود و تنها تویکی از شهرای شمالی کشور زندگی میکرد و وضع مالی خوبی داشت و اونجا هم املاکی داشت و دوتا مغازه قنادی ک مال خودش بود تا اینکه عروسی تموم شد و من تو فروشگاه نشسته بودم ک دیدم وارد فروشگاه شد وقتی دیدمش شناختمش پسر عمه زنداداشم بود بلند شدم باهاش احوال پرسی گرم کردم و گفت چطوری اقای بد مست منکه یادم نمیومد چکار کردم اما مامانم گفت ابرو ریزی کردم ب یکی دونفر بد دهنی کردم ک یکیش هم همین اقا اریای خودمونه بعدشم ک دامادمون منو برده خونه و خوابم کرده بود ازش معذرت خواهی کردم و گفتم چطور میتونم جبران کنم اونم خندید و گفت اشکال نداره اما اگه میخوای جبران کنی ی قهوه مهمونم کن منم ک اول ی کم تعجب کردم بعد قبول کردم اما گفتم ک شب میتونم بیام الان سرم شلوغه قبول کرد شمارمو گرفت و شمارشو داد و رفت ی کم بعد نوید اومد همراه خانومش منم اجازه گرفتم و رفتم خونه ی دوش گرفتم و لباس پوشیدم و زنگ زدم گفت فکر کردم زنگ نمیزنی گفتم من قول دادم (البته فکرشم نمیکردم ک روم کراش زده)ادرس خونه رو داشت گفت ده دقیقه دیگه زنگ میزنم بیا اومد و رفتیم ی جا ک من دوست داشتم اونجا سر صحبت وا شد گفتم شما مجردی گفت اره تنها زندگی میکنم و واسه عروسی اومدم یکی دو روز دیگه باید برگرده گفتم میتونم ی سوال بپرسم؟گفت بپرس گفتم چرا تا الان مجردی گفت ی بار عقد کرده اما جدا شده بعدشم دیدم از دخترا خوشم نمیاد دیگه کاری ب دخترو زن ندارم بعد گفت تو عروسی ک منو دیده دوس داشته باهام حرف بزنه ک منم حالم خوش نبوده و بد و بیراه گفتم خلاصه اینکه از شخصیتش خوشم اومده بود خیلی خوب حرف میزد و رفتار میکرد و قرار شد ک من حتما برم ی بار شهرشون و پیشش گفتم با نوید و زنش میام گفت قدمشون روچشمم اما اگه دوست داری حال کنی و زیر ذربین نباشی تنها بیا گفتم ببینم چی میشه .
خلاصه ی ی ماهی گذشت و ماهم تلفنی در ارتباط بودیم منم خوشم اومده بود ازش و بخاطر اومدن خاطره (زن داداشم) منم سرم خلوت شده بود دلو ب دریا زدم و ب نوید گفتم میخوام با دوستام برم شمال ی حال و هوایی عوض کنم بعد از ی کم سخت گیری قبول کرد ک ی هفته ایی برم منم بهش زنگ زدم و رفتم دوس داشتم بدونم دلیل اسرارش واسه رفتن من اونجا چی بوده رسیدم اونجا زنگ زدم اومد دنبالم وقتی منو دید واقعا تو پوستش نمیگنجید منو برد خونش ی ویلای واقعا شیک و ترو تمیز کنار ساحل رسیدم ی دوش گرفتم نهار خوردم و گفتم من ی کم استراحت کنم گفت خوب بخواب ک شب کار داریم ی اتاق نشون داد رفت

Читать полностью…

داستان کده | رمان

از دراز می‌کشه روی شکم به مریم می‌گه
امیر ، خانم دکتر من آماده هستم بیا آمپول بزن
مریم ، بزار آمپول رو آماده کنم میام
مریم آمپول رو آماده می‌کنه می‌ره بالا سر امیر و میگه
مریم ، آقا شلوارتون رو بکشید پایین آمپول بزنم
امیر شلوارش رو تا زیر کونش می‌کشه پایین
امیر ، خانم دکتر فقط آروم بزن آمپول رو
مریم ، باشه نگران نباش آروم میزنم
مریم مثل با مداد آمپول رو میزنه به امیر ،امیر الکی داد میزنه دردم گرفت
امیر ، خانم دکتر دردم گرفت میشه بمالی دردم کم بشه
مریم ، باشه
مریم کون داداشش رو میماله به از چند دقیقه میگه پاشو تمام شد امیر بلند میشه میگه خب حالا نوبت منه دکتر بشم مریم قبول می‌کنه
مریم ، آقای دکتر من دستم درد می‌کنه
امیر ، نه دیگه مثل من دیدی گفتم شکمم درد می‌کنه تو هم بگو شکمم
مریم ، باشه آقای دکتر شکمم درد می‌کنه
امیر ، کجای شکم تون درد می‌کنه
مریم ، اینجا روی شکمم
امیر ، دراز بکشید ببینم
مریم دراز می‌کشه امیر دست می‌زاره روی شکم مریم می‌گه اینجا میگه آره
امیر ، پیرهن تون رو بکشید بالا ببینم
مریم ، همینجوری ببین خب
امیر ، اینجوری نمیشه که دیدی میریم دکتر پیرهن رو میزنه بالا دست می‌زاره میبینه منم خب مثلاً دکتر هستم دیگه
مریم ، باشه
پیرهن رو‌میزنه بالا امیر دست می‌زاره روی شکم مریم می‌گه
امیر ، اینجا درد می‌کنه
مریم ، آره
امیر شکم مریم رو‌میماله میگه
امیر ، خانم باید آمپول بزنم
مریم ، نه آقای دکتر میترسم درد داره
امیر ، نترسید خانم درد گرفت میمالم
مریم دراز می‌کشه روی شکمش امیر میره بالا سرش
امیر ، خانم شلوارتونو بکشید پایین
مریم یه ذره شلوارش رو می‌کشه پایین
امیر ، خانم بیشتر بکشید اصلا بزارید من خودم میکشم
امیر تا زیر کون مریم شلوارش رو می‌کشه پایین و مریم می‌گه
مریم ، ای زشته آقا نکن
امیر ، دیدی به من آمپول زدی منم تا اینجا کشیدم پایین
مریم ، باشه زود آمپول رو بزن الان مامان میاد میبینه می‌کشه ما رو
امیر مثل آمپول رو میزنه یه مقدار فشار زیاد میاره مریم دردش میگیره
مریم ، آخ آخ امیر درد می‌کنه نکن دردم گرفت
امیر ، آمپول دیگه وایستا بمالم دردش خوب بشه
مریم ، نمی‌خواد خودش خوب میشه
امیر ، نه بزار بمالم و گر نه خوب نمیشه دیدی تو هم مالیدی زود خوب شد
مریم ، باشه فقط زود الان دیگه مامان میاد
امیر شروع می‌کنه به مالیدن کون مریم مریم خوشش میاد حرفی نمیزنه و امیر ادامه میده بعد از چند دقیقه مریم می‌گه بسه دیگه خوب شد
امیر ، مریم بزار یه مقدار بیشتر بمالم کیف میده
مریم ، نه نمی‌خواد زشته
امیر ، نگاه کن تو هم داری کیف می‌کنی
مریم ، نمی‌خوام پاشو
امیر ، خواهش میکنم مریم بزاری بابا بیاد چیزی خریده باشه سهم خودم رو میدم بهت
مریم ، قول میدی
امیر ، بخدا قول میدم بجون مامان
مریم ، باشه
امیر دوباره شروع می‌کنه به مالیدن کون مریم ، مریم هم دراز کشیده میگه امیر یه چیز بگم
امیر ، بگو
مریم ، نمی‌دونم چی هست کونم رو میمالی خوشم میاد
امیر ، دیدی بهت گفتم کیف میده
مریم ، آره ولی زشت نیست
امیر ، نه برای چی زشت باشه
مریم ، کسی بفهمه یا مامان بابا ببینم
امیر ، کسی نمیفهمه و حواسمون هست مامان بابا نبینن
امیر ، تا من و تو به مامان و بابا نگیم هیچی نمی‌فهمن
امیر ، مریم یه چی بگم قبول می‌کنی
مریم ، بگو
امیر ، میشه هر موقع مامان اینا نبودن خونه اینجوری بمالم برات
مریم ، نمی‌دونم میترسم
امیر ، از چی
مریم ، یه وقت مامان اینا بفهمن میکشن ما رو
امیر ، از کجا بفهمن مواظب هستیم
مریم ، باشه
مریم یهو چشمش نیفته به شلوار امیر که از جلو باد کرده و میگه
مریم ، امیر این چی هست
امیر ، چی
مریم ، نگاه کن جلوی شلوارت رو
امیر ، این دودول من هست دیگه
مریم ، وا دودول پسر ها مگه اینجوری میشه
امیر ، آره
مریم ، میشه ببینم دولت رو
امیر شلوارش رو در میاره کیرش رو نشون مریم میده
مریم ، وا این چرا اینجوری هست
امیر ، چجوری دول هست دیگه
مریم ، پس چرا برای من نیست
امیر توضیح میده برای مریم که چرا مریم نداره میگه برای پسر رو میگن دول برای دختر رو میگن ناز
امیر ، مریم میشه حالا نازت رو ببینم
مریم، باشه فقط نخندی مثل مال تو نیست
امیر ، باشه
مریم شلوارش رو پایین می‌کشه و کوسش رو نشون امیر میده
امیر، میشه دست بزنم بهش
مریم ، باشه فقط منم باید دست بزنم به دولت
امیر ، باشه
امیر دست میزن به کوس مریم و میماله کوسش رو مریم هم کیر امیر رو میگیره دستش
مریم ، امیر این چرا سفت هست
امیر ، همینجوری هست دیگه اما ناز تو هم خیلی نرمه حال میده
تو هم کیف می‌کنی میمالم نازت رو
مریم ، آره امیر بسه دیگه مامان الان میاد باشه
امیر ، باشه
پا میشن و لباس ها شوند رو مرتب میکنن میرن تلویزیون نگاه میکنن
حسن ، خب چی شد بعد
امیر ، من و مریم از همینجا شروع شد هر موقع تنها بودیم من برای مریم میمالیدم و مریم برای من خ

Читать полностью…

داستان کده | رمان

گشتی منو تو یگان قبلی هم همین کار ها رو کردی گفت فقط برای فرمانده ها و شما که از اولی که دیدم گفتم آخر زیرت میخوابم گفتم چطور فکر کردی من تو میکنم گفت مهم این بود من میخواستم بهت کون بدم هر وقت برات چای میاوردم میدیم کیربزرگ ات چطور خود نمایی میکنه
خندیدم و گفتم الحق که کونی هستی
رفتم زیر تخت ابرام شراب اوردم گفتم میخوری گفت نیکی و پرسش برای خودم و او یک لیوان ریختم و کله اش گرم شد گفت سر گروهبان کیرت که خیلی باحاله هم طولش و هم کلفتی اش عاشق شم کمرت در چه وضعیت هست میتونه منو ساپورت کنه تا فردا
گفتم کونی الان یک کاسه از توش اب کشیدی گفت او چند تا قاشق بود من تا چند تا ملاقه آب کیرت رو نخورم ول کن نیستم فقط بگو هستی یا نه ؟
گفتم که الان راست نمیشه
گفت برای من نمیشه نداره
گفتم این جناب سرهنگ تحویل شما
اومد از زیر خایه ها شروع کرد اروم لیسیدن بی شرف حرفه ای حرفه ای دوبار کیرم یه تکونی خورد ولی راست شد
اروم اروم لیس زد تا رسید سر کلاهک کیرم دوباره یکدفعه کرد تو دهنش که داغ بود دوسه بار چنان ساک محکم زد که کیرم انگار نه انگار نیم ساعت پیش ارضا شد یک دفعه کیرم در اورد گفت حیف مزه اش رفته گفتم مزه چی گفت اون شوری اول کیر ‌گفتم کونی مگه چوب شوره که میگی شوره گفت شما مزه اش رو نمیدونی باید کون باشی تا بفهمی بعد این طرف اون طرف رو نگاه کرد از کنار تخت ابرام نمکدون رو برداشت یه تکون داد روی کیرم که سوختم گفتم توله سگ کونی راستی راستی هوس چوب شور کردی خندید تند تند کیرم رو لیس زد تا نمک ها پاک شدن و سوزش کیرم افتاد رفتم برای فتح کون جعفر
شروع کردم مالید کون فوق العاده جعفر اهسته شلوار شورتش رو کشیدم پایین یه دول کوچولو هم داشت که چیزی نگفتم که خجالت بکشه یعنی من فقط دنبال کونش بود
آهسته لای کونش رو باز کردم و شوک شدم یک سوراخ اندازه نخود با رگه های عمیق با رنگ صورتی پر رنگ انگار نه انگار که این کون تا حالا فتح شد ه
ذوق زده کیرم رو گذاشتم لای کون جعفر رو خوابیدم یه ناله حشری کننده ای کرد که دوباره میخواست ارضا بشم آروم کیرم رو بالا و پایین کردم شروع کردم نوازش کردن که گفت سرگروهبان الان فقط بکن نوازش برای آخر شب یه کرم بود نفهمیدم چیه خودش داد و گفت از این بزن به کیرو سوراخم منم اطاعت کردم مالید سر کیرم و سوراخش کمی خنک کرد و بوی خوبی داشت آهسته گذاشتم روی سوراخش که آه کشید گفت اول اروم بکن چند وقته ندادم بعد فقط جرم بده یه هول کوچک دادم نرفت تو کمی فشار رو بیشتر کردم سر کیرم رفت تو انگار سر کیرم افتاد دور یه حلقه سفت و محکم جعفر که مشخص بود داره درد میکشه با ناله گفت یواش فشار بده خلاصه طی چند مرحله کل کیرم رو فرستادم داخل کوره چندان کونش داغ بود که کیرم نهایت لذت رو میبرد به معنای واقعی تنگ بود این پسر نمیدونم چند دفعه هم داده بود ولی اینقدر تنگ نوبر بود شروع کردم آهسته تلمبه زدن تو اون کون رویایی و توی ابر ها بودم
انگار یه حوری از بهشت فرستادن تو این پادگان دور افتاده برای منه گروهبان وظیفه که کیرم رو یه صفای بدم با آه و ناله شهوتی جعفر به خودم اومدم که میگفت منو بکن منو فقط بکن سفت بکن
من دنبال کیرت بودم به ارزوم رسیدم بکن و صداش رو بلند میکرد که گفتم ساکت بابا الان بدبختمون میکنی
و شروع کردم تلمبه زدن تو اون سوراخ بهشتی یه دفعه گفت صبر کن و کیرت رو تا ته بکن داخل منم کیر رو تا دسته کردم داخل و نگه داشتم بعد با کیر شروع کرد کشیدن کیر من داخل کونش هی شل و سفت میکرد نمی دونم کونی ها بلد باشن که چه کرد با کیر من این بچه کونی ولی هر چی بود که منو دوباره به مرز انفجار رسوند و دوباره ارضا شدم و لذتی وصف نا شدنی تا امروز به من داد . پایان
نوشته: سعید

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

چوب شور

#سربازی #گی

این یک داستان است واقعی نیست
صدای سوز سرما از درز درب قدیمی اتاق فضای اتاق رو پر کرده بود ساعت بیدار باش بود . باید برای مراسم صبحگاه بلند میشدم و وسایل کار رو مهیا میکردم .
صدای خروپف ابرام هم خدمتی
بعد جور روی اعصابم بود ولی چاره ای نبود اون نسبت به من ارشد تر بود نمی تونستم زیاد گیر بدم
خلاصه بلند شدم لباس پوشیدم و درهای ستاد رو باز کردم و تو همین زمان جعفر آبدارچی ستاد اومد جعفر یه سرباز صفر شش ماه خدمت بود که بعد ترخیص رمضون داده بودن ستاد برای کارهای آبدارخانه و گرفتن غذا و شستن ظرفها طبق معمول پشت میز صبحونه نشسته بودم هم زودتر چای و صبحانه رو بخورم و دستور صبحگاه رو اماده کنم .
به جعفر گفتم زود باش اش خور یه چای بده بخوریم کلی کار دارم
گفت چشم سر گروهبان نمیدونم چرا فیتله سماور هی خاموش میشه . گفتم وقتی شبا برای راحتی خودت یکسره روشنه همینه زود به زود فیتیله تموم میشه
همینطور که پشت اش به من بود و خم شده بود هی کبریت میکشید که سماور رو روشن کنه توجه ام به کون شاسی دار جعفر جلب شد و مغزم یه فرمان بشمار ۳ به کیرم داد و یه تکونی خورد همینطور که پشت به من بود بلند شدم اروم از پشت مثلا با حالت عصبانی خودمو ناخودآگاه چسبوندم بهش و گفتم بده من بابا عرضه یه روشن کردن سماور هم نداری و در همین حین کیرم رو که حالا نیم خیز شده بود مالیدم به کونش که با یه حالت دخترونه گفت جون من اذیت نکن سر گروهبان خودم درست میکنم
که یک دفعه سر کله ابرام پیدا شد گفت چکار میکنید چای داریم جناب سروان گفت تا نیم ساعت دیگه سرهنگ میاد خلاصه سماور روشن شد و مراسم صبحگاه تموم شد و همه شروع کردن به گرفتن برگه های مرخصی آخر هفته خداحافظی این هفته نوبت من بود شیفت باشم و ابرام و چند تا دیگه از پرسنل همه رفتن ومن موندم و جعفر که داشت تمیز کاری . تی کشیدن و …‌ مشغول بود . منم توی دفتر داشتم کارهای عقب افتاده رو انجام میدم یکدفعه فکری به ذهنم رسید رفتم تو بایگانی و پرونده جعفر رو اوردم دفتر خودم درارو بستم و شروع کردم خوندن صفحات اول مشخصات و برگه اعزام و غیره بود ولی وسط پرونده یه پاکت بود که آرم عقیدتی سیاسی داشت و یک نامه داخلش بود یعنی عمدا اینطور بایگانی کرده بودن کسی زیاد متوجه نشه کلیپس باز کردم و نامه رو باز کردم بله آقا جعفر ما یک مفعول هست و تو همین مدت شش ماه از کون دادن به فرمانده گروهان و منشی اسلحه خونه پاس پخش برجک نگهبانی به همه یه دل سیر کون داده و دست آخر هم با ده ما اضافه خدمت یگان اش رو عوض کرده بودن و فرستنده بودن برای ما خلاصه پرونده رو گذاشتم دوباره بایگانی رفتم سراغ جعفر دیدم داره اتاق سرهنگ رو تی میکشه بهش گفتم چقدر کارت طول میکشه گفت تا یک ساعت دیگه تموم میشه گفتم چقدر عرق کردی بعدش برو حموم پادگان دوش بگیر
گفت سر گروهبان حموم پادگان موتور خونش خرابه گفتن تا دوسه روز دیگه کار داره گفتم خیلی خوب خواستی بری من تو اتاق استراحت هستم خبر بده برو گفت چشم
تو دلم گفتم این اهوی خرامان رو امروز نکنم از کفم رفته کیرم هم بد جور هی بی قراری میکرد تمام درها رو قفل کردم و رفتم اتاق استراحت ابرام چون بچه همون منطقه پادگان بود با همه اشنا بود و دژبانی کاری با هاش نداشت برای همین همیشه عرق و شراب داشتیم رفتم زیر تخت ابرام یک لیوان پر شراب ریختم و رفتم بالا تو حال خودم بودم داشتم برای کون جعفر پوزیشن طراحی میکردم که با صدای جعفر به خودم اومدم که میگفت سر گروهبان کارم تموم شده در قفله باز میکنی من برم رفتم بیرون دیدم کلی خسته شده بنده خدا گفتم حالا بیا یه قهوه برات درست کنم بهت بدم بخور خستگی بگیر بعد برو تشکر کرد اومد ابدارخونه منم یه کافی فوری براش درست کردم بهش دادم خیلی خوشحال شده بود همینطور که قهوه میخورد سر صحبت رو باز کردم چند ماه خدمتی از کجا اومدی و جات خوب هست که گله کرد ارشد گروهان تو خوابگاه بهش خیلی گیر میده روش نشد بگه میخواد بکنه گفتم سفارش میکنم اذیت نکنه همونجا از تلفن داخلی ابدارخونه به خوابگاه به ارشد گروهان که طیب بود زنگ زدم گفتم جعفر ستاد زیاد کار میکنه خسته میشه یه جای امن خوب بهش بده از کارهای خوابگاه معاف کن امشب هم چون خسته هست میاد وسایل رو برمیداره میره مرخصی شهری فردا میاد طیب گفت چشم سر گروهبان اخه نگهبان کم دارم گفتم دوتا از بچه های مفت خور اشپز خونه میگم بیان کمک و از امروز هم خودت هر کس رو دوست داشتی نگهبان کن فقط اسم بده که طیب عین خر کیف کرد
جعفر همینطور هاج واج منو نگاه میکرد گفت سر گروهبان من مرخصی شهری بدردم نمیخوره کسی ندارم گفتم کاریت نباشه سریع برو وسایل رو بردار بیا همینطور متعجب چشم گفت و رفت و نیم ساعت بعد در زد اومد تو گفتم وسایل حمام اوردی چشاش گرد شد گفت بله ولی برای چی گفتم امشب خیلی خسته هستی دلم به حال

