dahoatgranekoda | Unsorted

Telegram-канал dahoatgranekoda - دعوتگران اللّه

6589

النحل آیه42 الَّذِينَ صَبَرُوا وَعَلَىٰ رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ (مهاجران، آن) کسانیند که (در برابر اذیّت و آزار مشرکان) شکیبائی ورزیدند و (در زندگی) توکّل و تکیه‌ی آنان بر پروردگارشان است. ایدیه مدیر کانال @Azhwan136

Subscribe to a channel

دعوتگران اللّه

🔻 قسمت_چهل_و_هشتم

رفتم خونه به کسی چیزی نگفتم چون میترسیدم داداشم بره و دیگه به منم زنگ نزنه چند روز گذشت مادرم خیلی نگران بود شبها خواب نداشت میرفت تو حیاط قدم میزد دعا میکرد پدرم از اون بدتر شده بود... زن عموم (مادر شادی) مرتب خونه ما بود یه هفته گذشت که زن عموم بزور مادرم رو میخوابوند مادرم یه دفعه از خواب پرید خواب احسان رو دیده بود شروع کرد به گریه کردن آنقدر گریه کرد که نتوانستم خودم رو نگه دارم... روز بعدش رفتم پیش کاکم که هرجوری شده بیارمش خونه ولی یکی از همسایهها گفت روزها خونه نیست فقط شبها میاد رفتم خونه خودمون ولی کسی نبود ؛ به زن عموم زنگ زدم گفت مادرت رو بردیم دکتر زود بر میگردیم ولی تا ساعت 9 برنگشتن پرسیدم زن عموم چی بهش گفتن؟ گفت دکترا گفتن برای مادرت فقط دعا کنید داشتم دیوانه میشدم همه عموهام و داییهام سکوت کرده بودن مادرم تو اتاق خواب بود که مردا تو هال عموی بزرگم عصبانی شد هر چی از دهنش در اومد به عموهام گفت... 😔گفتم به شادی چرا آنقدر ناراحت و عصبیه عموم؟ اولش گفت چیزی نیست ولی اصرار کردم گریه کرد و گفت دکترا مادرت رو جواب کردن ؛ گفتن ببریدش خونه و براش دعا کنید... 😭تمام بدن شُل شد گریه کردم تو آشپزخانه دختر عموهام دلداریم میدادن رفتم پیش مادرم با خواهر بزرگم بغلش کردیم گریه کردیم ولی مادرم فقط میگفت احسان را برام بیارید زن عموهام مارو بردن بیرون ولی گفتم میرم پیش مادرم به زور رفتم کنار نشستم همه عموهام آمدن تو اتاق خواب از مادرم حلالیت میخواستن مادرم گفت چی بهتون بگم که احسان رو ازم گرفتید همه گریه کردن میگفتن پشیمونیم بخدا قسم.  گریه میکردن به این فکر افتادم که چه بلاهایی به سرش آوردن که اون شب بیرونش کردن و خودش چه بلاهایی به سرش آمده...  نمیتونستم حرف بزنم منو بردن بیرون رفتم اتاق احسان یه گوشه گریه میکردم  شادی آمد گفت از احسان خبری نداری؟ کجاست چیزی نگفتم گفت ایکاش میدونستم کجاست به پدرم میگفتم... 😏گفتم بیاد که دوباره اذیتش کنن؟ گفت نه فقط بیاد مادرت رو ببینه شاید مادرت خوب بشه...گفتم من میدونم کجاست...خیلی اصرار کرد ولی بهش نگفتم... گفتم اگر بگم دوباره عموهام اذیتش میکنن گفت نه پدرم نمیزاره... رفت پدرش رو آورد گفت شیون جان احسان کجاست...؟!؟ گفتم نمیگم میرید اذیتش میکنید گفت بخدا قسم دیگه نمیزارم کسی بهش چپ نگاه کنه گفتم  تو یه زیر_زمین هست گفت کجا گفتم تو فلان منطقه گفت بیا بریم بیاریمش....

🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

بڕواداری ڕاستەقینە کێیە؟

🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

🌙🕌 🌙 *مُبارٓكٌ علٓيْكُمْ شّٓهرُ رٓمٓضٓان*
*الْلَّھُم أَهِلَهُ عَليْنَا بِالْأمْنِ وَالإِيْمَانِ وَالْسَّلامَةِ وَالْإِسْلَامِ وَالْعَوْنٓ عَلَى الْصَّلاةِ وَالصِّيَامِ وَتِلَاوَةِ الْقُرْآَنِ الْلَّھُمّ سَلِّمْنَا لِرَمَضَانَ وَسَلِّمْهُ لنا وَتَسَلَّمْهُ مِنّا مُتَقَبَّلاً يٓارٓبٓ العٓالِٓمينْ*
*🌙 وكل عام ؤآنتم بخير 🌙*
🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

لا حول ولا قوة إلا بااللە،،

🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

سوره انشقاق (آیات۱تا۸)

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
إِذَا السَّمَآءُ انْشَقَّتْ (١)

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر.
در آن هنگام كه آسمان [= كرات آسمانی‌] #شكافته شود،

