( دعای قرآنی )
رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ
پروردگارا! در دنیا به ما نیکی رسان و در آخرت نیز به ما نیکی عطاء فرما (و سرای آجل و عاجل ما را خوش و خرّم گردان) و ما را از عذاب آتش (دوزخ محفوظ) نگاهدار
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
🔻 قسمت_چهل_و_دوم
چندتا کوه رفتم کفشهام خیس شده بود هوا خیلی سرد بود چشام رو به زور باز میکردم تمام زمین فقط سفید بود برف همه جا رو گرفته بود غیر از سفیدی رنگ دیگری نمیدیدم یه جا پام دو گذاشتم تمام پام فرو رفت توی برف به زور پام رو آوردم بیرون که کفشم جا موند دستم رو فرو کردم توی برفها که که بکشمش بیرون ولی پاره شد وقتی آوردمش بیرون با بند کفشم بستمش به پام ولی انگار چیزی تو پام نبود ، نون و گردوها رو در آوردم و خوردم داشتم راه میرفتم از یه کوه تا اخرای کوه رفته بودم ؛ وقتی ایستادم مثل دیوانه ها میخندیدم که احسان پارسال این موقع یه کمونیست و بی_دین بودی و تو چه خوشی ولی الان دیندار و تو چه زحمت بدبختی هستی خندم میومد آنقدر خندیدم بعد گفتم خدایا راضیم به رضایت.... 🗻خودم رو به بالای کوه رساندم ولی هیچ چیزی نمیدیدم پام رو احساس نمیکردم انگار دیگه پایی نداشتم آدرسی که داده بود درست اومده بودم به خاطر سردیه پام میلنگیدم با جهت خورشید احساس کردم وقت نمازه ظهر شده گفتم خدایا حالا چطور وضو بگیرم آب که نیست آیا با برف میشه؟ نمیدونستم درسته یا نه ولی با برف وضو گرفتم وقتی برف را به صورتم میمالیدم انگار صورتی نداشتم صورتم هیچ حسی نداشت نماز ظهر و عصر باهم خوندم... 🔹یه کم نون و گردو برام مونده بود خوردم با دستم پام رو فشار میدادم که خون توشون جریان پیدا کنه ولی انگار بی تاثیر بود بلند شدم به راهم ادامه دادم به یه جایی رسیدم نمیدونم چی بود ترس تمام بدنم رو گرفته بود انگار از یه چیزی میترسیدم ولی نمیدونم چی بود احساس میکردم دارن از پشت بهم ضربه میزنن ولی به هر طرف که نگاه میکردم چیزی نمیدیدم خودم رو آماده کردم برای درگیری ولی خدایا با چی من که چیزی نمیبینم... 😰گفتم فرار کنم یه کم تند رفتم ولی پام خیلی درد داشت ترسم بیشتر شد چاقو رو در آوردم و چوبم رو گرفتم ولی برای کی؟ میگفتم بسم الله باز میترسیم انگار دره ی جنها بود خیلی ترسیده بودم... آدرنالین بدم آنقدر بالا رفته بود که به نفس نفس افتاده بودم دوست داشتم فریاد بزنم داد بزنم ترس از هر طرفی میومد داشتم دیوونه میشدم از ترس ولی خدایا از چی نمیدونستم سبحان الله..... 😔زانو زدم رفتم تو سجده گفتم خدایا مثل بچه ای که میترسه میره تو آغوش مادرش از این ترس به تو پناه آوردم خدایا دارم دیوانه میشم پناهم بده پناهم باش تو سجده آیت_الکرسی خوندم بلند شدم انگار تو یه پادگان که یه گردان دارن ازم محافظت میکنن ترسی نمونده سبحان الله... به راهم ادامه دادم تو راه یاد روزی افتادم که به مادرم گفتم مادر من نمیتونم پیشونیم رو به زمین بزن غرور خودم رو بشکنم ولی حالا با یک سجده خدا منو از دیوانگی محض نجات داد حمد و سپاس خدا رو کردم شروع کردم به ذکر کردن پروردگارم به این فکر میکردم که خدا چقدر گذشت و بخشش داره....
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
سوره علق (آیات ۱تا۸)
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ (١)
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر. بخوان به نام #پروردگارت كه (جهان را) آفرید،
خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ (٢)
همان كس كه #انسان را از خون بستهای خلق كرد!
اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ (٣)
بخوان كه #پروردگارت (از همه) بزرگوارتر است،
الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ (٤)
همان كسی كه بوسیله قلم #تعلیم نمود،
عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ (٥)
و به انسان آنچه را #نمیدانست یاد داد!
كَلَّآ إِنَّ الْإِنْسَانَ لَيَطْغَىٰٓ (٦)
چنین نیست (كه شما میپندارید) به یقین انسان #طغیان میكند،
أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَىٰٓ (٧)
از اینكه خود را #بینیاز ببیند
إِنَّ إِلَىٰ رَبِّكَ الرُّجْعَىٰٓ (٨)
و به یقین بازگشت (همه) به سوی #پروردگار تو است!
پێغەمبەرمان ﷺ فەرمویەتی:
(بَلِّغُوا عَنِّي وَلَوْ آيَةً)
واتە لە منەوە بیگەیەنن لە دینەكەی خودا تەنانەت ئایەتێڪیش بێت)
لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ الْعَظِيمُ الْحَلِيمُ، لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ، لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ رَبُّ السَّمَوَاتِ، وَرَبُّ الْأَرْضِ، وَرَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيمِ
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
سوره انسان(آیات۱تا۶)
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
هَلْ أَتَىٰ عَلَى الْإِنْسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئًا مَذْكُورًا(١)
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر. آیا زمانی #طولانی بر انسان گذشت كه چیز قابل ذكری نبود؟!
إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعًا بَصِيرًا (٢)
ما انسان را از نطفه مختلطی آفریدیم، و او را #میآزماییم؛ (بدین جهت) او را شنوا و بینا قرار دادیم!
إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا (٣)
ما راه را به او نشان دادیم، خواه شاكر باشد (و پذیرا گردد) یا #ناسپاس!
إِنَّآ أَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ سَلَاسِلَ وَأَغْلَالًا وَسَعِيرًا (٤)
ما برای #كافران، زنجیرها و غلها و شعلههای سوزان آتش آماده كردهایم!
إِنَّ الْأَبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُورًا (٥)
به یقین ابرار (و نیكان) از جامی مینوشند كه با عطر خوشی #آمیخته است،
عَيْنًا يَشْرَبُ بِهَا عِبَادُ اللَّهِ يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيرًا (٦)
از #چشمهای كه بندگان خاص خدا از آن مینوشند، و از هر جا بخواهند آن را جاری میسازند!
🌹 حدیث شریف :
روزه گرفتن سه روز از هر ماه
🌺 عن مُعَاذَةَ الْعَدَوِيَّةِ أَنَّهَا: سَأَلَتْ عَائِشَةَ زَوْجَ النَّبِيِّ صلی الله علیه و سلم : أَكَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و سلم يَصُومُ مِنْ كُلِّ شَهْرٍ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ؟ قَالَتْ: نَعَمْ، فَقُلْتُ لَهَا: مِنْ أَيِّ أَيَّامِ الشَّهْرِكَانَ يَصُومُ؟ قَالَتْ: لَمْ يَكُنْ يُبَالِي مِنْ أَيِّ أَيَّامِ الشَّهْرِ يَصُومُ. (مسلم/1160)
➖ ترجمه: معاذهی عدوی میگوید: از عایشه همسر گرامی نبی اکرم صلی الله علیه و سلم پرسیدم: آیا رسول الله صلی الله علیه و سلم سه روز از هر ماه را روزه میگرفت؟ گفت: بلی. از ایشان پرسیدم: کدام روزهای ماه را روزه میگرفت؟ گفت: برایش فرقی نمینمود که کدام روزهای ماه را روزه بگیرد.
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
سوره معارج (آیات ۱تا۷)
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
سَأَلَ سَآئِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر. تقاضاكنندهای تقاضای #عذابی كرد كه واقع شد!
لِلْكَافِرِينَ لَيْسَ لَهُ دَافِعٌ (٢)
این عذاب مخصوص #كافران است، و هیچ كس نمیتواند آن را دفع كند،
تَعْرُجُ الْمَلَآئِكَةُ وَالرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ (٤)
فرشتگان و روح [= فرشته مقرّب خداوند] بسوی او #عروج میكنند در آن روزی كه مقدارش پنجاه هزار سال است!