Читать полностью…

داستان کده | رمان

هوس یا جندگی؟ (۱)

#سکس_خشن #گی

سلام خدمت همه کاربرای شهوانی همین اول بگم داستان گی هست پس اگه از این داستان ها خوشتون نمیاد نخونید
سامان هستم۲۱ ساله از تهران با قد۱۷۰ و وزن۶۵
پوست سفیدی دارم مدتهاست به صورت دوره ای لیزر میرم
موهای بلند مشکی دارم و دماغم عملیه
از نظر ظاهری خیلی به خودم میرسم و ظاهرم خیلی کمتر از سنم میخوره اینو گفتم که یه تصویر ذهنی از من داشته باشید
تقریبا دو سه ماهی بود که سر مشکلات مختلف از فاز سکس اومده بودم بیرون و کونم کیر ندیده بود و فکر کیر و سکس و شیطونی به ذهنم نمیرسید
همین زمانا بود که تصمیم گرفتم برم بازار بزرگ تا یه سری کرم و شامپو و لوازم پوستی برا خودم بگیرم و صبح تقریبا ساعت یازده یه شلوار مام زاپ دار با یه تیشرت زرد گشاد پوشیدم موهامو گوجه کردم و رفتم طرف مترو و بعدش به طرف بازار حرکت کردم همیشه موقع خروج از مترو بساطی ها رو دید میزدم و اون روز بی خیال از کنار همه رد میشدم و اصن تو باغ نبودم تا بعد طی کردن مسیر و رد کردن کوچه پس کوچه بالاخره از مغازه هایی که قبلا خرید کرده بودم با کلی لاس عشوه تخفیف گرفتم و خریدا رو کردم تو کوله پشتی و برگشتم
به سرم زد برم ببینم اگه لباس خاصی بود بخرم که با شلوغی
توی کوچه پس کوچه های بازار مواجه شدم اونایی که رفتن میدونن یهو پشت و جلو کیپ میشه و باید به زور خلاص شی تازه کس و کونت هم بپایی یه موقع چیزی ازت نزنن
توی این گیر و دار یه لحظه چشمم خورد به دوتا از این کارگر چرخی های داخل بازار که معلوم بود دارن استراحت میکنن
تقریبا تو رنج سی و پنج چهل سال بودن همینطور یه گوشه در حال دید زنی بودم که یکیشون متوجه نگاه های من شد و با چشم به رفیقش منو نشون داد
راستش هرچقدر تو سکس جنده و زبون درازم اما تو برخورد اول دست و پامو گم میکنم اونی هم که متوجه من شد یه جورایی بهم نخ داد که برم ‌دنبالش منم دودل بودم و تپش قلب گرفته بودم اما همین دو دلی تو حشری کردنم تاثیر زیادی داشت دنبالش رفتم و یکم بعد تو یه کوچه خلوت که تقریبا خالی بود اونی که دنبالش بودم واستاد و منم اومدم از کنارش رد بشم که شنیدم گفت اهل حالی؟
منم با ایما اشاره بهش گفتم آره که گفت پس بیا دنبالم!
از مشخصاتش بگم قدش نسبتا بلند ریش مشکی بلند اما موهای کوتاه جو گندمی داشت صورت جا افتاده اما خوش قیافه و مردونه داشت چاق یا لاغر نبود یه بدن متوسط داشت و به خاطر کار زیاد زیر آفتاب یکم آفتاب سوخته بود و پشمای سینش از لباس کارش زده بود بیرون که خیلی حشریم می‌کرد
تو این فاصله تقریبا یه ده دقیقه دنبالش رفتم و فکر این بودم که چه سریع و یهویی دارم دوباره کونو میدم
که رسیدیم به خونه کلنگی قدیمی که یه در فلزی بزرگ داست درو با سر صدا باز کرد و با چرخ رفت داخل و منم با مکث و فاصله وارد خونه شدم که یه راهرو بزرگ بود که دو سه تا چرخ دستی دیگه اونجا بود یه پلکان بتونی هم بود که مستقیم به بالا میرفت اما پایین بغل پله یه در چوبی بود که اون آقا بعد باز کردن قفل هاش درو باز کرد و اشاره کرد بیا تو
وارد فضای اتاق شدم یه اتاق بیست سی متری بود منظم و جم و جور یه گوشه چند دست رخت خواب چیده شده بود که روش یه ملافه بود اون گوشه یه سینک و گاز و خرت و پرت دیگه بود بغلش یه کمد و دو سه پایه قلیون و چیزای دیگه بعد ورود به اتاق بدون هیچ حرفی واستاده بودم که دیدم اون آقا که هنوز اسمش رو نمیدونستم داشت رخت خواب پهن می‌کرد و منم بدون صدا شروع کردم لخت شدن و فقط یه شورت طرح دار هفتی جذب تنم بود
وقتی برگشت یه لحظه چشماش از سفیدی و خوش فرمی بدنم گرد شد و منو نگاه کرد گفت بیا ببینم!
جلو که رفتم یه دست به کونم و رونم کشید و یکم مالید منو که یهو محکم یه چک سکسی به کونم زد
چون خیلی یهویی بود هم ترسید هم صدا اخم یهو بلند شد که یهو گفت جووووووون
جرتتتت میدم بچه کونییییی
اسمت چیه؟ نمیدونم چرا ولی اون لحظه الکی گفتم سینا
اونم گفت اسمم رسول
گفت چند سالته گفتم ۲۱ که گفت دروغ نگو
گفتم به خدا ۲۱ ام دروغ نمیگم گفت فکر کردم ۱۶ ۱۷ سالته بچه منم ۳۷ سالمه
بعدش گفت دوجنسه ای؟؟ گفتم نه پسرم
گفت چرا کون میدی؟ از حرفش یکم کلافه شدم گفتم خب حال میده بهم خوشم میاد از مردا و همجنسام!
اونجا گفت که بچه یکی از شهرای لرنشین ایران که اسمش رو نمیارم که با چهار تا دیگه از همشهری هاش اینجا کار میکنن و زندگی
خودشو دوتا دیگ مجردن دوتا دیگه متاهل
گفت اگه خوب حال بدی هممون می‌کنیمت پولم میدیم
چون قیافمون غلط اندازه خیلی کسی پا نمیده بهمون
گف چی میگی؟ همین یباری یا پایه ثابتی
منم گفتم حالا بکن ببین خوشت میاد که یهو کیرشو از روی شلوار کردیش گرفت و گفت همین با دیدنت داره میترکه کیرم معلومه که راضی ام
بعد منم اون رفیقم که باهام بود میاد
یکم جا خوردم اما نخواستم چیزی بگم با خودم گفتم ممکنه شر شه پس بدم و نهایت خلاص شم بر

Читать полностью…

داستان کده | رمان

حامد و زندایی کیرشق‌ کن

#زندایی

سلام من حامد اهل استان کرمان ۲۹سالمه مجردم قدم ۱۷۰سانت وزنم ۸۲کیلو زنداییم که اسمش راضیه یک زن خوشگل ۳۷ساله که از روزی که وارد زندگی داییم شد باعث شق شدن کیر من میشد.
خب بریم سر داستان دایی من شغلش بنایی بود و سه تا بچه داشت دوتا از بچه هاش کوچیک بودن یکیش متاهل شده بود و رفته بود استان یزد سرکار
. خلاصه که من به هر بهانه ای همیشه باهاش چت میکردم اما اصلا به فکرشم نمیرسید من تو کفش باشم راستش زندایی راضیه خیلی خوشگل بود اما با این حال داییم خیانت میکرد بهش. خیلی تنهاش میگذاشت جوری که یکبار شانس در خونه منو زد. خونه مادربزرگم بودیم. زنداییم صدام کرد رفتیم. اتاق کسی نبود گفت یک شماره. میدم زنگ بزن ببین خانومه یا آقا. خلاصه فهمیدم دایی گند زده. زنگ زدم خانموی برداشت قطع کردم. بعد دایی لو دادم. زنداییم اشک ریخت با ترس اشکش پاک کردم گفتم ناراحت نباش. تو خیلی خوشگلی. نمیدونم دایی چه مرگشه
خلاصه. دیگه تو چت ها درد دل میکرد خلاصه که داییم اسمش نوشت برای کار بنای در کربلا. یک ماه به صورت رایگان.
بعد چند روز رفت از همه هم خداحافظی کرد. از قبل گذرنامه هم داشت
خب من به زندایی با ترس گفتم اگر تنهایی شبا. بیام کنارتون. گفت جدی میایی گفتم ار از خدامه گفت چرا از خداته. یکم جا خورد. دیگه گفتم منم تنهام با هم صحبت میکنیم. خلاصه چون دوتا هم بچه داشت به مادرم گفت بعضی شبا. حامد بیاد کنار ما. مادرمم به من گفت من یکم غر زدم که من نمیرم اینا. که خلاصه مثلا قبول کردم.
شب قرار شد برم هر کاری کرد گفتم بعد شام میام اونم قبول کرد حمام زدم همجا کردم صاف شام خوردم رفتم دل تو دلم نبود دوتا بچه هاش یک دختر ۶ساله و یک پسر سه ساله داشت که موقعی من رفتم خواب بودن من رفتم جلو ماهواره بود راستش حس میکردم اونم. امشب کیر میخواد. بهش گفتم انشالله دایی ادم میشه برمیگرده. گفت ای نه من چشمم آب نمیخوره. یکی دو ساعت فک زدیم باور کن نه من روم میشد چیزی بگم نه اون الکی هفت فک میزدیم. ساعت شد ۱. دیگه گفتم داره صبح میشه دل زدم به دریا. همینجور در حال حرف زدن کیرم لمس کردم برداشتم. خندید گفتم چرا خندیدی. گفت هیچی. گفتم از سر شبی حالم خرابه سکوت بینمون فرا گرفت گفتم بچه ها خوابن گفت اره خیالت راحت وقتی گفت خیالت راحت تو ذهنم گفت خره این منتظر تو کاری کنی اون یک خانومه تو باید حرکت کنی.
بهش گفتم گفتم. تشک دونفره دارین گفت اره گفتم تو یکی از اتاق خواب ها بنداز. بلند شد گفت بریم تا بندازم رفتیم تشک انداخت. پتو هم اورد گفتم بخوابیم گفت وای نه دستش گرفتم گفتم ۱ماه دایی نیست حیف تو نیست. تنها بمونی. این راز بین منو تو میمونه. بزا امشب. یک لیس برات بزنم لذت واقعی بچشی لبام گذاستم رو لباش دست گذاشتم رو کوسش. دیدم از رو نمیشه از زیر نافش دست بردم تو شلوار بردم جلو کشیدم روش که گفت اخخخخخخ خیس هم بود. گفتم جون راضیه جون از کی خیس کردی گفت از سر شب که پیام دادی دارم میام رفتم تو حس.
بعد گفت تو انقد معتل کردی ناامید شدم که شاید اصلا دنبال کردن من نیستی.
گفتم من از روزی اومدی تو خونه دایی دنبال کردنتم .
خلاصه گفتم لخت شو. خودمم لخت شدم شروع به سینه خوردن کردم اما دست همچنان در حال مالیدن کوسش گفتم دستمال داری گفت اره. سریع دستمال اورد. گفتم بخواب خوابید. چون قبله فکر میکردم. روزی بهش برسم حتما کوسش حتی خیسی میلیسم با دستمال پاکش کردم زبون اروم کشیدم روش، اق حالم میخواست بهم بخوره بزور چون دیگه تو عمل انجام شده قرار گرفتم بودم یه چند دقیقه لیس زدم اخ باز زود خیس شد سرمو هم فشار داد بینیم تو چوچولش بود گفتم بزا بکنمت زرنگی کردم چون از کوس خوری کلا خوشم نیامده بود و فهمیدم فانتزی با واقعیت فرق داره. سریع گفتم کیرم میخوری گفت نه بدم میاد. خلاصه منم زورم اومد بدون این که خیسش کنم گذاشتم درش یکم بالاش مالیدم محکم کردم تا دسته توش گفت وایییییییی گفتم دردت اومد گفت نه خیلی حال داد سریع زبونم کردم تو دهنش. گفت نه. الان کوس خوردی کثیفه گفتم غلط کردی کوس خودته ها خلاصه تلمبه میزدم میلیسیدم دهنش بعد چند دقیقه تلمبه زدن دیدم داره غیر عادی میشه. دیدم گفت تندتر بکن بچه کونی. منم میترسیدم زود ابم بیاد یکم تند تند کردم دیدم باز صداش به شماره افتاد که ب کن باز گفت بکن دی دیدم منو تو بغلش فشار داد. گفت تکون نخور. فهمیدم ارضا شده. کیرمم حس میکردم خیس خیس تو کوسش گفتم عزیزم. چطور بود گفت بینظیر گفتم شروع کنم اخ ولی دوس داشتم بگه نه چون کیر وسط کوس خیس بی حرکت لخ به خودش فشارت داده لذت داشت گفت شروع کن. چند دقیقه تلمبه زدم گفتم دایی کونتم کرده. گفت سه بار ولی نشد بکنه داخل انقدر درد داشت. گفتم پس من میتونم گفت غلط،کردی گفتم باشه ولی من خیلی کوسخلم. دیدم اومدن ابم نزدیک ثان

Читать полностью…

داستان کده | رمان

زندگی مثل برگ درخته

#تابو #نامادری

با یه مرد 10 سال از خودم بزرگتر که یه پسر هم داشت رفتم توی رابطه اسمش فرزاد بود بعد از فوت زنش که سرطان داشت منو برد خونشون که فهمیدم یه پسر نشانگان داون داره بنام سیاوش که خیلی هم از من خوشش نمیومد کم کم سعی کردم باهاش کنار بیام من عادت داشتم توی خونه لباس لختی بپوشم اونم یه جور بدی نگاه می کرد بهم می گفت برو شلوار بپوش می گفتم دوست ندارم و دامن کوتاه پام می کردم که خیلی نگاه می کرد منم زمانهایی که تنها بودیم اجازه میدادم راحت نگاه کنه تازه پامم بازتر می کردم خوب ببینه یا اجازه دادم به سینه هام دست بزنه کم کم داشت باهام خوب میشد یه روز صبح بعد از رفتن فرزاد اومد توی تخت سوتینم داد بالا و شروع کرد خوردن سینه هام کیرش راست شده بود سوتینم و دامنم همه کندم و لخت جلوش خوابیدم و سرشو لای پام گذاشتم و گفتم کوسم بخوره گفت شوره ندا گفتم بخورش اشکال نداره بعدش اونو لخت کردم و کیرشو براش خوردم خیلی خوشش اومده بود کیرشو از دهنم در نمیاورد می گفت دوست دارم بخورش به زور قانعش کردم بکنه توی کوسم و تلمبه بزنه که بعدش دیگه از کوسم درش نمیاورد پامو باز کرده بودم کیرش توی کوسم روم خوابیده بود و داشت تلمبه میزد باورم نمیشد عجب کیر کلفتی داشت به خودم گفتم ندا این یه تیکه جواهره که خودت کشفش کردی تازه اصلا هم وحشی بازی های فرزاد نداشت آروم آروم تلمبه میزد و اکثرا با هم ارضا میشدیم و این تلمبه زدن طولانی و آروم لذت زیادی برام داشت اما فرزاد وحشی بود کیرش که می کرد توی کوسم انقدر تند تند تلمبه میزد که لذتی برای من نداشت زودم آبش میومد بعدشم از کون می کردم و آبشو توی کونم می ریخت و دیگه جونی نداشت نامرد انگار وسیله ارضا کردنش بودم اما سیاوش بهم حال میداد وجدانی هیچ وقت فکر نمی کردم به یه پسر نشانگان داون بدم تازه بهترین سکسم هم با همین پسر باشه فرزاد دنبال یه جایی بود که سیاوش بفرسته اونجا چون خودم زیرابشو میزدم بهش پیشنهاد دادم که بذاریمش پیش خواهرم توی روستا که به ما هم خیلی نزدیک بود و فقط نیم ساعت راه بود فرزاد قبول کرد و گفتم خودم میبرمش خواهرم نسرین بیوه بود و هیچ خواستگاری نداشت یعنی کسی سراغش نمیومد سیاوش بردم خونه خودمون که فقط نسرین زندگی می کرد گفتم بیا از امشب فقط عشق و حال کن هیچ کس هم نمی فهمه گفت چطوری ؟گفتم برو توی اتاق لخت شو سیاوش بردم داخل چون سینه های نسرین بزرگتر بود دوید سمتش و سینه هاشو می خورد گفتم همه چیز بلده بلدم نبود خودت یادش میدی رفتم براشون ناهار درست کردم اومدم بگم بیاین ناهار که دیدم سیاوش داره توی کوس نسرین تلمبه میزنه اومدم بیرون از اتاق نشستم پای ماهواره تا کارشون تموم بشه اولین کسی که اومد بیرون سیاوش بود که دوید رفت دستشویی خندم گرفته بود رفتم دم اتاق نسرین لخت روی تخت خوابیده بود گفتم چطوره ؟نگهش میداری ؟گفت ندا محشره من نه تنها نگهش میدارم اگه بخواد حاضرم زنش بشم گفتم نه دیگه نسرین جون سیاوش جان ماله منم هست خودم توی پریودی هات میام بهش حال میدم نسرین بعد ناهار همون سر میز سوتینش باز کرد سیاوش داشت براش می خورد گفتم لذت هاتو ببر که بعدش نوبته منه نسرین گفت نگران نباش چیزی برات نمیذارم و برگشتم خونه فرزاد شب زنگ زد به سیاوش گفت خوبه اونجا دوست داری ؟سیاوشم گفت آره خوبه خوش می گذره پیش خودم گفتم نسرین کوفتت بشه راستش این کارو کردم چون نسرین هم چند سالی بود که سکس نداشت همیشه هم بهم می گفت تو قیافت خوبه من قیافه ای ندارم که مردی بخواد باهام باشه الان یه مردی باهاشه که قیافش براش مهم نیست و دوتایی شون از هم لذت میبرن منم با فرزاد خوب ارضا نمیشم اما خب از هیچی بهتره پریودی نسرین بود که رفتم اونجا انقدر وقیح و بی حیاش کرده بود نسرین که تا در بستم همون دم در لختم کرد و رفت لای پام و کوسمو می خورد بعدش داگیم کرد شروع کرد توی کوسم تلمبه زدن تلمبه زدناشم اولش تا ته می کرد و نگه میداشت چند بار این کارو کرد بعدش شروع کرد تلمبه زدن نسرین ایستاده بود نگاه می کرد گفتم خیلی بی حیاش کردی حتی تلمبه زدناشم فرق کرده گفت بی حیایی چیه ؟ یه مرد وقتی یه زن می بینه باید مثله شیر بپره روش الان بدت اومد ؟گفتم نه اما عادتش بده توی اتاق گفت من جاش برام مهم نیست اون لذتش مهمه و رفت سراغ کارهاش من و سیاوش توی هال بودیم گفت دلم برات تنگ شده بود گفتم منم دلم برات تنگ شده بود سیاوش جانم گفت کوستو جر میدم تا حال کنی داد زدم نسرین اینا چیه یادش دادی ؟گفت وقتی سپردیش به من نباید ایراد بگیری پام خیلی درد گرفت گفتم بریم توی اتاق گفت نه گفتم سیاوش پام درد گرفته گفت باشه رفتیم توی اتاق خوابیدم پامو باز کردم گفتم من اینجوری دوست دارم کیرش کرد توی کوسم شروع کرد تلمبه زدن منم ازش لب گرفتم گفتم تو خیلی خوبی من خیلی دوست دارم گفت منم دوست دارم ندا از تلمبه