وَأَذِنَتْ لِرَبِّهَا وَحُقَّتْ (٢)

و تسلیم فرمان #پروردگارش شود -و سزاوار است چنین باشد-

وَإِذَا الْأَرْضُ مُدَّتْ (٣)

و در آن هنگام كه زمین #گسترده شود،

وَأَلْقَتْ مَا فِيهَا وَتَخَلَّتْ (٤)

و آنچه در #درون دارد بیرون افكنده و خالی شود،

وَأَذِنَتْ لِرَبِّهَا وَحُقَّتْ (٥)

و #تسلیم فرمان پروردگارش گردد -و شایسته است كه چنین باشد-

يَآ أَيُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ (٦)

ای انسان! تو با تلاش و رنج بسوی #پروردگارت می‌روی و او را ملاقات خواهی كرد!

فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ (٧)

پس كسی كه نامه #اعمالش به دست راستش داده شود،

فَسَوْفَ يُحَاسَبُ حِسَابًا يَسِيرًا (٨)

بزودی حساب #آسانی برای او می‌شود،

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

🌹 حـدیث شــریف:

#صحیح_مســـلم

مسواک زدن، وقت نماز

▪️عنْ أَبِي هُرَيْرَةَ عَنِ النَّبِيِّ صلی الله علیه و سلم قَالَ: «لَوْلاَ أَنْ أَشُقَّ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ ـ وَفِي حَدِيثِ زُهَيْرٍ: عَلَى أُمَّتِي ـ لأََمَرْتُهُمْ بِالسِّوَاكِ عِنْدَ كُلِّ صَلاَةٍ». (مسلم/252)

▫️ترجمه: ابوهریره روایت می‌کند که نبی اکرم صلی الله علیه و سلم فرمود: «اگر بر مؤمنان، دشوار نمی‌شد، دستور می‌دادم تا وقت هر نماز، مسواک بزنند».

و در روایت زهیر آمده است که فرمود: «اگر بر امتم دشوار نمی‌شد، دستور می‌دادم تا وقت هر نماز، مسواک بزنند»

🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda
.

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

سوره معارج (آیات۱۱تا۱۹)

يُبَصَّرُونَهُمْ يَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدِي مِنْ عَذَابِ يَوْمِئِذٍ بِبَنِيهِ (١١)

آنها را نشانشان می‌دهند (ولی هر كس گرفتار كار خویشتن است)، چنان است كه #گنهكار دوست می‌دارد فرزندان خود را در برابر عذاب آن روز فدا كند،

وَصَاحِبَتِهِ وَأَخِيهِ (١٢)

و #همسر و برادرش را،

وَفَصِيلَتِهِ الَّتِي تُؤْوِيهِ (١٣)

و #قبیله‌اش را كه همیشه از او حمایت می‌كرد،

وَمَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا ثُمَّ يُنْجِيهِ (١٤)

و همه مردم روی #زمین را تا مایه نجاتش گردند؛

كَلَّآ إِنَّهَا لَظَىٰ (١٥)

امّا هرگز چنین نیست (كه با اینها بتوان نجات یافت، آری) شعله‌های سوزان #آتش است،

نَزَّاعَةً لِلشَّوَىٰ (١٦)

دست و پا و پوست سر را می‌كند و #می‌برد!

تَدْعُو مَنْ أَدْبَرَ وَتَوَلَّىٰ (١٧)

و كسانی را كه به #فرمان خدا پشت كردند صدا می‌زند،

وَجَمَعَ فَأَوْعَىٰٓ (١٨)

و (همچنین آنها كه) #اموال را جمع و ذخیره كردند!

إِنَّ الْإِنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا (١٩)

به یقین انسان حریص و #كم‌طاقت آفریده شده است،

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

✾اللّهُمّ صَلِّ و سَلم عَلَی نبیّنا مُحَمَّد
✾اللّهُمّ صَلِّ و سَلم عَلَی نبیّنا مُحَمَّد
✾اللّهُمّ صَلِّ و سَلم عَلَی نبیّنا مُحَمَّد

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

سوره‌نجم (آیات۱تا۱۲)

وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَىٰ(١)