فَاصْبِرْ صَبْرًا جَمِيلًا (٥)
پس صبر #جمیل پیشه كن،
إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيدًا (٦)
زیرا آنها آن روز را دور #میبینند،
وَنَرَاهُ قَرِيبًا (٧)
و ما آن را #نزدیك میبینیم!
أَشْهَدُ أَن لاَ إِلٰهَ إِلاَّ الله و أَشْهَدُ أَنَّ ﷴ عَبْدُهُ و رَسُولُە 🫶💕
لا معبود بحق الا ️ اللّٰه ﷻ
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
سوره بلد (آیات ۷تا۱۸)
أَيَحْسَبُ أَنْ لَمْ يَرَهُٓ أَحَدٌ (٧)
آیا (انسان) #گمان میكند هیچ كس او را ندیده (كه عمل #خیری انجام نداده) است؟!
أَلَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْنِ (٨)
آیا برای او دو #چشم قرار ندادیم،
وَلِسَانًا وَشَفَتَيْنِ (٩)
و یك #زبان و دو لب؟!
وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ (١٠)
و او را به راه خیر و شرّ #هدایت كردیم!
فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ (١١)
ولی او از آن #گردنه مهمّ نگذشت!
وَمَآ أَدْرَاكَ مَا الْعَقَبَةُ (١٢)
و تو نمیدانی آن #گردنه چیست!
فَكُّ رَقَبَةٍ (١٣)
آزادكردن #بردهای،
أَوْ إِطْعَامٌ فِي يَوْمٍ ذِي مَسْغَبَةٍ (١٤)
یا غذا دادن در روز #گرسنگی.
يَتِيمًا ذَا مَقْرَبَةٍ (١٥)
#یتیمی از خویشاوندان،
أَوْ مِسْكِينًا ذَا مَتْرَبَةٍ (١٦)
یا مستمندی #خاكنشین را،
ثُمَّ كَانَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ وَتَوَاصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ (١٧)
سپس از كسانی باشد كه ایمان آورده و یكدیگر را به #شكیبایی و رحمت توصیه میكنند!
أُولَٰٓئِكَ أَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ (١٨)
آنها « #اصحاب_الیمین» اند (كه نامه اعمالشان را به دست #راستشان میدهند)!
سوره نحل (آیه ۹۸-۱۰۰)
فَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ (٩٨)
هنگامی كه قرآن میخوانی، از شرّ شیطان مطرود، به خدا پناه بر!
إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَعَلَىٰ رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ (٩٩)
چرا كه او، بر كسانی كه ایمان دارند و بر پروردگارشان توكّل میكنند، تسلّطی ندارد.
إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ (١٠٠)
تسلّط او تنها بر كسانی است كه او را به سرپرستی خود برگزیدهاند، و آنها كه نسبت به او [خدا] شرك میورزند (و فرمان شیطان را به جای فرمان خدا، گردن مینهند)
مشاریالعفاسی
قالَ اللهُ تَعَالَی:
💠 ﴿إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ * وَمَا أَدْرَاكَ مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ * لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ * تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ * سَلَامٌ هِيَ حَتَّىٰ مَطْلَعِ الْفَجْرِ﴾
♦️ «همانا ما قرآن را درشب قدر نازل کردیم. و تو چه میدانی شب قدر چیست؟! شب قدر، بهتر از هزار ماه است.فرشتگان و روح (= جبرئیل) در آن (شب) به فرمان پروردگارشان برای (تقدیر) هر کاری نازل میشوند. شبی است سرشار از سلامت (و رحمت و برکت) تا طلوع فجر.»
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
سوره اعراف (آیات۱تا۴)
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
الٓمٓصٓ (١)
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر. المص
كِتَابٌ أُنْزِلَ إِلَيْكَ فَلَا يَكُنْ فِي صَدْرِكَ حَرَجٌ مِنْهُ لِتُنْذِرَ بِهِ وَذِكْرَىٰ لِلْمُؤْمِنِينَ (٢)
این #كتابی است كه بر تو نازل شده؛ و نباید از ناحیه آن، ناراحتی در سینه داشته باشی! تا به وسیله آن، (مردم را از #عواقب سوء عقاید و اعمال نادرستشان) بیم دهی؛ و تذكّری است برای مؤمنان.