Читать полностью…

داستان کده | رمان

و از این به بعد هر موقع کیر خواستم یا حشری شدم دیگه نیاز نیست کصمو بمالم احسان واسم میخوره
چند دقیقه ای احسان روم خوابید و دیگه راحت تونسته بود کیرشو تو کونم بکنه و تلمبه بزنه تا اینکه سرعتشو بیشتر کرد و نبض زدن کیرشو حس کردم و خوابید روم و لبمو خورد
مست مست بودیم… احسان گفت از امروز جنده خودمی و هرموقع خواستم میکنمت منم واسش ناز کردمو گفت چشم آقایی و لبمو گذاشتم رو لبش
به احسان گفتم آبت رو ریختی تو کونم حامله نشم اونم گفت نترس آب پسر تو کونت بره فقط اوبنه همون پسر میشی
دوستای گلم دوست ندارم اگه اگه کنم ولی خوب لایک و کامنت بخوره ادامشو میریم وگرنه آخرین قسمته
نوشته: مینا جوجو

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

فقط یه بند و چندتا نگین داشت و جایی رو نمیپوشوند ویه سوتین که اونم فقط نوک سینمو می پوشاند
با دیدنش گفتم احسااااااان بیشرف اینا چیه خریدی
اونم خندید و گفت خب اینترنتی سفارش دادم نگفتن انقدر آزادن
بعدم خندید و گفت اگه نمیخوای شون بدمش به امیرعلی اون تو هوا میبره
منم صدامو آروم کردمو گفتم چطوره بدمش به مامان و کل داستانم بگم بهش
احسان ساکت شد و یهو گفت غلط کردم چقدر بی جنبه ای اگه دوسش نداری پس میفرستم
گفتم نمیخواد بالاخره یجا میپوشمش
احسان صداشو کلفت کرد و گفت کجا
گفتم به تو چه…
احسان گفت بفهمم اینو جایی پوشیدی خودت میدونی… گفتم پس اینو واسه چی خریدی
گفت نمیدونم… اصن جلوی خودم بپوش و زد زیر خنده…
باورم نمیشد این حرفو زده باشه
بهش گفتم خیلی خری… اونم فقط میخندید
حسابی تو فکر رفته بودم
یعنی احسان به من چشم داشت… از دوستم مهسا و یلدا شنیده بودم که داداشاشون بهشون پیشنهاد داده بودن ولی مهسا میگفت فقط همو میبوسیم و یلدا هم میگفت فقط همو بغل میکنیم
خب اگه منم همین کارو میکردم چی
دوست داشتم لب گرفتن و امتحان کنم از اونورم چند وقتی بود شروع کرده بودم با خودم ور رفتن اما عذاب وجدان میگرفتم
حتی یبار با مهسا شوخی شوخی واسه هم مالیده بودیم
اما دلم واقعا لب گرفتنو میخواست
سه روزی از این حرفا گذشت و من به احسان دقیقتر نگاه میکردم و حتی گاهی حواسم بهش بود
فهمیده بودن چشم ازم برنمیداره… حتی دوسه بار وقتی جلوش خم میشدم قشنگ نگاه کونم میکرد و این منو بیشتر شهوتی کرده بود… خیلی بی شرف بود اما حس شهوت خودمو واقعا نمیتونستم کاری کنم واسه همین منم شروع کردم کرم ریختن و لباسامو بازتر میپوشیدم یا وقتی جلوش می نشستم لای پامو باز میذاشتم تا قشنگ ببینه و خودمو میزدم به اون راه
یکماهی همین روال گذشت اما این فایده ای نداشت و حتی گاهی به یاد کیر احسان خودمو میمالیدم ولی احسان بیشتر از این جرات جلو اومدن نداشت واسه همین باید یکم بیشتر تحریکش میکردم
یه روز داشت تو آشپزخونه ناهار میخورد و میدونستم بعدش میره تو اتاقش واسه همین لباسایی که خریده بود رو پوشیدم و طوری که مثلا حواسم نیست جلوی آینه خودمو نگاه میکردم
صدای کشیدن صندلی اومد… فهمیدم داره بلند میشه
پس پشتمو به در کردم و خودمو تو آینه نگاه کردم
متوجه سنگینی نگاه احسان شدم ولی به روی خودم نیاوردم حتی چند بارم کونمو دادم عقب و دامنمو زدم بالا تا بالاخره تصمیم گرفتم نگاه به در کنم
احسان با نگاه کردن من به خودش اومد و به تته پته افتاد و رفت… منم گفتم عه احسان بیشعور نگام نکن خب و درو بستم
میدونستم تیر خلاص رو بهش زدم و ماجرا تمامه
منتظر یه حرکتی از احسان شدم تا اینکه بالاخره تو تلگرام بهم پیام داد… آیدا
گفتم بله
یه استیکر تعجب زد بعد گفت هیچی… منم بی تفاوت گفتم اوکی… پیام داد چقدر بی احساسی چرا کنجکاو نمیشی و بپرسی چی میخواستی… منم گفتم خب حالا چته
گفت خیلی بهت میومد… گفتم چشم چرون مگه دیدی؟
استیکر خجالت و خنده زد و گفت فقط چند دقیقه
گفتم بیشعوری دیگه آدم خواهرشو دید میزنه
اونم گفت آدم چیزایی که خودشونو مطمئن باش دید میزنه
یه جورایی داشتیم به هم چراغ سبز میدادیم
گفتم خب حالا هوَل نشو… اونم بخاطر اینکه راحت حرفاشو بزنه معمولا چند تا استیکر خنده چاشنی حرفاش میکرد…
یکمی چت کردیم تا اینکه واسم زد هنوز تنته؟
گفتم چی؟
گفت چرا خودتو به خنگی میزنی لباسه دیگه؟
گفتم چیه دلت میخواد هنوز زاغ بزنی چشم چرون…
یکم مکث کرد و با استیکر خجالت زد اوهوم
رفتم دم اتاقش و گفتم خوب نگاه کن آقای هوَل و یه دور زدمو برگشتم تو اتاقم
بهش پیام دادم حالا نری بزنی؟
احسان گفت چی رو؟
منم خندیدمو گفتم همونی که پسرا میزنن
دیگه داشت رومون تو روی هم باز میشد
گفت من یکمی تصور کردنم خرابه باید حتما جلوم باشه منم زدم دیگه چی؟ میخوای جلوت قمبل کنم که راحت ببینی و بزنی اونم با خنده زد… بدم نمیاد
درو قفل کردم و واسش زدم تو داری خطرناک میشی و خندیدم
گفت نترس تا کسی خودش چیزی نخواد من کاری ندارم
لعنتی علنا داشت بهم میگفت اگه میخوای بیا تا بکنمت
دیگه یادم رفته بود دارم با داداشم چت میکنم حشرم رفته بود بالا و حسابی هیجانی بودم
بهم گفت قول میدی دیونه بازی در نیاری… گفتم واسه چی؟
گفت قول بده… یکم سوالو جواب کردمو گفتم باشه قول…
یهو یه عکس اومد… بازش کردم…
عکس کیر خودش بود… گفت اون روز اینو دیدی درسته؟
گفتم خیلی بیشعوری احسان و کلی بهش فحش دادم… گفتم الاغ من خواهرتم… یهو واسم زد پس چرا رو عکس کیرم زوم کردی
خندم گرفت چون دقیقا داشتم همین کارو میکردم
گفتم نخیرم الاغ
گفت تو خودتم دلت میخواد من میدونم
گفتم از کجا میدونی اونوقت… گفت چون حاضرم شرط ببندم الان لای پات خیسه…
باز خندیدمو گفتم نخیرم… گفت ببینم
بی شرف چقدر قشنگ داشت مخمو میزد
گفتم نمیخوام… بعدشم من خواهرت

Читать полностью…

داستان کده | رمان

کون دادن با استرس (2)

#خاطرات_نوجوانی #گی

...قسمت قبل
بعد از اون اتفاق دیگه ۲بار دیگه هم بهش کون دادم ولی میترسیدم بیشتر کون بدم و حس بدی داشتم به کون دادن.
یک شب خونه تنها بودم و پدر مادرم منو فرستادن خونه‌ی دوستم که تنها نباشم تو خونه.
بعد شام رفتیم تو اتاقش و جا برام گذاشته بود بخوابم و منم همین کارو کردم. من کنار تختش رو زمین بودم و بالا رو نگاه کردم دیدم داره از رو شلوار کیرشو میماله.
رومو سریع چرخوندم که مثلا انگار کیرشو ندیدم.
بعد چند دقیقه باز نگاهش کردم گفتم چیکار میکنی؟
گفت دارم تو گوشیم فیلم میبینم. گفتم فیلم چی؟ گفت بیا خودت ببین.
کاملا مطمئن بودم که الان اگر برم تو تختش ۱۰۰٪ باید کون بدم ولی انقدر حشری بودم که درجا رفتم.
دیدم تو گوشیش داشت پورن میدید. گفتم چرا تنها میدیدی پس. میگفتی با هم ببینیم. گفت باشه و هیچ کار دیگه ای نکرد!
اون به پهلو دراز کشیده بود و منم رو شکمم بودم. یکم کونمو دادم بالا که دلش بخواد انگشتم کنه ولی بازم هیچ کاری نکرد.
بهش گفتم من میرم سرجام بخوابم و از قصد کونمو به کیرش که کاملا راست بود مالیدم و حتی یکم تابلو آروم پا شدم که کیرشو رو کونم کامل احساس کنم.
دوستم که اینو دید یه جون گفت منم خودمو زدم به اون راه که اشتباهی بود ولی خب اونقدرا هم احمق نبود که نفهمه.
پشت سرمو نگاه کردم دیدم کیرشو دیگه درآورده و بهم گفت بیا اینجا منم درجا رفتم پیشش و کیرشو گذاشتم تو دهنم. شروع کردم تند تند ساک زدن چون داشتم از شدت حشری بودن میمردم. از صداهایی که ازش میومد معلوم بود نزدیکه آبش بیاد. خواستم ادامه بدم و آبشو بخورم که گفت بسه.
منم درجا کامل لخت شدم و قنبل کردم ولی بجاش بهم گفت رو تخت دراز بکش.
من رو تختش دراز کشیدم و کیرشو با سوراخم تنظیم کرد و با یه فشار سرش رو فرو کرد. بازم مثل همیشه اولش یه سوزش شدید گرفت کونم ولی قابل تحمل بود. بهش گفتم تورو خدا یواش تر. کیرت خیلی کلفته! اون فقط بهم می گفت ساکت باش. چون پدر مادرش توی اون یکی اتاق خواب بودن.
من جلو دهنمو گرفتم که وقتی داره منو میکنه صدای آه و ناله ازم نیاد.
اون کم کم بقیه‌ی کیرشو فرو کرد و شروع کرد به تلمبه زدن و من انگار رو ابرا بودم.
هر چند دقیقه بهم میگفت خفشو کونی. بقیه میشنون! ولی من دست خودم نبود نمیتونستم آه و ناله نکنم. انقدر محکم منو میکرد که پاهام میلرزید!
یکم تلمبه زد ولی بعد انگار صدای برخورد تنش به کونم زیاد شده بود که خودش آروم کرد. منم همچنان خیلی آروم زیرش ناله میکردم که یک دفعه صدای باز شدن در اومد!!!
سرمونو آوردیم بالا دیدیم از اتاق کناری بوده نه ما.
قلبم داشت میومد تو دهنم. خواستم از زیرش در بیام که گفت کجا کونی؟ گفتم پدر و مادرت میفهمن! گفت تا آبمو نیاری ولت نمیکنم! هرچی خواهش کردم قبول نکرد و کیرشو ازم بیرون نکشید. ادامه داد به تلمبه زدن و من احساس کردم آبم داره میاد و چند تا دستمال که از قبل آماده کرده بودم و گذاشته بودم نزدیک رو گرفتم زیر دول کوچولوم و آبم خالی شد و اونم کل آبشو ریخت تو کونم.
از روم بلند شد و من کیرشو لیس زدم تا آخرین قطره های آبشو بخورم. بعدش خواستم برم دستشویی کونم که پر آب کیرش شده بود رو خالی کنم ولی خب نمی خواستم لباس بپوشم که آب از کونم بریزه بیرون تو لباسم.
دوستم چند تا دستمال فرو کرد تو کونم گفت برو.
من لباس پوشیدم و از اتاق رفتم بیرون و همون لحظه مادرش از دستشویی اومد بیرون.
با اینکه همچی عادی بود و من فقط میخواستم برم دستشویی ولی یه حسی داشتم که انگار حدس میزد به پسرش کون دادم! (شایدم صدامونو شنیده بود) ولی خب به خودم گفتم همش توهم خودمه و بهش فکر نکردم.
نوشته: کونی

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

دومین سکس با ترنس

#ترنس #دوجنسه

سلام دوستان ماجرایی که می‌خوام براتون تعریف کنم ماجرای سکسم با یه ترنس که تونستم تو یکی از شهرهای اطراف قزوین پیداش بکنم. حالا شاید بپرسین چرا قزوین ون که من سال ۹۴ از تهران خارج شدم و به خاطر یه مسائلی اومدم قزوین و برای همین تو قزوین دنبال ترنس تو قزوین می‌گشتم. ترانس ماساژور برای همین رفتم پیشش ولی قبل از اینکه برم قشنگ حساب خودمو شیو کردم و رفتم. احتمال دادم شاید بشه کارای دیگه ای هم کرد. وقتی رسیدم پیشش گفتش که تا الان تو رو ندیده بودم و معمولاً مشتریای ثابتی داره گفتم آره من تازه اومدم به قزوین و اومدم ماساژ بگیرم و دنبال ماساژور خوب می‌گردم. گفتش که من کارم خوبه وگرنه انقدر زنگ خورم بالا نبوده یه سری از این تعارف‌ها و تبلیغا و به من گفتش که لباسامو در بیارم و دراز بکشم. من مثل دفعه های قبلی که ماساژ می‌رفتم روی تخت دراز کشیدم و شورت پام بود. برگشت بهم گفتش که شورتتم درآر که وقتی می‌خوام روغن بریزم و اینا دستم باز باشه لباستم کثیف نشه اینجا خصوصیه و کسی هم کاری به کارت نداره خیالت راحت باشه. در عین حالی که داشت ماساژ می‌داد هی ازم تعریف می‌کرد و می‌گفت چه پوست سفیدی داری و چگونه تپل بزرگی داری و از این حرفا. عکس کونمم توی تاپیک‌های دیگه‌ای که گذاشتم هست می‌تونید برید ببینید. بعد که از ماساژ سر و گردن و اینا فاصله گرفت و اومد به سمت پایین‌تر وقتی به ک*** رسید هی بیش از اندازه گونمو مالید و می‌گفتش که خیلی سفیده و خیلی خوبه و خیلی گنده است و اگه پایه بوده میشه با هم س** بکنیم. اونجا متوجه شدم که خوب بیزینسی هم هست گفتم که خب هزینه‌اش چه جوریه گفتش که چون که دفعه اولته میای خودمم خیلی از ک*** خوشم اومده این وجهی رو براش نمی‌گیرم. بهش گفتم که خب حالا می‌خوای بکنی یا می‌خوای بدی گفتش که با این حالی که تو اومدی و شیبی که تو کردی و این ک** سفیدی که تو انداختی بیرون اون آدم اگر نکنه خیلی حیفه. منم چون قبلاً توی تاپیکی زده بودم حالا نمی‌دونم فکر کنم حذف شده قبلاً تجربه سکسو داشتم و دوست داشتم دوباره تجربش بکنم برای همین گفتم خب باشه ولی یه سری کارا علاقه به انجامش ندارم مثل مثلاً س****** گفتش که حالا من که ک**** در نیاوردم بزار من در بیارم تو هم ببین شاید تو هم خوشت اومد. ک**** درآورد به من نشون داد . همونجوری که انتظارشو داشتم ک*** خیلی بزرگ نبوده ک** ۱۵ ۱۶ سانتی تقریباً سایز متوسط . جالب اینجا بود برام که چیزی که از پوستش معلوم بود سبزه بود ولی وقتی که لباساشو شروع کرد به درآوردن وقتی بدنشو نگاه می‌کردم دیدم چقدر رنگ پوست صورتشو دستاش با بدنش فرق داره و بدن سفیدی داره. شورتشو که دیگه درآورد دیدم که ک** سفید خوشگل و تمیزی داره. برگشت بهمون گفتش که م تو چشات نگاه می‌کنم چشات داره برق می‌زنه وقتی ک*** دیدی هنوزم نمی‌خوای برام س** بزنی. منم واقعاً دیدم نه اینکه خوردن داره و قبل از اینکه بخواد خودش کاری بکنه یا چیزی بگه یا بیاد جلو گرفتم و آوردمش جلو ک**** کردم تو دهنم و شروع کردم به س******. بعد یهو جامون روی تخت عوض شد و اونو انداختم روی تخت نشست و شروع کردم جلو زانو زدم و ک**** می‌خوردم. زبونمو دور سر ک*** می‌چرخوندم و هی بدن ک**** لیس می‌زدم و خایه‌هاشو می‌کردم تو دهنم. دیگه بعد از این همه س****** متوجه شدم که قشنگ حسابی راست راست شده و خودشم زده بالا بهم گفتش که الان می‌خوای بدی یا می‌خوای بکنی تکلیف منو معلوم کن. گفتم از س****** معلوم نیست که می‌خوام بهت بدم. خیلی بی‌معطلی دوباره بلند شد و بهم گفتش که پس بخواب رو تخت. روی تخت خوابیدم و اول کیرش و میمالید لای کونم منم حسابی اوبم زده بود بالا. قد و قوارش از من ریزتر بود وقتی می‌خواست روم دراز بکشه و بدون اینکه لای ک**** باز کنه فرو کنه نمی‌تونست. هم روپشتم تعادل نداشت هم اینکه نمی‌تونست کامل به سوراخ دسترسی داشته باشه برای همین بهم گفت که چند تا بالشو بذارم زیر شکمم تا ک*** بیاد بالاتر و دسترسی به سوراخ براش راحت‌تر باشه. بعد شروع کرد به انگشت کردن ک*** و یه حال خیلی خوبی می‌داد خیلی حرفه‌ای و خیلی نرم انگشت می‌کرد تا اینکه سوراخم یه مقدار باز شد. بعد شروع کرد دو انگشتی انگشت کردن گفتش که بخوام جای ک*** بیشتر باز بشه و کمتر اذیت بشی. بعد از اینکه یه چند دقیقه‌ای دو انگشتی منو انگشت کرد یواش سرک**** گذاشت در سوراخمو یواش فشار داد. انگشتی بیشتر بود ولی خیلی اذیت نمی‌کرد چون تقریباً می‌تونم بگم دیگه سوراخی کنم جا باز کرده بود. خیلی آروم یواش یواش به سمت تو فشار بدی جایی که صدام در اومد باز صبر می‌کرد دوباره فشار می‌داد. یه چند دقیقه اینجوری ادامه داد تا متوجه شدیم یکیش کامل رفته توی ک*** و شروع کرد آروم تلمبه زدن. ادامه داد و چند بار اون وسط پوزیشن‌هامونو عوض کردیم در می‌آورد اون