#سوگند به ستاره هنگامی كه افول می‌كند۱

مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَىٰ

كه هرگز دوست شما[محمّد ص] #منحرف نشده و مقصد را گم نكرده است،۲

وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَىٰٓ

و هرگز از روی #هوای_نفس سخن نمی‌گوید!۳

إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَىٰ

آنچه می‌گوید چیزی جز #وحی كه بر او نازل شده نیست!۴

عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَىٰ

آن كس كه قدرت عظیمی دارد[جبرئیل امین‌]او را #تعلیم داده است؛۵

ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَىٰ

همان كس كه #توانایی فوق العاده دارد؛ او سلطه یافت۶

وَهُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَىٰ

در حالی كه در اُفق اعلی قرار داشت!۷

ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّىٰ

سپس نزدیكتر و نزدیكتر شد۸

فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَىٰ

تا آنكه فاصله او(با #پیامبر)به اندازه فاصله دو كمان یا كمتر بود۹

فَأَوْحَىٰٓ إِلَىٰ عَبْدِهِ مَآ أَوْحَىٰ

در اینجا #خداوند آنچه را وحی كردنی بود به بنده‌اش وحی نمود۱۰

مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَىٰٓ

قلب(پاك‌او)در آنچه دید هرگز #دروغ نگفت۱۱

أَفَتُمَارُونَهُ عَلَىٰ مَا يَرَىٰ

آیا با او درباره آنچه(با چشم خود)دیده #مجادله‌_می‌كنید۱۲

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

🔻 قسمت_چهل_و_پنجم

گفتم اگر میشه یه گوشه نگه داری من پیاده میشم روم نمیشد بگم پولم رو بده گفت با این وضعت کجا...؟ میبرمت بیمارستان گفتم نه نمیام چیزی نیست گفت بشین بابا... رفتیم بیمارستان گفت شماره پدرت رو بده بهشون خبر بدم نگران نباشن گفتم لازم نیست ولش کن گفت نمیشه تو که بیکس و کار نیستی... 😔بهش نگاه کردم گفتم هستم گفت مگه میشه؟ گفتم حالا که شده بهم نگاه کرد گوشیش رو گذاشت تو جیبش رفت بیرون وقتی برگشت برام وسایل وغذا آورده بود دکتر اومد گفت باید بستری بشه گفتم نه نمیخوام میرم نمیتونم بمونم... اصرار کرد ولی قبول نکردم گفت با مسئولیت خودت میری بیرون گفتم باشه رفتیم بیرون تو ماشین با خودم گفتم پول رو ازش نمیگیرم خرج بیمارستان کرده و برام غذا آورده ولی چیزی تو جیبم نبود... گفتم همینجا پیاده میشم گفت کجا میری نمیشه باهات کار دارم رفتیم دم در خونهشون گفتم نمیام تو من میرم پیاده شدم کمی رفتم... گفت پولت رو ندادم کجا میری گفت حلالت باشه برام غذا و پول بیمارستان دادی نمیخوام اومد دنبالم گفت بخدا نمیزارم بری دستم رو گرفت بزور گفت باید بیایی تو خونه نمیخواستم برم پاهام خیلی درد داشت به زور منو برد تو خونه ؛ رفتیم داخل خونه گفت بشین راحت باش کسی نمیاد پیشمون بچه ها طبقه بالا هستن گفت پاشو برو یه دوش بگیر گفتم نمیخواد گفت چقدر تعارفی هستی رفتم تو حمام پیرهنم خونی بود شستمش گفتم خدایا حالا چی بپوشم رفتم بیرون برام لباس آورده بود سفره رو کنار بخاری پهن کرده بود ؛ گفت لباسهارو بپوش بیا بشین بیا جلو غذات رو بخور داشتم آب میشدم از خجالت.... گفت چرا خجالت میکشی؟ من میرم بالا تو غذا بخور رفت منم خیلی گشنهام بود و خوردم بعدش اومد سفره رو برد بالا ازش تشکر کردم گفتم من میرم ممنون به خاطر همه چیز گفت بشین بابا کارت دارم... گفت میخوای کار کنی؟ گفتم چه کاری؟  بهت وسایل میدم ببر بفروش آگه فروشتی پولشو برام بیار.. گفتم اگر حلال باشه از خدامه گفت حلاله گفتم من چیزی ندارم ضمانت پیشت بزارم گفت تو ضمانت خودت رو گذاشتی گفتم چی؟ گفت ولش کن از فراد میریم انبار همه چیز رو در اختیارت میزارم ؛ گفتم چرا بهم اعتماد میکنی؟گفت به تو اعتماد ندارم به ایمانت اعتماد میکنم واگه بهم خیانت کنی و پولم رو بالا بکشی دنبالت نمیام هیچ وقت ولی در قیامت پیش خود خدا اونجا حقمو ازت میگیرم... 💭هزارتا فکر آمد تو ذهنم خدایا چیکار کنم گفتم ممنون از لطفت ولی نه نمیتونم... گفت چرا ؟ گفتم اگر فردا تو این راه وسایلا رو ازم گرفتن چی اگر ماشین تصادف کرد و بار نابود شد چی؟ گفت اینار و از شرط کارت بر میدارم...گفتم باشه ولی باید یه کاغذ بنویسیم  گفت نمیخواد گفتم نه باید بنویسیم از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم

🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

جوڕیجی خواناس لە بەر چی و چۆن تاقیکرایەوە؟

🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

🔻 قسمت_چهل_و_چهارم

کاپشنم پاره شده بود فقط دعا میکردم زود برسم که کول رو تحویل بدم استراحت کنم پام درد عجیبی داشت و به شدت میلنگیدم...از روی کوه پایین رو نگاه کردم مردم رو دیدم دلم خوش شد دوست داشتم فریاد بزنم بگم من آمدم  ولی خندم گرفت به خودم گفتم چیکار کردی مگه تو کی هستی قرار نیست کسی چشم به راهت باشه... 😔فقط صاحب باره اونم که فقط بارش رو میخواد رفتم پایین آنقدر خسته بودم که تقریبا خودم رو میکشیدم تا رسیدم پایین یکی منو دید گفت چرا این طوری هستی لباسات چرا خونی گرگها بهت حمله کردن...؟؟؟؟ گفتم چیزی نیست همه بهم نگاه میکردن یکی گفت چرا میلنگی گفتم پام سردشه بی_حسه گفت بشین ببینم سیاه نشده گفتم پام چرا سیاه بشه گفت اگر سرما بخوره پات سیاه میشه باید قطعش کنی.... 😰 استرس تمام وجودم رو گرفت تا جوراب هام و در آوردم تو دلم میگفتم نه خدایا پام رو ازم نگیر... وقتی نگاهش کردم سالم بود فقط شکر و سپاش خدا رو میکردم یکی گفت پاشو من ماشینم اینجاست برو تو ماشینم برام بخاری روشن کرد به این فکر میکردم که اگر پام رو از دست میدادم چی میشد... سرم رو گزاشتم رو داشبورد ماشین تا تونستم گریه کردم شکر خدارو میکردم که این همه نعمت بهم داده ولی من جز کفر و گناه چیزی نکردم... به صاحب بار زنگ زدن اومد وقتی منو دید گفت کو بارم..!؟ بهش دادم به که بهم نگاه کرد گفتم اگر میشه منو تا یه جایی برسونید گفت سوار شو تو راه خواستم بگم پولم رو بده... گفت دیشب تمام بارهام رو گرفتن تو چطور بارت رو آوردی تا اینجا؟ چرا مال تو رو نگرفتن؟ 😔گفتم وقتی مامورا امدن همه کول هاشون رو انداختن فرار کردن منم انداختم ولی بعد برش داشتم... گفت چرا؟؟ گفتم آخه آون اقایی که بار رو بهم داد گفت امانت باشه پیشتون ماشین رو نگاه داشت بهم نگاه کرد..... گفت چیییی؟ جونت مهمتر بود یا این وسایل؟ گفتم نمیدونستم چیکار کنم  گفت پس چرا صبح بر نگشتی گفتم دیشب گم شدم به روستایی رفتم گفت اونجا که خییییلی دوره گفت از اول برام تعریف ببینم چرا لباسات خونیه..؟ همه رو براش تعریف کردم گفت تو دیونه ای بخدا آخه این وسایل چه ارزشی داره آخه به خاطر یه حرف جونت رو به خطر انداختی؟ پرسید چرا نرفتی دنبال یه شغل دیگه گفتم رفتم ولی کسی بهم چیزی نمیداد همه ازم ضمانت میخواستن منم کسی و چیزی نداشتم پیششون بزارم و خلاصه با این حرفها رسیدیم شهر....

🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

هـــر_روز_یـــک_حدیثــــــ

فضیلت سوره بقره

♦️عن أَبي هريرةَ أَنَّ رسولَ اللَّهِ ﷺ قال: «لا تَجْعَلُوا بُيُوتَكُمْ مَقَابِر، إِنَّ الشَّيْطَانَ يَنْفِرُ مِن الْبيْتِ الَّذي تُقْرأُ فِيهِ سُورةُ الْبقَرةِ».

[رواه مسلم]

💠از ابوهريره روايت است که: رسول الله ﷺ فرمود: «خانه های خود را گورستان نسازيد، همانا شيطان از خانه ای که در آن سوره ی بقره خوانده شود، می گريزد»


🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda
.

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

سوره بلد (آیات ۱تا۷)

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
لَآ أُقْسِمُ بِهَٰذَا الْبَلَدِ (١)

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر.
#قسم به این شهر مقدّس [= مكّه‌]،

وَأَنْتَ حِلٌّ بِهَٰذَا الْبَلَدِ (٢)

شهری كه تو در آن #ساكنی،

وَوَالِدٍ وَمَا وَلَدَ (٣)

و به پدر و فرزندش [= #ابراهیم خلیل و فرزندش #اسماعیل ذبیح‌]،

لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي كَبَدٍ (٤)

كه ما انسان را در رنج #آفریدیم (و زندگی او پر از رنجهاست)!

أَيَحْسَبُ أَنْ لَنْ يَقْدِرَ عَلَيْهِ أَحَدٌ (٥)

آیا او #گمان می‌كند كه هیچ كس نمی‌تواند بر او دست یابد؟!

يَقُولُ أَهْلَكْتُ مَالًا لُبَدًا (٦)

می‌گوید: «مال زیادی را (در كارهای خیر) #نابود كرده‌ام!»

أَيَحْسَبُ أَنْ لَمْ يَرَهُٓ أَحَدٌ (٧)

آیا (انسان) #گمان می‌كند هیچ كس او را ندیده (كه عمل خیری انجام نداده) است؟!

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

استغفرك ربي واتوب اليــك ،حسبي اللـه ونعم الوكيل ،لا حول ولا قوة الا باللــه العلي العظيم ،لا اله الا انت سبحانك اني كنت من الظالمين ،اللهم صلِ وسلم وبارك على محمد وال محمد 🌿
🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ الْعَظِيمُ الْحَلِيمُ، لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ، لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ رَبُّ السَّمَوَاتِ، وَرَبُّ الْأَرْضِ، وَرَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيمِ...

🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

سوره تكاثر (آیات۱تا۸)

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ (١)

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر. افزون #طلبی (و تفاخر) شما را به خود مشغول داشته (و از خدا #غافل نموده) است

حَتَّىٰ زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ (٢)

تا آنجا كه به دیدار #قبرها رفتید (و قبور مردگان خود را برشمردید و به آن افتخار كردید)!

كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ (٣)

چنین نیست كه #می‌پندارید، (آری) بزودی خواهید دانست!

ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ (٤)

باز چنان نیست كه شما #می‌پندارید؛ بزودی خواهید دانست!

كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ (٥)

چنان نیست كه شما خیال می‌كنید؛ اگر شما علم الیقین (به آخرت) داشتید (افزون #طلبی شما را از خدا غافل نمی‌كرد)!

لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ (٦)

قطعاً شما جهنّم را #خواهید دید!

ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ (٧)

سپس (با ورود در آن) آن را به
#عین_الیقین خواهید دید.

ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ (٨)

سپس در آن روز (همه شما) از #نعمتهایی كه داشته‌اید بازپرسی خواهید شد!

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

🔻 قسمت_چهل_و_هفتم

😔هر کاری کردیم مادرم آروم نشد گفتم مادر بخدا من احسان رو دیدم این لباسی که برات آوردم رو اون بهم داده حالش خوبه... ولی باور نمیکرد میگفت داری دروغ میگی میرم دنبالش... به پدرم و عموهام زنگ زدیم اومدن عموم گفت چرا بهش گفتید کولبری میکند؟ گفت زن داداش بخدا اونجا نیست همه مرزها رو دنبالش گشتیم ولی نبود مادرم دست بردار نبود میگفت میرم دنبالش حاضر شدیم رفتیم شهر مرزی تو راه فقط گریه میکرد میگفت آخه پسرم رو چه به کولبری؟ آنقدر نگران بود و هواسش نبود میگفت ماشین رو نگهدارید پیاده میرم این ماشین منو نمیرسه....سبحان الله 😔میگفت دستم بشکنه چرا براش غذا نیاوردم لباساش رو یادم رفت زن عموم آرامش میکرد رسیدیم شهر مرزی تو شهر برفی نمونده بود ولی گفتن باید با ماشین تویوتا برید سواری با سواری نمیشه سخته رفتیم مرز سراغش رو از هر کی میگرفتیم نمیشناختن... 😭مادرم آنقدر گریه کرد که همه دورمون رو گرفتن گفت خودم میرم بالا میدونم اونجاست تو اون برف از کوهها بالا میرفت اروم و قرار نداشت نشست رو برفا گریه میکرد میگفت پسرم احسانم کجاست؟ بیا فدات بشم الهی... هرکی میرسید میگفت بخدا ندیدمش ولی برای مادرم نگران میشد همه براش نگران بودن نمیتونستیم آرومش کنیم آنقدر گریه کرد که بیهوش شد بردیمش بیمارستان بهش سرم زدن بازم اونجا هم اروم نمیشد میگفت احسان رو برام بیارید به زور عموم آوردیمش خونه صبحش بردیمش پیش دکتر خودش گفت والله کاری از من بر نمیاد نباید ناراحت بشه دورو برش باید اروم باشه... آوردیمش خونه آنقدر گریه می کرد که دیگه اشکی براش نمونده بود روز به روز بدتر میشد به چند روز برادرم به زنگ زد گفت بیا فلان جا کارت دارم تنها بیا... رفتم تا دیدمش گریه کردم گفتم کاکه تور خدا برگرد گفت چی شده؟ گفتم مادر فهمیده که تو مرز کار میکنی خیییلی ناراحته... گریه کرد گفت چیکار کنم آخه نمیتونست حرف بزنه به خاطر گریش بعد گفت بیا بریم کارت دارم رفتیم... تو یه کوچه تو یه زیر زمین در رو باز کرد گفت این وسایل امانت مردم پیش من است اگر من مُردم یا طوریم شد به این شماره زنگ بزن این امانت هارو بهشون پس بده... 🤔گفتم چی هست؟ گفت اون آقا تو بانه مغازه داره همونی که بارشو آوردم الان باهاش کار میکنم اینار و بهم داده که بفروشم و سودش مال من و پول وسایل بهش میدم... دیدم وسایل خانگی بود خیلی خوشحال شدم گفت از لطف خدا سود خوبی داره... یه پکنیک و ماهی_تابه کوچک داشت رو زمینش هم یه موکت و یه پتو پهن کرده بود گفت بشین امروز نهار مهمون خودمی... تخم_مرغ درست کرد گفت این دفعه نشد اگر دفعه بعد بیایی یه غذای خوب برات درست میکنم.. گفتم کاکه چی درست میکنی گفت برات املت درست میکنم باهم میخندیدیم بعد از چند ساعت گفت حالا برو مواظب مادر باش نزار ناراحت باشه... گفتم بخدا خیلی حالش بده گفت توکل به خدا چیزی نمیشه ان شاءالله... گفتم تا کی میخوای این طوری زندگی کنی؟ گفت همیشه بخدا دیگه هیچ طایفهای ندارم قسم خوردم که هیچ وقت برنگردم گفت اگر به کسی بگی من اینجا هستم میرم دیگه هیچ_وقت به تو هم زنگ نمیزنم و کاری بهت ندارم گفتم نه توروخدا گفت باشه برو دیر وقته.....

🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

وتــاری گۆڕستان
پەیامی
مەرگ و مردن .
🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

اَللَّه‌ ‌أَكْبَرُ ‌‌كَبِيرا‌ً‌‌ ‌وَ‌الْحَمْد‌ُ ‌لِلَّهِ ‌‌كَثِيراً ‌وسُبْحَانَ‌ ‌‌اَللَّهِ‌ ‌‌بُكرَةً ‌‌وَأَصِيلاً‌



🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

جوڕیجی خواناس لە بەر چی و چۆن تاقیکرایەوە؟


🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

🔻 قسمت_چهل_و_ششم

گفتم کاکه خیلی اذیت شدی گفت چیزی نیست حالا تو از مادر برام بگو راستی برای مادر کادو گرفتم در آورد گفت این مال مادرم این مال توپلی این مال خواهر بزرگم اینم مال تو... 😕گفتم پس پدر چی؟ گفت پدری ندارم برام مُرده گفتم خدا نکنه این چه حرفیه... گفت اون روز که شناسنامه رو پاره کردو به صورتم پرت کرد برام مُرد دیگه پدری ندارم... خندید گفت حالا کادوت رو باز کن ببینم خوشت میاد.. بازش کرد یه چادر مشکی بود گفت پاشو بنداز ببینم بهت میاد... ☺️بلند شدم انداختم به خودم یه دختر و پسر یه گوشه نشسته بودن دختر گفت اینو ببین از الان عشق زندگیش رو پیر کرد عین پیرزن ها... برادرم بلند شد گفت آهای این خواهرمه خواهری که هیچ وقت عزت برادرش رو زیر_پا نذاشته.... بیاد با یه بیشرف مثل تو خلوت کنه؟ پسره بلند شد گفت به من میگی بیشرف؟ برادرم گفت بشین بخدا جلو دوست_دخترت طوری میزنمت مثل سگ واق_واق کنی ادمد جلو برادرم فقط یه مشت بهش زد افتاد زمین... دختر بلند شد گفت بی_عرضه رفت بیرون برادرم به پسره گفت حالا برو ببین خواهرت با کدوم بیشرف تری از تو یه گوشه خلوت کرده.... 🔹گفت بریم شیون تا یه جایی باهات میام تو راه همش چادر ازم میافتاد خندید گفت جمعش کن ولی قوربونت برم این تارای گیتارت رو قایم کن تا وقتی که به شوهرت نشون بدی.... تو راه بهش نگاه میکردم از خوشحالی داشتم بال در می آوردم که برادرم پشتم رو گرفته بود فقط باید یه خواهر باشی که برادرت پشتت رو بگیره تا بفهمی چه حسی داشتم.... رفتم خونه اونم رفت گفت بهت زنگ میزنم مواظب مادر باش نزار ناراحت بشه.. رفتم خونه به برادر کوچیکم گفتم بیا کادو برات آوردم باز کرد لباس ورزشی بود گفتم مادر اینم برای تو آوردم گفت به چه دردم میخوره احسان نیست که ببینه گفتم مادر تورخدا آنقدر خودت رو ناراحت نکن احسان که بچه نیست... 😔گفت دنیا برام تموم شده بعد از احسان... گفتم مادر یه کم بخند توروخدا میدونی از چه وقتی کسی تو این خونه نخندیده؟ گفت خندهی من احسان تا نیاد در نمیاد دیگه هیچ وقت نمیخندم اول آخر هر حرفش فقط احسان بود.... بعد چند روز زن عموم با عمم داشتن راجب احسان حرف میزدن یواشکی مادرم تازه چشماش خواب رفته بود زن عموم گفت میگن امسال چند نفر تو سرما مُردن سر مرز برای کولبری رفته بودن... 😔گفت خدا نگه دار احسان باشه از خدا میخوام اون طوریش نشه... مادرم شنید گفت احسان کجاست زن عموم گفت نمیدونم بخدا مادرم گفت نه شنیدم  راجب احسان حرف میزدید گفت چیزی نیست بخواب گفت باید بهم بگی مادرم نمیدونست که کولبری میکند آنقدر اصرار کرد زن عموم گفت خواهر میگن احسان داره کولبری میکنه ولی همه مرز ها رو گشتن دنبالش پیداش نکردن... مادرم گفت خاک برسرم پسر من کولبری میکنه؟؟؟ بلند شد زن عموم گفت کجا گفت ولم کن میرم بیارمش شروع کرد به گریه کردن.....


🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

⚜️حدیث شریف

➖ وجوب عمره وفضيلت آن

☘️ عنْ أَبِي هُرَيْرَةَ رضی الله عنه أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و سلم قَالَ: الْعُمْرَةُ إِلَى الْعُمْرَةِ كَفَّارَةٌ لِمَا بَيْنَهُمَا وَالْحَجُّ الْمَبْرُورُ لَيْسَ لَهُ جَزَاءٌ إِلاَّ الْجَنَّةُ». (بخارى:1773)

🌿ترجمه: از ابوهريره رضی الله عنه روايت است كه رسول ‏الله صلی الله علیه و سلم فرمود: «يك عمره تا عمره ديگر، موجب بخشش و كفاره گناهاني مي‏شود كه ميان آن دو عمره، انجام گرفته اند. و حج مقبول پاداشي جز بهشت ندارد»


🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda
.

