dahoatgranekoda | Unsorted

Telegram-канал dahoatgranekoda - دعوتگران اللّه

6589

النحل آیه42 الَّذِينَ صَبَرُوا وَعَلَىٰ رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ (مهاجران، آن) کسانیند که (در برابر اذیّت و آزار مشرکان) شکیبائی ورزیدند و (در زندگی) توکّل و تکیه‌ی آنان بر پروردگارشان است. ایدیه مدیر کانال @Azhwan136

Subscribe to a channel

دعوتگران اللّه

-ئایا هه‌رڪه‌سی ڪوفرێڪۍ ڪرد پێی ڪافر ئه‌بێ ؟ و
ئایا ڪه‌سێ سوێند بخوات به غه‌‌یری الله ڪافر ئه‌بێ؟


🎙مامۆستا ڪامەران ڪەریم


🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَبِحَمْدِكَ ، وَتَبَارَكَ اسْمُكَ ، وَتَعَالَى جَدُّكَ ، وَلَا إلَهَ غَيْرُكَ.

اللَّهُمَّ يَا فَارِجَ كُلِّ هَمٍّ وَكَاشِفَ كُلِّ غَمٍّ وَمُنَفِّسَ كُلِّ كَرْبٍ وَمُجِيبَ دُعَاءِ المُضْطَرِّينَ ، يَا غِيَاثَ المُسْتَغِيثِينَ وَيَا أرْحَمَ الرَّاحِمِينَ ، ارْحَمْنَا رَحْمَةً تُغْنِينَا بِهَا عَنْ رَحْمَةِ مَنْ سِوَاكَ.

يَا جَبَّارًا عَلَا فَوْقَ السَّمَاوَاتِ ، يَا كَاشِفَ الضُّرِّ وَالبَلْوَى وَالمُلِمَّاتِ ، يَا مَنْ لَا يَشْغَلُهُ سَمْعٌ عَنْ سَمْعٍ ولَا يَتَبَرَّمُ بِإلْحَاحِ المُلِحِّينَ ، قَاتِلِ الكَفَرَةَ أجْمَعِينَ وَالْعَنْهُمْ إلَى يَوْمِ الدِّينِ ، اللَّهُمَّ خَالِفْ بَيْنَ كَلِمَتِهِمْ وَاقْذِفْ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ وَألْقِ عَلَيْهِمْ رِجْزَكَ وَعَذَابَكَ ، اللَّهُمَّ اهْزِمْهُمْ وَزَلْزِلْهُمْ وَمَزِّقْهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ وَأنْزِلْ بِهِمْ بَأسَكَ الَّذِى لَا تَرُدُّهُ عَنِ القَوْمِ المُجْرِمِينَ.

اللَّهُمَّ إنَّكَ قُلْتَ ﴿ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ﴾ وَإنَّكَ لَا تُخْلِفُ المِيعَادَ ، اللَّهُمَّ هَذَا الدُّعَاءُ وَعَلَيْكَ الإجَابَةُ وَلَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إلَّا بِكَ.

🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

چۆن بتوانین ئیسلام سەر بخەین؟

🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

💠 قسمت_دوازدهم

10 دقیقه گذشته بود کسی سراغمو نگرفت همش سر و صدا می اومد؛ رفتم بیرون از پله ها گوش وایستادم شنیدم پدر میگفت نباید اینکار میکردی اینجوری بیشتر علاقمند میشه و رو به رومون وایمسته مامانم میگفت همش تقصیر توئه انقد بهش آزادی دادی دیگه بهش اجازه از اتاق بیرون رفتنم نمیدم من با گریه رفتم تو اتاق خیلی درد داشتم دهنم ورم کرده بود و بینیم از هر دوتاشون خون می اومد یه دفعه یکی اومد از پشت در روم قفل کرد منم سریع رفتم که قفل نکنه همش داد میزدم آخرش قفل کرد منم با گریه گفتم وضو ندارم چطوری نماز بخونم 😔دم در دراز کشیدم و گریه میکردم ومیگفتم خدایا خودت کمکم کن یه نیم ساعتی بود اذان گفته بودن داشت کم کم با گریه خوابم میبرد یه در بالکن باز شد سوژین با سطل آب با چشای پر از اشکش و دل پرش گفت روژین جان بیا صورتتو برات بشورم منم رفتم صورتمو برام شکست و گفت خواهرت بمیره منم گفتم سوژین التماست میکنم یکم دیگه آب بیار نمازم 😭 اونم گفت آخه چرا؟؟ گفتم خواهش میکنم زود برو برام آب بیار رفت آب آورد نمازمو خوندم همش داشت بهم نگاه میکرد قرآن آوردم یکم قرآن خوندم انگار اصلا سوژین اونجا نیست دو روز از اتاق نذاشتن بیرون بیام گوشیمم ازم گرفته بودن تا اینکه محمد اومد از مامانم خواهش کرد که در رو باز کنه اومد تو سوژینم همراهش بود گفت بیا بریم اسب سواری گفتم نمیام ، گفت مامان اجازه داده منم گفتم باشه رفتم روسری آوردم همه موی سرمو پوشندم و با حجابم حاضر شدم رفتم پایین همه جوری نگام کردن که انگار اولین بار منو میبین خودمو برای یک کتک دیگه آماده کرده بودم اما دیگه برام مهم نبود چون چیز بهتر از همه اینا داشتم مامانم هیچی نگفت داشتیم میرفتیم بابام گفت همه با هم میریم نگاهای سنگین همه برام خیلی سخت بود انگار خودمو بیگانه حساب میکردم بینشون وقتی رسیدم خیلی فامیلامون هم اونجا بودن همه فهمیده بودن که من مسلمان شدم واسه فضولی اومده بودن اما برام مهم نبود وقت شام که یکی از مردای فامیل به پدرم گفت نگران نباش بچه است و هنوز نمیدونه منم شنیدم و رفتم تو جمع☝ گفتم شاید بچه باشم اما به شما ثابت میکنم که اسلام منو بزرگ میکنه سبحان الله هیچ وقت انقد دل جرئت نداشتم از رمضان فقط یه هفته مونده بود وقتی میگفت یه هفته خیلی دلم تنگ میشد با اینکه خیلی اذیتم کردن اما بازم برام شیرین بود

🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

سوره تكویر (آیه۱-۸)

ِ إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ (١)

در آن هنگام كه خورشید در هم پیچیده شود،

وَإِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ (٢)

و در آن هنگام كه ستارگان بی‌فروغ شوند،

وَإِذَا الْجِبَالُ سُيِّرَتْ (٣)

و در آن هنگام كه كوه‌ها به حركت درآیند،

وَإِذَا الْعِشَارُ عُطِّلَتْ (٤)

و در آن هنگام كه باارزش‌ترین اموال به دست فراموشی سپرده شود

وَإِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ (٥)

و در آن هنگام كه حیوانات وحشی جمع شوند

وَإِذَا الْبِحَارُ سُجِّرَتْ (٦)

و در آن هنگام كه دریاها برافروخته شوند،

وَإِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ (٧)

و در آن هنگام كه هر كس با همسان خود قرین گردد،

وَإِذَا الْمَوْءُودَةُ سُئِلَتْ (٨)

و در آن هنگام كه از دختران زنده به گور شده سؤال شود:

بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ (٩)

به كدامین گناه كشته شدند؟!