اتَّبِعُوا مَآ أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَلَا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِٓ أَوْلِيَآءَ قَلِيلًا مَا تَذَكَّرُونَ (٣)
از چیزی كه از طرف #پروردگارتان بر شما نازل شده، پیروی كنید! و از اولیا و #معبودهای دیگر جز او، پیروی نكنید! اما كمتر متذكّر میشوید!
وَكَمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا فَجَآءَهَا بَأْسُنَا بَيَاتًا أَوْ هُمْ قَآئِلُونَ (٤)
چه بسیار شهرها و آبادیها كه آنها را (بر اثر گناه فراوانشان) #هلاك كردیم! و عذاب ما شبهنگام، یا در روز هنگامی كه استراحت كرده بودند، به #سراغشان آمد.
#مەرجەکان_حەج
♦تـەوافی کۆتایی
♦سەرتاشین یان کورت کردنەوە
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
اللهمَّ ارزُقني تَوبَةً نَصوحةً قَبلَ المَوت🤲🏻ئامین
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
🔻 قسمت_چهل_و_یکم
گفت باید باهام بیایی من کولت رو میبرم تو هم بیا ؛ گفتم صبر کن مال خودم نیست نمیام گفت بخدا میایی دنبالش رفتم که کول رو بگیرم گفت اگر نیایی نباید اینجا هم بمونی منم باهاش رفتم... رسیدیم خونهشون گفت مادر مهمون داریم گفت قدمش رو چشمم خوش اومده بفرما...یه پیرزن بود رفتم تو گفتم مادر جان ببخشید مزاحم شدم گفت این چه حرفیه خش اومدی خیلی محترم بود پسرش گفت بلند شو این لباس ها رو بپوش گفتم نه نمیخواد گفت چقدر تعارفی هستی... رفتن بیرون لباسام خیسِ خیس بود عوضشون کردم ، بعد اومدن داخل مادرش درست جلوم نشست گفت پاهات رو دراز کن گفتم نه پاهام رو گرفت دراز کرد تا زانوهام رو روغن زد که گرم گرم شدن بخدا داشتم از خجالت آب میشدم دستام رو هم تا آرنج روغن زد گفت خجالت نکش تو هم مثل پسرم هستی چند سالته؟ گفتم 17 سالمه گفت سنت کمه نباید اینقدر به خودت فشار بیاری بعد برام نون و پنیر آورد بخدا از هر غذایی خوشمزه تر بود... پسرش برام چایی آورد گفت نخور پسرش گفت چرا مادر گرمش میکنه؟ گفت نه دندوناش الان سرد هستن آگه بخوره دندوناش ترک برمیداره بده برای دندوناش.... گفت از بخاری فاصله بگیرد برای پوستت بده ماشاءالله برای خودش یه دکتر بود بعدش گفت دراز بکش دو تا پتو روم انداخت گرم گرم شدم.... 🕘تا ساعت 9 خوابیدم که با صدای گوسفندها بیدار شدم زود بلند شدم لباسهام خشک شده بود پوشیدم اون مادر مهربون اومد گفت چرا بیدار شدی؟ گفتم دیره باید برم گفت صبر کن صبحانه بخور بعد برو... ازش تشکر کردم کولم رو برداشتم گفت صبر کن الان میام دم در ایستادم رفته بود برام چند تا لقمه و گردو و کشمش تو یه نایلون کرده بود گفت راهت دوره تو راه بخور... وقتی گذاشت تو جیبم دستش رو بوسیدم گفتم مادر جان شرمنده بخدا چیزی ندارم بهتون بدم حلالم کنید.... 