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

💞فضیلت صلوات درشب وروز جمعه💞

پیامبر ﷺ فرمودند:
💖در روز و شب جمعه بر من صلوات بفرستید، و هر کس بر من صلوات بفرستد، خداوند ۱۰ بار بر او صلوات می‌فرستد.» [رواه بيهقی/5994]💖


💞اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّد، كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى إِبْرَاهِيْمَ وَعَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيد
اللَّهُمَّ بَارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّد، كَمَا بَارَكْتَ عَلَى إِبْرَاهِيْمَ وَعَلَى آل إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيد💕

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

صلوات وسلام برحبیبم🌺

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

سوره كهف (آیات ۴تا۸)

وَيُنْذِرَ الَّذِينَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا (٤)

و (نیز) آنها را كه گفتند: « #خداوند، فرزندی (برای خود) انتخاب كرده است»، انذار كند.

مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَلَا لِآبَآئِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ إِنْ يَقُولُونَ إِلَّا كَذِبًا (٥)

نه آنها (هرگز) به این سخن یقین دارند، و نه پدرانشان! سخن بزرگی از #دهانشان خارج می‌شود! آنها فقط دروغ می‌گویند!

فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ عَلَىٰٓ آثَارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهَٰذَا الْحَدِيثِ أَسَفًا (٦)

] گویی می‌خواهی بخاطر اعمال آنان، خود را از غم و اندوه #هلاك كنی اگر به این گفتار ایمان نیاورند!

إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا (٧)

ما آنچه را روی #زمین است زینت آن قرار دادیم، تا آنها را بیازماییم كه كدامینشان بهتر #عمل می‌كنند!

وَإِنَّا لَجَاعِلُونَ مَا عَلَيْهَا صَعِيدًا جُرُزًا (٨)

(ولی) این زرق و #برقها پایدار نیست، و ما (سرانجام) قشر روی زمین را خاك بی گیاهی قرار می دهیم

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

- سُبحان الله
- الحَمد لله
- لا إله إلا الله
- الله أكبر
- أستغفِرُ الله
- لا حَول ولا قوة إلا بالله
- سُبحان الله وبِحمده
- سُبحان الله العَظيم
- اللهم صل وسلم على نبينا
   محمد و آل محمد

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

🌷 حدیث شریف ....

✅ وعَنْهَا قَالَتْ: قُلْتُ: يا رَسُولَ اللَّهِ أَرَأَيْتَ إِن عَلِمْتُ أَيَّ لَيْلَةٍ لَيْلَةُ القَدْرِ ما أَقُولُ فيها ؟ قَالَ: "قُولي:
«اللَّهُمَّ إِنَّكَ عَفُوٌّ تُحِبُّ العفْوَ فاعْفُ عنِّي.»

💠 از أم المؤمنین عایشه رضی الله عنها روايت شده است که گفت:
▪️به پيامبر صلی الله علیه و سلم گفتم:
ای رسول خدا! اگر شب قدر برايم معلوم شد، بفرماييد در آن چه بگويم؟
▫️فرمودند: بگو:

🔻«اللَّهُمَّ إِنَّكَ عَفُوٌّ تُحِبُّ العَفْوَ فَاعْفُ عَنِّي»
«بارخدايا! تو بسيار عفو کننده‌ای و عفو و گذشت را دوست داری، پس مرا عفو کن و از من درگذر.»

📚 [رواه ترمذی: ۳۵۰۸]

🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

🔻 قسمت_چهل_و_سوم

😔به این فکر میکردم که خدایا اگر توبه نمیکردم چیزی رو که تو قبرستان دیدم.... به گریه افتادم فقط شکر خدا رو میکردم که بهم فرصت توبه کردن داد... تو راه شروع کردم به دعا کردن دعای بخشش از خدا رو کردم که تو یه دره خسته شده بودم گفتم یه کم استراحت میکنم بعد میرم  گشنگی و خستگی بهم فشار آورده بود که چشمم به یه چیزی خورد که داره تکون میخوره... 🐇دقت که کردم یه خرگوش بود گفتم خدایا تو این برف روزی اینو میدی به فکر این موجود هم هستی به بزرگی خدا فکر میکردم ، چشمم به خرگوش بود که دیدم یه روباه بهش نزدیک میشه خواستم به طرفش برف بندازم که خرگوشه فرار کنه ولی گفتم شاید این روزیه روباه باشه خدا به همه چیز آگاه هست بهش نزدیک و نزدیکتر شد که بهش حمله کرد خرگوش فرار کرد   صحنه جالبی بود... رفت توی یه سوراخ که روباه شروع کرد به کندن زمین تا گرفتش سبحان الله جلو چشمام تیکه تیکهش کرد بلند شدم که برم تا منو دید فرار کرد؛ راه افتادم تو فکر بود گفتم یه روزی تو هم مثل این خرگوش  میمیری حالا با خودت چی داری برای قیامت جز یه کول بار گناه و کفر... خاک بر سرت احسان که هیچ کاری نکردی صدای شلیک تیر شنیدم گفتم خدایا مامورا هستن حالا چیکار کنم؟ نمیتونستم فرار کنم چون پاهام خیلی درد میکرد به دوروبرم نگاه کردم چیزی نمیدیدم از یه تپه بالا رفتم که به چهار نفر رسیدم دلم خوش شد سگ_شکاری داشتن با تفنگ گفتم ازشون راه رو میپرسم تا بهشون نزدیکتر میشدم بیشتر احساس دل خوشی میکردم بهشون رسیدم سلام کردم یکیشون جواب سلامم را داد پرسیدم کاکه جان برای جای کولبرا زیاد مونده؟ یکیشون گفت ما نمیدونیم برو پی کارت تا یه گلوله خالی نکردم تو سرت...
😳بهش نگاه کردم چیزی نگفتم رفتم پاهام خیلی درد داشت بخاطرش میلنگیدم یه کم ازشون دور شدم که یکیشون گفت آهای بیاید این بدبخت رو ببینید داره میلنگه... میخندیدن  یکیشون گفت گناه داره چرا بهش میخندید بهشون توجه نکردم رفتم دنبالم آمدن از پشت هُلم داد کلاهم رو گرفت برگشتم گفتم بهم پس بده گفت اگر ندم چیکار میکنی؟ 😣از دهنش بوی مشروب میومد گفتم باشه مال تو رفتم... گفت مگه من گدا هستم مثل تو که این کلاه کثیف رو بهم میدی؟ دوباره هُلم داد گفت یه گوله حرومت کنم کثافت.. گفتم بیحرمتی نکن من که چیزی نگفتم گفت نه بگو ببینم میخوای چی بگی؟  آنقدر خسته بودم  که به زور راه میرفتم که از پشت منو گرفت خوردم زمین گفتم کاکه جان من که کاری به کار شما ندارم دارم راه خودم رو میرم، همش میگفت یه گوله خالی کنم تو کلت.... یکیشون گفت ولش کن بابا بیا بریم گفت نه من باید اینو ادب کنم... همین جا شلوارش رو پایین میکشم بهم فحش داد بلند شدم کولم رو انداختم  گفتم مودب باش گفت چیه زبون در آوردی به مادرم فحش داد گفتم چی گفتی دوباره بگو؟ خواست غلطش رو تکرار کنه با کله زدم به صورتش... کمرش رو گرفتم زدمش زمین رو سینش نشستم با مشت میزدم به صورتش رفیقاش از پشت منو میزدن ولی کاری با اونا نداشتم فقط به صورتش میزدم  بی عرضه نمیتونست حتی تکون بخوره تا یکیشون با پشت تفنگش به پشت سرم زد چشام سیاهی رفت افتادم زمین... خوب جایی رو نمیدیدم بلند شد شروع کرد به زدنم دستم رو جلوی صورتم گرفتم میگفت اون تفنگ رو بده من میکشمش با رفیقش درگیر شد رفیقش میگفت بهت نمیدم... 😔بلند شدم به پشت سرم دست زدم خون آلود شده بود بازم جلو آمد با مشت به سینش زدم ولی هُلم داد خوردم زمین هر چهارتاشون شروع کردن به زدنم از هر طرفی با لگد بهم میزدن با دستم جلو صورتم رو گرفته بودم  تا یکیشون گفت بسشه بزارید اینجا بمیره... اون نامرد گفت لباساش رو در میارم گیج شده بودم کتم رو گرفت کشید پاره شد تیکه تیکهش کرد هنوز رو زمین بودم بهش گفتم ای بیشرف دوباره شروع کرد به زدنم پاش رو گرفتم خورد زمین دوباره رو سینش نشستم شروع کردم به زدنش فقط اون رو میزدم که یکیشون از پشت منو گرفت....

🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda

Читать полностью…

دعوتگران اللّه

⚜ حدیث شریف:

#صحیــح_بـخــــارے

صدقة فطر، بر هر فرد برده و آزاد فرض است.

💠 عَنِ ابْنِ عُمَرَ رَضِيَ اللَّه عَنْهُُمَا قَالَ: فَرَضَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و سلم صَدَقَةَ الْفِطْرِ، صَاعًا مِنْ شَعِيرٍ أَوْ صَاعًا مِنْ تَمْرٍ، عَلَى الصَّغِيرِ وَالْكَبِيرِ، وَالْحُرِّ وَالْمَمْلُوكِ. (بخارى: 1512)

♦️ ترجمه: عبد الله بن عمر رضي الله عنهما ميگويد: رسول‏الله صلی الله علیه و سلم صدقه فطر را بر هر كوچك و بزرگ و برده و آزاد مسلمان، فرض قرار داد. و مقدار آن را يك صاع جو يا كشمش يا خرما تعيين فرمود


🌺کانال دعوتگران الله🌺

@dahoatgranekoda
.

Читать полностью…
Subscribe to a channel