Читать полностью…

داستان کده | رمان

خانوم خوبیه.میل سفر خارج داره.بهش پیشنهاد دادم باهم ازدواج کنیم.بریم خارج.گفتم مرتیکه زنی که بچه داره شوهر داره باهاش ازدواج کنی.بدبخت دست و پاش بسته بود.فرزین دور بود ولی تا رسید چقدر من اینو زدمش. گفت وای ریدی بهش که.گفتم من اینو تکه تکه میکنم…گفت داداش نزن.گاییدیمش ازش عکس داریم.میندازیمش بیرون مرده بره شکایت کنه.دهنش سرویسه.ولی خدا شاهده به کسی چیزی بگی…فیلم کون دادن و ساک زدنت رو به تموم دنیا میفرستم تا همه بفهمند کونی هستی،،گفت بخدا نمیگم بخدا نمیگم…دهنش خونی بود.خودشو مرتب کرد.گفت حق داشتی زدی،ولی مقصر اون زهره است.از زنت متنفره.گفتم فیلم حرفهات همه هست.میدونم چیکار کنم.بنده خدا.گفت حلالم کن.ولی بخدا زنت خوبه.اون میشینه زیر پاش
دروغ نمیگم.نه که الان ترسیدم.خدا میدونه خودم مث سگ پشیمونم…کاش من هم میتونستم مث تو از ناموسم دفاع کنم…حلالم کن.خودم بردم رسوندمش،گفتم مرد راستشو بگو الان که رفیقام نیستن.تا کجا رسیدین.گفت بخدا هنوزم تو رو دوستت داره.هیچ چیزی بغیر چندتا عکس و اون فیلم رقص از ما نیست.به جان همون دخترم قسم.در ضمن خانومت خیلی پول از زهره طلب داره…و وام بزرگی میخواد براش ضمانت کنه.که اگه اون پول رو بگیره از ایران میره…زنت و بدبخت میکنه ها…گفتم تو از کجا میدونی،گفت آخه اول قرار بود من و اون بریم.ولی وقتی من با دکتر بودم تازه فهمیدم چه خانوم باکمالاتیه…زهره بیشتر از رها خانوم کینه کرده…هنوز بانک نرفتن…ولی اگه برن.تمومه ها…گفتم ممنونم حلال دنیا و آخرتت کردم.گفت داداش اون وام رو میخواد که مثلا بدهی‌های رها خانوم رو بده…ولی در اصل داره ماشین خونه همه چی رو میفروشه…تقاضا داده برای بیمارستان توی سوئد اونجا کار کنه.مث اینکه تقاضاش قبول شده…بره رفته ها…رسوندمش…برگشتم خونه رها گفت آرمان نصف شب کجا رفتی.الان صبحه رسیدی،گفت من امروز خیلی کار دارم.صبحونه بخوریم منو برسون باید برم بانک کار دارم.گفتم رها اگه اون وام رو ضمانت کنی بدبخت میشی ها…زهره داره از ایران میره…پولت رو که بهت بدهکاره پس که نمیده هیچ چی.باید تا آخر عمر قسط بدی،گفت آرمان تو از کجا میدونی،گفتم از بانک بهم زنگ زدن رفیقم اونجاست گفت خانومت میخاد وام بزرگی ضمانت کنه.نکن رها.میدونی زهره تقاضا فرستاده سوئد برای پرستاری اون هم قبول شده…میخاد بره…دست تو رو بزاره توی پوست گردو،گفت نه دروغ میگی، گفتم من توی بیمارستان اونها رفیق دارم.بهم گفتن…گفت عجب بی پدری ها…گفت خب چکار کنم.گفتم هیچچی.چکار کنی،،چکهایی که بهت داده رو پشتشون رو امضا کن.بده بهم.من میدم رفیقام نقدشون می‌کنند.بگو من چکهاتو خرج کردم…نگو دست منه…گفت آرمان از کجا میدونی من ازش طلب دارم.گفتم رها فک نکن من که بهت گیر نمیدم تو رو دوست ندارم یاکه زندگیم و فراموش کردم…رها تو الان استاد دانشگاهی نمونه شهری،،دکتری من به تو چی گیری بدم.عزیزم اگه منو دوستم هم نداری.مهم نیست.ولی آبروی خودتو حفظ کن…برای خودت بده…گفت چرا دوستت نداشته باشم…مگه چی شده.گفتم هیچچی،ولی بخدا بخاطر خودت قید این زهره رو بزن.اون با من لج نیست.از تو بدش میاد فک میکنه.تو همیشه سر راهش بودی…همیشه تو رو بالاتر از خودش دیده…ازت متنفره…گفت آرمان چون تو از اون بدت میاد.اینجوری میگی،باشه من ضمانت نمیکنم.رفت از توی گاوصندوق چک هاشو آورد.چی همه بود…همه رو امضا زد.من هم بردم دادم فرزین.گفتم این چک‌ها رو نقد کن۳۰درصد مال خودت…الان بیمارستان همه رو برگشت بزن…مامور ببر بگیرش.دوساعت نکشید.رها زنگ زد آرمان زهره رو گرفتن.گفتم میدونم تو کاری نداشته باش.گفت کجایی آرمان.گفتم سر کارم.زود اومد پیش من…گفت چک‌ها دست کیه،گفتم فروختمشون.با۳۰درصد کمتر.خیالت راحت نیم ساعت دیگه خانوم پولها رو پس میده.شک نکن.خوب پولداره.گفت نه نداره.گرفتاره زشته زندانه.جواب ابجیمو چی بدم.گفتم اگه چیزی شد من جواب میدم…ظهر بود هنوز با هم بودیم.چندباری که زهره زنگ زد بر نداشتیم…فرزین زنگ زد گفت داداش همه نقد شد.گفت پس چی شد رها جون.گفت عجب پفیوسی بود.فرزین پول رو آورد داد بهم ولی طبق قولم ۳۰درصد بهش دادم.گفتم فرزین میتونی این زنه رو تنبیهش کنی،،گفت داداش این زنه کوس رسمیه.پرستاره میشناسمش.یکشب که چاقو خورده بودم.اون بخیه ام زد…الان هم خیلی خودشو جر داد پول نده اما من زیر بار نرفتم.گفتم ببینم چیکار میکنی،یک فیلم سکس ازش میخوام.توی مغازه بودیم…می‌خواستیم بریم ناهار زهره رسید.بیشعور چرا چک هامو دادی این شوهر احمقت که شهر خر بفرسته.منو دستگیر کنند.گفتم به به زهره خانوم مسافر اروپا…خبرهای خوش بلاخره میخایم بعد یکعمر از شرت راحت بشیم.برو بابا جان برو همون سوئد رو خراب کن.ایران خراب کن که بودی برو اونجا رو ویران کن…گفتم در ضمن ضمانت بی ضمانت.گفت حالا می‌بینیم… خودش مجبوره بیاد ضمانت کنه…اون خودش میفهمه

Читать полностью…

داستان کده | رمان

ید.توی مجلس چهلم یکبار از شوق زهره حواسش از ماهان پرت شد.دست بچه سوخت.ولی کم بود.این جریان گذشت.من رفته بودم خرید برای مغازه…قرار بود چند روزی بمونم.ولی دو روزی کارم تموم شد و شب رسیدم خونه…دیر وقت بود.لامپهای خونه از توی خیابون معلوم بود خاموشه،برای همین.اروم کلید انداختم رفتم داخل.گفتم بیدار نشن…وقتی رفتم داخل.لامپ اتاق خوابمون روشن بود.صدای خنده و قهقهه میومد.صدای زهره بود.خونه ما بود.گفت دیوونه شوهر چیه؟بدبخت.من که راحت شدم.الان با مجید دوستم دلم نخواست فردا با یکی دیگه،من زرنگی کردم و صداش
رو ضبط کردم…گوشی رو روی حالت ضبط بود…تازه گوشی‌های اندروید خوب اومده بود…رها گفت خجالت بکش.یکی رو پیدا کن باهاش ازدواج کن.خوشبخت بشی.گفت برو بابا…دیوونه…الان یعنی تو خوشبختی،،گفتم شکر خدا چرا نباشم…شوهر و بچه خوب خونه زندگی خوب.مگه چی میخوام.گفت خیلی شوهرت خوبه…الان معلوم نیست کجاست بغلم با چی گرمه،اون هم شوهر تو با اون تیپ زدنش…اون ولی پخمه با اون کیر نصفه اش اون کارا رو میکرد.اینکه به قول خودت.گرز رستم توی شورتشه و اونجوری تیپ میزنه.من که هیچ مردی رو قبول ندارم…هنوز صدای ضبط شده اش رو دارم.که این حرفها رو میزد.گفت خاله جون باور نکن…گفت نه آرمان اینجوری نیست…گفت یه روزی میفهمی که خیلی دیر شده…رها تو هم تیپ بزن.بهترین مانتوهای شهر مال شماست اونوقت خودت با چادر میچرخی عقب مونده ای،دیوونه میری دانشگاه داری فوق لیسانس میگیری، به این خوشگلی.تیپ بزن مردها واست جون بدن.گفت وای خدا نکنه.شوهرم برام بسه،،گفت بمیر بابا.شوهرم شوهرم الان معلوم نیست کیرش توی کوس کیه،؟گفت زهره خجالت بکش.در مورد آرمان اینجوری حرف نزن.گفت چقدر بدم میاد ازین اخلاقت…رها یادته باهم میرفتیم حموم.می گفتیم بیا یک شوهر کنیم برای دوتامون.رها خندید گفت دیوونه اون موقع بچه بودیم.نمیفهمیدیم.الان بزرگ شدیم و میدونیم…اون دنیای بچه گی بوده.مگه میشه آدم عشقشو با کسی تقسیم کنه، گفت منو تو نمیتونیم.ولی مردها میتونند.همین شوهر تو که از من بدش میاد بزار بدونه و بفهمه من بهش راه میدم…تا نکنه ول نمیکنه،رها گفت زهره یعنی تو واقعا اگه آرمان بخاد بهش میدی،گفتم وا خدا نکنه اون هم آرمان.رها گفت خیلی دلت بخاد…همون موقع من رفتم توی اتاق.هر دو با ست تاب شلوارک بودن.گفتم زهره خانوم من اگه سگ بکنم تو رو نمیکنم.صد سال بس کوس بمونم جق میزنم و تو رو نمیکنم…نشنیدی میگن دست خود را کوس کن و منت از کوسی نکش،،جیغ زد وای این کی اومد.رها گفت عزیزم کی اومدی؟گفتم از کوس گاییدن میام…تو بجای اینکه بزنی توی دهن این زنیکه جنده نشستی به حرفهاش گوش میدی،گفت آرمان تو رو خدا بخاطر من کوتاه بیا.گفتم تو دوستم نداری نسبت بهم تعصب نداری اگه نه میزدی توی دهنش،زهره زودی لباس پوشید و اونوقت شب زد بیرون.از بالا دفت کردم.میمون ماشین خریده بود گازشو گرفت رفت.تا اون رفت من محکم گذاشتم زیر گوش رها.گفتم لعنتی مگه قرارمون نبود.اینو از زندگیمون حذفش کنیم.لعنتی، زندگیش بهم خورده میخواد زندگی ما رو هم بهم بزنه…تو نمیفهمی،چند ساله دارم تلاش می‌کنم که،زندگیمون سالم بمونه.نمیفهمی، گفت ببخشید تو رو خدا ببخشید.چند روزی باز هم از هم دیگه ناراحت بودیم.تا اینکه باز زندگی برگشت به روال خودش.و بچه دوممون رو حامله شد و داشت دکترای رشته خودشو می‌گرفت.نمیدونم چی شد بچه سقط شد.خیلی بهم ریختم.مدرکش رو که گرفت به عنوان محقق و پژوهشگر چند تا مقاله نوشت و…خیلی داشت مشهور میشد.کلاس خصوصی برمی‌داشت.و شد استاد دانشگاه…خوب هم پولدار می شد.کم کم تیپ میزد.سبک زندگیمون عوض شده بود باکلاس زندگی می‌کرد.دوست نداشت دوباره حامله بشه…یک روزی میخواستم…وام بگیرم اومدم خونه مدارک پروانه مغازه و سند خونه رو بردارم…دیدم یک دفتر بزرگ ته کمد مونده.ما گاوصندوق مون.توی کمد دیواری جا زدیمش،دفتر رو برداشتم.دیدم خاطرات زندگی من و رهاست.ولی خورده جزئی… روزهای تلخ و شیرینش رو نوشته بود.دفتر رو برداشتم.رفتم…کارگاه.خوندمش.چه اتفاقاتی بوده که به من نگفته.دلم خیلی از خانومم چرکی شد.چه جاهایی با زهره رفته،استخر خصوصی،جشن تولد دکتر فلانی توی فلان تالار.سقط بچه دارو خورده انداخته،بدبختی تازه گیها.با دکتر فلانی آشنا شده.باهم تحقیقات نوشتن و ثبت فلان دانشگاه شده.توی سایت باهم عکس داشتن.دست توی دست هم.چندین سال از زندگیم گذشته بود.قلبم تیکه تیکه شد…تازه فهمیدم.خانوم محجبه من.برای خودش غواص زیر آب رویی هست که من نمیدونم.فقط خوبیش این بود که هنوز حتی توی خاطراتش هم نوشته بود.دوست نداره با مرد دیگه ای رابطه خاصی داشته باشه…ولی نوشته آرمان زیادی تکراری شده…اکثرا خسته اس،ماهان داره بزرگ میشه.دیگه غصه بزرگ شدنش رو ندارم.نوشته بود باربد خیلی دوستم داره.ازم خواسته باهام بریم اروپا ولی من خیلی زن

Читать полностью…

داستان کده | رمان

ندگی شما حیفه.زن من روانیه.بیماره…یکبار نیومده دیدن.مادرم که مریضه…منو ببخش داداش.زورم بهش نمیرسه.گفتم نامزدین هنوز مهریه چی توافق کنید…گفت دایی هم اینجاست.خودش ازم رابطه کامل خواست همون اولش.الان دیگه فقط باید زود عروسی بگیرم…درش بیارم از خونه پدرش…خنده ام گرفته بود.زن من ساک نمیزد.چون زهره یادش داده بود.اونوقت اون موقع خودش هفته اول پرده رو به باد داده بود…نشستیم توی ماشین.من چقدر خندیدم…رضا همش میگفت چیه خب به چی میخندی؟گفتم بشین تا بهت بگم.رسیدیم در خونه خانومم.رفتیم بالا شکر خدا.رها تنها بود.گفتم رها جون من که دیگه کارم با تو تمومه…اما یک چی در مورد معلمت بهت بگم…همونی که بهت یاد داده.رابطه پشت بده گناه داره.رابطه دهانی کثیفه…تا روز عروسی باید خودتو حفظ کنی…هفته اول زندگیش پرده اشو به باد داده.از شوهرش به زور سکس کامل خواسته،،از شوهر بدبختش…خونه توی محله ای که تو صاحب بهترین اپارتمانشی. خونه اجاره ای خواسته.من که میرم ولی تو باختی،رها گفت این چی میگه،داداشش گفت حرفهای شوهر زهره بود.نه این.گفت آرمان صبر کن نرو.داداش من رو تنها بزار…برادرش رفت.گفت آرمان من خودم میدونستم زهره دیگه دختر نیست…بخاطر همین بهم گفت تو اشتباه منو نکن…الان نه راه پیش داره نه پس.پشیمونه از ازدواجش…گفتم آفرین چون زندگی خودش خراب شده میخواد زندگی تو رو هم خراب کنه،یعنی تو اینقدر ساده لوحی که باور کنی…اون توی حسرت لحظه لحظه زندگی توست…اونوقت تو قدر خودتو منو زندگیتو نمیدونی، شوهر بدبختش از دستش خون گریه میکرد…گفت میدونم مشکل دارند بهم گفته،،نگاهش کردم خیلی تأسف خوردم از سادگی همسرم.لب طاقچه پنجره اشون نشسته بودم.خودش اومد بغلم روی پاهام نشست…نخواستم بغلش کنم.گفت آرمان بغلم کن.دلم برای گرمای تنت تنگ شده.روی پام بود.دستمو انداختم دور کمرش.سرش روی شونه من بود.اشکاش آروم می‌ریخت.گفت نامرد میخوای طلاقم بدی.؟دلت میاد اذیتم میکنی،؟گفتم هی لامصب چقدر تو رو داری؟توی گریه هاش خنده قشنگی زد.گفت خب من دخترم.تو باید نازمو بکشی…نه که ولم کنی بری،چرا چندوقته پیشم نمیایی، سرت با کی گرمه.اون دخترها؟گفتم رها نمازت درست نیست بخدا چون بهم تهمت زدی؟بلندشدم.اینبارخیلی بهم برخورد.اش نخورده دهن سوخته…گفتم میدونم این هم ترفند اون زهره است.ولی باشه…تو نماز اول وقت بخون.پشت سرش هم فاتحه زندگیمون رو بخون.جیغ زد.پس چرا نمیایی پیشم.پس چرا دیگه دوستم نداری،؟تو که گفتی توی سکس هاتی،داغی…پس کجا و چطوری خودتو سبک میکنی،گفتم متاسفم برات…رها.نه ساک میزنی.نه رابطه پشت و دهانی داری، فقط اونجور که خودت میخای رفتار میکنی،من که به همون هم قانع بودم.تو همه چی رو بهم ریختی، چی رابطه دل خواهی تا الان بامن داشتی،فقط اگه لذت هم بوده…برای تو بوده نه من…من هنوز توی رابطه با تو چیزی بجز ذلت نچشیدم…لذتی ندیدم…ولش کن رها جون.فایده ای نداره…اومدم برم بیرون.گفت نرو آرمان.بخدا دلم داره میترکه.اگه بری دق میکنم.گفتم موندم فایده ای نداره.بعد این همه مدت اومدم پیشت…داری بهم تهمت میزنی…نمیفهمی من هم از غم دوریت دلم گرفته…از تو که همسرمی خیری نمیبینم.برم پیش دختر و زن بیگانه چی بهم میرسه،خودش دستمو گرفت.نرو عشقم.نرو پیشم بمون.معذرت میخام.بخدا اشتباه کردم.خواستم خودمو برات لوس کنم.برگشتم.چشمای قشنگش هنوز خیس بود.بغلش کردم گفتم…رها اینقدری دوستت دارم اما تو که باورت نمیشه…نمیدونم باهات چکار کنم.توی بغلم بود.سرش روی شونه هام بود دستاشو انداخته بود دور کمرم.توی حال و احوال خودمون بودیم.بخدا اصلا نفهمیده بودیم.که کی پدر مادرش از دکتر برگشته بودن…پدرش بنده خدا بلندگفت الحمدالله…خدایا شکرت.تا برگشتیم دیدیمشون…رها که از خجالت رفت توی اتاقش.مادرش خندید صلوات فرستاد…گفتم ببخشید آقاجون.گفت نه پسرم زنته ناموسته.بیا زود دستشو بگیر ببر خونه خودت تا من زنده ام ببینم این کوچیکه هم سامون گرفته.بخدا از روزی که تقاضای طلاقت اومد و رضا برادرش گفت بخدا حق با آرمانه…من نمیتونستم توی صورتت نگاه کنم.به مادرش گفتم بره با مادرت صحبت کنه…که تو هم کوتاه بیایی…بریم جهیزیه بخریم…گفتم ممنونم آقاجون.مادرش گفت آرمان بمون نرو نزدیک ظهره…ناهار بمون…برو پیش رها.دلش تنگ تو شده.بعضی شبها دیدم توی خواب گریه میکنه…گفتم باشه مادر جون.رفتم پیش رها.گفت وای آرمان خیلی بد شد…گفتم لباس بپوش بریم برگردیم…بردمش رفتیم برای نصب پرده تا مغازه رفیقم و دید.مدلها رو دید گفت اوه عجب جاییه،ولی خب خیلی گرون میشه که،گفتم عزیزم من بجای بیعانه نصفش و پرداخت میکنم.به رفیقم میگم پیش مامانت چیزی نگه…گفت مرسی عشقم…یک مدل خوب و اون موقع به روز انتخاب کرد…من نصف پول رو بیعانه دادم.بعدا مادرش بقیه رو داده بود…اون روز ظهر بعد رفتن…نصاب پرده که اندازه ها رو گرفت خونه که خالی بود