🔹گفت این چه حرفیه پسرم همین که دنبال یه لقمه نون حلالی با این سن کمت یک دنیا ارزش داره تو هم مثل پسرم هستی... به پسرش گفت تا راه رو بهم نشون بده ؛ رفتم همش میگفت به خدا سپردمت خدا پشت پناهت باشه مواظب خودت باشه بخدا از خونشون دور شده بودم که به پشت سرم نگاه کردم دیدم هنوز داره برام دعا میکنه.... به پسرش گفتم مادرت زن خوبیه گفت بخدا یه تار موش رو به دنیا نمیدم من پدرم رو تو بچگی از دست دادم مادرم برام پدری کرده و هم مادری... گفتم زن نداری گفت پارسال ازدواج کردم زنم رفته خونه پدرش قهر کرده میگه باید بریم شهر من گفتم آخه کجا برم من که کاری بلد نیستم برم اونجا کارگری کنم اینجا گوسفند دارم یه تیکه زمین دارم بیام شهر که چی بشه... گفت سه بار رفتم دنبالش گفته نمیام منم قسم خوردم که دیگه نرم دنبالش گفتم نباید قسم میخوردی باید قانعش میکردی که اینجا بهتره... پرسیدم راستی چرا صبح کسی برای نماز نیومد گفت ماموستا گفته هوا سرده هر کی خونه خودش نماز بخونه گفتم مگه میشه همچنین چیزی؟؟ گفت حالا که اینجا شده گفتم شرمنده خیلی اذیت شدید راه رو بهم نشونم داد گفت این چوب و چاقو را داشته باش مواظب گرگ ها باش مستقیم برو اگرسیدی سر دو راهی از سمت راست برو نری سمت چپ مین_گذاری هست... اگر گرگ ها رو دیدی تا میتونی ازشون دور شو اگر خدایی نکرده بهت حمله کردن قوی ترینشون رو بزن اگر اون رو بزنی بقیه ازت میترسن... 😢گفت راهت خیلی طولانی است از مسیرت خیلی دور شدی باید 5 ساعت راه بری ازش تشکر کردم حلالیت طلبیدم و رفتم تو راه به مادر مهربانش فکر میکردم که چه زن مهربانی بود میگفتم اگر خدا بهم عمر داد حتما میام براشون جبران میکنم ، وقتی بهش فکر میکردم یاد مادرم افتادم که همیشه برام دعا میکرد... 😔همیشه میگفتم آخه دعا به چه درد من میخوره، اونم میگفت احسان از خدا میخوام عمرت باعزت بهت بده از هر بلای به دور باشی....
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
أَللَّەُ أَکْــبَرُ کَبِیرَاً ،
وَالْحَمْدُللَّەِ کَثِیرَاً ،
وَسُبْحَانَ اللَّەِ بُکْرَةً وَأَصِیلاً .
🔻 قسمت_چهلم
دوباره نشستم نمیوانستم رو پاهام بایستم لباسام خیس شده بود خیلی سرد بود انگار پاهام قدرتی توشون نبود انگشتام بی_حس بودن با دستم پاهام و ماساژ میدادم... 😔به این فکر میکردم که خدایا من نه زن دارم نه بچه فقط به خاطر سیر کردن شکمم آمدم؛ ولی آون بیچارهای که زن و بچه داره تو خونه اجارهای هست چطور میتونه بیاد اینجا... زنش تا مردش بر میگرده چه حالی داره.... 💭به خودم گفتم بلند شو مرد مثله بچه ها نشستی میخوای مادرت بیاد دستت رو بگیره بلند شو فکر کن امشب تو باشگاه استقامت کار کردی بلند شو عیبه.... گفتم خدایا بهم قدرت بده خودم رو برسونم یه جایی بسمالله گفتم بلند شدم چند قدم رفتم خیلی ضعیف شده بود بدنم چشام سیاهی میرفت گفتم کولو میندازم خودم میرم از جونم بیشتر که نیست... ولی گفتم اگر شرعا درست نباشه چی، آگه خدا ازم پرسید چرا امانت مردم رو انداختی چی بگم؟ واقعا نمیدونستم چی درسته یا غلط... ولی گفتم نمیاندازم با خودم گفتم فکر کن این امتحان دو کاراته هست برو که میتونی همش به خودم امید میدادم از چندتا تپه بالا رفتم که صدای پارس سگ شنیدم به خودم گفتم حتما سگ پادگان است ولی گفتم میرم فوقش زندانیم میکنن ... 