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

باڕێزلەمامۆستاو بانگ خوازانی حەق بگرین!

🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

‌🔞🔞🔞🔞🔞
🔞 افراد کم سن و سال وارد نشوند !!!
این کانال مناسب همه نیس
ورود افراد 18_ ممنوع⛔️👆
👆
/channel/+mH5SsNV7uu01MzFk
/channel/+mH5SsNV7uu01MzFk
/channel/+mH5SsNV7uu01MzFk
/channel/+mH5SsNV7uu01MzFk
❌#کپی بنر حرام ❌

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

🔱 حدیث شریف

#صحیح_مســلم

🔰 وجوب خواندن فاتحه در نماز

🔻عنْ أَبِي هُرَيْرَة: عَنِ النَّبِيِّ ﷺ قَالَ: «مَنْ صَلَّى صَلاَةً لَمْ يَقْرَأْ فِيهَا بِأُمِّ الْقُرْآنِ فَهِيَ الله خَدَاجٌ ـ ثَلاَثًا ـ غَيْرُ تَمَامٍ» فَقِيلَ لأَِبِي هُرَيْرَةَ: إِنَّا نَكُونُ وَرَاءَ الإِمَامِ؟ فَقَالَ: اقْرَأْ بِهَا فِي نَفْسِكَ، فَإِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ﷺ يَقُولُ: «قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: قَسَمْتُ الصَّلاَةَ بَيْنِي وَبَيْنَ عَبْدِي نِصْفَيْنِ، وَلِعَبْدِي مَا سَأَلَ، فَإِذَا قَالَ الْعَبْدُ: ﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: حَمِدَنِي عَبْدِي وَإِذَا قَالَ: ﴿ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ﴾ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: أَثْنَى عَلَيَّ عَبْدِي وَإِذَا قَالَ: ﴿مَٰلِكِ يَوۡمِ ٱلدِّينِ﴾ قَالَ: مَجَّدَنِي عَبْدِي وَقَالَ مَرَّةً فَوَّضَ إِلَيَّ عَبْدِي، فَإِذَا قَالَ: ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ٥﴾ قَالَ: هَذَا بَيْنِي وَبَيْنَ عَبْدِي، وَلِعَبْدِي مَا سَأَلَ، فَإِذَا قَالَ: ﴿ٱهۡدِنَا ٱلصِّرَٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِيمَ٦ صِرَٰطَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمۡتَ عَلَيۡهِمۡ غَيۡرِ ٱلۡمَغۡضُوبِ عَلَيۡهِمۡ وَلَا ٱلضَّآلِّينَ٧﴾ قَالَ: هَذَا لِعَبْدِي، وَلِعَبْدِي مَا سَأَلَ». (مسلم/395)

▫️ترجمه: ابوهریره می‌گوید: نبی اکرم ﷺ سه بار فرمود: «کسی که نمازی بخواند و فاتحه را در آن نخواند، آن نماز، ناقص است و کامل نیست». شخصی به ابوهریره گفت: هنگامی‌که پشت سر امام هستیم، چه کار کنیم؟ ابوهریره گفت: فاتحه را در دلت (آهسته) بخوان؛ زیرا من از رسول الله ﷺ شنیدم که می‌گفت:« الله فرموده است: من نماز را میان خودم و بنده‌ام به دو نیم، تقسیم نموده‌ام و به درخواست بنده‌ام پاسخ مثبت می‌دهم. پس هنگامی‌که بنده ﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾ بگوید، الله می‌گوید: بنده‌ام مرا ستایش کرد. و وقتی که بنده ﴿ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ﴾ بگوید، الله می‌گوید: بنده‌ام مرا ثنا گفت. و هنگامی‌که بنده ﴿مَٰلِكِ يَوۡمِ ٱلدِّينِ﴾ بگوید، الله می‌گوید: بنده‌ام عظمت مرا بیان کرد ـ و یک بار می‌گوید: بنده‌ام اختیارش را به من سپردـ. و هنگامی‌که بنده ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ٥﴾ بگوید، الله می‌گوید: این (ارتباط) میان من و بنده‌ام است (ارتباط عبودیت و بندگی) و بنده‌ام هر چه بخواهد به او می‌دهم. و وقتی که ﴿ٱهۡدِنَا ٱلصِّرَٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِيمَ٦ صِرَٰطَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمۡتَ عَلَيۡهِمۡ غَيۡرِ ٱلۡمَغۡضُوبِ عَلَيۡهِمۡ وَلَا ٱلضَّآلِّينَ٧﴾ بگوید، الله می‌گوید: این خواسته‌ی‌ بنده‌ام را برآورده نمودم و سؤال بنده‌ام را پاسخ مثبت دادم».

🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

💠 قسمت_نهم

مهناز زنگ زد من تعجب کردم من هر جوری حرف زدم که انگار خواب بودم اونم گفت روژین الان خوابتو دیدم حالت خوبه وقتی اینو گفت گریه ام گرفت گفت عزیزم چی شده همه چیز رو گفتم سکوت کرده بود هیچی نمیگفت ولی صدای نفس های عمیقش می اومد من سکوت کردم بعد از چند لحظه گفت روژین خیلی خوشحالم خیلی خوشحالم تو ترس الله تو دلته تو نماز خوندی تو واقعا راست میگی؟ گفتم مهناز خواهش میکنم بهم کمک کن من میترسم توروخدا چیکار کنم گفت الان بخواب بخدا هر چی میدونمم یادم رفته از خوشحالی ، صبح بیا مسجد بخدا تا صبح خوابم نبرد صبح ساعت 8 از خونه رفتم بیرون به طرف مسجد وقتی وارد شدم مهناز رو در مسجد نوشته امروز بعد ظهر کلاس داریم من رفتم تو یه ماموستا و چندتا از خواهران من یه دفعه ترسیدم برم تو مهناز اومد دستم گرفت گفت بیا خواهرم من تعجب کردم منو خواهر خودش حساب کرد رفتم تو ماموستا پشت پرده بود فرشته گفت بشین ماموستا قرار باهات حرف بزنه گفتم در مورد چی؟ گفت در مورد اسلام و پیامبرﷺ هر که اینو گفت دوباره گریه ام گرفت ماموستا با صدای بلند گفت الله اکبر الله اکبر و اشک از چشاش سرازیر شد شروع کردن به حرف زدن حرفاش تسکینی دوباره برای قلبم بود با هر بار گفتن الله گیان از زبان شریفشان لرزه به تمام بدنم می اومد و آخر گفت الله هدایت و ایمان نصیبتان کند فرشته گفت سوالی از ماموستا نداری؟ منم گفتم ماموستا چطوری 💥 مسلمان بشم 😔من میترسم از جهنم میترسم روزی که بهش میگن قیامت میترسم از بعضی کارای خودم شرمنده ام از گذشته ام منو نجات بدین ماموستا و خواهرا همه زبونشون بنده اومد و آروم آروم گریه میکردن من بلند بلند گریه میکردم جوری که سرفه ام گرفته بود ماموستا به فرشته گفت خواهرم واللهی من نمیتونم بهش بگو شهادتین رو بگه شهادتین رو گفتم مهناز گفت ماموستا غسلم باید کند ایشونم گفت واجب نیست اما غسل کند خیلی بهتر است همه بهم تبریک گفتن اما هوش و هواس هیچی رو نداشتم فقط یه حس آسودگی یه حس خوبی تو وجودم بود اون لحظه وقتی همه با من حرف میزدن چشامو بستم نزدیکی وجود الله رو حس کردم ☝هیچ وقت این نزدیکی که اون موقع داشتم دیگه نصیبم نشد دلم میخواست زود برم خونه برای خالقم بندگی کنم رفتم خونه بعد برگشتم مسجد نزدیکای نماز عصر بود هیچ نخورده بودم چون میدونستم مسلمانان اینجوری روزه میگیرن


🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

ـ┓━━━🕌🕋🕌━━━┏ ـ
أللَّهُمَ صَلِ عَلَى مُحَمَّد وَعَلَی آلِ مُحَمَّدٍ‌‎  
ـ┛━━━🕌🕋🕌━━━┗ ـ

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

💠 قسمت_هشتم

اون روزا میگذشت یه هفته مونده بود به رمضان من طبق معمول همیشه میرفتم مسجد حتی بعضی وقتا از استادان قرآنم اشکال میگرفتم و نگاه میکردم به طرز نماز خواندشان را کلا یاد گرفته بودم یه روز که رفتم خونه در اتاقو بستم دقیقا مثل اونا کردم یعنی نماز خوندم برام جالب و خوشایند بود شب هم یه بار دیگه نماز خوندم اما اون موقه فقط به خیال خودم ادای مسلمانان رو در آوردم دو روز هر روز نزدیک به 10 بار این کار رو میکردم یه شب که خیلی دلم ناراحت بود رفتم نماز خواندم نصف شب دلم میخواست دعا کنم روم نمیشد گفتم میدونم که من خالقی دارم میدونم که و بعد از مرگ زنده شدنی است مثل بهارت میدونم که همه چیزای که داریم خالقی داره ، قرآنت شیرینه برام تو نماز خواندن به آرامش میرسم اما بخاطر خانوادم نمیتونم بیام سمتت من از تنهایی میترسم☀️صبحش بیدار شدم عروسی دعوت بودیم فرداش رمضان بود لباس پوشیم رفتم آرایشگاه تو راه چند بار مهناز زنگ زد نتونستم جواب بدم بخاطر مامان تو آرایشگاه مامان اول نشست من رفتم یکمی اونور تر زنگ زدم به مهناز گفت سلام کجایی امروز امتحان داریم منم گفتم ببخشید عروسی پسر عمه ست نمیتونم بیام الانم تو آرایشگاهم اون گفت به نظرت احتیاج به آرایش داری؟ منم گفتم بابا من برم عروسی آرایش نکنم؟؟؟ گفت باشه خداحافظ بعد 10 دقیقه بهم پیام داد گفت دلم نمیخواست که بهت بگم اما میگم، ما همیشه در مورد خوشی ها و نعمتهای بهشت بهت گفتم شوق تو چشات بود معلوم بود که دلت میخواست تو هم بهشتی باشی اما با این حالت تو بهشتی نیستی بهش زنگ زدم جواب داد حرفش تو دلم سنگینی عجیبی داشت خودم رو حاضر کردم رفتم تالار یه پیامک برام اومد در مورد جهنم باخوندنش تمام بدنم به لرزه اومد هر چی سرمو بلند میکردم چیزای عجیب و غریبی میدیدم همونایی بودن که قبلا تو عروسی های دیگه بود اما دیگه برام خوشایند نبود میترسیدم ازشون میترسم سوژین خواهرم گفت بیا تو رقص از خواهرم خوشم نمی اومد گفتم نه نمیام ، رفتم به طرف آبدارخانه رفتم و همه آرایشمو پاک کردم رو به آینه کردم برای اولین بار گفتم خدایااااا اینجا مرگم فرا نرسد دیگه زبونم بند اومد نمیدونم اما همش حس میکردم دارم میمیرم گریه هام امانم نمیدادن درست تا وقت نهار من تو آبدارخانه موندم بعد مادرم اومد سر و وضع منو دید گفت روژین چرا اینجوری شدی؟ گفتم مامان خیلی حالم بده مانتو برام بیار برم گفت چرا نباید بری عمه ت ناراحت میشه منم داد زدم مامان من کاری به عمه ندارم من میرم مردهای تالار رفته بودن با سر لخت و لباس های نامناسب از تالار بیرون اومدم تا نزدیکای نصف شب بود فقط تو اتاقم گریه کردم و گفتم خدایا ممنونم که منو نجات دادی اونجا نمردم بعد صدای عجیب وغریبی به گوشم میرسید صدای اذان نبود این صدای چیه چقد مثل قرآنه رفتم سر بالکن از یه طرف صدای شبیه قرآن بود از یه طرفم صدای مثل حیران بود این چیه از مسجد میاد حتما به مسلمانان ربط داره دیدم خونه ها کم کم دارن لامپ روشن میکنن گفتم اها رمضانه پس این صدا بیدارشون میکنه پس الان بیدار میشن رفتم وضو گرفتم اومدم نماز خواندم گفتم خدایا خالقم خودت همه چیزی رو میدونی که آگه من مسلمان بشم چی میشه یه راهی رو نشونم بده یه راه که بتونم به تکلیف برسم


🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

الماعون آیه1
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
أَرَأَيْتَ الَّذِي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ
کسانی که به دین و آئین، و سزا و جزا (در پیشگاه خدا) ایمان ندارند، می‌فهمی که چگونه کسانیند؟

الماعون آیه2
فَذَٰلِكَ الَّذِي يَدُعُّ الْيَتِيمَ
آنان کسانیند که یتیم را سخت از پیش خود می‌رانند.