Читать полностью…

داستان کده | رمان

م ی تخت ی نفره راحت ک تا سرمو گذاشتم خوابم برد غروب بود ک احساس کردم ی نفر داره موهامو نوازش میکنه و از پیشونیم میزنه کنار و صدام میزنه چشامو باز کردم و با تعجب نگاش کردم وقتی نگاهمو دید دستشو برداشت خودشو جم کرد و گفت چقد میخوابی بیا بریم ی کم خرید قبول کردم دیدم ی پیراهن استین کوتاه ابی پوشیده با یقه باز و ی شلوارک گفت اماده شو بریم منم لباس پوشیدم رفتم بیرون دیدم منتظر تو پذیرایی نشسته تا منو دید لبخند زد و گفت بریم رفتیم خیابون ی کم خرید کرد و زنگ زد ب یکی واسش ی شیشه ویسکی اورد و بر گشتیم گفت موافقی بریم ساحل گفتم اره مگه میشه تا اینجا بیایی و دریا نری گفت پس شام بخوریم بعد بریم شام خوردیم رفتیم ساحل بساط مشروب اورد پهن کرد من ب شوخی گفتم میخوای مستم کنی بهت فوش بدم گفت تو هرچی بگی واسه من شرینه اون موقه ۱۸ سالم بود منم خندیدم و گفتم باشه خودت خواستی پس بریز شرو کرد ب ریختن من نمیخواستم زیاد بخورم چون میدونستم بد مستم بعد اینکه کلم داغ شد دیگه نخوردم اونم اسرار نکرد بهم گفت پیام چرا دوست دخترتو نیاوردی منم مست بودم و رک گفتم ندارم گفت چطور الان هم سنای تو همه یکی دارن چیزی نگفتم گفت نکنه توهم از دخترا خوشت نمیاد گفتم اره بهم حال نمیده گفت مردا چی ؟ خوشت میاد؟ مثلا نظرت راجب من چیه؟گفتم ی اقای باشخصتی با مرامی گفت همین گفتم چی بگم دیگه گفت میخوای من نظرمو راجعب تو بگم ؟گفتم اره بگو گفت ناراحت نمی شی گفتم نه راحت باش گفت تو ی پسر خوشگل و خوش قیافه تو دل برو هستی راستش من همجنسگرا هستم و از همون دفع اول ک دیدمت ازت خوشم اومد مغزم هنگ کرده بود گفتم پس منو اوردی اینجا چون بهم نظر داشتی دستو پاشو گم کرد گفت نه تورو خدا اینجوری فکر نکن من اوردمت اینجا تا باهم بیشتر اشنا بشیم واگه تو نخوای بخدا اصلا همه چی رو فراموش میکنم توهم باید قول بدی بین خودمون بمونه مث دوتا دوست معمولی ادامه میدیم الان نظرت چیه؟مونده بودم چی بگم چون منم دوست داشتم تجربه کنم رابطه با هم جنس خودم گفتم نمیدونم چی بگم گفت این ی هفته ک اینجایی فرصت داری ولی اگه جوابت مصبته زودتر بگو ک این چند روزو واست فراموش نشدنی بکنم بعد بلند شد دستمو گرفت گفت بریم تو بساطشو برداشت رفتیم تو من ی کم تلو تلو میخوردم حالم زیاد دست خودم نبود منو برد داخل اما بجای اتاق خودم منو برد سمت اتاق خودش گفتم چرا اونجا خندید و گفت نترس تا خودت اوکی ندادی دست بهت نمیزنم رفتیم داخل دراز کشیدم رو تخت گفت میخوای دوش بگیری گفتم ن حالشو ندارم گفت پس بخواب من دوش بگیرم اتاق خودش بزرگ تر بود ی تخت بزرگ ترمن چشامو بستم اونم رفت حموم اما من خوابم برده بود نصف شب با حس تشنگی از خواب بیدار شدم بلند شدم برم اب بخورم دیدم پشتش ب من خوابیده پیراهن تنش نبود ی شلوارک پاش بود با حرفایی ک زده بود و اون اندام سکسی دوست داشتم بغلشو حس کنم رفتم اب خوردم برگشتم دراز کشیدم دوس داشتم برم تو بغلش اما روم نمیشد ب این زودی جواب بدم اما مث اینکه شهوت داشت بهم غلبه میکرد دستمو رسونم رو شکمش از پشت بغلش کردم و خودمو چسپوندم بهش اروم روی موهای شکم و سینش دست کشیدم فکر میکردم خوابه اما وقتی دستمو گرفت تو دستش و بوسیدش ی کم خجالت کشیدم روشو بر گردوند سرمو انداختم پایین کامل برگشت سمت من بوس رو سرم زد و گفت خجالت نکش میدونم عادیه دوس داری ی حال با هم کنیم چیزی نگفتم اون دست ب کار شد و دست برد زیر تیشرتم و نوک سینه هامو مالید ساعت نزدیک دو بود اروم نوازش داد اومد لبامو خورد منو کامل کشید تو بغلش دیگه حالمو نمیدونستم داشتم لذت میبردم اولین بار بود ک داشتم تجربه میکردم این لذتو گفت کجاتو دوس داری بخورم گفتم نمیدونم گوشمو کرد تو دهنش با زبون با گوشم بازی کرد گفت خوشت میاد اروم گفتم اهوم گفت جووون بعد گفت پیام من واقعا دوستت دارم پشیمون نمیشی بعد تیشرتمو در اورد و سینه هامو کرد تو دهنش خیلی حرفه ایی بود داشتم بهترین حس دنیارو تجربه میکردم اونجا بود فهمیدم رو سینه هام حس دارم گفت تا بحال با مرد حال کردی گفتم نه گفت جدی میگی گفتم بخدا تا بحال ندادم تو اولی هستی گفت پس لازمه واسه تخلیه بری دست شویی گفتم چی؟گفت سوراختو باید با اب خالی کنی هم تمیز بشه هم باز بشه اما اول بذار ی حال با هم بکنیم بعد برو ادامه داد شلوار و شرتمو در اورد کیرم ک اومد بیرون ی کیر ۱۴ ۱۵ سانتی با خایه های اویزون سفید گفت جووون چ کیر نازی داری ی کم مالید واسم گفت دوس داری بخورم واست تا بحال کسی واسم نخورده بود گفتم بدت نمیاد؟ گفت نه این کیر خوردن داره گفتم پس هر جور دوس داری کامل همشو ی جا کرد داخل دهنش خیلی حال میداد جوری ک ب خودم می پیچیدم داشت با چشاش نگام میکرد صورت خوش فرم چشای قهویی و لبای تیره و درشت ک دور کیرم حلق شده بود خایه هام خیس خیس شد بود با تفش

Читать полностью…

داستان کده | رمان

یلی حال میداد
امیر ، تو با خواهرت نمیکنی
حسن ، نه بابا اون اصلا رو نشون نمی ده به من
امیر ، دوست داری با خواهرت مثل من حال کنی
حسن ، نمی‌دونم چی بگم آخه
امیر ، تو راضی باشی میشه درستش کرد
حسن ، چجوری
امیر ، بسپار به من به مریم میگم درست می‌کنه
حسن ، مریم ؟
امیر ، آره
حسن ، حالا بزار ببینم چی میشه خب تعریف کن بعدش چی شد چکار کردین
امیر، بعدش هیچ من و مریم هر موقع جور بود همین کار رو میکردیم هم مریم کیف میکرد هم من تا یه روز به مریم گفتم
امیر ، مریم میشه یه چی بگم
مریم ، بگو
امیر ، میشه دوباره آمپول بزنم بهت
مریم ، آمپول برای چی تو که همینجوری هم کونم رو میمالی هم نازم رو
امیر ، می‌دونم اما مثلاً دولم آمپول هست بزارم رو کونت بیشتر حال میده
مریم ، نمی‌دونم چی بگم
امیر ، میزارم اگه بهت حال نداد کیف نکردی دیگه نمیکنم
مریم ، باشه
مریم دراز کشید شلوارش رو داد پایین من کیرم گذاشتم لای کونش مثل همین که باهم دیگه میکنیم و خوابیدم روش کونش خیلی نرم بود و کیف میداد بهش گفتم
امیر ، مریم کیف میده
مریم ، نمی‌دونم اما یه چیزی توی کونم قلقلک میده باحال هست
امیر ، دیدی گفتم حال میده مریمی میشه دولم رو بزارم رو نازت
مثل کون حال میده بهت
مریم ، باشه
مریم برگشت و امیر کیرش رو میزاره لای کوس مریم
مریم ، امیر اینجا خیلی بیشتر قلقلک میده برام
امیر ، کیف می‌کنی
مریم ، آره یه جوری هست بیشتر انگار کیف میده
خوب دوستان ببخشید خیلی طولانی شد ادامه داستان رو دوباره میگم خدمتتون
ادامه دارد…
نوشته: حسن

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

شروع سکس با خواهر (۱)

#تابو #خواهر

خوب خوب سلام به دوستان عزیز اگه کسی از سکس با خوشش نمیاد نخونه اسامی مستعار هستن داستان برمیگرده به سال های دور سال های 70 به بعد داستان بر اساس واقعیت هست .
اون سال ها مثل الان نبود که بچه ها از سکس زیاد سر در بیارن و بلد باشن چجوری سکس کنن یا بدونن سکس چی هست .
یه دوست داشتم که اینجا اسمش رو میزارم امیر ، من و امیر خیلی دوست های نزدیکی بهم بودیم همه چیز هم رو میدونستیم و بهم می‌گفتیم امیر یه پسر سفید بود کون خیلی سفید و نرمی داشت یه خواهر داشت به اسم مریم که اونم مثل خودش سفید و ناز بود . بریم ادامه داستان
گاهی هم با همدیگه ور می‌رفتیم ،منظور اینکه اون کیر من رو می‌مالید من مال اون رو میمالیدم اون با کون من بازی میکرد من با کون اون البته بگم ها همسایه بودیم و رابطه خانوادگی داشتیم یا خونه ما خالی میشد کنار هم بودیم یا خونه امیر خالی میشد ، برگردیم سر داستان خالصه روزگار ما اینجور می‌گذشت تو با همدیگه حال میکردیم مثل بچه های الان نبودیم که بدونیم توی کون چجوری باید کرد و تلمبه باید زد اون موقع ها در همین حد میدونستیم که به قول الانی ها لاپای هم میزاشتیم و می‌خوابیدم روی هم تکون هم نمیخوردیم ،
یه روز که خونه ما خالی بود و مادرم و خواهرم رفته بودن خونه امیر اینا امیر آمد پیشم طبق روال همیشه با همدیگه ور می‌رفتیم و به قول امروز ها کون کون بازی میکردیم که من خوابیده بودم روی امیر کیرم لای کون امیر بود بقول خودمون داشتیم حال میکردیم با هم که امیر برگشت گفت حسن یه چیز بهت بگم قول میدی پیش خودمون بمونه به هیچ کس نگی گفتم بگو من که بغیر از تو با کسی دوست نیستم تا بخوام بگم به کسی ،
امیر، آخه خیلی خصوصی هست
حسن ، خصوصی تر از این که الان باهم داریم حال میکنیم
امیر ، آره
کنجکاو شدم پاشدم از روش گفتم بگو مطمئن باش به هیچ کس چیزی نمیگه
امیر ، وقتی گفتم قول بده از دستم ناراحت نشی و خوب تا آخر حرف هام گوشی کنی بعد نظرت رو بگی
حسن ، باشه قول میدم
امیر ، نخندی ها
حسن ، برای چی بخندم
امیر ، پس پاشو لباس بپوشیم بریم بیرون تا حرف بزنیم وبگم برات
حسن ، چرا بیرون همینجا حرف بزن خوب
امیر ، نه میترسم داریم حرف می‌زنیم مامانت اینا بیان نشه کامل گفت
حسن ، باشه بریم
لباس ها رو پوشیدیم و رفتیم بیرون مشغول قدم زدن بودیم که به امیر گفتم خوب تعریف کن بگو مردم از کنجکاوی
امیر، باشه میگم فقط قول دادی ها برای هیچ کس تعریف نمیکنی کسی بفهمه به گوش پدر و مادرم برسه ما رو میکشن
حسن ، باشه بابا من کی حرف های بینمون رو جایی تعریف کردم که این دومی باشه بعد ما رو یعنی تو با کی
امیر ، می‌دونم چون بهت اعتماد دارم ، دارم برات تعریف میکنم ، من و مریم رو
حسن ، مریم خواهرت
امیر ، آره خواهرم
حسن ، خب بگو نصفه عمرم کردی چی شده چکار کردین مگه که پدر و مادرت بفهمن میکشن شما رو
امیر ، من و مریم هم مثل من و تو باهم حال میکنیم
حسن، یعنی چی مریم رو می‌کنی
امیر ، آره
حسن ، چجوری مریم چیزی نمیگه دعوات نمیکنه
امیر ، نه خوشش هم میاد
حسن ، چجوری شروع شد چی شد که راضی شد
امیر ، یه روز مادرم آمده بود خونه شما من و مریم خونه تنها بودیم مریم اتاق بود یهو رفتم اتاق دیدم داره لباس عوض می‌کنه لخت هست یه کون سفید و خوشگل افتاده بیرون نگاه میکردم یهو منو دید گفت اینجا چکار می‌کنی برو بیرون گفتم آمدم باهم بازی کنیم گفت برو بیرون لباس بپوشم بیام بازی کنیم
تا اون روز هیچ نظری نداشتم روش از اون لحظه لخت دیدمش یه طوری شدم دوست داشتم به کونش دست بزنم و بمالم آمدم بیرون پیش خودم گفتم چجوری کنم راضی بشه دست بزنم به کونش و بمالم به مادرم و پدرم نگه فکر کردم به این نتیجه رسیدم باید حین بازی انجام بدم گفتم چی بازی کنم یاد دکتر بازی افتادم ، مریم لباس پوشید و آمد بیرون گفت خیلی بیشعوری آمدی اتاق در می‌زدی گفتم خب چی شده مگه چیزی نشده که ،
از اینجا به بعد به زبان مریم و امیر
مریم ، چیزی نشده لخت من رو دیدی زشته
امیر ، چی زشته ما خواهر برادریم من که دیدم خیلی قشنگ هم بود
مریم ، خفه شو حالا چی بازی کنیم
امیر، دکتر بازی کنیم
مریم ، نه الان حوصله دکتر بازی رو ندارم یه بازی دیگه
امیر ، نه من الان دوست دارم دکتر بازی کنیم
مریم ، باشه
امیر ، خب کی اول دکتر بشه
مریم ، نمی‌دونم فرقی نمیکنه
امیر ، باشه تو دکتر بشو من مریض میشم
مریم ، باشه
امیر ، خانم دکتر من دلم درد می‌کنه
مریم ، کجای دلت درد می‌کنه آقا
امیر ، اینجا زیر دلم
مریم ، برو دراز بکش معاینه کنم
امیر می‌ره روی زمین دراز می‌کشه مریم می‌ره بالا سرش و دست می‌زاره روی شکم امیر می‌گه
مریم ، اینجا درد می‌کنه
امیر ، نه خانم دکتر یه ذره پایین تر
مریم ، اینجا
امیر ، آره خانم دکتری
مریم ، خب آقا پاشید باید یه آمپول بزنم بهتون خوب میشه
امیر ، ممنون خانم دکتر
امیر ب

Читать полностью…

داستان کده | رمان

ت سوخت و تون هوای دود سیگار آسایشگاه باشی حالا برو اینجا یه دوش بگیر و
تو بیرون همه جات رو صفا بده تیغ نو هم هست کم کم دستش اومده بود امشب کون رو داده رفت حموم یه یکساعتی طول کشید اومد بیرون سرم سوت کشید موهای کوتاه شو ژل زده بود یه رژ لب ملایم و عطر زنونه یه تیشرت قرمز و یه شلوار استریچ چسپ پوشیده بود اومد تو اتاق گفتم جعفر چی ساختی گفت بخدا سر گروهبان دلم پوسید همه مثل شما جنبه ندارن یه جور دیگه در مورد ادم فکر میکنن من دوست دارم شاد باشم لباس های رنگ روشن بپوشم گفتم خیلی هم خوب عزیزم هر وقت من شیفت بودم بیا اینجا راحت باش همینطور که صحبت میکرد کیرم به بالا ترین نقطه اوج خودش رسیده بود و بد شانسی شاشم گرفته بود به ناچار بلند شدم برم دستشویی خندید گفت سر گروهبان جناب سرهنگ چقدر قد کشیده منم یه لبخند زدم رفتم دستشویی و کیرم رو حسابی با صابون شستشو دادم اومدم تو اتاق دوباره سوپرایز شدم به سینه روی تخت ابرام خوابیده بود کون خوش فرم وگوشتی خودش رو سمت من گرفته بود کون که چه عرض کنم الان دیگه جنیفر باید بره جلو در مقابل کون این پسر خلاصه کیرم رو جابجا کردم رفتم روی تخت خودم لم دادم گفتم راستی پرونده تو دیدم ناکس کلی اضافه خدمت داری یک دفعه مثل مار گزیده گفت راست میگی سر گروهبان زد زیر گریه گفتم چرا گریه میکنی گفت اخه اون درجه داری که پرونده من دستش بود منو چند رو برد خونه شون تا اضافه خدمت منو بر داره از تو پرونده گفتم خونش چرا یه خورده من من کرد گفت کارهای خونشون دیگه مادرش پیر بود تنها زندگی میکردن منو چند رو برد کارشون رو بکنم دیگه وقتش بود گفتم کار خونه بکنی یا اون تو رو بکنه سرش انداخت پایین گفت پس همه رو گذاشته نامرد تو پرونده ابروی منو اینجا هم برده گفتم نگران نباش هیچ کس جز من اینجا نمیدونه چون فقط پرونده ها دست من هست خوشحال شد گفت سر گروهبان هر کار بخوای میکنم تو رو خدا اونها رو بردار از تو پرونده گفتم باشه اول پاشو در ستاد ببین قفل کردم پرده ها رو بکش به بیا اینجا یه فکری میکنم چشمی گفت رفت انجام داد اومد گفت حالا چکار کنم گفتم حالا بیا بغل دایی ببینم چکارها بلدی …
اومد کنار منو یواش یواش اول از لاله گوش ش شروع کردم یه خورده حشری شد خودش رو بیشتر تو بغلم ولو کرد شروع کرد به نوازش رون های من مثل اینکه خجالت میکشید به کیرم دست بزنه اهسته دم گوش گفتم دوست نداری سرهنگ رو ببینی با ناز گفت الهی منتظر اجازه سر گروهبان هستم گفتم اجازه صادر شد خیلی اهسته حرفه ای بصورت رفت و برگشت دست گرمش رو میکشید روی کیرم و گفت با اجازه بند شلوار راحتی رو باز کرد و منم خودم کمی بلند کردم شلوار رو کشید پایین و از روی شورت شروع کرد نوازش کیرم چند تا گاز کوچک گرفت یواش و با حالتی حشری کننده شورت رو کشید پایین کیرم فنر که چه عرض کنم مثل شاه فنر خورد تو صورتش یه جون شهواتی و جانم گفت محو تماشای کیرم شد گفتم چیه کمه گفت نه چرا اینقدر بزرگه گفتم والا منم اولین باره کیرم رو اینطوری میبینم از بس کونت بحاله گفت حالی بهت بدم که از بحال به فوق العاده بهش درجه بدی خندیدم گفتم ببینیم یواش زبونش رو کشید سر کیرم که اه از نهان من بلند شد انگشت های ظریفش رو اهسته زیر تخمم میکشید و زبون گرمش رو دور کلاهک کیرم میچرخوند از اوج لذت با دو دست پتو رو مچاله کرده بودم تو اوج لذت بود یعنی تا حالا نه دوست دخترم و نه هیج زنی منو به این لذت نرسونده بود یک دفعه کل کیرم رو مثل ساکش کشید توی دهنش و سر کیرم خورد تو حلقش چند لحظه مکث کرد دوباره کشید بیرون ناله کردم گفتم توله سگ کشتی منو الان ابم میاد گفتم همین رو میخوام من تا فردا صبح برای شما هستم گفتم توله سگ هنوز عصر هم نشده میکشی منو خندید دوباره شروع کرد به ساک زدن با تمام وجود کیرم تو دهن اش میک میزد و تو حلقش فرو میکرد دست هاش که معجزه بود گرم و ظریف قشنگ زیر تخمام و بغل کشاله رو نوازش میداد و کیرم رو ساک میزد اینقدر شهواتی شده بودم که پتو رو نمیتونستم ول کنم حدود ده دقیقه ای تحمل کردم به معنی واقعی تحمل چون با اون لذتی که با دهنش جعفر به کیر من میداد تا حالا تجربه نکرده بودم گفتم جعفر داره ابم میاد بی معطلی گفت نگران نباش همش میخورم کیرم رو اورد بیرون شروع کرد فوت کردن سر کیرم رو یه احساس قلقلک که تجربه نکرده بودم بعد یکدفه محکم مثل یک ساکش قوی و داغ کل کیرم رو کشید داخل دهنش و سر کیرم حس کردم رفت تو حلقش که دیگه نتونستم تحمل کنم دستم رو گرفتم پشت سرش و محکم روی کیرم فشار دادم کل اب کیرم رو تو حلق اش با شدت پاشیدم چقدر طول کشید نمی دونم ولی با زدن ضربه جعفر به خودم اومدم و کیرم رو کشیدم بیرون از شدت لذت کیرم شده بود یک تیکه گداخته سرخ سرخ و یک لذت غیر قابل توصیف.
تا بخودم اومدم جعفر گفت سر گروهبان چطور بود گفتم بی شرف