🔹گوشهام رو تیز کردم که وقتی صدای ایست شنیدم بشینم ولی شکر خدا رفتم جلوتر یه روستا بود دنبال مسجد میگشتم گفتم خدایا درش بسته نباشه رفتم تو مسجد ؛ بخاریش خاموش بود خیلی سرد بود به حدی که تو عمرم همچنین سرمایی تجربه نکرده بودم اون شب خیلی سرد بود تمام سجاده ها رو دور خودم جمع کردم که باهاشون خودم رو گرم کنم به ساعت که نگاه کردم دیدم چیزی نمونده به نماز صبح از ساعت نه شب تو راه بودم تا اون موقع... هرجوری بود وضو گرفتم بلندگوی مسجد روشن کردم اذان گفتم بعد دو رکعت نماز_سنت خوندم، گفتم الان ماموستا میاد باهاش جماعت میکنم و ازش اجازه میگیرم چند ساعت تو مسجد استراحت کنم... 😔خیلی منتظر شدم کسی نیومد گفتم خدایا اینجا کجاست مگه دهکدهی مردگانه که کسی نمیاد نماز...!؟! خودم نماز رک خوندم رکعت اول بلند شدم که صدای در آمد یکی کنارم ایستاد به شونم زد نماز که تمام شد دیدم یک مَرد جوان بود من رفتم یه گوشه دراز کشیدم که ازش خواستم خوابم برد بیدارم کند گفت چرا اینجا میخوابی؟ گفتم کاکه اجازه بدید چند ساعت میخوابم میرم بخدا به چیزی کاری ندارم فقط خسته هستم به چیزی دست نمیزنم گفت نه کاکه جیان ؛ منظورم اینه که بلند شو میریم خونه ما گفتم نه ممنون همینجا خوبه اگر اجازه بدید گفت نه بخدا نمیزارم.....
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
⚜️ حدیث شریف
🔸عَنْ جُوَيْرِيَةَ بِنْتِ الْحَارِثِ رَضِي اللَّه عَنْهَا أَنَّ النَّبِيَّ ﷺ دَخَلَ عَلَيْهَا يَوْمَ الْجُمُعَةِ وَهِيَ صَائِمَةٌ فَقَالَ: «أَصُمْتِ أَمْسِ؟» قَالَتْ: لا، قَالَ: «تُرِيدِينَ أَنْ تَصُومِي غَدًا؟» قَالَتْ: لا، قَالَ: «فَأَفْطِرِي». (بخارى:1986)
🔹 ترجمه: جويريه بنت حارث رضي الله عنها ميگويد: رسول الله ﷺ روز جمعه به خانه من تشريف آورد و من روزه بودم. فرمود: «ديروز روزه بودي»؟ گفتم: خير. فرمود: «فردا قصد روزه داري»؟ گفتم : خير. فرمود: «پس افطار كن».
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَعَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيد ، اللَّهُمَّ بَارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آل مُحَمَّدٍ كَمَا بَارَكْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَعَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيد.
Читать полностью…🔻 قسمت_سی_و_نهم
راضیش کردم که پول رو بگیره بهش گفتم برو پیش زنت امشب... یه کم خرما داشت گفت اینارو بگیر اگر سردت شد بخور ؛ وقتی داشت میرفت گفتم حسین پول رو نمیخوام کادوی عروسیت باشه حلالت کردم و رفت.... اون شب کولمون وسایل خانگی بود صاحب بار گفت امانت باشه پیشتون مواظب نشکند ، کولم رو برداشتم رفتیم بالا از کوه هوا خیلی سرد بود تا میرفتیم بالا سردتر میشد.... 🌪خیلی تاریک بود من وسط کولبرا بودم که یکی گفت مامورا اومدن فرار کنید صدای شلیک تیر اومد چیزی نمیدیدم همه کولاشون رو انداختن و دویدن پایین منم کولم رو انداختم که فرار کنم یاد حرف صاحب بار افتادم که گفت امانت باشه پیشتون نمیدونستم فرار کنم یا کول رو بگیرم کولو گرفتم دویدم پایین ولی زانوهام درد میکرد بازم صدای شلیک گلوله اومد ترسیده بودم... 😔رفتم زیر یه سنگ بزرگ که با برف پوشیده شده بود قایم شدم با خودم میگفتم دیوونه بار رو ول کن فرار کن ولی بازم به خودم میگفتم این امانات پیشم... 