الماعون آیه3
وَلَا يَحُضُّ عَلَىٰ طَعَامِ الْمِسْكِينِ
(و دیگران را به سیر کردن) و به خوراک دادن مستمندان تشویق و ترغیب نمی‌نمایند.

الماعون آیه4
فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ
واویلا به حال نمازگزاران!

الماعون آیه5
الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ
همان کسانی که نماز خود را به دست فراموشی می‌سپارند.

الماعون آیه6
الَّذِينَ هُمْ يُرَاءُونَ
همان کسانی که ریا و خودنمائی می‌کنند.

الماعون آیه7
وَيَمْنَعُونَ الْمَاعُونَ
و از دادن وسائل کمکی ناچیز (منزل که معمولاً همسایگان به یکدیگر به عاریه و امانت می‌دهند) خودداری می‌کنند و (از یاری و کمک به مردمان) دریغ می‌ورزند.

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

💠 قسمت_هفتم

مهنازم بخاطر من هیچی نگفت گفت راست میگی علم همه چیو بدونی با البته کمال افتخار گوشی رو گذاشتم یه صدای از بالکن اومد رفتم دیدم سوژین اونجا بود منم رنگم سفید شد گفتم بدبخت شدم بالکن ما طوری بود که به اتاق مهمونا و اتاق من وصل بود سوژین اومد تو قرآن رو میز بود گفت پس خواب نبودی چکار میکردی!؟ منم گفتم چیکار کنم درس میخوندم گفت قرآن؟ 😳این قرانو از کجا آوردی؟؟؟ منم همه چیزو بهش گفتم، من کسی نبودم که از خواهرم چیزی رو پنهون کنم خواهرم دعوام کرد گفت میدونی چی میبینم علاقه به اسلام رو اگه اینکارو بکنی همه ی ما رو از دست میدی منم یه ذره هم مهم نبود برام چون شیرینی_قرآن بیشتر از هر چیزی بود برام، نمیتونستم بی خیالش بشم، سوژین داشت حرف میزد من رفتم از اول قرآن شروع کردم اولین صفحه قرآن رو خوندم با تعجب نگام کرد و غم و غصه ی تو چهره اش گفت تو مسلمان شدی؟!؟ منم اهمیت ندادم و روزها گذشت من داشتم قرآن یاد میگرفتم سوژینم این موضع رو میدونست اما نمیدونم چرا هیچی به مامان نگفته بود بعضی وقتا کنارم می نشست من کلا دیگه میتونستم قرآن بخونم تا اینکه یه شب داشتم قرآن میخوندم مامانم اومد تو اتاقم چشاش عجیب خشمگین بود منم قلبم داشت وایمستاد خدای من چیکار کنم چی بگم مادرم گفت این چیه منم گفتم چی کدوم قرآن در دستم بود از دستم گرفت به صورتم انداخت من اشک از چشام جاری شد سریعا رفتم سراغ قرآنم ؛ داد زدم گفت چیکار میکنی برو کنار مادرم نزدیکم شد گفت بده به من بهش نمیدادم آخر سر گفتم بهت میدم ولی به شرط اینکه پاره نکنی اونم گفت باشه گفتم یکم اروم باش من مسلمان نیستم فقط میخوندمش چند باری این حرفو گفتم مادرم گفت باشه بده به من بهش دادم مجبور شدم بدم وگرنه بین دستامون پاره میشد اون موقه مسلمانم نبودم ولی برام گناه_بزرگی بود هر که مادرم رفت دوباره همون حس_قشنگ بهم دست داد دستامو بلند کردم گفتم یقین دارم که هستی و میشنوی صدامو پس خودت مراقب قرآنت باش ز چشامم اشک میومد تو دلم حس_تنهایی عجیبی داشتم احساس میکردم بدون قرآن نمیتونم زندگی کنم وقتی مادرم مخالفم شد بیشتر جذب شدم چون رفتارهای مادرمو قبول نداشتم رفتم پایین اتاق مادرم با پدرم دعوا میکرد پدر گفت بهش سخت نگیر درکش کن تا خودش بهش برسه اون الان تو سن حساسیه کارت اشتباه بوده مامانم میگفت همش تقصیر توئه بهش اجازه همه چی دادی بابام گفت من تا وقتی زنده ام بهش اجازه همه چی میدم اینطوری بهترین راه کنترل کردنشه بابام ازش خواهش کرد که قرآن رو بهم برگردونه منم بیخیال قرآن شدم رفتم اتاقم جزء 30 رو حفظ کرده بودم اونو میخوندم در اتاقم باز شد مامانم بود قرآنو برام آورد ازم معذرت خواهی کرد و گفت دختر میدونم که تو هیچ وقت کاری نمیکنی که من و بابات ناراحت شیم مسلمان شدن کار آسونی نیست میدونی که چقد سخت و بی ریخته و یه چیزه مهم تر تو همه مارو ازدست میدی ما ازت جدا نمیشیم تو خودت ما رو نمیخوای ؛ منم گفتم مامانم من نمیتونم دروغ بگم من مسلمان نشدم باور کنید فقط علاقه_به_قرآن دارم و گریه کردم مامانم بغلم کرد وگفت میدونم بهت اعتماد دارم


🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

ئاگادار بە
سەربەرزی تەنها لە دڵ پەیوەست بوون بە اللّٰه ﷻ دایە

🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

اللەﷻ بۆچی ئێمەی دروست کردووە؟


🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

رَبَّنَا آتِنَا فِي اَلدُّنْيَا حَسَنَةً
وَفِي اَلْآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ اَلنَّارِ،

ئه‌ۍ په‌روه‌ردگارم له‌ دوونیا چاڪه‌
و له‌ دوارۆژیشدا چاڪەمان بده‌یه‌وه‌
له‌ سزاو ئازارۍ ئاگر بمانپارێزه،،🤲🏻