Читать полностью…

داستان کده | رمان

م
تایید و دادم شروع کرد کندن لباساش و یه بدن پر مو داشت پاهای نسبتا عضلانی داشت یه شرت مامان دوز مشکی پاش بود اینطور مردا جا افتاده و خشن از نظرم خیلی جذابن و حشریم میکنن شورتش رو کشید پایین و کیرش مثل فنر پرید بیرون
یه کیر ۱۵ ۱۶ سانتی تیره رنگ با سر خیلی بزرگ و کلفت و سیاه رنگ داشت خایه هاش جمع شده بود اما پشمای کیرش کوتاه بود معلوم بود چند روز پیش زده همونطور که نگاه میکردم گفت منتظر چی پس بخور دیگه!
منم اومدم جلو و بر خلاف تصورم بو بدی هم نمی داد کیرو کردم دهنم و داشتم میخوردم سعی میکردم دندون نزنم و حرفه ای باشم دول خودمم راست شده بود و هر از گاهی یه دستی میکشیدم بهش تقریبا چهار پنج دقیقه یه کله داشتم اون کیر تپلی و کلفت رو میخوردم و اونم اخ و اوخ می‌کرد و میگفت چه حرفه ای کونی که از دهنم کشید بیرون و گفت بخواب
اومدم قمبل کنم که شورتم کشید پایین و یه جووون گفت
بعد گفت چند ساله میدی؟
گفتم سه چهارسال گفت پس راش بازه
منم گفتم اره اما اولش رعایت کم دو سه ماهه ندادم
اونم یکی زد در کونم و گفت الان جرش میدم کونی
گذاشت لاپام و خودشم خوابیده بود روم حسابی خودشو میمالید بهم منم داشتم لذت میبردم که نزدیک سوراخم کرد یهو یادم افتاد کاندوم رو کیرش نیست اینم معلوم نی اینجا با چند نفر سکس کرده شرایط خطریه گفتم صبر کن که گفت چیه گفتم پاشو اونم رفت کنار از جیب کوله پشتیم یه جعبه کاندوم در آوردم که تقریبا همون دو سه ما پیش خریدم وتو سکس با بکن قبلیم دوتاش استفاده شده بود.
کلا از یه تایمی به بعد کاندوم باهام بود چون سکس یهویی زیاد پیش میومد برام!
کاندوم که دادم بهش گفت ای خارکسه مجهزیاااا
خندیدم کاندوم کشید و چند تا تف غلیظ انداخت سوراخ خوشگلم و سرشو داشت می‌کرد توش بعد یکم زور سرش رفت اما چون تنگ شده بودم اومدم برم جلو که خوابید روم و با فشار تا ته جا کرد بهم
یه لحظه نفسم رفت تا اومدم حرف بزنم دستشو گرفت جلو دهنم و شروع کرد تلمبه زدن و همزمان فحش دادن،
کونی ها میدونن چه درد بدی هست اما راه خلاصی نداشتم
اونم محکم و سریع تلمبه میزد و دائم از تنگی سوراخم میگفت دستشو برداشت و فقط گفتم درد داره درش بیار اونم گفت پس چی که درد داره کونی کیررر لررر درد داره
منم جز اه و اوه کاری ازم بر نمیومد یکم بعد یهو کشید بیرون و گفت قمبل شو کونی
منم با اینکه سوراخم درد داشت اما یه قوس به کمرم دادم که باعث حشری تر شدن رسول شد و با یه تف دیگ کیرشو بهم جا کرد
هم زمان سینه و شکمم میمالید منم دردم کم شده بود و داشتم لذت میبردم و هر آن ممکن بود ابم بیاد که اونم از کونم تعریف می‌کرد میگفت همون لحظه دیدمت فهمیدم کونت میخاره بچه خوشگل بچه هایی مث تو رو فقط باید گایید کونی و همینطوری تلمبه میزد که یهو تا ته نگه داشت و یه آه کشید و گفت ناموستو گاییدمممممم کصکشششش
منم با این حرفش با یه اشاره کوچیک به دولم آبم با فشار خالی شدد
اونم که آبش اومده بود کیرشو کشید بیرون که باعث شد یهو سوراخم خالی بشه و خوشبختانه کیرشم تمیز بود و کثیف نشده بود
یکی دیگه زد در کونم و گفت خستهههههه نباشی کاندوم پر شده رو از کیرش برداشت و داشت خودشو تمیز می‌کرد
واقعا هم خسته نباشم
کونی که من دادم زن جنده نمیتونست بده
تو همون وضعیت دودول منو دید و گفت همون پسسس
تو کیر نداری مرد کامل نیستی
باید زیر خواب بشی بفهمی مرد بودن یعنی چی!!
منم با اینکه ارضا شده بودم اما تحقیر هاش برام جذاب بود
اونم بعد یکم مکث بلند شد لباساشو پوشید گفت ده دقیقه بصبر بگم رضا هم بیاد
بعدش صحبت کنیم باشه؟
منم تایید دادم و یکم بعد از رفتن رسول رفیقش رضا اومد تو
منو با اون شرت جذب رنگی روی تشک دید و……
نوشته: Samikonii

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

یه های آخر گفتم بریزم توش اشکال نداره. گفت نه قرص خوردم. گفتم مطمئنی. باور کن همه این ها تو صدم ثانیه آخری گفتم هم استرس حامله نشه هم توان بیرون کشیدن نداشتم پاشیدم تو کوسش وفتی بار اول کسی رو که چند سال تو کف کردنش هستی میکنی موقع امدن اب منفجر میشی. بعد چند دقیقه گفت نمیخوای بلند بشی. روم نمیشد ولی بلند شدم گفتم بهترین شب زندگیمه گفت. دستمال بده من تا جلو کوسم و بگیرم تا کل ابت خونه پر نکرده رفت تو حموم بعد چند دقیقه اومد گفت برو حمام نکنه میخوای همینجوری بخوابی. لحظه بلند شدم انقدر اب از کمرم ریخته بود خواستم بخورم زمین
خلاصه رفتم حمام زدم برگشتم پوشیدم لباسم رو. تشک منو برد جدا انداخت خودشم رفت کنار بچه هاش فردا صبحش ساعت ۹ بلند شدم دیدم خوابه از خونه زدم بیرون. تا شبش روم نشد پیامش بدم بعد دو روز باز هوس کردم که چرا من دو بار دیگه نکردمش. پیامش دادم امشب پایه ای گفت غلط کردی. گمشدی رفتی انگار نه انگار دیگه قسم ایه تا راضی شد رفتم باز کردمش اما دیگه. لیس نزدم. اون لذت اولی نداشت
خلاصه که هنوزم ارتباط هسته و بقول خودش دایی آدم نشده هنوز. منم تنبیهش میکنم زنش جر میدم
نوشته: حامد

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

های آرومش لذت میبردم و اون کیر کلفتشو توی کوسم حس می کردم حس خوبی بهم میداد دوتایی ارضا شدیم و رفتیم از ناهاری که نسرین درست کرده بود خوردیم بعدش با سیاوش رفتم حمام و اون خوابید منم برگشتم خونه کل اون یه هفته با اینکه پشت سر هم سخت بود اما همشو رفتم چون بعدش دیگه ماله نسرین بود که نسرین یه بار بخاطر بی احتیاطی باردار شد که با بدبختی سقطش کردیم بعد از فوت فرزاد نسرین و سیاوش آوردم خونه خودمون تا دوتایی بتونیم از سیاوش لذت ببریم یه بار تریسام زدیم که چون من سکس طولانی دوست داشتم خوشم نیومد توافق کردیم شبها ماله نسرین روزها ماله من که اینجوری لذت بخش تر بود نسرین دوباره باردار شد و اینبار گفت من می خوام بچه نگهدارم هر چی حرفش زدم قبول نکرد و گفت این بچه همه چیز منه همه زندگی منه گفتم شاید مثله سیاوش بود گفت الان دو ماهشه صبر میکنم بزرگتر بشه اگه مشکلی داشت سقطش می کنیم گفتم فقط این نیست باید زن سیاوش بشی گفت میشم هر چی گفتم قبول نکرد و رفتیم یه محضر آشنا عقد کردن و بعد از چند ماه رفتیم سونوگرافی گفتن بچه کاملا سالمه توی دوران حاملگی اش هم من بیشتر از نسرین به سیاوش میدادم بعد که پسرش به دنیا اومد همه دکترها سلامتش تایید کردن و اسمش گذاشتن سروش بعد از به دنیا اومدن سروش خونه توی روستا فروختیم و نسرین با پسرش یه جای خوب رهن کردن چون میگفت دوست ندارم کسی بفهمه شوهرم کیه و من ماندم و سیاوش اولش خوشحال شدم اما نسرین یه روز در میون میومد و میگفت شوهرمو بده بابای بچم بده من سروش نگه میداشتم و نسرین به سیاوش میداد بهش می گفت بکن مرد من دیدی تو رو ماله خودم کردم از اولشم تو حق من بودی چند ماهی نگذشته بود که نسرین دوباره حامله شد این بارم بهش گفتن مشکلی نداره و یه دختره بعد از به دنیا اومدن اینم سالم بود الان دو سال میگذره نسرین هم شوهر داره هم دو تا بچه داره اما من هیچی ندارم تازه من دلم سوخت و سیاوش آوردم براش اما حالا من هیچی ندارم فقط مراقب سیاوشم که کسی نفهمه شوهر و بابای بچه های نسرین یه سندروم داونه .
نوشته: ندا

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

حال کردم

#گی

سلام نیما هستم ۲۹ سالمه
خب بچها میخوام اولین خاطره دادنمو واستون ب اشتراک بزارم،امیدوارم خوشتون بیاد
خلاصه هم مینویسم
قدم ۱۸۸ وزنمم ۸۸
سفید هستم،فیسمم بد نیست
ولی رونای سفید کون بزرگی داری
داستان برمیگرده ب اونجایی ک ی بار توی ی گروه تلگرامی یکی بود که ماساژ میداد
و مدام تبلیغ می کرد،خب گفتم بزار ببینم چجوریه،رفتم باهاش حرف زدم،چند نمونه ماساژ گفت ک تقریبا از مثلا ۴۰۰ تومن شروع میشد
عکسشو فرستادم دیدم،بد نبود
با هم هماهنگ کردیم ک بیاد
قبلش بهم گفت واسه ماساژ بهتر حتما برو حموم
خب حموم رفتم و کاملنم شیو کردم
واقعا اسبی شده بودم
اومدم بیرون خودمو اماده کردم
بعد چند دقیقه گوشیم زنگ خورد
میثم بود،ی آقایی بود حدودا ۴۵ ساله
ولی خب موهاش جوگندمی و فیسش جوونتر میزد
هیکل رو فرمی هم داشت،اومد داخل
ی چایی باهم خوردیم،دل تو دلم نبود
اولش گفته بود ۳۵ سالشه،ولی وقتی دیدم و صحبت کردیم و گفت ۴۵
ولی چون تقریبا همون ۳۵ بهش میخورد گفتم اشکال نداره، البته خودشم گفت ک اگ میگفت اولش ۴۵ قبول نمیکرد بخاطر همین دروغ گفت ک بیاد و من ببینمش
منم ازش خوشم اومد،مدام بهم میگفت عزیزم وقربون صدقم میرفت
خوشم اومده بود
گفت برو لباسات دربیار فقط شرت بپوش
منم لباسام درآورد با ی یدونه شرت
چند دقیقه بعد دیدم با ی شلوارک جذب سفید کفش اسپورت و تیشرت اومد
واقعا یه جوری شده بودم،دل تو دلم نبود
گفت اماده ای نیما جونم
گفتم اره
دمر خوابیدم،روغن بچه بود فک‌کنم ،ریخت روی کمرم، کف پام،رونام،شروع کرد ب مالیدن
حدود ۱۰ دقیقه ای میمالید،بدنش شیوه شیو بود،با پاهاش پامو میمالید، دستامو میمالید
گفت برگرد
برگشتم،جفتمون زدیم زیر خنده
کیرم بلند شده بود
گفت راست کردی،گفتم از بس خوب میمالی،
ک گفت جون فدات شم الهی نفسم حالا مونده
گفتم خدا نکنه
ببینیم و تعریف کنیم
اومد بالا سرم،روغنو ریخت رو سینم،ی پاشو گذاشت کنار سرم،سینمو شروع کرد ب مالیدن،کیرش راست شده بود، دیگه واقعا تحمل نکردم
دست انداختم رو کیرش شروع کردم مالیدن
اونم میمالید،ی بوسه زدم از رو شلوارک ب کیرش خندید
گفت چیه
گفتم میشه شلوارک رو دربیاری
گفت خودت دربیار
برگشتم انداختمش رو زمین
شلوارکو دراوردم
باورم نمیشد، ی کیر خوش تراش ۱۷،۱۸ سانتی زیرش بود
ناخودآگاه رفتم سمتش،گذاشتمش دهنم
دیوونه شده بود
داشتم واسش ساک میزدم
اونم باهام بازی میکرد
تخماشو میخوردم،روناشو لیس میزدم
مدام قربون صدقم میرفت
فدات شم نیما،دورت بگردم عشقم،چقدر خوب میخوری،بخور،حلقی بخور
جان بخور مال خودته
بیشتر تحریک میشدم
گفت زانو بزنم
گفتم خب بشین رو مبل نشست
گفت ی چرخ بزن،زدم
گفت زانو بزن کونی
زانو زدم میزد توی دهنم
شروع کردم کیرشو چرخوندن تو دهنم،سرمو محکم گرفت گفت داره میاد،منم بیشتر ساک میزدم
با فشار محکم آبشو توی دهنم حس کردم
لبامو محکم گرفتم دورکیرش،همه آبشو ریخت دهنم،همینجور ک سرم و دهنم رو کیرش بود،ابشو خوردم
بلند شدم،گفت آبم کو
گفتم خوردم
گفت ای شیطون بلا
جنده ای هسی واسه خودت
لب میخواستم نداد،بی حال شده بود
ولی من میخوام،دوباره شروع کردم به ساک زدن کیرش ک بلند شد
گفت چیکار میکنی بسه خار کصده
ولی توجه نکردم و میخوردم
بلند شدم پرتش کردم رو زمین نشستم رو کیرش
داخل ک نمیرفت
یکم رفت تو ولی خیلی درد داشت
اروم اروم داشتم جا میکردم ک بی شرف یهو هل داد،انگاری کونم جر خورد رفت تو
ی لحظه اتیش گرفتم
یواش یواش شروع کرد ب تلمبه زدن
میمالید و قربون صدقم میرفت
کونی من کییه هرزه من کییه جنده من کییه
میگفتم من
نیما
نیما همیشه میخوام
باشه نفسم،من مال توام دیگ
خیلی حس خوبی داشتم
ی مرد ۴۵ ساله مالک من شده بود
میگفت دوسم داری,چ حسی داری ب ی ۴۵ ساله کون میدی
میگفتم بهترین حسه، تو بهترینی عشقم فقط بگا
واقعنم بکنم بود،ی دل سیر کرد
داگیم کرد،چندتا تلمبه که زد،ارضا شدم وحشتناک انگار کلا خالی و بی حس شدم
آبم اومده بود ولی بیشتر حشری شده بود و میکرد و با چندتا تلمبه فوق العاده ابشو ریخت تو کونم
بغلم کرد این بار لبامو خورد بوسید
یک ساعتی تو بغلش بودم
دلم نمیخواست ازش جدا بشم
گفتم میثم
کفت جونم
گفتم مرد من میشی
اونم از خدا خواسته گفت اره حشری خودم
بلند شدیم رفتیم حموم
گفت حالشو داری بساکی گفتم اره
اگ تو بخوای اره
تو حمومم واسش ساک زدم
ابش اومد ولی خیلی کم بود
بدنمو شست،اومدیم بیرون خشکم کرد
نیم ساعتی موند
و رفت
دیگ این باعث شد ک با هم باشیم و باهم بمونیم
بدنمو بعدن واسش تتو زدم چون دوست داشت
باشگاه میرم واسش
اگ خوشتون اومد قسمتا بعدیم مینویسم
نوشته: نیما