💭نمیدونستم چی درست و چی غلطه از یه طرف جونم و از یه طرف امانتِ مردم عقلم به جایی نمیرسید از ترس ضربان قلبم رو میشنیدم که یه مامور گفت بیاید.... بیاید این کولها رو ببرید تقریبا 10 متری ازم دور بود ترسیده بودم میگفتم خدایا اگه الان بهم شلیک کنه منو بکشه کسی که نمیدونه ولی گفتم نه بابا اینا هم آدم هستن فوقش منو میگرن خیلی ترسیده بودم... 🤔ولی به لطف خدا اگر تمام دنیا جمع بشن بخواهند ضرری بهت برسونن تا خدا نخواد نمیتونن و اگر تمام دنیا جمع بشن بخواهند خیری بهت برسونن تا خدا نخواد نمیشه.... ✨بخدا دلم اروم شد... داشتم مامورا رو میدیدم گفتم الان منو میبینن ولی شکر خدا ندیدن وقتی رفتن گفتم بیشتر راه رو که اومدم میرم تازه راهی نمونده که... تنهایی رفتم ولی تو تاریکی آن شب سرد راه رو گم کردم... هیچ چیزی نمیدیدم به هر طرف که میرفتم تمومی نداشت خیلی خسته شده بودم خرماهای که حسین بهم داده بود تموم شده بود.... میترسیم و با خودم میگفتم پام نره رو مین ها از یه طرف دیگه میگفتم خدایا مامورا کمین نکرده باشن بهم شلیک یا میگفتم خدایا گرگ ها بهم حمله نکن... 🔹نمیدونستم دارم کجا میرم آنقدر سرد بود که هیچ گرمایی تو بدنم نمونده بود با هر قدمی که بر میداشتم انگار بارم سنگین تر میشد... ذکر خداوند رو میکردم... یه دفعه نتوانستم راه برم نشستم به هر طرف نگاه میکردم چیزی نمیدیدم و خیلی هم خسته بودم.... دلم پُر بود از ناامیدی ولی وقتی یاد کفرهای که کرده بودم شرمم اومد چیزی بگم... به آسمان نگاه کردم تو دلم به خدا گفتم خدایا میخوام فقط تو دلم باهات حرف بزنم که شیطان نشنود تا بهم نخندد و بگه کم آورده دوست ندارم خوشحال بشه هیچ وقت.... ❤️تو دلم گفتم خدایا تا حالا فقط دو چیز ازت خواستم یکی اینکه منو ببخشی و از گذشتم در گذری که تو ستارالعیوب هستی و دوم اینکه باقی عمرم رو به مادرم بدی و مادرم رو شفا بدی... ولی خدایا الان ازت میخوام اگه عمرم به دنیاست راه رو بهم نشون بدی خودت داری میبینی که گم شدم و هیچ قدرتی برام نمونده.. و اگر خیر دنیا و قیامت در آن است و لیاقتش رو دارم درگاه رحمت و رزق_روزی خودت رو برام باز کن... ☝️🏼گفتم خدایا از پادشاهی تو چیزی کم نمیشه... به دورو برم نگاه کردم گفتم خدایا به امید تو و بلند شدم...
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
🌹 حدیث شریف :
💥 روزه گرفتن روز عاشورا (دهم محرم)
💠 عن عَائِشَةَ: أَنَّ قُرَيْشًا كَانَتْ تَصُومُ عَاشُورَاءَ فِي الْجَاهِلِيَّةِ، ثُمَّ أَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و سلم بِصِيَامِهِ حَتَّى فُرِضَ رَمَضَانُ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و سلم: «مَنْ شَاءَ فَلْيَصُمْهُ، وَمَنْ شَاءَ فَلْيُفْطِرْهُ». (مسلم/1125)
🔸ترجمه: عایشه میگوید: قریش در دوران جاهلیت، روز عاشورا را روزه میگرفتند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم نیز دستور داد که (مسلمانان) آنرا روزه بگیرند تا اینکه روزهی ماه مبارک رمضان، فرض گردید؛ در این هنگام، رسول الله صلی الله علیه و سلم فرمود: «هر کس، دوست دارد، روز عاشورا را روزه بگیرد و هر کس، دوست ندارد، روزه نگیرد».