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

🔻 قسمت_سی_چهارم

روزهای منو خواهر با دعوا شروع میشد و با دعوا تموم شد بدون وقفه بدون خسته شدن مادرم همچنان مخالف بود البته همه بودن ولی اون عجیب بود دست برادر نبود هیچیم براش مهم نبود تنها دل خوشی منم آقا فواد بود یه مدت که گذشت مادرم یکم کمتر باهمون دعوا میکرد مادر آقا فواد ما را دعوت کردن شهر خودشان من از این موضوع خیلی ناراحت شدم چون من کلاس قرآن داشتم خیلیم مهم بود باید اون روز اونجا باشم واقعیتش نخواستم بهانه دست مامانم بدم واسه دعوا بیخیال شدم به مامانمو اینا حرف مصلحتی گفتم واسه نیومدن اونام قبول کردن اون روز دوشنبه بود قرار بود پنچ شنبه برن یه چند روزی اونجا باشن بعد من جمعه برم آقا فواد که تو شهر ما کار میکرد اونم تصمیم گرفت که جمعه باهم بریم صبح زود وقت نماز بود همه حتی خواهرم سوژین رفتن به شهر آقا فواد منم پا شدم یکم درس مدرسه حاضر کردم میخواستم لباس مدرسه بپوشم آقا فواد آیفون رو زد رفتم باز کردم اومد تو گفت ببخشید یکم زود اومدم اخه یکم کار دارم بعدا حالا تا وقت نماز تموم نشده من برم وضو بگیرم کت شو تو اتاق گذاشت و رفتم وضو بگیر یه چیزی توجه مو جلب کرد به خودش یه جیب داشت کت که توری بود یه چیزی توش بود توجه مو جلب دو بار رفتم ببینم برگشتم بنظر خودم کار زشتی بود برم نگاه کنم اما بلاخره نتونستم جلو فضولی و کنجاویم رو بگیرم رفتم جلو و یه ورقه بود که یه چیز سبز یه کارت سبز توش بود عکس فواد و با نوشته کارت که ثابت میکرد که جاسوس مساجد است چشام تار میدید دستام شروع کرد به لرزیدن خدای من حتما چشام بد دیدن همش به اسمش نگاه میکردم به عکسش نه باورم نمیشد یعنی مطمئنم اون روز من سکته کردم یه لحظه از دنیا رفتم صدایش را شنیدم یعنی میدیدمش اون لحظه میکشتمش به سرعت نمیدونم چطوری و چگونه در رو بستم هیچ وقت اینطوری گریه نکردم چشام اصلا هیچ جا رو نمیدید اومد در رو باز کنه بسته بود دهنمو بستم که چیزی بشنوه گفت آه روژین چرا در رو بستی نمیتونستم حرف بزنم واقعا نمیتونستم چن بار گفت روژین روژین روژین منم یکم به خودم اومدم بلند گفتم الله اکبر اونم اها پس نماز میخونی باشه زود باش بخونو بیا در رو باز کن به هیچ جوری خودمو نمیتونستم خودمو جمع کنم بعد چند دقیقه گفتم آقا برین اتاق سوژین تازه نمازتون رو بخونید من باید آماده بشم واسه مدرسه لباس بپوشم اونم رفت اتاق سوژین من تنها چیزی به عقلم رسید این بود به سوژین زنگ زدم گفتم توروخدا برگرد توروخدا برگرد اونم گفت چرا چی شده براش همه چیز رو توضیح دادم اونم زبونش بند اومد گفت بهت پیام میدم ، صدات قطع و وصل میشه بهت پیام میدم خواهر امیدت به الله باشه


🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

سوره منافقون(آیه۱الی۴)

ترجمه(۱)

چون منافقان نزد تو آیند، می‌گویند: گواهی می‌دهیم كه تو بی‌تردید فرستاده خدایی. و خدا می‌داند كه تو بی‌تردید فرستاده اویی، و خدا گواهی می‌دهد كه یقیناً منافقان‌ دروغگویند

ترجمه(٢)

سوگندهایشان را[برای شناخته نشدن نفاقشان‌]سپر گرفته در نتیجه[مردم را] از راه خدا بازداشته‌اند.بد است آنچه را اینان همواره انجام می‌دهند

ترجمه(٣)

این[صفت زشت نفاق و بدی اعمال‌]به سبب آن است كه آنان[نخست‌]ایمان آوردند،سپس كافر شدند در نتیجه بر دل‌هایشان مهر زده شد،به این علّت [حقایق را]نمی‌فهمند

ترجمه(٤)

چون آنان را ببینی جسم و ظاهرشان [از آراستگی و وقار]تو را به شگفت آورد، و اگر سخن گویند [به علت شیرینی و جذابیّت كلام‌]به سخنانشان گوش فرا می‌دهی[اما از پوچی باطن و سبك‌مغزی و دورویی‌] گویی چوب‌های خشكی هستند كه به دیواری تكیه دارند [و در حقیقت اجسادی بی‌روح‌اند كه در هیچ برنامه‌ای اطمینانی به آنان نیست، از شدت ترسو بودن‌] هر فریادی را به زیان خود می‌پندارند. اینان دشمن واقعی‌اند؛ از آنان بپرهیز؛ خدا آنان را بكشد؛ چگونه آنان را [با دیدن این همه دلایل روشن، از حق به باطل‌] منحرف می‌كنند