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

م اینو میفهمی
گفت آیدا من خودم میدونم تو هم دلت میخواد فک کردی نمیدونم رفتارات عوض شده فک کردی کرم ریختناتو نمیبینم
و دوباره زد… ببینم اون عروسکو…
انگار غیب گو شده بود… گفت حتی مطمعنم الان لای کصت خیسه…
با اسم آوردن کصم کلا دست و پام شل شده بود و بی اختیار اون شرت بندی رو زدم کنار و از کس کوچولوم عکس گرفتم و فرستادم
احسان استیکر دود از کله بلند شدن رو فرستاد و گفت چقدر سفیده کثافت دلم خواست
بهش گفتم نمیشه
گفت باشه هر جور راحتی
لعنتی انتظار نداشتم به این زودی بیخیال شه
تا اینکه یه فیلم سوپر واسم فرستاد
انقدر توش جیغ و ناله و فریاد بود که حشرم رفت رو هزار
دستم تو شرتم بود که پیام داد نبینم کصتو بمالیا
منم خندیدم و زدم کوفت
خیلی با خودم کلنجار رفتم که بهش بگم من دلم میخواد اما روم نمیشد
واسه همین بلند شدم و قفل در رو باز کردم
احسان گفت الان دیگه فایده نداره
حالا تو باید بیای تو اتاقم
منم گفتم عمرا… من دخترم و ناز دارم… تازشم الانم خبری نیست
گفت بیا عدد بیاریم و بشمریم به هرکی افتاد اون میره تو اتاق
گفتم باشه احسان زد از من میشماریم پس
با هم زدیم 3 منم زدم منم زدم 5
فوری شمردم و احسان گفت خب عروسک کوچولو منتظرتم
خندیدمو گفتم من نمیام… احسانم گفت خود دانی
بی شرف خیلی بلد بود
کلی با خودم کلنجار رفتم و آخر دلو زدم به دریا و رفتم
دم در اتاقش ایستادم و با دیدن احسان هم خندم گرفت هم هنگ کردم
احسان لخت رو تختش خوابیده بود و کیرشم تو دستش مث یه چوب کلفت نگه داشته بود
بهم گفت خب میخوری یا میبری
رفتم سمتش و گفتم نمیزارم کاری کنیا فقط میخوام دستم بگیرم ببینم چجوریه
رفتم رو تختش تا اومدم کیرشو بگیرم کشوندم تو بغلش و گفت مگه دست خودته بلا خانوم و لبشو گذاشت رو لبم و از پشت کونمو چنگ زد
همون اول وا دادم و احسانم شروع کرد خوردنم حرارت از بدنم میزد بیرون و من تو سن 14 سالگی داشتم رابطه جنسی رو تجربه میکردم
دستمو بردم و کیر احسانو گرفتم احسانم سوتینمو داد بالا و سینمو شروع کرد خوردن
با اینکه تازه نوکشون تیز شده بودن ولی داشتم دیونه میشدم
یکمی گذشت تا اینکه احسان گفت بخواب و اومد روم
رفت لای پام و گفت از این به بعد جنده خودمی و شرت و دامنمو از پام درآورد و شروع کرد خوردن و زبون زدن
… پاهامو داد بالاو از سوراخ کونم میخورد تا بالای کصم
انقدر خورد تا جیغم رفت هوا
بعد اومد روی سینم یه لب ازم گرفت و کیرشو گذاشت تو دهنم و گفت هرکاری میکنی فقط دندون نزن… منم تمام تمرکزمو گذاشتم که دندونم به کیر احسان نخوره
انقدر کیرش بزرگ بود که فکم درد اومده بود ولی احسان شروع کرده بود تو دهنم تلمبه زدن که گاهی تا ته حلقم میرفت و عق میزدم
بعد بلند شد و گفت بچرخ…
از دوستام شنیده بودم که سکس از کون خیلی درد داره واسه همین گفتم احسان از پشت درد داره
احسانم خندید و گفت مگه تا حالا کون دادی
گفتم نه بخدا گفت پس از کجا میدونی… گفتم دوستام میگن
احسانم گفت پس دوستاتم کونی هستن فقط تو ندادی تو هم الان کونی خودم میشی و سرشو برد لای سوراخ کونم و شروع کرد خوردن
انقدر تو ابرا بودم که خودم کونمو میدادم عقب
احسانم نشست روی رون پام و کرم زد لای پام و کیرشو گذاشت لای پام و شروع کرد تلمبه زدن انقدر حال داد که خودم گفتم احسان بکن تو کونم اما اگه درد داشت درش بیار
اونم از خدا خواسته شروع کرد کیرشو عقب و جلو کردن رو سوراخم و گاهی فشار میداد تا اینکه احساس کردم دنیا رو سرم خراب شد… درد تمام جونمو گرفت و جیغم رفت هوا
گفتم احسان جر خوردم تو رو خدا درش بیار اما اون بی تفاوت گفت تحمل کن تا باز شه و خوابید روم و محکم بغلم کرد تا از زیرش در نرم
انقدر درد داشتم که زدم زیر گریه اما احسان فقط گردنمو میخورد و میگفت عشقم تمومه… بخدا تموم شد… الان خانوممی… قربون کون تنگت برم خانومم تحمل کن
یکمی گذشت و دردش کم میشد اما دوباره با فشار دادن احسان جیغم میرفت هوا
احسانم شروع کرده بود از کسایی که کرده بود تعریف میداد… منم بهش گفتم امیر علی رو چجوری مخشو زدی
گفت اون داشت با دختر همسایه کناریمون لب میگرفتن که من رسیدمو دیدم
کلی التماس کرد که به بابای دختره نگم منم گفتم باید بیای خونه و کردمش
قراره دختره رو هم بکنم ولی حالا دیگه چون تورو دارم دیگه نگاهشونم نمیکنم
همونطور که کیرش تو کونم بود کلی حرف زدیم و کون منم دیگه عادت کرده بود
حتی دوستامم واسش گفتم که با برادراشون رابطه دارن احسانم گفت شک نکن که هم دیگه رو میکنن ولی به تو نگفتن چون ترسیدن
احسان گفت ما حتی میتونیم با اونا رابطه بگیریم و باهاشون ضربدری بریم یعنی احسان خواهر اونا رو بکنه منم به داداشاشون بدم
فکر حشری کننده ای بود
احسانم کم کم شروع کرده بود تلمبه زدن و با اینکه سوراخم و دلم درد میومد اما گاهی اوقات حس خوبی میداد مخصوصا اینکه زیر کیر داداشمم هستم

Читать полностью…

داستان کده | رمان

آیدای نوجوان و برادرِ بکن

#تابو #برادر

از مدرسه زودتر تعطیل شده بودم
معمولا این موقع روز فقط احسان داداشم خونه بود
شش سالی از من بزرگتر بود و همین اختلاف سنی باعث شده بود همو دوست داشته باشیم اما اون روز همه چیز به طرز عجیبی تغییر کرد
درو باز کردم… میدونستم احسان خونست واسه همین بی تفاوت اومد تو خونه از راهروی جلوی در رد شدم و رسیدم به پذیرایی
اولین چیزی که دیدم و خشک شدم تلویزیون بود که داشت فیلم سوپر پخش میکرد اونم با صدای بلند
و دومین چیزی که دیدم احسان بود… لخت… روی
روی امیر علی پسر همسایه بالاییمون
صدای آخ و اوخش و التماسش همه جا رو گرفته بود و احسان محکم بغلش کرده بود و داشت تلمبه میزد
چیزی که نظرمو جلب کرد لباسای من بود که تن امیر علی بود
یه جوراب تا رون پا و یه شرت که درآورده بود و سوتین عروسکیم و تاپم که کنار شرتم بود
انقدر هنگ بودم که همونجا خشکم زده بود
امیرعلی سنی نداشت فک کنم هم سنم بود ولی چرا داداشم داشت میکردش واسم عجیب بود
تو هنگی خودم بودم که بیاره امیرعلی زد زیر گریه و گفت تورو خدا درد داره
اون لحظه نمیدونم چرا استرس گرفتم و عقب عقب رفتم و پام خورد به گلدون و صدا داد
دوتاشون از ترس سرشونو چرخوندن و منو دیدن
احسان فوری از روی امیرعلی بلند شد و نمیدونست چیکار کنه
منم چشمم به لخت دوتاشون بود و هنگ بودم
امیر علی لخت با کون قرمز شده و کیر احسان که چقدر هم بزرگ بود
به خودم اومد تا اینکه رفتم سمت اتاقم و درو بستم و قفل کردم
صدای تلویزیون قطع شد و چند دقیقه بعد صدای احسان اومد
آیدا…
جواب ندادم… از استرس خیس عرق بودم…
احسان دوباره صدا کرد و دید جواب نمیدم افتاد به غلط کردن
نمیدونستم چی بگم
فقط با صدای بلند گفتم احسان گمشو فقط تا به مامان زنگ نزدم
یه جورایی حس بالا آوردن داشتم
بعد از فوت بابا تمام امیدم به احسان بود و الان اون داشت یه پسر رو میکرد
کاشکی حداقل دختر بود دلم نمیسوخت
تا عصر تو اتاق موندم و اونم کلی پیام غلط کردم واسم فرستاده بود
آخر سر بهش گفتم چرا احساااان؟
فوری به غلط کردن افتاد و گفت نمیتونستم کسی رو پیدا کنم تا شهوتمو کم کنه امیرعلی هم خودش میخارید منم بخاطر اینکه فشارم کم بشه مجبور شدم
یک ساعت جوابشو ندادم تا اینکه باز زدم الاغ خب به خودم میگفتی یکی رو واست پیدا کنم
کلی اون شب به غلط کردن افتاد و منم ده تا یکی جوابشو میدادم تا اینکه صبح بالاخره مجبور شدم باهاش چشم تو چشم بشم
جلوی مامان نمیتونستم حرفی بهش بزنم
اما اخمم تو هم بود و هنوز حالم بد بود
مامان زودتر از من میرفت و تا تو اون ترافیک برمیگشت ده شب بود البته به خاطر شغل پرستاریش هر چند روز یکبار شیفت هم بود
بعد رفتن مامان احسان فوری خودشو انداخت جلوم و گفت ببخشید غلط کردم آیدا
منم یکم واسش ناز کردم تا اومد و بغلم کرد
همیشه همین کارو میکرد و حتی رابطمون خیلی نزدیک بود ولی این کار واقعا نابخشودنی بود بزرگترین علتشم این بود من امیر علی رو یه جورایی دوست داشتم
از طرفی هم کنجکاو بودم که امیر علی رو چجوری آورده و اون لباسای من تنش چکار میکرد ولی جرات نمیکردم ازش بپرسم
تا چند روزی گذشت و احسان با حرکاتش و خریدایی که واسم میکرد سعی داشت خودشو تبرئه کنه
منم هر بار بهش میگفتم هنوز نتونستم هضم کنم تا اینکه یبار بهش گفتم اصن لباسای من تن امیرعلی چکار میکرد
احسان گفت خب داستانش مفصله اما روم نمیشه بگم
منم گفتم چطور روت میشه یه پسرو بیاری خونه و ترتیبشو بده اما نمیگی لباسای من تن اون چیکار میکردن
احسانم نشست و گفت خب امیر علی خودش حس دخترونه داره و منم از لباسای تو استفاده کردم
گفتم من دیگه اون لباسا رو نمیخوام و باید بجاش واسم بگیری
اونم گفت چشم آجی خوشگلم و یکم دیگه شوخی کردیم ولی نمیدونم چرا اون وسط از دهنم در رفت و گفتم تو خودت خجالت نکشیدی لخت با اون چماقت جلوی من ایستادی
احسان هم گفت مگه دیدیش
منم گفتم ده دقیقه دم در بودم زبون بسته چه ناله هایی میکرد و یه آه کشیدم… احسان گفت آهت واسه چیه اونوقت
منم گفتم خب امیر علی رو یه جورایی دوست داشتم
احسانم یکم اخم کرد و گفت امیر علی کونیه نمیخواد عاشقش بشی… یکم مکث کرد و گفت بفهمم باهاش ریختی روهم دو تاتونو جر میدم… خودشم یکم از حرفش تعجب کرد ولی به روی خودش نیاورد
منم گفتم لابد منم میزاری بغل امیرعلی و زدم زیر خنده
گفتم نه امیر علی رو جلوت جر میدم تا حساب کار دستت بیاد
منم اخم کردمو گفتم یعنی یبار دیگه بفهمم نگاه امیر علی کردی کاری که کردی کف دست مامانه
احسانم گفت خب خودت یکیو واسم جور کن
گفتم چشم بیشعور دیگه چی
اون روز کلی حرف و شوخی و خنده بین ما رد و بدل شد تا اینکه چند روز بعد که از مدرسه اومدم دیدم احسان یه بسته کادو کرده و گذاشته واسم رو میز اتاقم
بازش کردم و با دیدن لباسه هم هنگ کردم هم خوشحال شدم
یه جوراب مشکی بلند با یه دامن مشکی
یه ست شورت که

Читать полностью…

داستان کده | رمان

موقعی که احساس می‌کرد می‌خواست آبش بیاد می‌کشید بیرون و می‌گفت پوزیشنتو عوض کن. تقریباً یه چیزی حدود نیم ساعت با همین روش هی تلمبه زد و تا دیگه رسید به اونجا که آبش بیاد. گفت یواش یواش داره آبش میاد و پرسید چیکار کنیم آبو بریزه توی ک*** یا دراره بریز الهی دستمالی چیزی گفتم که بریز تو ولی خودش گفت چون که بیزینسی داره کار می‌کنه ترجیح میده که این کار نکنه و آبشو بریزه روی ک*** که بعداً بتونیم پاک کنیم و بشوریمش. منم بهش اعتماد کردم گفتم هرجور که راحتی این کارو انجام بده و بعد از یه مدت آبش اومد و آبشو ریخت روی ک*** و خیلی خوشش اومده بود. همش بهم می‌گفتش که اگه خواستی دفعه‌های دیگه هم بیا چون معمولاً کسایی که میان و اینجا می‌خوان به من بدن انقدر ک** دادن به دیگران که سریع سراغ‌هاشون باز میشه و گشادن ولی معلومه تو خیلی اهلش نیستی و زیاد ندادی برای همین اگه خواستی بیای همیشه برات تخفیف خاصی در نظر می‌گیرم به شهری که همیشه بهم بدی. یه خورده بیشتر برام زمان گذاشت و یه خورده منو ماساژ اضافه داد در واقع بقیه ماساژش که مونده بود و کارو تموم کردم و از پیشش اومدم بیرون. تجربه بدی نبود ولی دوباره هیچ موقع تکرارش نکردم. اگرم غلط املایی داشتم یه جمله بندیش درست نبود داشتم با ویس تایپ می‌کردم برای همین ممکنه مشکل‌دار باشه. به بزرگی خودتون ببخشید
نوشته: A.m

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

من چی میگم…رها گفت بعد دوسال پولمو که دستت بوده پس دادی چرا ترش کردی،گفت رها.کاری نکن‌.مجبور بشی خرج سفرم رو خودت بدی با من هم بیایی ها…میدونی که چی میگم.دست من کم آتو نداری،فکراتو بکن.یا ضمانت یا خودت میدونی که آقای باغیرت …خندید.رفت.گفتم برگرد.مثلا چه گوهی میخوای بخوری، جنده هفت خط.میخوای بدم چند نفری چنان بکننت که کره بندازی، گفت آقای مهربون تو که از هیچچی خبر نداری.حرف مفت نزن…من نمیخوام دهنمو باز کن.چون ضامن احتیاج دارم.بهم خوردن زندگی این برام مهم نیست.خودم مهم هستم.گفتم عمرا نمیزارم ضمانتت رو بکنه.گفت وقتی چیزهایی که من میدونم تو هم بدونی خودت طلاقش میدی ،،برگشتم رها رو نگاهش کردم.
گفت بقران بهت خیانت نکردم…دروغ میگه.گفتم خودم میدونم چون اگه خیانت کرده بودی سالم اینجا نبودی…گفت مطمئنی آقای باغیرت.گفتم شک ندارم.گفت تنها اون نیست که…گفتم من میدونم تو قرص دادی بچه رو انداخته…میدونم دکتر رو کوک کردی این و از من بگیره…من توی تولد بودم دست توی دست باهم رقصیدن…این فیلم‌فیلمهاشونه…فک کردی من زندگیمو ول کردم…نه خانوم.من دوستش دارم.این دوستم نداره.ولی من که دارم…اگه دلش میخواد بره.طلاقش میدم بزار بره.اما با آبرو… رها مات و مبهوت و لال مونده بود.زهره دیگه برگ برنده ای نداشت.گفتم حالا.برو به زندگی کثیفت برس…نه نه وایستا…فیلم و صدای دکتر رو پخش کردم.که گفت رها جون از این زن پرهیز کن.بزرگترین دشمنته.تمام اون فیلم‌ها رو پخش کردم.گفتم برو…دیگه نبینمت…چون من میدونم و تو…سوار ماشینش شد.رفت.تا اون رفت.از این طرف رها هم دویید دنبالش…تا خواست از خیابون رد شه…یک پراید زد بهش…شکر خدا سرش ضربه نخورد.فقط۱ دست و پاش شکستن.زهره که دیگه خبری ازش نبود…من بعد چند روز رها رو آوردم خونه…داغون بود.خدا میدونه چند روز بود.اصلا بامن حرف نزده بود نگاهم هم نمی‌کرد.چیزی نمی‌خورد.پسرم همش دور رو برش بود.همش میگفت مامان جون غذاتو بخور حالت بد میشه ها،،شب اولی که از بیمارستان مرخص شد.پسرمون خواب بود.گفتم چرا چیزی نمیگی.چرا چیزی نمی خوری،،روی تخت دراز بود.فقط گفت.کمکم کن برم توالت گفت خوب شد شاشت اومد باهام حرف زدی من مدیون شاشت شدم زبونت باز شد.اولش با اون چشمای قشنگش نگاهم کرد.و خنده اش گرفت.وقتی دید من هم خندیدم.عقده دلش باز شد.چنان گریه ای می‌کرد پسرم از خواب بیدار شد…بغلش کردم گفتم بخدا من دوستت دارم.اگه دیدی چیزی بهت نمیگفتم برای این بود که تو خانوم دکتری…چی بهت بگم.عزیزم.اگه دوستت نداشتم که نمیزاشتمت بری تا دکترا درس بخونی.پیشرفت کنی…خیلی شبها که درس میخوندی‌.دلم مهر و محبتت رو میخواست‌.دلم خیلی چیزها میخواست.ولی تو درس داشتی…گفتم بزار بخونه موفق بشه.ولی تو دکتر شدی.منو یادت رفت.فراموشت شدم.میخواستی منو بزاری بری…چون هم شان تو نیستم دیگه…آره میدونی کجا دلم اتیش گرفت.اونجایی که دست تو دست یارو میرقصیدی.دلم اتیش گرفت.در رو بستم پسرم و فرستادم بخوابه…برگشتم ایندفعه دلم من پر غم بود.و شکستم…گفت کاش توی تصادف مرده بودم…اشکات و نمیدیدم.تموم فیلم و اتفاقات چندروز اخیر رو چندبار نگاه کرد.ارمان خرابم نکن من نمیتونم و نمیدونم که چی بگم، ،گفتم هیچچی نگو فقط قبول کن چندین سال عمر و جوونی رو خرج کسی کردی که حتی وقتی دید ماشین بهت زد حتی طبق شغل و وظیفه ای که داشت هم صبر نکرد ببین رفیق دوران کودکیش چکارش شده.،ببین توی این چند روز چندین بار تصمیم گرفتم ازت جدا بشم.اما اینقدری که دوستت دارم نتونستم…پس برگرد به زندگی و مواظب خودت و ما و زندگیت باش…دوستان اعتماد زیاد خوب نیست…گفتن راز و رمز زندگی به هر کسی خوب نیست باید تاوان پس بدی…
نوشته: آرمان