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda
🔻 قسمت_سی_و_هشتم
گفتم کاکه جان بمون نرو خطر داره بخدا هر سال خبر مُردن چندها کولبر میاد... گفت بمونم که چی بشه تو این شهر تا بمونم بیشتر اذیت میشم تازه آگه بمیرم چی میشه مگه؟ دنیا به آخر میرسه... 😭گریه کردم گفتم خدا نکنه آخه این چه حرفیه... گفت میرم دیر وقته مواظب مادرم باش به جای من دستش رو ببوس هر چند اصرار کردم ولی جواب نداد رفت.... رفتیم خونه شادی گفت به پدرم میگم که داره کولبری میکنه گفتم بخدا اگه احسان بفهمه دیگه هیچ وقت بهمون زنگ نمیزنه؛ گفت از این بدتر که نمیشه همه چیز را برای عموم تعریف کرد... گفت کدوم مرز کار میکنه؟ شادی گفت بهمون نگفت... فرداش صبح همه عموهام رفتن سر مرز گفت به مادرت نگی که احسان داره کولبری میکنه.... درست یه هفته دنبالش گشتن ولی هیچ نشانهای از برادرم نبود برگشتن تو طایفهمون پیچید که احسان داره کولبری میکنه، هر کی یه حرفی میزد و هنوز مادرم خبر نداشت... 📞بعد از یک هفته برادرم بهم زنگ زد گفت میخوام ببینمت گفت تنها بیا رفتم سر قرار تو یه بستی فروشی قرار گذاشته بودیم من زود تر رفتم... 😍وقتی اومد خیلی تغیطر کرده بود لباس نو و مرتب پوشیده بود از خوشحالی بغلش که زدم گفت عیبه ولم کن... گفتم کاکه جان عوض شدی چه خبره خندید گفت خدا درگاه رحمت خودش رو به روم باز کرده... گفتم چیه گنج پیدا کردی؟؟ خندید گفت نه فدات بشم تو اول از مادر برام بگو چطوره حالش بهتر شده؟ گفتم بخدا خیلی بده عموهام رو حلال کرده تمام عموهام پشیمونن گفت فدای بشم الهی مادر که آنقدر گذشت داری بخدا قسم دلم برات یه ذره شده... گریه کرد گفت عکسش رو بهم نشون بده گوشی رو میبوسید.... گفتم کاکه برگرد بخدا همه پشیمونن گفت نه بخدا قسم خوردم هیچ وقت برنمیگردم.... 😢گفتم این مدت کجا بودی؟ گفت کولبری میکردم تا اینکه خدا بهم بخشید از لطف و کرم خودش... گفتم چیه برام بگو گفت تو این مدت با یه پسر جونی آشنا شدم هر روز که از خونه میومد خیلی شاد و خندان بود یه روز خیلی ناراحت بود بهش گفتم چی شده امروز ناراحتی؟ گفت هیچی تو راه بودیم که بریم اون طرف مرز که بار بیاریم بهش گفتم چی شده چرا بهم نمیگی؟ گفت با زنم حرفم شده گفتم مگه زن داری گفت اره بابا دو ماه ازدواج کردم گفتم دو ماهه ازدواج کردی حالا میای کولبری؟ گفت چیکار کنم بخدا دوست ندارم ولی بدهکار هستم امروز زنم گفت من به خاطر تو باهات ازدواج کردم تو پهم هر شب تنهام میزاری... منم عصبانی شدم اومدم بیرون... گفتم حسین خب حق داده زنت گفت حق چی بابا کسی از درد کسی خبر نداره من میگم بدهکارم تو میگی حق داره... بهش گفتم تو باید بیش زنت باشی نه تو کوه؛ زنت بهت احتیاج داره . گفت میخوام زود بدهی هامو بدم از امشب من مشروب میارم گفتم چیکار میکنی؟؟!؟ 😒گفتند مشروب کولم میکنم گفتم حرامه این چه کاری گفت کولبری مشروب بیشتر درآمد داره تازه من که نمیخوام بخورم گفتم هر چی باشه حرامه حتی حمل کردنش.... گفت اینطوری زنم زود تر به آرزوش میرسه که پیشش باشم گفتم اول زندگیت با حرام شروع نکن هر کاری کردم هی حرف خودش رو میزد بهش گفتم من تو این مدت یه کم پول جمع کردم بهت میدم امشبم برگرد بیش خانمت.... گفت نه من که گدا نیستم گفتم نه بابا این چه حرفیه اینو کادو عروسیت بهت میدم گفت نمیتونم قبول کنم گفتم باشه بهت قرض میدم هر وقت داشتی بهم پس بده آگه هم نداشتی حلالت میکنم...
🌺کانال دعوتگران الله🌺
@dahoatgranekoda