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

هەوڵەکانت جدی و بەردەوامە بۆ
پەروەردەکردنی نەفست؟


🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

💠 قسمت_یازدهم

من سکوت کرده بودم سوژین گفت چرا هیچی نمیگی جوابمو بده منم گفتم خواهر قبلا تو جهل بودم گفت بخاطر دوستت میگی قبلا تو جهل بودی یعنی بابا و مامان و من همه تو جهلیم؟ روژین تو با انتخابت خانوادتو و همه ما رو از دست میدی توانش رو داری؟ میخواست بره بیرون بازم دستشو گرفتم و گفتم خواهش میکنم مامان اینا چیزی ندونن اونم هیچی نگفت دو روز گذشت بخاطر اینکه سحری نمیکردم خیلی ضعف کرده بودم افطاریم چیز زیادی نمیتونستم بخورم رفتم دکتر گفت باید حتما سحری کنی شب زنگ گوشیمو تنظیم کردم زنگ خورد بلند شدم وقتی داشتم میرفتم پایین واسه سحری سوژین بیرون اومد یه نگاه سنگینی بهم کرد و رفت من رفتم پایین یه چیزای از غذایی دیشب مونده بود رو گاز داشتم همش یواش یواش کارا رو میکردم که صدای در اتاق مامان اینا اومد 😰وای خدا الان چیکار کنم مامانم بود اومد گفت روژین دخترم چیکار میکنی؟ گفتم خیلی گرسنمه مامان گفت چرا منو بیدار نکردی؟ گفتم احتیاجی نیست گفت اصلا به خودت نمیرسی این روزا اصلا خورد خوراکت برام جالب نیست نه صبحانه نه نهار شبام که یه ذره کسی ندونه انگار روزه هستی وقتی اینو گفت رنگم سفید شد بابا هم اومد گفت این صداها چیه میاد مامان گفت همون اذان مسلمان واسه بیدار شدن واسه سحری منم گفتم مامان تو کجا میدونی؟ گفت کوچیک که بودم این صدا رو خیلی دوست داشتم و همیشه همراه مامان و بابام و خواهرام بلند میشدم منم من یه لبخند زدم گفتم چه خوب بود نمیدونم چطوری این کلمه به زبون اومد مامان یه کمی بهم نگاه کرد گفت غذات نسوزه رفتارش فرق کرد منم غذا رو آوردم که بخورم اولین لقمه رو خوردم یه لحظه گفتم بسم_الله یه ذره شم گفتم فقط بسم بقیه شو تو دلم گفتم مامان همون لحظه بهم مشکوک شده بود گفت من میرم میخوابم منم خوشحال شدم گفتم باشه غذامو خوردم میرم در آخر گفتم الحمدالله اینارو از مهناز یاد گرفته بودم داشتم قابلمه رو از روی میز برمیداشتم مامانم دوبار پیداش شد 😳گفت اون کلمه اون کلمه چی بود گفتی؟ منم گفتم کدوم؟ من چیزی نگفتم اونم گفت روژین من خنگ نیستم بهم بگو من تو و برادر و خواهرات رو دروغگو بار نیاوردم بهم بگو چرا گفتی الحمدالله منم سکوت کرده بودم مامانم داد بیراه راه انداخت همه اومدن آشپزخانه گفتن چی شد اونم گفت روژین باید جواب بده سرمو بلند کردم خانوادم رو به روم بودن مامانم بابام دو تا خواهرام نمیدونستم چیکار کنم چی بگم اما دهنمو باز کردم گفتم من مسلمان شدم مامان بدون اجازه دادن به ادامه حرفهای دیگم موهامو گرفت منو زد و همش بهم میگفت تو کی هستی واسه خودت تصمیم گرفتی؟ منو پرت کرد به کابینت و کف آشپزخانه و به دهنم زد و میگفت این دهنو میشکنم که بهش گفتی من مسلمان شدم 😔 بابام اومد منو از دست مامان نجات داد گفت چیکار میکنی بچه رو کشتی اون هنوز بچه است یه هوس زود گذره تموم میشه میره منم با این کلمه خیلی عصبی شدم 😭با دهن پر از خون گفتم چیکار دارین میگین 14 سال ما رو تو غفلت و نادانی و جهل بزرگ کردی 14 سال عمرم رو صرف گناه و بدبختی هدر دادین 14 سال عمر بدون یه سجده به خدام هدر رفت الانم من مسلمانم و مسلمانم خواهم ماند مگر منو بکشید من هیچ وقت دوباره به جهل و نادانی قبل بر نمیگردم و زودم رفتم بالا رفتم اتاقم در قفل کردم دعوامون انقد بزرگ بود همه همسایه ها از پنچر هاشون سرشون رو بیرون آورده بود

🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

سوره یس (آیه ۱-۶)

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ يسٓ (١)

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
یس.(۱)

وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ (٢)

سوگند به قرآن_حكیم.

إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ (٣)

كه تو قطعاً از رسولان (خداوند) هستی،

عَلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ (٤)

بر راهی_راست (قرار داری)؛

تَنْزِيلَ الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ (٥)

این قرآنی است كه از سوی خداوند عزیز و رحیم نازل شده است‌

لِتُنْذِرَ قَوْمًا مَآ أُنْذِرَ آبَآؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ (٦)

تا قومی را بیم دهی كه پدرانشان انذار نشدند، از این رو آنان غافلند!

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

💠 قسمت_دهم

رفتم خونه بعد برگشتم مسجد نزدیکای نماز عصر بود هیچ نخورده بودم چون میدونستم مسلمانان اینجوری روزه میگیرن وقتی رفتم تو اذان رو گفتن و برق قطع شد ما هم نفهمیدم(آخه جای زن و مرد در مسجد جدا از هم بود و فقط با بلندگو صدای ماموستا را میشنیدیم) منتظر ماموستا بودیم که نماز رو شروع کنه وقتی از پنچره به مکان مردها نگاه کردیم داشتن نماز رو تموم میکردن مهناز گفت باید خودمون نماز بخونیم مهناز گفت من اقامه میخونم تو امامت کن فرشته گفت نه من امامت نمیکنم روژین میکنه چون اون هم قرآن خواندنش از من بهتر هم خیلی بیشتر من قرآن رو حفظه من گفتم نه من نمیدونم فرشته گفت یعنی نمیدونی این چند ماه تو نگاه کردی حتما میدونی بیا خواهرم من هم دوست داشتم ، مهناز اقامه گفت خواهرم فرشته گفت یکم پا تو از پا های ما ببرجلو می لرزیدم بسم_الله_الرحمن_الرحیم گفتم گریه م گرفت اما نذاشتم نماز قطع بشه خدای من از کجا به کجا سوره فاتحه بعد سوره ی مومنون رو خوندم وقتی میرفتم تو سجده نمیتونستم پاشم اینقدر حسی آرام و خوبی داشتم نماز تموم شد دوبار رفتم سجده فقط گفتم شکرت شکرت بخاطر راه قشنگی که نصیب من کردی حیف من نمیتونم مثل مهناز و فرشته بندگی کنم و دوباره شروع کردم به گریه کردن آخه من کجا و اسلام کجا باورم نمیشد که مسلمان شد برام هیچکی مهم نبود میدونستم خانوادم یه روزی میفهمند و از دستشون خواهم داد به خصوص خواهرم ❤️اما یک یاور بزرگ پشتم بود خیلی قوی تر از خانواده ام من در سن 14 سالگی اسلام رو بپذیرفتم و الله سبحان هدایت روشن رو نصیب حالم کرد ترس تو دلم بود اما خیلی قوی بودم از همه وقت بیشتر چون تنها نبودم الله همراهم بود وقتی سوره احزاب و نور را میخوندم در مورد حجاب هیچ کاری نمیتونستم بکنم بجز گریه ، چون بخاطر خانوادم نمیتونستم حجاب کنم چون میدونستن مسلمان شدم منو خواهرم سوژین خیلی ازم دور شده بودیم اون بخاطر محمد(پسر عموم)من بخاطر اسلام بلاخره از روزی میترسیدم سرم اومد وقتی اومدم خونه در اتاقو باز بود وقتی دیدم قفل در اتاقم شکسته من به مامان گفتم ، گفت خب چه اشکالی داره شب میان درستش میکنن من فکر نمازام بودم مطمئن بودم که همه رو میتونم یه جوری از خودم دور کنم الا سوژین چون همیشه از بالکن می اومد تو اتاقم فقط این دو هفته ای که مسلمان شده بودم یکم فاصله ام رو باهاش بیشتر کرده بودم چون زود میفهمید چم شدهروزی رفتم بالا مامان گفت روژین چرا نهار ها هیچی نمیخوری؟ من گفتم مامان نمیدونم چم شده اصلا اشتها ندارم ببین رنگم زرد شده اونم گفت پس چرا نمیری دکتر؟ گفتم فردا میرم و رفتم خوابیدم صدای اذان عصر منو بیدار کرد یه نگاهی به راه رو کردم کسی نبود رفتم زود وضو گرفتم اومدم تو اتاقم شروع کردم به نماز خوندن داشتم سلام میدادم که سوژین کنار خودم دیدم به آرومی سلام دادم و زود بلند شدم دست سوژین رو گرفتم که نره پایین به مامان چیزی نگه گفتم خواهش میکنم سوژین این کار رو نکن 😳اونم گفت این ادا ها چیه مثل عمه ام داری نماز میخونی ببینم مسلمان شدی آخر اون دختر مغزتو شستشو داد این کارای که میکنی مال کدوم شعورته انقد بی عقل شدی هیچی نگفتم خیلی بهم بد بیراه گفت و

🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

سوره فجر (آیه ۶-۱۴)

أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعَادٍ (٦)

آیا ندیدی پروردگارت با قوم «عاد» چه كرد؟

إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ (٧)

و با آن شهر «اِرَم» باعظمت،

الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلَادِ (٨)

همان شهری كه مانندش در شهرها آفریده نشده بود!

وَثَمُودَ الَّذِينَ جَابُوا الصَّخْرَ بِالْوَادِ (٩)

و قوم «ثمود» كه صخره‌های عظیم را از (كنار) درّه می‌بریدند (و از آن خانه و كاخ می‌ساختند)!

وَفِرْعَوْنَ ذِي الْأَوْتَادِ (١٠)

و فرعونی كه قدرتمند و شكنجه‌گر بود،

الَّذِينَ طَغَوْا فِي الْبِلَادِ (١١)

همان اقوامی كه در شهرها طغیان كردند،

فَأَكْثَرُوا فِيهَا الْفَسَادَ (١٢)

و فساد فراوان در آنها به بار آوردند؛

فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذَابٍ (١٣)

به همین سبب خداوند تازیانه عذاب را بر آنان فرو ریخت!

إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ (١٤)

به یقین پروردگار تو در كمینگاه (ستمگران) است!

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

⚜حـدیث شـــریف:

#صحیــح_بـخــــارے

🔸 عَنْ عَبْدِالرَّحْمَنِ بْنُ عَوْفٍ رضی الله عنه قَالَ: لَمَّا قَدِمْنَا الْمَدِينَةَ آخَى رَسُولُ اللَّهِ ﷺ بَيْنِي وَبَيْنَ سَعْدِ بْنِ الرَّبِيعِ، فَقَالَ سَعْدُ بْنُ الرَّبِيعِ: إِنِّي أَكْثَرُ الأَنْصَارِ مَالاً فَأَقْسِمُ لَكَ نِصْفَ مَالِي، وَانْظُرْ أَيَّ زَوْجَتَيَّ هَوِيتَ نَزَلْتُ لَكَ عَنْهَا فَإِذَا حَلَّتْ تَزَوَّجْتَهَا، قَالَ: فَقَالَ لَهُ عَبْدُالرَّحْمَنِ: لا حَاجَةَ لِي فِي ذَلِكَ، هَلْ مِنْ سُوقٍ فِيهِ تِجَارَةٌ؟ قَالَ: سُوقُ قَيْنُقَاعٍ، قَالَ: فَغَدَا إِلَيْهِ عَبْدُالرَّحْمَنِ فَأَتَى بِأَقِطٍ وَسَمْنٍ، قَالَ: ثُمَّ تَابَعَ الْغُدُوَّ، فَمَا لَبِثَ أَنْ جَاءَ عَبْدُالرَّحْمَنِ عَلَيْهِ أَثَرُ صُفْرَةٍ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ﷺ: «تَزَوَّجْتَ»؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: «وَمَنْ»؟ قَالَ: امْرَأَةً مِنَ الأَنْصَارِ، قَالَ: «كَمْ سُقْتَ»؟ قَالَ: زِنَةَ نَوَاةٍ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ نَوَاةً مِنْ ذَهَبٍ، فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ ﷺ : «أَوْلِمْ وَلَوْ بِشَاةٍ». (بخارى: 2048)

🔹ترجمه:عبدالرحمن بن عوف رضی الله عنه مي‏گويد: وقتي (از مكه هجرت كرديم و) وارد مدينه شديم. رسول‏ الله ﷺ بين من و سعد بن ربيع، پيمان اخوت برقرار كرد. سعد بن ربيع به من گفت: من ثرتمندترين فرد انصار هستم و نصف ثروتم را به تومي دهم. و هر كدام از همسرانم كه مورد پسند تو باشد، او را طلاق مي‏دهم تا پس از پايان عدت، با او ازدواج نمايي. عبدالرحمن گفت: من نيازي باين كار، ندارم. آيا دراينجا بازاري براي تجارت وجود دارد؟ سعد بن ربيع او را به بازار قينقاع، راهنمايي كرد. عبدالرحمن صبح روز بعد، به بازار قينقاع رفت و مقداري كشك و روغن همراه آورد. و همچنان به كارش ادامه داد. و ديري نگذشت كه نزد پيامبر ﷺ آمد در حالي كه آثار زعفران بر روي لباسش، نمايان بود. رسول ‏الله ﷺ پرسيد: «ازدواج كرده ا ي»؟ گفت: آري. آنحضرت ﷺ فرمود: «با چه كسي»؟ عبدالرحمن گفت: با يك زن انصاري. رسول خدا ﷺ پرسيد: «چقدرمهريه دادي»؟ گفت: باندازة يك هستة خرما، طلا داده ام. سول ‏الله ﷺ فرمود: «وليمه بده اگر چه يك گوسفند باشد».

🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

سوره نساء(آیه۱۷۶)

يسْتَفْتُونَك قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُم فِي الْكَلَالَة إِن امْرُو هَلَك لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ وَلَه أُخْت فَلَهَا نِصْف مَاتَرَك وَهُوَ يَرِثُهَآإِنْ لَم يَكُن لَهَا وَلَد فَإِن كَانَتَااثْنَتَيْن فَلَهُمَاالثُّلُثَانِ مِمَّا تَرَكَ وَإِن كَانُوٓاإِخْوَةً رِجَالًاوَنِسَآءً فَلِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظ الْأُنْثَيَيْن يُبَيِّنُ اللَّه لَكُم أَن تَضِلُّوا وَاللَّهُ بِكُل شَيْء عَلِيم(١٧٦)

از تو(در باره ارث خواهران و برادران) سؤال می‌كنند،بگو« خداوند،حكم كلاله(خواهر و برادر)را برای شما بیان می‌كند:اگر مردی از دنیا برود، كه فرزند نداشته باشد، و برای او خواهری باشد، نصف اموالی را كه به جا گذاشته،از او(ارث)می‌برد؛و (اگر خواهری از دنیا برود،وارث او یك برادر باشد،)او تمام مال را از آن خواهر به ارث می‌برد،در صورتی كه (میّت)فرزند نداشته باشد؛و اگر دو خواهر(از او)باقی باشند دو سوم اموال را می‌برند؛و اگر برادران و خواهران با هم باشند،(تمام اموال را میان خود تقسیم می‌كنند؛و)برای هر مذكّر،دو برابر سهم مؤنّث است.خداوند(احكام خود را)برای شما بیان می‌كند تا گمراه نشوید؛و خداوند به همه چیز دانا است

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

⚜حـدیث شـــریف:

#صحیــح_بـخــــارے

🕋حــج زنان

💠 عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِي اللَّه عَنْهمَا قَالَ: لَمَّا رَجَعَ النَّبِيُّ ﷺ مِنْ حَجَّتِه ِقَالَ لأُمِّ سِنَانٍ الأَنْصَارِيَّةِ: «مَا مَنَعَكِ مِنَ الْحَجِّ؟» قَالَتْ: أَبُو فُلانٍ ـ تَعْنِي زَوْجَهَا ـ كَانَ لَهُ نَاضِحَانِ حَجَّ عَلَى أَحَدِهِمَا وَالآخَرُ يَسْقِي أَرْضًا لَنَا قَالَ: «فَإِنَّ عُمْرَةً فِي رَمَضَانَ تَقْضِي حَجَّةً مَعِي».(بخاري:1863)

♦️ترجمه: ابن عباس رضي الله عنهما مي گويد: هنگامي كه رسول ‏الله ﷺ از سفر حج، برگشت، خطاب به ام سنان انصاري فرمود: «چرا به حج نرفتي»؟ وي گفت: شوهرم دو شتر براي آب كشيدن داشت. يكي را با خود به حج برد. و دومي، زمينهاي ما را آبياري مي كرد. رسول ‏الله ﷺ فرمود: « ثواب يك عمره در ماه مبارك رمضان، برابر با حجي است كه همراه من، ادا شود».

🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

/channel/hejabcrayagoraba

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

⚜حـدیث شــریف:

#صحیــح_بـخـــارے

◽️عَنْ أَبي سَعِيدٍ رضی الله عنه وَقَدْ غَزَا مَعَ النَّبِيِّ ﷺ ثِنْتَيْ عَشْرَةَ غَزْوَةً قَالَ: أَرْبَعٌ سَمِعْتُهُنَّ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ﷺ أَوْ قَالَ: يُحَدِّثُهُنَّ عَنِ النَّبِيِّ ﷺ فَأَعْجَبْنَنِي وَآنَقْنَنِي: «أَنْ لا تُسَافِرَ امْرَأَةٌ مَسِيرَةَ يَوْمَيْنِ لَيْسَ مَعَهَا زَوْجُهَا أَوْ ذُو مَحْرَمٍ، وَلا صَوْمَ يَوْمَيْنِ الْفِطْرِ وَالأَضْحَى، وَلا صَلاةَ بَعْدَ صَلاتَيْنِ بَعْدَ الْعَصْرِ حَتَّى تَغْرُبَ الشَّمْسُ وَبَعْدَ الصُّبْحِ حَتَّى تَطْلُعَ الشَّمْسُ ، وَلا تُشَدُّ الرِّحَالُ إِلاَّ إِلَى ثَلاثَةِ مَسَاجِدَ: مَسْجِدِ الْحَرَامِ، وَمَسْجِدِي، وَمَسْجِدِ الأَقْصَى». (بخارى:1864)

◾️ترجمه: ابوسعيد خدري كه در دوازده غزوه، همراه رسول‏ الله ﷺ بوده است، مي‏گويد: چهار نصيحت از رسول ‏الله ﷺ شنيدم كه مورد پسند من واقع شد و باعث خرسندي من گرديد. اول اينكه: «هيچ زني شرعاً حق ندارد مسافت دو روز را بدون شوهر يا محرم ديگري، به سفر برود. دوم اينكه: هيچ كس، حق ندارد روزهاي عيد فطر و عيد قربان را روزه بگيرد. سوم اينكه: هيچ نمازي بعد از اين دو نماز نيست يعني بعد از نماز عصر تا غروب آفتاب و بعد از نماز صبح تا طلوع آفتاب. چهارم اينكه: بار سفر (به سوي هيچ مسجدي) بسته نشود مگر به مسجدالحرام و مسجد من (مسجد النبي) و مسجد الاقصي».

🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

سوره ذاریات(آیه۲۴-۳۰)

هَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ ضَيْفِ إِبْرَاهِيمَ الْمُكْرَمِينَ(۲۴)

«آیا خبر مهمانهای بزرگوار ابراهیم به تو رسیده است؟»

إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقَالُوا سَلَامًا ۖ قَالَ سَلَامٌ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ(۲۵)

«در آن زمان که بر او وارد شدند و گفتند: «سلام بر تو!» او گفت: «سلام بر شما که جمعیّتی ناشناخته‌اید!»»

فَرَاغَ إِلَىٰ أَهْلِهِ فَجَاءَ بِعِجْلٍ سَمِينٍ(۲۶)

«سپس پنهانی به سوی خانواده خود رفت و گوساله فربه (و بریان شده‌ای را برای آنها) آورد.

فَقَرَّبَهُ إِلَيْهِمْ قَالَ أَلَا تَأْكُلُونَ(۲۷)

«و نزدیک آنها گذارد، (ولی با تعجّب دید دست بسوی غذا نمی‌برند) گفت: «آیا شما غذا نمی‌خورید؟!»»

ٍمعنی(۲۸)

«و از آنها احساس وحشت کرد، گفتند: «نترس (ما رسولان و فرشتگان پروردگار توایم)!» و او را بشارت به تولّد پسری دانا دادند.»

معنی آیه(٢٩)

در این هنگام همسرش جلو آمد در حالی كه (از خوشحالی و تعجّب) فریاد می‌كشید به صورت خود زد و گفت: «(آیا پسری خواهم آورد در حالی كه) پیرزنی نازا هستم؟!»

معنی آیه(٣٠)

گفتند: « پروردگارت چنین گفته است، و او حكیم و داناست!»

Читать полностью…
Subscribe to a channel