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

دگیم رو دوست دارم.نمیخوام از ایران برم.ولی زهره میگه برو بدبخت.چرا موندی،خدایا نمیدونم چیکار کنم…تو کمکم کن.بقران وقتی میخوندم چنان اشکهام میومد.صفحه دفتر خیس میشد…از فرداش دیگه دنبالش بودم.یارو رو پیداش کردم.هم سن و سال خودم بود.با هم ناهار خوردن.توی رستوران.من عکس ازشون گرفتم.هر جا رفتن.رها رو رسوند باهم دست دادن.عکس گرفتم.یارو که رفت دنبالش رفتم.مستقیم رفت بیمارستان زهره…الان سوپروایزر بخش بود.تیپ میزد وحشی.از دور دیدم باهم حرف میزدن.عکس گرفتم.برگشتن با ماشین رفتن.خونه زهره.اومده بود نزدیک خونه ما…همون لحظه گوشیم زنگ خورد.رها بود.ارمان کجایی.ناهار خوردی،گفتم اره.ولی حتی چایی هم نخورده بودم.تلخه تلخ بودم.گفت آرمان من کلاس دارم باید توی دانشگاه بمونم…نمی‌دونست من دیدم.که برگشته خونه.گفتم مگه الان کجایی؟،گفت هنوز دانشگاهم.دروغ گفت…گفتم باشه بمون.نزدیک خونه بودم.بو بردم این میخاد بره جایی،،تیز برگشتم در خونه.دیدم ماشین خودشو در آورد.تیپ زده بود و یک کیف بزرگ مجلسی دستش بود.رفت طرف خونه زهره.سوار شدن.ولی اون یارو نبود.باهم رفتن چندمحله بالاتر.طرف هم سوار شد.زدن بیرون شهر خود رها پشت فرمون بود…رسیدن به یک باغ بزرگ که ماشین زیاد پارک بود.من هم پارک کردم و اونها که رفتن داخل دیدم طبیعیه کسی از کسی نمیپرسه کجا میرین…من هم رفتم داخل…آخه دربان.به تیپ و ماشین‌ها نگاه می‌کرد… من هم که ماشین و تیپم اگه از اونها بهتر نبود عمرا بدتر هم نبود…فقط پرسید تنهایید گفتم نه من با خانوم و آقای دکتر فلانی هستم.جاپارک نبود اون ها رفتند داخل من موندم…گفت بفرمایید…میخوام در رو ببندم.وقتی رفتم داخل.جشن تولد بود.چه خبر بود.پر از زن و دختر پیر وجوون…مرده بود.ولی زهره و رها نبودن.وقتی اومدن.رها پوشیده بود ولی عجب لباسی داشت.ولی زهره لخت و پتی بود…من چندتا عکس ازش گرفتم زمانیکه دکتره دستشو گرفت بردش باهم برقصن.کسی اومد گفت لطفا عکس نگیرید.گفتم ببخشید.نشسته بودم.نگاهشون میکردم.کمی رقصید.کسی که توی عروسیمون نرقصید…بد میدونست.الان دست توی دست مرد بیگانه می‌رقصید.شیرینی آوردن من نخوردم.کسی کنارم بود.گفت حسرت نخور.اونی که قدر نمیدونه رو بزار بره،چیزی نگفتم.گفت بهش فک نکن.جشن تولد یک سگ پیر بود.مث اینکه پزشک بود.شب بود.برنامه داشتم دیگه نمیشد شل گرفت…شب رفتم خونه پای سیستم.بود.گفت کجا بودی،گفتم سر کار دنبال بدبختی،گفت خدا نکنه…چند روز بعد توی کارگاه بودم.فرزین رفیقم اومد.خیلی پسر خوبیه.ولی لاته. گفت آرمان سالن گرفتیم…برای بازی.بچه های قدیم همه هستن…تو هم بیا.چیزی نگفتم.نمیدونم چرا غم دنیا ریخت توی نگاهم.اشکمو نمیتونستم کنترل کنم.گفت چته.ارمان.گفتم فقط نمیدونم چیکار کنم.دلم میخواد خودمو بکشم.ولی من بی غیرت جراتشو ندارم.دستاشو گذاشت روی دستم.گفت آرمان تو رفیق قدیمی منی صد بار بخاطر من سندگذاشتی و ریش گرو گذاشتی منو نجاتم دادی،فقط بگو چت شده…گفت بگو تا دیر نشده.فقط حرف بزن باقیش با داداشت…جسته گریخته.با سانسور داستان زندگی خودم و زنم و زهره رو گفتم.و گفتم که الان میدونم که همش تقصیر زهره است اما نمیتونم ثابتش کنم…گفت کاری نداره که…فقط عکس و آدرس طرف رو بهم بده.پس من چی هستم…گرفت و رفت.چند روزی شاید ده روزی ازش خبری نشد.تا اینکه ساعت۱شب خط ناشناسی بهم زنگ زد‌برداشتم.گفت کجایی داد و.گفتم فرزین تویی،گفت پس چی فک کردی کله ام داغ بود بهت چیزی گفتم.بدو بیا باغ فرامرز داداشم…گفتم الان؟گفت بدو بیا تا بهت بگم…رفتم اونجا دیگه نزدیک۲بود.یارو رو آورده بودن…لخته لخت بود.مرده منو نمیشناخت.گفت داداش تو کی هستی به اینها بگو ولم کنند بخدا فردا ازین شهر که هیچی از این مملکت میرم…نشستم روبروش.فیلم اون روز رقصش رو نشون دادم.گفتم فک کردی بی صاحبه،،آب دهنش رو به زور قورت داد.گفتم فقط بگو تا کجا پیش رفتین.گفت به جون تک دخترم آخرین و بالاترین رابطه ما همین رقص بود…گفتم این زهره چی ربطی به شما داره…گفتم نگو نه که.قبلا با هم توی بیمارستان بودین.دیدمتون.گفت بخدا بهت میگم…من دکتر فلانی هستم.دخترم مریض بود بردمش بیمارستان اونجا با این آشنا شدم.دخترم دیالیزیه…الان هم بخاطرش مجبورم از ایران برم.برای اینکه وقت خوب دیالیز بهم بدن.با این خانوم آشنا شدم و اون اولاش با پولی که ازم اضافه می‌گرفت و بعدشم با عشوه وناز باهام رفیق شد.تا که فهمید من همون دانشگاهی هستم که دکتر رها هم هستن.مجبورم کرد با هم رابطه بر قرار کنیم.اولاش خداییش به حرف اون بود.فقط میخاد زندگیتون از هم بپاشه.میگه…خالم فک میکنه من از شوهرش متنفرم.ولی من از خودش بدم میاد همیشه بخاطر اون تو خونه بهم سرکوفت زدن…الان هم با اون شوهرش برای من قیافه میگیره.آخ اگه شوهرش بفهمه من دارو دادم بچه رو سقط کرده.اتیش میگیره…بخدا اون مقصره.بعدش من دیدم

Читать полностью…

داستان کده | رمان

.خودش در رو بست.گفت آرمان من بلد نیستم ها ولی چون تو دوست داری،برات میخورم…گفتم چی چی شد،،؟خندید.گفت بهت قول دادم.اخه خیلی خونه خوشگلیه…مامانم گفت لگد به بختت نزن آرمان پسر خوبیه…ببین من میدونم زهره حسودی میکنه.اما خیلی دوستش دارم.بچه خواهرمه.از اول باهم مدرسه رفتیم باهم بزرگ شدیم.۹۰درصد روزهای زندگیمون با هم گذشته…من که خوشحال شدم اون دانشگاه قبول شد.ولی اون خوشحال شد که من قبول نشدم.گفتم خیلی حسوده…میخوای ورودی امسال،که دانشگاه آزاد ثبت نام بدون کنکور داره…بری سر کلاس.گفت خرجش زیاده.گفتم چرت نگو…گفت میزاری برم.گفتم افتخار هم میکنم.خلاصه که…شارژ شد…لبه اپن آشپزخونه سرپا بودم خودش شلوار جین منو کشید پایین و دست و پا شکسته اولین ساک زندگیمون رو برام زد…ولی میدونم زیاد میل نداشت…ولی خیلی وقت بود ارضا نشده بودم…زودی آبم اومد.و چنان پاشید کف خونه که خودش تعجب کرد.گفت اوف طفلی چه آبی توش جمع شده بود…گناه داشت.گفت تو بهش تهمت زدی دیگه…ظهر خونه اونها بودیم…شب بردمش خونه خودمون مادرم خیلی خوشحال شد…برامون جشن کوچکی گرفت…اون شب بهش گفتم رها میزاری از پشت بکنم.گفت خیلی دوست داری،گفتم خیلی زیاد…گفت اره بکن.ولی اروم.میگن دردش زیاده.گفتم میدونم معلمت گفته،گفت عزیزم مگه نمیگی اون دول موشیه،میدونستی اون بار اول که شوهرش کرده کون زهره پاره شده خون اومده فرداش رفتن دکتر،گفتم نترس اون طفلی ناوارد بوده.هول کرده زده ترکونده.گفت چون کونش پاره شده زهره دیده ترس داره گذاشته از جلو بکنه.ولی اولش رفتن نامه گرفتن دکتر ثبت کرده که باکره است.بعدش از جلو کرده.تازه میشنیدم چه حرفهایی بوده و هست.چرا این دختر اینقدر حسود شده،،من خیلی اروم و با ملاحظه اولش با زبونم و بعدش از انگشت کوچیکه شروع کردم و سوراخشو باز کردم تا اینکه بعد نیمساعت راحت۳تا انگشتم توی کونش بود…البته با کلی اخ و وای و ناله.گفتم الان وقتشه.میدونستم برای داگی و دمری هنوز زوده،مدل جنینی توی بغلم کونش قنبلی بود.کرم چرب و خوبی زدم هم به سوراخش هم سر کیرم.گفتم فقط جیغ نزنی ها.زشته گفت باشه…ژر کیرمو اروم فرو کردم توی سوراخش.رفت داخلش.دست چپم روی سینه ناز و سفت و گنده اش بود.محکم ناخوناش و فشار داد توی گوشت دستم.گفتم درد داره،گفت خیلی.انگار جیش دارم.گفتم نترس شل بگیر اروم میکنم.گفت میدونم مرسی عزیزم.یکبار بکش بیرون اروم بشم دوباره.گفتم باشه.درش آوردم.به حالت چوس اروم کونش فیش صدا کرد.گفتم داگی بشو حالا.گفت چطوری.گفتم مث سجده نمازت ولی کونت بالاتر باشه.گفت باشه.دوباره بیشتر چربش کردم.باز هم آروم فشار دادم و سرش رفت توش.خودش دهنشو گذاشت روی بالش.گفت ارمان بکن تموم بشه.خسته شدم.گفتم باشه.کشیدم بیرون اینبار تف زدم راحت رفت توش.گفت اوف الان بهتر شد…دیگه یه کم بیشتر میدادم داخل و سرعت گایشم بیشتر شد.و آبمو ریختم داخلش.خیلی بوسیدمش و بغلش کردم. گفت وای اینقدر دوست داشتی،گفتم خیلی زیاد.خیلی.گفت باشه همچین دردی هم نداشت.من هم خوشم اومد.وقتی توش بود می سوخت ها.ولی دلم میخواست بره اون پایین.تندتر که کردی،ابم اونجام اومد خیس شدم.گفتم خیلی خوبه که تو هم دوست داشتی،گفت ارمان واقعی گفتی برم دانشگاه.گفتم اره شک نکن.خلاصه که ما زودتر از زهره رفتیم سر خونه زندگی خودمون…شب زفاف عقده این مدت رو از دلم در آوردم و چنان کوسشو گاییدم که خستگیم در اومد.خونین و مالین شد و به شدت گریه میکرد…بازوم رو گاز گرفت گفت فهمیدم…عمدا محکم کردیم.لجت و در اوردی،.هم دانشگاه می‌رفت و هم خونه زندگی راه می‌برد.زود حامله شد و پسرمون.ماهان بدنیا اومد.ولی دختر خوبی بود و فعال بود.هم درس و هم دانشگاه.زهره پرستار شده بود و چون پدرش جانباز بود.زود استخدام شد.رابطه ما باهاش کم بود.بعد۳سال با بدبختی راضی شد شوهرش.یک خونه پایین شهر خرید نه اجاره.و با جهیزیه ای که پدر مادرش گرفتن براش.رفتن خونه خودشون.دوسال بعد از ما.یکسال هم بود که بچه دار نشده بودن.رها چون هم بچه رو بزرگ می کرد هم درس میخوند.گواهینامه گرفت و یک پراید هاچ بک براش خریده بودم.سعی می‌کردیم از زندگی بقیه دور باشیم.۵سالی از ازدواج ما گذشته بود.و لیسانسش رو گرفته بود.و برای فوق امتحان داد و واقعا قبول شد.ولی دانشگاه جدیدش شهر کناری بود.فاصله۳۰کیلومتر بود.ازم اجازه خواست بهش اجازه دادم.ولی خوب خونه دار بود.همیشه مث همیشه خوب زندگی رو میچرخوند.من هم الان تولیدی داشتم.بچه ما ماهان۴سالش بود وزهره بچه نداشت و در شرف طلاق بود.و بلاخره سال دومی که خانوم من برای فوق میخوند.اون طلاق گرفت.خونه رو از شوهرش گرفت و خودش هم که شاغل بود.تیپهای خفن میزد.ولی هنوز خانوم من محجبه بود و بالاتر می‌گشت… ولی طلاق اون شد اول بدبختی من…پدر زنم فوت شد.اجبارا چندوقتی باز رفت و آمدهای ما شروع شد.این باز زهره رو مید

Читать полностью…

داستان کده | رمان

تا ببینی چی خوبه چی بده،رها گفت دیگه شده دیگه.همچین بد هم نیست…مادرش و مادر خانومم گفتن.اتفاقا خیلی هم عالیه…عجب خونه ایه…رها کیف میکنی ها…عجب پولی داشته اینجا رو خریده…گفت آره طفلی میگه از۲۰سالگی کار کرده تا خریده…زهره گفت باباش داده از کجاش آورده بخره.رها گفت نه کاسبی خودش خیلی خوبه…زرنگه…زهره گفت والا من که چشمم آب نمیخوره،که اون اونجا غیر دختر بازی کار دیگه ای هم بلد باشه بکنه،به هر حال بریم همون دوست ولی رو بیاریم برای نصب پرده…من دم در بودم تا هر۴تا برگشتن.منو دیدن جا خوردن مخصوصا رها.به تته پته افتاد.گفتم رها قرار ما چی بود.گفت آرمان عزیزم خواهش میکنم…گفتم رها تو ظهری اینجا رو دیدی از ذوق و شوقت گفتی دوست داری برام چکار کنی،؟گفت آرمان خواهش میکنم…گفتم زهره خانوم بابای تو هنوز بعد یک عمر زندگی تازه از مستاجری در اومده اونم پایین شهر.که من گوسفندامو اونجا نگه نمیدارم.تو اومدی از آپارتمان بالا شهر ما ایراد میگیری،،آره بلدیم با دختر بازی پول در میاریم به توچه بدبخت حسود.اصلا تو فضول مردمی رها قرارمون چی بود…ببین مادرجون.خدامیدونه به جان مادرم قسم میخورم یکبار دیگه فقط یکبار دیگه.من ببینم این رها با این خانوم جایی بره یا ارتباطی داشته باشه به خداوندی خدا…طلاقش میدم…تموم زندگی من و این توی این چندوقته فقط شده آموزش‌های غلط این خانوم…توی کیش بخاطر این خانوم مسافرتمون بهم خورد…همین خانوم که توی حسرت یک سفر قم و شاه عبدالعظیم با شوهرش مونده…همین دختر شما زد توی گوش من.مادرش گفت آره رها.گفتم حاج خانوم دوستش داشتم چیزی بهش نگفتم…تازه بعدش دوهفته سراغی ازم نگرفت…تا که حاجی به هوش اومد.حاج خانوم ما نخایم کسی توی زندگی ما سرک بکشه باید کیو ببینیم…خواهر زنم ساکت ساکت بود.گفتم زهره خانوم هم شوهر تو حتی پول پیش اجاره همچین آپارتمانی رو داره.که تو میخای اینجا رو به سلیقه خودت دیزاین و دکور ببندیش…لازم نکرده بفرمایید بیرون…رها تو باش کارت دارم.گفت نه من میرم.گفتم اگه رفتی برای همیشه میری، گفت باشه.گفتم کلید و خداحافظ…مادرش گفت رها برو پیش شوهرت.گفت نه مامان نمیخام.من با زهره باهم بزرگ شدیم.گفتم برو پیش زهره…تو‌ همسر قانونی من هستی…اگه میخای با من باشی…بدون زهره…رفت نموند…هیچچی دیگه…دوماه قهر بودیم.تا اینکه تقاضای طلاق دادم.فک نمیکردن جدی باشه…پدرم هم خوب پشتم بود.پدرش با برادرش اومدن مغازه.دیگه سیر تا پیاز و گفتم.حتی برای برادرش گفتم جریان کیر رو…سرش و انداخت پایین خیلی معذرت خواست.به باباش گفتم.حاجی زندگی من با دختر تو چه فایده ای داره وقتی.زهره رو به من ترجیح میده…حاجی من نمیتونم یکعمر سایه سنگین یک زن فضول و حسود رو روی زندگیم احساس کنم…بهترین زندگی رو برای دخترت ساختم منو به زهره میفروشه.این چه رسمشه.به برادرش گفتم داش رضا بیا…اومد رفتیم توی ماشین.گفتم رضا ازت یک چیز بپرسم بهم جواب میدی،گفت آره آرمان تو جوون خوبی هستی گفتم رضا فضولی نباشه خانوم تو تا حالا شده برات ساک بزنه بخوره.فقط بگو آره یا نه ناراحت نشو جای خواهرمه، گفت آرمان خب جزو سکسه دیگه.اشکم اومد گفتم ابجیت میگه مال من نجسه اگه بخوره دهنش ناپاک میشه نمیتونه.نماز بخونه.چون زهره گفته،،رضا تیز از ماشین پرید بیرون.رفت سراغ پدرش.گفت حاجی بیا بریم…این حق داره.من میدونم و اون زهره…خدا خیرش بده…جلوی پدر و مادر زهره…و خانواده.چنان کتکی به زهره زده بود.که حال کردم.دایی بزرگ بودکسی نمیتونست چیزی بگه…خودش غروبی دست خواهرش و گرفت آورد.مغازه.جلوی مشتری ها و منشی ها…گفت بقران رها ازش معذرت خواهی نکنی تو رو از زهره بدتر میزنمت،میدونی که عصبی بشم از سگ بدتر میشم.گفت باشه داداش باشه.گفت جلوی همین جمع بهت میگم اگه فقط یکبار فقط یکبار دیگه بخاطر زهره زندگیت بهم بخوره.من واسطه نمیشم.بدبخت بچسب به زندگیت…اول زندگی تموم امکانات رو داری چی میخای…اون زهره لعنتی حسرت زندگی تو رو میخوره.مث پدر بی پدرش حسوده…نمیفهمی احمق،شب با وجود اینکه هنوزم باهم حرف نمیزدیم.توی ماشین رفتیم رستوران.برش گردوندم.خونه خودشون.حتی تعارفم نکرد.بیا خونه…توی تمام مدت.ساکت بودیم.برگشتم خونه…توی راه بودم.بهم اس داد.ارمان.من بدون خانواده ام نمیتونم سر کنم.گفتم من کاری به خانواده ات ندارم.بگو بدون زهره نمیتونم.باشه اشکالی نداره…هر کی پی زندگی خودش.فرداش دوباره رفتم دنبال کارهای طلاق و پدرش و برادرش اومدن مغازه آخه چتونه دوباره.اس رها رو نشونش دادم.گفتم تو آوردمش اما حتی تعارفم نکرد بیا بالا.گفتم رضا جون مگه مجبوری ما رو به زور به هم جوش بدی،گفت آرمان شرمندتم…منو برداشت رفتیم در مغازه ولی…تا منو دید بنده خدا.سرشو انداخت پایین…گفت آقا آرمان داییش هم اینجاست.بخدا من که مث سگ پشیمونم…فقط پول ندارم طلاقشو بدم.ازم مهریه میخواد.ولی ز

Читать полностью…
Subscribe to a channel